سلام دوستان
با مسرت زیاد توافق هستهای را به مردم ایران صمیمانه تبریک میگویم.
بدون تردید نقش تیم مذاکرهکننده بالأخص آقایان ظریف، عراقچی و تختروانچی در این پیروزی بسیار موثر بود. همه آنان که خواهان سعادت و پیشرفت ایران هستند از این موفقیت به وجد خواهند آمد.
شاید اگر بسیاری از هممیهنانمان میدانستند که برنامههای هستهای کشور چه بهصورت مستقیم و چه بهصورت غیرمستقیم در قالب تحریمها چه هزینههای هنگفتی برای کشور در برداشتهاند، از خبر دریافت این پیروزی به خیابانها میریختند و به شادمانی میپرداختند؛ اما با کمال تأسف مردمی که برای یک بازی فوتبال آنگونه شادمانی میکنند، برای این پیروزی و موفقیت هیچ واکنشی نشان ندادند.
این بیتفاوتی یقیناً بهواسطه همان عدم آگاهی از ابعاد هزینههای هستهای برای کشور میباشد. روند موفقیتآمیز این مذاکرات درعینحال بسیاری از باورهای آمریکاستیزانه و غربستیزانه رایج در ایران را با پرسشهایی فراوانی مواجه خواهد ساخت.
ایام به کام باد
صادق زیباکلام
سیزدهم فروردین یک هزار و سیصد و نودوچهار
صفحه فیس بوک
موفقيت تيم مذاکره کننده هسته اي جمهوري اسلامي ايران با 5+1 را که موفقيت ملت ايران است به همه ايرانيان تبريک عرض مي نمايم .
1. خدا را شاکريم ، در مقابل شهداء سر تعظيم فرو مي آوريم ،مقام شامخ جانبازان را گرامي داشته ، قاطعيت و خردورزي مسئولين را ارج مي نهيم ، بردباري و هوشياري ملت يک پارچه از همه اقوام و مليت ها همه گويش ها و ...با هر عقيده مرام را تحسين مي کنيم ،علما و دانشمندان را ستايش مي کنيم ، فرهنگيان و فرهيختگان را که سرچشمه خروشان تعليم و تربيت اين مرز و بوم هستند را به نيکي ياد مي کنيم و قدردان بزرگواري تمامي ملت شريف ايران را که در جاي جای کره خاکی گسترده اند مي باشيم که سياست برد - برد مطرح شده از سوي جمهوري اسلامي ايران به بار نشست و افتخار ، سربلندي و عزت براي ملت و مسئولين آفريد .
2. اين پيروزي حاصل همگامي ، همراهي همه آحاد ملت از شهروندان به ظاهر بي نام و نشان در اقصي نقاط ايران عزيز و سرتاسر کره خاکي تا بالاترين مقامات کشور، حاصل شده است .
اميد است ادامه اين روند رو به رشد ، نقارها و شکاف ها را برطرف نمايد . شاهد بالندگي و شکوفاي بيشتر جمهوري اسلامي ايران و احقاق حقوق بيشتر شهروندان باشيم .
3. اين پيروزي مربوط به يک جناح خاص نمي باشد؛ پيروزي ملت واحد است . اگر وحدت و يکدلي همه ملت و همه جناح ها نبود اين پيروزي غرور آفرين رقم نمي خورد .اين پيروزي متعلق به چپ و راست ، اصواگرا ، ميانه رو ، اصلاح طلب ، موافق ، مخالف ، منتقد و ... نيست ، بلکه متعلق به همه ملت است که در سايه " حذف منيت و نگاه ملي " (1) دولت و ملت و همه جناح ها به دست آمده است .
4. همان گونه که 29 اسفند در تاريخ پر فراز ونشيب ايران زمين ، با نام " ملي شدن صنعت نفت ايران " باعث غرور، افتخار و سربلندي همه ايرانيان در تمام اعصار خواهد بود ، قطعأ نسل کنوني و نسل هاي آينده روز سيزده فروردين را به عنوان روز احقاقˏ حقوقˏ حقه ي ملت ايران با سربلندي ، سرافرازي و عزت ثبت خواهند کرد . حلاوت وشيريني آن ماندگار مي ماند و گذر زمان همواره اين دست آورد زرین را صيقل داده و تلالوء آن روز افزون مي باشد .
5. اين پيروزي نشانه تدبير و خرد همه مسئولين و همراهي و همگامي همه ملت ايران است ، لذا بر همه مسئولين و همه آحاد ملت مبارک و ميمون باد .
نکاتي که بايد مسئولين ، نهاد هاي مدني ، اصحاب رسانه ، علما و دانشمندان ، فرهنگیان ، حقوق دانان ، پزشکان ، وکلا و قضات ، سياست مداران ، کارگران ، کشاورزان و... توجه نمايند اينست که نوار همدلي و همزباني ملت و مسئولين ادامه يابد تا پيروزي و موفقيت بيشتر نصيب جامعه گردد .
در کنار جشن و سرور ملت و خوشحالي مسئولين ، همه و همه بايد هوشيارانه ، مراقب کساني چون بابک زنجاني باشيم که منافع آنان با منافع ملت و مسئولين هم راستا نمي باشد . بايد اين دستاوردها پايدار و مستمر گردد .
حالا مي روم تا شايد بتوانم " منيت را درخود سرکوب کنم و به موضوعات با ديد ملي نگاه کنم .(1)
لطفا مقاله ي " یک ديالوگ اتوبوسي و يک نتيجه گيري ! " به قلم بنده را که روز دو شنبه مورخ 20 بهمن 1393 ( کمتر دو ماه پيش ) در سايت وزين " گروه سخن معلم " درج شده است را مطالعه فرماييد .
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود/ رنج دوران برده ایم...
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
ترانه ی « سفر به خاطر وطن »
ترانه و طرح آهنگ : نادر ابراهیمی
تنظیم کننده برای ارکستر و رهبر گروه نوازندگان : فریدون شهبازیان
خواننده : محمد نوری منابع :
(1) مقاله ي "یک دیالوگ اتوبوسی و یک نتیجه گیری !" انتشار در سايت وزين " گروه سخن معلم "
سلام خدمت همکاران فرهنگی و فرهیخته ام، ضمن تبریک سال نو شمسی و آرزوی بهاری خوش، امیدوارم همواره سالم و شاد باشیم تا بتوانیم نسلی شاد تربیت کنیم.
باید اذعان داشت که اغلب ما معلمان نسبت به جامعه یک زندگی عادی داریم و اعتراضات صنفی ما نه فقط به جهت حقوق ومزایای ماست که دولت و صداو سیما با پائین آوردن خواسته های فرهنگیان در حد افزایش حقوق، باز هم در حق این قشر فرهیخته ظلمی مضاعف تر از قبل را روا داشتند.
یک مساله ی ساده اینکه وقتی بحث افزایش حقوق فرهنگیان، یکی از پاسخ ها، بار مالی داشتن قضیه است ، اما در مورد اختلاس ها برای هر رقمی اعتبار وجود دارد مثلا اعداد زیر را در نظر بگیرید :
30.000.000.000.000
45.000.000.000.000
65.000.000.000.000
140.000.000.000.000
960.000.000.000.000
که همه بر حسب پول رایج کشور است.
این نکته اما مغفول مانده که وقتی یک معلم مشکلات مالی داشته باشد و تمام فکر و ذکرش را اجاره خانه و هزینه ی بیمارستان و ... پر کرده باشد، هرگز نباید از او انتظار تدریس مناسب و منسجم داشت.
وقتی اخبار فساد اقتصادی و اختلاس و ربا در جامعه دائما شنیده می شود ، باید پذیرفت که با چنین بستری دانش آموز هرگز از معلم درس عزت نفس و انسانیت را نخواهد پذیرفت= .
چند روز قبل از ایام عید به دلیل برگزاری آزمونی که در مدرسه برگزار شد، پس از پایان آزمون دانش آموزان را به سالن امتحانات بردم و از آنها خواستم که به این سوال پاسخ دهند:
اگر توان و موقعیت "اختلاس یا دزدی" را داشته باشید، چه کار خواهید کرد؟
جالب است که بسیاری از آنها بدون شک و تردید پاسخی دادند که واقعیت جامعه را نشان می داد.
اینکه دانش آموزی بپرسد "در چنین شرایطی چرا نباید اختلاس کنیم؟" مساله ای بسیار تاسف برانگیز است که باید ریشه یابی شود. وقتی استدلال یکی برای انجام اختلاس این است که " من اگر 5000 میلیارد تومان اختلاس کنم دیگر هیچ ارگانی توان برخورد با من را ندارد" ریشه در باورهای رایج در جامعه دارد، باوری غلط اما متاسفانه مرسوم.
پس از مدتی مذاکره از آنها خواستم که به سوال زیر پاسخ دهند:
اگر کسی توان و موقعیت "اختلاس یا دزدی" از اموال شما را داشته باشد، شما چه انتظاری از او خواهید داشت؟ و اگر توان برخورد با او را داشتید چه می کردید؟
جواب های برخی از بچه ها جالب بود:
یکی می گفت: آقا من خودم دیگه اختلاس نمی کنم .
یکی دیگر: آقا اعدامش می کردم .
و: چرا باید شرایط در جامعه به گونه ای باشد که این شخص بتواند از اموال مردم اختلاس کند؟
و: چرا با کسانی که اعداد اختلاس آنها آن قدر بزرگ است که در ماشین حساب معمولی جا نمی گیره، برخورد نمی کنن.
یکی جمله ای گفت که به فکر فرو رفتم و این شد دست مایه این مطلب: در کشور چین چند وقت پیش یکی از مسولین کشورشون رو به خاطر فساد مالی، اعدام کردن و تلویزیون ایران هم خبرش رو پخش کردف مقدار فساد مالی هم چند میلیون دلار بود، یعنی حدود ده میلیارد تومن(من مبلغ فساد رو نمی دونم)
در نهایت مذاکره به این نتیجه رسید که دو عامل « اخلاق و قانون قوی » می تواند برای جلوگیری از چنین رخدادهایی مفید باشد.
حالا سوال من این است که :
چرا قوه قضائیه ای که توان برخورد با افرادی چون "س.م" و "ب.ز" و "م.ر" را دارد، چگونه است که اجازه ی وقوع چنین جرم هایی را می دهد و قبل از وقوع وارد صحنه نمی شوند؟
و به این خبر هم توجه کنید:
" رییس کل بانک مرکزی با اشاره به اینکه ۵۷۵ پرونده مربوط به بدهکاران بانکی، به صورت جداگانه و ویژه به مراجع قضایی کشور ارائه شده است، گفت: پیشبینی میشود قدرت اعطای تسهیلات بانکهای کشور به ۲۸۵ هزار میلیارد تومان برسد. به گزارش ایسنا، ولیالله سیف در جلسه شورای گفتوگوی بخش خصوصی با دولت که در خرمآباد برگزار شد، افزود: بدهی متهمان این پروندهها ۲۶۰ هزار میلیارد ریال و معادل یک سوم بدهیهای معوقه بانکی است. "
مگر این ۵۷۵ نفر چه کسانی هستند؟ چرا قوه قضائیه و مقننه و مجریه، توان برخورد با آن ها و اعلام اسامی اشان را ندارند؟
به نظر شما اگر بدهی این بدهکاران بانکی (شما بخواند عزیزان بانکی) دریافت شود، با آن چه کارهایی می توان انجام داد؟ با ۲۶۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ریال (بانماد علمی می شود دو و شش دهم ضرب در ده به توان چهارده).
طنز قضیه آنجاست که این 575 نفر قطعاً مقدار متنابهی از بدهی هایشان در در همان بانک ها سپرده گذاری کرده اند و بانک ها طلب خود را از حساب شان هم برداشت نمی کنند !
خوانندگانی که اقتصاد می دانند نظر بدهند آیا در واقعیت امکان داشت این اتفاقات رخ دهد یا نه باز در نتیجه تبدیل دلارهای نفتی به ریال تورم و افزایش نقدیندگی در انتظار اقتصاد ما بود؟
و سوالات متعدد دیگری که متاسفانه هیچ وقت هیچ کس به آنها پاسخ نخواهد داد و این نکته ی غم انگیز مساله است.
منبع 1
کارمزد تراکنشهای بین بانکی کلید خورد/ تشکیل ۵۷۵ پرونده کلان بانکی
منبع 2
کارمزد تراکنشهای بین بانکی کلید خورد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار /
یکی از فرض های نادرست امروز رسانه ای در ایران اینست که اگر مذاکرات هسته ای به سرانجام برسد، همه مسایل ایران حل خواهد شد. متأسفانه، مذاکرات هسته ای نوعی سرگرمی روزانۀ بعضی رسانه ها شده است.
باید فراتر از این مذاکرات فکر کرد.
به عنوان یک نظر در میان نظرات دیگر، آیندۀ ما ایرانیان در گروی موارد زیر است:
1.هر کدام از ما در حرفه های مختلفی که هستیم به طور دقیق با کار آمدی بالا، روزانه حداقل 5 ساعت کار کنیم. ( کار مفید روزانه در ژاپن7 ساعت و 25 دقیقه و میانگین کشورهای خاورمیانه 15 دقیقه است).
2.اگر می خواهیم به ثروت برسیم، با رانت و ارتباطات این کار را نکنیم. بلکه زحمت بکشیم. فکر کنیم. رقابت کنیم و ثروتمند شویم.
3.تا می توانیم با هموطنان خود همکاری کنیم. مبنای توسعه، سیستم است. مبنای سیستم، همکاری است. از تعارض و اختلاف و درگیری با هموطنان خود پرهیز کنیم از رانندگی گرفته تا توزیع امکانات.
4.تولید کنیم ، حتی شده مداد بسازیم. ابداع کنیم حتی شده بند کفشی ابداع کنیم که بیست سال کار کند.
5.کار کنیم. تولید کنیم. کمتر مصرف کنیم. صادرات کالا و خدمات را گسترش دهیم. توانمند شویم. با قدرت اقتصادی، حاکمیت ملی را بهتر حفظ خواهیم کرد و بر محیط بین الملل تأثیرگذارتر خواهیم بود.
گروه اخبار /
داستان خیلی ساده است؛ تلویزیون در شب سال تحویل می خواهد تمام شبکه هایش مثل هم باشد! چیزی که هیچ جای دنیا مرسوم نیست و هر شبکه مطابق با رویکرد و نوع فعالیتش، برنامه های ویژه خود را آماده می کند و روی آنتن می فرستد.
این نوع نگاه غلط باعث شده، ماراتون نفس گیر مجری ها به جای شبکه ها در تلویزیون ظهور کند و مجری ها هم با حضور ستاره ها و عبارت های ""حضور استثنایی، برای اولین بار و بمب خبری و..."" برنامه خود را متمایز کنند.
ظاهرا همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه صدای برخی چهره ها درآمد! فاکتور حضور برخی ستاره ها در تلویزیون، بدجوری برنامه «مجری ها» را به هم ریخته بود اما مشکل اقتصادی کشور، به صداوسیما هم رسید و بساط این بازی ها تا حد زیادی جمع شد تا اینکه پای اسپانسرها به میان آمد و این داستان دوباره جان گرفت...
به نظر شما اینکه یک بازیگر برای 10 دقیقه حضور در تلویزیون 20 میلیون تومان پول بگیرد، چه معنایی دارد؟ فرض که اسپانسر این پول را به آن بازیگر و کارگردان و ورزشکار داده باشد؛ با چه توجیهی؟
مگر نه اینکه همه ستاره ها، بخش عمده ای از شهرت خود را مدیون همین تلویزیون و دیده شدن توسط مردم هستند؟ (رجوع شود به صحبت های مهران مدیری بعد از تصمیم برای بازگشت به تلویزیون) حالا چه می شود که برای 10 دقیقه حضور در سر سفره هفت سین شب سال تحویل باید پول بگیرند و با مردم روبه رو شوند؟
چه کسی این سنت را باب کرد که حضور در تلویزیون با گرفتن پول باشد؟ نکند این وسط پول ها طور دیگری هم تقسیم می شود؟
یک وقت شما به مهمان خود هدیه ای می دهید، که بحثش جداست اما اینکه دو سه تا اسپانسر را برای 8ساعت برنامه به خط کنید و ارقام میلیونی به برخی مهمان ها بدهید، یک نوع کاسبی جدید نیست؟
به نظرم یک جای کار بدجوری لنگ می زند و بهتر است برای یکبار هم که شده با «شفافیت» با مردم روبرو شویم و بگوییم برای این برنامه های خاص چقدر هزینه می کنیم؟
چقدر از جیب بیت المال و چقدر از جیب اسپانسر که صد البته توازن نداشتن این دو رقم برای رسانه ملی زیاد جالب نیست!
کاش احسان علیخانی که برنامه اش امسال، بدجوری با اسپانسرها پر شده بود، داستان این رقم های دریافتی را تکذیب کند.
در نخستین روزهای سال جدید، که مردم سراسر فلات ایران، یعنی مردم ایران، افغانستان، کشورهای آسیای میانه و قفقاز به استقبال بهار خوب و زیبای طبیعت خداوندی شتافته اند و می کوشند به پایان رسیدن فصل سرد زمستان و آغاز سال و بهاری تازه را تجربه کنند، امروز، یکشنبه دوم فروردین سال 1394، شاهد مرگ وحشیانة فرخنده محمدی، دختر جوان 27 سالة افغان بودیم که توسط گروهی حیوان انسان نمای مسلمان نما، به نام دفاع از کتاب مقدس، قرآن ــ همان کتابی که مرگ یک انسان بی گناه را برای وجدان های بیدار مساوی با مرگ تمام بشریت می داند (سورة مائده/5، آیة 32)ــ ابتدا مورد ضرب و جرح قرار گرفته بود، و سپس بدن خسته و ناتوانش در زیر چرخ های اتومبیل قرار گرفته و در نهایت پیکرش آتش زده شده بود. در همین جا تسلیت و احساس همدردی خویش را با همة «برادران و خواهران»ــ دو کلمه ای که در روزگار کنونی بسیاری تهی و بی معنا گردیده اندــ ابراز می دارم.
همچنین، در همین روز، شاهد مرگ خودخواستة جوان 34 سالة عرب ایرانی، یونس عساکره، از سرزمین غیور خرمشهر بودیم که به دلیل اعتراض به ویران شدن دکة کوچک میوه فروشی اش توسط نیروهای شهرداری، که یگانه سرمایه و منبع درآمد او و خانوادة محرومش بود، در روز شنبة 23 / 12 / 1393 در مقابل شهرداری خرمشهر دست به خودسوزی زده بود.
سردی، سکوت و خاموشی وجدان های بسیاری از انسان ها، از جمله ما ایرانیان، و علی الخصوص بسیاری از مسئولین کشور، روحانیون، روشنفکران و دانشگاهیان و نیز بسیاری از آحاد مردم ما در قبال این حوادث معنادار، که نشان از فجایعی بسیار عظیم در عمق حیات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ما دارد، برای من حکایت از «مرگ انسان»، یعنی مرگ «وجدان های بیدار و خودآگاه» در روزگار کنونی دارد. سردی، فسردگی، رخوت و غفلت وجدان های ما حکایت از آن دارد که زمستان جان های ما را فتح کرده است.
به یاد داشته باشیم که آغاز و پایان فصل ها نه در طبیعت که در جان ها و وجدان های ماست. به همین دلیل، باورم نیست که بهار آمده است.
بیژن عبدالکریمی
دومین روز فروردین و زمستان سال 1394
سایت بیژن عبدالکریمی
روزگار ؛ سختی را دامن گیر معلمان کرد ، روزگار سخت ؛ معلمان عاشق و متخصص را آبدیده و کارکشته و با تجربه پرورش داد . معلم واقعی می داند که با فرزند ، همسر ، دانش آموز ، همکار ، اولیاء ، اداره و مردم و… چگونه برخورد ، همکاری و سازگاری داشته باشد تا به ساحت شغل شریفش لطمه ای وارد نشود اما در این میان انگشت شماری غیر متخصص که از حادثه ندانم کاری ، پارتی بازی و از ما بهتران وارد حرفه تخصصی اش به غلط وارد شدند و آب زلال و شیرین معلمی را شور و ناگوار و گل آلود می کنند و بر زخم غم های درون خفته معلمان افزوده و در این میان راهزنانی نشسته در کمین ؛ در برنامه پر مخاطب و حساس ، با زبان درازی ، تکثیر زشتی می کنند و شلاق نامرادی بر ذهن و اندیشه معماران آینده ساز می زنند که نتیجه و ثمره ی آن جز انکسار حریم ها و حرمت ها نخواهد بود .
یادش به خیر دهه 60 و 70 مجریانی در صدا و سیما { نمونه اش جلال مقامی ، مرحوم رضا صفدری } حاضر می شدند که وقار ، متانت و ادب ، تسلط بر سخنوری ، آگاهی بی نظیر به حواشی و جوانب یک برنامه چنان دلتنگ مان می کند که حسرت برنامه ای فرهنگی و با اصالت ، حضور افراد پرنفوذ معنوی و ماندگار و تاثیر گذار سرزمین علم و اخلاق که با کلام دلنشین شان حتی در بزرگترین اتفاق سال ” نو شدن ” و زدودن کدورت و کینه ها ، بر دل مان می ماند که اکنون بعضی برنامه های کپی شده فرنگی ، ابرهای تیره شو های بی اصالت و دور از نزاکت از کانال های متعدد و با مجریانی زبان دراز بی منطق ، بر ذهن و اندیشه مخاطبان بارمی شوند و با بارش سهمگین تناقضات ، فرهنگ و اصالت بر می چینند و بی اعتمادی و بی هویتی نثارمان می کنند .
صدا و سیمایی که قرار بود دانشگاه باشد اما یاد نگرفته است اگر در گوشه ای از سرزمین پهناورش اتفاقی افتاده ؛ چرایی ، چگونگی ، و از همه مهمتر در واکاوی علل ماجرا ، عواقب پخش و انتشار آن چه کمک مثبتی خواهد نمود تا در اجراء و ارائه آن دقت و وسواس مضاعف داشته باشند تا به حریم و حرمت ها خدشه ای وارد نشود که مجریان بفهمند و بدانند که با کاشتن باد طوفان درو خواهد شد .
البته اگرشورای نظارت صدا و سیما از خواب غفلت بیدار شده و به وظایفش به درستی همت گمارد قطعا سوتی های صدا و سیما به حداقل خواهد رسید .
اگر شورای نظارت از علیخانی مجری و تهیه کننده و برنامه ساز و مسئولش سئوال کند ، رسانه ملی برای تبلیغ هر ثانیه چندین میلیون مبلغ تعرفه دریافت می کند ، چطور می شود در برنامه های پیاپی ، “سولماز” و “احسان” برند می شوند و تبلیغ . چه بده و بستانی در پس آن خوابیده است که بعضی از آیتم های برنامه ، همراه همیشگی علیخانی مجانی تکرار می شوند ؛ این همه ستاره در کشور وجود دارد که هر کدام شان ….
… خانمی در خوزستان که جانباز است و قطع نخاع که همسر معلم از گل بهترش ، 34 سال با تمام سختی ایستاده است به پایش و با دست خالی به او عشق نثار می کند و ایثار، آیا امثال علیخانی این مروت را دارند که او را به برنامه اش راه دهند تا دو کلمه حرف حساب بشنویم و غیرت ، که هر چه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند …
بگذریم و سخن کوتاه کنیم …
… و اما به دو نمونه از خروار دسته گل این رسانه علیه معلمان اشاره می شود ؛
در هشت و سی سال های گذشته فیلمی پخش می شود که از بینی دانش آموزی مقداری خون جاری شده و در حال حرکت به سمت اورژانس و گوینده خبر می گوید امروز مدیر مدرسه ای دانش آموز بی گناه را به باد کتک سهمگین گرفته است و این خبر در کل کشور دهان به دهان می چرخد و همه از هم سئوال می کنند مگر آموزش و پرورش صاحب ندارد که این طور یک نوجوان به باد کتک گرفته می شود که خونین و مالین به بیمارستان روانه شود ، فشار آن قدر زیاد می شود تا مدیر کل وقت تعلیق بر حکم مدیر می زند که نتیجه شانتاژی و نگاه ژورنالیستی به اتفاقات این چنینی از کاه ، کوه ساخته می شود ؛ اما با واکاوی حقیقت ماجرا این چنین از زبان شاهدان که اتفاقا همکلاسی های همان فرد سوژه صدا و سیما می باشند چنین بیان می شود :
مراسم صبحگاه همه دانش آموزان با فرمان ناظم مدرسه به صف می شوند {ناظم در روز اول مهر به بچه ها گوشزد می کند که مراسم پرچم و قرائت قرآن هویت و تابلو و احترام به آن در یک برنامه آموزشی همچون کلاس درس می باشد و بی انضباطی و بی توجهی قابل پذیرش نمی باشد ، برای مهم بودن امر می گوید در تمام دنیا مراکز آموزشی به مراسم این چنینی بیش از حد ارزش قائلند به خصوص برای ما شیعیان احترام به قرآن و پرچم هویتی مضاعف دارد } پس ازصلوات ، مراسم آغاز می شود ،قاری قرآن که دانش آموزی خوش صوت است تلاوت را آغاز می کند ؛ مدیر، ناظم ، مربی پرورشی ، مشاور و دو معلم به احترام قرآن هر کجا هستند خبر دار ایستاده اند در میانه ، نا گاه دانش آموزی شیطنت می کند و با سوزن ته گرد به پس گردن دانش آموز جلویی ضربه وارد نموده و با فریاد فرد مضروب ، همهمه می شود ؛ ناظم ضمن تذکر کلی دستور اجرای مراسم پرچم را می دهد ، پرچم در حال اهتزاز است ، این دو دانش آموز مجددا با هم درگیر شده و مشت یکی بر بینی دیگری فرود می آید و مدیر به سرعت به مکان درگیری می رسد و آنان را جدا نموده و به سمت دفتر هدایت می کند که یکی از آنها که اتفاقا مقصر و شروع کننده هست و بر اثردرگیری از بینی اش خون چاری است ، از رفتن به دفتر امتناع می کند که با فشار مدیر به سمت جلو ، تعادلش به هم خورده و زمین می خورد ، در نهایت دانش آموز خاطی با هدایت ناظم به بیمارستان اعزام می شود ؛ اما در میانه راه آن طوری که فیلم هشت و سی به دروغ روایت می کند ، مدیر مدرسه با کتک هایش او را مجروح کرده و به حال خود رها نموده و بقیه ماجرا …و چنان عرصه بر مدیر تنگ شده که مجبور به عذرخواهی دربرنامه هشت و سی و تسلیم شانتاژ صدا و سیما .
البته جمعی از همکاران آن خطه در نامه ای به مدیر کل وقت (دوران احمدی نژاد ) نوشتند که اتفاقا کار عجولانه شما در لغو حکم مدیر عادلانه نبوده ، اما تحکم و تنبیه مدیر ، به بی انضباطی ، بی احترامی و بی توجهی به پرچم و شعار اسلامی و اذیت و آزار به همنوع ، در یک فعالیت جمعی و گروهی ، برخوردی به دور از منطق نبوده است و شما به عنوان مدافع حریم نظام آموزش و پرورش از صدا و سیما به خاطر دخالت بی جا و اخلال در امر تعلیم و تربیت شکایت نمائید ، اما متاسفانه صد حیف که آن مسئول از ترس هیولای رسانه ، حتی جرائت طرح مسئله نکرد چه برسد به شکایت …
واما مورد دوم ؛ در ساعات پایانی سال 93 قریب به تحویل سال که همه دست بر دعا دارند و خانه تکانی دل ، رسانه ملی به کاشت کینه مشغول است مجری “علیخانی” که بلد است قرار داد میلیاردی ببندد با صدا و سیما و پروژه بگیرد که هم تهیه کننده شود هم برنامه نویس و هم برنامه ساز و هم کارگردان و هم مجری ؛ در این ساعات معرکه می گیرد عین مرتاض های حرفه ای در حضور شو نویس و بازیگرسریال پایتخت ، مرز مقدس تعلیم و تربیت را می شکاند و با آوردن نوجوان بیزاز از درس و مشق “بیژن ” با گفتمانی بی ادبانه و بی احترامی به همه معلمان ، خلایق را مات می کند .
خلق نمی دانند که چرایی ، چگونگی ، علل و انگیزه و دست مایه سوژه علیخانی و حقیقت ماجرا چیست ، اینکه سرباز معلمی دوره ندیده و دانشسرا و تربیت معلم نرفته ، از صحنه پاسخ دانش آموزی فیلم گرفته و بعدتر که از سربازی خلاص می شود از سربازی فیلم را در دنیای مجازی به اشتراک می گذارد بدون توجه به عواقب آن ، اینکه معلمان با حقوق اندک به بازخورد رفتار و عملکرد امثال علیخانی ، فرزاد جمشیدی ، آزاده نامداری ، فرزاد حسنی ، قتل معلم فیزیک بروجردی ، بی احترامی به مراسم پرچم و ده ها فیلم و سریالی که تاثیر سوء بر روان دانش آموزان وارد می کنند می تواند نشات گرفته از همین تفکر ، کوچک کردن معلمان ، گنده کردن اشتباه موردی معلم علیه معلمان و تحقیر و توهین معلمان در رسانه ملی ، در مدرسه تاوان می دهند که دانش آموز به خود جرات می دهد ، مراسم آیینی مهم و فعالیت گروهی را به سخره بگیرد و یک مدرسه را به هم بریزد .
آیا علیخانی و کارگزاران رسانه ملی فکر نمی کنند تحقیر معلمان چه تاثیر مخربی بر عملکرد یک مدرسه و نظام آموزشی می گذارد ؟
اگر فکر می کرد که چنین خبط و خطایی نمی کرد ؛ آقای سرافراز تا کی به این هجمه افسار گسیخته مجریان کم فهم ، مغرور ، میدان می دهید بدون هیچ نظارت بر عملکرد و عواقب سوء تربیتی آن ؟!
تا کی معلمان و مسؤلان مدارس تاوان ندانم کاری و نامرادی شما را به جان بخرند؟
آقایان شورای نظارت و رئیس جدید صدا و سیما این پیشنهاد دلسوزانه را برای جلوگیری از تعارضات تربیتی و گسست تربیت نسل آینده بپذیرید و جامه عمل بپوشانید .
اول اینکه دستور دهید هر گونه توهین و تحقیر معلمان به هر نحوی مانند کشور های پیشرفته برای برنامه سازان و کارگردانان و مجریان رسانه ملی ، جریمه و عقوبتی به میزان تعرفه تبلیغات داشته باشد حتی چند برابر آن ، تا هیچ کس جرات وراجی علیه معماران تعلیم وتربیت نداشته باشد .
و پیشنهاد دوم ؛ اینکه در میان تعدد کانال ها ، کانالی را به آموزش و پرورش اختصاص دهید به مدیریت یکی از اساتید فن ، مثل دکتر شرفی و دکتر عبدالعظیم کریمی و … همانند برنامه سیمای مدرسه دهه هفتاد ، با عنوان سیمای تربیت یا شبکه تربیت و یا سیمای مدرسه و… تا ضمن داشتن خوراک فکری برای معلمان ،دانش آموزان و اولیا ، از عوارض و بازخورد به پاسخ ها همت گمارد و به رشد و بالندگی تربیت نسل فردا کمک نماید .
آقای سرافراز !
معلمان نه زیادی اند و نه زیاده خواه ، ما و شما و همه آحاد جامعه مدیون معلمان خود هستیم آنان را نشکنیم تا جامعه فردا نشکند !
نقد و بررسی کتاب «ایدئولوژی و ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت» نوشته لویی آلتوسر، ترجمه روزبه صدر آرا، نشر چشمه، 1387
شهرت لویی آلتوسر (1918- 1990) فیلسوف پرآوازة فرانسوی، بیشتر به دلیل خوانش ساختارگرایانة او از برخی از آثار مارکس است. خوانشی که کنش گران اجتماعی را به روابط تولیدی و یا روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک فرو میکاهد. چنان که میگوید:
« ساختار روابط تولیدی، جایگاه ها و کارکردهایی را که عاملان تولید اشغال میکنند و میپذیرند، تعیین میکنند. این تولید کنندگان چیزی نیستند جز اشغال کنندگان این جایگاه ها؛ و تا زمانی که از عهدة کارکردهای تولیدیشان برآیند این جایگاه ها را در اختیار دارند. پس عاملان راستین نه این اشغال کنندگانِ جایگاه های تولیدی یا مجریان کارکردها... بلکه روابط تولیدی (و روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک میباشند»(1)
اختصاص این مقاله به آلتوسر صرفاً به دلیل نقد نگرش ساختارگرایانة وی نیست، بلکه در وهلة اول او را به عنوان فیلسوف منتقد سرمایهداری مورد توجه قرار خواهیم داد و دیگر آنکه از نظر این متن نگرش ساختاری او میدان مناسبی است برای آزمودن نگرش «هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان»؛ دیدگاهی که در دو مقالة پیشین، تا حدی با آن آشنا شدهایم(2).
باری، آلتوسر همچون تمامی مارکسیستها، دولت های جوامع سرمایهداری را دولت هایی سرکوبگر و حامی طبقة مسلط میداند: «دولت، بیش از هر چیز، چیزی است که مارکسیستهای کلاسیک آن را سازوبرگ دولت نامیدهاند» (ص31). و بلافاصله منظور از «سازوبرگ» را روشن میکند: «پلیس، دادگاه ها، زندان ها» (همان جا)؛ هرچند که معتقد است «هنگامی که پلیس و نهادها و مؤسسات فرعی و اصلیِ آن تحت تأثیر رخدادها زمین گیر میشوند، ارتش بلاواسطه به مثابه نیروی سرکوبگرِ تکمیل کننده، در وهلة نهایی مداخله میکند... دولت شامل رئیس حکومت، هیئت حاکمه و اداراتی میشود که در رأس این مجموعه قرار دارند» (همان جا).
بنابراین از نظر وی دولتِ سرمایهداری به دلیل ذات مدیریت طبقاتیِ جامعه، سرکوبگر و امنیتی میگردد و همین امر ثابت میکند که علی رغم ادعای بورژوازی، نظام های سرمایهداری قادرند به شیوهای غیر از دموکراسیِ پارلمانی مدیریت شوند. چنانچه آلتوسر میگوید: «تاریخ، در دورة متأخر بازنمایانندة آن است که بورژوازی به خوبی توانسته و میتواند خود را با سازوبرگ های ایدئولوژیِ دولتِ سیاسیِ دیگری به غیر از دموکراسی پارلمانی وفق دهد» (ص 47). شیوهای که قادر است به یاری سازوبرگهایاش به جای رعایت حقوق دموکراتیک شهروندان، با ظاهری کاملاً حقبهجانب به سرکوب آنها بپردازد. چنین دولتی قطعاً غاصب قدرت سیاسی و غارتگر ثروت همگانی است. به هر حال آلتوسر به دلیل نگرش مارکسیستیِ خود معتقد است که «دولت و سازوبرگ های [آن]، تنها از دیدگاه مبارزة طبقاتی و به مثابه سازوبرگ مبارزة طبقاتی، سازوبرگ مهیا کنندة اعمال قهر طبقاتی و ضامن شرایط بهرهکشی و باز تولید این بهرهکشی معنا دارند. اما مبارزة طبقاتی بدون طبقات آشتی ناپذیر وجود ندارد.حرف زدن دربارة مبارزة طبقاتیِ طبقة حاکم همانا حرف زدن از مقاومت، شورش و مبارزة طبقاتیِ طبقة تحت سلطه است» (ص 83). به بیانی ما با رابطهای دیالکتیکی بین دولت طبقاتی و مبارزة طبقاتی مواجه هستیم.
از چنین دیدگاهی احتمالاً میتوان تمامی اعمال قهرآمیز و خشنِ غالب بر رفتار بین افراد جامعه را هم ناشی از نظام طبقاتیِ جهان سرمایهداری دانست. شاید چنین ادعایی به نظر غریب رسد اما چنانکه خواهیم دید آلتوسر بر این باور است که از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت (سیاسی، خبری ـ رسانهای، فرهنگی، آموزشی، دینی، خانواده) و در نتیجه به کار افتادن چرخة «لیاقت پروری» و «نقش»های مرتبط با آن، سامانة جایگاهی ـ رفتاریِ طبقاتی و قهرآمیزِ جوامع سرمایهداری، تولید و بازتولید میگردند. به عنوان مثال او دربارة سازوبرگ ایدئولوژیک خبری ـ رسانهای بر این باور است که دولت «ازطریق مطبوعات، و رادیوـ تلویزیون، روزانه مقادیری ملیگرایی، نژاد پرستی و ... ، به خورد شهروندان میدهد» (ص 48).
پس چنانچه میبینیم، آلتوسر علاوه بر تشخیص سازوبرگ های سرکوبگرانة دولت(پلیس، دادگاه ها، زندان و ارتش)، افشاءگر سازوبرگهای ایدئولوژیکی دولت نیز هست؛ که کارکرد و اهداف شان را بازتولید مناسبات تولیدِ بهرهکشانة سرمایهداری میداند (صص 42، 48). او میگوید:«هر گروهی که قدم در این راه میگذارد، عملاً دارندة همان ایدئولوژییی است که با نقش او در جامعه طبقاتی تناسب دارد: [به عنوان مثال] نقش فرد استثمار شده (صاحب وجدان حرفهای، اخلاقی،...)، نقش عامل استثمار (که باید بتواند به کارگران دستور دهد و با آنها حرف بزند و این همان روابط انسانی است)، نقش عاملان سرکوب (که باید بتوانند فرمان دهند و بی اما و اگر دیگران را فرمانبر سازند و یا در لفظ پردازیهای عوامگرانة سیاستمدارانه، دستی قوی داشته باشند)، و یا نقش عاملان حرفهای ایدئولوژی (که باید بتوانند با هر فرد با احترام، یعنی با تحقیر، تهدید و تحمیق شایستة او، رفتار نمایند و این رفتار را با بزک اخلاق، فضیلت، تعالی،... بیارایند)» (ص 50، تأکید از من است).
اما ناگفته نماند که از نظر آلتوسر آنچه شاهرگِ سازوبرگهای ایدئولوژیکیِ دولت به شمار میآید، «سازوبرگ نظام آموزشی» (مدرسه) است. در اظهار نظری قابل تأمل وی بر این باور است که بورژوازی پس از پیروزیاش بر ساختار سیاسی ـ ایدئولوژیکیِ پیش از خود، قادر شد در اختفا سازوبرگ ایدئولوژیک آموزشی (مدرسه) را جایگزین سازوبرگ ایدئولوژیک سیاسیِ دموکراتیک و پارلمانیای کند که وی را به قدرت رسانده بود: «بورژوازی میکوشد به خود و به طبقاتِ تحتِ استثمار القاء کند و چنین بنماید که سازوبرگ ایدئولوژی دولتِ غالب در نظام های اجتماعیِ سرمایهداری، نه مدرسه بلکه سازوبرگِ ایدئولوژیِ سیاسی، یعنی سامانة دموکراسیِ پارلمانیِ برخاسته از انتخابات همگانی و مبارزات حزبی است» (ص46). به گفتة آلتوسر کودکانِ تمامی طبقات اجتماعی از مهد کودک به بعد تحت سیطرة نظام آموزشی قرار دارند، تا از این راه «لیاقت» های جامعة سرمایهداری را به خورد کودک دهند (صص 26، 27، 49). چنانچه صراحتاً میگوید: «حوالی شانزده سالگی، بخش عظیمی از کودکان از چرخة آموزش به حوزه تولید پرتاب میشوند: اینها کارگران و خُرده دهقانان هستند، بخش دیگری از نوجوانانِ آموزش دیده (ویا محصل) راه خود را پی میگیرند و با نیمچه پیشرفتی از پا مینشینند و جایگاه های خدمة حقیر و متوسطِ دولت، کارمندان، تکنسینهای خُرد و متوسط و پیشههای خردهبورژوازی از هر نوعش را اشغال میکنند. بخش آخر، پایان راه را درمینوردند و به میان مایگیِ روشنفکرانه تن میدهند و یا مغز متفکر کار جمعی میشوند؛ و به علاوه، عاملان بهرهکشی (سرمایهداران، مدیران)، عاملان سرکوبگری (نظامیان، مأموران پلیس، سیاستمداران، کارمندان بلند پایه و غیره) و عاملان حرفهای ایدئولوژی (یعنی مبلغان...) نیز در این چرخه وجود دارند» (ص 49).
وانگهی به باور آلتوسر سازوکار جامعة سرمایهداری حکم میکند که دولت، وظایف پیشین کلیسا را به «مدرسه» محول کند (ص51). و یا حتا دوگانة «خانواده ـ مدرسه» را جایگزین «خانواده ـ کلیسا» کند (صص 47، 52)؛ بر این اساس میبایست کارکرد مراکز مشاوره درمانیهای متعدد (خانواده، ازدواج، تربیتی و غیره) و نیز برنامههای رادیو ـ تلویزیونیِ «مشاور خانواده» را هم در کنار سیستم «لیاقت»پروریِ نظام آموزشیِ مدارس قرار داد تا بدین ترتیب به اقتضای زمانه وظیفة هدایتگریِ کلیسا (بخوانیدش کنترل و نظارت افراد جامعه) به «مدرسه ـ خانواده» محول گردد.
با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، به راحتی میتوان دید که کلیة وظایفی که دولت چه از طریق سازوبرگِ سرکوبگری (پلیس و...)، و چه از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیکیِ قلمروهای متفاوت (خانواده، سیاسی، فرهنگی و ...) به خود اختصاص داده است در قلمروی عمومی رخ میدهد؛ و این بدین معنی است که دولتِ سرمایهداری، تفکیک بین قلمرو خصوصی و قلمرو عمومی را برهم زده است. آلتوسر ضمن آنکه بخش اعظم سازوبرگ های ایدئولوژیکی دولت (همچون کلیساها، احزاب، سندیکاها، خانوادهها، برخی از مدارس، غالب روزنامهها، تشکلهای فرهنگی و...) را متعلق به قلمرو خصوصی میداند، میپرسد: «به چه حقی ما نهادهایی را که غالباً دارای ویژگی عمومی نبوده، بلکه اساساً خصوصی هستند، به عنوان سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت در نظر میگیریم؟» (ص38).
او برای پاسخ، به سراغ این نظریة گرامشی میرود که: «تفکیک میان حوزة عمومی و خصوصی، یک تفکیک داخلیِ قانون بورژوایی است و تنها در حوزههای وابسته به آن، که این قانون در آنها قدرتش را به کار میگیرد، اعتبار دارد» (همان جا). اما نتیجهای که آلتوسر میگیرد بسیار جالب است او میگوید: «حوزة دولت، در قانون نمیگنجد، زیرا این حوزه فراقانونی است: دولت که دولت طبقة سلطهگر است نه عمومی است و نه خصوصی بلکه خود شرط لازم و ضروری هر نوع تفکیک میان امر عمومی و امر خصوصی است» (همانجا، تأکید از من است). بنا بر استدلال آلتوسر، آنچه سبب میشود تا وضعیت «فراقانونی» دولت، از نگاه افراد جامعه پنهان بماند و یا بدیهی و عادی جلوهگر شود، کارکرد سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت، و به خصوص سازوبرگ ایدئولوژیکیِ آموزشی است که دولت کل این قلمرو را به مثابه «بازشناسیِ» چگونگی خوانش اعمال و وظایفاش به تصرف خود در آورده است.
اما آیا حقیقتاً دولت میتواند علی رغمِ تصرف سرکوبگرانة قلمروهای خصوصی و عمومی و نیز تحریف در معنای «همگانیِ» متعلق به قلمرو عمومی، بر شعور اجتماعی افرادِ جامعه پرده کشد!؟ از نظر این متن ، «شعور اجتماعی» میتواند همان شکایات و نارضایتیهایی باشد که والدین از محتوای آموزشی ـ پرورشی و یا ساختار «مدرک گرای»نظام آموزشی دارند. با طرح این پرسش به بخش اصلی مقاله میرسیم.
آزمون در میدان ساختارگرایانة آلتوسر
اساسیترین ایرادی که به نگرش آلتوسر وارد میشود، در واقع همان اندیشهای است که به واسطهاش، فلسفة انتقادیِ او برپا میشود: حل و ناپدید شدن کنش گران اجتماعی در روابط تولیدیِ ساختارهای جامعه سرمایهداری؛ به بیانی ساده، انحلال قدرت فاعلیِ انسان به واسطة قالبها و نقشهایی که ساختار اجتماعیِ سرمایهداری برای بازتولید فرایند بهرهکشی برپا میسازد. به عنوان مثال دیدیم که چگونه آلتوسر در حرکتی تک ساحتی، قلمرو آموزش (مدرسه ـ دانشگاه) را در مقام کارگزار ایدئولوژیک دولت، یک سره به عنوان قلمرویی ضد آگاهی و نیز ضد آزاد سازی، شناسایی کرد و متأسفانه با این عمل به طرز جبران ناپذیری مجبور به نادیده گرفتن هستیِ اجتماعیِ نظام آموزشیئی شد که خواهی نخواهی به مرور زمان، (به دلیل همان پایههای اجتماعی و تعاملاتیاش،) تبدیل به نیرویی انتقادی بر علیه سلطه هیئت حاکمه میگردد. اما افسوس که آلتوسر به دلیل نگرش ساختارگرایانه و تک ساحتی خود چنین نیرویی را در پس عبارت «سازوبرگ ایدئولوژیک دولت» به مرتبهای مزدور و جیره خوار دولت تنزل داد. به عنوان مثال او معتقد است که «هر چند مدرسه (و نیز سایر نهادهای دولت مثل کلیسا و سازوبرگ های دیگر مثل ارتش) محل آموزش لیاقتهاست، اما این آموزش در شکلهایی است که پروسة فرمانبرداری از ایدئولوژی غالب یا تسلط بر پراتیک این ایدئولوژی را تحقق بخشد... بازتولید نیروی کار، به مثابه شرط لازم و ضروری نه تنها بازتولید تخصص نیروی کار بلکه بازتولید فرمانبری این نیروی کار از ایدئولوژی غالب یا عملگریِ این ایدئولوژی نیز هست» (ص 27 ، تأکید از من است).
اگر آن گونه که آلتوسر باور دارد، ساختار آموزشی قادر به بازتولید «فرمانبری» است، پس شورش ها و مقاومت هایی را که به مثابه یار دیالکتیکیِ «مبارزة طبقاتیِ طبقه حاکم» جلوه گر میشوند (ص 83)، چگونه باید توجیه کرد؟ اصلاً شاید مناسبتر باشد این گونه بگوئیم که اگر تصرف قلمروی خصوصی و عمومی از سوی دولت و در نتیجه در بند کردن قلمروهای آموزشی، خبری ـ رسانهای و...، به واسطة کنترل و نظارت دولت موفق از آب میآید، دیگر چه نیازی به استفادة دولت از سازوبرگ سرکوبگرایانهاش (پلیس، و...) است!؟ وانگهی اگر مطابق تصویر جبرگرایانة آلتوسر، در پایان مسیر آموزش، روشنفکران به میانمایگی تن میدهند (ص 49)، دست کم میتوان پرسید که خودِ آلتوسری که در مقام روشنفکرِ منتقدِ دولت، به تحلیل از جامعه سرمایهداری دست زده است، سر و کلهاش از کجا پیدا شده است!؟
بنابراین چنانچه میبینیم علارغم تلاش ساختار سرکوبگرایانة سرمایهداری (که آلتوسر به نحو عالی ترسیماش کرده است)، هنوز امکان و توان کنش گر اجتماعی بودن وجود دارد. چرا که هنوز «مقاومت» به عنوان عنصری فعال در غیاب آزادی وجود دارد. به بیانی دیگر ، بر خلاف اعتقاد آلتوسر (همچنان که دیدیم) ساختارها همچنان از قدرت به بند کشیدن روح و ذهن انسانها ناتوانند. زیرا هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان، از انسان ها موجوداتی چند ساحتی میسازد. شاید سرمایهداری بتواند روح و ذهن او را بیمار و نابه هنجار سازد، اما ناتوان از کنش هرگز! حتا اگر این کنش، کنشی منفعلانه و برعلیه کرامت و آزادیِ خود باشد!
باری، احتمالاً آنچه سبب شده است تا آلتوسر این چنین گرفتار نگرش تک ساحتی نسبت به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و... جامعة سرمایهداری گردد، نگرش غلط و ضد مارکسی او به رابطة ایدئولوژی و شرایط هستی است. از نظر مارکسِ دست نوشتهها «آنچه در بازنماییِ تخیلی جهان ـ و در نتیجه در هر ایدئولوژی ـ بازتاب مییابد، همان شرایط هستی انسانها و به عبارت دیگر جهان واقعیشان است» (ص 59، تأکید از من است). حال آنکه از نظر آلتوسر: «آنچه که انسان ها در ایدئولوژی برای خود بازنمایی میکنند، شرایط واقعی هستیشان و جهان واقعیشان نیست، بلکه فراتر از آن، رابطة آنها با این شرایط هستیشان است که در ایدئولوژی بازنمایی میشود» (صص59،60، تآکید از من است).
به واقع ، اتفاق عجیب و غریبی که در نگرش آلتوسر افتاده، این است که وی همان گونه که میبینیم (ومعلوم نیست به چه دلیل) بین انسان و شرایط هستیاش فاصله انداخته است! و از این رو متأسفانه قادر نیست ببیند که «رابطهمندیِ» انسان، همچون مکانمندی و یا تاریخمندی و یا زمانمندی، وضعیتی هستیشناختی برای انسان دارد. به بیانی ، «رابطه» ی انسان با چیزها، وضعیتی علاوه و یا اضافه شده برای انسان ندارد که بین او و شرایط هستیاش واقع گردد؛ بلکه اصلاً و اساساً متعلق به نحوة هستیِ انسان ـ در ـ جهان است: نحوهای که انضمامی و اجتماعی است، به طوری که انسان به لحاظ هستیشناختی همواره در ارتباط با چیزها به سر میبرد. این وضعیتِ ارتباطی، به عنوان مثال همچون امکان «دیدن» یا «شنیدن» منفک از نحوة انسان بودن در ـ جهان نیست. دیدن یا شنیدنی که نمیتواند منفک از «بدنمند» بودنِ انسان و نیز «در ـ جهان ـ بودن» انسان باشد. بنابراین همچنان که مارکس جوان (دست نوشتهها) هم درست دیده است، انفکاکی بین شرایط هستیِ انسان، بازنماییِ تخیلی، و هستی واقعی وجود ندارد. بنابراین «در ـ رابطة» انسان و «شرایط هستی»اش (که هر دو منضم به وضعیت هستیشناختی و اجتماعی انسان هستند) چیزی به جز وضعیت ارتباطیِ انسان و نیز شرایط هستیشناسانة او وجود ندارد.
از سویی دیگر، اگر آلتوسر هم همچون مارکس به «هستی اجتماعی» و نیز اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید توجه نشان میداد، این گونه تک ساحتانه به بزرگ نمایی بیش از اندازة دوگانة «خانواده ـ مدرسه» نیاز پیدا نمیکرد. درست است که همان گونه که آلتوسر هم نشان داده، ساختار طبقاتی و سرکوبگر سرمایهداری به لحاظ کنترل و نظارت، روی ساختارهای ایدئولوژیکیِ نظام آموزشی و خانواده تأکیدی به خصوص دارد، اما همان گونه که مارکس هم پیشتر نشان داده، به دلیل اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید، بهرهکشی از کار زنان (و کودکان) به ساختار زدایی از روحیة «فرمانبری» و انضباط «پدرسالارانه» دامن زده است. چنانچه در مانیفست میخوانیم:
«هرچه صنعت جدید رشد بیشتری مییابد، به همان اندازه کار زنان بیشتر جایگزین کار مردان میشود. دیگر اختلاف سن و جنسیت در مورد طبقة کارگر اعتبار اجتماعی بارزی محسوب نمیشود. همه ابزار کار هستند...هرچه صنعت جدید، پیوندهای خانوادگی پرولترها را بیشتر از هم میگسلد و کودکان آنها را به متاع سادة تجاری و ابزارهای کار تبدیل میکند، خزعبلات بورژوایی دربارة خانواده و تعلیم و تربیت و همبستگی مقدس والدین و فرزندان تهوع آورتر میشود...کمونیستها دخالت جامعه را در امر تعلیم و تربیت از خود اختراع نکردهاند، فقط میکوشند خصلت این دخالت را دگرگون سازند و تعلیم و تربیت را از زیر نفوذ طبقة حاکم رهایی بخشند...»(3)
اما شگفت اینجاست که آلتوسر زمانی این مقاله را نوشته است (1969) که جنبش دانشجویی ماه مه سال 1968 اتفاق افتاده بود. جنبشی که بیش از هر چیز مُهر ضدیت با دولت و ساختارشکنیِ روحیة سلسله مراتبی و پدرسالارانة نظام آموزشی (دانشگاه ها)، و نیز خانواده را بر خود داشته است. و نکتة جالب تر اینکه این جنبش از فرانسه یعنی سرزمینی که آلتوسر در آن میزیسته برخاسته است! به هرحال اگر مقالة آلتوسر پیش از جنبش نوشته شده بود، تز سرسختانة آلتوسر در خصوص تبعیت ایدئولوژیکی از ساختارهای فرهنگی، آموزشی و...، در نهایت به منزلة تخیلی فارنهایتی تلقی میشد، اما نوشتن آن بدین ترتیب آن هم یکسال پس از جنبش، تنها سرباز زدن آلتوسر را از پذیرش واقعیت اجتماعی و پارادوکسیکالِ نحوة تولید در جهان مدرنِ سرمایهداری نشان میدهد. و عجب آنکه او با نادیده گرفتن هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ کنشهای فردی در همان مسیری حرکت میکند که نظام سرمایهداری خواهان آن است: القای اقتدارآمیز و بیچون و چرای ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، آموزشیِ برخاسته از نظامهای سرمایهداری؛ که به مثابه تقدیری نازل شده از عالم غیب مُهر تمامیت خود را در تعیین «نقش»ها و «جایگاه»ها زده است. و این در حالیاست که نظام سرمایهداری و دولت های اقتدارگرا، همواره در صدد ناچیز شمردن و یا تحریف کنشهای مقاومتیاند که از سوی کنشگران اجتماعیِ تحتِ فشار نسبت به نقشها و جایگاههایشان در ـ جامعه بروز میکند. یعنی دقیقاً مقاومت در برابر همان تزی که متأسفانه آلتوسر هم به نوعی آنرا نادانسته به سود سرمایهداری و دولتهای خودکامه پیش میبرد.
کلام آخر
باری، ابطال نظریة «فرمانبرسازیِ ایدئولوژیکِ» آلتوسری، امروزه کار چندان غریبی نیست. خصوصاً وقتی نظام های سرمایهداریِ اخیر (نئولیبرالیستی) تداوم خود را در آشفته سازیهای به نسبت جنگی و نیمه جنگی سراسر جهان میبیند. اگر در دورانِ «دولتهای رفاه»، سندیکاها و احزاب کارگری تا حدی عهدهدار ایجاد تعادل و تداوم نظام سرمایهداری بودند، امروزه به دلیل ساختار آشوبزدة نئولیبرالیستیِ جهان، آنچه به تداوم این ساختار یاری میرساند، سلسلهای از فسادها و تبهگنیهاست. به بیانی هم اکنون فرمان بزرگ سرمایهداریِ نئولیبرالیستی، نه تنها نافرمانی دولت ها از نظم و قانونی است که بر اساس مقاومت های شهروندان، پیشترها با شاخص هایی دموکراتیک و نیمچه دموکراتیک به دست آمده بود، بلکه نافرمانی به طور عام است و از این روست که دولتهای اقتدارگرا لاجرم به دولتهایی مافیایی تبدیل میشوند و اقتصادی تبهگن را چاشنی ترور و سرکوب ماهیتی خود میکنند.
به هرحال واقعیت این است که فراتر از نظر آلتوسر، صرفاً این ساختارهای ایدئولوژیک آموزشی، خبری ـ رسانهای نیست که دستاندرکارِ بازتولید نظام سرمایهداری است، بلکه ناامنی در همة اشکالش (اجتماعی، سیاسی، شغلی، اقتصادی) ، فقر و خشونت از یک سو و فساد و تبهگنیِ دولتها از سوی دیگر هم، شرایط بازتولید نظام سرمایهداریِ نئولیبرالیستی را فراهم میکند. شاید لازم باشد چشم بگشاییم و ببینیم که سرمایهداریِ اخیر در مواردی آشکار و نیز در قالب دولتهای اقتدارگرا چنان وقیح و به لحاظ فرهنگ پوپولیستی چنان نازل و مبتنی بر لمپنیسم عمل میکند که نیازی به صرف وقت و انرژی برای بازتولید خود به شیوة «آکادمیک» نمیبیند! که مسلماً این شدت سرکوبِ عریان، تنها میتواند نشانة «مقاومتی گسترده»باشد. مقاومتی که با مطالبات متفاوت شهروندی در سراسر جهان، گویاترین برملاکنندة سرکوب و فساد جهانی است.
این مطلب نخست در مجله جهان کتاب شماره 251 ـ 252 ، فروردین ـ اردیبهشت 1389منتشر و برای باز انتشار به سایت «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.
1) لویی آلتوسر، نقل از کتاب نظریة جامعه شناسی در دوران معاصر، تالیف جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی ، انتشارات علمی، 1374ص 218
2) زهره روحی:« سرشت اجتماعی و حقوق اجتماعی، ش247-246، جهان کتاب» ؛ « هایدگر و همگنان، ش249- 248 ، جهان کتاب»
3) کارل مارکس، فردریک انگلس، مانیفست کمونیست، در «لئوپانیچ، کالین لیز: مانیفست پس از 150سال» ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان انتشارات آگه، 1380، صص 285، 297،298
گروه اخبار /
چندی پیش استاد مصطفی ملکیان با تعدادی از معلمان به گفت و گو نشست و در پایان این گفت و گو معلمان حاضر پرسش هایی از ایشان به عمل آوردند .
خانم فرزانه دشتی از اعضای شورای نویسندگان سخن معلم گزارشی از این نشست را تهیه و برای سخن معلم و نیز جماران نیوز ارسال نمود .
این گزارش به صورت کامل و در بیست و ششم اسفند سال 93 در سخن معلم منتشر شد ( این جا )
سایت خبری – تحلیلی جماران بدون آن که اشاره ای به گزارشگر این جلسه داشته باشد این گزارش را دو روز بعد منتشر نمود . ( این جا )
آقای جعفر ابراهیمی که مقالاتی در رسانه ها منتشر می کند در نقد این گفت و گو در سایت حقوق معلم و کارگر چنین نوشت :
« مصطفی ملکیان اگر استاد و فیلسوف اخلاق باشد استاد و فیلسوف اخلاق بورژوایی است ، او درکی لیبرالی از اخلاق دارد و همان را تئوریزه می کند. افکار فلسفی و ایده های اخلاقی او برای معلمی که در دل تضادهای بنیادین جامعه و دولت سرمایه سالار حقوق خود را مطالبه می کند جذابیتی ندارد.
ملکیان در مصاحبه با جماران[1] در پاسخ به این سوال که نظرتان درباره خواسته های معیشتی معلمان چیست؟می گوید :« باید به دو نکته اشاره کنم. یکی به هرم نیازهای مزلو که در آن به پنج دسته نیاز انسان اشاره شده است که در راس آن نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک است و بنده هم آن را می پذیرم. اگر ضروریات زندگی که عبارتند از خوراک و پوشاک و نوشاک و ارضای غرایز جنسی و تا حدی تفریح برآورده نشود انسان به رفع نیازهای بعدی نمی رسد. اصلا نیازهای بعدی در انسان متولد نمی شود. اینکه گفته شده است شکم گرسنه ایمان ندارد به همین امر اشاره دارد، یعنی به نیازهای طبقه بالاتر نمی رسد. اعتراض معلمان به وضعیت معیشتی شان تا یک حدی قابل قبول است. »
وی ادامه می دهد« اما به نظرم اگر اول مطالبات دیگری مطرح می شد بهتر بود. زیرا فکر می کنم برخی معلمان در حد نیازهای ضروری مشکلی ندارند و درصدی از آنان تا این حد هم وضع معیشت شان بد نیست. پس بهتر است مطالباتی طرح گردد که دانش آموزان با شنیدن آن به معلمان شان افتخار کنند. اگر تقویت بنیه علمی، فکری معلمان و تعمیق فهم و گسترش اخلاقی آنان در سطح ملی مطرح شود بسیار عالی است.»
متاسفانه استاد اخلاق اطلاع دقیقی نسبت به مطالبات و خواسته های معلمان ندارد و از روی ناآگاهی و یا شاید عمد به دنبال تقلیل خواسته های معلمان به مساله معیشت است. فقط نگاهی به شعارهای معلمان، که در کمیته شعار به تصویب رسید، نشان می دهد که جهت گیری معلمان در 10 اسفند که نمود بیرونی و ملموس خواسته های آنان است فراتر از معیشت خود حقوق دانش آموزان را نیز مطالبه می کردند. شعارهایی از قبیل:
آموزش رایگان حق کودکان ماست
بودجه آموزشی اصلاح باید گردد
بودجه آموزشی هزینه نیست، سرمایه گذاری برای نسل آینده است
آموزش و پرورش اساس پیشرفت ماست. ندیدن معلم سقوط فرهنگ ماست
شمع شدى شعله شدى سوختى، از بر خود هيچ نياندوختى
فعالین صنفی معلم را آزاد کنید
مدارس استاندارد حق طبیعی فرزندان این مرز بوم است. مدارس را دریابید
ما تعلیم و تربیت مدرن و بروز و مبتنی بر نیازهای جامعه و غیر متمرکز می خواهیم.»
آقای ابراهیمی در ادامه ، گزارشگر این جلسه را نیز به بی اطلاعی از خواسته های فرهنگیان متهم نموده و چنین می نویسد :
« از سویی دیگر ، گویی مصاحبه کننده محترم نیز از موضوع و خواسته مطالبات معلمان مطلع نیست و اگر هم از این خواسته معلمان مطلع است به عمد مساله معیشت را عمده می کند تا سایر خواسته ها را مسکوت بگذارد تا استاد اخلاق! با همین جملات مغشوش مصاحبه را به پایان برساند.
نقد رویکرد اخلاقی ملکیان و بنیان های فلسفی او در توان و وظیفه من نیست، بی شک منتقدین اخلاق لیبرالی پاسخ درخوری برای وی دارند. اما به عنوان یک معلم از هر فیلسوفی بیشتر نسبت به موقعیت تحت ستم خود آگاهی دارم و نگاه مکانیکی و ایستا و مقطعی به مساله معیشت معلمان را ناشی از درک نادرست برخی روشنفکران از شرایط مادی و عینی معلمان و سایر زحمتکشان تلقی می کنم. این وارونه سازی و تفسیر فلسفیِ حقیقت در راستای کمک به صاحبان قدرت و ثروت صورت می گیرد و انسان را به یاد مارکس می اندازد زمانی گفته بود” فلاسفه تاکنون تاریخ را تفسیر کرده اند حال آنکه بحث بر سر تغییر آن است “.
در پایان به عنوان یک معلم که دغدغه ای فراتر از مسئله معیشت دارم و دل بسته تحول بنیادین در ساختار نظام آموزشی به سود یک نظام آموزش کیفی، برابر، دموکراتیک، مشارکتی و غیرمتمرکز هستم. تاکید می کنم که معلمان و همکارانی که حتی فقط برای یک زندگی شرافت مندانه و انسانی بر مبنای تحول در وضعیت معیشتی تلاش می کنند را نمی توان مورد تخطئه قرار داد. کسی برای معلمی که از فقر و تبعیض در رنج است نمی تواند نسخه ای بپیچد و اولویتی برای وی تعیین نماید، و به او بگوید تو رنجت را فراموش کن. فرقی نمی کند مصطفی ملکیان باشد یا هر فیلسوف مدعی دیگر. وقتی غم نان و مسئله معیشت که پایه و دغدغه مشترک تمام زحمتکشان است حل نشده است به نظر می آید، صحبت از خوشی و زیست اخلاقی بیشتر ایده ای سانتی مانتال و روشنفکرانه است.
آقای ملکیان! مسائل و خواستههای معلمان در حوزه آموزش قابلتقلیل به مسئله معیشت نیست، اگرچه مسئله معیشت یکی از مطالبات اصلی و نقطه اشتراک تمام معلمان است. شما درک درستی از مطالبات ندارید، احتمالاً معلمان آگاه دیگری در پیرامون شما هستند این بار پیش از مصاحبه حتماً اطلاعات خود را تکمیل نمایید. »
آن چه که مهم است این است که در نگاه این معلم و نیز همفکران وی ، فرد و یا افرادی که نظر و یا دیدگاه مخالف داشته باشند سریعا برچسب خورده و بدون نقد مبانی فکری و یا تکیه بر استدلال و یا اندیشه برتر به صفاتی چون " جاده صاف کن های سرمایه داری و یا بورژوازی ، مواجب بگیران دولت ، مبلغان نئولیبرالیزم و حتی اتصال به باندهای قدرت ، ثروت و... متهم می شوند .
همچنین تحلیل غالب افرادی چون ایشان بر مدار تضاد طبقاتی ، آگاهی طبقاتی نسبت به وضعیت خود ،ساختار جامعه طبقاتی ، اتحاد معلم و کارگر و ... می چرخد که به نظر می رسد تاریخ مصرف این گونه تحلیل ها گذشته است !
کاری که برخی از گروه های سیاسی و یا چریکی در اوائل دهه 60 و حتی قبل از آن در مورد منتقدان و یا مخالفان خود انجام می دادند !
در تجمعات اخیر معلمان ، بیانیه ها و بعضا قطعنامه هایی صادر شد که محورها و مطالبات بسیار متنوع و وسیعی را مطرح کرده بودند که بعضی از موارد حتی در تضاد با یکدیگر بودند !
مثلا در یک مورد خواهان نظام آموزشی غیر متمرکز شده بوده بودند و در همان قطعنامه با آموزش غیردولتی و یا خصوصی سازی از اساس مخالفت شده بود !
اگر چه این جا قصدی برای نقد محتوایی مطالبات مطرح شده در اعتراضات معلمان نیست اما محض اطلاع این دوست محترم و نیز همفکران ایشان باید عرض کرد که وظیفه این افراد و یا گروه های معترض در مورد مطالبات معلمان " خطابه خوانی " در مورد مطالبات معلمان نیست ؛ اگر چه قبلا وزیر آموزش و پرورش از شناسایی بیش از 750 مورد مطالبات آموزش و پرورش سخن رانده بود !
بهتر است این گونه افراد با مطالعه ، احصاء و کارشناسی مطالبات با در نظر گرفتن نوع مناسبات ، راه کارهای عملیاتی و عینی و قابل حصول با توجه به وضعیت و شرایط موجود ارائه دهند .
در پایان جهت یادآوری ذکر نکته ای لازم و کافی است .
آقای جعفر ابراهیمی قبلا یادداشتی در سایت کانون مدافعان حقوق کارگر باعنوان « حق الزحمه اضافه کاری معلمان، دستمزدی که به تاراج میرود » مرقوم نمودند و مدیر سایت سخن معلم جوابیه ای برای این سایت ارسال نمود ؛ اما آن ها هرگز این جوابیه را منتشر نکردند و البته جناب ایشان نیز معترض این کار غیرحرفه ای سایت مزبور نگردید!
متن کامل یادداشت آقای جعفر ابراهیمی و نیز جوابیه مدیر سایت سخن معلم به صورت کامل در زیر می آید :
"حق الزحمه اضافه کاری معلمان، دستمزدی که به تاراج میرود "
جعفر ابراهیمی – درحالی که چهار ماه از سال تحصیلی می گذرد هنوز دولت از پرداخت بدهیهای خود به معلمان امتناع میکند. چندی پیش وزیر آموزش و پرورش در یک برنامه تلویزیونی در تشریح عملکرد خود بر احصای بیش از 700 چالش در آموزش پرورش تاکید نمود چالشهایی که از نظر وی به 4 سیاست جدی در آموزش و پرورش منتهی شده است. مساله معلمان به صورت عام و مشکلات معیشتی و دستمزد آنان محور برنامههای وزیر نبود. خبرگزاریهای منتسب به دولت موسوم به تدبیر و امید نوشتند: « وزير آموزش و پرورش در خصوص پرسش يكي از فرهنگيان درباره وضعيت معيشتي معلمان گفت: از همان روز اول فعاليت در آموزش و پرورش براي خود مشاوري در بخش رفاه فرهنگيان منصوب كردم كه به برنامههاي خوبي رسيديم. وي اظهار اميدواري كرد كه تا سه يا چهار ماه آينده اين اقدامات شروع شود و فرهنگيان نتايج آن را در آيندهاي نزديك مشاهده كنند. گویی این جملات تمام تدبیر دولت اعتدال برای مسالهی حقوق و دستمزد معلمان بوده است چراکه دولت به خاطر عدم پرداخت 5 ماه اضافه کارِ ماههای اردیبهشت، مهر، آبان، آذر و دی همچنان به معلمان بدهکار است، همچنین دستمزد معلمان بابت حقالزحمه برگزاری امتحانات نهایی خرداد و شهریور و تصحیح اوراق امتحانات نهایی پرداخت نشده است. اما عدم پرداخت اضافه کار تنها مشکل معلمان نیست، نابرابری دستمزد بین معلمان و نیروهای ستادی، عدم برخورداری از بیمه تکمیلی کارآمد و … از جمله مشکلات معیشتی و رفاهی معلمان است که تاثیرات نامطلوب خود را در عرصه آموزش نشان میدهد.
این در حالی است که در برخی ادارات آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران مانند شهرستان شهریار، که بیشتر معلمان بخشی از هزینههای زندگی خود را از طریق اضافه کاری تامین مینمایند، اداره رفاه اقدام به واگذاری وام از طریق بانکهای مختلف با سود بالای 25 درصد نموده است. تعدادی از معلمان که به خاطر مشکلات زندگی مجبورند از این وامهای پر سود استفاده نمایند معادل مقدار وام دریافتی را از آموزش و پرورش بابت اضافه کار و حق الزحمه های مختلف طلبکار هستند، یعنی دولت دستمزد معلمان را به صورت وام به آنان میپردازد و 25 درصد سود نیز از آنان دریافت میکند، این بدان معناست که دستمزدی که حاصل کار معلمان است پیش از پرداخت از طریق بانک ها به تاراج میرود. گویی نولیبرال هایی که از اتاق بازرگانی به دولت خانه کشانی کردهاند، آموزش و پرورش را اولین و بهترین مکان برای پیشبرد سیاست رونق کسب و کار در عرصه اقتصاد یافته اند کسب و کاری که از نظر آنان رمز موفقیتش در سوداگری و دلالی نهفته است. با توجه به مطالب گفته شده سوالی که در ذهن هر انسان و معلم منتقد و خواهان تغییر شکل میگیرد این است که، چرا معلمان نمیتوانند مطالبات خود را اولویتبندی نموده و برای تحقق آن نقشه راهی ترسیم نمایند؟ چرا؟
دولتها از هر کدام از جناحهای قدرت که بر سر کار میآیند این گونه قادرند زندگی و حیات مادی معلمان را نادیده بگیرند؟
در حال حاضر من خود به عنوان یک معلم به صورت کلی پاسخ را در عدم وجود تشکلها و سازمانهایی که بتوانند حقوق معلمان را نمایندگی نمایند یافته ام. در برابر این پاسخ ممکن است عدهای که بر وجود این تشکلها تاکید نمایند، به خصوص که دولت اجازه فعالیت کانالیزه شده را به تعدادی تشکل شناسنامهدار داده است، و این تشکلها مشغول پیشبرد اهداف دولت در حوزه آموزشی هستند. به زعم نگارنده این تشکل ها اگر چه به لحاظ اسمی بخشی از معلمان را نمایندگی می کنند ولی در محتوا به خاطر وابستگی به بخش های مختلف بلوکهای قدرت محفل های کوچکی هستند که در میان معلمان پایگاه ندارند. تشریح این مساله که هر جریان صنفی که در موقعیت فراخوان قرار دارد لزوما نمیتواند پایگاه نیز داشته باشد را به زمانی دیگر واگذار میکنم و ادامه جواب خود را پی می گیرم.
معلمان در ایران تشکل مستقل سراسری ندارند. تشکلهای موجود به واسطه این که هدف تاثیرگذاری خود را عرصه قدرت قرار دادهاند ناگزیرند در تعیین تاکتیکها و استراتژی های خود منویات آن بخش از قدرت را که با آن همسویی دارند تامین نمایند. لذا قادر نیستند به صورت کامل منافع معلمان را نمایندگی نمایند. در اینجا وضعیت انجمنها و سازمانها و ائتلافهایی که پسوند معلم یا فرهنگی را یدک میکشند اما اهداف و برنامههای صاحبان قدرت را در بین معلمان دنبال میکنند کاملا مشخص است. آنها تشکل صنفی نیستند و عقبه جریانات سیاسی در بین معلمان هستند پس نمیتوانند معلمان را نمایندگی کنند. به نظر من این جریانهای انحرافی بوده و تنها از جایگاه معلمان بهره برداری سیاسی میکنند.
اما تشکل هایی که تحت عنوان کانون صنفی در ایران فعالیت میکنند فرصت تبدیل شدن به یک جریان سراسری را دارند به شرطی که حد و حدود خود را با بلوکهای قدرت تعیین نمایند. در پیگیری های نگارنده، متاسفانه این کانون ها در 5 ماه اخیر چنان درگیر دفاع از دولت شده اند که موضعگیری و نقشی در خور و موثر در پیگیری مساله حقوق و دستمزد معلمان را نداشته اند.
برخی از مصاحبهها و موضع-گیری های این تشکل ها بیش از آنکه صنفی باشد رنگ و بوی جهتگیری سیاسی افراد درون کانون ها را نشان میدهد. به نظر من یک تشکل صنفی وقتی بیش از منافع خود از منافع دولت حمایت میکند ره به جایی نخواهد برد. کانونهای صنفی در ایران به کانون تهران محدود نمیشوند و انتظار میرود که این کانون ها به جای اینکه وارد بازی «دولت میخواهد ولی نمیشود» شوند، منافع معلمان را مد نظر قرار دهند. مواضع کانونها تا به امروز ناامید کننده بوده است.
در اعتراض به وضعیت صنفی کنونی ما شاهد نامه پراکنیهای مختلف از سوی معلمان به صورت انفرادی و جمعی هستیم. این معلمان حتی از تشکلها هم یک گام جلوترند اما تغییر شرایط نیازمندی سازماندهی جدی معلمان در سراسر ایران است. در یک چنین فضای بیعملی صنفی از سوی تمام مدافعان واقعی حقوق معلمان است که دولت ها بدون احساس مسئولیت، از پاسخگویی شانه خالی میکنند و عدم پرداخت دستمزد معلمان را به ناکارآمدی دولت قبلی ارجاع می دهند.»
جوابیه مدیر سایت سخن معلم :
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
کمی هم در جنبه های ایجابی تشکل های معلمان سخن بگوییم !
از زمان روی کارآمدن دولت تدبیر و امید و حتی از زمان سرپرستی آقای فانی بر وزارت آموزش و پرورش ، سازمان معلمان ایران نشست های متعددی را با مسئولان محترم وزارتی برگزار کرده است .
استراتژی اعلام شده این تشکل از ابتدا ، حرکت و برنامه ریزی بر مبنای فرآیند مطالبه محوری در چارچوب قانون و استفاده از ظرفیت های قانونی بوده است .
رویکرد سازمان معلمان ایران نیز از آغاز در برابر دولت آقای روحانی ، " حامی – منتقد " بوده است .
در جلساتی که با مسئولان برگزار شده است ، سخن اول ما ، توجه به معیشت و وضعیت اقتصادی معلمان بوده است . این موضع در جلسه این سازمان با مدیر کل آموزش و پرورش تهران ، به وضوح مشخص است .
( اینجا را بخوانید )
پیش تر ، در جلسه ای که تشکل های معلمان با مدیر عامل صندوق ذخیر ه فرهنگیان داشتند ، روی مسائل معیشتی و اقتصادی معلمان بحث شد و البته آقای غندالی ، دیدگاه های خوبی در مورد جایگاه معلمان داشتند .
( اینجا را بخوانید )
باور ما این است که مثلث " معیشت ، منزلت ، معرفت " باید با یکدیگر و هم زمان در مدار سیاست گزاری ها و برنامه ریزی های مسئولان قرار گیرد .
متاسفانه به علت اتخاذ سیاست های نادرست و غیر اصولی در دولت های نهم و دهم ، تقریبا اکثریت قریب به اتفاق معلمان کشور زیر خط فقر قرار گرفتند و ترمیم این وضعیت در دولت جدید که رویکرد متفاوت و انسانی نسبت به مطالبات اقشار دارد نیاز مند زمان ، متانت و صبوری است .
اخیرا ، همکار ارزنده آقای جعفر ابراهیمی در یادداشتی چنین گفته است :
« در حال حاضر من خود به عنوان یک معلم ، به صورت کلی پاسخ را در عدم وجود تشکلها و سازمانهایی که بتوانند حقوق معلمان را نمایندگی نمایند یافته ام. در برابر این پاسخ ممکن است عدهای که بر وجود این تشکلها تاکید نمایند، به خصوص که دولت اجازهفعالیت کانالیزه شدهرا به تعدادی تشکل شناسنامهدار داده است، و این تشکلها مشغول پیشبرد اهداف دولت در حوزه آموزشی هستند. به زعم نگارنده ، این تشکل ها اگر چه به لحاظ اسمی بخشی از معلمان را نمایندگی می کنند ولی در محتوا به خاطر وابستگی به بخش های مختلف بلوکهای قدرت ، محفل های کوچکی هستند که در میان معلمان پایگاه ندارند. تشریح این مساله که هر جریان صنفی که در موقعیت فراخوان قرار دارد لزوما نمیتواند پایگاه نیز داشته باشد را به زمانی دیگر واگذار میکنم و ادامه جواب خود را پی می گیرم.
معلمان در ایران ، تشکل مستقل سراسری ندارند. تشکلهای موجود به واسطه این که هدف تاثیرگذاری خود را عرصه قدرت قرار دادهاند ناگزیرند در تعیین تاکتیکها و استراتژی های خود منویات آن بخش از قدرت را که با آن همسویی دارند تامین نمایند. لذا قادر نیستند به صورت کامل منافع معلمان را نمایندگی نمایند. در اینجا وضعیت انجمنها و سازمانها و ائتلافهایی که پسوند معلم یا فرهنگی را یدک میکشند اما اهداف و برنامههای صاحبان قدرت را در بین معلمان دنبال میکنند کاملا مشخص است. آنها تشکل صنفی نیستند و عقبه جریانات سیاسی در بین معلمان هستند پس نمیتوانند معلمان را نمایندگی کنند. به نظر من این جریانهای انحرافی بوده و تنها از جایگاه معلمان بهره برداری سیاسی میکنند . »...
( متن کامل را این جا بخوانید )
در فیریک ، قانونی وجود دارد به نام " پاسکال " . این قانون می گوید : " فشار وارد بر سطح مایع محصور شده بدون کاهش به تمامی قسمت مایع منتقل می شود . "
برخی از همکاران ، زمانی که در نقد تشکل ها سخن می گویند فراموش می کنند که فعالان تشکل ها همین معلمانی هستند که مثل دیگران در آموزش و پرورش فعالیت می کنند . اگر فشاری از بیرون وارد می شود ، همه اجزای سیستم را تحت تاثیر قرار می دهد .
پس از تجمعات اسفند سال 85 که منجر به امنیتی شدن فضای مدارس و آموزش و پرورش شد ، فعالان تشکل ها تحت فشارهای مختلفی قرار گرفته و احکام گوناگون اداری و قضایی ، آن ها را از هر سو تحت فشار قرار داد .
از آن جایی که مجموعه دولت نهم و دهم اصولا اعتقادی به مقولاتی مانند تحزب ، تشکل گرایی ، جامعه مدنی ، تعامل و نظایر این نداشتند ، تشکل های معلمان تقریبا روبه تعطیلی نهادند .
این دوره در خلا حضور تشکل های منتقد و مستقل ، سکوت را بر فعالیت های صنفی – مدنی معلمان تحمیل نمود
متاسفانه ، برخی از همکاران فراموش می کنند که لازمه داشتن یک تشکل سراسری قدرت مند ، حضور تفکر " تشکل خواهی و تشکل یابی" در بدنه آموزش و پرورش و معلمان است .
مقدمه شکل گیری یک سندیکا در آموزش و پرورش ، برخوردار بودن از یک نظام جامع آموزش حرفه ای و مستقل است .
اگر تاکنون چنین اتحادیه ای شکل نگرفته است باید به دنبال ریشه ها و عوامل موجده و توجه به اصل تناسب ظرف و مظروف بود .
بسیاری از فعالان تشکل های معلمان ، حداکثر توان و حتی زندگی خود را صرف این راه نموده اند و هزینه های مختلفی را به تناسب فعالیت خویش متحمل شده اند .
اما پرسش اساسی که باید از این همکار گرامی مطرح کرد این است که منظور ایشان از" فعالیت کانالیزه شده " چیست ؟
آقای ابراهیمی و همکاران موافق ایشان ، دقیقا چه ظرفیت های قانونی و استفاده نشده ای را به تشکل ها پیشنهاد می کنند ؟
راهکارهای ایشان برای تببین و توجیه جامعه فرهنگیان برای روی آوردن احتمالی به " فعالیت های غیر کانالیزه شده " چیست ؟
آیا منظور آنها درنهایت ، تکرار همان وقایع تلخ منتج به " امنیتی شدن فضا " در آموزش و پرورش است ؟
آیا معلمان حاضر و یا قادر به پیگیری این الگوها خواهند بود ؟
نگارنده ، نزدیک به دو دهه است که فعالیت تشکیلاتی و صنفی انجام می دهد . روان شناسی جامعه معلمان نشان می دهد که این قشر ، کم هزینه ترین ، قانونی ترین و نیز مسالمت آمیز ترین روش را برای پیگیری مطالبات خود انتخاب می کند .
معیار برای تعیین جایگاه میان معلمان
دوست عزیز ، جناب ابراهیمی در این یادداشت که البته مسبوق به سابقه نیزبوده است ، در مقام " داور " برخی تشکل های معلمان را فاقد پایگاه و برخی دیگر را دارای پتانسیل ویژه برای رهبری مطالبات معلمان دانسته است .
پرسش این است که معیار برای تعیین شاخص مورد نظر چیست ؟
چه پارامترهایی مشخص می کنند که یک تشکل فاقد جایگاه و دیگری دارای پایگاه و یا دارای پتانسیل برای احراز این رتبه است ؟
آیا پژوهش و یا شواهد و یا قرائنی ، دال بر تایید فرضیه آقای ابراهیمی وجود دارد ؟
ایشان دقیقا منظور خود را در این مورد مشخص نکرده است و نیز مقدمات خود برای ارائه گزاره مورد نظر خود را تعیین نکرده است ، اما اگر منظور سازمان معلمان ایران است ، نگاهی به فعالیت های این تشکل در دو دهه و به ویژه یکی دوسال اخیر در زمینه اعلام مواضع در مورد موضوعات و مسائل روز و صنفی معلمان و نیز محتوای سایت سخن معلم و میزان یادداشت ها و اخباری که همکاران از نقاط مختلف کشور ارسال می کنند و... نمی تواند فرضیه مورد نظر جناب ابراهیمی را تایید کند .
با توجه به تحصیلات ایشان که در زمینه " پژوهش اجتماعی " است ، به نظر می رسد که ایشان در قضاوت ها و خط کشی های خود باید مستند و علمی سخن بگوید .
معلمان مثل کارگران نیستند !
برخی از دوستان سعی می کنند که مطالبات کارگران و معلمان را در یک تراز قرار داده و از طریق " شبیه سازی " و نیز طراحی تئوری حرکت از طریق تضاد و شکاف طبقاتی و فرضا ، تکیه بر دیدگاه های چپ ، پدیده ها و رویدادهای اجتماعی را تحلیل و پیگیری کنند .
حتی این دوستان ، تریبون خود را در سایت های کارگری یافته و رصد می کنند !
واقعا ، وجه تشابه غالب دو طبقه کارگر و معلم چیست ؟
چه تجانسی میان مطالبات و خواسته های آن دو وجود دارد ؟
این در حالی است که معلمان در جامعه جزء گروه های مرجع به شمار می آیند . ضمن احترام به طبقه کارگران که به حق از زحمت کش ترین اقشار جامعه هستند اما همسان کردن آن دو در یک طبقه واحد ، به نوعی خدشه دار کردن این مرجعیت اجتماعی است .
نقد تشکل های معلمان با توجه به شرایط و مقتضیات اجتماعی و نیز محدودیت ها امری است که باید ادامه داشته باشد و بدون تردید ، ضریب استحکام و پویایی درونی تشکل ها را در یک فرمول تصاعدی افزایش می دهد .
به نظر می رسد نقد منتقدان تشکل های معلمان بدون توجه به روند تاریخی تکامل و نیز ظرفیت های آنان ، بیش از آن که کمک به تاسیس و توسعه تفکر " تشکل گرایی " در بدنه معلمان باشد ، فربه تر کردن پیکره جریان " تشکل گریزی و یا تشکل ستیزی " است و برون داد این وضعیت ، چیزی جز " در جا زدن " و تکرار تاریخ نخواهد بود .
منطق و دوراندیشی به ما می گوید که " دیر رسیدن ، بهتر از هرگز نرسیدن است " "
شاید بهتر هم باشد با کمی انصاف ، در جنبه های ایجابی تشکل ها سخن بگوییم ...
در پایان ، به برخی قواعد توفیق آمیز مشارکت در تشکل های صنفی به نقل از آقای ناصر پرچمی اشاره می شود :
"
* مشارکت در تشکل صنفی حدود مطالبات را مهار و هرگز از تقاضاهای حداقلی به تقاضا و توقعات حداکثری پرش نمی کند .
* تشکل صنفی برمحور مختصات دستاوردهای ممکن سندیکالیستی می گردد و می داند که خروج از آن سر به شورش و آنارشی می زند .
* تشکل صنفی می داند : چه دارد، چه ندارد . نتیجه این دانایی ، تقاضای منطقی ، دفاع معقول حقوقی و رسیدن به حداقل های ممکن و برداشتن قدم های آگاهانه برای حداقل های دیگر است .
* تشکل صنفی مجال میدان داری را از شبه حرکت های مبتنی بر احساسات و هیجان زدگی می گیرد و مهارت خود را در اقدامات مبتنی بر منطق و مذاکره ی خردمندانه و تولید فرصت به نمایش می گذارد .
* تشکل صنفی از پیگیری مکتوب مطالبات خود خسته نمی شود و در هر تکرار قدرت اقناعی خود را افزایش می دهد.
* از آن جا که " آستانه ی تحمل ما در جمع " عموماً پایین و " میزان تحریک پذیری ما در جمع " بسیار بالا است و بیشتر اوقات مطالبات صنفی فدای " عصبیت " ، " زودرنجی " و " بازی همه یا هیچ " می شود ، شایسته آن است که از هر حرکت که " طرف مقابل " را به " عصبانیت " ، " لجاجت " و " بازی حق با من است " وا می دارد ، پرهیز شود .
* تشکل صنفی در استیفای مطالبات خود ، مذاکره با طرف مقابل را به میدان زد و خورد و قهرمان بازی مبدل نمی کند .
* تشکل صنفی در هر حرکت حق طلبانه به تمامی رفتارهای شهروندانه پای بند و از توسل به توهین و تهدید و تخریب و ارعاب پرهیز جدی دارد .
* تشکل صنفی فرهنگیان باید و می تواند همه یا بخشی از مطالبات خود را در فرصت های مناسب به گونه ای به نمایش بگذارد که توان عملکرد اخلاقی تشکل طرف مقابل را وادار به جبران مافات نماید و اقدامات ممکن اما انجام ناشده را به انجام برساند .
* نکته ی حائز اهمیت این است که اگر تشکل صنفی براساس ظرفیت های قدرت سیاسی گام بردارد و نقشه مطالبات ممکن خود را به شیوه ی محاسبه گرانه ی عقلانی طراحی کرده باشد ، می تواند طرف مقابل ( قدرت سیاسی ) را ناگزیر به انجام وظایف و وعده هایش بکند . در چنین حالتی علاوه بر دست یابی به بخشی از مطالبات خود ، قدرت سیاسی را نیز به گونه ای آموزش داده که می توان با نشستن در دو سوی یک میز ، گره های به ظاهر ناگشودنی را گشود !
اگر موارد ذکر شده که اشاراتی ناقص به فرآیند حق خواهی شهروندی در قالب تشکل صنفی است و به صورت های معقول طرح هم امکان مفصل بندی دارند ، به کار گرفته شوند ، دیگر ترس و هراس از این که تشکل صنفی سر از بازار سیاست به در می آورد ، چندان محمل منطقی نخواهد یافت .
تشکل جز با بردباری و متانت - که خالی از مرارت هم نخواهد بود – و جز با پیگیری مطالبات خود در قالب متنوع راه ها و راه حل های ممکن ، موفق نخواهد بود .
اساساً کشف و رسیدن به حقیقت ، نیاز به شکیبایی دارد .
علی پورسلیمان