«خوش فطرت و خوشنیت، دانشور و دانادل
در کسوت درویشی، در رتبه استادی
صاحبنظری آگاه، آزاده نژادی پاک
بر مسند عرفانی، در مسلک آزادی
هم عالم و هم شاعر، هم قانع و هم خورسند
انسان مَلَک مانند، از مردمی و رادی
دانی که بدین اوصاف، امروزه در ایران کیست؟
پروین گنابادی، پروین گنابادی
حبیب یغمایی
● با فرزانه ادب فارسی
پروین ادب پارسی، خدمتگزار صدیق و بیمدعا، مترجم و محقق فرهیخته روزگار ما، در سال ۱۲۸۲ ش در کاخک در نزدیکی گناباد، و در یکی از خانههای ساده آن دیار تولد یافت. پدرش عباس از افراد پاک اعتقاد و صاحب اعتبار بود. او از جنس زراندوزهای زمانه نبود و به تبع آن، فرزندش محمد نیز ناز پرورده نبود. از اوان کودکی در نزد پدر و مکتبخانههای کاخک مقدمات علوم را فراگرفت. با بزرگان آن دیار مأنوس شد و پس از تحصیل در تون و قاین در پانزده سالگی به مشهد رفت و به حلقه درس ادیب نیشابوری پیوست و در درس مغنی، مطول و شرح نظام شرکت کرد و به زودی مورد توجه خاص ادیب قرار گرفت و به مصداق گفته یاقوت حموی که گنابادیان از زمره اهل علماند، استاد پروین گنابادی نیز از همان آغاز جوانی لیاقت و شایستگی خود را نشان داد. اما برای تأمین هزینههای گزاف زندگی که عموم اهل علم گرفتار آن هستند، در سال ۱۳۰۲ ش در مدرسه <احمدی> مشهد به تدریس پرداخت و در سال ۱۳۲۲ ش به ریاست دانشسرای دختران تعیین گشت و در اواخر همان سال به نمایندگی مردم سبزوار به مجلس شورای ملی راه یافت. پس از فراغت از نمایندگی در سال ۱۳۲۸ ش توسط مرحوم مدرس رضوی به علامه دهخدا معرفی شد و در امر تدوین <لغتنامه> با وی همکاری نمود.
استاد پروین در طی دو سال نزدیک به یک میلیون یادداشت از متون مهم فراهم آورد و لغات محلی گنابادی و مشهدی را بر آن افزود و علاوه بر تنظیم حرف <ذ> با همکاری دهخدا و حرف <غ> با همکاری شهاب فردوسی، آمادهسازی واژگان ذیل حرف <ط> و بخشی از حرف <الف> را نیز برعهده داشت.
پروین در اواخر سال ۱۳۱۸ ش به مدت دوازده سال ویراستاری زبانی کتابهای علمی دانشگاه تهران را به عهده گرفت و از اواخر سال ۱۳۴۰ ش تا پایان عمر با <بنیاد فرهنگ ایران> همکاری نمود. استاد پروین همزمان با این فعالیتهای علمی به امر تدریس نیز میپرداخت. در دانشکدههای ادبیات تهران وپژوهشکده فرهنگ ایران به تدریس پرداخت و در طول حیات خود از تعلیم و تعلم باز نماند.
استاد در ساحت شعر و شاعری از زمره شاعران صاحب سبک محسوب میشد به گونهای که یکی از موضوعات نخستین کنگره نویسندگان ایران در سال ۱۳۲۵ سبک شعری پروین گنابادی بود؛ اما او هرگز ادعای شاعری نمیکرد. پروین در دانش و علم کمنظیر و در آزادگی و متانت بیبدیل، و درویش مسلک بود و خوش فطرت. پروین شمع جمع دوستان اهل علم بود.
احمد آرام که روانش شاد باد از استاد پروین به عنوان صاحبنظری شایسته در زبان و ادب فارسی و عربی یاد میکند <که هیچ ادعایی ندارد. مُشکی است که خود میبوید و به همین جهت تحقیقات ادبی او لذتبخش است. هرگز نشنیدهام که در قفای دگران سخن به زشتی درباره ایشان و نوشتههای ایشان بگوید.>
استاد در زمینههای مختلف خود را آزموده است و به قول زندهیاد دکتر زرینکوب، کارهای پهلوانی میکرد. استاد پروین کار ترجمه را در زمینه روانشناسی و تعلیم و تربیت با ترجمه مقالاتی از نشریاتی چون <التربیه` الحدیثه> و <الهلال> و <المقتطف> آغاز کرد و تبحر خود را در عرصه ترجمه نشان داد و صاحب آوازه شد. اما بزرگترین و ماندگارترین کار استاد ترجمه <مقدمه ابن خلدون> از متن عربی بود. عبدالرحمن بن محمدبن خلدون (۷۳۱ ۸۰۸ ق) فیلسوف و مورخ بزرگ اسلامی در کتاب خود که یکی از شاهکارهای فلسفی و تاریخی جهان اسلام است، به مسائل علم اجتماع و فلسفه تاریخ پرداخته است. استاد با ترجمه این اثر ما را با دنیای دیگری آشنا ساخت؛ تفکری را بازگو نمود که تا آن زمان جوانان با آن آشنا نبودند. نثر استاد و تسلط وی به ادبیات عرب نیز ستودنی است. ترجمه بخشی از متن ابن خلدون در مبحث مناظره شمشیر و قلم گواه این مدعا است:
<باید دانست که شمشیر و قلم هر دو از ابزار و وسایل خدایگان دولت است که در فرمانروایی خویش از آنها یاری میجوید، ولی در آغاز تشکیل دولت و هنگامی که هنوز ارکان دولت پایههای فرمانروایی را استوار نساختهاند، نیاز پادشاه به شمشیر از قلم بیشتر است؛ زیرا قلم در این مرحله خدمتگزاری است که تنها در ره تنفیذ و اجرای احکام دولتی به کار میرود و شمشیر هم در این راه بدان کمک میکند.> (ابن خلدون، ۱/۴۹۰)
استاد پروین علاوهبر ترجمه، در زمینههای دستور زبان فارسی، تصحیح متون، ادبیات عامیانه، عرفان و لغت به صورت جدی وارد شد و الحق در تمام این زمینهها تسلط استادانه خود را نشان داد. آثار به جا مانده از استاد نشان از تلاش مستمر و احاطه وی بر ادب تازی و پارسی دارد. استاد از لحظهلحظههای عمرش بهره گرفت و حاصل عمر پربار وی صدها مقاله و کتاب در زمینههای تاریخ و متون ادبی، ادبیات عامیانه و عرفان و... است.
استاد حسن احمدی گیوی که عمرش دراز باد در ستایش استاد پروین گنابادی شعری سروده است که الحق حق مطلب را بیان کرده است:
بیا که دیده ما روشن از شفای تو باد
بیا بیا که چمن، خرم از صفای تو باد
نوای باد و زرافشان مهر و طلعت ماه
نوید چاره و درمان دردهای تو باد
صدای بلبل و گلبانگ جوی و جلوه گل
سلامت تن و نیروی فکر و رای تو باد
سرود رود و پیام نسیم و پیک بهار
درودگوی تو و حامل دعای تو باد
محبت استاد بر دل هر انسان عالی و فرهیخته مینشست، پیران طریقت پیموده به او به دیده احترام مینگریستند، جوانان کارآزموده در مقابل عظمت روح انسانی وی سر تعظیم فرود میآوردند و به همین خاطر بود که دانشجویان، جوانان و دوستانش در هفتادمین سال تولدش، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی استاد <جشننامه پروین گنابادی> را فرهم آوردند و مشاهیر، فضلا و صاحبان قلم چون استاد احمد آرام، دکتر غلامحسین یوسفی، دکتر حسن احمدی گیوی، دکتر مهدی محقق، دکتر خسرو فرشیدورد، دکتر اسماعیل حاکمی، دکتر علی اشرف صادقی، دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی و... در آن مقاله داشتند و در ششم مهر ۱۳۵۵ ش شورای دانشگاه تهران با اعطای دکترای افتخاری در رشته الهیات و معارف اسلامی از تلاشهای صادقانه استاد قدردانی نمود.
سخن آخر اینکه، استاد به زادگاه خود عشق میورزید به همین دلیل <گنابادی> را بر اسم خود افزود، اما محل تولد استاد در زلزله ۱۳۴۷ ش ویران شد و خانه و کاشانه وی با تمام خاطرات بچگی در زیر خاک مدفون گردید، ولی استاد پروین همچنان مهر زادگاه را به دل داشت و سرانجام پس از تحمل دوران بیماری در سال ۱۳۵۷ ش دیده از جهان فرو بست.
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ضمن ارج نهادن به شخصیت علمی و فرهنگی و فضایل انسانی این دانشی مرد فرهیخته، آرزومند است راه و رسم بزرگان علم و ادب، چراغ راه جوانان کهن سرزمین ایران قرار گیرد.
نام حقیر محمد و نام خانوادگی پروین و کلمه گنابادی را (که در شناسنامه نیست) به منظور علاقهای که از جوانی به زادگاه خود داشتم، به نام خانوادگی میافزودم. تاریخ تولدم سال ۱۲۸۲ش است و در شهر کاخک، چهار فرسنگی گناباد، دیده به جهان گشودهام و با اسفی دردناک باید یادآور شوم که این شهرک زیبای ییلاقی (که چهار چنار بسیار کهن و عظیم داشت) در زلزله چند سال پیش به کلی ویران گشت و گروه بسیاری از مردم آن قربانی آن زلزله سهمناک شدند و زادگاه این ناچیز( کهدر آن خاطرههای شیرین از دوران کودکی داشتم) یکسره با خاک همسان گشت. باری گفت و گو از کاخک با آن همه مکتبخانههای متنوع که در برخی از آنها تنها خواندن قرآن و صدکلمه و کتاب حافظ و مانند آن را میآموختند و در برخی نصاب و حساب و جامع المقدمات را تعلیم میدادند و در هر رهگذری مکتبخانهای وجود داشت و همه مردم آن همدیگر را <ملا> میخواندند - زیرا همه، مکتبخانه دیده بودند - خود نیاز به نوشتن مقالههای جداگانهای دارد.
پدرم عباس و ملقب به شمسالذاکرین فرزند ملا امیر بود. از روزگار صفویان تا دوران این ملا امیر، دو ملا امیر دیگر نیز از نیاکان پدرم بودهاند و چنان که پدرم میگفت، نخستین ملا امیر در عصر صفویان در قریهای از فردوس (تون) به نام چرمه میزیسته و به زهد و تقوا در سراسر قُهستان شهرت داشته است. وی را برادری بوده به نام فاضل خان که به هند سفر میکند و در آنجا از راه بازرگانی ثروت هنگفتی به دست میآورد و هنگامی که به چرمه نزد ملاامیر باز میگردد، ملا امیر میگوید: <برادر از این همه ثروتی که خدا به تو ارزانی داشته نیّت نکردهای چیزی در راه خدا صرف کنی و به کار خیری دست یازی؟> فاضل خان میگوید: <چرا قصد دارم به مشهد بروم و در آنجا مدرسهای بسازم و مبالغی بر آن وقف کنم تا طلاب با آسایش خیال تحصیل کنند.> و چنان که به یاد دارم بر سر در مدرسه فاضل خان بر روی کاشی شرحی نوشته شده بود که از روزگار ساختن مدرسه و نام پادشاه عصر (شاه عباس) حکایت میکرد و در آخر کتیبه این جمله بود: <فاضل خان اخ الاعز الملا امیر التونی> و پیدا است که آوردن نام امیر نشانگر این است که وی از فاضل خان معروفتر بوده است.
باری، نگارنده پس از آنکه دو مکتب خانه را در کاخک به پایان رسانیدم و نزد مرحوم پدرم قسمتی از مقدمات علوم قدیم را فرا گرفتم، با برادری که از من بزرگتر بود و اکنون زندگانی را بدرود گفته است، قریب یک سال در مدرسه حبیبیه فردوس و مدتی هم در حدود یک سال در مدرسه قدیم قاین تحصیل کردم و در ۱۵ سالگی برای تکمیل تحصیل به مشهد آمدم و در حجرهای که متعلق به داییام (مرحوم ناصرالاسلام هدایتی) در مدرسه فاضل خان بود، به تحصیل پرداختم. چند سال در نزد استادانی که در همان مدرسه شرح قطر و سیوطی و جامی را درس میدادند، تلمذ کردم و سپس برای فراگرفتن شرح نظام و مغنی و مطول به درس مرحوم ادیب نیشابوری که هر سه متن مزبور را در مدرس مدرسه نواب تدریس میکرد، رفتم و در زمره شاگردان خصوصی درآمدم.
صبحها پیش از شروع درس عمومی (ساعت ۹)، که قریب ۳۰۰ طلبه حاضر میشدند، در حجره مرحوم ادیب پس از انجام دادن کار خصوصی استاد (تهیه صبحانه و ناهار) به فراگرفتن متنهایی که در مواقع مختلف استاد درس میداد، هم چون مقامات بدیعالزمان همدانی و مقامات حریری و معلقات سبع و گاهی هم عروضی که خود آن مرحوم تألیف کرده بود و برخی از هفتهها هم <منظومه> حاج ملاهادی، مینشستم؛ اما تردیدی نیست که کتاب اخیر را مرحوم حاج فاضل و آقا بزرگ حکیم بهتر درس میدادند که از استادان به نام در رشته فلسفه و حکمت قدیم بودند و ناگزیر برای این رشته اغلب به نزد آنان میرفتم.
