
دکتر «فرخرو پارسا» نخستین زن ایرانی بود که در دوران حکومت پهلوی به مقام وزارت رسید و نیز نخستین نماینده زن «مجلس شورای ملی» بود. پست وی وزارت آموزش و پرورش ایران در کابینه دوم و سوم «امیرعباس هویدا» بود.
مادر وی «فخرآفاق پارسا» از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش «فرخدین پارسا» کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجلههای «اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران» و «عصر جدید» بود. «فرخرو» در اسفند سال ۱۳۰۱ در باغی خارج از شهر قم به دنیا آمد زیرا مادرش به دلیل نشر مقالهای با عنوان «لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر» در تبعید به سر میبرد.
این مقاله اعتراضات گستردهای را در بین روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت ولی پس از تولد وی با میانجیگری «میرزاحسن خان مستوفیالممالک» (نخستوزیر وقت) به تهران بازگردانده شد.

«فرخرو پارسا» در سال ۱۳۲۱ دانشسرای عالی را با اخذ مدرک لیسانس در رشته علوم طبیعی به پایان رسانید و به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و توانست در سال ۱۳۲۹ با اخذ درجه دکترا از «دانشگاه تهران» فارغالتحصیل گردد.
«فرخرو پارسا» پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت. او پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تا مقطع دکترا، علیرغم اینکه در رشته پزشکی دانشآموخته شده بود کار طبابت را رها کرد و ترجیح داد که به کار فرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او در وزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد.
«فرخرو پارسا» در سال ۱۳۴۷ به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد. در هنگام وزارت وی «آیتالله سید محمد بهشتی» و «دکتر محمدجواد باهنر» در امر تهیه کتابهای درسی از مشاوران «فرخرو پارسا» و از آن وزارتخانه حقوق میگرفتند.
«مرکز اسلامی هامبورگ» سالها زیر نظر «دکتر محمد بهشتی» از «فرخرو پارسا» بودجه دریافت میکرد. «دکتر محمدجواد باهنر »نیز از وزارت آموزش و پرورش تحت وزارت «فرخرو پارسا» امتیاز تأسیس چند مدرسه ملی-مذهبی را گرفته بود که در نقاط مختلف تهران قرار داشتند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ ، دکتر «فرخرو پارسا» با اتهاماتی چون: «حیف و میل اموال بیتالمال و ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آموزش و پرورش و همکاری مؤثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و غیره…» در «دادگاه انقلاب اسلامی» شعبه تهران به ریاست «آیتالله صادق خلخالی» محاکمه شد و به عنوان «مفسد فی الارض» (عامل فساد بر روی زمین) در تاریخ ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ اعدام گردید.
گروه رسانه/

پرویز پرستویی در این باره پست جالبی همراه با عکس مادرش گذاشته است که متن آن را در ادامه میخوانید...
"این روزها صدای معلم با غیرتی که میخواهد در این شرایط به بچههای کلاسش درس دهد را میشنویم، (خانم آیلاند)، شاید خیلی از ما به لهجه شیرینش خندیدیم، چون خود من، من اما به شخصه دستش را می بوسم و دربرابر غیرت و همتش سر تعظیم فرود می آورم،
یادم میآید در بحبوحه جنگ مادرم به کمپ بی میرفت تا به کودکان جنگ زده درس بدهد، کمپ بی نزدیک سربندر و ماهشهر بود و خانوادههای جنگ زده در آنجا سکنی داده شده بودند، من راهمراهش میبرد، بمباران مرتب و هر روزه بود، به کمپ بی رسیدیم و کلاس خالی بود از ترس بمباران، مادر به تک تک خانههای کمپ رفت و با آرامش آنها را دعوت به کلاس کرد، پیگیری معلمی برای برگزاری کلاس، به خانوادههایشان قول میداد تا با صدای آژیر آنها را به پناهگاه ببرد، و من را هم مثال می زد که بچه خودم هم همراهم هست، شرایط زندگی هر لحظه تغییر میکند مهم عکس العمل ماست، آن روزها هیچ گاه از خاطرم فراموش نمیشود."

در این روزهای سخت و سنگین، در شبکه های اجتماعی پیام های مختلفی درباره سال 1398 منتشر می شود. در این پیام ها همه بلایای طبیعی، فجایع، مصیبت های ناشی از خطاهای انسانی و حیوانی! یک به یک، و با آرامش و تواضع برشمرده می شوند و در نهایت سوال می شود که مصیبت بعدی مان چیست ای پروردگار عالم؟
برخی از این پیام ها از سهم معینی از مصیبت ها می گویند که پروردگار به طور ثابت و روزانه به ایرانیان اختصاص می دهد. وفور و فراوانی این پیام ها محدود و مختصِ شبکه های اجتماعی نیست. در گفت و گوهای عادیِ روزمره نیز چنین تلقی ها و تفسیرهایی از مصیبت های جاری دیده می شود و گهگاه با رویی گشاده نقل می شوند.
شاید ما ببینیم و بخندیم ولی مشاهده این پیام ها به همراه شکلک های قهقۀ خنده در زیر یا بالای آنها، لزوما به معنای خنده دار بودن شان نیست. حداقل آنکه، طنزی تلخ و جگرسوز است. دلالت های نهفته در این سنخ پیام ها نشان از تغییری تدریجی و آهسته در روان شناسی اجتماعی ما ایرانیان در یکی دو سال اخیر دارد:
عبورِ جامعه از تغییر گرایی به تقدیرگرایی، که بی تردید رخدادی ناگوار است.
مهمترین ویژگی «تقدیرگرایی»(fatalism)، داشتن این احساس است که من قدرت تغییر مسیر حوادثی را که رخ خواهند داد ندارم. به بیان دیگر، احساس بی قدرتی، عجز و ناتوانی در مرکز تقدیرگرایی قرار دارد. در اینجا فرد می پذیرد که هر آنچه می آید از پیش مقدّر شده و در واقع، گریز ناپذیر تفسیر می شود. در نتیجه آنچه با رواج و گسترش تقدیرگرایی رخت برمی بندد نقش و قدرت انتخاب، کنشگری و اراده انسانی است. سرنوشت، کتابی است که از قبل نوشته شده است. هر چند در علوم انسانی دیدگاههای مختلفی درباره تقدیرگرایی طرح شده است ولی در مجموع آن قسم از تقدیرگرایی که به انفعال، پذیرش منفعلانه، و تسلیم محض در برابر هر آنچه پیش می آید نزدیک شود نامطلوب، و مورد نقد است.
باید توجه داشت که این توصیف از تقدیرگرایی، مشابه آن چیزی نیست که در جوامع سنتی همواره با نام ها و عناوین مختلفی وجود داشته است. تقدیرگرایی در جامعه سنتی یا در ادبیات دینی بحث این مطلب کوتاه نیست. آن شکل از تقدیرگرایی که کانون توجه این نوشته است به تدریج دارد در طبقه متوسط شهری، در اجتماع کتابخوان، در اجتماع تحصیل گرده و حتی در اقشار معتقد به کنش گری رخ می دهد.
خیره شدن به جایی نامعلوم از آسمان یا سقف خانه، خود را غرق در خواندن رمان یا تماشای فیلم کردن، اتخاذ تدریجی نگاهی فلسفی یا معنوی به حیات به معنای کلی آن و عزیمت تدریجی به سوی تفکر « هر چه پیش آید خوش آید» از مختصات این تقدیرگرایی است. همچنین واقعیت گریزی و تکیه بر قدرت تخیّل، شانه به شانۀ تقدیرگرایی مذکور پیش می رود.
باید توجه داشت که ایستگاه پیشین این نوع تقدیرگرایی، تغییرگرایی بوده است و شاید همین امر عامل تمایز آن از تقدیرگرایی در برداشتی سنتی و مرسوم باشد. این نوع تقدیرگرایی از پیامدهای یک جامعه خسته از تغییرگرایی و حاصل یک جامعۀ عاری از دستاورد است.

سوق یافتن یا سوق دادن جامعه به سوی آنچه توصیف شد به نفع هیچ حاکمیتی، هیچ تفکر و هیچ سلیقه سیاسی نیست. نوع افراطی و آسیب شناسانه این شکل از تقدیرگرایی را مدتی قبل در زندگی روزمره دیدم و بسیار ترسیدم. آن شکل از تقدیرگرایی که کانون توجه این نوشته است به تدریج دارد در طبقه متوسط شهری، در اجتماع کتابخوان، در اجتماع تحصیل گرده و حتی در اقشار معتقد به کنش گری رخ می دهد.
محترمانه به یکی از دانشجویانم در خصوص مصرف آب تذکر دادم. با لبخند تلخی واکنش نشان داد: « استاد، من چه در مصرف آب صرفه جویی یا احتیاط کنم و چه نکنم در سرنوشت سیاه ما هیچ تأثیری نخواهد داشت. پس بهتر است به خودم سختی ندهم.» هر چند در خصوص نگاهی که این دانشجو داشت با او به بحث و گفت و گو پرداختم ولی این جمله نشانه ای از بروز یک تقدیرگرایی کور و جدید در بخش هایی از جامعه ایران است.
کرونا، گویی تیر خلاصی بر حوادث، رخدادها و اتفاقات تلخ سال 98 بود تا بخش هایی از جامعه را بیش از پیش به سوی تقدیرگرایی سوق دهد.
در پایان آیا می توان این پرسش را طرح کرد که بخش هایی از گروه های اجتماعی که این روزها علیرغم شیوع کرونا به شمال می روند گرفتار همین نوع تقدیرگرایی اند و معتقدند که در این کشور اگر کرونا هم نباشد قطعا مصیبتی دیگر خواهد بود!
آنچه طرح شد از موضع نگرانی از شیوع ویروسی اجتماعی در جامعه ایرانی است. آنچه که می توان آن را تقدیرگرایی یک جامعه خسته و بدون دستاورد دانست. بدون تردید گسترش این تقدیرگرایی با کاهش مسئولیت پذیری اجتماعی همراه است و به همین دلیل باید آن را جدی گرفت.
کانال نویسنده: @fardinalikhah
گروه استان ها و شهرستان ها/

سرکار خانم میرعیسی خانی ، آموزگار پایه سوم دبستان شهید اشرفی اصفهانی منطقه 5 تهران به دلیل ابتلا به بیماری " کرونا » به رحمت ایزدی پیوست.
« صدای معلم » درگذشت این معلم را تسلیت می گوید .
پایان پیام/
گروه گزارش/

موضوع اجرای بخشنامه افزایش 50 درصدی از محل فصل دهم قانون مدیریت خدمات کشوری به وزارت علوم نیز کشیده شده است .
« منصور غلامی » وزیر علوم در نامه ای به « اسحاق جهانگیری » معاون اول رئیس جمهور در تاریخ بیستم اسفند 1398 می نویسد : ( 1 )
" با تشکر از حمایت های همیشگی حضرت عالی از آموزش عالی کشور ، همان گونه که مستحضرید اخیرا معاون محترم رئیس جمهوری و رئیس سازمان برنامه و بودجه طی بخشنامه شماره 696488 مورخ 30 / 11 / 1398 در خصوص " امکان افزایش امتیازات فصل دهم قانون مدیریت خدمات کشوری تا سقف 50 درصد برای کارکنان و دستگاه های اجرایی " صادر کرده اند ، در نتیجه اعمال این افزایش که در دستگاه های مختلف به اجرا درآمده است سبب اختلاف حقوق و مزایای کارمندان ستادی وزارت عنف و دانشگاه ها و مراکز آموزشی ، پژوهشی و فناوری با دیگر کارکنان شده است .
از این رو به استناد ماده 30 قانون برنامه ششم توسعه در خصوص برقراری عدالت در نظام پرداخت ، رقع تبعیض و متناسب سازی دریافت ها ، نسبت به تامین اعتبار آن مقرر شد موضوع تامین ما به التفاوت حقوق آن ها با کارکنان سایر دستگاه ها از طریق اصلاح ضرائب فوق العاده ها در دستور کار هیات های امنای دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی ، پژوهش و فناوری قرار گیرد .
بر این اساس تقاضا دارم دستور فرمایید . " تبعیض های پیش آمده بر اثر اجرای قانون مدیریت خدمات کشوری بین معلمان با کادر اداری و ستادی در وزارت آموزش و پرورش و نیز سایر دستگاه ها مورد قبول و رضایت معلمان نیست .
این مسائل در حالی مطرح می شوند که هیات علمی ها از قانون مدیریت خدمات کشوری مستثنی شده اند و به صورت هیات امنایی اداره می شوند و در بودجه سالانه بر خلاف سایر کارکنان دولت که سقف افزایش حقوق تعیین می شود ، آنها از سقف حقوق معاف هستند .
از سوی دیگر در بخشنامه مزبور آمده است: منابع مورد نیاز برای اجرای این بخشنامه در سال ۱۳۹۹ از محل اعتبارات هزینهای مصوب دستگاههای اجرایی، با تأکید بر صرفهجویی در هزینهها و درآمدهای حاصل از فروش اموال و داراییهای منقول و غیرمنقول مازاد، با رعایت قوانین و مقررات مربوطه و همچنین سایر موارد پیشنهادی دستگاههای اجرایی با تأیید سازمان برنامه و بودجه کشور تأمین میشود.
ضمن آن که در این بخشنامه تاکید شده است: اجرای این بخشنامه منوط به عدم ایجاد هرگونه بار مالی مازاد بر اعتبارات مصوب و تخصیص داده شده است.
آیا وزیر علوم نیز مانند وزیر آموزش و پرورش و معاون " قانون دان و قانون مدار " وی فکر می کند که هنوز در مورد تخصیص منابع مالی و اعتبارات برای اجرای این بخشنامه " شفاف سازی " نکرده اند .
آیا دولت منابع دیگری دارد که می تواند در این مواقع و بر حسب درخواست و یا پی گیری یک عضو کابینه و آن هم با یک " نامه " در اختیار آن وزارتخانه و یا دستگاه قرار گیرد ؟
در نظام آموزش عالی و دانشگاهی سیستم ارتقای شغلی و رتبه بندی اعضای هیات علمی کاملا شفاف و مشخص شده است . به همین صورت در مورد ارتقای اعضای اداری آن نیز آیین نامه هایی پیش بینی شده است .
آیا آموزش عالی نیز مانند نظام آموزش و پرورش است که یک شبه و با یک تصمیم آنی رتبه بندی و ارتقای شغلی حذف و به حدود 20 سال و یا بیشتر برگردیم ؟!
این نکته از آن جهت بیان شد که اگر مطابق نظر وزیر علوم تبعیضی میان حقوق و مزایای کارمندان ستادی این وزارت با سایر کارکنان پیش آمده است باید با همان ساز و کارهایی که " قانون خاص " برای آن پیش بینی کرده است این تبعیض را ترمیم کنند در غیر این صورت باید همانند سایر کارمندان و معلمان به قانون مدیریت خدمات کشوری بازگردند .
آیا می توان از یک " قانون عام " خود را رها کرد اما زمانی که موضوع " منافع " پیش می آید به قوانین عام استناد کرده و آن را توجیه کرد ؟
ضمن آن فایده " قانون " در شمولیت و فراگیری آن است در غیر این صورت وقتی برخی گروه ها و افراد به دلایل مختلف خود را مستنثنی کنند دیگر قانون خاصیت خود را از دست داده و به " ضد " خود تبدیل می شود .

به نظر می رسد تعداد قابل توجهی از کارگزاران دولت هم زمان با کار اجرایی عضو هیات علمی دانشگاه نیز هستند . اگر مطابق نظر وزیر علوم تبعیضی میان حقوق و مزایای کارمندان ستادی این وزارت با سایر کارکنان پیش آمده است باید با همان ساز و کارهایی که " قانون خاص " برای آن پیش بینی کرده است این تبعیض را ترمیم کنند در غیر این صورت باید همانند سایر کارمندان و معلمان به قانون مدیریت خدمات کشوری بازگردند .
انتظار می رود که رئیس جمهور و معاون وی ضمن توجه به مفاد قانون به درخواست های متعدد و نگرانی های به حق معلمان در موضوع اجرای بخشنامه فصل دهم قانون مدیریت خدمات کشوری توجه کافی داشته و رتبه بندی را به احکام شغلی برگردانند .
ضمن آن که هنوز هیچ مقامی توضیح نداده است که با استناد به کدام قانون ، معلمان نمی توانند از " حق شغل حرفه ای " که در سند تحول بنیادین اجرای آن مورد تاکید قرار گرفته است بهره مند بوده و از مفاد قانون مدیریت خدمات کشوری که آموزش و پرورش تحت شمول آن است و معلمان به خاطر تصویب و اجرای آن سال ها قبل آسیب ها و هزینه های فراوانی را متقبل شده اند ؛ استفاده کنند ؟
تبعیض های پیش آمده بر اثر اجرای قانون مدیریت خدمات کشوری بین معلمان با کادر اداری و ستادی در وزارت آموزش و پرورش و نیز سایر دستگاه ها مورد قبول و رضایت معلمان نیست .
( 1 )
پایان گزارش/
گروه بازنشستگان/
« جمعی از فرهنگیان بازنشسته » با ارسال نامه ای برای صدای معلم خواهان توجه مسئولان به این قشر آسیب پذیر و اجرای قانون مدیریت خدمات کشوری برای آنان شدند .
گروه استان ها و شهرستان ها/
بیش از 1500 « دکتر معلم » شاغل در آموزش و پرورش در نامه ای که خطاب به رئیس جمهور نوشته و برای « صدای معلم » ارسال کرده اند ؛ خواهان توجه به مطالبات قانونی و رفع " تبعیض " در مورد خود با سایر افراد هم تراز خویش در بعضی وزارتخانهها و به ویژه در وزارت علوم گردیده اند .
متن کامل این نامه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته است به شرح زیر است .

سربازی در مرز کشور برای دفاع از آب،خاک، شرافت، ناموس و ....جان بر کف می گیرد و می کوشد و می رزمد و جان می بازد .
کشاورزی سالیان دراز در گوشه ای از این سرزمین به یاری "ابر و باد و مه و خورشید و فلک" دانه می افشاند و آب می پاشد و شب و روز خوابش می رمد و خارش در جان می خلد تا باغ و دشت را به برگ و بار برساند.
مرد معدنچی پذیرفته است که کار او کندن و کاویدن است و می داند در عمیق زمین و گرما و تنگی نفس کار می کند و جان می کند.
پرستاران و پزشکان و کادر درمانی که این روزها در این بحران ناشناخته و ناخواسته با تمام توان می کوشند به هم وطنانشان فارغ از هر مساله ای خدمت کنند.
کیست که در زندگی خویش گوشه ای از نیازهای اجتماعی ،اقتصادی،مادی و معنوی دیگران را برطرف نکند؟

کدام هم وطنی را می توان سراغ گرفت که با توجه با جایگاه و پایگاهش-عالی و غیر عالی- نخواهد و نتواند در رفع نیاز های دیگران بکوشد؟
این روز ها ایران ما - چونان بسیاری کشورهای دیگر- میزبان ویروس نامهربان کروناست.از رنج ها و درد های هم وطنانمان باخبریم و نگرانی ها و دلشوره های یکدیگر را به خوبی می بینیم و می فهمیم و بسیار شده است که ازجانفشانی هاشان نسبت به دیگران سراپا شعف و شادیمان فرا می گیرد و گاه از "خبث طینت"اندکی "ابلیس آدم رو" جانمان به درد می آید و دلمان را رنج فرا می گیرد.
این که این روزها را چه گونه در خاطر و خاطره هامان ثبت می کنیم ، البته جای درنگ و تامل دارد. درد آموزش مزمن تر و عفونی تر از آن است که با مسکن های موقت بخواهیم آن را نادیده بگیریم.
بسیاری کارهامان رنگ تعطیل گرفته است؛ دست نمی توانیم بدهیم، روی یکدیگر را نمی توانیم ببوسیم، دلمان برای آغوش هم تنگ شده است ،به آسودگی نمی توانیم دست به هر چیزی بزنیم، هرچه دلمان بخواهد نمی توانیم بخوریم یا بنوشیم، چشم و گوشمان به رسانه های داخلی و بیرونی است تا چه خبری بدهند، هر کس از گوشه ای دوربین برمی دارد و میکروفون می گیرد و از سر آگاهی یا نا آگاهی -شاید دلسوزی-خود را کارشناس می انگارد و می خواهد راهکارهای مناسب ارائه کند و گرهی از درد و رنج این روزهای هم وطنش باز کند.
آموزش اما بیش از هر امر دیگری "تعطیل" شده است.هیچ دلخوشی در دست اندکاران آموزشی نیست که بخواهند و دوست داشته باشند که امر گران و حیاتی آموزش را تعطیل ببینند.
علیرغم برخی ذهنیت ها و باور های "عوام" که ممکن است از تعطیلی های فراوان مدارس و آموزشگاه ها برای برخی به وجود آمده است ، آموزگاران و دبیران و مدیران و معاونان و در کل دست اتدکاران آموزشی، هم مخالف تعطیلی اند و هم نگران روند و پیامد های آنند.

باز هم باید به باور "عوام" اشاره شود که می انگارند یک "آموزگار - دبیر" درجه بندی سختی مشاغل ، اگر چه در آسان ترین شغلش قرار نمی دهند،اما در دشوارترین و فرساینده ترین ها هم دسته بندی اش نمی کنند !
"آموزش" را باید امر خطیری تلقی و باور کرد که در پرورش نسل ها بنیانگذار و شالوده افکن است و خوشبختی و نیک بختی یا برفرجامی و بد انجامی جامعه با آن نسبتی دوسویه و اثرگذار دارد
آب و هوای آلوده، ریزگردها، سیل،برف و باران، شنبه بعد از انتخابات، گرانی بنزین، مناسبت های آیینی، پنجشنبه های تعطیل قانونی،جمعه های تعطیل تقویمی، نوروز و ...که بیشینه جامعه را تعطیل می کنند ،آموزش را هم با خود به سکون و رکود می برند.
می دانیم که آموزش و پرورش، این روزها بیماری لست محتضر که امیدی به بهبودش نیست و هیچ عیسا دمی هم نخواهد توانست آن را از بیماری های بی درمانش برهاند ،مگر آن که چونان ساختمان رو به ویرانی، بکوبندش و طرحی نو در اندازند و از نو بسازندش.
همین بیماری های ناعلاج برای برخی راه "نان" باز کرده است و توانستند با تبصره و ماده قانونی بازار مکاره هایی با نام ها و عناوین "غیرانتفاعی/ غیردولتی،سمپاد/ تیزهوشان،سما، نمونه مردمی، نمونه دولتی، هیات امنایی،ماندگار و ..."به راه بیندازند و از همه توان و مال و قدرت و قانون هم یک سویه بهره بردند تا بر اسب مراد سوار شوند و شدند و اینک آموزش و پرورش پیکری است با انواع بیماری های شناخته شده و ناشناس که بر روی میز سالن های تشریح ،نیمه جان افتاده است.
باید "همه چیزمان به همه چیزمان بیاید". آموزش و پرورشی که پدر مرده است و مادرش را شوهران بسیار است،چگونه می تواند فرزندان شایسته و آینده ساز بپروراند.
چه بسیار اندیشه ها و جان های نخبه که در هزارتوی تصمیم گیری های نابخردانه و نا همگون ودر خلا، هرزآب ها شدند و در کویر ناکارآمدی های تصمیم سازان خشک شدند .
در عمر نزدیک به صدساله آموزش و پرورش،کم نبودند جرقه ها و شراره ها و ستارک هایی که می خواستند و می توانستند راه آموزش و پرورش را به ترقی و تعالی و رشد و روشنایی پیوند بزنند تا نتیجه مبارک و مخلوق خجسته ای از آن حاصل شود اما همیشه در "ماز"های جزم اندیشان و نان به نرخ روز خوران گرفتار شدند و یا به عادت های معهود تن دادند و یا در زیر فشار ناهمگونی و ناهمسازی ها نفسشان بند آمد.
فاصله آموزش و پرورش ایران با جهان قیاسی است از فاصله فرهنگ و سیاست و اقتصاد و مردمی و دانش جهان با این خاک و آب.
هرچه آن سوی این مرزهای جغرافیایی در می اعتلای ارزش جان و روح و جسم و انسانیت هستند این سو و در یا "سایه های بندبازی"هستیم که می دانیم"خانه امان نئین است و بازی امان نه این" و یا خود را به بی نیازی می نماییم و می کوشیم تا می توانیم کاروان همراهان را از گردنه ها و گریوه های نبهره و نرفته ببریم و برانیم و مدت نامعلومی که مسولیم و مدیر با شیوه های خلق الساعه و "قوطی عطاری"هامان زمان بخریم و هیچ برنامه ای هم برای آینده نداشته باشیم و باور داشته باشیم که "چو عردا شود فکر فردا کنیم".
****
مربیان ورزشی را تصور کنیم. از دسته ها و تیم های پایه تا میان پایه و ملی، هر کدام از مربیان می کوشند ورزشکارانی را تربیت کنند که علاوه بر ورزش -رمز سلامتی- گاه افرادی را هم به عنوان "نمونه " و "قهرمان"در عرصه های ملی و فراملی در ویترین هایشان به نمایش بگذارند.
آیا همه مربیان پایین دستی و میان دستی خود را به آب و آتش می زنند که همه هنرآموزانشان را به هرطریق ممکن یا ناممکنی بر سکوهای نام آوری بنشانند؟
اگر اعلام تعطیلی بشود و از بالا فرمان به تعطیل هر گونه فعالیت ورزشی بشود، آیا مربیان سطوح گوناگون ورزش خود را موظف می دانند که کارآموزان خود را به سطح ورزش روز ارتقا بدهند؟
امروزه روز که "کرونا" زندگی را در حالت سکون قرار داده است، کدام مربی ورزشی را می شناسیم که تیم یا باشگاهش را از مجاری حقیقی و مجازی فعال و به روز نگهدارد؟
تیم های دسته های پایین تا لیگ برتری تمام ورزش ها ،این روزها ،بایسته و شایسته است تمام فعالیت هاشان را تعطیل کنند تا در بهسازی و آسایش همه نقشی فعال داشته باشند که می کنند.
اگر قرار باشد این وضعیت بیماری فراگیر جهانی ادامه داشته باشد حتا رویدادهای جهانی - المپیک توکیو و جام جهانی قطر - هم می تواند تعطیل شود یا با تاخیر انجام بگیرد و هیچ مربی کاربلد و آزموده ای خود را "دایه مهربان تر از مادر"نمی تواند بداند و ساز ناکوک بزند.
***
آموزش ،این روزها ،ناخواسته تعطیل است.هیچ آموزگار و دبیری را دل، خوش نیست و نمی شود که حتا یک ساعت، آموزش به تعطیلی بکشد.نگرانی اهل آموزش ،اگر بیشتر از اولیا و دانش آموزان نباشد ،بی گمان کمتر نیست.
در گفت و گوها با همکاران ،اصل نگرانی و دلشوره را در کلام و زبان آنان می بینیم و می شنویم و هرکدام به گونه ای در پی آنند که در حد توان خود ،حلقه واسطه آموزش باشند تا وقفه ای در روند آموزش پیش نیاید.
اما آنچه جای تامل دارد نحوه و چگونگی مشارکت در آموزش است.
اگر به شبکه های فراگیر مجازی سری بزنیم به وفور خواهیم دید که کانال ها و صفحه های مجازی، انگار، مسابقه "این منم طاووس علیین شده" و می کوشند گوی رقابت را از دیگران بربایند.
اصل تفکر پسندیده است و ستایش برانگیز اما "اول اسباب بزرگیت فراهم باید".
کدام زیر ساخت آموزش زیر فراهم است که بخواهیم بپذیریم که می شود آموزش های غیر حضوری را فراگیر کنیم؟
- چند درصد خانواده ها و دانش آموزانمان با شبکه های صدا و سیما میانه خوشی دارند که بخواهند از آموزش آن بهره ببرند؟
- چند درصد مدرسان شبکه آموزش تدریس در کلاس های حقیقی آموزش و پرورش را تجربه کرده اند تا نیازها و لوازم آموزش را بدانند و درک کنند؟
- چگونه می توان باور داشت که مدرسان آموزش های غیر حضوری می دانند سطح فراگیرانشان در چه حدی است تا بتوانند برای نیازهای گوناگون ،مواد آموزشی فراهم کنند؟
- کمی اگر به شیوه تدریس مدرسان غیرحضوری توجه شود، دیده می شود که گویا مدرسان تدریس را با "شو آف " اشتباه می گیرند و سعی در تلنبار بسیاری از نکات آموزشی دارند و می کوشند به لطایف الحیل ،هرچه بیشتر ،خودنمایی کنند و از رسانه ،سکویی برای بالا رفتن و کلاس یابی خود بجویند.

- از صدا و سیما که بگذریم،کانال های مجازی دبیران و آموزش و پرورش هم ،گویا احساس وظیفه و ایثار کرده اند که به هر کانال یا گروه معلمان که سر می زنی یا فراخوان زده اند که معلمان تدریس هایشان را به صورت تصویری یا صوتی ضبط کنند و به اشتراک بگذارند یا تبلیغ برنامه تدریس شبکه آموزش را وظیفه خود می دانند و نظرشان را هم اطلاع رسانی بیان می کنند.
این روزها ما معلمان همان مربیان ورزشی هستیم که به دلیلی مشخص ورزشمان تعطیل شده است و حتا ممکن است "المپیک یا جام جهانی امان" تعطیل شود یا با تاخیر انجام شود و البته دست روی دست هم نمی گذاریم و رها نمی کنیم اما باید باور داشته باشیم اگر بخواهیم قهرمانانمان نتیجه بدهند ،همه شرایط مساوی را برای همه ورزشکارانمان فراهم کنیم و بکوشیم برخلاف برنامه ریزان کلان،به درازمدت بودن برنامه هامان بیندیشیم. کمی اگر به شیوه تدریس مدرسان غیرحضوری توجه شود، دیده می شود که گویا مدرسان تدریس را با "شو آف " اشتباه می گیرند و سعی در تلنبار بسیاری از نکات آموزشی دارند و می کوشند به لطایف الحیل ،هرچه بیشتر ،خودنمایی کنند و از رسانه ،سکویی برای بالا رفتن و کلاس یابی خود بجویند .
درد آموزش مزمن تر و عفونی تر از آن است که با مسکن های موقت بخواهیم آن را نادیده بگیریم.
پیشتر گفته شد که هم ساختمان آموزش و پرورش بر باتلاق ناتوانی قرار گرفته و هم برنامه ریزان "اهل"نیستند و نمی خواهند که ایران "فنلاند و دانمارک و ژاپن و کشورهای مستعمره جنوب آفریقا"باشد.
"کاسه داغ تر از آش "و "دایه مهربان تر از مادر"نباشیم. اگر آموزش تعطیل است ،راهکار و درمان عقب ماندگی آن ،چونان امور دیگر ،نه در اختیار ما بوده و هست نه در توان ما.
بگذاریم روند آموزشی به مسیر خود برگردد تا بتوانیم از این "گلموج هیولا" بگذریم و اهالی فن بتوانند بی هیاهو و غوغا ،راهی برای جبران بیابند.
ما مربیان خرد و کلانیم که برای " المپیک کنکور" که از توان و اختیارمان خارج است ،وظیفه ای خارج از توانمان نداریم که اگر داشتیم "مافیای کنکور "این سال ها "اختاپوسی" نمی شد و از تولد تا مرگ فرزندانمان را در چنبره چسبناک بازوانش نمی گرفت.
دلمان می سوزد که گاه "عاطفه"بر "خرد"مان می چربد و گمان می کنیم باید به هر ضرب و زوری نیازها و خواسته های طبقه خاصی از دانش آموزان را برآورده کنیم ،حتا به قیمت فرسایش روح و جسم خود و افزایش شعله های اضطراب و تشویش و نگرانی فرزندان این و آب و خاک.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید