جشن نوروز، بزرگترین جشن جهانِ ایرانی امروز، کهن ترین جشن دینی و ملی ایرانیان است. اغلب مورخان، پیدائی نوروز را به جمشید، پادشاه پیشدادی ایران نسبت داده اند. که گویند، جمشید در این روز جهان را به تصرف خود در آورد. و پس از آن، ایرانیان هر سال به جشن و شادی پرداختند؛ آتش می افروختند، سکه ضرب کردن، آتشکده ها را پاکیزه می کردند، درخت می کاشتند و به آبادانی ایران می پرداختند. به گفته بیرونی" نوروز نخستین روز است از فروردین ماه، و زین جهت روز نو نام کردند؛ زیراک پیشانی سال نو است... و اول روزی است از زمانه، و بدو فلک آغازید گشتن."
عید نوروز در گذشته های نه چندان دور، با وجود سادگی، از صفا، صمیمیت و شیرینی بسیاری برخوردار بود. معمولا، چند روز قبل از عید نوروز، پدرجان با قبول کلی سفارش از مادر، راهی شهر می شد. خرید لباس نو برای بچه ها و سور و سات سفره نوروز، در صدر سفارشات مادر جان بود. و البته، تنها کسی که مادر برای او سفارش خرید نداشت، خودش بود. چون، بیم آن داشت که نقدینگی پدر کفاف لازم برای خرید عید را نداشته باشد. و البته، پدر با بزرگواری و تیزبینی برای مادر نیز خرید می نمود. ولی برای خودش ..... باز همان کت و شلوار دامادی اش. و معمولا می گفت: "کت و شلوار می خواهم چه کار. من که کارمند دولت نیستم که باید مرتب کت و شلوار بپوشم."
وقتی پدرجان با کیف دستی برزنتی راه راه بزرگ اش، پر و پیمون، از شهر به خانه بر می گشت، دل تو دل ما نبود. لحظه شماری می کردیم، تا مادر بساطِ خرید پدر را برای ما بگشاید. چقدر انتظارات دوران کودکی کوچک و دور و دراز است. و البته شیرین و فراموش نشدنی.
مادر جان، به طور معمول بعد از شام، کیف دستی برزنتی پدر را وسط اتاق می گذاشت و در حالی که پدر بر متکای پشمی تکیه داده بود، کیف را می گشود. البته، حواس ما بود که حجم کیف، قدری کم شده است. که به خاطر برداشتن نقل و نبات و شیرینی عید بود. که بایستی قبلا از دید بچه ها مخفی می شد. ولی، خوب ... ما هم روش خودمان را داشتیم. و البته، حواسمان بود که جانب انصاف و احتیاط را رعایت کنیم. تا مبادا مادر شرمنده مهمانان عید نشود.
مادرجان، ما را یکی یکی صدا می زدند. و ما با اشتیاق تمام جوراب، شلوار و پیراهن خودمان را به تن می کردیم. و کلی هم ذوق می کردیم. و خیلی دوست داشتیم همان شب وسط آبادی برویم و خریدهای عیدمان را نشان سایر بچه ها بدهیم. ولی، باید صبر می کردیم. بعد از پوشیدن لباس های نو، چند ساعتی با آنها سر می کردیم. جیب ها و طرح و رنگ آنها را چندین بار ورانداز و مقایسه می کردیم. و قبل از خواب آنها را تا کرده تحویل مادر می دادیم. تا روز عید نوروز. و البته، پدرجان، همان طور که به متکا تکیه داده بود و رادیوی موجی اش را گوش می کرد، در پاسخ سوال مادر، که چرا برای خودت چیزی نخریده ای؟ می گفت: "من که لباس نو لازم ندارم. همان کت و شلوار دامادی خیلی هم خوب است. بگذار بچه ها خوشحال باشند." و چه ذوقی می کرد، وقتی ما را در لباس نو می دید.
صبح روز عید نوروز، مادر همه ما را از خواب بیدار می کرد. دست و روی ما را با آب ولرم می شست. و لباس های نو را به تن مان می کرد. بعد در کمال تعجب سفره پهن گل گلی در مهمانخانه ما را مهمان خود می کرد. و البته، مهمانخانه با گرما و بوی والور علا الدین فضای متفاوتی داشت. پدر نیز خیلی قبل از ما در کنار سفره نشسته بود. و با صدای رادیوی موجی اش لحظه تحویل سال و آمدن نوروز را دنبال می کرد. در ضمن، آن روز از کار نیز خبری نبود. چون باید به اتفاق اهالی روستا جشن می گرفتیم.
سفره را سریعا ورانداز می کردیم. روشنائی فانوس کوچک قرمز رنگ نفت سوز، که در وسط سفره بود، بیشتر از همه جلب توجه می کرد. و آیینه و پارچ بلوری آب و قرآن، که در کنار فانوس دل را به آسمانها می برد. و بوی سبزه های گندم و عدس که طراوت و شادابی را به سفره هدیه می کرد. یک جعبه شیرینی مربائی، چند ظرف نقل رنگارنگ، نخودچی و کشمش و ظرف مسی بزرگ میوه جات. البته، همه اینها را بچه ها قبلا ملاقات کرده بودند. ولی، جعبه شیرینی را خیر!
بعد از دعای تحویل سال، مادرجان اسپند دود می کرد. برای همه ما طلب دعای خیر می نمود. و روی تک تک ما را به گرمی می بوسید. و با احترام به سمت پدرجان راهنمائی می کرد. پدر نیز علاوه بر دیده بوسی مردانه، یک سکه پنج تومانی یا اسکناس ده تومانی تو جیب ما می گذاشت. و برای ما آرزوی خوشبختی و سلامتی می کرد. بعد، نوبت سور و سات شکم بود. و البته، جعبه شیرینی و نقل های رنگی که باید از شرمندگی آنها در می آمدیم.
اولین جائی که بعد از تحویل گرفتن نوروز در منزل پدر به آنجا می رفتیم، منزل پدر بزرگ بود. استقبال گرم خاله ها و مادربزرگ برای ما بسیار جذاب و خاطره انگیز بود. و البته هر یک از ما زودتر به دیدار مادر بزرگ می شتافت عیدی ویژه ای می گرفت. چون، اعتقاد بر این بود که این کار شگون دارد و برای آنها سلامتی و خیر و برکت در سال نو می آورد. مادر بزرگ در کمال بزرگواری همه نوه ها را می نواخت و با عیدی شاد می کرد.
بعد از عید دیدنی از خانه مادر بزرگ با لباس های نو و در کمال احتیاط وسط آبادی می رفتیم تا سایر بچه ها و دوستان را هم ببینیم. و خیلی مراقب بودیم که لباس های نو مان را گلی و کثیف نکنیم. حداقل برای یک روز.
یکی از آداب و سنن بسیار خاطره انگیز نوروز بازدید دسته جمعی ریش سفیدان و مردان روستا از خانه تک تک اهالی بود که معمولا به اتفاق کدخدای ده صورت می گرفت. شاید در آن دوران اتحاد و یکپارچگی و مردان روستا برای ما بچه ها خیلی جالب بود. این همبستگی در تمام امور روستا ساری و جاری بود. مثلا در لایروبی کانال های آب و قنات، کمک در ساختن مسجد و مدرسه، دروی محصولات کشاورزی و ...
الان، دیگر مادر بزرگ پیش خداست. ولی بزرگواری و مهربانی و از خود گذشتگی را برای ما یادگار گذاشته است.
الان دیگر کدخدا هم به رحمت خدا رفته است. ولی همبستگی و اتحاد منطقه ای و ملی را بیشتر از گذشته نیاز داریم.
ولی هنوز وجود نازنین پدر هست. با عمری تجربه و تعهد. به خانواده و روستا و روستائیان. و دستان پرمهرش. و صلابت و پشتکار مثال زدنی اش برای فرزندان و خانواده.
و البته، هنوز وجود مادر جان هست. که هر گاه از همه خسته و درمانده می شویم به آغوش گرم و پر مهر او پناه می برم.
خدایا، خانواده بزرگ ایران را از دروغ، ریا و خشک سالی محافظت و مراقبت بفرما.
email: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
https://www.aparat.com/Drrezamoghaddasi
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چشمت به چشم آینه خندید و دور شد
ماهی میان برکه درخشید و دور شد
در روزهای روشن خورشید آمدی
خورشید در غروب تو کوچید و دور شد
ای روشن از نگاه تو اطراف هر چه بود
تردید از نگاه تو لغزید و دور شد
"افسانه حیات دو روزی نبود بیش"
افسون چشم های تو را چید و دور شد
من آمدم به سایه مهرت بیارمم
ماندم میان بوته تردید و دور شد
دیر آمدم، همیشه چرا دیر می رسم؟
وقتی یکی رسید و مرا چید و دور شد
دف می زنم به مرگ تو در مردن خودم
کی مرگ را به روی تو پاشید و دور شد؟
کانال هفت جوش
گروه گزارش/
پرتال اداره کل آموزش و پرورش استان چهارمحال و بختیاری نوشت : ( این جا )
« احمد راستینه با اشاره به اهمیت لایحه رتبه بندی معلمان گفت : لایحه رتبه بندی معلمان در سخت ترین شرایط اقتصادی تصویب شد چون باور نمایندگان این بود که نقطه آغاز تربیت اسلامی ، آموزش و پرورش است.
نماینده مردم شهرستان شهرکرد،بن و سامان در مجلس شورای اسلامی در نشست شورای معاونین اداره کل آموزش و پرورش استان که با حضور معاون تربیت بدنی و سلامت وزارت آموزش و پرورش برگزار شد گفت : ما معتقد هستیم که آموزش و پرورش با بقیه دستگاه ها متفاوت است لذا ما برای سایر دستگاه ها به سمت همسان سازی و متناسب سازی حرکت نکردیم ولی برای آموزش و پرورش یکپارچه ایستادیم. »
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ عملکرد دولت سیزدهم و مجلس یازدهم در تصویب آن چه سرانجام « قانون رتبه بندی معلمان » نامیده شد حرکتی مهم و قابل تقدیر است . دولت روحانی و مجلس هم سو نتوانستند رتبه بندی معلمان را « قانون » کنند اما دولت رئیسی و مجلس هم سو به آن شکل قانونی دادند و این شاید تنها حسن و امتیاز عملکرد دولت فعلی در مورد معلمان و حقوق قانونی آن ها باشد .
اما پرسش « صدای معلم » از این نماینده مجلس و سایر نمایندگان و دولت مستقر آن است که آیا این قانون خواهد توانست گامی در جهت کاهش تبعیض نهادینه شده میان معلمان و سایر نهادها و دستگاه ها همچون خود نمایندگان مجلس و یا کارکنان نهاد ریاست جمهوری باشد ؟
آیا آن شرایط سخت اقتصادی برای برخی کارمندان که از شمول قانون مدیریت خدمات کشوری مستثنی هستند و دریافت های ویژه دارند نیز ساری و جاری است ؟
آیا اگر اعتراضات و تجمعات معلمان نبود ؛ ادعای این نماینده مجلس و سایر همکاران وی مبنی بر این که آنان به آموزش و پرورش به عنوان نقطه آغاز تربیت اسلامی باور دارند صحیح و یا مقرون به صحت بود ؟
پیش تر نوشتیم ( این جا ) ؛
« آیا آن چه پیش تر و تحت عنوان « ارتقای شغلی » و تخصیص عناوینی مانند معلم ارشد ، معلم خبره و معلم عالی توانست چنین اهدافی را احصا و ارضا نماید ؟
آیا مسئولان و تصمیم گیرندگان به اثربخشی طرح پیشین و مبانی پژوهشی آن پرداختند و آن را مورد آسیب شناسی قرار دادند ؟
آیا از معلمی که بسیار پایین تر از « خط فقر » رسمی اعلام شده قرار گرفته و حتا با اجرای کامل این طرح و فرض تخصیص حداکثر مبالغ پیش بینی شده در افزایش های حقوقی باز هم همچنان در خط فقر ابقا خواهد شد ؛ می توان به گشایشی در بن بست رضایت شغلی و اعتماد عمومی نسبت به ستاد آموزش و پرورش و به تبع آن حاکمیت امیدوار بود ؟
وقتی قانون مدیریت خدمات کشوری برای معلمان به صورت کامل اجرایی نشده چگونه قانون بعدی می تواند مطالبات قانونی و حداقلی آنان را پاسخ گو باشد ؟
در لایحه پیشین رتبه بندی معلمان و در فصل « میزان افزایش حقوق معلمان را براساس لایحه نظام رتبه بندی » چنین آمده بود : ( این جا )
« ۲- پس از اعمال بند (۱) این ماده، چنانچه حقوق و فوق العادههای هریک از معلمان از هشتاد درصد (۸۰%) مجموع حقوق و فوق العادههای هیات علمی مربی پایه یک دانشگاه تهران، کمتر باشد، مابهالتفاوت تا سقف مذکور تحت عنوان «تفاوت تطبیق» در احکام کارگزینی آنان درج خواهد شد . »
پرسشی که همچنان به قوت خود باقی است آن است که چرا این بند در قانون رتبه بندی معلمان حذف شد ؟ واقعا فرق میان کار یک معلم و یک استاد دانشگاه چیست و این همه تفاوت از چه ناشی می شود ؟ آیا میان آموزش و پرورش و آموزش عالی تفاوت خاصی وجود دارد که معلمان و سایر اقشار از آن بی خبرند ؟
آیا قانون رتبه بندی معلمان در غیاب تشکیلات حرفه ای مانند « سازمان نظام معلمی » خواهد توانست از حقوق قانونی و حرفه ای معلمان صیانت کند ؟
پیشنهاد « صدای معلم » به « مجلس انقلابی » آن است که طرح سازمان نظام معلمی که نیاز به اعتبار و بودجه خاصی هم ندارد ، سریعا در دستور کار قرار گیرد تا صداقت آنان برای ارتقای کیفیت آموزشی و صیانت از جایگاه ، منزلت و اعتبار معلمی به اثبات برسد . »
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در شروع سال جدید با خودم عهد میبندم که:
1- کمتر از قبل قضاوت کنم.
2- در مسائلی که به من ارتباط ندارد، دخالت نکنم.
3- قبل از اظهار نظر کردن، از خودم این سوال را بپرسم: "من واقعا در این زمینه چه میدانم؟ چقدر آگاهی دارم؟"
4- وقتم را با غیبت، فحاشی، پرحرفی و مسخره کردن دیگران نگذرانم.
5- بیشتر سکوت کنم.
6- آداب گفتوگو کردن را یاد بگیرم.
7- داد نزنم.
8- خوب بشنوم.
9- دایره واژگانام را گسترش دهم.
10- با دلیل و منطق حرف بزنم و فقط حرفهای با دلیل و منطق را بپذیرم.
11- محبت و علاقهام را ابراز کنم.
12- از "هیچکس" هیچ توقعی نداشته باشم.
13- یک کتاب بیشتر از پارسال بخوانم.
14- پول یک پیتزا و یک پاکت سیگار را بدهم و به تماشای تئاتر بروم.
15- تلویزیون تماشا نکنم.
16- تا حد امکان از وسایل حملونقل عمومی استفاده کنم.
17- بین خطوط رانندگی کنم.
18- فرهنگ اعتراض را بیاموزم.
19- نقد کنم بهجای این که نق بزنم.
20- عمیقتر و آرامتر نفس بکشم.
21- چندین طلوع و غروب خورشید را نظاره کنم.
22- هر از گاهی به کوه بروم.
23- گل یا گیاهی را به خانه و محل کارم بیاورم.
24- موسیقی ملل، کلاسیک و فولکلور بیشتری بشنوم.
25- خون اهدا کنم.
26- برنامهی روزانه داشته باشم.
27- فهرستی از خصوصیتهای خوب و بد خود نوشته و سعی کنم خودم را بیشتر و بهتر بشناسم.
28- برای خودم وقت بگذارم. هر شب چند دقیقا با خودم خلوت کنم. مطلقا خودم. دور از جمع، گوشی یا هر چیز دیگری که تمرکزم را کم کند. تنها باشم و فکر کنم.
29- برای خودم زندگی کنم نه دیگران؛ به این سوال بیتوجه باشم: 《مردم چی میگن؟》
30- باورهایم را به چالش بکشم و ریشهیابی کنم.
31- انرژیام را صرف این چهار چیز نکنم: تجاوز به حق دیگری، انتقام گرفتن، تکرار و تقلید.
32- یک فعالیت که تا کنون انجام ندادهام را تجربه کنم. همچنین سری بزنم به یک جایی که تاکنون نرفتهام.
33- میزان استفادهام از فضای مجازی را کاهش دهم.
34- حرص مطرح شدن در فضای مجازی، اثبات خویش، خودنمایی، لایک گرفتن و فالوور داشتن را از سر بیرون کنم.
35- زندگی و فعالیتهایم خلاصه نشود در این 8 چیز: کپی، فوروارد، لایک، کامنت، چت، پست، استوری، لایو.
36- حواسم را بیشتر جمع کنم تا موجهای فضای مجازی مرا با خود نبرد.
37- نه فقط زبالهای روی زمین نریزم، که روزی یک زباله هم از روی زمین بردارم و در سطل آشغال بیندازم.
38- دربارهی محیط زیست بیشتر بدانم و حواسم به طبیعت باشد. (آب، هوا، خاک، جنگل و در نتیجه بشر، در معرض تهدیدهای خطرناکی است.)
39- اطلاعاتم را در یکی از زمینههای تاریخی، فرهنگی یا جغرافیایی مرتبط با کشورم افزایش دهم. ایران را بهتر بشناسم.
40- روزی یک بار این 40 عهد را با خودم مرور کنم تا فراموشم نشود.
کانال ریشه
۱/۱/۱ شروع قرن پانزدهم خورشیدی من با رستاخیر طبیعت مجدداً به قرن آکنده از چالشهای مثبت و منفی و تحولات شگرف پای می گذارم.
از امروز تصمیم گرفتم دروغ نگویم ، مقلد نباشم ، به عنوان یک معلم کم کاری نکنم ؛ جرائت و توانایی تغییر داشته و حامل و ناشر تفکر انتقادی باشم و از بالادستی ها با اقتدار پیگیر مطالبات بوده و با زیر دستانم رئوف و مهربان باشم.
دست کم روزی یکی دو ساعت مطالعه آزاد داشته ، یک زبان جدید بین المللی یاد بگیرم و تازه های دانش و تکنولوژی را تورق نمایم. من تنها و تن ها مسافر قرن آتی ام. آمده ام تا زمان و مکان را شگفت زده و اسیر توانایی های نامحدود بشر دو پا نمایم. من، من آمده ام....
پارادایم قرن و سفر در زمان
پژوهشگران ایرانی معتقدند:
پارادایم ها و چهارچوب های مرسوم زندگی بشری در قرن پیش رو، با توجه به پیشرفت های چشم گیر در عرصه علم و تکنولوژی تغییرات شگرفی خواهد داشت . سرعت و گستره جابه جایی اطلاعات نیز بر همه گیر شدن سریع این تغییرات در سبک زندگی تأثیر به سزایی داشته به نحوی که فن آوری و تبعات آن انسان را در آینده ای نه چندان دور با چالش های جدی روبه رو می کند به طوری که نظم، آرامش و رشد او را مختل و یا ارتقا داده و نهایتاً انحطاط جوامع بشری و یا جاودانگي وی را رقم خواهد زد.
مرزهای فروپاشیده
عصر جدید قرن رویدادهای پیش بینی نشده و سریع خواهد بود. انواع مرزهای واقعی و کاذب جغرافیایی ،سیاسی، ایدئولوژیکی و همچنین محدودیت های زمان و مکان، زبان در قرن جدید رنگ باخته و احتمالا نوه و نتیجه های ما در انتهای قرن سر از سایر کرات درآورده و در مریخ و ماه و....رحل اقامت خواهند افکند.
افول آموزش و پرورش سنتی
ما به زودی شاهد و ناظر به پایان رسیدن آموزش و پرورش سنتی و ایدئولوژیک خواهیم بود. اقتضائات قرن جدید خارج از اراده دولت ها و تصورات روزمره ماست.
انتطار می رود با زایش و تکامل تکنولوژی های جدیدی چون هوش مصنوعی و اینترنت اشیا، واقعیت مجازی، جهش های ژنتیکی، همجوشی هسته ای، ماشین لرنینگ، بلاکچین و....بشر با سفر در زمان کم کم قدم در راه جاودانگي گذاشته و کره زمین را به مقصد سیارات مشابه و چه بسا دیگر کهکشانهای مجاور ترک نماید.
متاورس و دنیاهای مجازی
آینده متاورس آن قدر اهمیت دارد که شاید در چند سال آینده همه ما به جای گوشیهای هوشمند، یک عینک ar روی چشممان داشته باشیم و در دنیای متاورس سیر کنیم!
متاورس دنیایی موازی با دنیای فیزیکی که میتوانیم یک زندگی دیجیتالی را در آن تجربه و اداره کنیم! عصر متاوری فرارسیده است .
حرکت نانو رباتها در رگ های ما، ارتباط با سایر انسانها از طریق فکر کردن، جهش هوش، مسافرتهای فضایی، پول و زبان مشترک، کنترل آب و هوایی، قابل سکونت شدن قطب ها، جنگل شدن کویرها و...بخشی از پیش بینی بشر برای پایان قرن پیش روست.
دانشمندان چه می گویند؟
مارتین ریز بر این باور است که همانطور که بهترین دانشمندان نیز در گذشته نتوانسته بودند اثر فیزیک هستهای را پیشبینی کنند و تصور دنیایی با تلفنهایهمراه هوشمند امروزی در روزگاری مانند میانه قرن بیستم، چیزی شبیه به معجزه بود. هر گوشی موبایل امروزی قدرت پردازش رایانهای بسیار قویتری نسبت بهکل سیستم پردازش رایانهای ناسا در دهه ۱۹۶۰ دارد.
برخی بر این باورند که رایانههای سال ۲۰۵۰ بتوانند به تواناییهای بشری برسند. البته در برخی موارد رایانههای امروزی به این حد رسیدهاند. تا ٣٠ سال آینده خواهیم توانست ماشینحسابهایی بخریم که در منطق، بسیار قویتر از انسان عمل میکنند.
سوپرمن های قرن جدید
میتوانیم با اعتمادبهنفس بالایی، به پیشبینی پیشرفتهای بشر در زمینه قدرت رایانهای، فن آوری اطلاعات و تکنیکهای تحلیل و بررسی ژنتیکی فکر کنیم. اما تا سال ۲۰۵۰ تغییرات جدیدی از نقطه نظر کیفی نیز اتفاق خواهد افتاد. برای نمونه، چیزی که هزاران سال بدون تغییر باقی مانده، طبیعت بشر و شخصیت انسان است. اما در قرن حاضر، داروهای ارتقادهنده ذهن، علم ژنتیک و ایجاد انسانهای با تواناییهای فراطبیعی بهوسیله کارگذاشتن قطعات مکانیکی در بدن وی، ممکن است شخصیت و طبیعت بشر را دست خوش تغییراتی کند. امروزه عدهای تقاضا میکنند تا بدنهایشان را به امید رستاخیز در آینده، در یخچالهایی در کالیفرنیا منجمد کنند.
امام علی و پیش بینی آینده جهان
در دیدگاه امام علی(ع) جهان آیندهای مثبت پیش رو دارد و پس از طی دورانی بسیار سخت، نهایت به آسایش و راحتی دست خواهد یافت. در احادیث میخوانیم که خداوند در آن دوره دست لطف خود را بر سر بندگان میگذارد. طبق روایات در آن زمان، عمرها طولانی شده، رعایت بهداشت مردم کاملتر میشود و امنیت به طور کامل برقرار میشود.
آیندهای که دین ما بدان نوید میدهد، یک فضای بسیار روشن است. عدالت به معنی واقعی در آن برقرار است. توحید حقیقی طلوع میکند و باعث روشن شدن دنیا میگردد.
من عاشق چشمت شدم
در پایان و در روز جهانی شعر با خوانش شعر زیبای "من عاشق چشمت شدم" افشین عبدالهی که بی ارتباط به تخیلات و تصورات ما از آینده جهان نیست با چشم و دل باز و عقل پیشران به استقبال تحولات پیش بینی نشده قرن آتی می رویم.
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی ز آنسوی یقین شاید کمی هم بیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
حرفهی معنا ساز معلمی، زیستن تجربهی امیدورزیست؛ زیستن در چشمانداز افقهای ممکنیست که مفهوم «آینده» را موسع میکنند. این توسعه را نه میتوان در قالب تنگ ایدئولوژی محصور کرد و نه میشود آن را در تنگنای مدرسه بهمثابهی ماشین بازتولیدکنندهی هژمونی حاکمیت از نفس انداخت.
برخلاف باور نظام سلطه که قصد دارد با چهارچوبسازیهای مداوم، رابطهی معلم و بچهها را غیرطبیعی کند، تا در یک وضعیت نهادینشده در سلسلهمراتب قدرت، سایهی هول معلم را بر شاگرد بیندازد و خود چون دیگری بزرگ «بر» فضای آموزشی باشد؛ اما امکانهای بداههگری در این حرفه، از سلطهپذیری تن میزنند.
معلمی بیرون از تسلط گفتمان رسمی، دیسکورس خودش را میسازد؛ میتواند راه گفتوگوی بین نسلی را ایجاد کند و در نهایت از افقهای ممکن برای تحقق آینده بگوید.
هرچند بازی «رتبهبندی»، شانتاژهای خبری و دلمشغولسازی معلمان در مرارت امرار معاش را بیرون از سیاست اختهسازی حرفهی معلمی نمیتوان فهمید؛ با اینحال نظام سلطه قادر نیست جریان ایدهها را در کلاس از کار بیندازد؛ نمیتواند تجربهی شورمندی را دستکاری کند؛ بر تمرین رؤیاسازی خط بکشد و زیستن امید را در گورهای دستهجمعی به بنبست بکشاند.
به بچههای دههی ۹۰ خوب نگاه کنید؛ اینها که خود، پرسشهایشان را صورتبندی میکنند، حقوقشان را میشناسند و قدرت بازنمایی مطالبه را در صحنهی عمومی دارند، آینده را از «ابوالهول» پس خواهند گرفت.
کانال صور ما
مطالعۀ مقایسه ای جوامعِ شرقِ آسیا و غرب اروپا به وضوح نشان می دهد که پیشرفت و توسعه یافتگی نه تنها تابعِ سطحِ علم و دانش بلکه شاید به مراتب مهمتر تحت سیطرۀ «بلوغ شخصیتی» است. فقط دانش و خصوصی سازی اقتصادی نیست که چین، کرۀ جنوبی و ویتنام را به وضعیت برتر اقتصادی و سیاسی فعلی رسانده است بلکه «کنترلِ خشم»، «کنترلِ هیجان»، «آگاهی از احساساتِ خود»، «توان استدلالی فهمِ دیگران»، «توانِ پذیرشِ واقعیت»، «توانِ روحی انطباق پذیری»، «فهم خود از منظرِ دیگران» و «آمادگی برای خود ارزیابی» هم بسیار دخیل و تعیین کننده هستند.
این نوع توانایی ها از تواناییهای مربوط به فیزیک دان، شیمی دان، ریاضی دان شدن و علوم هستهای و مهندسی بسیار متفاوت است. یکی از مهارت های مهم زندگی، فهمِ شرایطِ طرفِ مقابل است ؛ حال این طرف دوست باشد، همسایه باشد، مغازه دار باشد، فرزند باشد، یک سازمان و دولت باشد، حزب مخالف باشد و یا حکومتِ خارجی باشد. این توانایی با هوش ریاضی فرق میکند. به همین دلیل ممکن است فردی، دو مدرک دکتری از برجسته ترین دانشگاههای جهان داشته باشد ولی از اینکه متوجه پیآمد واژه هایی که در تعامل با دیگران به کار می گیرد نباشد. شاید سینوسی بودن تاریخ ما و مرتب سیستم های سیاسی را عوض کردن به خاطر این بوده که ما در مدیریت اختلافات فکری و اجتماعی خود به اندازۀ کافی EQ نداشته ایم.
دانش (Knowledge) و پردازش اطلاعات (Information Processing) یک نوع هوش میخواهد و مدیریت هیجان، احساس، عصبانیت، غم، ترس و خوشحالی زیاد، هوشی متفاوتی میطلبد.
انگلیسی ها میگویند اگر دو یا چند گروه با هم اختلاف دارند چرا خودروها را آتش می زنند، ساختمان ها را تخریب می کنند، یکدیگر را به قتل می رسانند و واژه های ناپسند استفاده می کنند؟ بلکه باید یکدیگر را درک کنند، برای هم جا باز کنند و دایره ای بزرگ برای منافع طرفین شکل دهند. چرا تخریب؟ چرا فحاشی؟ چرا خشونت؟ به همین دلیل در انگلستان بر خلاف فرانسه و روسیه، جنبش های فعالِ اجتماعی، مدنی و سیاسی بوده ولی منجر به به هم ریختگی و فروپاشی سیستمی نشده است و شاید دلیل اصلی آن، مدیریتِ منطقی هیجان، احساس، خشم و ترس است.
مهمتر از درک دیگران، درک خود است. در مقابل واژۀ Introspection در دیکشنری آمده: An examination of one’s thoughts and feelings (ارزیابی اندیشه ها و احساسات خود). یکی از تکالیفی که این نویسنده بعضاً به دانشجویانِ دکتری خود می دهد این است که: لطفا تا هفته آینده پنجاه صفحه در مورد خود بنویسید. درزمان هایی که این تمرین انجام شده، اغلب دانشجویان ثابت کرده اند که بعد از 6-5 صفحه متوقف شده اند و در مورد خود بسیار کم می دانند.
چطور است که ما تا این حد باهم اختلاف داریم و بعد در خارج هم با همسایگان و غیرهمسایگان اختلافات بنیادی داریم؟ آیا به منابع نفت و گاز مربوط می شود؟ یا موقعیتِ جغرافیایی؟ به حمله مغول ها مربوط می شود یا استعمار انگلستان؟ آیا ممکن است در مقابل به نحوۀ فکر کردن و مدیریتِ روان و احساساتِ ما مربوط باشد؟ ویتنام با پنج قدرت رویارویی کرده است: چین، ژاپن، کره، فرانسه و آمریکا. امروز با حدودِ 97 میلیون نفرجمعیت، جغرافیایی کوچک (331211 کیلومتر مربع)، حکومتِ متمرکز کمونیستی و اقتدارگرا، تولید ناخالص داخلی آن بالغ بر 271 میلیارد دلار بوده و در جذب سرمایه گذاری خارجی موفق عمل کرده است. بحث کانونی می تواند این موضوع باشد که فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست. خودخواهی، خود محوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس می توانند فهم از خود و دیگران را به شدت مخدوش کنند. تفاوت روسیه و چین هم در همین جاست. روسیه توانِ تولید مانند ژاپن را ندارد بلکه با تانک و جنگنده قدرت تولید می کند. ولی چین از خود پرسید: غرب چگونه جهان را تسخیر کرد؟ پاسخ در سازماندهی گسترده تولید و ثروت بود. چون جایگاه سخیفِ فقرِ خود را زمان مائو تشخیص داد و قدرت طرف مقابل یعنی غرب را هم متوجه شد و در عین حال اجازه نداد غرور تاریخی در این ادراکات نقش داشته باشند و طی سه دهه خود را به جایی رساند که هیچ کشوری امروز نمی تواند اقتصاد خود را از چین مُنفک کند.
وقتی (Emotional Quotient)EQ یا هوشِ (مدیریت) هیجان تعطیل است، آدمی متوجه نمی شود که کارها و سخنان او چه تاثیری بر اندیشه، عملکرد و روانِ طرف مقابل می گذارد و چون با خشم، احساس، عصبانیت، نفرت، جبران، تلافی، انتقام، حذف و توهین عمل میکند فرصت های احتمالی تعامل و کنار آمدن را تخریب می کند.
خیلی باید کنجکاو بود که چرا واژۀ Compromise به معنای کوتاه آمدن و کنار آمدن به «سازش» در ادبیاتِ اجتماعی و سیاسی ما ترجمه شده است. یعنی نباید کنار آمد و کوتاه آمد بلکه باید جواب داد، مبارزه کرد، مقابله کرد، درگیر شد و تلافی نمود. میان دانش و داده از یک طرف و عملکرد از طرف دیگر، هیجانات و احساسات ورود پیدا می کنند و رفتارها و کنش ها را جهت می دهند.
شاید سینوسی بودن تاریخ ما و مرتب سیستم های سیاسی را عوض کردن به خاطر این بوده که ما در مدیریت اختلافات فکری و اجتماعی خود به اندازۀ کافی EQ نداشته ایم.
بسیاری می پرسند مگر ما منابع طبیعی فراوان، سرزمین بزرگ، ادبیاتِ غنی، مبانی منحصر به فرد فلسفی، دانشگاه های مناسب، افراد توانمند در علوم، مهندسی، پزشکی، حقوق و اقتصاد نداریم ؛ چرا نمی توانیم در مناسبات داخلی و خارجی، سیستم بسازیم؟
وضعیت ما حاکی از آن است که حلقۀ مفقود شده در دسترسی به دانش و اطلاعات نیست بلکه در «فهم خود و فهم دیگران» است. در فهم خود و در فهم دیگران هم، مشکل اصلی کمبود اطلاعات نیست به خصوص در جهان 5G، دسترسی به داده مشکل ندارد، بلکه شاید «مدیریت معقول EQ و هوش هیجانی» به توجه بیشتری نیاز دارد. تا به حال حتی یکبار شنیده نشده که یک مقامِ رسمی اسراییلی، وجودِ تسلیحاتِ هسته ای اسراییل را اذعان کند. کنترل بسیار محاسبه شده ای در میان سیاست مداران اسراییلی هست که این موضوع را به زبان نیاورند و حتی برای ترساندن و یا ابراز خشم و یا حس برتری خود از این اهرم به صورت تبلیغاتی استفاده نکنند. بلکه این سیاست مداران به صورت پیچیده ای عمل کرده اند طوری که همه واقف به این Fact هسته ای هستند و به آن توجه می کنند. ولی چون ما EQ ضعیف داریم و «خود نمایی» به مراتب قوی تری از حکمرانی خوب، اجماع نخبگان، مصالح دراز مدت و عقلانیت سیاسی عمل میکند، کارهایی که انجام نمی دهیم را قبل از وقوع تبلیغ می کنیم. حتی در موارد عادی اجتماعی و عمومی نیز، اگر فردی مصالح دراز مدت خود را در نظر بگیرد بسیار مراقب واژه ها، سخنان و رفتارهای «فعلی » خود خواهد بود. فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست. خودخواهی، خود محوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس می توانند فهم از خود و دیگران را به شدت مخدوش کنند.
آیا داشتنِ مدرک دانشگاهی برای مدیریت هیجان و مجهز شدن به عقلانیتِ کلامی و رفتاری کافی است؟
طبعا یادگیری علوم و انباشتِ ذهنی داده ها کافی نیست و نوعی بلوغ شخصیتی و رفتاری لازم است. اگر IQ را در دانشگاه به کار می گیریم، کجا سراغ EQ برویم؟ هرچند تحصیلات می تواند عاملی موثر در EQ باشد ولی مجهز شدن به این توانایی، ظرفیت هایی به مراتب بالاتر از کسبِ دانش و مدرک لازم دارد. حتی کشورهایی مانند ژاپن، نروژ، دانمارک و انگلستان که در EQ بسیار رشد کردهاند همانند پرورشِ اخلاقی انسان ؛ هنوز می توانند عرصه های جدیدی را طی کرده و تجربه نمایند و به طور طبیعی، مرزی برای EQ وجود ندارد. همانند یادگیری حرفه ای زبان های خارجی، بهترین بازۀ سنی برای پرورش EQ زیر پانزده سال است.
اولین و شاید مهمترین شرط برای تحقق این امر این است که مجموعۀ خانواده، مدرسه، رسانه ها، جامعه و دولت، اصل و اهمیت EQ را بپذیرند و مدیریتِ خشم، عصبانیت، غم، ترس، عقده ها، کمبودها، هیجان و احساس را در فرآیندهای تصمیم سازی و تصمیم گیری های فردی و کلان دخیل بدانند. سپس، مباحثِ EQ در برنامۀ درسی نظام آموزشی در دبیرستان قرار بگیرد و اهمیتِ آن کمتر از فیزیک، شیمی و ریاضیات و مدرک دانشگاهی تلقی نگردد. خودآگاهی و توجه به احساسات و خواسته های دیگران باید به عاداتِ مثبت و پسندیده در فضای جامعه تبدیل شوند. پدر و مادرها اول باید به EQ واقف باشند تا بتوانند آن را در محیط خانواده پیاده کنند. اگر فردی EQ داشته باشد هیچ گاه دوبله پارک نمی کند چون نه می خواهد به خودش بی احترامی کند و نه به دیگران. همین مثال دوبله پارک کردن را می توان به اندازۀ 5000 مورد فردی و اجتماعی تعمیم داد. EQ در تمام شئون زندگی انسان جاری است. افرادی که از ضریب بالای هوش هیجانی برخوردارند از اعتماد به نفس قابل توجهی نیز بهره مندند. ملت ها و دولت هایی که با EQ آشنا بوده و آن را به کار می گیرند بهتر و دقیق تر تصمیم می گیرند، بهتر مشکلات را مدیریت میکنند، کمتر اشتباه می کنند، اختلافات خود با دیگران را عمیق تر و راحت تر حل و فصل می کنند و به موازات دانش، طبع بشر، خود اکتشافی و دیگراکتشافی را مد نظر قرار می دهند.
در مقابل، افراد یا جامعه ای که در EQ ضعیف هستند، بی محابا دروغ می گویند، Fact را نادیده می گیرند، آگاهانه حیله گری را به جای تدبیر به کار می برند، نسبت به وارونه جلوه دادن حقایق، بی حس می شوند و چون حافظۀ کوتاه مدت پیدا می کنند، فرصت طلبی را پیشۀ خود می نمایند. تمامی این نارسایی های رفتاری، ناشی از یک مسئله کانونی است: ترس از روبه رو شدن با خودِ واقعی، با زندگی واقعی خود و با واقعیتِ اجتماعی خود.
EQ تا آنجا تعیین کننده است که شاید بتوان ادعا کرد که اگر این نوع هوش در جامعه جاری بود، تحولاتِ 28 مرداد 1332 رخ نمی داد و اختلافات در داخل و خارج به نوعی دیگر مدیریت می شد و سرنوشتی دیگر رقم زده می شد.
سایت دکتر محمود سریع القلم
شاید من هنوز درک نکرده ام که نظریه نخبه پروری یعنی چه؟
کودکان ما باید چگونه تربیت شوند که نخبه شناخته شوند؟
نخبگی به این است که حتما اختراعی داشته باشند؟
اگر صرفا کتاب بنویسند یا حافظ و قرآن را حفظ کنند، قدمی در علوم انسانی برداشته اند؟
شادی و سرخوشی را با توانایی خود نشر دهند، جالب نیست؟
واقعیت این است که اگر فعالیت های دانش آموزی را با نام مدارس خاص و در خور بخشنامه های اداری به صورت روشمند و جامعه شناسانه ارسال کنیم، قطعا درخور برگزیده شدن هست؟
وقتی می پرسند حالا چه کاری هست که می خواهید دیده شود، انتظار آن می رود که در مسیری مشخص و با انطباق چیدمان پیچیده ای همراه باشد؟
ما جامعه ی کوچکی هستیم که تا وقتی به نخبگان اصلاح شده و پاستوریزه فکر می کنیم، مشکلاتمان به جای موفقیت هایمان به قله ها صعود می کند.
هوش بیشتر و استعداد برتر را هم در سفارش های متعدد تواناتر می بینیم.
از اواخر بهمن ماه فعالیتی را با گروهی از دانش آموزان پایه ششم در کلاس خودم تحت عنوان برنامه ویژه نوروز شروع کردم. سعی بر آن شد این کار به صورت کاملا داوطلبانه و بر حسب علاقه مندی های بچه ها، به صورت مجازی انجام شود.
امکان حضور دانش آموز در مدرسه و فعالیت های مهارتی بدین شکل به دلیل محدودیت های کرونا نبود.
قسمتی از کار را پیش بردیم و احساس کردم به عنوان یک معلم، تلاش بچه ها ستودنی ست. لذا برای نمایش کارشان، با روابط عمومی اداره ناحیه، حراست و حتی روابط عمومی اداره کل در میان گذاشتم که چنین کاری را در دست اقدام داریم، امکان دارد جهت تشویق بچه ها به حضور در فعالیت های مهارتی و پرورشی و خلق استعدادها، کارشان را حداقل در گروه های استانی شاد نشر دهید؟
قرار بر این شد با مدیر قبلی ناحیه صحبت کنم که به صورت حضوری با قسمتی از کار ساخته شده، کار بررسی شود و ایشان استقبال کردند که بعد از اتمام پروژه، اگر ایرادی از نظر حراست نداشته باشد برای اداره کل بفرستند.
ذوق بچه ها بیشتر شد و شبانه روزی تلاش کردند که کار ظرف یک هفته آماده شود.
در فضای مجازی هماهنگ شدن آن هم برای دانش آموزان ابتدایی کمی دشوار است. لیکن شادی اینکه می توانند برای نوروز خیلی ها را شاد کنند، آنان را دلزده نکرد.
کار آماده شد.
ولی متاسفانه یا خوشبختانه رییس بازنشست شدند و ریاست جدید آمدند.
مراسم تودیع و معارفه مانع از دیدار من با ایشان و مطرح کردن موضوع شد. لذا باید قدم اول را مجدد از حراست بر می داشتم.
با رییس حراست صحبت کردم. کار بچه ها را برایشان پخش کردم. ایشان گفتند باید به حراست اداره کل درخواست بنویسید، مجوز دهند تا ما بررسی کنیم. این روال اداری برای ۱۵ روز مانده تا نوروز جواب نمی داد. سعی کردم راهنمایی بگیرم که چگونه این روند را سرعت بخشیده و راه بهتری بیابم.
با قسمت تکنولوژی اداره ناحیه صحبت کردم. فعالیت انجام شده برایشان جالب بود. روزهای آخر سال بود که کار برای واحد تکنولوژی اداره کل ارسال شد.
ایشان هم مشاهده کردند.
از نظرشان فعالیت خوبی بود.
مشکلی در حجاب و بازی نمایشی بچه ها نبود. در حد سنشان خیلی هم خوب بود. ولی برای نشر یک ایراد نسبتا بزرگ داشت. در سفره هفت سین چیده شده قرآن نبود. هر چند شروع کار، حین کار و پایان کار از نام و یاد و مدد خداوند غافل نشدند.
از تلاش باز نایستادیم.
ظرف کمتر از نصف روز این مورد را هم اصلاح نمودند و من برای تکنولوژی ارسال کردم. ولی دیگر فرصتی برای دیده شدن نبود.
سال به تحویل شدن نزدیک می شود و بچه ها چشم انتظار پاسخ ماندند.
به اینجا اکتفا نکردم.
برای رادیو اصفهان هم کار را ارسال کردم.
شنیده بودم فعالیت های دانش آموزان را برای نوروز دریافت می کنند. ولی تا این لحظه پاسخی دریافت نکردم. فقط بابت ارسال کلیپ تشکر کردند.
گفت و گویی در کانال رویکرد تمام ساحتی در مدرسه ساعت ۱۹ روز ۲۸ اسفند ماه ۱۴۰۰ با موضوع بررسی نوروز این مناسبت ملی با رویکرد تربیت تمام ساحتی با مشارکت همکاران داوطلب در شبکه شاد همراه با سوال محوری چه فرصت های تربیتی در نوروز برای بهره گیری در تربیت تمام ساحتی وجود دارد و از آن برای تکمیل جریان تربیت رسمی استفاده کنیم .
نشست برگزار شد. این گفت و گو حدود سه ساعت طول کشید.
در حین گفت و گو کار بچه ها را برای برگزار کننده جلسه ارسال کردم و خواستم با توجه به موضوع جلسه آن را بررسی کنند. ایشان در جواب پیامم، آدرس کانال و شرکت در جلسه را پیشنهاد کردند.
انتظار داشتم حداقل بعد از پایان جلسه فیلم ارسالی مرا می دیدند و نظرشان را می گفتند.
ولی باز هم تلاش بی فایده بود.
در حالی که به جهت ارتباط موضوع گفت و گو با فعالیت دانش آموزانم تمایل داشتم مدرس تدریس رویکرد تمام ساحتی، بعد از جلسه کار را ببینند و آن را با دید مناسب نقد کنند.
گوشه های تاریک تلاش های دانش آموزی خودم پیش چشمم آمد.
کاوش در اینکه روند آموزشی و پرورشی و نادیده گرفتن زحمت دانش آموزانی که با حداقل امکانات توانایی هایشان را آن هم در این شرایط نامساعد آموزشی، رشد داده و ارائه کرده اند، بعد از گذشت حدود ۱۷ سال از اتمام زمان آموزش عمومی خودم، هنوز ادامه دارد و پیشرفتی در نگرش ها نیست باید ناراحت شد. تاسف خورد.
هیچ رویکردی تاکنون نتوانسته است مدرسه را در جایگاه مناسب قرار دهد. هنوز هم درگیر و دار نامه های اداری، بخشنامه ها، دست نوشته ها و نقطه نظرات افراد مختلف صرفا برای تشریفات، استعدادهایی کشته می شود و با اهمال های زیاد در عوض اندیشیدن منطقی، به دست تقدیر سپرده می شود. بدون اینکه به جنبه های طبیعی مسئله توجه شود.
زمان زود می گذرد.
بهره وری از تحولات عظیم آموزشی و پرورشی را لحظه به لحظه باید دنبال کرد، نه در لابه لای بخشنامه ها و نامه های اداری!
خیلی از نامه ها و بخشنامه ها در پروسه های طولانی ممکن است باز نشوند یا دیر باز شوند و یا حتی اصلا گشوده نشوند!
من به عنوان آموزگار پایه ششم دبستان شهید محمد قضاوی ناحیه ۴ اصفهان، به داشتن چنین دانش آموزانی افتخار می کنم و امیدوارم هیچ گاه نور امید در دلشان خاموش نشود.
دختران گلم به راهتان با قوت ادامه دهید. شما توانمندید.
( تلاش دانش آموزان را برای حراست از آیین های باستانی مشاهده فرمایید )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید