فراخوان اخیر وزارت آموزش و پرورش برای استخدام پیمانی حدود 3700 نفر با واکنشهایی در میان افکار عمومی جامعهی ایران و به خصوص زنان مواجه شد. زنان جوان ایرانی وقتی با سهمیه 20 درصدی زنان در فراخوان استخدامی اخیر وزارت آموزش و پرورش مواجه شدند آن را یکی دیگر از مصادیق تبعیض علیه زنان دانستند.
در شرایطی که میزان زنان دانشجو در دانشگاههای ایران از مردان بیشتر است دور از ذهن هم نیست که زنان انتظار داشته باشند پس از پایان تحصیلات دانشگاهی در مشاغل مرتبط با رشته تحصیلیشان جذب شوند. سالهاست که زنان به دلایل و توجیهات متعددی از جمله نامناسب بودن برخی مشاغل با روحیات و خلقیات زنانه از بازار کار محروم میشوند ولی این بار در مورد شغل معلمی نمیتوان این توجیه رایج را دوباره به کار برد و بهانهای برای سهمیه 20 درصدی زنان در مقابل سهمیه 80 درصدی مردان برای شغل معلمی دست و پا کرد.
آن گونه که در رسانهها مطرح شده دلیل استخدام چهار برابری مردان نسبت به زنان در فراخوان اخیر وزارت آموزش و پرورش آن است که مدیران این وزارتخانه قصد دارند نسبت جنسیتی فعلی وزارتخانهی خود را که به سود زنان است رفته رفته به سمت مردان تغییر دهند و توازنی بین تعداد معلمان زن و مرد شاغل در این وزارتخانه برقرار کنند.
این مقاله قصد پرداختن به تبعیض جنسیتی و اجحاف اعمال شده در حق زنان جویای کار را ندارد؛ هدف این مقاله طرح مسئلهای در خصوص پیامدهای امنیتی برنامهی مردانهسازی ساختار وزارت آموزش و پرورش است ؛ نکتهای که به نظر میرسد مدیران وزارت آموزش و پرورش از آن غافل هستند.
بیش از یک دهه است که معلمان در دولتهای مختلف به دلیل شرایط بد معیشتی و تفاوت فاحش حقوق پرداختی به معلمان در مقایسه با کارکنان سایر دستگاههای دولتی دست به تحصن، اعتصاب و سایر شیوههای اعتراضی مسالمتآمیز زدهاند.
تقریبا میتوان گفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی معلمان اولین قشری بودند که مطالبات صنفی خود را به صورتی فراگیر و سازمانیافته در تمام نقاط کشور با روشهای مسالمتآمیز اعتراضی بیان کردند و از اواخر دههی 70 بدین سو همواره هر از چند گاه شاهد اعتراضات صنفی آنها بودهایم.
پیشرو بودن، سازمانیافتگی، تاثیرگذاری بر دانشآموزان،فراگیری و نرم بودن اعتراضات معلمان باعث شده که تکتک حرکتهای آنها در راستای مطالبات صنفیشان تابوشکنی بزرگی در ساختار سیاسی-اجتماعی ایران محسوب شود. روشهایی که نهادهای امنیتی در قبال برخی حرکتهای دانشجویی و کارگری به کار بردهاند تقریبا در قبال معلمان یا اساسا امکان کاربرد نداشته و یا جواب نداده است و به همین دلیل بر پیچیدگی امنیتی مسئلهای به نام « اعتراضات صنفی معلمان » سال به سال افزوده میشود. ( البته در تراز جهانی نوع و مقدار اعتراضات صنفی معلمان ایرانی قطعا موضوعی غیرامنیتی است و اساسا مسئله هم محسوب نمیشد. مطالبات صنفی معلمان امری قانونی و طبیعی است ولی اگر در تراز جامعهی فعلی ایران بنگریم به دلیل استانداردهای محدودکننده و خط قرمزهای مبهم موجود به ناچار نگاهی امنیتی بر آن غالب خواهد شد.)
حال با توجه به تعدد و تداوم اعتراضات صنفی معلمان در دههی اخیر باید به این سوال پاسخ داد که « تاثیر مردانهسازی آموزش و پرورش بر اعتراضات صنفی معلمان چه خواهد بود ؟»
پاسخ روشن است: « کمک به بیشتر شدن اعتراضات صنفی معلمان»
آمار رسمی و قابل استنادی در مورد نسبت جنسیتی معلمان شرکتکننده در اعتراضات صنفی این قشر در دسترس نیست ولی با تکیه بر مشاهدات و تجربیات شخصی میتوان با اطمینان گفت که معلمان مرد نسبت به معلمان زن مشارکت و فعالیت بیشتری در اعتراضات و تحصنهای صنفی دههی اخیر معلمان داشتهاند.
دلیل مشارکت بیشتر مردان معلم نسبت به زنان معلم در اعتراضات و تحصنهای صنفی با وجودی که تعداد مردان در آموزش و پرورش کمتر است؛ تا حد زیادی روشن به نظر میرسد. اکثریت غالب معلمان زن سرپرست خانوار محسوب نمیشوند و با وجود کم بودن حقوق معلمی به دلیل درآمد شوهرشان مشکلات معیشتی و اقتصادی کمتری دارند و به همین دلیل انگیزه و فشار کمتری برای بیان مطالبات صنفی خود دارند ولی معلمان مرد به دلیل آنکه سرپرست خانوار محسوب میشوند و لزوما هم همسرانشان شاغل نیستند با مشکلات معیشتی و اقتصادی بیشتری درگیر هستند و به همین دلیل انگیزه و فشار بیشتری برای همراهی در حرکتهای صنفی معلمان دارند. علاوه بر این به دلایل متعدد در تمامی جوامع مردان نسبت به زنان مشارکت بیشتری در اعتراضات جمعی دارند و به همین دلیل امکان حضور یک مرد در اعتراضات و تحصنهای صنفی و اجتماعی بیشتر از یک زن است.
در دههی اخیر ، علیرغم آنکه مردان نسبت به زنان در آموزش و پرورش کمتر بودهاند اعتراضات صنفی معلمان گسترش یافته است و اکثریت معترضان فعال صنفی معلمان ایرانی هم مردان بودهاند ؛ حال اگر قرار باشد نسبت جنسیتی موجود در ساختار وزارت آموزش و پرورش ایران تغییر کند و تعداد معلمان مرد بیشتر شود؛ در نهایت بر تعداد معلمان مشارکتکننده در تحصنها، اعتصابها و سایر حرکتهای اعتراضی معلمان افزوده خواهد شد و قطعا این امر خوشایند مدیران وزارت آموزش و پرورش و دستگاههای امنیتی کشور نخواهد بود.
تا زمانی که دولت پول کافی برای افزایش حقوق معلمان و توان و برنامه مناسب برای بهبود شرایط معیشتی معلمان را ندارد به خاطر خودش هم که شده بهتر است برنامهی فعلی برای تغییر نسبت جنسیتی در وزارت آموزش و پرورش را متوقف کند وگرنه بیش از معلم مرد، « معلم معترض » استخدام خواهد کرد. در شرایط نامناسب معیشتی معلمان، معلم مرد به معنای معلم معترض است و بیشتر شدن تعداد مردان در ساختار آموزش و پرورش فقیر ایران به معنای بیشتر شدن اعتراضات و معترضان به این ساختار فقیر است.
پیرامون شخصیت علمی، فلسفی و زیبایی شناختی و مباحث جهان و انسان شناسی و تاثیر گزاری جهانی این فیلسوف بزرگ در عرصه های مختلف تا هم اکنون مطالب ارزشمند فراوانی گفته و نوشته شده است از " سیر حکمت در اروپا " گرفته تا " نقد تفکر فلسفی غرب" آثار ویل دورانت، برتراند راسل و امثال "اتیل ژیلسون" و "کاپلتسون" و اثر ارزشمند دیگری به نام " کلیات فلسفه " جملگی ابعادی از کلیت وجودی و دیدگاه فلسفی افلاطون منعکس نموده اند.
افلاطون و فلسفه اش از امهات اندیشه و تعقل و تفکر به شمار می آید. بسیاری از ایده ها و نظرات سقراط را به افلاطون منتسب می نمایند. می توان ادعا نمود اساسا اصل و تمامیت فلسفه به میزان قابل ملاحظه و تحسین برانگیزی مدیون و مرهون افلاطون است. به حق ایشان را از استوانه ها و ستون های اصلی و غیرقابل انکار دانش و فلسفه برشمرده اند. این جمله از افلاطون است که " فلسفه، راز و نیازی است که روح در آن مشتعل می شود." به قولی آیا خبر کوردلان تاریک روان از این راز و نیاز بی نیاز توانند بود؟ همان فلسفه ای که به قول "استاد دادبه" به دلستان سیم بری می ماند که گذشتن از روی بر آنان که شربتی از سرچشمه عشق و زیبایی نوشیده اند و بویی از محبت برده اند، بسی دشوار است."
افلاطون منادی فلسفه ای بود که وقتی " در تیرگی گور فرو می غلتد که خورشید فکر فرو می رود و ماهتاب اندیشه به ورطه تاریکی ها در اوفتد و این همه جز با نابودی کامل انسان صورت نمی بندد، چرا که انسان تا هست می اندیشد، تا هست فکر می کند و تا فکر و اندیشه هست فلسفه نیز هست، که فلسفه فرزند راستین تفکر است. مگر برترین امتیاز انسان از دیگر حیوان ها تفکر او نیست؟ انسان، بی تفکر چه تواند بود و با دیگر جانوران چه تفاوت تواند داشت." (همان)
افلاطون را بیشتر و عمدتا با مُثُلِ افلاطونی و مدینه فاضله اش می شناسند. این اندیشمند و متفکر بزرگ جهان بشریت، از قبل از میلاد مسیحی نفوذ استراتژیک و عمیق در فلاسفه قرن ها بعد همچون کانت و هگل و نیچه داشت. به نظر نگارنده اگر اختلاف نظر فلسفی فی میان افلاطون و مثلاٌ ملاصدرا و برخی فلاسفه مشهور و مطرح غرب و شرق در باب ذهن و عین و روح و چگونگی پیدایش آن و تقدم و تاخر در ماده و روح دیده می شود، نه به مفهوم نادیده انگاشتن کنه مطالب و وجوه دیگر و از نظر انداختن برخی حقایق از ناحیه آن فیلسوف عالی مقام می باشد. ضمن این که این ایده وجود دارد که استنتاجات متفاوت است، مضافا این که، افلاطون، علاوه بر پردازش به مباحث و زوایای متعارف و آگاهی به جوانب امر و سیر تطور استکمالی علم و فلسفه، موضوعات را از جنبه ی باطن و عرفان و معنی به تصویر کشیده است.
در بحث جزء و کل، جوهر اشیاء، سیر تطور ماده و روح تا برسد به ایده و آرمان و یوتوپیا و موضوعاتی همچون حکومت، حاکم فیلسوف و فیلسوف حکیم، سیاست، دموکراسی و حقوق و هنر، بررسی و ارزیابی کرده است. افلاطون سعی می نمود سیاست و دموکراسی و آزادی را با فضیلت، سعادت، نبوغ، شجاعت، عدالت، دیانت و نخبه بودن گره بزند و عوام زدگی و سطحی نگری و تفکر "پوپولیستی" را منزوی سازد.
انتقادات افلاطون به برخی واژه ها و عناوین و پارادایم های روزمره و متعارف و شعاری و روبنایی از آن جهت بود که می خواست، زیربنا و زیرساخت های فلسفی، سیاسی و اجتماعی و مذهبی، با حقیقت و باطن و جواهر اساسی و بنیادین همگنی و همخوانی داشته باشد.
در واقع ، ساختار شکنی های وی از سر دلسوزی و بازسازی و بازآفرینی و مثبت گرایی بود. کتاب معروف "جمهوریت" افلاطون مؤید چنین مدعا و نظریه ای می باشد. اگر افلاطون سخن از حقیقت و غایات و ماوراءالطبیعة و لذت فلسفی به میان می آورد از رئالیسم گریزان نبود. او بسیار متوازن و متعادل و عقلانی می اندیشید.
افلاطون، مسئله معرفت- شناخت را ضمن جدل یا دیالکتیک مورد بث قرار می داد همان گونه که سقراط عمل می کرد. بحث از ذات – ذات گرایی و "نومن" نیز از جمله ابتکارات و مشهورات افلاطون می باشد. مقصود او از نومن عبارت است از واقعیت چنان که به خودی خود وجود دارد و موضوع شناسایی عقلی است. گفته شده برای نخستین بار این فیلسوف بزرگ یونان قدیم واژه ی " ایده = انگاره را در معنی موجود مجرد به کار برد. افلاطون ایده ها را هستی های واقعی شمرد و بنیاد و اصل هستی های مادی محسوب داشت.
در کتاب ارزشمند دانشمند محترم جناب استاد اصغر داد به (کلیات فلسفه) پیرامون انکارگرایی افلاطونی یا مثالی چنین آمده است:" فلسفه افلاطون در درجه اول متوجه تربیت فردی و اجتماعی، یعنی متوجه اخلاق و سیاست بود و در درجه دوم به جهان شناسی و کشف حقیقت عالم توجه داشت. تمام زندگی افلاطون در این تلاش گذشت تا عاقل ترین مردم را برای امر حکومت آماده سازد و بر سر آن بود تا کاری کند که یا فیلسوفان شاه شوند یا شاهان فیلسوف گردند!
در جنب این تلاش اساسی، افلاطون کوشیده است تا با طرح نظریه ی"مُثُل" به راز دهر پی ببرد و معمای هستی را حل کند. خلاصه ی نظریه ی مثالی یا عقیده ی انکارگرایانه ی وی را می توان در این عبارت خلاصه کرد:" جهان، نه بود است و نه نبود است. بلکه نمود است."مقصود این است که هر نوع از موجودات این جهان چه موجودات مادی مثل جماد، گیاه و حیوان، و چه موجودات معنوی مثل بزرگی، کوچکی و شجاعت، یک نمونه کامل و حقیقی در جهانی دیگر- که جهانی حقیقی و اصلی است دارد.
نمونه های مذکور دارای وجود حقیقی هستند و آنچه در این جهان وجود دارد، اعم از موجودات مادی و معنوی، همه نمودند، یعنی در مقابل آن نمونه های کامل یا "بودها" وجودی ضعیف دارند. اگر آن نمونه های کامل را اصل به حساب آوریم موجودات این جهانی، به منزله عکس ها یا سایه های آنها محسوب می شوند. نمونه های کامل را که وجود حقیقی دارد، خود افلاطون، ایده نامیده است. کلمه ایده را حکمای اسلامی به مثال ترجمه کرده اند و به صورت مُثُل جمع (جمع مکسر) بسته اند. به نظر افلاطون، مُثُل یا مثال موجوداتی هستند جاودانی، ثابت و غیر مادی (مجرد) و جایگاه آنها عالم معقولات یا جهان مُثُل است. حواس، از شناخت مُثُل عاجزند. فقط عقل می تواند آنها را دریابد. علم واقعی نیز علم به مُثُل است. در مقابل جهان مُثُل ، جهان محسوس (مادی) گذرنده و تغییر پذیر قرار دارد و به همین علت تغییر پذیری، نشناختنی است! و متعلق علم واقعی قرار نمی گیرد. یعنی علم واقعی، علم به جهان مادی نیست.
افلاطون می گفت: اگر حس، معیار حقیقت باشد، فیلسوف و کودک، حقیقت را یکسان درمی یابند. تنها عقل است که می تواند توده ی درهم محسوسات را نظم ببخشد و به علم صحیح دست یابد.
افلاطون بر آن بود که اولاً: ذهن انسان "لوح نوشته" است. یعنی روح آدمی پیش از آن که به این جهان آید در آن عالم (عالم ارواح = عالم مُثُل) همه حقایق را آموخته و چون به این جهان آمده آنها را فراموش کرده است و باید بکوشد تا به یاد آورد. ثانیاً: عالم واقعی نه علم به محسوسات که به علم به معقولات (حقایق = ذات ها = مُثُل) است و نه از راه حس که از راه عقل و به مدد عقل حاصل می شود.
البته بایستی توجه نمود که افلاطون، با عنایت به جامع الاطراف بودن و تمام بعدی نگریستنش و همچنین دارا بودن ایده و نظرات مدرن در عصر خویش و نسبت به فلاسفه انکارگرای محض و مطلق و خیال پردازان و ذهن گرایان افراطی منهای عین گرایی و واقع اندیشی که داشته و بحث جمهوریت وی با آن نظرات بلند و وسیع و عمیق روان شناختی و جامعه شناسانه و پردازش به اجتماع در کنار فرد و امورحکومت، سیاست، مدنیت و پرهیز دادن دیگران از انزوا و وهم اندیشی و نیز دیدگاه های جالب و تحسین برانگیز زیبایی شناسی و هنر و شعر و موسیقی، هرگز نخواسته به صرف ایده آل پرداخته و حس و تجربه را انکار و رد نماید. او نیز هماره سعی می نمود همچون کانت میان عین و ذهن، حس و عقل و ماورءالطبیعة پل بزند و فراتر و کامل تر از آنچه که هیوم و برکلی می اندیشیدند، اندیشه نموده و متحقق سازد. در نهایت و غایت امر می توان گفت از منظر این متفکر بزرگ یونان و جهان، نبایستی اهم و مهم و تقدم و تاخر و متن و بطن و ذات و طباقا عن طباق و درجات و هزارتوی هستی را به بوته ی فراموشی و تاق نسیان سپرد.
این حقیقت مسلم از منظر ویل دورانت در کتاب مهم لذات فلسفه نیز معقول نمانده و بدان اشاراتی شده است. ایمان گرایی و پرداختن به متافیزیک و ذات هستی و عشق به حقیقت و ذات هستی از ناحیه ی افلاطون همانند ایده و دکترین برخی فلاسفه در عهد قدیم یا قرون وسطی و اسکولاستیک نبود که متاسفانه ایمان و عشق و معنویت و متافیزیک را در مقابل و علیه عقل و علم و دانش و رئالیسم و تمدن و مدنیت و حس قرار دادند و مع الوصف زمینه ساز پارادایمی شدند که بعدها در عهد نوزایی و رنسانس، برخی و نه البته همه، به ایمان و متافیزیک تاختند و برخی به اشتباه چنین استنباط نمودند که مذهب و ماوراء الطبیعة مخالف عقل، حداقل ریاضی و رشد و توسعه و تکامل و صنعت می باشد.
در یونان باستان، زنون ایلیائی با به بازی گرفتن عقل و استدلال به رشد عشق و ایمان (مطابق سلیقه و نیت و قصد خویش) کمک کرد!
هر چند می توان پذیرفت که اگر ایمان نباشد فهم حقیقت میسر نمی گردد و پیروزی به اصطلاح عقل بر ایمان نیز که بوی یک جانبه گری از آن به مشام می رسد درست و منطقی نمی باشد، اما جنگ متافیزیک با فیزیک و ماوراء طبیعت با طبیعت نیز اصولی و پذیرفتنی نیست. هر دو لازم و ملزومند نه تحجر و نه تجدد افراطی ، هیچ یک، قهرمان پیروز میدان تعادل و توازن و انصاف نیستند.
بایستی دید چه چیزی باعث شد تا ژان ژاک روسو ، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم، انسان متفکر را حیوانی فاسد شمرد و مردم را به سوی ایمان و احساس خواند!؟
و کانت عقل را از درک حقیقت عاجز دانست و اعلام داشت مردم تا دلشان بخواهد می توانند به خدا و روح و ... معتقد باشند. مقصود کانت از این سخن آن بود که فقط به مدد عشق و ایمان و صفای دل، اثبات چنین مسائلی امکان پذیر است و تنها با بال شوق می توان تا بیکران ها و تا سرزمین حقیقت های برتر به پرواز در آمد. ضمن آن که حس و تجربه و دانش روز از دید او و افلاطون مطرود و منفور نبود.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه با بیانی دلکش به دفاع از عقل برخاسته است. می گوید: راست است که غریزه (احساس، عشق و ...) دوست داشتنی است و عشق لحظه ای از اندیشه ی سالی خوش تر است، اما امروزه باید از حق عقل دفاع کرد. زیرا عقل همواره یاور انسان بوده است. نه تنها در تمدن بلکه از همان وقتی که امواج عظیم یخ از قطب شمال به جنوب سرازیر شد عقل به فریاد انسان ضعیف رسید تا همچون ماموت های نیرومند نابود نشود!
برخی اندیشمندان، افلاطون را همچون انکساگوراس (450 ق.م) و دکارت در عصر جدید در عداد و طبقه ی دوگرایان برشمرده اند. زیرا افلاطون به دو جهان یعنی جهان مثال (جهان ارواح) و عالم حواس (عالم ماده) قائل بود. اعتقاد به وجود مبدإ عاقل محرک (خدا روح جهان) در مقابل عنصر مادی غیر متحرک لاشعور (جهان، ماده) نیز در همین سلک می گنجد. البته پر واضح است که ماده در ظاهر لاشعور و بدون روح است. و اِلّا به تعبیر قرآن کریم آنچه در آسمان ها و زمین هستند خداوند را تسبیح و تقدیس و تنزیه می نمایند. حرکت جوهری ملاصدرا و نظریه و آراء پس از نیوتون نیز مؤید و مصدق چنین واقعیت واصلی است. تجزیه پذیر بودن اتم و زیر مجموعه و ذرات آن امری است علمی و غیر قابل کتمان. بنابراین صرف و محض گرایی ها و تقابل و تنافرها مورد قبول نیست. این که با نفی مطلق و یا در سایه ضعیف قرار دادن معنی و روح، ماده گرایی صرف در عصر جدید اگر ----- گردد، همان سان که مارکس ، ژرژ پولیتسر و دیگران و تا حدودی راسل و به میزان قابل ملاحظه ای هابز و گاسندی متفکران معروف و مطرح، عنوان ساختند قابل تأمل، تردید و اعجاب و نقد می باشد. البته هابز و گاسندی هر دو متأله و موحد بودند برخی هم از آن طرف افتادند مثل برکلی که می گفت ماده ساخته ی ذهن می باشد.
در رد اتهام الحاد به افلاطون همین بس که از منظر این دانشمند بزرگ و سقراط و ارسطو و بسیاری از فلاسفه ی قدیم و جدید و حتی قرون وسطی و از دیدگاه دکارت، مالبرانش و لایپ نیتس و .... انسان دارای روحی است مستقل از بدن. این رود مجرد (غیر عادی) و جاویدان نیز هست و با نابودی تن نابود نمی گردد، همین موضوع، اثبات گر معاد و عالم بقاء و قیامت می باشد. این که فیلسوفانی شهیر و بزرگ چون سنت آنسلم، دکارت، لایپ نیتس و هگل به دلیل وجودی اشاره کرده و معتقد بودند ما موجودی را که از هر حیث کامل است و کامل تر از آن ممکن نیست می توانیم تصور کنیم. این موجود فقط در ذهن نیست و مسلما در خارج از ذهن هم وجود دارد، چنین موجودی خداست، ملهم و منبعث از فلسفه ی والای افلاطون می باشد.
در باب شهود گرایی نیز افلاطون را در زمره ی شهودگرایان دانسته اند. بر مبنای این مذهب و مشی، که مذهب فطری و ذوقی نیز نامیده می شود احکام اخلاقی از فطرت و ذوق انسان سرچشمه می گیرد. به عبارت دیگر ، احکام اخلاقی، از طرف آن نیروی غریزی که وجدانش نامند صادرمی گردد. فلاسفه ی قدیم (افلاطون و ارسطو ....) و نیز فیلسوف عهد جدید یعنی توماس کارلایل و همچنین ژزف باتلر در انگلیس تا فخیته و کانت در آلمان از این نظریه دفاع کرده اند. آقای افلاطون را در زمره ی سعادت گرایان هم آورده اند. به نظر آنان آرامش و نیک بختی را باید در لذات روحانی جست. فی المثل لذت ناشی از یک عمل بزرگ فکری ، با لذت حاصل از وفاداری و خدمت به هم نوع بسی گرانبهاتر و آرامش بخش تر از لذات جسمانی زودگذر است .
بنابراین میزان ارزش یک عمل اخلاقی بستگی به مقدار سعادتی دارد که از آن حاصل می گردد .
علاوه بر افلاطون ، سقراط و اپیکور و پیروان آن ها سعادت گرا بودند .
از فلاسفه جدید ، شافتنبری را نیز در زمره سعادت گرایان برشمرده اند .
در باب اخلاق ، افلاطون را نظر چنین بود که عمل نیک نتیجه علم به نیکی و معرفت بدان می باشد . در چنین صورتی ، فرد بر آن است تا خویشتن را منزه و پاکیزه و دارای سجایای اخلاقی بسازد . از منظر این فیلسوف ، اگر مردمان نیکی ( خیر ) را بشناسند به بدی ( شر ) نمی گرایند .
این فیلسوف ، مسائل اخلاقی را مبتنی بر ما بعدالطبیعه می کند و می کوشد تا مشکلات اخلاقی را هم به مد نظریه مثل حل کند .
به نظر او ، خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند . روح انسانی قبل از حلول در بدن ، در عالم « مثل » از « خیر مطلق » بهره برده است و اینک که در سراچه ترکیب ، تخته بند تن شده است و قادر نیست تا در فضای عالم قدس به گردش آید ، یعنی از خیر و سعادت دور شده است ، چاره ی کار در آن است که دل و اندیشه خود را از آلودگی پاک کند و بدین منظور باید به فضائلی آراسته گردد . این فضائل عبارتند از :
حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت .
افلاطون می گوید : هر کدام از قسمت های بدن را فضیلتی است .
فضیلت سر ( جنبه عقلی ) حکمت است ، فضیلت دل یا قلب ( جنبه اراده ) شجاعت است و فضیلت شکم ( قوه شهوانی ) عفت و پرهیزکاری است .
چون فضائل مذکور ( حکت ، شجاعت و عفت ) را جمعا مورد توجه قرار دهیم ، عدالت پدید می آید . بدین معنی که چون آدمی به کمک ریاضت به حکمت و شجاعت و عفت آراسته گردد ، عدالت بر زندگی او حکومت می کند و چنین انسانی خردمند و سعادت مند خواهد بود . ( کلیات فلسفه )
چون به فلسفه و نظریه اخلاقی افلاطون نظر می افکنیم ، می بینیم وی فیلسوفی بسیار منطقی ، معقول ، معنوی ، روحانی و متعادل و پسندیده بود بر خلاف رواقیان و و کلبیان که افراط و تفریط و اشکالات عمده ای داشتند ؛ افلاطون علوه بر آن که به جنبه افلاکی انسان توجه داشت هرگز از معاش ، مدنیت و تلاش و جهاد و در میدان بودن گریزان و غافل نبود .
کرامت و ارزش انسان در فلسفه ی او موج می زند و لذا جایگاهی بس ممتاز و ارزنده برای ایشان رقم می زند .
در باب زیبایی شناسی ، به نظر افلاطون ؛ زیبایی در مرحله عالی و اوج آن با خیر و نیکی یکی و هم آهنگ است و هنر باید جزء اخلاق باشد .
میزان زیبایی هر موجود بستگی تام و تمام با میزان بهره ای دارد که آن موجود از زیبایی مطلق برده است .
موسیقی نیز در آراء او جایگاه ویژه ای داشت . افلاطون می گفت روح انسانی از راه موسیقی ، تناسب و هماهنگی می آموزد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را نیز پیدا می کند .
شخصی که روحا منظم است درستکار نیز هست . موسیقی ، نه تنها خلق و احساسات را تلطیف می کند ، بلکه در حفظ سلامت و درمان پاره ای بیماری های روحی نیز موثر است .
افلاطون معتقد بود اگر شکل و وضع موسیقی عوض شود ، قوانین اساسی حکومت نیز با آن عوض خواهد شد .
افلاطون نه تنها زیبایی را ملکوتی می دانست که همانند فیثاغورث بر آن بود که آواهای خوش نیز بنیادی ملکوتی و آسمانی دارند و روح انسان پیش از آن که بدین جهان آید و اسیر تن شود هم با زیبایی های اصیل و زیبایی مطلق ، نیک آشنا شده ، هم از نغمه های خوش ملکوتی سرمست گردیده است و اینک در این جهان با دیدن زیبایی ها و شنیدن آواهای خوش به یاد آن زیبایی ها و آن نغمه ها می افتد و به سوی آن پر می کشد ...( کلیات فلسفه )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار / جمعی از فرهنگیان و دانشگاهیان بروجرد در نامه ای که برای سخن معلم ارسال کرده اند نسبت به اظهارات آقای « بهرام بیرانوند » نماینده محترم بروجرد و اشترینان اعتراض نمودند .
« گروه سخن معلم » از سخنان ایشان که در صحن علنی مجلس اظهار گردیده است ابراز تاسف می کند
« پزشك » اسم يك فيلم آلماني است كه سال گذشته به نمايش جهاني درآمد.
هزار سال پيش، سال 1021 ميلادي در قرون وسطي اروپا در جهل و بيماري به سر ميبرد. فيلم، قلب لندن را نشان ميدهد كه مردم با فقر و آلودگي و بيماري دست و پنجه نرم ميكنند و تنازع بقا در جريان است. هيچ كس از طبابت چيزي نميداند. فقط سلمانيهاي دوره گرد، اندكي كارهاي طبي ميكنند، در حد كشيدن دندان و جاانداختن استخوان و قطع انگشتان سياه شده و ميزان زيادي اوراد و خرافه به جاي درمان به خورد مردم ميدهند. سلماني دوره گردي با گارياش ـ كه در آن زندگي ميكند ـ به محلهاي در لندن آمده است. مادري بيوه كه سه فرزند كوچك دارد، دچار حصبه ميشود. بچه به دنبال سلماني (طبيب) ميرود و او اصلاً بر بالين مريض نميآيد. ميگويد اين درد درمان نميشود.
مادر ميميرد و كودك يتيم به همان سلماني پناه ميبرد كه گمان ميكند از طبابت چيزي ميداند. چند سال بعد آرايشگر دچار آب مرواريد ميشود و بينايياش را از دست ميدهد. جسي او را به نزد يك كحال يهودي ميبرد. كحال او را عمل جراحي آب مرواريد ميكند و چشمانش شفا مييابد. جسي ميپرسد چنين طبابت شگفتي را چگونه آموختي. كحال ميگويد از بزرگترين دانشمند كره زمين. جسي ميگويد هر طور كه هست بايد به افتخار شاگردي او نائل شوم. كجاست؟ نامش چيست؟ ميگويد نامش « ابنسينا »ست و تو بايد به اصفهان بروي. جسي با مصائب بيشمار و خطر كردن جان، خود را به اصفهان ميرساند. آنجا با شهري مواجه ميشود كه بر خلاف لندن، عظيم و مدرن است. برج و بارو دارد و ابوعلي سينا، در يك مسجد بزرگ كه رواقهاي فراخ دارد، صبحها طب درس ميدهد، عصرها فلسفه و شبها بر بام مسجد درس نجوم و هيأت. جسي از اين همه دانش و تمدن شفگتزده ميشود...
شايد مهمترين صحنه فيلم آن جاست كه بوعلي به جسي ميگويد در باب عفونت گوش مقالهاي ارائه بده. جسي از مسئول كتابخانه ميپرسد كتابي در باب عفونت گوش وجود دارد؟ او جواب ميدهد آن قفسه را ببين. وقتي جسي قفسه را باز ميكند ميبيند پر از كتاب است. ميگويد كدام كتاب مربوط به عفونت گوش است؟ مسئول كتابخانه ميگويد: همهشان!
بيننده خود شاهد است زماني كه در قلب اروپا براي درمان بيماريها به اوراد و جادو متوسل ميشدند، در كتابخانه اصفهان يك قفسه كتاب فقط مربوط به عفونت گوش بوده است.
اين تفاوت دانش در ايران و غرب يك هزار سال پيش از منظر يك فيلم صددرصد غربي است...
هزار سال بعدتر، اعلام شد كه دو دانشگاه برتر ايران، شريف و تهران، در رتبه حدود 600 ردهبندي دانشگاههاي دنيا جاي گرفتند و جالب است كه نظام آموزش عالي از كسب چنين رتبهاي ابراز شادماني كرده است.
درباره علل نزول علمي ايران در قرنهاي اخير، بحثهاي مختلف و ديدگاههاي گونهگوني ارائه شده كه خارج از چارچوب اين نوشتار است. اما، وقتي از همه عوامل اعم از فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي سخن ميگوييم، نقش و تقصير مديريت را نميتوانيم در كنار همه آنها ناديده بگيريم.
در بخش آموزش عالي، دست كم از سه دهه پيش يعني از زمان تاسيس دانشگاه آزاد به اين سو، « رويكرد كمي » بر نظام آموزشي حاكم شد. پس از دانشگاه آزاد، دانشگاه پيام نور، غيرانتفاعي، علمي ـ كاربردي، پرديس و غيره چنان با سرعت نظام آموزش را گسترش داد كه دانشگاهي كه هر سال چند صد هزار صندلي كم داشت، طي چند سال چند صد هزار صندلي اضافه آورد و اكنون تبليغات جلب دانشجو براي اين نظام آموزش در حد تبليغات ماكاروني و شامپو تنزل كرده است و اين كميگرايي كه به فروريختن كيفيت و شان علمي نظام آموزش انجاميد اكنون نه سخنان منتقدان بلكه فصل مشترك و ترجيع بند سخن مسئولان آموزش كشور، از وزير و وكيل و رئيس شده است اما مشكل چنان در هم تنيده شده و با منافع صاحبان آموزشگاههاي كم بضاعتي كه نام دانشگاه گرفتهاند، چنان آميخته است كه به آساني براي آن نميتوان كاري كرد.
قطعاً همه دانشگاههاي جديدالتاسيس الزاما ضعيف نيستند و در بين آنها واحدهاي خوبي هم هست اما موج تاسيس دانشگاه با كمترين امكان و بنيه، به حيثيت همه نظام آموزشي كشور ضربه سهمگيني زده است و اين موضوعي است كه همه اهل فن به آن اذعان و تأكيد دارند.
حاصل اين شيوه گسترش دادن نظام آموزش عالي اين ميشود كه فارغالتحصيلاني از بخشي از آنها بيرون ميآيند كه دانشي كمتر از فارغالتحصيلان دبيرستاني دارند، جلوي دانشگاه يك سره تبليغ علني و آشكار فروش پاياننامه حاضري و مقاله علمي و ... است و وارد شدن وزارت علوم و رئيس جمهوري و قوه قضائيه به موضوع هم كارساز نيست و در يك سو ماشينهاي تكثير يك سره مشغول تكثير پاياننامه و در ديگر سو ماشينهاي ديگري يك سره مشغول چاپ مدرك تحصيلي هستند و به جاي گسترش علم، به گسترش كپي رو آوردهاند.
حاصل گسترش بيمحاباي اين نظام آموزشي، آن ميشود كه بزرگترين و پرهزينهترين سد كشور، در جايي ساخته ميشود كه اكنون معلوم شده از اساس اشتباه بوده است. حاصل اين نوع نظام آموزشي آن ميشود كه هر چه فارغالتحصيلان آن روشهاي مقابله با ناهنجاريها از جمله اعتياد و فساد و بزهكاري و طلاق و... را بررسي ميكنند و نسخه ميپيچند، نتيجه معكوس ميشود و ناهنجاريها تشديد.
حاصل اين نظام آموزش عالي آن ميشود كه دانشگاهياش محاسبه ميكند كه جمعيت كشور تا يك صد سال آينده به 31 ميليون نفر ميرسد و جالب آن كه چنين محاسبهاي مورد پذيرش دولت وقت قرار ميگيرد!....
به هر حال از چنين نظام آموزشي ديگر بوعلي سينا بيرون نميآيد كه جويندگان دانش از دوردستترين قارهها خود را به آب و آتش بزنند تا در كلاس درسش بنشينند.
مديريت نظام آموزش عالي بايد به اين بينديشد كه با شيوههاي جاري ديگر از اين تنور، ناني و نامي و آوازهاي بر نخواهد خاست و استعدادهايي هم اگر ميجوشد و فوران ميكند نهايتاً دانشگاههاي بزرگ غرب نام و آوازهاش را خواهند ربود.
نظام آموزش عالي به يك غربال بزرگ و نوسازي بنيادين نياز دارد...
روزنامه اطلاعات
گروه اخبار /
علیرضا کمریی در مراسم تقدیر از فعالان اردوهای راهیان نور که در سالن همایش های ولایت اظهار کرد : استفاده از نمادهای بدیع به منظور بازآفرینی ارزش های دفاع مقدس در عین حفظ روح کلی حاکم بر آن را از روش هایی دانست که آموزش و پرورش باید جست و جو کند و در پیش بگیرد و باید از این فرصت که فراهم می شود، بهره بیشتری ببریم تا شاهد بالندگی و تأثیرگذاری موضوع راهیان نور بیش از ان چه که تا به امروز دیده ایم، باشیم.
مدیر کل آموزش و پرورش شهرستان های استان تهران ، تصریح کرد : در سال گذشته ما با همکاری نزدیکی که با سپاه سیدالشهدا (ع) داشتیم و جلسات متعددی که تشکیل داده ایم، با همدلی و همراهی توانستیم که 70 درصد هدف گذاری های اعزام دانش آموزان شهرستان های استان تهران به اردوهای راهیان را محقق کنیم.
وی ادامه داد: حدود 24 هزار نفر دانش آموز در سال تحصیلی گذشته به این اردو ها اعزام شده اند که با توجه به رقم سال پیشین که تعداد 13 هزار نفر بوده اند، در سال گذشته رشد قابل توجهی داشت.
مدیر کل آموزش و پرورش شهرستان های استان تهران اظهار کرد: ضرورت ترویج فرهنگ و ارزش های دفاع مقدس موجب می شود که ما به اجتماعی شدن و عمومی شدن موضوع توسعه ارزش های دفاع مقدس بیشتر فکر کنیم و همگرایی سپاه و بسیج با آموزش و پرورش می تواند بهترین جلوه برای عمومیت یافتن موضوع ارزش های دفاع مقدس باشد؛ از این روی که آموزش و پروش در جامعه مستقیما با بخش عظیمی از افراد سر و کار دارد و به عنوان متولی اشاعه و انتقال فرهنگ می تواند راهکارهای بسیار مناسب و سازمان یافته ای را برای انتقال ارزش های دفاع مقدس را در خود جست و جو و ارائه کند.
مرکزاطلاع رسانی وروابط عمومی وزارت آموزش و پرورش
وقتی به کنگره ی عظیم حج می نگریم و اجتماع متحدالشکل و از کثرت به وحدت گام یافته ی خلائق مومن و شیفته حق را در میقات و احرام و عرفات و مشعر و منی و سعی بین صفا و مروه مشاهده می کنیم با یک نگاه منسجمانه و پویا و ارگانیک و سلسله وار به یاد ابراهیم بت شکن و آن همت و اراده و جهاد و ایثار و هجرت تاریخی و داستان شورانگیز و حماسی و عرفانی اسماعیل ذبیح در عوالم معنی و حب و معرفت می افتیم و پس از آن میقات موسی کلیم الله را به یاد می سپاریم، همان پیامبر مرسل و اولوالعزمی که رسالت عظمای نجات بنی اسراییل مظلوم و محروم و بردگان به زنجیر کشیده شده و دربند را از چنگال عفریت بدذات طاغوت و فرعون مستکبر و ظالم (رامسیس دوم) بر دوش کشید و آن تراژدی سرنوشت ساز فرار از سرزمین فراعنه و ظلم پردازان متعاقب قتل یک متجاوز و درباری و نقشه ی به هلاکت رساندن موسی توسط اشرار و مزدوران فرعون و ماجرای شعیب پیامبر (ص) و وضع حمل همسر موسی و رویت آتش و نور رخ عیان نمود.
هنگامی که رسول و نبی الهی خواستار دیدار با خدا و سخن گفتن با او به طور ویژه و اخص پدید آمد و آن کلیم الله مستغرق انوار و جمال و جلال حضرت داور گردید و در اقیانوس ابتهاج فرو رفت و قصه ی معاشقه و مکاشفه در طور سینا و از این دست رشحات عرفانی! موسی کلیم الله که الحق غرق در حضور بود خواهان دیداری دیگر و حضوری دیگرگونه گشت و ید بیضایی که او را مدهوش درگاه عشق معشوق و مجذوب مهر الهی نموده بود، باز هم تجلی و تبلوری می طلبید، این بار خالق موسی او را به میهمانی 30 روزه در طور سینا فرا خواند و هنگامی که آن سی روز به خوشی و مدهوشی و مهوشی به پایان رسید، دلکش عشق و محبت و ضیافت را به پاس ادب حضور بنده اش، مهر و صفا و مائده ای عرفانی دوباره آمد و از منظری باید گفت امتحانی دوباره پا گرفت و ده شب دیگر موسی عاشق و شیدای حق میهمان میزبانش گردید!
فجر و طلعت او در آخرین روز در عید قربان پدیدار شد.
قربان، شد ضیافتی بی نظیر و سراسر شور و شعور و شعف و فخر و شادمانی با آن پیش زمینه و بستر فقر ذاتی در حضور حضرت دادار! از این جا ، زمینه و مقدمات برای حماسه ای دیگر و سرنوشتی هماره جاوید و راقم بزرگترین واقعه و یادآوری و بازسازی و بازآفرینی غدیر در فرآیند سرنوشت ساز و بنیان یک تمدن والا و عظیم و اکمال و تتمیم دین بزرگ و مکمل رسالات و تبلیغ و تلاش و حماسه ی پیامبران الهی رقم زده شده و امامت و ولایت در اسلام و کلیت ادیان و جاده بشریت و بستر زمان و در پهنای تاریخ و گستره ی هستی نمودار و متظاهر گشت که اگر نبود حجة الوداع محمد مصطفی (ص) و آن خطبه ی غدیریه با تمهیدات سه روزه در هنگامه ای عظیم و شعف برانگیز و تاریخ ساز، رسالت نبی (ص) ناتمام می گشت و بشر در وادی سرگردانی و پریشان خاطری و بازگشت به گذشته ی سراسر ننگین و نکبت و فتور و پلشتی ها و زنجیر جهالت و غفلت و نادانی برگردن همی داشت!
خدای جهان آفرین، محمد (ص) را مامور ابلاغ جدید و معرفی جانشین بر حق خویش یعنی علی مرتضی (ع) آن وصی بزرگ و شاگرد خلف مکتب و رسالت و دین و آئین خود نمود و به آن حضرت بشارت داد و اطمینان خاطری سترگ و مستحکم که در این ماموریت، خطری از جانب بداندیشان و منحرفان و قدرت طلبان و مشرکان غدار و مکار و فساق متوجه او نخواهد شد و این چنین بود که پیامبر عظیم الشان و عظیم القدر اسلام، فرمود هر که را من مولای او هستم، پس، این علی (ع) نیز مولا و رهبر و زعیم و پیشوای بر حق و بلاشک اوست....خداوندگارا ، دوست بدار و یاور باش دوستان و علاقه مندان به او را و دشمنان و معاندان او را دشمن دار....
واین گونه بود که حماسه آدم و ابراهیم و تکمیل بنای کعبه و داستان موسی و بخش قابل توجهی از حماسه و فلسفه حج به امامت راستین و عادلانه و عارفانه و ولایت معصوم (ع) و شان و درجه و عظمت وجودی و علمی و ایمانی و عرفانی و جهاد فی سبیل الله و عدل بی سابقه و بی دلیل امیر المومنین علی (ع) با جرقه ی غدیر منتهی گشت. همان علی عزیز و رهبر شایسته و منصوب خدا و رسول و مقبول و محبوب مردم و وجدان بیدار تاریخ و بشریت که آن محقق جلیل القدر جهان ادب و قلم یعنی جرج جرداق مسیحی با کمال افتخار و عشق و عرفان و اخلاص می گوید ای خدا چه می شد تمام هستی ما را می ستاندی و در علم و ایمان و جهاد و عدالت و مهرورزی و شجاعت و ایثار، یک علی دیگر به ما ارزانی می داشتی !؟
و یا آن ادیب دیگر چنین بنگاشت که گویی مولا علی (ع) برای قرن های آینده و نه زمان خود، آفریده شده بود! متفکر دیگری گفته است: چند صد بار نهج البلاغه ی علی را خوانده و در آن غور و تفحص و سیر نموده ام اما هر بار با نکته ای و گنجی جدید مواجه گشته ام!
حال بسی درد و رنجی عمیق و سرافکندگی و ظلم به ساحت آن امام همام است که به ظاهر دم از او زنیم اما از مرام و عدالت و ایثار و جوان مردی و عبادت و عرفان و گذشت و مردانگی و مدیریت و فضائل و کمالات و سجایا و خلق و خوی و منش و مشی خداپسندانه و مردم دارانه اش به دور باشیم که در این صورت چه بسا مظلومیتی دیگر و ظلم و اجحافی بزرگ و گسترده تر از گذشته های دور به او روا داشته ایم.
نهج البلاغه که بخشی از کلام دُربار و گهربار اوست ، سراسر پند و اندرز، اخلاق، علم، انسان شناسی، جهان شناسی، فلسفه، معنی و جنبه های کاربردی است. این کتاب انسان ساز و جامع و کامل را نه در ظاهر و بلکه در باطن و حقیقتا سرلوحه ی زندگی و مرام و سیاست و خانواده و حکومت و تعلیم و تربیت و جهان بینی و ایدئولوژی پویای خود قرار دهیم که الحق سخنی مافوق کلام بشر و مادون کلام خدا و در ظل انوار تابناک الهی است.
ظریفی می گفت به راستی اگر مردم آن عصر به وصایای نبی مرسل بذل توجه و عنایت می داشتند و متظاهران و بلهوسان و غاصبان و مطرودان جامعه با توطئه و سناریوی ابوسفیان ها و بازماندگان ابولهب و ابوجهل ها مردم را از نعمت و رحمت وجودی او بی نصیب نمی گذاشتند، قطعا تاریخ سرنوشتی دیگر داشت و اسلام و تشیع و وحدانیت و توحید و رسالت پیامبر و غرض و فلسفه ی آفرینش، چهره ای و نمود و بروزی مطلوب داشت و محققا و یقینا مدینه فاضله راستین و حقیقی و بهشت موعود برتر از بهشت مصطلح، آغوش خود را برای مردم جهان باز می کرد و خلیفةاللهی و آمال و آرزوهای برین اولیاء الهی و نیکان و نیک اندیشان و ملک سیرتان ، بروز و ظهور می یافت و سپس آن نابغه و اندیشمند، البته با یک اقیانوس درد و غصه و از منظری فیلسوفانه و حکیمانه می گفت: اگر پس از پیامبر می بینیم که علی (ع) به امامت و زعامت نرسید (بالفعل) و بدل به جای اصل نشست و جای گوهر و غیر آن عوض شد، جای شگفتی و اعجاب و نگرانی نیست زیرا عمده ی مردم جاهل و نالایق و ضعیف النفس و ناسپاس آن زمان، لیاقت و پذیرش و حضور علی و امامت در رهبری آن یگانه دهر را نداشتند ؟!
وگویی علی (ع) العیاذ بالله به درد آنان نمی خورد ؟!
و آنان در پی لایق و هم شان و رتبه ی خود بودند !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« افراط در توجه به تكاليف در شرق موجب ناديده گرفتن حقوق افراد و افراط در توجه به حقوق باعث غفلت از تكاليف و مسووليت در غرب شده است.» اين گزاره از هر كسي باشد فرقي ندارد، چه گوينده آن يك فيلسوف و انديشمند غربي باشد يا يك انديشمند شرقي يا يك فرد عادي، چرا كه ما با گوينده آن كاري نداريم و با مصاديق اين گزاره هم كاري نداريم ما ميخواهيم بگوييم عدم توجه به توازن « حق و تكليف » چه تبعاتي را در جامعه ايجاد خواهد كرد و براي ايجاد اين توازن چه بايد كرد.
اگر بپذيريم كه زندگي جمعي و موفقيت در آن منوط به انجام مسووليتها و دست يابي به حقوق است در ادامه اين مقدمه بديهي بايد يك اصل بديهي ديگر را هم پذيرفت كه آشنايي با «حقوق و مسووليتها» نيازمند آموزش است و تضمين تحقق آنها نيز در گرو برخورداري نظام حقوقي و قضايي و اجرايي كارآمد خواهد بود كه همه اينها در سايه جامعه مدني متكي بر پرسش گري و پاسخ گويي قابل دست يابي خواهد بود.
فلسفه تعليم و تربيت در هر نظام آموزشي كه رويكرد انسانشناسي را تعيين و تبيين ميكند ريشهايترين مقولهاي است كه بايد مورد بازبيني و توجه قرار گيرد چرا كه سمت و سوي يك نظام آموزشي يا به عبارتي ستونهاي آن از اين طريق تعيين ميشود.
تجربه بشري بنبست اين نوع نظامهاي آموزشي را به خوبي نشان داده است. نظامهايي كه از حاكمان الگوي انسان مورد نظر را به شمارش گرفته و همچون كارخانهاي در تلاش بودند تا خروجي خود را با آن منطبق سازند و كالاي آموزشي مورد نظر سفارشدهندگان را عرضه كنند. اين نظامها نگاه ابزارگونه و ماشيني به انسان داشته و انسانها را همچون پيچ و مهرههاي دستگاه عريض و طويل خود فرض ميكنند و در هر زمينهاي نياز به مهرهاي با كاركرد خاص داشته باشند در قالب يك طرح تربيتي آن را به نظام آموزشي سفارش ميدهند.
فروپاشي اين نظامهاي آموزشي در نتيجه رشد و توسعه فناوريهاي اطلاعاتي موجب شده درجوامعي كه هنوز اصرار بر چنين نظامي دارند يك دوگانگي عميق و گستردهاي ميان نظام آموزش رسمي و غيررسمي ايجاد شود، دوگانگي كه منجر به شكاف عميق بيگانگي هم شده است و به تبع آن شما با دو نوع شهروند ويا يك شهروند با دو نوع شخصيت مواجه هستيد.
در چنين جوامعي توازن « حق و مسووليت » نيز به هم ميخورد و تاكيد نظام آموزشي بر مسووليتها يا تكاليف و اصرار بر منضبط و مطيع بار آوردن شهروندان موجب اين عدم توازن شده است.
مصاديق اين عدم توازن را ميتوان در كاهش پرسش گري مردم در عرصه عمومي براي مطالبه حقوق خود و افزايش مطالبه مسوولان از مردم براي انجام تكاليف و تشويق به آن مشاهده كرد.
جاي خوشحالي و اميدواري است كه در اسناد بالادستي سند چشمانداز ٢٠ ساله و اسناد توسعه برنامههاي پنج ساله نگرشها و رويكردها تغييرات مثبتي داشته و اميد ميرود در برنامه ششم اين تغيير به سمت تحقق حقوق شهروندي عميقتر و گستردهتر شود و در حوزه آموزش و در بخشهاي مختلف آن به ويژه محتوا و شيوههاي آموزشي حقوق دانشآموز مورد توجه جديتري قرار گيرد.
نظام آموزشي ما بر محور دانشآموز به عنوان عنصر كليدي و محوري فرآيند آموزشي بايد به ارمغان آورنده نسلي باشد كه تحت آموزش صحيح به تعادل در « حق و تكليف » برسد و همان گونه كه براي كودكان و نوجوانان «جشن تكليف» گرفته ميشود. «جشن حقوق» هم گرفته شود تا آنان بدانند همانگونه كه انجام تكاليف زمينهساز رشد و بلوغ آنها ميشود دستيابي به حقوق نيز اين رشد و بلوغ را كاملتر كرده و آنها را به شهرونداني مسوول و پرسش گر تبديل ميكند.
روزنامه اعتماد
گروه اخبار /
سال 92 بود که حسن روحانی، رئیسجمهوری، پیشنهاد تدریس مسائل مرتبط با حقوق شهروندی در مدارس کشور را به آموزش و پرورش داد و بعد از گذشت دو سال، رئیس سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی اعلام کرده است که امروز به مباحث مختلفی چون حقوق شهروندی، آشنایی با قانون، سیاستهای جمعیتی و اقتصاد مقاومتی در کتب درسی پرداخته میشود.
رئیسجمهوری در همان سالها تاکید زیادی بر این داشت که دانشآموزان باید حقوق سیاسی و نقششان در اداره، مالکیت و آینده کشور را بشناسند و نحوه مناسبات میان دولت و مردم را کاملا لمس کنند. وظیفه آموزش و پرورش تربیت و هدایت دانشآموزان در جهتی است که آنها پس از فارغالتحصیلی بتوانند در جامعه حضوری ثمربخش داشته باشند.
اما وقتی صحبت از حقوق شهروندی میشود فکر بعضیها به سمت دادگاهها، دادسراها و نحوه رفتار با متهم میرود که این بخشی از حقوق شهروندی است نه همه آن.
در اصل همه افراد در جامعه حقوقی دارند که باید رعایت شود. آشنایی دانشآموزان با حقوق شهروندیشان و رعایت حقوق شهروندی دیگران، گام بزرگی در ارتقای آگاهی عمومی و رعایت حقوق شهروندی در سالهای آینده است. محیالدین بهرام محمدیان، رئیس سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی میگوید: «آشنایی با قانون از مباحثی است که در کتابهای درسی آمده است و تلاش کردهایم که به مباحث مختلفی اعم از حقوق شهروندی در کتابهای درسی پرداخته شود.»
ضرورت آگاهی از حقوق
اینکه دانشآموزان از حقوق شهروندی خود بیخبر هستند، ظلمی است که به نظام آموزش کشور شده، نه به دانشآموزان.
محمد صفایــــیفر، حقوقدان در مورد لزوم آموزش حقوق شهروندی در مدارس کشور میگوید: «از زمانی که فرد وارد جامعه میشود باید با حقوق خود آشنا باشد و آشنایی دانشآموزان با حقوقشان یکی از موضوعهای مهم و ضروری است که باید به آن رسیدگی شود.» او با بیان اینکه موضوع حقوق شهروندی که توسط رئیسجمهوری مطرح شده نشاندهنده این بود که دولت به حقوق شهروندی اهمیت میدهد، میافزاید: «اگرچه تاکنون کار جدیدی در مورد منشور حقوق شهروندی انجام نشده است اما دولت نشان داده که برای حقوق شهروندی، اهمیت قائل است.»
صفاییفر با اشاره به اینکه جای خوشحالی دارد که حالا در مورد رعایت حقوق شهروندی دانشآموزان صحبت میشود، تاکید میکند: «مبحث حقوق شهروندی اگر در کتابهای دانشآموزان جای داده شود، میتواند باعث پرورش دانشآموزانی با دید بالا و فکر بازتر شود.»
او عنوان میکند: «متاسفانه هر زمان بحث حقوق شهروندی میشود، تنها حقوق متهم به یاد میآید؛ این در حالی است که تمامی افرادی که در جامعه هستند از حقوقی بهرهمند هستند که باید رعایت شود و اطلاع داشتن از آن یک ضرورت است. در این بین اگر بخواهیم به حقوق دانشآموزان اشاره کنیم باید بگوییم دانشآموزان از همان سالهای اول باید با حقوق خود آشنا باشند.» صفاییفر تاکید میکند: «شاید اگر در سالهای گذشته حقوق شهروندی در مدارس آموزش داده میشد ما شاهد تنبیههایی که خبرش در رسانهها پخش شد، نمیبودیم. زیرا زمانی که دانشآموز از حقوق خود مطلع باشد حداقل رفتار معلم را با خانواده در میان میگذارد تا مشکل حادتری به وجود نیاید.»
او با بیان اینکه جامعهای که از حقوق شهروندی خود با خبر نباشد، دچار عقب افتادگی میشود، میافزاید: «دانشآموزان نباید از زمان و اتفاقات آن عقب باشند.»
صفاییفر تاکید میکند: «اگر هنوز مباحث حقوق شهروندی را در کتابهای درسی جای ندادهاند میتوانند آن قسمتی که مربوط به حقوق دانشآموزان است را بر دیوار مدارس نصب کنند تا حداقل خانوادهها و دانشآموزان از حقوق خود با خبر باشند.»
روزنامه فرهیختگان
با شروع مهر ماه وارد ششمین ماه حبس علیرضا هاشمی شده ایم . در این مدت روزهای سختی را پشت سر گذاشته تا به امروز رسیده ایم و البته آینده را پیش روی خود داریم .
ریاست محترم جمهوری مهر را با پرسش مهر و نتایج توافق هسته ای شروع کردند . من هم با یک پرسش آغاز می کنم .
چه می شد مسئولینی که عاقلانه و به درستی با شش قدرت جهانی پای میز مذاکره نشستند و در یک بازی برد - برد حقوق ایران را جست و جو می کنند در داخل نیز خصوصا با معلمان این رویه را پیش می گرفتند و قدرت و توان خود را در پرونده سازی و به حبس کشیدن آنها را به رخ این قشر مظوم نمی کشیدند .
امید داشتیم این گفته ی جناب آقای روحانی که : « تمام تلاش خود را می کنیم در سیاست داخلی زخم جدیدی ایجاد نکنیم و بر زخم های گذشته مرهم بگذاریم »تحقق پیدا می کرد و علیرضا که حکم حبس پنج ساله اش را در دولت قبل دریافت کرده در این دولت حبس را تجربه نمی کرد.
آری ، امید داشتیم ماه مهر با مهرورزی مسئولین عالی رتبه کشور نسبت به معلمان شروع شود و همه ی معلمان در بند از جمله علیرضا آزاد شوند . این امید زیادی نبوده و نیست که در مهر ماه علیرضا را در حال مطالعه و آماده کردن مطالب کلاس های درسش بینیم .
چه می شد مسئولین محترم ذی ربط امنیتی به اشتباه در تحلیل های خود پی می بردند و در جهت اصلاح آن بر می آمدند !
امید داشتیم که مجموعه فعالیت های مسئولین در وزارت آموزش و پرورش در مورد معلمان در بند گره ای از کار آنها می گشاید و گفت و گو با آنها از طریق تلفن و ملاقات های کابینی ادامه نیابد .
آری دل مان برای صحبت های رو در رو با علیرضا تنگ شده است .
آری ، وارد ششمین ماهی شده ایم که علیرضا در بند است و هرکس این قصه را می شنود جز سکوت چیزی نمی گوید و آخرین کلام اینکه :
ما ناامید نیستیم و هنوز امید داریم ( البته امیدی واقع گرایانه نه خیال پردازانه ) ، ما محکوم به امیدیم و چه محکومیت دلپذیری است این محکومیت .
علیرضا هاشمی کیست ؟
متولد خرداد 1341
ایشان در یک خانواده کارگری و در جنوب تهران متولد شد .
هاشمی با دیپلم ریاضی از دبیرستان دارالفنون تهران فارغ التحصیل شد .
سپس به عنوان نماینده اولین سخنرانی خود را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در کاخ دادگستری در جمع دانش آموزان دارالفنون ایراد نمود و روزنامه اطلاعات آن روز سخنان ایشان را به تصویر کشید .
هاشمی تحصیلات خود را در مرکز تربیت معلم در رشته ریاضی ادامه داد .اولین روز تربیت معلم زمانی است که به علت انقلاب فرهنگی ، دانشگاه ها تعطیل بودند .
در میانه راه برای بازگشایی مدارس کردستان به همراه دکتر علی اصغر فانی عازم کردستان شده و 3 سال در آن جا خدمت نمود .
هاشمی به مدت 42 ماه فعالیت داوطلبانه در کردستان و 18 ماه جبهه داشته است .
سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمده و در رشته فیزیک ادامه تحصیل داد که البته در میانه آن را رها کرده و در رشته علوم سیاسی تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد .
سوابق شغلی :
*مدرس سیاسی آموزش و پرورش
*کارشناس و کارشناس مسئول تربیت سیاسی وزارت آموزش و پرورش
*کنشگر فعال در انتخابات 1376
سوابق تشکیلاتی :
عضو شورای مرکزی و دبیر کل سازمان معلمان ایران از سال 1377
اولین دستگیری در اسفند 1385 در تجمعات معلمان در مقابل مجلس اتفاق افتاد . به همین دلیل ، 20 روز در زندان اوین در انفرادی بود که پس از محاکمه در شعبه 28 به 3 سال زندان محکوم شد .
دومین دستگیری در سال 1388 اتفاق افتاد که طی آن به مدت 40 روز در بازداشت بود و با قرار کفالت آزاد شد .
سومین دستگیری در اردیبهشت 1389 اتفاق افتاد .
پس از آن به اتهام تبلیغ علیه نظام و نیز اجتماع و تبانی در شعبه 28 دادگاه انقلاب و در سال 92 محاکمه و به 5 سال زندان محکوم که عین حکم در شعبه 54 تجدید نظر دادگاه انقلاب تائید شد .
سرانجام در صبح گاه 30 فروردین 1394 بدون ابلاغ حکم دادگاه تجدیدنظر جهت اجرای حکم 5 سال حبس بازداشت و روانه زندان گردید .
چندی است که عده ای از دوستان فرهنگی ، اسب سیاست خود را زین کرده و با شدت و حدت در عالم مثلا سیاست در حال تاخت و تاز هستند . این عزیزان به قول خودشان می خواهند با کلید سیاست ، مشکلات فرهنگی و آموزشی را گره گشایی کنند.
این دوستان محترم قصد دارند در انتخابات مجلس در پیش رو فعالیتی همه جانبه داشته تا بتوانند نمایندگان معلم یا حداقل نمایندگانی که از معلمها حمایت می کنند را روانه ی مجلس کنند .
البته خدا کند که واقعا نیت شان همین باشد و چیز دیگری را مطمح نظر نداشته باشند . با این فرض که نیت این همکاران اصلاح امور فرهنگی و آموزشی با تمسک به قدرت سیاسی است ، توجه آنها را نکات زیر جلب می نمایم :
1- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، پدیده شوم درصد قبولی ، تبدیل به استراتژی حاکم و غالب آموزش و پرورش نمی گشت و بدین وسیله آبرو و حیثیت آموزش به باد داده نمی شد .
2- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، سیستم آموزشی این همه محصول بی کیفیت (دانش آموزان کم سواد و با سطح فکر بسیار پایین ) تحویل جامعه نمی داد .
3- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، جمع آوری گواهی های ضمن خدمت بی ارزش و کسب امتیاز بالای کذائی در ارزشیابی سالانه ، کعبه آمال معلمین نمی شد .
4- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، معلمان پیشرو و آزادی خواه چندین سال از عمر با ارزش خود را پشت میله های زندان سپری نمی کردند و این قدر مظلوم واقع نمی شدند .
5- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، تراکم کلاس ها به مرز انفجاری 40 و بالای آن نمی رسید و کلاس ها تبدیل به ...... نمی گشت .
6- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، در جلسات گزینش ، به جای تفتیش عقاید و طرح سوالات کاملا ایدئولوژیک ، وجهه علمی آموزشی معلمین مد نظر قرار می گرفت .
7- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، معلمان در کلاس های درس آزادانه سخن می گفتند و بدین وسیله پرسش گری و تفکر خلاقانه را به دانش آموزان یاد می دادند و از زیر آبزنی آنها نمی ترسیدند .
8- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، مدیران جرات و جسارت بیشتری پیدا می کردند و جانب معلمین را می گرفتند نه جانب ادارات آموزش و پرورش را.
9- اگر سیاست بر آموزش اثر مثبت داشت ، معاونین پرورشی ساز مخصوص به خود را در مدارس به صدا در نمی آوردند و تکیه گاه آموزشی می شدند .
10- و صدها اگر دیگر ...
11- تجربه این سی و اندی سال نشان داده که با سلاح سیاست نمی شود در میدان فرهنگ و آموزش جولان داد.
اگر می شد حال و روز آموزش ما به فلاکت باری امروز نبود .
بهتر است تکرار اشتباهات گذشته را نکنیم و فرهنگ و آموزش را فدای سیاست نکنیم و طرحی نو در اندازیم .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید