صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش
پنج شنبه, 08 شهریور 1396 09:09

به مناسبت عید سعید قربان

شعر یک معلم به مناسبت عید سعید قربان

سوره حج - آیه 26 الی 37 ( در قالب مثنوی - با استفاده از معانی قرآن مجید)

آیه 26
رسول ام به یاد آر آن ابراهیم
که تمکین بدادیم بیت الحریم
که واحد پرستند خدای یکی
یکی را شریکی نباشد زکی
چنین امر شد بر خلیل زمان
که آماده سازید بر حاجیان
طوافی نمازی رکوعی سجود
حریمی به پاکی صفا ده وجود
که پاکیزه سازید آن خانه را
ز لوث بتان دور آن کعبه را

آیه 27

تو اعلام کن بین مردم خلیل
که ایام حج می رسد این قبیل
بیایند مناسک که حجش قبول
تو ابلاغ کن امر یزدان رسول
که از راه نزدیک و دورش رسند
سواره پیاده به مقصد روند

آیه 28

منافع به دنیا و اخری بسی
فراهم تواند نماید کسی
معین زمانی خدا را به یاد
چه نعمت بر آنان بدادیم شاد
شتر گوسفند گاو روزی بداد
تناول کنیدش چه شکری زیاد
طعامی خورانید بر هر فقیر
به آنان دهیدش گلیمی حصیر

آیه 29

بر آنان دگر بار گو ای خلیل
مناسک به تکلیف سازید ذیل
به تقصیرکوشند و نذری و جهد
که با خلق و خالق ببستند عهد
طوافی به کعبه به عهدی وفا
رکوعی سجودی خدا را ثنا

آیه 30

به احکام حج کوش راهی شوی
به جایی رسی راهیابی شوی
که هر کس کند حرمتی در طواف
مقامش بلند آیدش همچو آف
شما را چه نعمت خداوند داد
تلاوت شده در قرآن حکم یاد
کنید اجتنابی شما از بتان
ز گفتار باطل رها گشتگان

آیه 31

خدا را پرستید تنها خدا
شما بندگان لحظه ها را ثنا
دل آرام گیرد به یاد خدا
دلت وسع ده تا توانی ثنا
بمانند بدان عجز و بیچارگی
همان مشرکانی که لا بندگی
چو از آسمان افتدش مرغکان
بدن قطعه قطعه بکردند شان
به منقار گیرند آن مرغکان
که گوری ندارند شان این کسان
شکم گور آمد چه باید کنیم
به اصلاح کوشیم و بر حق شویم
و یا تند بادی هم او را برد
به کوهی مکانی به دور افکند

آیه 32

سخن حق آمد اطاعت کنید
شعایر به دین را رعایت کنید
خوشا آن کسانی که تقوا دلان
به تقوا دلی راه یابندگان

آیه 33

که حکم شعایر به سود شما
معین بشد وقت آن گوییا
حرم خانه کعبه عبادات بین
که احکام هر یک به طاعت همین

آیه 34

مقرر به هر امتی معبدی
طریقت شریعت حقیقت همی
که نام خدا ذکر گردد زکی
به هر کوی و بَرزن ستایش همی
چه بس نعمتی او ببخشید و داد
به ما مردمان ذکر توحید یاد
که تسلیم فرمان خالق شوید
خدا را به نیکی نه نطق آورید
بشارت دهی تو تواضع کنان
ابد را سعادت بر آن عابدان

آیه 35

که هر لحظه شد ذکر یاد خدا
که دل هایشان مضطرب ربنا
مصیبت ببینند صبوری کنند
نمازی بپا تا زکاتی دهند
ز روزی خود دیگری را دهند
خدا را در این کار راضی کنند

آیه 36

که نحر شتر گشت خیر و صلاح
به قربانی آمد شعایر فلاح
به هنگام ذبحی به پا خاسته
به ایستاده ذکری هم او خواسته
شود ذبح کامل به پهلو زمین
بیفتد که حیوان حلالی همین
ز لحمش تناول کنید و رهید
به سائل فقیری طعامی دهید
که هر لحظه شکر خدا را کنید
طعامی خورید تا که نعمت پدید

آیه 37

به تقوای دل کوش تا رحمتی
تو ذبحی کنی در پذیرش شوی
بدانید ذبحی کند او قبول
که تقوای دل در تحکم رسول
هدایت کند خالقی مهربان
بهایم مسخر شما را بدان
خدا را به تسبیح گوئید تا
به جای آورید شکر نعمت بجا
نکوکار را ای رسول خدا
بشارت دهی در سعادت ثنا


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

شعر معلم و ای نیک نام دوران در کوی نیک نامان

اسرار مردمانی روزی شود هویدا
رحمی به حال ما کن عذری شود پذیرا
دریا بسان کشتی کشتی شکستگانیم
ساقی کرامتی کن تا ما رها از این جا
دیدار آشنایان واجب شود که ساقی
حکمی دهی و فرمان رویت عزیز خود را
شد فرصتی شما را از کف رها نباید
در حق این عزیزان نیکی به حد جانا
بلبل غزل سرایی قمری ترانه ای خواند
ساقی قدح کنی پر نوشم چه خوش گوارا
من بینوای عالم ساقی کرامتی کن
روزی به حکم بخشی من مستحق نه دارا
ما بندگان عاجز محتاج تکه نانیم
روزی به قسمت آید تأخیر لا ز بالا
ای نیک نام دوران در کوی نیک نامان
علت مگر چه باشد طردی کنند از آن جا
هان می شود قضایی تغییر گردد ای دل
ما را به کوی نیکان رخصت روانه حالا
قارون و تنگ دستان در خلقتی برابر
روزی مقدر آید شاهی کند گداها
اقبال سربلندی ما را نصیب آمد
سنگی که بود خارا در کف چو موم دانا
دل را نظر که ساقی صافی دلی ببینی
شفاف همچو جامی مملو ز آب صهبا
هر جا نظر کند هان بیند درون خود را
تاریخ ساز باشد گوید سخن ز دارا
ما را دهی بشارت ساقی قدح کنی پر
بخشی دوباره عمری تا زندگی مهیا
عذرم کنی پذیرا رحمی بکن تو ساقی
تا بار این جهانی مقصد رسد هویدا


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

شعر معلم و دل و جان فدای سلطان غریب ثامن الحق

نظرت به خیر حالا بکنم تو را دعایی
که کنی تفقدی تا بدهی به هر گدایی
به خدا کنم سپاسی که ملازمان سلطان
به عدالتی و قسطی بدهند حکم هایی
به خدا برم پناهی مگر آن شهاب ثاقب
به ندای غیب تابش که ز دیوها رهایی
مژه ات بکرد اشارت نکنی غلط نگارا
که تو خون ما بریزی ببری ز ما حیایی
ز حجاب خود در آیی چه نظر کنی تو سودی
دل عالمی بسوزی به کرشمه چون بیایی
همه آرزویم این شد که نسیم روح افزا
خبری ز آشنایان بدهندشان به مایی
چو بشد رُخت نمایان چه کنم به پا قیامت
که تمام جان نثاران به رهت دلا فدایی
اثری ز صبح بینی چو کنی ولی دعایی
به دعای صبح خیزان ببری ز ما بلایی
دل و جان فدای سلطان غریب ثامن الحق
که در این جهان هستی که به داء ما دوایی


ارسال نامه برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

شعر معلم و در نیابد حال پخته هیچ خام ؛ پس سخن کوتاه باید والسلام

سروده زیر در پاسخ به همکاران محترمی که با مطالعه شعر ( صد سوال یهودی از حضرت "امیرالمؤمنین " ) به جای بنده نوازی ،گوش نوازی نموده اند .

با تشکر

مشنو از نی بشنو از دل راه یاب
از درون جویای حالم شو شتاب
گر مرا از نیستان کندند رواست
در جدایی عز و عشق و ماجراست
سینه ای خواهم مرا راهی کند
دردهایم بشنود زاری کند
نه که دردم بشنود نق نق زند
نیشخندش روح را دق دق شود
کل خلقی از نیی ببریده شد
سوز نایش ماند و نی برچیده شد
گر چه در عالم بنالیدم تو نال
با انیس اهل گفتی سر ببال
یار من شد کوه و سنگ و انس نیز
همچو داوودی شدم در جست خیز
ناله ها سربسته ماند در سینه ها
طالب رمزم که جویم دیده ها
دیده هایی که رموزات درون
فاش می سازد بیندازش برون
گر چه در دل ناله ها انباشتم
راز دل را در درون بنگاشتم
رمزهای من ز من در گور شد
با کسی گفتم به کلی نور شد
چون که گفتم سر دل مسحور شد
از خودی آمد برون در گور شد
چشم و گوشی خواهم و دریای خون
تا ضمیرم پر کند گردم عیون
راه را در جامعه خطی کشم
در صراط دوست من حظی کشم
گر چه جان از جسم فرمان می برد
جسم پاکم راه حرمان می زند
آگه است تن روح را عزی دهید
از درون جسم هر شری زنید
آتشی گشته است بانگ ناوکش
در سر سجده زدندش تارکش
هر که در دل آتشی دارد ولی
مختصر گفتم بخوان ورد علی
جوشش عشقش جهان را داد کرد
عدل حق را در زمین او یاد کرد
نیست آن یاری که رقیب او شود
پرده های خطبه هایش نشنود
نینوا را نی ببین نایی زنی
از کرامات هنر رایی کنی
قصه های عشق را گویند نی
درد هستی را دلا جویند نی
محرم هر همدمی نی شد ولی
در نیستان نی شد و طی شد ولی
غم برفت و دیده را بر هم زنید
عشق را از دید دل باید کنید
دیده ای خواهم مرا راهی کند
در رهیدن دوست خود شاهی کند
رمزها گفتم چنان که گفته شد
مولوی با دید والی پخته شد
((در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام))


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

شعر معلم و از حرف انا الحق چو شنیدی ارنی را

در کنگره دار ببین شوکت منصور
منزلگه منصور کم از نوح پسر نیست
حلاج که در عشق الست پای بفشرد
لرزید به عرفان نه بلغزید که سر نیست
بگذار که یک جرعه از این شرب بنوشم
بینی که چسان مست شوم مست به در نیست
منصور چو نوشید می میکده بان را
گفتا که عزیزان چه کنم دید بصر نیست
بسیار خروشید و بجوشید چو می هست
می خوردن من با توی بی عقل هنر نیست
بر تخت بقا دید مقام ارنی را
موسی شد و والاتر از آن راه گذر نیست
از حرف انا الحق چو شنیدی ارنی را
کل فارغ از این جسم شدی گر چه سفر نیست
این بود حقیقت که به رمز عاشق او شد
منصور که بر دار برفت مرغ سحر نیست
بانگی زد و از بانگ دلش آه برآورد
ای جن زدگان مستی من حق و سمر نیست
والی که در این راه مرا مونس جان شد
گفتا که نگوید سخنم گر چه ثمر نیست
بسیار رسیدند چو من دار فنا را
معلوم تو گشت عاشقه ات بی سر و سر نیست
منصور که در دار بقا دید فنا را
گفتا که ولی عشق الست زور به زر نیست


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

برای آموختن زبان انگلیسی در آموزشگاه ثبت‌نام کرده بودیم و این ضوابط را دال بر تبعیض قومیتی نمی‌دانستیم/ آموزش‌‌ و‌ پرورش ابتدایی در درس فارسی چهار هدف اصلی را دنبال می‌کند. این چهار هدف عبارتند از: گوش‌دادن، سخن‌گفتن، خواندن و نوشتن/ در میان این چهار هدف، خواندن کلیدی‌ترین مهارت به‌ شمار می‌رود/ . آیا معلمی که نمی‌تواند شاهنامه یا گلستان و بوستان را درست، روان و با لحن مناسب بخواند می‌تواند ادبیات فارسی تدریس کند؟ آیا ممانعت از تدریس این معلم نوعی تبعیض است؟ آیا معلم زبانی که آواهای خاص انگلیسی‌زبانان را نمی‌شناسد یا مربی قرآنی که حروف ویژه‌ی عربی را از مخارج صحیح آن‌ها ادا نمی‌کند، می‌توانند انتظارات شاگردان خود را عملی کنند/ وزارت آموزش‌ و‌ پرورش به تازگی بخشنامه‌ای در باب شرایط و ضوابط جذب معلم منتشر کرده است که بند نهم آن مناقشه‌برانگیز شده است/ بارها شاهد بوده‌ام بچه‌ها و خانواده‌ها از معلمانی که قادر نیستند سلیس و روان به فارسی معیار سخن بگویند، ناراضی بوده‌اند/ اینجا همه‌چیز و همه‌کس باید در خدمت بچه‌ها و برای پرورش آن‌ها باشد. در آموزش‌ و‌ پرورش خواسته‌ها و نیازهای دانش‌آموزان است که اصالت دارد/ به‌کارگیری معلّمان متخصص در هر یک از زبان‌ها اولین قدم برای پیشبرد این هدف است/ این گزینشی در راستای نگاه حرفه‌ای به معلمی و حرکت در مسیر دستیابی به اهداف مورد نظر است و نه تبعیضی علیه گروه‌ها یا اقوامی از جامعه

منتشرشده در یادداشت

شعر معلم و خاک ره شو که نیست ملک جهان جایگاه قرار و بستر نان

1
در شگفتم که هاتف یزدان
داد این نغمه پند راز گران
از سماوات عرش داد رسید
بر دل صاحب عقل ملک سران
چیست حکمت که خلق می نالند
در مسیری که هست دادگران
یک طرف گریه کودکی دیدم
که همی ناله کرد با دگران
صاحب حی لامکان و مکان
دادگستر دوا و مرهم جان
این همه کشت و کشتگان تا کی
در زمینی که هست ملک جهان
ناگه از غیب ذره زد خورشید
که گرفتم پیام کوچک تان
پند عبرت بگیر با تو کسی
که ندایی دهد به گوش زمان
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
2
سیر کردم به مجلس و محفل
تا رسیدم به کلبه ای در گل
که نوشته چنین به دور سرا
مرد حقی بیا و دل بسمل
از درون نغمه کرد و ساز دمید
داد آهنگ رقص از کهگل
ناگه از دور هاله ای دیدم
که همی گشت حلقه ای در دل
تابش آفتاب زد دستی
بر ضمیرم که نیست جز منزل
جایگاه حضور حی مکان
هست در کل کائنات سجل
بنده بی شک قبول باید کرد
خاک مأوای عالم بی گل
که یکی نغمه داد دارایی
لایق آب و خاک نیست خجل
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
3
هاتف از گوش دل چنین گفتا
والیا خرقه کن بیا والا
که ببینی چه هاست در جریان
مرد حقی نشسته از شیدا
بر دل کودک شکسته دلان
قلم سوز حق زند سودا
ناگه از گریه خنده ای آمد
که کجایید ای شکسته نوا
ناله های غمین هر کودک
گشت پیدا یکی یکی به صدا
ای خداوند ماهی و دریا
ای سماوات و عرش پا بر جا
ای خدایی که در همه عالم
چون تویی نیست واحد و یارا
این همه سوز و ناله ها تا کی
فخر و فقر زمانه ناکارا
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
4
گوش بر روح داد این پندم
که گرفتم شکار در بندم
صرف این کار شد که یارایی
بر من خسته دل بزد هر دم
ارجعی خوان به کوی کردم روی
که همی گفت از درون فردم
سالک راه شو که بینی جان
در مسیری که هست پابندم
ناگه از خیمه خادمی آمد
ماه منظر بگفت خند خندم
ملک تن نیست عزت آدم
به ریا و به پول جون کندم
آخر الامر خسته از راهی
دور گشتم ترانه خوان دیدم
که یکی بر نشسته زیر لبی
گویدش داد و داد خوانندم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
5
ضعف بیمار گونه زردم
به تجلی ندا زند هر دم
بنده محبوس خاک واهی کی
که فریبت اگر دهد خندم
در مسیر زمانه کیست یکی
به حقیقت زند ندا حمدم
پیر پرسید سالکی گفتا
عشق بی جسم هست پابندم
این ترانه ز عالم والا
خوانده آید به گوش هست پندم
بنده محتاج غیر حق تا کی
حق خوب است من که خود عبدم
ناله ها سوزناک در هستی
سوخت کفر عدو فرزندم
ملک دنیای دون پر تزویر
هر تقلا که کرد دل کندم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
6
سر فرو برده گوشه ای دیدم
که نشسته است عابدی در دم
ذکر خیر زمانه می گفت دوش
از کرامات شیخ چون خندم
خنده ام گریه آور است مردم
نیست رنگ صفا دل بندم
مردمان خسته در طلوع سحر
مانده از راه سیر گل زردم
با ندایی به وسعت تاریخ
ناز نازان ز دور خوانندم
بنده تا کی خریده خاکی را
نیست خاکی بیا که در بندم
محفلی هست پر ز مردانی
راست طینت چو کوه پا بندم
ذره خوار زمان شدم روزی
ناگه از غیب داد دل کندم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
7
سیر کردم به پهن دشت زمین
دیدم اسباب شادکام و غمین
عده ای در جلال خود مشغول
عده دیگری به فقر کمین
یادم آمد که فقر ریشه کن است
ریشه مردمان گرفته به کین
تیشه ای می زند بسوزاند
مرد حق خسته حال و ضعف به دین
کمترین عده خالص اند در فقر
راه جویند در مسیر یقین
فخر الفقر صاحب دین است
دین پاکی در این دیار حزین
صاحب عصر خود بکن نظری
که دگر نیست جای صبر همین
مردمان با نگاه خسته به من
گویدند والیا تو ده تسکین
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
8
با تحیر به گوشه ای رفتم
به حقیقت رسم که برجستم
دیدم احباب جملگی مستان
سر فرو برده مست در بستم
که حقیقت رسان محروقی
رسد آن جا که من پیوستم
دوستان در حریم حی زمان
به نشانی که اوست مست هستم
آشنایان حب سیر ولی
از همین جا به دوست بر بستم
طلب و عشق و عرف و استغنا
به حقیقت رسند من مستم
مست توحید و حیرت خلقش
که به ایما پراند نشکستم
فقر فخر است والی مؤلا
به فنایی رسی که خواندستم
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
9
شیخ پیری به گوش دل گفتا
والیا ترک دیر کن تو بیا
نیست جای تو وادی زیرین
پر کشان مست آی تو این جا
بینی آن حق که در پیش بودی
پیر آن جا گرفته خود هیجا
نفس اماره در مسیر خطاست
باید این نفس مرده شد آن جا
هیچ دانید مردمان اله
جنگ این است صلح پا بر جا
تا به جایی رسی که خود بینی
لذت ماورا هست پیدا
بارالها گناه ما بخشای
ای تو بخشنده تر به ما از ما
هست دنیا مسیر راه اله
گوید ای پیر مرده شو و بیا
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
10
عشق پیداست از ضمیر و نما
پر گشا عاشقا به اوج سما
تا ببینی عروج عرش خدا
جای گیری که خوانیش به ثنا
از ثنا بگذری به دیر فنا
خاک راهی گرفته در سینا
آن شجر را که یافت معنی عشق
به تجلی نهاد سر به دعا
یا که خاکی گرفته در طوفان
هادی کشتی اوست از ضرا
عارفا خستگی راه چه سود
برد آن کس که هست او سرا
آشنایان گرفته وادی عشق
به لسان الوداع کجا ولیا
پر کشی پر کشان به دوست که ما
خسته از خاک یک صدا گویا
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
11
در مسیرم رسیده ام جایی
که به ایما برند صحرایی
وادی عشق هست والایی
به ولایی رسم که دانایی
بنده مؤمن رهید از دنیا
که ز دنیا نخواست دارایی
مرد حق بود عاشق معنی
که رهید از فنا به پیدایی
خنده ها می زند به ذکر و دعا
که رسیدم به اوج مأوایی
خودی آن جا بدیدم آماده
با دگر دوستان صف آرایی
مجلس بزم گستریم که دوست
زند آواز بانگ بینایی
بنده محبوس خاک خود گوید
تو به جایی رسی که جویایی
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان
12
صاحب حی والیان زمان
خادم پیر مردمان جهان
این پیام از خدا رسید به ما
دست گیری کنید همنوعان
ملک آباد روح گردد شاد
به صدایی که دوست خواندشان
خانه دوست در ورای دل است
دل همین است منزل ره شان
آشنایان به حکمت ایمان
راه جویید و خود برید جنان
که به صحرای طور خود نگرید
به کلامی رهید از تن تان
نیست صحرای تن مکان صفا
منزل روح هست یاورتان
دوستان مخلصان ضمیر دلان
راهیان منهیان اسیر هوان
خاک ره شو که نیست ملک جهان
جایگاه قرار و بستر نان


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

"شرایط احراز شغل" در همه مشاغل وجود دارد. حتی اعمال شرایطی مانند داشتن "مدرک تحصیلی لیسانس"، "شرط سنی" و "گذراندن دوره خاص تربیت معلم"، عده زیادی را از معلم شدن باز می‌دارد، با این‌حال معمولا کسی اِعمال این شرایط را تبعیض آمیز نمی‌داند/ بین نیازهای شغل و ویژگی‌های شاغل باید تناسب وجود داشته باشد. در همه جای دنیا از مشاغل ساده تا مشاغل پیچیده این اصل رعایت می‌شود/ "چرا اهالی رسانه به داشتن دندان خراب یک خلبان که مانع استخدام وی می‌شود حساسیت نشان نمی‌دهند،اما برای شرایط و ضوابطی که قرار است در افرادی که تربیت نسل‌های آتی این کشور را برعهده بگیرد، واکنش نشان می‌دهند/ معلمی هم از آن مشاغلی است که ظاهر فرد اهمیت دارد. آن را همه کسانی که دانش آموز بوده‌اند یا فرزند دانش آموز دارند می‌دانند/ خصوصیات فیزیکی معلم مانند یک مجری تلویزیون و گوینده خبر و هنرپیشه تئاتر و سینما در معرض قضاوت است، نه از سوی مدیران، بلکه از سوی کودکانی که احساس و عواطف آنها از منطق و استدلالشان قوی‌تر است. البته در این خصوص نباید مبالغه کرد/ کودکان مخصوصا در دوره پیش دبستانی و دبستان به ظاهر معلم و برخوردهای او اهمیت می‌دهند و باید به این جنبه احساسی دانش آموزان حتی الامکان اهمیت داد/ منتقدانِ دستورالعمل پزشکی و سلامت جسمی معلمان، در مورد تشخیص مصادیق تبعیض در استخدام معلمان دچار اشتباه شده‌اند/ همه آدم‌ها صلاحیت معلم شدن را ندارند/ حتی باید تلاش کنیم که صلاحیت تخصصی معلمان در طول سال‌های خدمت هم مورد سنجش قرار گیرد. همه اذعان دارند که کلید اصلاح وضعیت آموزش و پرورش، اصلاحات در نیروی انسانی این وزارتخانه در جهت افزایش کارآمدی است/ انتقادها اگر جهت درستی نداشته باشند باعث می‌‍شوند مسئولان، مرعوب و فلج شده و به ادامه وضع موجود رضایت دهند

منتشرشده در یادداشت
شنبه, 03 شهریور 1396 15:52

چو بلبل خوش نوازانی سخن سنج

شعر معلم و چو بلبل خوش نوازانی سخن سنج

به جاویدی رسد هر کس که با ما
زمان را طی کند جاوید مانا
چو گوهر علم را زیور ببندد
یتیمی در شود همتا نه جانا
ادب را ارزشی باشد به فرهنگ
به فطرت خو کنی یابی گهر را
مواریثی بماند جاودانی
به رتبت تجربت یابی همانا
به درسی بحث یابی تجربت را
به تمکین مکنتی یابی نگارا
زمان را طی به فردایی میندیش
زمان را حال دان همت تو حالا
تویی دانا و برنا روح والا
کمی اندک به مسکن جسم آرا
به معنا زیست باید زندگانی
زمان را طی به آن جا رو که والا
چنان زی حاسدان فرصت نیابند
دلت آزرده گردد از بلاها
تو را علمی ببافی نکته دانی
قلم داری تو حاکم بر الفبا
چنان حکمی دهی اندیشه ها را
به خواندن در تحیر مرد دانا
بیارایی چنان زیور به صورت
به رویت هر که بیند محو سیما
به سیمایی نگر پنهان ظاهر
کلامی دلنشین یابی به ایما
رباعی با غزل قالب قصاید
به آهنگی نوازد ای که خوانا
سخندانی به قالب مثنوی هان
تعالا روح افزاید خود آرا
به عرفان عشق می ورزی چه باشد
غزل با مثنوی الحان بقایا
زمینی آسمانی در تجلی
به دوران مردمش فکری چه زیبا
پریشان خاطر آمد ذکر دوران
تمدن رفت فرهنگش به یغما
به معنا سیر باید زندگانی
ز دنیا جیفه اش دوری به معنا
طریقی زهد گیری پارسایی
ادب حکمی کند پیرو ز آبا
به زاکان سیر کن یابی عبیدی
به موشی گربه اش نازی چه غوغا
سخن در پرده گفتند آشکارا
سخندانی سخن گو بی محابا
سخن از دور گو دوران بماند
بماند جاودان مکتوب از ما
زمین را طی زمان را بنگری حال
به قیلی قال کشتاری خدایا
کشاکش سرزمین در دست غاصب
چه هرجی مرج ماندی یکه تنها
زمین بازی چه بازیگر زمینی
چو کودک در تفکر مانده برنا
مغولان را نگر ایلان غاصب
چه نادانی به غارت مرگ بی جا
ریا تزویر سازد مرد حاکم
سیاست باز بینی در تقلا
توان گفتن سخن هایی به ایهام
به ژرف اندیشه ها فکری هویدا
خشونت با فساد اندیشه رویت
بباید زد سری را جلوه کانا
زمان گویا نهان ها آشکارا
حیل با حیله مخفی گرگ و میشا
زمان طی می شود تاریخ گویا
حقایق با گذر ایام رویا
سنایی ناله دارد حافظانی
که خاقانی قبادی خسروبینا
جسارت حاکمان مردم فریبی
چنان لفاظ زیورها به دیبا
حیا را مرگ زشتی را بقایی
گلی شد در اسارت مرد هیجا
گل اندامان عالم را خبر ده
پیامی را بگویندشان به نجوا
غزل ها را به دیوانی تجمع
چه دفتر شعر مردانی به ایحا
امیرانی سخن سنجان عالم
کلام آذین به زیورها چه والا
ز هجران ناله بافیدند اینان
سیاهی شب حجابی شد به شکوا
چنان طرحی چه مبدع این کسانی
معانی گنج خود دادند به تقوا
فریبی لا ز دنیا خورده اینان
مسائل اجتماعی را نه یغما
گذر ایام خود را در سکوتی
به کنجی خلوتی کردند اینا
چو بلبل خلوتی در بوستانی
به جلوت با طبیعت عارفانا
چو بلبل خوش نوازانی سخن سنج
گذر ایام در باغی نه رسوا
بیان گفتندشان از رنج دوران
چه اکثر مردمان درگیر دارا
هزاران زهد رنگارنگ دوران
به تقوا جلوه ای پوشش نه تنها
چنان در دین بیفتد رخنه هایی
که خیط اسود و یا ابیض یکی لا
چه کفری کفر نعمت در زمانی
چنان آلوده مردم را چه بلوا
به بحث علمی توجه کن خردمند
رها از دنیوی شو مرد دانا
به الفاظی بیان شد بحث هایی
که در قالب غزل شیرین گوارا
به شاعر لطف الفاظی بیندیش
که از دیوان آنان نکته گویا
سخن سنجان معنا گنج هایی
به رتبت مرد دانا رو به بالا
به ذوقی شعر آراید ولی هم
پس از وی دفترش ماند به دنیا
کلامی آسمانی شد عزیزان
به آذینی هنر آرایه زیبا
فنونی بحر الفاظی غزل وار
تو را دادند سرایی ای که ویدا
به گنجی دل امیدی می رسی هان
که در قالب غزل خود را نه کم ها


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

نظر دانش آموزان در مورد معلم و جایگاه معلمی  سال تحصیلی از نیمه‌ی دوم شهریورماه شروع شده بود. برای من که دوزبانه بودم و پیش‌دبستانی هم نرفته بودم، فرصت خوبی بود تا بر گستره‌ی واژگان فارسی‌ام بیفزایم. آموزگار انگشت سبابه‌ی دست چپش را زیر یکی از نگاره‌های لوحه‌ای که روی تخته‌سیاه کلاس آویزان کرده بود، گذاشت و با انگشت نشانه‌ی دست دیگرش به من اشاره کرد تا نام آن وسیله را بگویم. بااعتماد به نفس از جایم برخاستم و با ذوقی که از یک کلاس اولی انتظار می‌رود، بلند و محکم گفتم:”بَخْرَ.“ بچّه‌ها زدند زیر خنده. آموزگارم، که مردی شریف و مهربان بود، خنده‌‌ی بچّه‌ها را برید و رو به من گفت:”به این می‌گن بیل. تکرار کن. بیل.“ یواش گفتم:”بیل.“

از همان روزهای آغازین، دلهره‌ای در دلم لانه کرد که آن را تا واپسین روز آن سال تحصیلی همراه داشتم. هر روز از مدرسه به خانه و از خانه به مدرسه آن را به دوش می‌کشیدم.

روز پانزدهم شهریورماه پدر و مادرها برای اولین بار ما را به آموزگارمان سپردند و رفتند. حسن و جواد، دوقلوهای کلاس‌مان، گریه کردند. به آن‌ها خندیدیم‌. با آن هیکل‌های نسبتاً درشت‌شان بچّه‌ننه بودند. بیشتر بچّه‌های کلاس، پیش‌دبستانی را با هم گذرانده بودند. داستان محمّد‌علی را که وسط کلاس بالا آورده بود یا هادی که شلوارش را خیس کرده بود، تعریف می‌کردند و به آن‌ها می‌خندیدند. من نمی‌خواستم بچّه‌‌ننه باشم. پیش بچّه‌ها و توی مدرسه با هیچ‌کس از دل‌آشوبه‌ام سخن نگفتم. شب‌ها موقع خواب، وقتی چراغ‌ها خاموش می‌شد و چشم چشم را نمی‌دید، می‌زدم زیر گریه. میان هق‌هق گریه‌هایم به مادرم می‌گفتم:”نَنَ، تاخُّدای دَ معلّموآن باوآزا آن بالِشتَ از پیشْتِس اوگیرِ.“ قسم جلاله هم افاقه نکرد.

آموزگارمان تا پایان آن سال تحصیلی که هیچ، دوسال بعد نیز که خدمت سی‌ساله‌اش به پایان رسید، آن بالش بدقواره را با خود داشت. مرد شریف و مهربانی که صورت پر از آبله‌اش و قوزِ مخروطی‌شکلش، مرا می‌ترساند. آن‌قدر که شب‌ها توی بستر هزار غلت می‌زدم تا خوابم ببرد. ردّپای تصوّرم از او را در بدترین کابوس‌های کودکی‌ام هم می‌شد دید. هر شب پیرزن گوژپشتی را به خواب می‌دیدم که از مقابل امامزاده سلطان محمّد شریف تا نزدیک خانه‌مان دنبالم می‌کرد. من ‌نفس‌زنان از او می‌گریختم. می‌خواستم فریاد بزنم؛ امّا نای فریادزدن نداشتم. فریادرسی هم. نزدیکم می‌شد. عصای چوبی‌اش را بالا می‌برد. از خواب می‌پریدم. آن روزها اصالت با معلم بود. حرف بچه‌ها را نمی‌خواندند.
اوّلین بار با کمک او مداد در دست گرفتم. توانستم بخوانم و بنویسم. تا عمر دارم مهربانی و شرافتش را از یاد نخواهم برد. با این همه می‌شد سِمت دیگری را به او بسپارند.

اهمیتی ندارد که من امروز درباره‌ی ایشان چه می‌اندیشم. احساس آن دانش‌آموز شش‌ساله است که اصالت دارد. آموزش‌ و پرورش بنگاه کاریابی نیست. در اینجا همه‌چیز و همه‌کس باید در خدمت بچّه‌ها و برای پرورش آن‌ها باشد.

نظر دانش آموزان در مورد معلم و جایگاه معلمی


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در دانش آموز

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

عالی - 6.3%
خوب - 6.5%
تاثیر چندانی نداشته است - 29%
رتبه بندی فقط به ایجاد نارضایتی بیشتر معلمان و تبعیض درون سازمانی انجامیده است - 58.2%

مجموع آرا: 414

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور