حقوق ملت ایران
قانون اساسي ایران
شير و خورشيد
مصوب 1324 هجري قمري
مطابق با 1285 هجري شمسي و 1906 ميلادي
اصل هشتم : اهالي مملکت ايران در مقابل قانون دولتي متساوي الحقوق خواهد بود
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
فصل سوم: حقوق ملت
اصل نوزدهم :
مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود .
سیلی زدن و اعمال خشونت « علی اصغر عنابستانی » علیه « عابد اکبری » سرباز وظیفه در پلیس راهور واکنش های وسیعی را در داخل و خارج از کشور در پی داشت .
کم تر کسی تصور می کرد در « جامعه بی تفاوت ایران » و آن هم در شهر آلوده ای مانند تهران ، حرکتی این چنین بازتاب های آن چنان گسترده ای در پی داشته باشد .
نخستین پرسش آن است که آیا جامعه ایران « قانون گرا » شده و یا نیاز به قانون و اجرای بی کم و کاست آن در ناخودآگاه جمعی آن شکل گرفته است ؟
این در حالی است که هر روزه و در زندگی روزمره و عادی شاهد موارد بی شمار و نامحدودی از انواع قانون گریزی ها و قانون ستیزی ها توسط همین مردم عادی در کوچه ها ، خیابان ها ، جاده ها و... هستیم . معیارها و الگوهای کار جمعی و گروهی در جامعه ایران هم برگرفته از رفتارهای قبیله ای هستند و قانون هم در این چارچوب ها تعریف و تبیین می شوند .
هر شهروند ایرانی هر روزه چند مورد از این موارد را مشاهده می کند :
- پارک اتومبیل و موتور سیکلت در پیاده روها
- ایستادن ها و اصطلاحا پارک دوبله و یا حتی بیشتر در امتداد خیابان ها و معابر
- وارد شدن و رانندگی کردن در مسیرهای یک طرفه و عبور ممنوع
- سبقت های غیرمجاز و خطرناک در مسیرها و جاده ها
- حرکت موتور سیکلت ها حتی با سرعت زیاد و طلبکارانه در پیاده روها
- حرکت گله ای و بی شمار موتورسواران در مسیرهای خط ویژه که صرفا مختص به وسائط حمل و نقل عمومی و اتومبیل های امدادی است
- عدم رعایت فاصله جانبی اتومبیل ها از یکدیگر به ویژه در اتوبان ها و بزرگراه ها به گونه ای که فرضا در یک مسیر چهار بانده ، هشت ردیف اتومبیل و یا بیشتر در حال حرکت هستند .
- عابرانی که بدون توجه به موارد ایمنی و نیز استفاده از پل های ویژه عابران هر جا می خواهند و عشق شان می کشد از معابر عبور می کنند .
- رانندگانی که خیابان ها و اتوبان های شلوغ و غیراستاندارد ایران را با مسابقات " فرمول یک " عوضی گرفته و با حرکات نمایشی و خودمدارانه سعی دارند خود و اتومبیل شان را متفاوت از بقیه نشان دهند .
-در حال رانندگی در لاین ( مسیر ) خودت هستی و سعی می کنی فاصله لازم و استاندارد را با اتومبیل جلویی حفظ کنی . ناگهان اتومبیل دیگری از راه می رسد و بدون توجه به شما خود را به زور و فشار در مسیر جا می کند .
_ رانندگانی که حین رانندگی با موبایل صحبت می کنند و در حال چندین کار دیگر هم انجام می دهند اما ماسک خود را فراموش نمی کنند .
- اکثریت قریب به اتفاق اتومبیل ها به دزد گیر مجهز هستند . همه این دزدگیر ها دارای دگمه ای به نام mute ( بی صدا ) هستند . به ندرت مشاهده می شود که رانندگان ایرانی از این آپشن استفاده کنند . در کوچه و حتی زمانی که پاسی از نیمه شب گذشته با کمال خونسردی و با صدا از دزدگیر خود استفاده می کنند .
- برخی رانندگان عادت ندارند هنگام گردش به راست و یا چپ از " راهنما " استفاده کنند . استفاده از راهنما برای تغییر مسیر نوعی احترام به حقوق دیگران است . غرور و استبداد نهفته در روان و ذهن آنان مانع از راهنما زدن می شود .
- رانندگان در بسیاری از موارد به جای ترمز از " بوق " استفاده می کنند . بوق نماد اعتراض است و نه هشدار .
و موارد فراوانی از این دست که حوصله ای فراخ می طلبد .
این صحنه ها از فرط فراوانی و تکرار آن قدر « عادی » شده اند که به صورت یک نرم و یا هنجار در زندگی روزمره ایرانی ها در آمده اند و در صورت اعتراض شهروندی به این موارد حتی با تعجب فرد خاطی و بی تفاوتی و شاید همراهی دیگران رو به رو می شود .
اما چگونه است این حرکت خلاف وقتی توسط یک نماینده مجلس که در همین جامعه رشد و نمو یافته ، در سیستم آموزشی تربیت شده و توسط بخشی از همین مردم جواز ورود به مجلس را دریافت کرده صورت می گیرد ؛ چنین واکنشی را بر می انگیزد ؟
آیا می شود فردی که خود فهمی از قانون و فلسفه آن و اثرات و عوارض در آن زندگی جمعی ندارد و اصلا احترامی برای آن قائل نیست به صحنه کتک خوردن آن مامور قانون اعتراض کند و آن را برای دیگران هم ارسال نماید ؟
آیا اتفاق خاصی در نظام آموزشی ما رخ داده و یا کارکرد خانواده ایرانی دچار تحول شده است ؟
و یا در فقدان " سواد رسانه ای " فراگیر در جامعه ایرانی ، رویکرد رسانه های اکثرا زرد و دولتی در مسیر بازتعریف و تحول بنیادین قرار گرفته است ؟
بسیاری عنوان می کنند اگر شبکه های اجتماعی و رسانه های فراگیر نبودند ، حق آن سرباز وظیفه پایمال می شد و کسی هم از ماجرا خبردار نمی شد . اما چگونه است که کسی بی قانونی ، قانون گریزی و قانون ستیزی نهادینه شده در فرهنگ ایرانی را نمی بیند و یا آن را فریاد نمی کند ؟
انعکاس وسیع صحنه درگیری و ابراز انزجار عمومی از حرکت سخیف آن نماینده مجلس موجب شد تا عنابستانی وادار به عذرخواهی شود هر چند این نوع سخن گفتن نیز خود اعتراض برخی را برانگیخت که چرا این نماینده مجلس از مامور قانون عذرخواهی نکرده و یا به " دروغ و قلب واقعیات " برای توجیه عمل خود متوسل شده است ؟ این صحنه ها از فرط فراوانی و تکرار آن قدر « عادی » شده اند که به صورت یک نرم و یا هنجار در زندگی روزمره ایرانی ها در آمده اند و در صورت اعتراض شهروندی به این موارد حتی با تعجب فرد خاطی و بی تفاوتی و شاید همراهی دیگران رو به رو می شود .
در این قضیه ، چند عامل مهم قابل تامل است .
نخست ، خشونت فراگیر نهادینه شده در سطوح و اعماق جامعه ایرانی است که در هر سطحی و به اشکال کلامی و غیرکلامی در رفتار افراد ظاهر می گردد .
صحنه لگد زدن شهروندی بر اتومبیل نماینده مجلس بسیار قابل تامل است .
این را بارها در یادداشت های خود متذکر شده ام اما به نظر می رسد اراده و عزمی برای ریشه یابی و درمان آن وجود ندارد .
در یادداشت پیشین که صحنه ای از پارک جنگلی چیتگر توصیف شده بود ، افرادی که در هیات " پیاده رو و یا دونده " در پیست دوچرخه سواری ، حقوق دیگران را زیر پا می گذاشتند به هیچ وجه حاضر به پذیرش تخلف خود نبودند و بعضا قصد درگیری و خشونت فیزیکی را هم داشتند . ( این جا )
و اما نکته مهم دیگر ، فضایی است که در اثر تعامل شهروندان و روابط آنان در جامعه شکل می گیرد و اصطلاحا نهادینه می شود .
به نظر من ؛ جامعه ایران ، در کلیت خود جامعه قانون گرا و قانون مندی نیست و ماهیت و ساختار روابط میان افراد آن هنوز از نوع " قبیله ای " است .
معیارها و الگوهای کار جمعی و گروهی در جامعه ایران هم برگرفته از رفتارهای قبیله ای هستند و قانون هم در این چارچوب ها تعریف و تبیین می شوند .
عصبیت و رفتارهای تهاجمی و پرخاشگرانه هم زاییده رفتارهای قبیله ای هستند .
اگر آن نماینده مجلس برای توجیه کار خلاف و غیرانسانی خود متوسل به دروغ گویی می شود به نوعی به « سود و زیان » می اندیشد .
چند درصد از جامعه ایران در موقعیت های مشابه حاضر هستند دقیقا عین واقعه را " صادقانه " حتی اگر بر خلاف منافع و مصالح شخصی آنان باشد ؛ بازگویی و به آن اعتراف کنند ؟
( قصد من در این جا به هیج وجه تبرئه عنابستانی و عملکرد وی نیست ؛ چه اگر حساب و کتابی در کار بود و کمی مفهوم و الزامات دموکراسی در این سیستم پیاده شده بود ؛ اکنون وی دیگر نماینده مجلس نبود و باید استعفا می کرد )
اگر فضای رسمی و قابل مشاهده مانند کشورهای توسعه یافته که " قانون " حرف اول و آخر را می زند می بود؛ بعید است که آن نماینده مجلس و یا هر مقام دیگری در این فضا ، جرات قانون شکنی و قانون گریزی را به خود بدهد . نخستین پرسش آن است که آیا جامعه ایران « قانون گرا » شده و یا نیاز به قانون و اجرای بی کم و کاست آن در ناخودآگاه جمعی آن شکل گرفته است ؟
الزاما هم نباید همیشه منتظر ایجاد و سایه افکنی نهادهای کنترل کننده باشیم .
فضایی که توصیف شد خود محکم ترین و قابل اعتمادترین ابزار برای کنترل رفتارهای بیرونی است .
دوستی که به تازگی برای ادامه تحصیل به یکی از ایالت های آمریکا رفته است تعریف می کرد که برای طی مسیر میان دانشگاه و خانه دوچرخه ای خریده است .
« زمانی که با دوچرخه به تقاطع می رسیدم همه اتومبیل ها بدون استثنا در فاصله نسبتا زیاد از من می ایستادند و " حق تقدم " را در هر حالتی به من می دادند و این در حالی بود که در تقاطع نه از دوربین خبری بود و نه ماموری ایستاده بود .
مشاهده ی این گونه رفتارهای مدنی و انسانی در این جوامع برای من که چندین بار اتومبیل ها و موتور سیکلت ها به حقوق من دوچرخه سوار به اندازه سر سوزنی ارزش قائل نبودند و هنگام رویت من با بوق زدن های ممتد مرا مزاحم خود می دیدند و انتظار داشتند که من در مسیر نباشم و حتی چند بار بر اثر تصادف نقش بر زمین شده بودم بسیار عجیب و غیر قابل هضم بود .
زمانی که آن ها به صورت قطاری به خاطر عبور یک دوچرخه سوار توقف می کردند ، خجالت می کشیدم ... »
این رفتارها در شهروندان نهادینه شده و فرهنگ غالب را شکل داده است به گونه ای که کسی جرات نمی کند اثر « محیط » را نادیده بگیرد و حداقل سعی می کند در ظاهر خود را با محیط همرنگ کند .
این گونه رفتارهای همرنگی با محیط به ویژه در ایرانیانی که در جوامع توسعه یافته استقرار پیدا کرده اند و نام شهروند آن جا را یدک می کشند ؛ به خوبی قابل مشاهده و بازیابی هستند .
در ایران اصولا « حریم خصوصی » معنایی ندارد و افراد از هر سطح و طبقه ای به راحتی حقوق مدنی و قانونی دیگران را زیر پا می گذارند و این رفتارها در فضای بی تفاوتی عمومی و فرهنگ قبیله ای تشدید می شوند .
حکومت هم سعی می کند در طول و حتی عرض این گونه رفتارها جایگاه خود را تعریف و آن را مدیریت کند .
عامل اساسی که در این گونه رفتارهای نا به هنجار و تهاجمی به خوبی قابل رد یابی است ، استیلای فرهنگ و خوی استبدادی در تک تک افراد جامعه ایرانی است .
این که در جامعه ما فرهنگ عذرخواهی نیست و یا بسیار کم رنگ است ناشی از همین روحیه استبدادی و فرهنگ نقدناپذیری است .
کسی که تفکر انتقادی را نیاموخته باشد و همیشه خود را صاحب حق بداند حدی برای خود و مرزی برای دیگران قائل نیست و قانون شکنی و تجاوز به حقوق دیگران را با توهم خود زرنگ پنداری و دگر نادان پنداری و با توسل به بهانه های مختلف و رنگارنگ توجیه خواهد کرد .
تا زمانی که احترام به " قانون " و " قرارداد های اجتماعی " به عنوان یک اصل در زندگی اجتماعی ما به رسمیت شناخته نشود همین وضعیت در شکل های مختلف بازتولید خواهد شد و همیشه هم مفری برای توجیه این رفتارهای بیمار با « پیکان بیرونی » فراهم خواهد بود .
114 سال از فرمان مشروطیت گذشته است .
چه تغییری در این جامعه حاصل شده است ؟
* هفتهنامه اکونومیست همیشه در آخرین روزهای سال میلادی، کشوری را به عنوان کشور منتخب سال انتخاب میکند. به عقیده اکونومیست کشوری منتخب است که مردمش برای دموکراسی در آن، به پا خاستهاند .
جایزه منتخب سال 2020 به کشوری در جنوب شرق آفریقا رسید . ( این جا )
جمهوری مالاوی، کشوری در جنوب شرق آفریقا است که بیش از نیمی از مردم آن زیر خط فقر زندگی میکنند. اما مردم واقعا شهروند هستند نه به مثابه اشیای بیجان. به خاطر احیای دموکراسی در منطقهای اقتدارگرا، کشور منتخب امسال اکونومیست، مالاوی است.
تولید ناخالص داخلی این کشور ۴۷/ ۱۰ میلیارد دلار است. چهار میلیون و ۵۰۰ هزار نفر نیروی کار آن را تشکیل میدهند که ۹۰ درصد از آنها در بخش کشاورزی مشغول به کار هستند. آمار دقیقی از نرخ بیکاری در این کشور در دست نیست، اما ۵۳ درصد از مردم آن زیر خط فقر زندگی میکنند. نرخ تورم این کشور در سال ۲۰۰۷ میلادی ۸ درصد بود. محصولات صادراتی این کشور شامل تنباکو، چای، شکر، پنبه، بادام زمینی، چوب و پوشاک است .
بالاخره بعد از ۷-۸ ماه تأخیر، بخشی از حقالزحمهی پارسالِ معلمان حقالتدریس، در هشتم بهمنماه ۹۹ به حسابشان واریز شد. این در حالیست که خبر این واریز چندین هفته قبل، از طرف مقامات وزارتی رسانهای شده بود و هی امروز و فردا می کردند اما از پول خبری نبود.
در خبری که در خصوص این تأخیر در شبکههای اجتماعی منتشر شده بود، از زبان وزیر آموزش و پرورش نقل شده بود که علت عدم پرداخت مطالبات حقالتدریس معلمان کمبود بودجه نبوده بلکه اعتراض معلمان به روش محاسبهی حقالتدریس در ایام تدریس مجازی باعث تأخیر در پرداخت بوده است.
در ادامهی این خبر آمده بود که طبق مصوبهی شورای عالی آموزش و پرورش ، ساعات تدریس مجازی برای پایههای اول و دوم پنج زنگ ۲۵ دقیقهای و پایههای سوم به بالا چهار زنگ ۳۵ دقیقهای در هر روز تعیین شده است که به این ترتیب برای هر آموزگار دورهی ابتدایی دو ساعت و ۵ دقیقه الی دو ساعت و ۲۰ دقیقه فعالیت در هر روز فرض شده است و دورههای اول و دوم متوسطه نیز بر همین منوال!
انتشار این خبر موجب دلسردی و گلهگذاری و اعتراض معلمان شد و این نگرانی در بین فرهنگیان فهیم و فرزانه ایجاد شد که مبادا در حق آنها اجحاف شود و این اجحاف و قدرنشناسی موجب ایجاد دلسردی در فضای شاد گردد. تا جایی که یکی از مدیران محترم مدارس شهر قدس به دلیل همین دلنگرانیها و به خاطر نگرانی از انصراف معلمان از ادامهی همکاری با مدارس، مراتب اعتراض معلمان را طی یادداشتی به مقامات آموزش و پرورش اعلام کرد و خواستار شفافسازی در خصوص نحوهی محاسبهی حقالزحمهی معلمان غیرموظف شد.
در بخشی از یادداشت این مدیر دلسوز آمده بود: "چند روزی است فیلم مصاحبه مقام عالی وزارت مبنی بر تأمین اعتبار پرداخت حقالتدریس شاغلین در روزهای آتی! دست به دست میشود که هر دو روز یکبار به روز دیگری در آینده نزدیک! موکول میشود که در جای خود موجب تعجب و تکدر خاطر همکاران عزیز شده است که چرا حقوق پرداخت نشده پس از ده ماه تأخیر را بارها رسانهای کردهاند و علیرغم هیاهوی رسانهای همچنان خبری از پرداخت نیست!"
وی در خصوص علت تأخیر در پرداخت نیز به " اختلاف بر سر فرمول محاسبه حقالتدریس " و احتمال وقوع اجحاف در حق معلمان اشاره کرده و افزوده بود: "انتشار این پیام موجب سیل تماسهای تلفنی همکاران غیرموظف با مدیران مدارس شده است که اغلب مصمم به انصراف از ادامه همکاری هستند و این نوع تصمیمگیری را ظلمی آشکار در حق خود میدانند!"
وی همچنین هشدار داده بود که؛ "در صورت ادامه این روند و سکوت مقامات بالادستی قطعاً در آینده نزدیک دچار بحران سنگین و عجیبی در حوزه آموزش خواهیم شد".
متأسفانه ارقام پرداختیهای اخیر هیچ رابطهی منطقی با میزان فعالیت و سختی کار معلمان در فضای مجازی ندارد؛ ملاحظهی ناچیز بودن این ارقام نشان میدهد که نه تنها وزارتنشینان محترم زحمات خودجوش معلمان در اسفندماه ۹۸ و فروردین ماه ۹۹ را نادیده گرفتهاند، بلکه فعالیتهای شبانه روزی آنها در خردادماه ۹۹ را نیز ندیدهاند و بدتر از آن، در عیار سنجی کار همکاران خود در مابقی ایامِ فعالیت نیز دچار اشتباه شده و ارزش کار آنها را تا نصف میزان واقعی تقلیل دادهاند. این در حالیست که معلمان چندین ساعت در روز علاوه بر ساعات فعالیت مقرر روزانه در شبکهی آموزشی دانشآموز، مشغول تولید محتوای آموزشی قابل ارائه در فضای "شاد"اند. همهی ملزومات تدریس در فضای مجازی را خودشان تأمین میکنند. برای تدریس در فضای مجازی از وسایل و امکانات شخصی استفاده میکنند. هزینهی اینترنت را از جیب خودشان میپردازند. برای اینکه بتوانند جای خالی آموزش حضوری را پر کنند، در نقش بازیگر و فیلمبردار و تدوین گر و کارگردان و تهیهکننده و گوینده و تایپیست و ویراستار و... ظاهر میشوند. در هر ساعتی از شبانهروز به سوالات دانشآموزان و اولیاء پاسخ میدهند و به رفع اشکالات درسی دانشآموزان خود میپردازند. صدها عکس نوشته را از طریق صفحهی کوچک گوشی میبینند و تصحیح مینمایند و بازخورد لازم را ارائه میکنند.
اینها فقط گوشهای از هزاران دردسر آموزش آنلاین برای معلمان است. آموزش آنلاین بهداشت جسمی معلمان و آرامش روانی آنان را نیز دچار مخاطرات جدی کرده است؛ التهاب چشم و درد کتف و گردندرد و سردرد ناشی از زلزدنهای طولانیمدت بر صفحهی نورانی گوشی و درد انگشتان و دستان چنگک شده برای گرفتن و نگهداشتن گوشی و آشفتگی روحی و روانی ناشی از اینهمه فشار جسمی واقعاً هم فقط جزئی از آسیبهای تدریس آنلاین بر معلمان است. تا جایی که در یادداشتی از یکی از معلمان فرهیخته که ظاهراً در آذرماه ۹۹ به رشتهی تحریر درآمده، میخوانیم: "خستگی این سه ماه [تدریس] مجازی، بیش از خستگی دهها سال تدریس حضوری در کلاسهای چهل نفرهی سنوات قبل است".
در یادداشت دیگری از یک معلم زحمتکش دیگر میخوانیم: "من بازیگر، کارگردان و فیلم بردار شدهام؛ بارها و بارها فیلمی را می گیرم اما اشکالی به وجود میآید و باید دوباره و دهباره ضبط کنم... حال آنکه والدین فقط همان ۱۰ دقیقه فیلم را میبینند و نمیدانند پشت هر دقیقهی آن، چند سکانس خراب شده [است]!...". ناگفته پیداست که تدارک مقدمات تدریس در فضای شاد بسیار بیشتر از آنکه وزارتنشینان محترم تصور میکنند، وقت و انرژی از معلمان میگیرد.
قابل تأملتر اینکه؛ خانهی معلم، فضای اختصاصی مدرسه و مختص تولید محتوای آموزشی نیست. خانه، خانه است و همسر و فرزندان نیز در آن سهم دارند و بدیهیست که وقتی این فضا توسط معلم برای تولید محتوای آموزشی و تدریس و کلاسداری به خدمت گرفته میشود، خواهناخواه حقوق اهالی خانه نیز هزینه میگردد؛ آنها نباید صدایشان دربیاید. تلویزیون نباید روشن شود. کسی نباید تردد کند. همه باید صبر پیشه کنند و خواستهی دلشان را بعد از اتمام کار فیلمبرداری و تدوین و تهیه و تایپ و ویرایش و... بیان کنند.
به نظر میرسد وزارتنشینان محترم و در رأس آنها وزیر محترم آموزش و پرورش تصور روشنی از تدریس در "فضای مجازی" ندارند و در عیارسنجیِ کار همکاران خود در فضای "شاد" و سنجش سختیهای توانفرسای آن دچار اشتباه شدهاند.
امیدواریم که وزیر محترم آموزش و پرورش و سایر دستاندرکاران گرامی، قبل از این که دیر شود، به اشتباه محاسباتی خود پی ببرند و هر چه سریعتر به شفافسازی و اعطای حقوق حقهی معلمان حقالتدریس بپردازند و از سرد شدن "فضای شاد" پیشگیری کنند!
امیدواریم که این بحران عیار سنجی، منجر به انصراف معلمان و بازنشستگان حقالتدریس از ادامهی همکاری و ایجاد بحران در حوزهی آموزش نشود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
« محسن حاجی میرزایی » وزیر آموزش و پرورش 9 بهمن به منظور بازدید از آموزش و پرورش استان اصفهان و دیدار با کادر آموزشی به اصفهان سفر کرد.
پرتال وزارت آموزش و پرورش در بخشی از برگزاری نشست صمیمی نمایندگان معلمان آموزش و پرورش استان اصفهان با حضور محسن حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش، رضوان حکیم زاده معاون آموزش ابتدایی، علیرضا کاظمی معاون فرهنگی و پرورشی، مهراله رخشانی مهر رئیس سازمان نوسازی مدارس کل کشور، علی باقر زاده رئیس مرکز هماهنگی حوزه وزارتی و محمد اعتدادی مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان خبر داده است اما به محتوای این نشست و سخنان این نمایندگان معلمان اشاره نگردیده است .
مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان گفته است معلمان استان اصفهان انصافاً جهاد آموزشی را به معنای واقعی پیاده کردند و این در حالی است که مدارس استان اصفهان از نیمه شهریور سال 1399 که به گفته وزیر آموزش و پرورش بیش از نیمی از دانش آموزان در مدارس حضور یافتند از همان ابتدا تعطیل بوده و آموزش به صورت مجازی دنبال شده است .
و نکته قابل تامل آن که وزیر آموزش و پرورش نشستی را با رسانه و خبرنگاران برگزار نکرده است .
محسن حاجی میرزایی، وزیر آموزش و پرورش در ارتباط زنده با معلمین سراسر کشور در شبکه شاد اظهار داشت:
کشور ما در شرایط خاصی است و فشار سنگینی به دلیل تحریم ها روی مردم است و همه تلاش ما بر کم کردن این فشارها است.
وی ضمن تشکر از کمک خیرین و نهادها و استانداران در امر آموزش و پرورش خاطر نشان کرد: کرونا آفاتی را به همراه خود داشت. تاثیر این ویروس د رحوزه آموزش، تاثیر خاموشی است. در این حوزه اهمیت اول سلامت دانشآموزان است اما دوری از مدرسه نیز ممکن است به سلامت روانی و اجتماعی آنها خسارت وارد کند. باید تلفیق هوشمندانهای بین سلامت روحی و جسمی دانش آموزان انجام داد.
از زمانی که وزارت بهداشت به ما اجازه برگزاری کلاس ها را به صورت حضوری داد، برای پایه های اول و دوم ابتدایی کلاس ها به صورت اختیاری با حداکثر ده دانش آموز برگزار شد. در برخی از استانها تا ۸۰ درصد از طرح حضوری استقبال شد و به طور متوسط در کشور، حدود ۶۰ درصد از دانش آموزان به صورت حضوری به مدارس می روند.
حاجی میرزایی گفت: مدارسی داریم که زیر ۵۰ نفر دانش آموز دارند، بنابراین در مکان هایی که وضعیت آبی است، حضور دانش آموز با اختیار خانوادهها است. همچنین برگزاری کلاسها برای دروس عملی هنرستانها که ساعات محدودی دارند به صورت حضوری است.
اما در گزارش ها و اخباری که منتشر شده است اشاره ای به وضعیت آموزش حضوری در استان اصفهان نشده است .
نشست ها و جلسات با وزیر در خانه فرهنگیان شماره 3 اصفهان بدون حضور خبرنگاران انجام شد .
در حاشیه این نشست و برخاست ها ، « نرگس کارگری » خبرنگار صدای معلم گفت و گوهایی را با برخی از مسئولان وزارت آموزش و پرورش انجام داد .
یکی از این گفت و گوها با « سیدمحمد میرپور » معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی اداره کل آموزش و پرورش اصفهان بود .
به این گفت و گو توجه کنید ؛
صدای معلم:
سؤالات تعدادی از فرهنگیان استان اصفهان راجع به چرایی بازنشسته نشدن شما و خانم جوانی به دست ما رسید. مطرح کنندگان این سؤال می گویند چگونه است که آنان بعد از بازنشستگی نمی توانند با آموزش و پرورش همکاری کنند ولی شما با وجود بازنشسته شدن در این سمت مشغول هستید. بهتر است خودتان برایشان توضیح دهید. و نکته مهم تر و قابل تامل آن که آیا « مدرسه » به عنوان سلول بنیادین آموزش باید محلی برای تجمع افرادی باشد که مجال و یا توان کار در ستاد و اداره را پیدا نمی کنند و دست آخر باید به « مدرسه » تبعید شوند ؟
میرپور:
هر وزیری با اجازه ی سازمان امور اداری و استخدامی و طبق ماده 103 قانون مدیریت خدمات کشوری می تواند تعداد محدودی را با توجه به بحث کاری که به این افراد مربوط می شود و نیاز داردند هم در وزارت خانه و هم استان ها در سمت خود نگه دارد.
من هنوز به سن 60 سالگی نرسیده ام . یک نیرو می تواند یا 35 سال با اضافه خدمت فعالیت کند و یا 60 سال تمام . در استان نیرویی جوان تر از من که در این سمت بوده باشد نبود و بنده در خدمت عزیزان هستم.
البته در هیچ کجا خبری نیست و تا کسی کار نکند برایش خبری هم نخواهد بود. جهت اطلاع در حال حاضر در این پستی که هستم، چنانچه به جای آن در یک هنرستان یا دبیرستان مدیر می بودم ، حداقل 800 هزار تومان اضافه حقوق داشتم. این ها را کسی نمی داند. دوستان گمان می کنند اگر امثال بنده این کار را انجام می دهیم نیاز به آن داریم . من نه نیاز به این پست دارم و نه نیاز به مسائل دیگر. امیدوارم جواب دوستان را داده باشم.
صدای معلم:
به نظر شما چرا آموزش و پرورش قدرت و جایگاه خوبی در زمینه نیروی انسانی ندارد؟
میرپور:
همه از آقای وزیر می خواهند که آموزش و پرورش را در جایگاه قدرت قرار دهد. ولی به جای حرف به ایشان کمک کنند که آموزش و پرورش به این جایگاه برسد. این کار تنها در دست وزیر نیست. این کار به کل دولت و مجلس بر می گردد.
با توجه به تجربه ی کاری ، آموزش و پرورش روی بحث های کاری و عملیاتی می تواند خیلی کار انجام دهد ولی بقیه نیز باید کمکش کنند. مقام معظم رهبری دائما بر این موضوع اصرار دارند و متأسفانه دوستان در حوزه های دیگر عمل نمی کنند. دید مقام معظم رهبری فوق العاده به آموزش و پرورش مثبت است . بنابراین دولت و مجلس هم باید بیایند به کمک آموزش و پرورش و این کار انجام شود. »
پیش تر در « صدای معلم » گزارشی در مورد وضعیت بازنشستگی نیروهای اداری اداره کل آموزش و پرورش بازنشستگان منتشر گردید . ( این جا )
چند پرسش در این جا مطرح می شود .
بخشنامه آموزش و پرورش در مورد بازنشستگی سال ۱۳۹۹ در بند ۵ تصریح می کند : ( این جا )
« ادامه خدمت کارکنان شاغل در مشاغل اداری که مطابق بند "الف "ماده 103 قانون مدیریت خدمات کشوری واجد شرایط بازنشستگی می شوند ، مجوزی ندارد. استمرار خدمت این قبیل افراد در صورت اشتغال در واحد های آموزشی مطابق مفاد بند 1 این دستورالعمل بلامانع است. »
پرسش این رسانه آن است که تکلیف این دستور العمل چه می شود ؟
« صدای معلم » در جهت شفاف سازی و احترام به افکار عمومی از آقای میرپور دعوت می کند تا تصویر مجوز استمرار فعالیت خود از وزیر آموزش و پرورش را منتشر کند .
آیا معاونت توسعه مدیریت و پشتیبانی اداره کل آموزش و پرورش اصفهان و نیز « محمد اعتدادی » مدیر کل این استان مطمئن هستند که نیرویی جوان تر ، کارآمد و باسوادتر در استان اصفهان یافت نمی شود ؟
پرسش این رسانه از مسئولان وزارت آموزش و پرورش که این گونه بخشنامه ها را صادر می کنند آن است که اولا چرا نظارتی بر اجرای درست و بی کم و کاست آن نمی شود چرا که بر اساس منابع و اخبار ما این وضعیت منحصر به اصفهان نیست و کم و بیش در سایر مناطق و ادارات آموزش و پرورش کشور مشاهده می شود .
و نکته مهم تر و قابل تامل آن که آیا « مدرسه » به عنوان سلول بنیادین آموزش باید محلی برای تجمع افرادی باشد که مجال و یا توان کار در ستاد و اداره را پیدا نمی کنند و دست آخر باید به « مدرسه » تبعید شوند ؟
این نگاه پیش تر هم توسط « زهرا مظفر » مدیر کل پیشین ارزیابی و رسیدگی به شکایات وزارت آموزش و پرورش در نشست رسانه ای بیان شده بود . ( این جا )
با چنین نگاه و دیدگاهی نسبت به جایگاه مدرسه واقعا چه امیدی برای تحول و اصلاحات آموزشی در سیستم آموزشی می توان داشت ؟
پایان گزارش/
امسال برای اولین بار در نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی شاهد برگزاری امتحانات پایان ترم مدارس و دانشگاهها به صورت مجازی بودیم، امری که نهادهای آموزشی به دلیل شیوع کرونا مجبور به اجرای آن شدند و سیستم آموزش کشور تجربهی امتحانات مجازی را از سر گذراند. در طول این ایام بیشتر دغدغهها به کسب تجربه از کلاسداریِ مجازی برمیگشت و انتقادات و پیشنهاداتی نیز جهت بهبود شکل جدید آموزش مطرح شد که باید در جای خود مورد توجه و بررسی قرار گیرد. اما آنچه که در جریان امتحانات مجازی نظرم را به خود جلب کرد مسئلهی دیگری بود که پیشتر نیز در بررسی مشکلات آموزشی با آن رو به رو بودهایم، اما این بار با نسخهی جدیدی از این آسیب در نظام آموزش و پرورش برخورد کردیم. واقعیتِ امروزِ جامعه آن است که بخشی از الگوهای ارزشیِ ما خود به الگوهایی ضدارزش تبدیل شدهاند .
"تقلّب"، مسئلهای است که همیشه در مدارس و دانشگاههای ما وجود داشته و میان دانشآموزان اتفاق جدیدی به حساب نمیآید، اما کلاسهای مجازی و تلفنهای هوشمند ورژن جدیدی از این آسیب تولید کردند و باعث شدند ما در جریان امتحانات با پدیدهی "تقلّب مجازی" رو به رو شویم. این اتفاق موجب شد یک روند منفی در زمینهی تربیتی جامعه شکل بگیرد و آن تقلّبرسانیِ کسانی است که زمانی مانع تقلبهای امتحانی بودند، اما در روزهای کرونایی به یکی از عوامل این مشکل تبدیل شدند. پیرامون ورژن جدید تقلب مشخصاً انگشت اتّهامم به سمت دو گروه مهم و تأثیرگذار در عرصهی تربیت دراز است، بی آنکه این اشکال را به همهی آنان تعمیم دهم: یکی والدین و دیگری دانشجومعلّمان، که خود نیز جزو گروه دوم محسوب میشوم.
سالهایی که ما دانشآموز بودیم، وجه غالب این بود که والدین به عنوان عوامل اصلی تربیت فرزند به دانشآموزان در یادگیری درسهایش کمک میکردند و همواره بچههایشان را به مطالعه برای کسب نمرهی بهتر تشویق کرده و مانع تقلب نوشتنهای آنان پیش از امتحان میشدند. اما آنچه که در جریان امتحانات مجازی دیدیم، تلاش برخی والدین برای تقلب رساندن به فرزندانشان بود؛ گاهی خود آنها تا جایی که سوادشان اجازه میداد به فرزند خانواده پاسخ سؤالات را میگفتند و گاهی نیز از طریق تماس با افراد تحصیل کرده درخواست کمک به فرزندشان در تایم امتحان را داشتند. یعنی والدینی که در گذشته مانع تنبلیهای کودکانه و عامل درس خواندن بچهها بودند، کمکم به مشوّق و مجوّزی برای تقلب کردنشان تبدیل شدند!
در میان بعضی از دانشجومعلمان -که معلمان آینده خواهند بود- نیز وضع بهتر از این نبود. هرچند تقلب حین امتحان در میان دانشجویان کشور -اعم از دولتی، آزاد، پیام نور و فرهنگیان- امری طبیعی و فراگیر است و مختص دانشگاه خاصی نیست، اما در اینجا باید یک سوزن به خودمان بزنم.
واقعیت آن است که علاوه بر تقلبهای برخی دانشجومعلمان در جریان امتحان، تقلبرسانیِ بعضی از آنان به دانشآموزان آشنا نیز در ایام امتحانات مجازی شروع شد. حتی بعضی پا را فراتر گذاشته و علناً در وضعیتها (Story) و گروهها اعلام میکردند که "هرکس فردا فلان ساعت فلان درس رو بلده پیام بده تا ازش کمک بگیرم..." درواقع این اقدام برای پیدا کردن فرد مناسب جهت تقلب رساندن به بچههای دوست و فامیل بود که این بار از سوی معلمان آینده مشاهده می شد. همان الگوها که دانشآموزانِ دیروز را متقلّب بار آوردهاند، حالا از رذیلتهای اخلاقیِ مدیرانِ امروز نظیر پارتی، رشوه، تخلّف، تقلّب و رانت در ادارات و سازمانهای مختلف مینالند؛ یعنی دهنشان از همان آشی میسوزد که خود پختهاند!
نمیدانم چه نامی برای تبدیل شدنِ الگوهای تربیتی به افرادی متقلّب انتخاب کنم. وقتی پدر و مادر که اولین و قویترین نمونههای الگوگیریِ فرزندند، به جای تشویق کودک به تلاش و درس خواندن او را به سمت تقلب هُل میدهند، چه باید گفت؟ وقتی والدین به جای اینکه فرزند خود را تشویق به مطالعه و تلاش کنند تا "یاد" بگیرد، برعکس عمل کرده و با رفتارهای اینچنینی به او میآموزند با تنبلی و تقلب "نمره" بگیرد، چه انتظاری باید داشت؟ انتظار داریم این دانشآموز فردی اهل مطالعه، اهل تلاش و آگاه بار بیاید؟
وقتی دانشجومعلمانِ یک مُلک که معلمانِ آیندهی آن مملکتاند خود در امتحاناتشان به طور گسترده تقلب میکنند و حتی پا را فراتر نهاده و به عاملِ تقلب برای دیگران و انجامِ کارهای غیرقانونی در جریان امتحانات مدارس تبدیل میشوند، چگونه میخواهند فرداروز به دانشآموزان شان بگویند که "درس بخوانید و تقلب نکنید"؟ چگونه میخواهند دانشآموزانشان را اهل درس و مطالعه و تلاش بار بیاورند؟ دانشجومعلمی که برای تقلب رساندن به شاگرد مدرسه استوری میگذارد و از دیگران استمداد تقلب مینماید و شأنِ معلمیِ خویش را زیر پای این استمدادهای غیراخلاقی لگدمال میکند، چگونه میخواهد در مدرسه که خانهی دومِ دانشآموزان است به عنوان الگوی دوم فرزندان به آنان درسِ تفکّر و مطالعه و صفات اخلاقی بدهد؟ اصلا رویش میشود دانشآموزانش را از تقلب سر جلسهی امتحان منع کند؟ رطب خورده که منعِ رطب نمیکند!
وقتی الگوهای فرزند در خانهی اول و دومش به او تقلب کردن میآموزند، نباید انتظار داشت دانشآموز اخلاقی تربیت شود. نباید انتظار داشت فردی که از پدر و مادر یا معلم خود تقلب یاد میگیرد، فردا با ورود به ادارات یا پس از رسیدن به مناصب مهم، به شیوهای اخلاقی رفتار کرده و جهت رسیدن به منافع شخصی دست به کارهای غیرقانونی نزند. در واقع او این کار را در کودکی و نوجوانی به خوبی آموخته است؛ او یاد گرفته که از راههای غیراخلاقی و غیرقانونی (تقلب) برای رسیدن به منفعت شخصی (کسب نمره) بهره ببرد و با این رفتار بار آمده است؛ آن هم توسط کسانی که قرار بود الگوهای اخلاقیاش باشند! شاید از این سطور بوی سیاهنمایی به مشامتان برسد و آن را بیازارد، اما بهتر است به جای چشمپوشی بر واقعیات با آنها روبهرو شویم. مگر مسئولانِ آیندهی ما کیستند؟ از مریخ که وارد نمیشوند، همین دانشآموزانی هستند که پشت میز و نیمکتهای مجازی نشستهاند و با کمک والدین و معلمان آینده تمرینِ تقلب میکنند! آنها سالها بعد وقتی که در جامعه به جایگاهی رسیدند، مهارتِ امروزشان را در جهت منافعِ جدیدشان به کار خواهند گرفت.
"وارونگی تربیتی" یعنی همین وانفسایی که الگوهای کودکانِ ما به جای تربیتِ اخلاقی، دانشآموز را با صفات غیراخلاقی و گاه ضداخلاقی تربیت میکنند. دانشآموز از طریق این الگوها یاد میگیرد که تقلب کند، غیراخلاقی رفتار کند، کاری به قانون نداشته باشد و برای رسیدن به نفع شخصیاش از روابطش با دیگران سوءاستفاده کند. فردا همین دانشآموزان مسئول میشوند و همین رفتار را پی میگیرند، و جالب اینجاست که همان الگوها که دانشآموزانِ دیروز را متقلّب بار آوردهاند، حالا از رذیلتهای اخلاقیِ مدیرانِ امروز نظیر پارتی، رشوه، تخلّف، تقلّب و رانت در ادارات و سازمانهای مختلف مینالند؛ یعنی دهنشان از همان آشی میسوزد که خود پختهاند!
کاش این سخن من اشتباه باشد و امیدوارم امروز خوگرفتنِ دانشآموزان با نفع شخصی و الگوگرفتنهای منفی باعث نشود فردا روز در سازمانها و اداراتمان نیز شاهد تقلبهای غیرقانونی -به شکلهای دیگر- جهت رسیدن به منافع شخصی باشیم و در نهایت از طریق همین منفعت طلبیها و پارتی بازیها و رانتها افراد شایسته حذف و الگوهای متقلّبِ جدیدی بر فرهنگ جامعه حاکم نشوند.
امیدوارم که چنین نباشد و نشود، اما واقعیتِ امروزِ جامعه آن است که بخشی از الگوهای ارزشیِ ما خود به الگوهایی ضدارزش تبدیل شدهاند و متأسفانه با توجه به نقش مؤثرشان در تربیت ممکن است نسلی با اخلاقیات منفی نیز به بار بیاورند.
شاید این جمله برایمان گران بیاید، اما «در جامعهای که ارزشهایش عوض شوند، عوضی هایش باارزش میشوند!»
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چند سال قبل تدریس در کلاس درس تاریخ و جامعهشناسی سوم دبیرستان انسانی دانشآموزی داشتم که تقریباً همه همکاران از رفتارها و سخنان او در کلاس احساس نارضایتی و ناخرسندی میکردند و من هم که همیشه سعی میکردم با همه دانشآموزان رابطهٔ دوستانهٔ آمیخته با صمیمیت و شوخی داشته باشم، هیچ گاه نمیتوانستم اندکی اعتماد او را جلب نمایم و حتی گاهی هم با تشویقهایی مانند نمرات بالا که خودش هم میدانست حقش نیست، سعی در جلب اعتماد او داشتم اما نه تنها موفق نمیشدم بلکه با واکنش منفی بیشتر او مواجه میگشتم.
یک روز سر کلاس چند فحش و ناسزای رکیک از آخر کلاس شنیدم و متوجه شدم که همان دانشآموز در حال تهدید بغلدستی خود به کتک و کشتن، با رکیک ترین کلمات با صدای نسبتاً بلند است. آن روز دیگر تصمیم گرفتم او را از کلاس بیرون کرده و پدر او را به مدرسه بخواهم.
ناظم مدرسه هم که سابقهٔ از کلاس بیرون کردن دانش آموزی را از من سراغ نداشت با جدیت برخورد کرد و به آن دانش آموز گفته بود تا زمانی که والدینش نیامدهاند اجازهٔ ورود به کلاس به او داده نخواهد شد.
فردای آن روز حین تدریس دیدم مرد میانسالی پشت در کلاس مرا صدا میکند. بعد سلام علیک گرمی که داشت گفت من پدر فلان دانشآموز هستم و بدون آنکه منتظر توضیحات من دربارهٔ چرایی اخراج فرزندش از کلاس شود شروع کرد به عذرخواهی و گفتن اینکه از دیروز که خبر اخراج پسرم از کلاس را شنیدم او را در توالت خانه زندانی کردهام و تا الان که آمدهام در خانه و در توالت زندانی بود و از شما میخواهم بزرگواری کنید و اجازه بدهید که دست شما را ببوسد و در کلاس حاضر شود.
من که از شنیدن این واکنش و سخنان سخیف دچار تعجب و شرم و عصبانیت شده بودم صحبت او را قطع کرده و گفتم نیازی به توضیح بیشتر نیست و پسر را که احساس میکردم از خجالت صحبتهای پدرش در حال آب شدن است (به گونهای که هیچگاه چنین حالت شرم آمیخته با خشم را در صورت او ندیده بودم) به کلاس فراخواندم و به پدرش گفتم اشتباه ازطرف من بوده و بعداً متوجه شدم پسر شما تقصیری نداشتهاست، و سریعاً با او خداحافظی کردم. بعد آن روز از اینکه دانشآموز را از کلاس بیرون کرده و پدرش را به مدرسه خواسته بودم احساس پشیمانی میکردم.
بعد آن اتفاق آن دانشآموز به یکی از ساکتترین و آرامترین دانش آموزهای کلاس تبدیل شد به گونهای که همیشه سربهزیر و آرام میآمد و میرفت و با هیچکس ارتباط خاصی برقرار نمیکرد و من هم تا آخر سال هرچه تلاش کردم موفق نشدم ارتباطی مانند رابطهام با سایر دانشآموزان با او برقرار نمایم. احساس میکردم او از اینکه دستش پیش من رو شدهاست و من متوجه شدهام که پدر او چگونه فردی است و در چه خانوادهٔ پر از نفرت و خشونتی زندگی میکند، احساس شرم و خجالت میکرد.
در مواقع بسیار همان یک برخورد با دانشآموز و کودک به ما نشان میدهد که او در چه محیط و خانوادهای زندگی میکند و یا اینکه پدر و مادر با او چه نوع برخوردی دارند.
دانشآموزان و کودکان آینهٔ تمامنمای والدین و خانواده و جامعهٔ خویش هستند و اگر کودکان و نوجوانانمان مشکلات رفتاری و تربیتی زیادی دارند نه خود آنها بلکه والدینشان باید مورد بازخواست قرار بگیرند.
کانال خرمگس
تقلب یکی از میان بر های شایع برای رسیدن به موفقیت در بین دانش است. میان بری که در واقع کج راهه و بی راهه ای تاریک است که متاسفانه به علت کژتابی های فرهنگی آرام آرام به عادتی مالوف در بین دانش آموزان تبدیل شده است.آسان گیری در موضوع تقلب و تسامح نسبت به آن اثرات جبران ناپذیری بر پیکره تعلیم و تربیت به جای خواهد گذاشت. دهشتناک تر آنکه از تقلب نوعی زرنگی و موفقیت فهم شود.
تحقیقات و پژوهش ها به گستردگی و عمق فاجعه در بین دانش آموزان اذعان دارند.چنانچه ضریب نفوذ تقلب در بین دانش آموزان تا ۹۵ درصد برآورد شده است.این بزهکاری عمیق که اتفاقا عادی انگاری شده است ، صرفا به درس و نمره دانش آموزان محدود نخواهد شد ، بلکه به شکلی نهادینه شده رفتار دانش آموزان را نیز متقلبانه خواهد کرد.
دانش آموز متقلب که قرار است در آینده پزشک، مهندس، وکیل، بازاری و یا دارای شغل آزاد باشد تقلب با گوشت و پوست او آمیخته می شود و آنگاه راه میان برد تقلب نزدیک ترین راه موفقیت او خواهد بود .
نظام تعلیم و تربیت متاسفانه تاکنون نتوانسته راه برون رفتی از این انحراف بزرگ پیدا کند. صد البته این چالش عظیم ریشه در فلسفه ناکارآمد آموزش و پرورش دارد. سیاست های غلط این نهاد در ترسیم نقشه راه تعلیم و تربیت و بی توجهی به پژوهش های علمی و سیاست زدگی باعث شده است که آموزش و پرورش در چنبره ای از خود کرده های بدون تدبیر گرفتار شود. کافی است سری به منابع و محتواهای آموزشی در مدارس به ویژه در دوره ابتدایی زده شود .
تحلیل محتوای این منابع نشان دهنده این است که نظام تعلیم و تربیت در تشخیص نیاز دانش آموزان برای زیست در دنیای کنونی دچار سوء تفاهم شده است. منابع آموزشی موجود و سیاست های تربیتی حاکم بر نهاد آموزش و پرورش از واقعیت های زندگی دانش آموزان به دور بوده، و نوعی تربیت بانکی را موجب شده است که در این فضا دانش آموز به جای آموزش مهارت های مناسب زندگی و حقوق و تکالیف شهروندی ، مجبور است به مخزنی از اطلاعات تبدیل شود که قسمت عمده آن هیچ گره ای از مشکلات او را نخواهد گشود.
اکنون که در شرایط کرونایی و پیرو آن شکل گیری آموزش مجازی هستیم متاسفانه بستر انجام رفتار متقلبانه برای دانش آموزان بیش از پیش فراهم شده است .
نظام ارزشیابی در هژمونی تقلب کار کرد خود را از دست داده و به نوعی دچار فروریزش شده است.اکنون این کژتابی فرهنگی بیش از گذشته خود نمایی می کند و تصویری از شکست سیاست های تربیتی آموزش و پرورش مخابره کرده است.
کافی است تصمیم سازان و تصمیم گیران از پشت میزهای ریاست بلند شوند و سری به مدارس بزنند و برق سکه رایج تقلب را با چشمان خود ببینند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید