تو آب چشمه حی ضمیر طفلان را
معلم ای دم عیسای روح بخش طریق
تو نور کوکبه عرش می زنی تمثیل
مثال صاحب نملی که در علوم حریق
تو جانماز حقی با صفیر شیوایت
کشی به سینه طفلان خط شهود عمیق
تو منطق طیرانی به نطق می آری
هر آن که خوانده شود راه جوید از تو حقیق
تو شمع بزم کلاسی و رزم سنگر عشق
به یک نظر بنگاری سیاه تخت شقیق
تو چلچراغ حقی در مسیر هر تاریخ
که رهنمودیت آوازه گشته یار شفیق
تو آفتابی و بی غل و غش کشی تصویر
نگارخانه مانی به سینه های عشیق
تو یادگار تمام شکوه و علم و ادب
که در نگین بنشانی وجود خود چو عقیق
تو سایه گستر عرشی به اجتماع ادب
فریب زرق نباشی ضمیر توست رحیق
تو ابر تحفه بهاری که نم نم اشکت
فرو چکید به رخسار و سینه کرد غریق
تو ماهتاب علومی که نور گیر تو هور
به رقص خنده زنی راه جهل زنی تحریق
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
خانواده به عنوان یک نهاد تربیتی و رکن اساسی و مهم و رقم زننده شاکله و شخصیت انسان تلقی می شود و گرچه خود بی تاثیر از سایر نهادها نیست و رابطه ای ارگانیک با کلیت جامعه و شاخصه ها و عوامل انسانی دارد اما خود، نقشی نسبتا پایدار و ماندگار در تدوین و شکل دهی سعادت یا شقاوت افراد ایفا می نماید.
فرآیند آرامش، مودت و رحمت از جمله ممیزه ها و برکاتی است که از منظر قرآن کریم در یک خانواده سالم و متعارف وجود دارد. سنگ بنای یک فرهنگ و تمدن کارآمد و درخشان در خانواده گذاشته می شود. کوچک ترین بی توجهی به خانواده و کارکرد آن تربیت ناسالم و برخوردهای غیراصولی، خشونت، بی بندوباری و فقدان جمع صمیمانه و دوستانه در خانواده، موجبات بدبختی و سردرگمی و فجایع بی شماری را پدید می آورد که گاه جبران مافات بسی مشکل و چه بسا محال می شود.
پر واضح است که تجلی و تبلور مردان و زنان بزرگ و آزاده و فرهیخته در جامعه و تاریخ و برخاستن انها از یک خانواده متدین و متمدن به تمام معنی و تاثیر گذاری شگرف آنان در عرصه های گوناگون حیات بشری، بسی سهل تر و ممکن تر خواهد بود. گر چه مشکلاتی نظیر تورم، تبعیض، بی عدالتی، فساد مسئولان و کارگزاران جامعه و حکومت، وراثت، نامتقارن بودن سنت و مدرن و ستیز آنها، خواه ناخواه فضای جامعه و خانواده ها را مکدر می سازد مع الوصف، پدران و مادران و کلیه افراد خانواده می بایستی تا حد امکان تلاش نمایند تا محیطی آرام و سالم و بدون تنش در خانواده حاکم گردد.
وجود پارادوکس هایی نظیر آن که گاها دیده می شود از درون خانواده ای با فضای تاریک، نوری برمی خیزد و به رغم آن همه معضلات، نوابغی رخ عیان می نمایند ما را به اشتباه نیندازد و خلط محبت نشود، اگر نگوییم چنین پدیده و رخدادی نادر است می توان گفت برخی آثار و نتایج منفی تا سال های دراز و به عناوین و انحاء مختلف جلوه گر می شوند.
داستان زندگانی "استیون اسپیلبرگ" فیلم ساز مشهور و بزرگ غرب که نابغه ای افسانه ای و مبتکری حیرت برانگیز قلمداد می شود، آموزنده و درس آموز می باشد.
دقت شود در این جا بحث و نظر ما جنبه صرفا شکلی دارد نه محتوایی و می خواهیم بگوییم این نابغه بزرگ دنیای سینما که برخی او را والت دیسنی عصر جدید و یا متاثر از آلفرد هیچکاک می انگارند و چه رنج ها و مرارت ها و ظاهرا ناکامی ها و سختی ها کشید تا به معروفیت رسید، وقتی از دوران کودکی و فضای خانواده خود سخن می گوید می بینیم آن فضای مه آلود چگونه در شکل دهی و محتوی بخشی فیلم های آینده اش در عالم سینما و تاریخ نمایش موثر و دخیل بوده است. به رغم اراده و نبوغ زائوالوصف "اسپیلبرگ" و نهراسیدن و ناامید نشدنش از مشکلات و سختی ها و سنگ اندازی ها در مسیر هنری اش به اعتراف خودش بخش قابل توجهی از جوهره و رنگ و بوی فیلم هایش متاثر از دنیای کودکی اش می باشد.
" در جولای سال 1985 مجله تایم با درج مقاله ای به تجزیه و تحلیل استعدادها و خلاقیت های اسپیلبرگ که با انتقال کابوس های دنیای کودکی خود به سینما شور و هیجان خارق العاده ای آفرید، پرداخت. "دنیس ورل" خبرنگار مجله تایم می گوید: برای تهیه گزارش زندگی اسپیلبرگ باید به دنیای کودکان و نوجوانان گام نهاد. در حقیقت آنچه او را به نیرومندترین فیلم ساز دنیا تبدیل کرد و او را یاری رساند تا در ردیف ثروتمند ترین مردان جهان قرار گیرد، نبوغ و خلاقیتش در به تصویر کشیدن تجارب دنیای کودکی است.
اسپلبرگ هنوز به بعضی از باورها و سنت هایی که در دوران کودکی با آنها آشنا شده سخت پای بند است. زندگی او در این دوران چندان با روشنایی ها، نیکی ها، خیرخواهی ها قرین نیست، بلکه هر چه هست تاریکی، تهدید و موجوداتی با هیبت های ناشناخته است. هراسی که به تدریج حیرت و شگفتی می آفریند و رویدادهای پیش پا افتاده ای که به اتفاقات غیر معمول و شگفت انگیز بدل می شود؛ سفری پر اضطراب ... سفری که ما را وا می دارد تا هراسهایی را که روزی سراسر وجودمان را فرا می گرفت، دیگر بار تجربه کنیم و شادمانی وصف ناپذیری را نیز که در اعماق قلبمان خفته است بیدار کنیم."!
"چارلز آلبرت پویسانت" نویسنده کتاب معروف "توانگران چگونه می اندیشند" می نویسد: اسپیلبرگ، خالق فیلم های سحرآمیز و دلچسب... تا آن جا که به خاطر می آورد، زندگی اش آمیخته با خیال پردازی، کابوس و بختک است. بازتاب ذهنیات او را می توان در فیلم هایش مشاهده کرد. او در مصاحبه با مجله تایم می گوید:" همه جا تاریک است، به ظلمت نخستین نیمه شب اولین روز خلقت، به تاریکی سالن سینما، لحظه ای پیش از آغاز فیلم و سپس حرکت ها آغاز می شوند. در راهروی رازها و شگفتی ها، ناگاه دری نیمه باز می شود و پرتوی نوری، ظلمت را می درد، از لای در، مردانی با ریش هایی بلند و کلاه هایی بر سر دیده می شوند. اینان چه بسا از آسمان به زمین افتاده باشند. در انتهای اتاق، بر روی سکویی چراغی با نور قرمز روشن است و روشنایی آن حواس را می آزارد و بر ابهام ها می افزاید."
اینها تنها نمونه ای از تصورات اوست که به بسیاری از صحنه های فیلم هایش شباهت دارد و کنجکاوی هر کسی را به شدت تحریک می کند. او خوب می دانست که در محیط خانه چه می گذرد او می دانست که باید جر و بحث های تمام نشدنی پدر و مادرش را چند صباحی دیگر تحمل کند.
اسپیلبرگ خود می گوید: " آنها نمی دانستند که با دقت کارهایشان را زیر نظر داریم و از احساس ناگوارشان آگاهیم. البته برخوردی وجود نداشت؛ اما سایه ای از غم و اندوه محیط خانه را آکنده بود. غم چنان ملموس بود که پنداشتی می توانیم آن را سر میز غذا با قاشق و چنگال خرد کنیم. سال ها معتقد بودم که کلمه طلاق، منحوس ترین واژه انگلیسی است اما سر و صدای آنها از یک اتاق به اتاق دیگر می خزید، واژه طلاق را از کانال های سیستم سرما و گرما به گوش ما می رسانید. من و خواهرانم تا پاسی از شب بیدار می ماندیم و به بحث و جدل پدر و مادر گوش فرا می دادیم و هر گاه کلمه منحوس طلاق را می شنیدیم، گوشمان را می گرفتیم. ترس و وحشت عجیبی بر محیط خانه حاکم بود. گاهی بغض خواهرانم می ترکید و آنگاه همگی یکدیگر را بغل می کردیم و می فشردیم."
بیم از جدایی پدر و مادر و هراس های دیگر، تمام وجود استیون را اشغال کرده بود. او می خواست به هر ترتیب از چنگال این احساس های اهریمنی بگریزد. استیون اسپیلبرگ می گوید:" در دوران کودکی مانند خیلی از بچه ها از موجودات خیالی می ترسیدم. موجودات پپلید و عجیب و غریبی که گاه به زیر تخت خوابم می خزیدند و گاه پاورچین پاورچین خود را به گنجه اتاقم می رساندند و در آن پنهان می شدند. من از ترس زیر پتوی خود می خزیدم و سرم را یواشکی از سوی دیگر پتو بیرون می آوردم و به آنها می نگریستم چقدر این موجودات پلید مرا ترساندند...." اگر چه آقای استیون اسپیلبرگ معتقد است که "من به رؤیاهایم جامه عمل پوشاندم" و با ساختن فیلم های مهم و معروف و قوی در دنیای سینما به موفقیت شگرفی دست یافت، به گفته چارلزآلبرت پوسانت، استیون اسپیلبرگ پس از ورود به عالم سینما، این احساسات و تجربیات را با فیلم هایش درآمیخت....
در حقیقت ترس و اضطراب نهفته در فیلم هایش از کابوس های دوران کودکی او سرچشمه می گیرد. به بیانی دیگر موجوداتی که زمانی عرصه تخیلات او را جولانگاه خود قرار داده بودند ، اینک در فیلم هایش به تاخت و تاز می پردازند."
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
سی به اتمام می رسد چه کنم
شکر ایزد که خوار بنده نیم
خورده دودی چراغ ای یاران
گونه اشکم ببین که چون باران
خاک خوردم به پای مکتب خویش
تخته گچ پاک کن دلم درویش
سی گذر شد ز عمر من یا رب
قد کمان گشت و تیر علم ز لب
قلب هایی هدف گرفت و بزد
تا جهالت برون ز سینه برد
افتخاری کنم خدایا حمد
جام دل پر ز علم و باده چند
سی به اتمام با که گویم راز
گر بگویم تو را که قصه دراز
چون به فکری فرو به یاد آرم
که گذشت عمر من نه من خوارم
عطر بویت شده چو نافه ختن
جان من کودک امید وطن
پیش پای سیاه تخت کلاس
گفته صد بارها که ایمان پاس
خسته روزگار علم و ادب
لا ادب بل که زخم های حطب
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در شگفتم که هاتف یزدان
داد این نغمه پند راز گران
از سماوات عرش داد رسید
بر دل صاحب عقل ملک سران
چیست حکمت که خلق می نالند
در مسیری که هست دادگران
یک طرف گریه کودکی دیدم
که همی ناله کرد با دگران
صاحب حی لامکان و مکان
دادگستر دوا و مرهم جان
این همه کشت و کشتگان تا کی
در زمینی که هست ملک جهان
ناگه از غیب ذره زد خورشید
که گرفتم پیام کوچک تان
پند عبرت بگیر با تو کسی
که ندایی دهد به گوش زمان
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
2
سیر کردم به مجلس و محفل
تا رسیدم به کلبه ای در گل
که نوشته چنین به دور سرا
مرد حقی بیا و دل بسمل
از درون نغمه کرد و ساز دمید
داد آهنگ رقص از کهگل
ناگه از دور هاله ای دیدم
که همی گشت حلقه ای در دل
تابش آفتاب زد دستی
بر ضمیرم که نیست جز منزل
جایگاه حضور حی مکان
هست در کل کائنات سجل
بنده بی شک قبول باید کرد
خاک مأوای عالم بی گل
که یکی نغمه داد دارایی
لایق آب و خاک نیست خجل
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
3
هاتف از گوش دل چنین گفتا
والیا خرقه کن بیا والا
که ببینی چه هاست در جریان
مرد حقی نشسته از شیدا
بر دل کودک شکسته دلان
قلم سوز حق زند سودا
ناگه از گریه خنده ای آمد
که کجایید ای شکسته نوا
ناله های غمین هر کودک
گشت پیدا یکی یکی به صدا
ای خداوند ماهی و دریا
ای سماوات و عرش پا بر جا
ای خدایی که در همه عالم
چون تویی نیست واحد و یارا
این همه سوز و ناله ها تا کی
فخر و فقر زمانه ناکارا
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
4
گوش بر روح داد این پندم
که گرفتم شکار در بندم
صرف این کار شد که یارایی
بر من خسته دل بزد هر دم
ارجعی خوان به کوی کردم روی
که همی گفت از درون فردم
سالک راه شو که بینی جان
در مسیری که هست پابندم
ناگه از خیمه خادمی آمد
ماه منظر بگفت خند خندم
ملک تن نیست عزت آدم
به ریا و به پول جون کندم
آخر الامر خسته از راهی
دور گشتم ترانه خوان دیدم
که یکی بر نشسته زیر لبی
گویدش داد و داد خوانندم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
5
ضعف بیمار گونه زردم
به تجلی ندا زند هر دم
بنده محبوس خاک واهی کی
که فریبت اگر دهد خندم
در مسیر زمانه کیست یکی
به حقیقت زند ندا حمدم
پیر پرسید سالکی گفتا
عشق بی جسم هست پابندم
این ترانه ز عالم والا
خوانده آید به گوش هست پندم
بنده محتاج غیر حق تا کی
حق خوب است من که خود عبدم
ناله ها سوزناک در هستی
سوخت کفر عدو فرزندم
ملک دنیای دون پر تزویر
هر تقلا که کرد دل کندم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
6
سر فرو برده گوشه ای دیدم
که نشسته است عابدی در دم
ذکر خیر زمانه می گفت دوش
از کرامات شیخ چون خندم
خنده ام گریه آور است مردم
نیست رنگ صفا دل بندم
مردمان خسته در طلوع سحر
مانده از راه سیر گل زردم
با ندایی به وسعت تاریخ
ناز نازان ز دور خوانندم
بنده تا کی خریده خاکی را
نیست خاکی بیا که در بندم
محفلی هست پر ز مردانی
راست طینت چو کوه پا بندم
ذره خوار زمان شدم روزی
ناگه از غیب داد دل کندم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
7
سیر کردم به پهن دشت زمین
دیدم اسباب شادکام و غمین
عده ای در جلال خود مشغول
عده دیگری به فقر کمین
یادم آمد که فقر ریشه کن است
ریشه مردمان گرفته به کین
تیشه ای می زند بسوزاند
مرد حق خسته حال و ضعف به دین
کمترین عده خالص اند در فقر
راه جویند در مسیر یقین
فخر الفقر صاحب دین است
دین پاکی در این دیار حزین
صاحب عصر خود بکن نظری
که دگر نیست جای صبر همین
مردمان با نگاه خسته به من
گویدند والیا تو ده تسکین
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
8
با تحیر به گوشه ای رفتم
به حقیقت رسم که برجستم
دیدم احباب جملگی مستان
سر فرو برده مست در بستم
که حقیقت رسان محروقی
رسد آن جا که من پیوستم
دوستان در حریم حی زمان
به نشانی که اوست مست هستم
آشنایان حب سیر ولی
از همین جا به دوست بر بستم
طلب و عشق و عرف و استغنا
به حقیقت رسند من مستم
مست توحید و حیرت خلقش
که به ایما پراند نشکستم
فقر فخر است والی مؤلا
به فنایی رسی که خواندستم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
9
شیخ پیری به گوش دل گفتا
والیا ترک دیر کن تو بیا
نیست جای تو وادی زیرین
پر کشان مست آی تو این جا
بینی آن حق که در پیش بودی
پیر آن جا گرفته خود هیجا
نفس اماره در مسیر خطاست
باید این نفس مرده شد آن جا
هیچ دانید مردمان اله
جنگ این است صلح پا بر جا
تا به جایی رسی که خود بینی
لذت ماورا هست پیدا
بارالها گناه ما بخشای
ای تو بخشنده تر به ما از ما
هست دنیا مسیر راه اله
گوید ای پیر مرده شو و بیا
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
10
عشق پیداست از ضمیر و نما
پر گشا عاشقا به اوج سما
تا ببینی عروج عرش خدا
جای گیری که خوانیش به ثنا
از ثنا بگذری به دیر فنا
خاک راهی گرفته در سینا
آن شجر را که یافت معنی عشق
به تجلی نهاد سر به دعا
یا که خاکی گرفته در طوفان
هادی کشتی اوست از ضرا
عارفا خستگی راه چه سود
برد آن کس که هست او سرا
آشنایان گرفته وادی عشق
به لسان الوداع کجا ولیا
پر کشی پر کشان به دوست که ما
خسته از خاک یک صدا گویا
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
11
در مسیرم رسیده ام جایی
که به ایما برند صحرایی
وادی عشق هست والایی
به ولایی رسم که دانایی
بنده مؤمن رهید از دنیا
که ز دنیا نخواست دارایی
مرد حق بود عاشق معنی
که رهید از فنا به پیدایی
خنده ها می زند به ذکر و دعا
که رسیدم به اوج مأوایی
خودی آن جا بدیدم آماده
با دگر دوستان صف آرایی
مجلس بزم گستریم که دوست
زند آواز بانگ بینایی
بنده محبوس خاک خود گوید
تو به جایی رسی که جویایی
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
12
صاحب حی والیان زمان
خادم پیر مردمان جهان
این پیام از خدا رسید به ما
دست گیری کنید همنوعان
ملک آباد روح گردد شاد
به صدایی که دوست خواندشان
خانه دوست در ورای دل است
دل همین است منزل ره شان
آشنایان به حکمت ایمان
راه جویید و خود برید جنان
که به صحرای طور خود نگرید
به کلامی رهید از تن تان
نیست صحرای تن مکان صفا
منزل روح هست یاورتان
دوستان مخلصان ضمیر دلان
راهیان منهیان اسیر هوان
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این چنین پیغام ما را داده اند
متهم با لفظ مردم کرده اند
پول این ملک از کجا آورده ای
در ازایش بیست کم صد داده ای
خانه را کردی سند زیرش گواه
دست خطی از گواهان رد گناه
گفت آری ای امیرالمؤمنان
با شنیدن خشمگین شد آن چنان
می رسد روزی سراغت آن کسی
لا نگاهی بر نوشته ات خط همی
تا تو را بیرون کند از خانه ای
خانه قبری منتقل چون دخمه ای
ای شریح اندیشه کن فکری بساز
دور از اموال دیگر چشم آز
خانه دنیا آخرت خارج ز دست
آن زمانی می شود گردی تو پست
مال غیری را به مال افزون کنی
دین فروشی حکم شرعی را زنی
ای شریح گر نزد من می آمدی
رایگانی مشورت ها دادمی
دور از رغبت خرید خانه ای
خانه دنیایی به سستی لانه ای
با وزش بادی خرابی را به یاد
هر زمان با یاد آن لا لحظه شاد
آن سند را می نوشتم رایگان
با گذر تاریخ گویا هر زمان
عاریت دنیا چه دارد با حرام
نفس ها عاصی بباید کرد رام
خانه دنیایی چه دارد شادمان
توشه تقوا لا ذخیرت ترک آن
ای بشر خاکی به دور از دنیوی
کشت آن محصول رویش اخروی
خانه دنیایی است این فانی سرا
بنده ای آماده کوچ از آن دلا
بنده خواری می خرد دنیای دون
از حقیقت دور با خواری زبون
این سرا فانی جهانی بس غرور
رو به نابودی فرار از هر سرور
این سرا دنیا بباید بررسی
یک جهت دنیا بلا دارد بسی
آفتی دارد بلایی بیکران
با مصیبت های بی حد در جهان
با هوا سستی هوس ها روبرو
با قوا نفسی که شیطان زشتخو
خانه بابی را گشاید روی آن
با هوا همراه گردد سست جان
عاریت دنیا چه دارد این سرا
از کسی آن را خریداری دلا
رخت بندد تا رها از این جهان
ماترک بر آشنایان محو جان
این سرا فانی خریدارش کسی
دور از عزت قناعت ای رهی
ترک دنیایی کند جاوید هان
رو به دنیایی سرا فانی جهان
با خدایی کن تجارت هر زمان
تا به دور از این سرا فانی جهان
بس چه اجسادی بزرگان پادشاه
زیر خاکی شد جدا صد پاره آه
جان جباران سلاطین این جهان
حمیری تُبع و قیصرها عیان
زیر خاک همراه فرعونان دلا
کیفری بینندشان دور از سرا
گردآور بس چه اموالی گران
لحظه ها افزون به اموالی همان
قصرهایی بس چه محکم ایستا
با طلا کاری مزین خود نما
بس چه اموالی زری افروختند
همچو سیمرغی شدند خود سوختند
روزگاری می رسد دلواپسی
در برابر عدل گستر بی کسی
نامه اعمالی ذخیرت توشه ای
گر به همراهت شفاعت بنده ای
متقی دوران سعادتمند هان
بس تبهکاران به بدبختی همان
واقعیت انبیا هر یک گواه
ای بشرخاکی به دور از هر گناه
از درونی نفس هرکس شد جدا
فارغ از دنیا تعلق جیفه ها
با سلامت بگذرد از این جهان
از سرا فانی به جانب آسمان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
سالهای سال در بخش فنی و حرفه ای آموزش و پرورش کار کرده ایم . می دانیم در امر آموزش فنی و حرفه ای چه چیزهایی به درد دانش آموز می خورد و چه چیزهایی وقت تلف کردن است.
کدامین مسئول در بخش فنی و کار و دانش وزارت آموزش و پرورش با دانش آموز در ارتباط بوده است که تصمیماتی غیر کار شناسی می گیرند و در قالب بخشنامه معلم را وادار به اجرای آن می کنند؟
به عنوان مثال آقایی که در اداره کل آموزش و پرورش همدان تصمیم می گیرد که هنرآموزان دیگر نیاز به سازمان دهی ندارند و بر مبنای انتخاب مدیر محل آموزش آنها تعیین می شود ؛ این یعنی چه؟
هنر آموز بعد از کسب سالها تجربه کاری خودش باید محل کارش را تعیین کند نه اینکه مدیری بیاید و بگوید من اینو میخوام و اونو نمی خوام !
محل آموزش یک معلم باید به دست خودش تعیین شود نه به دست یک مدیری که فقط از طریق باند وارد مدرسه شده نه به خاطر لیاقت ؛ پس این همه کسب امتیاز و سابقه به چه دردی می خورد؟
مگر معلم اسباب بازی مدیر است که مدیر در مورد بودن و نبودنش تصمیم بگیرد تا کی باید بی انگیزگی را در وجود معلم تقویت کنیم؟
یک هنرآموز با سایر معلمین چه فرقی دارد که در استان همدان چنین تصمیمی برایش می گیرند؟
به شدت از معاونت فنی اداره کل همدان گلایه مندم و اما موضوع دوم که مرا وادار به نوشتن در مورد آن کرد موازی کاری در آموزش و پرورش است؟
منظور من تربیت نیروی فنی در آموزش و پرورش برای بازار کار مهارتی است که در حال حاضر هم این اداره ان را انجام می دهد و هم سازمان فنی و حرفه ای ؛ تنها تفاوت آنها در تربیت نوع مدرکی است که به آنها می دهند اما موازی با هم حرکت می کنند.
سیستم کار و دانش دانش آموز را برای بازار کار آماده می کند و سازمان فنی و حرفه ای هم جوانان را برای بازار کار اماده می کند.جالب این است که کسانی که از طریق سازمان فنی و حرفه ای برای کسب مهارت اقدام می کنند بیشتر به بازار کار راه پیدا می کنند اما اکثریت دانش آموزان کار و دانش پس از فارغ التحصیلی به کارهای غیر مرتبط با رشته خود روی می آورند.
چرا هر کسی باید در ایران کار خودش را بکند ؟
دانش آموز اگر اهل فن باشد پس از اخذ یک دیپلم ساده در زمینه مثلا حقوق شهروندی و مهارتهای زندگی خودش به سازمان مراجعه کرده و مهارت کسب می کند یا اینکه مثل گذشته حتی اگر توانایی ادامه تحصیل در مقطع بالاتر را نداشته باشد راهش را در بازار بیرون پیدا می کند نه اینکه دیپلم کار و دانش بگیرد و گواهی مهارت هم از سازمان بگیرد؛ آخر به سراغ کار کردن در مرغ فروشی و سبزی فروشی و ...برود.
یکی از این دو سازمان کافی است یا سازمان فنی و حرفه ای یا بخش کار و دانش آموزش و پرورش که البته به نظر نگارنده سازمان وجودش ضروری تر است.
موازی کاری یعنی اتلاف وقت و صرف هزینه های هنگفت و بی انگیزه کردن جوانان.
نکته آخر اینکه اینها درست نخواهد شد مگر اینکه کلیه مدیران در سیستم آموزش توسط معلمین انتخاب شوند و بس.
با سپاس فراوان از صدای معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تنها نشسته کنج خرابی
ولی ما
نظاره می کند
از دست تیغ و تیر
تنها نه این زمان
او ناله می کند
در تنگنای وحشت گل بوته های رنج
عاری ز گوش خلق
مستانه در برابر عالم
نظر کند
من نیستم جز آب
من نیستم خراب
من نیستم کبوتر ننگی در این میان
آزرده از جهان
او را خبر کنم
ای مهربان نگاه
یاد آور پگاه
مانده در انتظار
او وایه می کند
در بستر نگاه من امشب خطابه ای است
آری بهانه ای است
یاد آور بهانه دیرین نشانه ای است
شاید نشانه ای است
من نیستم خرابه عالم در این زمان
چشمان در انتظار
ناظر که عابری گذرد از کنار ما
ویرانه خلق را
او خود کند نگاه
در صبح تنگنا
دیدم سپید تار
امید زندگی است
از دست روز خوار
با آه شب
نگاه زمان را
رقم زند
آن مرد با خدای
بنشسته با نگاه زمان
او نهان کند
آن پیکر وفای
اندیشه می کند
بیچاره می شود
بیی جاده می رود
تا بگذرد ز دشت
او ناله می کند
شاید در این زمان
امید ره به راه دلان
او رقم زند
من هم در این مکان
از کنج خانه ای
راحت به اوج
سر بکشم با ترانه ای
گویند این چنین
مردان علم و دین
او مظهر ظهور ظواهر نشانه بود
او خود ترانه بود
آری بهانه بود
از دست روزگار
عاشق جوانه بود
آری نشانه بود
مهتر علامه بود
آن پیر خوش سخن
عشاق خانه بود
در بستر زمان
تسبیح دانه بود
با ذکر لا اله
روشن خرابه بود
مستانه در کنار
استاد و کاره بود
آری نظاره بود
آری نظاره بود
در تنگنای درس
او خود نشانه بود
از روزن دو چشم
کوثر روانه بود
با جنبش قلم
کاغذ کجاوه بود
خواهان آن کسم
خواند چکامه را
با ذکر خیر از او
آرام در حضور
مهمان آن کس ام
در محفل حضور
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
لازم به ذکراست که این شعر تقدیمی در قالب مثنوی سروده شده است،اما به لحاظ نبود امکانات جدول و....مجبوربه تایپ عمودی گردیده ام.
خوانندگان عزیز ؛ لطفا به صورت بیت بیت مطالعه نمایند.
روایت بخوان از خصال صدوق
تو را رهنمایی کند بر حقوق
حقایق بدانی تمرکز در آن
تو را توشه ای بهترین ارمغان
که صد پند باشد سوال از علی
جوابی چه روشن به منطق جلی
حکایت کند ابن عباس هان
دو کس از یهود از بزرگان شان
به یثرب شدند گفته بر مسلمین
به ما بازگو شد که در سرزمین
تهامه پدیدار پیغمبری
که آیین مان را سفاهتگری
شمارد نبی شما مسلمین
نکوهش کند انتقادی همین
از این ترس داریم از دین مان
ز آیین آبا بگردانمان
بگویید ما را پیمبر کدام
کدامین یکی از شما تا کلام
همان فرد باشد که داود ما
به ما مژده دادش گرایش روا
سخن سنج و لفاظ گر باشدش
به قدرت بیان چیرگی داردش
نبردی کنیم از روان جان مان
پیمبر کدامین نشانی همان
مهاجر و انصار گفتندشان
که رحلت نمودند از بین مان
به حمدی خدا را فرا خواندشان
کدامین یکی جانشین بین تان
که از جانبش هر وظایف ادا
بگوید فرامین خالق به ما
مهاجر و انصار ابوبکر نشان
که این فرد باشد وصی اش همان
به بوبکر گفتند آن دو یهود
که ما را سوالی که طرحی ببود
سوالی جوابی که از اوصیا
بباید که قانع کند هر دو را
ابوبکر بگفتا به پرسیدتان
شما را جوابی بگویم همان
سوالی چنین طرح کردش یکی
چه هستیم ما نزد ایزد زکی
چه جاندار باشد که در دیگری
به یک جا نه خویشی نژادی همی
چه گوری ببودش به گردش دلا
هر آن چیز را محتوا سیرها
به ما گو فرا یا فرو آفتاب
چسان سیر ما را جوابی شتاب
کجا بود تابید باری دگر
نتابید هرگز به دقت نگر
بهشتی جهنم کجا ای نکو
خدایت کند یا شود حمل گو
چه سمتی خدایت نگاهی به رو
کند گو به ما ای وصی ای نکو
دو تا حاضران غایبان چیستند
دو تایی که دشمن بگو کیستند
یکی تا به اثنا عشر چیستند
دو ده تا به صد چیستند کیستند
فرو ماند ابوبکر جوابی که لا
چنان از سخن در تحیر که ما
که مردم ز دین خارج آیندشان
به تعجیل خارج شدم از میان
خودی را رساندم به مولای مان
دهم اطلاعی چه حادث همان
علی پیشوایان ادیان یهود
چنین طرح کردند سوالی چه بود
ابوبکر جوابی ندارد علی
به حیرت فرو مانده ای منجلی
به روی ام تبسم بفرمود هان
که امروز باشد پیمبر همان
به من وعده امروز را داده بود
سخن هر چه باشد که آماده بود
به همراه من گام می زد علی
به مسجد رسیدیم بودش ولی
به تختی نشستش رسول خدا
دلا می نشستش خدا را ثنا
شما هر دو تن ای یهودی کلام
چه طرحی سوالی بگویید پیام
هر آن چیز از پیر پرسیده اید
ز من پرس و جویی شماها کنید
بدانیم ما هان شما کیستید
بفرمود علی بن طالب عبید
پسر عم برادر رسول خدا
که داماد اویم خدا را ثنا
حسن با حسینم فدا بر رسول
که من جانشین بر نبوت قبول
منم گنج پنهان اسرار او
بگویم جوابی سوالی بگو
که هر چیز پرسید گیرید هان
جوابی به منطق به علمی بیان
به نزدیک خالق کیانیم ما
که ما شه تو یا من چه گویی دلا
چو من خود شناسم شوم مومنی
تو تا خود شناسی شوی کافری
که دانا خدایی است بس مهربان
سرانجام هر کس بداند همان
چه جاندار بودش که در دیگری
به یک جا نه خویشی نژادی همی
همان یونسی بود ذالنون ما
که در بطن ماهی بشد جا به جا
چه گوری ببودش به سیری همان
همان یونسی بود در بطن هان
تمامی دریا سیاحت بکرد
که در بطن ماهی ریاضت بکرد
بگو ای علی آفتاب از کجا
طلوعی غروبی کند گو به ما
میان شاخ شیطان برآید بدان
که تاریک و روشن شود این جهان
فرو می رود جایگاهی بدان
که در چشمه ساری فروزان نهان
پیمبر بفرمود بالا فرود
به اندازه یک یا دو نیزه نبود
نمازی مخوان ای علی کن تو گوش
عبادت خدا را به علمی بکوش
کجا بود تابیده شد آفتاب
به یک بار تابید دیگر نه تاب
هم آن جا ببودش که دریا شکافت
که قوم بنی اسرئیل راه یافت
که موسی به همراه قومش روان
ز فرعونیان شد رهایی همان
بگو حمل کند یا شود خالقت
همان خالقی که تو را ناطق ات
به قدرت کند حمل باری تعال
بدانید قالی ندانید حال
خدا برتر از کون و هستی زمان
به فرمان ایزد تحرک همان
چسان هفت تن حمل کرسی به دوش
همان عرش پروردگارت به گوش
مگر ای یهودی ندانی همان
زمین آسمان هر چه ما بین آن
زبر زیر هستی خدا را نشان
مقابل نگر هر چه بینی عیان
که هر چیز بر خاک شد استوار
به قدرت خدایی زمین برقرار
تحمل کند هر چه را آفرید
که قدرت خدایی شما را پدید
کجا شد بهشتی و دوزخ بگو
زمین آسمان را نگر حق نکو
کدامین جهت را خدایت نگاه
بفرمود مولا مرا جان پناه
برایم کمی هیزم آتش بیار
تو ای ابن عباس ما را تو یار
بیاورد هیزم به آتش چو زد
به او گفت مولا ببینی مسد
چه سمتی تحرک بگو شعله ها
نه رویی مشخص بگویم تو را
بفرمود مولا همین گون خدا
کمثله نباشد هم او را ثنا
مشارق مغارب بدان از خدا
به هر جا نگاهی همان جا دلا
کدامند دایم مقابل دو چشم
نه دور از دو چشمی دو چیزی به قسم
زمین آسمان باشدش ای یهود
مقابل دو چشمی که یکسان نمود
بگو آن دو چیزی که باشد نهان
کدام است گویی به ما ای جوان
همان زندگی مرگ باشد یهود
نبیند کسی لحظه آنها چه بود
به ما گو دو چیزی که خصمی چه بود
بدانی که شب روز باشد یهود
چه باشد یکی لا دو تایی بگو
تبارک تعالی خدایی نکو
دویی که ندارد سه ای چیست آن
که آدم و حوا بباشد همان
به ما گو سه تا سومین چیست هان
نصاری دروغی ببستند بدان
بگفتند خداوند همان سومین
یهودی نه جانا یکی هست همین
که او لم یلد یولد آمد بدان
یکی هست و باشد همی جاودان
بگو چارگان چیست مولا علی
بدانیم ما هم تویی منجلی
که تورات و انجیل باشد همان
زبوری که خواندی بخوان این قرآن
بگو پنج گانه چه باشد به ما
همان پنج واجب نمازی ثنا
که منظور از شش چه باشد بگو
زمین آسمانی چه خلقت نکو
بگو هفت چه باشد بگو ای وصی
بدانید درهای دوزخ همی
جوابی ز هشتم بگویی به ما
همان هشت بابی که جنت دلا
بگویی به ما نه چه باشد علی
همان نه گروهی ز صالح نبی
فسادی بکردندشان در زمین
نه اصلاح جانا به دوزخ همین
دهم چیست ای جانشین در زمین
که ده روزه هر دهه با یقین
بگو یازده چیست ما را همام
همان یوسفی با پدر در کلام
به خوابی بدیدم یکی ماه و خور
دگر یازده انجمی را به فور
که بر من سجودی بکردند پدر
چه تعبیر باشد بگو بر پسر
به اثنا عشر هان چه داری نظر
همان سال را ماه باشد نگر
دو ده چیست گویی به ما آگهی
بدان درهمی هان که یوسف نبی
ازایش گرفتند و دادندشان
همان بهترین پور یعقوب هان
بگو سی چه باشد رموزش چه هان
همان صوم باشد که واجب همان
که بر مومنی واجب آمد بدان
مسافر مریضش دگر حکم هان
چه داری بگویی چهل چیست آن
که میقات موسی دهی سی بدان
بگو ای وصی پنج ده چیست آن
بدان نوح را عمر باشد زمان
که عمر آدمی نوح شد یک هزار
که پنجه کم آمد هدایت شمار
ز شش ده چه دانی به ما گو دلا
به کفاره گفتار خالق خدا
که شش ده بگیرید صومی ظهار
که کفاره باشد به ما دل سپار
که در غیر این شصت فقیری طعام
که راضی خدا با رسولی بنام
که هفتاد باشد چه ای خوش کلام
همان یاورانی گزیدش ز عام
که همراه موسی به میقات هان
که از قوم خود منتخب بهتران
ثمانون چه باشد چه دانی بگو
علومت به حق هست مولا نکو
از آن جا به کشتی نشستش نبی
نبی نوح جانا شنو از وصی
به جودی فرود آمدش هان بدان
که قومش به فرمان بدان غرق هان
نود چیست ماهیتش را بگو
همان خانه هایی به کشتی بجو
که حیوان بباشد به جفتی در آن
حیاتی به دیگر مکان شد بدان
بگو صد چه باشد به ما ای همام
ز گفتار شیوا به ما گو کلام
همان عمر داود آدم صفی
ز عمرش چهل داد او را نبی
اجل چون سر آمد به افکار آن
که انکار حق ارث شد هان بدان
بگو ای جوان از محمد به ما
چنان وصف شد بین مان او نما
که گویا ببینیم با چشم خود
چو ایمان به او هان فرو خصم خود
چو نامش شنیدش محمد علی
به حالی بیفتاد گریان ولی
یهودی غمم تازه شد کن تو گوش
حقیقت بگویم حقایق خموش
حبیبی محمد رسول خدا
شخیصی ببودش به نرمی دلا
جبینی بلند داشت ابرو کمان
سیه چشم هموار گون هان بدان
درخشنده دندان و پر ریش هان
که بینی کشیده لبش نازک آن
چو تنگی بلورین گردن نگار
چو کافور شاخی خطی آشکار
ز گودی گلو تا به نافی خطی
که پیوسته مویی سیه اوسطی
به بالا میان قد ببودش دلا
به سیما چه نوری به تابش خورا
به هنگام رفتن چه محکم قدم
زمین در نوردید محکم علم
کمر نازک آمد دو کعبش چه گرد
قدومش لطافت به بالا نه خرد
عمامه اش سحابی و شمشیر آن
همان ذوالفقاری که معروف هان
به دلدل و یعفور می شد سوار
به عضبا لزازو که فربه نگار
که شلاق ممشوق لاغر بلند
به دست می گرفتش بسی ارجمند
به مردم بسی مهربان چون پدر
که دلسوز مردم بسی خوب تر
مزین میان شانه هایش به مهر
دو سطری نگارش چو نوری ز مهر
شهادت به توحید یک سطر آن
دوم سطر نامش محمد بدان
به وصف این تمامی شما را یهود
بگفتم که پاسخ شما را شهود
به اقرار گفتند آن دو یهود
که هر چیز گفتی گواهی شهود
خدا واحد آمد محمد رسول
تو هم جانشینی تو را هم قبول
که در دم مسلمان شدیم ای علی
به حق جانشین در زمانی ولی
که ما هر دو یاران دینت شدیم
که تحت امر قرآن مبین ات شدیم
چو جنگ جمل شد به پا یک از آن
ز میدان جنگی عروج آسمان
دگر ضربتی خورد میدان جنگ
که آغشته سیما به خون سرخ رنگ
همان جنگ صفین بودش دلا
جمل را به یادت بیفکن ثنا
گزیدند راهی شهادت همان
که هر یک به جنگی گذر از مکان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آن چنان دیدم علی را وصف حال
در میان محراب با خالق مقال
همچو آن فردی گزیده مار هان
پیچ می خورد دور خود محزون همان
آن چنان گریان و غمگین دل حزین
با خدایش گفتمان می کرد همین
این چنین می گفت با خود بر خدا
گر مخاطب بود دنیایی دلا
دور شو از من تو ای دنیا حرام
ناز کم کن بهر من کمتر خرام
خود نمایی می کنی هر چند هان
دور از من قرب خواهی همچنان
در دلم جایی نگیری هان بدان
گر چه نزدیک ام نمایان خود همان
با حیل خواهی فریبی جان من
دور از من گر چه لا از انجمن
غیر من را می فریبی رایگان
گر به من بخشی جهان را دور از آن
بر تو ما را لا نیازی ای جهان
دور از ما شو به دور از نفس مان
عزم جزمی سه طلاقه گشته ای
گر بخواهم بازگشتی لا همی
پس چه بهتر دور از من ای جهان
از تو چیزی من نمی خواهم بدان
آرزوهایت تمامی خوار گون
پست و اندک ارزشت تا حد جنون
دوره ایامت چه کوتاه ای جهان
توشه هایت بس چه اندک دور از آن
با درازی راه و دوری از مکان
توشه هایت کم ذخیرت لا همان
در برابر روز رستاخیز هان
ارجمندی این جهان کمتر همان
پس چه بهتر با خدا باشیم ما
تحت فرمان خالقی بی چون دلا
ترک دنیایی کنم غم آفرین
تا برون از این سرا فانی زمین
دوست باشد گر مرا کوهی دلا
آن چنان در هم فرو همچون هبا
آری ای انسان مصیبت ها چنین
بر گزیده فرد را کوبد زمین
متقی دوران اگر باشی دلا
تا حدودی پایداری برملا
با حبیبان هر زمانی صد بلا
رویتی گردد چه گویم ای خدا
بار مسئولیتی باشد چه سخت
اکثریت لا تحمل تیره بخت
در برابر ظلم هایی با عذاب
با عدالت کوه گردد خود مذاب
انبیا هر یک تحمل این جهان
اولیا هم همچنین چون محسنان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید