تقدیم به همۀ آزادیخواهان راه مشروطیت و آنهایی که همواره پویۀ شکفتن و گفتن دارند.
گفت درختی به باد چند وزی؟ باد گفت
باد، بهاری کند گرچه تو پژمرده ای
( مولوی )
مهمترین تعهد هر انسان به ویژه یک روشنفکر باید به « حقیقت » باشد. اغلب مدافعان فرقه ها و احزاب مختلف، از ایدئولوژی و رهبر خود بت ساخته و بررسی تاریخیِ روشنفکرِ متعهد به حقیقت را سیاسی می کنند. یا خودِ روشنفکر با در نظر گرفتن ملاحظات ایدئولوژیِ فرقه یا حزبی و در نتیجه نادیده گرفتن حقیقت، نوشتۀ خود را از یک بررسی تاریخی به سیاهکاری سوق می دهد. در واقع ، بت هر آن کس یا هر آن چیزی است که به هر دلیلی نتوان نقدش کرد.
فرق است بین استبداد بی قاعده و قانونِ پیش از مشروطیت با استبدادی که بعد از امضای فرمان مشروطیت، نخست با به توپ بستن مجلس اول و تهدید و ارعاب نمایندگان مجلس دوم توسط روسیان[1] و تعطیلی مجلس سوم به علت آغاز جنگ جهانی اول و پس از کودتای اسفند 1299 با وجود محکمه و مجلس صوری در دوره های مختلف اعمال شد.
بی کفایتی سیاسی و نظامی و فرهنگی دورۀ قاجار از ابتدای سلطنت محمد شاه به بعد ( به جز در دوره های کوتاهی از صدراعظمی قائم مقام و به ویژه امیرکبیر ) شروع شد. حاجی میرزاآقاسی صدراعظم و مراد محمدشاه، گاومیشی داشت که به وسیلۀ مزدورانش هر روز در شهر گردانده می شد. میوه ها و سبزیجات بقالها را می خورد تا شیر خوش عطر و بویی به میرزا بدهد. صاحبان مغازه حق اعتراض نداشتند. وقتی داد زنی در اعتراض به تجاوز به عنف گاوچرانهای میرزا به فرزندش به گوش او رسید، میرزاآقاسی گفت : « پس می خواستی با من این کار را بکنند؟ » این ادبیات لمپنی که فقط از ذهن پست تراوش می کند، امروز از ذهنی پست تر با جملۀ « کرم از بچۀ خودت بود » تراوش می کند.
اما حکومت ناصرالدین شاه تجسم کامل یک استبداد تمام عیار بود. آذربایجان مرکز الزام رعیت به اجرای هوسهای شاهزادگان بود. در تهران، اخاذی و تعدی کامران میرزا نائب السلطنه پسر شاه از رعیت زبان زد بود. در اصفهان، ظلمِ مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ شاه یادآور وحشیگریهای مهاجمان تاتار و مغول بود. در فارس، سنگدلی فرهاد میرزا معتمدالدوله و استفاده از انواع شکنجه، یادآور حکام عرب بود. در کرمان و خراسان و دیگر بلاد هم مردم زیر سلطۀ شاهزادگان و مزدوران مواجب بگیر آنها بودند و هیچ کس نمی توانست از آنها دادخواهی کند. حاصل این گروگان گیریِ ملت، پروندۀ سیاه دورۀ ناصری پس از کنار گذاشتن امیرکبیر از صدر اعظمی است که ادامه حکومت استبداد را به دلایل زیر تحمل ناپذیر می کرد :
- رواج و استمرار فساد و رشوه؛
- احتکار و گسترش فقر؛
- تعدی و تجاوز؛
- تبعیض و بی قانونی؛
- خاطرۀ شکستها و اشتباهات مکرر در جنگهای قفقاز، هرات، مرو و خوارزم در اذهان؛
تقصیر این شکستها را روحانیان به گردن دربار و دربار به گردن روحانیان و هر دو آنها به گردن مردم و مردم به گردن آنها و نهایتاً همه با دیدگاه دایی جان ناپلئونی به گردن خارجیها انداختند بدون آنکه کلاه خود را قاضی کرده و شکستها را تحلیل علمی کنند.
- نفوذ وقفه ناپذیر روس و انگلیس در امور سیاست و رقابتهای پایان ناپذیر آنها در به دست آوردن امتیازها و انحصارها؛
- مسافرتهای تفریحی پر خرج پادشاه به اروپا؛
این سفرها با قرضهای سنگین و بهره های کمرشکن از دولتهای خارجی به همراهی جاهلان مسخره ای که احوال و اطوار آنها غالباً موجب بی آبرویی کشور می شد و هیچ نتیجه ای هم در پیشرفت مملکت و اصلاح احوال شاه و رعیت نداشت، انجام می گرفت.
ناصرالدین شاه سه بار در طول سلطنت خود به کشورهای اروپایی سفر کرد. در نخستین سفر سال 1873 مسیحی او با 84 نفر همراه خود روز 18 ژوئن از بندری در بلژیک به وسیلۀ یک کشتی جنگی و دو کشتی کوچک بخار نیروی دریایی به انگلستان رفت. در انگلستان، دو تن از پسران ملکه و وزیر خارجه به استقبال وی آمده و از طرف ملکۀ بریتانیا به شاه خوش آمد گفتند. روز سوم اقامت در لندن، به ملاقات ملکه ویکتوریا رفت و بده بستانهایی بین جوان ایرانی و پیرزن انگلیسی صورت گرفت. شاه ایران به پاس تجزیۀ افغانستان و جدایی سرچشمۀ هیرمند از ایران در سال 1857 مسیحی بر پایۀ قرارداد پاریس و تجزیۀ بلوچستان و سیستان به ترتیب در سالهای 1871 و 1872 بر پایۀ حکمیت گلد اسمید از ملکۀ بریتانیا « نشان بند جوراب (!) » بالاترین نشان افتخار دربار انگلستان را دریافت کرد. دومین و سومین سفر او در سالهای 1878 و 1889 مسیحی بوده است.
- یکنواختی و کرختی بر زندگی روزمره مردم مستولی بود. در این بین رواج خرافات با سوءاستفاده از احساسات مذهبی به ویژه در محرم و صفر و رمضان و ترویج جشن عمرکشان که شیعه را مورد ملامت سنی قرار می داد و مراسم نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده بدر، مجموعه مراسمی بود که مردم به آنها دل خوش می کردند.
عمده اهداف انقلاب مشروطه :
- تأسیس عدالتخانه
- تأسیس مجلس شورای ملی ( عدالتخانه ای دیگر )
استقرار این دو عدالتخانه موجب تفکیک قوا گردید و ایران را در مسیر حاکمیت ملی و استقرار دموکراسی قرار داد. با اینکه مسیر حاکمیت ملی و تمرین دموکراسی پر مخاطره است، اما یک سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه همۀ مردان ایران دارای حق رأی شدند. درست در همان سال نیز مردان انگلیسی از حق رأی برخوردار گشتند. از دل این دو هدف احزاب شکل گرفتند و مطبوعات آزادی بیان یافتند. سندیکاها و اتحادیه ها شکل گرفتند و حق انتخاب، حق انتقاد و حق اعتصاب آزاد گشت. مشروطه ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد.
اهداف انقلاب ( تأسیس عدالتخانه و تأسیس مجلس شورای ملی ) به هیچ وجه مخالف شریعت نبود. اگر قصد دلالان استبداد حفظ شریعت بود باید شرعیتشان را بعد از استقرار مجلس شورای ملی، در قانون گذاری اعمال می کردند نه در مخالفت با استقرار عدالتخانه و مجلس شورای ملی.
مجلس شورای ملی ایران در چهاردهم مهر ماه 1285 ( ششم اکتبر 1906 ) به عنوان نخستین پارلمان قارۀ کهن آغاز به کار کرد و در روزگار خود یکی از سکولارترین قوانین اساسی را تصویب نمود.
امروز از این دو دستاورد مشروطه جز صندوق رأی و نام و ظاهری از ساختمانشان چیزی باقی نمانده است. در نظامهای حکومتی که صندوق رأی تنها نماد مردم سالاری است، مردم فقط تا پای صندوق آزادند تا از نامزدهای دست چین شدۀ حکومتی، یکی را برگزینند و این دور تسلسل در عوام فریبی است. حق انتخاب شدن مخصوص ذوب شدگان در حاکمیت می باشد و ذوب شدگان در حاکمیت وقتی اسمشان از صندوق بیرون می آید گویی از مردم وکالتنامۀ بلاعزل و سفید امضا می گیرند و اغلب هیچ خدایی را بنده نیستند. نظام هر چه بسته تر می شود، نخست با مهندسی صندوق رأی و پایمال کردن هر چه بیشتر حقوق شهروندی بهوسیلۀ هولیگانیسم حکومتی و به دست اراذل و اوباش (گروه فشار) و سپس بردن انتخابات به سمت انتصابات غیر مستقیم، حاکمیت استبدادی را به انسداد سیاسی در کشور می انجاماند. به هر حال حسرت استقلالِ عدالتخانه و مجلس شورای ملی جز زمانهای بسیار کوتاه بر دل مردم ماند.
حکومت باید حامل آرمانهای ملت باشد و قدرت خود را متکی بر اراده و آرمانهای ملت بداند. شکل حکومت، جمهوری یا سلطنتیِ مشروطه، مهم نیست؛ بلکه محتوا و درون مایۀ حکومت دارای اصالت است. به عبارت دیگر رابطۀ حکومت با مردم کشور و مردم جهان مهم است. دموکراسی یک پدیدۀ مستقل و قائم به ذات است و در آن رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت، اصل نیست بلکه آنها اسباب دموکراسی هستند.
اصل در دموکراسی دو چیز است :
- پاسخگو بودن حکومت در برابر شهروندان که در این صورت وکالتنامۀ بلاعزل به وکالتنامۀ با عزل در دست مردم تبدیل می شود.
- « دیگری عین من است. » این جمله باید در اذهان ملت و قانون نهادینه شود. افراد فقط در عقاید با هم فرق دارند و نمی توان حق شهروندی را با رأی اکثریت پایمال کرد.
این دو اصل همۀ آزادیهای فردی و اجتماعی را در بر دارد. در دموکراسی مردم به افراد در قالب دو سه حزب رأی می دهند و حزب منتخب در مجلس، دولت را تشکیل می دهد و باید به مردم پاسخگو باشد. تقلب در دموکراسی و حاکمیت قانون گرچه صفر نیست، بی تأثیر است. برگزیدگان از شوراهای روستایی و شهری گرفته تا نمایندگان مجلس و رئیس دولت موظف هستند آنچه را که به موکلان خود وعده داده اند عمل کنند. در یک کلام با انقلاب مشروطه، نوزادی به نام مردم سالاری متولد شده و در مسیر سالارمند کردن ملت گام برداشت و ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد. اما تا به امروز مرتجعان از هر فرصتی استفاده کرده و دموکراسی و ملی گرایی را فریب ملت دانسته و این دستاوردها را پایمال کرده و ایران را به انزوا کشیدند. « خداوند آزادی را فقط به مردمانی می بخشد که با پافشاری و جانبازی در راه رسیدن به آن با تمام دشواریها، خود را مستحق دریافت نعمت آزادی می سازند. »
تداوم خواهان استبداد به دو دسته تقسیم می شوند
از عوامل ضد مردم سالاری نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است که برخاسته از نظامهای استبدادی می باشند. تداوم خواهان استبداد ( مستبدان خُرد ) از نظر طبقۀ اجتماعی به دو دسته تقسیم می شوند و از دید سیاسی از دهه ها پیش اتحادی مستحکم در ناآگاه نگه داشتن مردم از قانون و حقوق خود تشکیل داده اند.
طبقۀ اول، متحجران و واپسگرایان هستند. کسانی که خواستار تداوم استبداد و گروگان گیری مردم می باشند، به بهانۀ حفظ شریعت، نخست با مشروطه مخالفت شدید کردند تا حدی که به خونریزیهای زیادی انجامید اما وقتی بوی پیروزی مشروطه خواهان به مشام آنها رسید، قید مشروعه را بر مشروطه اعمال کردند که از نظر روشنفکران مانع عمده در استحکام مبنای مشروطه گردید. در دفاع از استبداد دو دلیل برای متحجران می توان ذکر کرد. دلیل اول با نادیده گرفتن مقتضیات زمان به علت عدم درک از کثرت در فرهنگها و اندیشه ها و ناپویا انگاشتن رفتارهای انسانها در مواجهه با زندگی، بر ذهن آنها این وهم واهی را می نشاند که تاریخ تکرار می شود و نتیجه می گیرند حتی با پیشرفت تکنولوژی نیز قوانین گذشتگان بی قید و شرط چراغ راه امروز نیز می تواند باشد و دلیل دوم در دفاع از استبداد، حفظ منافذ مالی سرشاری است که در اتحاد با طبقۀ دوم به دست آورده اند.
طبقۀ دوم، مالکان بزرگ و تیولداران و متولیان اوقاف هستند که مناصب خود را یا به ارث[2] یا به رشوه و یا به حمایت بزرگان دربار و گاهی اهدای حاکم، به دست می آورند و غالباً تنها هنرشان تسلط بر مال و ناموس زیردستان است. مالکانِ جز نیز به تبعیت از آنها هم راغب اند و هم مجبور.
ایجاد عدالتخانه که نظام دادخواهی رعایا است، منافع این دو طبقه را از بین می برد. اما رعایای آنها به دلیل زور و ارعابِ مالکان و تحمیق شدن از طریق متحجران و بی سوادی در نهضت مشروطه وارد نشدند. به این ترتیب می توان گفت : « عامل مهم در کُند شدن اجرای اهداف مشروطیت محدود بودن نیروی اجرایی مشروطه بود. »
روحانیان در مواجهه با مشروطیت سه دسته بودند
- آنهایی که مشروطه را بدون مشروعه می خواستند. می گفتند مشروطه ذاتاً غیر دینی است. مشروطه به حکومت و تجدد ارتباط دارد نه به شرعیات و قید شرعی بستن به مشروطه آن را از محتوا خالی می کند. تعداد باورمندان این دسته میان روحانیان انگشت شمار بود. سید عبدالله مازندرانی و ثقه الاسلام تبریزی از این دسته بودند.
- آنهایی که مشروطۀ مشروعه می خواستند که نامدارشان شیخ فضل الله نوری بود. روحانیان این دسته بر این باور بودند که لایحه های مجلس شورای ملی باید زیر نظر شریعت تصویب یا رد شوند.
- آنهایی که ذاتِ مشروطه را از بیخ و بن غیر شرعی می دانستند که نامدارشان آیت الله میزاصادق مجتهد تبریزی بود و در زمان ما آیت الله مصباح یزدی که مردم را هیچ کاره می دانست.
دستۀ سوم که از آنها کمتر سخن به میان آمده نسبت به دستۀ دوم نظر خطرناکتری داشتند. آیت الله میزاصادق مجتهد تبریزی رساله ای در رد مشروطیت دارد وی در بخشی از رسالۀ خود در تفاوت اصل شورا در قرآن با مجلس مشروطه می نویسد : « اگر تعلق شور به سلطنت جائره او را از جور و معصیت خارج و مبدّل به حقانیت نماید، باید [اگر] تعلق شود به زنا و لواط هم آنها را از معصیت خارج و مبدّل به حلّیّت نماید. »
این قیاس مع الفارق است. مجلس برای پیشرفت کار در امور مملکت و مشارکت آحاد مردم در سرنوشت خود بنا شده و می تواند سلطان غاصب یا جائر را عزل کند. دریغا دیر زمانی است که متحجران از حساسیت مردم ایران به مسائل جنسی، سوءاستفاده کرده و هر که یا هر چه را بخواهند تحقیر کنند به مسائل جنسی ربط می دهند. مسائل جنسی ملعبه ای شده دست مرتجعان برای تحریک متعصبان.
میرزاصادق مجتهد تبریزی در جای دیگر رساله، مقصود خود را از شورا، انکار ولایت خدا بر خلق می داند و ولایت خلق بر خلق را ناممکن می داند. او می گفت : « غیر از کفر، دینی که بخواهد با اکثریت آرا مشروعیت پیدا کند، دین نیست. »
اساساً این دسته از روحانیان، مجلس را نجس می دانستند. میزاصادق در رساله اش می نویسد : « اکثر اشتباه کاری آقایان علما در اینجا ست، خیال کرده اند اعضای مجلس در صورتی که احکام شرعیه را برای دولت، قانون قرار دهند، مطابق با دین و شریعت خواهد بود. هیهات هیهات! دین و شریعت مقدسۀ الهیه منزه از لوث این نجاست است. »
برای میرزاصادق فرقی نمی کرد که چه کسی منتخب مردم باشد، مسلمان یا کافر. چون اصلِ مجلس و انتخابات را برگرفته از اصول غربی می دانست و معتقد بود قوانین غربی ساخته و پرداختۀ انسانها، مجعول است و نمی تواند جای امر به معروف و نهی از منکر را بگیرد.
او در جای دیگر ادعا می کند : « مجلس در مملکتی خوب است که ملت یک دست باشند، مخلوطی از اقوام و مذاهب مختلف نباشند، فقط صاحب مذهب مخصوصی باشند. »
دستۀ سوم روحانیان ماهیت امر به معروف و نهی از منکر را چیزی جز ارشاد خلق نمی دانند. میرزاصادق می گفت: « اگر مجلس، مجلس امر به معروف و نهی از منکر باشد، وظیفه اش صرفاً ارشاد خلق است. آیا مشروطه خواهان این را می پذیرند؟ و اگر چنین باشد برای مجتهد، اجتهادش و برای مقلّد رسالۀ مرجعش حجت است. »
در یک کلام ، آنها تحدید سلطنت را نه توسط ملت و نمایندگانش در مجلس بلکه توسط خود و شرعیات می خواستند.
میرزاصادق می گفت : « اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر است، چرا زنها حق انتخاب ندارند؟ چرا زیر بیست سال حق انتخاب ندارد؟ چرا نمایندگان مجلس فقط در وقت معینی کار می کنند؟ مگر امر به معروف و نهی از منکر به جنسیت یا سن و یا وقت ارتباط دارد؟ و اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر نیست، مجلسی هم نیاز نیست. مجلس مشروطه را بر اساس امر به معروف و نهی از منکر دانستن مثل سید گفتن است به خرسی که پارچۀ سیاه به سرش بسته است. »
میرزاصادق و طرفدارانش استقرار مشروطه را استقرار کفر می دانستند. میرزاصادق می گفت : « اگر رفع ظلم به قیمت اساس نهادن کفر باشد آیا باز هم باید راضی به مشروطه بود؟ به خدای لا شریک له قسم اگر روس و انگلیس به مملکت ایران مسلط و مالک شوند، ضرر و صدمۀ آنها به دین و مذهب مسلمین به اندازۀ ضرر و صدمۀ مشروطیت نخواهد بود. چرا که بیگانگان تنها در صدد دزدی هستند ولی مشروطه بنیاد دینداری مملکت را ویران می کند. در حکومت دینی قوۀ قضائیه در ید مجتهدان است و حاکمان شرع مطابق با قوانین الهی حکم صادر می کنند. با اینکه این نوع حکومت یک استبداد است ولی این عدل بوده چون برای رستگاری نوع بشر در عالم دیگر وضع شده و بر خلاف نظر طبیعیان و غربیها این نوع استبداد ظلم نیست. در حکومت دینی مطابق با حکم شرع خونی که ریخته می شود حلال است. اگر ایران را چیزی به چنگال روس و انگلیس بدهد در آخر همین مشروطه بازی و مفاسد او خواهد بود نه استبداد. از آن روزی که این مجلس را افتتاح کردند تا الان کار خوب و امر خیری دیده نشده جز فساد و تخریب امور مملکت و پایمال کردن حقوق مسلمانان که اگر قیاس شود به زمان سابق که این فتنه بر پا نشده بود، مثل این است جهنم به بهشت قیاس شود. اینها می خواهند شریعت را محدود کنند نه دولت را. وقتی تصمیم مردم جای تصمیم خداوند را بگیرد دستگاه شیطانی کفری که مادتاً و صورتاً من عندالناس است مستقر شده. »
میرزاصادق شریعت را در کنار اعتقاد به خدا و نبوت و معاد می خواهد و مردم را مقلد مراجع می خواند نه اینکه شریعتِ دین به صورت قانون درآید و به گفتۀ او در یک فضای کفری و الحادی قرار گیرد. مثلاً حرام کردن مسکرات توسط مجلس را اجرای شریعت نمی داند. به این ترتیب با انقلاب اسلامی در سال 1357 خورشیدی، تغییر نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی فقط یک تغییر نام نبود. در طول تاریخ، ارتجاع همواره یا یکی از بازوهای استبداد بود و یا خود بر مسند حکومت نشسته. دریغا دیر زمانی است که متحجران از حساسیت مردم ایران به مسائل جنسی، سوءاستفاده کرده و هر که یا هر چه را بخواهند تحقیر کنند به مسائل جنسی ربط می دهند. مسائل جنسی ملعبه ای شده دست مرتجعان برای تحریک متعصبان.
نخستین کودتا علیه مشروطیت
در 13 اَمرداد 1285 فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه امضا شد. عدالتخانه مستقر و انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای ملی برگزار شد. اما این تمرین آزادیخواهی دیری نپایید. محمدعلی میرزا که هنگام ولیعهدی در تبریز در نهایت آلودگی به ظلم و فساد، به شدت تظاهر به دینداری می کرد، روز عاشورا تکیه بر پا می کرد و شب عاشورا پا برهنه در کوچه ها راه می رفت و بنا به رسم در چهل و یک مسجد شمع روشن می کرد و دائم کتابهای دینی و دعا به چاپ می رساند، با شاه شدن او فضای رعب و وحشت و نا امنی و استبداد دوباره ایجاد شد. در دوم تیر 1287 مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه و زیر نفوذ روسیان توسط لیاخوف روسی به توپ بسته شد و چند تن از مشروطه خواهان کشته شدند و به این ترتیب نخستین کودتا علیه مشروطیت به فرمان عروسک خیمه شب بازی روسیان (محمدعلی شاه) به اجرا درآمد.
اصلاحِ طلبی در حکومت خونریز و فریبکار حماقت است
به علت مخالفت در ولایات به ویژه در تبریز این استبداد در حدود یک سال دوام یافت. نتیجۀ مبارزۀ مجاهدان تبریز با رهبری ستارخان، بیداری در چند شهر دیگر ایران بود و نیز گوشمالی روزنامۀ تایمز لندن که دو سه روز پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی گستاخانه نوشت : « به توپ بستن مجلس نشان داد شرقیان شایستۀ زندگانی آزاد نیستند. »
مجاهدان تبریز به این نتیجه رسیده بودند که وقتی دشمنانِ ملت، خونریزی و فریبکاری پیشه می کنند ( مجلس را ویران کرده، آزادیخواهان را کشته یا زندانی کرده و بعد دستخط می دهند که شرط مردمی بودن حکومت پا بر جا است ) امید به اصلاح با نمایش مظلومیت مردم و برانگیختن حس ترحم و انسان دوستیِ مستبد و مزدوران متنفع اش حماقتی بیش نیست. آذربایجان و محمدعلی میرزا همدیگر را خوب شناخته بودند. محمدعلی میرزا به واسطۀ دشمنی با تبریز و خوش خدمتی به روسیان علیه آذربایجان توطئه می چید؛ افراد معلوم الحالی را سراغ مجاهدان تبریز می فرستاد. این دشمن ملت گستاخی را در حد وطن فروشی بالا برده بود. عثمانیها را به دشمنی برانگیخت و راه را برای ورود روسیان به آذربایجان هموار کرد. در تبریز کشتار و اعدام بی رحمانه ای راه انداختند. ولی مردم تبریز هویت ایرانی خود را ذره ای نباختند. وقتی پاختیانوف کنسول روس در تبریز با بی شرمی به ستارخان پیشنهاد داد : « پرچم روسیه را به شما می دهیم، سر درِ خانه تان بزنید و زیر بیرق امپراتوری روسیه جان و مال شما در امان خواهد بود. »
ستارخان با خشمی که به صدایش آهنگ دیگری داد گفت : « چنین تهمتی به من نمی چسبد. من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران باشند. آن وقت به من می گویید زیر بیرق بیگانه بروم؟!! پرچم روس و انگلیس ارزانی خودشان. »
اعتقاد به اینکه هر کس را می توان خرید، اعتقادی است که در ذهن یک دیکتاتور شکل می گیرد و به غلط هیچ استثنایی را برنمی تابد. هنگامی که در تبریز بر سر خانه های مردم بیرق سفید می زدند و آنها را در پناه روسیه می خواندند، اگر ستارخان و یارانش به کوچه ها نمی آمدند و بیرقهای سفید را یکی یکی برنمی داشتند جنبش مشروطه خفه می شد. چرا که فقط در محلۀ امیرخیز تبریز جنبش باقی مانده بود و این مقدمه ای برای بلعیدن آذربایجان توسط روسها بود. ولی روسیان یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند.
در جنگ یازده ماهۀ تبریز علیه استبداد صغیر و وطن فروشی محمدعلی شاه وقتی شهر در محاصره بود، فدائیان ایران در تبریز یونجه می خوردند متحجران مذهبی و مالکان، دو طبقۀ دشمن آزادی، قداره کشان را استخدام کرده و گروه فشاری بر مجاهدان آزادی ترتیب داده بودند. اما فدائیان آزادی به فرماندهی ستارخان، جانانه در مقابل چهار قشون تا دندان مسلح و گروه فشار آنها و دشمنی روسیان مبارزه کردند و پیروز شدند. استبداد را زمین گیر کردند. ندای مشروطه خواهی و این همه مجاهدت و ایثار در راه آزادی ایران فقط در محلۀ امیرخیز تبریز گوش مستبدان و متحجران را کر می کرد. کینۀ گروه فشار که پس از پیروزی آزادیخواهان رنگ عوض کرده بودند از مجاهدان آزادی در تبریز به ویژه از ستارخان به حدی بود که او را در تهران با گلوله زدند و سپس با رخنه در حکومت، نهال آزادیخواهی ملت را محصور کردند و باز کلاه مردم پس معرکه ماند. شعر استاد شفیعی کدکنی یادآور ستارخان و مبارزان آزادی در همۀ ادوار است. از عوامل ضد مردم سالاری نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است که برخاسته از نظامهای استبدادی می باشند.
هزار مرتبه گفتند و باز نشنیدی / کنون سزای ستیهندگیت را دیدی
گرسنه میر و به زنجیر/ کز چه روی ای شیر/ به جشن شادی بوزینگان نرقصیدی
پیام ستارخان
نهضت مشروطه خواهی، نهضت آزادی ایران است. ولی تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان را واداشت به بهانۀ پاسداری از دین به روی هموطن آزادی خواه اسلحه کشیده و خونش را بریزند. بی آنکه بدانند، همۀ مردم از اقوام و فرقه های مذهبی و حزبی، استثمار شده اند. نیز تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان دیگر ( پان های ماکتی ) را هم واداشت با اوهام کور و صد البته كژي و كاستي در برنامه ريزيهاي ما « تندیس گرگی با گونه گونه دروغش و آن فانوس بی فروغش »[3] بر بوستان تمدن ایران ترکتازی کند. دریغا که حکومت ایدئولوگ با کارت پان های ماکتی بازی می کند و جنبشهای آزادیخواه را تحت الشعاع قرار داده و سرکوبشان را موجه جلوه می دهد. مسألۀ ایران، مشروطه خواهی است و حفظ تمامیت ارضی ایران نیز از عمده مسائل مشروطیت است. نهضت مشروطه خواهی نهضت آزادی ایران و احراز حقوق شهروندی آحاد ملت می باشد و در چارچوب قانون اساسی مشروطه، اقوام نیز به مطالبات خود می رسند. ستارخان به درستی می گفت : « دشمنان ما تنها وقتی بر ما پیروز می شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم. »
کُشچوشکو فرمانده سپاهیان لهستان در جنگ با روسیان در سدۀ هژدهم و مدافع حکومت مشروطه و استقلال میهن خویش می گوید : « خداوند آزادی را فقط به مردمانی می بخشد که با پافشاری و جانبازی در راه رسیدن به آن با تمام دشواریها، خود را مستحق دریافت نعمت آزادی می سازند. »
تشکیل کمیسیون عالی توسط آزادیخواهان و خلع محمدعلی شاه از سلطنت
سیزده ماه بعد از به توپ بستن مجلس شورای ملی در 25 تیر 1288 اردوی گیلان به ریاست سپهسالار تنکابنی و اردوی مجاهدان بختیاری به فرماندهی سردار اسعد بختیاری وارد تهران شدند. استبداد به زانو درآمد و محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناه برد. بی درنگ عده ای از نمایندگان و رؤسای اصناف و دیگر آزادیخواهان در ساختمان بهارستان گرد آمدند و به عنوان کمسیون عالی، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرده و به حکومت نظامی پایان دادند. روزنامه های آزاد نشر یافتند. تبعیدیان بازگشتند و مخالفان مشروطیت توقیف و عده ای که دستشان به خون مردم آلوده بود مجازات شدند و در 9 اَمرداد 1288 ، نماد مشروعیت ( شیخ فضل الله نوری ) در میدان بهارستان مقابل مجلس ملی توسط مشروطه خواهان به دار آویخته شد. اما 69 سال بعد در بهمن 1357 ، نوادگان آنها حوزۀ فقه قم را به عنوان نماد مشروعیت به رهبری آیت الله خمینی به قدرت رساندند. سوال اساسی اینست که در طی 69 سال چه اتفاقهایی در کشور افتاد که ما را به سمت انقلاب 57 سوق داد؟
[1] - در این دوره روسیان در استانهای شمالی ایران بر ستم و بیدادگری خود افزودند، جراید آزادیخواه را بستند و نویسندگان آنها را به تهران و ولایات مرکزی و جنوبی تبعید کردند.
[2] - در اقتصاد غیر آزاد، کلام سعدی کاملاً صادق است.
آنکه افزون گشت سیم و زرش زر نباریده از هوا به سرش
پس کجا جمع کرده این زر و سیم یا خودش دزد بوده یا پدرش
[3] - اصطلاحاتی از شعر « آوارۀ یمگان » از محمدرضا شفیعی کدکنی
ادامه دارد
نظرات بینندگان
ان نماد مشروعیت، فضل الله نوری را در کتاب ها به عنوان یکی از پایه های انقلاب مشروطه معرفی می کنند!
طوری در رسانه و کتاب ها از آخوندها تبلیغ می کنند که انگار تاریخ ایران را آنها ساخته اند و قهرمان تاریخ ایران هستند ولی دیگر دوره این کارها تمام شده نمونه آگاهی ها و آگاه سازی ها همین مقاله هست
و با توجه به آمار خرید کتاب و جستجو های اینترنتی جوان ها به خصوص خیلی دنبال تاریخ و هویت واقعی خود و حقیقت هستند