گروه گزارش/
« رضوان حکیم زاده » معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش شانزدهم تیر برای شرکت در سومین همایش ملی هویت کودکان ایران اسلامی در دوره پیش دبستانی وارد شیراز شد .
حکیم زاده در سفر چند روزه خود به شیراز علاوه بر حضور و سخنرانی در همایش ملی هویت کودکان ایران اسلامی در دوره پیش دبستانی در چند برنامه دیگر نیز شرکت کرد.
یکی از این برنامه ها ، دیدار و گفت و گو با آیتالله لطفالله دژکام، نماینده رهبر معظم انقلاب در فارس و امام جمعه شیراز بود .
پرتال معاونت آموزش ابتدایی در این باره نوشت : ( این جا )
« معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش نیز در این دیدار با بیان اینکه هماکنون 8 میلیون و 400 هزار دانشآموز در مقطع پیش دبستانی و حدود یک میلیون و 200 هزار دانشآموز در مقطع دبستانی داریم، گفت: با بررسیهایی که انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که اگر میخواهیم روی بحث هویت، کار بنیادی انجام دهیم، بر اساس آن چیزی که پژوهشهای جدید نشان میدهد و آنچه که قبل از پژوهشها، مبانی دینی ما میگوید، باید از دوران کودکی این کار را آغاز کنیم.
دکتر رضوان حکیمزاده با تصریح اینکه اگر از دوره کودکی عبور کنیم، ذائقه فرهنگی کودکان ما شکل میگیرد و تغییر دادن آن هم بسیار دشوار خواهد بود، گفت: اگر در دوره کودکی سرمایهگذاری کردیم، حس تعلق به ارزشهای دینی و ملی در میان کودکان ما نهادینه خواهد شد و این احساس تعلق باعث میشود در دورههای بعدی هویت یکپارچه شکل بگیرد.
حکیمزاده ادامه داد: به همین دلیل پژوهشهایی انجام دادیم و برنامهای را در تمام پیش دبستانیهای سراسر کشور بر روی بحث هویتسازی در قالب فعالیتها و برنامههای خلاقانه متناسب با دوره کودکی به صورت هدفمند شروع کردیم.
حکیمزاده با تأکید بر اینکه اگر قرار است در جایی کار شروع شود، همین دوره پیش دبستانی است، گفت: گزارشی در بحث هویت کودکان به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارائه دادیم که منجر به شکلگیری سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک شد زیرا اگر میخواهیم فرزندانی در تراز نظام جمهوری اسلامی داشته باشیم نباید صبر کنیم که به دانشگاه بیایند، حتی در دبستان هم دیر است و باید این کار را از کودکی شروع کنیم. »
آن گونه که در تصاویر منتشر شده مشخص است خانم حکیم زاده با پوشش چادر در این دیدار حضور یافته است و این در حالی است که پوشش عادی و رسمی معاون آموزش ابتدایی از زمان انتصاب در این پست تاکنون ، مانتو بوده است .
و اما نکته قابل تامل در این دیدار ، نحوه حضور خانم حکیم زاده در دیدار با حجتالاسلام سید محمدعلی آل هاشم، نماینده ولی فقیه و امام جمعه تبریز ، شنبه 3 شهریور 1397 است . ( این جا ) .
در آن دیدار معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش با پوشش همیشگی خود با امام جمعه دیدار کرده است .
پرسش « صدای معلم » از خانم حکیم زاده آن است که معنای این تناقض ها چیست ؟
مگر نباید به کودکان آموزش دهیم که خودشان باشند و از تظاهر و ریا اجتناب کنند ؟
آیا قرار است مسئولان با این دوگانه های رفتاری ، به برنامه ریزی و تصمیم گیری در مورد " هویت کودکان " بپردازند ؟
در کجای دنیا شاهد این حجم از رفتارهای پارادوکسیکال در میان مسئولان و مدیران هستیم ؟
چگونه می خواهیم به کودکان و دانش آموزان » درس صداقت » دهیم و از آنان بخواهیم که با خود و دیگران یکسان باشند ؟
آیا این رفتارها که در جامعه انعکاس دارد موجب تکامل شخصیتی ذی نفعان تعلیم و تربیت خواهد شد ؟
پایان گزارش/
از دیدن کلیپی حاوی زورگیری با قمه و خفتگیری مسلحانه با اسلحه کمری روح و روانم به هم ریخته و به نوعی از مردانگی خود شرمگینم. ظاهراً این راهزنی حوالی ساعت ۵ عصر، روز روشن در اتوبان قزوین_کرج حوالی مهرشهر صورت میگیرد و...
در این خصوص نکاتی چند قابل تأمل و درخور توجه جامعه، مسئولان امنیتی و البته قضایی است. روز روشن در جلو چشمان خانواده، راننده را خفت میکنند و یک اتوبان خودرو تماشاچی بیش نیستند.
روز روشن در انظار عمومی دو نفر به راحتی آب خوردن یک راننده خودرو را به ضرب و زور خفت میکنند و دریغ از یک واکنش از دهها خودرو و صدها مردی!؟ که اطراف این ماجرا تنها به چشمچرانی پرسه میزنند.
واقعا ما را چه شده است؟
چرا این قدر وا رفتهایم؟
چرا به سرنوشت همنوعان این قدر بیتفاوتیم و در بهترین حالت یواشکی و تفریحکنان از صحنههای خشن فیلم گرفته و در نقش یک شکارچی شیر ژیان راهی شبکههای اجتماعی میشویم؟
یادم هست وقتی دهه شصت در کوچه پسکوچههای زورآباد زنجان اگر شخص غریبهای به دختران محلهمان چپ نگاه میکرد خون به پا میکردیم و بچههای محله از کوچک و بزرگ با سنگ و چوب از مهاجمین استقبال گرمی میکردند و چه بسا در این کش و قوس و زد و خورد آسیبهای جدی هم متحمل میشدیم، ولی از کیان کوچه و آبروی محله خود جانانه دفاع میکردیم، حتی به قیمت کتک خوردن و شل و پل شدن ...
به راستی امروز غیرت ما را چه شده است؟
روز روشن در جلو چشمان خانواده، راننده را خفت میکنند و یک اتوبان خودرو تماشاچی بیش نیستند.
آیا ما از نسل باکری ها، همت ها، فهمیده ها و... هستیم؟
همان هایی که با دست خالی جلو دژخیمان بعثی را سد کردند.
حداقل بعد از این در شبکههای اجتماعی دم از غیرت بابک، دلاوری رستم، عدالت شاه عباس کبیر، منشور کوروش، تهور شاه اسماعیل و... نزنیم و کمتر قمپز درکنیم که پدر مر مرا چنین و چنان...
آقای مسئولِ نامسئول!
چه کردهای با ما؟
چه کردهایم با فرزندان این کهن مرز و بوم؟
چرا دو جوان باید به هر دلیل بدون نقاب و پوشش دلیرانه و هتاکانه در چشم انظار همنوعان خود را بدرند؟
معمولا این خفتگیران برای تأمین معاش خود راهی به جز زورگیری آن هم در روز روشن پیدا نکردهاند و از زورگیری در کوچه پسکوچههای تنگ و تاریک و خلوت از زنان و کودکان رسیدهایم به خفتگیری روز روشن در اتوبانی با صدها خودرو متوقف در ترافیک !
وگرنه کدام آدم عاقل بدون ماسک و پوشش در روز روشن جانش را در کف دست گذاشته و با قبول این ریسک کشنده اقدام به زورگیری مسلحانه میکند؟
آقایان امنیتی عزیزان قضائیه
صرف برخورد از نوع شدید و خفیف با این زورگیران و مخلان امنیت قطعا برخورد با معلول است. گرچه برخورد بههنگام و متناسب ضروری، التیامبخش و البته پیشگیرانه خواهد بود ولی ریشهیابی علت این توحش، وندالیسم عریان، ناهنجاری و انتحار روزافزون نیست و به باور جامعهشناسان برخورد با معلول مشکلگشای علت نبوده و تنها نقش مسکن را خواهد داشت.
اگر دلایل رشد فزاینده سرقتهای مسلحانه و زورگیری توأم با خشونت عریان را مرور کنیم قطعا مثلث تورم، بیکاری و اعتیاد بارزتر از سایر ریشههای این بزه اجتماعی است و صرف برخورد قهری با این بلیه بدون برخورد با علل فرهنگی_ اجتماعی برخورد تسکینی بوده و به نوعی پاک کردن صورت مسئله میباشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تمهید:
چند روزی بود که کلمه کانفورمیست یا کانفورمیسم بیش از پیش در ذهنم درگیر بود؛ در گذشته این اصطلاح را بررسی ضمنی کرده بودم اما با توجه به جهات و احتیاجات اجتماعی بر آن شدم تا نگاهی دقیقتر به این موضوع بیندازم و نتیجه را خدمت جامعه و به خصوص معلم ها ارائه دهم.
با توجه به گستردگی اطلاعات در اینترنت و داغ شدن بیش از پیش فضای سیاسی اجتماع ایران لازم می نماید که مردم و به خصوص معلم ها با مفاهیم سیاسی و اجتماعی و روانشناسی آشنایی ضمنی داشته باشند و همچنین سطح کارکردی خود را نسبت به این موضوع بالا ببرند و خودشان را مورد بررسی قرار دهند که چقدر کانفورمیست هستند.
چون ما در ایران حزب سیاسی یا گرایش سیاسی فراگیر و مشخص به صورت ظاهری و باطنی نداریم و تنها یک حزب در شکل های مختلف حکومتی مانند حزب الله وجود دارد پس می توان جامعه ایران را به صورت غیر مستقیم از نظر گرایش سیاسی و اجتماعی دسته بندی کرد، یکی از گرایش ها و دسته بندی های موجود در ایران که می توان از آن صحبت کرد، گرایش کانفورمیستی و غیر آن می باشد که افراد می توانند با این تقسیم بندی بدانند در کجای وضع سیاسی و اجتماعی ایران قرار دارند.
شاید نتوان گفت کانفورمیسم یک مکتب با نظریه پردازی مشخص در علوم مختلف یا علم سیاست است و نظریه پردازی خاص خودش را دارد اما بیشتر می توان گفت یک اصطلاح مرتبط با گونه ای از رفتار انسان ها در اجتماع بوده و رفتاری است که در جوامع از ابتدای هستی انسان تا کنون وجود داشته و مذموم به حساب آورده شده است.
عدم تمایل به انطباق ، خطر طرد اجتماعی را به همراه دارد. کانفورمیسم به طور عام و کلی یعنی انطباق پیدا کردن یا تلاش در انطباق با محیط پیرامون می باشد و فی نفسه مفهوم بدی ندارد و در روانشناسی و جامعه شناسی و علوم دیگر این کلمه و اصطلاح وجود دارد و یک رفتار طبیعی و لازم جهت بقاست اما در علم سیاست معنای دیگری نیز از آن متصور شده است که بیشتر معنای مناسبی ندارد، به طور خاص به عنوان یک اصطلاح سیاسی و یک الگوی رفتار سیاسی و اجتماعی و روانی می توان افراد کانفورمیست و به طور کلی می توان این گرایش رفتاری را سطح پایین بینش اجتماعی و دون شان انسان اجتماعی و کارکردی آن افراد اجتماع دانست زیرا وقتی یک فرد در قالب این نامیده قرار می گیرد یعنی فردی است که به طور آگاهانه و یا ناآگاهانه مسئولیت اجتماعی و هویت اجتماعی نسبت به وضع موجود و مسائل پیرامون، پیشرفت اجتماع و آینده و حتی نسبت به تعالی خود ندارد که عوامل مختلفی را برای این گونه الگوی زندگی افراد متصور شده اند از جمله ترس، منافع شخصی و راحت طلبی را می توان بیان کرد که نهایت می توان این افراد را زالو یا انگل سیاسی و اجتماعی به حساب آورد چون در کارکرد و روند اجتماع اراده و دخالتی ندارند و تنها بر گروه ها و اجتماعات قوی تر دیگر سوار می شوند تا زندگی نرمال خود را بگذرانند.
زمانی این کانفورمیست ها بیشتر کارکرد منفی برای اجتماع دارند که به صورت ارادی دست به این کار بزنند که در این صورت با اصطلاح دیگری به نام اپورچونیست (Opportunism ) یا فرصت طلب نیز ادغام می شود افرادی که خود را با اطراف برتر انطباق می دهند تا بتوانند از فرصت های پیش آمده بهره برداری کنند.
معنای لغوی و اصطلاحی
کانفورمیسم یا کانفورمیست ویا کانفورمیتی (Conformity یا Conformism ) یک اصطلاح اجتماعی و سیاسی و روانشناسی است که اخیرا نیز در فضای اینترنت و گفتمان های سیاسی بیشتر به چشم می آید.
معنای لغوی :
در لغت نامه های انگلیسی در تعریف پیشوند کان (con ) آمده است که زمانی که می خواهند تطابق دروغین یک چیز یا عقیده یا کاری را مشخص کنند قبل از کلمه اصلی می آید و فرم (form ) هم که یک کلمه پرکابرد است به معنی فرم و شکل ظاهری و پوسته یک چیز و با توجه به این موضوع می توان از نظر لغوی کانفورمیست را چنین معنا کرد : کسی که از نظر ظاهری به صورت دروغین خود را با اطراف یا گروه ها و مردم دیگر همخوان می کند.
در لغت نامه،کانفورمیست هم به عنوان اسم و هم به عنوان صفت استفاده می شود و همان معنای مطابقت عملی و ظاهری با گروهی می باشد.
معنای اصطلاحی :
معنای اصطلاحی این کلمه با معنای لغوی آن نیز همخوانی زیادی دارد یا این تفاوت که دلیل این انطباق دروغین و انواع آن را مشخص می کند و این کلمه می تواند در علوم مختلف معنای اصطلاحی خاص خودش را داشته باشد.
کانفورمیسم اصطلاحی است که برای تعلیق اعمال یا عقاید شخصی تعیین شده به نفع اطاعت از دستورات یا کنوانسیون های گروه همسالان یا رعایت هنجارهای تحمیل شده از سوی یک مقام ناظر به کار می رود.
یکی از مظاهر انطباق در عمل "همراهی و کنار آمدن" با افرادی که به نظر می رسد قدرت بیشتری دارند ظاهر می شود. آنها معتقد هستند که افراد و گروه های کوچک با درهم آمیختن با محیط پیرامون خود و انجام هیچ کاری غیر عادی، بهترین کار را می کنند و کانفورمیست طبق این تعریف، یعنی کسی که نگاه و رفتاری کانفورمیستی نسبت به جهان دارد.
کانفورمیتی :
کانفورمیتی اصطلاحی مرتبط با کانفورمیست است که بیشتر روی این کلمه کار شده است و به معنای مطابقت ظاهری با پیرامون می باشد. مردم معمولاً به جای پیگیری خواسته ها و عقاید مستقل و شخصی خود ، انطباق با جامعه را انتخاب می کنند، زیرا دنبال کردن روشی که دیگران قبلاً طی کرده اند ، اغلب آسان تر است تا اینکه یک راه جدید را پیدا کنند. این تمایل به انطباق در گروه های کوچک و یا در کل جامعه رخ می دهد و ممکن است ناشی از تأثیرات ناخودآگاه ظریف (حالت روحی مستعد) یا فشار اجتماعی مستقیم و آشکار باشد. انطباق می تواند در حضور دیگران ، یا هنگامی که فردی تنها است؛ رخ دهد. به عنوان مثال ، افراد تمایل دارند هنگام غذا خوردن یا هنگام تماشای تلویزیون ، حتی اگر تنها باشند، از هنجارهای اجتماعی پیروی کنند.
این پیروی و انطباق نوعاً با گروهی از سن ، فرهنگ ، مذهب یا وضعیت تحصیلی مشابه صورت می گیرد که به عنوان تفکر گروهی می خوانند؛ الگویی از اندیشه که با فریب نفس ، ساخت اجباری رضایت و انطباق با ارزشها و اخلاقیات گروه مشخص می شود ، که ارزیابی واقع بینانه سایر اقدامات را نادیده می گیرد. عدم تمایل به انطباق ، خطر طرد اجتماعی را به همراه دارد. انطباق اغلب در رسانه ها با فرهنگ نوجوانی و جوانی همراه است ، اما به شدت بر انسان در هر سنی تأثیر می گذارد.
مطابقت را می توان خوب یا بد دانست. رانندگی در کنار جاده که به طور معمول تأیید می شود ممکن است مطابقت مفید دانست. مطابق با تأثیر مناسب محیطی ، مطابقت در سالهای اولیه کودکی به فرد امکان می دهد تا یاد بگیرد و بنابراین رفتارهای مناسب لازم را برای تعامل و رشد "صحیح" در جامعه خود اتخاذ کند. انطباق بر شکل گیری و حفظ هنجارهای اجتماعی تأثیر می گذارد و به جامعه کمک می کند تا از طریق از بین بردن رفتارهایی که برخلاف قوانین نانوشته است ، عملکرد روان و قابل پیش بینی داشته باشد.
از آنجا که انطباق یک پدیده گروهی است ، عواملی مانند اندازه گروه ، اتفاق نظر ، انسجام ، وضعیت ، تعهد قبلی و افکار عمومی به تعیین سطح انطباق فرد نشان می دهد.
معلم کانفورمیست :
در این قسمت می خواهیم ببینیم چه موقع یک معلم از دیدگاه سیاسی کانفورمیست می شود ؟
همان طور که گفتیم کانفورمیست فی نفسه فرد بدی نیست یا کار اشتباهی نمی کند. اما زمانی که این فرد خود را با هر شرایطی وفق می دهد حتی اگر آن شرایط بد یا ضد انسانی باشد می توان گفت آن فرد یک کانفورمیست است ؛ پس می توان گفت معلمی که هیچ گونه نظر مخالف به شرایط بد چه در مسئله آموزش و چه در مسئله سیاست و اجتماع و محیط اطرافش ندارد یک معلم کانفورمیست است.
او فردی است که چه از نظر اعتقادی و حکومت مذهبی یا غیر مذهبی و دیکتاتوری یا الیگارشی و یا از نظر تدریس هیچ گونه نظری ندارد و بدون سوالی هر کاری که از او می خواهند؛ انجام می دهد و کوچکترین تلاش در جهت فهم اوضاع یا بهود اوضاع ندارد و تنها دغدغه او این هست که در کارش رشد کند و بتواند زندگی نرمالی داشته باشد و بدتر از این موضوع کانفورمیست اپورچونیست هست که آگاهانه در پی انطباق با طرف قدرتمند و غالب و قوی تر هست تا بتواند زندگی خوب و نرمال داشته باشد و همیشه در سمتی است که منافع شخصی او را برآورده کند و به محض این که وضع تغییر کند خود را با شرایط جدید وفق می دهد .
برای این افراد هیچ چیزی جز رفاه خود مهم نیست، برای آنها نه آزادی، نه عدالت، نه انسان هیچ چیزی اهمیت ندارد و تنها و تنها در تمام شرایط باید منافع آن برای راحتی تامین شود.
فیلم برجسته « کانفورمیست » ساخته کارگردان مطرح ایتالیایی برناردو برتولوچی ساخته 1970 به این موضوع پرداخته است.
جهت اطلاعات بیشتر می توانید به صفحات و منابع زیر مراجعه کنید که در مقاله حاضر نیز به آنها توجه شده است و استفاده شده :
https://en.wikipedia.org/wiki/Conformity
https://www.dictionary.com/browse/conformism
https://psychology.wikia.org/wiki/Conformity
https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/conformity
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نوجوان شطرنج باز ایرانی تابعیت خود را تغییر داد. ( 1 )
نسل جدید دیگر مانند نسل های قبلی نیست که هر فشار و سختی و مشقتی را تحمل کند و در آخر بگوید که تمام این شرایط به "ایرانی بودنش می ارزد". به خاطر داشته باشیم اگر کشوری مانند ژاپن توسعه یافت برای این بود که مردم و حاکمان آن کشور در دو قرن اخیر به دور از شعارزدگی، وطن خود را به مانند خانواده خویش می دیدند و برای اعتلاء آن از هیچ کوششی دریغ نمی کردند.
این نسل دست پرورده همین گفتمان است. این نسل دست پروده همین نظام آموزشی شکست خورده و بی مصرفی است که نه به کسی سخن ارزشمند و درستی از تاریخ و جغرافیای وطن می گوید و نه برای خاطر وطن و زیستن در آن پشیزی ارزش قائل است.
این نسل دست پرورده همین رسانه و صدا و سیمایی است که با هزاران میلیارد بودجه عمومی، صبح تا شب یا در حال تبلیغ قابلمه و پوشک بچه است یا سریال های مبتذل پخش می کند و یا در نشست ها و سخنرانی های معرفت آفرینش، از چگونه شستن پای شوهر و تقوای بادمجان سخن می گوید. رسانه ای که یک بار نامی از بزرگان فرهنگ و هنر تاریخ و ادبیات این سرزمین نمی آورد و نمی خواهد کسی با بزرگان و جاودانان خرد و اندیشه تاریخ این سرزمین آشنا شود.
حال با جامعه ای مواجهیم که از تاریخ و هویت تاریخی خود منقطع شده است و طبیعی است که چیزی به نام ایران هم برایش اهمیتی نداشته باشد و با کوچکترین مانعی کوله بار خود را بسته و راهی دیار دیگری می شود.
تغییر تابعیت ورزشکاران
مهاجرت ورزشکاران از چند جهت قابل بررسی است. اول از جهت تصمیم فردی و شخصی برای فرار از محدودیت هایی مانند نوع پوشش ورزشی خاص و یا عدم مبارزه با اسرائیل که تصمیمی فردی و قابل احترام و پذیرش است، هر چند اگر مخالف آن تصمیم باشیم.
از جهت دیگر علت مهاجرت ورزشکاران عدم رسیدگی به مشکلات اقتصادی آنها عنوان می شود. ادعایی که به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. اتفاقا در ایران به علت اینکه نظام سیاسی ایدئولوژیکی حاکم است که می خواهد در مجامع بین المللی درخشیده و جوانان خود را سر زنده و بانشاط نشان دهد هزینه زیادی صرف قهرمانان ورزشی خود می نماید. (همین خانم علیزاده که قرار است در المپیک توکیو با رقیب ایرانی رقابت کند، پس از کسب مدال برنز المپیک برزیل جوایزی از قبیل صد سکه طلا، آپارتمان، چندین خودرو و جوایز متعدد دیگری دریافت نمود. جوایزی که در مجموع چندین برابر کل درآمد تمام عمر یک کارگر کشور بود)
نکته دیگر ، عدم درک جماعتی است که از تغییر تابعیت ورزشکارانی که بعد از این قرار است زیر پرچم کشورهای دیگر در رقابت های مختلف بین المللی حاضر شوند، حمایت می کنند.
این مملکت حتی زمانی که توسط مغولها اشغال شده بود، اکثر بزرگان و کسانی که سرشان به تن شان می ارزید، از خواجه نصیرالدین توسی گرفته تا برادران جوینی و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی و.. هیچ کدام ترک وطن نکرده و رخت خود را از این ورطه بیرون نکشیدند و ماندند و حتی به همکاری با هلاکوخان و نوادگان او پرداخته و آنها را به قومی فرهنگ پذیر تبدیل کردند و تا می توانستند امید آفریدند و از قدرت تخریبی قوم مهاجم کاستند.
حال از یک ورزشکار حرفه ای و دانشمند و... مطلقا انتظار نداریم که درک و شناخت و نگاهی در حد یک هزارم بزرگانی چون خواجه نصیرالدین و فردوسی داشته باشد، انتظار هم نداریم ترک وطن نکند و دنبال زندگی و رفاه بیشتر و بهتر نباشد، اما این هم انتظار زیادی نیست که دوست نداشته باشیم زیر پرچم چنگیزخان مغول و آوارگان در رقابت های بین الملی حاضر شود.
به قول آن دیوار نوشته سوری:
«ﻭﻃﻦ ﻫﺘﻞ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﻣﺎﺗﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ، ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯿﻢ»
به خاطر داشته باشیم اگر کشوری مانند ژاپن توسعه یافت برای این بود که مردم و حاکمان آن کشور در دو قرن اخیر به دور از شعارزدگی، وطن خود را به مانند خانواده خویش می دیدند و برای اعتلای آن از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. ( کانال خرمگس )
( 1 )
علیرضا فیروزجا، شطرنج باز نوجوان ایرانی که موفق به کسب مدال نقره مسابقات سریع شطرنج قهرمانی جهان شد، اعلام کرد که تابعیت خود را از ایران به فرانسه تغییر داده است.
علیرضا فیروزجا تنها شطرنجباز تاریخ ایران است که توانست عنوان «سوپر استاد بزرگ» را کسب کند که به شطرنجبازانی داده میشود که بتوانند از امتیاز 2700 عبور کنند. ( ایسنا )
هنجارمندسازی نوجوانان (Juvenile Institutionalization) و تأثیرات آن
اولین موسسهای که فقط برای کودکان “سرکش” (Wayward)، فقیر و یتیم ایجاد شد “خانه پناه” (The House Of Refuge) بود که در اواخر قرن نوزدهم در نیویورک سیتی تأسیس شد؛ اغلب ایالتهای آمریکا خیلی زود با ایجاد زندانهای خودشان این مسیر را دنبال کردند. ایجاد این قبیل مؤسسهها مشخص کننده زمان شروع یک تغییر در مفهومسازی تعریف کودکی بود؛ تا پیش از این کودکان بزرگتر از ۵ سال به عنوان بزرگسالان کوچکی دیده می شدند که مانند بزرگسالان ظرفیت درک اخلاقی مشابهی را دارند. به تدریج این ایده که کودکان ذاتا متفاوت از بزرگسالان هستند و دولت موظف به حمایت از آنهاست، شکل گرفت. اوج این سیر تحولی در سال ۱۸۹۹، زمانیکه قانون دادگاه نوجوانان نخستین دادگاه برای نوجوانان را ایجاد کرد، اتفاق افتاد.
در پاسخ به پرونده های دادگاه که بر لزوم حمایت قانون اساسی از نوجوانان در برابر درمان آنها به مثابه بزرگسال و حبس آنها به عنوان مجرمین موقعیت مدار (Status Offenders) اشاره داشت، قانون دادرسی ویژه نوجوانان و حمایت از بزهکاری سالِ ۱۹۷۴ به سمت و سویی تغییر یافت که بر اساس آن بسیاری از مجرمان نوجوان زندانی نشوند. دغدغه اصلی در اینجا اثرات انباشته منفیِ برچسب زدن به نوجوانان و حبس کردن آنها به عنوان مجرمان موقعیتمدار بود. (جرم موقعیت رفتاری است که برای افراد زیر سن قانونی، غیرقانونی محسوب می شود، مثل پرسهزنی یا نوشیدن الکل.) این قانون چهار نوع مصونیت را مشخص می کرد که دولت به جهت واجد شرایط شدن برای بودجه فدرال باید آن ارائه می داد:
عدم زندانی کردن برای جرایم موقعیت، جدایی “دیداری و شنیداری” مجرمان نوجوان و بزرگسال، خارج کردن نوجوانان از زندانها و بازداشتگاههای بزرگسالان، و رسیدگی به سلولهای نامتناسب مجرمان اقلیت.
انواع مراکز بازپروری نوجوانان
گزینه های اقامتی خارج از خانه برای مجرمین نوجوان نوعا شامل تنوعی از امکانات سکونتی عمومی و خصوصی همچون خانه های گروهی، برنامه های صحرانوردی، کمپهای بوت و مدارس تربیتی هستند که تحت رویکردهای درمانی متفاوت اداره می شوند اما در اهداف بازپروری مشترکی سهیم هستند. عموما هنگامی که مقامهای مسئول تعیین می کنند که زندانی کردن ضروری است، نوجوانان به مدارس تربیتی فرستاده می شوند. این تسهیلات، خواه ایمن و یا نیمه ایمن، اغلب به لحاظ فیزیکی همانند مدارس عمومی به نظر می آیند، اگرچه برخی از آنها بیشتر شبیه به مراکز بزرگسالان هستند. احتمال امنیت پیرامونی وجود دارد، اگرچه به طور معمول در این مراکز نسبت مجرم به کارکنان در مقایسه با مرکز بازپروری بزرگسالان بیشتر است. در حدود ۴۰۰ مرکز تسهیلاتی ایمن بلند مدت، اغلب تحت اداره دولت، برای نوجوانان ایالات متحده وجود دارد. مدارس آموزشی به طور معمول منزلگاه حدود ۵۰ نوجوان هستند، هرچند بزرگترین این مدارس می تواند بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ نوجوان را اسکان دهد. نوجوانانی که در این مراکز هستند معمولا به شماری از گزینه های درمانی همچون کلاسهای GED (معادل دیپلم عمومی)، برنامه های مشاوره ای و فنی-حرفه ای مختلف، و فعالیتهای گروهی همسالان، دسترسی دارند.
پیامدهای منفی هنجارمندسازی
بسیاری بر این عقیده اند که نهادینهسازی نوجوانان تأثیر منفی بر آنها می گذارد و در حقیقت ممکن است احتمال تکرار جرم (درگیر شدن در آینده در رفتار مجرمانه) را افزایش دهد. نوجوانان متخلف در عین اینکه زندانی هستند با بزهکاران دیگر تعامل برقرار می کنند و این فرصت در اختیار آنها گذاشته می شود تا مهارتهای مجرمانه را کسب و یا تیزتر کنند، بدین ترتیب آنها ارزشها و باورهای بزهکارانه را پرورش می دهند. جرمشناسان دریافته اند که این گردهمآوردن نوجوانان بزهکار به سمت افزایش اعمال بزهکارانه میل دارد، فرایندی که “آموزش کجرفتاری همسالان” (Peer Deviancy Training) نامیده می شود.
نوجوانان محبوس به نسبت آنهایی که در مراکز ناامن و اجتماعمحور درمان شده اند، احتمال بیشتری برای بازگشت به جرم را دارند. به علاوه زندانی کردن ممکن است احتمال ایجاد تعداد کثیری از مشکلات، همچون آسیب جسمی در هنگام حبس، مسائل سلامت ذهن، و سطح پایین تر دستاورهای تحصیلی در مقایسه با نوجوانانی که در اجتماع درمان می شوند، را افزایش دهد. بسیاری از نوجوانان ناتوانی را آموخته اند و دریافته اند که به هنگام آزادی دستیابی به موفقیت تحصیلی برایشان دشوار خواهد بود.
از اینها گذشته، پس از آزادی بسیاری از آنان همچنین به دست آوردن مشاغل درآمدزا را مشکل می بینند و همین امر آنها را مستعد شرکت در فعالیتهای مجرمانه برای دستیابی به اهداف اقتصادی می کند.
بر طبق نظریه برچسبزنی (Labeling Theory) (با عنوان “نظریه واکنش اجتماعی” (Social Reaction Theory) نیز به آن اشاره می شود)، گونه ای از خودشکوفایی مفهوم رسالت، نوجوانانی که در ارتباط با نظام قضایی نوجوانان قرار می گیرند، بیگانگی فزاینده و هویت مجرمانه تقویتشده ای را تجربه می کنند. تلاشهای رسمی برای کنترل جرم و جنایت اغلب اثر متناقض افزایش جرم را به دنبال دارد. نوجوانانی که بازداشت، محاکمه و مجازات می شوند، به عنوان بزهکار برچسب می خورند. بنابراین افراد دیگر به عنوان مجرم به این نوجوانان نگاه می کنند و این امر به دلایل متعدد احتمال بروز جرایم بعدی را افزایش می دهد. عموما هنگامی که مقامهای مسئول تعیین می کنند که زندانی کردن ضروری است، نوجوانان به مدارس تربیتی فرستاده می شوند. این تسهیلات، خواه ایمن و یا نیمه ایمن، اغلب به لحاظ فیزیکی همانند مدارس عمومی به نظر می آیند، اگرچه برخی از آنها بیشتر شبیه به مراکز بزرگسالان هستند.
اشخاص برچسبخورده ممکن است در دستیابی به اهداف تحصیلی و به دست آوردن مشاغل قانونی با مشکل مواجه شوند که این موارد سطح فشار بر آنها را افزایش داده و میزان انطباقشان با محیط را کاهش می دهد. افراد برچسبخورده احتمالا درمی یابند که مردم عادی از ارتباط برقرار کردن با آنها ناخشنود هستند و در نتیجه آنها ممکن است با مجرمان دیگر پیوند دوستی برقرار کنند. این روند رابطه آنها با دیگران عادی را کاهش داده و یادگیری اجتماعی جرم را پرورش می دهد. آنها خود را در یک بافت منفی یا جنایی میبینند که به وسیله جامعه ای که به همین صورت به آنها می نگرد تقویت شده است. در طی این مرحله شکلگیری و توسعهای شناسایی خود در میان نوجوانان، واکنش اطرافیانشان به شکلگیری احساس آنها از خودشان کمک می کند. در نتیجه خودانگاری منفی نوجوان، او ممکن است مقاومت در مقابل شرکت در اعمال مجرمانه را دشوار بیاید و احتمال بیشتری وجود دارد که با گروههای منفی همسال و همفکر خود پیوند برقرار کنند و همین امر به نوبه خود احتمال درگیریهای آینده در نظام دادگستری جنایی را افزایش می دهد.
به علاوه نوجوانان اغلب سن بزهکاری را پشت سر می گذارند، بدین معنا که همراه با بزرگتر شدن، فارغ التحصیل می شوند، دیگری مهم را ملاقات می کنند و در مشاغل پردرآمد استخدام می شوند، آنها از رفتار مجرمانه دست می کشند و به اعضای مولد جامعه تبدیل می شوند. زندانی کردن ، نوجوانان را از بسیاری عوامل همسو با جامعه از جمله خانواده، مدرسه و اجتماع جدا می کند و ممکن است فرایند رشد آنان را مختل سازد.
با وجود اینکه بسیاری از نوجوانان پس از زندانی شدن به مدرسه بازمیگردند ولی احتمال زیادی وجود دارد که ترک تحصیل کنند و به نسبت آنهایی که از دبیرستان فارغ التحصیل شدند نرخ بالاتری از بیکاری، دستمزد پایین و سلامتی کمتر را تجربه کنند (ن. پاریلو، ۲۰۰۸: ۵۱۹-۵۲۰).
Deborah Sawers Kaiser
See Also Juvenile Delinquency; Juvenile Justice System; Labeling Theory; Rational Choice Theory; Social Bond
Theory; Status Offenses
Further Readings
Binder, Arnold, Gilbert Geis, And Bruce Dickson. 2001. Juvenile Delinquency: Historical, Cultural, And Legal
Perspectives. Cincinnati, OH: Anderson.
Flowers, Ronald B. 1990. The Adolescent Criminal: An Examination Of Today’s Juvenile Offender. Jefferson, NC:
McFarland.
Lanctot, Nadine, Stephone Cernkovich, And Peggy C. Giordano. 2007. “Delinquent Behavior, Official
Delinquency, And Gender: Consequences For Adulthood Functioning And Well-Being.” Criminology 45:131–۵۷.
منبع:
دانشنامه مسائل اجتماعی (Encyclopedia Of Social Problems)، به ویراستاری وینسنت ن. پاریلو، انتشارات سیج، ۲۰۰۸
برداشت از : سایت انسان شناسی و فرهنگ
پنج شنبه دهم تیرماه به بهانه سی سال خدمت صادقانه آقای حسین خشیجان در شهیدستان کرج، دورهمی مختصری در یکی از ویلاباغ های اطراف برگزار گردید.
در این مراسم دوستانه علاوه بر همکاران شهیدستان کرج، آقای علی پورسلیمان مدیر صدای معلم، دکتر حسن تقی لو و هیات همراه از دوستان اداره کل آموزش و پرورش البرز و همچنین آقای رحیم غفاری کارشناس مسئول متوسطه ناحیه ۳ حضور داشتند.
حسین خشیجان شاید یکی از معدود معلمانی در کشور باشد که کل خدمت سی ساله اش تنها در یک مدرسه سپری شده است وی به عنوان متصدی آزمایشگاه جذب شهیدستان شده سپس به عنوان مدرس شیمی و آزمایشگاه و نهایتا در کسوت معاونت آموزشی به درجه بازنشستگی نائل می گردد.
خشیجان ظاهری آرام و طبعی شوخ داشته و با همکاران و دانش آموزان همچون دوست و رفیق برخورد می کند .
خودش می گوید:
اگر انتخابات شورای شهر کرج کاندیدا می شدم رای اول را کسب می کردم و ...
در پایان دورهمی هدایایی به رسم یادبود به آقای خشیجان و میهمانان حاضر اهدا گردید.
رضا قاسم پور مدیر شهیدستان ضمن تشکر از حضور همکاران در آئین تجلیل از خدمات استاد خشیجان افزود:
مهمترین سرمایه آموزش و پرورش نیروی انسانی آن است ، خوشبختانه معلمان کماکان در کنار اساتید دانشگاه و اهالی رسانه و خبر از گروههای مرجع و مورد وثوق جامعه محسوب می شوند. دولتمردان موظفند منزلت و معیشت معلمان را به نحو شایسته و مقتضی تامین نماید.
در ادامه دکتر حسن تقی لو نیز ضمن گرامیداشت آیین تجلیل گفت:
یکی از وظایف مغفول آموزش و پرورش ضرورت تجلیل از فرهنگیانی است که سرمایه جوانی خود را صرف آموزش و پرورش این کهن مرز و بوم کرده اند ، اتفافی که خیلی نادر بوده و معمولا برخورد خوبی با پیشکسوتان خود نداریم .
تکریم از بازنشستگان ارج نهادن به مقام شامخ معلم بوده و پاسداشت شان و منزلت همکارانی است که حق آب و گل در مدارس و مراکز آموزشی ما دارند.
علی پورسلیمان مدیر صدای معلم نیز ضمن تبریک به بازنشسته شهیدستان در سخنانی کوتاه افزود:
« از این که همکاران محترم این واحد آموزشی مرا به جمع خود پذیرفتند شادمان هستم .
دولت می باید که حرمت و شان معلم را در جامعه نگاه دارد .
البته معلمان نیز باید برای ایجاد این جایگاه نباید در کناری بنشینند و منتظر معجزه ای باشند . یکی از این راه های موثر ، داشتن " معلم حرفه ای " است .
معلمان برای دیده شدن باید حوزه عمومی را در آموزش و پرورش و جامعه ایجاد و گسترش دهند .
و برای همگامی با تحولات جامعه و پیشگامی در فرهنگ سازی و اثربخشی بهینه لازم است همواره خود را به روز رسانی نمایند.»
لازم به ذکر است که شهیدستان کرج بیش از نیم قرن قدمت داشته و یکی از مدارس قدیمی و موثر کرج می باشد . این واحد آموزشی در دیماه ۹۸ به همت رضا قاسم پور و حمایت های سالار قاسمی مدیر کل آموزش و پرورش البرز در شورای فرهنگ عمومی استان به ریاست امام جمعه کرج ثبت معنوی شده است.
همچنین شهیدستان کرج با تقدیم ۱۴۶ شهید والامقام دانش اموز اعزامی به جنگ تحمیلی از مدارس نادر و پیشتاز کشور می باشد.
رضا قاسم پور و مهدی توسلی مدیران شیفت صبح و عصر مجموعه با همراهی آموزش و پرورش و ادارات میراث فرهنگی، بنیاد شهید و حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس به شدت پیگیر ثبت ملی شهیدستان به عنوان "مکان رویداد_رخداد دفاع مقدس" هستند.
پایان گزارش/
از روزی که روستا تحت پوشش آموزش و پرورش قرار گرفته بود، بچهها در خانهی اربابی درس خوانده بودند. نه این که روستا مدرسه نداشته باشد. از سال ۴۷ مدرسه داشت. اما مخروبه بود. بنای خشتی کوچک و مختصری در نقطهای خارج از روستا. مسجد نبود که وسط روستا و دیوار به دیوار خانهی حیدر بیک و روبه روی خانهی جبار کدخدا برایش جا دهند و سال به سال مرمتش کنند و پشت بامش را کاهگل بکشند و مثل خانههای خود مراقبت کنند و تر و تمیز نگاهش دارند و تحسین شیخ را بر انگیزند و خدا را از خود راضی سازند... مدرسه بود؛ متأسفانه در مکانی مرتفع هم ساخته شده بود و خشم و نفرت مردم را نیز بر انگیخته بود و باعث تورم رگ غیرت و تحریک احساسات مذهبی و تعصبات سنتی اهالی شده بود. چرا که تقریباً به اغلب کوچهها و احیاناً به گوشهی حیاط برخی از خانهها اشراف داشت. علاوه بر این، دولتی هم بود! نماد آموزش رایگان هم بود! نویدبخش تعلیم تربیت نوین نیز بود! و همهی اینها کافی بود که نیمچه میرزاها و شیوخ و نوچههایشان احساس کسادی بازار کنند و با تمام توان در مذمّت آن برآیند و از چشم ها بیندازند و زمینهی بیاعتنایی به آن را فراهم سازند. این بود که همه گفته بودند همان بِه که خراب شود!! البته ناگفته نماند که سازندگان، آن مکان را از روی ناچاری برای آن مدرسه انتخاب کرده بودند؛ پایین دستها کلاً خانه و باغچه و یونجهزار بود. جاییکه در آن زمان برای آن مکان آموزشی و فرهنگی نوپا انتخاب شده بود، شاید بتوان گفت بیکیفیتترین مکان در آن حوالی بود؛ نه آب داشت و نه حتی خاک! سنگلاخی لمیزرع و بیمصرف در پای کوه بود.
آن مدرسه به هر حال و به هر دلیل با عدم اقبال مردم روبه رو شده و تحت تأثیر عوامل طبیعی مختلف به مخروبه تبدیل شده بود. اما راه آموزش، بسته نشده بود؛ با حضور سپاهیان دانش، کلاسهای درسی لنگلنگان تشکیل شده بود و بچههای روستا تا حدودی مهارت خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودند ولی نه در آن مدرسه؛ بلکه در خانهی اربابی که همیشه خالی و بلااستفاده بود. خانهی بزرگ و متفاوتی که تابستانها به دلیل تعطیلی مدارس در اثر بیمهری و بیتوجهی روستائیان به جولانگاه گنجشکها و گربهها و بچههای بازیگوش تبدیل میشد و با بازگشتِ دوبارهی معلمان در فصل پاییز، باز هم چهرهی مدرسه به خود میگرفت...
درست ده سال پس از باز شدن پای آموزش و پرورش نوین به روستا و دایر شدن نیمبند کلاسها در آنجا، در تابستان سال ۵۷ کدخدای روستا آن خانه را -که ما مدرسه میشناختیمش- از ارباب خرید و به تملک خود درآورد و روستای بیمدرسه را بیمدرسهتر کرد.
( عکس تزیینی است )
تابستان سپری شد و مهرماه -ماه درس و مدرسه- از راه رسید و ما دیگر مدرسه نداشتیم. اما باغچه و درخت و مسجد داشتیم. کلاسهای درسی مهر و آبان آن سال به همت معلمان خوبمان در گوشهی باغچهها و زیر چتر درختان بید و چنار و تبریزی تشکیل شد. در مدت همان دو ماه ایوان مسجد نیز با تدبیر آنان و با همت و همکاری مردان نیکاندیش روستا برای تشکیل کلاسهای درسی سامان داده شد و ما از آذر تا خرداد در ایوان مسجد درس خواندیم... اما همان سال، اتفاق مثبت بسیار بزرگی افتاد؛ با پیگیری معلم خوبمان جناب آقای ابراهیمزاده و اقدام جهادی مسئولین انقلابی کلنگ احداث یک مدرسهی ۵ کلاسه در مکانی مسطح و سرسبز بر زمین زده شد و درست بعد از ۵ ماه کارِ بی وقفه، تکمیل و با تجهیزات آموزشی نو در اختیار بچههای روستا قرار گرفت.
اکنون ۴۲ سال از آن ماجرا میگذرد. ۱۲ تیرماه اطلاعیهای از مدرسهی پسرم دریافت میکنم که حاکی از تعلیق فعالیت آن به دلیل ابهام در احتمال تشکیل کلاسهای درسی در سالتحصیلی پیش رو به دلیل شرایط کروناییست. در پی دریافت این اطلاعیه به مدرسهی پسرم مراجعه و پروندهی تحصلیاش را دریافت میکنم. توضیحات دردمندانهی مدیر مدرسه پرده از روی واقعیت برمیدارد؛ مالک مدرسه که یک نهاد قدرتمند و ثروتمند است، ماهانه ۳۰ میلیون تومان کرایه خواسته است! اما در واقع آهی در بساط نیست که با ناله سودا شود! چنین پولی باید از جیب اولیای دانشآموزان تأمین شود که محال است. و چه تکرار تلخی! من و تقریباً ۳۰ نفر از هممدرسهایهایم دقیقاً ۴۲ سال پیش، از مدرسهای عاریهای کوچانده شدیم و اکنون پسرم با حدودِ ۱۰۰ نفر از هممدرسهایهایش از مدرسهای اجارهای کوچانده شدهاند. اما ما در آن زمان مسجد و باغچه و درخت داشتیم که میز و نیمکت خود را در زیر چتر آنها بچینیم و درس عشق و ایثار و فداکاری و مردمداری و محبت و آدمیت و یکرنگی و آزادگی بخوانیم ولی حالا برای این بچهها نه درخت و باغچهای باقی مانده که میز و نیمکت خود را در زیر چترش بچینند، نه به ایوان مسجدی راه دارند که در زیر سقفش گرد هم آیند، نه نای مدرسهسازی در بازوی مسئولان مانده که مدرسه بسازند و نه درسی صادقانه از عشق و ایثار و فداکاری و مردمداری و محبت و آدمیت و یکرنگی و آزادگی در کتابهای درسی!
ما هر دو از مدرسه کوچانده شدیم؛ اما این کجا و آن کجا!؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید