این چند سالی که درس «سبک زندگی و مدیریت خانواده» را در دبیرستان تدریس میکنم، شاهد یک پدیدهام که نهتنها نگرانکننده، بلکه گویای یک تغییر عمیق نسلی است:
اکثریت نوجوانهای امروز، عشق را یا نمیشناسند، یا بد میشناسند.
در گفتوگوهای کلاسیمان، وقتی بحث به عشق میرسد، تعاریف شان اغلب حول چند محور میچرخد:
لذت جنسی، جذابیت فیزیکی، موقعیت اقتصادی یا حتی دیده شدن در فضای مجازی.
در بسیاری از اذهان دانش آموزان، عشق شبیه به یک قراردادِ سود ده است. چیزی برای «داشتن»، نه «شدن» و این، آنقدر گسترده است که نمیشود آن را صرفاً به بحران فردی یا تربیتی نسبت داد.
صادقانه بگویم:
ابتدا شوکه میشدم.
فکر میکردم چرا بچهها اینقدر سطحی به عشق نگاه میکنند؟ اما با گذر زمان، فهمیدم که این فقط مسأله نسل Z نیست ؛ بلکه بازتابی است از یک بحران اجتماعی ـ فرهنگی گستردهتر، که ساختارهای عاطفی ما را درگیر کرده است . ما چطور میتوانیم عشق را به بچهها بیاموزیم، وقتی جامعه آن را فراموش کرده است؟
من و نسلهای قبلتر، اگرچه بینقص نبودیم، اما عشق را با نوعی حس قدسی، با معنا و با تأمل تجربه میکردیم. حتی اگر خام و خیالی بود .
ما دل میدادیم نه برای نمایش؛ برای تجربه، برای ساختن.
اما امروز، اغلب این پیوندها، اگر اصلاً پیوندی در کار باشد، بیشتر از جنس مصرفاند.
اینجا بود که سراغ اریک فروم رفتم. کتاب معروفش «هنر عشق ورزیدن» را دوباره خواندم. او عشق را یک مهارت میداند، نه یک احساس غریزی یا صرفاً رمانتیک.
در نگاه فروم، عشق چیزی نیست که «پیدا کنی» بلکه چیزیست که باید «یاد بگیری». و این دقیقاً چیزیست که نسل امروز در آن تنها مانده است؛ چرا که آموزش ندیده چگونه عشق بورزد.
فروم در فصل پایانی کتابش، تحلیلی عمیق از وضعیت عشق در جامعه سرمایهداری ارائه میدهد:
در این نظام، همهچیز تبدیل به کالا میشود.
عشق هم از این قاعده مستثنی نیست.
او مینویسد:
«در جامعهی سرمایهداری، عشق نه یک توانایی است، بلکه کالایی است که باید مطابق با نیاز بازار عرضه و تقاضا شود. انسانها هم خود را مانند کالا به نمایش میگذارند، تا به شکلی « قابل فروش » دوست داشته شوند.»
وقتی این خطوط را دوباره میخواندم، انگار داشتم حرفهای دانشآموزانم را از زبان یک متفکر میشنیدم.
در دل این نظام، رابطههای انسانی هم تابع قوانین بازار شدهاند:
باید « خوشتیپ» باشی . « پولدار » باشی . « هیجانانگیز » باشی . « ویو » و « لایک » بالا داشته باشی... وگرنه، ارزش دوستداشتن نداری.
در چنین جهانی، عشق هم دیگر تبدیل به یک تجربه اصیل نمیشود، بلکه به یک «محصول مصرفی» بدل میشود.
از بچهها که میپرسم: «عشق برای شما یعنی چی؟» اغلب، اولش میخندند. بعد که فضا جدی میشود، یکی میگوید: «این چیزا برای فیلمه.»
دیگری میگوید: «اگه عشق واقعی بود، چرا آن قدر خیانت هست؟»
و یکی دیگر با صداقت بیشتری میگوید: «ما بلد نیستیم کسی رو واقعا دوست داشته باشیم.»
اینجاست که نقش ما معلمها جدی میشود.
اگر ما درباره عشق، عشق ورزیدن، صبر، فهم، ارتباط و تفاوت میان « خواستن » و « دوست داشتن » صحبت نکنیم، چه کسی باید بکند؟
فروم میگوید:
«من در درون تو، تو، خودم و همهی انسانها را دوست دارم.» این یعنی عشق، پیش از آن که رابطهای بیرونی باشد، نوعی توانایی درونی برای اتصال به دیگریست. تواناییای که باید آموخته شود، پرورش یابد، و مثل هر هنری، تمرین شود.
و حالا که دارم اینها را مینویسم، با خودم فکر میکنم:
در جهانی که پر از شتاب، مصرف، رقابت و ناامنی است، آیا هنوز میشود به نوجوانی یاد داد که آرام، صبور، اصیل و بدون فیلتر دوست بدارد؟
آیا هنوز میشود به یک نسل، هنری را آموخت که جامعه آن را زنگ تفریحی، لوکس، یا ناکارآمد میداند؟
ما چطور میتوانیم عشق را به بچهها بیاموزیم، وقتی جامعه آن را فراموش کرده است؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« در دوران ظلمت باید ارزش هر چیزی را که به آزادی میرسد و با آزادی به دست میآید، به خودت نشان دهی ؛ با به خاطر سپردن و تأمل کردن و سپس تکرارش در تخیل. این تنها راه زنده ماندن در دوران ظلم است. عصر ظلمت دوران بیرؤیا کردن آدمهاست.
دوران زندگی بدون تخیل و اندیشه. و اندیشیدن بیش از آن که به هوش و ذکاوت نیاز داشته باشد، محتاج شهامت است و همراهی با بیباکان.
هانا آرنت
از کتاب انسانها در عصر ظلمت »
***
در روزهای اخیر ، جدولی در شبکه های اجتماعی با عنوان : « باهوش ترین کشورهای جهان از طریق متوسط بهره هوشی در سال 2025 » فراگیر شده است .
در مورد اعتبار این جدول اظهار نظری نمی کنم اما این که ایرانی ها معمولا در آیتم ها و موضوعات منفی رتبه های نخست دارند اما این بار وضعیت « معکوس » شده است جای تامل بسیار دارد .
گزارشی توسط سایت « برنا » در سال 1402 با عنوان : « میانگین آی کیو در ایرانیها چقدر است؟ » منتشر شده است . ( این جا )
در این گزارش چنین می خوانیم :
« در برخی از سایتها، ایران در میان ۱۹۹ کشور دنیا در جایگاه بیست و سوم قرار گرفته و در برخی دیگر نیز ایران از بین ۱۹۹ کشور در رده صد و دهم قرار دارد.
البته در سایت «کوئورا» انتقادات زیادی نسبت به این مساله شده و عنوان شده که در حالی که بهره هوشی واقعی ایرانیان ۹۷ است، میانگین بهره هوشی ایرانیان رابر اساس تستهای آی کیوی متعلق به سال ۱۹۴۸، ۸۴ در نظر گرفتهاند که این مساله شائبههای سیاسی را در اذهان ایجاد کرده است.
در سایت ورلد پاپولیشن ریویو با استناد تحقیقات ریجارد لین روانشناس بریتایایی که به طور گسترده نتایج آن در سراسر دنیا انتشار یافته، با در در نظر گرفتن امتیاز ۸۰.۰۱ برای بهره هوشی ایرانیان، این کشور در جایگاه بالاتری از کشورهایی نظیر پاکستان، تونس، عمان، کویت، اندونزی، اکوادور بولیوی، عربستان سعودی، مصر، هند، الجزایر، کنیا، سوریه، بنگلادش، کامرون مراکش(مغرب) و ساحل عاج قرار گرفته است.
البته ناگفته نماند که تحقیقات ریچارد لین به رغم آن که از جمله مفصل ترین و دقیق ترین تحقیقات در این زمینه تشخیص داده شده همواره با انتقاداتی نیز مواجه بوده از جمله برخی ادعا کردهاند که ریجارد لین از دادههای غیر دقیقی برای اثبات برتری نژادی استفاده کرده است. البته با نگاهی به اسامی کشورهای حاضر در جدول باهوش ترین کشورهای دنیا میتوان به ادعای این افراد تا حد زیادی به دیده تردید نگریست.
دشواری در ارزیابیها
البته در سایت ورلد پاپولیشن ریویو که اطلاعات مربوط به تحقیق ریچارد لین را تا سال ۲۰۲۲ به روز رسانی کرده به این مساله اشاره شده که تشخیص اینکه کدام کشورها دنیا دارای باهوش ترین مردم دنیا هستند یا دارای بالاترین میزان بهره هوشی هستند، بسیار دشوار است چرا که برای این مساله باید فاکتورهای مختلفی را در نظر گرفت.
از جمله اینکه آیا باهوش ترین کشورهای دنیا اغلب دارای شهروندان با سوادی هستند؟
شاید بتوان این طور ارزیابی کرد که باهوش ترین کشورهای دنیا کشورهایی باشند که مردم آن بالاترین امتیاز را از تستهای آی کیو (بهره هوشی) به دست آورده باشند. یا اینکه باهوش ترین کشور دنیا، کشوری است که دارای بالاترین درصد افراد فوق العاده باهوش است.
آیا میتوان این طور ارزیابی کرد که باهوش ترین کشور دنیا کشوری است که شهروندانش بیشترین تعداد جوایز نوبل را کسب کرده باشند ؟
برخی از جامع ترین و پر انتشار ترین تحقیقات درباره بهره هوش در کشورهای مختلف دنیا توسط روان شناس بریتانیایی ریجارد لین و همکارش دیوید بکر انجام گرفته است. این دو در تحقیقاتی که نتیجه آن در مقالهای با عنوان «هوش کشورها» انتشار یافت. میانگین آی کیو (بهره هوشی) متوسط شهروندان ۱۳۲ کشور دنیا را اندازه گیری کردند.
علاوه بر این آنها در تحقیق خود بر آوردهایی از بهره هوشی ۷۱ کشور دیگر دنیا ارائه دادند.
نتیجه این بررسی توسط موسسه اولستر انتشار یافته است.
ده کشور باهوش دنیا از نظر آی کیو (بهره هوشی) – موسسه اولستر ۲۰۱۹
۱. ژاپن - ۱۰۶.۴۹ امتیاز
معیار برای داوری همان توانایی حل مساله از طریق احصاء توانایی ها و قابلیت های فردی از طریق فرایند های جمعی مانند « تحزب و رسانه » و تعامل های موثر و سازنده است که ما از آن « بی بهره ایم » .
۲. تایوان – ۱۰۶.۴۷ امتیاز
۳. سنگاپور – ۱۰۵.۸۹ امتیاز
۴- هنگ کنگ (چین) – ۱۰۵.۳۷ امتیاز
۵- چین – ۱۰۴.۱۰ امتیاز
۶- کره جنوبی – ۱۰۲.۳۵ امتیاز
۷ – بلاروس (روسیه سفید) – ۱۰۱.۶۰ امتیاز
۸ – فنلاند – ۱۰۱.۲۰ امتیاز
۹- لیختن اشتاین – ۱۰۱.۰۷ امتیار
۱۰- آلمان و هلند – با امتیاز برابر ۱۰۰.۷۴
ارتباط میان تحصیلات و هوش
میان تحصیلات و هوش ارتباط نزدیکی برقرار است.
هر چه سیستم آموزشی کشورها قویتر باشد، در طول زمان جمعیت باهوشتری برای این کشورها تربیت میشوند.
با توجه به این امر، در برخی از تحقیقات از ردهبندی کشورهای مختلف دنیا در زمینه آموزشی به عنوان مبنایی برای مقایسه هوش میان کشورهای مختلف استفاده میشود. در سال ۲۰۱۸، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) نتایج سه ساله برنامه تحقیقات دانشجویی خود را انتشار داد . در این تحقیق توان خواندن، آگاهی از ریاضیات و علوم در میان بیش از ۶۰۰ هزار دانش آموز در ۷۹ کشورمورد بررسی گرفت.
نتایج تحقیق نیز بدین شرح انتشار یافت.
چه چیزی در نظام آموزشی ایران دچار تحولات بنیادین و زیربنایی شده که تاثیر خودش را در ابتدا در « مدرسه » و سپس در « جامعه » بگذارد و ما متعاقبا مدعی شویم که از باهوش ترین ملل جهان هستیم ؟
۱۰ کشور برتر باهوش دنیا بر اساس توان خواندن، آگاهی از ریاضیات و علوم – بر اساس نتایج تحقیقات OECD
۱- چین
۲- سنگاپور
۳- ماکائو(جین)
۴- هنگ کنگ (چین)
۵- استونی
۶- کانادا
۷- فنلاند
۸- ایرلند
۹- کره جنوبی
۱۰- لهستان »
این یافته ها کاملا اعتبار آن جدول قبلی ( مجعول ) را زیر سوال می برد .
گذشته از آن که کدام کشور در جهان از همه باهوش تر باشد و یا نباشد اما مساله بسیار مهم و استراتژیک آن است که آیا کشوری با امکانات و محدودیت هایی که دارد ؛ چقدر در « حل مساله » مرتبط با چالش ها و بحران ها موفق و موثر بوده است ؟
شاید اگر تراز و یا میزان را همین موضوع یعنی « توانایی حل مساله » در نظر بگیریم خیلی راحت تر و علمی تر بتوانیم در مورد میزان هوش جمعیت یک جامعه و آینده آن نظر دهیم .
کشوری مانند « ایران » که به استناد آمارها با بیش از 100 بحران و ابر بحران رو به روست و بدتر از همه با وجود دیدن آن همت و یا اراده ای نافذ و مستمر برای حل آن ها مشاهده نمی شود ؛ چه فرقی می کند که در جدول رنکنیگ هوش جهانی در کجای آن قرار گرفته باشد ؟
و اما نکته قابل توجه و تامل دیگر که در گزارش بالا به آن اشاره شده است ارتباط میان عملکرد نظام آموزشی با تربیت شهروندان باهوش است .
واقعا نظام آموزشی ایران در جهان جز مدال آوری برخی دانش آموزان خاص در مدارس خاص چه حرفی برای عرضه در میان نظام های آموزشی موفق جهان دارد ؟
چه چیزی در نظام آموزشی ایران دچار تحولات بنیادین و زیربنایی شده که تاثیر خودش را در ابتدا در « مدرسه » و سپس در « جامعه » بگذارد و ما متعاقبا مدعی شویم که از باهوش ترین ملل جهان هستیم ؟
کشوری مثل ما که بیش ترین تعطیلات را در نظام آموزشی خود دارد و برای مثال به مناسبت « نوروز » مدارس آن قریب به یک ماه تعطیل می شوند ؛ چه ادعایی می تواند در رنکینگ آموزشی جهان داشته باشد ؟
ممکن است برخی و شاید بسیاری از کسانی که این مطلب را می خوانند مطابق عادت مالوف و همیشگی ، نگارنده را متهم به « تحقیر » ایرانی ها کنند . و این در حالی است که تحقیر در اصل خود به معنای « کوچک شماری » و یا « خُرد انگاشتن » پدیده ها و واقعیت های ساری و جاری است .
آیا « واقعیت ها » و یا فکت ها فرضیات و ادعاهای مرا نقض می کنند ؟
اگر واقعا فرد و یا افراد جامعه ای الگوی زندگی شان را بر اساس مثلث « اندیشه نیک ، گفتار نیک و کردار نیک » تعریف و درونی کرده باشند ؛ چه ترس و واهمه ای باید از تحقیر شدن توسط « دیگران » داشته باشند ؟
این انگاره که از دیر باز گفته شده ایرانی ها همیشه از باهوش ترین مردم جهان بوده اند ؛ از کجا آمده است ؟
اگر واقعا چنین است ؛ پس این همه بحران و چالش و مشکل در این کشور از کجا آب می خورد ؟
ممکن است برخی و شاید بسیاری بر اساس ذهنیت و تفکر « ضد توسعه » عنوان کنند که مردم ما در مجموع باهوش هستند و این اقلیت حاکم است که به واسطه « خِرد کم شان » کشور را به این مرحله رسانده اند .
این فرضیه هم از اساس غلط است .
مگر می شود عده ای در اقلیت و با هوش کم توسط جمعیت کثیر هوشمند برای یک مدت طولانی فریفته و گمراه شوند ؟
صورت مساله کاملا صریح ، روشن و آزمون پذیر است .
به این موارد که از فرط تکرار به صورت یک نرم در فرهنگ عمومی ما آمده است توجه کنید :
- افراد بسیاری به شمال ایران می روند و همه جا را مملو از زباله می کنند .
- افراد بسیاری به جنوب ایران می روند و خاک سواحل آن جا را به یغما می برند .
-در رانندگی ، فرهنک و سبک رانندگی ایرانی ها منحصر به فرد است .
از سمت راست و یا شانه خاکی سبقت می گیرند و تصور می کنند که آدم های خیلی زرنگ و جسور و تیزی هستند .
-زمانی که یک آمبولانس با چراغ گردان و بوق ممتد حرکت می کند ؛ کثیری از همین رانندگان باهوش و تیز با فاصله بسیار کمی به صورت قطاری در پشت آن به حرکت در می آیند .
- هنگام ترافیک و زمانی که عده زیادی در صف برای وارد شدن به لوپ و یا یک مسیر فرعی هستند ، تعداد قابل توجهی از همین رانندگان باهوش و زرنگ و زیرک به صورت میان بر خود را به جلوی صف می رسانند و با سماجت و طلبکاری وارد لاین می شوند .
- دانش آموزان و اولیای آنان یک هفته مانده به عید و البته با همراهی و همدستی با کادر مدرسه کلاس ها و مدرسه را از رسمیت می اندازند به هوای این که قصد مسافرت دارند . جالب آن که برخی از همین دانش آموزان با تجدیدی در برخی دروس ، تابستان را که فرصتی برای تفریح و مسافرت و بازیابی خویشتن است به درس خواندن می گذرانند .
- به همین سیاق ، معلمان که عملا از ابتدای خرداد تعطیل می شوند و در نهایت چند روزی را برای مراقبت در مدرسه حضور پیدا می کنند اما مشخص نیست که چرا ترجیح می دهند در تعطیلات نوروز که جاده ها ایمن نیستند و تعداد کشته ها و مجروحان هر سال رکورد می زند ؛ خود را قاطی « بقیه » کنند و تنها دغدغه شان می شود :
وضعیت نامناسب مدارس و یا همان مراکز اسکان . غافل از آن که مدرسه در همه جای دنیا کارکرد آموزشی دارد و قرار نیست کاربری دیگری برای آن تعریف شود .
و ده ها و شاید صدها موارد دیگر از این دست .
واقعا پرسش آن است که در کدام کشورهای باهوش جهان بر اساس همان جدول ، مردمان آن کارهایی از جنس « ما » می کنند و ما به خود اجازه می دهیم که خود را در کنار آنان قرار دهیم و خود را « هم جنس » آنان بدانیم ؟
ایران هم کشوری است مثل کشورهای دیگر و نباید دچار غرور و یا توهم شود و یا دچار حس خودبرتر بینی شود .
معیار برای داوری همان توانایی حل مساله از طریق احصاء توانایی ها و قابلیت های فردی از طریق فرایند های جمعی مانند « تحزب و رسانه » و تعامل های موثر و سازنده است که ما از آن « بی بهره ایم » .
روستایی ، کمی دورتر از کوهی بلند در دلِ درّه ای از گذشته های بسیار دور در زمینی با خاک توانمند به هر گونه کِشتی جای داشت به نام « قنات آباد » .
طبیعت در بخششِ هر آنچه که در توان داشت بر آن کوتاهی نکرده بود . کشتزارها و باغ هایش از آب قناتی سیراب می شدند که از دل کوه تا روستا کشیده شده بود و از چشمه ای جوشان بیرون می ریخت ، و هر تازه واردی هر آنچه را که از بهشت شنیده بود در آن می دید .
فرشته های زیبا دختران و زنانش بودند و دلیران جوانمرد پسرانِ نوجوان و مردان میانسال کهن سالش .
لک لک های مهاجر هر ساله رویِ درختان تنومند و سر به فلک کشیده یِ آن آشیانه می ساختند و جوجه های خود را تا مرز لک لک شدن می پروراندند که پرواز را بیآموزند و به جایگاه پیشین خود باز گردند تا چرخه ی طبیعتِ بخشنده و مهربان را بر هم نزنند زیرا از پیشینیان خود آموخته بودند :
هر گونه کُنش به طبیعت ، از آب و خاک و پرندگان و حیوانات گرفته تا خارها و چمن ها و گُل ها و انسانها واکُنشی در پی خواهد داشت .
ریش سفید روستا مرد خردمندی به نام علی مُراد بود و همسری خردمندتر از خود داشت به نام نرگس هر دوِ آنها خود را نه تنها فراتر از روستائیان نمی دانستند بلکه همیشه و از همه در احوال پرسی و اوغور به خیر پیشی می گرفتند .
کودکان را می نواختند . نوجوانان را نه به اجبار و پند آموزی ، بلکه با اُلگو ساختنِ خود و فرزندانشان به کار و تلاش بر می انگیختند و از مردان و زنان روستا می خواستند زمینه یِ پرورشِ بهینه یِ فرزندانشان را فراهم سازند تا آنها نیک پندار گردند و رفتار و گفتارشان نیز با هم همخوانی داشته باشد .
یک دوره گَردی که مقدارِ اندکی قند و چای ، استکان و نعلبکی ، ظرفِ فلّزیِ اسپند دود کُن ، کِتری ، داس و چکُّش و ..... بارِ اُلاغش می کرد و برایِ فروش به قنات آباد می آورد ، از روستا خوشش آمد و در آنجا ساکن شد .
مردم مهربان قنات آباد به او خانه و زمین دادند تا مانند خودشان در آنجا کِشت کنَد و به سر بَرَد ، نام جدید هم بر او بر گُزیدند و « شاه مار » را به عبدالعلی بر گرداندند .
عبدالعلی در گشت و گذار برای فروختنِ کِتری قوری در زبان بازی ، پخته شده و هر گونه پوست اندازی و به شکل دیگر در آمدن را آموخته بود ، بِه گونه ای که در قنات آباد ، نَمایِ خود را چنان آراست که درست کار شناختَندَش ، تا این که علی مراد و نرگس هر دو سرطان گرفتند و مردند و مردم عبدالعلی را به ریش سفیدیِ روستا بر گُزیدند .
عبدالعلی خیلی از خدا و پیغمبر می گفت و خود را دین دار می شناساند .
روزی روباهی خروس یکی از ساکنین را دزدید ، عبدالعلی همان را بهانه کرد و دستور داد دورِ روستا دیوار بِکَشند و دروازه ای بگذارند که همه از آنجا رفت و آمد کنند و نگهبانی داشته باشد تا هیچ روباهی نتوانَد به روستا وارد شود .
جوانی به نام هرمز نپذیرفت و گفت : « ما با فروشِ دست آوردهای کِشتزار و باغ هایمان به روستاهایِ گِردا گِردِ اینجا به سر می بریم ، دیوار راهِ داد و سِتُد را می بندد » .
عبدالعلی که تنها به خود می اندیشید نه به دیگران در پاسخ می گفت : « مردم نیازی نیست یا خود راهِ درازی رابِپیمایند تا دست آورد کِشت شان را بِفروشند یا روستائیان گرداگرد این روستا نیازی ندارند از راه دور به اینجا بیآیند که آن را بِخرند ؛ من خود همه را می خرم و فلّه ای به خریدارانِ سرمایه دار شهری می فروشم تا هزینه ی رفت و آمد و پیدا کردنِ خریدار و دیگر رنج ها ، روستائیان را نیازارد » .
پیشنهاد عبدالعلی را از رویِ سادگی همه پذیرفتند ، او هرمز را زندانی کرد تا خواسته یِ خود را به سر انجام بِرسانَد .
در زندان آب و غذا و دیگر نیازمندی هایِ هرمز را آن چنان کم کرد که فقط بِتوانَد زجر کُش شود ، امّآ خدایی که عبدالعلی می پرستید از رسیدنِ هوا ، باران ، دیده شدنِ ابرها در آسمانِ زندان ، نور خورشید ، چرخه یِ شب و روز ، درخششِ ستاره ها ، پرواز پرندگان و لک لک هایِ مهاجر و ..... را در کَفِ توانای خود داشت هیچ نکاست و در زندانِ عبدالعلی نیز به هرمز می داد .
این ، برتریِ خدا بر بنده بود و هست و تا هستی هست خواهد بود .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
چندی پیش گزارشی از « صدای معلم » با عنوان : « « آگاه باشید و بدانید که هدف آموزش و غایت آن ایجاد و پرورش " تفکر انتقادی " است و نخست از خودتان باید شروع کنید ! » معلمان دلفانی کمی " سواد رسانه ای " یاد بگیرند .... بقیه هم همین طور ! » ؛ منتشر گردید . ( این جا )
« کیومرث شهبازی » نقدی بر این گزارش نگاشته است .
سال ها است که سفرهای آغاز سال نو ایرانیان با به سوگ نشستن خانواده های ایرانی در مرگ و مجروحیت و نقض عضو هزاران شهروند و خسارت جبران ناپذیر معنوی ومادی به تراژدی بزرگی تبدیل شده است.
در این ارتباط گزارش تلخ رئیس پلیس راهور فراجا این چنین ازفاجعه ای انسانی حکایت می کند:
در بازه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ تا ۱۴ فروردین ۱۴۰۴ مجموعاً ۹۷ هزار و ۱۴۴ فقره تصادف در سطح جادههای کشور به ثبت رسیده است که ۶۹۸ فقره تصادف فوتی داشتیم که در مجموع ۸۳۸ نفر از هموطنان جان خود را از دست دادهاند.
۱۵ هزار و ۱۷۶ فقره تصادف جرحی که منجر به مجروح شدن ۱۹ هزار ۱۶۶ نفر و ۸۱ هزار و ۵۷۱ فقره تصادف خسارتی که تنها منجر به خسارت مالی شده است.
بدین سان است که کارناوال مرگ تلخ ترین ماجراها را بر شهروندان ایرانی در بزرگترین جشن ملی رقم می زند .
گویا در هژمونی خوفناک « مرگ اندیشی » و در خلاء ویرانگر « امید به آینده » ، نشانی ها و ورودی های بازدارنده این تراژدی از دو سوی نظام حکمرانی و مردم بسیار اندک و ضعیف است و به سرعت و با مرور زمان تلخی این حوادث به فراموشی می گراید .
این که هر ساله بر شدت این فاجعه افزوده می شود و یا این که راهبرد و ابزارهای مقابله با این بحران « سترون و عقیم » است ؛ بی تردید آیا نشانی غیر از از شکست الگوهای پیشگیری از این « رکورد کم نظیر در فنا و نیستی » برای شهروندان ایرانی دارد؟
غمگنانه است که انبوه پویش ها و نمایش ها و جریمه های سخت و سنگین به نتیجه نمی رسد و جاده های ایرانی « همواره شاهد ارابه های متحرک مرگ » است .
اکنون این پرسش مطرح است که چرا هنوز به این باور نرسیده ایم که با شناختن اولویت های پیشگیری و اتخاذ راهبردهای درست می توان از وقوع و شدت و کثرت این شبیخون مرگ کاست ؟
آیا آموزه های فرهنگی در ایرانیان آن قدر نحیف و ضعیف شده است که بر زندگی آنان در رعایت اصول و قواعد رانندگی اثربخش نیست؟ یا اینکه آموزش پذیری آنان به قدری ضعیف است که جان خود و هموطنانش را به آسانی به باد فنا می سپارند!
از نظر فنی ، کارشناسان با تحلیل توزیع مکانی و احتمال وقوع تصادفات جاده ای و عوامل مؤثر بر آنها بر دو عامل محیط و جاده در سیستم اطلاعات جغرافیایی تاکید شده است .
از سوی دیگر پژوهش های معتبر نشان می دهد که مهمترین عامل مؤثر در وقوع تصادف با توجه به تحلیل انجام شده متغیر انحناست و متغیرهای تقاطع، اقلیم، تراکم، و شیب در اولویت های بعدی قرار دارند.
با فربهی و غنای داده های فوق ، ضرورت اتخاذ یک راهبرد تمام عیار و جامع ملی برای پیشگیری از وقوع سونامی مرگ بار تصادف و مرگ در جاده های ایران برای همه ایام و فصول ضروری است.
پر واضح است که گرانیگاه چنین راهبردی بر الگوی مداخله پیش گیرانه پلیس در کاهش نقش اثر اقلیم در تصادفات؛ اصلاح فرهنگ ترافیکی و رانندگی، اجرای قوانین رانندگی برای همه طبقات جامعه و همچنین آموزش برای کاهش تصادفات جاده ای استوار است.
پیشگیری و کنترل این فاجعه تمام عیار ملی، شاخصه مهمی در ارزیابی کارآمدی و اثربخشی سیاست های خرد و کلان و عیاری برای سنجش توانایی عاملان و کارگزاران این پروبلماتیک است که متاسفانه درانجام ماموریت خود تاکنون قرین به توفیق نبوده اند.
تجدید نظر در راه های رفته و جست و جوی راه حل های نو با ساختار و کارگزارانی شایسته ،عنصر تجویزی این یادداشت می باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
خودکشی نوعی از مرگ شمرده می شود که بر اثر فشار روحی - روانی و یا احساس گناه شدید از عمل پنهانی یا تجاوز دیگری بر فرد صورت می گیرد. اگر این افراد هم صحبتی مهربان داشتند تا تخلیه فشار عصبی یا روانی نمایند، شاید هرگز اقدام به خودکشی نمی کردند. یا اگر امیدی به جبران شرایط نامناسب زندگی را داشتند یا چنین امیدی به او داده می شد، لزوما زندگی زیباست و ادامه زندگی را ترجیح می دادند.
خودکشی شخصیت های هنری، ادبی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را مرگ خودخواسته می نامند. گویی واژه خودکشی فقط برازنده جاهلان یا نوجوانان و جوانان گمنامی است که گناه زیادی هم در انتخاب خود نداشته اند و کاش فقط دیده می شدند.
اما هدف این بحث خودکشی نیست. البته هست اما جامعه آماری که چنین خودکشی را انجام داده اند بدان واقف نبودند و چنین هدفی را شاید فقط ناخواسته عملی کرده اند.
آمار فوتی های سفر نوروزی 1404 شگفت آور است. آن هم از نوع منفی و تأسف بارش. شاید فراوانی تصادفات رانندگی در سفرهای نوروزی در هر سال به دلیل زیاد بودن تعداد سفرهاست. اگر دلیل این هم باشد دقت و هوشیاری بیشتری انتظار نمی رود؟
« نه به تصادف » که با پیشنهاد رئیس جمهور، عمومیت یافت همانند یاعلی گفتن یا صلوات فرستادن قبل از شروع سفر یا هر عملی دیگر است. همانند یا ابوالفضل گفتن حسین رضازاده. رضازاده یا هر قهرمان دیگری ماه ها و سال ها شبانه روز تلاش بی امان کرده اند و از آسایش خود و خانواده محروم و با دوری دراز مدت از آنان قهرمان جهان شدند.
شخصیت نا به هنجار دیروز را امروز با شعار نه به تصادف، نمی توان سر به راه کرد.
در هر جامعه ای خوب، خوب است و بد، بد. تغییر رفتار یا یادگیری مربوط به دورانی از سن این افراد است که جامعه از آن غفلت کرده است و امروز نیز غفلت می کند.
کجاست آرزوی هر معلم خردمندی که در حسرت شنیده شدن فریادش عمر سپری ساخت اما آمال آنان جامه عمل نپوشید. محتوای کتب درسی که همین رانندگان سنت شکن قانون پرهیز را به دوران کودکی برد و او را بازاجتماعی نماید تا که شاید این بار یاد بگیرند. اما دریغ و صد افسوس از چنین کتاب و محتوایی. و دریغ از گوش بدهکار وزیر و وکیل مجلسی که دریابد جای انقلاب فرهنگی هنوز در نظام آموزشی، مدارس، کلاس درس و متون کتب درسی ما خالی خالی است.
این همه بدرقه راه آنانی که رفتند و سر به منزل مقصود نبردند.
نورنیوز- گروه اجتماعی: ملتی که ناله می کند و غر می زند که گرانی است و وضع اسفبار زندگی آنان را بیچاره کرده است، چگونه افزایش سفرهای نوروزی را رقم زده اند؟
رئیس پلیس راهور فراجا سردار سید تیمور حسینی، از افزایش شمار جان باختگان تصادفات نوروز به 747 خبر داد و گفت: در روز طبیعت، تردد کامیون ها ممنوع است. وی با اشاره به آخرین آمار تصادفات نوروزی اظهار کرد:
از آغاز طرح ترافیکی نوروز 1404 (25 اسفند 1403) تا پایان روز 12 فروردین 1404، در مجموع 480 میلیون تردد با افزایش 3 درصدی نسبت به مدت مشابه سال قبل در جادههای کشور ثبت شده است. این میزان تردد نسبت به مدت مشابه سال گذشته 2.5 درصد افزایش داشته و نشاندهنده حجم بالای سفرهای نوروزی در سال جاری است.
در بازه زمانی 18 روزه :
747 نفر شمار جانباختگان نوروز 1404 است. کسانی که پدر، مادر، همسر، فرزند، مادربزرگ، پدربزرگ، همکار، همسایه دیگری بوده اند. شاید اگر در منزل می ماندند اتفاقی برای آنان نمی افتاد. ضرر جانی و مالی توأم بر این افراد وارد شده است. بدتر از شرایط فوت شدگان که تأثری بالاتر از مرگ نیست، شرایط مجروحان است که نقص عضو پیدا کردند یا زمینگیر شدند. یعنی معلولیت بیشتر. که اضافه می شود به معلولیت های هر ساله شب چهارشنبه سوری.
در هر جامعه ای خوب، خوب است و بد، بد. تغییر رفتار یا یادگیری مربوط به دورانی از سن این افراد است که جامعه از آن غفلت کرده است و امروز نیز غفلت می کند.
- 615 فقره تصادف فوتی
- 13563 فقره تصادف جرحی است که در جریان آن 16905 نفر مجروح شده اند.
- 74311 فقره تصادف خسارتی در جاده های کشور به ثبت رسیده است.
رئیس پلیس راهور فراجا ادامه داد: استان های کرمان با 66 نفر، فارس 64 نفر ، خراسان رضوی 53 نفر ، خوزستان 48 نفر و سیستان و بلوچستان 46 نفر بیشترین آمار تصادفات فوتی را به خود اختصاص دادهاند.
44 درصد از تصادفات منجر به فوت، ناشی از عدم توجه راننده به جلو، 15 درصد به دلیل ناتوانی در کنترل وسیله نقلیه، 15 درصد به علت تغییر مسیر ناگهانی و 6 درصد نیز ناشی از انحراف به چپ بوده است.
بیشترین تصادفات فوتی نیز در بازه زمانی 16 تا 20 رخ داده که 27 درصد کل تصادفات را شامل میشود.
44 درصد رانندگان اگر جلوی خود را یعنی امتداد جاده را نگاه نمی کردند، چشم هایشان کجا مشغول بود و چگونه چشم بسته رانندگی کرده اند، یا 15 درصد آنان چرا با سرعت غیرمجاز رانندگی می کردند که در کنترل وسیله نقلیه خود عاجز شده اند ؟
هنوز در حل این معمای ذهنی به پاسخ قانع کننده ای نرسیده ام که ؛
ملتی که ناله می کند و غر می زند که گرانی است و وضع اسفبار زندگی آنان را بیچاره کرده است، چگونه افزایش سفرهای نوروزی را رقم زده اند؟
همان هایی که بازار شلوغ قبل عید را نیز به تصویر کشانده بودند.
در این بین حتی اگر گروهی به اسکان در مدارس هم تن داده باشند باز هزینه ها بالاست. اسکانی که عدمش بِه ز وجود است و متأسفانه درک نمی کنند که مدرسه هتل نیست. نه آنان که می روند و نه آنان که چنین امکاناتی را با درجه بندی امکانات تا حد لوکس پیش برده اند. هر چند که لوکس بودن با اسکان مدرسه همخوانی ندارد. اما چنین کرده اند تا بر اشتیاق مشتریان بیفزایند و بیشتر بهره مالی برند. اما آنان که در مدارس اسکان می یابند فراموش می کنند که این ها کلاس درس است نه اتاق هتل یا مهمان سرا.
مدرسه و کلاس درس برای ما مقدس است. یادی از « میرزا حسن رشدیه » پدر آموزش و پرورش نوین ایران که گفته بود: مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گور من بگذرند و از این بابت روانم در آخرت خشنود باشد.
حال با توجه به آمار فوتی ها و مصدومان، شما قضاوت کنید که چنین داستان تلخی که هر ساله در کشور ما رقم می خورد اگر خودکشی نیست، پس چیست؟ با این تفاوت که در خودکشی فرد تنهاست اما در اینجا به خودکشی دسته جمعی پرداخته اند.
مبادا خود را فریب دهیم که آمار تصادفات نسبت به سال های گذشته کاهش یافته است، درد و رنج حاصل از این بی مبالاتی بر جای خود باقی است و ننگی است بر فرهنگ عمومی ما که قادر به تشخیص سره از ناسره نیستیم.
و اکنون کانون توجه رئیس پلیس راهور فراجا متوجه بازگشت مسافران نوروزی به شهرهای خود است تا ادامه رانندگی خود را به نحوی تنظیم کنند که ترافیک برگشت در جاده ها، سنگین تر از ترافیک رفت آنان نباشد. تا شاید دیگر تصادفی در سه روز باقی مانده نداشته باشیم. یعنی چنین احتمالی ممکن است ؟
ماشاالله که تعطیلات تمامی ندارد.
ظاهرا بسیاری از ما ایرانیان فقط در حیطه فرهنگ گفت و گو مشکل نداریم و فرهنگ شنیداری ما نیز پر از فراز و نشیب لجاجت و خودخواهی است.
گویی آن که ضرر جانی و مالی می بیند مردان قانون هستند نه آنان. اما آنان موجب تصادف این همه انسان اهمال کار نبوده اند. آنان نیروهای بازدارنده از خلاف و تصادف هستند، اما این ما هستیم که جایگاه هر چیز را محترم نمی شماریم.
چون برخی از ما بالاتر از عقل، درایت، قانون و شعور جمعی هستیم.
الحق تلاش تمامی نیروهای انتظامی و پلیس راهور، در باورم امسال بسیار گسترده تر از دیگر سال ها بوده است که جای تقدیر و تشکر دارد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در ویدئویی که از همکار ارجمند جناب آقای فنایی در فضای مجازی پر بازدید بوده است ایشان از سریال پایتخت 7 که در ایام نوروز از شبکه یک صدا و سیما پخش شده است به شدت انتقاد کرده و به خصوص آقای محسن تنابنده را مورد حمله قرار داده اند.
انتقاد ایشان بیشتر در ارتباط با تصویر و برداشتی است که در این سریال از معلمان نشان داده می شود. با تایید کلی سخنان ایشان در باره جهت گیری کلی صدا و سیما و بی محتوایی و حتی مخرب بودن بسیاری از برنامه های آن در سال های اخیر و توهین آمیز بودن چهره ای که از معلمان در برخی از سریال ها به خصوص سریال های به اصطلاح طنز نشان داده می شود و درک خشم و عصبانیت این همکار گرامی، به چند نکته قابل توجه اشاره می کنم.
1- ادبیات به کار رفته از سوی ایشان نسبت به آقای محسن تنابنده در شان جامعه معلمان و فرهنگیان نیست. ایشان سخن حقی دارند که حمله ایشان به شخصیت آقای تنابنده به آن جنبه شخصی و توهین و تخریبی می دهد. این کار از نظر اخلاقی قطعاً درست نبوده و آقای تنابنده را سزاوار این نسبت ها نمی دانم.
این گونه سخنان، نقد ایشان را ملوث به غرایض صنفی و شغلی کرده و تحت الشعاع حمله ایشان به شخصیت آن بازیگر قرار می دهد.
2- سال هاست که جامعه شناسان و روان شناسان نسبت به اوج گرفتن خشونت به ویژه خشونت کلامی در جامعه ایران هشدار می دهند.
ما به عنوان معلمان جامعه نباید خود در این دام بیفتیم و به آن پر و بال بدهیم.
قطعاً این خشونت ریشه در خشونت سیاسی حاکم بر جامعه و نابرابری ها و از هم گسیختگی های اجتماعی و اقتصادی دارد اما همگان به ویژه قشر فرهنگی و دانشگاهی جامعه باید به این نکته توجه کنند که خشونت خشونت می آورد و خون به خون شستن محال است.
تنها راه جلوگیری از گسترش خشونت در هر جنبه آن، التزام به عدم به کار گیری آن است. مگر در مواردی که جای بحث آن در این جا نیست.
3- به صورت کلی همیشه در ایران صنف ها و قشرها و قوم ها و نژادها و گویندگان زبان یا گویشی مختلف نسبت به تصویر خودشان در رسانه های ارتباط جمعی حساس بوده اند و هر از گاهی در این ارتباط صدای اعتراضی به گوش می رسد که باعث متوقف شدن پخش آن برنامه یا فیلم و سریال یا حتی تغییر خط داستانی آن می شود.
در این میان قضاوت دشوار به نظر می رسد. از یک سو، آن صنف و قشر و قوم و نژاد احساس می کند که توهین و تخریبی در حق او صورت گرفته و به صورت طبیعی خشمگین شده و اعتراض می کند و از سویی دیگر هنرمندان و اهل رسانه مدعی هستند که اگر بخواهند با هر ناراحتی و اعتراضی از سوی شخص یا گروهی، برنامه یا کاری ساخته و پخش نشود چیزی برای نوشتن و ساختن و سرودن نمی ماند و باید رسانه را تعطیل کرد.
آنها از عدم تحمل این اقشار گله کرده و از آنها می خواهند با درک ظرایف کار رسانه ای و هنری بر تحمل و سعه صدر خود بیفزایند به خصوص در کار طنز که تکیه و مبتای اصلی آن، بزرگ نشان دادن ضعف های بشری برای اصلاح آنهاست.
معمولاً هم هیچ کدام از دو طرف هم سخن همدیگر را نپذیرفته و به راه خود ادامه می دهند تا آنکه در نهایت بسته به قدرت اجتماعی هر کدام، سخن کدام طرف به کرسی بنشیند یا مانند اکثر موارد، تا نوبت بعد به صورت آتشی زیر خاکستر باقی بماند .
چاره چیست؟
تشکیل هیئت حل اختلاف یا دادگاهی خاص و ... به نظر می رسد مهم تر از همه اینها، گفت و گوی دائمی بین اقشار مختلف در جامعه از طریق رسانه های جمعی، یا به صورت رو در رو می تواند در حل اختلافات و کاهش سوء تفاهم ها موثرتر از هر راه حل دیگری باشد. به شرط آن که این گفت و گو ها واقعاً گفت و گو و شنیدن و استدلال کردن باشند نه مناظره و منازعه و ستیزه جویی که در این صورت همه طرف ها بازنده خواهند بود و هر روز این خشونت کلامی و ارتباطی ابعاد خطرناک تری در جامعه پیدا خواهد کرد.
4- آقای فنایی اما در سخنان اشان البته به گستردگی خانواده فرهنگیان و نقش اجتماعی آنها و فداکاری این قشر چه در مشکلات و رویدادهای اجتماعی مانند جنگ و چه در حل مشکلات دانش آموزان اشان اشاره کرده اند که کاملاً درست بوده و همه ما از جمله نگارنده می توانند در این باره مصادیق و نمونه های فراوانی را از میان همکاران امان ذکر کنیم. البته همه ما از جمله این همکار محترم قبول داشته و داریم که در این قشر یا صنف مانند هر قشر و صنف دیگری نقاط ضعف و تاریک و سیاهی هم وجود دارند که نباید منکر آنها شد و مانند بعضی از اقشار خود را در مرتبه معصومیت و خطا ناپذیری و خارج از دایره نقد دید.
به گمانم تمام سخن ایشان و البته معلمان این است که این نقد و این طنز نباید جنبه توهین آمیز و تحقیر گونه باشد و باید به نحوی با تلطیف این نقد به روش های مختلف هنری، حس توهین آمیز بودن آن را رقیق یا بی اثر کرد. کما اینکه بعد از تجربه های مختلف در این سال ها ، معمولاً اصفهانی ها یا مشهدی ها یا آذری زبان ها یا جنوبی ها دیگر به نحوه ارائه چهره اشان در سریال ها و فیلم ها، به ویژه نوع طنز آنها، اعتراضی نداشته و تقریباً این مسئله را پذیرفته اند.
5- این همکار محترم در پایان خواستار تحریم خرید کالاهای مورد تبلیغ در این سریال شده اند که البته پیشنهادی مدنی است که اگر مورد قبول مخاطبان قرار گیرد و استمرار یابد می تواند در موارد مختلف، راهی مسالمت جویانه و البته اعتراضی برای مقابله با یک مسئله و مشکل باشد اما کارایی این گونه اعتراضات صنفی بستگی به وجود کانون های صنفی قدرتمند و پذیرش جبری یا اختیاری آن از سوی حاکمیت دارد که متاسفانه در ایران به خاطر بدبینی حکومت به فعالیت های صنفی و سیاسی و امنیتی کردن این گونه فعالیت ها فعلاً امکان آن وجود نداشته یا بسیار ضعیف به نظر می رسد. همان طور که قبلاً گفته ام یکی از مهم ترین و شاید مهم ترین هدف جامعه فرهنگیان باید متقاعد کردن یا وادار کردن حاکمیت به پذیرش و به رسمیت شناختن کانون های صنفی باشد.
اما سخن پایانی من با این همکار ارجمند و دیگر همکاران آن است که به جای پرداختن به سریال های پایتخت یا هر فیلم یا هر سریال سفارشی دیگری یا سازنده و بازیگران آنها، توجه ما باید به ریشه های این توهین و تحقیرها به اقشار مختلف و به خصوص قشر فرهنگیان در رسانه ای که خود را ملی می نامد باشد ؛ توهین ها و تحقیرهایی که متاسفانه کم سابقه هم نیستند.
به نظر می رسد صدا و سیما و در مجموع دستگاه رسمی فرهنگ کشور علیرغم آنچه که ادعا می کند یکی از رسالت های خودش را ایجاد تفرقه اجتماعی و به جان هم انداختن قشرهای مختلف و از هم گسیختگی اجتماعی می داند و این سیاست به نحو ظریف و زیرکانه ای به شکل های مختلف اجرا می شود.
مقابله شخصی و فردی با یک سریال و هنرمند این مشکل را حل نمی کند. در واقع این صدای صدا و سیما و سیستم رسمی فرهنگی ماست که از زبان هنرمندی که برای امرار معاش ناچار به کار کردن است بلند می شود. هر چند که از هنرمندان انتظار بیشتری می رود اما چه می توان کرد که هنرمند نیز چون همه ما غم نان دارد. ادبیات به کار رفته از سوی ایشان نسبت به آقای محسن تنابنده در شان جامعه معلمان و فرهنگیان نیست.
باید سیستمی را مورد خطاب و عتاب قرار داد که انسان ها را برای رفع حوائج خود مجبور به گذشتن از مرزهای اخلاقی می کند.
به قول مولانا :
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدلله بود
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گر خون تازه میرود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهم است (سعدی)
مقدمه
صله رحم یا به قول سعدی دیدار دوستان، یعنی درمان درد و رنج انسانی. حس با هم بودن، محترم و مورد توجه بودن. پذیرش اجتماعی داشتن. همفکری و همدلی کردن. درد دل کردن. یعنی تخلیه فشارهای عصبی.
یعنی هیجان شادی در روزمرگی زندگی که اغلب خسته کننده و آزاردهنده است. یعنی تضمین سلامتی روحی و جسمی. اما برای تداوم چنین سلامتی و تثبیت و تداوم آن، فقط افراد یک جامعه انتخاب گر یا تصمیم گیرنده نیستند بلکه شرایط اجتماعی، اقتصادی و شدیدا سیاسی روی این رفتار افراد اثر می گذارد.
تداوم تورم و گرانی افسارگسیخته، چه بلایی بر سر صله رحم و تعاملات اجتماعی ما آورده است ؟ دیگر کمتر موعظه ای در مورد صله رحم می شنویم، اما چرا؟ چون امروز، رفت و آمد جمعی در بین خویشاوندان، دوستان، همسایگان و همکاران، با بیماری و بحران اقتصادی حاکم، عملا غیرممکن شده است. حتی نام چهارشنبه سوری را به روز تکریم همسایگان تغییر داده اند که متوجه از دست دادن نعمتی باشیم که سلامتی روح و روان و جسم ما را به خطر انداخته است و صد البته سلامتی جامعه را.
امروز افسردگی؛ انرژی زیستی فرد و اجتماع را تقلیل داده است. افسردگی در جایگاه سوم بیماری ها در ایران است. بر اساس نتایج آخرین پیمایش غربالگری سلامت روان، حدود 30 درصد در کشور به اختلالات روان مبتلا هستند.
به نظر می رسد مفهوم « تسلای اجتماعی » با توجه ویژه از سوی ما و مسئولان، بهترین درمان دردهای انباشته شده ما طی دهه ها بی اعتنایی باشد. دردهایی که از کارکردهای نامناسب و ویرانگر مدیرانی بر ما تحمیل شده است که گاه منافع شخصی خود را بر ملت ارجح دانسته اند، گاه نادانی، ناتوانی و ضعف مدیریتی خود را بی رحمانه ندید گرفته و بر ملت تحمیل کرده اند و گاه انتخاب ناشایست خود را اقرار نکرده اند.
آنان دلسوز ایران و ایرانی نبوده اند. آنان با بی کفایتی و جاهلیت کردانیسم خود، هر دو را به ورطه بیماری و بحران کشانده اند.
امروز ایران و ایرانی زخم خورده به تسلای اجتماعی نیاز دارد تا شادی، همدلی و انسان بودن خود را بیشتر از این فراموش نکند. تا منجی انسانیت و روابط سالم و اثرگذار انسانی باشد.
تسلای اجتماعی یعنی چه؟
تسلا یعنی آسایش، اطمینان، خشنودی و شادکامی. فرد فاقد آسایش ناراحت شناخته میشود. گذر از غم فشارهای اجتماعی، به معنای بازیابی آرامش است، به معنای بازپسگیری فضاهای آرام در زندگیمان است، فضاهایی که میتوانیم در آن استراحت و بازیابی انرژی کنیم.
« تسلای اجتماعی » هر چند در علم روان پزشکی و روان شناسی، کاربرد دارد، اما به توجه به بحران های پی در پی جامعه ما و وجود آسیب های اجتماعی و اقتصادی بسیار ناشی از آن ها و برای حفظ سلامت روان افراد، شدیدا به تسلای اجتماعی نیازمندیم.
هادی خانیکی، استاد ارتباطات در همایش سلامت روان و رسانه، از رابطه میان تسلای اجتماعی و ارتباطات می گوید :
« مسأله " تسلا " در روان پزشکی و روان شناسی بسیار مطرح است و یکی از عوامل مهم ترمیم روانی اجتماعی است. من احساس میکنم که جامعه ما در وضعیت ترومایی قرار دارد و در این وضعیت طبیعتا فقط و فقط بلایای طبیعی و سیل، زلزله، جنگ، بیماری همهگیر و ... نیست. گسیختگی اجتماعی، بحران اقتصادی و سیاسی این ها مسائلی است که وضعیت را ترومایی میکند.
او معتقد است که باید به وضعیت تسلای اجتماعی بازگشت. " (1)
انواع رنج های انسان
« اروین یالوم (Irvin David Yalom) ، روان درمانگر هستیگرا و نویسنده برجسته آمریکایی در کتاب ارزنده « روان درمانی اگزیستانسیال » که با ترجمه دکتر سپیده حبیب منتشر شده است به برخی رنجهای وجودی، روانی و اجتماعی اشاره میکند که در شرایط بحرانی نظیر بیماریهای سخت یا وضعیت ترومایی جامعه تشدید میشوند . گویند مذهب و ایمان، معنویت افراد را بیشتر می کند و چنین افرادی اصولا خرسند و راضی زندگی می کنند. پس چرا واقعیت های جامعه ما این گفته را تأیید نمی کند؟
در این میان چهار رنج برجسته هستند :
1- رنج از مرگ؛ به معنای آگاهی از فناپذیری که اضطراب برآمده از آن در بیماریها و بحرانها شدت مییابد.
2- رنج از تنهایی؛ که انسان را به بنیادیترین سطح وجودی خود یعنی تنهایی سوق میدهد و در متن بیماری و بحران آشکارتر میکند.
3- رنج از بیمعنایی؛ که در مواجهه با بیماریها و بحرانها به پیدایش و رشد حس بیثمری و سرباربودگی میانجامد.
4- رنج از آزادی و مسئولیت؛ که در بیماری و بحران امکان برخورداری از آزادی در انتخاب و مسئولیت برآمده از آن را در مخاطره قرار میدهد.
تسلای اجتماعی با تقویت شبکههای ارتباطی و همبستگیهای جدید اجتماعی، افراد را در فهم و پذیرش مسائل هستیشناسانه، اجتماعی و انسانی توانمند میکند. " (2)
گویند بیماری جسم برخاسته از بیماری روح و روان است.
وحشت عده ای از مرگ نزدیکان یا خود به حدی است که هر روز بخشی از گفت و گوی ذهنی فرد با خودش را تشکیل می دهد. اضطراب ناشی از این تفکر، فشار مضاعفی بر مغز و قلب فرد به وجود می آورد. یا در تعقیب همین تفکر رنج آور، ترس از تنهایی بعد فوت پدر، مادر، همسر و فرزند، بار اضطراب را تشدید می بخشد.
رنج بردن از بی معنایی برخلاف دو رنج قبلی، به حدی از شعور و آگاهی نیاز دارد. از این لحاظ این نوع رنج دارای بار ارزشی است. کسانی که جهت زدودن این رنج، هدف، جهت و برنامه ای جهت خلاصی خود دارند، امکان خلاص شدن از این رنج را دارند. مثلا با پرداختن به انواع هنر، شعر و نویسندگی دنبال چاره اندیشی هستند. یا در دل طبیعت به دنبال یادگیری های جدید، خویشتن خویش را جلا می دهند.
همه این موارد در صورتی ممکن است که فرد جسم و روانی سالم داشته باشد و یا مشکلات زندگی او را در برنگرفته باشد، و گرنه به پوچی و بی هدفی بیشتری خواهد رسید.
رنج از آزادی و مسئولیت، برای فرد در شرایط بیماری و بحران، فرصت مناسبی برای بهره مندی از آن یا تحقق اهداف مفید نخواهد بود. خود امر انتخاب از چند راهکار یا موقعیت، به اندازه کافی گیج کننده است.
شرایط بحران و بیماری، مخاطرات این مواجه را تشدید می کند.
انسان در دوران بیماری جسمانی در هر سن و پایگاه اجتماعی که باشد خصوصا در سنین کودکی و سالخوردگی، به توجه و تسلی بیشتری نیاز دارد. حتی افراد بیگانه و ناآشنا نیز می توانند با قدری مهربانی، درد و رنج بیماری فرد را بکاهند.
فرد بیمار منتظر نگاه مهربانی است تا بودن با دیگران را باور کند. همین حس در بیماران روحی - روانی نیز صادق است. تنها گذاشتن و جداسازی آنان از متن جامعه، آزردگی را بیشتر می کند و بیماری را شدت می بخشد.
« توجه » حس خوشایندی است که تمامی افراد جامعه بدان نیازمندند. این توجه موجب تسلای خاطر می گردد. وقتی دختر یا پسری، داماد یا عروسی دست یک سالخورده را که پدر و مادر هستند، گرفته و او را به خانه سالمندان می گذارد، روانی متلاشی پر از سئوالاتی بی جواب را به آنان هدیه می دهد. حال اگر با پدر و مادر هر دو چنین معامله ای کنند، جدا ساختن آنان که بیش از نیم قرن با هم زیسته اند، دردی مضاعف است. ( در جایی سندی برای خانه سالمندان متأهل نیافتم)
افسردگی جمعی ؛ درد ایران امروز
افسردگی؛ قاتل انرژی زیستی فردی و اجتماعی است. بر اساس نتایج آخرین پیمایش غربال گری سلامت روان، حدود 30 درصد در کشور به اختلالات روان مبتلا هستند و افسردگی در جایگاه سوم بیماری ها در ایران است.
قدر مسلم تنها روان و جسم انسان، بیمار و رنجور نمی گردد.
« افسردگی جمعی » دردی است که این روزها درگیر آن هستیم. جامعه یا هر بخش موجود در جامعه یعنی بخش های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیز می تواند بیمار باشد. لذا جامعه بحران زده و بیمار نیز به توجه و تسلی نیازمند است.
تسلی چنین جامعه ای با توجه به کیفیت زندگی جمعیت موجود در آن و با شناخت و بررسی مشکلات جامعه، قبل از تبدیل شدن به معضلات لاینحل و با رعایت عدالت در تمامی بخش های موجود در آن ممکن است.
حس بی عدالتی بدترین تجربه تلخ زندگی اجتماعی است. امروزه شدت بی عدالتی در جامعه در هر حیطه ای تا حدی است که حتی کودکان نیز آن را خارج از خانواده حس می کنند. جامعه ما بیمار اورژانسی است و نیاز به درمان و توجه عاجل دارد.
چرا ایران نود و نهمین کشور شاد دنیاست؟ فقط دولت ها جامعه را رنجور و بیمار نساخته اند، بلکه من و شما هم در ایجاد شرایط موجود مقصریم.
ایران در رتبه 99 بین کشورهای شاد دنیا قرار دارد. لابد باید خوشحال باشیم که در بین 147 کشور که آخرین آن کشور افغانستان است، رتبه 99 زیاد بد نیست و رتبه قابل قبولی است. البته این رتبه را هم مدیون مردم ایران هستیم چون رتبه 13 شهروندان در سخاوت و کمک به دیگران باعث شده است تا رتبه ایران در مجموع پایینتر نیاید.
باید تجزیه و تحلیل کرد که چرا کشورهای فنلاند، دانمارک، ایسلند، سوئد، اسرائیل، هلند، نروژ، لوکزامبورگ، سوئیس و استرالیا، به عنوان ده کشور شاد دنیا معرفی شده اند؟ خصوصا اسرائیل که دائما در حال جنگ است، چگونه پنجمین کشور شاد شناخته شده است؟
مشخص است که اشتغال کامل و نبود بیکاری، تولید انبوه، سرمایه گذاری و رفاه اجتماعی در این کشورها بیشتر است. آنان در شرایط رفاه و توانمندی، تنبل و تن پرور نشده اند، بلکه با بالفعل درآوردن امکانات بالقوه کشور خود، رفاه و شادی را به عنوان یک حق انسانی و طبیعی، برای همه افراد جامعه فراهم ساخته اند.
آنان دارای ثبات اقتصادی هستند و همانند ما در ساعات متفاوت یک روز و در مغازه های گوناگون، با قیمت های چندگانه مواجه نیستند. یعنی اقتصادی منتظم و پربازده دارند و همانند ما به دلیل قوانین دست و پا گیر یا غلط، کارخانه ها و کارگاه های آنان ورشکسته و تعطیل نمی شود.
امروز برندهای ملی ایرانی که در 50 یا 60 سال پیش رشد کرده بودند کجا هستند؟
سیاست آنان برخلاف سیاست ماست. گرسنه نگه داشتن افراد در سنین و طبقات گوناگون و سپس دادن انواع کمک مالی بلاعوض یا با بهره کم توسط دولت، با تصور تثبیت محبوبیت دولت ها، چهره فقر مطلق را در کشور توسعه داده است.
بیشتر مردم ایران با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند تا ثابت کنند که سرپا و زنده هستند. اما به چه بهایی؟ به بهای غمگینی و درماندگی. تنبلی و سربار خانواده و جامعه بودن. با تولید ناکافی و اتکا به درآمد نفت و گاز به بهای بیماری و بحران در جامعه که نهایتی برای مرتفع شدن آن ها دیده نمی شود.
در شرایط بحران و بیماری جامعه، جهت گرفتن تصمیم درست باید به اطلاعات درست و واقعی، دسترسی داشته باشیم. چرا همیشه تورم؟ چرا همیشه تحریم؟ چرا همیشه مشکل مسکن و اشتغال، بحران قاچاق کالا و سوخت؟ چرا غایتی برای حل این بیمارهای اجتماعی و اقتصادی وجود ندارد؟ چرا رفاه و شادی برازنده ملت ایران نیست؟
اینجاست که عده ای برای جستن آن وطن را رها می سازند و ما چرا به نکوهش آنان می پردازیم. آنان از حاد شدن بیماری جامعه و خود، هراس داشته و با جسارت و شهامت، مهاجرت را عین رهایی یافته اند.
زمانی باید ماند که امید به تسلای اجتماعی از سوی مردم و دولت باشد. یقین اگر چنین بود کشور من هم حداقل جزو 20 کشور شاد دنیا بود.
گویند مذهب و ایمان، معنویت افراد را بیشتر می کند و چنین افرادی اصولا خرسند و راضی زندگی می کنند. پس چرا واقعیت های جامعه ما این گفته را تأیید نمی کند؟
بدترین خصلت یک انسان که بیشتر ما درگیر آن هستیم انتظار بیهوده برای فرجی معجزه آسا آن هم از سوی دیگران است.
آگاهی از وضعیت اسفبار می بایست به حرکتی درمانگر منجر شود و گرنه هرگز با حلوا گفتن دهن کسی شیرین نشده است.
حداقل من و شما در تعاملات اجتماعی خود بر فشارهای جامعه از هم گسیخته خود، قدری با یکدگیر مهربان باشیم و به همدیگر احترام بگذاریم و اگر مرهم دردی نمی شویم با رفتار نادرست خود، شدت بیماری اجتماعی را بیشتر نکنیم.
فشارهای وارده بر ما را کوه با آن همه سختی و استواری قادر به تحمل نیست.
فقط دولت ها جامعه را رنجور و بیمار نساخته اند، بلکه من و شما هم در ایجاد شرایط موجود مقصریم.
بیماری روح و روان سرایت می یابد و دامن ما را هم می گیرد. با خود روراست باشیم و از سلامتی روح و روان مان مطمئن شویم تا مبادا جسم مان درگیر بیماری های ناعلاج کشنده شود. آن هم در روزگاری که هزینه درمان سر به فلک کشیده است.
و باز به قول سعدی شیرین سخن:
بر احوال آن كس ببايد گريست
كه دخلش بود نوزده، خرج بيست
منابع :
(1) جامعه ایران به تسلای اجتماعی نیاز دارد. منبع آپارات. چهاردهمین همایش روان و رسانه. یکم اسفند 1403
(2) روزنامه اعتماد؛ یادداشت دکتر هادی خانیکی؛ در باب تسلای اجتماعی.1403/12/07
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
طبیعت ایران گنجینهای ارزشمند از مناظر بکر، اقلیمهای متنوع و منابع طبیعی منحصربهفرد است. یکی از مهمترین مسائلی که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته، اهمیت حفظ این منابع برای نسلهای آینده است. گردشگری پایدار یکی از راههایی است که میتواند همزمان با بهرهبرداری از طبیعت، از تخریب آن جلوگیری کند.
نمونهای از این چالشها، برداشت بیرویه از منابع طبیعی بهعنوان سوغات است. هرچند که هدیه دادن یک تکه سنگ، خاک یا گیاهان منطقهای ممکن است نشانگر علاقه به طبیعت باشد، اما در بلندمدت باعث کاهش جذابیت گردشگری و حتی نابودی تدریجی زیستبومها میشود. تصور کنید که اگر هر بازدیدکننده از مناطقی مانند جزیره هرمز یک مشت از خاک نقرهای آن را با خود ببرد، در آینده چیزی برای دیدن باقی نخواهد ماند.
در این میان، مسئولیت ما بهعنوان شهروندان آگاه و علاقهمند به توسعه پایدار این است که این موضوع را با دیگران در میان بگذاریم، حتی اگر موجب ناراحتی آنان شود. آگاهیبخشی درباره اهمیت حفاظت از طبیعت نه تنها یک وظیفه فردی بلکه یک ضرورت و ماموریت اجتماعی است.
با ترویج فرهنگ مسئولیتپذیری در سفر، میتوان به جای برداشت منابع، تجربههای ارزشمندی را به یادگار برد و به دیگران نیز فرصت داد تا زیباییهای طبیعت را همانگونه که هست، ببینند و از آن لذت ببرند. تنها در این صورت است که میتوانیم میراث طبیعی ایران را برای نسلهای آینده حفظ کنیم و توسعه صنعت گردشگری را در مسیری پایدار و مسئولانه پیش ببریم.
***
صدای معلم :
- آن چه در تصویر مشاهده می کنید فاجعه ای است که مردم و مسافران برای ساحل نقرهای جزیره هرمز ایجاد کرده اند .
بسیاری از گردشگران و مسافرانی که به هرمزگان رفته اند ؛ خاک نقره ای سواحل آن جا را در بطری ریخته و با خودشان برده اند طوری که سواحل هرمزگان تقریبا از این خاک خالی شده است .
به قول معروف :
شمال را خراب کردیم؛ حالا نوبت جنوب است !
- کلیپ زیر متاسفانه ؛ «سواد محیط زیستی ایرانی ها » را در برخورد با طبیعت و محیط زیست نشان می دهد که چقدر بی رحمانه و بدون مسئولیت پذیری و آینده اندیشی کمر به نابودی آن بسته اند :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید