مهرماه آمد و سال جدید تحصیلی آغاز شد. مدارس هنوز بسته و فرزندان این آب و خاک، بهناچار از راه دور، آموزش میبینند. شیوهای از سر اضطرار و بهناچاری، که چندان هم کارنامهی موفقی ندارد. معلمان و دانشآموزان، هیچیک تجربهی چنین آموزشی را نداشتند و شاید اساسا تعلیم از مسیر مجازی و راه دور، فینفسه کارآمد نیست. هرچه بود، شاید بهزودی شاهد بازگشایی مدارس و آموزش حضوری دانشآموزان باشیم.
اما مسئلهی اصلی در جایی دیگر است. در چالشهایی است که فراروی معلمان قرار دارد. مسئلههایی که بر میزان تعهد و انگیزهی معلمان، اثر منفی گذاشته و سطح و کیفیت آموزش را نیز کاهش دادهاست. این چالشها اولا، پیچیده، و ثانیا، ساختاریاند.
معلمان در فراز و نشیب شش چالش:
۱. چالش معیشت، اولین مسئلهای است که معلمان و البته همهی اقشار اجتماعی با آن دست و پنجه نرم میکنند. تنگناهای معیشتی، ناپایداری اقتصادی و روند افسار گسیختهی گرانی و تورم، ظرفیتها، امکانها و انگیزههای لازم را برای انجام وظیفهی معلمی و تدریس از میان میبرد. و نه فقط معلمان، که اثرات منفی بر کیفیت زندگی و کاهش انگیزه برای انجام وظایف شغلیِ همهی مشاغل گذاشته است.
با این همه، عسرت و تنگنای مادی و معیشتی، گرچه مهم است، اما تنها یک عامل محسوب میشود و باید به علل دیگر نیز توجه نمود. یکی از چالشهای بنیادین، سوگیری منفی جامعه نسبت به علمآموزی و پایین بودن میزان اشتیاق به "دانستن" و "آگاهی" است.
۲. تقابل با محتوای دروس،
چالش دوم که کمتر دیده شده است، چالش تقابل و یا دستکم، بیگانگی با مواد درسی است. دوگونه تقابل و بیگانگی را میتوان از یکدیگر متمایز ساخت:
الف) مواجههی انتقادی معلمان با محتوای برخی دروس که آنرا پر از اشکال و نقد مییابند. بهزبان ساده، معلم ناچار است چیزی را درس بدهد که آن را قبول ندارد. بخشهایی از مواد این دروس، با ارزشهای سیاسی و فرهنگی جامعه سازگار نیست. این ناسازگاری، سبب میشود که معلم، نقش "مبلغ" را بازی کند. تبلیغ و دفاع از آموزههای سیاسی و فرهنگیای که نه تنها خودش با آنها مشکل دارد، بلکه دانشآموزان نیز با این آموزهها بیگانهاند.
در چنین وضعیتی است که معلم، به منزلهی مدافع یک ایدئولوژی و یا نظرگاه خاص، نمیتواند نقش معلم بیطرف را ایفا نماید. همین تعارض میان معلم و محتوای دروس، انگیزه و تعهد را از معلمان میستاند. برنامهریزانِ خطوط اصلی آموزش نمیدانند فرق عظیمی است میان معلمان و مدافعان ايدئولوژي و تفاوت بزرگی است میان پروژهی تعلیم علم و توجیه و تبشیر یک نظرگاه ایدئولوژیک.
ب) دومین تقابل معلم با دروس، در بیاهمیتی و بیارزش بودن محتوای برخی از دروس است. معلم میداند آن چه موظف به تدریس آن است، دروس بیهودهای است. زیرا با زندگی اکنون و آیندهی دانشآموز نسبتی برقرار نمیکند. مانند دروس آمادگی دفاع، درس نظام جمع با سلاح، ایستادن با تفنگ، عقبگرد، دوشفنگ و پیشفنگ، بهویژه با زندگی و آیندهی دانشآموزان دختر، چه ارتباط و نسبتی دارد؟
بینسبتی میان برخی از مواد و کتابهای درسی، سبب میشود که معلمان، تدریس را امری موهوم و بیاثر و بیفایده تلقی کنند و بهتدریج انگیزهی تدریس را از دست بدهند. معلم، ابتدا خود، باید اهمیت و ضرورت دروس را عمیقاََ پذیرفته باشد تا بتواند با اشتیاق، آنچه را میداند به دانشآموز منتقل کند.
۳. بحران اقتدار، سومین چالشی است که معلمان، آن را تجربه میکنند، "اقتدار عقلانی"، ضرورتی اجتنابناپذیر در فرایند آموزش محسوب میشود. این همان امری است که "لوک فری"، در کتاب "دربارهی عشق"، به آن اشاره میکند. لوک فری مینویسد: هیچ راهی برای بهکار واداشتن فرزندانم نمیشناسم که واجد کمی اقتدار نباشد."
کاهش اقتدار معلم، میتواند معنای دموکراتیزه شدن مناسبات و روابط باشد؛ که اگر چنین باشد، البته امر نیکویی است؛ اما کاهش اقتدار در ایران، بیش از آنکه ناشی از مدنیت و ارزشهای جهان مدرن باشد، نتیجهی آنومی اجتماعی و نوعی سرگشتگی و بیهنجاری است. و نیز محصول تغییرات سریع ارزشهای فرهنگي و برهم خوردن نظم اجتماعی است.
در فقدان حداقلی از اقتدار، تربیت کردن کودکان، دشوار؛ و تعلیم دادنشان حتی دشوارتر میشود. اشاره به این نکته نیز خالی از فایده نیست که بد مصرف کردن اقتدار و ناتوانی در تنظیم مناسبات اخلاقی و عقلانی، از سوی معلمان، یکی از علل بنیادین در از دست دادن اقتدار لازم و ضروری بوده است.
در هرحال، کاهش معنادار اقتدار در پروسهی آموزش، چالش بزرگی در برابر معلمان است که آشکارا بر کیفیت تحصیلی دانشآموزان تاثیر گذاشتهاست.
۴ . "خانوادهی ناتوان"، چهارمین چالش معلمان است .
نهاد خانواده متکفل تربیت مذهبی و اخلاقی فرزندان است. خانوادهها باید فرزندانشان را به اندازهی کافی خوب تربیت کنند که "وقتی وارد مدرسه میشوند، در وضعیت مناسبی برای آموختن چیزی که تدریس میشود، باشند و معلمان مجبور نباشند کاری را که والدین پشت گوش انداختهاند، انجام دهند."(لوک فری)".
