پسرم گفت پدر روزِ معلّم خوش باش
فقط امروز نگو او چه شود ؟ فردا هاش
پدر و مادرِ شاگردِ تو هستند هنوز
این همه هست رئیس و راسا هم سرِ جاش
آنقَدَر پیشِ من و مادر و خواهر گفتی
نگذاری به یکی هیچ کس حتّی پَزَد آش !
همه می ترسیم از آن جیغِ بنفشِ مادر
شده خسته به تو گویَد سرِ هر دعوا هاش
یا اجازه آقا ! ما را تویِ دفتر بنویس
تهِ لیست اَت ! علی و احمد و محمود و به پاش
گفتمش گوش پسر قصد ندارم هر گز
پدر و مادرشان را برهانم ! تنهاش
با خدا عهد ببستم که معلّم مانَم
در مقامی که نیاُفتَد به کفِ هر اوباش
روزِ من هم همه روزان و شب و روزِ خداست
نکشم دست مگر عمر سر آیَد ز تلاش
میوه ی رنجِ مرا بلکه زمانی چینَد
احمد و اصغر و محمود و حسن با نوه هاش
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
باید آمد که شوم شاد و ملوّن شاشم
من از این شاد شدم شاد و چقدر بشّاشم
تا کی این ضد و نقیض است، معلّق شاشم؟
بر مدرّس بکنَد پشت و به کُنجی تا شَد
چون کُنَد هر چه مدرّس همه کس می بینَد
نکُنَد هر دَمَری را که به خلوت وا شَد
شخص سوم میشه یک کم توضیح بدهید