پس از چند سال از لحاظ زندگی مادی بیاندازه در مضیقه بودم، چون پدرم سخت شکسته شده بود و نمیتوانست هزینه تحصیل مرا تأمین کند، ناگزیر در مدرسه دولتی احمدی مشهد به آموزگاری پرداختم، و پس از ۴ سال در دبیرستان شاهرضا به سمت دبیری ادبیات برگزیده شدم و از کلاس اول تا شش ادبی مدت ۱۵ سال تدریس میکردم و به موازات تدریس در این دبیرستان در مدرسه ارامنه مشهد، دبیرستان ابن یمین (ملی) و دبیرستان دخترانه شاهرخ نیز درس میدادم و در اداره فرهنگ مشهد از سالهای ۱۳۱۷ به بعد در اداره تحقیق و اوقاف و بازرسی فنی مدارس نیز خدمت میکردم.
در سال ۱۳۲۲ به سمت ریاست دانشسرای دختران تعیین گشتم و در اواخر همان سال به وکالت مجلس شورای ملی از سبزوار برگزیده شدم و پس از پایان دوران مجلس، باز به خدمت فرهنگی در وزارت فرهنگ، بازرسی، بررسی کتب، تدریس در دبیرستانهای البرز، رضاشاه و ناصرخسرو مشغول شدم.
در اینجا یادآوری این نکته لازم است که مدرسه فاضلخان یا فاضلیه مشهد را هم در دوران مرحوم اسدی که میخواستند در پیرامون بَستهای آستان قدس رضوی فلکهای بسازند، خراب کردند و کتابهای کتابخانه آن را به کتابخانه آستان قدس رضوی منتقل ساختند و این محلی که خاطرههای شیرین از دوران طلبگی در آن دارم نیز مانند <کاخک> - زادگاه نگارنده - به کلی از میان رفت و نه تنها مایه تأسف نگارنده،بلکه بسیاری از دوستان بناهای قدیم گشت، درحالی که امکان داشت آن مدرسه را همچنان که بود، مانند گنبد سبز در محله ارگ مشهد، به جای گذارند و فلکه را هم در برابر آن بسازند.
باری، در اوایل سال ۱۳۲۸ که به عللی بیکار بودم، دوست بزرگوار و دانشمندم آقای مدرس رضوی به خانه حقیر تشریف آوردند و گفتند: <من میدانم که تو از بیکاری زجر میکشی، به همین سبب به نزد آقای دهخدا رفتم و با ایشان گفتوگو کردم که تو در لغتنامه کار کنی. حالا برخیز برویم منزل ایشان.> و در بین راه درباره وضع لغتنامه و اخلاق مرحوم دهخدا شرحی سخن گفتند. پس از آنکه نزد استاد دهخدا رفتیم، آقای مدرس مرا معرفی کردند و از چگونگی معلومات و سوابق کارم با ایشان به گفت و گو پرداختند و چنین وانمود کردند که من عضو خوبی برای لغتنامه خواهم بود. اما معلوم بود مرحوم دهخدا که بسیار سوءظنی بودند، چندان سخنان ایشان را به ضرس قاطع نپذیرفتهاند و گفتند: <من مریضم و دکتر دستور داده است سالی یک ماه به کنار دریا بروم و فردا رهسپار بندر پهلوی میشوم. برای اینکه طرز کار این آقا معلوم شود بیش از هشت حرف از منتهیالارب (حرفهای بزرگ مانند ع و غ و ...) فیش نشده است. ایشان مطابق دستوری که میدهم، در این یک ماه به فیش کردن از این کتاب مشغول شوند. پس از بازگشت، اگر پسندیدم، ایشان را در اینجا نگاه میدارم، وگرنه به اصطلاح غزل خداحافظی را میخوانیم.>
سپس در اتاقی در جنب اتاق استاد، که مرحوم دکتر معین و آقای دکتر دبیرسیاقی و آقای دکتر صدیقی کار میکردند، میز کوچکی بود، مرا به آنجا بردند و گفتند: <در اینجا کار کن تا پس از بازگشت من.> نگارنده، کتاب مزبور و مقداری فیش به آن اتاق بردم و به فیش کردن پرداختم. پس از یکی دو روز دریافتم که این کتاب آکنده از غلطهای فاحش است، غلط متن نه غلط چاپی. آنها را در فیشهای خصوصی یادداشت میکردم و تا آمدن استاد دهخدا قریب دهها غلط همچون ترجمه <عیب> به عنب (انگور) (شاید <عیب> را در نسخه <عنب> نوشته بودهاند) و قله (به تخفیف) به معنی الکدولک به <سرکوه> و همانند اینها یادداشت کردم. هنگامی که مرحوم دهخدا بازگشتند، پس از رسیدگی به کارهای دیگران مرا هم احضار کردند. مرحوم دهخدا بر روی زمین روی تشکی مینشستند و ما هم در حضور ایشان مینشستیم.
من تمام فیشها را که کاری خارقِ عادت به نظر میرسید، نزد ایشان گذاشتم. استاد در شگفت شد که این همه کار (شاید بیش از دویست سیصد هزار فیش) را چگونه انجام دادهام و باز به حکم داشتن سوءظن، بیدرنگ به بررسی آنها پرداختند، زیرا میپنداشتند که این همه کار بیگمان با بیدقتی و به اصطلاح <سَنبلکردن کار> توام بوده است و از دستههای مختلف فیشها(اولِ بسته - وسط بسته - آخر بسته) با دقت کامل به بازرسی پرداختند، اما هر چه بیشتر دقت کردند، ایرادی به نظرشان نرسید، بلکه بر حُسنظن ایشان افزوده میشد و رفتهرفته به ستایش و تحسین پرداختند.
پس از بازرسیِ ایشان، عرض کردم: <اما جناب استاد این متن غلطهای بسیار دارد.> از این جمله سخت برآشفته شدند و گفتند: <غلط چاپی؟> گفتم: <خیر قربان! غلط متن، غلط ترجمه.> از این کلمات بیشتر برآشفتند و گفتند: <نمیشود آقا! این متنِ بهترین کتاب عربی به فارسی است و من به دوستانِ آن اتاق گفتهام چشمبسته و بیمراجعه به متن دیگری، فیشهای منتهیالارب را بنویسند.> من یک باره دسته بزرگ فیشهای غلط را به مقابله هر یک با متنهای معتبر همچون <تاجالعروس> و <قاموس> و <لسان العرب> و <اقرب الموارد> خدمت ایشان گذاشتم. مرحوم دهخدا پس از خواندن چند فیشِ غلط، سخت درشگفت شدند و هرچه بیشتر خواندند، بر شگفتی ایشان افزوده شد تا سرانجام به من بیاندازه ابراز محبت و لطف کردند و این گونه کار را ستودند و گفتند: <تو باید در اتاق خود من و نزد خودم کار کنی. برو لوازم کارَت را به اینجا بیاور. میدانم روزگاری طلبه بودهای و از روی زمین نشستن بدت نمیآید.> سپس به اتاق دیگر رفتند و گفتند: آقایان، این منتهیالارب بسیار غلط دارد و شما گفته سابق مرا از یاد ببرید. فلانی دهها غلط فاحش برای آن گرفته است. فیشهای این متن را به ویژه آنهایی که مشکوک به نظر میرسد، با یک متن دیگر مقابله کنید.
مرحوم دهخدا که فریفته این متن شده بودند، حق داشتند، زیرا مؤلفِ آن، بهترین کتابهای لغت عربی به فارسی را در اختیار داشته و لغات اصیل فارسی را از آنها نقل میکرده است، هم چون: مهذبالاسماء، تاجالمصادر بیهقی، مصادر زوزنی، مقدمه الادب زمخشری و جز اینها. اما متقدمان تنها اسمها و مصدرها و صفتها را به فارسی برمیگرداندهاند، نه فعلها را، چون در فارسیِ دری، فعل عربی به ندرت به کار میرود، همچون: یعنی و لم یزرع و مامضی و ... و اینها هم در فارسی معنی فعلی نمیدهند.
باری، از اوایل سال ۱۳۲۸ به همکاری در لغتنامه پذیرفته شدم و به علت اینکه طرز فیش کردن من مورد توجه شادروان دهخدا قرار گرفت، علاوه بر فیش کردن هشت حرف منتهیالارب که در ظرف چند ماه پایان گرفت، روزی گفتند: فلانی، میدانی که ما هنوز بسیاری از متون معتبر نظم و نثر را فیش نکردهایم، زیرا خودم که دیگر قادر به انجام دادن چنین کارهایی نیستم و حقیقت این است که اعتماد نکردهام دیگری این متنها را فیش کند و مهمترین آنها کلیات سعدی، خمسه نظامی و قسمتهایی از مثنوی مولانا و برخی از تواریخ است که از لحاظ نثر اهمیت فراوان دارند، همچون تاریخ بخارای نرشخی و فارسنامه ابنبلخی و مانند اینها، و تو باید پیش از هر کار به فیش کردن این متنها بپردازی. بنده هم پذیرفتم و پس از پایان یافتن کتابهای مزبور، به فیشکردن تاریخ قم، ترجمه محاسن اصفهان، برخی از فصول تاریخ غازانی، برخی از فصول حبیبالسیر، لغات محلی شوشتر(نسخه خطی کتابخانه مؤلف)، لغات محلی گناباد و مشهد و جز اینها مشغول شدم. پس از پایان گرفتن فیشکردن، چاپ کردن حرف <ذ> را با خود ایشان شروع کردم و پس از آنکه به مجلس رفتیم، حرف <ط> را که مرحوم وحدت تنظیم کرده بود، ولی مرحوم دهخدا آن را نپذیرفته بودند، به عهده حقیر واگذار کردند و آن گاه دو حرف الف (الف - س تا آخر الف - ص) را تنظیم و چاپ کردم و در ضمن به تنظیم حرف <غ> که شادروان هدایتالله شهاب فردوسی عهدهدار آن بود، کمک میکردم. برای حرف <ی> که قرار بود آن را تنظیم کنم، مآخذ و فیشهای نو بسیاری فراهم آوردم. در ضمن ترجمه مقدمه ابنخلدون، برخی از اَعلام آن را نیز برای لغتنامه فیش کردم. یک سال بعد که آقای دکتر شهیدی هم به لغتنامه آمد، از مرحوم دهخدا خواهش کردم که برخلاف روش گذشته که صفحهها از متنهای عربی به عین نقل میشد، از این پس ترجمه آنها به فارسی نقل شود؛ و از آن پس شیوه متداول شد.
باری، درباره لغتنامه دهخدا که هنوز هم در جزو هیأت مقابله آن همکاری میکنم و اخبار را در منزل بررسی مینمایم، گفت و گو بسیار است و همین کافی است که بنویسم به علت وجود همکارانی مانند مرحوم دکتر معین و از آن پس، آقای دکتر شهیدی و دکتر دبیرسیاقی و در مدتی دراز آقای منزوی و سپس آقایان انوار و دیوشلی و دیگران، میتوان گفت این سازمان یکی از سازمانهایی است که افراد باایمان و با دلبستگی به اصل کار وظایف خود را انجام میدهند و از هرگونه هدفهای مادی و جاهطلبی و برخی از ستیزهگریهای ناشی از حسادت و نفاق برکنار است.
از سال ۱۳۲۸ که در لغتنامه دهخدا انجام وظیفه میکردم، پس از چند ماه در وزارت آموزش و پرورش نیز در اداره کل نگارش، به کار بررسی کتابها مشغول خدمت بودم و در همین دوران به نوشتن مقالاتی در مجلات <سخن> و <یغما> و <راهنمای کتاب> و <دانش> و برخی از مجلات دیگر نیز میپرداختم. هنگامی که جناب آقای دکتر [علیاکبر] سیاسی ریاست دانشگاه [تهران] را برعهده داشتند و جناب آقای دکتر خانلری رئیس انتشارات دانشگاه بودند، در نتیجه انتقاداتی که در برخی از مجلات از نثر غلط برخی از کتابهای دانشگاهی انتشار یافته بود، به پیشنهاد جناب آقای دکتر خانلری تصحیح عبارات کتابهای دانشکدههای علمی (پزشکی، فنی، علوم و...) به عهده نگارنده محول شد و در طی متجاوز از ۱۲ سال، نگارنده، وظیفه مزبور را انجام میدادم و در روزگار ریاست جناب آقای دکتر اقبال، ریاست انتشارات به جناب آقای دکتر صفا محول گشت. ایشان هم مانند سلف خویش، اهتمام خاصی به این کار داشتند. در همین سالها که هم وظیفه هیأت مقابله لغتنامه دهخدا و هم بررسی در اداره کل نگارش وزارت آموزش و پرورش و هم تصحیح عبارات کتب دانشگاهی را برعهده داشتم، به ترجمه <مقدمه> ابن خلدون و تنظیم و تکمیل تاریخ بلعمی مصحَح مرحوم بهار و برخی از تحقیقات دیگر نیز همت گماشته بودم و چندی بعد با جناب آقای مینوی نیز در امر فیش کردن متنهای فارسی برای لغت تاریخی در مؤسسه فرانکلین کار میکردم. دو سوم تاریخ بیهقی و قسمتی از ناصرخسرو و بخشی از بخشهای شاهنامه و صفحاتی از ویس و رامین را فیش کردم که بعدها آنها را به بنیاد فرهنگ ایران واگذار کردند.
کارهای متنوع بسیاری همچون همکاری با دوست دانشمند و گرانمایه آقای دکتر هشترودی در تصحیح ترجمه <لاروس> مناژه که یکی از سازمانها آن را فراهم آورده بود، و چند سال تدریس در دانشکده زبانهای خارجه وابسته به دانشکده ادبیات و همچنین تدریس در خودِ دانشکده ادبیات و به موازات این کارها و دیگر وظایفی که داشتم، قریب یک سال تدریس در مدرسه عالی آمار، همه اینها سرانجام بیماریهای مزمنی را که همواره مرا رنج میداد، به صورت حادتری درآورد و همه اینها رفتهرفته موجب ضعف و ناتوانی حقیر گردید، تا سرانجام به مرحلهای رسید که مرا به کلی خانهنشین کرد و رنجآورتر اینکه پاها و دستها دچار درد شدید شد. انگشتهای دستها کج شد و زانوها نیز خمیده گشت و هم اکنون به کمک داروهای مختلف و فراوان و گرانقیمتی که در طی شبانهروز به کار میبرم، فقط زنده هستم. اما با روشی که در سراسر زندگی داشتم و معتقد بودم که از دقیقههای زندگی باید در راه کسب کمال برخوردار شد، این چنین زندگی در دیده من با مرگ یکسان است.
از موقعی که جناب آقای خانلری به منظور آماده ساختن کادر مجرب و دانایی به تأسیس پژوهشکدهای همت گماشتهاند تا گروهی از لیسانسیههای ادبی به شیوههای علمیِ تحقیق آشنا شوند، حقیر نیز در این پژوهشکده تدریس میکردم. اما از بخت بد به علت همین بیماریها دیگر نتوانستم به کاری که بیش از حد بدان دلبسته بودم، ادامه بدهم. این آخرین کار معلمی من بود.
هرچند به علت داشتن رتبه اداری که حقوقی ناچیز داشتم و نزدیک بازنشستگی به کمک یکی از وکلای دادگستری که از دوستان من هم به شمار میرفت، پس از شکایت به دیوان کشور، رتبه دبیری گرفتم که صدی بیست آن هم به سبب نداشتن لیسانس کسر میشود، همیشه ناگزیر بودهام که کارهای ارتزاقی را بر کارهای اساسی که خود شیفته چنین کارهایی بودم، ترجیح دهم و به همین علت به نشر آثار و تألیفاتی که خود علاقهمند به آنها بودم، موفق نشدم.
نگاهی به کارنامه علمی و آثار استاد پروین گنابادی
الف) تألیفات:
۱) شرح حال فردوسی و هفتخوان رستم با تفسیر لغات برای شاگردان دبیرستان، ۱۳۰۹. (دو بار چاپ شده است)
۲) راهنمای مطالعه و معرفی کتابهای خواندنی، ۱۳۱۳. (سه بار چاپ شده است)
۳) پرورش اداره، شامل گفتارهایی برای جوانان، چاپ ۱۳۱۷، مشهد، زوار.
۴) شیوه نگارش: روشی عملی و ویژه برای تعلیم به دبیرستانها، ۱۳۱۷، مشهد.
۵) اندیشهها (۲ جلد کوچک)، برلی جوانان، مشهد، ۱۳۱۳.
۶) فن مناظره، ۱۳۱۵. رسالهای برای راهنمایی معلمان و دبیران جهت تشکیل دادن دسته مناظره. (در روزنامه آزادی مشهد چاپ شده است)
۷) برگزیده مشترک یاقوت حموی، ترجمه محمدپروین گنابادی، تهران، ابنسینا، ۱۳۴۴.
۸) تاریخ بلعمی، به کوشش محمدپروین گنابادی،تهران، اداره کل نگارش وزارت فرهنگ، ۱۳۴۱.
۹) مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۴۵.
ب ) مقالات
از زندهیاد استاد محمدپروین گنابادی مقالات بسیاری برجای مانده است که در اینجا تنها به ذکر نام بعضی از آنها اشاره میشود.
▪ <تهذیب نثر فارسی>، مجله ایران آباد، سال ۱
▪ <چه گونه میتوان جوانان را به زبان فارسی دلبسته کرد؟>، مجله آموزش و پرورش، سال ۳۳
▪ <در نگهبانی و تهذیب زبان فارسی>، مجله ایران آباد، سال ۱
▪ <راه دیگر برای تهذیب و آسان کردن نثر معاصر>، مجله ایران آباد، سال ۱
▪ <راههای پیشگیری از هرج و مرج و لجام گسیختگی، در نثر معاصر>، مجله ایران آباد، سال ۱
▪ <آواز دادن>، نشریه فرهنگ خراسان، (۱۳۴۹)، ش ۳ و ۴ (۱۳۴۷)
▪ <برخی از لغتهای فارسی در عربی>، مجله وحید، سال ۹، ش۳ (۱۳۵۰)، ش ۴ (تیر ۱۳۵۰)، ش ۶ (شهریور ۱۳۵۰)
▪ <دیباچهنویسی>، مجله سخن، سال ۸ (۱۳۴۷)
▪ <نکاتی راجع به تاریخ بیهقی>، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد ۱۳۵۰
▪ <جنبش علمی ایران پس از اسلام>، گزینه مقالهها
▪ <کشاف اصطلاحات الفنون>
▪ <چاپهای کشاف اصطلاحات الفنون>، گزینه مقالهها، <تحولات زبان -- نکتههای واژهشناسی و دستوری>
▪ مارشیدایی در دیوان حافظ>، گزینه مقالهها
▪ <تفنن عطار در کلمه سر>، گزینه مقالهها
▪ <زبان و ادب عامیانه>، گزینه مقالهها
▪ <زبان و عاملهای اجتماعی>، گزینه مقالهها
▪ <می و شادزیستن در شعر فارسی>، گزینه مقالهها
▪ <میگساری و گل در ایران باستان>، گزینه مقالهها
▪ <فرهنگها و لغتنامهها و برخی از مأخذهای علمی>، گزینه مقالهها
▪ <ریشه برخی از مثلها و رسمهای عامیانه>، گزینه مقالهها
▪ <ارسال مَثَل عطار>،گزینه مقالهها
▪ <برخیَ از مقیاسهای پزشکی کتاب مفردات ابنالبیطار>، گزینه مقالهها
▪ <یادداشتهایی بردیوان عبدالواسع جَبَلی>، گزینه مقالهها
▪ <بنیادگذاران ادب تازیان (ابن مقفع)>، گزینه مقالهها
▪ <چهره دیگری از بنیادگذاران ادب تازی (سیبویه)>، گزینه مقالهها
▪ <بنیادگذاری دیگر از بزرگان ایران (ابن خالویه)>، گزینه مقالهها
▪ <دانشمند بنیادگذاری که در راه عقیده از جان گذشت (ابن سکیت)>، گزینه مقالهها
▪ <پایهگذاران ایرانی ادبیات عرب (حماد راویه)>، گزینه مقالهها
▪ <احوال و آثار ابنخلدون>، گزینه مقالهها
▪ <زندگانی یاقوت>، گزینه مقالهها
▪ <درباره صادق هدایت ]دو دوست: دهخدا و هدایت[>، گزینه مقالهها
▪ <درود به خراسان>، گزینه مقالهها
▪ <کسره اضافه>، مجله آموزش و پرورش، سال ۳۱، ش۶
▪ <دایره`المعارفنویسی در اسلام و تهانوی>، مجله معارف اسلامی، نشریه سازمان اوقاف، ش ۵
▪ و مقالات فراوان دیگری که نام همه آنها در این مقال نمیگنجد. » ( 1 )
« در پایان برای حسن ختام به یک نقل قول از ایشان در باب شاهنامه اشاره می کنیم. کلامی زیبا و موجز در عظمت شاهنامه فردوسی که سخنی است گویا برای نسلی ی که قصد آشنایی با این کتاب سترگ را دارد
درود بر فرزند شایسته و گرانمایه ایران زمین ، که چه زیبا کارکرد اصلی شاهنامه را بیان فرموده اند:
(( افسانه هایی که در شاهنامه آمده، هیچ کدام از سر بازیچه خلق نشده اند، بلکه همهء آنها در میان ملت ایران که علاقهء فراوانی به آیین و سنن خودشان داشته اند، در طول قرون و اعصار سینه به سینه نقل شده، تا اینکه بعد از برخی دخل و تصرفها، به صورتی در آمده که در شاهنامهء حکیم طوس شاهدش هستیم. بنابراین هریک از گفته هایی که به نظر افسانه می آید، در واقع ، واقعیتی بسیار کهنه و قدیمی است که بعد از سیری طولانی در ذهن ها و زبان ها و سینه ها، به زبان رسا و بلیغ فردوسی درآمده و به صورت شاهکاری ماندنی جان گرفته است و شاید به همین خصیصه است که شاهنامه را باید بزرگترین سند ملیت ایران دانست....)) ( 2 )
( 1 ) روزنامه اطلاعات
( 2 ) رادیو فرهنگ
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.