« از او به عنوان نخستین كودك قشقایی یاد می كنند كه روی نیمكت كلاس دبستان نشست و بهترین شاگرد مدرسه شناخته شد. نامش محمد بهمن بیگی بود كه در 1299 خورشیدی، در ایل قشقایی و طایفه ای سرشناس در یكی از مناطق استان فارس چشم به جهان گشود. سالهای كودكی اش در قشلاق و ییلاق گذشت و تا رسیدن به سن 10 سالگی هیچ گاه شهر را از نزدیك ندید.
با اعتراض ایل قشقایی در 1308 خورشیدی به حكومت وقت، پدر محمد به همراه چند تن دیگر به تهران تبعید شد. در همین برهه از زمان او به همراه مادرش در تهران به جمع تبعیدیان پیوست و این گونه محمد در مدرسه علمیه تهران مشغول تحصیل شد و در آنجا نیز رتبه نخست را از آن خود كرد. محمد خود در این باره می گوید: «پدر من با مهمانداری مرد مهاجری از شهرضای اصفهان، من و خواهرانم را با خط و ربط مختصری آشنا كرده بود.»
در مقطعی محمد مجبور می شود تا به شیراز بازگردد و در آنجا تحصیل خود را در رشته ادبی ادامه دهد. آشنایی او با «مهدی حمیدی» كه یكی از آموزگاران آن مدرسه بود سبب شد تا با تشویق وی به مطالعه بیشتر بپردازد و در كنار آن نویسندگی را نیز آغاز كند اما تحصیل در شیراز دوامی چندانی نداشت و بار دیگر برای ادامه تحصیل روانه تهران شد.
پس از اتمام در مقطع دبیرستان، وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد و در همان سال نخست دانشكده بر دیوان «اشك معشوق» مهدی حمیدی مقدمهای شورانگیز نگاشت. محمد بهمن بیگی در 1321 خورشیدی در رشته حقوق فارغ التحصیل شد و تصمیم گرفت تا در راه احقاق حقوق اولیه مردم جامعه كه همان باسوادسازی و اطلاع رسانی بود گام های موثری را بردارد.
بهمن بیگی پس از گذراندن تحصیل به ایل بازگشت و به دلیل استعداد ذاتی و آشنایی با زبانهای فرانسه، آلمانی و انگلیسی، باعث پیشرفت ایلخانان در مواجهه با خارجیها و گفت وگو با آنان شد. او تنها مترجم در دستگاه ایلخانی در مقابله با انگلیسی ها بود.
در این دوران محمد بهمن بیگی به اصرار مقامات به تهران باز می گردد و با اصرارهای مكرر در بانك ملی مشغول به كار می شود اما این گونه كارها روح محمد را راضی نمی كرد و همین مساله ای شد تا پس از 2 سال به طور ناگهانی میز پیشرفت و ترقی را رها و تهران را به مقصد ایل ترك كند. تنها عامل این موضوغ اندیشه درباره باسواد كردن ایل بود و تا پنج سال هرگز به سمت شهر قدم نگذاشت. بهمن بیگی در همین باره می گوید: «در ایل بودم. از غوغای شهر گریخته به دامن كوه و بیابان آویخته بودم؛ ولی بیش از پنج سال تاب و طاقت اقامت در بهشت را نداشتم. باز هوای سفر به سرم زد و فرار را بر قرار اختیار كردم... زندگی من مجموعهای از این فرارها و قرارهاست. من از فرارهایم خشنودترم و بر این باورم كه گهگاه فرار بیش از قرار، دلیری و شهامت میخواهد. هنگامی كه ستمها چنگ و دندان نشان میدهند و توان رویارویی نیست، راهی جز این نمیماند.»
** محمد بهمن بیگی و انگیزه برپایی مدارس عشایر
بهمنبیگی در 1324 خورشیدی كتابی به نام «عرف و عادت در عشایر فارس» را منتشر میكند و در آن به اوضاع و احوال عشایر فارس و راه حل مشكلات آنان میپردازد و چنین مینویسد: «شكی نیست كه وجود این اجتماعات نیمهمستقل، بدوی و مسلح برای قدرت مركزی كشور غیر قابل تحمل، موهن و مخل است، ولی به گمان نگارنده قدرت مركزی نباید در قبال آن به پرخاش و خشم و ستیزه متوسل شود و باعث ویرانی، خونریزی و برادركشی گردد. این افراد ساده، بدبخت و گرسنه شایستة تربیت و ترحماند نه ستیزه و جنگ.» این اثر شامل پنج فصل و 2 مقدمه است. مقدمه چاپ نخست به معرفی اجمالی عشایر فارس در آن زمان میپردازد و آمار نفوس و وضعیت آنها را به طور خلاصه ارایه میكند. مقدمه چاپ دوم شامل یادداشتی است كه در آن دلیل فاصله 57 ساله این 2 چاپ را توضیح داده است.
این كتاب در میان نویسندگانی به نام همچون؛ «صادق هدایت، مجتبی مینوی، خانلری، كریم كشاورز و داود نوروزی» مورد استقبال قرار می گیرد به طوری كه در آن هنگام مترجمی یكی از آثار او را به فرانسه بر می گرداند. پس از آن محمد بهمن بیگی سال های زیادی را در انزوا و سكوت می گذراند و تنها در برخی از مجلههای آن دوران مطالبی اغلب بینام یا مستعار از جمله در «ایران ما» مینویسد.
بهمن بیگی پس از چاپ كتاب«عرف و عادت درعشایر فارس» نامه ای به علی شایگان وزیر فرهنگ وقت می نویسد و در آن پیشنهاد تاسیس مدرسه های سیار را در عشایر می دهد و در این باره از وزیر تقاضای تامین و در اختیار گذاشتن حداقل 50 آموزگار را كرد. او می گوید: «اندیشة تعلیم و تربیت اطفال ایل آسودهام نمیگذاشت. اعتقاد بزرگتر من بر تعمیم سواد و دانش بود. سواد را بیش از هر عامل دیگر مایة نجات میپنداشتم، اما اعتقاد عمومی زمامداران فرهنگی و غیر فرهنگی بر این بود كه ایل تا زمانی كه گرفتار حركت است و اقامتگاه مشخصی ندارد، نمیتواند به دانش و سواد دست یابد. اسكان ایل را، كه امری پیچیده و طولانی بود، آسان و آموزش را كه مسئلهای آسان بود دشوار میپنداشتند.»
همین اندیشه بهمن بیگی سبب شد تا در 1330 خورشیدی، نخستین مدرسه سیار عشایری را در سایه چادر میهمانی سنتی برای بستگان و خویشان نزدیك خود برپا كند. او در خاطراتش در این خصوص می گوید:«من بدون حكم و رقم، مدیر دستگاه كوچك و متحرك فرهنگی شدم. در خصوص تعلیم و تربیت تخصص نداشتم. دانشسرای عالی و مقدماتی ندیده بودم. معلمانم نیز با راه و روش تدریس آشنا نبودند. ولی شور و شوق پاسخ همة این كمبودها را میداد؛ چرا كه شور و شوق قدرتی دارد كه میتواند سنگ سخت را بشكافد و چشمههای روان به جریان اندازد.»
او در طول برنامه آموزش عشایر روی این چند اصل؛ مطالعه و بالابردن سطح معلومات آموزگاران همگام با كار تدریس، پرهیز آموزگاران از دخالت در اختلافات محلی و رعایت كامل بی طرفی، رعایت عفت و پاكدامنی، به گونه ای كه در ایل برای مادر فرزند و برای خواهران برادر باشند و بالاخره پرهیز از سخن چینی به سود كاركنان دولت، به گونه ای كه مردم ایل بدانند كه آموزگاران افرادی محرم و خدمتگزار هستند، پافشاری داشت.
تدبیر، پشتكار و فداكاری بهمنبیگی نتایج مثبت خود را نشان داد تا موانع را یكی پس از دیگری فتح كند. در 1334 خورشیدی او موفق میشود با «كریم فاطمی» مدیر كل وقت فرهنگ استان فارس، ترتیب بازدید گروهی از مقامات وزارت فرهنگ را به منظور نشان دادن ارزشهای مدارس عشایری فراهم كند. این بازدید بر روی گروه بازدیدكننده تاثیری مطلوب داشت و كمی بعد وزارتخانه موافقت میكند كه حقوق معلمان بهمنبیگی را بپردازد و او نیز متعهد میشود كه به عضویت و استخدام رسمی آموزش و پرورش درآید.
در 1353 خورشیدی سازمان جهانی یونسكو، به خاطر ابتكاری كه بهمن بیگی در تربیت معلمان نشان داده بود، جایزه و نشان افتخار بین المللی ویژه پیكار با بی سوادی را به وی تقدیم كرد. او می گوید: «من با شور و شوق سرگرم كارم بودم و از این كه ستارة بختم روشن بود و خدمت كوچكی به مردم ایل را نصیبم ساخته بود، احساس رضایت میكردم. بچهها باهوش و آموزگاران فداكار بودند. زحمتهای مرا هوشمندانه و مردانه پاسخ میدادند. كارم بیسابقه بود. تازگی داشت. همین كه از شهر خسته میشدم، به كوه و بیابان میرفتم و جانم را با دیدن دبستانها و آزمایش بچهها تر و تازه میكردم».
سرانجام طرح تعلیمات عشایر در شورای عالی فرهنگ در پنج ماده تصویب میشود. در 1335 خورشیدی شورای فرهنگ شیراز مقررات خاصی را برای دبستانهای عشایری وضع میكند و آیین نامه سراسری دبستانها را با شرایط زندگی عشایر منطبق میكند.
نخستین مركز تربیت معلم عشایری با نام دانشسرای عشایری در 1336 خورشیدی تشكیل میشود كه پس از 22 دوره، حدود 9 هزار آموزگار تربیت میكند و در تمامی مناطق عشایری كشور مشغول به فعالیت میشوند.
بهمنبیگی پس از كسب این موفقیتها و توسعه كارها و پیشرفت چشمگیر، اقدام هایش چنان پرآوازه میشود، كه او را برای تصدی پست وزارت دعوت میكنند اما زیر بار نمیرود. او بورسیه تحصیلی سازمانهای بینالمللی را هم نمیپذیرد و تعلیم فرزندان عشایر را بر هر كار دیگری ترجیح میدهد.
در همین زمینه موسسه روان شناسی دانشگاه تهران، پس از ماهها بررسی تطبیقی و مطالعات میدانی، گزارش میدهد كه آموزگاران عشایری در تمامی مواد درسی، با فاصلهای زیاد، از آموزگاران روستایی و سپاه دانشی بالاتر هستند.
بهمنبیگی در 1356 خورشیدی كتابخانههای سیار و واحدهای سینمای سیار را با همكاری سازمان بینالمللی یونیسف و كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، راه اندازی میكند و سپس با تشكیل فروشگاههای سیار عشایری زنجیره كاملی از واحدهای آموزشی و خدماتی را در عمق مناطق عشایری سامان میدهد. » ( 2 )
« آقای بهمنبیگی در سال ۱۳۴۳ در حالی که متأهل بود با سکینه کیانی که در آن زمان ۱۷ ساله بود و با یکدیگر اختلاف سنی زیادی داشتند ازدواج کرد. حاصل ازدواج مجدد او، دو پسر و دو دختر بود.
در سال ۱۳۴۸ اداره آموزش عشایر به اداره کل تبدیل شد و آقای بهمنبیگی به عنوان مدیر کل آن منصوب شد و تا انقلاب اسلامی در همین سمت باقی ماند.
پس از انقلاب اسلامی ، جمعی از انقلابیون قشقایی به منزل وی در شیراز هجوم بردند اما وی موفق به نجات جان خود شد و خود را به تهران رساند. او تا چند سال، از سفر به شیراز خودداری کرد و به صورت مخفی در تهران زندگی کرد. در این سالها شروع به نوشتن داستانهایی از خاطرات خود نمود. به گفته خود ایشان، با شفاعت انقلابیهایی که از نزدیک شاهد خدمات بهمنبیگی در مناطق مختلف بودند (که عمدتاً به آن مناطق تبعید شده بودند) توانست از دولت انقلابی (آقایان موسوی اردبیلی و مهدوی کنی) اماننامه بگیرد.
وقتی جو انقلابی فروخوابید ارزش خدمات بهمنبیگی بیش از پیش مشخص شد. هیچ برنامه دیگری از جمله نهضت سوادآموزی نتوانست موفقیت او را تکرار کند. او در سالهای فعالیت بیش از پانصد هزار نفر را باسواد کرد که بسیاری از آنها به مدارج بالای علمی رسیدند. خانهنشینی برای بهمنبیگی خلاق و فعال قطعاً آسان نبودهاست اما خلاقیتش او را وادار کرد تا به نویسندگی داستان و خاطرات آموزشی خود مشغول شود. او اولین کتاب خود را با نام «بخارای من، ایل من» در سال ۱۳۶۸ منتشر کرد که نثر فارسی آن درخشان است . » ( 3 )
« محمد بهمنبیگی در روز ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ در شهر شیراز چشم از جهان فروبست. پیکر وی صبح روز ۱۶ اردیبهشت با حضور بیش از ۱۰۰ هزار نفر از دوستداران وی در شیراز در قبرستان کُشن شهرک والفجر شیراز به خاک سپرده شد.
شرکت کنندگان در این مراسم با شعارهای “گچ سفید فشنگم، تخته سیاه تفنگم – عزا عزاست امروز، جامعهٔ عشایر صاحب عزاست امروز- سلام بر عشایر، درود بر بهمنبیگی- عشایر با غیرت، تسلیت تسلیت – معلم فداکار، روحت شاد روحت شاد “؛ پیکر او را بدرقه کردند. روزنامههای شیراز از خانواده آقای بهمنبیگی و ایلات ایران و عشایر ایران، آگهیهایی دربارهٔ مراسم خاکسپاری او دریافت کرده بودند اما با دستور تلفنی مقامات امنیتی، این روزنامهها از چاپ آگهیها منع شدند.
در تاریخ دهم خرداد ۸۹ مراسمی در تالار وحدت برگزار شد.
همچنین، یادمانهای دیگری برای بهمنبیگی در شهرهای نورآباد ممسنی، شیراز، یاسوج و چند شهر دیگر برگزار شد. در تیر ۹۲ بزرگداشتی بزرگ با حضور ۶ هزار نفر از دوستداران ایشان در سمیرم برگزار شد.
مجلهٔ فراسوی نورآباد ممسنی یک ویژهنامه اختصاصی برای محمد بهمنبیگی چاپ کرد. این ویژهنامه حاوی مقالاتی از دوستان، شاگردان، همکاران و دوستداران محمد بهمنبیگی بود. در سال ۱۳۹۳ کتابخانه بزرگ و تازه ساخته شده دانشگاه یاسوج به پاس خدمات او به نام کتابخانه محمد بهمنبیگی نامگذاری شد.
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۶ کتابخانه عمومی در شهر شیراز واقع در خیابان زرهی (پاسداران) به نام استاد محمد بهمنبیگی نامگذاری شد.
خیابان سید جمال الدین اسدآبادی در منطقه ۶ تهران به نام محمد بهمن بیگی بنیانگذار آموزش عشایر در ایران نامگذاری و سردیس وی در ابتدای این خیابان رونمایی شد. » ( 4 )
یادش گرامی باد .
منابع :
( 1 ) صدای معلم
( 2 ) ایرنا
( 3 ) ویکی پدیا
( 4 ) همان منبع
نظرات بینندگان
زنده یاد محمد بهمن بیگی ( پدر آموزش عشایر ایران ):
آری از پشت کوه آمده ام،
چه می دانستم این وَرِ کوه باید برای ثروت حرام خورد،
برای عشق خیانت کرد،
برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد،
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند.
وقتی هم با تمام سادگی، دلیلش را می پرسم،
می گویند: از پشت کوه آمده.
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم. و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد تا این که این ور کوه باشم و گرگ.
با یک تخته سیاه و اندکی گچ سفید
بنای قشنگی را پی افکنده بودم
بنایی استوار
بنایی که از باد و باران بیم گزند نداشت.
محمد بهمن بیگی
پِی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
فردوسی طوسی
سپاس فراوان بابت انعکاس خدمات ارزشمند چهره های ماندگار و اثرگذار
اقتباس از صفحات آخر کتاب اگر « قره قاج نبود »:
کلید حلّ مشکلات ما در لابلای الفبا خفته است
و من اینک شما را به یک قیام مقدّس دعوت می کنم؛
قیام برای باسواد کردنِ مردم ایل.
محمد بهمن بیگی
( حک شده بر روی سنگ قبرش )
روحش شاد و نام و یاد و آثارش ماندگار
روز فوت ایشان یک روز به روز معلم
اتفاق افتاده است. خواست و توانست.
یک کلام ما چون نمی خواهیم پس
نمی توانیم.
لازم نیست دکتر معلم باشیم ، معلم هم هستیم نمی توانیم.