گروه رسانه/
پژوهشی با عنوان : « جايگاه تفكر نقادانه در نظام آموزشي ايران » در مجله « پژوهش های زبان شناختی در زبان های خارجی » دوره هفتم - شماره 2 در بهمن 1396 منتشر گردیده است .
این پژوهش توسط محمدباقر باقری ؛ پرويز بيرجندی و پرويز مفتون انجام شده است . ( این جا )
در مقدمه چنین آمده است :
« در نظام هاي آموزشي سراسر دنيا، انگاره آموزش تفكر در سطوح عالي تر از یک سو و استفاده از مطالب درسي به عنوان ابزاري براي تفكر از سوي ديگر سبب شده تا تفكر نقادانه به عنوان يك مفهوم بنيادين و يک آرمان آموزشي مطرح شود.
انجام پژوهش به منظور فهم اينكه تفكر نقادانه بـه عنوان آرماني آموزشي تا چه ميزان واقعيت آموزشي نيز پيدا كرده از اهميت به سزايي برخوردار اسـت.
اين پژوهش بر آن بوده تا جايگاه تفكر نقادانه در نظام آموزشي ايران را مطالعه و بررسي كند.
در اين راستا با بهره گيري از پرسش نامه هاي موجود و بومي سازي آنها از 300 شركت كننـده بزرگسال داراي مـدرک ديپلم تا دكتري تخصصي مصاحبه به عمل آمد.
در اين پژوهش از روش مصاحبه براي سنجش ميزان آشنايي شركت كنندگان با نقش تفكر نقادانه در نظام آموزشي ايران استفاده شد.
بدين منظور به پرسش هاي زير پاسخ داده شد:
1 - ميزان آشنايي افراد تحصيل كرده در ايران با مفهوم تفكر نقادانه چه اندازه است؟
2 . آيا فراگيران در ايران به صورت صريح يا ضمني از اصول و روش هاي تفكر نقادانه در يادگيري مطالب درسي بهره ميبرند؟
3 . آيا تفاوت معناداري بين تحصيل كردگان ايراني، از ديپلم تا دكتري تخصصي از نظر ميزان آشنايي با تفكر نقادانه وجود دارد؟
4 . آيا تفاوت معناداري بين دانشجويان و دانش آموختگان رشته هاي مختلف از نظـر ميـزان آشنايي با تفكر نقادانه وجود دارد؟
پژوهش براي پاسخ به چهار پرسش اساسي طراحي و اجـرا شـد. اول اينكـه آيـا تحصيل كردگان ايراني با مفهوم تفكر نقادانه آشنايي دارند؟ پاسخ هاي شركت كنندگان نشان داد كه بيشتر آنها با مفهوم تفكر نقادانه و نقشي كـه مي تواند در آموزش و پرورش داشـته باشـد، بيگانه اند.
نبود تفاوت معنادار در رده هاي مختلف آموزشي از ديپلم تا دكتراي تخصصي نـشان داد كه در سطوح عالي نيز پرورش تفكر نقادانه جايگاه خود را پيدا نكرده است.
انتظار مي رفت با بالاتر رفتن سطح سواد و معلومات، شاهد رشد تفكر نقادانه باشيم كه چنين نيست.
نكته قابل تامل ديگر كه به پرسش سوم پژوهش نيز مربوط مي شود نبود تفاوت معنا دار بين دانشجويان و دانش آموختگان رشته هاي مختلف است.
نتايج پـژوهش حاضر نـشان داد كـه هـيچ تفـاوت معناداري بين افرادي كه در رشته هاي علوم انساني، علوم پايه، مهندسي، زبان هاي خارجـه و پزشكي تحصيل مي كنند وجود ندارد و ميزان آشنايي با تفكر نقادانه بسيار پايين است.
زماني كـه مفهوم تفكر نقادانه در نظام آموزشي كشوري چنين ناشناخته و مهجور باشد، طبيعي است كـه اصول آن مورد توجه قرار نگرفته است. البته يكي از اصول تفكر نقادانه، در نظر داشتن هـر دو ركن آموزش و پرورش است. از يک سو مهارت هاي تفكر مد نظـر اسـت و از سوي ديگر فضيلت هاي تفكر از جمله تواضع فكري و شرافت فكري (گزارش دلفي).
نكته قابل تامل در اينجا اين است كه شباهتي با نظام آموزشي ايران ديده مـي شود و آن تاكيد بـر هـر دو جنبـه آموزش و پرورش است. پاسخ هاي ارائه شده نشان داد كه تفكر نقادانه به جز در موارد معدودي
نظير رشته پزشكي در دانشگاه تهران و برخي دروس كارشناسي ارشد و دكتري در رشـته هـاي زير مجموعه زبان هاي خارجه به صورت صريح و سازمان يافته آمـوزش داده نمی شـود.
برای انجام اين پژوهش، اسناد بالادستی در نظام آموزشی ايران نظير برنامه درسی ملی جمهوری اسلامي ايران (1389) و سند تحول بنيادين آموزش و پـرورش (1390) مـورد مطالعه قـرار گرفت. به جز موارد معدودی كه در آن ها به طور جسته و گريخته به آموزش تفكر نقادانه اشاره ای شده است اين اسناد نيز فاقد برنامه ای مدون براي آموزش تفكر نقادانه ديده شدند.
از آنجا كـه فرايند ترميم سند تحول بنيادين آموزش و پرورش رسمي عمومي جمهوري اسلامي ايـران در افق چشم انداز در بازه هاي زماني پنج ساله صورت مي پذيرد اميد است يافته هاي اين پـژوهش
و پژوهش هاي مشابه باعث شود كه آموزش تفكر نقادانه به شكلي منسجم در دستور كار نظـام آموزشي كشور قرار گيرد.
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
همگی شنیدهایم گاهی که آدمها میخواهند یکدیگر را نصیحت کنند میگویند «عاقل باش!»؛ یا «این تصمیمت عاقلانه نیست»؛ یا اینکه «عقلانی حرف بزن!». حال میخواهیم ببینیم که تعریف عقلانیت چیست.
شخصی به نام «آلن دو باتن» (فیلسوف سوئیسی) در کتاب «تسلی بخشهای فلسفه» به دنبال ارائهی جوابی برای این سوال است. او تأکید میکند بیشتر مردم وقتی که راجع به عقلانیت صحبت میکنند «عرفی بودن» را مد نظر دارند.
«آلن دوباتن» میگوید این تعریف عقلانیت باعث میشود که هر گاه کسی به گونهای متفاوت با ما فکر یا عمل کند؛ از نظر ما آدم غیر متعارف و درنتیجه غیر خردمندی به نظر بیاید. او نقل میکند که وقتی سفید پوستها وارد قاره آمریکا شدند؛ سرخپوستها را دیدند که اصول غیر متعارفی داشتند؛ مثلأ دماغشان را سوراخ میکردند و دور آتش میرقصیدند و به شکل متفاوتی لباس میپوشیدند.
بنابراین سفیدپوستان به این نتیجه رسیدند که آنها انسان نیستند بلکه موجود دیگری بین انسان و حیوان هستند! بدنبال این طرز تلقی، سفید پوستان به عنوان تفریح و سرگرمی مسابقهی «شکار سرخپوست» برگزار میکردند! «آلن دوباتن» این رفتار را ناشی از این میداند که ما عقل و خردمندی را جزو تعریف انسانیت دانسته و از طرفی رفتار غیر عرفی را رفتار غیر عاقلانهای میدانیم.
بنابراین هر کس که دارای رفتار غیر عرفی باشد از نظر ما غیر عاقل است و حقوق بشر در مورد او صدق نمیکند! او به ما تذکر میدهد که حواسمان باشد اگر آدمی از نظر عقاید ، احساست یا رفتار با ما متفاوت است او را از حقوق انسانی ساقط نکنیم و بپذیریم که علیرغم ظاهر متفاوت، این انسان ها هم از حقوق انسانی برخوردارند.
«آلن دوباتن» سپس در جواب این سوآل که «اگر عقلانیت عرفی بودن نیست؛ پس چیست؟»؛ عقلانیت را با سنت سقراطی معرفی می کند.
در سنت سقراطی، عقلانیت مساوی است با critical thinking یا «تفکر نقاد». یعنی اگر کسی توانایی نقد کردن داشته باشد میتوان گفت که این فرد عقلانی رفتار میکند. به عبارت دیگر، در «رویکرد سقراطی»، زیر سؤال بردن پیش فرضها و عقاید و عادتها مساوی است با عقلانیت.
پیش فرض چیست؟
پیش فرضها گزارههایی هستند که به گونهای بیان میشوند که بدون اینکه مورد آزمون قرار گیرند پذیرفته میشوند. مثلآ به یک نفر گفته میشود که «اگر دروغگو باشی به جهنم می روی.» اینجا گزارهی «جهنم وجود دارد» پیش فرض واقع شده است. یعنی قبل از اینکه بهشت و جهنم تعریف و اثبات شود؛ با این جمله که «اگر دروغگو باشی به جهنم میروی» از سوال «جهنم وجود دارد یا نه؟» عبور کردهاند؛ پریدهاند! این پیش فرض است.
پیش فرض ها باعث «YES SET» می شوند. YES SET یعنی اینکه ما به جای تصمیم گرفتن بین «بله» و «خیر» نادانسته «بله» میگوییم چون سوال به گونهای مطرح میشود که گویی ما قبلا «بله» گفتهایم!. مثلاً میپرسند: «چایی میخورین یا میوه؟!» یعنی در حقیقت شما حق انتخاب «نسکافه» ندارید!
اگرچه بهنظر میرسد که فرد دارای حق انتخاب است؛ ولی در حقیقت این میزبان است که برایش تصمیم گرفته تا بین A و B یکی را انتخاب کند.YES SET یعنی ظاهرا حق انتخابهایی به ما داده میشوند؛ ولی عملآ پیش فرضهایی هم به شکل تلویحی و پنهانی به ما تحمیل میشوند!
در چنین شرایطی معمولاً ما متوجه نمیشویم که اساسآ مقدمهی موضوع نیاز به نقد دارد. مثل اینکه از شما بپرسند که «آیا موافقید که خانمها هم اجازهی انجام کارهای مردانهای مثل موتور سواری را داشته باشند؟»… شما فکر میکنید که یا باید بگویید «بله» یا «نه» و حتی فکر میکنید «من اجازه دارم که بگویم بله یا نه!».
اما در واقع شخصی که این سوآل را از شما پرسیده چند تا «بله» به خورد شما داده است. یکی اینکه «رفتارها قابل تقسیم به زنانه و مردانه هستند.»؛ دوم اینکه «موتور سواری جزو رفتارهای مردانه است.»؛ و سوم اینکه «ما (پرسنده) حق اجازه دادن یا ندادن داریم!».
در حالی که سوآل اصلی باید این باشد که «این حق از کجا آمده که شما به دیگران اجازه این رفتار را بدهید یا ندهید؟!»
بنابراین در روشYES SET به گونه ای رفتار میشود که فرد یا گروه مورد نظر هر انتخابی کنند؛ به شما یک YES گفته اند.YES SET فضایی است که در آن پیش فرضهایی به خوردتان داده میشود بدون اینکه از شما بپرسند آیا با آن پیش زمینهها موافقید یا نه.
( " افکار بلند با ایده ها رو به رو می شوند . افکار متوسط با اتفاقات و افکار ضعیف با آدم ها بحث می کنند " )
روش سقراطی این است که ما به گونهای سوآل کنیم که آن پیش فرضها و اطلاعات پنهان شده را به ما نشان بدهد و «زبان تهی شده» را به چالش بکشد. اساساً میگویند که این مدل گفت و گو که «آمایهی آری» یکی از انواع آن است، مدل Impoverished است یعنی مدل «تهی شده». در این مدل، اطلاعات مهمی را که شما برای تصمیم گیری نیاز دارید از شما دزدیدهاند و عملآ اطلاعاتی به شما میدهند که بخش مهمی از آن را حذف کردهاند.
این بخشِ از مدل «تهی شده» یا Impoverished Model ، باعث محدودیت در تصمیم گیری میشود. در واقع روش محدودیت ایجاد کردن برای انتخابهای شما این است که از نوعی زبان استفاده کنند. این روش (Impoverished Model)، نوعی بازی زبانی است که طی آن بدون اینکه شما بدانید، انتخابهای شما به دیگری واگذار میشود؛ حال آن دیگری ممکن است یک فروشنده آبجو باشد یا یک نهاد سیاسی.
روش سقراطی روشی است که سوالات پنهان شده در Impoverished Model را برای شما آشکار و روشن میکند.
سقراط این کار را میکرد؛ یعنی در بازار شهر راه می رفت و مردم کوچه و بازار را به چالش میکشید. مثلآ میدید که در سنای آتن سناتوری سخنرانی میکند و میگوید: «شرافت ملی ما حکم میکند که با اسپارت وارد جنگ شویم!». آن گاه سقراط سؤال میکرد: «اولاً آیا شرافت یک ویژگی اخلاقی انسانی است یا این که می تواند قید نژادی، جنسی، ملی، شهری و… داشته باشد؟! یعنی آیا ما شرافت ایرانی و شرافت افغانی و شرافت پاکستانی داریم؟!… یعنی شرافت در پاکستان یک معنا دارد و در ایران یک معنا؟!»… اگر گوینده میگفت که: «بله…شرافت قابلیت این را دارد که قید ملیت بخورد…»؛ آن وقت سقراط میگفت: «خوب، مشخص کنید که تفاوت شرافت ایرانی با شرافت پاکستانی و شرافت افغانی در چیست!» و اگر گوینده میگفت که: «نه، قید ملیت نمیخورد.»؛ میگفت که: «پس چرا میگویید شرافت ملی؟!…باید بگویید شرافت. اما آیا شرافت حکم میکند که دو تا کشور با هم بجنگند؟!!… اصلاً خود شرافت چه تعریفی دارد؟ شما چگونه بین دو نفر آدم میتوانید بگویید که این یکی شریف است و شرافت دارد و آن یکی نه؟!»… اما اگر گوینده میگفت که: «شرافت اصلآ تعریفی ندارد و مقولهای حسی است. یک نفر را میبینیم و از او حس منفی میگیریم و میفهمیم که آدم غیر شریفی است!»؛ آن وقت میگفت: «الان من حسی دارم که میگوید ورود به جنگ بیشرفانه است, حالا چه ابزاری وجود دارد که بفهمیم حس شما درست است که ورود به جنگ را نشانهی شرف میدانید یا حس من که ورود به جنگ را بیشرفی میدانم؟!!»…
خیلی از بیماران به ما مراجعه میکنند و معمولآ اولین جملهشان این است که: «افسردهام». حالا اگر سوآل شما این باشد که: «از کی افسرده شدی؟»؛ وارد بازی او شدهاید. یعنی پذیرفتهاید که افسردگی در او وجود دارد؛ یعنی پیش فرض را قبول کردهاید. در حقیقت، سوآل شما باید این باشد که: «افسردگی از نظر شما یعنی چه؟ و شما از کجا فهمیدید که افسرده شدهاید؟ آیا کسی این را به شما گفته؟ آیا حسی پیدا کردهاید؟ آیا فیلمی راجع به افسردگی در تلویزیون دیدهاید؟…». اینجا هم با همان سوآلات سقراطی به جای اینکه در دام بازی بیافتیم؛ بیرون آن میایستیم و بازی را نقد میکنیم.
سرانجام، این در بازار راه رفتنها و به چالش کشیدنهای مردم توسط سقراط منجر به این شد که سقراط را به جرم به انحراف کشیدن نسل جوان از طریق تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب، به دادگاه کشیدند و حکمش هم جام زهری بود که به دستش دادند و باید می خورد… شاید اولین شهید راه عقلانیت و فلسفه سقراط باشد؛ آنهم به دلیل تشویش افکار عمومی!
( " من هیچ چیزی را نمی توانم به کسی یاد بدهم ؛ من فقط می توانم آنان را وادار به فکر کردن کنم " )
یکی از ویژگیها و تفاوتهای جامعه مدرن با جامعه پیشمدرن این است که شما در جامعه مدرن توانایی این را دارید که سقراط وار عمل کنید. یعنی میتوانید هر گزارهای که به شما داده شده را زیر سوآل ببرید. آنچه به عنوان «آزادی بیان» شناخته میشود؛ یعنی داشتن این اجازه که همهی گزارههای پذیرفته شدهی عرفی و فرهنگی و تاریخی را زیر سوال ببریم.
مثلآ سالهاست در آمریکا پذیرفتهاند که سه نفر با آپولو ۱۱ به ماه رفتند و پرچم آمریکا را در کرهی ماه نصب کردند و ماه به تسخیر بشر در آمد… اما در دو دههی اخیر گروهی این موضوع را زیر سوآل بردهاند و ادعا میکنند که ممکن است تمام این ماجرا یک بازی تبلیغاتی بوده باشد!…
یا اینکه باز هم در آمریکا که روایت رسمی و قرائت رسمی حکومت و تبلیغات این است که برجهای دوقلو در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ توسط القاعده منفجر شد؛ میبینید که بسیاری از افراد کتابها و مقالاتی نوشتهاند که این موضوع را زیر سوآل بردهاند و میگویند که عامل اصلی این اتفاق خود پنتاگون بوده؛ یا طرح وزارت خارجه یا CIA بوده است! من هیچ اطلاعاتی در زمینهی پروژهی سفر به ماه یا انفجار برج های دوقلو ندارم ولی به عنوان یک معلم تفکر نقاد از این که در یک جامعه بتوان «قرائت رسمی» را زیر سوال برد خرسند میشوم زیرا اگر در جامعهای بتوان قرائت رسمی را زیر سوال برد و هیچ گزاره یا شخصی معاف از زیر سوآل بردن و به چالش کشیده شدن نباشد؛ در آن جامعه رویکرد عقلانیت سقراطی حاکم است.
2500 سال قبل پیرمردی ۷۰ ساله در حضور بیش از ۱۰۰ نفر هیئت منصفه به جرم تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب به اعدام محکوم شد. این مرد سقراط نام داشت.
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ راه می رفت ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ، ﻣﮕﺮ سؤﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ سؤﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪهٔ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ چنین ﺑﻮﺩ:
نقد ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ.
هﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ باﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ آنها ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ سؤال ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪچیز ﻭ ﻫﻤﻪﮐﺲ به ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ میکرد ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺩﮔﯽﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖِ سلطهٔ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪیست ﮐﻪ ﺁﻧ ﻘﺪﺭ ﺑﻪ آنها ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ آنها ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.
عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستند ﮐﻪ آنها ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ آنها ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥها ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ!
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ سؤال ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪچیز ﻭ ﻫﻤﻪﮐﺲ به ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ میکرد ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺩﮔﯽﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ.
ﺑﻪ همین ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
او از راه پرخطر یقینزدایی منصرف نشد.
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁنها ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺧﻄﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪٔ ﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.
امروزه روش سقراط را آگنوستیکی و شکگرایی (شکورزی) یا سنت سقراطی میگویند. بسیاری از انسانها مطابق عرف جامعه بودن (عرفیبودن) یا انباشتن اطلاعات را نشانه عقلانیت میدانند اما سقراط نشان داد که این طور نیست، عقلانیت با فرآیند تفکر سر و کار دارد.
ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍز ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعی ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ.
( کانال نویسنده )
1- زمانی که هر کدام از ما تلاش می کنیم تا در افراد پیرامون خود نگرش مثبت و یا نوعی ایجاد علاقه نسبت به خود به وجود بیاوریم و آنها را با خود همراه سازیم، به دنبال آن هستیم که فرد یا جامعه مورد نظر به چه موضوعی علاقه مند است تا ما خود را به همان شکل و فرم درآورده و پسندیده شویم. این تغییر باعث می شود حس تنهایی ما با پیوست به دیگران درمان شود و التیام بیابد. این منِ کاذب و مورد پسند اجتماعی را کارل گوستاویونگ روانکاو سوئیسی پرسونا یا ماسک نامید.
در نظامهای تمامیت خواه با تولد فرد، خانواده، جامعه و گفتمان مسلط بر نظام سیاسی از ابتدای ورود فرد به جامعه با تبلیغ هنجارهای انغعالی و تسلیم کننده و تززیق آن در خانواده و کلاس های درس کودکان تلاش می نماید شخصیت کودکان را غیرطغیانگر، غیرمنتقد و هماهنگ با هنجارهای مورد لزوم یک شهروند خوب و خنثی از نظر نظام سیاسی بارآورد. این هژمونی منجر به این می شود که کودک در ادامه مسیر رشد خود به اصطلاح شهروندی خوب و مقبول شود. نمودِ این هژمونی از سر اضطراب از تنبیه در چنین نظام هایی به گونه ای است که اشخاص با پذیرفتن تسلیم به قدرتِ برتر و ذوب شدن در او احساس آرامش یافته و چون فرد در برابر تخلف خود از هنجارهای ارائه شده بلافاصله با تفتیش نظام حاکم روبه رو می شود، به ناچار ماسک مورد نظر گفتمان رسمی را بر چهره می زند و به خودسانسوری روی می آورد.
این حالت به صورتی در ما نهادینه شده است که دائم با سرکوب خواسته های منِ حقیقی و حرکت به سوی منِ خوشایند جمعی از واقعیتِ خود می گریزیم و پرسونایی می زنیم که به ما آرامش ببخشد. تنها بازتاب این پرسونا اینست که ما هیچ گاه زندگی نمی کنیم، بلکه نقش بازیگری را ایفا می کنیم که دیگران ( گفتمان رسمی ، خانواده ، جامعه ، سازمان و ...) می طلبند.
متأثر از این هژمونی، زندگی خصوصی و عمومی ما منجر به شکل گیری نوعی حالت ریاکارانه شده است که تحت نامهای زیبایی چون متانت ، مظلومیت ، اجتماعی ، محجوب ، سربه زیر و ...وصف شده است و بدین ترتیب در فرهنگ عمومی جامعه نیز فرزند مطیع به فرزند شایسته ، دانش آموز منفعل به دانش آموز برجسته و ملت مظلوم به ملت قهرمان توصیف می شود که همواره قدردان است و البته تلاشگر در ایجاد نظمی که به تداوم سیاست های نادرست نظام مسلط کمک می کند.
به تدریج به جای قوام یافتن عقل انتقادی نوعی دیدگاه رندانه در غالب افراد جامعه ظهور و بروز می کند که براساس آن، افراد اکثراً منفعل هستند، تسلیم شرایط می شوند و باورشان تبدیل به «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» می شود. اکنون ما چگونه ایم؟ چقدر انتقاد پذیر هستیم؟ چقدر انتقاد کننده هستیم؟
از یک سو از وضع موجود می نالند و نق می زنند و گله و شکایت می کنند و از سوی دیگر ماسک رضایت مندی بر چهره می زنند و رفتاری دموکرات را تبلیغ می کنند. به همین دلیل از کوچکترین نقدی برآشفته می شوند. ساحت خود، گروه، انجمن و دوستان خود را غیرقابل نقد پنداشته و با یک وحدت درون گروهی علیه نقاد می شورند و از سر خشم منتقد را می کوبند و با جوسازی و افزودن بر تعداد «خودی ها» منتقد غیرخودی را بر نمی تابند.
2- احتمالا هر کدام از ما ، در دوران کودکی و نوجوانی طی کنش و واکنشی، برخوردی را تجربه کرده ایم که در آن از بزرگترها شنیده ایم : «نباید تو روی بزرگترها ایستاد» و همچنین یاد گرفته ایم مسائل را ریش سفیدان و بزرگترها حل کنند. اگر حرف شنوی نداشته و این گونه عمل نکرده ایم به فرزند «پررو» و «بی ادب» توصیف گشته ایم. همچنین شاید هر کدام از ما در شغل و کارمان مشاهده یا تجربه کرده باشیم که اگر دوست و همکاری ، کم کاری و یا کند کاری و سستی همکار خود را جهت تقویت و پویایی سازمان به مسئول بالاتر گزارش کند - البته حتما بعد از اعلام به آن همکار - با توصیفات منفی زیادی از جانب دیگران روبه رو شده بطوریکه احتمالا از کرده خود پشیمان می گردد و حتا گاه از درون نیز چنان شده که وجدان اخلاقی، او را دچار کشمکش، بحران و اضطراب های شدید کرده به گونه ای که ناچار به عذرخواهی از آن فرد و سعی در کمتر رفتن پیش مسئولان رده بالاتر کند تا از منظر نگاه همکاران، فردی مثبت قلمداد شود و از برچسب های «دستمال به دست»، «چاپلوس» و ... دوری و انگشت نمای همکاران به عنوان فردی موذی و خطرناک نگردد. ظاهراً ما چاره ای نداریم جز اینکه ضمن دور کردن خصلت های تنبلی از خود، با خودمان پیکار کنیم.
چنین فردی در جامعه ما با چنین اوصافی، عملش شنیع و زشت شمرده می شود و به اصطلاح کسی است که «برای دیگران می زند» و یا «زیر پای دیگران را خالی می کند».
واقعیت اینست که تا زمانی که ما خود پلیس و ناظر هنجارها و ناهنجاری های جامعه و کار خود و دیگران نباشیم، نباید منتظر تغییری بزرگ باشیم...
اکنون ما چگونه ایم؟ چقدر انتقاد پذیر هستیم؟ چقدر انتقاد کننده هستیم؟
ما آینه (پرسونای) اجتماعی خود را نگاه می کنیم و دوستش داریم اما با آینه واقعی (انتقاد و خودشناسی) از خود چگونه ایم؟ تا چه اندازه می توانیم بپذیریم که انتقاد ، انتقاد است و اصطلاحاتی نظیر «سازنده»، «اخلاقی»، «منصفانه»، «دوستانه» و ... که به عنوان صفات انتقاد رایج شده اند، کلیشه هایی هستند که در فرهنگ عمومی در اصل به سرپوشی برای تخریب انتقاد و تضعیف عقل انتقادی تبدیل شده اند و بر همین اساس شوربختانه کم نیستند مسئولانی که به جای آنکه دیگران نقدشان کنند خود به نقد خویشتن پرداخته و در صورت صلاحدید به نمایش آن در منظر افکار عمومی نیز می پردازند. در واقع آنها بدین گونه با نوعی فرار به جلو و گریز از پاسخ گویی دستِ پیش می گیرند تا پس نیافتند. آنان در واقع می کوشند تا شکل عملشان نزد افکار عمومی جامعه، مثبت جلوه کرده و با صفاتی نظیر صادق، فروتن، بزرگوار و ... شناخته شوند.
۳ - در فرهنگ عمومی جامعه ، مَثل هایی نظیر «آب زیر کاه» یا «مار زیر بافه» و نظایر آن را احتمالاً هر کدام از ما بارها شنیده و به کار برده ایم. این مثل ها همه نشأت گرفته از اجماع کلی افراد جامعه بر این نکته است که : «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» تا فرد منتقد را خلع سلاح کرده، همه به افرادی منفعل تبدیل شویم و انتقاد گریزیِ فردی خود را در یک جامعه سودا زده ی منفعل و تسلیم، ذوب نمائیم. چرا که به قول مصطفی ملکیان :
« ما همگی در حال فیلم بازی کردن هستیم، همه ما در باطن خودمان چیزهایی می گذرد و در ظاهرمان چیزهایی دیگر جریان پیدا می کند. بین بودِ و نمودِ ما، بین وجود ما و ظهور ما و بین کمون و بروزِ ما یک شکاف جدی وجود دارد...»
این شکل فردیت ، جامعه ای نیز همانند آن شکل می دهد که دچار همان شکاف جدی ملت - دولت است.
شوربختانه اکثریت ملت از نظام یا سیستم حاکم انتقاد نمی کند و همان طور که در برخوردهای روزانه، از مخالف خود به غیبت یاد می کند، از سیستم حاکم نیز به صورت پچ پچ های خانوادگی و خیابانی و نجواهای درگوشی ، بدون انعکاس آن به مسئولان ، غیبت می کند و توقع دارد مسئولان نیز جهت رفع آن کوشا باشند!
( تصویری ماندگار از « پاچه خواری » یا خاراندن پاچه همایونی مظفرالدین شاه قاجار )
ظاهراً ما چاره ای نداریم جز اینکه ضمن دور کردن خصلت های تنبلی از خود، با خودمان پیکار کنیم.
انتقاد را بیاموزیم و انجام دهیم و انتقاد دیگران را نیز پاس بداریم و «من»ِ واقعی خویش را از بند انفعال آزاد کرده و آن را پویا ، فعال ، پرشور و پرکار کنیم.
اگر شما از جمله کسانی هستید که از پیش در هر بحث و مناقشهای، سخنان کسی که نتیجهگیری نهایی وی با باور و نگرش شما هم سو باشد را مستدلتر و متقنتر میدانید، شما نیز گرفتار و سازندهی جامعه بیچرا هستید.
اگر شما با سخنانی مواجه شدید که دهها ادعا در آن گنجانده شده و برای هیچکدام از آنها حتی برخی از آنها دلیلی اقامه نشده بود و شما آنها را پذیرفتید، باز هم شما گرفتار و سازندهی جامعهی بیچرا هستید.
از اینها فراتر برویم ... اگر شما دربارهی مهمترین باورها و عقاید خود به قول دکارت در هر موضوعی دستکم یک بار چون و چرا نکردهاید، باز شما سازنده و گرفتار جامعهی بیچرا هستید.
یا اگر شما در مواجهه با اخبار و مدعیات مختلف افراد در تمام رسانهها با هر جهتگیری، عینک شک و تردید به چشم نزدهاید یا چون و چرایی در مقابل مدعیات آنها نمیکنید، باز هم….
خلاصهی کلام اینکه اگر شما در برابر هر ادعا، به نسبت نوع ادعا، مطالبهی دلیل نمیکنید، جزئی از اجزاء یک جامعهی بیچرا هستید که البته احتمالا خودتان هم گرفتار آن جامعه هستید، به این معنا که علت این رویکرد شما بالیدن در چنین جامعه و فرهنگیست که چون و چرا ندارد و اهل پرسشگری و استدلال نیست.
بارها برای من پیش آمده…، یا اصلا ناگفته از رفتار جامعه پیداست که گرایش عمدهی آن رد یا قبول ادعاهای نهاییست یا مثلا در موضوعات مختلف از جمله سیاسی، عقیدتی و غیره، نگرش شما اهمیت دارد و بس، نه استدلالهای شما.
این رفتار یک جامعهی بیچراست و فرهنگ تاریخی آن گرفتار چنین معضل بنیادینیست که پایه و اساس تمام بیچارگیها در همین بیچراییهاست.
چرا کردن یکی از شروط ضروری و لازم ماست و نیازمند التزام تام و تمام به عقلانیت و استدلال هستیم. البته همین حالا باید دقت کنید که ادعای خود این متن را هم بی چون و چرا نپذیرید. تا اینجا هیچ دلیلی برای این ادعا ارائه نشده که « چرا » جامعه بیچرا به جامعهای بیچاره بدل خواهد شد؟ پس اگر تا همینجا پذیرفتید که این ادعا هم موجه است، چندان اهل چون و چرا نیستید مگر آنکه خودتان در ذهنتان دلایلی را برای این مدعا ساخته یا حدس زده باشید.
البته چون و چرا کردن در برابر ادعاهای مختلف، شرط کافی سعادت جامعه نیست، اما حتما شرط لازم است و نه فقط شرط لازم، بلکه شرطی اساسی و ضروری.
چرا؟
چون سعادت هر جامعهای نیاز به بهبود و ارتقای سطح باورها و نگرشهای صادق یا موجه دارد. به عبارت سادهتر، نظرات تک تک افراد جامعه هرچه به حقیقت نزدیکتر باشد، آن جامعه سعادت بیشتری نصیبش میشود و برای مسائل و مشکلات خود چارههای کاربردیتر، عملیتر و باکیفیتتری میاندیشد. با مثالی سادهتر، اگر شما قصد ساختن یک ساختمان را داشته باشید اما در ریاضیات و محاسبات شما خطایی وجود داشته باشد یا برآوردهای سادهی فیزیکی شما از وزن و جرم و حجم اجسام خطا باشد، یا اصلا ساختمانی ساخته نخواهد شد یا در خوش بینانهترین حالت فرضی، ساختمان شما دیر یا زود فرو میریزد.
پس ما برای حل هر مسئلهای و پیدا کردن بهترین راهِ چاره نیازمند باورها و عقاید و نظرات صادق و موجه هستیم که با حقیقت مطابقت بیشتری داشته باشد.
با پذیرش این نکته، ما برای ارتقای سطح سعادت یک جامعه در کل، نیازمند نزدیکی و قرابت هرچه بیشتر نظرات افراد جامعه با حقیقت هستیم. حقیقت در اینجا به معنای داشتن نظراتی است که با واقعیتهای بیرونی مطابقت دارد(وارد بحث تفصیلی آن نشویم زیرا همینقدر کفایت میکند).
اما چگونه میتوان به باورهای صادق یا موجه بیشتری دست یافت؟ با پرسشگری و دستیابی به بهترین شواهد و استدلالها. خود این پرسشگری و دستیابی به بهترین شواهد و استدلالها از کجا حاصل میشوند و چگونه باید به آنها دست یافت؟ با « چرا ». یعنی هر ادعایی را آنقدر از فیلتر چون و چرا عبور دهیم و دلایل و شواهد آن را بسنجیم تا به کشف بهترین شواهد و استدلالها برسیم. به تعبیر دیگر با نوعی نگاه شکگرایانه به مدعیات مختلف نگریستن و حتی در مواجهه با خود استدلالها و شواهد نیز به سادگی تسلیم نشده و آنقدر سوزنمان روی « چرا » گیر کند تا به نقطهای واقعا قانع کننده و متقن برسیم.
بنابراین بهطور خلاصه ما برای اینکه به بهترین راهحلها و چارههای هر مسئلهای برسیم، چون چرا کردن یکی از شروط ضروری و لازم ماست و نیازمند التزام تام و تمام به عقلانیت و استدلال هستیم. و اما برعکس، اگر چنین رویهای نداشته باشیم کاسهی ادعاهای ما آن قدر پر است که لبریز میشود، اما در کاسهی دلایل و شواهد ما دریغ از یک قطره خردورزی. تا جایی که این روند بیچرایی، ما را به بیچارگی میرساند و تازه میپرسیم چرا بیچارهایم!
***
پانویس : البته این استدلال خلاصه که در این مطلب آمده، تنها مشتی از خروارها استدلال و شواهد دیگریست که میتوان در تایید این ادعا عرضه کرد. اما همین استدلال ساده نیز کفایت میکند.
-ع نوان این متن متاثر از مقالهی محمد مختاری تحت عنوان “فرهنگ بیچرا” در کتاب تمرین مداراست.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مشهور است که شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود چنین نوشته بود هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. این سخن آن اندازه اهمیت دارد که مبنایی برای منشور حقوق بشر واقع شده است که در آن آزادی مذهبی و اعتقادی و انجام آزادانۀ مناسک مذهبی برای هر گروه های مختلف مردم در هر کجای دنیا مورد تأکید واقع شده است. علاوه بر جهت گیری های مذهبی، اختلاف بر سر عقاید و نوع برداشت از دین در همۀ جوامع وجود دارد به طوری که در داستانی که مولانا در مورد موسی و شبان در مثنوی معنوی آورده است، تفاوت دیدگاه این دو در مورد خدایی که هر یک در ذهن دارند و آن را می پرستند به خوبی بیان شده است. در این حکایت موسی، شبان را به خاطر داشتن ادراک عینی و ابتدایی از خداوند مورد مذمت قرار داده، لیکن از خدا به موسی توصیه شده که تو برای وصل کردن و نه برای ایجاد قصل و جدایی بین من و بندگانم آمده ای.
اگر نگاهی به عوامل جدایی انسان ها از همدیگر در جهانی که زندگی می کنیم و به ویژه در درون دنیای اسلام بیاندازیم به چه مواردی می رسیم؟ مذهب، نژاد، قومیت، زبان، رنگ پوست، اعتقادات و گرایشات فکری و عقیدتی و ...، افراط در توجه به این نوع مرزهای جدایی انسان ها از یکدیگر باعث شده گروه هایی تکفیری همچون داعش که هر که را مخالف باور و اعتقاد خود پیدا می کند، تکفیر می نماید و از روی کرۀ خاکی حذف می کند، به وجود آید. توجه به این مسأله لازم است که هرگز نمی شود همه افراد جامعه را مجبور کرد که همانند یکدیگر فکر کنند. یک جامعه شناس به یک پدیده اجتماعی نگاه ویژه ای دارد که با اطمینان می توان گفت که با نگاه یک سیاست مدار یا روان شناس به آن پدیده متفاوت است. چگونه می توان از همۀ افراد در جامعه انتظار داشت که به یک شکل واحد فکر کنند و عمل نمایند.
در جامعه فعلی ما شاید یکی از مهمترین مسائلی که برای قوام زندگی اجتماعی مردم ضرورت دارد رسیدن به یک اندیشه صواب در زمینۀ نوع پوشش و حجاب می باشد. نتیجۀ اعمال روش هایی که مبتنی بر اجبار به داشتن پوششی خاص از طریق طرح هایی نظیر گشت ارشاد و ... نه تنها نتوانست بانوانی را که شل حجاب بودند را با حجاب تر کند که از قضا سرکنگبین صفرا فزود و کشور وارد فازی بحرانی شد و آن نیم بند حجابی هم که بر سر شل حجاب ها بود به کنار رفت. این اتفاقات نشان می دهد که با زور نمی توان بر سر کسی چادر کرد هم چنان که در دورۀ رضا خان نیز به زور برداشتن چادر از سر زنان میسور نشد.
مسائل فرهنگی راه حل فرهنگی دارند و باید از اصحاب فرهنگ برای حل آنها کمک جست.
این روزها حرف غالب آن است که جامعه را دو قطبی نکنید ولی منظور اصلی شان آن است که یک قطب که مورد تأیید ماست، حاکم باشد هم چنان که در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری شاهد آن بودیم و بر طبق این قاعده مردم تنها شامل کسانی می شوند که مطابق خواست و نظر حاکمیت عمل می کنند و مابقی خلایق از جرگه مردم بودن کنار گذاشته شده اند، نه کسی آنها را می بیند و نه صدایشان را می شنود و اگر اعتراضی کنند، عمال استکبار جهانی و اصحاب فتنه خطاب می شوند. از قضا این خلایق لجوج و دور از دایرۀ مورد تأیید نظام کم نیستند و از آنجا که خواهان به رفراندوم گذاشتن سیاست های نظام می باشند، آنها را ناتوان از تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی می شمارند و رجوع به آراء عمومی را مردود می دانند.
در جوامع دموکراتیک امروزی وقتی بر سر مسأله ای اختلاف پیش می آید راه حل را در قوانین موضوعه آن جامعه می جویند، منتهی قوانینی که بر آمده از نظر و رأی اکثریت مردم باشد نه بر آمده از مجلسی که به جای اینکه عصارۀ مردم باشد عصارۀ شورای نگهبان است. اگر قانون نباشد یا قانون بر گرفته از آراء عمومی مردم نباشد چه اتفاق خواهد افتاد؟ همان اتفاقی که در باغ شاهزاده ماهان شاهد آن بودیم مردم به جان هم می افتند و دو قطبی ها به جدال بین طرفداران و مخالفان یک امر اجتماعی نظیر حجاب منجر می شود. یا در طرقبه کسی پیدا می شود که با ریختن یک سطل ماست بر سر زن و بچۀ مردم می خواهد آنها را به صراط حق هدایت نماید. در متروها و اتوبوس ها و اماکن عمومی بین آنها و مردم بر سر حجاب درگیری وجود دارد ؛ آیا این امر به معروف و نهی از منکر است؟ مردم از خود می پرسند اگر رعایت حجاب یک واجب شرعی است پس چرا در مورد رعایت سایر واجبات شرعی این قدر تأکید نمی شود؟ مگر نه اینکه رباخواری در قرآن هم ردیف جنگ با خدا تلقی شده است، پس چرا بانک های همین نظام اسلامی از مردم در قبال پرداخت وام، سودهای کلان می گیرند؟
چرا مسئولین همین نظام اسلامی با استفاده از موقعیت سیاسی خود املاک بیت المال را تصاحب کرده اند و می توانند از طریق رانت خواری خرج و مخارج کلان آقازاده هایشان را تأمین نمایند؟ چرا در مقابل اختلاس های چند هزار میلیاردی برخی از این آقایان نظام اسلامی ساکت است؟ چرا لوایحی نظیر FATF که یک سند بین المللی شفافیت مالی است را امضا نمی کنند؟ آیا جز این است که در یک فضای غیر شفاف و شب تاریک برخی بهتر می توانند دزدی کنند و کسی خبردار نشود؟ چرا روزنامه هایی که در زمینۀ مقابله با فساد روشنگری می کنند، درشان تخته می شود؟ خبرنگاری که در زمینه خرید سیسمونی خانواده آقای قالیباف به اطلاع رسانی پرداخته بود، زندانی می شود و همین آقا که حتی در دورۀ مدیریت بر شهرداری فسادهای معاونش محرز بود هیچ تذکری نمی گیرد؟ اگر بحث امر به معروف و نهی از منکر را از امام حسین (ع) یادبگیریم ایشان علیه خلیفۀ ظالم زمان خود از این قاعدۀ اسلامی استفاده کردند و انگیزۀ قیامشان را همین اعلام نمودند. اما در نظام اسلامی ما که بالاترین تورم در میان کشورهای جهان را دارد و مردم به نان شب خود محتاج اند باید همه چیز را به حال خود رها کنند و تنها در فکر این باشند که چرا بعضی خانم ها روسری سر نمی کنند؟
آقایان زنگ خطر به صدا در آمده، الان ماه هاست که دختران مردم در مدارس با گازهای ناشناخته مسموم می شوند و شما ساکت هستید یا آن را به شیطنت دانش آموزان و تمارض آنها ربط می دهید. چطور می شود که در یک یا چند شهر به طور همزمان دانش آموزان اقدام به شیطنت کنند و چرا اصلا در مدارس پسرانه که شلوغی شان نسبت به دختران بیشتر است این شیطنت ها کمتر رخ می دهد؟ چرا این شیطنت ها از شهر قم که یک شهر مذهبی است آغاز می شود؟ اگر اینها شیطنت بچه ها است چرا در طول این مدت این بچه های شیطان را پیدا نکرده اید و با آنها برخورد ننموده اید ؟
شما که قادرید ریگی ها را هنگام گذر از آسمان کشور از هواپیما به زیر بکشید و دستگیر کنید، چرا در این زمینه عاجزید؟ اینها پرسش هایی هستند که مردم مسمومیت فرزندانشان را از چشم شما ببینند این نوع نگاه مردم باعث ایجاد نفرت در آنها نسبت به شما می شود و خشم سرکوب شده شان یک زمان فوران می کند و نظیر آنچه در مشهد یا بابلسر رخ داد به قتل برخی آقایان منجر می گردد. یک نگهبان که باید از مسئولین مواظبت کند چرا لولۀ اسلحه اش را باید به طرف آنها بگیرد؟
راه چاره این است که به رأی و نظر مردم احترام قائل شوید .
در همین نظام اسلامی زمانی که آقای سید محمد خاتمی با انتخاب مردم به ریاست جمهوری رسید، شور و نشاط اجتماعی بالا رفت. ایشان با شعار توسعۀ سیاسی به ریاست جمهوری رسید ولی بالاترین شاخص های رشد اقتصادی ایران بعد از انقلاب در زمان وی رقم خورد به طوری که مطابق آمارهای موجود وضعیت رشد اقتصادی ایران از کشورهای منطقه سبقت گرفت و میزان تورم، پایین ترین نرخ را در طول دودورۀ ریاست جمهوری ایشان داشت. هرچند که این افراطیون کج فکر نگذاشتند آب خوش از گلوی ایشان و مردم پایین برود و هر روز اقدام به ایجاد بحرانی تازه کردند ولی با همۀ اینها خاتمی موفق بود، چون برگزیدۀ انتخابات مردمی بود. هر چند که این انتخابات هم تحت سیطرۀ نظارت استصوابی شورای نگهبان بود ولی نتیجۀ اعتماد به رأی و نظر مردم بسیار قابل توجه بود. شما الان اقدام به تنش زدایی با کشورهای منطقه نظیر عربستان و ... می کنید در حالی که سیاست خارجی خاتمی مبتنی بر تنش زدایی بود، مجبور شدید به همان قاعده برگردید. در حالیک ه آن زمان برخی آقایان می گفتند تنش زدایی یعنی چه انقلاب آمده تا تنش ایجاد کند نه اینکه تنش ها را فرو نشاند. نتیجه فکر و عمل این آقایان را هم دیدیم با حمله به سفارت عربستان، چه خسارت هایی کشور متحمل شد و عاقبت با التماس به چین و عراق و ... دوباره برگشتید سرخانۀ اول پس نکنید این کارها را.
با این شرایطی که در جامعۀ ما به وجود آمده و هر کسی در مورد اوضاع نظری می دهد و من آن را تشتت فکری و بحران هویتی جامعه می دانم و در این میان هر آن کس که نظرش بیشتر مخالف با حاکمیت باشد مورد تأییدتر است، چه باید کرد؟
نظر من این است که باید اختلاف ها را بپذیریم، تفاوت آراء و سلیقه ها را قبول کنیم. نباید انتظار داشته باشیم همه مثل هم فکر کنند و عمل نمایند، بلکه باید بدانیم اختلاف بین آراء و نظرات مردم در همۀ جوامع وجود دارد ؛ مهم اینست که بتوانیم نظرات مخالف را تحمل کنیم. پوشش متفاوت را قبول کنیم هم چنانکه در ابتدا نظر شیخ ابوالحسن خرقانی را آوردم هرکه آمد نانش دهیم و از ایمانش نپرسیم. جامعه را به خوب و بد تقسیم نکنیم چه کسانی موافق با ما باشند و چه کسانی مخالف با ما هر دو را بپذیریم به یکی عزت و به دیگری ذلت نبخشیم. مانند طبیعت باشیم، هم چنانچه باران بر گل و خس یکسان می بارد ما هم عدالت را در مورد همه رعایت کنیم.
از اولین توصیههای امام علی (ع) میتوان مدارا با مردم را نام برد چنان که وقتی مالک را والی مصر می گمارد به او توصیه می کند: «مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دستهاند، دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش میباشند. ...اگر گناهی از آنان سر میزند، آنان را ببخشای و بر آنان سخت نگیر، آن گونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید.
در منشور حقوق بشر نیز توصیه به برابری و برادری و آزادی مردم شده است که بر گرفته از حقوق طبیعی «روسو» می باشد. روسو که از بانیان قانون اساسی فرانسه است، نظرش این است که چون طبیعت با همه یکسان رفتار می کند حاکمیت هم باید برای همۀ مردم حقوق برابر در نظر گیرد. بنابراین دوقطبی سازی جامعه از جایی شروع می شود که عده ای محبوب و کبوتر حرم حکومت می شوند و بقیه مطرود یا حتی زندانی و محبوس می گردند و این با توصیۀ امام علی (ع) منافات دارد و همین می شود که در باغ شاهزاده ماهان شاهد آن بودیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
استاندار بوشهر:
« همه معلمان باید بسیجی باشند. نباید معلم غیر بسیجی در استان وجود داشته باشد » .
سردار احمد محمدیزاده، استاندار بوشهر میافزاید:
« معلمی موفق است که بسیجی باشد و با تفکر بسیجی به فعالیتهای دانشآموزان توجه کند. با مشارکت سپاه استان بوشهر باید شرایطی فراهم شوند که تمام ۱۱ هزار معلم آموزش و پرورش استان بوشهر عضو بسیج معلمان شوند و در برنامههای آموزشی، اردویی و رزمایشهای سپاه شرکت کنند تا ضعفهای حوزه فرهنگی در این دستگاه به این صورت جبران شود » .
مرور چند نکته در خصوص سخنان استاندار بوشهر خالی از لطف نیست :
اکثر متولدین دهه چهل و پنجاه به خاطر وضعیت جنگ تحمیلی و سایر تهدیداتِ این کهن مرز و بوم سر و سری عمدتا داوطلبانه با بسیج (حضور در جبهه، بسیج محله، مدرسه و دانشگاه و...) داشته و چه بسا دارند. لذا مسئله معلمان عضویت یا عدم همکاری با بسیج و به خصوص فلسفه اولیه تشکیل آن نیست.
بحث ما، نوع نگرش، نسخه دستوری، تحکمی و آمرانه یک استاندار نظامی در حوزه مسائل پیچیده و استراتژیک حوزه نرم فرهنگی است. مطمئنم اکثر فرهنگیان اگر احساس میکردند با عضویت در بسیج مشکلات ساختاری/حاکمیتی و معضلات چندلایه ذینفعان دستگاه تعلیم و تربیت حل و فصل خواهد شد داوطلبان به این کار دست یازیده و چه بسا قبل از تشرف به کلاس درس، در پادگان از جلو سردار محمدزادهها رژه میرفتند. تربیت ما شعار زده است واقعیت این است که تربیت این نسل بیش از سخنان زیبا، نیازمند مشارکت کودکان و نوجوانان در فراهم آوردن موقعیت های آموزشی، کاهش تمرکز گرایی، افزایش مدرسه محوری، و بهره گیری از تجربیات جهانی اس
استانداری پستی کاملا سیاسی است. استاندار به عنوان رئیس جمهور استان باید فرابخشی عمل کرده و البته بر حوزههای مختلف اشراف داشته باشد.
احتمالا اطلاعات استاندار نظامی از چرایی و چیستی دستگاه تعلیم و تربیت، مشابه اطلاعات منِ معلم خبرنگار از کم و کیف نظام و نظامی گری است.برای اطلاع ایشان گوشهای از مشکلات زیرپوستی آموزش و پرورش را لیست میکنیم تا خود قضاوت کنند آیا با شرکت در دورههای بسیج و پوشیدن لباس رزم این مشکلات حل شدنی است؟
چالشهای حوزه تعلیم و تربیت:
- تربیت در ایران گلخانهای، ایزوله و بدون توجه به تنگناهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موجود در کشور است. در حال حاضر ؛ تفکر انتقادی بزرگترین غایب سیستم آموزشی کشور است.
- از منظری دیگر تربیت ایدئولوژیک و انتزاعی است لذا به شدت آمرانه،عمودی و انعطاف ناپذیر، دستوری و مونولوگ است. مفاهیم آموزش و پرورش ما بیشتر آخرت گرایانه، حافظه محور، غیرکاربردی و تکلیف محور است.
- تربیت ما شعار زده است واقعیت این است که تربیت این نسل بیش از سخنان زیبا، نیازمند مشارکت کودکان و نوجوانان در فراهم آوردن موقعیت های آموزشی، کاهش تمرکز گرایی، افزایش مدرسه محوری، و بهره گیری از تجربیات جهانی است.
- تربیت در کشور طبقاتی ، ناعادلانه و تبعیض آمیز است.اصول مصرح در قانون اساسی معطوف به رایگان بودن آموزش و پرورش بایکوت و بایگانی شده است.
- تربیت ما غیرکاربردی و حافظه محور است. مفاهیم و مطالب کتب درسی عمدتا کهنه و بیگانه با انتظارات بازار کار بوده و فرسنگ ها از واقعیتهای ساری و جاری کف جامعه و مختصات شهروند جهانی هزاره سوم فاصله دارد.
- « تربیت امری منقطع از تجربیات سیاسی اجتماعی نیست.اگر دهه شصتی ها و هفتادیها در آوردگاه جنگ و اصلاحات جامعه پذیر شدند ولی دهه هشتادیها با جغرافیای ذهنی (فردگرایی، جهان اندیشی، سنتگریزی و اقتدارستیزی) در معرض دیجیتالی شدن زندگی روزمره و انقباض ساخت سیاسی در کشور قرار داشتهاند. به دلیل غیبت روشنفکران نیز فضایی برای تحولات عمیق معرفتی شکل نگرفته است » .
- سهم آموزش و پرورش از بودجه از ۲۵ درصد اوایل انقلاب به زیر ده درصد تنزل یافته است. خرج کردن در آموزش و پرورش برباد دادن بودجه نیست بلکه سرمایهگذاری در آتیه کشور است.آموزش و پرورش سازمانی مصرفی نیست ؛ دستگاه مادر برای تولید اندیشه و تکثیر مهارتهای زندگیست. تربیت عرصه آزمون و خطا و جولانگاه کوتولهها نیست. در حال حاضر ؛ تفکر انتقادی بزرگترین غایب سیستم آموزشی کشور است.
- توسعه کشور منوط به توسعه آموزش و پرورش است و البته توسعه دارای اصول مشترک (رشد اقتصادی،اجماع داخلی، افزایش سرمایه گذاری، دسترسی به بازارهای جهانی) با مدلهای متفاوت است توسعه خطی و تصادفی نیست. امری ناگزیر، قطعی و برنامه محور است.
در پایان استاندار بوشهر را با بخشهایی از شعر بانوسیمین بهبهانی تنها میگذارم :
« ....آزادی تنها این نیست که بانوان خرمن گیسو در باد افشان ﮐﻨﻨﺪ.
آزادی تنها این نیست که تو با جفت خود در خیابان آزادانه قدم بزني.
آزادی تنها این نیست که تو نیمه شب.... در کنار زاينده رود غزل بخواني
اینها ابتدائیترین حقوق انسانی است.
آزادی این است که نه، تو به زور در پی نوشاندن شربت کوثر به من باشی، و نه من به زور در پی بخشیدن لذت شراب به تو .
آزادی این است که نه دین تو بر من حکم براند نه من تو را بی دین بخواهم.
آزادی این است که نه تو مرا با بی دینی من تکفیر کنی، و نه من تو را با دین تو تحقیر .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
آن چه در زیر می آید ؛ سخنان دکتر مقصود فراستخواه استاد برنامه ریزی توسعه ، آموزش عالی است که با موضوع « هفت ضلع تفکّر انتقادی » در انجمن جامعه شناسی ایران در اردیبهشت 1401 ایراد گردیده است .
بخش پایانی را می خوانید .
گروه رسانه/
آن چه در زیر می آید ؛ سخنان دکتر مقصود فراستخواه استاد برنامه ریزی توسعه ، آموزش عالی است که با موضوع « هفت ضلع تفکّر انتقادی » در انجمن جامعه شناسی ایران در اردیبهشت 1401 ایراد گردیده است .
بخش ششم را می خوانید .
ستوده باد دانایی
..... اواخر دهه ۱۳۷۰خورشیدی، برای انجام فاز نخست مطالعه امکان سنجی روی پروژهای عامالمنفعه با هدف ایجاد یک سازمان مردمنهاد (NGO)، به زادگاهم کلاردشت سفر کردم.
با توجه به آنکه در رشتههای مرتبطی چون جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی تحصیل نکرده بودم و تجربه کنش گری اجتماعی نیز نداشتم، تصمیم گرفتم برای تحقق این کار مهم، اصل روش مندی را رعایت کنم.
به همین دلیل پس از مطالعات کتابخانهای، با مبانی نظری این کار آشنا شدم و سپس گام در میدان عمل نهادم.
پس از ورود به آن جامعه محلی، از همشهریانم میخواستم تا موثرترین شهروندان شهرمان را به من معرفی کنند. آنها نیز بیدرنگ فهرستی از موثرترین افراد را در اختیارم میگذاشتند.
با توجه به آنکه اغلب معرفیشدگان را نمیشناختم، طبیعی بود بپرسم:
« اینها که هستند؟ »
اغلب آنها معمولا پاسخ میدادند:
«همانیکه ماکسیما دارد! » یا « همانیکه بولدوزر دارد» ! یا «همانیکه تراکتور دارد»! یا «همانی که در دستگاههای دولتی نفوذ دارد و کسی را برده است سرِ کار»! یا « همانیکه در دستگاههای حکومتی نفوذ دارد و دهها هکتار از جنگلها و منابع طبیعی را تصاحب کرده است» ! یا « آن مُلایی که صدای خوشی دارد و روضهی دل نشینی میخواند» ! یا ...!
در ادامه، من نیز میپرسیدم: « چطور از من انتظار دارید کسانی را از روی ماکسیما یا بولدوزر یا تراکتورشان بشناسم در حالی که خودشان را نمیشناسم؟! داشتن ماکسیما و مانند آن چه نسبتی با تاثیرگذاری بر جامعه دارد؟ آیا داشتن نفوذ در دستگاههای حاکمیتی یا روضهخوانی با صدایی خوش نسبتی با دو مقولهی فکر و تفکر دارد؟
از این کنش و واکنشهای پویا با برخی از همشهریانم و نوع نگاهشان به جایگاه اجتماعی دیگر شهروندان متوجه شدم معیار برتری انسان بر دیگری در آن جامعهی محلی، همه چیز هست جز فکر، تفکر و خلق یک نیاز مشترک برای تغییر! « آیا فلان پژوهشگران خیرخواهی که به صورت داوطلبانه و با هزینههای شخصی در حال پژوهش و تفکر روی مسایل و بحرانهای کشورشان هستند را نیز میشناسید؟»
پول، ماشین، ویلا، تیزبازی، زرنگبازی و ...، همگی دارای بار ارزشی مثبت بودند اما فکر، تفکر و انسان متفکر خیر!
از اینروی، من مجبور میشدم پرسشام را شفافتر بپرسم. بنابراین میپرسیدم: «انسان متفکر» در شهرمان چه کسی (یا کسانی) هستند» ؟
اغلب آنها پاسخ میدادند: "«متفکرررر»؟! چه سوالی؟! تا بهحال بهآن فکر نکرده بودیم! ... گمان کنیم فلانی متفکر باشد زیرا کتابی نوشته است!"
فاز دوم مطالعه:
با توجه به آنکه طیف سیاستگذاران و دولتمردان ایران نیز گروه دیگری از جامعه هدف مطالعاتم را تشکیل میدادند، در فاز دوم بررسیهایم جامعه آماریام را تغییر دادم.
به همین دلیل پرسشهای بالا را در شکلهای دیگر از کارگزاران غالبا عالیرتبهی جمهوری اسلامی ایران پرسیدهام و چالشهای یادشده را به شکل دیگری با آنها مطرح کردهام!
در نخستین دیدارم با ایشان، از هریک از آنها میپرسیدم:
« آیا نیکی کریمی یا مهناز افشار یا حسین رضازاده یا عباس جدیدی یا علیرضا دبیر یا حاج منصور ارضی یا حاج سعید حدادیان یا حاج محمود کریمی یا ... را میشناسید؟ »! این چه جامعه علمی است که در نسبت با تحولات پرشتاب سیاسی - اجتماعی کشورش خودش را به بیتفاوتی و بیحسی اجتماعی زده است ؟
پاسخ همگی آنها «آری» بود!
سپس از ایشان میپرسیدم: « آیا این افرادی را که نام بردم، صاحب تفکرند که شما به عنوان یک مسئول مملکتی آنها را با این جزئیات میشناسید؟» !
سپس از آنها میپرسیدم: « آیا فلان پژوهشگران خیرخواهی که به صورت داوطلبانه و با هزینههای شخصی در حال پژوهش و تفکر روی مسایل و بحرانهای کشورشان هستند را نیز میشناسید؟» !
همگی آنها پاسخ میدادند: « خیر»!
در ادامه، من نیز میپرسیدم:
« شما چطور مسئول مملکتی هستید که فرایندی را طراحی نکردهاید تا طی آن، پژوهشگران خیرخواهی را بیآن که از جایی حمایت مالی، امنیتی و قضایی شوند و داوطلبانه برای توسعه کشورشان تفکر میکنند را شناسایی کنید و سپس از فکر آنها برای توسعه ایران استفاده کنید؟» !
پاسخ همگی آنها چیزی جز «سرافکندی قَجَری» نبود!
فاز سوم مطالعه:
در فاز سوم مطالعاتم روی کنشگران جامعه علمی ایران متمرکز شدم.
حدود یکدهه چالشی را در قالب گزارهای پرسشی با دانشجویان و اعضای هیات علمی دانشگاههای دولتی شهر تهران در میان میگذاشتم و از آنها میپرسیدم:
« من در این دانشگاه بهدنبال کسی میگردم که فکر کند. آیا میتوانید کسی را به من معرفی کنید که فکر کند؟!» !
آنها در آغاز در حالی که لبخندی معنادار روی لبانشان نقش میبست به سهشکل به من پاسخ میدادند:
۱) گروه نخست پاسخ میداد: « پرسش شما ابهام دارد»! که من معمولا با این گروه، کاری نداشتم.
۲) گروه دوم پاسخ میداد: « در دانشگاه ما اساسا کسی فکر نمیکند» ! که من نیز بیدرنگ به این گروه میگفتم: « درود و آفرین بر شما. حتی اگر به تمسخر به پرسش من پاسخ داده باشید، بسیار قابل احترامید زیرا این نشان میدهد پیشتر به آن پرسش فکر کردهاید» !
۳) گروه سوم نیز پاسخ میداد: « اینجا همه فکر میکنند زیرا کارشان فکر کردن است»! که من نیز بیدرنگ و در قالب گزارهای پرسشی میپرسیدم: « بسیارخوب. بنابراین تصور میکنم، بتوانید در این دانشگاه دستکم یک انسان متفکر را به بنده معرفی کنید»؟
برخی از آنها پاسخی برای ارایه نداشتند و برخی دیگر نیز پاسخ میدادند: « مثلا: فلانی و فلانی». « شما چطور مسئول مملکتی هستید که فرایندی را طراحی نکردهاید تا طی آن، پژوهشگران خیرخواهی را بیآن که از جایی حمایت مالی، امنیتی و قضایی شوند و داوطلبانه برای توسعه کشورشان تفکر میکنند را شناسایی کنید و سپس از فکر آنها برای توسعه ایران استفاده کنید؟»
سپس من میپرسیدم: « انسان متفکر فرد تاثیرگذاری استکه دستکم یک نسل (سیسال) جلوتر از زمان خودش فکر کند. آیا این کسانی را که نام بردهاید، چنین ویژگی را دارند؟» !
آنگاه همگی با تردید پاسخ میدادند: « آری»!
سپس من نیز در ادامه میپرسیدم:
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز پورسینا قرار میگیرند؟ پورسینای دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز ابوریحان قرار میگیرند؟ ابوریحان دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز خیام قرار میگیرند؟ خیام دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز زکریای رازی قرار میگیرند؟ رازی دانشگاه شما کیست؟
دراکر، میشل فوکو، جیمز کلمن، اینگلهارت، فوکویاما، گیدنز، کانت، دکارت، نیچه، هایدیگر، پوپر، ریکاردو، آدام اسمیت، انیشتین، دیوید بوهم، شرودینگر و هایزنبرگِ دانشگاه شما کیست؟
- آنگاه همگی پاسخ میدادند: « خیر، خیر، ...، خیر! نداریم ... نداریم» !
سپس من واپسین پرسشم را این چنین از آنها میپرسیدم:
« در جامعه علمی ایران گروهی حضور دارند که ربع قرن است که دارند فریاد میزنند؛ یا ایهاالناس مژده دهید ما را که در زمینه علم در منطقه اول شدهایم!
سوال:
- این چه علمی است که با فکر، تفکر و انسان متفکر بیگانه است؟
- این چه اول شدنی است که مردم کشورمان بدان اعتراض دارند؟
- این چه جامعه علمی است که در نسبت با تحولات پرشتاب سیاسی - اجتماعی کشورش خودش را به بیتفاوتی و بیحسی اجتماعی زده است؟ » !
نتیجهگیری:
جامعهای که مردمانش فکر کردن را عار بدانند، حاکمانش خود را متفکر و دانشگاهیانش خود را سیاستمدار بدانند، نتیجهاش این میشود که اکنون شاهدش هستیم.
در آمریکا متفکران اندیشکدههایی چون رند، کارنگی و دیگران به سناتورها و روسای جمهورشان خط میدهند که برای بیشینهسازی منافع ملی کشورشان چه سناریوهای سیاستی را گزینش و اجرا کنند!
ولی در کشورهای توسعهنیافتهای چون ایران؛ این جنگیرها، فالگیرها، رمالها، دعانویسها و وِردخوانها هستند که الهامبخش سیاستمدارانشان در تصمیمگیریهای مهم و استراتژیک کشورشان هستند و نه متفکران نداشتهشان!
پاینده ایران
پی نوشت: آنچه خواندید تجربهای زیسته از نویسنده بود که بهروش «اُتواِتنوگرافی (خودمردمنگاری)» نگاشته است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید