همیشه برایم بسیار عجیب و تأمل برانگیز بود که چگونه است با اینکه بیش از ۳۰ سال از درگیریم با مدرسه و دانشگاه، درس خواندن و درس دادن می گذرد؛ اما نه قدرت حافظه و به یادآوری رخدادها و نه درگیری ام با روابط و مسائل روزمره زیست محلی اجتماعی و فرهنگی، هرگز به گرد پای پدر و مادر بی سوادم نمی رسد! به راستی چرا اکثر ما تحصیل کرده ها، سواد بومی کمتری نسبت به بی سوادان آکادمیک داریم؟ چرا هر چه سواد آکادمیک تخصصی تر می شود، در اغلب موارد دایره سواد بومی ما بیشتر محدود می شود؟ سواد آکادمیک علاوه بر اینکه اجازه ظهور و بروز سواد بومی را در خلال فرایندهای یاددهی و یادگیری نمی دهد، بلکه با نادیده انگاری آن فرصت درونی سازی کنش های آکادمیک را هم از دانشجویان سلب می کند.
منظورم از سواد بومی شاخصه هایی چون: قابلیت حافظه شفاهی و بازنمایی زبانی کنش ها، حوصله و تمرکز گفت و شنودی در محاورات عمومی، ادراک و قدرت بازیگری در مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در چارچوب زیست جهان محلی است. کنش های آموزشی و پژوهشی و درگیری با فرآیندها و خروجی هایی که به شکل رسمی در محیط های دانشگاهی جریان دارند را سواد آکادمیک گویند که در قالب مدارک دانشگاهی نمود پیدا می کند.
نوع مواجهه سواد آکادمیک با سواد بومی چگونه است که موجب کم رنگ شدن و اضمحلال جلوه های آن در تحصیل کردگان می شود؟.اضمحلالی که کژکارکردهای اجتماعی و فرهنگی بسیاری را در عمل متوجه دانش آموختگان دانشگاهی کرده است. چراکه آنها علی رغم داشتن مدارک آکادمیک اما در خلق و توسعه عمیق روابط اجتماعی و مهمتر از آن ارتباط با ساختار و بافت فرهنگی و تاریخی خویش عاجزند. آنها به شکل معلق گونه ای در اتمسفر فرهنگی و اجتماعی خویش به زیستن مشغولند؛ بدون اینکه پیوندی وجودی با بنیان های زیستی خود برقرار کرده باشند و به همین دلیل در هویت آکادمیک آنها نشانی از ریشه های فرهنگ بومی دیده نمی شود.
هانس ماگنوس مولف آلمانی می گوید: « من به بی سواد حسادت می کنم؛ به خاطر حافظه اش، ظرفیت تمرکزش، زیرکی اش، نوآوری اش، سرسختی اش و حس شنوایی اش » . هر چند یکی از عناصر اصلی و محوری سواد آکادمیک مطالعه است؛ اما خوزه اورتگا فیلسوف اسپانیایی در این خصوص هشدار می دهد که: « عادت به خواندن که اکنون غریزه ثانویه مان شده است؛ چنان ابلهمان کرده است که از مزیتهای آشکار کلمات مکتوب لذت می بریم، اما اتلاف ها و خطراتی که به بار می آورد را نمی بینیم » . او مهمترین تهدید چنین سوادی را مبارزه علیه جهان شفاهی و برجسته ترین اعجاز انسانی که گفت و شنود است می داند. سقراط نیز از سویه های منفی و مخرب سواد و گذر از فرهنگ شفاهی به فرهنگ نوشتار ابراز نگرانی می کرد (برگرفته شده از کتاب قدرت خواندن اثر فرانک فوردی).
سواد آکادمیک علاوه بر اینکه اجازه ظهور و بروز سواد بومی را در خلال فرایندهای یاددهی و یادگیری نمی دهد، بلکه با نادیده انگاری آن فرصت درونی سازی کنش های آکادمیک را هم از دانشجویان سلب می کند. زیرا هیچ دانشجویی نمی تواند، تلقیات و سواد بومی خود را کاملا به کناری بگذارد و ذهن خویش را برای ورود منویات آموزش های رسمی دانشگاهی تهی سازد. به همین دلیل عدم توجه به دانش بومی و ضمنی دانشجو، خود مانعی بزرگ برای یادگیری عمیق در کلاس درس می شود.
حذف سواد بومی توسط سواد آکادمیک، یکی از دلایل اصلی همگن سازی دانشجویان و پرورش فارغ التحصیلانی شبیه به هم است که چون در شرایط خلاء اجتماعی و فرهنگی و بدون ارتباط موثر با مناسبات جامعه آموزش دیده اند، کارایی چندانی برای فهم و حل مسائل جامعه در حوزه تحصیلی خویش را ندارند.
فراگیری سواد بومی توسط مکانسیم های تدریجی پیدا و پنهان نهادهایی چون خانواده، گروه های اجتماعی و فرهنگی کوچک و بزرگ محلی، منطقه ای و ملی صورت می گیرد. این سواد به طور خودآگاه و ناخودآگاه بخشی از هویت فرهنگی یک فرد را می سازد. اما در محیط دانشگاه تحت لوای فرایندهای جامعه پذیری آکادمیک، او ناچار است مدام آن را پنهان و سرکوب نماید و آن قدر این فرایند به اصطلاح هنجارمند تکرار می شود که دانشجو نه تنها دیگر توجهی به تقویت و نقد سواد بومی خویش ندارد بلکه به طور کلی آن را نفی و از خود دور می سازد. به گونه ای که وقتی وارد بافت اجتماعی خویش می شود هم دیگران برای او و هم او برای دیگران غریبه به نظر می رسند.
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.