اگر تا دیروز جامعه با دیپلمه های بیکار روبه رو بود، امروز لیسانسیه ها، فوق لیسانس ها و حتی متاسفانه پدیده دکتراهای بیکار واقعیتی آزار دهنده در پیرامون ما هستند/ اکثر خانواده های ایرانی برای دور زدن معضل یاد شده در اندیشه پزشک کردن فرزندانشان بدون توجه به الزامات و توانایی های فرزندان خود هستند. به طوری که امسال مجموع شرکت کنندگان تمامی رشته های کنکور به زحمت به عدد شرکت کنندگان تجربی می رسید/ اکثر خانواده ها با مشاهده کارنامه های دوپینگی و غیر واقعی در رویای پزشکی فرزندانشان غوطه ورند و لذا در کار و زار ثبت نام، به کمتر از رشته تجربی رضایت نمی دهند/ محصول چینش فعلی تمام این قطعات بالانس معیوب پازلی است که رضایت هیچ کدام از رئوس مثلث (متولیان طرح، دانش آموزان و اولیا) را جلب نکرده و نخواهد کرد و طرح یاد شده نهایتا تسکینی موقتی و جابه جایی مشکل است، نه حل مشکل هجوم به رشته تجربی و پزشک پروری فرزندان/ در تداوم آزمون و خطا در آموزش و پرورش در تنظیم هدایت تحصیلی سال 96 درس ریاضی را از شرایط ورود به رشته علوم انسانی حذف کرده اند/ انتظار می رود وزیر جدید آموزش و پرورش با درایت و اهتمام خود برای حل مشکلات از بدنه آموزش و پرورش و کف کلاسها و معلمینِ درگیر با موضوع، نظر کارشناسی بگیرد/ دست استانها را در لحاظ مشکلات منطقه در اجرای بخشنامه ها باز بگذارد (بومی کردن آموزش و پرورش و حرکت به سمت فدرآلیسم فرهنگی)/ جامعه محتاج تمام تخصص ها و مهارت های متنوع و متکثر زندگی است
معاون آموزش ابتدایی وقت، ارزشیابی توصیفی را تنها و تنها حذف نمره در این نوع ارزشیابی می دانست/ در کسی با عنوان و نقش معاون وزیر، به جای آستین همت بالا زدن و راه نمایاندن و تلاش در جهت استقرار درست و کاربست کلاسی این برنامه ، عبارتی در دهان می چرخاند - که نمی دانیم ازکجا و چرا یادگرفته بود- آن اینکه ارزشیابی توصیفی بیسوادی پنهان ایجاد می کند/ بیچاره ما کارشناسان ستاد، دوباره از نو در هر فرصتی که گیر می آوردیم در آسانسور ، در نمازخانه در ... به او یادآوری می کردیم که ارزشیابی توصیفی عبارت است از .../ می دانستیم که عملکرد بد و ضعیف این جماعت، مثل حذف معلم راهنما ، مثل تحمیل پایه ی ششم به ابتدایی، مثل تغییر عجولانه محتوای برنامه ی درسی، مثل .... به نام برنامه ارزشیابی کیفی توصیفی رقم زده می شود تمام می گردد/ هماکنون نیز از این اشتباهات تکرار می شود/ می بینیم در سطح ستاد رئیس گروه ارزشیابی کیفیـتوصیفی را شخصی با تحصیلات مطالعات زنان و با سابقه کاری پایین انتخاب می گردد به طوری نه آموزگاری کرده و نه این برنامه را می شناسد و نه حتی دوره ابتدایی را/ بماند داستان نهضتی ها و تبدیل وضعیتی ها و به کارگیری معلمان سایر دوره ها در حساس ترین دوره تحصیلی/ دیگر باید تمام شود معاون وزیر برای کارورزی به ستاد بیاید و خطا و آزمایش کند ، دیگر نباید توان و انرژی بدنه ی کارشناسی ستاد به دانش بخشی به بالانشینی ها و مقابله و تبیین تصمیمات غلط و ناآگاهانه ختم گردد/ مانع دیگر اجرای درست این طرح در این سالها جذب و استخدام غیرکارشناسی نیروی انسانی برای اشتغال در بخش آموزگاری بوده که باید آگاهانه در جذب معلم گام پیش نهاد/ سال 93 مقایسه ی عملکرد دانش آموزان توصیفی و کمی در آزمون تیزهوشان و نمونه دولتی نشان داد که دانش آموزان توصیفی در همه ی درس ها عملکرد بهتری داشته اند/ وقتی دانشآموز در درس دیکته کلمه ای را غلط می نویسد معلم غیرحرفهای به او می گوید از روی آن چند بار بنویس اما معلم حرفهای و کاربلد ضعف دانش آموز را تحیلی می کند و بر اساس تفسیر و تحلیل خود راهکار متناسب با تفاوت های فردی دانش آموز ارائه می نماید توصیفی این می خواهد
”من هیچوقت یه دانشآموز افغان رو بهعنوان نفر برگزیدهی درسی یا اخلاقی معرّفی نمیکنم. هیچوقت!“/ او را تا همین چند ساعت قبل، معلّم خوبی میدانستم؛ امّا در عرض چند دقیقه در نگاهم سقوط کرده بود/ میلش به تقرّبی که شکل وسواس به خود گرفته بود هم نتوانسته بود او را از این انحراف برهاند/ با تعجّب پرسیدم:”جنگِ چی؟“ گفت:”جنگ ایران و افغان.“/ سرود که تمام شد، بچّهها با تشویق جانانهای آنها را تا نیمکتشان همراهی کردند. باریکهای از نور خورشید پردهی پشت پنجره را کنار زده و مسیر حرکت آنان روی موزاییکهای کف کلاس را روشن ساخته بود.....
هر جای این فرآیند، فکر نباشد، همواره يك وضعیت آشنایی به ويژه برای ما ایرانی ها رخ می دهد. مثلاً وقتی روی خودِ نیاز فکر نمی کنیم، در شناخت آن دچار انحراف می شویم/ ما در حقیقت به رفع نیازی اقدام کرده ایم که نداریم ، چون اصلاً فکر نکرده ایم که چه نیازی داریم/ نگاهی به خط فکری سران چین، هند، مالزی و تایوان می تواند الگوی مناسبی برای فکرکردن ما روی این مسأله باشد. وقتی در تحقیقات فکر نباشد، هم درد را اشتباه تشخیص می دهیم و هم درمان را/ برخي مدیران ِ در رأس هرم نمی توانند همه چیز را ببینند و البتّه به جای پذیرش این موضوع، برای حفظ موقعیّت خود و نقش خود ساخته پدر سالارانه یا عدم دلسوزی زیاد برای سازمانی که او چند صباحی ميهمان صندلی آن هستند و اغلب مقام بعدی او نیز به جای توجه به عملکردش، با رابطه تعیین می شود، نیازی به افکار دیگران احساس نمی کنند و به همین دلیل مجال اظهارنظر به زیردست نمی دهند و زیردست نیز ترجیح می دهد که به کارهای او پوزخند بزند تا اینکه اعتراض کند یا راه حل بهتری بدهد/ دنباله ی مبارزه با فکر بعد از سیستم آموزشی در سازمان های ما دنبال می شود/ اتاق فکر، نمونه ی همان تفکر دسته جمعیِ عده ای آگاه برای رسیدن به نتایج و تصمیمات هوشمندانه با پشتوانه ی فکری مناسب است/ برای افرادی که در طول تحصیل و دانشگاه و در ادامه در سازمان، فکر و مقولات مربوط به آن مردود و مطرود بوده است، حتی ارائه ی یک فکر، گاهی سخت و ناشدنی به نظر می رسید/ آموزش فکر كردن و فکرورزی مهم ترین اولویت آموزش سازمانی مي باشد/ یکی از ایرادهای سازمان های ایران، این است که اگر محصول تولیدی در سازمان قابل لمس نباشد، کار محسوب نمی شود ...
متاسفانه امروز در مدارس اغلب با کتاب های درسی روبه رو هستیم که در مقاطع متفاوت آن گاه یک مطلب به صورت چندین بار تکرار شده (مثلا یک حادثه تاریخی یا یک پدیده جغرافیایی) اما کوچک ترین اشاره ی به حوادث و تهدیدات اجتماعی روز جامعه که در کمین شهروندان به خصوص کودکان جامعه نشسته است، نشده است/ رسانه های جمعی به خصوص رسانه ملی نیز با عدم پوشش مناسب و به موقع این گونه حوادث و عدم ارائه برنامه های آموزشی مناسب بر این عدم شناخت بیشتر دامن زده است/ آشکار کردن و آموزش این نوع مسائل عبور از خط قرمز نیست بلکه یک ضرورت روز جامعه است/ زمان آن فرا رسیده تا هم نگاه آموزش و پرورش و هم نگاه گروه مولفان و ناشران کتاب های درسی دچار تغییر و تحول اساسی شده و حتی از افراد جوان تر و آشناتر به مسائل و مشکلات روز جامعه در این مجموعه استفاده شود
به واسطه ادبیات است که اندیشه ها پرورش می یابد و می توان از ثمره ی اندیشه و کردار دیگران بهره مند شد. از طریق ادبیات است که می توان مسایل اجتماعی را درست درک و تحلیل کرد و به ادراک زیبایی و پرورش ذوق و استدلال منطقی فرد پرداخت/ کتاب درسی چنین نسلی نمی تواند گونه ای باشد که در پایین ترین سطح از ارائه اندیشه و آگاهی باشد/ آنچه در آغاز مورد بی توجه ای قرار گرفته است ، زندگی روزمره دانش آموزان است/ بسیاری از نکته های اجتماعی و حتا اخلاقی در جامعه امروزی منسوخ شده است و دانش آموز جوان متحیر می ماند که چگونه در جامعه می تواند کاربردی کند/ مولفان کتب درسی ادبیات در این بازار مکاره ی رسانه ها چه ابتکاری به خرج داده اند/ سال هاست تغییر کتاب ها را در جابه جایی متن ها و یا حذف و تعدیل آن می دانند. سپس با تعجب گفته می شود ؛ " چرا دانش آموزان به ادبیات فارسی اهمیت نمی دهند/ بی توجه ای به ادبیات معاصر ضررهای جبران ناپذیری در پی خواهد داشت/ جا دارد در تالیف کتاب های فارسی از سلیقه های شخصی و فکری دوری کرده و نظر صاحب نظران و کارشناسان این رشته را مورد توجه قرار داد/ عیب کار کجاست که دانش آموز پس از گذراندن دوره ی دبیرستان از نوشتن حتا یک قباله عاجز است
در کشورهاي ديگر مسئله کنکور زدگي و تست زني به اندازه کشور ما رونق ندارد/ اين نوع نگرش باعث شده تا روش هاي مرسوم تست زني در سال هاي اخير وارد دوره ابتدايي نيز بشود/ هژموني و سيطره كنكور، توان اصلاح اساسي وضعيت موجود برنامه ريزي آموزشي و درسي را از برنامه ريزان و متوليان امر گرفته است به طوري كه هر گونه تغييري به ويژه در دوره متوسطه نمي تواند متاثر از كنكور نباشد/ در اين رويه فردي تربيت مي شود که توان نقد و خلاقيت ندارد و اين درحالي است که كشور به شهروندان خلاق نياز دارد/ در اين وضعيت خانوادهها مسير منطقي آموزش و تربيت را گم کردهاند. مدارس نيز به دنبال آموزش هويت اخلاقي و انساني نيستند، بلکه نگرانند که بازدهي آموزشي آن ها ( که همان قبولي در آزمونهاي مختلف است ) کمتر از ساير مدارس منطقه نشود/ غلب خانواده ها همواره دنبال مدارس نشان دار ( بِرند ) هستند و موفقيت كودک شان را در آن مي جويند. غافل از اين كه معلمان آن مدارس چه كساني هستند و چه ويژگي هاي برتري نسبت به ديگران دارند/ تا زماني كه به توانايي هاي معلمان اعتماد نكنيم و آن ها را باور نداشته باشيم و نيز به آن ها اجازه تجربه كردن را ندهيم، بهترين كتاب هاي درسي و محتواهاي آموزشي هم عقيم و بي ثمر خواهند بود/ شايد اين سؤال براي شما پيش آمده باشد كه « چرا در دوره آموزش عالي كتاب درسي خاص وجود ندارد و اساتيد اجازه دارند علي رغم « منابع پيشنهادي » مندرج در سرفصل هاي درس، از ساير منابع استفاده كنند و حتي جزوه بدهند ( بدون آن كه منابع پيشنهادي را معرفي و استفاده كنند )؛ اما در مدارس آموزش و پرورش چنين نيست و معلمان مجبور هستند تنها در چارچوب كتاب درسي حركت كنند/ آيا بهتر نيست به جاي تأكيد بيش از حد بر آموزش كتاب درسي و حفظ محتواي آن، « به معلم اعتماد كنيم » و با هدايت و صبوري او را در اين مسير رهنمون باشيم/ « معلم حرفه اي » به معلمي اطلاق مي شود كه ساير معلمان، از انجام كار و حرفه او ناتوان باشند/ معلمان زيادي را مي شناسم كه در آستانه بازنشستگي هستند و يا بازنشسته اند و علي رغم تجربه 30 ساله، تا كنون حتي يك مقاله هم ننوشته اند. كتاب تأليف نكرده اند و اين همه تجارب ذي قيمت را به نسل آينده معلمان انتقال نداده اند. آيا اين مسئله جاي تأسف ندارد/ همت كنيم در طول هر سال تحصيلي حداقل يك مقاله و طي هر سه تا پنج سال يك كتاب توليد و تأليف كنيم. و ايده هايي را كه طي آموزش و تدريس به دست مي آوريم، با نوشتن نشر و ارتقاء دهيم و اين كار را جزئي از صلاحيت هاي حرفه اي خود بدانيم/ « فرق من با ديگران در اين است كه آن ها وقتي به يك سنگ نگاه مي كنند، آن را سخت و محكم و غير قابل نفوذ مي بينيد؛ اما من در دل آن سنگ اندامي زيبا و رعنا مي بينم.»/ استحاله فرهنگي زماني رخ مي دهد كه تكنيك بدون توجه به معنا به كار گرفته مي شود/ راهكار اصلي در اجراي برنامههايي است كه جاي « هدف » و « وسيله » را تغيير دهد و به جاي آنکه کنکور و يا كتاب درسي، هدف تلقي شوند، به جايگاه ابزاري خود باز گردند ....
متاسفانه معلمانی که عهده دار آموزش این کشور هستند، خود از زیر آموزش های در نظر گرفته شانه خالی می کنند و توقع دارند سر کلاس دانش آموزان تقلب نکنند و به بهترین نحو فرآیند آموزش طی شود/ فراگیران دوره های ضمن خدمت که هدف آن ارتقا علمی و مهارتی جامعه هدف خود می باشد، با پرداخت مبلغی به سایرین از زیر باز آن شانه خالی کرده تا به جای آنها در آزمون شرکت کنند/ آیا پرداخت این مبلغ در حاشیه بازار سیاه کاری عقلانی است/ اصولا این دوره ها توسط شرکت هایی که با وزارت آموزش پرورش یا ادارات کل آن قرار داد می بندند برگزار می شود که در مسائل فنی ارائه محتوی و سوالات و به خصوص "هویت سنجی" افراد بسیار ضعیف عمل کرده اند/ اگر ما خواهان ایجاد تغییر هستیم باید از خودمان شروع کنیم و به این مسائل تن ندهیم/ مگر دوره های ضمن خدمت برای تمام کارمندان نیست؟ پس چرا کلمه فرهنگیان با این کلمه (ضمن خدمت) آن قدر مانوس شده است
دورهی کارشناسی را در یک کلاس مختلط چهارده نفره متشکّل از چهار پسر جوان بیستساله و نه نفر معلّم مرد میانسال، که بهطور متوسّط بیش از بیستسال سابقهی تدریس داشتند، سر کردم.
روزی یکی از همکلاسیهای باسابقه، که معلّم علوم راهنمایی بود، از من خواست یکروز بهجای او به مدرسهاش بروم و کلاسش را اداره کنم.
من که دانشجوی رشتهی آموزش علوم تجربی بودم و تا آنروز کلاسداری را مستقل از معلّم راهنما تجربه نکرده بودم، درخواستش را پذیرفتم. فرصتی بود تا آموختههایم را در عمل بیازمایم.
ادارهی یک کلاس سی نفره کار سادهای نیست بهویژه اگر با سی نفر نوجوان پسر سروکار داشته باشی. آن هم نوجوانانی که آمادهاند از ترک دیوار هم دستاویزی برای خندیدن و خنداندن بسازند و میدانند تو مهمان یک زنگ و دو زنگی و بعد برای همیشه میروی پی کارت.
هر دو زنگ را مهمان یک کلاس بودم. وارد کلاس شدم و سعی کردم جدّی باشم. حضور و غیاب کردم، درس جلسهی قبل را مرور کردم و از چند نفری سؤالاتی پرسیدم. ساعت اوّل تمام شد. ساعت دوم با کمی تأخیر وارد کلاس شدم تا هر کسی سر جای خود آرام گرفته باشد. در زدم و وارد کلاس شدم. بچّهها با فرمانِ برپایِ نمایندهی کلاس ایستادند و با اشارهی من نشستند. به طرف میزم حرکت کردم و پشت آن نشستم. بهجای خواندن اسامی بچّهها، با شمردن تعدادشان حضور و غیاب کردم. میان این جمع سی نفره، چند نفری تختهسیاه را نگاه میکردند، بعد به من زل میزدند و میخندیدند. سر برگرداندم و تخته سیاه را نگاه کردم. بچّهها دستهجمعی زدند زیر خنده.
نیمرخ مردی با صورتی کشیده، چشمهای نسبتاً درشت، بینیِ عقابی و ریش پروفسوری را روی تخته نقش بسته بود که بدون تردید تصویری از من بود. صدای خندهی بچّهها لحظهای قطع نمیشد و من آرام و بیصدا چشم به تصویر روی تخته دوخته بودم. از جایم برخاستم و آرامآرام به سمت تخته سیاه قدم برداشتم. میان جمع حتماً کسانی بودند که میخواستند و میتوانستند صاحب اثر را معرّفی کنند؛ امّا من علاقهای نداشتم که او را بشناسم. میخواستم یکساعت باقیمانده را هم بگذرانم و بروم پی کارم. فکری به سرم زد. تختهپاککن را برداشتم و دماغ نیمرخم را پاک کردم. خندهها کمی فروکش کرد. یک تکّه گچ برداشتم و دماغ جدیدی کشیدم؛ کمی عقابی و کشیدهتر از دماغ قبلی. سکوت مطلق جای صدای خندهها را گرفت. برگشتم و نیمرخم را نشان بچّهها دادم و در حالی که با انگشت اشارهام دماغم را لمس میکردم، رو به بچّهها گفتم:”این به دماغ من شبیهتره.“ تکّه گچ را داخل محفظهی جلوی تخته رها کردم و با چهرهای خندان و مطمئن برگشتم پشت میزم.
این اوّلین و آخرین شیطنت بچّههای آن کلاس بود. تا پایان آنروز را با من راه آمدند و من از مهلکه جانِ سالم بهدر بردم. فهمیدم در مقام یک معلّم اگر به هر دلیلی نتوانستی رفتاری را نادیده بگیری و گفتاری را ناشنیده، ضرر نمیکنی اگر ساده از کنارش بگذری.
اگر تجربهی امروز را داشتم احتمالاً آنروز و آنلحظه بدون آنکه به روی مبارک بیاورم چه رخ داده، فقط آن تصویر را از روی تخته پاک میکردم و کارم را پی میگرفتم. انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید