ای سید رسولان بشنو پیام ایمان
تا با خبر بسازی کامل ترین انسان
این وحی از پیام قرآن بگیر دانی
هر بار خوان تو قرآن افضل ترین بیان
ای حاکم رسالت از انبیای مرسل
از جانب خدایت وحی آمده چه آسان
در خط مستقیم ام نازل بشد ز خالق
مصحف بخوان نگارا پیغام دوست را خوان
ای آشنا به قومی اندرز ده که آن ها
ایمان گذشته دارند ایمان روز بستان
در انتخاب ایمان آن ها شدند غافل
با امتیاز ایمان پندی بده بترسان
گو وعده از خدایی حتمی و قطعی آمد
ایمان کنی پذیرا در غیر قهر میران
حتمی و لازم آید قهری عذاب خالق
ایمان که کامل آمد ظرف دلت ملرزان
کافر شدید ما هم زنجیر و طوق داریم
همچون شتر عنادی چشم یقین بپوشان
افراد این چنانی از پیش و پس نه خیری
چشمان بسته دارند حقی ندیده اند جان
این مردمان لجوج اند ایمان خفته دارند
خواهی دلا بترسان خواهی دلا مترسان
اندرز ده به مردم پیرو شدند آنان
ترسان ز قهر یزدان تابع به آیه قرآن
بر مردمان بشارت ده از خدا اشارت
قرآن کند حکایت ترسان ز قهر پنهان
آثارشان هویدا در نامه شد هویدا
ماییم مردگان را احیا کنیم یاران
ثبت است حال آن ها در گوشه لوح محفوظ
اسرار آشکارا یک یک شمار یاران
تمثیل زن به قومی آگه شوند که آمد
ای منجی دو عالم قبل از نبی رسولان
در ابتدا دو منجی از انبیای پیشین
آمد سراغ قریه تکذیب شد خدایان
سوم نبی که آمد تبلیغ دین نماید
اقرار کرد یاران پندی دهیم شایان
گفتند ای رسولان ما نیز چون شمایان
هرگز خدای رحمان فرمان نداده فرمان
تکذیب کرد آن ها یک یک رسول گفتند
حقا که ما پیمبر از جمله راستگویان
تکلیف ما رسولان ابلاغ واضح آمد
ای داعی رسالت تکلیف خود بگردان
گر حرف ما کنی گوش از ما شما نه رنجی
سخت است ما و سنگی دعوی و سنگساران
گفتند آن رسولان ای منکران بفهمید
آن جاهلان مسرف در جهل شان خرامان
از دور مردی آمد نامش حبیب باشد
گفتا حبیب یاران بشنو حدیث آنان
این است یک رسالت از انبیای دینی
تکلیف نیست یاران اجری و مزد اینان
علت چه است ای دل خالق ستایش آید
دانیم ما زمینان برگشت ما به ایشان
کی می شود میسر غیر از خدا پرستم
بت های آن چنانی سود و زیان اذهان
از دست بت نجاتی آمد به سوی یاران
این ماجرای بت بین از دست این زمینان
گر بت پرست باشم هستم بسی زیانکار
از من شنو گواهی ایمان دلیل ایمان
گویند بر حبیبان داخل شوید جنت
من خود حبیب عشقم ای عاشقان محبان
ای کاش قوم من هم همراه من عبادت
در سجده ام رکوعی دارم بسی نگهبان
شکری کنم خدا را داده به من کرم لطف
من این کرم که دیدم لطفی نموده غفران
بر هیچ قوم لشکر از آسمان نیامد
ملت به جبر گیرد قومی به زور ادیان
از آسمان عذابی ناگاه می رسد جان
یک قوم در جهالت در جهل خود پریشان
این بندگان هالک در جهل خود هلاکت
پیغمبران دینی از جهل شان چه احزان
بسیار کس طوایف آیا ندیده کشتیم
اینان که کفر بودند با مرگ در گریبان
کل وجود عالم از قبل و بعد عالم
در مجمعی شدند جمع در نزد ما هزاران
قدرت از آن ما شد ما مردگان خاکی
همچون زمین مرده زنده که هست برهان
دانه چو طفل انسان در مزرعی بکشتیم
روییده شد طبیعت چون چشم انتظاران
در این زمین خاکی باغی چو نخل خرما
انگور آبداری از چشمه کوهساران
از خلقت طبیعت مقصود آفرینش
روزی آدمیان از دشت و سبزه زاران
این کل نعمت آمد بر مردمان خاکی
شاکر شویم مردم با خیل شکرگزاران
پاک و منزه است او جفت آفریده عالم
از جن و انس و حیوان از هر پدیده دوران
ما جمله خاک بازان در خاک بیقراریم
عقلی نهفته داریم آنگه نی ایم زینسان
او قدرتی خدایی دارد که هست برهان
شب روز را ببینی در هم تنیده چونان
تاریکزار شب بین روز از شبش نمایان
چون پرده در حجاب است در حجب بین کماکان
برهان دیگری بین خورشید در مداری
بی هیچ اختلافی در پرتوی درخشان
در منزلی معین بین ماه را به گردش
مانند شاخه خرما با هاله های الوان
منظومه را که بینی خورشید و ماه بینی
در گردشی منظم دور فضای چرخان
برهان دیگر این است ای دل نژاد مردم
ناجی خدای رحمان دریا و موج و طوفان
هر چیز خلق دارد از قدرت الهی
تشبیه شد به کشتی هر راکبی سواران
امواج و باد و کشتی طوفان و موج و دریا
بین قدرت الهی خالق نموده پنهان
ای دل به سوی دریا کی می توان رسیدن
گر ما کنیم غرقی با تند موج گردان
کن راه چاره ای دل داد رسی نباشد
یابنده شد نجاتی اذنی دهد مرنجان
گر لطف او بباشد رحمت کند ولی جان
تا وقت زندگانی سودی دهد دو چندان
ما را رسول گوید اندیشه کن رهایی
پرهیزگار باشید مشمول لطف یزدان
مردان جاهلی بین آیات آسمانی
اعراض کرده بودند غافل ببین چه نادان
گفتند مؤمنانی انفاق بر فقیران
گفتند در جوابی الله داده احسان
می خواست گر خدایی می داد بر فقیران
این قوم فتنه انگیز گمراه چون لئیمان
گمراه کافران بین گفتند این قیامت
کی خواهد آمد ای دل دوزخ بهشت مسلمان
این منکران دنیا مشغول بحث و بحث اند
با یک ندا سماوی این کافران بمیران
جایی که مرگ آید تقدیر آسمانی
در هر مکان که باشد با خود برد همان آن
آن لحظه ای که فرمان خالق دهد دمنده
در صورتی نوازد از قبرها شتابان
آن وقت کافرانی از روی حسرت و غم
گویند وای بر ما بیدار و در هراسان
این کیست ناخود آگاه بیدار کرد ما را
از خوابگاه مرگی این ماجرا چه حیران
آگه شوند رسولان حقا که راست گفتند
این ماجرا قیامت اشکی بریز و نالان
در پیشگاه محشر یک لحظه ای نباشد
هستی خلایق آن جا حاضر شوند ولی جان
در روز واپسین بین کوچکترین نه ظلمی
الا عمل نباشد واحسرتا و افغان
آن روز را تو بینی اهل بهشت خرم
مشغول شادمانی شادی کنند و شادان
اهل بهشت بینی بر تخت تکیه داده
همراه همسران شان در سایه درختان
هر چیز را که طالب آماده هست مهیا
از میوه های الوان هر توشه ای که خواهان
رحمت فرشتگانی بر اهل دین و تقوا
از جانب خداوند صدها درود شایان
آن روز را ببینی از آسمان ندایی
آید چنین خطابی بدها جدا ز نیکان
عهدی که من ببستم اولاد آدمیان
حالا شما ببینید این آتشین و شیطان
دشمن بزرگ آمد شیطان نفس شاید
از او گرفت هدایت حالا ببین چه سوزان
این راه در سعادت بر ما شما نمودار
آن فرد شد مکرم جانا خدا پرستان
اهریمنان ملعون بسیار خلق هستی
گمراهشان نمودند افکار و عقل جنبان
اکنون یقین رسولان آن وعده ها که دادند
دوزخ ببین مهیا بدکار و قوم کفران
کافر به کیفر خود امروز خود ببیند
این آتشین جهنم باور چو زر پرستان
امروز را ببینی کافر زبان ندارد
دست پایشان گواهی چون بلبل خوش الحان
از دست ما چه آید ما خود که می توانیم
بینا دهیم دیده گمراه نیست گردان
ما خود به راه سبقت کوری کجا بصیرت
با عقل خود چه گویم اندیشه ای چو طفلان
ما نیز می توانیم گمراهیان عالم
مسخی کنیم صورت بوزینگان و سگان
قدرت از آن ما شد هر فرد را حیاتی
پیری جوانی آمد تقدیر عمر خواهان
اسلام را که بینی خاتم محمد آمد
نه شاعری است والا بل این سخن ز قرآن
پندی دهد به آیت مؤمن دهد بشارت
آن روز را قیامت جنت دهد جوانان
بر کافران دنیا حجت تمامی آید
این وعده بین عذابی حتمی ز سوی رحمان
قدرت ز جانب حق بین ماجرای خلقت
حیوان به بهره خلقی مالک شوند انسان
این ماجرای خلقت قدرت ببین ز خالق
بعضی غذا به مردم برخی سوارکاران
نافع شوند مردم از پوست و کرک و پشمی
شاکر شوی خدا را نوشیدنی فراوان
اما چه حیف مردم چون اتخاذ کردند
غیر از خدای واحد سست عنصران بی جان
این نیز خود بدانید این مشرکان خاکی
بت ها خدا گرفتند در یوم عرش سوزان
دوزخ ببین مهیا مشرک ببین چه نادان
همدوش با سپاهی از کافران شیطان
یا سیدی محمد محزون مباش دانی
پنهان و آشکارا گفتار این مشرکان
آیا ندید انسان هر نطفه ای چه زیبا
خالق نموده خلقی شد دشمنی چو شیطان
این یک مثل ز جاهل بشنو که او بگفتا
پوسیده استخوان ها کی زنده بعد میران
از یاد برد خلقت خود بوده خلق واحد
گفتا که کیست مردم تجدید مرگ احیان
گو ای رسول اول خالق نموده خلقی
حالا ببین دوباره بر موت روح بخشان
آن خالقی که آتش بر مردمان بیفروخت
هر وقت لازم آید از چوب تر نمایان
او آفرید جانا هستی و آسمان ها
موجود را ببخشد بر این زمین نالان
دانای مطلق او شد قدرت تمام دارد
خاکی که آفریده قادر دوباره میران
فرمان خلق هستی با یک اشاره کامل
بینی جهان خرم سرسبز چون بهاران
والی به وجد آمد یاسین به نظم آورد
ای حافظان قرآن از ما بلا بگردان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
"عقلی نهفته داریم آگه نی ایم زینسان "