دومین کودتا علیه مشروطیت – جمهوری رضاخانی
کودتای اسفند 1299 کودتایی نظامی بود که توسط سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و رضاخان میرپنج و با برنامه ریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد. رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از نا آرامیها و راهزنیها را از بین برد. در سوم آبان 1302 رضاخان با فرمان احمد شاه به نخست وزیری گمارده شد و تلاش او در جهت جمهوریخواهی به علت مخالفت اکثر روحانیان به ویژه آیت الله حائری یزدی ( بنیان گذار حوزۀ علمیۀ قم در سال 1300 خورشیدی ) و بعضی از نخبگان مشروطیت ناکام ماند. روحانیان، نظام جمهوری را به تقلید از جمهوریت ترکیه به رهبری مصطفی کمال پاشا بر خلاف شرع می دانستند و در آن زمان پادشاهی را یک ودیعۀ الهی می خواندند و می خواستند حکومت ایران تنها پادشاهی شیعی جهان باقی بماند.
جمهوری که رضاخان می خواست به هیچ وجه به پشتوانۀ موازین دموکراسی که ویژگی کلیدی آن پاسخگو بودن حکومت در برابر شهروندان است، نبود. او می خواست دوران قاجار را به هر نحوی پشت سر بگذارد و جمهوری را در برابر دموکراسی می خواست. جمهوری دمکراتیک حتی در خیال رضاخان نمی گنجید. مگر او درک و سواد و بینشِ محمدرضا مساوات و علی اکبر دهخدا را از موازین دموکراسی و جمهوری دموکراتیک داشت؟ آخر چگونه می توان این بزرگان و دیگر نخبگان مشروطیت را از رأس مدرنیته کنار گذاشته و رضاخان را بر چکاد مدرنیته بنشانیم ؟ رضاخان از سران قزاق بود و با فرهنگ مشروطه آشنایی نداشت. همۀ قزاقها در سرکوب آزادیخواهان مشروطه نقش داشتند به ویژه در محاصرۀ تبریز در کودتای اول علیه مشروطه.
رضاخان با مدرنیته هم آشنا نبود. وقتی یک قزاق بود در دستجات عزاداری به سر و رویش گِل می مالید و علم می کشید. رضاخان با مدرنیته بعد از کودتا و به مرور در آشنایی با نخبگان مشروطیت رفته رفته آشنا شد. بسیاری از نخبگان مشروطیت به این نتیجه رسیدند با توجه به اقتدار خانگی و هوش کوچه بازاری که رضاخان دارد می توانند به او تکیه کنند. لذا قدرتش فقط در قزاقخانه نماند بلکه تجدد خواهی او به پشتوانۀ بسیاری از مشروطه طلبان از قضات، وکلا و نمایندگان مجلس را کنار او قرار داد. اما تجددی آمرانه نه رایزنانه. به این معنی که بعضی از عملکردهای دولت، مقبول مردم نبود و خواستۀ اصلی مردم را که برگشت به قانون اساسی مشروطه بود، دولت نمی خواست. در این هنگام شبه مدرنیسم پیروز گشت که هم مقبول شوروی بود و هم مقبول غربیان. کرملین رضاشاه را نمایندۀ بورژوازی ملی (!) خوانده و از وی حمایت می کرد؛ در ظاهر به این نیّت که تضاد بین بورژوازی و پرلتاریا تضادی آشتی ناپذیر بوده و این تضاد، ریشۀ مبارزۀ طبقاتی می باشد و بالاخره به انقلاب سوسیالیستی منجر می شود.
در اردیبهشت 1305 به پشتوانۀ بعضی از آزادیخواهان مشروطه که به این نتیجه رسیده بودند که ساختن کشور با قوانین مشروطه مستلزم برقراری امنیت است و با تصویب نمایندگان مجلس و توافق انگلستان و شوروی، رضاخان پادشاه ایران شد. در مجلس، هواداران حزب کمونیست نیز به نفع پادشاهی رضاخان رأی دادند. نیز اکثر روحانیان از پادشاهی او حمایت کردند. تنها بعضی از روشنفکران و آزادیخواهان مشروطه در مجلس پنجم با انقراض سلسلۀ قاجار مخالفت کردند چرا که با زحمت و رنجِ فراوان آن نظام را قانونمند کرده بودند. بهتر بود رضاخان در رأس دولتِ مشروطه، مصوبات مجلس پنجم و مجالس پیش را اجرا می کرد تا اینکه در رویای سلطنت باشد. با اینکه احمدشاه بیش از رضاخان مدرنیته و موازین دموکراسی را می شناخت دریغا که ترسو و بی وجود بود.
پس از رأی اکثریتِ مجلس پنجم به تغییر نظام از قاجار به پهلوی حتی مخالفان این طرح با شاه جدید همکاری کردند. هیچ یک از آزادیخواهانی که با رضاشاه همکاری کردند، حساب نکرده بودند که حکومت مقتدرِ تک نفره حتی با آرزوی ایجاد امنیت، تبدیل به دیکتاتوری گردد. رضاشاه پس از به دست آوردن سلطنت، دقیقاً از دو ماه بعد با شروع مجلس ششم، مجلس را به حاشیه رانده و آن را طویله می خواند.
مرتجعان و دلالان استبداد مردم را نسبت به آزادی بی لیاقت می خوانند
بعد از ایجاد امنیت، مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه دلیل به حق و درستی نبود. اگر شعلۀ قوانین مشروطه را خاموش نمی کردند و آزادی مطبوعات پا بر جا می ماند، مرتجعان نه می توانستند مظلوم نمایی کنند و نه زیر لاک خود پنهان شوند و از بزنگاه های تاریخ سوءاستفاده کنند. کودتاگران علیه مشروطیت در هر دوره ای، عدم حاکمیت دموکراسی در جامعه را بی لیاقتی مردم نسبت به آزادی می خوانند و ما آن را می بلعیم. چون « سیاست » و « تاریخ » را علم نمی دانیم.
سوداگران استبداد می گویند : « رضاشاه مخروبه ای را از قاجار تحویل گرفته بود نه سوئیس را، که از همان اول دموکراسی را حاکم کند. »
نخست اینکه دموکراسی را حکومت حاکم نمی کند بلکه حکومت باید ضامن دموکراسی باشد، با اجرای درست و بدون تبعیض قانون، آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و نمایندگان در خانۀ ملت. دوم اینکه فرهنگ بر خلاف دموکراسی یک مقولۀ مجرد نیست. هیچ یک از ممالکی که امروز به کشورهای دموکراتیک معروفند، پیش از آنکه حکومت دموکرات ایجاد کنند به مردمشان مشق دموکراسی ندادند. مشق و تمرین دموکراسی در حضور دموکراسی انجام می گیرد، نه در غیاب آن.
مواردی که کودتای 1299 را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد
مواردی که کودتای اسفند 1299 را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد، چشم اسفندیار حکومت پهلوی اول نیز شد و او را در شهریور 1320 با اهانت از کشور خارج کردند. این موارد عبارتند از :
- مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی؛
نمایندگان مجلس دست چین می شدند و پیش از ورود به مجلس از تمام نمایندگان استعفا نامه می گرفتند. تا هنگام مخالفت جدی با دولت، استعفا نامه را رو کنند.
- قلع و قمع نهال حزب؛
نهال حزب را رضاشاه کشت. آتاترک با اینکه زیان بزرگی به فرهنگ ترکیه وارد کرد ولی نهال حزب را چنان آبیاری کرد که امروز با وجود ارتجاع مضاعفی که از اتحاد اسلامگراها و شئونیسم ترک در حکومت ترکیه شکل گرفته، حزب مخالف از آنکارا تا استانبول حرکت می کند و در استانبول یک میلیون نفر در سخنرانی رهبر حزب حاضر می شوند.
- تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران و عدم آزادی بیان؛
- پیشکش بخش عمدهای ازسرزمین کوهستانی و زرخیز با مرکزیت کوه آرارات و سرچشمه قره سو به آتاترک؛
این منطقه امروز در ترکیه به نام استان آگری معروف است که تحت عنوان « تعیین خط سرحدی ایران و ترکیه » در پنجم خرداد 1311 با حکم حکومتی به تصویب مجلس فرمایشی دورۀ هشتم نیز رسانیده شد.
منطقۀ بسیار مهمی که از لحاظ ژئوپلتیک با مقاومت قاجار به عثمانیها داده نشده بود، رضاشاه بخشید و در توجیه این خیانت گفت : « منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چند صد سال قبل وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است، از میان برود. مهم نیست که این تپه ها مال که باشد، آنچه مهم است اینست که ما ( رضاشاه و آتاترک ) با هم دوست هستیم. » تنها راهکار استقرار حاکمیت ملت بر ملت و حاکمیت قانون با عدم تبعیض و امکان اصلاحِ نقص قانون است نه حاکمیت دیکتاتور با هر لباسی.
این شیر خانه و روباه بیرون، گویی از ارث پدریش می بخشد.
دولت جمهوری اسلامی هم حقوق ایران را در دریای مازندران به بیگانگان بخشید؟ مسبب « شیر خانه و روباه بیرون بودن » مواد مخدر است که عقل را ضایع می کند یا مزدور استعمار بودن یا بی عرضگی و یا هر سه؟ البته هنوز مجلس تصویب نکرده است. جمهوری اسلامی در آخرین روزهای دولت روحانی کبیر در تیر 1400 در 77 هزار کیلومتر مربع از دریای مازندران رزمایشی انجام داد که 20% کل این دریا است در صورتی که باید این رزمایش نزدیک 200 هزار کیلومتر مربع برگزار می شد. نمی فهمند یا خود را به نفهمی می زنند، حتی گذشتن از یک وجب خاک کشور در آینده تبعات جبران ناپذیری می تواند داشته باشد.
حاصلِ اختناق علیه روزنامه نگاران و سانسور مطبوعات و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی در یک کلام حاکمیت دیکتاتور، قطعاً به تجزیه می انجامد.
پایمال کردن آزادی بیان در هر دوره ای به عدم شناخت تاریخ، سیاست و جامعه می انجامد. دریغا که عده ای از جوانان کتاب نخوان امروز پایشان را بر زمین کوبیده و فریاد برمی آورند :
« روحت شاد رضاشاه ».
گرچه این شعار نه به حب علی بلکه از بغض معاویه سر داده می شود اما ملتی که از قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، قوام السلطنه و مصدق یادی نمی کند، نه از لحاظ سیاسی اوضاع خوبی می تواند داشته باشد و نه از لحاظ اجتماعی و فرهنگی.
رفتار میرزا تقیخان امیرنظام پیش از صدراعظمی وی را با عثمانیها مقایسه کنید با رفتار رضاشاه در برابر آتا(!)ترک.
وقتی در سال 1225 خورشیدی در دوره محمدشاه قاجار، میرزا تقیخان امیرنظام، به نمایندگی از دولت ایران وارد ارزنه الروم ( شهری در جنوب شرقی ترکیه امروزی ) شد، اوضاع اصلاً به نفع ایران نبود. روسیه تزاری به موجب قرارداد گلستان و ترکمانچای، بخشهای وسیعی از سرزمینهای شمالغربی ایران، در قفقاز را تصاحب کرده بود و تمایل داشت که ایران در دیگر عرصههای بینالمللی نیز بازنده باشد. بریتانیا هم که تنها در اندیشه حفظ مستملکات خودش در هندوستان بود، ایرانِ ضعیف و تحقیر شده را بسیار بیشتر از ایران مقتدر میپسندید. این دو کشور استعماری، با چنین رویکردی، واسطه و میانجی مذاکرات ارزنه الروم میان عثمانی و ایران شده بودند.
بدیهی بود که عثمانیها با درک این مسأله، لحن تندتری را در مذاکرات پیش بگیرند و بخواهند طرف ایرانی را تحت فشار بگذارند. عثمانیها در این مذاکرات، اصرار داشتند که ایران از حق حاکمیت خود بر خرمشهر بگذرد. اما امیر مستندات تاریخی و حقوقی فراوانی را برای اثبات حق حاکمیت ایران بر خرمشهر ارائه داد و افزون بر آن، برای گرفتن حالت حمله و وادار کردن عثمانیها به عقبنشینی، اسناد انکار ناشدنی را درباره حق حاکمیت ایران بر سلیمانیه و سنجار در اختیار حاضران در مذاکرات دو جانبه و ناظران قرار داد. طوری که عثمانیها، عملاً در تنگنای عجیبی قرار گرفتند و دست به اقدام نابخردانهای زدند؛ در یکی از روزها که امیرکبیر به قصد استحمام وارد شهر شده بود، با تحریک انورافندی، نماینده دولت عثمانی، تعدادی از اراذل و اوباش شهر به خیمهگاه سفیر ایران حمله کردند.
اعتراض اعضای هیأت ایرانی با این جمله که « آنها معترضانی بودند که حقوق حقه کشور خود را میخواستند » پاسخ داده شد. اما امیر بدون از دست دادن آرامش خود، عثمانیها را تهدید کرد که قشون ایران در کرمانشاه، انتظار نتیجه این مذاکرات را میکشد تا در صورت لزوم حمله کند. آرامش، متانت، آدابدانی و کیاست امیرکبیر در این نشست، همه را به شگفتی واداشت و در حالی که روس و انگلیس پشت عثمانی را گرفته بودند، او به تمام خواستههای آنها « نه » گفت و عاقبت، حرف خود را به کرسی نشاند و حقوق ملت ایران را استیفا کرد و اجازه نداد تمامیت ارضی ایران، دستخوش تغییرات و تهدیداتی شود که بیگانگان خواهان آن بودند.
نادیده گرفتن تمامیت ارضی سرزمین ایران خیانتی نابخشودنی است. رضاشاه در شرایط کاملاً عادی، بلایی بر سر ایران نازل کرد که امیرکبیر، در بدترین شرایط، حاضر به انجام آن نشده بود.
امروز کوه آرارات در استان آگری نزدیکی مرز ایران، ارمنستان و جمهوری خودمختار نخجوان قرار دارد. این سرزمین زرخیز دارای سرچشمۀ قره سو با موقعیت فوق العاده استراتژیک است. وقتی یک نفر خود را همه کارۀ کشور می داند، پی در پی فاجعه آفریده می شود. با این خبط بزرگ ترکیه 15 کیلومتر مرز زمینی با بخش خود مختار نخجوان به دست آورد. که امروز در زیاده خواهیهای شئونیسم ترک در جنوب قفقاز بسیار اهمیت دارد. اگر رضاشاه حاتم بخشی نمی کرد، راه ترکیه به جنوب قفقاز صرفاً از طریق ارمنستان بود. دریغا که رضاشاه نه درکی از موقعیت ژئوپلیتیک منطقه داشت و نه آینده نگری. حتی گذشتن از یک وجب خاک کشور در آینده تبعات جبران ناپذیری می تواند داشته باشد.
- غصب یا خرید زوری بهترین املاک؛
عدم اجرای قانون و تبعیض در اجرای قانون در ایران سبب شده که هر کس به مقامی می رسد، هدف اصلی اش ثروت اندوزی برای هفت پشت خود باشد. در طول سلطنت رضا شاه، نزدیک به 44000 سند مالکیت به نام وی ثبت شد، میانگین در هر روز تقریباً هفت سند. مالکان با از دست دادن زمین از محل خود کوچانده شده و ارتباط آنها را با محل و اهالی آنجا قطع می کردند. در پرونده ای که چند خرده مالک از رضا شاه شکایت کرده بودند، قاضی پرونده شادروان احمد کسروی به نفع مالکان رأی می دهد و همین امر سبب می شود کسروی از قضاوت خلع گردد. این نشان از استقلال قوۀ قضائیه و وجود انسانهای شریف و کاردان در آن بود.
( احمد کسروی در حوزههای مختلفی همچون تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامهنگاری، وکالت و سیاست فعالیت داشت )
دلالان استبداد می گویند : « زمین خواری در زمان قاجار هم بوده است و نیز رضاشاه، املاک شمال را از صاحبان آنها می خرید تا از نفوذ روسها در آن منطقه و اشاعه کمونیسم در ایران جلوگیری کند! مگر رضاشاه این زمینها را از کشور خارج می کرد؟! »
وجود این موارد در دوره های قبل، دلیلی بر موجه بودن کار رضا شاه یا کار هر مقام دیگری امروز با کوه خواری و دماوند خواری و جنگل خواری و لواسان خواری و آب خواری و نفت خواری و دکل خواری و بانک خواری و اختلاس نمی تواند باشد. رضاشاه با حکم حکومتی، در مجلس شورای ملی، قانون « فروش املاک خالصه » را به تصویب رساند تا بتواند بهترین املاک خالصه را نه تنها فقط در شمال بلکه در کل ایران به نام خود و فرزندانش منتقل کند. تعداد روستاهایی که رضاشاه در مدت سلطنت خود تصاحب کرد، حدود 2200 روستا بود. عایدات این روستاها مستقیماً متعلق به اعلاحضرت بود. در ضمن جلوگیری از نفوذ امپریالیسم شوروی با آزادی بیان و اقتدار حکومت ممکن می شود نه با زمین خواری.
در شهریور 1320 با تبعید رضاشاه از ایران، فرصت پیدا شد که زمین خواریهای وی آزادانه مطرح شود. چون دیکتاتور بر افتاده بود. وضعیت به حدی وخیم بود که شاه جدید در 30 شهریور 1320 برای فرونشاندن خشم مردم و نمایندگان مجلس اعلام کرد : « زمینهایی که به زور از مردم گرفته شده به دولت می دهم تا به مردم بازگرداند. » اتفاقی که هرگز نیفتاد. هفت سال بعد دولت لایحهای به مجلس فرستاد که با تصویب آن بسیاری از اموال به شاه و خاندان پهلوی بازگشت.
- تمدید قرارداد ننگین دارسی؛
اگر شرکت ملی انگلیس با مجلس شورای ملی طرف بود، قرارداد ننگین دارسی 60 سال دیگر تمدید نمی شد. دریغا که دیکتاتورها خود را عقل کل می دانند. این بار هم شیر خانه و روباه بیرون، پیش عده ای از مقامات لشکری و کشوری قرارداد قبلی را با افتخار به خود در آتش می اندازد و سپس با تهدید و ارعاب انگلیسیها، قرارداد جدید و ننگین تری با 60 سال تمدید امضا کرده و با حکم حکومتی مجلس نهم را مجاب به تصویب آن می کند.
- قتل، ترور و حبس مخالفان؛
به گفتۀ فرخی یزدی،
بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
از ویژگی های دیکتاتورها است که به فکر جامعه حرمت نمی گذارند و صاحب اندیشه ها را ترور می کنند و یا حبس.
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه خرد نیست محترم هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
- کشف حجاب اجباری؛
من حجاب اجباری را مذموم عقل و مکروه شرع می دانم. اما حکم حکومتی کشف حجاب در 17 دی 1314 برای ایران فاجعه ای بود که حتی امروز مردم تاوان آن را به مرتجعان می دهند. گرچه منع نقاب و روبند نیاز بود تا هویت اشخاص مخفی نباشد، اما کشف حجاب نباید اجباری می شد. الگو پذیری از غرب پیش از آنکه فلسفۀ سیاسی غرب را بیاموزیم، صرفاً تقلید است و جامعه آن را پس می زند.
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
چند ماه پیش از حکم حکومتی کشف حجاب نیز حادثۀ مسجد گوهرشاد اتفاق افتاده بود که ناشی از بی درایتی حکومت بود. ایران به مرور به سمت پوشش غربی پیش می رفت. هیچ نیازی به اجبار کلاه شاپو و قتل عده ای سرِ آن نبود.
- عدم درک و تخریب بعضی از میراث فرهنگی و آثار هنری به ویژه آنهایی که در دورۀ قاجار ساخته شده بودند؛
بعضی از آثار فرهنگی و تاریخی را یا خراب کرده و یا به شکل تحقیر آمیزی به بعضی ادارات تحویل داده شد و با این کار به مرور مستهلک شده و از بین رفتند.
بخش عظیمی از دارلخلافۀ تهران تخریب و اموال آن توسط قزاقهای لات غارت شد. قصر قاجار را زندان کردند. کاخ عشرت آباد را به نظام وظیفه دادند، کاخ مسعودیه را به آموزش و پرورش، قلعۀ فلک الافلاک خرم آباد را پادگان نظامی و زندان سیاسی کردند. قصر پادشاهان زند را در شیراز سرباز خانه کردند. قصر فیروزه و قصر شمیران را تخریب کردند. در تبریز مجموعۀ شنب غازان، دروازۀ رشیدی در ربع رشیدی، کاخ عالی قاپو و حرمخانۀ قاجاریه، عمارت اعتضادیه در باغشمال تبریز، عمارت باغ صاحب دیوان که اکنون زندان تبریز در آنجا بنا شده، نابود کردند. اکثر دروازه های شهرها را که میراث فرهنگی بودند از بین بردند. امروز فقط دروازه قزوین و دروازه سمنان و دروازه غار به جا مانده است.
- تنها ماندن در پایان کار؛
با اینکه رضاشاه بر گردۀ نخبگان مشروطیت به قدرت رسیده و به پشتوانۀ آنها اقداماتی انجام داده بود ولی در پایان کار یا آنها را کشت، یا محبوس کرد و یا خانه نشین. مانند : داور، فروغی، تیمورتاش، نصرالله فیروز، سردار اسعد، قوام السلطنه، ساعد مراغه ای، مصدق و . . .
خود بزرگ بینی همۀ دیکتاتورها روز به روز بیشتر شده و در نتیجه بر نادانی آنها افزوده می شود و اطرافیانشان ریزش می کند. در 15 سال و 4 ماه سلطنت رضاشاه، سفارتخانه های بیگانگان آنقدر بر سرنوشت کشور سایه انداخته بودند که حتی پادشاه کشور بعد از اشغال ایران نمی دانست او را کجا می برند.
وبای مالیخولیایی که گریبان ملت ایران را گرفته
ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش و از شکسته شدن بتهای ذهنمان می ترسیم. لذا در ارائۀ طرحی نو، با هزاران واژۀ اخته بر لب مواجه می شویم و به دو دلیل دوست نداریم نظر مخالفی بشنویم.
- بسط راحت طلبی در جامعه؛
- ترس از تزلزل اعتقاداتِ بت شده در اذهان؛
این ترس یک دلیل واهی در مقابل عدم مطالعه در اذهان متبادر می کند، می گویند در کتابها افکار ضد و نقیض وجود دارد لذا مطالعه آرام و قرار ما را به هم می زند. این اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده است. سیاست و تاریخ به مثابۀ یک علم نه با نگاه متحجری که یکی را بی پدر و مادر می داند و دیگری را نوشتۀ فاتحان. با واژگانی مثل گوزن و کرگدن و گاو گویی که شاخ دارند[1] حماقتشان را دست بر دهانت می نهند[2] و می گویند :
« تو که نمی توانی جهان را تغییر دهی. »
دو دلیل بالا در کنار زدن نظر مخالف، مِثل وبای مالیخولیا گریبان ملت ایران را گرفته است. تقی زاده به اشتباه انگلیسیها را وبای مالیخولیا می داند[3] و همین کج دانی است که او را به این نتیجه می رساند که « برای پیشرفت باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد. »
سوال اساسی از جناب تقی زاده اینست که گیریم انگلیسیها و هیچ کشور دیگری در ایران دخالت نمی کردند، آیا ما نباید ضعفها و حماقت هایمان را بر طرف می کردیم؟ و اگر عاقل بودیم آیا بیگانگان به خود اجازۀ دخالت می دادند؟ یا با تمدن بزرگ ایران در یکی از مهمترین جغرافیای جهان، مراودات عاقلانه برقرار می کردند؟ حکومتهای مستبد و دیکتاتورها از کرات دیگر نمی آیند. بی آنکه تأثیر خارجیها را نادیده بگیریم، بدانیم که ما زمینه را برای آنها فراهم کرده ایم. اینکه عذر بدتر از گناه است بگوییم مسبب تمام بلاهایی که بر سر ما آمده خارجیها بودند. پس ما چقدر بی عرضه و نادان و بچه ایم؟ از یک طرف مردم را لایق آزادی نمی دانیم و از طرفی بیگانگان را مسبب عدم پیشرفت کارها معرفی می کنیم؛ هر دو توجیه بی پایه و بی مایه اند.
اگر مواردی که کودتای اسفند 1299 را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد در سلطنت رضاشاه نبود و او پای بند به قانون اساسی مشروطه می ماند و اصلاح قوانین را به عهدۀ نمایندگان واقعی مردم می گذاشت، در یک کلام عقلانیت در امور سیاسی و اجرایی کشور ساری و جاری بود، ایران در شهریور 1320 نقش پل پیروزی را با کمترین تاوان ایفا می کرد و کشور به حالت تحقیر آمیز اشغال نمی شد. دلبستگی به فتوحات فاشیسم آلمان و دل خستۀ هیتلر بودن در رویای به خاک مالیدن پوزۀ انگلیس و روس، نهایت حماقت و بزدلی بود.
اگر سیاست ورزی عاقلانه ای داشتیم، بیگانگان خود را در برابرِ سیاست ورزانِ عاقل می دیدند نه یک مشت نادان. با این تأکید که هر انسانی جایز الخطا است. اما نادان دو ویژگی دارد : خود را همه کاره می داند و خطایش را تکرار می کند. آزادی هر ملتی در گرو عقل آن ملت و حاکمانش است.
داریوش همایون روزنامه نگار و وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینۀ آموزگار سالها بعد از انقلاب 57 دربارۀ محمدرضا شاه گفت : « فکر شاه در هیچ موردی به عمق مطلب نمی رسید. » این جمله دربارۀ رضاشاه نیز صادق است. دریغا که پدر و پسر در هر زمینه ای اظهار نظر می کردند و کسی را در تصمیمات کشوری بالاتر از خود نمی دانستند.
امروز نیز به هوش باشیم، کشوری دچار تجزیه یا اشغال و هر بدبختی دیگری می شود که دیکتاتور بر آن حاکم است. هر وقت فضای سیاسی در کشور بسته نبود، ایران دچار تجزیه نشد. اگر هم بلای تجزیه بر آن نازل شد، ترمیم یافت. مانند نجات آذربایجان در 21 آذر 1325 .
خدمات عمده در پادشاهی رضاشاه از اردیبهشت 1305 تا شهریور 1320
خدمات عمدۀ رضاشاه که آمال و آرمانهای مشروطه خواهان و مصوبات مجالس اول، دوم و سوم مشروطه ( پیش از سلطنت رضاشاه ) بود اما به دلیل عدم امنیت مسکوت مانده بود و بسیاری از خدمات دیگر وی به پشتوانۀ آزادیخواهان مشروطه قابل تقدیر است. این خدمات در دورۀ پادشاهی ایشان از اردیبهشت 1305 تا شهریور 1320 عبارتند از[4] :
- ایجاد آرتش ملی در دورۀ تصدی وزارت جنگ؛
دریغا برای این کار نیروی مستقل و میهن پرستِ ژاندرمری با قزاقهای لات که همواره بر ضد مشروطیت عمل کرده بودند، ادغام شد. نتیجۀ این ادغام منجر به فجایعی گشت که گوشه ای از آن را شادروان احمد کسروی تاریخدان و زبان شناس بلامنازع در کتاب « افسران ما » نوشته است.
کار غلط در هر دوره ای فاجعه می آفریند. وقتی سرنوشت جنگ تحمیل شده به ملت ایران را در سال 1359 خورشیدی به بی برنامگی های نیروهای آموزش ندیدۀ سپاه گره زدند و برنامه های آرتش آموزش دیده و سازمان یافته و مقتدر ایران ( هر چند بعضی از سران آن در اول انقلاب قلع و قمع شدند ) را تحت الشعاع قرار دادند، دیدیم چگونه جوانان رشید این مرز و بوم را بی هدف روی مین فرستادند، گوشت جلوی توپ قرار دادند، با بی برنامگی ها و بد برنامگی ها، جنگ را هشت سال کش دادند. نیروهای مردمی در ساختار نظام آرتش باید به جبهۀ جنگ اعزام می شدند، نه در قالب ارگانی که الفبای نظامی گری را هم نمی دانست.
- ایجاد امنیت داخلی در کشور؛
- تأسیس مدرسۀ نظام در تهران و کرمانشاه، تأسیس دانشکده افسری، اعزام دانشجوی نظامی به اروپا؛
- عدم دخالت در زندگی خصوصی مردم؛
- تأسیس نخستین دانشگاه مدرن ایران در تهران؛
نخستین پیشنهاد برای تأسیس دانشگاه تهران را دکتر اسماعیل سنگ در سال 1305 خورشیدی در مجلس ششم شورای ملی داد و پس از انجام مطالعات اولیه توسط صدیق اعلم[5]، دانشگاه تهران در سال 1313 خورشیدی تأسیس شد.
- هزارۀ فردوسی یکی از رویدادهای مهم فرهنگی قرن و نخستین اجتماع بزرگ علمی در ایران معاصر؛
مجموعه آیینی به مناسبت هزارمین سال تولد فردوسی در سال 1313 خورشیدی در تهران و توس برگزار شد. این کنگره یکی از رویدادهای مهم فرهنگی قرن و نخستین اجتماع بزرگ علمی در ایران معاصر بود.
- تأسیس کتابخانه های ملی رشت (در سال 1306 )، تبریز (در سال 1314 ) و تهران (در سال 1316 )؛
- ارزشمند بودن مقام دانش و دانشگاه؛
- تحول و استقلال نظام قضایی ایران و اصلاح دادگستری؛
مدرن سازی ساختار نظام قضایی مدیون علی اکبر داور می باشد.
حاصلِ اختناق علیه روزنامه نگاران و سانسور مطبوعات و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی در یک کلام حاکمیت دیکتاتور، قطعاً به تجزیه می انجامد.
گرچه پیش از او حسن پیرنیا و مجلس مشروطه کوششهای فراوانی در ایجاد نظام قضایی انجام داده و با تصویب اصلِ « برابری همۀ مردم در مقابل قوانین کشور » ورود حقوقدانان و کارشناسان به نظام قضایی و ثبت اسناد را بلا مانع کرده بودند. خارج کردن نظام قضایی و ثبت اسناد از سیطرۀ روحانیان، بزرگترین ضربه به این طبقه محسوب می شود. شیخ فضل الله نوری در اعتراض به تصویب این اصل مجلس را ترک کرد.
- استفاده از آدمهای با سواد و با عرضه و نخبگان مشروطیت؛
بدون آنکه همانند دکترهای ماکتی امروز، مدرک خود را به رخ ملت بکشند.
- انتقال موقوفات به دولت برای حسابرسی؛
- تأسیس بانک ملی و اصلاح امور مالیاتی و بودجه عمومی و تنظیم امور مالی و بانکی و پولی کشور؛
- تغییر تقویم از هجری قمری به هجری شمسی؛
- الغای کاپیتالاسیون؛
دولت سپهدار تنکاپنی در سال 1289 خورشیدی نخستین دولتی بود که پس از استقرار مشروطیت، الغای کاپیتالاسیون را اعلام کرد. اما به علت اوج مداخلات روس و انگلیس در آن دوره، بی تدارک ماند. گرچه به قول مخبرالسلطنه نغمه ای بود در گوشها. دیگر بار الغای کاپیتالاسیون در سال 1297 خورشیدی در کابینۀ صمصام السلطنه و در سال 1298 خورشیدی در کابینۀ وثوق الدوله در کنفرانس صلح پاریس اعلام شد. سرانجام تحت فشار افکار عمومی در به کار گرفتن قوانین سکولار به پشتوانه مشروطه در 21 اردیبهشت 1307 کاپیتالاسیون برای همۀ اتباع خارجی لغو گردید.
- احداث راه آهن؛
کلنگ احداث راه آهن در مهر 1306 توسط رضاشاه به زمین زده شد و تأمین بخش بزرگی از بودجۀ آن از مالیات ویژه ای بود که به چای و قند و شکر بسته شد و کسری آن نیز از وامهای بانکی و اعتبارات دولتی تأمین شد و در شهریور 1317 کار راه آهن تکمیل گشت و سه سال بعد متفقین ایران را اشغال کردند و تا سالها برای انتقال نیرو، ادوات نظامی و آذوقه از آن بیشترین استفاده را بردند.
این پروژه بسیار بزرگ از یکی از بنادر جنوب ( که به علت موقعیت ژئوپلیتیک خوزستان به درستی ماهشهر انتخاب شد ) تا تهران عقلانی بود. به شرطی که از چند شهر مهم در آن زمان بگذرد. دریغا که از هیچ یک از شهرهای مهم آن زمان ( به جز تهران ) نگذشت. اما ادامۀ آن تا بندر گز در شرق خط ساحلی دریای مازندران به هیچ وجه در آن دوره صرفۀ اقتصادی نداشت. باید از تهران ( یا یکی از شهرهای مهم در سر راه ) یک شاخه به سمت مرز غرب و یک شاخه به سمت مرز شرق می رفت. در این صورت مسیر جادۀ ابریشم نیز احیا می شد و برای آینده بسیار مفیدتر بود. آخر بندر گز چه ارزش اقتصادی، دفاعی و ارتباطی برای ایران داشت؟ ولی به اصرار انگلیسیها این خط آهن، شمال را به تهران وصل کرد و پل پیروزی متفقین گشت و نیز اعلاحضرت به مستملکات خود که بیشتر در مازندران قرار داشتند دسترسی راحت پیدا کرد.
پس از اشغال ایران در 1320 انگلیسیها غلات را از محتکران با قیمت بیش از مصوب دولت می خریدند. به این ترتیب آذوقۀ آرتش اشغالگران را تأمین کرده و بقیه به شوروی انتقال می یافت. در این دوره محتکران غلّه به ثروتمندان بزرگی تبدیل شدند. نانواها به آردها هر آشغالی اضافه می کردند. دولت خود نانوایی زد و نان را با 50% آرد و 50% مواد غیر خوراکی و در ظاهر غیر مضر مانند خاک ارّه به دست مردم می رساند. ولی به هیچ وجه کافی نبود. انگلیسیها به نخست وزیر وقت محمدعلی فروغی تحمیل کردند که قیمت لیره را تا دو برابر افزایش دهد. مجلس نیز تصویب کرد. با این کار آذوقه ای که انگلیسیها از محتکران می خریدند، حدود 50% اش از جیب ملت می رفت.
سومین کودتا علیه مشروطیت
از شهریور 1320 تا اَمرداد 1332 فضای سیاسی تقریباً باز شد. در فضای باز سیاسی احزاب و مطبوعات جان گرفته و حیات تازه یافتند. مطابق قانون مشروطه، شاه در چارچوب سلطنت قرار گرفت و ادارۀ کشور به دست دولت افتاد. با حذف سایۀ دیکتاتور مجلس نیز آزاد شد و با وجودی که کشور اشغال بود، نمایندگان دورۀ چهاردهم مجلس ملی با رهبری قوام السلطنه آذربایجان را نجات دادند و نشان دادند در نبود دیکتاتور می توان تجزیه را ترمیم کرد.
نمایندگان دورۀ پانزدهم مجلس ملی پایه های ملی شدن صنعت نفت را گذاشته و نمایندگان دورۀ شانزدهم مجلس ملی صنایع نفت و شیلات را در سرتاسر کشور به رهبری مصدق ملی کردند. چون دیکتاتور نبود. این وقایع در زمانی اتفاق افتاده که از جمعیت 20 میلیونی ایران تقریباً 75% در روستاها زندگی می کردند. بیمار، بیسواد، بی پول، بی دفاع، بی اسلحه ولی از بیشتر دانشگاه دیده های امروز آرمانگرا و آرمان خواه بودند. ملت و نمایندگانشان نشان دادند هرگاه سایۀ استبداد از خانۀ ملت کنار رود، نمایندگان، مصوبه هایی در رشد و ارتقاء کشور و ملت تصویب می کنند. در سدۀ هژدهم مسیحی در فرانسه بیش از 95% مردم بی سواد بودند. ولی جامعه در انقلاب فرانسه به نخبگان سیاسی و اجتماعی بها داد.
ایران امروز از فرانسۀ سدۀ هژدهم مسیحی و از هند 1948 ، برای ورود به دموکراسی بسیار مستعدتر است. برابری خواهی که یکی از اصول دموکراسی است در جامعۀ ایران بسیار رشد کرده.
از شهریور 1320 دو نیروی بازدارنده دموکراسی نیز به عرصه آمدند. یکی حزب توده و دیگری متحجران. متحجران به سه دلیل توانستند بار دیگر وارد گود سیاسی کشور شوند. نخست عدم آزادی بیان و اختناق علیه روزنامه نگاران در دورۀ رضاشاه، دوم کشف حجاب اجباری که امروز نیز ملت تاوان این نابخردی را می دهند؛ سوم خرافی بودن محمدرضا پهلوی. حضور متحجران در گود سیاسی، توجیه مناسبی برای منع از کمونیستی شدن کشور نیست. این ذهنیت غلطی بود که برای شاه ساخته بودند.
دیگر سد در برابر دموکراسی، حزب توده ( حزبی خزیده در پناهگاه انترناسیونالیسم و سوسیالیسمِ لنینی– استالینی ) بود. تشکیل حزب توده در 10 مهر 1320 فضای سیاسی ایران را مخدوش کرد. چون این حزب از فرق سر تا نوک پا مزدور شوروی بود و از بدو تأسیس تا پایان، سر سوزنی اختیار نداشت. حتی انگلیسیها نیز از آنها حمایت کردند. ارنست بوین وزیر خارجۀ بریتانیا از حزب کارگر در خرداد 1325 در هیأت دولت بریتانیا می گوید : « برنامۀ حزب تودۀ ایران معتدل است و تا اندازه ای با خط مشی حزب کارگر ما شباهت دارد. لذا می توان کمکش کرد. »
ناگفته نماند امروز نقش مخرب حزب توده را تجزیه طلبان ( پان های ماکتی ) در صحنۀ سیاسی کشور ایفا می کنند. بی توجهی به این امر مهم را یا باید به حساب بی تدبیری مقامات گذاشت و یا سیاستی که تجزیه طلبان را آلترناتیوی در مقابل رشد مردم سالاری در دست آنها نگه می دارد. اگر کودتاهای اول و دوم علیه مشروطیت و آزادی ملت رخ نمی داد، حزب کمونیست ایران، مستقل شکل می گرفت نه از فرق سر تا نوک پا وابسته به شوروی. آنچه مردان شریفی همچون تقی ارّانی می خواستند. این خدشه در فضای سیاسی موجب شد بعد از طرح ناموفقِ برکناری مصدق در 30 تیر 1331 زمینه های طرح یک کودتا به رهبری امریکا و حمایت انگلیس و سکوت و رضایت شوروی شکل بگیرد و با صرف مبالغی پول به معدودی اوباشِ مزدور و مرتجعِ مدعی و کاسه لیسانِ دربار با نوید مقام در 28 اَمرداد 1332 بار دیگر دستاوردهای مشروطیت را به زنجیر کشیدند.
امروز دیگر نباید در دام بحثهای فرسایشی بیفتیم. سخن از حق پادشاه در عزل نخست وزیر هنگام تعطیلی مجلس نیست. سخن از کودتا علیه دستاوردهای مشروطیت است که اگر آن اتفاق شوم نمی افتاد، مفاد مترقی انقلاب سفید پایمال نمی شد. ما را به ملتی تبدیل کردند که « غلط حرف نمی زنیم، ناقص حرف می زنیم » و چون نقص بهره ای از حقیقت دارد فریب می خوریم یا خودمان را فریب می دهیم. جامعه ای که دیر زمانی ست مَثلهایش را هم ناقص می گوید. به هر ابزار و بهانه ای در ذهن جامعه فرو کرده اند که با یک گل بهار نمی شود؛ یا هیچ بدی نرفته که بهتر بیاید و . . . اینها سرآغازی بر بی مسئولیتی است.
مواردی که کودتای 1332 را به کودتای سوم علیه مشروطیت تبدیل کرد
بعد از این کودتا، پهلوی دوم را سیاستمداران کار کشته ای که کنار پدرش بودند، همراهی نمی کردند. مواردی که کودتای 28 اَمرداد 1332 را به کودتای سوم علیه مشروطیت تبدیل کرد و طبقۀ متوسطی با پول نفت و صرفاً با پول نفت رشد کرد و چشم اسفندیار حکومت پهلوی دوم نیز شد و او را در 22 بهمن1357 سرنگون کرد عبارتند از :
- مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی؛
- قلع و قمع احزاب؛
- تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران و عدم آزادی بیان؛
- گسترش فساد؛
- ساواک به جای حفظ امنیت در جامعه، مسبب آزار مردم و ایجاد خفگان و وحشت در جامعه و شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی بود. نیز مسبب میدان دادن به ارتجاع.
وجود مزدورانی در سازمان اطلاعات و امنیت ( ساواک ) که در ظاهر تحت فرمان شاه بودند اما در واقع سرِ معدودی از کارمندان این سازمان به آخور دیگران بند بود.
- صرف و هزینۀ بیشتر درآمدهای نفتی در غیر از زیرساختها؛
- گسترش ارتجاع سرخ و سیاه و حتی گاهی اتحاد مضحک آنها؛
البته هر سوسیالیست و هر مذهبی، مرتجع نیست. این ارتجاعها به حدی در بسط ناآگاهی مؤثر بودند که 25 سال بعد از کودتای سوم علیه مشروطیت، جماعت قابل توجهی تصویر منجی و رهابخش خود را در ماه دیدند.
- پیشکش شهرستان فیروزه، منطقه خوش آب و هوا به اتحاد جماهیر شوروی تحت عنوان « تعیین خط سرحدی ایران و شوروی » .
روز 14 آذر 1333 روزنامه اطلاعات فاش کرد كه يكي از بندهاي امضا شده ميان نمايندگان ایران و شوروی، واگذاري شهرستان فيروزه به روسیان بوده است. حزب توده که ادعایش در مبارزه با امپریالیسمِ امریکا، آسمان را سوراخ می کرد در تجزیۀ ایران توسط امپریالیسم شوروی خفه خون گرفت. در واقع این منطقۀ پر آب و با صفا حق السکوت شوروی در کودتای 28 اَمرداد 1332 بود.
- پیشکش استان بحرین به اتحادیۀ عرب؛
شاه با گرفتن ژِست دموکراسی و برگزاری رفراندم غیر دموکراتیک در فروردین 1349 بدون مشارکت عمومی، بحرین بخشی از خاک ایران را تقدیم اتحادیۀ عرب کرد.
در 21 اردیبهشت 1349 استقلال بحرین در سازمان ملل متحد به اتفاق آرا تصویب شد و در یک ترفند سیاسی خندهآور از شاه ایران به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی (!) تقدیر و تشکر گردید.
نمایندگان مجلس نیز که اکثریت قریب به اتفاق آنها نمایندۀ واقعی مردم نبودند بلکه منصوب دربار بودند با اطاعت بیقید و شرط از حکم حکومتی، بریدن بحرین از ریشۀ ایران را در نشستِ فوقالعادۀ مجلس در روز 24 اردیبهشت 1349، با 199 رأی موافق و تنها 4 رأی مخالف، تصویب کردند. پیش از این فاجعه با اینکه بحرین استان چهاردهم نام گرفته بود ولی استانداریش نه در بحرین بلکه در تهران، خیابان شاه قرار داشت! با این کار وحشتناک خیال اعلاحضرت تخت شد که مخالفانش در بحرین پایگاهی علیه او ایجاد نمی کنند. تأکید می کنم مردمِ بحرین ایرانی تبار هستند و رفراندم بدون مشارکت عمومی صورت گرفت.
مدافعان بی عرضگی می گویند : « دیگر بحرین از دست ما خارج شده بود و بر آنجا احاطه ای نداشتیم. »
این حرف غلط محض است. به فرض محال اگر درست هم باشد، تف سر بالا است. عاملش جز بی عرضگی حکام و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی و تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران چیز دیگری نبود.
با این اشتباه بزرگ، اتحادیۀ عرب گام به گام جلو آمد. از پیشکش بحرین مدتی نگذشته بود، این اتحادیه دیگر بار بر نام جعلی خلیج عرب (!) پافشاری کرد و ادعای مالکیت سه جزیرۀ استراتژیک تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را مطرح نمود. شاه نفهمید حتی گذشتن از یک وجب خاک کشور در آینده تبعات جبران ناپذیری می تواند داشته باشد.
محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها، در مصاحبهای با روزنامۀ گاردین چاپ لندن، در شهریور 1345 گفت : « با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل بحرین پایان رسیده، دیگر بحرین از نظر ایران اهمیتی ندارد(!) »
این سخن بی خود را مقایسه کنید با سخن یاوۀ رجل سیاسی (!) که امروز می گوید : « اگر ما سهم خود را از دریای خزر بخواهیم، مرزهای ما در دریا شکل قشنگی پیدا نخواهد کرد. زیرا باید از سواحل کشورهای همسایه دور شویم(!) » ظاهراً ایشان انتظار دارد شکل مرزهای ما نظمی شبیه ریش آنکادر شدۀ خود داشته باشد. وطن فروشی به دست هر خیانتکاری، مذموم عقل و مکروه شرع است و خیانتی نابخشودنی.
- تأسیس حزب رستاخیز؛
در اسفند 1353 با اعلام تشکیل حزب رستاخیز، اندک احزاب باقی مانده را نیز منحل و اعلام کرد : « همۀ ایرانیان باید عضو این حزب شوند و هر کس قبول ندارد، گذرنامه اش را می گذاریم کف دستش هر کجای جهان که خواست برود. » امروز هم همین حرف ناشایست از زبان دلالان استبداد تکرار می شود.
- تنها ماندنِ شاه در پایان کار؛
تنهایی شاه در 1357 خورشیدی متفاوت از تنهایی پدرش در سال 1320 خورشیدی بود. رضاشاه بر گُردۀ نخبگان مشروطیت و انسانهای شریف و وفادار به میهن به قدرت رسید و به تدریج همۀ آنها را کنار زد. اما محمدرضا شاه در دام هفت خطهایی مثل فضل الله زاهدی و پسرش اردشیر، حسین فردوست، جعفر شریف امامی، کاظم ودیعی و . . . افتاد. در واقع محمدرضا شاه از 28 اَمرداد 1332 به بعد تنها ماند. دور و برش مگسانی بودند گرد شیرینی. شاه نفهمید که دوست واقعی، دوستش را پرستش نمی کند و دیدیم که در انقلاب 1357 این پرستش کنندگان چگونه او را تنها گذاشتند.
بحران روحی و روانی در جامعه ریشه در بی اعتمادی دارد
می گویند : « پهلوی ها مثل بعضی از صاحب منصبان امروز خائن بالفطره نبوند. » اما انصاف داشته باشیم، حماقتهایشان تماماً به خیانت تبدیل گشت. کارهایی که برشمرده شد به حدی وقیح و مضر بودند که دیگر چه اهمیت دارد عمدی یا غیر عمدی بودنشان.
مسبب بحرانهای روانی در جامعه حاکمان هستند که اگر اندکی درایت داشته باشند می فهمند خود نیز از آن مصون نخواهند ماند. بحران روحی و روانی در جامعه ریشه در بی اعتمادی دارد. تاریخ معاصر گواه است در اندک بازه های زمانی که دولت ملی مستقر شده و حاکمیت به مردم اقتدا کرده، اعتماد متقابل در کشور شکل گرفته است. پس از مظفرالدین شاه هیچ پادشاهی در ایران دفن نشده است. این افتخار نیست یک ننگ است. اگر این پادشاهان به مردم اقتدا می کردند و به قانون اساسی مشروطه پای بند بودند و در اصلاح بعضی از موارد آن تلاش می کردند، اگر هم در دفاع از آرمانهای ملت و میهن کشته می شدند، امروز شاه شهید بودند. وقتی محمدرضاشاه در آبان 1357 در سخنرانی معروف خود می گوید « من صدای انقلاب شما را شنیدم . . . من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است هستم و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی داده اید، تضمین می کنم، که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود. » دیگر گوش شنوایی برای این حرفها نمانده بود.
مستبدان در برابر توسعۀ سیاسی سد می بندند و انتظار حمایت مردم را در بحرانهای سیاسی و اجتماعی دارند. استبداد و انسداد سیاسی خیانت است، هر چند حاکم میهن دوست باشد. سال 1357 خورشیدی شاه گوشۀ رینگ افتاده بود و مردم نفهمیدند که باید حوله ای به سر و صورتش بکشند و از او امتیاز بگیرند، چون خائن بالفطره نبود. آخر برای اینکار درک سیاسی لازم است. رمق جامعه را با چندین کودتا علیه مشروطیت گرفتند و نگذاشتند جامعۀ ما تبدیل نقشِ فرد به نقشِ نهاد را بیاموزد و انتظار دارند درک سیاسی داشته باشیم ؛ به یاد حمید مصدق شاعر معاصر :
خوب یا بد/ تو مرا ساخته ای/ تو مرا
صیقلی کرده و / پرداخته ای
با انسداد سیاسی، کشور را به جایی رساندند که نماد روشنفکری، دیدگاه چپ داشتن و نقد بی نظم و بی قاعدۀ دربار بود و نماد مظلومیت روحانیان. در چنین جامعه ای، عقب مانده هایی مانند جلال آل احمد و علی شریعتی نام روشنفکری را به یدک کشیدند و تندروهای انقلاب با تشویق ارتجاع سرخ، اشغال و گروگان گیری نابخردانۀ کارکنان سفارت امریکا در 13 آبان 1358 را که کاری به نفع امپریالیسم بود، فضیلت دانسته و به این ترتیب بار گجستکی نقش سازمان سیا در کودتای سوم علیه مشروطیت را در اذهان مردم خفیف کرده و علاوه بر آزادی سیاسی، آزادی های مدنی را هم بسیار محدود کردند.
بهمن 1357 نتیجۀ سه کودتای علیه دستاوردهای مشروطیت و آزادیخواهی مردم بود. به ویژه کودتای 28 اَمرداد 1332 که بزرگترین فاجعه را علیه آزادی سیاسی در جامعه رقم زد.
خدمات عمدۀ محمدرضا شاه از شهریور 1320 تا بهمن 1357 قابل تقدیر اند
- اصول مترقی انقلاب سفید؛
دریغا که تعدادی از این اصول مسکوت ماند یا در جهت عکس پیش رفت. مانند مبارزه با فساد و رشوه خواری.
اما اهم این اصول نوزده گانه مترقی عبارتند از : اصلاحات ارضی و الغای سیستم زوری ارباب رعیتی ، ملی کردن جنگلها و مراتع ، ملی کردن آبهای کشور ،حق رأی زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان ، ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت و خانه های اصناف و شورای داوری ، فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانۀ اصلاحات ارضی ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ، فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی ، پوشش بیمه های اجتماعی برای همۀ ایرانیان ، تحصیلات رایگان و اجباری .
مرتجعان سرخ و سیاه در نقد غیر منصفانه ای می گویند : « شاه اصلاحات ارضی و الغای سیستم ارباب رعیتی را به دستور امریکا اجرا کرد. »
هر چه که هست این کارِ درست به دست پهلوی دوم انجام گرفته و قابل تقدیر می باشد، گرچه اجرای اصلاحات ارضی با عجله و غیر کارشناسی شده انجام گرفت. اگر اصول مترقی انقلاب سفید اجرا نمی شد، ما هنوز گرفتار پدیدۀ شوم ارباب رعیتی بودیم و بیشتر اصولی که در بالا اشاره شد، اگر اجرا نمی شد تا امروز گریبان گیر ملت ایران بودند.
- ارزشمند بودن مقام دانش و دانشگاه؛
بدون آنکه مافیای بی شاخ و دمی بر آن مسلط باشد ، در جمهوری اسلامی مافیای آموزشی، آموزش و فرهنگ را به سخره گرفته است. با تشکیل مدارس رنگارنگ و بی محتوا ، آموزش و پرورش را به آموزش دورۀ نظام ایدئولوگ ساسانیان به سبک و سیاق قرن بیست و یکم تبدیل کرده و تحصیل رایگان برای همه که یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود را مخدوش و فاصلۀ طبقاتی را در جامعه افزایش داده است و جامعه را به سمت مدرک گرایی برده و نیروی انسانی دانشگاه ها را به حقیرانه ترین صورت تأمین کردند. مسبب این همه فاجعه، بی درایتی و دلال صفتی دولتهای جمهوری اسلامی می باشد. مقایسه کنید سواد دیپلمه های قدیم را با لیسانس و فوق لیسانس های امروز.
- مانع شدن از استقرار موشک های امریکایی در خاک ایران که حاصل آن گرفتن ذوب آهن از شوروی و کارخانجات ماشین سازی از چکسلواکی و تراکتور سازی از رومانی شد.
- عدم دخالت در زندگی خصوصی مردم؛
- استقلال قوۀ قضائیه و وجود انسانهای شریف و کاردان در آن؛
- ارتقاء ایران در جامعۀ جهانی و اعتبار پاسپورت ایرانی در جهان؛
- پرستیژ بالا و آداب دانی محمدرضا شاه؛
- چند زبان دانی محمدرضا شاه؛
- حقوق اعتصاب کنندگان قطع نمی شد؛
- زندانی سیاسی پس از آزاد شدن از زندان، سر کارش برمی گشت؛
اما امروز جمهوری اسلامی آنقدر خدا محور است که پرداخت حقوق کارگران را هم به امید خدا گذاشته است.
راه نجات در پی یک منجی و رهبر رفتن نیست بلکه باید مسئولیت پذیر باشیم در قبال بشریت، محیط زیست و ایران
هر مستبدی در وهلۀ نخست می خواهد نظر جمهور مردم را به نظر خود نزدیک کند، قطعاً اگر هم امکان پذیر باشد کوتاه مدت خواهد بود. لذا دستگاه پروپاگاندایی راه می اندازد و با تحمیق و تغنیِ کاسه لیسانش و ایجاد ترس در دل مردم، استبداد خود را مونارشی ( به زعم خود بر اساس حقیقت و فضیلت ) نام می نهد. امروز مونارشی از نظر اجتماعی همان استبداد است و دسته بندی که ارسطو از نظامهای سیاسی ارائه داده جای بحث دارد. ما را به ملتی تبدیل کردند که « غلط حرف نمی زنیم، ناقص حرف می زنیم » و چون نقص بهره ای از حقیقت دارد فریب می خوریم یا خودمان را فریب می دهیم. جامعه ای که دیر زمانی ست مَثلهایش را هم ناقص می گوید.
مرتجعان نیز از هر نوع و در هر زمان که همواره یا یکی از بازوهای استبداد بوده و یا خود بر مسند حکومت نشسته، عدم حاکمیت دموکراسی در جامعه را بی لیاقتی مردم نسبت به آزادی می خوانند و ما آن را می بلعیم. چون « سیاست » و « تاریخ » را علم نمی دانیم. برخورد غیر علمی با « تاریخ » و « سیاست » به علت آفت راحت طلبی به ناتوانی در تجزیه و تحلیلِ تجربه های انسان در طول تاریخ و حتی به حذف تجربۀ تاریخ و فرهنگ از زندگی انسان می انجامد. جايگاه امروز انسان و انسانيت مديون تجربه هاي بشر در طول تاريخ است. تا زمانی که « سیاست » و « تاریخ » را علم ندانیم، به قول معروف همین آش است و همین کاسه. حکومتها می آیند و می روند و ما شاهد خیانتها و شکستها خواهیم بود. اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده و به جای اینکه با « سیاست » و « تاریخ » علمی برخورد کنیم، با نگاهی متحجرانه، یکی را بی پدر و مادر و دیگری را نوشتۀ فاتحان خوانده و از غزل پر مغز حافظ، فقط بر لب جوی نشستن و گذر عمر نظاره کردن را برمی گزینیم. راه برون رفت از بن بست فقط و فقط اینست که با « تاریخ » و « سیاست » به مثابۀ علم برخورد کنیم و باور کنیم که تداوم آزادیخواهی، چشم اسفندیار دیکتاتوری است و راه نجات در پی یک منجی و رهبر رفتن نیست بلکه باید مسئولیت پذیر باشیم در قبال بشریت، محیط زیست و ایران.
عرصۀ فکر هر کس محدود به وسعت تجربه و قدرت تفکر اوست. عدم حق مردم در حکومتداری (نبود دموکراسی) و عدم حق فرد انسانی ( تا نشود حقوق فرد فردِ جامعه را حتی با رأی اکثریت تضییع کرد ) ما را مستحق هر بلایی خواهد کرد. هنوز هم متحجران حتی در مترقی ترین جوامع وجود دارند. اما فرق بین جوامع آزاد با جوامع بسته اینست که در جوامع آزاد، قوانینِ پیشرفته و مجریانِ متعهد و آزادی مطبوعات، افسار قانون را بر یاغیگری متحجران بسته اند.
دریغا که امروز برای خروج از بحران نسخۀ رضاخان اسلامی را تجویز می کنند، که حماقتی بیش نیست. اگر دیکتاتوری راهکار و کارساز بود که امروز کشور ما بعد از قرنها زیر سیطرۀ استبداد و دیکتاتورهای رنگارنگ باید پیشرفته ترین کشور جهان می بود.
تنها راهکار استقرار حاکمیت ملت بر ملت و حاکمیت قانون با عدم تبعیض و امکان اصلاحِ نقص قانون است نه حاکمیت دیکتاتور با هر لباسی.
نهال آزادی با اینکه محصور ماند ولی همواره پویۀ شکفتن دارد . . .
باز از شفیعی کدکنی بشنویم.
ترجیح می دهم درختی باشم/ در زیر تازیانۀ کولاک و آذرخش
با پویۀ شکفتن و گفتن/ تا رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران/ خاموش از برای شنفتن.
منابع :
- کتاب « تاریخ مشروطۀ ایران » - احمد کسروی
- کتاب « مشروطیت ایرانی » - هوشنگ طالع
- کتاب « تاریخ تجزیۀ ایران – دفتر یکم » - هوشنگ طالع
- کتاب « مردم سالاری و سالارمند کردن مردم » - هوشنگ طالع
- کتاب « روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی » - عبدالحسین زرین کوب
- کتاب « نوسازی ناتمام – گفت و گو با محمدعلی کاتوزیان » - محمد صادقی
- کتاب « درک شهری از مشروطه » - رسول جعفریان
- کتاب « ستارخان سردار ملی » - هوشنگ ابرامی
- کتاب « آزادی و آزاد فکری » - مجتبی مینوی
- مقالۀ « آذربایجان در جنبش مشروطه » - صمد بهرنگی
- روزنامه خراسان - 19 آبان 1398
[1]- برگرفته از شعر شفیعی کدکنی با عنوان « معراجنامه » دفتر شعر « از بودن و سرودن »
[2]- زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بده عربده را دست منه بر دهنم ( مولوی )
[3] - تقی زاده می گفت : « نمی دانم چرا یک مرض عمومی به بسیاری از مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده و آن اینست که انگلیسیها مثل جن و پری در همۀ امور دست دارند و مانند قضا و قدر کل امور جاریه از کوچک و بزرگ تابع ارادۀ آنها است و به انگشت آنها می گردد. این جزام مسری و طاعون مهلک یکی از بدترین بلاهایی است که به ایران روی داده و دلیل کمی رشد اجتماعی است و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست. »
[4] - سه بند نخست این خدمات از زمان وزیر جنگ شدن ایشان آغاز شده است.
[5] - با تلاش عیسی صدیق ملقب به صدیق اعلم در فرانسه، زبان فارسی در ردیف زبانهایی قرار گرفت که دانشجویان میتوانستند به جای زبان خارجی در امتحانات رسمی انتخاب کنند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
مطلب قاطعی بود و تا حد زیادی بدون جانبداری
نکته ای که قابل گفتن هست شعار رضا شاه روحت شاد هست که آن را خیلی درست ندانسته اید اما پرداخت مردم به آن فقط به خاطر خدمات رضا شاه یا تاریخ او نیست بلکه به شکلی او در این حکومت مقابل اسلام معرفی شده با کشف حجاب و محدود کردن آنها، یعنی مردم دارند یک نماد مخالف این حکومت را نشان می دهند و مخصوصا مخالف اسلام و ارتجاع، و احتمالا یک شعار ناخودآگاه هست
البته این هم احتمالات هست شاید هم به عمد ساخته شده و یا از بیان آن اشتباه هست
ولی خب از نظر حکومتی چه کسانی یا کسی می توان مخالف این حکومت اسلامی علم کرد؟
در خصوص راه اهن رضاشاهی ایا انگلیسی ها ایا پیشگو بودند و اسطرلاب داشتند که بله قراره یه روز جنگ جهانی دوم بشه و این راه اهن به کارشون بیاد ؟
و در مورد بحرین شاه بحرینی را که کاملا از دست ایران خارج شده بود با جزایر سه گانه معاوضه کرد جزایری که موقعیت استراتزیکی بهتر از بحرین برای دفاع و رصد داشت
نکته دوم اینکه شاه گرامی در بحرین همه پرسی (به قول فرنگی ها رفراندوم) برگزار کردند که بحرین جدا شدو معاوضه هیچوقت اتفاق نیفتاد.اگرم میفتاد الان امارات ادعای ماکیت نداشت... همه پرسی ظاهر سازی شاه برای نشون دادن دموکراسی بودن خودش بود...
دریای خزر موقعی که دو ساحل ایران و شوروی داشت نصف نصف برای ایران محسوب میشد. اما حالا پنج تا کشور از این دریا ساحل دارند و 100 درصد را برای پنج کشور تقسیم کنند قاعدتا 20 درصد میمونه. اون رزمایش سپاه هم در تیر 1400 به دلیل ادعای کشور هایی همچون ترکمنستان و آذربایجان مبنی بر 13 درصدی بودن سهم ایران از دریای خزر شکل گرفت و بنظر من همین کافی بود تا اونها رو سر جاشون بنشونه. عرض من تمام است با تشکر