افسانهای تا دورترین آبادیها
ناصر خسرو بعد از سفر چندین و چندساله که در طی آن صاحب مسلک تازه شد و مقام حجتی، او را به مقابله با قدرت خراسان درافکند و بعد آن چنان درگیری که قدرتمندان را به وحشت و هراس عظیمی مبتلا کرد و به اجبار بیش از پانزده سال در "یمگان" نشست و پایگاهی برای خود ساخت، به صورت اسطوره ای درآمد که تا دورترین نقاط، نام و آوازه اش پیچید و افسانه ها فراوان درباره اش ساخته و پرداخته شد. نفوذ این افسانه ها در دل و جان مردم نه چنان بود که کسی قادر به نابودی و زدودن آنها باشد. نکته دیگر این که زبان ناصرخسرو گرچه برای مردم عادی امروزه، زبانی است دشوار و پیچیده، ولی به اعتبار قول میخائیل زند او همیشه به زبان مردم کوچه و بازار مینوشته و هر قصیده او دست به دست میگشته و تا دورترین نقاط پخش میشده است. صمد بهرنگی به همان صورتی که بین مردم پذیرفته شد، باقی ماند و به همین صورت باقی خواهد ماند.
مسئله اینجاست که اگر ناصرخسرو در گوشه دنجی می نشست و در ایمنی کامل آنچه را که امروز روز از او داریم روی کاغذ می آورد، بازهم شاعری بود شجاع و با ایمان، مخالف هرنوع ستمکاری، معتقد به دانایی والا و پوینده بزرگ و عقل گرا.
اما هیچ اسطوره ای برای او ساخته نبود. به ناچار حوزه نفوذش محدودتر از آن بود که امروز هست و قرن های طولانی بوده است.
این مثال درباره هر اهل قلمی است.
نوشته های و سروده ها به جای خود ، پویندگی و مبارزه صاحب آن نوشته ها و سروده ها خود حدیث دیگری است.
کلید کتاب های صمد
و همین است دلیل آن اسطوره ای که در مدت بسیار کوتاه درباره "صمد بهرنگی" پرداخته شد و تا دورافتاده ترین آبادی ها و در قلب و روح کوچک و بزرگ نفوذ کرد. اگر عکسی از او در قهوهخانههای وسط راه می بینید، یا در روی داشبورت تاکسی فلان شهرستان پرت، هیچ تعجب نمیکنید. در کتابخانه کوچک هر محصل و آدم ساده کتابخوانی مجموعه کارهای او را پیدا می کنید و چنین است که او نفوذ خود را در مردم کرده و تاثیر خود را گذاشته است.
بزرگترین تاثیر "صمد" در معلمین شهرستان ها و دهات بود. هنوز چندماهی از مرگش نگذشته بود و صدای رسای او تازه تازه به گوش ها می رسید که معلم دهکده چشم باز کرد و خود را آدم دیگری یافت. حس غربت و درماندگی را از یاد برد. آرزوی انتقال به شهر یا جای بهتری را از دست داد. ساندویچ خوردن و در صف سینما ایستادن را فراموش کرد. او خود را آدم دیگری یافت. این مسئله ای بود که تا آن روز خبر نداشت. مشکلات بی حدوحصر اجتماعی را که همیشه ندیده و حس نکرده ؛ از کنارشان می گذشت رو در رو و سینه به سینه دید. برای در افتادن با آنها قدرت بیش از حدی در خود پیدا کرد. حضور در کلاس درس از حالت یک وظیفه درآمد. او با پنجاه شصت بچه می توانست دنیای قشنگ تری بسازد. مشکل رابطه ها عوض شد. آشنائی با تک تک آنها، با پدر و مادرها، با تمام مردم. چرا که صمد نیز چنین میکرد.
یک محصل تنها یک محصل نبود. آدم کاملی بود با تمام گرفتاری ها و درماندگیها که جدا از ترکیب جامعه نبود. چنین بود که همیشه دنبال علت ها می گشت و مسائل را دیگر به قضا و قدر نسبت نمی داد. خواندن و یادگرفتن را نه بدان صورتی که پیش تر، بل به صورت دیگری قبول کرد و کتاب دیگر زینتی نبود روی طاقچه. موجودی بود زنده که یاد می داد، سئوال میکرد به فکر وامی داشت. او این کشف تازه را در انحصار خود نگه نمی داشت دیگران را هم خبر می کرد و برای رسیدن به این دنیا، تنها کلید، کتاب های صمد بود.
تاثیری بعدی بهرنگی در انتخاب معیار بود. معیار برای همه چیز. بعد از خواندن آثار صمد کمتر خواننده جوانی تن به مطالعه آثاری می داد که هزاران سئوال او را بی جواب بگذارد و می توانست در مورد آثار دیگر بسیار صریح و قاطع اظهارنظر کند. صدها کتابی که بی خواننده در قفسه کتاب فروشی ها انباشته شده، آثار حجازی ها و دشتی ها و یا حتی جمال زاده و پیروان و مریدانشان قضاوت نه تنها در حوزه قلم و کتابست که در نگرشی خاص به تمام امور جاری و بررسی تمام مسائل اجتماعی به کار گرفته می شود.
بچهها و صمد
اما مهمترین تاثیر "صمد" روی بچه ها بوده است. او به آدم های شکل گرفته بزرگسال امید چندانی نداشت. در برخوردهای مکرر دیده بود که بچه ها، آمادگی فوق العاده ای برای درک حقایق دارند. چنین بود که سعی می کرد با آن ها اخت شود، با آن ها کنار بیاید، چشم و گوششان را به این دنیای آشفته پر هرج و مرج باز کند. ترس، اول ترس از کلاس و درس معلم را از میان بردارد و بعد ترس های دیگر او را می دید کتابهای درسی که برای بچه های دهاتی نوشته می شود، نارسا و مضحک و غیرقابل فهم است. بدین ترتیب حتی قبل از این که دست به نوشتن داستانهایش بزند، کتاب الفبای بسیار ساده ای که از دنیای نزدیک و آشنای خود بچه ها خبر می داد، تدوین کرد که هنوز چاپ نشده است. بعدها دو جلد کتاب انشاء برای محصلین دوره ابتدایی ترتیب داد که ذهن بچه ها را برای خواندن و نوشتن به سبک و سیاق تازه آماده میکرد. این دوجلد کتاب چندین بار چاپ شد ولی کمتر کسی از وجود چنین اثری از صمد خبر دارد. او این چنین پشت سر هم کار کرد و کار کرد و به آن صورتی درآمد که امروزه می بینید.
صمد بهرنگی به همان صورتی که بین مردم پذیرفته شد، باقی ماند و به همین صورت باقی خواهد ماند.
کانال گوهرمراد/غلامحسین ساعدی
نظرات بینندگان
اکنون ذی فکر زنده نداریم؟
بعده ها نام آنها را در سایتها و وبلاگهای شبیه این نخواهیم دید؟
مرده کسی است که بود و نبودش در جامعه یکی است .
مرده کسی است که فکر نمی کند و حیات معنوی و اخلاقی ندارد .
چگونه می شود افرادی مانند " صمد بهرنگی " ، " ساعدی " و سایر ماندگاران را " مرده " خطاب کرد در حالی که پس از گذشت سال ها هنوز نام و آثارشان خواندنی است و آموختنی ؟
بسیار کسان هستند در این جامعه که سال هاست مرده اند و فقط علایم فیزیکی دارند و به قول معروف " مردگان متحرک اند " اما خودشان خبر ندارند !
باید در این واژه ها عمیق شد ...
چه بسیار رفتگان که زندگان جاری هستند و چه بسیار زندگان که مرده ای بیش نیستند و متعفن .
پایدار باشید .
بر مرگ در مپیچ که هر زنده مردنی ست
در مرگ زنده باش که آنش ستودنی ست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
این همه غلط؟!
نوشته های و سروده ها به جای خود ، پویندگی و مبارزه صاحب آن نوشته ها و سروده ها خود حدیث دیگری است.
می گویند: اندوهناک ترین کلمه در فرهنگ لغت؛ « ای کاش » است.
ولی ای کاش در دوران ایتدایی، معلّمی چون صمد بهرنگی داشتیم.
روح صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی ( گوهر مُراد ) شاد و نام و یاد و آثارشان ماندگار
( او، شبه هنرمند را کسانی می نامد که با حاکمیّت و سیستم موجود همکاری می کنند. )