خانوادهی ناتوان خانوادهای است که وظیفهی تربیتی خود را بهدرستی انجام ندادهاست.
محول کردن نقش تربیتی خانواده به مدرسه، خطای بزرگی بود که پس از پیروزی انقلاب، شدت گرفت. "معلم آنجا نیست که راجع به شادی یا زندگی خوب یا همینطور سیاست یا مذهب نظر بدهد." این مسائل را خانواده باید پیش از شروع مدرسه به فرزندان آموخته باشند. اما وضع بهگونهای است که این معلمان هستند که با چالش بزرگ کودکانی روبه رو هستند که آمادگی لازم را برای ورود به مناسبات مدنی و اجتماعی، از سوی خانواده، به اندازهی کافی دریافت نکردهاند. برنامهریزانِ خطوط اصلی آموزش نمیدانند فرق عظیمی است میان معلمان و مدافعان ايدئولوژي و تفاوت بزرگی است میان پروژهی تعلیم علم و توجیه و تبشیر یک نظرگاه ایدئولوژیک.
۵. گسست خانه و مدرسه،
تنش برخی از ارزشهای حاکم بر خانواده با آموزش رسمی مدرسه و تقابل باورها و سبک زندگیها از جمله چالشهای معلمان است. ناهمگونی محیط مدرسه با محیط خانواده و محیط اجتماعی، سه ضلع تنش دانشآموزان است. نتیجهی تقابل و تضاد بین آنچه در مدرسه آموخته میشود و آنچه در جامعه جاری است و سبک زندگی خانوادگی، تزلزل شخصیت، چند چهرگی و در نهایت رفتار ناسازگار دانشآموزان با پروسهی آموزش است.
دانشآموزی که تحت تاثیر محیط متفاوت و بلکه متضاد ارزشی خانواده با مدرسه است، نسبت به مدرسه و معلم، سوگیری منفی خواهد داشت و همین احوال است که بر سر راه آموزش و یادگیری، مانع بزرگی ایجاد میکند. بهمیزانی که سبک زندگی در خانوادهها و ارزشهای حاکم در جامعه به تقابل و ستیز میل پیدا کند، چالش معلمان در اصلاح ذهنی دانش آموزان و تنظیم مناسباتشان با مدرسه و کلاس درس، بیشتر میشود.
۶. چالش بی رغبتی دانش آموزان به دانش،
یکی از چالشهای بنیادین، سوگیری منفی جامعه نسبت به علمآموزی و پایین بودن میزان اشتیاق به "دانستن" و "آگاهی" است. شوق به علم و آموزش را میتوان از اقبال اجتماعی به کتاب و کتاب خوانی اندازه گیری کرد. این درحالی است که تحقیقات تجربی نشان میدهند که تیراژ کتاب و سرانهی مطالعه در کشور، بهنحو نگران کنندهای و بلکه مایوس کنندهای پایین است.
دانشآموزانی که در جامعه و در خانوادهی خویش، میل و شوقی به دانستن نمیبینند، نمیتوانند با کتاب، انس و آشتی برقرار کنند. کتاب را عنصری زائد تلقی کرده و خودخواسته بهسمت دانش پیش نمیروند. بیرغبتی به دانش و فقدان انگیزهی لازم برای کسب علم، مانعی بزرگ در برابر فرایند آموزش محسوب میشود. بنابراین، معلمان با زمین آمادهای روبه رو نیستند که به کاشتن بذر علم، مشغول شوند، بلکه با زمین آفت زدهای مواجه میشوند که نسبت به یادگیری دانش، واکنش منفی نشان میدهند.
گریزپایی طفل ایرانی از مدرسه، نماد و نتیجهی گریختن فرهنگ عمومی از "دانش" است. پدیدهای بیمارگون که مبنا و زیربنای یک جامعه را سست میکند. پدیدهی «دانش گریزی دانشآموز »، چالش سختی است که معلمان با آن مواجه میشوند. دانشآموزانی که مدرسه را محیطی دلخواه نمیبینند و نگرششان نسبت به کتاب و مطالعه، چندان مثبت نیست، در نتیجه، آمادگی لازم را برای ورود مشتاقانه به فرایند یادگیری ندارد. مقاومت دانشآموز در برابر یادگیری، چالش هر روزهی معلمان است.
ناهماهنگی خانه با مدرسه و مدرسه با تحولات فرهنگیِ جامعه، و نهاد آموزش و پروش با جهان جدید، سبب شده است که فرزندان آمادگی کمی برای ورود به فرایند آموزش و یادگیری داشته باشند و ظرفیتهای لازم و ضروری برای علمآموزی را کسب نکنند. از این رو مشکل آموزش، بسی بیشتر و پیشتر از مدرسه بر عهدهی نهاد خانواده و نهاد سیاست در ایران است.
کانال خرد منتقد
با عدم رأی اعتماد نمایندگان مجلس شورای اسلامی به وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش دولت سیزدهم ، در حال حاضر این وزارتخانه بدون وزیر بوده و با سرپرست ، سال تحصیلی جدید را شروع نموده است .
از آنجایی که هنوز فرد دیگری رسماً به عنوان وزیر پیشنهادی دستگاه آینده ساز کشور معرفی نگردیده بر خود تکلیف دانسته تا چند نکته را در باب این مهم یادآور شوم .
سیستم آموزش و پرورش با برنامه های الگو گرفته از برخی کشورهای بیگانه مثل آلمان ، پیش از انقلاب اسلامی در کشور مشغول به امر تربیت کودک و نوجوان بوده است و در این چند سال دائماً تغییراتی در گوشه و کنار خود احساس کرده اما متحول نشده است ، چرا که بر مبنای تعلیم و تربیت اسلامی و بر طبق سبک زندگی ایرانی_اسلامی طراحی نگردیده بود .
با دستور مقام معظم رهبری کار تحقیقاتی ، پژوهشی ، علمی و تجربی برای تهیه برنامه ای جامع برای اداره وزارت آموزش و پرورش با محوریت شورای عالی انقلاب فرهنگی با تکیه به فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی_ایرانی آغاز گردید که پس از ۱۵ جلسه این شورا و با بهره گیری از اساتید خبره دانشگاه در امر تعلیم و تربیت ، اساتید حوزه علمیه و معلمین کارکشته ، در نهایت منجر به نگارش سند تحول بنیادین آموزش و پرورش در آذرماه سال 1390 گردید .
این سند که در 8 فصل تنظیم شد ، نقشه راهی برای مهمترین دستگاه کشور است و با دارا بودن مجموعه توصیه ها و دستورالعملهایی برای شرایط معلم ، مدرسه ، دانش آموز ، برنامه های درسی ، فعالیت های پرورشی و دینی و ... در نهایت کودکی که در سن ۶ سالگی برای پیش دبستانی و ۷ سالگی برای اول ابتدایی وارد محیط آموزشی زیر مجموعه آموزش و پرورش می شود پس از طی ۱۲ سال آموزش رسمی در غالب ۴ دوره :
1 - دوره اول ابتدایی _ ۳ سال
2 - دوره دوم ابتدایی _ ۳ سال
3 - دوره متوسطه اول _ ۳ سال
4- دوره متوسطه دوم _ ۳ سال
که مطابق با اصل ۳۰ قانون اساسی کشور ؛ ( دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد ) باید برای همه شهروندان ایرانی رایگان باشد ( البته با تدبیر و دستور رهبر انقلاب برای اتباع بیگانه ساکن در ایران نیز رایگان گردید ) و در نهایت خروجی آموزش و پرورش باید دانش آموزی طراز انقلاب اسلامی گردد .
اما پس از گذشت حدود یک دهه از ابلاغ این سند هنوز نه به طور کامل اجرا شده و نه اصلاً همتی برای اجرای آن در بدنه بزرگ وزارتخانه آموزش و پرورش وجود دارد ! و به اجرای بخش های کوچک گزینش شده آن بسنده شده است !
آیا در حال حاضر عموم دانش آموزان فارغالتحصیل از آموزش و پرورش هنگامی که دیپلم خود را دریافت می کنند ، طراز انقلاب اسلامی هستند یا خیر ؟
علت در چیست ؟
علت آنست که آموزش و پرورش بیشتر از سند تحول ، مرد تحول می خواهد ! کسی که بتواند این سیستم را حداقل به اهداف سند چشمانداز بیست ساله کشور برساند .
وزارتخانه آموزش و پرورش ، دستگاه عریض و طویلی است که گاهاً وزیر از شروع تا پایان عمر وزارت خود ، حتی یک بار هم در بخش های مختلف آن نمی تواند حضور یابد !
معاونت های مختلف با داشتن اداره کل هایی در زیر مجموعه ستادی خود ، سازمان پژوهش ، سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس ، سازمان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ، کانون زبان ایران ، دانشگاه فرهنگیان ، دانشگاه تربیت دبیر ، پژوهشگاه مطالعات ، مرکز سنجش ، مرکز مدارس خارج از کشور و ....
رئیس جمهور محترم باید توجه کند ؛ وزیری انتخاب نماید که از درون سیستم بوده ، با نقاط قوت و کمبودهای سیستم آشنا باشد ، فقط اداری نبوده بلکه چند سالی هم معلم بوده باشد تا چالش های تدریس ، تعلیم و تربیت ، مدرسه و کلاس ، جایگاه اجتماعی معلم و مربی ، مشکلات مالی و اثر منفی آن بر امر آموزش و پرورش را بشناسد ، چند سالی مدیر مدرسه باشد تا با نوک پیکان امر تعلیم و تربیت که مدرسه و کلاس ، کارگاه و آزمایشگاه باشد و نحوه اداره آن آشنا باشد و صد البته بهتر است که جوان باشد و جهادی ، خود در میدان باشد و نیروهای صف تا ستاد را همچون فرماندهان دفاع مقدس به دنبال خود برای رسیدن به هدف والای سند تحول بنیادین آموزش و پرورش به دنبال خود کِشد .
نکته حائز اهمیتی که باید به آن توجه داشت اینست که ، وزیر جدید پس از یک وقفه یک و نیم ساله آموزش های مجازی و آسیب جدی دیدن آموزش و پرورش و سطح علمی دانش آموزان و عادت به عدم حضور در مدارس و با ترک تحصیلی متفاوت از سالهای قبل از کرونا وظیفه سکانداری این وزارتخانه را به عهده می گیرد ، کاری سخت تر از وزرای پیش از خود !
اگر وزیری پُرانرژی ، با انگیزه ، آشنا به قسمت های مختلف وزارتخانه ، مسلط به عموم قوانین ( از گزینش و حراست تا آموزش و امتحانات ) ، دارای دغدغه تحول ، به دنبال ارتقاء شأن و دریافتی معلم ، مسلط به فناوری های روز و سواد رسانه و ... انتخاب ننمایید ، تحولی صورت نگرفته و همچون برخی از مسؤلین آموزش و پرورش که به دنبال روزمره گی ، حفظ میز و سمت خود با امورات سیاسی ، عدم آشنایی و اجرای سند تحول بنیادین ، عدم دلسوزی لازم برای دانش آموزان و متربیان ، متولی امر شده و باز خدایی ناکرده نتیجه همان و خروجی آموزش و پرورش همان است که نباید باشد .
و در نهایت نسل بعدی که مسئولین ، پدران و مادران و آینده سازان این خاک و بوم هستند ، آن نسلی نمی شوند که برای رسیدن به هدف والای انسانی و دینی و رسیدن به جامعه اسلامی دغدغه ای داشته و تلاشی کنند و این نکته بسیار مهم و حیاتی است ؛ اگر رئیس جمهور محترم و جهادی ، خواستار تشکیل گام سوم تمدن سازی اسلامی که همان تشکیل دولت اسلامی است ، باید به آن توجه نمایند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تقدیر از «علی لندی» نوجوان ایذهای که برای نجات جان همسایگان قربانی آتش شد، اگرچه موجب تسلی خاطر خانواده و حتی جامعه است اما نمایش او به عنوان «فداکار» و ساختن «الگوی قهرمانی» از او عاقلانه به نظر نمیرسد.
کدام یک از ما حاضر است فرزندش را به اقدامی مشابه و تکرار این رفتار پر خطر تشویق کند؟ حاضر نیستیم. اما آیا ما از فداکاری و شجاعت به دوریم؟ یا به عنوان افرادی بالغ تشخیص میدهیم باید مرزی میان فداکاری و ندانمکاری و اشتیاق اثبات وجود نوجوانی و غلیان احساسات ناپخته در نظر گرفت؟
ما احتمالا تشخیص میدهیم یک نوجوان با جثه کوچک و توان اندک و بدون تخصص و اطلاعات کافی در زمینه آتش، بدون امکانات آتشنشانی و کپسول و … شایستگی اجرای عملیات نجات را ندارد.
او اساسا نمیتواند دو زن میانسال را دوش بگیرد و از آتش نجات دهد. نمیتواند و نتوانست و یکی از دو زن بر اثر سوختگی شدید جان باخت و نمیتوانم تصور کنم که زن دیگر به تنهایی توان دور شدن از آتش را نداشته است.
وقتی یک کپسول پیکنیک آتش میگیرد، یا شیر گاز را قطع میکنند یا از کپسول آتشنشانی میشود استفاده کرد که اغلب ما در خانه نداریم یا دست کم هر عقل سلیمی فرار میکند. قاعدتا تنها کاری که نباید انجام داد در آغوش گرفتن کپسول مشتعل است؛ کاری که باعث سوختگی ۹۰ درصدی نوجوان 15ساله شد.
به گمان من ؛ به جای تولید قهرمان، نیاز به توزیع نظم و آموزش داریم. این که در مواجهه با انواع مواد آتشزا باید چه رفتاری داشت؟ در هنگام سیل و زلزله و تصادفات رانندگی بهترین اقدام چیست؟ در مواجهه با فرد آسیب دیده، صحنه تجاوز و جنایت چگونه شهروندی آگاه و فعال بود؟ همیشه آموزش کلید توسعه است.
فداکاری میتواند با آموزشهای مختلف بهینه شود. بهگونهای که برای کمک به دیگران جان خودمان را از دست ندهیم و زخم مضاعف نشویم. به جای تبلیغ این حرکات ناشیانه به تحلیل چرایی و چگونگیشان احتیاج داریم. با تولید علی لندیهای بیشتر حال جامعه ما بهتر نخواهد شد. داغی بر سینهی والدین او مانده و بخشی از عواطف همهی ما که او را شناختیم تا ابد سوخته است.
البته همیشه راحتتر است که با درست کردن یک قهرمان بیگناه، کمکاریهای خودمان را بپوشانیم. اشکی بریزیم، احساساتی شویم، تفکر خاصی را بر خون کسی سوار کنیم و همهی ما تا حادثه بعدی همهچیز را فراموش کنیم.
کانال سخنرانی ها
یکی از دوستانم مدتی پیش راجع به سبک مبارزه «مهاتما گاندی» صحبت میکرد و من دیدم برداشت او از «مبارزه بدون خشونت» و «قانون آهیمسا» چقدر اشتباه است. درست است که گاندی از پیروان خود نخواست دست به اسلحه ببرند ولی اسلحه دیگری بهدست آنان داد که شاهرگ کمپانی هند شرقی (استعمار انگلیس) را قطع کرد:
«بایکوت»! هندیها طبق الگوی گاندی قرار شد نه از انگلیسیها چیزی بخرند نه به آنها چیزی بفروشند، نه برای آنها کار کنند و نه با آنان صحبت کنند!
قرنها پیش از گاندی «شیخ خلیفه» پیشوای معنوی سربداران خراسان با حکم «خراج دادن به مغولان حرام است» کاری شبیه گاندی انجام داد. این شیوه مبارزه کار آسانی نیست که شبیه «نشستن و نظاره کردن» باشد. خود گاندی کت و شلواری که پارچه انگلیسی داشت را از تن درآورد و با پارچهای که خودش از پشم بز ریسیده بود تنپوشی ساخت که همه ما عکس او را با آن دیدهایم.
شیر بز نوشیدن و پشم بز پوشیدن هیچ شباهتی به الگوی «عرفانزدگی» و «روشنفکرمآبی» نخبگان ما یا انفعال پرخاشگرانه (Passive Aggression) تودهٔ جامعهٔ ما در مقابل نهادهای قدرت نامشروع ندارد.
یکی از دانشجویانم نیز برداشت اشتباهی از «آداپتاسیون» یا «انطباق» داشت، از نظر او «جنگیدن» نمودی از ناتوانی در آداپتاسیون بود و پذیرش و انطباق چیزی بود شبیه «انفعال»! در حالی که آداپتاسیون دو وجه دارد: در «Accommodation» ما خود را تغییر میدهیم تا با شرایط محیط هماهنگ شویم و در «Assimilation» ما محیط را تغییر میدهیم تا با ارزشها و نیازهای ما هماهنگشود.
انفعال و تسلیم در مقابل هرچه در محیط وجود دارد را نمیتوان «آداپتاسیون» نامید. در فرهنگ ما آنقدر تعارف و تعریف، تملق و ریاکاری و ترس و بزدلی شایع است که بهراحتی «فرار از مسئولیت اجتماعی» نقاب «آهیمسا» و «آداپتاسیون» به چهره میزند و ما دلخوش میکنیم که با کارینکردن مشغول کار عظیمی هستیم!
سایت دکتر سرگلزایی / معلم - روان پزشک
يك هفته اي است كه پائيز از راه رسيده است بي آن كه مهر آمده باشد .
مهرِ ما با مدرسه بايد آغاز مي شد ، امّا نشد . زنگش را به صدا درآوردند و بوقش را در كرنا كردند امّا باز هم آغاز نشد .
قرار بود با شاد ، شادي بياورند و وعده ها كه داده بودند بر باد هوا نشود كه شد و بي ساماني ها به سامان شود اما نشد كه نشد .
ذهنم آشفته بازاريست ، ياريم نمي دهد " از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود " كه " هوا بس ناجوانمردانه سرد است " .
درست و غلط را ديگر نمي دانم ... خوانده بودم " لاادري نيمي از دانايي است " اما ندانمِ من از جنس دانايي نيست كه خودِ سرگردانيست .
از وقتي به مفاهيم و واژه هايم دست درازي شده است گنگ شده ام.
فرهنگي نو ببايد نوشت تا كلمات را دوباره تعريف كند . كاش عارفي بودم كه از استغنا به " الفقر فخري " مي رسيدم . اما من يك معلمم كه از بي عدالتي اجتماعي ، فقرم مايه فخرم نيست و به جاي نادولتيان شرمنده و خسته ام .
خسته ام از اين كه بخواهم بار فقري شرافتمندانه را به دوش بكشم و شرمم را با سيلي بپوشانم .
خسته تر از آنم كه بخواهم قانون را نقض كنم و با پيام رسان هاي خارجي با ترس توبيخ فرادستان كار كنم .
آيا من متخلف و مجرمم؟!
اين كه گوشي من حريم خصوصي است و مي خواهم حريم معلم و شاگرد محفوظ بماند آيا من يك معلم مجرم و متخلفم ؟!
اين كه حقوق ها اجازه خريد تبلت و گوشي مناسب را به معلم نمي دهد بايد باعث شرمندگي باشد ؟!
از اين كه همه معلم ها امكان تدريس در مدارس خاص و يا حتي تدريس هاي خصوصي را ندارند و آلوده به مافياي كنكور نشده اند آيا متخلفند ؟!
اگر به حقوقم كه كفاف يك زندگي با كرامت را به معلم نمي دهد معترض باشم آيا من يك متخلف و يا حتي يك مجرمم ؟!
آيا اگر نخواهم از حق انساني خود و معيشت خانواده ام ايثار كنم من يك معلم بي اخلاقم ؟ يا شايد هم متخلف !
وقتي دانش آموزان ازتحصيل باز ماندند ... مدارس طبقاتي شدند ... صندلي دانشگاه تهران و ... فروخته شد ... القاب ، دكتر و مهندس شد ....بي سوادي وكيل مردم شد ... تمام فرهنگ هاي لغتم را به حراج گذاشتم و اخلاقي كه در سايه عدالت پرمعني بود برايم بي معني شد .
كاش خلف صدق معلمان خود از تبار نور بوديم تا دست بر شانه هاي يكديگر مي گذاشتيم و همديگر را ياري مي كرديم تا به مانند الگوي عدالتمان حقي كه قرار بود داده شود ،گرفته مي شد تا ديگر شرمنده آيندگان نباشيم و لايق مقام بلند معلم .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
برای داشتن جهانی بهتر ، همه کودکان نیاز دارند که رشد کنند ، سالم باشند و استعدادهایشان را شکوفا نمایند. ( یونیسف )
اغلب ما هنگام عبور از خیابان های اصلی شهر ، کودکان کار و کودکان مهاجر را می بینیم که اگرچه از وضعیت آنها متاثر می شویم اما بی توجه از کنارشان عبور می کنیم. گاه توجه یک نفر به این پدیده اجتماعی ، منشا کاری تاثیرگذار می شود و آغازگر راهی نو در مسیر زندگی این کودکان می گردد. اگر به هر دلیل از حضور کودکان مهاجر در مدارس ایرانی ، ممانعت به عمل می آید ، با رفع موانع قانونی ، می توان مجوز تاسیس یک مدرسه خاص یا غیر دولتی را برای اتباع خارجی در بعضی شهرهای ایران صادر کرد تا کودکان غیر ایرانی در آن مدرسه به شکل رسمی تحصیل کنند و کارنامه هم به آنها تعلق گیرد.
آقای حسن گلچین نژاد دزفولی ، مدیر و آموزگار دبستان آیت الله فلسفی دزفول است که دکترای تخصصی برنامه ریزی درسی دارد و در دانشگاه فرهنگیان دزفول نیز تدریس می کند.
این معلم با تجربه ، اوایل سال تحصیلی 99 هنگام عبور از یک خیابان در شهر دزفول ، کنار پیاده رو یک کودک کار افغانستانی را می بیند که بساطی پهن کرده و وسایلی می فروشد و در همان حال در دفترچه ای خطوطی رسم می کرد.
آقای گلچین ، توجهش به نوشته های کودک جلب می شود و با چند پرسش از او متوجه می شود که آرش 9 ساله به مدرسه نمی رود و محل سکونتش همان نزدیکی است و بعد از ملاقات با والدین کودک معلوم می شود که هیچ مدرسه ای آرش را ثبت نام نمی کند. مطابق قوانین ایران ، کودکانی که به صورت غیرقانونی به ایران مهاجرت کرده اند ، از حق تحصیل محرومند و هیچ آموزشگاهی ، کودکان مهاجر غیرقانونی را ثبت نام نمی کند.
این معلم اگر چه قادر نیست راهکاری قانونی برای حل این مسئله پیدا کند اما نمی تواند این کودک را به حال خود رها کند و با عزمی قاطع تصمیم به باسواد کردن او می گیرد.
از آن جایی که فضای مناسبی برای تدریس یافت نمی شود ، آقای گلچین بعد از ظهرها ، کنار همان بساط خرازی ، برای تدریس به این کودک حاضر می شود.
چندی بعد ، کودکان مهاجر دیگری ، به این مدرسه خیابانی اضافه می شوند و استاد ناگزیر ، مکانی دیگر را برای تدریس انتخاب می کند . کلاس مورد نظر در کنار یکی از بوستان های شهر ، جایی که به محل سکونت تعدادی از کودکان نزدیک است ، تشکیل می شود. کلاسی که با آرش شروع شد ، به تدریج با مجیب ، برکت ، ملک ، عسل ، بهاره ، ذبیح و ... به 60 نفر افزایش یافت . در حال حاضر 24 دختر و 36 پسر ، از رده سنی هفت تا چهارده سال در سه پایه اول تا سوم ابتدایی در این کلاس آموزش می بینند.
این کودکان که مهاجر افغانستانی و اندکی پاکستانی هستند ، اغلب به دلیل مشکلات اقتصادی ، با دست فروشی یاریگر خانواده هستند اما با تمام مشکلات ، از شرکت در این کلاس خیابانی استقبال می کنند.
انعکاس این خبر در فضای مجازی و رسانه ها بازتاب گسترده ای داشته است و اغلب مردم ، این حرکت انسان دوستانه را مورد حمایت قرار می دهند. تلاش های خالصانه استاد گلچین ، از طرف آموزش و پرورش دزفول ، فرهنگیان و خیرین ، مورد حمایت قرار گرفته و گاه کمک های مالی هم ارسال می کنند.
مشکلات موجود در مدرسه خیابانی
متاسفانه این فضای آموزشی فاقد هر گونه امکانات است . کلاس های مجزا ، میز و نیمکت ، آبخوری و سرویس بهداشتی ، ابتدایی ترین نیازهای یک فضای آموزشی است که در این مکان اصلا وجود ندارند.
تنها مدرس این مدرسه ، استاد گلچین است که بی هیچ چشم داشتی ، علاوه بر تدریس رایگان ، لوازم تحریر ، لباس ، کفش و کیف نیز برای کودکان فراهم می کند. اگر چه کمک های مردمی ، موجب دلگرمی است اما این کمک ها و تشویق های زبانی ، کافی نیست. کودکان مهاجر هم حق زندگی بدون خشونت و عدالت آموزشی را دارند و حق دارند از کودکی خود لذت ببرند و در کنار همکلاسی های خود ، آموزش ببینند.
اصلی ترین نیاز این کودکان ، نیروی کمکی برای تدریس و ایجاد سر پناه مناسبی برای تشکیل کلاسهاست که تاکنون در این موارد هیچ پیشنهاد مناسبی ، از طرف مسؤلین ارائه نشده است.
کلاسی 60 نفره و تدریس سه پایه تحصیلی با یک مدرس ، کاری بسیار دشوارست به خصوص که این کودکان دوره پیش دبستانی را هم نگذرانده اند.
مشکل دیگر عدم ارائه کارنامه تحصیلی به این کودکان است. تا زمانی که آنها به عنوان دانش آموز در سامانه دانش آموزی « سیدا » ثبت نام نشوند ، نمی توان کارنامه ای برای آنها صادر کرد.
عدم دریافت کارنامه ، این کودکان را بی انگیزه می کند زیرا تلاشی که برای باسوادشدن می کنند ، نتیجه ملموسی ندارد که موجب تشویق آنها شود . استاد گلچین که این اقدام انسان دوستانه را آغاز کرده است و با تمام سختی ها ادامه می دهد ، قصدش مبارزه با جهل و بیسوادی و پیشگیری از بزهکاری در جامعه است . هر چند با موانع قانونی که سر راهست ، شاید نتیجه مطلوبی حاصل نشود اما باور دارد که تلاش برای تغییر و دستیابی به هدف ، ارزشمند است .
به راه بادیه رفتن به از نشستنِ باطل
که گر مراد نیابم به قدرِ وسع بکوشم
پیشنهاد و راهکاریی برای رفع مشکلات
به نظر این استاد ، سفیران افغانستان و پاکستان در ایران و مسؤل امور بین الملل وزارت آموزش و پرورش ایران و مجلس شورای اسلامی در قانونی کردن آموزش اتباع بیگانه ، می توانند نقش موثری داشته باشند.
وی پیشنهاد می دهد :
اگر به هر دلیل از حضور کودکان مهاجر در مدارس ایرانی ، ممانعت به عمل می آید ، با رفع موانع قانونی ، می توان مجوز تاسیس یک مدرسه خاص یا غیر دولتی را برای اتباع خارجی در بعضی شهرهای ایران صادر کرد تا کودکان غیر ایرانی در آن مدرسه به شکل رسمی تحصیل کنند و کارنامه هم به آنها تعلق گیرد.
امروزه پدیده مهاجرت ، یک پدیده جهانی است که بسیاری از کشورها با آن روبه رو هستند . سامان دهی وضعیت مهاجران بخشی از وظایف دولتهاست . مجوز حق تحصیل به کودکان هم بخشی از این ساماندهی است.
نهادهای بین المللی مانند سازمان یونیسف که حمایت از کودکان را از وظایف خود می دانند ، انتظار می رود با دولت ها تعاملی سازنده ایجاد کنند و مقدمات قانونی شدن حق تحصیل اتباع بیگانه را در کشورها فراهم سازند.
به یاد داشته باشیم این مهاجرت ها اگر چه غیرقانونی است اما از سر ناچاری است. در سرزمینی که جنگ و خشونت و عملیات انتحاری ، فرصت زندگی را از کودکان گرفته است ، در کشوری که مدرسه و دانشگاه هم از بمب گذاری ها در امان نیستند ، در سرزمینی که بوی مرگ می دهد ، خانواده ها ناگزیر به مهاجرت غیرقانونی تن می دهند . اگر شرایط کشور خودشان عادی بود هرگز به این سفر پر خطر و زندگی در دیار غربت اقدام نمی کردند.
مهاجران افغانستانی ، در ایران بسیاری از مشاغل سخت را با دستمزد اندک می پذیرند و از بیمه و دیگر مزایای اشتغال بی بهره اند . نوجوانان مهاجر نان آور خانواده اند. با تمام این سختی ها ، دور از عدالت است که کودکان آنها از حق تحصیل محروم گردند. ایجاد راهکار قانونی برای حل این معضل ، عزمی دو جانبه می خواهد .
سفیر افغانستان در ایران و نهادهای قانونگذاری ایران می توانند راهکاری قانونی برای رفع این مشکل بیابند . راه پیش گیری از آسیب های اجتماعی ، نه در حرف و شعار که در عمل به اثبات می رسد .
« دو صد گفته چون نیم کردار نیست »
دنیای پاک کودکان را با زد و بندهای سیاسی ، آلوده نکنیم . کودکان هیچ نقشی در جنگ افروزی های منطقه نداشته اند. آنها طرفدار صلح و دوستی هستند . کودکان مهاجر هم حق زندگی بدون خشونت و عدالت آموزشی را دارند و حق دارند از کودکی خود لذت ببرند و در کنار همکلاسی های خود ، آموزش ببینند.
حال که وضعیت کشور همسایه دگرگون گشته و آزادی های معمولی را هم به بند کشیده اند ، موج مهاجرت ها نیز افزایش یافته است . اکنون در کشور ما ضرورت سامان دهی به وضعیت تحصیلی اتباع بیگانه ، بیشتر احساس می شود. کودکان مهاجر در کنار جاده ، چشم به راه همت مسولان هستند.
آرش ها ، مجیب ها ، فیصل ها و برکت ها چشم به راهند تا شیوه ای قانونی برای تحصیل آنها در ایران فراهم گردد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آموزش و پرورش به لحاظ گستردگی، شمول مخاطب و استمرار در طول زندگی و همچنین به دلیل ضریب و شعاع تاثیرگذاری در زندگی فردی و اجتماعی یکی از کلیدی ترین نهادهای جامعه محسوب ميشود که با مشکلات و چالش های متعددی مواجه است. یکی از راه های عبور از مشکلات فعلی و مواجهه موثر با چالش های آینده، استفاده از ظرفیت های بالقوه افراد حقیقی و حقوقی درون و بیرون این نهاد از طریق مشارکت همه جانبه است.
به رغم تاکید اصل 3 بند 8 قانون اساسی بر مشاركت عامه مردم در تعيين سرنوشت سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خويش و نیز تاکید اصل 100 که بر همکاری مردم در اداره امور با توجه به مقتضیات محلی برای پیشبرد سریع برنامههای اجتماعی، اقتصادی، عمرانی، بهداشتی، فرهنگی، آموزشی و سایر امور رفاهی اشاره دارد؛ براساس نتایج پژوهش های صورت گرفته، وضعیت مشارکت در حد قابل قبولی قرار ندارد. این در حالی است که آموزش و پرورش با توجه به چالشهای چندبعدی، به تنهایی قادر به حل مشکلات نیست و "مشارکت ملی" راهی مطمئن برای برون رفت از این چالش ها و مشکلات است.
مطابق با "بند د از فصل هشتم سند تحول" ، یک دهه از تصویب و ابلاغ این موضوع که: "تمام دستگاهها و نهادها، به ویژه رسانه ملی، موظفند در چارچوب سند تحول، همکاری لازم با نظام تعلیم و تربیت رسمی عمومی را برای تحقق اهداف تحول بنیادین آموزش و پرورش معمول دارند"، می گذرد.
رئیس جمهور محترم نیز در آئین آغاز سال تحصیلی جدید در مدارس، تاکید فرمودند که "جایگاه محوری و نقش اساسی مدارس اقتضا میکند که همه نهادهای کشور در عرصههای مختلف رسانه، اقتصاد، فرهنگ و غیره به آموزش و پرورش کمک کنند و همه دستگاهها موظف هستند در خدمت مدرسه و آموزش و پرورش باشند"؛ که متعاقبا شورای عالی آموزش و پرورش مکلف به تدوین سندی برای "تقسیم کار ملی" در راستای اجرای سند تحول بنیادین گردید.
این درحالی است که قبلا سازمان مدارس و مراکز غیردولتی و توسعه مشارکت های مردمی به عنوان متولی امر مشارکت در نظام تعلیم و تربیت، مطابق با مصوبه جلسه شماره 758 مورخ 25/10/86 شوراي عالی، مکلف به تدوین « نظام جامع مشارکت در آموزش و پرورش » شد. استفاده موثر از توان فکری و عملی نیروهای بالقوه جامعه و تکیه بر خرد جمعی ميتواند کلیه ظرفیت های آشکار و پنهان را همسو و همراه کرده تا دست یابی به جامعه ای سالم و امن، آگاه و خردمند و توسعه یافته تحقق یابد .
از طرفی مسئولیت اجرای برنامه «طراحي و استقرار نظام جامع مشاركت در آموزش و پرورش» ذیل هدف عملياتي شماره 20 مرتبط با راهكار 7-20 از زيرنظام راهبري و مديريت سند تحول بنيادين نیز از سال 97 برعهده سازمان مذکور، قرار گرفت و براساس نتایج حاصل از اجرای پژوهش های تخصصی، اولین نگاشت نظام فوق تدوین و درسال 99 تقدیم شورای عالی گردید.
در این نگاشت تاکید شد که بهبود وضعیت نامساعد مشارکت در آموزش و پرورش مستلزم مدیریت عالمانه و آگاهانه ای است که ضمن ایجاد یک فضای سینرژیک برای استفاده بهینه منابع و ظرفیت های هنگفت نهفته در کشور؛ در جهت اثربخشی سازمانها و دستگاهها، گام های موثری بردارد. در این ميان بدیهی است که ساختارهاي ناکارآمد بخشی نگر موجب ميشوند تا هماهنگی و انسجام بين بخشهای مختلف درون آموزش و پرورش و سازمانهای بیرونی صورت نگیرد. لذا با فراهم سازی الزاماتی در حوزه های "قانونی و مقرراتی"، "برنامهریزی"، "مالی و اقتصادی"، "فرهنگی" و "ساختاری" و با اجرای سازوکارهای مربوطه می توان مشارکت را در سطح ملی بهبود و توسعه داد.
بهره مندي حداکثري از کلیه ظرفیتهاي سازمانهای دولتی و غیردولتی و افراد حقیقی و حقوقی مستلزم این است که نوعی تمرکز برای هدایت سیاست ها در "سطح ملی و حاکمیتی" صورت گیرد. به این معنا که اگرچه مشارکت ماهیتی تمرکززدا دارد ولی جهت دهی و هدایت بخش های مختلف جامعه از طریق تهیه یک برنامه ملی مشارکت، امکان پذیر ميشود. برنامه ای که در آن کلیه دستگاه ها، نهادها و سازمانها را موظف به مشارکت با یکدیگر و به ویژه با آموزش و پرورش ميکند و متقابلا آموزش و پرورش را مکلف ميکند ظرفیت های بالقوه آشکار و پنهان خود را کشف و برای استفاده سازمانها آماده کند. نتیجه این امر دست یابی به سرمایه نهادی است که تسهیل کننده و تسریع کننده گامهای توسعه همه جانبه و پایدار است.
انسجام سازمانی یکی از خصوصيات شبکههای سازمانی است که مانع از هم گسيختگی آنها ميشود و از هزینههاي مدیریتی ميکاهد لذا تدوین"یک برنامه ملی برای مشارکت تمامی سازمانها و نهادها در سطح کشور" و ایجاد یک فضای هم افزا با تکیه بر الزامات قانونی و در پرتو یک چارچوب مقرراتی تنظیم کننده سازمانها، تدوین منشور اخلاقی برای تسهیل مشارکت، و روشن سازی وظایف و مسئولیتهای هر سازمان نسبت به سازمانهای دیگر ميتواند کلیدی برای بازکردن فرصتهای مشارکت جویانه و بهره مندی از مزایای آن باشد.
استفاده موثر از توان فکری و عملی نیروهای بالقوه جامعه و تکیه بر خرد جمعی ميتواند کلیه ظرفیت های آشکار و پنهان را همسو و همراه کرده تا دست یابی به جامعه ای سالم و امن، آگاه و خردمند و توسعه یافته تحقق یابد. لذا انتظار می رود شورای عالی آموزش و پرورش با بهره گیری از تجارب ارزشمند موجود در حوزه های داخلی وزارت آموزش و پرورش، نسبت به تهیه "لایحه برنامه ملی مشارکت کلیه دستگاه ها و سازمان ها" جهت ارائه به ریاست محترم جمهور و بهره گیری از حمایت ایشان در توسعه امر مشارکت، گام های موثری را طی نماید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
امروز هشتم مهرماه ۱۴۰۰ است و من از حدود ۲۰۰ کلاس مجازی شهیدستان کرج در شبکه دانشآموزی شاد، تنها حدود بیست کلاس ناقصالخلقه دریافت کردهام. در این بیست کلاس نیز خیل عظیمی از دانشآموزان و دبیران به دلایل مختلف احراز هویت نشده و قاعدتا باید دستی به کلاسها اضافه شوند.
این وضعیت آموزش مجازی در شبکه شاد میباشد که هفتهها قبل از بازگشایی مسئولین در بوق و کرنا کرده و برای آن جشن و پایکوبی راه انداختهایم.
جالبتر آنکه هیچ مقام مسئولی از وزارتخانه تا نواحی و مناطق پاسخگوی چالشها و سوالات عدیده مدارس در خصوص اشکالات شاد نیستند. آیا وزارت آموزش و پرورش پاسخ گوی این حجم از بی برنامگی، تشتت و به روز رسانی دائمی شبکه دانشآموزی شاد در مقابل مدیران و سایر کاربران خود می باشد؟
به نظر شما یک مدیر برای پاسخگویی به مخاطبان و اقناع خانوادههای مضطرب از کرونا چه راههایی پیش پایش فرش شده است؟
اولین راه که اتفاقا مستلزم صرف هزینههاي قابل توجه بوده و به دلیل افت و خیز و نوسانات اینترنت کارایی لازم را نیز ندارد تشکیل کلاس در اسکای روم، ادوبی کانکت، ناظم و...میباشد. بیشتر مدارس خاص و برخوردار برای بستن دهن مخاطبان و گرفتن ژست متفاوت بودن در این وادی حیرت سرگردانند.
این روش چندان سازگار با ذائقه مدارس دولتی عادی نیست، چون علاوه بر تحمیل هزینه بر پیکر نیمه جان مدرسه، خانوادهها نیز دچار هزینههای تامین اینترنت مضاعف خواهند شد.
در کنار هزینه، امنیت کلاسها نیز تضمینی نبوده و هر لحظه امکان حمله هکرها وجود دارد. همین هفته تعدادی از مدارس تهران کرج مورد التفات هکرها و شماره های مجازی بودند.
دومین راهی که پیش پای مدیران مدارس قرار دارد استفاده از پیامرسانهای داخلی عمدتا غیرمرسوم و متروکه میباشد. مشکل این پیامرسانها علاوه بر غیرقابل رقابت بودنشان با مشابهین خارجی، عدم استقبال دانشآموزان و خانوادهها از آنهاست.
در شروع کرونا ما هرچه تلاش کردیم دانشآموزان را به حضور در پیامرسان داخلی ایتا مجاب نماییم میزان استقبال نازل بوده و به زحمت به ده درصد کاربران تسری یافت.
راه بعدی تشکیل دستی کلاسهای مجازی در شبکه شاد میباشد. با توجه به مشکلات اساسی شاد این روش زمانبر بوده و بعضا امکانپذیر نمیباشد؛ به عنوان مثال دبیر یا دانشآموزی که در سرچ عادی در کانتکت شماست ممکنست برای الحاق به کلاس دستی در سرچ احصا نشود. جالبتر آنکه دبیران غیرموظف، بازنشسته و انتقالی فعلا احراز هویت نمیشوند. عمق فاجعه زمانی ملموستر میشود که بدانیم بیش از سی درصد دبیران مدارس اضافهکارند و الی آخر...
آخرین و معمولترین راهی که پیش پای مدیران گسترده شده است پناه بردن به پیامرسانهای مرسوم مانند تلگرام، واتساپ و... میباشد.
به جرات میتوان گفت کمتر مدرسهای در کشور یافت میشود که در کنار شاد و اسکای روم و... به طور غیر رسمی از امکانات سهلالوصول واتساپ و پرجاذبه تلگرام حداقل برای بخش اطلاعرسانی خود بهرهمند نشده باشد.
این همه گیری به گونهایست که امروزه تمام اطلاعرسانیهای خود آموزش و پرورش عملا در واتساپ و تلگرام صورت گرفته و بخشنامهخوانی در اتوماسیون عملا از حیز انتفاع افتاده است. اپیدمی استفاده از واتساپ و تلگرام حتی شامل نیروهای حراستی ادارات نیز می شود.
شب اربعین به اتفاق چند تن از دوستان فرهنگی در مراسم عزاداری اربعین هستیم، ناگهان متوجه میشوم که یکی از گروههای ما در واتساپ آماج حمله هکرها قرار گرفته است. در اثنای مراسم با بسیج کردن معاونین و بچهها به سرعت موضوع را جمع میکنیم. این داستان در یکی دو گروه دیگر اتفاق میافتد و ما به تک هکرها پاتک میزنیم. روز اربعین کادر در مدرسه حاضر بوده و با پایش و رصد دقیق و کمک گرفتن از دانشآموزان و اولیا یکی ازخاطیان اصلی را پیدا میکنیم. متاسفانه برای تشکیل گروه اطلاعرسانی در واتساپ چون مجبورا لینک داده میشود هکرها با شمارههای مجازی وارد شده و در فرصت مناسب ضمن شخم زدن گروه تا میتوانند موش دوانی میکنند.
احتمالا همین روزها باید آماده پاسخ گویی به حراست ناحیه و سوال و جواب در خصوص چیستی، کیستی و چرایی و چگونگی داستان باشیم که چرا اصولا به جای استفاده از پیامرسان داخلی در واتساپ غوطهوریم؟
آیا وزارت آموزش و پرورش پاسخ گوی این حجم از بی برنامگی، تشتت و به روز رسانی دائمی شبکه دانشآموزی شاد در مقابل مدیران و سایر کاربران خود میباشد؟
اگر منِ مدیر به ناچار پس از گذشت یک هفته بالا نیامدن کلاسهای شاد مجبور به استفاده از پیامرسانهای غیر رسمی میشوم تمام گناه کرده و نکردهام بر گردن مقام مسئولی است که بدون فراهم کردن بستر آموزش الکترونیک با ترفند "مدرسهمحوری" مدیر خود را در دو راهی پیامرسان متروکه داخلی و پرجاذبه خارجی حیران و سرگردان رها و سیبل حملات مخاطبانش کرده است.
به هرحال امیدواریم همان طور که رئیس جمهور محترم وعده دادهاند به زودی شاهد بازگشایی حضوری مراکز آموزشی باشیم تا این مدل چالشها جای خود را به رفاقتها، همدلیها و دیالوگهای حضوری، چهره به چهره و تعاملی حقیقی داده و از تجربیات گرانسنگ همکاران در آموزش مجازی به عنوان مکمل آموزش حضوری استفاده شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید