زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله ور؟
اگرچه پیش خردمند خامُشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طَیرهٔ عقل است؛ دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
( سعدی )
برخی سخنان و یا امثال به غلط ساخته شده ، به غلط استمرار یافته و البته راهنمای عمل بسیاری در جامعه ی ایرانی قرار گرفته است .
« از ميان انبوه امثال مي توانيم اساسي ترين مفاهيم فرهنـگ سياسـي، اجتمـاعي، اقتصـادي، و آموزشي را استخراج و استنباط كنيم. از اين رو، مطالعة مـردم شناسانه، جامعـه شناختي، و تاريخي امثال، براي محققان اين رشته ها، روشن كنندة بسياري از حقايق خواهد بـود؛ زيرا سال ها بايد از عمر ملتي بگذرد تا آن كه بر زبان مردم جاري شود و بسياري از مثل هاي كهن را مي يابيم كه امروزه نيز جاري است. اين نكته مبین ايـن واقعیت است كه بسياري از عادات و خلقيات امروز مردم ما شبيه به عادات و رسوم قرن ها پيش اسـت (ذوالفقاري، 29 :1386 )
بارها دیده و شنیده و خوانده ایم که :
« سکوت سرشار از ناگفته هاست ».
این جمله هیچ گونه بار علمی ، فلسفی و حتی تاریخی ندارد اما بدون تردید حامل و عامل به دو عنصر مهم است :
« ترس و تایید » .
فردی که کنش خلاف و یا غیرعقلانی انجام می دهد به طور طبیعی منتظر واکنش پیرامون و اطرافیان است .
اگر این فرد متخلف بازخوردی دریافت نکند و کسی حرکت و یا سخن او را زیر ذره بین « نقد » قرار ندهد به صورت کاملا طبیعی در می یاید که کارش درست است و همان رفتار یا کنش را بلکه با شدت و حدت بیشتر ادامه خواهد داد .
این وضعیت اگر در بلند مدت ادامه داشته باشد و مخالفتی از پیرامون خود دریافت نکند ؛ به تدریج به یک « هنجار » و « قانون نانوشته » تبدیل می شود .
مقصران و بازیگران اصلی ترسیم این وضعیت بیمار و پلشت هم کسانی خواهند بود که با « سکوت » خود با نخستین عامل و طراح هم دست بوده اند .
این به معنای دقیق نشانه ی عدم توسعه یافتگی جامعه و رسوخ رفتار توسعه نیافته در رفتار واحدهای سازنده یک جامعه است .
این روزها و در رسانه ها و در فضای مجازی ؛ نام هایی به چشم می خورند که هیچ نام و نشانی از آنان در حوزه « پرسش گری و کنش گری » در عمر دولت سیزدهم ثبت و ضبط نشده اما بر حسب « تغییر شرایط » اکنون آفتابی شده اند .
البته اگر به سراغ این گونه افراد بروی و دلیل سکوت کردن شان را جویا شوی سعی می کنند با کلمات و عبارات عامه پسند و فریبنده ، عمل خود را به گونه ای توجیه کنند و به همان امثال و حکم به غلط باب شده در فرهنگ و منش ایرانی استناد کنند و این که مثلا یک دست صدا ندارد . با یک گل بهار نمی شود .
عملکرد این گونه افراد و جریان ها باید بدون هر گونه تعارف ، ملاحظه و سیاسی کاری مورد نقد بی رحمانه قرار گیرد .
این ها باید بدانند و بفهمند که سکوت هم هزینه دارد و در ترسیم و استمرار وضعیت پیشین نقش اول داشته اند .
بدون تردید ؛ « ساختار درست » توسط « آدم های درست و تربیت یافته » طراحی و اجرا می شود و مهم تر از آن به صورت « درست » نگهداری می شود .
« خودمداري و مشاركت گريزي، جبرباوري، سنت گرايي، سرسپردگي و نوميدي، توجيه گري، اقتدارگرايي، و هراس افكني از برجسته ترين مؤلفه ها و پيش زمينه هاي استبدادپذيري اند كـه در امثال و حكَم فارسي بسامد فراواني دارنـد و از ژرفناي استبدادزدگي فكري ايرانيان حكايت مي كنند، اما استبداد در تاريخ ايران اغلب داراي زمينه هاي فرهنگي بـوده اسـت و پيش از آنكه اقتدارگرايي خودكامگان در كار باشد، فرهنـگ و بـاور مردمـان زمينـة بروز استبداد را فراهم كرده است. امثال و حكم به عنوان فشرده ترين هنر زبـاني كـه ذهـن تـودة مردم را نمايان مي كنند و كاركرد اقناعي زيادي دارند از مهمترين عوامل پـرورش فرهنـگ استبدادي در ايران بوده اند (پورعظيمي و قهرماني ارشد، :1391 92).
خوشبختانه و بر خلاف گذشته ؛ « فضای شبکه های اجتماعی » مانند کارکرد « آیینه » طوری است که عملکرد و گفتار اشخاص بلافاصله در آن ضبط و ثبت می شوند و دیگر نمی توان آن را انکار کرد .
کسی که بخواهد به قول معروف « زرنگی » کند و تصویری خلاف آن چه خودش ساخته عمل کند دیریا زود از حوزه عمومی و افکار عمومی خط می خورد و نمی تواند بر محیط و دیگران تاثیرگذار باشد و به طور طبیعی حذف می شود .
هنگام انقلاب مشروطیت افرادی به اسم و رسم « مجاهدان روز شنبه » پیدا شدند که از حاصل کوشش و مجاهدت دیگران بالا رفتند و برای خودشان نام و نانی فراهم کردند اما اکنون اگر نگوییم ناممکن بلکه بسیار دشوار خواهد بود و دیر یا زود واقعیت برای عموم عیان خواهد گردید .
پرسش گری و کنش گری در « حوزه عمومی » می باید که در این جامعه به یک « فرهنگ غالب و پیش رونده » تبدیل شود .
آن هایی که بحث های انحرافی مانند « تغییر ساختار » را مطرح می کنند ؛ هنوز شناختی از جامعه ایران ندارند اما باید بدانند که در زمان انقلاب مشروطیت ، انقلاب 57 و... ساختار قدرت دچار تغییرات کاملا بنیادین شد اما هنوز جامعه ایرانی به آن تحول لازم دست نیازیده است و وارد الفبای « دموکراسی » هم نشده است .
بدون تردید ؛ « ساختار درست » توسط « آدم های درست و تربیت یافته » طراحی و اجرا می شود و مهم تر از آن به صورت « درست » نگهداری می شود .
آلبرکامو در کتاب « هنرمند و زمان او » چنین می گوید :
« نیروهای استبداد امروزه به راه تکامل رفته اند و در برابر آنها سکوت و حتی بی طرفی درست نیست. باید تکلیف خود را معین کرد، یا با آنها بود یا در برابر آنها.
آزادی ها را یکایک و با تحمل رنج و مشقت باید به چنگ آورد » .
جناب آقای حمزه علی نصیری
درگذشت مادر گرامی تان را تسلیت گفته و برای شما و خانواده محترم صبر آرزومندیم .
پایان پیام/
آلودگی هوا نشان می دهد :
ما صاحب « تفکر توسعه نیافته » هستیم نه « توسعه یافته » !
تفکر توسعه نیافته تا مسئله ای به آستانه بحران نرسد به آن واکنش نمی دهد و همیشه مسائل خود را با گران ترین قیمت حل می کند، مثل رسیدگی به دندان ها فقط در زمان پوسیدگی و درد طاقت فرسا !
در جهان امروز کشورهای دنیا با کمک شاخص های مختلف دسته بندی و درجه بندی می شوند . یکی از این موارد توسعه یافتگی و یا عقب ماندگی است.
در این متد، شاخص ها بارها باز تعریف شده اند . ا بتدا شاخص تعداد کارخانه و درآمد ناخالص و... بود اما در مدرن ترین مدل ها، شاخص اصلی بهبود کیفیت زندگی عموم مردم است و اما کیفیت در این عبارت سه موضوع را شامل می شود:
1- کیفیت سلامتی مردم یک جامعه و طول عمر آنها
2- کیفیت نظام آموزشی و میزان شکوفا سازی استعدادها و توانمندی فردی ، اجتماعی و اشتغالی
3- میزان سلامت و موثر عمل کردن سازمانها و نهادهای جامعه به گونه ای که افراد جامعه بتوانند در جامعه خود احساس عزت، امنیت و توانمندی و شکوفایی نمایند.
بنابراین مهم ترین خصیصه ای که اینجا به چشم می خورد اهمیت انسان در این نوع نگرش است و این شاخص ها، مدل های برنامه ریزی و هدف گذاری را تعیین می کنند و به همین علت تکلیف تمام نهادهای تصمیم گیر و آینده ساز مشخص است چون محور ارزیابی، دیگر فقط گزارش های متنوع عددی نیست، بلکه حال و روز مردم است.
بنابراین سازمان های تجاری و صنعتی در این مسیر پیش می روند و گاهی از منابع معنوی و گاهی از منابع صنعتی و گاهی از منابع آموزشی برای تحقق اهداف بهره می گیرند. پس این جامعه می داند کجا می خواهد برود.
بنابراین پژوهش و تحقیق مهمترین ابزار خواهد بود تا بتواند زودتر از تحقق آسیب ها، روش مدیریت و کنترل آن را کشف و با حداقل هزینه جهت پیشگیری آن اقدام کنند.
از سوی دیگر ، نظام آموزشی توسعه یافته مدام در حال شکوفایی و توانمند سازی نسل جدید به جهت تحقق آینده ای با شاخص های فوق الذکر است.
و اما در جامعه توسعه نیافته:
1- موضوعاتی در کانون توجه قرار می گیرند که به بحران تبدیل شوند (دندان ها تا قبل از درد غیر قابل تحمل به دندان پزشک نشان داده نمی شوند، زندگی ها تنها با احتمال فروپاشی با مشاور در تماس قرار نمی گیرند و ...)
2- جامعه از بحرانی وارد بحران دیگر می شود و کمتر می تواند به رویاها و آرزوهای خود فکر کند.
3- جامعه به علت ترس از گرفتار نشدن به بحران بعدی مدام در حال شتاب واسترس به سر می برد.
4- افراد جامعه مدام احساس عقب ماندگی دارند و مرتب دچار « هیجان جبران » هستند چون فکر می کنند هر لحظه احتمال دارد مقابل اتفاقات احتمالی تمام دستاوردهای خود را یا از دست بدهند و یا دستاوردهایشان ارزش خود را از دست بدهد ؛ به همین دلیل فرزندانشان را دچار بیش فعالی آموزشی می کنند و می خواهند فرزندشان از هر انگشتش هزار هنر بریزد تا هر هنری اگر به فردای او کمک نکرد هنر دیگر به مدد او بیاید!
۵- درکی از لذت های معنایی ندارند و در به در به دنبال لذت های سریع و با طول عمر کوتاه هستند چون به آینده امیدی ندارند. بنابراین شاید به انواع اعتیادها روی آورند ویا به تباهی اخلاقی کشیده شوند.
پی نوشت:
حسی در درونم می گوید : سهیل دیگه ننویس! چون در جامعه توسعه نیافته افراد حوصله کمی برای عمیق خواندن و دقیق شدن در موضوعی دارند ؛ چون مدام دنبال روش های سریع و جادوگرانه و خرافی برای حل مسائل می گردند و اگر شما تا اینجای مطلب را خوانده اید می توانید امیدوار باشید که خیلی هم صاحب سبک تفکر توسعه نیافته نیستید.
اما چاره چیست؟
1- اول باید اعتراف کنیم که ما دچار تفکر توسعه یافته نیستیم و ذهن مان در روند رشد تاریخی جهان جا مانده است.
2- به فرایند تفکر خود هشیار شویم تا بفهمیم اکثر اضطراب ها و انتخاب ها ریشه در عقده و ترس دارند و یا از عمق وجود ما ریشه گرفته اند؟
3- آرام آرام ماسک های کاذب خود را کنار بگذاریم تا خود واقعی مان را به محیط نشان دهیم ،چون این تنها راهی است که شاید جهان هم شکل حقیقی و کم اضطراب تر خود را به ما نشان دهد .
4- برای آینده بهتر فرزندان مان بیشتر از آموزش روی پرورش و شکوفایی آنها از طریق فراهم کردن ارتباط اجتماعی بیشتر و مراوده فراوان تر با بخشهای مختلف جامعه و سفرهای گسترده تر بهره بگیرید و از تمام روش های استعداد شناسی نه برای رقابت، بلکه برای کشف مسیر بهتر و مناسب و اختصاصی وی بهره ببرید.
5- مطالعه متون عمیق و پیگیری آموزش هایی که می تواند درک موثرتری از زندگی ، روابط و اصول اداره بهتر زندگی به ما بدهد.
6- تنها به بهتر شدن زندگی خودمان فکر نکنیم و بخشی از وقت و درآمد خود را برای بهبود اطرافیان و جامعه اختصاص دهیم تا بفهمیم اگر هوای شهر آلوده باشد شما در خانه خود بمانید آسیبی نمی بینید بیشتر یک طنز است تا یک حقیقت علمی و معنوی.
در ضمن، تفکر توسعه یافته متن را بدون ذکر منبع منتشر نمی کند.
( کانال تلگرامی بنیاد فرهنگ زندگی )
۱) ریچارد لین و گرهارد میشنبرگ در پژوهشی ضریبِ هوشی یا IQ یکصد و هشت ملیت را مورد سنجش قرار دادهاند. فرازی از آن پژوهش در مجله هوش بهچاپ رسیده است.
۲) بر پایه یافتههای آن دو؛ میانگین هوش یا ضریبِ هوشی ایرانیان ۸۴ است (و برای چین، هنگکنگ، سینگاپور و تایوان ۱۰۸ به بالاست)!
دلیل فرا-اُفت ضریب هوشی ایرانیان در مقایسه با ملیتهای دیگر نیز با مهاجرت هوشها (و طی چند نسل، با مهاجرت ژنها) به جوامع توسعهیافته در رابطه است که همبستگی تنگاتنگی با عملکرد دولتمردانی چون دکتر محمدرضا عارف و دیگران دارد.
۳) در رابطه با برآورد میانگین هوش ملیتهای گوناگون نظریه «میلِ روند به سمت میانگین» بیان می دارد: مقدار عددیِ هوشِ عقلانیِ هر گروه نسلی در هر جامعه، به سمت میانگین هوش ملیِ نسل های موجود (سه نسل) در آن جامعه میل می کند!
۴) حال فرض شود پدر و مادر پسرکی که خود را ژن برتر می داند از ضریب هوشی ۱۱۰ برخوردار باشند! در این صورت پسرک هیچگاه از ضریب هوشیِ ۱۱۰ یا بیش از آن برخوردار نخواهد بود، حتی اگر در طول تمام دوران تحصیلش شاگرد اول بوده باشد! زیرا حد هوش وی به سمت میانگین هوش ملیِ ایرانیان (۸۴)، میل خواهد کرد نه میانگین هوش پدر و مادرش!
نتیجه :
۱. افزون بر عامل ژن یا وراثت، محیطی که افراد در آن آموزش میبینند نیز در میزان انباشت یا کاهش هوششان موثر است.
۲. مراقب حاشیههای آن پسرک غالبا حاشیهساز باشیم. یعنی هم مراقب باشیم و هم مراقبت کنیم!
شایان یادآوری است؛ مسعود پزشکیان امروز محمدرضا عارف را در سِمَت معاون اولی خود منصوب کرد.
کانال تلگرامی اندیشکده ایران پسامهسا
سال 1362 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و سال 1388 با 25 سال سابقه خودم را بازنشسته کردم. با علاقه آمده بودم و تصور میکردم آموزش و پرورش یکی از ارکان مهم تغییر جامعه و توسعۀ کشور است ولی وقتی بیرون آمدم دیگر چنین حسی نداشتم.
الان تفکر من این است که آموزش و پرورش نه یک نهاد فرهنگی و تربیتی بلکه بیشتر یک اداره است آن هم ادارهای ناکارآمد و نالایق و بسیار سطح پایین.
در تحلیل مسائل و چالشهای آموزش و پرورش حرفهای زیادی گفته میشود. من هم تاکنون بیش از صد مقاله در این خصوص نوشتهام. در این تحلیلها و مقالهها من همیشه هم به درون توجه داشتهام و هم به بیرون؛ از جمله این دو مقاله که در روزنامۀ همشهری به چاپ رسیدهاند: آموزش و پرورش؛ اصلاح از درون یا بیرون؟ (9مهر 1381) و عوامل ناکارآمدی آموزش و پرورش ایران (21 آذر 1381).
از دید من، چالشهای آموزش و پرورش فقط بودجه و اعتبارات نیست بلکه این چالشها برآمده از مجموعهای از عوامل درونی و بیرونی است که باید به درستی درک و پذیرفته و چارهجویی شوند. البته بدون تعارف، امیدی به حل چالشها و درمان مصیبتهای آموزش و پرورش ندارم و حتی کورسویی از امید نمیبینم. در فاصلۀ این سالها، ضمن آنکه همچنان به عوامل درونی و بیرونی ناکارآمدی آموزش و پرورش اعتقاد دارم، دچار یک تغییر نگاه هم شدهام!
الان باز هم میگویم آموزش و پرورش ایران هم از درون و هم از بیرون مشکل دارد، اما به این نتیجه رسیدهام که بدبختیهای ما از خودمان شروع میشوند! اگر آموزش و پرورش از بیرون مشکل دارد، مشکلات درون خیلی خیلی بیشتر است. اصلاً دلیل اینکه نتوانستهایم مشکلات بیرون را حل کنیم، در گرفتن حقمان عاجز بودهایم، نتوانستهایم اولویت خودمان را ثابت کنیم و همیشه در برابر سایر وزارتخانهها در موضع ضعف قرار داشتهایم، همین است که خودمان ضعیف هستیم و در درون بیمار بودهایم.
آموزش و پرورش اصولاً باید یک نهاد مرجع برای فرهنگ و تربیت کشور باشد و از منظر علمی، تخصصی و مدیریتی، بتواند مدافع حریم تربیت، دانشآموزان و معلمان باشد. آموزش و پرورش اصیل باید به دور از سیاست، جناح و منافع و مصالح فردی و گروهی باشد و بتواند جایگاه خود را بهعنوان یک مرجع موجه و معتبر در تربیت تثبیت کند.
آیا آموزش و پرورش ایران چنین بوده است؟ آیا از دید صاحبنظران فرهنگ و تربیت، آموزش و پرورش مرجعیتی دارد؟ آیا از دید والدین و معلمان، آموزش و پرورش نهادی اصیل برای تربیت محسوب میشود؟ آیا از دید عمومی، آموزش و پرورش یک نهاد علمی و فرهنگی و تربیتی است یا یک اداره که هر وقت مهر و امضایی لازم داشتیم به آن سری میزنیم؟!
دنبال پاسخ اداری و رسمی نمیگردم؛ دنبال واقعیت هستم؛ واقعیتی که باید درک و پذیرفته شود.
بله!
آموزش و پرورش ساماندهی معلمان را انجام میدهد، کتابهای درسی را آماده و منتشر میکند، برنامههایی را هدایت میکند، مشاوره دارد، ارزشیابی دارد، تربیتی دارد و...؛ ولی با چه فرایندی؟ صفر و صد نگاه نمیکنم و نمیگویم علم و تخصص در هیچ کاری نیست، ولی خروجی کلی آموزش و پرورش، فرهنگ و تربیت نیست، بلکه ادارهای است مثل سایر ادارات!
نگاه عمیق به درون
آموزش و پرورش ایران چالشهای فراوان و عمیق بیرونی دارد، اما درون را نمیبیند. اوضاع درونی ما اصلاً خوب نیست و هر چه پیشتر میرویم وضعیت بدتر میشود. چرا درون تا این حد ضعیف و ناکارآمد است؟
1- مشکلات ارتباطی
آموزش و پرورش بهطور معمول با کارکنان خود (معلمان و مدیران و سایرین) ارتباط خوبی ندارد و نگاه عمده کارمندی و اداری است. چند سال پیش یادداشتی نوشتم با عنوان «معلم به حکم کارگزینی!»؛ واقعاً از دید آموزش و پرورش معلم بودن ما به دلیل دانش و تخصص معلمی نیست به دلیل حکم کارگزینی است که به دستمان دادهاند. برای همین است که کیفیت معلمی موضوع چندان مهمی نیست. اگر معلمی هم نوآوری و خلاقیت و تلاش بیشتری از خود نشان داد، کرم خودش است ولی بهطور معمول، برای آموزش و پرورش کار همه بالسویه است.
در آموزش و پرورش نیروهای فراوانی داریم که از تواناییها و قابلیتهای ارزشمند و قابل توجهی برخوردارند ولی اینجا فقط کارمند هستند و باید طبق حکم کارگزینی و شرحوظایفشان عمل کنند. همکاری سراغ دارم که نشان درجه یک هنری دارد ولی در آموزش و پرورش فقط یک نیروی معمولی است.
در آموزش و پرورش چند هزار معلم-پزشک داریم، اما از آنان چه استفادهای میشود؟ کم نیستند افرادی با مدارج علمی بالا که بیرون از آموزش و پرورش برای خود کسی هستند و جایگاه ویژهای دارند اما اینجا سعی میکنند خیلی دیده نشوند.
همین الان اگر مقامات محترم این مطالب را بخوانند احتمال میدهم بگویند: خوب! حالا که چه؟ برای خود کسی هستند که هستند؛ به ما چه ربطی دارد؟!
میدانم جسارت است اما باید بگویم که در آموزش و پرورش: دیدمان کوچک است، گاهی تنگنظر هستیم، گاهی خودیها را تحقیر هم میکنیم، بزرگیها و بزرگانمان را نمیبینیم و خودمان، خودمان را کوچک میکنیم.
2- مشکلات مدیریتی
معمولاً مدیریتها در سطوح گوناگون به کسانی سپرده میشود که از نظر امنیتی و اعتقادی، امین و مورد اعتماد باشند یا خودشان را چنین نشان دهند. شرایط طوری است که کمتر کسی تن به مدیریت میدهد چه مدیریت مدرسه یا مدیریت اداره. مدیر شدن تابع ضوابطی است که خیلی ربطی به اصالت تربیت و تخصصِ کاری ندارد. میدانم کم نیستند تعداد مدیران کارآمدی که با گذر از فیلترها توانستهاند کاری بکنند ولی جو حاکم بر مدیریت آموزش و پرورش چیز دیگری است.
آموزش و پروش امروز ایران نیاز به یک خانهتکانی بزرگ درونی دارد. آیا دولت و وزیری جرأت این کار را دارد؟ مدیر برآمده از ضوابط موجود، مدیری است که اولاً سعی میکند شرایط را آرام نگه دارد تا به اصطلاح صدایی درنیاید و ثانیاً آنقدر درگیر بخشنامهها و دستورها و فرامین است که فرصتی برای کار اصلیاش ندارد.
در نگاه تربیتی، مدیر یک مدرسه باید از همۀ معلمان تربیتشناستر و تربیتاندیشتر باشد. مدیر (رئیس) ادارۀ آموزش و پرورش هم باید به مرتبۀ بالاتری از تربیتشناسی و تربیتاندیشی برسد تا شایستۀ مدیریت آموزش و پرورش یک شهر یا منطقه باشد. همین طور مدیرکل، مدیران ارشد وزارتخانه، معاونان وزیر و تا خود وزیر، باید بر مبنای تربیتشناسی و تربیتاندیشی مناصب را بر عهده بگیرند.
آیا وضعیت چنین است؟ یا من بیهوده این چنین میاندیشم یا ایشان چیزی میدانند که من نمیفهمم!
مدیری که درک تربیتی ندارد چگونه میتواند برای تربیت دانشآموزان و هدایت معلمان کار مؤثری انجام دهد؟
مدیر آموزش و پرورشی که اگر مثلاً ادارۀ برق یا شهرداری باشد همینطور عمل میکند، چه درکی از تربیت میتواند داشته باشد؟ این چنین است که تربیت در نظام تربیتی ما همیشه لنگ میزند؛ یعنی مفید و کارآمد نیست، راه به جایی نمیبرد و به نیازهای جامعه پاسخ نمیدهد. و همۀ اینها یعنی ناکارآمدی شدید درونی و تضعیف جایگاه آموزش و پرورش.
3- مشکلات رفاهی
بارها نوشتهام که آموزش و پرورش جزء اولویتهای نظام نیست و با وجود شعارها، عملاً اهمیت چندانی به آن داده نمیشود. دلیل عمدۀ مشکلات بودجهای آموزش و پرورش و مشکلات معیشتی معلمان به همین برمیگردد که در اولویت نیستیم. با این همه، باور دارم که بخش مهمی از مشکلات بودجه و معیشت به درون هم مربوط است.
در همه جای دنیا زیاد بودن کارکنان یک سازمان فرصت محسوب میشود و از این فرصت در جهت جذب امکانات و تأمین رفاه استفاده میکنند. شاید آموزش و پرورش ایران از معدود سازمانهایی در جهان است که زیاد بودن کارکنان آن یک تهدید به حساب میآید! به قول یک استاد: دردِ ما زیاد بودن ماست! به دلیل همان مشکلات ارتباطی و مشکلات مدیریتی، ما دچار مشکلات عدیدۀ رفاهی هم هستیم.
طبق آنچه که دیدهام و شنیدهام، متولیان آموزش و پرورش در بیشتر سالها به دلیل ضعف مفرط در چانهزنی، ناتوانی در مذاکره و گاه در اولویت قرار دادن منافع فردی، از موقعیتهایی که میتوانستند برای کارکنان امکانات رفاهی فراهم کنند بهره نبردهاند. نمیخواهم وارد مباحث اقتصادی شوم ولی بهعنوان یک معلم همیشه این احساس را داشتهام که آموزش و پرورش به فکر معلمها نیست. شاید آموزش و پرورش مسئول همۀ جنبههای معیشت و رفاه معلمان نباشد ولی میتوانست با درک بهتری از فرصتها، در بهبود شرایط نقش مفید و مؤثری داشته باشد.
به غیر از مدیران مدارس که ناچارند برای تأمین هزینههای مدرسه به هر دری بزنند، مدیران سایر سطوح آموزش و پرورش، مدیران درآمد نیستند بلکه مدیران هزینه هستند و فقط بودجه میخواهند تا خرج کنند.
محافظهکاری و مصلحتاندیشیهای فراوان باعث شدهاند تا اگر موقعیتهایی هم برای درآمدزایی باشند به راحتی هدر بروند.
ما در حفظ آنچه داریم بسیار ناکارآمد عمل میکنیم و گاهی حتی نمیدانیم چه داریم! یکی از مصادیق این موضوع وضعیت املاک موجود آموزش و پرورش است. این موارد را زیاد دیدهام: از ساختمانها به خوبی مراقبت نمیشود، بسیاری از فضاها بدون استفاده هستند، گاهی فضاهایی وجود دارند که حتی شناسایی نشدهاند، املاک مازاد به درستی مدیریت نمیشوند و استفادۀ بد و بیسلیقه از امکانات و فضاها بسیار رایج است.
در آموزش و پرورش هدررفت امکانات، تجهیزات، فضاها و موقعیتها در حد غیرقابل تصوری است.
نتیجهگیری
گفتنی بسیار است ولی خلاصۀ حرف این است:
«از ماست که بر ماست»؛
یک وزیر نمیتواند به تنهایی کاری برای آموزش و پرورش بکند. اگر هم میخواهد کاری انجام دهد اول باید مناسبات و الگوهای ارتباطی درون را تغییر دهد و اصلاح کند.
آموزش و پرورشی که مبنای آن محافظهکاری، مصلحتاندیشی و ترسهای امنیتی و سیاسی باشد مدیرانی را جذب خواهد کرد که محتاط و مطیع و اگر لازم بود، خنثی باشند.
من اینجا واژههایی را به کار بردم که دقیقاً محل اختلافِ تربیت اصیل با تربیت مصلحتی است: تربیتشناسی، تربیتاندیشی و درک تربیتی. تشخیص اینکه آموزش و پرورش تا چه اندازه بر مدار تربیت کار میکند چندان سخت نیست. آیا این آموزشوپروش نهادی تربیتی است؟
آموزش و پروش امروز ایران نیاز به یک خانهتکانی بزرگ درونی دارد. آیا دولت و وزیری جرأت این کار را دارد؟
آموزش و پرورش برای اصلاح درونی و تقویت جایگاه خود: در آموزش و پرورش هدررفت امکانات، تجهیزات، فضاها و موقعیتها در حد غیرقابل تصوری است.
- باید از تمرکزگرایی خود کم کند
- نظام اداری خود را کوچک کند
- به مدیران مدارس اعتماد کند
- نگاه امنیتی در انتخاب مدیران را تعدیل کند
- در انتخاب مدیرانکل و رؤسای ادارات به افراد مصلح، معتدل و نیکاندیش بیشتر توجه کند
- مراتب احترام و حفظ حرمت را در مدرسه و ادارات بین همکاران ترویج دهد
- فرصتهای بهبود معیشت در درون را بیابد و راهکارهای عملی را به اجرا بگذارد
- معلمان موفق در عرصههای دیگر را شناسایی کند و با راهکارهای انگیزشی به آنان بیشتر بها دهد
- به جای روشهای اداری و خشک مانند رتبهبندی، جایگاه معلمان و مدیران کارآمد را ارتقا دهد
و همۀ اینها زمانی ممکن خواهد بود که آموزش و پرورش تربیت اصیل را مبنا قرار دهد و ارج و قرب افراد (معلمان، مدیران و کارکنان دیگر) در آموزش و پرورش بر اساس تربیتشناسی و درک تربیتی باشد نه چیز دیگر.
آیا چنین رؤیایی از آموزش و پرورش عملی است؟!
اگر حال و روز تربیت در کشور ما خوش نیست، اگر معلمان دچار مشکلات شدید معیشتی هستند، اگر والدین دانش تربیتی ضعیفی دارند، اگر کنکور بلای جان نظام تربیتی ما شده است، اگر از علاقۀ دانشآموزان به تحصیل کاسته میشود، اگر معلمان دچار افت انگیزشی شدید هستند و اگر این همه تشکیلات عریض و طویل آموزش و پرورش ناکارآمد است، میتوانیم به دلایل و تحلیلهای زیادی استناد کنیم ولی همچنان برداشت من این است که بدبختی ما از خودمان شروع میشود!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید