گروه تاریخ/
« علی شریعتی » در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت همپتون انگلستان درگذشت .
« صحبت از جامعه ای است که نیمی از آن خوابیده اند و افسون شده اند و نیمی دیگر که بیدار شده اند، در حال فرارند. ما می خواهیم این خوابیده های افسون شده را بیدار کنیم و واداریم که «بایستند» و هم آن فراری ها را برگردانیم، و واداریم که بمانند. »
چندین سال است که از ساخت مدارس نوین در ایران می گذارد و چندین سال است که انقلاب اسلامی در ایران اتفاق افتاده است. اما چرا ما همچنان در بحث کتاب آن هم در مدارس زیر خط فقر مطلق قرار داریم؟
آیا از مدارس و آموزش و پرورشی که کتاب در اولویت نیست جامعه ای کتاب خوان و اندیشه ورز شکل می گیرد؟
آیا متولیان آموزشی ایران ، اهمیت وجودی کتاب را می دانند؟
آن قدر وضع کتابخانه های مدارس ایران تاسف بار است که حتی بیان و نوشتار پیرامون آن دردناک می نماید. مدارس و سیستم آموزش و پرورشی داریم که کتاب در آن جایگاهی ندارد و تنها یک سری کتاب های درسی برای انتقال ربات وار مطالب مشخصی به دانش آموزان استفاده می شود، به عبارتی هیچ گونه تلاش خاصی برای ارزش کتابخوانی انجام نمی گیرد. انسان ، مدرسه و کتاب ، این سه کلمه یا مقوله مرتبط در جامعه انسان ها منجر به رشد جامعه انسان ها شده است اما هر کدام از این مقولات به طور جداگانه قابل بحث می باشد و به عبارتی می توان هر کدام را جداگانه بررسی کرد که معنای مورد تصور ما از آن ها چه می باشد تا فهم درستی از اهمیت وجود کتاب در مدرسه داشته باشیم.
کتاب
درابتدای کلام، لازم می نماید که خود کتاب از نظر وجودی و هویتی بررسی شود تا مشخص گردد که آیا کتاب های درسی یا هر کتابی را می توان در مقوله کتاب گنجاند؟
آنچه از تعاریف بر می آید تعریف دقیق و مشخص و مورد قبول همگان وجود ندارد . به طور کلی به نوشته ای که از صفحات مشخص و به هم متصل و منظم که محتوای هدفمند دارد می توان نام کتاب را برداشت کرد پس کتاب درسی یک کتاب است. اما آیا در ارزش گذاری محتوایی کتاب ها همه کتاب ها به یک شکل می باشند؟
از نظر ارزش گذاری انواع مختلف کتاب چه از نظر تاریخی و محتوایی و کارکردی و ... وجود دارد، و اگر بخواهیم کتاب های درسی را نسبت به کتاب های دیگر ارزش گذاری کنیم می توان با توجه به ساختار محتوایی، پدیدآورندگان، دست چندم بودن مطالب آن، و چیده شده بودن محتوا بر اساس یک سری ایدئولوژی و همچنین از شکل و شمایل به دلیل ظاهری تکراری و جلدهایی نازیبا و یا تکراری و موارد دیگر مانند تقسیم بندی محتوایی و دقت و غیرجذاب بودن این نوع کتاب را در سطح بسیار نازلی قرار داد و می توان این نوع کتاب ها را کتاب های اجباری همگانی ایدئولوژیک دانست که ممکن است افراد یک جامعه به اجبار آن را دردست بگیرند و کتابی که به اجبار در دست گرفته شود هر چند منافعی متصور باشد باز هم می توان گفت این کتاب ها از بسیاری جهات نمی توانند یک کتاب خوب یا حتی قابل قبول باشند و برای فهم این موضوع به این نکته توجه کنید که اگر در یک کتابخانه چنین کتاب هایی باشند مردم و کودکان و یا همان دانش آموز و دانشجو به چه میزان برای آن ها ارزش قائل شده و توجه می کنند و به اختیار برداشته و می خوانند؟
تا اینجا تا حدودی ارزش کتاب های درسی دیکته شده را مورد بررسی قرار دادیم اما هدف از این ارزش گذاری این بود که بدانیم و در نظر بگیریم که کتاب های درسی اجباری نمی توانند به معنای واقعی دانش آموز و انسان را با مقوله ارزش کتاب و لذت کتابخوانی همخوان کنند و حتی ممکن است نتیجه عکس از این کتاب های اجباری حاصل گردد.
در نتیجه یا باید روند کتاب های درسی در مدارس تغییر کند و آزادی انتخاب کتاب به معلم و دانش آموز داده شود و یا اینکه در کنار چنین کتاب هایی، کتاب های پرمحتوا و اصیل و زیبا و متنوع در جلوی چشم افراد باشد تا بتوانند شکل های مختلف و محتواهای گوناگون کتاب را دریابند. مدارس و سیستم آموزش و پرورشی داریم که کتاب در آن جایگاهی ندارد و تنها یک سری کتاب های درسی برای انتقال ربات وار مطالب مشخصی به دانش آموزان استفاده می شود، به عبارتی هیچ گونه تلاش خاصی برای ارزش کتابخوانی انجام نمی گیرد.
پس تا اینجا مشخص شد که کتب درسی نمی توانند به معنای واقعی جایگزین همه کتاب ها گردند و سطح نازلی از کتاب می باشند و این سطح نازل کتاب ها باعث کتاب زدگی کودکان و نوجوانان می گردد.
همان طور که گفته شد یکی از راه های برون رفت از سطح نازل کتاب های درسی و روند آن، وجود کتاب های متنوع و اصیل در کنار دانش آموز می باشد به طور مثال وقتی معلم در کتاب فارسی به درس های مرتبط با شاهنامه یا مثنوی معنوی و یا بوستان و ... می رسد لازم است از همان کتاب ها حداقل یک نمونه در مدرسه وجود داشته باشد و در دیگر کتاب ها و درس ها نیز به همین شکل.
اما با وجود اهمیت وجود کتاب های مختلف و اصیل مرتبط با درس های دانش آموزان در مدرسه به وضوح می بینیم که چنین اتفاقی در مدارس ما نیفتاده است و کتب درسی تنها کتاب آموزشی می باشد که ربات وار باید خوانده شده و به پایان رسانده شود.
آمار هایی در رابطه با وجود کتابخانه در مدارس وجود دارد که بسیار فاجعه بار و دردناک هست و علاوه بر این، همان مقدار کم کتاب هایی که در مدارس است در سطح بسیار نازل و غیر مرتبط با درس ها می باشد به طور مثال کتاب هایی که در مدارس ابتدایی هستند اکثرا کتاب های مذهبی و یا داستانی کودکانه می باشند آن هم کتاب های با محتوا و نویسنده ضعیف. ( برای اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه کنید : https://b2n.ir/x07992 )
بی توجهی به مقوله کتاب در واقعیت امر
بگذارید تا شمه ای از میزان توجه مسئولان به این موضوع را نشان دهم. نگارنده این متن، چند ماه قبل یک نامه اتوماسیونی برای رئیس اداره منطقه فرستاد؛ با مضمون تهیه کتاب برای مدارس که مورد توجه قرار نگرفته و بلافاصله بایگانی گردید. سپس بار دیگر همان نامه اتوماسیونی برای تهیه کتاب به رئیس اداره کل استان فرستاده شد که او هم فرستاد برای معاون فرهنگی و سپس آنجا بایگانی گردید.
در مدرسه نیز بارها از مدیر خواسته شد که هزینه چند کتاب برای مدرسه را تقبل کنند که اصلا توجه نشد و همچنین تلاش های دیگر نگارنده بر این موضوع به هیچ راهی منتهی نگردید. انگار کتاب در این ارگان آموزشی که بر ستون های کتاب پایه گذاری شده است؛ هیچ گونه اهمت خاصی ندارد.
این بی توجهی به موضوع کتاب در مدارس و این سیستم آموزشی چنان هست که کارکرد این سیستم را مسخ کرده و با بحران هویت مواجهه می کند.
اگر این سیستم یک سیستم آموزشی است یکی از مهمترین و یا حتی مهمترین رکن آن در آموزش و تربیت بحث کتاب و کتابخوانی است و چون هیچ کس توجه چندانی به این موضوع ندارد می توان گفت این سیستم یک سیستم آموزشی نیست ؛ ممکن هست نام های دیگری بر آن نهاد؛ اما یک سیستم آموزشی با این تعریف نمی باشد؛ ممکن است یک سیستم مغزشویی یا سیستم اجباری و ... نامید.
پس نگارنده از جامعه و دولت می خواهد که با توجه به این موضوع، نام دیگری برای وزارت آموزش و پرورش ایران در نظر بگیرند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه تاریخ/
« نادر ابراهیمی » در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری بعد از ظهر پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ درگذشت.
او فعالیت حرفهای خود را در زمینهٔ ادبیات کودکان، با تأسیس «مؤسسهٔ همگام با کودکان و نوجوانان» ـ با همکاری همسرش ـ در آن مؤسسه متمرکز کرد. این مؤسسه، بهمنظور مطالعه در زمینهٔ مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، و پژوهش دربارهٔ خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوههای یادگیری آنان دنبال کرد. «همگام» عنوان «ناشر برگزیدهٔ آسیا» و «ناشر برگزیدهٔ نخست جهان» را از جشنوارههای آسیایی و جهانی تصویرگری کتاب کودک دریافت کرد.
بهلولی را با آثار مکتوب و صفات انسانی مطلوباش شناختم؛ انسان پرتلاش و جستو جوگر و خستگیناپدیر و اندیشهورز و مسئولیتپذیر و عافیتگریزی که عمر گرانمایهاش را در نوشتن و آموختن و بیدارگری سپری کرد. دغدغهی عدالت آموزشی و کیفیت آموزشی و حقوق دانشآموز و شأن و منزلت و کرامت معلم و فقرزدایی از آموزشوپرورش و بهسازی فضاهای آموزشی و ریشهیابی خشونت متقابل معلم و دانشآموز و توقف پولیسازی آموزش و تحدید آموزش طبقاتی و مهار مافیای کنکور و... از دغدغههای همیشگی او بود.
شناساندن آموزگاران راستین و تلاشگران گمنام عرصهی تعلیم و تربیت، به بهانهی مناسبتهای مختلف، رسالتی بود که به درستی به انجام آن میکوشید تا زنجیرهی تاریخی فرزانگان محفل روشنشان از گزند جهل و فراموشی در امان بماند و در فضای استیلای جهالت و رذالت از هم نگسلد.
در هر گوشهای از ایران اجحافی در حق معلمان و دانشآموزان اتفاق میافتاد، محترمانه به افشای آن میپرداخت و خواستار رفع اجحاف میشد.
هرجا ستمی بر معلمی میرفت، جزو اولینها بود که دست به قلم میشد و با ابراز همدلی، بر جراحتش مرهم مینهاد.
با فراهم شدن امکان ارتباط از طریق شبکههای اجتماعی، همواره همکاران دور و نزدیک را برای همدلی و هماندیشی و همکوشی فرامیخواند و همه را به خواندن و اندیشیدن و نوشتن و روشنگری و کنشگری فرامیخواند...
اینها، تنها فرازهای کوچکی از فرزانگیهای آن عزیزِ سفر کرده هست که بسیاری از دوستداران و همکاران و همراهانش نیز در سوگنوشتههای خود اشاراتی به آنها کردهاند. اما آنچه مرا واداشت که بعد از چندین روز بهت و اندوه و افسوس و سوزِ درون، این چند خط را در مورد این ستارهی سپهر تعلیم و تربیت بنویسم، دو چیز است :
۱) همکاران و همراهان مرحوم بهلولی و تمام دغدغهمندان عرصهی تعلیم و تربیت خوب به خاطر دارند که بهلولی عزیز در حادثهی درگذشت مرحوم حمیدرضا گنگوزهی -آموزگار روستای نوکجوی سرحد بلوچستان- در اثر ریزش دیوار، واقعهی روحخراش کشته شدن مرحوم محسن خشخاشی -دبیر فیزیک دبیرستان حافظی بروجرد- با چاقوی دانشآموز خود و سایر قربانیان خشونت و جهالت و حتی در سالگشت این حوادث، چه سوزناک قلم میزد و دولتمردان و دستگاههای حکمرانی را به چارهاندیشی فرامیخواند.
( مزار زنده یاد محسن خشخاشی )
او تلاش میکرد به جامعه بفهماند که گنگوزههیها و خشخاشیها را نه دیوار سست و لرزانِ خطّهی فقر زدهی بلوچستان و نه چاقوی تیز و برّانِ دانشآموز گستاخ لرستان بلکه آوار جهالت و بیعدالتی و کورفهمی و بیکفایتی مدیران کشت. اما او خود نیز همانند آنان و هزاران نفر دیگر، از تیر نامرئی و زهراگین جهالت و تعصب و عناد و کورفهمی و بیکفایتی برخی از فرادستان در امان نماند.
اگر ایران کُهن -که نامش در طول تاریخ همواره در زمرهی ممالک پیشرو در عرصهی علم و دانش درخشیده- همگام با جامعهی جهانی، راه علمی مبارزه با کووید۱۹ را در پیش میگرفت، چه بسا مهدی بهلولی عزیز و هزاران عزیز دیگر را از دست نمیدادیم. یادمان باشد که همهی بیماریهای واگیردار -هر یک به نوبهی خود- قبل از اجرای برنامههای واکسیناسیون، از جامعهی بشری فوج فوج قربانی گرفتهاند. امروز باید تسریع در انجام واکسیناسیون عمومی علیه کووید۱۹ مطلبهی جدی ما، از مسئولین باشد.
( مهدی بهلولی - صفحه فیس بوک )
۲) اکنون مهدی بهلولی عزیز در میان ما نیست اما مسیری که او میپیمود، روشن است و ادامهی این مسیر، وظیفهی ماست. نکتهای که در پیمایش این راه روشن باید به آن توجه کرد، این است که بهلولی عزیز در عرصهی زیست اجتماعی و فرهنگی پر بار خود یاران و همراهان و همفکران زیادی داشت و شمارِ فرزانگانی که با او همگام بودند و چون او میاندیشند و همانند او برای اعتلای آموزشوپرورش ایران میکوشند، کم نیست و سیاههی بلند نامشان نیز در این مقال نمیگنجد. بر ماست که وجودشان را مغتنم شماریم و سخن و ایده و اندیشهیشان را ارج نهیم و به هم بپیوندیم و بر هم بیفزاییم و غبار جهل و تعصب و تظاهر را از رخ آموزشوپرورش بزداییم.
یک بار دیگر عروج آن عزیز فرزانه را به خانوادهی محترمشان و همهی یاران و همکاران و دوستدارانش به ویژه جناب آقای نیکنژاد عزیز -که تمام عمر در کنار هم بوده و چونان روحی واحد در دو کالبد برای اعتلای آموزشوپرورش کوشیدهاند- تسلیت عرض میکنم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مقدمه
وقتی به هفتاد سال تلاش و مجاهدت میرزا حسن رشدیه در راستای اصلاح نظام تعلیم و تربیت و بنیانگذاری مدارس جدید فکر می کنم و گزارش آن همه مشقت جسمی و روحی را می خوانم، از صبر و همّت او شگفت زده می شوم.
حتما قبل و بعد از رشدیه بوده اند کسانی که به اصلاح نظام آموزشی کشور اقدام کرده اند، اما هیچ کدام همّت و پشتکار رشدیه را نداشته اند. اکثر آنها بعد از مدتی، دست از کار کشیده اند و عطای این کار را به لقایش بخشیده اند. میرزا حسن رشدیه، تمام سختی ها را با آغوش باز قبول کرد و در برابر مخالفان (عوام و خواص) ایستادگی نمود.
اگر گذشتگان، قدر هفتاد سال تلاش رشدیه را به خوبی ادا نکردند و نام و یاد او را پاس نداشتند، امروزه که هفتاد سال از مرگ او گذشته، ما چه کرده ایم؟
کتب درسی رشدیه، می بایست به عنوان یک میراث فرهنگیِ ثبت شوند . آیا وزارت آموزش و پرورش و فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، دین خود را نسبت به این بنیانگذار اصول جدید تعلیم و تربیت، ادا کرده اند؟ نه درسی در کتابهای درسی، نه خیابانی، نه میدانی، نه تندیسی، نه زندگی نامۀ دقیق و جامعی، نه...، خلاصه این که هیچ وزارتخانه و نهادی، هیچ کاری که در شان جایگاه علمی و خدمات فراوان این مرد بزرگ باشد، انجام نداده است.
بیست و هشت سال است که به عنوان یک معلم بر سر سفره ای نشسته ام که رشدیه پهن کرده است؛ به همین علت تصمیم گرفتم که به پاس زحماتِ هفتاد سالۀ آن پیر معارف، هفت سال در راستای احیای آثار او بدون هیچ چشمداشت مادی تلاش کنم؛ باشد که دین خود را نسبت به او ادا کرده باشم؛ کفشهای آهنین پوشیدم و برای گردآوری اسناد و مدارک به سراغ وزارتخانۀ عریض و طویل آموزش و پرورش در تهران رفتم و دست از پا درازتر بازگشتم؛ نه کتابی، نه سندی، نه مدرکی و از همه بدتر، نه انگیزه و همّتی برای گردآوری مجموعه آثار رشدیه.
برای مشورت به سراغ آقای محمد اسفندیاری به کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی رفتم. ایشان مثل همیشه تشویق کرد و به بیان تجربیات شخصی و راهنمای تخصصی پرداخت و گفت: «وقتی که من کتاب پیک آفتاب را نوشتم، یک نسخه را به مرحوم رضا بابایی هدیه کردم. وی بعد از مطالعه کتاب پیام داد که: نوشتن همین یک کتاب برای شما کافی است. این اثر «اُم الکتاب» شما است که دیگر آثار به منزله شاخ و برگهای آن محسوب میشود؛ کار برای میرزا حسن رشدیه هم از همین نوع کارها محسوب میشود». این جمله آقای اسفندیاری به من روحیه داد و کار را ادامه دادم.
به سراغ کتابخانه ملی و مجلس و ملک رفتم و با استقبال و همکاری بسیار خوب مدیران و کارشناسان مواجه شدم و اسناد زیادی را فراهم کردم و برای ادامۀ جست و جو از کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی و آیت الله بروجردی قم کمک خواستم و از محبّت ایشان هم بسیار بهره بردم؛ کتابخانه های عمومی و تخصصی شهرهای تبریز، رشت، شیراز، کاشان، مشهد و اصفهان را هم به کمک برخی از دوستان عزیزم جست و جو نمودم و مدارک و اسنادی را به مجموعه اضافه نمودم؛ در ادامۀ جست و جو با سرکار خانم بهدخت رشدیه از نوادگان میرزا حسن رشدیه آشنا شدم که ایشان هم مؤسسه ای را برای گردآوری و ثبت اسناد رشدیه تاسیس کرده بود؛ وی نیز در کمال بزرگواری، تمامی مدارک و اسناد خود را که حاصل سالها تلاش بوده در اختیار من قرار داد که هم بر غنای مجموعه افزود و هم مسیرهای جدیدی را فراروی من قرار داد.
اینک هفت سال از این عهد و پیمان من با رشدیه گذشته است و حاصل این سیر و سلوک علمی در قالب این کتاب عرضه می شود.
مجموعۀ حاضر شامل کتب درسی و نشریات علمی و آموزشی است که رشدیه برای اولین بار به سبک جدید فراهم کرده و در طول سالهای متمادی در مدارس تازه تاسیس خود تدریس نموده است.
هدف از گردآوری و بازنشر این کتب به هیچ وجه بزرگنمایی تالیفات رشدیه یا زنده کردن تدریس این کتب نیست؛ هدف، فقط و فقط احیای این آثار به منظور تجزیه و تحلیل پژوهشگران و کارشناسان و برنامه ریزان نظام تعلیم و تربیت است؛ اگر به درستی از سابقۀ علمی و میراث مکتوب خود خبر نداشته باشیم که متاسفانه خبر نداریم، نمی توانیم برای آینده برنامه ریزی دقیق و علمی داشته باشیم؛ به عنوان مثال، امروزه متاسفانه مولفان کتب درسی ادبیات فارسی از سابقه حدودا صد و پنجاه سالۀ تالیف کتب فارسی خبر ندارند و نمی دانند که تالیف این گونه کتب چه فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته و چه تجربیاتِ نابی در دل این گنجینه های فراموش شده نهفته است؛ کتب درسی رشدیه، می بایست به عنوان یک میراث فرهنگیِ ثبت شوند؛ زیرا مجموعه تجربیات یک نویسندۀ کتب درسی با آزمون و خطاهای ناگزیر است که برای مولفان کتب درسی و برنامه ریزان نظام تعلیم و تربیت بسیار قابل استفاده است.
جست و جو برای یافتن دیگر تالیفات رشدیه همچنان ادامه دارد و امید است که با راهنمایی و جوانمردی اهل تحقیق، چاپ دوم این اثر، کامل تر از چاپ حاضر باشد.
دوست داشتم که حاصل این هفت سال را در قالب سه جلد کتاب منتشر کنم که به قول آقای اسفندیاری، کتاب عمرم محسوب شود:
دفتر اول: مجموعه آثار رشدیه: شامل کتب درسی و نشریات علمی و آموزشی رشدیه.
دفتر دوم: مجموعه اسناد رشدیه: شامل اسناد و مکاتبات اداری، خاطرات و یادداشت های پراکندۀ رشدیه.
دفتر سوم: شناخت نامۀ رشدیه: شامل مجموعه مقالات مخالفان و موافقان رشدیه.
اما متاسفانه روزمرگی ها و روزمرگی ها مانع از این کار بزرگ شد و من نتوانستم مجموعه اسناد و مقالات را به پایان برسانم.امید است که چاپ این جلد، انگیزه تکمیل این مجموعه را به وجود بیاورد.
در مظلومیت میرزا حسن رشدیه چه در زمان حیات و چه در زمان ممات، همین بس که هیچ کدام از موسسات فرهنگی و انتشاراتی وابسته به وزات آموزش و پرورش و وزارت علوم و چند مرکز تحقیقاتی وابسته به حوزه علمیه قم که وظیفه شان زندگی نامه نویسی روحانیان و عالمان دینی است، انتشار مجموعه آثارش را قبول نکردند. مدیران دانشگاهی موسسات عریض و طویل میگفتند که رشدیه روحانی است و باید یک موسسه مذهبی قم، بانی این کار بشود؛ مدیران حوزوی هم با این بهانه که رشدیه فقط یک پیشنماز ساده بوده نه یک اندیشمند حاحب اندیشه و ایده از انجام این کار شانه خالی کردند.
اما مدیریت گوهرشناس و مرواریدپسندِ انتشارات کتاب طه آقای سید علیرضا صالحی به ندای این معلم درویش پاسخ مثبت داد و افتخار نشر این اثر را نصیب خود کرد و برگ زرین دیگری به کارنامه پربرگ و پربار خود افزود...
در پایان از تمامی دوستانی که با راهنمایی ها و دلگرمی های خود، سختی جست و جو را آسان کردند، سپاسگزاری می نمایم: بهدخت رشدیه، رسول جعفریان، حسن ذوالفقاری، محمد سوری، احمد عزتی پرور، رحیم روحبخش، حسین محمدزاده صدیق، مهرداد فردیار، علیرضا اباذری، محمد مهیار، سیّد صادق حسینی اشکوری، سیّد محمد رضا آصف آگاه، محمد علی باقرزاده، بابک عارفی، زینب پاپی، علی مرادی مراغه ای، مجید داداش نژاد، رضا بابایی، محمد اسفندیاری، محمدهادی خالقی، هادی ربانی، محمد علی کلهر، صادق برزگر، اسماعیل راهنورد، سید محمدحسین محمدی، محمد سپهری، محمد بقایی، محمدابراهیم خسروبگی.
هیچ اگر سایه پذیرد، منم آن سایۀ هیچ
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
وَ کَاَیِّن مِّن ءَایَهٍ فِی السَّموَاتِ وَ الاَرضِ یَمُرًّونَ عَلَیهَا وَ هُم عَنهَا مُعرِضُون
و چه بسیار نشانه در آسمان ها و زمین هست که که بر آن می گذرند و از آن روی می گردانند.
سوره یوسف/ آیه 105
گفت یکی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را به جوی میشمرد
اواسط دهه شصت بود و من دانش آموز دبیرستان شریعتی شهرستان بروجرد. شاید سال چهارم و یا سوم دبیرستان بودم. دبیران و استادان درس بینش اسلامی ما ( تعلیمات دینی سال های دور و دین و زندگی این سال ها ) که _ خداوند نامشان و عمرشان را بلند گرداند _ همگی مردانی دانشور و خوش سخن و نرم خو و خوش اخلاق بودند، جوانانی که می کوشیدند خود را طراز آرمان های اخلاقی، انقلابی سازند که دل در گرو آن، و جان، آماده دفاع از آن داشتند. آن ها ، هر کس به قدر همت خود، می کوشیدند نمونه ای از معلمی مکتبی باشند که دانش آموزان را با دانش و گفتار و کردار خود به اسلام جذب کرده و انسان هایی مومن و معتقد و پاک تربیت نماید. اما به راستی کلاس های درس استاد غلام علی گودرزی چیز دیگری بود. من که شوربختانه سعادت شاگردی ایشان را نداشتم، چند بار در کلاس های ایشان به عنوان مهمان بر سر سفره دانش و ادب او نشستم و بهره ها بردم. چهره همیشه متبسم و اخلاق محمدی او تاثیر سخنانش را دو چندان می کرد و همگان را شیفته می ساخت. چه بسیار دانش آموزان شرور و درشت خویی که در آسیاب مکتب استاد، شرارت و درشتی وانهادند و متانت و نرمی پیشه کردند.
در یکی از همان کلاس ها، بحثی جذاب در باره آثار گناه و اعمال انسان در این جهان مطرح کرده و از نویسندگان غربی در این باره نقل می کردند. به جهالت جوانی و بدون پاسداشت حق میزبانی، بانگ بلند داشتم و معترض شدم که چه بسیار بدی ها و ظلم ها که پاسخی و انعکاسی نمی یابند و چه بسیار ظالمان که پشه ای هم آن ها را نمی گزد.
استاد اما با کرامت و با گشادگی چهره پاسخی سعدی وار دادند که خوی بد و ظلم، خود عذابی الیم است که روح شخص را چون خوره می خورد و جز سیاهی و پلیدی چیزی به جا نمی گذارد، پلیدی و سیاهی که تا پایان عمر و البته تا ابد باید هم نشین او باشد. ( نقل به مضمون ) او مومنی راستین بود اما آزاد منشانه مانند کانت از اخلاق وظیفه سخن می گفت: انسان است و وظیفه اخلاقی خود ( بخوانید تکلیف در اخلاقیات دینی) حال چه باک که مجازات و پاداشی باشد یا نباشد. مومن بر حسب فرمان الهی و غیر مومن بر حسب وجدان اخلاقی خود عمل کند. اخلاقی زیستن پاداش خود است ( افزون بر پاداش الهی برای مومن ) و غیر اخلاقی زیستن مجازات خود است ( علاوه بر دامنه و عواقب طبیعی غیر اخلاقی زیستن برای غیر مومن )
از آن به بعد هر گاه فرصتی می شد در جلسات روضه خانواده شهید اسماعیل زاده موسوی، یا زمان های استراحت مرکز تربیت معلم از سخنان متین او استفاده می بردم. برای استماع کلام او به این جلسات می شتافتم . سخنانی ساده اما مستدل و منطقی و تاثیر گذار. بدون اغراق و غلو و افراط و تفریط. بسیار می شد که با گفته های او احساس همدلی و موافقت نمی کردم اما هم چنان از دیدار این چهره نورانی و بشاش لذت بسیار می بردم. از کسانی بود که حتی دیدنشان تو را به یاد خدا می انداخت و دلت را نرم می کرد و در پرده ی ستبر غفلت، شکاف می انداخت. انسانی مخلص که تمامی وجود خود را خالصانه وقف اعتقادات خود کرده بود و از ریا و تظاهر و مقام گریزان و دلش از حب دنیا تهی بود. زمانی که او در اوایل دهه شصت مسئول امور تربیتی بود تا پاسی از شب در کانون شهید رجایی بی هیچ چشمداشتی به خدمت مشغول بود تا جایی که به گفته ی خودشان گاهی می شد که برخی از همکاران اگر در اواخر شب نیازی به داروهای مسکن پیدا می کردند، می دانستند می توانند به پیش او بروند و از او سراغ خواسته خود را بگیرند.
او همیشه معلم و آموزگاری تمام وقت باقی ماند و تمام استعداد و توانایی های خود را صرف آموزش و تعلیم انسان ها کرد. برای او کلاس درس دبیرستان و دانشگاه یا جلسات روضه و ترحیم، فرصت هایی طلایی بودند که در آن جا، وظیفه پیامبری خود را بشیراً و نذیراً بدون توقع و انتظار حتی سلامی به جای آورد.
در دو سال اخیر که خانه ما به خیابان بهار آمده بود و تقریباً در نزدیکی خانه استاد سکنا گزیده بودیم بیشتر او را می دیدم. اما افسوس که فقط به تکان دادن سری یا گفتن سلامی می گذشت. بارها می خواستم بایستم و به بهانه پرسشی، با او به سخن بنشینم و چشم و دلم را با دیدن چهره شاداب ایشان، روشن کنم اما همیشه آن را به زمان دیگری موکول می کردم. زمانی که دیگر هیچ گاه نخواهد آمد.
اکنون که او شتابان راهی دیدار دوست شده و در "مقعد صدق" نزد " ملیک مقتدر " از چشمه " تسنیم " الهی پیاله می گیرد، افسوس می خورم که ای کاش در آن دیدارهای ناخواسته، بر خود بانگ می زدم که " این تذهبون " .
او از نشانه های الهی بود که ما شب و روز از کنار آن ها می گذریم و غافلانه از آن ها روی می گردانیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه تاریخ/
ستّاره فرمانفرمائیان مادر مددکاری اجتماعی ایران روز چهارشنبه سوم خرداد ۱۳۹۱ خورشیدی در شهر لسآنجلس و در سن ۹۱ سالگی چشم از جهان فرو بست .
« مددکار باید به هر کاری تن بدهد تا اجتماعش را بهتر کند. این آدم ها اشتباه می کنند که فکر می کنند با تغییر حکومت یا دولت و از راه سیاست باید جامعه را بهتر کرد. نه، این درست نیست. باید رفت و از ته ته جامعه شروع کرد. باید ریشه های درد را شناخت وگرنه یک روز قاجار، یک روز پهلوی یک روز هم جمهوری... در اتاق های تهران نشستن فایده ندارد. هیچ اتاقی فایده ندارد، میز آدم را تنبل می کند. باید رفت در این حلبی آبادها در جائی که پشتی ندارد نشست و از این مرد جوان پرسید چرا این قدر بچه درست می کند. باید به زن ها نه گفتن را یاد داد. باید به مرد ها یاد داد که محبت و مردانگی به سیلی نیست که به گوش زن و بچه شان می زنند. برای این کار اگر لازم است باید در مسجد نشست، اگر لازم است باید به شهرنو رفت، باید نترسی اگر تمام تنت شپش بگذارد، اگر نگذارد که نمی فهمی شپش یعنی چی. اگر روغن شیطان نمالیده باشی بر پوست کسی چه می دانی سوزش یعنی چه!"
در مقدمه کتاب دختری از ایران در باره خودش چنین مینویسد: «من دختر شازده عبدالحسین فرمانفرما، مردی متمول و قدرتمندم، که در فاصله سالهای 1299 تا 1319 در یک حرمسرای زنانه ایرانی واقع در مجموعهای بزرگ، در میان مادران متعدد و بیش از سی خواهر و برادر و ده ها خدمتکار بزرگ شده ام. شازده ای که در عین استبداد، رفتاری روشنفکر مآب داشت، شرایط تحصیل را به طور یکسان، برای پسران و دخترانش فراهم می کرد و آنها را برای مقابله با آشوب ها و حوادث آینده زندگی پرورش می داد. من در آغاز جوانی، سنتهای متعصبانه را شکستم، در میانه جنگ جهانی دوم، از مرز ایران عبور کردم، از طریق هندوستان و اقیانوس آرام به ایالات متحده آمریکا رفتم، به نخستین دانشجوی ثبت نام شده در دانشگاه کالیفرنیا بدل شدم، در رشته مددکاری اجتماعی درس خواندم و پس از اتمام آموزش با شور و اشتیاق تمام و با آرزوی بنیانگذاری و ترویج رشته مددکاری در ایران، به کشورم بازگشتم و "مدرسه مددکاری اجتماعی تهران" را تاسیس کردم تا به یاری فقرا و محرومان و دردمندان سرزمینم مشغول شوم. در طول بیست سال همراه دانشجویان و فارغ التحصیلان مدرسهام پیکاری قهرمانانه با فقر، بیماری و افزایش بیرویه جمعیت را در خانواده های ایرانی آغاز کردم و در این راه شهرتی نسبی به دست آوردم. تا آستانه اعدام پیش رفتم که شرح آن ماجرای شگفت را دراین کتاب خواهید خواند. از سال 1358 نیز بار دیگر در ایالات متحده آمریکا زندگی میکنم و به حرفه خود، یعنی مددکاری اجتماعی مشغولم».
فرهنگ و به ویژه ادبیات یک کشور در حکم قاموس و حیثیت و آبروی معنوی و اُسّ اساس آن کشور قلمداد شده و به عبارتی حاوی میراث ملی و انسانی و مکتبی و تاریخ ممالک به حساب می آید و هرگونه بازی با فرهنگ و ادبیات مساوی است با به مخاطره افکندن ، لکه دار نمودن و حتی هدم و تخریب هویت ملی و کیان و شوکت و عزت و شرف و حتی استقلال و تمامیت و منافع استراتژیک یک دولت و کشور تلقی می شود.
متاسفانه در کنار افراط و تفریط ها و فرهنگ گریزی و فرهنگ ستیزی برخی مسئولین و متولیان امر و بی توجهی به میراث فرهنگی و ملیت و هویت ایرانی و به زیر علامت سوال بردن برخی چهره ها و اسوه های فرهنگی متقدم و متاخر امثال مولانا، سعدی، سید جمال الدین اسدآبادی و .... دخمه ها و باندهایی که هیچ سنخیت با عنصر فرهنگ ندارند و جز به درآمدهای نامشروع و بادآورده و مالا تخریب فرهنگی و سرقت ادبی و زیر پا نهادن حقوق معنوی و مؤلف و نویسنده و ناشر نمی اندیشند با سوء استفاده از اوضاع آشفته اجتماعی، فرهنگی و ادبی و فقدان یک نظارت مدنی و قانونی برخی کتب و آثار ادبی هنری، تاریخی و فرهنگی قدیمی را علاوه بر بارگذاری به صورت PDF با قیمت ارزان و حتی فله ای و کیلویی خریداری نموده و بدون اجازه از ناشر و نویسنده با قیمت بسیار بالا چاپ و به فروش می رسانند و هنگامی هم که به آنان اعتراض می شود با کمال جسارت و پررویی اظهار می دارند که ما اصلا نیازی به اجازه گرفتن نداریم و حتی به قدری وقیح هستند که به فحاشی هم می پردازند و طلبکار هم هستند!
متاسفانه وزارت ارشاد و بخش مطبوعات آن نیز نظارت و حساسیتی از خود نشان نمی دهد و همین معضل اذهان را مشوش و موجبات علامت سوالاتی را پدید می آورد!
در اوایل سارقان ادبی و فرهنگی عنوان می نمودند که ما کتب قدیمی را از افراد می خریم و به طور اینترنتی مطالب را به فروش می رسانیم اما هم اکنون پا را فراتر گذاشته و همان آثار را مجددا منتشر می کنند در حالی که هم سود کلان به جیب می زنند و هم حق و حقوق ناشر و نویسنده را پایمال می نمایند. آیا این جز دزدی و خیانت و کلاشی و نوعی قاچاق و کلاه برداری اسم دیگری هم دارد؟ از جمله این خیانت و سرقت و حقه بازی چاپ کتاب "اینجا قلعه مرغی است" به قلم حقیر عبدالله افراسیابی آن هم با قیمت 150 هزار تومانی است و همین طور سایر آثار حقیر و دیگر نویسندگان و مؤلفان ؛ جالب اینجاست که با این که روی کتاب نام نویسنده درج شده در توضیح و شرح کتاب از نام فردی دیگر سرقت شده و مدعی شده اند که نویسنده کتاب "بهرام افراسیابی" است. به عبارتی هم از کاه و هم از کاهدان خورده اند.
آقای بهرام افراسیابی که البته نامی است نامدار و مشهور و صاحب آثار و برجستگی علمی، پوششی گشته برای سوء استفاده دیگری برای سارقان ادبی. اگر موضوع را مسامحتا فرض کنیم بی سوادی حضرات را نشان می دهد و چنانچه اگر عامرانه بی انگاریم قوزبالاقوز و شیادی مضاعف می باشد. اما در این آشفته بازار گویی سنگ را بسته و سگ را رها کرده اند. و به قول آن شاعر معروف "در خراب آباد شهر بی تپش ، وای جغدی هم نمی آید به گوش !" طرفه این که در مواردی شخصا ناظر سرقت ادبی، فرهنگی به توان N بوده ام!!؟ یعنی فردی حتی اثری را با حقه بازی و نیرنگ ویژه به نام خودش چاپ کرده است.
در اینجا به یاد نکته ای تاریخی افتادم. در اخبار ادبی و عالم شعر آمده است روزی شاعر بزرگ و معروف "انوری" ملاحظه نمود عده ای دور یک شیاد گرد آمده و آن فرد مکار و سارق اشعار او یعنی انوری را می خواند. وقتی انوری پرسید این اشعار از کیست؟ او پاسخ داد: از خودم می باشد. تعجب انوری آن هنگام بیشتر شد که وقتی پرسید نام تو چیست؟ با کمال اعجاب گفت: من خودم انوری هستم!! از مسئولین و متولیان امر فرهنگ و ادبیات انتظار می رود جهت ممانعت از اشاعه و گسترش و نهادینه شدن چنان معضلات و ناهنجاری و ضد ارزش ادبی – فرهنگی و خلع ید از سارقان و شیادان ضد ادبی- فرهنگی با برنامه ریزی دقیق و استراتژی مدون و معقول و در عین حال قاطعانه وارد میدان شده و اقدام عاجل را محقق سازند و از این رهگذر وجود هر گونه شائبه را مرتفع سازند.
کوتاهی و اغماض در این موضوع موجبات بدبینی، ناامیدی، باز گذاشتن هر چه بیشتر دست ناپاکان و آلوده های ادبی و گاها و بعضا فرار مغزها و نگاه به خارج را فراهم می سازد.
بایستی متذکر شد که با قمار با قاموس فرهنگ و ادب و سکوت و خیانت متولیان امر فرهنگ از سوی دیگر هرگز نباید به بازتولید و بازآفرینی چهره های نامدار و ارزشمندی نظیر بدیع الزمان فروزانفر، معین، دهخدا، شریعتی، مطهری و یا سقراط و مولانا و حافظ و .... امیدوار بود.
رویه کاری حضرات چمباتمه زده بر پیکر فرهنگ و ادبیات. یادآور این شعر معروف است که:
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
الغرض! قلمی شدن این نکات و مطالب مندرجه و معترضه بدان جهت می باشد تا هم از خیانت به فرهنگ و ادب و میراث فرهنگی و ادبی به طور جدی و پیگیر جلوگیری به عمل آید و هم به داد و فریاد و حق قانونی و مدنی و طبیعی خالقان آثار هنری، ادبی از سوی نویسندگان و هنرمندان و دانش پژوهان همت گماریم و بدین سان به سارقان و شیادان با پوشش واهی و کذب فرهنگ و ادب ثابت کنیم که:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود می بری و زحمت ما میداری
و چنانچه اگر کوتاهی ورزیم متاسفانه باید گریست و گفت :
جای دارد که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خرف می شکند بازارش
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مقدمه
مقاله ای که نوشته می شود گاه جرقه ای از یک موضوع عادی یا غیرعادی جاری در زندگی انسان هاست، گاه دوراندیشی نسبت به آینده ای است که ترسیم خواهد شد و گاه نگاهی عمیق به گذشته و نتایج مثبت و منفی آن موضوع بر روابط اجتماعی است که اثرات آن به صورت یک ماند فرهنگی در افکار و زندگی مردم باقی مانده است.
با مطالعه یک مقاله، می توان متوجه یک چیز ارزنده در جهان امروزی شد و آن اهمیت مقاله هایی است که حاصل تفکرات و نکته سنجی نویسندگان نسبت به موضوع است. موضوعات مربوط به انسان که علاوه بر کشور فرد نویسنده، در همه جای جهان مطرح هستند. خواندن این نوع مقالات باعث می شود تا ما جهان پیرامون خود را بهتر ببینیم و بشناسیم. شاید نوشتن یک کتاب دغدغه های سخت خود را داشته باشد که روال معمول آن در ارتباط با ناشر و مراحل دشوار نشر و دریافت مجوز، حساب و کتابی خاص برای خود دارد، اما نوشتن مقاله در صورت اثرگذاری و انتقال اندیشه و هدف، راه را برای مطالعه و پذیرش آن هموارتر می سازد. هر نوشته ای بر اساس ذهنیت و تفکرات خاصی تنظیم می گردد و موافقان و مخالفانی برای خود دارد. یک نوشته معتبر بدون هر نوع سوگیری مغرضانه، پاسخگوی نیازهای هر دو گروه خواهد بود. دیگر ویژگی مقاله، کوتاه بودن آن است که از یک سو سرعت انتقال پیام را ممکن می سازد و از دیگر سو، پیام به صورت خالص و بدون هر نوع حواشی و جوانب اطاله سخن، ارائه می گردد.
آنانی که از دشواری مسیر نوشتن کتاب واهمه دارند، می توانند با دست به قلم شدن در حیطه تجربه، مهارت یا تحصیل خود نسبت به موضوعی خاص، مقاله ای قابل دفاع و مقبول برای اندیشمندان جامعه خود و حتی جهان بنویسند.
مقاله نویسی بهترین عرصه برای علاقه مندان، جهت طرح افکار پویا و بالنده است. انتخاب عنوان و موضوع در هر نوشته ای اعم از مقاله، کتاب یا پژوهش بسیار مهم است چون به نوعی می باید مقبولیت یا باور همگان را برانگیزاند. بهترین عنوان برای انتخاب یک نوشته، دغدغه یا دردمندی خود نویسنده است که آن را با پوست و استخوان خود حس کرده باشد و بر تمامی و یا بیشتر جوانب و حواشی موضوع مسلط باشد.
مقالات ارزش علمی بالاتری از کتاب ها دارند
"سال های سال است که منتقدین و خوانندگان در تقابل بین کتاب و مقاله قرار گرفته اند. به این معنی که دسته ای از منتقدین و خوانندگان معتقدند که مقالات به دلیل ارزش علمی بالاتر بیشتر از کتاب ها، شایستگی خوانده شدن دارند. این در حالی است که عده دیگری از این خوانندگان بر این باورند که کتاب ها دارای ارزش ادبی هستند و همین امر به کتب، ارزش خوانده شدن می دهد. حال فارغ از آن که در کدام دسته قرار می گیرید، بدانید که خواندن کتاب و مقاله هر دو به یک اندازه مهم است و شما بنا بر سلیقه خود می توانید یکی را انتخاب کنید و یا انتخاب خود را تغییر بدهید."
عنوان کتاب وسوسه برانگیز است و خواننده مشتاق است تا نظر نویسنده از بی سوادی و دلیل ستایش آن را هر چه سریع تر بداند.
زندگی نامه نویسنده
هانس ماگنوس انتسنز برگر ( (Hans Magnus Enzensberger (زاده ایالت باواریا در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۹ ) شاعر، نویسنده، مترجم و خبرنگار معاصر اهل آلمان است. او زمانی، یکی از چپ ترین چهرههای روشنفکری آلمان محسوب می شد و هنوز هم در هر زمینه ای خوانندگان و مخاطبان خود را غافلگیر میکند. سالها در سفر و نوعی آوارگی زیست. یکی از این سفرها به کوبا بود. بسیاری او را از جمله به همین دلیل و به خاطر اظهار نظرهای تند و صریح او در نقد جوامع سرمایه داری، کمونیست خواندهاند در صورتی که انتسنز برگر هیچ گاه تفکری ایدئولوژیک نداشته است.
او در هر عرصه قابل تصور ادبی از شعر گرفته تا رساله نویسی، از نمایشنامه نویسی گرفته تا رمان و انتشار و بنیانگذاری نشریههای فرهنگی فعال بوده و حتی مدتها به کارهای رادیویی و ویراستاری پرداخته و هم اینک نیز در عرصه کشف کلاسیکها و کلاسیک های مدرن آلمان در انتشارات آیشبورن، مشغول به کار است و در تمامی این عرصهها نیز نه تنها توفیقی کامل داشته بلکه همواره موضوع بحث محافل فرهنگی بوده است. آثار او از همان زمان انتشار نخستین مجموعه شعرش " دفاع از گرگها " در سال ۱۹۵۷ جنجال برانگیز بوده است. اثر بعدی او یعنی " مزاحم ملت " لقبی که با طنینی افتخارآمیز بر شخصیت او سایه انداخته است. این امر از یک سو آسایش بسیاری را بر هم میزند اما از سوی دیگر از او چهرهای همواره جوان به نمایش می گذارد تا جایی که " استاد غافلگیری" لقب دوم شاعر شده است. از همان ابتدای فعالیت ادبی، شعرهای خشمگین و سُخره گرایانه انتسنز برگر نمونه ای برجسته برای شعر سیاسی و اجتماعی آلمان شد. جوان خشمگین دهه ۶۰ میلادی با مجموعه شعرها و جستارهای سیاسی و ادبی خود، چنان روح زمان خود را دریافت که واکنش چهرههای پرنفوذ ادبیات و فلسفه آلمان مانند آلفرد آندرش، تئودور آدورنو، یورگن هابرماس و هانا آرنت را برانگیخت.
ترجمه های آثار انتسنز برگر به فارسی
" از انتسنز برگر در زبان فارسی سه کتاب به صورت مستقل ترجمه شده است:
* استنطاق در هاوانا : (نمایشنامه) ، ترجمه جاهد جهانشاهی ، انتشارات پرستش .
* در ستایش بیسوادی : (چهار مقاله) ، ترجمه محمود حدادی ، نشر ماهی .
* در بهار جاودانه نسیان : (منتخب اشعار) ، ترجمه اژدر انگشتری ، انتشارات ناهید .
* تابستان کوتاه آنارشی ، ترجمه مهدی مجتهدپور ، نشر سُرنا (آلمان) .
* کجا بودی روبرت ، ترجمه مهدی مجتهدپور ، نشر سُرنا (آلمان) .
* چشم اندازهای جنگ داخلی ، ترجمه مهدی مجتهدپور ، نشر سُرنا (آلمان) ."
چهار مقاله در یک کتاب
" نویسنده در نگارش مقالات تحلیلی خود بر پایه آمار و مستندات حرف می زند و از سوی دیگر شناختی عمیق نسبت به انسان ها و به خصوص خلقیات فردی و اجتماعی آلمانی ها دارد. موضوع كتاب حاضر نقد و بررسی پدیدههای اجتماعی و فرهنگی و تحولات ناشی از آنها در عرصه جهانی است. این مجموعه در برگیرنده چهار مقاله در زمینه نقد اجتماعی و سیاسی با زبانی ادبی و گزیده گویی است. نگارنده كه نویسنده، شاعر و روزنامه نگار آلمانی است، این مختصر را در دهه نود نگاشته است. مسائلی جهانی همچون پدیده كهن و رو به افزایش مهاجرت، جنگهای خانگی، مسئله اقتصاد و تجمل و نیز افول كتاب از پی رونق بیش از پیش رسانههای نوین تصویری، مباحث این چهار مقاله است. در هر چهار جستار، نویسنده با دیدی تاریخی به هر یک از پدیدههای مورد بحث نظر می افكند و جنبههای گوناگون هر پدیده را مورد واكاوی قرار می دهد."
مقالات کتاب در ستایش بی سوادی عبارتند از:
مقاله اول: در ستایش بی سوادی
مقاله دوم: مهاجرت بزرگ
مقاله سوم: نگاهی به جنگ های داخلی
مقاله چهارم: نکته هایی درباره تجمل کهنه و نو
مقاله اول کتاب: در ستایش بی سوادی
"خانم ها و آقایان، اجازه می خواهم سپاسگزاری از شما را با پرسشی درخور این مناسبت همراه کنم و آن این که آیا شما، نمایندگان محترم شهر کُلن، در پی تجلیل گونه ای انسانید که نسلش رو به انقراض می رود؟ آیا جایزه شهرتان را به انسانی اعطا می کنید که دوره اش سر آمده؟ از روزنامه های چند ماهه اخیر چنین درمی یابم که آنچه به "فرهنگ مطالعه" یا " فرهنگ نوشتار" شهرت دارد، نه تنها در کشور ما بلکه در سراسر کره زمین با خطر نابودی روبه رو است.
بی اعتنایی به این خبر وحشتناک برای مثل منی که از نوشتن و در نتیجه خواندن نان می خورد، ممکن نیست. ولی ای بسا شما مردمی که زادگاهش هاینریش بل است و پایگاه رادیو و تلویزیون غرب آلمان، یعنی بزرگ ترین ایستگاه رسانه ای اروپا از چنین پیش بینی نگران باشید. اگر در این گمان خودم به خطا نرفته باشم، پس قطعا در این مسئله علاقه شخصی با علاقه همگانی، یا علاقه محلی با علاقه عام و فراگیر، همسویی یافته است.
در مقاله اول که عنوان کتاب نیز از آن انتخاب شده، نویسنده در تلاش است تا به زعم خود تعریفی از بی سوادی نوع دوم ارائه دهد. بر خلاف بی سوادی نوع اول و ابتدایی که با مسأله خواندن و نوشتن بیگانه است بی سوادی نوع دوم با خواندن و نوشتن آشنا است اما صرفا جهت نوشتن چک یا مطالعه کاتولوگ اتومبیل و جز آن استفاده میشود. از این رو برگر بی سوادی نوع دوم را محصول کنشهای جامعه صنعتی و بیگانه مدرن میداند که دغدغه چنین سیستمهایی دیگر صرفا تولید نیست بلکه فروش است. بر این اساس اقتصاد معاصر نیز اقتصادی تلویحا مصرف گرایانه خواهد بود. حال بایستی با این کارگران کلاسیک بی سواد که برای اقتصاد جدید دست و پا گیر هستند چه کنیم؟ تنها راه حل بی سوادی، قیدی است که به واسطه فناوری همین عصر میتواند سمبل شود، رسانه تصویری بدل به همان رسانه آرمانی بی سواد می شود. اکنون از متن چنین گزارهای، بی سوادی نوع دوم زائیده شده است."
آیا می شود از کلام مکتوب چشم پوشید؟ پرسش این است و هر که به طرح آن بپردازد ناچار باید از بی سوادی و بی سوادان سخن بگوید. منتها اِشکال قضیه این است که هر وقت سخن از انسان بی سواد پیش می آید، خود او حضور ندارد. بی سواد آفتابی نمی شود و به حاصل گفت و گوی ما هم اعتنایی ندارد و آن را به سکوت برگزار می کند. از این رو اجازه می خواهم دفاع از او را برعهده بگیرم، ولو شخص بی سواد چنین مأموریتی به من نداده باشد.
از هر سه تن ساکن سیاره زمین یک نفر بدون هنر خواندن و نوشتن روزگارش را سر می کند. مجموع این انسان ها حدود 850 میلیون نفرند و شمارشان مسلما افزايش هم می یابد. اين آماری حیرت آور و در عین حال گمراه کننده است، زیرا نسل انسان فقط شامل زندگان و ناآمدگان نمی شود، بلکه مردگان و رفتگان را هم باید جزوی از آن دانست و او که مردگان را از قلم نیندازد، به ناچار به این نتیجه می رسد که سواد نه قاعده بلکه استثناست. تنها ما یعنی شمار ناچیز برخورداران از نعمت خواندن و نوشتن، ممکن است فکر کنیم که مردم بی بهره از نعمت خواندن و نوشتن، عده ای قلیل هستند. در این تصور باطل، جهلی نهفته که هیچ خوشایند من نیست."
مقاله دوم کتاب: مهاجرت بزرگ
"در این مقاله به مسأله مهاجرت و مفاهیم ملت و نفی گرا بودن ملت، مهاجرتهای نخستین و تفاوتهای امروزی، علت ممنوعیت مهاجرت و مفهوم ثروت جمعیتی در خلال سرمایه اجتماعی پرداخته شده است. برگر در این بخش نسبت به رشد حرکات ضد خارجی در دوران اتحاد آلمان شرقی و غربی پرداخته و با نگاه تاریخی ـ انتقادی خود پدیده مهاجرت را از تورات و حکایات عهد عتیق تا امروز دنبال کرده است.
در بخشی دیگر از مقاله "مهاجرت بزرگ" می نویسد:
" نفرت از بیگانه، آیا این مسئله صرفا آلمانی است؟ اگر چنین بود، هیچ بد نبود اما چنین چیزی خوب تر از آن است که حقیقت داشته باشد. اگر چنین بود راه حل آسان بود. کافی بود جمهوری فدرال را منزوی کنی و باقی جهان، نفسی به راحتی می کشید. ولی چه آسان می توان به چند کشور در همین همسایگی اشاره کرد که در برخورد با مسئله مهاجرت ابزارها و موانعی بسیار سختگیرانه تر از آلمانی ها به کار می برند و میزان پذیرش شان هم از آلمان بسیار کمتر است. اما این مقایسه ها حاصلی ندارد. طبیعی است که بیگانه هراسی پدیده ای است جهانی و بی منطق بودن آن هم خاص آلمانی ها نیست.
در مقاله سوم با درآمدی مجمل بر جنگهای داخلی به مفاهیم انسانی بودن جنگ، اسطوره و حماسه و سرانجام نابودی دستاوردهای مدنی پرداخته است.
و دست آخر در بخش پایانی سعی کرده تا تقابلهای راستین میان تجمل، ثروت و قدرت را با نظریات متفاوت و تأمل برانگیز بررسی کند اما همان طور که پیش تر نیز ذکر شد در هیچ یک از فصول، آلترناتیوی اجرایی در مقابل نقدهای بی پروایش ارائه نمی کند."
مترجم کتاب در باره هانس ماگنوس انتسنز برگر نویسنده کتاب در ستایش بی سوادی، چنین نوشته است:
"هانس ماگنوس انتسنز برگر، ادیب آلمانی، مانند هاینریش بل، گونتر گراس، کریستا ولف و مارتین والزر از ندسل، از جمله نویسندگانی است که پس از جنگ جهانی دوم به عرصه ادب آلمانی درآمدند. همه جوانان جنگ زده ای که با رگ هایی از بدبینی در قبال فرد و دولت، تا سال ها قلم شان در لایه های روحی و اجتماعی و بسترهای مادی و اقتصادی زمینه ساز این جنگ کندوکاو می کرد. در اين میان فعالیت ادبی انتسنز برگر تنوعی چشمگیر دارد.
وی شاعر، رمان نویس و مترجم است و سال ها نیز سردبیر چند مجله ادبی بوده است. نخستین دفتر شعر او، دفاع از گرگ ها، با رگ های روشن از نقد اجتماعی که سنت آن در شعر شاعرانی بزرگ چون هاینریش هاینه و برتولت برشت به پختگی رسیده است، به انتقادی تند و گاه حتی گزنده از نگرش های عوامانه و حرص مصرف گرایی آلمانی هایی که بعد از جنگ به رفاه رسیده اند، می پردازد. سفرهای او به بسیاری از کشورهای جهان سوم، از جمله کوبا، بر دامنه دید و تجربه جهانی او افزود و موضوع مستقیم برخی از آثارش مانند " استنطاق در هاوانا " و " خط کوران " قرار گرفت. وی به ایران نیز سفر کرده است.
گرایش عمیق انتسنز برگر به روشنگری و نقد اجتماعی - سیاسی به ویژه در سال های اخیر، او را بر آن داشته است که ورای شعر و رمان، بیش از پیش به درون شکاف بحران های اجتماعی روزگار خود در قالب مقالات و جستارهای اجتماعی - فلسفی روی بیاورد. با این حال هنر نویسندگی او به این جستارها، رنگ و بویی ادبی می بخشد و غنای دید همه سو نگرش او را قادر می سازد گزیده گو باشد و همزمان به تحلیل های پرتنوع خود چشم اندازی روشن و گاه نامنتظر بدهد.
برخی از جملات کتاب در ستایش بی سوادی
* وحشت از روشنگری، گذشتهای درازتر از خود روشنگری داشته است.
* رسانه آرمانیِ بیسوادِ نوع دوم تلویزیون است.
* ادبیات در اساس، همیشه دغدغه گروهی کم شمار بوده است.
* مناقشات ریشهدار اجتماعی با موعظه از بین نمیروند.
* این که آدمها بتوانند بدون ترس از شکنجه یا قتل، عقیده شخصی خود را درباره دولت و خداوند به زبان بیاورند؛، این که اختلاف عقیده را در دادگاه حل کنند نه با کینه و کشتار، این که زنان در رفتار و کردار خود آزاد باشند و برده و کالای فروشی نشوند، این که بتوانی بدون هراس از روبهرو شدن با سنگر سربازی مسلسل به دست و دیوانه از خیابان بگذری، همه و همه نه تنها دلپذیر بلکه ضروری است...... اینها حداقل شرایط یک جامعه مدنی است.
* هر اندازه تمدنها در برابر تهدید خارجی بستهتر شوند و حصاری بلندتر به دور خود بکشند، در پایان چیزی که ارزش دفاع داشته باشد، برای آنان باقی نمیماند.
* در " مردم نظامی بیگناه " که هنگام فرود بمبهای فسفری و تبدیل شدن شهر به دریایی از آتش در زیر زمین نشسته بودند، تغییری عجیب رخ داده است. آخر من میدیدم هر بار چشم این جماعت چه برقی میزد وقتی که پیشوا شروع به سخنرانی میکرد، پیشوایی که هیچ وقت از آنها پنهان نکرده بود هدفش چیست... نیز میدیدم هر بار که یک کنیسه یهودی به آتش کشیده میشد، میایستادند و نگاه میکردند. بدون تأییدهای این توده غیر نظامی، نازیها هرگز به قدرت نمیرسیدند.
* چه بسیار بانیان جنگها که نامشان با اکثریت قاطع از صندوقهای رأی بیرون آمده است.
* ... ولی چه کسی مجرمان را بزرگ کرده و آب و نانشان داده است؟ چه کسی برای آنان هورا کشیده و دست دعا به آسمان برده است؟ جز همین " مردم نظامی بیگناه" ؟
* داراییهای مادی دنیا را نمی شود کیک بزرگی پنداشت که صرفا کافی است به تساوی تقسیم کنی، گر چه اعتقاد به این الگو را نمیتوان به سادگی از ذهنها پاک کرد.
در مورد مترجم
انتشارات ماهی، کتاب در ستایش بی سوادی را با ترجمه محمود حدادی عرضه کرده و در اختیار علاقه مندان قرار داده است. محمود حدادی یکی از مشهورترین و مهمترین مترجمان ادبی از زبان آلمانی به فارسی است. او متولد 1326 در قزوین است و اکنون در دانشگاه شهید بهشتی استادیار است. دانش تخصصی حدادی درباره زبان آلمانی سبب شده است که آثاری مهم از نویسندگان آلمانی زبان به فارسی ترجمه کند. ترجمه های حدادی از آثار گوته از خواندنی ترین ترجمه هایی است که تاکنون از آثار این نویسنده بزرگ آلمانی شده است. محمود حدادی کتاب های فاوست، رنج های ورتر جوان و دیوان شرقی - غربی را از گوته به فارسی برگردانده است. محمود حدادی در کارنامه ادبی خویش ترجمه های دیگری از نویسندگان بزرگ آلمانی زبان داشته است: رنگه ای کودکی، آنچه می ماند، عروسی خونین پاریس، هزار تو، گوشه نشین یونان، پیر مقدس و در ستایش بیسوادی اثر انتسنز برگر، تعدادی از این کتاب ها هستند.
کتاب در ستایش بی سوادی در دسته کتاب های مقاله قرار دارد و مناسب برای گروه سنی بزرگسال است. تعداد صفحات نسخه چاپی کتاب 156 صفحه و در قطع پالتویی چاپ شده است.
منابع:
1) ویکیپدیا، دانشنامه آزاد، هانس ماگنوس انتسنز برگر.
2) فروشگاه اینترنتی 30 بوک در ستایش بی سوادی.
3) کتاب فروشگاه قانونی کتاب الکترونیکی و صوتی فیدیبو، کتاب مجموعه مقالات در ستایش بی سوادی.
4 ) پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه شهر کتاب، هنر بدون مرز، در ستایش بیسوادی (مجموعه مقالات)
5 ) دیپلماسی ایرانی، در ستایش بیسوادی، کد : 14735، 29 تیر 1390.
6 ) چوب الف، در ستایش بی سوادی، نوزدهم شهریور 1391.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه تاریخ/
« احمدرضا احمدی » در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد.
کارهای مهمی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زیر نظر او انجام شد، از جمله تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رؤیایی، نصرت رحمانی.