مهرماه آمد و سال جدید تحصیلی آغاز شد. مدارس هنوز بسته و فرزندان این آب و خاک، بهناچار از راه دور، آموزش میبینند. شیوهای از سر اضطرار و بهناچاری، که چندان هم کارنامهی موفقی ندارد. معلمان و دانشآموزان، هیچیک تجربهی چنین آموزشی را نداشتند و شاید اساسا تعلیم از مسیر مجازی و راه دور، فینفسه کارآمد نیست. هرچه بود، شاید بهزودی شاهد بازگشایی مدارس و آموزش حضوری دانشآموزان باشیم.
اما مسئلهی اصلی در جایی دیگر است. در چالشهایی است که فراروی معلمان قرار دارد. مسئلههایی که بر میزان تعهد و انگیزهی معلمان، اثر منفی گذاشته و سطح و کیفیت آموزش را نیز کاهش دادهاست. این چالشها اولا، پیچیده، و ثانیا، ساختاریاند.
معلمان در فراز و نشیب شش چالش:
۱. چالش معیشت، اولین مسئلهای است که معلمان و البته همهی اقشار اجتماعی با آن دست و پنجه نرم میکنند. تنگناهای معیشتی، ناپایداری اقتصادی و روند افسار گسیختهی گرانی و تورم، ظرفیتها، امکانها و انگیزههای لازم را برای انجام وظیفهی معلمی و تدریس از میان میبرد. و نه فقط معلمان، که اثرات منفی بر کیفیت زندگی و کاهش انگیزه برای انجام وظایف شغلیِ همهی مشاغل گذاشته است.
با این همه، عسرت و تنگنای مادی و معیشتی، گرچه مهم است، اما تنها یک عامل محسوب میشود و باید به علل دیگر نیز توجه نمود. یکی از چالشهای بنیادین، سوگیری منفی جامعه نسبت به علمآموزی و پایین بودن میزان اشتیاق به "دانستن" و "آگاهی" است.
۲. تقابل با محتوای دروس،
چالش دوم که کمتر دیده شده است، چالش تقابل و یا دستکم، بیگانگی با مواد درسی است. دوگونه تقابل و بیگانگی را میتوان از یکدیگر متمایز ساخت:
الف) مواجههی انتقادی معلمان با محتوای برخی دروس که آنرا پر از اشکال و نقد مییابند. بهزبان ساده، معلم ناچار است چیزی را درس بدهد که آن را قبول ندارد. بخشهایی از مواد این دروس، با ارزشهای سیاسی و فرهنگی جامعه سازگار نیست. این ناسازگاری، سبب میشود که معلم، نقش "مبلغ" را بازی کند. تبلیغ و دفاع از آموزههای سیاسی و فرهنگیای که نه تنها خودش با آنها مشکل دارد، بلکه دانشآموزان نیز با این آموزهها بیگانهاند.
در چنین وضعیتی است که معلم، به منزلهی مدافع یک ایدئولوژی و یا نظرگاه خاص، نمیتواند نقش معلم بیطرف را ایفا نماید. همین تعارض میان معلم و محتوای دروس، انگیزه و تعهد را از معلمان میستاند. برنامهریزانِ خطوط اصلی آموزش نمیدانند فرق عظیمی است میان معلمان و مدافعان ايدئولوژي و تفاوت بزرگی است میان پروژهی تعلیم علم و توجیه و تبشیر یک نظرگاه ایدئولوژیک.
ب) دومین تقابل معلم با دروس، در بیاهمیتی و بیارزش بودن محتوای برخی از دروس است. معلم میداند آن چه موظف به تدریس آن است، دروس بیهودهای است. زیرا با زندگی اکنون و آیندهی دانشآموز نسبتی برقرار نمیکند. مانند دروس آمادگی دفاع، درس نظام جمع با سلاح، ایستادن با تفنگ، عقبگرد، دوشفنگ و پیشفنگ، بهویژه با زندگی و آیندهی دانشآموزان دختر، چه ارتباط و نسبتی دارد؟
بینسبتی میان برخی از مواد و کتابهای درسی، سبب میشود که معلمان، تدریس را امری موهوم و بیاثر و بیفایده تلقی کنند و بهتدریج انگیزهی تدریس را از دست بدهند. معلم، ابتدا خود، باید اهمیت و ضرورت دروس را عمیقاََ پذیرفته باشد تا بتواند با اشتیاق، آنچه را میداند به دانشآموز منتقل کند.
۳. بحران اقتدار، سومین چالشی است که معلمان، آن را تجربه میکنند، "اقتدار عقلانی"، ضرورتی اجتنابناپذیر در فرایند آموزش محسوب میشود. این همان امری است که "لوک فری"، در کتاب "دربارهی عشق"، به آن اشاره میکند. لوک فری مینویسد: هیچ راهی برای بهکار واداشتن فرزندانم نمیشناسم که واجد کمی اقتدار نباشد."
کاهش اقتدار معلم، میتواند معنای دموکراتیزه شدن مناسبات و روابط باشد؛ که اگر چنین باشد، البته امر نیکویی است؛ اما کاهش اقتدار در ایران، بیش از آنکه ناشی از مدنیت و ارزشهای جهان مدرن باشد، نتیجهی آنومی اجتماعی و نوعی سرگشتگی و بیهنجاری است. و نیز محصول تغییرات سریع ارزشهای فرهنگي و برهم خوردن نظم اجتماعی است.
در فقدان حداقلی از اقتدار، تربیت کردن کودکان، دشوار؛ و تعلیم دادنشان حتی دشوارتر میشود. اشاره به این نکته نیز خالی از فایده نیست که بد مصرف کردن اقتدار و ناتوانی در تنظیم مناسبات اخلاقی و عقلانی، از سوی معلمان، یکی از علل بنیادین در از دست دادن اقتدار لازم و ضروری بوده است.
در هرحال، کاهش معنادار اقتدار در پروسهی آموزش، چالش بزرگی در برابر معلمان است که آشکارا بر کیفیت تحصیلی دانشآموزان تاثیر گذاشتهاست.
۴ . "خانوادهی ناتوان"، چهارمین چالش معلمان است .
نهاد خانواده متکفل تربیت مذهبی و اخلاقی فرزندان است. خانوادهها باید فرزندانشان را به اندازهی کافی خوب تربیت کنند که "وقتی وارد مدرسه میشوند، در وضعیت مناسبی برای آموختن چیزی که تدریس میشود، باشند و معلمان مجبور نباشند کاری را که والدین پشت گوش انداختهاند، انجام دهند."(لوک فری)".
خانوادهی ناتوان خانوادهای است که وظیفهی تربیتی خود را بهدرستی انجام ندادهاست.
محول کردن نقش تربیتی خانواده به مدرسه، خطای بزرگی بود که پس از پیروزی انقلاب، شدت گرفت. "معلم آنجا نیست که راجع به شادی یا زندگی خوب یا همینطور سیاست یا مذهب نظر بدهد." این مسائل را خانواده باید پیش از شروع مدرسه به فرزندان آموخته باشند. اما وضع بهگونهای است که این معلمان هستند که با چالش بزرگ کودکانی روبه رو هستند که آمادگی لازم را برای ورود به مناسبات مدنی و اجتماعی، از سوی خانواده، به اندازهی کافی دریافت نکردهاند. برنامهریزانِ خطوط اصلی آموزش نمیدانند فرق عظیمی است میان معلمان و مدافعان ايدئولوژي و تفاوت بزرگی است میان پروژهی تعلیم علم و توجیه و تبشیر یک نظرگاه ایدئولوژیک.
۵. گسست خانه و مدرسه،
تنش برخی از ارزشهای حاکم بر خانواده با آموزش رسمی مدرسه و تقابل باورها و سبک زندگیها از جمله چالشهای معلمان است. ناهمگونی محیط مدرسه با محیط خانواده و محیط اجتماعی، سه ضلع تنش دانشآموزان است. نتیجهی تقابل و تضاد بین آنچه در مدرسه آموخته میشود و آنچه در جامعه جاری است و سبک زندگی خانوادگی، تزلزل شخصیت، چند چهرگی و در نهایت رفتار ناسازگار دانشآموزان با پروسهی آموزش است.
دانشآموزی که تحت تاثیر محیط متفاوت و بلکه متضاد ارزشی خانواده با مدرسه است، نسبت به مدرسه و معلم، سوگیری منفی خواهد داشت و همین احوال است که بر سر راه آموزش و یادگیری، مانع بزرگی ایجاد میکند. بهمیزانی که سبک زندگی در خانوادهها و ارزشهای حاکم در جامعه به تقابل و ستیز میل پیدا کند، چالش معلمان در اصلاح ذهنی دانش آموزان و تنظیم مناسباتشان با مدرسه و کلاس درس، بیشتر میشود.
۶. چالش بی رغبتی دانش آموزان به دانش،
یکی از چالشهای بنیادین، سوگیری منفی جامعه نسبت به علمآموزی و پایین بودن میزان اشتیاق به "دانستن" و "آگاهی" است. شوق به علم و آموزش را میتوان از اقبال اجتماعی به کتاب و کتاب خوانی اندازه گیری کرد. این درحالی است که تحقیقات تجربی نشان میدهند که تیراژ کتاب و سرانهی مطالعه در کشور، بهنحو نگران کنندهای و بلکه مایوس کنندهای پایین است.
دانشآموزانی که در جامعه و در خانوادهی خویش، میل و شوقی به دانستن نمیبینند، نمیتوانند با کتاب، انس و آشتی برقرار کنند. کتاب را عنصری زائد تلقی کرده و خودخواسته بهسمت دانش پیش نمیروند. بیرغبتی به دانش و فقدان انگیزهی لازم برای کسب علم، مانعی بزرگ در برابر فرایند آموزش محسوب میشود. بنابراین، معلمان با زمین آمادهای روبه رو نیستند که به کاشتن بذر علم، مشغول شوند، بلکه با زمین آفت زدهای مواجه میشوند که نسبت به یادگیری دانش، واکنش منفی نشان میدهند.
گریزپایی طفل ایرانی از مدرسه، نماد و نتیجهی گریختن فرهنگ عمومی از "دانش" است. پدیدهای بیمارگون که مبنا و زیربنای یک جامعه را سست میکند. پدیدهی «دانش گریزی دانشآموز »، چالش سختی است که معلمان با آن مواجه میشوند. دانشآموزانی که مدرسه را محیطی دلخواه نمیبینند و نگرششان نسبت به کتاب و مطالعه، چندان مثبت نیست، در نتیجه، آمادگی لازم را برای ورود مشتاقانه به فرایند یادگیری ندارد. مقاومت دانشآموز در برابر یادگیری، چالش هر روزهی معلمان است.
ناهماهنگی خانه با مدرسه و مدرسه با تحولات فرهنگیِ جامعه، و نهاد آموزش و پروش با جهان جدید، سبب شده است که فرزندان آمادگی کمی برای ورود به فرایند آموزش و یادگیری داشته باشند و ظرفیتهای لازم و ضروری برای علمآموزی را کسب نکنند. از این رو مشکل آموزش، بسی بیشتر و پیشتر از مدرسه بر عهدهی نهاد خانواده و نهاد سیاست در ایران است.
کانال خرد منتقد
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.