بالاخره بعد از دهه ها نومیدی، توجه به توسعه عدالت آموزشی و کیفیت فضای مدارس در رأس توجه رئیس جمهور وقت قرار گرفت.
در اخبار فرهنگیان چنین آمده است: مقاومسازی، بازسازی و انرژی خورشیدی مدارس در سال 1404
« حمیدرضا خان محمدی، رئیس سازمان نوسازی مدارس .... طبق برآوردها، 19 درصد از مدارس کشور نیازمند بازسازی یا مقاومسازی هستند که شامل 13 درصد مقاومسازی و 6 درصد تخریب و بازسازی کامل است.
بر اساس بند “ث” ماده 63 برنامه ششم توسعه، دولت موظف است سه میلیارد دلار از حساب ذخیره ارزی را برای افزایش ایمنی مدارس اختصاص دهد.
وی از رشد 200 درصدی اعتبارات نوسازی مدارس در بودجه خبر داد و افزود که طبق برنامه هفتم، « دو دهم واحد درصد» از مالیات بر ارزش افزوده به بازسازی و تجهیز مدارس و دانشگاههای فرهنگیان اختصاص خواهد یافت. همچنین هزینههای افراد حقیقی و حقوقی که در توسعه فضاهای آموزشی مشارکت داشته باشند، بهعنوان هزینههای قابل قبول مالیاتی در نظر گرفته میشود. و ایجاد نیروگاههای خورشیدی در بام 2500 مدرسه از دیگر اخبار امیدوارکننده برای ایجاد تحرک در آموزش و پرورش است » .
چند ماهی است در هر شهر و استان خصوصا در مناطق محروم، گروه های مختلف از جمله برخی از خود دانش آموزان مشغول رنگ کردن و آماده سازی مدارس هستند. شور و حالی که در رسانه ها کمتر نمایش داده می شود. حرکتی نیکو که برای مدارس مرده و بی روح ما نیازی اساسی و حیاتی شمرده می شود.
همیشه یک اما خبر از نگرانی می دهد. نگرانی از چیز درستی که موجودیت ندارد و نگرانی از چیز نادرستی که متأسفانه وجود دارد. یک مدیر عاقبت اندیش، علاوه بر رقص امید در جامعه، می باید برای احتمال وقوع همه نادرستی ها پیش اندیشی و پیشگیری کند. آن حلقه گم شده وجود باور غلط دیوار و میز و صندلی نویسی برخی از دانش آموزان است که گاه درد و رنج و گاه ذوق و هیجان خود را بر روی آن ها می نویسند.
یعنی پدیده وندالیسم در مدارس.

دانش آموزان باید بفهمند که هر چند مدرسه به تک تک آنان تعلق دارد اما استفاده از محیط و امکانات آن کالای یک بار مصرف نیست که در تخریب یا زشت سازی آن بکوشند. مدرسه کالای سرمایه ای است که برای دوری از هر نوع استهلاکی در آن همه باید بکوشند.
آموزش به عنوان فاکتور یادآوری و تحریک عقلانیت این گروه از دانش آموزان برای داشتن احساس مسئولیت در حفظ و نگه داری اموال دولتی و هر گوشه از مدرسه است. فرهنگ با آموزش بارور می شود. عقل با آموزش هدایت و راهنمایی می شود. داشتن احساس مسئولیت با آموزش ممکن می گردد. آموزش به عنوان وظیفه اصلی مدارس و معلمان فقط به بازگویی متون کتب درسی خلاصه نمی شود. آموزش فقط به ورود و خروج رسمی معلمان به کلاس درسی گفته نمی شود. مهم ترین خاصیت آموزش اثرگذاری ارزش ها به صورت ماندگار با درونی شدن آن هاست و معلم این نقش مهم را در بین تمامی نقش ها حتی اولی تر از والدین برعهده دارد.
پس هر معلمی در هر رشته تحصیلی یا با تدریس هر کتاب درسی، وظیفه دارد گه گاهی ولو در هر جلسه آموزشی فقط پنج دقیقه نکته هایی ارزشمند از حس مسئولیت شناسی، نحوه برقراری و ایجاد روابط اجتماعی سالم، احترام به حقوق و حریم دیگران، حفظ و نگه داری اموال دولتی، امانت داری، حساسیت به محیط و فضای سبز، یعنی انجام تمامی رفتارهای خوشایند و مطلوب، برای دانش آموزان بیان دارد.
این سخنان برخاسته از معلومات خود معلم یا اندیشمندی است که حاصل تجربه چندین ساله آنان است. تفاوت بزرگسال و کودک و نوجوان در دانستن یا ندانستن همین تجارب ارزشمند است که به بهای دهه ها زندگی به دست آمده است.
بیان تجربه برای پیشگیری از دوباره کاری و احتمال خطاست.
باور داشته باشید اهمیت این یک جمله ناب کمتر از تدریس یک فصل یا بخش از دروسی چون فیزیک، شیمی، ریاضی و زیست شناسی نیست. علت ذکر این دروس بدان دلیل است که آنان خود را از بیان چنین نصایح یا تجاربی، دور نگه می دارند و همیشه از کمبود زمان و حجم زیاد کتب تدریس خود سخن می گویند. و گر نه محتوای دیگر کتب درسی چون ادبیات، دین و زندگی، جامعه شناسی و تاریخ به اندازه کافی بر حول محور موعظه و پند می چرخد. معلمین این دروس ناخواسته گفتنی ها را می گویند اما دریغ که آنان نیز ناگفته ها را نمی گویند. یک معلم به همان اندازه که می باید حس مسئولیت شناسی را در دانش آموزان به وجود آورد خود نیز می باید در معنای حقیقی مسئولیت شناس باشد.
27 شهریور روز بزرگداشت شهریار شیرین سخن و روز شعر و ادب فارسی است. پس با یک گریز در پاسداشت این روز تک بیتی از او یادآور می شوم:
ز بوسیدنی های این روزگار
یکی شان بود دست آموزگار
حداقل با خود روراست باشیم و در آینه زندگی شخصی خود به خویشتنِ خویش دروغ نگوئیم. یک معلم خردمند و دلسوز هرگز خود را در این گستردگی، محدود نمی سازد و گر نه با محدود سازی خود ناخواسته به بی کیفیت سازی آموزش یاری می رساند.
کدام آموزگار ؛ دستانی در خور بوسیدن دارد؟ یقین آموزگاری که برای اثربخشی کارکرد خود در عمق وجود دانش آموزان؛ مقبولیت و محبوبیت دارد و قادر است به معنای واقعی کلمه به موفقیت در امر تعلیم و تربیت دست یازد.
معلم و آموزگار با توجه به مقتضای سنی دانش آموزان خود در دوره های تحصیلی، نباید فقط به بیان جملات درسی اکتفا کند. او باید از نفوذ معنوی و از خاصیت اثرگذاری عمیق خود در آموزش درس زندگانی و باروری فرهنگ نهایت استفاده را ببرد.
چرا نباید بر زمین در هر کجایی زباله ریخت؟ چرا نباید بر روی درخت و صندلی و در و دیوار مدرسه یا هر جایی چیزی نوشت؟

چرا باید به بزرگ ترها در هر جایی احترام گذاشت؟ چرا باید شنونده خوبی بود و کلام هیچ کس را ولو یک کودک دو سه ساله را قطع نکرد؟ چرا باید در انتخاب دوست دقت کرد؟ چرا باید مشورت کرد؟ چرا باید هنگام برخورد با هر نوع مشکلی با فرد قابل اعتمادی، صحبت کرد؟ چرا پنهان کاری و دروغ ناموجه و زشت هستند؟
و...
این همه یعنی مهارت زندگی. آموزشی که لزوما به ابزاری خاص برای بهانه آوردن در نداشتن آن ندارد. ابزار چنین آموزشی فقط بیان سخنان ارزشمندی است که خود ما نیز بدان معتقد و عامل به عمل هستیم. بیان چنین رهنمودهایی با ترکیب جملاتی که توهین آمیز، حقارت آمیز و یا امر و نهی کننده نیستند، می تواند بر رشد و تعالی شعور کودکان اثری مستقیم و مؤثر ایجاد نماید. اثری ماندگار که از کانال آموزش به کانال فرهنگ منتقل می شود.
وقتی یک معلم به کودک یا دانش آموزان خود فقط افعال امر و نهی را صرف می کند، قادر به ایجاد مقبولیت نخواهد بود پس محبوبیت و موفقیت چشم گیری نیز نخواهد داشت. باید به آنان انجام افعال خوشایند چون دوست داشتن، احترام گذاشتن، توانستن، خواستن را آموزش دهیم تا نسلی توانمند بار آیند و همانند ما تک بعدی یو محافظه کار تربیت نشوند.
وظیفه آموزش و پرورش در کنار ساخت و ساز و نوسازی مدارس، ابلاغ انتظار آموزش مسئولیت حفظ و نگه داری داشته ها توسط معلمان در کلاس درسی است. آموزشی که می باید بر طبق اصول روان شناسی و با پرهیز از افراط و تفریط صورت گیرد. که یکی از بندهای آن ایجاد حس تعلق به مدرسه است و دیگری تحریک حس مشارکت.

هر دانش آموزی باید باور داشته باشد که جزئی از این مدرسه ای است که در آن تحصیل می کند و با رعایت بایدها و نبایدها یعنی هنجارهای یک مدرسه، به امر مشارکت در حفظ و نگه داری اموال دولتی راغب گردد.
مدیران و معاونان مدارس به جای بارش دستورات بکن نکن به دانش آموزان با بار منفی و تقویت بی تفاوتی و انزجار، آنان را با عشق و محبت به سوی شایستگی هدایت نمایند. وقتی الگوی عملی در یک محیطی خود عامل به رفتاری نیست، زیر مجموعه هرگز آن رفتار را به عنوان وظیفه عملی خود نمی پذیرد.

نوسازی و رنگ آمیزی یا انجام تعمیرات مدارس شرط لازم برای همواری آموزش است اما شرط کافی نیست. برانگیختن حس مسئولیت و تعلق خاطر، این شرط را تکمیل می نماید.
از دیگر سو انتظار می رود با رعایت اصول ایمنی اگر ممکن است دانش آموزان را با نیروگاههای خورشیدی که در بام 2500 مدرسه تعبیه شده است از نزدیک آشنا سازیم تا به امر صرفه جویی در مصرف انرژی واقف شوند و با ایجاد انگیزه در انتخاب رشته تحصیلی به او کمک کنند. یا حتی در خصوص پیدا کردن طرق دیگر دسترسی به منابعی که به کاهش مصرف سوختهای فسیلی و کاهش هزینه تولید برق منجر می شود، بیندیشند.
سلسله آموزش، پیوسته و گسترده است.

یک معلم خردمند و دلسوز هرگز خود را در این گستردگی، محدود نمی سازد و گر نه با محدود سازی خود ناخواسته به بی کیفیت سازی آموزش یاری می رساند.
بیایید همه آرمان ها و انتظارات خود را خارج از خود و در همت یا توانایی دیگران جست و جو نکنیم و به اهمیت نقش و اثرگذاری خود بیشتر واقف شویم.
هر معلمی به تنهایی سرمنشأ آموزش و هر دانش آموزی تشنه یادگیری تازه هایی ارزشمند است. فقط کافی است قدری نکته سنج باشیم و برای زندگی دیگران نیز ارزش قائل شویم.
آغاز مهر ماه و سال تحصیلی جدید نویدی باشد بر تغییرپذیری نگاه و باورهای نادرست هر یک از ما. نمی دانم چرا باید دعایی به این مهمی فقط برای تحویل سال خوانده شود و سپس توجه به اهمیت آن تا تحویل سالی دیگر فراموش گردد؟!
بیایید این دعا را برای آغاز مهر ماه و شروع سال تحصیلی جدید نیز تلاوت کنیم و سپس آن را سرلوحه تغییرات اساسی ابتدا در خود و سپس در مدارس نماییم. که قدر مسلم اگر خود و مدرسه تغییر یابد جامعه و فرهنگ نیز متحول خواهد شد.
حلول سال تحصیلی جدید مبارک.
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

می گویند یک بار یک نفر نزد یک استاد ذن رفت تا نکته ایی از او بیاموزد. استاد ذن برای وی از قوری شروع کرد به چای ریختن. مرد متوجه شد که استاد ذن آرام و مداوم دارد لیوان را از چای پر می کند و حتی پس از پر شدن لیوان همچنان دارد چای می ریزد.
آن فرد عجولانه ولی با اتکا به منطق معمول همه جای دنیا به استاد ذن یادآوری کرد که لیوان لبریز شده است. چرا دست بر نمی داری؟ استاد ذن گفت آمدی اینجا که چیزی بیاموزی ولی ذهن تو کاملا مثل این لیوان پر است از داده ها و منطق خودت، صبر و تحملی نداری. من چطور می توانم چیزی به ذهن تو بیفزایم؟
برای همین اگر می خواهیم متوجه ترفندهای زیبای ذهن ژاپنی ها شویم بهتر است با تعریف هایی که خودمان با آن بزرگ شدیم به سراغ شان نرویم.
مدل یا راز ذهنی « ایکی گای» که شبانه روز از کودکی تا کهن سالی در زندگی روزمره، در تربیت و فرهنگ و مدرسه و محل کار ژاپنی ها تکرار می شود معنی اش این نیست که عامدانه دنبال خوشی یا لذت باشیم تا روز خوبی داشته باشیم.
در اکثر فرهنگ ها کلمه «روزمره گی » معنی منفی دارد و بی حوصلگی از یک تکرار را تداعی می کند. ولی راز ژاپنی « ایکی گای» عمدا روی یافتن ناگهانی و غیرعمدی مزه زندگی در تلاش روزمره است.
نقشه و توجه و هدف زندگی افراد فرق دارد با رو به رو شدن و کشف روزمره گی های زیبا … می توان هدف و آرزو داشت و برایش تلاش کرد ولی در حین دست یابی به آنها یک دفعه طعم یک قهوه یا چایی یا بوی بی نظیر نان تازه یا حس خیس شدن شانه های مان زیر باران به ما حس شعف و شور خاصی می دهد که اصلا توقع نداشتیم.
رو به رو شدن یا یافتن « ایکی گای» هدف تعمدی ژاپنی ها نیست بلکه کشف و درک ناگهانی آن در یک لحظه به خصوص و گذرا است. مثل به یکباره لذت بردن از کفش پای تان است که مدت هاست شما را بدون هیچ ادا یا مزاحمت به همه جا برده است.
مثل دیدن یک صورت زیبا یا رفتار مهربان یا لبخند دوستانه و خالصانه یک هم کلاسی یا هر چیز کوچکی که بی اختیار همه وجودتان را گرم و دلپذیر می کند.
ژاپنی ها چون با این راز ذهنی از کودکی آشنا هستند در سنجش های مختلف اذعان می کنند که تقریبا هر روز حداقل یک بار به این کشف ساده از مزه های ساده و کوچک زندگی می رسند حتی اگر ناراحت و غمگین یا عصبی و خشمگین بوده باشند.
تقریبا هر روز حداقل یک بار به این کشف ساده از مزه های ساده و کوچک زندگی می رسند حتی اگر ناراحت و غمگین یا عصبی و خشمگین بوده باشند.
( مرد روز )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
روایت خلاصه ای از یک تجربه و دعوت یک استاد اهل فن در سانفرانسیسکو جهت تدریس یک جلسه ای در دانشگاه ایران توسط یکی از اساتید برای رشته تحصیلی عمران در خبر آنلاین:
« .... قرار بر این شد که یکی از دروس مقدماتی رشته مهندسی عمران را برای دانشجویانِ سال اول تدریس کنم. اما چون مدت ها درگیر پروژه یا کار ژئوتکنیکی نبوده ام لذا با مدیر گروه هماهنگ کردم تا برای یکی از جلسات کلاس از یک مهندس با تجربه در صنعت و ژئوتکنیک دعوت نمایم. بدین منظور ایمیلی زدم به خانم دکتر Jennie Watson-Lamprey که مدیرعامل شرکت مهندسین مشاور مطرح SLATE در سانفرانسیسکو است.... وقتی ایمیل دعوت نامه را فرستادم بلافاصله با پاسخ جالب خانم Jennie مواجه شدم. نوشته بود:
....... راستش خیلی مشتاقم که در این کلاس، تدریس درباره ژئوتکنیک داشته باشم ولی من شایسته این تدریس نیستم چون چندسالی هست که عمدتا درگیر امور مدیریتِ شرکت مهندسی مشاور هستم و عملا چندان آدم فنی ای محسوب نمی شوم. بنابراین پیشنهاد می کنم که مدیر فنی شرکت ما (آقای Nathaniel Wagner) این تدریس را انجام دهد.»
قدری جا خوردم. ایشان به دلیل درگیری در کار مدیریتی، خود را شایسته تدریس آن هم فقط یک جلسه! در کلاس درس نمی دانست » .
هر چند هیچ جامعه ای توسعه نمی یابد مگر آن که افراد آن جامعه شخصیت توسعه یافته ای داشته باشند، اما نباید نقش محیط را در توانایی « نه گفتن » این استاد نادیده گرفت.
حقیقتی که باید همه ما از آن عبرت بگیریم.
در بدترین برداشت قضاوت ما از این ماجرا چنین خواهد بود: چون تدریس فقط برای یک جلسه است این استاد مجرب دعوت تدریس را نپذیرفته است. اما با توجه به بُعد مسافت و اهمیت جایگاه این اهل فن در توانمندی حرفه ای، یقین مبلغ دریافتی می توانست رضایت خاطر ایشان را فراهم سازد. پس این فرضیه نمی تواند درست باشد و در خوش بینانه ترین برداشت، وقتی یک معلم یا استاد در موقعیتی مساعد برای تدریس قرار ندارد، نباید مسئولیت آن را بپذیرد.
برای موقعیت نامساعد می توان فول بودن برنامه تدریس یا داشتن مسئولیت شغلی دیگر خارج از دانشگاه را نام برد.
چرا تصور می کنیم هر پیشنهادی که به ما داده می شود حتما باید بپذیریم؟ آیا دلیل آن شایستگی بیش از حد ما نسبت به دیگران است؟ یا نبود قانونی کنترل کننده برای منع تدریس اضافه بر اصول آموزشی است؟
در این سایت بارها از معلمانی که تدریس هر نوع درس غیرمنطبق با رشته تحصیلی خود را می پذیرند با عنوان « معلمان آچار فرانسه » سخن گفته ام. بهانه آنان پر شدن برنامه هفتگی تدریس در مدرسه ای واحد و یا داشتن اضافه تدریس و درآمد بیشتر بوده است. متأسفانه این واقعیت تلخ در بین مدرسان علوم انسانی نسبت به سایر علوم بیشتر مشاهده می شود. دبیر تاریخی که تدریس ادبیات را می پذیرد. دبیر جغرافیایی که تدریس تاریخ را می پذیرد، دبیر عربی که تدریس زبان فارسی را می پذیرد، دبیر ادبیاتی که تدریس جامعه شناسی را می پذیرد و بالعکس.

سئوال مهم این است که چرا ما قادر به دفاع از حریم علمی رشته تحصیلی خود نیستیم و چرا به حریم رشته های تحصیلی دیگران احترام قائل نیستیم؟
وقتی فردی به مدت چهار تا هشت سال در دانشگاه و در رشته ای خاص تحصیل می کند در واقع حریم توانایی او خط کشی می شود تا همگان او را با همان حیطه بشناسند. ایشان مختارند در هر رشته و قلمروی علمی دیگر، شخصا مطالعه آزاد داشته باشند اما این اختیار را ندارند که خود را آچار فرانسه یک محیط آموزشی بدانند چون با چنین ادعایی در حق دانش آموزان نیز ظلم می کنند.
شاید دانش آموزان در باور ما هیچ نمی دانند و قرار است با تدریس ما خیلی چیزها را یاد بگیرند اما بسیاری از آنان به دلیل نقشی که برعهده دارند کفه دیگر ترازو در کلاس درس هستند و به خوبی قادرند تشخیص دهند که این معلم تسلط بر تدریس دارد یا خیر.
اگر معلم اهل فن نباشد تدریس روان و دلچسبی نخواهد داشت و در برابر سئوالات دانش آموزان، پاسخ های نامربوط خواهد داد. چون علاوه بر فن معلمی، معلومات نیز در نحوه ارائه درس مؤثر است.
در مورد اساتید دانشگاه اوضاع وخیم تر است ؛ چون بالا بودن سطح دانش به رواج بی سوادی سفید و القای بیشتر دانایی و شایستگی در او نسبت به معلمان منجر می شود. و برخی از آنان پست های فرمالیته یا واقعی بسیاری در حد مدیریت یا مشاور در دیگر نهادها و سازمان ها دارند تا حدی که به اساتید هوایی مشهورند اما معلمان حداقل زمینی هستند.
از دلایل مهم عدم حاکمیت شایسته سالاری در محافل آموزشی ما حس خودبرتربینی عده ای از مدرسان است که خویشتن را تافته ای جدابافته می پندارند. البته باید پیشنهاد دهندگان را نیز شماتت کرد که چرا پای بند اصول علمی و اخلاقی نیستند و گروهی را این چنین وسوسه می کنند. در داستان مقصر دانستن رشوه گیرنده می بایست رشوه دهنده را نیز مجازات کرد که چرا از شرایط نامساعد زندگی یا از حس جاه طلبی کارمندی، سوء استفاده و او را وسوسه نموده است. من و شما از بی کفایتی بسیاری از مدیران سخن می گوئیم و حتی ژست روشنفکرانه نیز به خود می گیریم اما شاید خود ما در طول مدت خدمت، لرزش هایی برای تدریس غیررشته ای داشته ایم.
نباید فقط افراد خاطی را کانون بی مهری قرار داد، بلکه باید بر افرادی که به بیماری ایجاد بی قاعدگی در نظام اداری و آموزشی مبتلایند نیز تاخت.
هر کس در هر پست و عنوانی باید حد قانون را شناخته و به طور قاطع از آن پیروی نماید. هر چند نباید از سستی قوانین نیز غافل شد.
چرا باید به یک معلم یا استادی پیشنهاد تدریس اضافه بر سازمان یا غیررشته ای داده شود و هنگام ارائه این پیشنهاد، منع قانونی در برابر آن وجود نداشته باشد؟ آن هم در صورتی که برنامه درسی بسیاری از معلمان یا اساتید پر نمی شود. لابد روزنه هایی برای رسوخ در این روند وجود دارد که با اغماض و چشم پوشی غیرعقلانی خود اجازه احترام گذاشتن به حریم علمی را نمی دهد.
نه گفتن برای عدم پذیرش مسئولیتی که در آن ناتوانیم؛ یعنی موجودیت شایسته سالاری.

یک کلام من شایسته این تدریس نیستم!
من و شما از بی کفایتی بسیاری از مدیران سخن می گوئیم و حتی ژست روشنفکرانه نیز به خود می گیریم اما شاید خود ما در طول مدت خدمت، لرزش هایی برای تدریس غیررشته ای داشته ایم. در جهانی که گسترش دانش و تکنولوژی حدود و ثغور تخصص ما را کوچک و کوچک تر ساخته است بی محابا دل به اقیانوس دانش سپردن عین حماقت است.
اگر از جمله کسانی هستید که به دنبال ایجاد تغییرات مثبت در جامعه هستید اما آن را خارج از خود جست و جو می کنید پس بهتر است مهارت « نه گفتن » را بسیار تمرین کنید. دو کلمه ای که می باید در کودکی یاد گرفته می شد.
وقتی به شما پیشنهاد اضافه تدریس یا تدریس غیر رشته ای و یا مدیریت و سرگروهی استان یا ناحیه و منطقه ای داده می شود بدون هر نوع تفکر و تأمل وسوسه آمیزی، با قاطعیت « نه » بگوئید تا شاید سنگ های فرو ریخته قانون، بر روی هم بند شود و اجازه نفوذ هیچ قانون شکنی را به آن ندهد.
عدم پذیرش تدریس خارج از حد توان یا سواد هر یک از ما معلمان، یعنی احترام گذاشتن به رشته تحصیلی خود و دیگری. پس بیایید حد توسعه یافتگی یا عقب ماندگی نظام آموزشی را که حاصل جمع رفتار و شخصیت من و شماست، با تعهد حرفه ای تعریفی دوباره کنیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

« مجید حسینی فر » کسی که از دوشنبه 23 آبان 1401 به عنوان « سرپرست مدیریت آموزش و پرورش منطقه ۹ تهران منصوب شد .
خبرگزاری پانا در خبری نوشت : ( این جا )
محسن بهارلو معاون پشتیبانی اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران در این مراسم با تقدیر از زحمات رضا رحیم پور در طول دوران سرپرستی منطقه در خصوص، پروژه مهر، سامان دهی نیروی انسانی، بازگشائی مدارس و مراحل آغازین رتبه بندی با معرفی مجید حسینی فر به عنوان سرپرست منطقه ۹ از وی به عنوان مدیری لایق، متعهد و برآمده از خانواده پرورشی و تربیتی نام برد که می تواند با سابقه درخشان خدمت در حوزه پرورشی اهداف و برنامه های آموزش و پرورش را که برگرفته از سند تحول بنیادین است پیش برد.
بنابراین گزارش مجید حسینی فر، مدیر جدید منطقه طی سخنانی با تشکر از زحمات رضا رحیم پور در طول دوران مسئولیت از آموزش و پرورش به عنوان دستگاهی نام برد که تمام سرمایه اش انسان و معلم است و هم تولید کننده این نیروی انسانی برای سایر بخش ها و ارگان هاست و در واقع این مهم نقش و جایگاه ویژه این سازمان و ساختار را نشان می دهد.
وی افزود: اگر قرار است هر اتفاق مثبتی در جامعه بیافتد و هر بهبود و پیشرفتی حاصل شود باید در آموزش و پرورش اتفاق بیافتد.
حسینی فر گفت: آموزش و پرورش سفره گسترده ای است که می توانیم با تلاش برای فرزندان این سرزمین برای آخرت خود توشه برداریم و از این فرصت مغتنم خدمت در این نهاد مقدس طوری بهره برداری کنیم که در طول دوران خدمت منشاء خیر باشیم تا در پایان خدمت حسرت خورده موقعیت های از دست رفته برای خدمت نباشیم.

حسینی فر خاطرنشان کرد: توسعه کشور از خط آموزش و پرورش عبور می کند؛ بنابراین باید تمام تلاشمان را انجام دهیم تا برای دانش آموزان به عنوان محور و هدف اصلی آموزش و پرورش که آیندهسازان کشور اسلامی ما هستند تلاش کنیم. عملکرد این نامدیران در بازدهی و بهره وری ضعیف و فاقد دفاع از نظر علم مدیریت ؛ آیا واقعا آورده ای جز سوء ظن و بی اعتمادی بیشتر برای معلمان و سایر ارکان آموزش و پرورش داشته است .
وی یادآور شد: برای رسیدن به وضعیت مطلوب باید بتوانیم با استفاده بهینه از ظرفیت های موجود در آموزش و پرورش که بخشی از آن دانش آموزان، اولیاء، مدیران، معلمان و کارکنان منطقه هستند و بخشی دیگر فرصت های برون سازمانی و پیرامونی آموزش و پرورش است در راستای نیل به اهداف متعالی آموزش و پرورش که برگرفته از سند تحول بنیادین و سند بالادستی و مرجع فعالیت و برنامههای آموزش و پرورش که مورد تائید و تاکید مقام معظم رهبری نیز است گام برداریم » .
نخستین پرسش « صدای معلم » از حسینی فر که 3 سال است پست مدیریتی را در دستگاه تعلم و تربیت اشغال کرده و مدیران بالادستی او در این مدت فقط نقش « تماشاچی » را ایفا کرده اند آن است که خروجی و دست آورد انتصاب ایشان در مدیریت یک منطقه چه بوده است ؟

عملکرد ایشان در زمینه ی تعامل و هم اندیشی با معلمان و مدیران مدارس و استفاده از پتانسیل و ظرفیت آنان چه بوده است ؟
آیا همان گونه که آقای حسینی فر عنوان می کند واقعا مدیریت ایشان « منشاء خیر » برای ذی نفعان تعلیم و تربیت بوده است ؟
پرسش « صدای معلم » از « مجید پارسا ؛ مدیر کل آموزش و پرورش شهر تهران » آن است که آیا حتی استمرار مدیریت ایشان به لحاظ سنوات خدمتی مشکل قانونی ندارد و البته با کدامین « توجیه مدیریتی » و « شایستگی ها و صلاحیت های حرفه ای » به مدت یک سال ایشان را در دولت مسعود پزشکیان ابقاء کرده است ؟

دوشنبه 11 شهریور 1403 ؛ « صدای معلم » یادداشتی انتقادی با عنوان : « مسئولان اداره آموزش و پرورش منطقه 9 تهران نه " قانون " می دانند و نه " عذرخواهی " ! » منتشر کرد . ( این جا )
واکنش اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران و مسئولان بالاتر در این زمینه چه بود ؟
جز سکوت ؟

آخرین مورد به برخورد سلیقه ای و غیرقانونی اداره آموزش و پرورش منطقه 9 با یکی از مدیران متوسطه منطقه بر می گردد که خود مدیر کل و دفتر ایشان در جریان امور قرار دارد .
آیا معاون مقطع متوسطه اداره آموزش و پرورش منطقه 9 تهران نمی داند و یا نمی فهمد که جا به جایی یک مدیر مدرسه آن هم چند روز پیش از بازگشایی سال تحصیلی و البته بدون دلایل متقن و مستند و قابل دفاع از نظر کارشناسی ، وضعیت آموزش و تربیت دانش آموزان را به مخاطره می افکند ؟
عملکرد این نامدیران در بازدهی و بهره وری ضعیف و فاقد دفاع از نظر علم مدیریت ؛ آیا واقعا آورده ای جز سوء ظن و بی اعتمادی بیشتر برای معلمان و سایر ارکان آموزش و پرورش داشته است .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
راستش را بخواهی، خستهام...
نه از «آنها» که در بالا نشستهاند و فرمان میرانند، که از خودم.
از خودی که سالهاست آینه را خاک گرفته، که مبادا تصویری را نشانم دهد که تاب دیدنش را ندارم.
از خودی که همیشه منتظر است کسی بیاید، کاری بکند، چیزی را عوض کند... جز من.
از خودی که راحتترین راه را انتخاب کرده: مقصر دانستن دیگران.
من یکی از همانهاییام که در تاکسی غر میزنم،
در خانه شکایت میکنم،
در صف نان حرف از «آخرالزمان» میزنم
و بعد، میروم خانه...
تلویزیون روشن میکنم، گوشی را بالا و پایین میکنم، و از کنار زندگی عبور میکنم
بیآنکه حتی لحظهای از خود بپرسم: سهم من چه بود؟
ما پشت واژههایی مثل «نظام»، «غرب»، «شرق»، «سیاست»، «استعمار»، «ژن»، «بخت»، «نفرین تاریخ» پنهان شدهایم،
تا مبادا نیاز باشد روزی
با وجدانمان چشم در چشم شویم.
راستش را بخواهی، من هم مثل خیلیها، از کودکی یاد گرفتم که خودم را نادیده بگیرم.
یاد گرفتم اطاعت کنم، بیآن که بفهمم چرا.
یاد گرفتم فقط بگذرم، فقط بگذرانم،
و بعد، توقع داشته باشم همه چیز تغییر کند... بی آنکه من تکانی خورده باشم.

دروغ چرا...
ما از رنج، قهرمان میسازیم؛
از عقبماندگی، هویت؛
از بیتفاوتی، نوعی زرنگی؛
و از بی اخلاقی، حتی یکجور شجاعت ساختگی!
اما حقیقت؟
حقیقت مثل تکه نانیست که از دهانمان افتاده و سالهاست زیر پا له شده،
ولی هنوز گرسنهایم.
آیا ما واقعاً خواهان تغییر هستیم؟
یا فقط میخواهیم جهان، بدون اینکه ما درد بکشیم، تغییر کند؟
امروز به رفتارم فکر میکردم...

در صف، در رانندگی، در گفتوگو با فرزندم، در نوع برخورد با کارمند،
در صداقتم، در مسئولیتپذیریام، در احترامم به قانون...
نه، چیزی برای افتخار نبود.
ما حرف از فرهنگ میزنیم، اما خود، کتاب نمیخوانیم.

حرف از آزادی میزنیم، اما در خانهمان کوچکترین صدای مخالف را تحمل نمیکنیم.
میخواهیم جامعهای اخلاقی داشته باشیم، بی آنکه خود، به اخلاق متعهد باشیم.
راستی،
کِی به این نتیجه میرسیم که رهبران، از دل ما برمیخیزند؟
که آنها «ما» هستند، فقط در ابعادی بزرگتر و با قدرتی بیشتر.
و اگر جامعهای بیاخلاق است، بیفرهنگ است، بیسواد است...
نمیشود از دلش معجزه بیرون کشید.
ما آنقدر سرگرم فحش دادن به تاریکی شدهایم که فراموش کردهایم:
شاید، فقط شاید، کافی بود یک شمع روشن کنیم.
من به نقطهای رسیدهام که دیگر نه به دنبال قهرمانم، نه دشمن فرضی دارم.
من به خودم مشکوکم،
و از همین شک، کورسوی نوری در ته این تاریکی میبینم.
شاید، فقط اگر از خودم شروع کنم،
چیزی در این چرخه معیوب شکسته شود...
نه، دیگر منتظر نمیمانم.
تغییر را نمیخرند، نمیسازند، نمیدهند...
تغییر، زیسته میشود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
روایت تلخی است از زندگی خانوادههایی که در سایه فقر و بیپناهی، در میان سختیها و ناکامیها، به دنبال کوچکترین نشانههای خوشبختی میگردند.
در نزدیکی خانه مان، پیرمرد و پیرزنی با همان دلخوشیهای محدودشان، در کنار هم، روزهای سختی را سپری میکنند. آخر هفتهها، به همراه فرزندان شان که کارگر و مستاجر هستند، پولهای جمع شده را کنار هم میگذارند، مرغی میخرند و در پارک، زیر آسمان باز، کباب میکنند. این لحظههای کوچک اما ارزشمند، نماد امید و عشق به خانواده است، حتی در عمیقترین شرایط محرومیت.
تأکید این خانواده بر اهمیت دلخوشیهای ساده در زندگیهای فقیرانه است. اما در کنارش، یک حقیقت تلخ نهفته است، جامعهای که درگیر بیامنیتی اقتصادی و فرهنگی است، چگونه فقری چندبعدی و ساختاری بر زندگی ساکنانش تحمیل میکند؟
خانوادهای که جز کارگری و مستأجری چیزی در اختیار ندارد، نمادی است از بیعدالتی ساختاری و نابرابری فرصتها، که باعث میشود حس تعلق و هویت فرهنگی در سرزمین خود را از دست بدهد.
ما شاهد آنیم که این خانواده، با وجود دلخوشیهایی مانند کباب کردن مرغ، چند کیلو گوجه و خیار خریدن ،در واقع درگیر روزمرگی، فقر اقتصادی، روانی و اجتماعی هستند. عادیانگاری این لحظات، سطحینگری و کمدیدن عمق مشکلات است ؛ چرا که رفاه واقعی تنها در نبود نگرانیهای پایهای مانند ثبات اقتصادی، دسترسی به آموزش و بهداشت، فرصتهای برابر آموزشی و عدالت اجتماعی تجلی مییابد. بوی کباب و خاطرات خانواده، هرچقدر هم دلنشین، نمیتواند نشانگر رفاه باشد، بلکه تنها نماد مقاومت و امید در دل محرومیت است.
اشتباه فاحش این است که بر اساس یک لحظه، وضعیت اقتصادی خانواده را قضاوت کنیم. تصور اینکه خانوادهای که چند بار مرغ کباب میکند، در رفاه است، سادهانگارانه و ناعادلانه و ناانصافانه است. زندگی چنین خانوادهای، در حقیقت، مبارزهای برای بقاست، در حالی که زیر سقف چوبی فرسوده، فشارهای اقتصادی و اجتماعی، روزانه جانشان را میگیرند.

این حکایت واقعی تلخ نشان میدهد در پس لبخندهای کوچک، چه نبردهای سختی در جریان است و ما را بر جامعهی میکشد که به جای قضاوتهای سطحی، نگاه عمیقتر و انتقادیتر داشته باشیم. رفاه واقعی زمانی محقق میشود که همه افراد در فضای امن و برابر رشد و توسعه یابند، نه فقط در لحظهای کوتاه از لذت، لحظهای که در کنار دوستان و خانواده، کباب میکنیم و دلخوشی مان میشود.
از دیدگاه اخلاقی و اجتماعی، نباید لحظههای شادی و شادیهای ساده را معیار برآورد رفاه دید.
تأکید بر این است که نمیتوان تنها بر اساس یک لحظه یا ظاهر بیرونی وضعیت کلی یک خانواده را قضاوت کرد. خانوادهای که شاید در چند اقدام ساده مانند خوردن کباب، لحظههای شادی را تجربه میکند، در واقع درگیر روزمرگی، فشارهای روانی، فرهنگی و اقتصادی است که بطن زندگیاش را شکل میدهد.
باید بر اهمیت ساختن جامعهای تأکید کنیم که هیچ کس مجبور نباشد برای کوچکترین لحظههای شادی، هزینههای سنگین بپردازد. جامعهای که در آن، بار نابرابریها و بیعدالتیها کمتر باشد، و همه افراد، فارغ از موقعیت اقتصادی، بتوانند زندگی باکیفیت و آرامی داشته باشند.
این هدف، نیازمند تغییرات اساسی و حمایتهای ساختاری است، تغييراتی که امید واقعی را در دل همهمان زنده نگه دارد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

فردوسی :
چنین داد پاسخ که آمد نشان
زگفتار آن مهتر سرکشان
که تخم بدی تا توانی مکار
چو کاری برت بر دهد روزگار
در نشست خبری یکی از خبرنگاران حاضر از معاون آموزش ابتدایی در مورد نحوه ی آغاز سال تحصیلی می پرسد .
حکیم زاده به جای این که از طرف خودش اعلام موضع کند به سخنان وزیر آموزش و پرورش استناد می کند که با قوت و قدرت و البته ان شاء الله مدارس در ابتدای مهر به صورت « حضوری » شروع به کار خواهند کرد .
تاکنون سابقه نداشته که جامعه و افکار عمومی تا این حد نسبت به شروع لرزان مدارس تردید داشته باشند . این تیپ مسئولان عافیت اندیش حتی توان و شهامت یک اظهار نظر جدی در برابر تصمیمات سایرین را ندارند که حتی الفبای آموزش را نمی دانند .
این « نمایش » حضوری و غیرحضوری هم از دوران کرونا وارد ادبیات مدرسه و نظام آموزشی شد و الا کیست که نداند مدارس یا باز هستند و یا تعطیل .
در واقع ؛ جرقه لوث شدن آموزش از دوران کرونا آغاز شد .
ایران تنها کشوری در جهان بود که مدارس خود را به مدت 26 ماه تعطیل کرد .
زمانی هم که مدارس در برخی نقاط باز شدند ؛ دانش آموزان و اولیای آنان شروع به اعتراض و حتی برگزاری تجمع کردند که چرا مدارس باز شدند .
مهم ترین بهانه آنان هم حفظ سلامتی فرزندان شان بود اما کیست که نداند در پس این چهره ها و سخنان حق به جانب ، بازار مسافرت ها داغ بود .
دانش آموزان و والدین آنان در خیابان ها و مراکز خرید و اماکن عمومی پرسه می زدند اما همین که به « مدرسه » می رسیدند آه و فغان شان بلند می شد ....
چقدر در « صدای معلم » گزارش و یادداشت و هشدار در مورد تبعات و عواقب این تعطیلی ها نوشتیم اما دریغ از گوش شنوا . هر چند در این « کوری خود خواسته » هم معلمان و مدیران مدارس و سایر کادر مدرسه همراه و هم آهنگ بودند .
در مدرسه با این که « نماینده معلمان » بودم با تعطیلی مدرسه مخالف بودم .
پیشنهادهای زیادی دادم اما اراده بر تعطیلی مدارس بود .
حتی با مدیر مدرسه در این زمینه اختلاف جدی پیدا کردم و مشاجره ما به اداره کشید .
مسئولان اداری گفتند که سخنان شما صحیح است اما ما کاره ای نیستیم و دستور از بالاست .
ایرانی جماعت اگر نخواهد کاری را حتی درست و عقلانی باشد انجام دهد هزار و یک بهانه برای انجام ندادن آن اقامه می کند و اگر بخواهد کاری را انجام دهد حتی اگر بر خلاف عقل و مصالح جمعی باشد آن را به هر بهانه ای انجام می دهد .

در گزارش « طفیلی انگاری مدرسه » از طرف معاونت راهبردی رئیس جمهور در آخرین روزهای سال 1403 آمده است :
« علاوه بر این، آزمون تیمز ۲۰۲۳ و پرلز ۲۰۲۱ نشان می دهد، از هر ۱۰ دانش آموز ایرانی ۴ دانش آموز به حداقل سطح یادگیری در خواندن، ریاضی و علوم نیز دست پیدا نکرده اند و عملکردی بسیار ضعیف دارند.
همچنین از هر ۱۰ دانش آموز ۷ نفر به حداقل های یادگیری دست پیدا نمی کنند. سنجش استاندارد و تطبیقی عملکرد تحصیلی دانش آموزان کشور در مجموع حکایت از رشد کمی بدون کیفیت دارد.
طبیعی است زمانی که ۷۰ درصد دانش آموزان یک کشور نتایجی پایین تر از نرمال دارند، سخن گفتن از نابرابری بی معناست. در واقع این آمار نشان از فقر مفرط یادگیری در کشور دارد که ناشی از گسترده شدن فقر و همچنین کیفیت پایین آموزش در عموم مدارس کشور است .
در بخش « چالش ها و مسائل آموزش و پرورش کشور » آمده است :
« زمان آموزش ابتدایی با احتساب تعطیلی های غیرمترقبه کمتر از ۶۰۰ ساعت در سال است. در حالی که استاندارد این رقم در دنیا ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ ساعت است. مدارس ایران نیاز به اضافه شدن حداقل ۳۰ روز اضافی آموزش دارند تا این شکاف پر شود » .
کیست که نداند عوارض این تعطیلی ها معمولا دامن « مدارس عادی دولتی » را می گیرد که بیش از 80 درصد جمعیت مدارس کشور را شامل می شود اما همین که به فرض نتایج کنکور اعلام می شود فغان از همه بر می خیزد که چرا مدارس عادی سهمی در ماراتن و رتبه های نخست ندارند و یا چرا این همه ترک تحصیل و افت تحصیل و بازمانده از تحصیل داریم و چرا وضعیت بهداشت روان در میان دانش آموزان ایرانی رو به وخامت گذاشته و قس علیهذا .
در تعجبم آن همه اعتراض و تجمع در برابر باز شدن مدارس برگزار می شد اما یک بار مشاهده نشد که خانواده ها به خاطر تعطیلی های فله ای و گاه و بیگاه مدارس اعتراض کنند .
شاید برای خانواده ایرانی خیلی مهم نباشد که فرزندش سواد دارد یا ندارد و یا مهارت های شهروندی را می داند و یا نمی داند اما برایش نمره و گرفتن مدرک مهم است برای چیزی که نمی داند چیست و آینده چگونه می شود .

در نشست خبری مدیر کل آموزش و پرورش اصفهان ؛ خبرنگار صدای معلم از تعطیلی های مکرر مدارس انتقاد می کند .
مدیر کل با آن که شخص دوم در شورای آموزش و پرورش استان است به راحتی می گوید که در این زمینه کاره ای نیست و تصمیم گیر نیست .
این تیپ مسئولان عافیت اندیش حتی توان و شهامت یک اظهار نظر جدی در برابر تصمیمات سایرین را ندارند که حتی الفبای آموزش را نمی دانند .
وقتی هم که آمارها متناسب با « واقعیات » سقوط می کنند خودشان را به کوچه ی علی چپ می زنند و صحبت از انتشار و اشاعه « اخبار خوب » می کنند و یا این که نیمه ی پر لیوان را هم ببینید و ....
بی برنامگی و فقدان جسارت و قدرت تصمیم گیری سازمانی در میان مسئولان وزارت آموزش و پرورش موجب شده تا جایگاه و اقتدار مدرسه نزد دانش آموزان و اولیای آنان کاملا لوث و بی محتوا شود .
و البته بدترین حالت برای فلسفه ی وجودی مدرسه همین است که کسی « مدرسه » را جدی نگیرد و یا حضور و عدم حضور دانش آموزان را در آن یکسان فرض کند .
این روزها انگار هر کسی سخن از هوش مصنوعی براند دیگران تصور می کنند که او فرد بسیار مطلع و خبره ای در حوزه آموزش و فن آوری است .
برخی اوقات آدم خنده اش می گیرد و یا می خواهد بگرید وقتی که برخی با ذوق زدگی و آب و تاب از معجزه ی تحول ورود « هوش مصنوعی » به مدرسه و نظام آموزشی ایران سخن می گویند اما می شنوی و یا می بینی که در بسیاری از مدارس در کلاس درس حتی یک ویدئو پروژکتور وجود ندارد و تازه وقتی که هست ؛ معلمان رغبتی به استفاده از آن ندارند و یا به علت کثرت تعطیلات ، « معدود معلمان » فرصت استفاده از تکنولوژی را در مدرسه پیدا نمی کنند .

در نشست های خبری وزارت آموزش و پرورش باب شده که هر یک از مسئولان ابتدا در باب تعدد برگزاری نشست ها توسط آقای پزشکیان در موضوع آموزش و به ویژه عدالت آموزشی ، سخن سرایی می کنند اما غافل از آن که 9 ماه سال تحصیلی عملا با میزان « نصف » و حتی کم تر شروع و پایان می یابد .
قدیم در برنامه آموزشی مدرسه ثبات و ارزیابی واقعی وجود داشت و دانش آموزان خود را در برابر انتظارات و مطالبات مدرسه ، « مسئول » حس می کردند اما اکنون مسئولیت گریزی و حتی قد علم کردن لمپن مآبانه در برابر تصمیم های مدرسه به یک نرم و هنجار در سپهر آموزشی ایران تبدیل شده است .

قالب ژله ای مدرسه و سست شدن ارکان مدرسه و در یک کلام ، بی حساب و کتاب شدن آن دیگر مانند گذشته حتی فرصت و مجالی برای شکل گیری نگاه نوستالژیک برای تحصیل کنندگان و فارغ التحصیلان مدرسه باقی نگذاشته است .
و این هشداری است برای همگان و به ویژه تصمیم گیرندگان و نویسندگان و تدوین کنندگان سندها و چشم اندازهای طویل و دراز که باید مدرسه را شاقول و تراز توسعه یافتگی هر جامعه ای دانست و فراموش نکنند هر گونه تفکر توسعه و تحول در مدرسه شکل می گیرد .