ستوده باد دانایی
..... اواخر دهه ۱۳۷۰خورشیدی، برای انجام فاز نخست مطالعه امکان سنجی روی پروژهای عامالمنفعه با هدف ایجاد یک سازمان مردمنهاد (NGO)، به زادگاهم کلاردشت سفر کردم.
با توجه به آنکه در رشتههای مرتبطی چون جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی تحصیل نکرده بودم و تجربه کنش گری اجتماعی نیز نداشتم، تصمیم گرفتم برای تحقق این کار مهم، اصل روش مندی را رعایت کنم.
به همین دلیل پس از مطالعات کتابخانهای، با مبانی نظری این کار آشنا شدم و سپس گام در میدان عمل نهادم.
پس از ورود به آن جامعه محلی، از همشهریانم میخواستم تا موثرترین شهروندان شهرمان را به من معرفی کنند. آنها نیز بیدرنگ فهرستی از موثرترین افراد را در اختیارم میگذاشتند.
با توجه به آنکه اغلب معرفیشدگان را نمیشناختم، طبیعی بود بپرسم:
« اینها که هستند؟ »
اغلب آنها معمولا پاسخ میدادند:
«همانیکه ماکسیما دارد! » یا « همانیکه بولدوزر دارد» ! یا «همانیکه تراکتور دارد»! یا «همانی که در دستگاههای دولتی نفوذ دارد و کسی را برده است سرِ کار»! یا « همانیکه در دستگاههای حکومتی نفوذ دارد و دهها هکتار از جنگلها و منابع طبیعی را تصاحب کرده است» ! یا « آن مُلایی که صدای خوشی دارد و روضهی دل نشینی میخواند» ! یا ...!
در ادامه، من نیز میپرسیدم: « چطور از من انتظار دارید کسانی را از روی ماکسیما یا بولدوزر یا تراکتورشان بشناسم در حالی که خودشان را نمیشناسم؟! داشتن ماکسیما و مانند آن چه نسبتی با تاثیرگذاری بر جامعه دارد؟ آیا داشتن نفوذ در دستگاههای حاکمیتی یا روضهخوانی با صدایی خوش نسبتی با دو مقولهی فکر و تفکر دارد؟
از این کنش و واکنشهای پویا با برخی از همشهریانم و نوع نگاهشان به جایگاه اجتماعی دیگر شهروندان متوجه شدم معیار برتری انسان بر دیگری در آن جامعهی محلی، همه چیز هست جز فکر، تفکر و خلق یک نیاز مشترک برای تغییر! « آیا فلان پژوهشگران خیرخواهی که به صورت داوطلبانه و با هزینههای شخصی در حال پژوهش و تفکر روی مسایل و بحرانهای کشورشان هستند را نیز میشناسید؟»
پول، ماشین، ویلا، تیزبازی، زرنگبازی و ...، همگی دارای بار ارزشی مثبت بودند اما فکر، تفکر و انسان متفکر خیر!
از اینروی، من مجبور میشدم پرسشام را شفافتر بپرسم. بنابراین میپرسیدم: «انسان متفکر» در شهرمان چه کسی (یا کسانی) هستند» ؟
اغلب آنها پاسخ میدادند: "«متفکرررر»؟! چه سوالی؟! تا بهحال بهآن فکر نکرده بودیم! ... گمان کنیم فلانی متفکر باشد زیرا کتابی نوشته است!"
فاز دوم مطالعه:
با توجه به آنکه طیف سیاستگذاران و دولتمردان ایران نیز گروه دیگری از جامعه هدف مطالعاتم را تشکیل میدادند، در فاز دوم بررسیهایم جامعه آماریام را تغییر دادم.
به همین دلیل پرسشهای بالا را در شکلهای دیگر از کارگزاران غالبا عالیرتبهی جمهوری اسلامی ایران پرسیدهام و چالشهای یادشده را به شکل دیگری با آنها مطرح کردهام!
در نخستین دیدارم با ایشان، از هریک از آنها میپرسیدم:
« آیا نیکی کریمی یا مهناز افشار یا حسین رضازاده یا عباس جدیدی یا علیرضا دبیر یا حاج منصور ارضی یا حاج سعید حدادیان یا حاج محمود کریمی یا ... را میشناسید؟ »! این چه جامعه علمی است که در نسبت با تحولات پرشتاب سیاسی - اجتماعی کشورش خودش را به بیتفاوتی و بیحسی اجتماعی زده است ؟
پاسخ همگی آنها «آری» بود!
سپس از ایشان میپرسیدم: « آیا این افرادی را که نام بردم، صاحب تفکرند که شما به عنوان یک مسئول مملکتی آنها را با این جزئیات میشناسید؟» !
سپس از آنها میپرسیدم: « آیا فلان پژوهشگران خیرخواهی که به صورت داوطلبانه و با هزینههای شخصی در حال پژوهش و تفکر روی مسایل و بحرانهای کشورشان هستند را نیز میشناسید؟» !
همگی آنها پاسخ میدادند: « خیر»!
در ادامه، من نیز میپرسیدم:
« شما چطور مسئول مملکتی هستید که فرایندی را طراحی نکردهاید تا طی آن، پژوهشگران خیرخواهی را بیآن که از جایی حمایت مالی، امنیتی و قضایی شوند و داوطلبانه برای توسعه کشورشان تفکر میکنند را شناسایی کنید و سپس از فکر آنها برای توسعه ایران استفاده کنید؟» !
پاسخ همگی آنها چیزی جز «سرافکندی قَجَری» نبود!
فاز سوم مطالعه:
در فاز سوم مطالعاتم روی کنشگران جامعه علمی ایران متمرکز شدم.
حدود یکدهه چالشی را در قالب گزارهای پرسشی با دانشجویان و اعضای هیات علمی دانشگاههای دولتی شهر تهران در میان میگذاشتم و از آنها میپرسیدم:
« من در این دانشگاه بهدنبال کسی میگردم که فکر کند. آیا میتوانید کسی را به من معرفی کنید که فکر کند؟!» !
آنها در آغاز در حالی که لبخندی معنادار روی لبانشان نقش میبست به سهشکل به من پاسخ میدادند:
۱) گروه نخست پاسخ میداد: « پرسش شما ابهام دارد»! که من معمولا با این گروه، کاری نداشتم.
۲) گروه دوم پاسخ میداد: « در دانشگاه ما اساسا کسی فکر نمیکند» ! که من نیز بیدرنگ به این گروه میگفتم: « درود و آفرین بر شما. حتی اگر به تمسخر به پرسش من پاسخ داده باشید، بسیار قابل احترامید زیرا این نشان میدهد پیشتر به آن پرسش فکر کردهاید» !
۳) گروه سوم نیز پاسخ میداد: « اینجا همه فکر میکنند زیرا کارشان فکر کردن است»! که من نیز بیدرنگ و در قالب گزارهای پرسشی میپرسیدم: « بسیارخوب. بنابراین تصور میکنم، بتوانید در این دانشگاه دستکم یک انسان متفکر را به بنده معرفی کنید»؟
برخی از آنها پاسخی برای ارایه نداشتند و برخی دیگر نیز پاسخ میدادند: « مثلا: فلانی و فلانی». « شما چطور مسئول مملکتی هستید که فرایندی را طراحی نکردهاید تا طی آن، پژوهشگران خیرخواهی را بیآن که از جایی حمایت مالی، امنیتی و قضایی شوند و داوطلبانه برای توسعه کشورشان تفکر میکنند را شناسایی کنید و سپس از فکر آنها برای توسعه ایران استفاده کنید؟»
سپس من میپرسیدم: « انسان متفکر فرد تاثیرگذاری استکه دستکم یک نسل (سیسال) جلوتر از زمان خودش فکر کند. آیا این کسانی را که نام بردهاید، چنین ویژگی را دارند؟» !
آنگاه همگی با تردید پاسخ میدادند: « آری»!
سپس من نیز در ادامه میپرسیدم:
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز پورسینا قرار میگیرند؟ پورسینای دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز ابوریحان قرار میگیرند؟ ابوریحان دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز خیام قرار میگیرند؟ خیام دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز زکریای رازی قرار میگیرند؟ رازی دانشگاه شما کیست؟
دراکر، میشل فوکو، جیمز کلمن، اینگلهارت، فوکویاما، گیدنز، کانت، دکارت، نیچه، هایدیگر، پوپر، ریکاردو، آدام اسمیت، انیشتین، دیوید بوهم، شرودینگر و هایزنبرگِ دانشگاه شما کیست؟
- آنگاه همگی پاسخ میدادند: « خیر، خیر، ...، خیر! نداریم ... نداریم» !
سپس من واپسین پرسشم را این چنین از آنها میپرسیدم:
« در جامعه علمی ایران گروهی حضور دارند که ربع قرن است که دارند فریاد میزنند؛ یا ایهاالناس مژده دهید ما را که در زمینه علم در منطقه اول شدهایم!
سوال:
- این چه علمی است که با فکر، تفکر و انسان متفکر بیگانه است؟
- این چه اول شدنی است که مردم کشورمان بدان اعتراض دارند؟
- این چه جامعه علمی است که در نسبت با تحولات پرشتاب سیاسی - اجتماعی کشورش خودش را به بیتفاوتی و بیحسی اجتماعی زده است؟ » !
نتیجهگیری:
جامعهای که مردمانش فکر کردن را عار بدانند، حاکمانش خود را متفکر و دانشگاهیانش خود را سیاستمدار بدانند، نتیجهاش این میشود که اکنون شاهدش هستیم.
در آمریکا متفکران اندیشکدههایی چون رند، کارنگی و دیگران به سناتورها و روسای جمهورشان خط میدهند که برای بیشینهسازی منافع ملی کشورشان چه سناریوهای سیاستی را گزینش و اجرا کنند!
ولی در کشورهای توسعهنیافتهای چون ایران؛ این جنگیرها، فالگیرها، رمالها، دعانویسها و وِردخوانها هستند که الهامبخش سیاستمدارانشان در تصمیمگیریهای مهم و استراتژیک کشورشان هستند و نه متفکران نداشتهشان!
پاینده ایران
پی نوشت: آنچه خواندید تجربهای زیسته از نویسنده بود که بهروش «اُتواِتنوگرافی (خودمردمنگاری)» نگاشته است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
شادروان علی رضا قلی در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی از قول انیشتین مبنویسد"فکر کردن سخت ترین کارهاست"وبعد اضافه میکند ما ایرانی ها هم که خیلی به کار سخت عادت نداریم!!!
نقدی بر اموزش پرورش و اموزش عالی تنزل بخش ایران / پروفسور حسینی
این عنوان را سرچ کنید هم به ان میرسید- در کانال اپاراتم.
؟= ۱۷ - ۶۵
هیچکدام درست و به موقع پاسخ ندادند!!!؟؟؟؟