پدر نورالهدی منگنه دبير دربار قاجار بود:
"منگنه برای نام خانوادگی از آن است كه مُهر و منگنه دفتر كل زير نظر پدربزرگم بوده و معروفيتی به اين كلمه داشته".
فارسی و عربی و فرانسوی و دانشهای ديگر را نزد پدر و مادر و سپس آموزگاران سرخانه آموخت و به سفارش مادرش پيانو نواخت.
۱۵ ساله بود كه او را به همسری وزير پُست وقت كه چهل ساله بود، دادند.
پنج سال بعد مهريهاش را بخشيد، جدا شد و برای تحصيل روانشناسی كودك به دانشگاه آمريكايی بيروت و سپس به اروپا رفت.
میگفت:
"بايد مادران آزموده تحويل جامعه داد و اين رستاخيز را بايد از طبقه پايين آغاز نمود".
۲۶ ساله بود كه به ايران بازگشت و سوادآموزی بزرگسالان را از طريق "جمعيت نسوان وطن خواه" بنياد نهاد:
"هر هفته دويست سيصد كارت دعوت مینوشتم و به خانه زنان میفرستادم. وقتی نمايش تئاتر و سينما برای زنان ممنوع است میتوانيم با ايجاد نمايش برای بانوان هزينه كلاس بزرگسالان را تأمين كنيم".
او خانهاش در خيابان شاپور تهران را محل نمايش كرد اما با اينكه از شهربانی اجازه گرفته بود، كارش را "ترويج بیناموسی و فساد" خواندند و دستور توقيف دادند و اوباش داراییاش را به غارت بردند.
۳۲ ساله بود كه عضو هيأت مديره "كانون بانوان" شد:
"به مناسبت آن كه در مسائل و جريان امور مشورت در كار نبود و اين رويه با ذوق من سازگاری نداشت، از شركت در كانون بانوان استعفا كردم، زيرا اين روش تناسب با هيچ يك از اجتماعات ممالك متمدن جهان ندارد".
او در زمينه سوادآموزی با مجلههای "زبان زنان"، "بانوان"، "زن امروز" و "ستاره ايران" همكاری داشت:
"مجلهای هم به نام "بیبی" انتشار دادم كه روش آن تربيتی، علمي، اخلاقی و اجتماعی بود. چندين شماره انتشار يافت و به واسطه تدوين و چاپ ديوان اشعارم و كتاب ديگری به نام "صحنههای زندگي" مجله را متوقف نمودم تا خدمات اجتماعی خود را ادامه دهم".
او كتابهای "رهآموز خانواده"، "دوست شما"، "آداب معاشرت" و "تدبير منزل و همچنين "شيرينیپزی، دستور تهيه بهترين شيرينی ايرانی و خارجی و انواع شربت و مربا" را برای زنان به چاپ رساند.
۵۴ ساله بود كه جُنگ سرودههايش "ناقوس" را در آورد که حال و هوای وطنپرستانه داشت:
"ايران به فدای تو دل و جان و تن من
دلشادی من از تو و رنج و حزن من" » ( 1 )
آن چه در زیر می آید ، ماجراي اولين تئاتر زنان ايراني كه در تهران برگزار شده است را توضيح داده است: متن حاضر برگرفته از ديباچه كتاب ديوان اشعار نورالهدي منگنه است كه در سال 1335 توسط مركز پخش كتابخانه ابنسينا به چاپ رسيده است. ( 2 )
« اين جانب نورالهدي منگنه (منيرالسلطنه) فرزند مرحوم آقاميرزا علي مشير دفتر، كه پدر و اسلافم از مستوفيان كبار بودهاند. وجه تسميه كلمه "منگنه" براي نام خانوادگي از نظر آن است كه پدر بزرگم مرحوم آقاميرزا محمد حسين سررشتهدار كل معروف به آقاميرزا محمد حسين منگنه بوده (چون مهر و منگنه دفتر كل زير نظر ايشان بوده است، معروفيتي به اين كلمه داشتهاند) كلمه منيرالسلطنه را بعد از لغو شدن الغاب كنار گذاشتم.
پدر و مادرم داراي فكر روشن بودند بنابراين پدرم بهترين معلمين و مشاقهاي وقت را براي تعليم خط، فارسي، عربي، رياضيات و ساير علوم جدا جدا به منزل دعوت ميكردند، برادرهايم و من از سن پنج شش سالگي به بالا نزد آنان تعليمات لازمه را ميگرفتيم. از اين جهت خط فارسي من، ريز و درشت، شكسته و نستعليق ترقي كرده و انواع آنها را خوب مينوشتم.
تمام عناوين اشعار سي و دو صفحهٌ اولي ديوان شعرم كه بعضي ريز و برخي درشت, شكسته يا نستعليق است از خط خود من كليشه شده است. چون ده ساله شدم مرحوم مادرم (بانو رخساره مهرالدوله) يكي از بهترين پيانوها را برايم خريده و معلمه فرانسوي براي مشق دادن پيانو و تدريس زبان فرانسه برايم آماده كردند كه هفتهاي سه بار كالسكه ميبردند و او به منزل ما آمده مرا تعليم ميداد، از اين رو به زبان فرانسه و نت آشنا شدم. پيانو را هم ايراني و هم فرنگي به خوبي مينواختم. من به وسيله نوشتن مقالات در روزنامهها (چنان چه از قبل بود) و ايراد سخنرانيها به خدمات اجتماعي خود ادامه ميدادم.
مادر و پدر من براي ترقي و پرورش قكرم كوششهاي مقتضيه نمودند، از اين رو استعداد ذاتي ام رشد و نمو نمود، در دوران كودكي، هميشه مادرم لباسهاي مرا به خياطه فرنگي ميداد بدوزد. پدرم علاوه بر آن كه مرد دانشمندي بود از فنوني مانند عكاسي و غيره با اطلاع بود و عكسهاي ما را خودشان برميداشتند. تحصيلات مقدماتي خود را در رياضيات، ادبيات، عربي، فرانسه و انگليسي در تهران انجام داده، بعد هم چند سالي در بيروت به تكميل معلومات پرداختم.
از زمان كودكي عشق و شوق زيادي به خدمات اجتماعي و ترقيات عالم زنان داشتم. هميشه و همه وقت درباره تربيت خانواده و تهيه نسلي برومند فكر ميكردم. هر وقت در كوچه و معبري، كودكان كثيف را با لباسهاي دريده، موهاي ژوليده، دستهاي چرك و خاكي ميديدم كه گرد يكديگر جمع شده، با الفاظي زشت و ركيك گفت و گو ميكنند يا مشاجره و ستيزه و كتككاري راه مياندازند با نهايت افسوس به ياد روش و تعليمات خانواده آنها ميافتادم. يا هر وقت طفلي را در رهگذري ميديدم كه بياراده به دنبال درشكهاي دويده، پشت چرخهاي آن جسته و خود را با يك وضع بسيار عجيب و ناراحتي بدان چسبانده مسافتي را با اين حال شوريده و شگفت و به خيال خودش سواري ولي در واقع عذاب و رنج سختي را تحمل كرده، باز هم بدون اراده پياده شده و پيرامون هرزهگويي و ولگردي و آزار اين و آن ميدود، باز با كمال تأسف به ياد روش و پرورش خانواده او ميافتادم.
يا هر وقت كودكاني لوس و ننر كه از فرط خودخواهي، تشخص فروشي كرده برتري مادي خود را به رخ اين و آن كشيده از اين دل نازك كودكان بيبضاعت را به درد آورده، به آه و حسرت ديگران و به احساسات همقدهاي خود وقعي ننهاده، هر روز بر غرور و خودپرستي و خودنمايي ميافزودند، با منتهاي تأثر به ياد آموزش و پرورش بيقاعده و بيرويه خانواده آنها ميافتادم. در تحت تأثير اين احساسات قسمتي از تحصيلاتم را كه در بيروت انجام شد دربارهٌ روان شناسي كودك تخصيص دادم و نيز در اين خصوص مطالعات دقيق كردهام. از زمان كودكي عشق شديدي به خدمات اجتماعي و ترقيات عالم زنان داشتم، بنابراين از بدو تشكيل جمعيت نسوان وطنخواه ايران عضو هيئت مديره آن مجمع بوده كه در پيشرفت مرام آن كه ترقي و تربيت خانوادههاي ايراني بود كوشش فراوان نمودم.
جمعبت نيوان وطنخواه از بانوان روشنفكر و ترقيخواه در سال 1301 خورشيدي تشكيل گرديده بود. جمعي از بانوان بودند كه كمر همت بسته و براي بنيانگذاري ترقيات، آزادي، پيشرفت و تعليمات و به طور كلي براي بهبودي عالم نسوان قد علم كرده بودند. هيئت مديره آن ده نفر از بانوان منتخب جمعيت بودند كه رئيس جمعيت مزبور محترم خانم اسكندري (مديره مدرسه دولتي شماره 35) بود.
اين جانب در آن هيئت منشي اول انتخاب شده با اين سمت تحريرات و تمام كارهاي دفتري و مكاتبات كه اساس مباني كارها بود اداره ميكردم. هر هفته سخنرانيهايي ترتيب داده ميشد و غالباً متن سخنرانيها را نيز اين جانب تهيه ميكردم و خود سخنگو بودم. نوشتن دويست سيصد كارت براي دعوت به مجالس سخنراني به عهدهٌ من بود. گاهي بعد از اجازه از وزارت فرهنگ براي پخش دعوتنامهها، مانع ميشدند و اشكالات تراشيده ميشد، باز هم خبر دادن به بانوان و تغيير هرگونه مطلبي كار من بود. با نداشتن محل مناسب براي كنفرانس، پول براي هزينه كار و آزادي عمل و نيز با همه اشكالات مبارزه كرده هر هفته سخنرانيهاي جامع و سودمندي تشكيل داده ميشد (بدون ساز و نوا و رقص) ترويج امتعه مرام اصلي "جمعيت نسوان وطنخواه" بود، روي اين اصل من هميشه در منزل، مهماني، عزا و عروسي، گرما و سرما خود را از پارچههاي خارجي بينياز ساخته پيوسته لباس وطني دربرداشتم و مقالات زيادي در اين باره در روزنامههاي وقت مينوشتم.
براي روشن شدن و تهذيب اخلاق و افكار، امتياز يك مجله را به نام جمعيت نسوان وطنخواه در سال 1302 گرفتيم و ماهيانه آن را با مسلك ثابت و اندوخته جمعيت اداره ميكرديم. عقيده من از اول اين بوده، هنوز هم اين طور است كه قبل از هر چيز بايد خانوادهها را اصلاح كرد، و ميبايد مادران آزموده تهيه و تحويل جامعه داد، اين رستاخيز را هم بايد از طبقه پائين آغاز نمود.
ميبايد بدون پيرايه و تظاهر، زناني را كه فاقد پرورش و آموزش هستند جمع كرد و براي آنان سخنراني نمود. با مهرو محبت به آنها فهمانيد كه دنيا و جامعه از آنها چه م خواهد. بنابراين مقالات زيادي در موضوع "لزوم تربيت زنان" در مجله نسوان وطنخواه نوشتهام. در آن وقت زنان بيسواد اگر ميخواستند درصدد تحصيل برآيند به هيچ وجه وسيله نبود.
بنابراين در يكي از جلسات هيئت مديره جمعيت پيشنهاد كردم كه خوب است كه كلاس براي زنان بيسواد دائر كنيم و بعد آن را به صورت يك دبيرستان در بياوريم. اين پيشنهاد مورد كمال موافقت قرار گرفت، اما براي تهيه و تشكيل چنان كلاسي پول نداشتيم، باز من پيشنهاد كردم كه يك نمايش ترتيب بدهيم تا هزينه كلاس از آن راه تهيه و تأمين گردد، آن نيز مورد موافقت قرار گرفت (در آن اوقات نمايش يا سينما رفتن براي زنان ممنوع بود) خانمها گفتند جاي مناسب براي اين كار نداريم.
من منزل شخصي خود را كه واقع بود در خيابان شاهپور كوچه وزير دفتر كه مساحت آن دو هزار متر بود و باعچه و فضا داشت و داراي چندين اتاق بزرگ و كوچك تو در تو و متصل به هم بود كه يك سالن آن گنجايش سيصد، چهار صد صندلي را داشت پيشنهاد كردم، خيلي پسنديدند.
از اداره شهرباني (نظميه) كسب اجازه شد. تمام هزينه آن نمايش و زحماتش را از قبيل بستن و ساختمان و نجاري، سن، دكور، تهيه صندلي، بوفه و ساير وسايل پذيرايي را شخصاً به عهده گرفتم. سه نفر از بانوان ارمني به نام مادام تريان و غيره تقبل كردند افتخاراً نقشهاي آن نمايش را ايفا كنند. كارتها چاپ شد و هر يك از خانمهاي اعضا چند دانه را گرفته تا به اشخاص نزديك و شناس خود بفروشند (لازم است بگويم كارت به نام دعوت عروسي بود و در همان روزها براي دو پسر مستخدمه خود دو عروسي در يك روز در منزل من شده بود،كه آنها را نيز روي صحنه ميآورديم.)
اين نمايش در شب 27 ماه رمضان 1341 قمري مصادف با 1302 شمسي بود اين نمايش را در ماه رمضان برگزار كرديم زيرا در ساير ماههاي سال بعد از غروب آفتاب عبور و مرور در كوچه و خيابانها براي زنان ممنوع و قدغن بود. نمايش مزبور فقط براي بانوان بود، در صورتي كه همه آنها با چادر و پيچه مشكي بودند. موضوع نمايش در دو پرده بهشت و سيب و آدم و حوا بود.
پرده اول نمايش به خوبي اجرا شد. زنان مشغول صرف شيريني و چاي شدند كه در حياط را به شدت كوفتند. (در حالي كه در حياط باز بود و دو نفر پليس و دو نفر مستخدم اين جانب جلوي در بودند) پي در پي خبر ميرسيد كه از كميسريا و نظميه دستور رسيده فوراً متفرق شويد. نخست ما قبول نكرديم و براي انجام كار پافشاري كرديم، بالاخره حريف نشديم، ناچار به اطلاع خانمها رسانديم كه از طرف نظميه مانع پيشرفت كار هستند و بايد متفرق شويد. خانمها زير بار اين حرف نميرفتند كه بعد از اجازه دادن ممانعت ميكنند. و همه يك زبان ميگفتند كه اين جا چيزي برخلاف شئون اخلاق و اجتماع و حكومت نيست.
ولي چارهاي نبود جز آن كه پراكنده شوند و شدند. آن شب يك شب بسيار تلخي بر من گذشت كه چرا اين كار ناتمام و ناقص شد (نه فقط آن شب، چندين شب از ناراحتي اعصاب نخوابيدم) صبح آن روز در تمام مسجدها به آن خانه و صاحب خانه بد و زشت و ناروا روي منبرها گفتند، همه، جور و واجور فحش ميدادند، لعن و تكفير ميكردند و تكيه كلام آنان بر اين بود كه در خانهيي كه در كوچه وزير دفتر واقع است، صاحبخانه توطئه كشف حجاب را فراهم كرده بود. شايعه كرده بودند كه در پرده اول نمايش، مفاسد و مضرات وجود چادر و بودن حجاب را نشان دادهاند.
در پرده دوم محاسن و راحتي و خوبيهاي برداشتن حجاب و نداشتن چادر را نشان داده. بعد همگي چادرها را از سر برداشته، صاحبخانه به جلو با دسته گلي بر دست و چتري بر روي سر گرفته و سايرين به دنبال او از خانه بيرون آمده به كوچه و خيابانها و دور شهر بگردند تا مردم از آنان پيروي كرده چادرهاي خود را به كنار بيندازند و وسيله كشف حجاب شده باشند. اين گفت و گو در شهر پيچيده شد، مخصوصاً در مسجدها ولوله عجيبي ايجاد كرده بود. هر آن خبر تازهاي از گفتار ناروا و طعن و لعن و فحشها به من ميرسيد، كه در بعضي منبرها گفته ميشد ... (از قرار چند نفر از معاندين جمعيت اين تهمت و افترا را زده و موجب مشوب كردن اذهان گرديده بودند!) روز بيست و هفتم و بيست و هشتم رمضان با اين رويه گذشت. يا هر وقت كودكاني لوس و ننر كه از فرط خودخواهي، تشخص فروشي كرده برتري مادي خود را به رخ اين و آن كشيده از اين دل نازك كودكان بيبضاعت را به درد آورده، به آه و حسرت ديگران و به احساسات همقدهاي خود وقعي ننهاده، هر روز بر غرور و خودپرستي و خودنمايي ميافزودند، با منتهاي تأثر به ياد آموزش و پرورش بيقاعده و بيرويه خانواده آنها ميافتادم.
يكي دو ساعت از شب بيست و هشتم بود كه ناگهان عدهاي از ولگردان و اوباش در منزل مرا شكسته و ناگهان وارد خانه شدند، با چوب و سنگ به من حمله وحشيانه كردند، با هر تدبيري بود خود را از چنگال آنان خلاصي دادم (در حالي كه مجروح و آزرده بودم) آن چه مي توانستند از اشياء سبك وزن به يغما بردند. بعد از جمله آن گروه اوباش دو سه ماهي بيمار و بستري شدم. دنباله فحش و ناسزا تا آخر ماه رمضان كشيده شد. از ماه رمضان چهار روز بيشتر باقي نبود و در همين چهار روز بيشتر از چهل هزار فحش تهمت و ناسزا نثارم گرديد. من مورد سخريه و استهزاي اهل محل قرار گرفته بودم.
وضع من بسيار وخيم و وحشتناك شده بود و بيم خطر جاني را داشت، بنابراين خانهاي اجاره كرده و به زودي از آن جا تغيير منزل دادم. در اوقاتي كه گرفتار فحش و ناسزا و طعن و لعن بودم و نيز اوقاتي كه بيمار شده و بستري بودم، از خانمهاي جمعيت غير از دو نفر (محترم خانم اسكندري و فرخ لقا خانم هدايت) ديگر كسي به سراغ من نيامد. آنها ميترسيدند كه از طرف اشخاق ولگرد مبادا به آنان تخطي و آسيبي برسد، لذا مرا ترك كردند.
بعد از چندين هفته كه گفت و گو مرتفع و آتش فساد خاموش شد، دو مرتبه خانمها دور هم جمع شده تشكيل جلسات داديم و آن كلاس بزرگساران را براي نخستين بار در بين زنان ايران تأسيس كرديم. و بزرگساران بيسواد استقبال شايان كردند. بنابراين پايهگذاري موضوع رفتن زنان به نمايش و تهيه كلاس درس براي بزرگسالان به همت من فراهم گرديد. جمعيت نسوان وطنخواه، موضوع ترويج امتعه وطني و مجله و كلاس اكابر را به وسيله سخنرانيها و غيره توسعه ميدادند. بعد از چند ماهي محترم خانم اسكندري بيمار شد و در 23 ذيحجه 1342 هجري قمري درگذشت.
جمعيت نسوان وطنخواه، در سال دو مرتبه با گرفتن رأي مخفي هيئت مديره را انتخاب ميكردند. اين انتخاب بسيار متين و منظم اجرا ميشد. اعضا به همديگر زياد خوش بين بوديم و با صميميت كارها انجام ميشد. در اين دوره انتخابات، بعد از محترم خانم اسكندري، مستوره خانم افشار را براي رياست جمعيت انتخاب كرديم. اين جانب باز با سمت منشي اول منتخب و كارهاي مهم و زحمات جمعيت را عهدهدار بودم. هر وقت فراغت بيشتري پيدا ميكردم به كارهاي دستي مشغول ميشدم. براي تكميل تحصيلات چنان چه قبلاً اشاره شد اواخر پائيز سال 1304 خورشيدي به قصد بيروت رفتم پس از چند سالي توقف در آن جا به اروپا مسافرت كردم و مدتي در پاريس و لندن ساير شهرهاي اروپا به مطالعه پرداختم. پس از برگشتن از سفر باز فعاليتهاي اجتماعي را دنبال كردم و همان طور براي پيشرفت كارهاي عالم زنان به نوشتن مقالات و سخنرانيها ادامه ميدادم.
در پائيز سال 1311 چند نفر از خانمهاي عرب نورحماده از بيروت حنينه خوري از مصر و سيد فاطمه از عراق به تهران آمدند تا در اين جا تشكيل كنگره زنان شرق را بدهند. دو نفر از آقايان محترم يعني مرحوم شاهزاده محمد هاشم ميرزاي افسر و آقاي اورنگ گويا از طرف مرحوم تيمورتاش وزير دربار وقت، خانمها را به جمعيت نسوان وطنخواه معرفي و با دستياري جمعيت ما وسائل تشكيل كنگره را فراهم ساختند. چندين كميسيون تشكيل داديم:
كميسيون تشريفات، كميسيون سخنرانيها، كميسيون تحريرات، كميسيون ارتباطات و غيره و اين جانب در همه اين كميسيونها شركت داشتم. هر روز يك جلسه به نام كنفرانس و با حضور خانمهاي عرب دائر ميشد، و مذاكراتي در پيرامون ترقيات زنان مطرح ميگرديد. روز كنگره نزديك شد و كارت دعوت با خط طلائي در چاپخانه مجلس شوراي ملي به چاپ رسيد و پخش گرديد. با اين كه اين كميسيونها را داشتيم ولي مرحومه مستوره خانم مطالب را شخصاً و در غياب كميسيونها مذاكره ميكرد.
من دو سه مرتبه به مرحومه نامبرده تذكر دادم: "شما مطالب و مذاكرات را بدون مشورت كميسيون و بدون اطلاع خانمها تدوين كردهايد، همه اعضا كميسيون از اين رفتار شما ناراضي هستند." كنگره تشكيل گرديد. سه نفر خانمهاي نماينده بيروت، مصر و عراق كه اسم آنان را بردهام و از بعضي سفارتخانههاي ملل شرقي هم نمايندهاي روانه كرده بودند، نخست آقاي اورنگ بياناتي نمودند و بعد خانم نورحماده ايراد سخن كرد.
سپس خانمهاي ديگر هر يك به نوبت خود گزارش دادند و ترجمه شد. بعد از همه مرحومه مستوره خانم افشار گزارشي كه مربوط به اقدامات و فعاليتهاي مثبت جمعيت نسوان وطنخواه نبود قرائت كرد. خانمهاي اعضاي جمعيت نسوان وطنخواه همه شروع به زمزمهٌ نارضايتي كردند:
"كه اين گزارش مربوط به ما نبود و به كلي خارج و متفرق بود. چرا از كارها و فعاليتهاي انجام شده جمعيت نسوانخواه و خدمات اعضاي جمعيت اسمي برده نشد.
چرا از بنيانگزاران جمعيت، محترم خانم اسكندري و شخص شما (يعني خود بنده) اسمي نبردند؟"
بعد از گزارش غيرواقع خانم مستوره افشار كه جنبه خصوصي آن بر منافع عمومي انجمن ميچربيد، همه اعضاي خدمتگزار كه نظر عامالمنفعه داشتند از جمله اين جانب كه بار سنگين زحمات جمعيت را بر شانه داشتم رنجيده خاطر شديم و از انجمن استعفا داديم و بعداً هم كساني نبودند كه مرام جمعيت را با استواري و پشتكار تعقيب نمايند و يك شالوده اساسي و سودمندي از نو بريزند بنابراين جمعيت از هم پراكنده گرديد.
من به وسيله نوشتن مقالات در روزنامهها (چنان چه از قبل بود) و ايراد سخنرانيها به خدمات اجتماعي خود ادامه ميدادم.
چنان چه روزنامه اطلاعات سال دوازدهم شماره 3362 عصر جمعه هفدهم ديماه 1316 كه آن شماره را اختصاص به بحث در جهان زنان داده مختصري شرح حالم و مقاله اين جانب زير عنوان اهميت زن در جامعه را چاپ نمود و نيز ساير روزنامهها مقالات سودمند اجتماعي و تربيتي و عكس مرا منعكس داشتهاند. بعد از چندي بانو صديقه دولتآبادي (مديره كانون بانوان) كه از دور و نزديك با هم آشنائي داشتيم، از من خواهش كرد، كه عضو هيئت مديره كانون بانوان شوم. قبول كردم، مدتي در كميسيون ادبي كانون بانوان و ساير قسمتها، با خانمها همكاري داشتم و در (مجله زبان زنان) كه مدير مسئولش خانم دولتآبادي بود مقالات مينوشتم و تقريباً تمام ترجمههاي آن به قلم من بود.
همچنين به سخنرانيهاي تربيتي و اجتماعي خود براي روشن نمودن اذهان ادامه ميدادم، چنان چه در سخنرانيهاي پرورش افكار در سال 1319 مورد تقدير واقع شدم. اوضاع كانون بانوان طوري بود كه در آن جا رأي و انتخاب و مشورت در هيچ يك از شئون در كار نبود، فقط با ميل خانم صديقه دولتآبادي انجام مي گرفت. به مناسبت آن كه در مسائل و جريان امور مشورت در كار نبود و اين رويه با ذوق من سازگاري نداشت، ناچار از شركت در كانون بانوان كناره و استعفا كردم، زيرا اين روش تناسب با هيچ يك از اجتماعات ممالك متمدن جهان ندارد. پس خدمت اجتماعي خود را منحصر به نوشتن كتاب و مجله نمودم. مجلهاي هم به نام بيبي انتشار دادهام، كه روش آن هم، تربيتي، علمي، اخلاقي و اجتماعي ميباشد، چندين شماره انتشار يافت و به واسطه تدوين و چاپ ديوان اشعارم و كتاب ديگري به نام صحنههاي زندگي مجله را متوقف نمودهام، تا بعد، از آن راه نيز خدمات اجتماعي خود را ادامه دهم .
( دی ماه 1335 )
نورالهدی منگنه در ۶۷ سالگی در تهران درگذشت.
( 1 ) دویچه وله پارسی
( 2 ) مانیفست
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.