رشد و تکامل طبیعی و سالم کودک و نوجوان فقط در محیط آزاد و آرام انجام می گیرد و بایستی به کودک به منزله ی یک انسان نگریست نه یک شیء/ دیگر تربیت فکری محض کافی نیست بلکه محصلان باید افرادی اندیشمند، کارآمد، مسئولیت پذیر، خوش ذوق و با احساس بار آیند و محتوای برنامه های درسی حتما باید با نیازهای روز محصلان هماهنگی داشته باشد/ هر گاه کودک را از فعالیت های آزاد محروم کنیم طبعا از حقایق و وقایع بدیهی جهان که مبنا و تکیه گاه آموزش و پرورش است بی خبر خواهد ماند و همه ی اطلاعاتی که مدرسه در اختیارش می گذارد، سست و سطحی خواهند بود/ کودکی که شخصا انجام نمی دهد یاد نمی گیرد که چگونه انجام دهد/ راز نفوذ او پاکی عشق به کودکان بود. او به نیازها و علائق آنان سخت حساس بود و مرکزی ترین جایگاه در زندگی خود را به آنان داده بود/ مدارس خود را به شکل محیطی درآورد که آنجا کودکان بتوانند مستقل از بزرگ سالان رشد کنند، آزادانه عمل کنند و با آهنگ گام خویش پیش بروند/ کودک و نوجوان یاد می گیرد چگونه از آزادی استفاده بهینه نماید به گونه ای که به ضد خود تبدیل نشود و آن گاه موفق گردد فعالیت هایش را منظم و تاثیر گذار نماید
اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمیدهد و اگر بدهد آن میوه دیگر به خوبی میوهای که در سرزمین مادری اش میتواند بدهد نیست. این یک قانون طبیعت است/ دلبستگی و وابستگی همواره او به حس و حال کودکی در اندیشه اش موج می زند/ فراتر از بیان مشکلات نظام آموزشی در ایران، به آسیبشناسی سرگذشت کودکان زیر فشار ساختارهای اقتدارگرای طیف بزرگسال، والدین و مربیان می پرداخت. با این همه او هیچگاه بهصورت رسمی و متفقالقول بهعنوان سینماگر کودک شناخته نشد/ کیارستمی هرگز از کودکان و کودکانههای آدمی عبور نکرد.اگرچه او با کودکان همان طوری برخورد میکند که با بزرگسالان/ شخصیت های بزرگی داریم که گویی تا مرگ احوالشان را نپرسد، مسئولی سراغی از آنها نمیگیرد وتا روح شان از کالبد تن آزاد نشود، از بند بیتوجهی رها نمیشوند و چون از میان ما رخت برمیبندند تازه نگاهها به سمتشان معطوف میشود و فلان مسئول و مدیر برایش مرثیهسرایی میکند و سیل پیام و بیانیه و تسلیتنامه و مدیحه روانه رسانهها میشود/ جای یک تسلیت و تقدیر خشک و خالی از سوی مهمترین تولیت کودکان و نوجوانان کشور یعنی وزارت آموزش و پرورش خالی بود
گروه اخبار/
پایگاه خبری - تحلیلی آموزش و پرورش ایران ( فانوس ) شروع به کار کرد .
در معرفی این رسانه چنین آمده است :
" فانوس رسانه ای است برای پوشش اخبار آموزش و پرورش و ارائه تحلیل های مرتبط با این حوزه از طریق درج یادداشت ،نوشتن مقاله و نیز تهیه گفت و گو و مصاحبه با صاحب نظران . همچنین در این پایگاه تلاش خواهیم کرد تا تجربیات جوامع توسعه یافته در زمینه آموزش و پرورش را از طریق ترجمه متون و مقالات و ارائه تحلیل و آمار با مخاطبان به اشتراک بگذاریم .
فانوس وابستگی سیاسی و مالی به هیچ گروه، تشکل و حزب سیاسی نداشته و در تلاش است تا حوزه بزرگ آموزش و پرورش را به موضوع و مسئله ای جدی نزد تصمیم سازان تبدیل نموده و دغدغه های مرتبط با آن را به شور و مشورت عمومی بگذارد.
فانوس توسط شورای نویسندگان سایت اداره می شود."
این تارنما در آدرس زیر قابل دسترسی است :
« صدای معلم » برای دست اندرکاران و شورای نویسندگان این سایت آرزوی موفقیت دارد .
ای کاش به جای شعار نفت ما یک شعار فکر داشتیم . آموزش و پرورش، رکن اساسی توسعه و پیشرفت یک جامعه است/ جامعه ای به توسعه دست می یابد که مدارسی پویا، دانش آموزانی علاقه مند و معلمانی شیفته به تعلیم و تربیت داشته باشند/ آیا دانش آموزان ایرانی از گذشته خویش آگاهی دارند و به آن عشق می ورزند؟ و آیا وظایف خویش را در باب میراث فرهنگی می دانند/ چرا جامعه ایرانی نمی تواند به جایگاه مناسب خود برسد و چرا مردم ایران به رغم این همه تلاش ها هنوز در آغاز راه مانده اند/ این آلوده سازی و خرافه پردازی تا در دوران جدید ادامه داشته تا جایی که این روایت در قاجار بسیار پند آموز است/ یکی از ابزار استعمار سرگرم کردن مردم با خرافه ها و اوهام و افسانه هاست/ اولین درس میراث ،دوست داشتن وطن ودوست داشتن سرزمین مادری و عشق به سرزمین مادری و تعلق به فرهنگ و هویت ملی و علاقه به گذشته است و این که گذشته هایمان را به آیندگان انتقال دهیم و گذشته خود را نفروشیم
بخشی از فعالیت درسی و تربیتی این دانشمند به صورت تئاتر و نمایش بود و در فعالیت های هنری، اجتماعی و عام المنفعه نیز شرکت می جست/ او همدلی فراوانی نسبت به شاگردانش از خود نشان می داد/ برای شاگردان خود به عنوان آدمیانی بزرگ با روح مستقل احترام قائل بود/ آموزش- پرورش و معلمان باید هدف های خود را از بررسی و کشف نیازهای جامعه شان بگیرند زیرا منشاء اساسی این هدف ها جز نیازهای اجتماعی نیست/ او معتقد بود که مدرسه باید شهروندانی بار آورد و تحویل جامعه دهد که بتوانند با شرایط زندگی هماهنگ و برای بهتر ساختن آنها کوشا باشند/ انسان نو، زندگی نو لازم دارد و زندگی نو به تربیت نو نیاز دارد و تربیت نو بدون استفاده از روش های نوین آموزش- پرورش غیر ممکن است
من آنم که رستم بودپهلوان» ٬ به عالی ترین شکل ممکن پدیده «این همانی » را بیان می کند. اما این همانی یعنی چه؟
افراد خود را با پدیده هایی که از «ارزش اجتماعی» برخوردارند همگون کرده٬ ٬سپس به دلیل همین همگونی خو درا هم واجد همان ارزش اجتماعی دانسته و به خودمی بالند.
البته این جریانات اغلب به طور ناخودآگاه اتفاق افتاده و خود فرد هم به وضوح٬ علت میل شدید و ولع فراوانش در الصاق (سنجاق کردن) خود به مراکز قدرت و شهرت را نمی داند.
موضوع بسیارساده و ناشی از یک «خطای شناختی» است.خطای ذهن این است که از دو فرض درست به یک «نتیجه» نادرست می رسد در حالی که می پندارد از دو فرض درست به نتیجه درستی رسیده است.
برای اینکه موضوع را ملموس کنیم به ذکر چند مثال می پردازیم.
مثال اول:
الف- فلانی آدم سرشناس و بزرگی است.
ب-من بافلانی دوست یا فامیل هستم.
نتیجه: من هم آدم مهم و بزرگی هستم.
مثال دوم:
الف:استقلال (پرسپولیس) یکی از پرافتخارترین تیم های ایران است.
ب: من هوادار این تیم هستم.
نتیجه: من هم مهم و شریک بزرگی این تیم هستم.
درمثال های فوق فرض الف وب درست است اما لزوما نتیجه ٬ درست نیست. این گونه افراد٬خود را با اشخاص مهم و ذی نفوذ ٬جریانات سیاسی پرطرفدار و....همگون می کنند و به احساس کاذب برتر بودن و مهم بودن ( ولو مقطعی ) دست می یابند ٬ اما از این اصل مهم غافلند که ارزش های اجتماعی همواره دستخوش تغییر و جابه جایی هستند ٬و آنچه اکنون ارزش است چه بسا پس از مدتی به یک ضد ارزش تبدیل شود و نیز شخصی که اکنون در اوج قدرت است چه بسا دیری نپاید که به حضیض ذلت فرو غلتد.
البته باید در نظر داشت که صرف نزدیکی و الصاق خود به اشخاص و ارزش ها ما را ارزشمند و بزرگ نمی کند٬ بلکه بزرگی با خردمندی و پرورش سجایای اخلاقی درنفس خویشتن قابل تحقق است.
به راستی نزدیک شدن به مراکز قدرت و افراد ذی نفوذمی تواند خلأ درونی انسان را جبران کند؟
آیا صرفأ هموطن و همشهری بودن و از اذناب «قدرتمندان» و «شهرگان» بودن می تواند حقارت ریشه داری که در اعماق وجود فرد ریشه دوانیده است را جبران کند؟
آیا واکنش های دفاعی روانی قادر خواهندبود صفت «حقارت» را به «بزرگی» تبدیل کنند؟
بارها مشاهده کرده ایم افرادی برای کسب آنچه قدرتش می نامند هر خفتی رابه جان خریده و با التماس و اظهار عجز و لابه به هرخفتی تن درمی دهند تا چندصباحی «پستی»کسب کنند و مورد التفات دیگران باشند غافل از اینکه این پست و مقام ها مقطعی و زودگذر هستند و دیری نمی پاید که شدیدتر از قبل مجددا در دام حقارت فرو می غلتند. اینان به هر دری می زنند و هر کوچکی و حقارتی را متحمل می شوند تا به زعم خود چند صباحی بزرگی بفروشند !
زهی خیال باطل!
با اندکی غور و تأمل در خود و دیگران می توان سرنخ های حیرت انگیزی از محرک های رفتار خود و دیگران به دست آورد.
منظور از خودشناسی هم که «انفع المعارف» نامیده شده چیزی جز آگاهی بر محرک های پنهان رفتار نیست.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
روزهای آغازین ماهِ مهر است. بچّهها هنوز در حال و هوای تابستان بهسر میبرند. هنگام خروج از کلاس عجله میکنند و همدیگر را هُل میدهند. در حیاط مدرسه میدوند و لگد میپرانند. در مواجهه با کوچکترین تذکّر شفاهی نیز مستعد پرخاش و درگیریاند. هنوز برایشان جا نیفتاده که حقّالسّهم کناردستیها از نیمکتِ مشاع، پنجاهپنجاه است و گاهی لازم است از خطایِ دوستشان که ناخواسته کیفش چند سانتیمتری وارد زمین حریف شده، بگذرند. در نخستین روزهای سالِ تحصیلی گلایهها و کنایهها فراوان است.
به پیشنهادِ دوستی تصمیم گرفتم برای حلّ مسئلهی پیشآمده، فیلم کوتاهی را در کلاسم نمایش بدهم.
فیلمنامه از این قرار است که دانشآموزی کتابِ دوستش را امانت میگیرد. در اثر اتّفاقی جلدِ کتاب پاره میشود. کارگردان با توجّه به مشکل پیشآمده، دو راهبرد متفاوت را برای حلّ مسئله انتخاب کرده و بهکار میبندد. تماشاگران نحوهی اقدام و ثمرهی هر دو راهحل را در فیلم میبینند و آنگاه میتوانند در مواجهه با موقعیتی مشابه در دنیای واقعی، تجزیه و تحلیل کرده و از بین راهحلهای موجود منطقیترین گزینه را عملی کنند.
زنگِ آخر یکی از روزهای مهر، بچّهها را به اتاقی که مجهّز به دیتا و پردهی نمایش بود، بردم. فیلم را تماشا کردیم. وقتی تمام شد، از بچّهها سوالاتی پرسیدم. از آنها خواستم خلاصهای از فیلم و موضوع آن را بیان کنند. بعد ازشان خواستم خودشان را بهجای دو شخصیت اصلی این فیلم کوتاه قرار داده، بگویند در موقعیت مشابه چه راهحلهایی را پیشِرو داشته و کدام یک از این راهبردها منطقی و کاربردیاند و کدام غیرمنطقی یا غیرعملی.
جلسه با صدای زنگِ خانه پایان یافت. از فردایِ آنروز، به طرز عجیبی، بچّهها با هم مهربانتر شدند. گلایهها و کنایهها کم رنگتر شدند و احترام به قانون و قانونپذیری بیشتر به چشم خورد.
نام آن فیلمِ کوتاه، دو راه حل برای یک مسئله بود. کاری از زندهیاد عبّاس کیارستمی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
علائق چندگانه گاه باعث ميشوند، نويسنده براي رساندن بهتر مقصود خود از اصطلاحات فني يك حوزه به عنوان استعاره یا تمثيل در حوزة ديگر استفاده كند. البته اين يك كار ذوقي رايج در بين نويسندگان است، اما برخي پا فراتر ميگذارند و اين كار را نه ذوقي، بلكه كاملاً علمي با نظريهها ميكنند. نمونة مشهورش نظرية «انتخاب طبيعي» داروين است كه از زيستشناسي به تقريباً «همه جا»، از جمله علوم اجتماعي و اقتصادي راه يافته است. البته فكر ميكنم، چه به عنوان «تمثيل» و چه به عنوان «تعميم» در اين كار جداً بايد احتياط كرد، به ويژه در تربيت.
چندي پيش، پاي درسهاي دشوار يكي از استادان برجستة تربيت درمانده نشسته بودم. او از تمثيلي در آغاز بحثاش استفاده كرده بود كه بسيار به درك بحث دشوار او كمك ميكرد. وی ميگفت، «هرگاه پاسخ سازگارانه به ضروريات محيط زيست از برآوردن درخواستهاي سازشناپذير انتخاب طبيعي ناكام بماند، ما از گونههاي در معرض خطر سخن ميگوييم».
در مورد موجودات زيستشناختي اين قانون جبار انتخاب طبيعي است كه تعيين ميكند، كدام بايد بماند و كدام بايد برود. با اين وجود، هرگز نبايد نقش تعيينكنندة انسان را ناديده گرفت زيرا هماکنون بزرگترين خطري كه موجودات زنده را تهديد ميكند، ناشي از مداخلات و تهاجم انسان به زيستگاه موجودات زنده، يعني طبيعت است.
او بسيار جدي درس ميداد، و من مثل هميشه جداً حواسم پرت شد.
اعتراف ميكنم، يكي از چيزهايي كه از دبستان تا دانشگاه هنوز موفق به مهارش نشدم، حواس و خيال است. احتمالاً يكي از دلايل دير رسيدنم به «مدرسه» همين است. چون مثل پينوكيو از خانه به سوی مدرسه رهسپار شدم، اما به خاطر حواسپرتي به جاي مدرسه از تماشاخانة آتشخوار، جنگل، خانة پري، آن شهربازي كذايي و شكم ماهي سر در آوردم. بگذريم، باز حواسم پرت شد!
داشتم ميگفتم، اشارات تمثيلگونة اين استاد سخت گير فلسفة تربيت دربارة مداخلات انسان در طبيعت حواسم را پرت كرد ...
به ياد پانداي خجالتي سرزمينهاي شرقي افتادم كه بر لاشة درختی تنومند تكيه زده و معصومانه به زيستگاه ويرانشدهاش مینگرد، به زيستگاهي كه زماني نه چندان دور پوشيده از بامبوزارهاي انبوه احاطه شده در میان كوهستانهاي سرسبز بود.
به ياد خرس قطبي قدرتمند سرزمينهاي شمالي افتادم كه بر روي جزيرهای يخي به وسعت سيارة شازده كوچولو سرگردان در اقيانوس ايستاده و بهتزده به زيستگاه ويرانشدهاش مینگرد، به زيستگاهي كه تا ديروز كران تا كران سفيد بود، امروز بيكران آبي است و لابد فردا، يك مرداب خاكستري!
به ياد روباه قرمز زيرك سرزمينهاي غربي افتادم كه زير تك درخت كهنسال پارك جنگلي حاشية شهری شلوغ پناه گرفته و نگران به زيستگاه ويرانشدهاش مینگرد، زيستگاهي كه زماني پوشيده از تپهها و مرغزارهاي سرسبز و محل ورجه وورجة خرگوشهاي بازيگوش مورد علاقهاش بود.
به ياد وال كوهاندار باشكوه سرزمينهاي جنوبي افتادم كه يكه و تنها از زيستگاهاش مهاجرت ميكند، در حالي كه با اصواتي اسرارآميز همنوعانش در فرسنگها دورتر را صدا ميكند، اما پاسخي دريافت نميكند، از زيستگاهي كه زماني نه چندان دور، محل ملاقات والهاي كوهاندار باشكوه با يكديگر و مناظر شگفتانگيز آبفشاني دستهجمعي آنها در پهنة اقيانوس بود وقتي به طور اتفاقي همگي با هم تنفس ميكردند.
وقتي با تغيير لحن صداي استاد به خود آمدم، داشت ميگفت: «اعمال هم اكولوژي مشابه خودشان را دارند، آنها نيز در معرض تغييرات شديد در محيطهاي زندگي انسان قرار دارند كه دوام زيستي آنها را تهديد ميكنند». آيا او قصد داشت بگوید، «اعمال» همچون «موجودات زيستشناختي» در معرض خطر انقراض قرار دارند؟ و بار ديگر حواسم پرت شد ...
به ياد معلم افسانهاي جبرم افتادم كه زنگ اول آراسته سر كلاس حاضر ميشد، و بعد از يك ساعت و نيم نمايش خيرهكنندة دانش، مهارت، خلاقيت و به رخ كشيدن فضايل اخلاقياش در حالي كه گردهاي سفيد گچ مژههاي سياهش را سفيد كرده بودند، همانند يك مجسمة گچي اسطورههاي باستاني كلاس را ترك ميكرد، و آنچه پشت سر خود باقي ميگذاشت، قلبهاي هيجانزده از يادگيري و «فهميدن» بود. معلم جبر بود، اما در فضاي كلاسش اختيار و آزادي براي ابراز بلاهتهاي شايع دانشآموزي موج ميزد.
الحق، شاگردانش براي ابراز بلاهت در برابر اين همه ذكاوت كم نميگذاشتند، و او صبورانه گاه با چاشني اخم و گاه طنز پاسخ ميداد. الان كه از اينجا به عملش مینگرم، «ميبينم» كه او هيچ كار ديگري كه بتوان عمل تربيتي خواند انجام نميداد، بلكه فقط و فقط جبر و مثلثات تدريس ميكرد. عمل تربيتي او تدريسش بود.
اين بار كه حواسم را جمع كردم، كنجكاو شدم بدانم وضعيت زيستي و اكولوژيكي اين «گونه» اعمال تربيتي چگونه است. راستي، با وجود اين همه تغييرات شديد زيست محيطي و مداخلات انسانهاي مهاجم (البته دور از جان شما!) مثل سياستگذار، فيلسوف، برنامهريز، تكنولوژيست، مدير و مسئول كه هر كدامشان با تبر قاطع و برَان يك نگرش خاص، ديدگاه یا نظرية خاص، دستهجمعي به زيستگاه اعمال تربيتي هجوم بردهاند، آيا وضعيت زيستي «عمل تربيتي» مساعد است؟ آيا در معرض خطر انقراض قرار ندارد؟ يا نه، اصلاً منقرض شده است؟ احتمال اكولوژيكي قويتر اين است كه نه منقرض شده است، و نه در خطر انقراض قرار دارد، بلكه به حكم نافذ قانون «سازش»، انواع كاملاً مقاوم و سازگار با محيط به ظهور رسيدهاند.
اگر بخواهم به نمونهاي از اين «گونه» اعمال سازشيافته با محيط اشاره كنم، به پديدهاي به نام «تدريس دو كيفيتي» اشاره ميكنم. البته، من به اين نام خواندمش، وقتي چند سال پيش متوجه شدم، معلمهاي دخترم، تدريس «دولتي» كلاس صبحشان با تدريس «غيرانتفاعي» كلاسهاي بعدازظهرشان در «همان مدرسه» و «همان دروس» تفاوتهاي معنادار دارد، به نحوي كه دخترم درسهاي صبح را نميفهميد، و همان درسها را در بعدازظهر به خوبي ميفهميد. بام مدرسة ما دو هوا داشت!
اگر از استاد عملشناس ما بپرسيد، ميگويد، اين گونه اعمال تربيتي سازشيافته گرچه در سازگاري با فشارهاي قدرتمند از سوي محيط مثل فشار براي آمادهسازي دانشآموزان براي كنكور و ورود به دانشگاه كامياباند، اما همچنان ميتوانند در برآوردن مقصود حقيقي خود مثل اخلاقي بار آوردن آنها ناكام باشند. چگونه؟ خوب تاحدودي روشن است، مثلاً با همين نمايش سادة تدريس دو كيفيتي صبح و بعدازظهر در پيش چشمان مشاهدهگرشان. بدين معنا، اعمال نيز ميتوانند در معرض خطر انقراض باشند، اگر در برابر فشارهاي محيط تاب نياورند و از مقصود حقيقي خود باز بمانند. آنگاه آيا اين گونه اشكال سازشيافتة اعمال تربيتي را ميتوان همچنان عمل تربيتي دانست؟ من ميگويم، نه! نميدانم چيستاند، فقط يك چيز ديگرند.
با اين كه اعمال تربيتي موجودات زيستشناختي نيستند، و قوانين حاكم بر آنها نيز قوانين جبار طبيعي نيستند، اما، كاملاً محتمل است كه آنها نيز به دليل تهاجم گسترده به زيستگاهشان و فقدان سازوكارهاي حياتي مقاومت در برابر فشارهاي محيطي، در خطر انقراض قرار بگيرند، وقتي كه مهاجمان با مداخلات خود در محيط، خيرهاي بيروني عمل را آگاهانه يا ناآگاهانه برجسته، ضروري و جايگزين خيرهاي دروني ميكنند. مثل وقتي كه از نظر آنها، تدريس ديگر چيزي نيست، جز وسيلهاي براي رساندن دانشآموزان (از ابتدايي تا دبيرستان) به المپياد و دانشگاه و جاهاي ديگر؛ يا وقتي كه مشوقها براي يك تدريس برجسته و خوب، فقط عملكردهايي را تقويت ميكنند كه معطوف به اهداف بيروني، و نه دروني عمل تدريساند؛ يا وقتي كه فضايل اخلاقي تدريس به دليل نمايشناپذير بودنشان در صحنة همايشهاي ساليانة الگوهاي برتر تدريس و اقدام پژوهي، و تيكناپذير بودنشان در چكليستهاي داوران ديگر مورد اعتنا نباشند، بلكه فقط مهارتهاي فني نمايشپذير و تيكپذير مورد تشويق قرار بگيرند؛ يا وقتي كه كيفيت تدريس را فقط ميزان رشد تحصيلي و علمي دانشآموزان، قبوليشان در مسابقات كشوري، المپيادها و دانشگاههاي معتبر تعيين كند، نه رشد منش انسانيشان كه احتمالاً اندازهگيري آن بسيار دشوارتر، شايد ناممكن، يا شايد كاملاً متفاوت است. يا وقتي كه ...
واي خداي من، انگار باز حواسم پرت شد! بايد سر كار خود بازگردم. اما پيش از ترك اين گشت و گذار پينوكيويي، لازم است نخست نتیجهگیری کنم: اکولوژی عمل تربیتی ما را از اشکال نوظهور تدریس آگاه میکند که با نظر به معیارهای عالی عمل تربیتی دیگر به دشواری میتوان آن را به مثابه عمل تربیتی بازشناخت؛ و این یک زنگ خطر است. زیرا انقراض تدریس به مثابه عمل تربیتی، شکست یا دستکم انحراف تربیت در رسیدن به اهداف عالی خودش است.
در پایان نیز حق استاد را باید ادا كنم تا سهمش در اين تأملات يا بهتر است بگويم پرت كردن حواس من حين كار مشخص شود. پس، كلماتش را در اینجا ميگذارم و ميروم:
«هرگاه پاسخ سازگارانه به ضروريات محيط زيست از برآوردن درخواستهاي سازشناپذير انتخاب طبيعي ناكام بماند، ما از گونههاي در معرض خطر سخن ميگوييم. البته، اعمال موجودات زيستشناختي نيستند و نه ميتوان به دليل نگراني از خطر انقراض آنها آرزو كرد كه در شاهراه تكامل جايي بيابند. اما، اينك دهههاست كه بزرگترين خطري كه انواع موجودات زنده را تهديد ميكند، از تغييرات محيط زيست به وقوع پيوسته است كه ناشي از مداخله و تهاجم انسان است.
اعمال هم اكولوژي مشابه خودشان را دارند: آنها نيز در معرض تغييرات شديد در محيطهاي زندگي انسان قرار دارند كه دوام زيستي آنها را تهديد ميكنند. اما، «دوامپذيري» در اين جا امري صرفاً مربوط به بقا نيست؛ شايد بهتر است شخص به جاي «دوامپذيري» از «تماميّت» سخن بگويد، كه خود مقدمة يك عطف اخلاقي ضروري است و نگاه شخص را به تمثيلهاي ديگر متوجه ميكند. به عنوان مثال، وقتي تماميّت ارضي يك كشور از سوي نيروهاي استعماري به مخاطره ميافتد، يا وقتي كه تماميّت هنري يك شخص توسط فشارهاي سوداگرانه لطمه ميبيند. هرچند پاي هر تمثيلي ميلنگد، اما، من عمل را به عنوان انگارة چيزي ميدانم كه ميتواند در برآوردن مقصود حقيقي خود كامياب يا ناكام باشد، در عين حال كه در سازگاري با فشارهاي قدرتمند از سوي محيط كامياب است، ميتواند در برآوردن مقصود حقيقي خود ناكام باشد» (دان، 2005، ص 367).
منبع
Joseph Dunne (2005). An Intricate Fabric: understanding the rationality of practice, Pedagogy, Culture and Society, 13, 3: 367-389.
*. پژوهشگر مطالعات تربیت معلم و عضو انجمن فلسفه تعلیم و تربیت ایران
تاریخ ادبیات کودک و نوجوان در ایران، نه عمر زیادی دارد و نه رشد و نمو چشم گیری. اگرچه ادبیات فارسی موعظه گر ما، سرشار نکات و قطعاتی ناب برای کودکان و نوجوانان در متون مربوط به سده های دور است اما همین اندازه بالندگی ادبیات کودک ما هم از نتایج انقلاب مشروطه است و تلاش یکی مثل عبدالرحیم طالبوف. قبل از انقلاب سال پنجاه و هفت، کارهای زیادی توسط معلمان ساکن در روستا مثل مرحوم صمد بهرنگی تحت عنوان ادبیات کودک و نوجوان انجام گرفت که چون همگی صبغه و سابقه ایدئولوژیک داشتند و در خدمت مبارزه با رژیم بودند، قاعدتا نتوانستند سهمی در اعتلای این ادبیات داشته باشند. البته در این میان نویسندگانی مثل یحیی دولتآبادی و عباس یمینیشریف و مترجمینی مثل مهری آهنی و علینقی وزیری دست به نوشتن و ترجمه کارهایی برای کودکان زدند و حتی در همان سال ها، مجلهها و روزنامهها صفحاتی را به کودکان اختصاص میدادند. چندین سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۴ که کانون پرورش فکری کودک و نوجوان به وجود آمد، این شاخه از ادبیات جایگاه خاص و جداگانهای پیدا کرد و اهمیت آن بر همه مشخص شد.پس از انقلاب هم فعالیت هایی در حوزه هنری و مثلا نشریه سروش نوجوان و به همت دلسوزانی چون مرحوم قیصر امین پور شکل گرفت که البته خیلی به دراز نکشید.
اضافه بر سیاسی شدن این گونه ی ادبیاتی در طول تاریخ حیات خویش، دولت محور بودن و ممیزی شدن آن هم اسباب زحمت در بالندگی بعد از انقلابش شد. از ابتدای انقلاب، برنامه های زیادی جهت تربیت نسل انقلاب و آینده ساز شکل گرفت که چون به طور بلند مدت و دور اندیشانه طراحی نشده بودند،در طوفان حوادث بعد از میان رفتند. تغییر ذائقهی کودکان با آمدن وسایل جدید ارتباط جمعی نیز یکی از بزرگترین معضلاتی است که ادبیات کودک و نوجوان را هم تحت الشعاع قرار داده.
امروز، کامپیوتر و بازیهایش، اینترنت، موبایل و پیامک و ماهواره، همه و همه نقشهایی به مراتب پررنگتر از ادبیات در خانوادهها و در تربیت فرزندان ایفا میکنند.اما اگرچه ماهواره و اینترنت خیلی جذاب است اما تا یک جایی قابلیت برد دارد و از آن به بعد تکراری میشود و این جاست که اگر کتاب جذاب وجود داشته باشد که به نیازهای کودک یا نوجوان پاسخ دهد، کودک و نوجوان را جذب میکند ، چرا که همراه شدن با کتاب به عنوان یک یارمهربان، حس و حال اصیل و ماندگاردارد.سایه سرد اقتصاد هم بر ادبیات کودک سنگینی می کند.
امروز میشود با پول، نویسندهی کودک شد. ناشرها به استعداد نویسنده نگاه نمیکنند و فقط برایشان پول مهم شده است.حتی در حوزه ادبیات دینی نیز، برخی نویسندگان و شاعرانی هستند که در ازای پول، درد دینی پیدا کرده اند و به بازنویسی قصه های قرآنی و سرگذشت پیشوایان پرداخته اند.اما تمام آنها نیز قادر به تاثیرگذاری مطلوبی نیستند و به ندرت از میان َآنها پیدا می شود که اثری مثل کشتی پهلو شکسته آقای مهدی شجاعی به چاپ سی ام برسد. کم رنگ شدن نقش الگویی اولیا هم دردساز شده است.
کودک وقتی ببیند پدر و مادر او را تشویق به کتاب خوانی میکنند اما خودشان کتاب نمیخوانند، میگوید اگر کتاب خوب است پس چرا بزرگترهای من آن را نمی خوانند؟
پدر و مادرها،گرانی کتاب را بهانه می کنند در حالی که خوب می دانند چند برابر قیمت کتاب را برای یک کفش یا کیف می پردازند که کمتر از یک سال آن را مورد استفاده قرار می دهند .در حالی که یک کتاب را برای سال ها می توانند نزدخود نگاه دارند و استفاده کنند.
و بالاخره با توجه به موضوع اصلی این نوشتار، وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولی ادبیات کودک هیچ گاه نتوانست شجاعانه و منصفانه در هموار سازی مسیر آن بکوشد.
شاید دست اندرکاران و معلمان باذوق و هنرمند به اندازه کافی در خود سراغ نداشت و یا شاید تحت تاثیرخانواده ها قرار گرفت که از نظام آموزشی، نه تربیت شاعر و هنرمند که دکتر و مهندس انتظار داشتند.
بنابراین در این نظام، هر گونه خلاقیت ورزی دانش آموزان، درحکم برهم زدن نظم عمومی آموزشگاه تلقی شد و چه استعدادهایی که از مدرسه ها فرار نکردند.
به قول مرحوم سهراب سپهری: " مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خرد سال من "
واقعیت این است که نظام آموزشی قبل از آنکه بی خیال ادبیات کودک بشود،در واقع، کودکی خویش را از دست داده بود.البته اغلب نظام های آموزشی موجود در دنیا، بزرگسالانه می اندیشند و کودکانه عمل می کنند.
در واقع هرچه به تعداد سال های تحصیلی افزوده می شود، نیروی خودجوشی و کنجکاوی و نتیجه آن یعنی خلاقیت، کم رنگ تر می شود.در نتیجه، ادبیات کودک و نوجوان به عنوان محمل و مرکب این راه فرصت عرض اندام پیدا نمی کند.مفهوم کودکی ، دستاورد روزگار مدرن است و این شاید به آن خاطر است که پیشتر، جایگاه کودک در اغلب جوامع به رسمیت شناخته نشده بود.
امروزه عقیده بر آن است که کودک پدر انسان است. در این روزگار کودک محور، اغلب معلمان و مربیان اهتمام و احترام خاصی به بچه های خود و دیگران دارند اما از توجه به کودک درون خویش غافلند. معلمی، نوعی بازگشت به کودکی است.البته این به آن معنی نیست که همه معلمان عملا این بازگشت را انجام می دهند.در واقع حتی اگر آنها بخواهند، نظام خشک و رسمی آموزشی این اجازه را به آنها نمی دهد. فقط آنها که شغل معلمی را ازروی علاقه قلبی و قبلی و از میان چند شغل پردرآمد، ترجیحا انتخاب کرده اند، خودبه خود و به طور ارادی و آگاهانه این بازگشت را انجام می دهند.بیشتر ما زیر فشار مدرسه و سایر نیروهای اجتماعی، این آفرینندگی خردسالی را از دست می دهیم اما کودکان و معلمان باذوق آنها را حفظ می کنند.
نظام آموزشی در اكثر موارد موجب تضعیف و حتی تضییع خلاقیت می شود.
از مهمترین موانع پرورش خلاقیت در مدارس میتوان موارد زیر را برشمرد:
تاكید بر محفوظات،تكالیف زیاد،عدم توجه به تفاوتهای فردی، وجود كلاسهای پرجمعیت، برنامه درسی غیرقابل انعطاف برای فعالیتهای كلاس، عدم آشنایی معلمان با ویژگیهای دانشآموزان خلاق، روشهای تدریس سنتی و مبتنی بر معلممحوری، تاكید زیاد بر نمره ، واهمه از طرح اندیشه های جدید، شخصیت جدی معلم، فرهنگ سكوت در مقابل اظهارنظر معلم و بالاخره نبودن بودجه و امكانات.
شایسته است تا ساختار و نگاه نظام آموزشی در طراحی برنامه های درسی تحول یابدجو حاكم بر مدرسه آرامش بخش و نشاط آفرین باشد. نحوه نگرش معلم به دانش آموزان واگرا مثبت باشد.ر
مولفین کتاب های درسی باید کسانی باشند که کودکی خویش را از یاد نبرده باشند و به جای کودکانه نوشتن ، کودکانه اندیشیدن را پیشه سازند تا از این رهگذر، معلمان و مربیان هم چنین کنند.