صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

  علیرضا هاشمی سنجانیگروه اخبار /

باخبر شدیم  آقای «  امیر حسین هاشمی سنجانی » فرزند  آقای « علیرضا هاشمی سنجانی  » ( دبیر کل سازمان معلمان ایران ) حائز رتبه 64 در کنکور ارشد رشته مهندسی عمران گردیده است .

این موفقیت بزرگ موجب شادمانی همه دوستان و همکاران فرهنگی گردید .

« سازمان معلمان ایران » این موفقیت را به خانواده محترم  آقای هاشمی تبریک می گوید  و امیدوار است که آقای علیرضا هاشمی هر چه زودتر از زندان  آزاد شده و در این شادی شریک باشد .

« گروه سایت سخن معلم »  نیز این موفقیت بزرگ  را به خانواده محترم آقای هاشمی و همچنین همه دوستان و مخاطبان سخن معلم تبریک می گوید .

پایان پیام/

جایگاه آموزش و پرورش به نام خداوند جان و خرد

سازنده و مهندس اعظم بود خدای آری که جز خدا را این اقتدار نیست لیکن به کار تربیت روح آدمی آموزگار خوب کمتر از پروردگار نیست .

درختان بزرگ از دانه های کوچک می رویند و مردان شایسته و بزرگ و متعهد و دلسوز در کلاس های کوچک پرورش می یابند ؛ اگر به Hن نقطهِ متعالی رسیدیم که دریابیم که فرهنگ سازان و معلمان بی ادعا از چاه های نفت و سایر منایع زیرزمینی کشور با ارزش تر و سودمندترند ، آن گاه می توانیم ادعا کنیم که همت و تلاش و حرکت خود را به سوی توسعه همه جانبه کشور آغاز کرده ایم و باید باور کنیم در جهان امروزی نقش معلم تخصصی و فراحرفه ای است و اگر به درستی دیده شوند همان معلمان با تربیت نسلی متعهد و آگاه و دلسوز موجب توسعه همه جانبه کشور خواهند شد.

تصمیم گیران و تصمیم سازان کشور باید بپذیرند که توجه ویژه و عالی به معلمان به عنوان متخصصان تعلیم و تربیت نیروی انسانی در خور لازم و شایسته جامعه ی مشتاق توسعه و پیشرفت همه جانبه ، امری لازم و اساسی و استراتژیک و تعیین کننده خواهد بود .

به نظرم باید نوع نگاه قانون گذاران و دولت مردان و سایر تصمیم گیران به آموزش و پرورش عوض شود و تا زمانی که نگاه هزینه ای و زیادی تعداد معلمان و جهان سومی و مصرفی به آموزش وپرورش باشد نه تنها جامعه به توسعه و پیشرفت همه جانبه دست پیدا نمی کند بلکه چالش ها و مسایل و مشکلات جامعه و ناهنجاری های مختلف روز به روز گسترش خواهد یافت  و برای رویارویی و مقابله با این مشکلات جامعه تاوان های سنگینی را پرداخت خواهد کرد.

به نظر بنده نونهالان و کودکان هر کشوری بزرگترین و با اررش ترین سرمایه های ملی آن کشور هستند که اگر به درستی و دقیق و به دور از تنگ نظری روی آنها سرمایه گذاری گردد ، در آینده نه چندان دور از همان آموزش و پرورش به نگاه بعضی ها مصرفی و هزینه بر  ،محصولاتی به جامعه عرضه می شود که هر کدام از این محصولات ارزش و سود آوری اش هزاران هزار میلیارد تومان بالاتر و برتر از چاه های نفت و سایر منابع زیرزمینی آن کشور خواهد بود ،مثلا با تولید مغزهای متفکر و دانشمندان مخترع و مکتشف و ... و اراِیه و فروش حاصل این اختراعات و اکتشافات به جهان هزاران میلیارد تومان به کشور ارمغان آورد.

به نظر بنده اگر دوستدار پیشرفت و آبادانی و سربلندی و سرافرازی سرزمین مان و نظام اسلامی و مردم شریف مان هستیم و تصمیم جدی به توسعه و پیشرفت داریم باید از تکروی و از مباحث نظری و بحث های حاشیه ای و افراطی گری دوری کنیم و مسایل و مشکلات آموزش و پرورش به ویژه معلمان را در الویت برنامه ها قرار دهیم و سپس با برنامه ریزی کلان شامل کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت با استفاده از نظرات کارشناسان خبره در هر زمینه و احترام به خرد جمعی  و دادن پست های حساس و کلیدی به متخصصان متعهد و دلسوز و کاربلد و رصد کردن تمامی معضلات و مسایل کشور و مهم تر الویت بندی کردن و بررسی علل و ریشه اساسی بروز این مشکلات  و رعایت قانون و احترام به قانون و پرهیز از بخشی نگری و خودسری می توان مشکلات و چالش های موجود را با موفقیت پشت سر گذاشت .

 


ارسال مطلب برای سخن معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت
چهارشنبه, 22 ارديبهشت 1394 12:49

مرگ مدرسه ؟

علیرضا هاشمی  شاید سخن گفتن از مفهوم مرگ مدرسه از زبان یک معلم بازنشسته و از قضا معلم علوم‌ اجتماعی سخت باشد. مدرسه‌ای که سالیان زیادی از عمر همه ما در آن گذشته است. امروز به نظر می‌رسد که حال و روز خوبی ندارد و تدابیری که مسئولان در تمام سال‌های گذشته برای آن اندیشیده‌اند هم دوایی بر درد کمرنگی حنای آموزش و پرورش در تکامل اجتماعی دانش‌آموزان نداشته است. ‌هاشمی سنجانی، دبیرکل سازمان معلمان ایران در این گفت‌وگو به شرح مفهوم مرگ مدرسه و آسیب‌شناسی نظام آموزش و پرورش می‌پردازد.

* آموزش و پرورش یکی از مهم‌ترین ارکان هر نظام اجتماعی در تعلیم و تربیت سرمایه‌های اجتماعی آن است. برخی از منتقدان معتقدند که کمیت آموزش و پرورش در ایران دچار مشکل است. به نظر شما نقاط ضعف آموزش و پرورش در ایران را در کجا می‌توان یافت؟
من در آغاز سراغ ریشه‌ای‌ترین و عمیق‌ترین لایه‌هایی که فکر می‌کنم مصیبت از آن‌جا شروع می‌شود می‌روم، یعنی آن چیزی که ما در سازمان معلمان به آن سونامی انحطاط آموزش و پرورش می‌گوییم یا حتی از کلمه " مرگ مدرسه " استفاده می‌کنیم. ما به مفهومی به نام مرگ مدرسه خیلی نزدیک شدیم و فکر می‌کنم که هنوز جامعه ما به این مشکل به صورت جدی توجه نکرده و نمی‌کند و هر‌چه جلوتر می‌رویم مشکل بزرگتر از قبل می‌شود و فکر می‌کنیم هزینه‌هایی که به جامعه تحمیل خواهد شد بیشتر از چیزی است که بعضی‌ها فکر می‌کنند. مهم‌ترین و اصلی‌ترین عامل این قضیه «تمرکز گرایی» در ایده، اراده و عمل است. این موضوع باعث شده است که ما در آموزش و پرورش شاهد این باشیم که کنترل همه‌چیز از الف تا ی آموزش و پرورش تحت کنترل شدید است و این باعث بروز ۲ مشکل عمده برای ما شده است. نخست پدیده دولت‌زدگی است و ما هم با یک آموزش و پرورش «دولت‌زده» روبه‌رو هستیم. به‌طوری‌که شما برای کوچکترین موضوع در مدرسه منتظر آن هستید که بخشنامه‌ای از منطقه بیاید یا اداره به آن مجوز بدهد. کوچکترین نوآوری، خلاقیت و حرکتی که ناشی از کار خود مدرسه باشد دیده نمی‌شود. مگر در حیطه‌هایی که خود آموزش و پرورش اجازه آن را داده است. مانند منتشر کردن جزوه در راستای کتاب درسی، تست و مسائلی از این دست. بنابراین، این مشکلات باعث شده که آموزش و پرورش از ۳ مقوله که پایه همه کارهایش است در ۲ پایه لنگ بزند. یک ضلع این مثلث قانونی بودن تصمیمات است. ضلع دیگرش مسائل کارشناسی و پشتوانه‌های علمی است و سومین ضلعش هم مشارکت است که شامل مشارکت دانش‌آموز، خانواده و معلمان و مشارکت گروه‌های بیرونی است.

درحال حاضر در این مثلث به یک ضلعش که فقط به مسائل قانونی است، توجه می‌شود و سعی می‌شود که تصمیمات تنها یک روند قانونی داشته باشند ولی به این‌که آیا این روند قانونی پشتوانه‌های علمی و کارشناسی دارد اصلا توجهی نمی‌شود. به‌طوری‌که بزرگترین تصمیمات در آموزش و پرورش حامی علمی ندارند و کسی نیست که از آنها دفاع کند. مشارکت هم که اصلا مفهومی در این زمینه‌ها ندارد. به‌طور مثال شما از معلمان بپرسید که در تدوین این قانون نقشی داشته‌اند یا خیر؟ اصلا این طور نیست. دانش‌آموز و خانواده هم که جای خود و جامعه هم هنگامی که این تصمیمات گرفته می‌شود از آن با خبر می‌شوند. این را در موارد متعدد می‌توانیم ببینیم که تصمیمی گرفته و به راحتی کنار گذاشته می‌شود و بعد‌تر هم بازخوردهای منفی آن بررسی نمی‌شود و به راحتی به فراموشی سپرده می‌شوند و هر کسی که می‌آید با رد تصمیمات قبلی و چند تصمیم جدید چند سالی را می‌گذراند.

شما بررسی کنید که ما در آموزش و پرورش یک وزیر نداریم که بعد از رفتن شان بگویند که ما این اشتباهات را کرده‌ایم همه می‌گویند که دوران ما بهترین دوران بوده است. همین چند هفته پیش در هفته معلم در جلسه‌ای که با آقای خاتمی داشتیم در آن‌جا مطرح کردیم که تجارب جهانی گفته‌اند کار تعلیم و تربیت را به ۲ گروه نباید سپرد. به گروهی که به شرایط بیرونی توجهی ندارند و این شرایط هم در آموزش و پرورش بسیار مهم است وقتی شرایط درحال تغییر است شما هم باید به فراخور آن شرایط تغییر کنید. دومین گروه هم تحول طلب‌ها هستند زیرا این افراد هم به طبع بشری توجه نمی‌کنند، آنها هم یک سری اهداف خاص دارند و می‌گویند که یا «همه عالم بگیریم یا به همه عالم پی زنیم» و به نیاز‌های طبیعی بشر توجه نمی‌کنند و ما در ایران هر دوی اینها را داریم. وقتی ما از مرگ مدرسه صحبت می‌کنیم در این زمینه طرحی هم به آموزش و پرورش دادیم که طی این تحقیق اعلام کردیم که گفتمان زمان تفریح بچه‌ها و تفاوتش بین محیط مدرسه تا خانه و آن‌چه که در خانه‌شان می‌گذرد چقدر فرق می‌کند با آن چیزی که آموزش و پرورش به آنها آموزش می‌دهد. وقتی شما این را بررسی کنید متوجه می‌شوید که این دو کاملا با هم تفاوت دارد. در یک مدرسه‌ای یک روز را آزاد اعلام کردند که هرکس هرجور که می‌خواهد بیاید و هر چیز هم که می‌خواهد بیاورد. کاملا بعد از این قضیه همه از اتفاقی که افتاده بود متعجب شده بودند و دانش‌آموزان کاملا در یک مسیر دیگری می‌روند که با آموزش و پرورش متفاوت است. ما در آموزش و پرورش یک کلمه رایانه و یک کلمه از دنیای جدید به آنها آموزش نداده‌ایم و کمترین ارتباط را با دنیای بیرون داریم. درحالی‌که بچه‌ها در یک مسیر دیگری می‌روند. یکسری‌شان کار موسیقی، هنری و گروهی ورزشی می‌کنند. مصیبت آموزش و آن چیزی که ما از آن به‌عنوان سونامی انحطاط نام می‌بریم به این دلیل است که این درواقع مشکل اصلی ما است.


*در رابطه با این قضیه مثال بیشتری می‌زنید؟
شما هنگامی که وارد آموزش و پرورش شوید سراغ هر مساله‌ای که بروید به این موضوعات برمی‌خورید. من در وزارت آموزش و پرورش در زمان اصلاحات مسئولیت داشتم و با توجه به برداشت شخصی‌ام و برداشتی که از دولت داشتم سعی کردیم که آیین‌نامه‌ای را تدوین کنیم که اجازه بدهد تشکل‌های غیردولتی در آموزش و پرورش هم ایجاد شوند. با این‌که آن دولت مدعی تقویت جامعه مدنی بود ما نتوانستیم آن را از مجاری قانونی دنبال کنیم. من چند روز پیش در وزارتخانه بودم که دیدم مباحث بازگشایی مدارس جدید آغاز شده است و من جزوه‌ای در این‌باره داشتم که نقش دانش‌آموزان در بازگشایی مدارس در کشور‌های مختلف بود و این‌که خود دانش‌آموزان برای این روز برنامه‌ریزی می‌کنند و مراسم را تدارک می‌بینند. ما زیر کولر دولتی نشستیم و میوه و چایی می‌خوریم و بعد می‌گویند که ما پروژه مهر برای بازگشایی مدارس داریم. در بسیاری از کشور‌ها بازگشایی مدارس با شادی همراه است و یک اتفاق خوبی در جامعه می‌افتد ولی در این‌جا ما در شهریور یک نشاط یا حرکتی که خود دانش‌آموزان انجام دهند، نمی‌بینیم و باز هم یک بخشنامه‌ و یک پارچه‌ای سر در مدرسه می‌زنید که به «سنگر مدرسه خوش آمدید» و ما هنوز از کلمات سنگر و از جلو نظام و اینها استفاده می‌کنیم. این موارد در مورد تشکل‌های معلمانش نیز همین‌طور است. ما از زمان آقای مظفر شروع کردیم و گفتیم که ما حدود ۵۰ معلم هستیم و می‌خواهیم دور هم جمع شویم و ایراد‌هایی که به نظرمان می‌رسد را به شما برسانیم ولی بلافاصله به ما گفتند نه، شما بهتر است که درباره مشکلات دانش‌آموزان صحبت کنید، نمی‌شود که شما زیرمجموعه ما باشید و بخواهید ما را نقد کنید. یعنی اصلا این برایشان قابل پذیرش نیست که کسی در یک مجموعه‌ای کار کند ولی نسبت به یک سری مسائل در آن مجموعه نقد داشته باشد. برای همین است که نه‌تنها دست ما را نگرفتند بلکه برایمان پرونده هم درست کردند و ما را تحت فشار گذاشتند.


* بحث مرگ مدرسه چه نمودهای ظاهری دارد؟ به چه مدرسه‌ای مرده گفته می‌شود؟
در این مفهوم ما با این مواجه هستیم که جایگاه مدرسه در شکل‌گیری توانایی دانش‌آموزان به صفر گرایش پیدا می‌کند. به‌طور مثال در انتهای آموزش و پرورش ما کنکور را داریم. در بازار کنکور غیرآموزشی ما چیزی حدود ۳‌هزار‌میلیارد پول رد و بدل می‌شود. از انواع موسسات کنکور و موسساتی که از پیش‌دبستانی وجود دارد این را می‌شود فهمید که خانواده‌ها آموزش و پرورش را توانا در ارایه خدمات به خانواده و بچه‌هایشان نمی‌دانند و از همان ابتدا بچه‌ها را به این موسسات می‌فرستند. این نشان می‌دهد که آموزش و پرورش در ساده‌ترین چیزی که کار آموزش باشد، ناتوانی دارد. یا شما بحث زبان را در نظر بگیرید وقتی در خود آموزش و پرورش آمار وجود دارد که اکثر کسانی که زبان می‌دانند در آموزش و پرورش این را یاد نگرفته‌اند و در بیرون کلاس‌هایی رفته‌اند. این در موضوعات زیبایی‌شناسی و هنر یا حتی مهارت‌های اجتماعی نیز مصداق دارند. آموزش و پرورش متکفل ۲ کار است. نخست باید مسائل علمی حداقلی را به دانش‌آموزان، آموزش بدهد و دوم این‌که در اجتماعی کردن آنها موثر باشد. این کارکرد‌ها هر چه جلوتر می‌آییم در آموزش و پرورش کمرنگ‌تر می‌شود.


* با این تفسیر که شما از آن صحبت می‌کنید پس چرا نظام مدرسه و آموزش و پرورش ادامه پیدا می‌کند؟
خود کسانی هم که در آموزش و پرورش کار می‌کنند نظرشان بر این است که علت ماندگاری آنها عمده‌اش این است که به‌طور مثال ما می‌شنویم چرا دولت ایران‌خودرو را تعطیل نمی‌کند و پاسخ می‌دهند که صرف تعطیل شدن نیست، چند‌هزار نفر در آن‌جا مشغول به کار هستند و بحث اشتغال زایی در میان است. دولت ممکن است که هزینه بالاتری انجام دهد که اشتغال آسیب نبیند و این به نظر می‌رسد که در مورد آموزش و پرورش هم در میان است. از طرف کادر کاری است که افراد مشغول به آن هستند و حقوقی می‌گیرند و زندگی‌شان را می‌چرخانند و از طرف خانواده‌ها هم مدرکی است که برای دانش‌آموزان می‌ماند. اگر مدرک وجود نداشته باشد و استنادی به آن مدرک در جامعه نباشد به نظر می‌رسد خیلی‌ها از فرستادن بچه‌هایشان به مدرسه خودداری می‌کنند. به‌طوری که چند‌ سال پیش این اتفاق افتاد و یک سری مدارس باب شد که اینها کلاس تشکیل نمی‌دادند و دانش‌آموزان در مدرسه‌ای ثبت‌نام می‌کردند و بعد می‌رفتند یک جای دیگر کلاس‌های خودشان را خصوصی برگزار می‌کردند و بعد می‌آمدند در آن مدارس فقط امتحان می‌دادند این به آن خاطر است که خانواده‌ها به نظام آموزش و پرورش اعتماد ندارند.

به نظر می‌رسد که آموزش و پرورش در نقش‌های اصلی که به عهده‌اش است ناتوان است ولی به دلیل این دو موضوع، داشتن شغل و درآمد برای تعدادی و از طرف دیگر مدرک این راه ادامه پیدا می‌کند. من در تهران در شمالی‌ترین نقطه تهران و هم در پایین‌ترین نقطه کلاس دارم و این را می‌بینم که دانش‌آموزان خیلی به هم نزدیک هستند و خواسته‌هایشان هم به یکدیگر نزدیک است و رشد ارتباطات باعث شده که شمال و جنوبی که در ذهن والدین هست در ذهن بچه‌ها کمتر شده ولی این مشکلات در همه جا وجود دارد. ما مدتی قبل نشستی با آقای حجاریان داشتیم و در آن‌جا آقای حجاریان گفتند که آموزش و پرورش درحال حاضر اهمیتی برای دولت ندارد و شما بی‌خود به آب و تاب افتاده‌اید و آموزش و پرورش موضوع دولت نیست و برخلاف دیگر جاهای دنیا آموزش و پرورش ما دوتکه شده و آموزش عالی از آن جدا شده است و آن قسمتش هم برخلاف دیگر نقاط دنیا است که ابتدایی را به خاطر تاثیر ۷۰‌درصدی که روی شکل‌گیری شخصیت افراد دارد بیشتر مورد توجه قرار می‌دهند اما در ایران ما برعکس هستیم و به قسمت دوم اهمیت بیشتری می‌دهیم چون آدم‌ها هرچه بزرگتر می‌شوند بیشتر می‌توانند حرف بزنند و اعتراض کنند ولی بچه‌های ابتدایی خواسته‌ای ندارند. شما همین مشکلی که در منطقه ۹ در رابطه با تجاوز به وجود آمده را در نظر بگیرید. دانش‌آموز تریبونی ندارد و کسی نیست که از او حمایت کند و بعد ما به خود آموزش و پرورش هم این را مطرح می‌کنیم معلمی را که شما استخدام می‌کنید ممکن است در‌ سال سوم یا چهارم خدمتش با مشکلات روحی و روانی مواجه شود و ما در آموزش و پرورش مکانیسمی برای نظارت مداوم بر اینها نداریم.


* چه شرایطی باید مهیا شود تا آموزش و پرورش در تکامل اجتماعی دانش‌آموزان نقش موثری داشته باشد؟
چیزی که در دنیا به‌عنوان یک تجربه بشری است، «مردمی شدن» آموزش و پرورش است. شما وقتی همه سیم را دست خودت بگیری طرف مقابل اصلا چیزی ندارد که بخواهد اتصال برقرار کند. شما پایگاهی برای خانواده در نظام آموزش و پرورش تعیین نکرده‌اید و تنها چیزی زیر عنوان انجمن اولیا و مربیان تعریف کرده‌اید که تنها نگاه اقتصادی به آن وجود دارد. این‌که کارها و تصمیمات ما برآیند افکاری از پایین باشد ما چنین سیستمی نداریم و این مشکل ما است. من به‌عنوان کسی که کارم رشته انسانی بوده است تحقیقی کرده‌ام که در آن حدود ۶۰کشور را بررسی کردم.
هم از کشور‌های توسعه یافته و هم از کشورهای درحال توسعه که در اینها درس تاریخ درس دیکته شده‌ای نیست، موضوع دارد ولی خود معلم مباحثه مربوطه را مطرح می‌کند. ما این را تحمیل می‌کنیم که شما باید این را بخوانید و حتی درباره این شخص هم این‌گونه بخوانید. ما معمولا همه سیستم‌مان آمرانه است و در این سیستم شما می‌گویید و دیگران باید عمل کنند و چیزی از پایین به بالا نمی‌آید. در همین انتخابات اخیر آقای صالحی امیری به‌عنوان نماینده فرهنگی آقای روحانی مناظره‌ای انجام دادند و در این مناظره اعلام کردند که «سیستم آموزش و پرورش ما یک سیستم یک طرفه است و ما اگر بیاییم این سیستم را دوطرفه می‌کنیم». شما وقتی خیابانی یکطرفه است نمی‌توانید بگویید که ما سال‌ها نشسته‌ایم که خودرویی از این طرف بیاید و به این خاطر است که نمی‌گذارند که بیاید. امری که شاید بتواند این قضیه را درست کند دوطرفه شدن این خیابان است. در نظام آموزش و پرورش ما هیچ صدایی از معلمان شنیده نمی‌شود و هیچ‌کسی نیست که حرف این پایین‌تر را به بالادستی‌ها بزند. این را در نظر بگیرید که در شورای عالی آموزش و پرورش باید ۲ معلم هم حضور داشته باشند ما تحقیق کردیم، ببینیم که اینها چه کسانی هستند و بعد دیدیم که ۲ مدیرکل را به اسم معلم آن‌جا گذاشته‌اند. چون سیستم دوطرفه نیست صدای دانش‌آموز و معلم شنیده نمی‌شود و خواسته‌هایشان اجرایی نمی‌شود و با این حال نمی‌شود انتظار تحولی در این سیستم را داشته باشیم.


* نسبت آموزش و پرورش ما با دنیای جدید به نظر می‌رسد حکایت ۲ مسیر جداگانه است. این نسبت چگونه است؟ هم با خواسته‌های دانش‌آموزان و هم در راستای مسائل جدیدی که در دنیا به وجود آمده است؟
مسئولان ما نگاه دیگری دارند و معمولا این نگاه‌ها ۲ ویژگی بارز دارند. یکی استقلال را دنبال می‌کند و دیگری هم استغنا را. یعنی اینها فکر می‌کنند که پاسخ همه سوالات را دارند برای همین است که اگر کسی این‌گونه فکر کند که پاسخ همه سوالات را دارد دیگر دنبال این نمی‌رود که دیگران به این مشکل و سوال چگونه پاسخ می‌دهند که بتواند از آنها هم استفاده کند. برای همین است که آموزش و پرورش ما با دنیا و بیرون از خودش کمترین ارتباط را دارد و این عدم ارتباط باعث شده که از تجارب و دستاورد‌های بشری کمترین استفاده را کند. هنگامی که ما استقلال را به مفهوم عدم ارتباط بگیریم این می‌شود که خودشان می‌نشینند و در یک فضای کاملا بسته پرسش مطرح می‌کنند و پاسخ می‌دهند. درحالی‌که در دنیای واقعی ممکن است مسائل طور دیگری باشد. درحالی‌که این عدم ارتباط باعث می‌شود که شما کار، تلاش و هزینه کنید و بعد از یک مدت می‌بینید که دانش‌آموزان ما که بیرون می‌آیند همه از آنها ناراضی هستند. خانواده، مدرسه و جامعه همه ناراضی هستند. از لحاظ کارکردی تا مسائل دیگر... ما درواقع به قول آقای روحانی در دوران توهمی هستیم و با واقعیت‌ها فاصله داریم و این واقعیت‌های درونی افراد است مانند این‌که یک جوان شادی، حرکت و تحرک را دوست دارد و ما هیچ کدام از اینها را به رسمیت نمی‌شناسیم و در دنیای بیرون هم همین‌طور است خواسته‌های متنوعی که وجود دارد اینها را ما درواقع ندید می‌گیریم و این باعث می‌شود که آموزش و پرورش آن کارآیی لازم را نداشته باشد.


* یکی از راه‌هایی که خیابان یکطرفه آموزش و پرورش را دوطرفه می‌کند آموزش فعالیت‌های مدنی و تقویت نهاد مدنی است. ما در آموزش و پرورش این کار را انجام داده‌ایم؟
یک حرکت‌های کوچکی در زمان آقای خاتمی شروع ولی سریع پرونده‌اش بسته شد. در آن زمان بحث شوراهای دانش‌آموزی خیلی جدی‌تر گرفته می‌شد و اینها در سطح کشور مجلس دانش‌آموزی را شکل می‌دادند که این مجلس دانش‌آموزی قانون وضع می‌کرد و من خاطرم هست که در آن‌جا چیزی را تصویب کردند که برای اولین بار در تاریخ ایران با این پدیده روبه‌رو شدیم و آن هم تحت عنوان «حقوق دانش‌آموز» بود که قرار بود این مصوبه برود در شورای عالی آموزش و پرورش و در آن‌جا به رسمیت شناخته شود و بعد‌تر این شکلش ماند و محتوایش از بین رفت. در حوزه فعالیت معلمان هم در آن زمان ما مدیران انتخابی داشتیم هرچند خیلی کوتاه و نه حداکثری چون معلمان باید ۳ نفر را انتخاب می‌کردند و از بین این ۳ نفر منطقه یکی را انتخاب می‌کرد یا حتی کتابی تحت عنوان گفت‌وگوی تمدن‌ها و آموزش حقوق شهروندی چاپ شد که همه این ها جلویش گرفته شد. تا دولت جدید که آقای روحانی در ابتدای امسال دوباره بحث حقوق شهروندی و بحث ورود دانش‌آموزان به این مسائل را مطرح کرد.


* البته این را که مطرح می‌کنید بعضی معتقدند که بزرگترین ضربه‌ای که ما به بعضی مفاهیم می‌زنیم این است که به‌عنوان درسی تبدیل و دچار امتحان و سوال می‌کنیم. این اتفاق برای حقوق شهروندی هم می‌افتد؟ فقط یک امتحان اضافه کردیم یا این‌که می‌توانیم این حقوق را آموزش بدهیم؟
آموزش و پرورش به جای این‌که فضای داخلی مدارس را به آن سمت ببرد که این ارتباط دوطرفه ایجاد شود در حال حاضر فقط اعلام کردند که با توجه به منویات آقای رئیس جمهوری ما در درس علوم‌اجتماعی قسمتی را به نام حقوق شهروندی اضافه می‌کنیم. ولیکن این چیزی را بیرون نمی‌دهد. ما یک شعار داشتیم که« این آموزش‌دهندگان را چه کسی آموزش می‌دهد؟» وقتی شما در سیستم آموزش و پرورش کسی را ندارید که منتقد باشد چگونه می‌توان انتقاد را آموزش داد. همین امسال ما از چند منطقه تهران انتقاد کردیم ولی اینها رفتند از ما شکایت کردند.

فضای آموزش و پرورش فضای حقوق شهروندی نیست که شما بتوانید نگاه دوطرفه را آموزش بدهید. البته این را در فضاهای جامعه هم داریم. ما چند وقت پیش خدمت آقای‌هاشمی رفسنجانی بودیم به ایشان گفتیم که یکی از چیزهایی که باید به آن فکر شود این است که «فضاهای عمومی» تعریف شود. شما نمی‌توانید یک جایی را به ما بگویید که در آن‌جا دولت نباشد و ما این را نداریم. آموزش و پرورش این مفاهیم را می‌گیرد و اینها را تبدیل می‌کند به چند صفحه کاغذ و این را دست چند نفر می‌دهد که خودشان این آموزش‌ها را ندیده‌اند و با سبک قدیم رشد کرده‌اند.

ما این‌گونه فکر می‌کنیم که این مفاهیم از این آموزش و پرورش در نمی‌آید و نباید توقع داشته باشیم که این آموزش و پرورش بتواند شهروند تربیت کند .

روزنامه شهروند

منتشرشده در دیدگاه

صمد بهرنگی «کرم شب‌تاب گفت: رفیق خرگوش! من همیشه می‌کوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم. اگر چه بعضی از جانوران مسخره‌ام می‌کنند و می‌گویند با یک گل بهار نمی‌شود! تو بیهود می‌کوشی با نور ناچیزت جنگل را روشن کنی. خرگوش گفت: این حرف‌ها مال قدیمی‌هاست. ما هم می‌گوییم هر نوری هر چه قدر هم ناچیز باشد بالأخره روشنایی است!»(عروسک سخنگو، صمد بهرنگی)

معلم و مبارز راستین، صمد بهرنگی در دومین روز از تابستان ۱۳۱۸ در چرنداب تبریز دیده به جهان گشود. زندگی در خانواده‌ای پرجمعیت و نسبتاً محروم سبب شد که وی از همان اوان کودکی با رنج و مشقات طبقه‌ی زحمتکش دست به گریبان شود، که به اذعان مرحوم اسد بهرنگی –برادر صمد- سنگ بنای شخصیت صمد را می‌بایست در همین محرومیت‌ها و فشارهای اقتصادی دوران کودکی‌اش جست و جو کرد.« وقتی که تازه به دبستان رفته بود و کلاس اول را می‌خواند، صبح‌ها کاسب‌های سر گذر پسربچه‌ای را می‌دیدند که کفش‌هایش را زیر بغل زده و تند می‌دود. از یکدیگر می‌پرسیدند این بچه کیست؟ چرا همیشه می‌دود؟! چرا کفش‌هایش را زیر بغل می‌زند؟! برای کاسب‌های سر گذر جای تعجب باقی بود تا اینکه بعدها سر و ته قضیه را درآوردند و معلوم شد این بچه، پسر کارگری است به نام عزت که به تازگی در این محل اتاقی اجاره کرده است. او برای این می‌دود که مدرسه‌اش خیلی دور است، می‌ترسد سر وقت به به مدرسه نرسد و کفش‌هایش را برای این زیر بغل گذاشته که پاره هستند و نمی‌شود با آن‌ها بدود و اسم این پسربچه صمد است...»

پس از گذراندن دوره‌های مقدماتی تحصیل خود در زادگاهش تبریز و درک دو حرکت تأثیرگذار تاریخی؛ فرقه‌ی دموکرات و حکومت دکتر مصدق، بنیه‌ی فکری صمد کم‌وبیش شکل می‌گیرد و مطالعات مختلف نیز بر این پویایی ذهن نویسنده‌ی جوان می‌افزاید. در مهر ماه سال ۱۳۳۴ وارد «دانشسرای مقدماتی پسران تبریز» می‌شود. در دو سال دانشسرا با فرهیختگان بسیاری من جمله بهروز دهقانی آشنا می‌شود. بهروز که همچون صمد با کوله‌باری از تجربه و مطالعه وارد دانشسرا شده بود تا آخر عمر کوتاه ولی پربار صمد پا به پای او به مبارزه، تحقیق و نوشتن ادامه می‌دهد و بی‌شک که تعامل با مبارز جسوری همچون بهروز دهقانی در تکامل فکری و عقیدتی صمد بسیار مؤثر واقع می‌شود.

شاید بتوان گفت برای اولین بار در دانشسرا است که صمد به قدر قلم پی می‌برد و این در نتیجه‌ی انتشار روزنامه‌دیواری فکاهی «خنده» در دانشسرا است. صمد به همراهی بهروز دهقانی در این روزنامه قوانین خشک دانشسرا را به ریشخند می‌گیرد و از دانشجویانی که فقط حفظ می‌کنند و به هر دری می‌زنند برای شاگرد اول شدن انتقاد می‌کند.

«واقعا چه فایده‌ای دارد که ذهنم را از چیزهایی انباشته کنم که هیچ به دردم نخواهد خورد. من که نیامده‌ام اینجا شاگرد اول شوم، فقط قبولی برایم کافی است...»

معلم روستاهای آذربایجان، علاوه بر دانش‌آموزان روستاهای ممقان، قاضی‌جهان، گوگان و آخیرجان؛ به والدین آن‌ها نیز سواد می‌آموزد. برایشان کتاب می‌خواند. با حقوق ناچیزش در مدارس محقر روستا کتابخانه درست می‌کند و شاگردانش را به نوشتن خلاصه از این کتاب‌ها تشویق می‌کند. در حین تدریس، رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تبریز به صورت شبانه می‌گذراند. لیسانس می‌گیرد. ولی باز هم دبستان را به دبیرستان ترجیح می‌دهد. و به قول اسد بهرنگی با این کارش چه بهتان‌ها و تهمت‌هایی که به جان نمی‌خرد...

غافل از این که معلم آینده‌نگر آذربایجان همیشه‌ی عمرش کار زیربنایی را ترجیح داده به پایه‌های بالاتر و ژست‌های معمول معلم‌نماها !

صمد همان معلم دبستانی است که عالمی فقید همچون دکتر امیرحسین آرین‌پور لب به ستایش‌اش می‌گشاید: « ما همه نوشتیم، کار کردیم، درس گفتیم، مبارزه کردیم، ولی فقط صمد بلد بود که چه طوری برای خودش در میان مردم و اکثریت جامعه جا باز کند.»

همان معلم دهات آذربایجان که «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» را می‌نویسد و آموزش و پرورش زوار در رفته‌ی وطنش را به باد انتقاد می‌گیرد و چه جرأتی می‌خواهد که یک معلم روستایی دور افتاده، معلمین بی‌تفاوت کشور مدعی تاریخ و فرهنگی بی‌نظیر را مخاطب قرار دهد و بگوید: «معلم خوب حکم کیمیا دارد!»

بهرنگی در سال ۱۳۴۲ کتاب «الفبا» را برای مدارس آذربایجان می‌نویسد و بنا به توصیه‌ی جلال آل‌احمد، این کتاب برای چاپ به «کمیته‌ی پیکار جهانی با بی‌سوادی» فرستاده می‌شود. صمد با تغییراتی که قرار بود در کتاب اعمال شود با قاطعیت تمام مخالفت می‌کند و نهایتاً پیشنهاد پول کلانی را که به وی وعده می‌دهند را نیز نمی‌پذیرد و کتاب را پس می‌گیرد، که این کار باعث برانگیختن خشم و کینه‌ی عوامل ذی نفع در چاپ کتاب می‌شود.«من تعجب می‌کنم، این «متخصص‌ها» که این همه به وسواسی بودن و دقت‌نظر مشهورند، چه طور به راحتی، بدون هیچ منطقی در کتاب من دست می‌بردند و کک شان هم نمی‌گزید؟!...

آخر چه طور می‌شود یک کتاب اول را هم در تهران و در آن شرایط زندگی به یک فارس زبان درس داد و در عین حال در آذربایجان به یک بچه‌ی ترک‌زبان که حتی یک کلمه هم فارسی نمی‌داند تدریس کرد؟! معلم هر چقدر هم ماهر باشد، چون خود نیز به محیطی غیر از محیط خود آشنا نیست، اشتباه می‌کند..»

علاوه بر فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی مختلف، صمد بهرنگی در فرهنگ و فولکلور آذربایجان نیز دست اندر کار بود. به طوری که از سال ۱۳۴۲ به همراه رفیق همیشه همراهش، بهروز دهقانی، اقدام به جمع‌آوری ادبیات شفاهی و فولکلور غنی مردمان آذربایجان می‌کند. ایشان به این نکته واقف بودند که زبانی همچون زبان ترکی که ادبیات مکتوب آن چنانی نداشته است، به پشتوانه‌ی فرهنگ شفاهی و فولکلور دیرینش به حیاتش ادامه داده است. صمد و بهروز وضعیت امروز جهانی را به خوبی درک کرده بودند و می‌دانستند که در عصر حاضر خطر مرگ فولکلور و ادبیات شفاهی دور از انتظار نیست.

از این روست که قلم در دست می‌گیرند و راهی روستاهای دور افتاده‌ی آذربایجان می‌شوند و قصه‌ها، افسانه‌ها، بایاتی‌ها، چیستان‌ها و بسیاری دیگر از گنجینه‌های خوابیده در سینه‌های مردان و زنان دنیادیده‌ی وطن شان را مکتوب می‌کنند.

اسد بهرنگی در این باره می‌نویسد: «از آن جایی که به زبان مادری‌اش عشق می‌ورزید، در این زمینه تحقیقات کرد. بر کتاب‌هایی که در زمینه‌ی زبان آذری بود نقد نوشت، ترکی استامبولی را آموخت. دستور زبان آذری را مشخص کرد... هنگامی که کتاب فولکلور زبان آذری به نام «متل‌ها و چیستان‌ها» انتشار یافت، خیلی خوشحال بود که توانسته است خدمتی هر چند ناچیز به زبان مادری خودش بکند. با این حال حاضر نبود هر چیزی را به عنوان اینکه آذری است بپذیرد...»پس از چاپ کتاب «پاره پاره» در سال ۱۳۴۳ صمد از سوی دادستانی عالی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز تحت تعقیب قرار می‌گیرد و برایش حکم تعلیق از خدمت به مدت شش ماه صادر می‌شود.

در نهم آبان ۴۳ دوباره به آموزگاری برمی‌گردد و کارهای خود را از سرمی‌گیرد: «مهم نیست. بگذار بچه‌ها پخته شوند. آمدن و رفتن به این جور جاها (دادگاه) ترس آدم‌ها را می‌ریزد و برای کارهای بزرگتر آماده می‌کند...»

در ماه ۱۳۴۶ کمیته‌ی پیکار جهانی با بی‌سوادی، بار دیگر صمد را برای تکمیل کتاب الفبا به تهران فرامی‌خواند و اتاقی را در اختیار وی قرار می‌دهد تا در مدت سه ماه به تحقیق و تکمیل کتاب بپردازد و پول قابل توجهی هم به عنوان حق مأموریت دریافت کند. اوایل فروردین ۱۳۴۷ صمد به نیأت مسئولین کمیته پی می‌برد و با وجود نیاز مالی شدیدش، از خیر آن پول کلان پیشنهادی هم می‌گذرد و کتاب را برداشته و راهی تبریز می‌شود.«من نمی‌توانستم اسم خود را روی کتابی بگذارم که همان مزخرفاتی را به خورد مردم بدهد که بقیه کتاب‌ها می‌دهند. من که در عمرم کلمه‌ی شاه را تدریس نکرده‌ام و از روی صفحات شاه‌بانو و ولیعهد پریده‌ام، چگونه صفحه‌ی اول کتابم را به عکس آن‌ها اختصاص دهم؟! بگذار سقف خانه بریزد. من نمی‌توانم حرف «ش» را با شاه و حرف «ـهـ» را با شهبانو و «ـعـ» را با ولیعهد یاد بدهم!»پیغام و پسغام‌های تهران به صمد برای برگرداندن کتاب به کمیته کارساز نمی‌شود. اوایل شهریور ۱۳۴۷ چهار نفر لباس شخصی به سرپرستی یک تیمسار بازنشسته‌ی ساواک در جست و جوی کتاب الفبا وارد خانه‌ی صمد می‌شوند که باز با تهدیدها و تطمیع‌های بسیار صمد، موفق نمی‌شوند کتاب را به دست آورند و نهایتاً با این جمله‌ی تیمسار خانه‌ی صمد را به سمت تهران ترک می‌کنند: «این کار برای تو گران تمام می‌شود!»«دست به قلم بردن در ایران مشکل‌تر از هر جای دنیاست. مشکل تنها این نیست که آزادی نداری، از همه طرف فکرت را، نوشته‌ات را کنترل می‌کنند. شبانه می‌ریزند تمام کتاب‌هایت را تفتیش می‌کنند، یادداشت‌هایت را برمی‌دارند و نوشته‌هایت را پاره می‌کنند. نه، بزرگترین مشکل یک نویسنده در ایران این است که خود باید نماینده‌ی کلام خود باشد...»

در این گیر و دار است که صمد به همراه حمزه فراهتی راهی سواحل ارس می‌شود و در روز نهم شهریور به طور مشکوک در آب‌های ارس جان می‌بازد. جسد خالق شاهکار بزرگ «ماهی سیاه کوچولو»، پس از چند روز در نزدیکی پاسگاه کلاله از آب‌های ارس گرفته می‌شود و پس از انتقال به زادگاهش در قبرستان امامیه تبریز دفن می‌شود.«مرگ خیلی آسان می تواند الآن به سراغ من بیاید: امّا من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البتّه اگر یک وقت ناچار با مرگ روبرو شوم که می‌شوم، مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه تأثیری بر زندگی دیگران داشته باشد...»(ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی) 

منابع:

باژن، کیوان (۱۳۸۳) تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، صمد بهرنگی؛ چاپ اول، تهران، نشر روزنگار
بهرنگی، اسد (۱۳۸۶) برادرم صمد بهرنگی، روایت زندگی و مرگ او؛ چاپ سوم، تبریز، نشر بهرنگی
بهرنگی، اسد (۱۳۸۲) مجموعه‌ی کامل آثار صمد بهرنگی (۱ و ۲)؛ چاپ اول، تبریز، نشر بهرنگی
دهقانی(تبریزی)، بهروز (۱۳۵۱) در شناخت ادبیات و اجتماع (مقاله، نقد و بررسی)؛ چاپ دوم، تهران، کتاب نمونه
صفحه نگارنده در انسان‌شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/node/26175

منتشرشده در دیدگاه

علی پورسلیمان آقای روحانی در سخنانی که به مناسبت هفته معلم ایراد نمود برای اولین بار " حق اعتراض  " معلمان را به رسمیت شناخت .

از سوی دیگر و برای نخستین بار برای راه پیمایی کارگران مجوز صادر شد و کارگران مطابق قانون به بیان خواسته ها و مطالبات خود پرداختند .

با وجود به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض مسالمت آمیز از سوی رئیس جمهور و برخلاف کارگران ، برای تجمع و یا راه پیمایی معلمان مجوزی صادر نشد .

به نظر می رسد دلایلی هر چند نانوشته بر این واقعیت ها وجود دارند که به برخی از آن ها اشاره می شود .

اولین و مهم ترین دلیل برای این کار می تواند حضور افرادی در مجلس به نمایندگی از کارگران باشد . فرضا وجود افرادی مانند " علیرضا محجوب " که سابقه طولانی در امر نمایندگی داشته و مورد اجماع نسبی کارگران هستند در لابی و مذاکره با سایر مسئولان و تصمیم گیران می تواند نقش به سزایی داشته باشد .

اما در مورد جامعه معلمان چنین چیزی وجود ندارد .در مجلس دو مرکز مشخص برای این مساله وجود دارد که اولی « کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس » و دومی « فراکسیون فرهنگیان مجلس » هستند . فرهنگیان و معلمان ارتباط و یا تعامل خاص و سازمان دهی شده با این دو ندارند و حتی عملکرد این دو از سوی جامعه فرهنگیان و معلمان در موضوع آموزش و پرورش با سوء ظن و بدبینی رصد و نگریسته می شود .

هر چند نگاهی بر عملکرد این دو نهاد در موضوع  "استیضاح وزیر آموزش و پرورش " و نیز سکوت و انفعال آن ها در موضوعات آموزش و پرورش و حتی فقدان یک برنامه مشخص برای اختصاص نطق های مجلس به موضوعات مختلف آموزش و پرورش می تواند این بدبینی و فقدان اعتماد را تبیین نماید .

موضوع آموزش و پرورش بیشتر هنگام طرح و بحث " بودجه " و نیز نزدیک شدن به انتخابات مجلس موضوعیت می باید و البته فقدان علاقه غالب نمایندگان مجلس در ابتدای تشکیل مجلس برای عضویت در کمیسیون آموزش و تحقیقات و علاقه وافر آن ها برای عضویت در سایر کمیسیون هات مانند " سیاسی " ، " اقتصادی " و... می تواند قرینه ای براین  مساله باشد که آموزش و پرورش دغدغه مجلس و حتی مسئولان نیست !

با این که نزدیک به یک سوم جمعیت نمایندگان مجلس در فراکسیون فرهنگیان مجلس عضویت دارند اما تاکنون موضع مهم و یا راهبردی از این فراکسیون در مجلس مشاهده نشده است .

البته این امر اختصاص به مجلس نهم نداشته و با درجاتی در همه مجالس موضوعیت داشته است .

با این که موضوع تشکیل " فراکسیون صنفی معلمان " برای اولین بار توسط نگارنده مطرح گردید اما برخی از فرهنگیان و معلمان با توجه به پیشینه این موضوع بر این باورند که " آزموده را آزمودن خطاست " اما در مقابل هیچ گونه پیشنهاد مشخص و یا عملیاتی برای این مساله ندارند و تنها راه برای دیده شدن و پی گیری مطالبات را اشکالی مانند تجمع ، تحصن و سایر راه های پرهزینه  و فرسایشی می دانند .

نکته مهمی که این دسته از فرهنگیان فراموش کرده و آن را در تحلیل های خود در نظر نمی گیرند آن است که افرادی که با عنوان " معلم " در این دو مرکز مجلس حضور و فعالیت دارند با رای سازمان دهی شده و تشکیلاتی معلمان به مجلس راه نیافته اند و از این رهگذر و به صورت منطقی ، تعهدی برای پی گیری خواسته ها و مطالبات معلمان از سوی آنان وجود ندارد و به صرف " معلم بودن " یک نماینده نمی توان به حسابرسی عملکرد یک نماینده معلم پرداخت و او را در این زمینه مسئول و یا مقصر دانست .

اما در کنار این مساله ، نباید از برخی موانع درون سازمانی و نیز پارامترهای روان شناختی و جامعه شناختی معلمان غافل بود .

به نظر می رسد اولین مانع ، حس " تشکل ستیزی " و " تشکل گریزی " معلمان است . از آن جا که معلمان از ابتدا خود را در کلاس درس دیده و خود را حاکم بلامنازع آن می پندارند و از شیوه های مرسوم یک سویه مانند سخنرانی بهره می جویند و شیوه های مشارکتی و تیمی در برنامه آنان راهی و جایی ندارد به همین دلیل تمایل چندانی برای عضویت در تشکل ها  و گروه ها ندارند و این وضعیت " تک قطبی "  در نظام آموزشی ، معلمان را به این باور رسانده است که آنان همه چیز را  می دانند و حتی نیازی به نقد ندارند و عضویت در تشکل ها و پیروی تشکیلاتی می تواند این مرجعیت و یا اقتدار سازمانی را دچار نقصان و یا وقفه نماید .

این در حالی است که ورود به مجلس نیازمند برنامه ریزی و پیروی از کارهای گروهی است و دوران حرکت های فردی و یا یک سویه گذشته است .

اما در کارگران وضعیت معکوس است .

به علت نوع و شرایط کار و محیطی که کارگران را احاطه نموده است ، الگوی کارهای گروهی در میان کارگران قوی تر است و به اصطلاح " کارگران خود را عقل کل نمی پندارند " .

وجود فردی باتجربه و مقبول  با عنوان سرگروه و... ، در تعیین تصمیمات و مشخص شدن نقشه راه موثر است و همین امر موجب  می گردد تا برآیند کارهای جمعی و گروهی کارگران زودتر به نتیجه برسد .

هر چند " خانه کارگر " یک نهاد دولتی است اما با همه انتقاداتی که بر آن وارد است اما حداقل در زمینه تعیین نماینده  مجلس برای پی گیری مطالبات کارگران در مجاری قانونی موفق عمل کرده است .

همین وضعیت در مورد نوع و شیوه اعتراض کارگران نیز صادق است .

کارگران با یک فراخوان حضور می یابند و پس از اتمام آن به خانه های خود بر می گردند و کار پی گیری و مذاکره را به نمایندگان و افراد مقبول خود می سپارند اما در جامعه معلمان چنین حالتی اصولا متصور نیست .

معلمان غالبا سکوت می کنند و علاقه ای برای کارهای گروهی ندارند و میانه ای هم برای عضویت در تشکل ها ندارند اما زمانی که فضا آماده می شود و آن ها تهدیدی را در مورد ثبات و یا امنیت شغلی خود احساس نمی کنند به بهانه فراخوان یک تشکل و یا گروه به خیابان ها آمده و اعتراض می کنند .

زمانی که همان تشکل و یا گروه فرضا از معلمان می خواهد تا به خانه های خود بازگردند تا فضا برای چانه زنی و یا مذاکره آماده شود ، معمولا چنین چیزی مورد قبول معلمان معترض قرار نمی گیرد و حتی  نمایندگان تشکل ها و گروه ها به خیانت ، سازشکاری ، تساهل و... متهم می شوند !

حتی برخی از معلمان در این مواقع با افتخار عنوان می کنند که معلمان از  تشکل ها عبور کرده اند ( معلمانی که تا دیروز حتی در برابر برخی موضوعات و مشکلات صنفی و در حد مدرسه سکوت می کردند  و از کنار آن می گذشتند) و تاسف بارتر این که برخی فعالان تشکل ها در موضع انفعال و یا انزوا این گونه حرکات را تایید کرده و حتی سعی می کنند خود را به گونه ای به آن الصاق کنند تا احیانا از  قافله عقب نیفتند !

این وضعیت ادامه می یابد تا این که نظام آموزشی و روند جاری در آن مختل می شود و در این جاست که نهادهای امنیتی وارد می شوند ؛ همان معلمان معترض دیروز به یک باره محو می شوند و سرانجام قضایا نیز مشخص است  و دوباره شرایط در یک وضعیت پس رفت دهشت بار بازتولید می شوند ...

این در حالی است که پی گیری مطالبات باید تابع یک قاعده و مانیفست صنفی مشخص و نقشه راه باشد و میدان مبارزات صنفی تابع فرمول " برد و باخت " نیست .

فعالیت های صنفی تدریجی  و جزیی است و قرار نیست تکلیف همه چیز در این جا مشخص شود . برخی از معلمان به خاطر ایده های آرمان گرایانه ، نگاهی اتوپیایی نسبت به فعالیت های صنفی دارند و حتی گاهی مطالبات از حد " صنف " بالاتر می ورد و وارد فازهای دیگر می شود ...

وجود افراد و نمایندگانی در مراکز رسمی و قانون گذاری می تواند توان چانه زنی و مذاکره نمایندگان معلمان را به صورت تصاعدی افزایش دهد و این جاست که وجود و حضور  نمایندگانی از فراکسیون صنفی معلمان در مجلس احساس می شود .

از موانع مهم دیگر در این مورد که با ورود سازمان یافته معلمان به مراکز قانون گذاری مخالفت می کند حس " برابر پنداری " در میان معلمان است .

به همان دلایلی که قبلا و در مورد شرایط کار معلمی ذکر شد ، معلمان دوست دارند که همواره یکدیگر را در یک شرایط " برابر و هم سطح " ببینند . این حس برابر پنداری حتی گاهی در اشکال منفی مانند حسادت ، تنگ نظری و به قول معروف " زیر آب زنی " تجلی پیدا می کند .

بسیاری از معلمان در چنین شرایطی معمولا این جمله را اظهار می دارند : " مگر من از او چه چیزی کم تر دارم " ؟

او چه چیزی بیشتر از من دارد که بخواهد به مجلس برود اما من نروم و...

همین « سندرم اجتماعی » موجب می شود که نیروهای مختلف صرف خنثی یکدیگر و حتی فضای تخریب شود تا فضا در همان شرایط سابق بماند و دچار بازخوانی و یا تحول نشود .

از سوی دیگر ، فقدان یک نظام ارزیابی عملکرد  علمی و موثر در آموزش و پرورش موجب گردیده است تا افراد بر اساس دامنه توانایی ها و قابلیت ها طبقه بندی نشوند و استمرار چنین سیستم معیوبی موجب گردیده است  که  افراد منتخب و یا الگو با معیارهای واقعی و عینی فاصله داشته و با تشدید فضای بد بینی و فقدان اعتماد ، همان فضای " برابر پنداری " در جامعه معلمان" تقدس  "بخشیده شود .

جامعه معلمان برای آن که دیده شوند چاره ای جز قبول واقعیات را ندارند .

آنان به دلایلی که ذکر شد چاره ای جز مشارکت سازمان دهی شده و نظام مند در ساختار قدرت ندارند .

لازمه منطقی دیده شدن الزاما ورود به خیابان ها نیست . صحن مجلس و راهروهای مجلس بهترین ، موثرترین و  منطقی ترین راه برای " به روز شدن " مساله آموزش و پرورش است .

مشارکت تشکیلاتی  و قانون مند در ساختار قدرت در کنار حضور پر رنگ در رسانه که ضلع سوم را افکار عمومی فرهنگیان هدایت و  پشتیبانی می کند می تواند فرمولی نوین برای پی گیری مطالبات معلمان و آموزش و پرورش از جامعه باشد و جامعه را بر اساس محور آموزش به توسعه پایدار نزدیک نماید .

منتشرشده در یادداشت

حقوق مدیران گروه اخبار /

هیچ کشوری نمی تواند بدون مدیر ادامه دهد و مدیران باید در تمامی بخش‌های کشور فعالیت داشته باشند.

در واقع این مدیران هستند که با پذیرش مخاطرات، ریسک‌ها و سنگینی بار مسئولیت، فعالیت‌های گوناگون کشور را هدایت می کنند تا نیروی کار بتواند بهترین بهره وری خود را ارائه دهد.

طبق قانون، دریافتی امسال مدیران نباید از ۵ میلیون تومان در ماه بیشتر باشد و یک صندلی مدیریتی با مزایا بیشتر از ۱۰ میلیون تومان ارزش ندارد، اما دریافتی برخی مدیران به ۹۰ میلیون تومان در ماه هم می رسد.

برخی کارشناسان می گویند حقوق‌ها در کشور از چارچوب مشخصی پیروی نمی‌کند و برخی به واسطه در اختیار داشتن کرسی های مدیریتی دریافتی‌های زیادی می توانند به دست آورند.

آنها عضو هیات مدیره شرکت‌ها و بخش‌های مختلف می‌شوند و از این طریق پول دریافت می کنند که وجود این مسائل باعث می شود فاصله دریافتی های آنها با نیروی عادی کار کشور، دچار شکافی عجیب و غریب شود که در نهایت به افزایش اختلاف طبقاتی در کشور و توزیع ناعادلانه ثروت منجر می شود.

کارشناسان بازار کار معتقدند وضعیت دریافتی نیروی کار کشور در تمامی سطوح باید از یک تناسب منطقی ای برخوردار باشد و نمی توان پذیرفت که شکاف بین دستمزدها در کشور به نحوی باشد که حقوق یک نیروی کار زیر یک میلیون تومان و حقوق آن دیگری تا ده ها برابر بالاتر باشد.

در زمینه میزان و نحوه دریافتی های برخی مدیران، مباحث چندگانه ای مطرح است. عموما عنوان می شود دریافتی بالای مدیر بخش خصوصی هرچند می تواند باعث اختلاف طبقاتی در جامعه و بروز طبقه فقیر و غنی شود، اما نمی تواند به لحاظ قانونی زیر سوال باشد چرا که این سرمایه گذاران و صاحبان بنگاه هستند که برای مدیران شان حقوق تعیین و آن را می پردازند.

مسئله اصلی درباره حقوق برخی مدیران این است که مدیران شاغل در بخش دولتی و زیرمجموعه های آن چقدر دریافتی دارند؟ در چند هیات مدیره عضویت دارند؟ و زمانی هم که وارد بخش خصوصی می شوند این سئوال مطرح می شود که چگونه توانسته اند رغبت بخش خصوصی را برای واگذاری و پیشکش کرسی های مدیریتی علاوه بر حضور در بخش دولتی جلب کنند؟

هرچه که اتفاق می افتد، خروجی آن این است که افرادی می توانند از موقعیت‌های بسیار عالی برای کسب درآمد و پول استفاده کنند و از سوی دیگر، افرادی نیز هرچه تلاش می کنند نمی توانند هرگز به یک پست مدیریتی دست یابند و همیشه به صورت یک نیروی کار عادی باقی می مانند.

به عقیده کارشناسان ، میزان دریافتی یک مدیر شاغل در حوزه های اقتصادی نمی تواند بیش از ۷ برابر حداقل دستمزد مصوب شورای عالی کار باشد که البته همان گونه که ممکن است نیروی کار عادی علاوه بر حداقل مزد، دریافتی های دیگری نیز داشته باشند، مدیران هم علاوه بر ۷ برابر حداقل مزد، حتما دریافتی های جداگانه های نیز خواهند داشت.

براساس مصوبه شورای عالی کار، حداقل دستمزد امسال مشمولان قانون کار ۷۱۲ هزارتومان است که ۷ برابر آن برای یک مدیر مشمول قانون کار ۴ میلیون و ۹۸۴ هزارتومان می شود و مدیران بر همین اساس نیز به تامین اجتماعی حق بیمه می پردازند.

با این وجود، میزان نهایی دریافتی یک مدیر می تواند به مراتب بیشتر از ۵ میلیون تومان باشد. در واقع آنچه که امروز به عنوان پاداش هیات مدیره و فوق العاده های این گونه برای بخش مدیریتی کشور رواج دارد، برای نیروهای عادی وجود ندارد و این مسئله باعث می شود تا بعضا دریافتی های جانبی مدیران از دریافتی قانونی و اصلی آنها، بالاتر باشد!

نادر قاضی پورنایب رئیس فراکسیون کارگری مجلس با بیان اینکه حداکثر دریافتی برای مدیران باید ۷ برابر حداقل مزد کارگران باشد، گفت: ممکن است مدیری شاغل در بخش خصوصی بتواند ماهیانه ۲۰۰ میلیون تومان نیز حقوق بگیرد، اما مدیران سایر بخش ها به ویژه در بخش دولتی نباید از چنین امتیازاتی برخوردار باشند و اقدامات این گونه قانونی نیست. رئیس جمهور باید همان گونه که حقوق برخی مدیران ارشد را بالا برده درباره حقوق سایر بخش‌ها مانند کارمندان و معلمان نیز برنامه ریزی داشته باشد.

وی افزود: سزاوار نیست که هیات مدیره های کارخانجات و شرکت‌ها ۹۰ میلیون تومان حقوق دریافت کنند، اما به کارگر که بیشترین فشار کاری را باید تحمل کند ماهیانه تنها ۷۱۲ هزار تومان پرداخت شود. هم اکنون ۱۶۱ برابر اختلاف بین حقوق دریافتی یک کارگر با یک عضو هیات مدیره وجود دارد، در حالی که طبق قانون، فاصله بین کمترین و بیشترین حقوق نباید از ۷ برابر بیشتر باشد.

جدول ۱۰ ساله تغییرات حقوق و دریافتی مدیران و کارگران/(ارقام به تومان)

( مهر )

سال حداقل‌ دستمزد کارگران حداکثر‌ دریافتی‌‌ مدیران طبق قانون
۸۵ ۱۵۰۰۰۰ ۱۰۵۰۰۰۰
۸۶ ۱۸۳۰۰۰ ۱۲۸۱۰۰۰
۸۷ ۲۱۹۶۰۰ ۱۵۳۷۲۰۰
۸۸ ۲۶۳۵۲۰ ۱۸۴۴۶۴۰
۸۹ ۳۰۳۰۰۰ ۲۱۲۱۰۰۰
۹۰ ۳۳۰۳۰۰ ۲۳۱۲۱۰۰
۹۱ ۳۸۹۷۰۰ ۲۷۲۷۹۰۰
۹۲ ۴۸۷۱۲۵ ۳۴۰۹۸۷۵
۹۳ ۶۰۸۹۰۰ ۴۲۶۲۳۰۰
۹۴ ۷۱۲۴۲۵

 

۴۹۸۶۹۷۵

گروه اخبار /

بر اساس قانون برنامه پنجم توسعه انتقال نیروی انسانی به تهران و کلان شهرها ممنوع است.

سه شنبه, 21 ارديبهشت 1394 16:07

تجربه ای از مدارس ژاپن

گروه اخبار /

در این ویدئو به بخشی از ویژگی های نظام آموزشی ژاپن پرداخته می شود

منتشرشده در آموزش نوین

تهران / طرح مشکل سامانه پیشنهادات آموزش و پرورش

منتشرشده در نامه های دریافتی

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

عالی - 6.3%
خوب - 6.5%
تاثیر چندانی نداشته است - 29%
رتبه بندی فقط به ایجاد نارضایتی بیشتر معلمان و تبعیض درون سازمانی انجامیده است - 58.2%

مجموع آرا: 414

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور