قدرمسلم اینشتین، اندیشمند تعلیم و تربیت نبوده اما او علاقه ای وافر به آموزش کودکان نشان می داد و در برخی از اوقات در این خصوص راهکارهایی بیان می کرد. گاه یک جمله اندیشیده شده، گره گشای بسیاری از مشکلات است که ما یا بدان نمی اندیشیم و یا نمی خواهیم بیندیشیم و برخی اوقات نیز به دلیل سادگی جمله ، متوجه اهمیت اثرگذاری آن نیستیم.
10 توصیه انیشتین برای افزایش " هوش و خلاقیت " کودکان عبارت است از : (1)
1. " اگر میخواهید فرزندان تان خلّاق و باهوش باشند، برای آن ها داستان تخیّلی بخوانید. اگر میخواهید آنها باهوش تر باشند، برای آن ها داستانهای تخیّلی بیشتری بخوانید."
ظاهرا قصه گویی برای کودکان در کشور ما هرگز کانال ارتباطی مابین والدین با فرزندان نبوده است. در دوران کودکی کدام یک از شما، پدر یا مادرتان، هنگام خواب به شما داستان خوانده است؟ یا شما امروز هنگام خواب کودک و یا هر وقت که او میل داشت، حوصله و وقت لازم را برای این منظور دارید؟ البته دقت داشته باشیم که خواندن از روی کتاب، شرط اصلی است. چون بدین طریق کودک با انواع کتاب و آداب کتاب خوانی نیز آشنا می شود. شاید آنان که چنین فرهنگی دارند در واقع با یک تیر قصد دارند این چند نشانه را نیز مورد هدف قرار دهند.
و گر نه بیان داستان از حفظ و یا برگرفته از خیال خودمان که گاه در جمع بندی آن و یا بیان نتیجه درمانده می شویم و یا نتیجه مورد انتظار خود را به او تلقین می کنیم، اثری مفید بر جا نخواهد گذاشت. کودک بدین طریق صبورانه با فرهنگ خوب گوش دادن نیز آشنا می شود.
همه اختراعات، روزی تخیّل یک کودک بوده است و او با تلاش و پشتکار خود توانسته است چرخ، ماشین، هواپیما، ماشینحساب و کامپیوتر و.... را اختراع کند. همه اختراعات و اکتشافات ابتدا فقط به شکل یک ایده در ذهن یک انسان وجود داشته اند. کودکان ما به طور طبیعی قوه تخیّل بسیار قوی دارند اما معمولا بزرگترها با منطق خشک و خالی خود، خیالپردازی کودکان را بیاهمیت تلقی میکنند و به جای تشویق و تحریک تخیّل کودکان، ترجیح می دهند تا آنها را صرفا با واقعیات موجود آشنا کنند. ما در ایجاد و تقویت تخیّل کودکان ناتوانیم و آن را اتلاف وقت و کاری عبث می شماریم، حتی در بیشتر اوقات آنان را از این امر باز داشته و تصور می کنیم خیالاتی شده اند. در مدارس ما نیز کمتر کسی از تخیّلات کودکان سئوالی می پرسد و یا بدان اهمیت می دهد، مفاهیم و فعالیت های درسی نیز در این راستا عمل نمی کنند. پس ما در آموزش کودکان خود در هر دو نهاد، بِستری بسیار مهم را بدون هر نوع سرمایه گذاری، از دست می دهیم.
2. " مثال آوردن، یکی از راههای آموزش نیست، بلکه تنها راه آموزش است."
هنگام تدریس یک موضوع خاص توسط معلمان و یا توضیح آن توسط والدین، بهترین روش برای یادگیری عمیق کودک، آوردن چندین مثال در همان حیطه است. هر چند تعداد مثال بیشتری مطرح سازیم و یا او را تشویق به طرح مثالی دیگر اما مشابه موضوع بحث خود بنماییم، یادگیری کودک عمیق تر و قابل فهم تر خواهد شد. در ضمن او بدین طریق می فهمد که مطالب آموزشی، مصداق عینی زیادی در زندگی و محیط پیرامون ما دارند.
3. " دانشآموزان و دانشجویان بُشکههای خالی نیستند که بخواهید پُرشان کنید! بلکه مشعلی هستند که باید روشن شان کنید."
دردسر بزرگ آموزش ما پر کردن ذهن کودکان با مفاهیم گسسته، غیرتجربی و غیرملموس است. ما به عنوان معلم و والدین کودک انتظار داریم که او مجموع صفحات یک کتاب را در ذهن خود حفظ و ضبط کند و اصلا به ناکارآمدی آنها توجه نمی کنیم. هدف ما عبور فرزندمان از هفت خوانی است که به کنکور و دانشگاه منتهی می شود. و انتظارمان از او این است که علیرغم خستگی جسم ، روح و ذهن خود با شرکت متواتر در کلاس های آموزشی و بیش از 12 ساعت در یک روز، به معجزه موفقیت ترسیم شده توسط برنامه ریزان و سیاست گذاران کشور نائل آید. این معامله اکثریت ما بزرگترها نسبت به کودکان خود است که از همان دوران ابتدایی او را برای شرکت در تنهاترین ماراتون پیش فرض جامعه آماده می سازیم. ما به جای روشن کردن جرقه های ذهن کودکان، مغز آنان را همانند بشکه های آب و نفت، پر از کلمات، جملات و مفاهیم بی فائده و بی ربط می نماییم.
4. " من هرگز به شاگردانم درس نمیدهم، من فقط تلاش میکنم شرایطی را فراهم کنم تا خودشان یاد بگیرند."
این دیگر هنر یک معلم است اما چون همه معلمان هنرمند نیستند و یا معلمی را هنرمند بودن نمی دانند، پس در تحقق این هدف نیز ناکام هستند. ما معلمان طی سی سال خدمت خود اصلی تان فعالیت خود را تدریس کتب درسی و رعایت حتمی بودجه بندی دانسته ایم. قوانین غلط دست و پا گیرند. قاطعیت مسئولان برای رعایت بودجه بندی، آزادی عمل و خلاقیت معلمان را ابتر می سازد. البته هدف، ماست مالی کردن رفتار غلط تعدادی از معلمان نیست، وقتی اراده و پشتکار افراد در چارچوبی مشخص و قالبی از پیش اندیشیده شده قرار بگیرد، مجالی برای تفکر و یا نمایش رفتار معقول و متمایز ممکن نمی گردد. ایجاد شرایط مساعد و مناسب جهت تحقق امر یادگیری، مهارت و فن معلمی نامیده می شود.
5. " عشق معلم نسبت به وظیفه او اُولی تر است."
اگر معلم کودکان را دوست بدارد و عاشق تدریس به آنان باشد، او قادر خواهد بود تا در قلب ها مأوا سازد. از لحاظ تربیتی، کودکان بیشتر تحت تأثیر رفتار ما قرار دارند نه نصایح و گفتار ما. به همین دلیل یک معلم عاشق، بهترین الگوی تربیتی برای کودکان است و میتواند الهام بخش آن ها در طول تمام عمرشان باشد. همه ما خاطرات خوشی از چنین معلمانی در ذهن خود داریم. هیچ معلمی به تنهایی انجام وظیفه نمی کند، او پدر یا مادر دوم کودکان است و آنان از معلم خود نیز الگو و سرمشق می گیرند. نفوذ معنوی معلمان بر تاروپود کودکان، بهترین و برترین سازوکار موفقیت آنان در وادی آموزش و تربیت است. معلمی که در بین کودکان مقبولیت ندارد کمتر در کار خود موفق است. حرکات و رفتار یک معلم عاشق بدون بیان هر نوع کلامی، نیز اثرگذار است. عشق به شغل معلمی، مابقی شرایط موفقیت او را رقم می زند. تصور برابری کارکردهای معلم با میزان دریافتی او، قراردادی اشتباه در جامعه ماست که به خدشه دار شدن جایگاه معلم در جامعه منجر می شود. اگر دقت کنید خود جامعه به طور مکرّر یک چیز را بازخوانی می کند که آسیب جدّی به نقش معلم وارد می سازد: " معلمان زیر خط فقرند. " جمله ای که علیرغم واقعیت داشتن، بار منفی و استعماری مشهودی از این شغل به جامعه القا می کند.
6. " اگر نتوانی مسئلهای را به سادگی توضیح بدهید، پس آن را به خوبی درک نکردهاید."
در تعریف یادگیری گفته می شود: اگر بتوانید موضوعی را به سادگی به فرد یا افراد دیگری توضیح دهید، نشانگر آن است که شما آن مطلب و موضوع را به خوبی یاد گرفته اید. هنگام تدریس، هر یک از ما معلمان، پاراگراف ، درس یا فصلی دشوار برای تدریس سالانه خود داریم که گلوگاه آموزش ما محسوب می شود. باید این مشکل خود را با یادگیری بیشتر برطرف سازیم و گر نه همه کودکانی که ما به آنان تدریس می کنیم آن بحث و فصل را هرگز به خوبی فرا نخواهند گرفت. البته مشکل اصلی آنجاست که پرسش از هم رشته ای غرورمان را جریحه دار می سازد و مرجعی دیگر جهت راهنمایی و مشورت ما نیز وجود ندارد. از پرسش کردن از سرگروه درسی نیز بدان دلیل واهمه داریم که نگرانیم ایشان تصور کنند ما کم سواد هستیم و با این کار اعتبار ظاهری خود را از دست می دهیم. لذا معلم می ماند و گلوگاه لاینحل او.
بیایید باور مُندرس موجود در مدارس را با تفکری درست و جدید عوض کنیم، معلم هم می تواند نداند و بلد نباشد، اما چون الگوست باید جسارت و میل به پرسش کردن، هنگام ندانستن را برای کودکان ترسیم سازد.
7. " آموزش باید به گونهای باشد که آنچه آموزش داده میشود به عنوان یک هدیه با ارزش تلقی شود، نه به عنوان یک وظیفه سخت و دشوار."
معلمی که کلاس اول ابتدایی تدریس می کرد، تعریف می کرد که وابستگی نوآموزان به ما فقط تا آخر اسفند ماه هر سال تحصیلی است و بعد از آن که هِجی کردن کلمات و نوشتن را با ترکیب همه حروف الفبا فرا گرفتند، چُست و چابک و بدون نیاز به معلم، نوشتنی ها را می نویسند و می خوانند. این ویژگی خاص کلاس اولی هاست. آنان هدیه ای ارزنده از معلم کلاس خود دریافت کرده اند. در واقع بزرگ ترین و اصلی ترین گام برای یادگیری را معلمان کلاس اول ابتدایی برای همه ما برداشته اند. مابقی معلمان به تکمیل دانسته های کودک می پردازند. یک معلم باید از ثمرات کار خود لذت ببرد و انجام وظایف شغلی خود را وظیفه ای سخت و دشوار نپندارد. ما معلمان، مشکلات و معضلات نظام آموزشی را نباید همسنگ تلاش خود در کلاس درس بدانیم. تصورات نادرست در مورد شغل معلمی، به نتایج ناخوشایندی منجر می شود که جایگاه ارزشی آنان را متزلزل می سازد.
8. " برای ایده ای که در نگاه اول احمقانه (دیوانگی) به نظر نرسد، امیدی وجود ندارد."
اگر یک ایده، طرح یا تفکری منطقی و عقلانی به نظر می رسد، پس با طی یک سیر طبیعی می توان آن را اجرا کرد. اما اصل مهم در یک ایده، بِکر و احمقانه بودن آن است. هر کس از ایده شما با خبر شود خواهد گفت: عجب طرحی احمقانه ایست، این دیوانگی محض است. برادران رایت را تصور کنید، برخورد مردم با ایده آنان چگونه بوده است؟ یا با ایده های ادیسون و دیگر مخترعان، در ابتدا چگونه برخورد شده است؟ مهم اراده و پشتکار طراح ایده جدید هست که با عملیاتی ساختن آن، باور و تأیید همگان را به دست آورد. پس شما هرگز به استهزا و تمسخر ایده احمقانه فرزند، دانش آموز و حتی خودتان نپردازید، بلکه تلاش کنید و یا راهنمایی کنید تا طرح اولیه ایده پی ریزی شده و کاستی ها رفع و نقاط قوت، تقویت شود.
9. "راه افزایش بهره وری و یادگیری بیشتر، این است که با چنان لذتی کارهایت را انجام بدهی که متوجه گذشت زمان نشوی ."
همه ما بارها تجربه کرده ایم که زمان برای کار خوشایند سریع می گذرد و برای کار ناخوشایند و یا تحمیلی، بسیار سخت سپری می شود. پس هر گاه زمان سریع گذشت، نشانگر آن است که ما از آن کار لذت بردیم. فرزند یا کودک ما هنگام آموزش توسط معلمان یا والدین خود، چگونه واکنشی از خود نشان می دهند؟ دانش آموزانی که در کلاس درس مرتب ساعت خود را نگاه می کنند خود گواهی بر لذت بخش یا کسل آور بودن تدریس شماست. ( و بر همین اساس اصولا در کلاس های درس، ساعت دیواری نصب نمی کنند تا تعداد دانش آموزان حواس پرت،
کمتر گردد.)
شاید به همین دلیل میزان یادگیری و بهره وری کودکان ما طی دوران تحصیل در مدرسه و دانشگاه، از مطلوبیت نهایی برخوردار نیست. چون آنان به جای لذت بردن از فرآیند یادگیری، تحت فشارهای ناخواسته و سنگین، مجبور به تحمل شرایط تدریس ما و سکوت گردیده است. اگر او از نشستن در کلاس درس لذت می برد از خود مشارکت نشان می داد و از پایان زمان کلاس، خشنود نمی شد. ما معلمان باید به جای اعتراض و پرخاش به دانش آموزی که مدام ساعت اتمام کلاس را تعقیب می نماید، در احوال خود تفکر کنیم.
10. "باور کورکورانه، بزرگ ترین دشمن حقیقت است."
به ما گفتند ماست سفید است، باور کردیم. دریا آبی است باور کردیم، کوه ها مرتفع هستند باور کردیم و.... اما بسیاری از ما هرگز نه دریا و نه کوه را از نزدیک ندیده ایم. یا هرگز در سفیدی ماست شک نکردیم و به تصور غیر آن نپرداختیم. شاید اگر در سفیدی ماست شک می کردیم به حقیقتی جدید دست می یافتیم!
باور کورکورانه توسط بسیاری از ما از همان دوران کودکی با ماست و همین باور، دشمنِ حقیقت است. در واقع حقیقت چیزی است که فرد به آن اعتقاد دارد، اگر کسی باور دارد که چیزی درست است پس حقیقت دارد. حقیقت موضوعی جهانی نیست، بلکه بیشتر ذهنی است و بستگی به وضعیت کنونی دارد. به همین دلیل ثبات کمتری نسبت به واقعیت دارد. ایرانی بودن ما یک حقیقت است که قبل و خارج از ما وجود داشته است اما فقر و بی عدالتی، حاصل تدابیر و سیاست های ماست که لزوما همه مشمول آن نیستند و واقعیت بخشی از جمعیت است. در برخی از جوامع این بخش محدود و در برخی دیگر چون کشور ما گسترده است.
تصورات نادرست در مورد شغل معلمی، به نتایج ناخوشایندی منجر می شود که جایگاه ارزشی آنان را متزلزل می سازد. توانمندی و موفقیت یک معلم در امر تدریس ، کلاس داری و فن معلمی، مواردی است که با پشتکار ، اراده و تلاش خود او خارج از تمامی دوره های تحصیلی و آموزشی، ممکن می گردد. یک معلم باید متوجه تفاوت اصلی حرفه خود با تمامی مشاغل موجود در جامعه باشد، خود او بهترین پاسدار برای حفظ آرمان های حرفه ای است، پس نقش خود را انکار نکنیم و در ناکجاآبادهای بی شمار به دنبال احیای نقش و جایگاه خود برنیاییم.
مهم ترین نعمت جهان هستی در دستان ما آموزش دیده و پرورش می یابند، پس اجازه ندهیم اهمیت آن را هیچ چیز دیگر تحت الشعاع خود قرار دهد. پس ای باغبان هستی، گلی خوشبو بپرور که جهان از بوی آن مست گردد.
منبع :
سایت چطور ؟ توصیه های آلبرت انیشتین برای افزایش هوش و خلاقیت کودکان . نویسنده : موسی توماج ایری . 24 اردیبهشت 1396.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
خواب به اندازه کافی نه در حد جناب
انیشتین، باعث آرامش فکر و افزایش
تمرکز می گردد. نوعی تجدید قواست.
ناشناس محترم، جسارتا ما بیدار هم
باشیم، خوابیم.
تحریک خلاقیت کودکان، دارای روشهای خلاقانه است و بی انحصار.
از انتقال مطالب علمی به اهلش که بگذریم، او(معلم) می تواند روح بلند و تربیت یافته خود را که حاصل سالها مجاهدت و ... بوده است را با کلماتش و اسوه بودنش انتقال دهد و ده ها و صدها و هزاران نیروی مفید برای جامعه تحویل دهد و بلندای روح گاه در روزمرگی بی خاصیت یا کم خاصیت نیست.
آدم دلش از امید ناقص درد می گیرد، هر سابقه دار و تجربه دار کم عرضه ای، شایسته حرفه معلمی نیست و گاه عرف و قوانین میدان شمشیر زنی را برای شمشیرزنی، فراهم نمی کند و بدتر از این.
ولیکن بین پر رنگی و کم رنگیِ دستور و سرمشق تفاوتهایی است که به سن و سال نوجوان و طفل بستگی دارد.
فهمیدم چرا ما قادر به رشد و توسعه آموزشی و بعد
دیگر ابعاد در جامعه خود نیستیم. چون اندیشه معلمان چنین نظامی تاکنون بیش از چند گام محدود و مشخص، اصلا فراتر را تجربه نکرده است!
امین رحیمی:
موقعی که انیشتین شروع به اندیشه کرد، روزگار دیگری بود؛ بیش از ۲۰۰ سال بود که علم تیغ تیز افراشته بود روی مذهب. اهل علم و بهویژه دانشمندان غربی با استناد به منطق بدیهی و کاربردی علوم تجربی، زیستی و ریاضی مدام بر عقاید مذهبی میتاختند و اصلا حرفهای ضدمذهب که به تعبیر دانشمندان غربی حرفهای ضد خرافهپرستی بود، نشانه مهم و پُز اصلی روشنفکری و منطقگرایی و خردمندی محسوب میشد. شاید الان عجیب به نظر برسد و باورکردنی نباشد، اما آن روزگار کار به جایی رسیده بود که در تاریخ علم مشهور است که در اواخر قرن ۱۹ دانشمندان و خیلیها گمان میکردند بشر تقریبا به تمام علوم دست یافته است! آنموقع گمان میشد تا یکی ـ دو دهه دیگر کار تمام است و بشر همهچیزدان خواهد بود و علم، برتری انکارناپذیرش را بر زندگی بشر دیکته خواهد کرد و دین و اعتقادات مذهبی بهکلی از میان خواهد رفت.
هیچچیز از علم و فیزیک و جهان هستی نمیداند و تازه اول راه است؛ دماغ آن تفاخر کودکانه به علم بشر به خاک مالیده شد!
سیلی محکم نظریه نسبیت انیشتین به علم به قدری مهیب بود که تا سالهای سال عده زیادی از دانشمندان حرفهای او را کاملا نادرست و اشتباهات فاحش و توهین به شعور دانشمندان و اهانت به علم فیزیک و منطق تلقی میکردند، اما با گذشت زمان برخی نتایج شگفتانگیز نظریه نسبیت به روشهای علمی اثبات شد و مدعیان برتری علم خودشان را کمی جمعوجور کردند و از گناه و ضلالت «تکبر» نجات یافتند و این شد درس اول نبوغ انیشتین برای بشریت.
به کودکان خود عشق هدیه دهید، از این نترسید که کودکانتان لوس شوند. سعی کنید در بغل کردن ، بوسیدن و عشق دادن به فرزندانتان خسیس نباشید. همه اینها بر روان کودک تاثیر میگذارند و کودک یاد میگیرد که بدون انتظار به دو رو بر خود عشق بورزد.
چهاردهم مارچ ۱۹۵۱، سالروز تولد البرت آینشتاین بود. او در آن روز هفتاد ساله شد. این فزیکدان مشهور متولد شهر اولم آلمان، چندین سال قبل از آن به ایالات متحده امریکا رفته و در «انستیتوت مطالعات پیشرفته» در نیوجرسی کار می کرد. در این مرکز تحقیقاتی به احترام وی و به مناسبت سالروز تولدش محفلی برگزار کرده بودند.
البرت آینشتاین از سخنرانی های محفل خسته شده بود و از هجوم خبرنگاران در اطراف خود در هر صورت نفرت داشت. او فقط می خواست آنجا را ترک کند، اما نمی توانست،
اینشتین بالاخره زبان خود را به طرف خبرنگاران بیرون می کشد و آرتور زاسه عکاس در همان لحظه دکمه کامره اش را فشار داد.
اما این آرتور زاسه نبود که این عکس را به شهرت جهانی رساند، بلکه خود آلبرت آینشتاین از این عکس خوشش آمده و نسخه های زیادی از آن را سفارش کرد. او تصویر زوج آیدیلوته را از دو طرف عکس طوری قیچی کرد که تنها خودش با زبان برآمده اش در آن باقی ماند.
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، بلافاصله پس از مرگ اینشتین، مردی با نام توماس استولتز هاروی، آسیب شناس بیمارستان پرینستون که بر کالبد شکافی این فیزیکدان نظارت داشت، مغز اینشتین را از بدنش خارج کرد و آن را به ۲۴۰ قطعه برش داد و بیشتر قطعات آن را بیشتر از ۴۰ سال پیش خود نگه داشت.
اکنون ۱۷۰ قطعه از آنها به مرکز پزشکی دانشگاه پرینستون برگشت داده شده اند و تحت حفاظت هستند و از آنها مراقبت میشود. ۴۶ تکه نازک دیگر از قطعات مغز انیشتین در موزه موتر در فیلادلفیا در معرض نمایش قرار گرفته است. اما بسیاری از قطعات دیگر هنوز مفقود هستند.
به گزارش ایسنا، بخشی از پیوند بین هوش و شادی ممکن است به شرایط زندگی مربوط شود. افراد باهوشتر معمولاً وضعیت بهتر، سطح تحصیلات بالاتر و در نتیجه مشاغل بهتری دارند.
این یافتهها از نظرسنجی ۶۸۷۰ نفر به دست آمده است که آزمون شادی و ضریب هوشی داده بودند. نتایج نشان داد که افراد با ضریب هوشی بالاتر (۱۲۰-۱۲۹) شادتر از افراد با ضریب هوشی پایین (۷۰-۹۹) بودند. میانگین بهره هوشی در کل جمعیت ۱۰۰ است.
به نقل از هلث، نتایج تحقیقات کنونی نشان میدهد، تجربه احساسات مثبت، احساس سرزندگی و سرحالی، هوش بالاتر را پیشبینی میکند.
این ایده که افراد باهوشتر تمایل دارند بدخلق یا ناراضی باشند، احتمالا بهطور متوسط درست نیست.