گر شما در عرصه اقتصاد معجزه کردید، یک آقایی که دیگر رفته است خودش معجزه هزاره سوم بود/ او آن قدر معجزه بود که تشعشعات معجزه اش حتی در تمام محله ای که زندگی می کرد هم تاثیر می گذاشت، به طوری که اگر قیمت گوجه در کشور بالا بود، میوه فروشی سر کوچه آنها ارزان می فروخت/ به جون هر چی مَرده، دوباره برمی گرده/ او در یک جایی که اسمش یادم نیست بدون آنکه از لامپ 100، لامپ پر مصرف و حتی کم مصرف استفاده کند، دور و بر خودش هاله نور ایجاد کرد، تا حالا شما از این کارها کرده اید؟! اصلا بلدید از این کارها بکنید/آقای روحانی! شما باید بدانید که به دلیل معجزه بودن نفر قبلی، سطح توقعات مردم خیلی بالا رفته است و با چنین کارهایی از شما راضی نمی شوند! باید بیشتر تمرین کنید و معجزات بیشتری داشته باشید/ او نه تنها خودش معجزه بود، بلکه دور و بری هایش هم هر کدام برای خودشان معجزه ای بودند/ الان که انشایم را وجب می کنم می بینم دو وجب شده است و چون شما وجبی نمره می دهید و اسفندیار هم دو وجب انشا نوشته بود و 20 شده بود، همین جا به انشایم خاتمه می دهم، با تشکر از بابای خوبم که در نوشتن انشایم کمکم کرد....
« سرمایه » به منابع یا قابلیت های در اختیار فرد یا موقعیتی اشاره دارد که از نفوذ اجتماعی یا رواج برخوردار باشد .
" بورديو" مفهوم سرمایه را برای نشان دادن منابع مهمی مطرح می سازد که در طول زندگی مورد استفاده قرار میگیرند و سپس فضای قشربندی بر مبنای طبقه را از نقطه نظر سرمایه تعریف می کند.
توزیع سرمايه هاي اقتصادي و فرهنگي تعیینکننده موقعیت طبقاتی عینی فرد در نظام اجتماعی است. به عبارت دیگر، ساخت طبقاتی از طریق ترکیب انواع این سرمایهها به وسیله گروهها روشن میشود. طبقات بالا بیشترین میزان سرمایه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی را دارند. طبقه متوسط مقدار کمتری از این انواع را در اختیار دارد و طبقه پایین کمترین مقدار این ترکیب از منابع را مورد بهره برداری قرار میدهد .
درمجموع ، اگر مهمترين سرمايه هاي انسان رابه دو دسته سرمايه اقتصادي و فرهنگي تقسيم كنيم و مهمترين شاخص سرمايه اقتصادي را مجموعه دارايي ها و درآمدها واملاك درنظر بگيريم و مهمترين شاخص سرمايه فرهنگي رابرخورداري ازتحصيلات درنظر بگيريم با چهار طبقه سر و كارداريم :
همان طوركه از نمودار پيداست با اينكه معلمان داراي سرمايه فرهنگي بالايي هستند اما سرمايه اقتصادي آنان تقريبا هم رديف كارگران يدي هست.
به راستي جايگاه واقعي معلمان اينجاست؟
شما چه جايگاهي رابراي معلمان شايسته مي دانيد ؟
در نظامهای سیاسی مدرن، قدرت اجتماعی از حضور مردم ناشی میشود و سیستم مدیریت فردی جای خود را به مشارکت همگانی میدهد. در این نظامها، دولت، تبلور و برآیند ارادۀ مردم است. ارادۀ مردم نیز ازطریق نهادهای قانونی اعمال میشود. لذا میزان مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی بهعنوان شاخص رشدیافتگی و توسعۀ سیاسی محسوب میشود.
براین اساس، در جوامع امروزی، چرخش قدرت سیاسی برای مقابله با شکلگیری انواع دیکتاتوریها و ایجاد عدالت در موازنۀ قدرت سیاسی بین احزاب و گروههای اجتماعی، امری اجتنابناپذیر تلقی میشود. در این میان، تقویت زمینههای مشارکت سیاسی بر عهدۀ روشنفکران، دانشگاهها، احزاب و گروههای اجتماعی است و نقش دولت صرفاً فراهم آوردن شرایط رشد سیاسی افراد از طریق آزادسازی فضای سیاسی،تلاش در جهت از بین بردن موانع مشارکت سیاسی، تضمین حقوق اساسی مردم، توزیع عادلانۀ امکانات و ثروتهای عمومیو از همه مهمتر، آموزشهای صحیح در مدارس برای رشد فکری و سیاسی نسل جوان است.
همچنین باید اذعان کرد که گسترش سطح آگاهیهای سیاسی جامعه عمدتاً از طریق رسانهها و مطبوعات آزاد امکانپذیر بوده و تنها با توزیع عادلانۀ اطلاعات میتوان از بهوجود آمدن رانتهای مختلف جلوگیری کرد تا در نتیجه، جامعه شاهد شفافیت سیاسی و رشد آگاهیهای اجتماعی باشد.
نهادینه شدن مشارکت سیاسی درجامعه نیازمند این است که نحوۀ حضور مردم در ساختار سیاسی و روند تحولات اجتماعی به صورتی قانون مند تعریف شود.برای رسیدن به این منظور، نظامهای پارلمانی و سیاسی مبتنی بر دموکراسی بهوجود آمدهاند تا از طریق مراجعۀ مستقیم و غیرمستقیم به آرای مردم و برگزاری انتخابات و رفراندوم، زمینههای جلب مشارکت مردم را در امور سیاسی فراهم کنند.
در نوشتۀ حاضر سعی شده است، نقش دولتها در روند دموکراسی، نقش احزاب در رشد سیاسی جامعه، جایگاه مطبوعات در نظامهای سیاسی آزاد و اهمیت حضور جوانان در سیاست، مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.
دولت و دموکراسی
در دولت دموکراتیک، قدرت سیاسی از ارادۀ مردم ناشی میشود و مدیران جامعه، منتخب مردم و مجری ارادۀ عمومی هستند. فرد مدیر، در برابر قانون و خواستههای عمومی مسئول و در قبال تصمیمات و اعمال خود پاسخگو است. حکومت، امانتی از سوی ملت، امری موقت و مشروط است وبراساس یک توافق اجتماعی برای مدت خاصی در اختیار افرادی قرار میگیرد و هرگز نمیتواند مجوزی برای برتریجویی،امتیازطلبی،احساس مالکیت و حاکمیت یک فرد نسبت به دیگر آحاد جامعه باشد و بالطبع نمیتواند، موجب تحکم، فرمانروایی و منفعتطلبی شخصی نیز باشد. در تفکر مردمسالار و دموکراتیک، قانون فصلالخطاب است و در منازعات اجتماعی، همگان متعهد به تمکین از قانون هستند.در چنین جامعهای،نهادهای نظارتی بر کار مسئولان و مدیران جامعه نظارت کامل دارند و تخطی از قانون از هیچکس ولو بالاترین مقام اجرایی کشور پذیرفته نیست.
در شیوۀ دموکراتیک، حاکمیت ملی از طریق انتخابات مجلس، انتخابات ریاستجمهوری، شوراهای شهر، انتخاب مستقیم شهرداران، مجالس محلی، انتخابات فرمانداران و استانداران و... اعمال میشود و در موارد اساسی از طریق رفراندوم، آرا و نظرات مردم اخذ و به کار بسته میشود. همچنین سعی بر این است که دولت و بدنۀ اجرایی آن کاملاً کوچک باشد و همۀ کارها به مردم سپرده وکشور به دست خود آنها اداره شود. با چنین فرضی،مسئولیتها و عناوین اجتماعی، امتیاز تلقی نمیشوند تا برای به دست آوردن آنها از هر طریقی اقدام کرد و با تن دادن به شیوههای ماکیاولیستی و از طریق باندبازی و رانتخواری، زیر پا گذاشتن قواعد اخلاقی و حذف رقیب سیاسی، قدرت اجرایی کشور را به دست گرفت.
دولتی که مظهر استقلال ملی است، با انگیزۀ عدالتخواهی تأسیس میشود و با انتخاب مستقیم مردم بر سر کار میآید، قطعاً مورد پشتیبانی و حمایت جدی مردم است و در عرصۀ بینالمللی نیز از توانایی دیپلماسی بالایی برخوردار خواهد بود. چنین دولتی نیازی به کتمان اطلاعات، مخفیکاری و زد و بند با قدرتهای خارجی نخواهد داشت و صرفاً با تکیه بر اقتدار ملی و با امید به پشتیبانی ملی در عرصههای گوناگون بینالمللی، مقتدرانه ظاهر خواهد شد و عزت و آبروی ملی را پاس خواهد داشت. چنین دولتی، شفاف و صمیمی بودن با ملت را شعار خود قرار میدهد، با اعتماد به توان ملی، در جهت رشد آگاهیهای اجتماعی اقدام خواهد کرد و از طریق توزیع عادلانۀ اطلاعات، رشد سیاسی جامعه را موجب میشود و همبستگی ملی را بهوجود خواهد آورد.
علاوه بر آن، چنانچه پیشتر نیز گفته شد، نقش اصلی دولت تلاش در جهت آزادسازی فضای سیاسی و رفع موانع مشارکت سیاسی مردم است.لذا آموزش مردم برای پذیرش نظام شورایی باید امری جدی تلقی شود. این آموزشها باید از مدارس شروع و در دانشگاهها تقویت و سپس به فرهنگ عمومی تبدیل شود.
افزایش دانش و بینش سیاسی مردم، نیازمند سالها تلاش فرهنگی و برنامهریزی عالمانه است و شور و هیجان ناشی از رقابتهای زمان انتخابات را نمیتوان نشانۀ شعور سیاسی جامعه دانست. تبلیغات غیرواقعی برخی کاندیداها و احزاب در ایام انتخابات، فریبندهاند، موجب خسارات بیشمار میشوند و بعد از فروکش کردن هیجانات کاذب آن ایام، دلزدگی و یأس نسل جوان را نسبت به فعالیتهای سیاسی به دنبال میآورد و روحیۀ فردگرایی،منفعتطلبی شخصی و عدم حساسیت نسبت به سرنوشت سیاسی جامعه را در آنها ایجاد میکند.
باید بپذیریم که رشد سیاسی در طول زمان شکل میگیرد، لذا ساز و کار مشارکت سیاسی و اجتماعی نیاز به بازتعریف دارد. نمیتوان از مردم انتظار حضور حداکثری داشت، ولی در طول دورههای مختلف، آنها را وارد بازی سیاست نکرد و صرفاً در پای صندوقهای رأی به انتظارشان نشست. تربیت سیاستمداران آینده و کسانی که صلاحیت نامزدی در انتخابات مختلف یا احراز مسئولیتهای کلان اجتماعی را دارند، باید امری جدی تلقی شود و این جز از طریق برنامهریزیهای اساسی که بر عهدۀ دولت است، امکانپذیر نخواهد بود.
احزاب و رشد سیاسی جامعه
احزاب سیاسی، تسهیلکنندۀ حضور مردم در صحنۀ سیاسی یک کشور هستند. اساساً احزاب به این خاطر بهوجود میآیند که زمینۀ تضارب آرا بین مردم را فراهم کنند تا در نتیجه، دانش سیاسی آنان بالا رود و آمادگی لازم را برای تحمل دیدگاههای مختلف بهدست آورند.در عینحال، نقدپذیری دیدگاههای خود را تجربه کنند. احزاب میتوانند بهترین کادرهای سیاسی و اجرایی را برای ادارۀ امور کشور تربیت کنند. احزاب بهعنوان یک نهاد اجتماعی، همواره باید فعال باشند و در جهت افزایش دانش سیاسی و قدرت تحلیل جوانان برنامهریزی کنند. تربیت سیاسی جوانان باید هدف جدی و درازمدت احزاب باشد تا در صورت پیروزی در هر انتخاباتی، بتوانند افراد توانمندی را در کادرهای حکومتی قرار دهند و در صورت عدم پیروزی، به نقش کنترل اجتماعی عمل کنند و با نقد وضع موجود، سبب پیشرفت امور شوند.
احزابی که فقط برای کسب قدرت سیاسی و صرفاً در آستانۀ انتخابات پا به عرصۀ فعالیت میگذارند، نمیتوانند نقش تاریخی خود را در قبال سرنوشت ملی ایفا کنند. اینگونه احزاب در صورت پیروزی و به دست گرفتن مسئولیت اجرایی کشور، به دلیل اینکه نیروهای ورزیدهای برای ادارۀ امور کشور در اختیارندارند، محافظهکار میشوند، صرفاً برای ماندن در قدرت تلاش میکنند و ناچار به باندبازی، گروهگرایی و جناحبندی روی میآورند، به تندرویهای حزبی تن میدهند، عرصه را بر دیگر احزاب تنگ و حتی حق حیات سیاسی را نیز از آنها دریغ میکنند. عدم تربیت کادر سیاسی ورزیده در احزاب، آسیب جدی فضای سیاسی کشور ماست و موجب آسیب دیدن کل جامعه میشود. عدم حضور احزاب فراگیر در کشور، یکی دیگر از مشکلات است و بیتوجهی به آن، موجب از دست رفتن سرمایههای اجتماعی زیادی میشود.
در حالحاضر، به دلیل عدم حضور احزاب فراگیر در کشور، معمولاً گروهها و دستهجات مختلف با گرایشهای گوناگون، در آستانۀ انتخابات شکل میگیرند و گاهی ائتلافهایی تشکیل میدهند تا اکثریت آرا را بهدست آورند،لذا فرد یا حزب پیروز، قبل از انتخابات نمیتواند برنامه و تیم مدیریتی مشخصی را معرفی کند و باید تابع شرایط بعد از پیروزی باشد. اینگونه احزاب و ائتلافهایی که در فصل انتخابات بهوجود میآیند، امکان برقراری ارتباط با بدنۀ اجتماعی را ندارند و سعی میکنند با انتخاب شعارهای تند و ایجاد هیجانات کاذب سیاسی، مردم را به پای صندوقهای رأی بیاورند. چون بعد از پیروزی نیز برنامۀ مشخصی برای حفظ و تربیت نیروها و کادرهای آیندۀ حزبی ندارند، عملاً موجب دلسردی قشر جوان جامعه و نگاه منفی آنها به مقولۀ سیاست میشوند.
بر اساس قانون احزاب، باید اساسنامه و مرامنامۀ حزبی محور فعالیت احزاب باشد و هریک از احزاب، برنامههای مدیریتی خود را برای نظام قانونگذاری و نظام اجرایی کشوراعلام کنند تا در انتخابات گوناگون، مردم نه به شخص، بلکه به برنامههای اعلامشده از طرف احزاب رأی دهند و بتوانند بعد از پیروزی، مطالبات خود را از حزب پیروز بخواهند و در صورت تخطی افراد منتخب از برنامههای اعلامشده، آنها را مورد بازخواست قرار دهند.اگر چنین اتفاقی بیفتد، میزان مشارکت سیاسی و همبستگی ملی بالا میرود و نسلهای آینده با اعتقاد به تأثیر حضورشان در صحنههای سیاسی و با اطمینان به نقش خود در تعیین سرنوشت ملی، از هیچ کوششی فروگذار نخواهند کرد.
البته باید افزود که سیستم حزبی بدون رشد آگاهیهای اجتماعی، خطر استبداد گروهی و حاکمیت باندهای فاسد قدرت و ثروت را افزایش میدهد. برای مقابله با این خطر و جلوگیری از حاکمیت طبقات خاص و ثروتمند که معمولاً با پشتوانۀ امکانات مادی از جریانات خاص حمایت و در پیروزی احزاب نقش بازی میکنند و در نهایت حزب پیروز را در خدمت منافع گروهی بهکارمیگیرند، باید همواره میزان آگاهی سیاسی و قدرت تحلیل افراد جامعه را تقویت کرد. این مهم فقط از طریق روشنگری دانشگاهیان، روشنفکران و رهبران دینی و تقویت مطبوعات مستقل و وفادار به آرمانهای ملی امکانپذیر است.
آری!
دموکراسی فقط از طریق آگاهی عمومی میتواند به پیروزی ارادۀ مردم منجر شود، در غیر اینصورت چه بسا به نام دموکراسی،گرفتار دیکتاتوریهای نوینی شویم.
جامعۀ باز و مطبوعات مستقل
در کشورهایی که بر اساس نظام پارلمانی و دموکراتیک اداره میشوند، برای جلب مشارکت بیشتر مردم و فراهم کردن آگاهی عمومی، دو ابزار مهم مورد استفاده قرار میگیرد که اولی احزاب سیاسی و دیگری مطبوعات و رسانههای مستقل هستند. احزاب سیاسی و رسانههای مستقل دو نقش عمده ایفا میکنند؛ نقش اول آگاهیبخشی اجتماعی و نقش دوم کنترل اجتماعی است.
مطبوعات و رسانههای مستقل را میتوان نبض فعال جامعه محسوب کرد. تقویت مطبوعات مستقل، غیرحزبی و غیردولتی که به منافع ملی وفادار و خردگرایی و قانونمندی را شعار خود قرار داده باشند، به حاکمیت ارادۀ ملی منجر خواهد شد.
مطبوعات و رسانهها بهعنوان چشم تیزبین جامعه میتوانند زوایای انحراف هیأت حاکمه و احزاب پیروز را نشان دهند و حساسیت عمومی را برانگیزانند. در حقیقت، بخشی از رسالت امربه معروف و نهی از منکر در سیستمهای مدرن بهوسیلۀ مطبوعات و رسانهها انجام میپذیرد. هرچند معمولاً احزاب و گروههای سیاسی دارای ارگانهای رسمی هستند و از طریق روزنامه و بولتن خبری با هواداران خود و طیفهای گوناگون جامعه ارتباط برقرار میکنند، اما برای جلوگیری از فریب افکار عمومی و وارونه نشان دادن مسائل، باید میزان مطبوعات مستقل و غیرحزبی را گسترش داد. تعداد زیاد مطبوعات و شبکههای خبری مستقل، غیردولتی و غیرحزبی در یک جامعه، نشانۀ رشد دموکراسی و مردمگرایی حکومت است و سبب تضمین حاکمیت ملی میشود.
جوانان و مشارکت سیاسی
جوانان هر جامعه به دلیل برخورداری از پتانسیل بالا و امکان حضور در فعالیتهای اجتماعی، مورد توجه حکومتها و احزاب سیاسی هستند. به این دلیل، تمرین دموکراسی و مشارکت سیاسی در سنین پایینتر در شکلگیری اندیشۀ سیاسی جوانان نقش جدی ایفا میکند. جوانان برای اجتماعی شدن نیازمند مشارکت سیاسی هستند تا از طریق تجربۀ عملی بتوانندجامعهپذیر شوند. یکی از شاخصههای مهم در پیشرفت جوامع، فراهم کردن فضای تعامل و مشارکت آحاد جامعه به خصوص جوانان است. نتیجۀ چنین مشارکتی، سازندگی بیشتر و قرار گرفتن جامعه در مسیر پیشرفت است.
عدم تعامل و عدم مشارکت سیاسی جوانان در مسائل اجتماعی، موجب بیتفاوتی آنان نسبت به سرنوشت جامعه میشود و پشتیبانی آنها را از برنامههای کلان اجتماعی ضعیف میکند. با توجه به اینکه جوانان امروز، خواهناخواه مدیران فردای جامعه خواهند بود، تمرین دموکراسی و مشارکت سیاسی برای ایفای نقش مؤثر در آینده کاملاً ضروری است.
حضور جوانان در مسائل اجتماعی و مشارکت آنان در فعالیتهای اجتماعی موجب خواهد شد تا بتوانند با نگاه علمی مسائل را تحلیل کنند، در تعاملات اجتماعی با دیگران، الگوهای عمل و هنجارهای اجتماعی را یاد بگیرند، نسبت به ارزشهای اجتماعی پای بند باشند و در مواجهه با تعارضهای اجتماعی، قانونگرایی را به عنوان تنها راهحل عاقلانه انتخاب کنند.
بنابراین، میتوان گفت که آموزشهای اساسی برای یادگیری تفکر سیاسی، اتخاذ خطمشی سیاسی درست و حضور فعال در روند تحولات اجتماعی برای نسل جدید ضروری است. نسل بعدی روحیۀ تعامل اجتماعی، جامعهپذیری و احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت جامعه را در سنین نوجوانی و جوانی میآموزد و با حضور عملی در فعالیتهای سیاسی آن را ارتقا میدهد.
سخن آخر
حفظ اقتدار ملی در عرصههای بینالمللی و تداوم و پایداری انقلاب اسلامی، الزاماتی دارد که یکی از اساسیترین آنها حضور مردم در صحنههای تصمیمگیری سیاسی و مشارکت در امور اجتماعی است. تکیه بر آرای عمومی و جلب مشارکت مردم در روند امور، حساسیت جامعه را نسبت به سرنوشت ملی افزایش میدهد و با پشتیبانی مردم از برنامههای کلان اجتماعی، روند پیشرفت امور جدیتر میشود.
آری!
در دنیای امروز اگر دولتی بخواهد بدون وابستگی به قدرتهای خارجی، به استقلال ملی خود ادامه دهد، باید پشتوانۀ مردمی داشته باشد و این اصلیترین رمز پیروزی برای نظام جمهوری اسلامی است.
... هنوز قصه ی پر غصه ی معلمان به آخر نرسید.
معلوم نیست این ترنم موزون حزن تا به کی شنیده خواهدشد.بعد از ظهور نظام آموزشی، دولت هایی بسیار آمدند و در گشودن گره از کار فروبسته معلمان، وعده های شیرین دادند و برخی نیز به قدر وسع کوشیدند.با این همه هنوز این قصه سردراز دارد.
هنوز یکی از دردسرهای هر دولت جدید،رسیدگی به امور معلمان زیادی است که به نحوی دلتنگی خویش را جار می زنند و بیم آن دارند که نکند زیادی باشند.
هنوز وزیر و وزارتخانه آموزش و پرورش یکی از چالشی ترین بخش های هر کابینه است. هنوز در صفحه جامعه روزنامه ها،کم و بیش مطالبی در باره مسائل فرهنگیان نوشته می شود. این همه قبل از آنکه به خاطر وقوف بر اهمیت قشرفرهنگیان باشد، ناشی از درنظر گرفتن جمعیت زیاد آنهاست. یک میلیون فرهنگی ، قریب دوازده میلیون مخاطب مستقیم به عنوان دانش آموز دارند که با احتساب خانواده های آنها که به طور غیر مستقیم به آنها مربوطند و بین راه خانه تا مدرسه در رفت و آمدند ، قریب نیمی از جمعیت مملکت را شامل می شوند.
این جمع و با توجه به نقش و کارکردی که باید داشته باشند، برخوردار از یک پایگاه اجتماعی قوی و ظرفیت حداکثری هستند درحالی که اوضاع به سمتی پیش رفته است که معمولا آنها انتظارات حداقلی داشته اند و به تمنای یک سری نیازهای رفاهی و معیشتی خویش بسنده کرده اند.آنها امور مربوط به افزایش حقوق ، مطالبات معوقه، اضافه کاری، بیمه و امثال آن را دنبال نموده اند که تصویب و اجرای قانون مدیریّت خدمات کشوری ( نظام هماهنگ پرداخت حقوق کارکنان دولت ) در چند سال قبل از جمله نتایج تلاش های گسترده ی آنها بود.
بگذریم از اینکه بسیاری وزارتخانه ها، سازمان ها و نهادهای دولتی با دور زدن قانون، آن را بلا اثر نمودند و روند تبعیض آمیز پیشین را هم چنان در شمایلی جدید ادامه دادند. مجموعه این فعالیت ها البته از مسیر تشکل هایی رسمیت یافته و قانونی دنبال می شود.این تشکل ها ماهیتا ساختار صنفی دارند اما ناگزیرند فراتر از حوصله مدرسه بنشینند و در تعامل با بالادستی ها بکوشند. ضمن این که از بین فعالین این تشکل ها، ممکن است کسی یا کسانی عهده دار مسئولیت های وزارتی و پارلمانی گردند.همچنین در بزنگاه های انتخاباتی ،نامزدهای ریاست جمهوری یا پارلمانی و گروه های وابسته آنها، چشم امید به حمایت این تشکل ها دارند. بنا براین طبیعی است که رنگ و لعاب و حتی اهداف سیاسی هم پیدا کنند ؛ به بیانی دیگر ، چه بسا سیاسی کاری بکنند اما نمی توانند و نباید کار سیاسی بکنند.
با توجه به آنچه گفته شد، به نظر می رسد که مجموعه پیگیری های فرهنگیان صرفا صنفی و یا آمیزه ای از امور صنفی و سیاسی است. اما یادمان باشد که کار اصلی معلمان، آموزش است و معمولا از پرداختن به مطالبات آموزشی و تربیتی در فعالیت های صنفی و سیاسی غفلت می شود و همین بهانه خوبی برای مسندنشینان سیاسی است که چون از سویی صحبت از غم نان است و از سوی دیگر عذر کمبود بودجه هم دم دست است، به راحتی حرف های معلمان را جدی نمی گیرند و تنها به انجام یک سری برنامه های گذرا و شوک دهنده اکتفا می کنند.
در واقع فرهنگیان،از طریق رویکردهای آموزشی و تربیتی ، مسئولین را به چالش نمی کشند.سابقه این نوع مواظبت از امور فرهنگیان مربوط به اکنون و یا چند سال اخیرنیست.این نگاه، ریشه هایی تاریخی دارد.به قول معروف «برخی از مسائل امروز، ریشه در راه حل های دیروز دارند» اما در این عصر ارتباطات و اطلاعات که معلمان در رقابتی نابرابر با فناوری های تکنولوژیک قرار گرفته اند،ناگزیرند تا به کار خویش نه به مثابه یک فعالیت خیرخواهانه یا ایثارگرانه که به عنوان یک فن و حرفه تکنیکی بنگرند که خود عاملی برای بسط عدالت اجتماعی در سطح جامعه می تواند باشد.
امروزه آشکار شدن مرزهای جدید دانش، ظهورکودکان نا آرام، سرعت و هیجان بازیهای الکترونیکی، حضور نسلهای پرشتاب، بروز نیازهای تازه، تحکم و تسلط فناوری های نرم، پیچیده و فرهنگساز، هدف های فراری و برنامه های پنهان که به دشواری تن به ارزشیابی می دهند و امثال آن، نیاز به گفت و گو در باره برنامه های تربیتی و تربیت معلمانی توانمند را آشکارتر ساخته است.
معلمانی که باور دارند تا وقتی خودشان برای خودشان و کارشان ارزش قائل نشوند، دیگران ارزش مندی آنها را نمی بینند و فقط پشت پرده ای از تعارف و تمجید مقام معلم می نشینند.
معلمانی که برای قانع کردن برنامه ریزان در بهبود مسائل خود و همکاران،به جای اشاره کردن به ملاک هایی شبیه؛ سابقه خدمت،عیالواری و تورم، بتوانند میزان تجربه و تالیف و تاثیر خویش را درتحولات آموزشی مفید به نمایش بگذارند. معلمانی که حضورشان را با «اهمیت» شان و نه « جمعیت» شان اثبات کنند.
چنین معلمانی قبل از آن که کابینه های نوظهور و وزرای تازه به دوران رسیده بخواهند برای سرنوشت شان خط و نشان بکشند و شانه هایشان را نردبان بالانشینی خویش فرض کنند،خود بارتعهد و مسئولیت خویش را به دوش می کشند.این معلمان دیگر حرمت و منزلت خویش را از دیگران نمی خواهند بلکه خود آن را به منصه ی ظهور می رسانند و بدین وسیله رسم ناخوشایند رواداری تبعیض از سوی اربابان اجرایی را از میان برمی چینند.
البته تارسیدن به آن زمان،راه زیادی مانده است.
وقتی از جمع میلیونی معلمان، تنها کمتر از دو درصد آنها در شبکه های اجتماعی مجازی حضورفعال دارند،وقتی تعداد معلمان قلم زن در عرصه مطبوعات از تعداد انگشتان دست ها فراتر نمی رود، وقتی بسیاری از آنها برای عضویت در تشکل صنفی خویش با احتیاط عمل می کنند و تنها چهل و پنج کانون در تمام کشور وجود دارد، وقتی فرهنگیان هنوز یک بولتن خبری اجتماعی یا یک روزنامه اختصاصی ندارند و وقتی اغلب به دنبال تغییر مقطع یا بازنشستگی پیش از موعد هستند،همه نشانه هایی از وضع موجودند که برون رفت از آن زحمت و فرصت زیادی لازم دارد.
به این منظور شایسته است تا تمام فرهنگیان، تعلق اجتماعی خود را به حرفه و وظیفه خویش نه در حرف که در عمل نشان دهند.
باید به شنیدن خطابه های یک طرفه بسنده نکنند و منتظر مطالعه یکی دو بیانیه معمول در روزهای 5 اکتبر و 12 اردیبهشت ننشینند ، چرا که با استمرار این وضعیت، حس پذیرش مسئولیت اجتماعی تضعیف شده و معلمان بار مسئولیت های خویش را بردوش چندنفری می اندازند که به تنهایی جفاکش و بلاگردان دیگران در تشکل های صنفی شده اند.
برای همین است که می بینیم با این که تنها یکی از خواسته های تشکل های صنفی، رهایی معلمان دربند و تبعید می باشد اما همین یک نکته کافیست تا شائبه و شایعه سیاسی بودن تمام فعالیت های صنفی معلمان را در اذهان سیاسیون تقویت کند.
باری، معلمان نمی توانند و نباید تا رسیدن به مطالبات خویش دست از فعالیت های صنفی بکشند.فعالیت هایی که لازمه آن صبر، استقامت، امید، پرهیز از افراط و تفریط، شناخت موانع مسیر ،استمرار همدلی و پرهیزاز تردید و تفرقه است.
بدیهی است که مطالبه ی همین امور صنفی، مقدمه ی تحقق پایگاه اجتماعی معلمان است تا خود را تمام عیار نشان دهند اما دریغ که هنوز دست و دل هایی نامریی در کار هستند و می خواهند معلمان در غم نان رها شوند و نمی خواهند به راحتی دیده شوند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
به اختصار تمام میتوان گفت که چند کار ضرورت داشت: نخست این که این سند و فلسفه و دکترین راهبردها و اهداف و راهکارهایش باید برای یک آموزش و پرورش رسمی و اجباری در آستانة قرن 21 تولید و تدوین میشد نه یک آموزش و پرورش آرمانی و اتوپیایی و ماورایی. دوم این که سند باید برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری جمهوری اسلامی تدوین میشد با همه مشکلات و مسائلی که با آن دست به گریبان است. نمیتوان از یک سو آرمانیترین اهدافی را برای آموزش و پرورش نوشت و از دیگر سو گرفتار ابتداییترین و روزمرهترین مشکلات باشد. سوم این که سند میبایست در یک فضای آزاد علمی و آکادمیک نوشته میشد نه فضای سیاستزده و ایدئولوژیزده.
چهارم اینکه در سند از یک سو میبایست از همه ظرفیت فکری و علمی کشور استفاده میشد و از دیگر سو به تجارب جهانی در حوزه آموزش و پرورش متصل میشد به خصوص کشورهایی که نگاه انسانی و انسانگرایانه به تعلیم و تربیت دارند و تا حد زیادی توانستند فضای رسمی و خشک و اجباری آموزش و پرورش را تلطیف و جذاب کنند. پنجم این که مشکلات و مسائل و چالشهای آموزش و پرورش باید از یک سو شناسایی میشد و از دیگر سو یک به یک بررسی و تحلیل میشد تا ریشهها و علت العللها کشف شود.
در سند حدود پانصد آسیب و تهدید آموزش و پرورش شناسایی و فهرست شد اما تحلیل و فرا تحلیل و ریشهیابی نشد. تحول و اصلاح آموزش و پرورش در گرو تحلیل و ریشهیابی آن آسیبهاست. ششم در سند برای چالشهای سنت و مدرنیته چاره اندیشی نشد.
اکنون حدود 70 درصد برنامههای درسی آموزشی و پرورشی مربوط به علوم و فنون جدید است که خاستگاه آن مغرب زمین است و حتی ما طبقهبندی آنها از علوم را تقریباً پذیرفتهایم و آموزش میدهیم و حدود 30 درصد برنامههای درسی مربوط به ارزشهای دینی و ایدئولوژیک حکومت است.
در اینجا تعارضهای جدی وجود دارد. ممکن است دانشآموزان در دورة ابتدایی و سنین پایین این تعارضها را فهم نکنند اما بچهها رو به آینده دارند و قرار است در آینده دانشمند و متفکر شوند. به هر دلیلی به ذهن بچهها خیانت شود این خیانت نابخشودنی است. چرا که ساختار روانی انسان گویا چنان آفریده شده که خیانت را به آسانی نمیبخشد.
هفتم این که میبایست میان آنچه در سند در دست تولید بود و آنچه در مدرسه و کف کلاس جاری بود ارتباط دوسویه میبود. اگر چنین میشد و دوستان سند با مشکلات و مسائل مدرس و کلاس درس و معلم چهره به چهره میشدند آنگاه تولیدات سند از یک سو و تا این اندازه انتزاعی و آرمانی و اتوپیایی از آب در نمیآمد و از دیگر سو شاید برای آن مشکلات و مسائل در سند چارهاندیشی میشد. فیالمثل در دبیرستانها ارتباط با جنس مخالف اکنون یکی از مهمترین مشکلات آموزش و پرورش است اما ببینید در سند حتی یک جمله درباره آن بحث شده. هشتم این که در مطالعات سند به نقش و اهمیت خانواده توجه شد اما این توجه کافی نبود. بر فرض که حکومت بهترین سند را برای آموزش و پرورش بنویسد اما اگر این سند در راستای هدف خانواده برای تربیت فرزند خویش نباشد چه میتواند بکند؟ و در عمل زور کدام میچربد؟ حکومت هر چه هم قدرت و اقتدار داشته باشد آیا میتواند بدون در نظر گرفتن هدف خانواده، اهداف خود را در آموزش و پرورش تحقق بخشد؟ نهم این که در سند بیشتر نگاه پروژهمحوری غلبه داشت و حال آن که میبایست نگاه فرآیندمحوری اصل و اساس باشد ، چرا که به نظر من باید در تعلیم و تربیت در تمام حوزهها و حیطهها از سیاست گذاری و تئوریپردازی گرفته تا برنامه درسی و آموزشی و تربیت در مدرسه و کلاس و خانواده نگاه فرآیندمحوری داشت تا بتوان هم خطاها را به سرعت و به سهولت اصلاح کرد هم تحول و پویایی و نشاط را پیوسته در مدرسه داشت.
دهم شایسته بود در فلسفه و دکترین سند این پرسش مهم و بنیادین بررسی و تحلیل میشد که آیا در آموزش و پرورش رسمی و اجباری اساساً میتوان تعلیم و تربیت دینی ژرف و تأثیرگذاری داشت یا نه؟ واگر میتوان داشت چه گونه؟ و شرایط و استلزامات منطقی آن چیست؟ اگر این فرض را بپذیریم که تعلیم و تربیت دینی باید در فضای اختیاری و انتخابی و معنوی و روحانی و قدسی رخ دهد چگونه میتوان در فضای رسمی و اجباری مدرسه آن را تحقق بخشید؟ یازدهم در سند میبایست اهداف شدنی سرلوحة کار قرار میگرفت نه اهداف فوقالعاده آرمانی و ناشدنی. اهداف آرمانی و ناشدنی همه مناسبات و برنامههای آموزش و پرورش را در هم میریزد و در نهایت سبب میشود که ما به اهداف واقعبینانه و شدنی هم نرسیم.
دوازدهم در فرآیند تدوین سند رفت و آمد دولتها و جریانهای پیروز انتخابات نباید دخالت میکردند اما در کشور سیاستزده و ایدئولوژیزده ما نه تنها دخالت کردند بلکه سند را قلب ماهیت کردند و شد آنچه نباید میشد و به قول عوام «سرکه انداختیم شراب شد.»
برای پاسخ به این پرسش شما خوب است کمی به عقب برگردیم. ببینید شروع کار سند برمیگردد به اواخر دولت اصلاحات. در تاریخ 22 / 7 / 83 طرح تدوین سند ملی آموزش و پرورش با نگاه راهبردی و در راستای چشمانداز بیست ساله در هیئت دولت به تصویب رسید و بعد از طرف وزارت آموزش وپرورش دکتر محمود مهرمحمدی به عنوان مجری سند انتخاب شد که انصافاً یکی از خوشفکرترین اندیشمندان ما در حوزة آموزش و پرورشاند. دکتر مهرمحمدی کار خود را با دهها کارشناس و اندیشمند در حوزة آموزش و پرورش شروع کردند و چنانکه گفتم در طرحهای تحقیقی و مطالعات اولیه سند کارهای خوبی انجام شد هرچند از همان آغاز فضای سنگین سیاست و ایدئولوژی بر فضای سند حاکم بود و با تغییر دولت و وزیران فضا تشدید شد اما علیرغم این مشکلات همان تیم بیش و کم کار تدوین سند را پیش بردند و در نهایت در دی ماه 1388 پیشنویس اولیه سند تحت عنوان سند تحول راهبردی آموزش و پرورش در افق 20 ساله به شورای عالی آموزش و پرورش تحویل دادند.
همه ملاحظات و نقد و تحلیل بنده تا اینجا در خصوص همان سند و فرآیند تولید و تدویناش میباشد. اما از آن به بعد اساساً سند و مرحله تدوین نهاییاش و اجرای آن به راه دیگری رفت که به قول معروف لایدرک و لا یوصف است و بررسی و تحلیل مستوفای پیرامون آن واقعاً خارج از حوصلة این گفتوگو میباشد.
من فقط به چندتای آن اشاره میکنم. وزیر سابق آموزش و پرورش که سند را آنگونه تغییر داد و اجرا کرد ، اخیراً در مصاحبه با شبکه سه در برنامه شناسنامه (در تاریخ 30 / 8 / 93 ) گفت که من سند ملی آموزش و پرورش را بردم در شورای انقلاب فرهنگی و 70 درصد آن را تغییر دادیم. آنچه برای من تأمل برانگیز است و صد البته غمانگیز و تأسفبار این که این سخن را با افتخار تمام میگفت و در این کشور سیاستزده کسی نیست که از جناب ایشان بپرسد که شما بر اساس کدام معیار علمی و فکری و فرهنگی و دینی و اخلاقی برنامه و سندی که دهها کارشناس و اندیشمند حوزة تعلیم و تربیت در طی پنج شش سال مطالعه و تحقیق طاقتفرسا و با صرف هزینههای فراوان از بیتالمال تدوین کردند آنوقت شما آمدید و یک شبه 70 درصد آن را تغییر دادید و به آن افتخار هم میکنید. این نقضغرض نیست! این بیفکری نیست!
از این سخن سخیفتر و مبتذلتر میتوان گفت!
یا در همان برنامه در خصوص اجرای سند گفتند خیلیها از من خواستند که سند را اجرا نکن اما من اجرا کردم و این را نیز با مباهات میگفت. تا آنجا که بنده اطلاع دارم اکثر قریب به اتفاق کارشناسان ارشد آموزش و پرورش به جد معتقد بودند که سند نه در آن زمان و نه در آن مقطع تحصیلی، یعنی بعد از پنجم ابتدایی، قابلیت اجرا ندارد. نه معلمش در سراسر کشور وجود داشت و نه آموزشهای لازم را دیده بود و نه کلاسش وجود داشت و نه کتاب خوبی تدوین شده بود. نظر کارشناسان این بود که نظام 3-3 در دورة ابتدایی باید از اول ابتدایی آن هم به صورت پایلوت اجرا میشد تا اشکالات آن معلوم شود و بعد سراسری اجرا گردد. یا همین جناب وزیر در سال 1391 که میخواست سند را از سال ششم اجرا کند در شبکه دو تلویزیون آمد و مصاحبه کرد و در خصوص کم و کیف اجرای سند سخن گفت و در آخر مصاحبه هم با قطعیت گفت: «ما برای اجرای سند هیچ مشکلی نداریم» و حال آن که اگر ما بخواهیم از یک مقطع تحصیلی آموزش و پرورش فقط هشتاد هزار میز و نیمکت به مقطع دیگر ببریم با کلی مشکلات و مسائل روبرو خواهیم شد. این شگفتانگیز نیست که وزیری بخواهد از یک مقطع تحصیلی یک میلیون دانشآموز و حدود هشتاد هزار معلم و هشتاد هزار کلاس را به مقطع دیگری انتقال دهد و بعد چشم در چشم ملت بدوزد و بگوید هیچ مشکلی نداریم.
اجرای سند بدان شکل خطای بزرگی بود به ذهن و ضمیر میلیون ها دانشآموز این دیار و آسیبهای جبرانناپذیر آن بر روح و روان نسلی که گرفتار آن شدند تا دههها باقی خواهد ماند.
برای این که عمق مشکلات و مسائل سند بیشتر آشکار شود بنده فقط به یک مورد آن اشاره میکنم و میگذریم. در سندی که وزیر به آن افتخار میکند، در ذیل اهداف کلان آن از یک سو آمده: تربیت انسانی موحد و مومن و حقیقتجو و عدالتخواه وشجاع و ایثارگر و جهانیاندیش و پاکدامن و انتخابگر و آزادمنش و خلاق و غیره و از دیگر سو التزام به ارزشهای اخلاقی و وفاداری به نظام جمهوری اسلامی ایران و اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه و غیره. در اینجا چند ملاحظه وجود دارد. اولاً به یک انسان حقیقتجو و شجاع و انتخابگر چگونه میتوان گفت تو در عین این که حقیقتجویی باید اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه داشته باشی. مگر نه این است که به یک انسان حقیقتجو فقط میتوان گفت در پی حقیقت باش. چه به فلان عقیده برسی یا نرسی و به قول طلبهها نحن ابناءالدلیل اینما یمیل نمیل ما فرزندان دلیل هستیم هر کجا که آن برود ما هم با آن میرویم. ثانیاً اگر در انسان اختیار و انتخاب اصل است و برای انسان جنبة فطری و سرشتی دارد چگونه یک قانون و یا حکم دستوری در مقام تعلیم و تربیت میتواند آن را محدود سازد یا تعطیل کند. اگر انسان ذاتاً مختار است که هست در مقام تعلیم و تربیت حتی نمیتوان گفت باید به قرآن اعتقاد و التزام عملی داشته باشد. مگر در قرآن مجید نیامده: انا هدینا السبیل اما شاکراً اما کفوراً/ فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه/ لا اکراه فی الدین قد تبیین الرشد من الغی.
مرحوم علامه در المیزان میگویند این جمله لا اکره فی الدین چه قضیه اخباری باشد چه انشایی در هر دو صورت کسی نه میتواند نه حق دارد کس دیگر را از روی اکراه و اجبار به ایمان و اعتقادی وادار کند. و نیز میگویند اموری که جهات خیر و شرش روشن است و پاداش و کیفر آنها مقرر شده دیگر نیازی به اکراه و اجبار ندارد و انسان میتواند هر چه را بخواهد اختیار کند چه طرف انجام آن فعل را چه ترک آن را و یا چه فرجام نیک و چه فرجام خطرناک؟ و مگر نه این است که خداوند حکیم به پیامبر عظیم الشأنش میگوید: فذکر انما أنت مذکر لست علیهم بمصیطر (غاشیه /22-21). فان تولوا فانما علیک البلاغ المبین(نحل/82). ثالثاً گویا در شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند برای استخدام نیرو در دستگاه قضا و دستگاههای امنیتی قانون مینوشتند.
به نظر میرسد در فرآیند تعلیم و تربیت نمیتوان به کسی تکلیف کرد و دستور داد که تو لزوماً میبایست فلان نظر یا عقیده را بپذیری و التزام عملی به آن داشته باشی حتی موضوع سادهای مثل 4=2+2. در مقام تعلیم و تربیت فقط و فقط میتوان تئوریها و آموزهها و عقاید را عرضه کرد و دستور و تحکم و التزام معنایی ندارد و شگفت این که از عالیترین نهاد قانونگذار فرهنگی کشور که باید در حوزه فرهنگ و آموزش جریانسازی و روشنگری و سیاستگذاری کند و با آن همه متفکر و فیلسوف که در آن حضور دارند چنین قوانین سست و متعارضی به سهولت صادر میشود.
بنده اخیراً در یک جلسه هماندیشی با دوستان شورای عالی آموزش و پرورش گفتم که شما باید دست به دامن خدا شوید و صادقانه به خدا بگویید که ما بر مبنای انسانی که تو آفریدی و در قرآن توصیف نمودی سند ننوشتیم. حال خدایا تو بیا و بر مبنای سندی که ما نوشتیم انسانی بیافرین که در عین این که حقیقتجو و شجاع و ظلمستیز و جهانیاندیش و انتخابگر است اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه داشته باشد.
بله میتوان امیدی داشت اما نه در کوتاه مدت. تحول و اصلاح آموزش و پرورش استلزاماتی دارد که در این مجال فقط میتوان به چند مورد آن اشاره کرد. نخست این که اکنون در کشور ما میان دو نهاد مهم و تأثیرگذار تعلیم و تربیت یعنی نهاد خانواده و حکومت در اهداف علیرغم مشترکات، تقابل و تعارضهای اساسی وجود دارد. خط قرمز خانواده آینده تحصیلی و شغلی فرزندش میباشد و خط قرمز حکومت ایدئولوژی آن است. فعلاً حکومت دارد سالی بیست و چند هزار میلیارد تومان در آموزش و پرورش برای اهدافی هزینه میکند. خانواده هم چیزی در همین حدود هزینه میکند برای هدفی دیگر. این تقابل و تعارض سبب شده که هم سرمایههای مادی کشور هدر رود هم سرمایههای معنوی که مهمترین آن ضایع کردن استعداد و خلاقیت و فکر و روان میلیونها فرزند این دیار است. امروزه هزینههایی که خانواده در مدارس غیرانتفاعی، مؤسسات کنکور و زبان و کامپیوتر و کلاسهای خصوصی و کتابهای کمک آموزشی و غیره میکند اگر بیشتر از هزینهای که حکومت در آموزش و پرورش میکند نباشد کمتر نیست. جملگی هزینههای خانواده هم تقریباً برای آینده شغلی فرزندش است و قبولی در کنکور. تقابل اهداف خانواده و حکومت باعث شده که برای مؤسسات کنکور فرصتطلبی و فرصتسازی شود.
اکنون این مؤسسات از دورة ابتدایی تا دورة کنکور دکترا فعالیت گسترده دارند و حتی افزون بر آگهیهای فراوان تبلیغاتی، برنامههای صدا و سیما را خریدهاند. فراموش نمیکنم که در تاریخ 20 آبان امسال ساعت 6 عصر دیدم کانال های یک و دو و سه و آموزش درس کنکور داشتند و چهار مؤسسه کنکور برنامههای خود را با تبلیغات فراوان و هیجانانگیز ارائه میدادند. اکنون رانتی که در حاشیة مؤسسات معروف کنکور پدید آمده به مراتب بیشتر از آن پروندة اختلاس سه هزار میلیاردی است. وزارت آموزش و پرورش امروز در حاشیة آن مؤسسات کنکور قرار گرفته است. خب این همه سروصدا و تبلیغات پیرامون کنکور برای ورود به دانشگاههای معروف است. ظرفیت این دانشگاهها هم محدود است و چه یک مؤسسه کنکور در کشور باشد چه ده تا یا صدتا، این مؤسسات ظرفیت دانشگاهها را که بالا نمیبرند بلکه با تبلیغات خود فقط رقابت کنکور را تشدید میکنند.
شایسته است حکومت تکلیف خود را با کنکور و مؤسسات پیرامون آن روشن سازد. اگر کنکور اصل است چنان که در تلویزیون جمهوری اسلامی از صبح تا شب تبلیغ میشود خب در آموزش و پرورش را ببندید و شرط دیپلم را برای ورود به دانشگاه بردارید و تعلیم و تربیت کشور را بسپارید به مؤسسات کنکور. و اگر تعلیم و تربیت در مدرسه اصل است پس چرا برای کنکور فکری نمیکنید یا لااقل در رسانه ملی دربارة کنکور و آسیبهای آن کار نمیکنید، نه تبلیغات گسترده پیرامون آن. آیا رسانه ملی ما تا کنون یک صدم زمان پخش آگهیهای کنکور به آسیبهای کنکور پرداخته؟ البته در رسانة ملی ما اساساً تکلیف ارزشها روشن نیست. از یک سو میگویند اقتصاد مقاومتی از دیگر سو از صبح تا شب با آگهیهای بازرگانی مردم را به مصرفگرایی بیشتر تشویق میکنند. از یک طرف یک دکتر تغذیه دارد در یک برنامه از مضرات خوردن تنقلاتی مثل چیپس و پفک و یا نوشابه میگوید از طرف دیگر وسط همان برنامه آگهی بازرگانی همان تنقلات پخش میشود. نمیدانم مسئولین ارشد نظام جمهوری اسلامی اصلاً تلویزیون تماشا نمیکنند. شبکههای عمومی و ملی کشورهایی که ما آنها را متهم میکنیم که سکولار و غیردینی و غیرارزشیاند یا اصلاً آگهی بازرگانی پخش نمیکنند یا دقایق محدود حق پخش دارند. فی المثل شبکه ZDF آلمان فقط روزی میتواند بیست دقیقه آگهی بازرگانی پخش کند آن هم نه در زمانهای پربیننده و رسالت اصلیاش اشاعه و تبلیغ فرهنگ آلمانی است. در کشور ما که ادعا داریم اسلامی است و برای برپایی این نظام آن همه ایثارگری شده و خونهای پاک ریخته شده اما در عمل میبینیم که تلویزیون آن دوشنبه بازار و سهشنبه بازار شده و آگهیهای بازرگانی آن بیحساب و کتاب است و این همه مردم را به اجناس لوکس و مصرفی تشویق میکند.
باری با هزینههایی که خانواده سالانه فقط برای کنکور میکند میتوان چند دانشگاه بزرگ و مادر مثل دانشگاه تهران و شریف ساخت. گویا ما در نابودی سرمایههای مادی و معنوی خود استادیم.
غرض این که اکنون میان خانواده و حکومت از جهت اهداف تربیتی شکاف بزرگی وجود دارد و این باعث شده که سرمایههای مادی و معنوی کشوری در این کشاکش، سایش و فرسایش پیدا کند. تا آنجا که من اطلاع دارم در هیچ کشور دیگری چنین شکافی وجود ندارد. برای پر کردن این شکاف حکومت نقش و مسئولیت بیشتر دارد چرا که سیاست گذار و برنامهریز است. حکومت باید به نحو آگاهانه و مسئولانه در اهداف آموزش و پرورش تجدید نظر کند و اهداف واقعبینانه و شدنی را سرلوحة کار خود قرار دهد و با خانواده وارد گفتوگو و تعامل شود و از رهگذر این گفتوگو از یک طرف تا آنجا که امکان دارد اهداف خود را با اهداف خانواده همسو کند مثل آموزش زبان و کامپیوتر در سطحی که خانواده انتظار دارد و از طرف دیگر اذهان پدران و مادران را هم نسبت به منطق تعلیم و تربیت هم نسبت به آسیبهای نمرهمحوری و کنکورمحوری و مدرکمحوری روشن کند. در ضمن این که باید دغدغة خانواده را نسبت به آینده شغلی فرزندش ملاحظه کرد اما باید صادقانه با خانواده وارد گفتوگو شد و به آن گفت در کشور چه یک مؤسسه کنکور وجود داشته باشد چه هزار تا، به ظرفیت دانشگاه شریف یا تهران چیزی اضافه نمیشود. باید به خانواده گفت اگر میخواهی فرزندت در کنکور قبول شود باید تفریحات سالم داشته باشد. باید تندرست و بانشاط باشد. باید شخصیت قوی و نیرومندی داشته باشد. باید علاوه بر مدرک تحصیلی مهارتها و درسهای زندگی را هم بداند. باید اخلاقی و مسئولیتپذیر باشد. باید به خانواده گفت شما حق دارید دغدغة آینده شغلی فرزند خویش را داشته باشید و برای او هر کاری که میتوانید انجام دهید اما اخلاقاً حق ندارید او را زیر چرخ نمره و امتحان و کنکور افسرده و پریشان و نابود سازید. اکنون مؤسسات کنکور دست گذاشته روی نبض خانواده و با بداخلاقی تمام هم هزینة خانواده را میبلعند هم استعداد فرزندان این دیار را ضایع میکنند و حکومت و بهخصوص رسانة ملی به جای روشنگری با آنان شریکاند. واقعاً چه ضرورتی دارد فرزندان ما از دورة ابتدایی وارد رقابت کنکور شوند. تبلیغات این مؤسسات تا آنجا بالا گرفته که حتی نخبهترین دانشجویان این کشور که در دانشگاه شریف و تهران و امیرکبیر در حال تحصیلاند در مقابل این مؤسسات منفعل شوند و در کنکورهای فوقلیسانس و دکتری آنها مکرر شرکت کنند. خب اگر یک دانشجوی نخبه نتواند برای آینده تحصیل خود برنامهریزی کند و منفعل باشد که دیگران برای او برنامهریزی کنند برای فردای این کشور چگونه میتواند با ذهن فعال و خلاق برنامهریزی کند و چگونه فردا میتواند برای مشکلات زندگی خود برنامهریزی کند و با شکیبایی آنها را مدیریت کند. و از این بدتر وقتی شکافی بزرگ میان اهداف خانواده و حکومت باشد و حکومت به صورت یک سویه و آمرانه این همه بر اهداف خود اصرار ورزد آنوقت حتی معاونان و کارشناسان ارشد آموزش و پرورش باید صبح بیایند به وزارتخانه و از ایدئولوژی نظام دم بزنند و به خاطر مناسبات شغلی خود، خود را همراه و همسو با حکومت نشان دهند و عصر بروند بچههای خود را در مؤسسات زبان و کامپیوتر و کنکور ثبتنام کنند.
بله میتوان هر چند کاری است دشوار و صعب اما شدنی است. ما به عنوان کارشناس یا تئوریپرداز باید این رسالت سنگین را مسئولانه و آگاهانه به دوش بگیریم و صادقانه و مجدانه با حکومت گفتوگو کنیم. مسأله سرنوشت میلیونها انسان آسیبپذیر و بیپناه است که به خاطر نگاه نادرست خانواده و حکومت و اهداف متعارضشان در معرض آسیباند. حکومت با نگاه ایدئولوژیک خود آموزش و پرورش را زمینگیر کرده و خانواده با نگاه کنکورمحور خود فرزندش را به بند کشیده هر دو به منطق تعلیم و تربیت توجه ندارند.حکومت میخواهد در آموزش و پرورش هم سیاستگذاری و برنامهریزی کند هم مدیریت و تصدیگری، میخواهد صد هزار مدرسه را تابع یک الگویی که از مرکز صادر میشود اداره کند. میخواهد میلیونها جوان هم دانشمند و اندیشمند شوند هم تابع ایدئولوژی نظام. میخواهد با نمره و امتحان و اکراه و اجبار آموزههایی دینی را در مدارس آموزش دهد و به آسیبهای آن کمتر توجه دارد. بنده یک وقتی به مرحوم مهندس علاقهمندان گفتم اگر سازمانهای جاسوسی غرب دست به دست هم میدادند و به گونهای برنامهریزی میکردند که نسل جوان ما از دین گریزان شوند نمیتوانستند به این گونه که ما داریم در مدرسه و دانشگاه بچهها را از دین گریزان میکنیم موفق بشوند، چرا که آموزههای دینی و معنوی مانند ظروف شیشة بلورین است با احتیاط و در بستهبندیهای نرم و ظریف و مخصوص باید جابهجا شوند نه به صورت فلهای مثل آجر و سیمان. به قول مولانا:
نوری باقی پهلوی دنیای دون شیرصافی پهلوی جوهای خون
چون در او گامی زنی بیاحتیاط شیر تو خون میشود از اختلاط
آموزههای دینی و معنوی، فضای مقدس و روحانی میخواهد معلم و مربی اخلاقی و معنوی میخواهد. در آموزش و پرورش رسمی باید این فضاها را به وجود آورد ، اگر حکومت ما فقط به این یک مسأله عمیقاً توجه کند که آیات شریفه قرآن را با نمره و امتحان و اکراه و به صورت فلهای نمیتوان و نباید آموزش داد آنگاه راه این گفتوگو باز میشود. ما به عنوان کارشناس باید با حکومت چهره به چهره شویم و این مسائل را صادقانه بگوییم و نهراسیم، نه این که ظاهرسازی کنیم و آدرس غلط بدهیم. 35 سال است که بعضی از دوستان کارشناس ما که از قضا ارتباط وثیقی هم با حکومت دارند، به حکومت دائما دارند آدرس غلط میدهند و حکومت هم ظاهراً یکبار از ایشان نمیپرسند که چرا آنچه میگویید در عمل رخ نمیدهد.
ببینید در سی و پنج شش سال بعد از انقلاب علیرغم این که حکومت در اهمیت آموزش و پرورش و جایگاه مقام معلمان سخن گفته و شعارهای زیادی داده اما در عمل تقریباً در هیچ دولتی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش مسألة اول یا دوم و حتی سوم نبوده ، فقط در دولت سازندگی شخص وزیر، مدیری قوی و توانا و لایقی بود و به نظرم قویترین وزیر آن دولت بود و به همین جهت توانستند کارهای مفیدی در آموزش و پرورش انجام دهند. در دولت اصلاحات هم وزرای آموزش و پرورش قوی نبودند و در دولت بعد از اصلاحات هم که مسأله خارج از توصیف است و به آموزش و پرورش و به خصوص به ساختارش آسیبهای جبرانناپذیری وارد شد. در دولت فعلی هم ظاهراً تا کنون مشکلات و مسائل آموزش و پرورش الویت نداشته است.
من علیرغم احترامی که برای سید محمد خاتمی قائلم و وی را یک رجل فرهیخته و نجیب سیاسی میدانم در ملاقات حضوری که دو سه سال پیش با ایشان داشتم به صراحت به وی گفتم اگر از مشروطه به این سو در یک دولت میبایست پرداختن به مسائل آموزش و پرورش در صدر دولت قرار میگرفت دولت شما بود که چنین نشد. چرا که از خاتمی فرهیخته و فرهنگ دوست انتظار میرفت مسائل فرهنگی و آموزشی در صدر دولتش قرار گیرد نه رئیس دولت بعدی. به طور کلی در کشور ما همواره مسائل سیاسی و ایدئولوژیک اولویت داشته و در صدر قرار گرفته است. در این فضا مسائل فرهنگی و آموزشی یا نادیده گرفته میشود یا در فرو دست قرار میگیرد. شما ببینید اکنون از طرف گروههای سیاسی و روشنفکران ما مسألة حصر هر روزه مطرح میشود که در جای خود بحثی است به حق و حتی به مصلحت حاکمیت است که هر چه زودتر آن را پایان دهد. اما خب سیزده چهارده میلیون دانشآموز هم در حصرند نه تنها در حصرند بلکه با اعمال شاقه و برای نمره و دیکته و امتحان و کنکور هر روزه تحت فشار و استرساند و هیچ مکانیسم دفاعی هم ندارند به خصوص در دورة ابتدایی. ولی کمتر مشاهده شده که اندیشمندان و روشنفکران و گروههای سیاسی اصلاً چنین مسائلی برایشان مسأله باشد و به آن بپردازند. حتی سیاستزدگی بیش و کم در گفتمان روشنفکران ما هم پررنگ است. لذا باید روی این مسأله بیشتر کار شود که اولاً برای دولتمردان و گروههای سیاسی و اندیشمندان مشکلات و مسائل اصلی آموزش و پرورش مسأله شود. ثانیاً باید از زاویه فرهنگ و آموزش به آن مسائل پرداخت نه سیاست و ایدئولوژی یعنی باید شیفت کرد از اصالت سیاست به اصالت فرهنگ. چرا که وقتی سیاست در فرهنگ و آموزش دخالت کند اوضاع رو به وخامت مینهد.
به نظرم برای تحول و اصلاح آموزش و پرورش دستکم دو کار ضروری است. نخست این که من به جد باور دارم که تحول و اصلاح آموزش و پرورش نیاز به یک نهضت روشنگری فراگیری دارد. اکنون همة ما نسبت به منطق تعلیم و تربیت جهل مرکب داریم یعنی نمیدانیم که تربیت چیست اما تصور میکنیم که میدانیم. بر همة ما فرض است که مجدانه بکوشیم تا از این جهل مرکب به جهل بسیط گذر کنیم یعنی بدانیم که نمیدانیم تربیت چیست. کلید تحولات آینده آموزش و پرورش در این گذر و گذار است. اگر از این گذر مسئولانه و آگاهانه عبور کنیم آنگاه دیگر حکومت با نگاه آمرانه آموزش و پرورش را اداره نخواهد کرد. خانواده افزون بر مدرک تحصیلی فرزندش به تربیت اخلاقی و مسئولیتپذیری او نیز همت میگمارد، معلمان و مربیان نگاه انسانیتر به تربیت خواهند کرد، میان نهاد حکومت و خانواده به طور طبیعی همسویی و تعامل به وجود خواهد آمد و تربیت انسانی خلاق و نقاد و اخلاقی هدف نهایی خانه و مدرسه میشود، بچهها دیگر در خانه و مدرسه برای نمره و امتحان تحت فشار و استرس قرار نخواهند گرفت و محیط تربیت در خانه و مدرسه شوقانگیز و بانشاط میشود. برای این که کلی گویی نکرده باشم به یک مورد اشاره میکنم و میگذریم. اکنون در دورة ابتدایی درس دیکته وجود دارد و هر سال ارزشیابی هم میشود. این درس به بچهها فشار و استرس وارد میکند. بچهها درس را امروز میخوانند و شب باید مشق آن را بنویسند و فردا دیکتة آن را. دیکته در آن زمان برای بچهها تکلیف دشواری است و لو واژهها به نظر ساده باشند واژه هایی مثل کتاب و مدرسه و باران و نان و مادر و قلم و دفتر و انار و سیب. چرا که بچهها در حال یادگیری و تلوتلو خوردناند و ذهنیت درست و شفافی از نوشتن و واژه ها ندارند به خصوص که ساختار زبان فارسی هم پیچیده است. اگر ما فرآیند تحصیل را دستکم یک دورة 5 یا 9 یا 12 ساله در نظر بگیریم طبیعی است که بچهها اکثر واژه ها را به مرور زمان فرا میگیرند و دیگر نیازی نیست که واژهها را امروز درس بدهیم و فردا دیکته بگیریم که این فرآیند منجر به فشار و استرس میشود و فشار و استرس اساساً قدرت یادگیری را پایین میآورد و بیجهت بچه و خانواده و معلم را درگیر خود میکند. اما در خصوص واژههای نادر که در نوشتن آنها باید بیشتر دقت کرد مثل قریب و غریب و یا صواب و ثواب یا خوار و خار میتوان در پایان هر دوره تحصیلی جداگانه آموزش داد. اما از این مهمتر میتوان به جای درس دیکته، خواندن داستان و رمان را توصیه کرد. یعنی در دورة ابتدایی بچهها دویست سیصد داستان کوتاه بخوانند آن وقت هم با علاقه و نشاط درس خواندهاند هم مشکل دیکتهشان حل شده و کیست که نداند با خواندن داستان و رمان ذهن بچهها خلاق میشود و انشاءشان خوب میشود و حس زیباییشناسیشان پرورش پیدا میکند. یا به جای مشق شب، هنر خطاطی را فرا بگیرند، یعنی هر شب یک بیت شعر را زیبا بنویسند که هم خط شان زیبا شود هم یک هنر اصیل را فرا بگیرند و خط خوش به انضباط فکری و شخصیتی بچهها خیلی کمک میکند.
دوم این که افزون بر یک نهضت روشنگری، ما نیاز به یک نهضت اخلاقی داریم. امروزه به دلایل بسیار، که بحث از آن فرصت دیگری را میطلبد، جامعة ما گرفتار مسائل و چالشهای عمیق اخلاقی شده، آمار ناهنجاریهای اجتماعی این را میگوید. ما باید صادقانه از خود بپرسیم که چرا علیرغم این که حکومت اسلامی تشکیل دادیم و برای استقرار آن، این همه هزینههای مادی و معنوی دادیم و آن همه خونها و جانهای پاک برای آن فدا شدند و قرار بود از این رهگذر جامعة دینی و اخلاقی متعالی داشته باشیم، کارمان به اینجا کشیده است.
جامعة ما تا آنجا گرفتار مسائل بغرنج اخلاقی شده که آمار و اخبار اختلاسها و رانتخواریهای درشت، گویا امر معمول و طبیعی شده و دیگر حساسیتزا و تکاندهنده نیست.
این مسأله نیاز به بررسی و تحلیل دارد که چرا از یک سو آن همه در مدرسه و دانشگاه و صدا و سیما و ادارات و ارگانها، تعلیم و تبلیغ آموزههای دینی داریم و از دیگر سو جامعه تا این اندازه گرفتار مسائل و ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی شده است. این مسأله از زوایای گوناگون قابل بررسی و تحلیل است که به نظرم یکی از مهمترین آن این است که حکومت بیشتر بر ظواهر دینداری تأکید کرده و از آسیبهای آن تغافل ورزیده. چرا که وقتی حکومت بر ظواهر دینداری تأکید کند و چون قدرت و اقتدار دارد مردم باید آرام آرام به آن ظاهرگرایی تن دهند و خود را به خاطر مناسبات شغلی و کاری خویش، سازگار و همراه با آن نشان دهند.
بنده 25 سال است که در این دیار دانشجوی فلسفهام ، چه بسیار دیدهام که اساتید فلسفه خلوت و جلوتشان متفاوت است، در جلسة غیررسمی و خصوصی، عمیقترین نقد و تحلیلها را به وضع موجود دارند اما در تریبون رسمی چیز دیگری میگویند. این دوگانگی و دوگانه زیستن باید برای حکومت و دولتمردان ما هشدار دهنده باشد.
وقتی استادان فلسفه که باید نماینده عقل و عقلانیت و حریت و تحریر حقیقت و آزاداندیشی باشند این گونه تن به دوگانگی میدهند از دیگران چه انتظاری میتوان داشت.
بنده همیشه از سر مطایبه به دوستان میگویم ما همه دوزیستیم. شما ببینید در این نشست ما داریم دربارة تعلیم و تربیت بحث میکنیم. بنده باید هزار و یک ملاحظه داشته باشم و مطالب را در ذهن و ضمیرم سانسور کنم که فردا برای مجلة شما مشکلی پیش نیاید. خب معلوم است که در این فضا نمیتوان تولید علم داشت. اساساً دانشگاه بدون استقلال علمی و فکری دانشگاه نیست. شما ببینید سرنوشت کرسیهای آزاداندیشی در این دیار چه شد با این که مسئولین ارشد نظام جمهوری اسلامی آن همه روی آن تأکید نمودند. غرض این که وقتی حکومت با اقتدار خود فقط به ظواهر دینی تأکید کرد لاجرم جامعه از اخلاق و معنویت تهی میشود.
به نظر میرسد بدون اخلاق نه کار فرهنگ و آموزش و دین به سامان میرسد نه کار اقتصاد و سیاست و قانون. برای این که اخلاق و اخلاقی زیستن در جامعه ما احیا شود و استقرار یابد ما مجدانه باید به دنبال پارادایم و الگوی اخلاقی جدیدی باشیم. اکنون چه در تعلیم وتربیت، چه در استخدام و گزینش نیرو شرط و پیش شرط اصلی ما این است که فرد فیالمثل به جمهوری اسلامی اعتقاد داشته باشد. طبق این شرط هر که با ما نیست برماست. حکومت توجه به این مسأله ندارد که چون قدرت و اقتدار دارد این شرط یا پیششرط جامعه را به دوگانگی و نفاق سوق میدهد. چرا که اگر فرد این پیششرط را نپذیرد از کار و شغل و ادامه تحصیل ممکن است محروم شود. به نظرم باید الگوی اخلاقی ما در خانه و مدرسه تغییر پیدا کند. در تعلیم و تربیت شایسته است که از عامترین و جهانیترین اصول اخلاقی شروع کنیم که به نظر میرسد قاعده زرین اخلاق میباشد یعنی با دیگران چنان رفتار کن که خوش داری با تو رفتار شود. و بعد ارزشهای اخلاقی ادیان و بعد اسلام و سپس جمهوری اسلامی را آموزش داد. یا در استخدام و گزینش نیرو نخست ارزشهای انسانی و وجدان کار و تخصص و اعتقاد به اسلام را لحاظ کنیم و سپس اعتقاد به جمهوری اسلامی را.
منبع: مجله چشم انداز ایران شماره 90- اسفند 93 و فروردین 94
حاجی بابایی :
" در طول ۲، ۳ دوره انتخابات رياست جمهوري بيشتر از اينکه به يک نفر راي داده شود، راي منفي به رقيب داده شده است. "
"من عملکرد دولت ( احمدی نژاد ) را موجب ريزش نگاه مردم نسبت به اصولگرايان نميدانم !
"همه برادران، اصولگرا و دوستداشتني هستند "
"من واقعا قلبا با " نيت هم گرايي " در جلسات شرکت ميکنم "
"سومين عامل که در جريان اصولگرايي موثر است، اقشار مختلف پايين جامعه است "
"...بستگي به هنرنمايي و نشاندادن اقتدار و نکات مثبت براي موفقيت در آينده است که ميتواند اصولگرايان يا اصلاحطلبان را موفق کند. "
" هنرنمايي هر گروهي در بسيج مردم مهم است "
"ايراد اصولگرايان به احمدينژاد يا بالعکس از نوع اقتصاد که نيست "
"در حال حاضر فضا بسيار بر عليه احمدينژاد است "
"به خاطر همين موضع است که همواره شکست خوردهايم "
"اگر ما ميبينيم که يک نفر هنرنمايي جمع کردن آراي مردم را دارد و اصولگرا هم هست، بايد به وي کمک شود حتي اگر آن شخص جزو هيچ يک از گروههاي اصولگرا نباشد. هميشه ما روي اين موضوع مشکل داشتهايم. اصلاحطلبان در اين زمينه موفقتر هستند."
۱.اولا ما می دانیم که منظور از کتاب فقط همین چند تا کتاب های درسی دوره ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نیست.اصلا مراد از "کتاب" در اینجا، کتاب هایی است که معلمان هیچ هم مجبوربه خواندن آنها نیستند ، حتی بدون خواندن آنها،چه بسا سرحال تر و سالم تر هم باشند !
اگر چه هستند بسیار افرادی که به تناسب حرفه ای که دارند، رنگ کتاب را هم نمی بینند و نباید ببینند. اما معلمان نه فقط در بیداری که در خواب هم کابوس کتاب ها و البته از نوع درسی اش را دارند.
بدتر از اینکه نباید و نمی توانند آنها را تنهایی و برای دل خودشان بخوانند ، بلکه باید برگ برگ و به همراه چندتا از بچه های مردم بخوانند ؛ ضمن اینکه هر سال هم مجبورند آنها را دوباره بخوانند.کتاب هایی که خودشان ،انتخاب نکرده اند ولی صفحه صفحه آنها را از برهستند.
با این حال معلوم نیست که چرا هرشبی که فردایش درسی تازه دارند،تا نگاهی به صفحات آن نیندازند،خوابشان نمی برد ! معلمان از بس شکل و شمایل کتاب را دیده اند و آن را داشته اند، به شدت اشباع شده اند و انگار غم بی کتابی را ندارند.
این نکته هم فراموش مان نشود که در بین معلمان، هنوز جمع دل شده ای هست که در این وانفسای بی اعتنایی به هیبت کتاب، بازهم کتاب خانه رو و کتاب خوان باقی مانده اند.این یادداشت با درنظرداشتن حرمت و منزلت نقش آنها برای گم نگشتن دورنمای راه آینده ی فرهنگیان،نوشته شده است.
۲. خیلی از معلمان منت دار و مدیون اغلب بچه های تنبل وبی خیال خویشند که چندان سوال و اشکال ندارند. گویی همه جواب پرسش هایشان را در همین چندکتاب درسی می یابند. بنابراین ،معلمان را مجبور نمی سازند که برای دانستن مطلب تازه ای دنبال کتاب دیگری بروند.جالب اینکه بسیاری از معلمان هم به آنچه در کتاب های درسی نازل شده است،دل خوش و خوش بین اند ، به طوری که چه بسا حتی برای نقل قول و اظهار فضلی هم به صفحه ای از یکی از همین کتاب های درسی استناد می کنند در نتیجه ، رابطه ای دوطرفه برقرار می شود. معلمان به دانش آموزان و آنها به معلمان شان عادت می کنند.
قاعده بازی هم باید رعایت شود.
کسی حق ندارد خواسته و حتی ناخواسته، آرامش دیگری را به هم بزند.در این میان ،سیستم آموزشی هم به کمک هر دو طرف می آید !
۳. بهانه ی دهن پرکنی دیگر هم دم دست معلمان است.مگر چقدرمی دهند که کتاب هم بخوانیم؟
کتاب خوانی، دل خوش می خواهد که ما نداریم.به ما ماهی دومیلیون بدهند، شب تا صبح توی کتاب خانه ،تحقیق می کنیم.
اصلابابا، بی خیال!
وقتی معلم بیچاره مجبور است در این طوفان تورم و بیداد بی پولی ،میان این بازار بی رحم،حیران و هراسان بگردد؛ وقتی بین این همه بانک و با واهمه وام و قسط می دود، وقتی در گذر از هرخیابان و زیر هرم نگاه مغازه داران طلبکار خویش، خیس عرق می شود، وقتی، سر راه مدرسه بی اختیار و ناخودآگاه ،گذرش برای هزارمین باربه شرکت تعاونی مصرف فرهنگیان می افتد، وقتی غم نان نمی گذارد ،طبیعی است که به چیزدیگری ـ و از جمله کتاب ـ فکرنکند.
۴. بعضی معلمان بی آنکه خودشان بدانند،فیلسوف اند. به عقیده آنها همه بدبختی آدم از بیشتر دانستن است.چون هرکه او آگاه تر،رخ زردتر. ندیده اید که صاحبان تن های سالم و سرحال ،آدم هایی بی خیال و کم سواد هستند.عقل که داغ شد، زبان هم سرخ می شود ولاجرم سرسبز نابود می شود.تازه، چیزی برای دانستن وجود ندارد ! در دنیایی که به سرعت برق اطلاعات تازه پخش می شود،باید برق باشی تا خودت را به آنها برسانی.اصلا،مگر آنها که دانستند،نمردند؟
۵. معلمانی هم هستند که چون سرگرم تمرینات فشرده ی حرص و طمع ورزی اند،فرصت کتاب خوانی را نمی یابند.بندگان خدا،مصداق: "من در میان جمع و دلم جای دیگر"شده اند.جسم شان داخل کلاس است اما روح شان بین جاده، توی فروشگاه، سرباغ و زمین،داخل بنگاه، حوالی آژانس و هزارجای دیگراست.تمام توجیه شان هم این است که زندگی خرج دارد و با این چندر قاز معلمی که نمی شود زندگی کرد. در این سیر و سلوک تجارت و زدو بند و بساز و بفروش نیز،چیزهایی دانسته اند و خوانده اند که یک کتاب خوان حرفه ای هم پاک از آنها بی خبراست.برای همین است که وقتی به یک معلم کتاب خوان می رسند،لبخندی تمسخرآمیز می زنند !
۶.وجه مشترک تمام معلمانی که شرح شان رفت و نیز انواع دیگرشان،در این است که اگرچه مثل سایر خلق الله،چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند، اما عجیب درکلاس و پای تخته سیاه،جور دیگر جلوه می کنند. مدام و به ویژه در هفته مرحوم کتاب،از اهمیت و فضیلت مطالعه می گویند . اینکه: کتاب چیزخوبی است.بچه ها،تا می توانید کتاب بخوانید.کتاب دوستی مهربان است.اگر ما کتاب بخوانیم، دانش و علم ما زیاد می شود.مردم هم بچه های کتاب خوان را دوست دارند.کتاب آدم را از تنهایی بیرون می آورد.یک هفته هم که درتقویم به نام کتاب نامگذاری شده است، به خاطر آن است که کتاب ،خیلی خیلی مهم است!...
خب، چقدر به زنگ تفریح مانده است؟!
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
در حالی که دولت و وزارت آموزش و پرورش تاکنون به تجمع دهم اسفند گروه هایی از معلمان تهرانی در ضلع شمالی مجلس و نیز تجمع فرهنگیان در مقابل ادارات آموزش و پرورش در برخی شهرستانها، واکنشی نشان نداده اند، در جلسه علنی روز یکشنبه مجلس، محمد مهدی زاهدی رئیس کمیسیون آموزش مجلس، در تذکری شفاهی به علی لاریجانی رییس مجلس گفت: "به دلیل تجمع امروز جمعی از فرهنگیان مقابل در مجلس به عنوان رئیس کمیسیون آموزش با آنها ملاقاتی داشتم که آنها در این دیدار از افزایش بیرویه حقوق برخی دستگاهها در مقایسه با آموزش و پرورش گلایه داشتند و خواستار رسیدگی به این تبعیض در پرداخت حقوق بودند."
نماینده کرمان در مجلس اضافه کرد: "یکی دیگر از خواسته های فرهنگیان رسیدگی به حقوق پایین فرهنگیان بازنشسته کشور از سوی مسئولان است."
زاهدی سپس از تاخیر دولت در ارائه لایحه رتبهبندی معلمان به مجلس هم انتقاد کرد. همزمان بر اساس گزارش برخی شاهدان عینی، محمد مهدی زاهدی پیش از ظهر روز یکشنبه ۱۰ اسفند در جمع معلمان بازنشسته حاضر شده و گفته: "مجلس افزایش حقوق فرهنگیان را تصویب کرده، اما دولت با آن مخالفت میکند!"
البته اظهارات تحریک آمیز رییس کمیسیون آموزش با اعتراض حاضران مواجه شده است.
دعوت کنندگان به تجمع در تهران تاکید کرده بودند که تجمع را در ساعت غیر کاری برگزار میکنند تا باعث تعطیلی کلاسها نشود. این یکی از نکات جدید و با اهمیت تجمع ۱۰ اسفند بود. تجمعات معلمان بدون حادثه برگزار شد و تنها به گزارش فعالان صنفی، در تجمع مقابل مجلس یک فعال کارگری به نام میلاد درویش بازداشت شده است.
علی لاریجانی رئیس مجلس هم در پاسخ به تذکر زاهدی گفته: "دولت لایحه رتبهبندی معلمان را زودتر ارائه و آموزش و پرورش نیز پیگیریهای لازم را انجام دهد، در کمیسیون [تلفیق بودجه] به ارتقاء بودجه آموزش و پرورش توجه شده و از آقای تاجگردون رئیس کمیسیون برنامه و بودجه نیز میخواهم تدابیر لازم را برای ارتقاء حقوق معلمان اتخاذ کند."
خواستههای معلمان عمدتا جنبه مالی دارد و تحت دو عنوان کلی طبقه بندی میشود: ۱- افزایش حقوق. ۲- افزایش بودجه آموزش و پرورش. اما معلوم نیست با چه سازوکاری قرار است بودجه آموزش و پرورش افزایش یابد.
حسین نقوی حسینی رئیس فراکسیون فرهنگیان مجلس هم در واکنشی جداگانه با اشاره به بودجه ۲۱ هزار میلیارد تومانی سال ۹۳ آموزش و پرورش گفته است: "در بودجه سال ۹۴ دولت، بودجه این وزارتخانه با افزایشی ۲ هزار میلیارد تومانی، معادل ۲۳ هزار میلیارد تومان پیش بینی شده است."
به گفته نقوی حسینی، "کمیسیون تلفیق، در بررسی لایحه بودجه ۹۴، بودجه آموزش و پرورش را حدود ۴ هزار و ۲۰۰ میلیارد تومان افزایش داده و رقم بودجه این وزارتخانه به حدود ۲۸ هزار میلیارد تومان رسیده است". نقوی علاوه بر این، "پرداخت حقالتدریسها و حق الزحمه امتحانات" را بخشی از مطالبات معلمان دانسته است.
معلوم نیست مجلس بتواند بودجه ۲۸ هزار میلیارد تومانی برای آموزش و پرورش در سال ۹۴ را به تصویب برساند. نبه ویژه آن که آموزش و پرورش در سال جاری ۵ هزار میلیارد تومان کسری بودجه دارد که به سال آینده منتقل میشود. هر چند بودجه مصوب در سال ۹۳، ۲۱ هزار میلیارد تومان است، اما عملکرد بودجه آموزش و پرورش در سال ۹۳، معادل ۲۱+۵ یعنی ۲۶ هزار میلیارد تومان بوده است و بودجه ۲۸ هزار میلیاردی سال آینده که تقریبا معادل عملکرد بودجه سال جاری است، گره از کار فروبسته این وزارتخانه نمی گشاید.
هر چند جنبه مالی مشکل پیچیده و مبهم است، اما بخش سیاسی قضیه بسیار فعال است. محمود فرشیدی، وزیر اسبق آموزش و پرورش و دبیرکل کانون تربیت اسلامی، با دفاع از مطالبات معیشتی معلمان، انگشت اتهام را مستقیما به سمت دولت روحانی گرفته و گفته است: "عدهای سعی میکنند معیشت معلم را تأمین نکنند یا همه توان خود را به کار نگیرند و از طرفی سعی میکنند معلم را تحریک کرده تا مقابل مجلس تظاهرات کنند و از او استفاده ابزاری و سیاسی کنند".
این در شرایطی است که از دید تقریبا همه فعالان صنفی، محمود فرشیدی در برخورد با اعتراضات صنفی معلمان در زمستان سال ۸۵ کارنامه تیره و تاری دارد.
در نقطه مقابل، برخی از فعالان صنفی، تجمعات فرهنگیان را حلقه ای از سلسله تهاجمات سنگین جریان افراطی در آستانه توافق بزرگ هسته ای می دانند. سابقه سوء استفاده سیاسی اصولگرایان از اعتراض های صنفی معلمان در دوره اصلاحات، بخش هایی از معلمان و برخی تشکل ها را از حضور در اعتراضات و تجمعات خیابانی بیمناک و ایجاد تردید کرده است. آنها معتقدند این تحرکات باعث تضعیف دولت روحانی می شود و اعتراضات خیابانی را نوعی همسویی با جریانهای افراطی مخالف دولت می دانند.
مخالفان حرکتهای خیابانی تجربیات خود را به رخ می کشند. حمیدرضا حاجی بابایی نماینده وقت همدان در ماه های پایانی مجلس ششم، بارها در جمع فعالان صنفی حاضر شد و معلمان را به انجام اعتراضات صنفی علیه دولت خاتمی تحریک کرد و حتی خواستار برگزاری رفراندوم در آموزش و پرورش شد! اما بعد از تصدی وزارت در سال ۸۸، فضای فعالیت صنفی را به کلی مسدود کرد. این دسته از فعالان معلمی، به جای حرکات خیابانی، بر سازماندهی معلمان در فضای آرام تاکید می کنند و می گویند حضور خیابانی علاوه بر سوء استفاده افراطی ها، فضا را امنیتی می کند و در درازمدت به زیان معلمان است.
اما طرفداران حضور در تجمعات و اعتراض های خیابانی می گویند اصولا دولت و مجلس گوش شان سنگین است و به اشکال نرم تر اعتراض مانند نامه نوشتن به مسئولان و انتقاد در رسانه ها، اهمیتی نمی دهند. به اعتقاد این دسته از فعالان، مسئولان تنها صدای اعتراضات خیابانی را می شنوند و با این رفتار خود، عملا مشوق رادیکال شدن اعتراضات هستند. آنها استدلال می کنند که برگزاری تجمعات آرام، از حقوق قانونی مردم و از جمله معلمان است و نمی توان با ارائه تحلیل سیاسی و طرح احتمالات، معلمان را از حق اعتراض خیابانی محروم کرد.
این گروه از فعالان صنفی می گویند معلمان به عنوان یک قشر فرهیخته، اهل شلوغ کاری و انجام کارهای غیرقانونی نیستند. آنها اطمینان می دهند که معلمان نقش پیاده نظام هیچ جناحی را بازی نمی کنند و اجازه سوء استفاده را به هیچ جریانی نمی دهند.
این فعالان اعتراضات خود را مطالبه محور می دانند. در نوشته های برخی از فعالان این گروه، اعتراضات صنفی در قالب تضاد بین کارگر و کارفرما فرمول بندی و معلمان در اردوی کارگران و زحمتکشان جامعه طبقه بندی می شوند. این تشکل ها و گروه ها در عمل و احتمالا نظر با اتحادیه ها و سندیکا های کارگری مانند سندیکای قدیمی فلزکار مکانیک، متحدند. در مناطقی مانند کردستان هم که مشکلات کم و بیش رنگ و بوی قومی دارد، گرایش به اعتراضات خیابانی و اعتصاب در بین معلمان گسترده تر است.
بعد از انقلاب اعتراضات معلمان به کمبود حقوق و مزایا از دوره اصلاحات با شکل گیری تشکل های جدید، شروع شده و با فراز و نشیب هایی تا امروز ادامه داشته است. راه حل هایی مانند افزایش سنواتی حقوق و مزایا در این ۱۳ سال نتوانسته احساس فقر و تبعیض در میان معلمان را از بین ببرد. معلمان خود را زیر خط فقر اقتصادی میدانند. مقامات دولتی و نمایندگان مجلس از جناحهای مختلف اغلب خواستههای صنفی و معیشتی معلمان را تایید میکنند، اما در عمل استراتژی مشخصی برای حل مساله ندارند.
مشکلات معلمان در شکل کلی مشکل اغلب اقشار حقوق بگیر جامعه است که افزایش حقوق با تورم لجام گسیخته خنثی میشود و گاهی هم افزایش حقوق از درصد تورم عقب میماند. به رغم افزایش حجم حقوقها، سال به سال سفره کارمندان کوچکتر میشود. با این حال معلمان معترض معتقدند که در مقایسه با گروههای کارمندی دیگر، معلمان به طور ویژه و تعمدی از حقوق و مزایای به مراتب کمتری برخوردارند و از نوعی تبعیض سیستماتیک رنج میبرند.
نکته مهمتر اینکه از نگاه حاکمیت، آموزش و پرورش یک نهاد بسیار مهم حاکمیتی درحد سپاه و بسیج است. از هر سه نفر کارکنان آموزش و پرورش، یک نفر عضوبسیج فرهنگیان است. ۵۰ هزار نیروی تربیتی در مدارس فعالند. گزینش آموزش و پرورش سخت گیرانهترین گزینشها است. تقریبا تمام مقامات سیاسی و مذهبی روی کنترل سیاسی و عقیدتی معلمان و دانش آموزان تاکید میکنند. اسناد کار بالا دستی این وزارت به شدت ایدئولوژیک هستند، اما بودجه این نهاد در حد یک نهاد حاکمیتی نیست.
مسئولین سیاسی و مذهبی علاقه مندند که آموزش و پرورش از نظر نرم افزاری تحت کنترل کامل حکومت باشد اما ساختمان مدارس را خیرین بسازند و مدارس با پول اولیا و با حداقل بودجه دولتی اداره شوندو معلمان به حقوق کم قانع باشند! این تناقض سرانجام باید حل شود. اگر آموزش و پرورش نهاد حاکمیتی است، باید بودجه مکفی دولتی به آن اختصاص یابد و اگر نهاد عمومی است و قرار است هزینه آن را مردم بپردازند، باید کنترلهای سیاسی و عقیدتی از روی آن برداشته شود.
در کشورهایی که نگاه حاکمیتی به آموزش و پرورش ندارند به طور میانگین ۵ درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) به بخش آموزش اختصاص مییابد. اگر تولید ناخالص داخلی را ۵۰۰ میلیارد دلار بدانیم، برای رسیدن به میانگین جهانی باید ۲۵ میلیارد دلار به این وزارتخانه و وزارت علوم اختصاص دهیم.
روز