گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ؛ نشست خبری « علی فرهادی ؛ سخنگوی وزارت آموزش و پرورش » در « دبیرستان دخترانه متوسطه دوره اول هاجر هیات امنایی منطقه 11 شهر تهران » با حضور خبرنگاران برگزار گردید .
آن چه در زیر می آید ؛ مشروح پرسش و پاسخ « علی پورسلیمان مدیر صدای معلم » با « علی فرهادی سخنگوی وزارت آموزش و پرورش در این نشست خبری می باشد .
در باد پاییزی زاگرس، برگها میرقصند غمگین،
عشایر کوچ میکنند، با چادرهای سیاه و دلهای سنگین.
گلهها به قشلاق، وداع با ییلاق ، با چشمههای جوشان و گلهای زرد.
پرندگان در آسمان، غازها در صف،
نغمه خداحافظی، با ابرهای خاکستری و بادهای سرد.
عقاب تنها اوج میگیرد، درنا زمزمه میکند،
پاییز، پلی به زمستان، پر از حسرت و امید پنهان.
آتش شبانه میسوزد، قصههای نیاکان را،
در باد سرد، عشایر میگویند: ما بازمیگردیم، ای فصل.
پرندگان بال میزنند، به سوی جنوب دور،
زندگی، چون برگ ریزان، میافتد تا دوباره جوان شود.

در دل پاییز زاگرسهای رنگارنگ، جایی که برگهای زرد و سرخ چون فرشهای سلطنتی بر دامنهها پهن شدهاند و بادهای خنک، بوی خاک نمدار را با خود میبرند، عشایر کوچ پاییزی را آغاز میکنند ؛ کوچ نه از سر شادی بهار، که با غمی ملایم از وداع با ییلاقهای سرسبز تابستانی. چادرهای مشکیشان، چون سایههای غمگین بر تپههای پوشیده از مه، جمع میشوند و به سوی قشلاقهای گرمتر و آفتابیتر روان میگردند؛ جایی که زمستان در کمین است و گلههای گوسفندان، با پشمهای ضخیمتر، در جست و جوی علفهای زمستانی گام برمیدارند. مردان ایل با چشمانی پر از تأمل، اسبها را برمیانگیزند اسبهایی که خاطرات کوچهای پیشین را در سمهایشان حمل میکنند و زنان، با شالهای پاییزی بر شانه، آوازهای غمگین لری را زمزمه میکنند؛ آوازهایی از خداحافظی با چشمههای جوشان ییلاق، و حسرت گلهای وحشی که زیر پایشان پژمرده میمانند.
این کوچ پاییزی، نمادی از چرخه زندگی است: رها کردن اوج شادی تابستان، و پذیرش آرامش زمستانی،اما در عمقش، ترسی نهفته؛ ترس از سرمای استخوانسوز، از سیلابهای ناگهانی رودها، و از دوریهایی که پاییز، با بارانهایش، اشکبارتر میکند.
جامعهشناسان این کوچ را چون آیینی اجتماعی میبینند، پیوندی میان نسلها که هویت عشایری را در برابر مدرنیته حفظ میکند، اما با چالشهایی چون تغییرات اقلیمی، پاییزهایی زودرستر و بارشهای کم همراه است. مادران با دستانی که از برداشت آخرین محصول ییلاق پینه بسته، کودکان را در آغوش میگیرند و قصههای پاییزی نیاکان را بازگو میکنند، قصههایی از شجاعت در برابر بادهای سرد، و امیدی که چون برگهای زرد، در باد نمیریزد. پدران، خسته از بار سنگین چادرها، به افق خیره میشوند، افق پاییزی که خورشید زود غروب میکند و شبها را طولانیتر میسازد و در سکوتشان، فریادی از عشق به این زمین است که هر سال، آنها را به حرکت وا میدارد. آیا این کوچ، پایان تابستان است یا آغاز زمستانی پر از داستانهای تازه؟ در میان برگهای ریزان، عشایر پاییزی، چون روحی جاودان، با طبیعت همنوا میشوند،غمگین اما مقاوم، شکننده اما استوار.

و در آسمان پاییزی، که ابرهای خاکستری چون حجابی بر ستارهها میکشند، پرندگان کوچ میکنند، همراهان آسمانی عشایر، که پاییز را چون پلی به سوی جنوب میبینند. غازهای مهاجر، با بالهایی که رنگ پاییز را بر تن کردهاند، در صفهای منظم اوج میگیرند، نغمههایشان چون آوازهای خداحافظی با جنگلهای شمالی، در باد میپیچد، و هر پرشی به پایین، یادآور لزوم بقا در زمستانهای دور است.
عقابهای تنها، با پروازهای دایرهوار بر فراز کوهها، آخرین شکار پاییزی را انجام میدهند، چشمان تیزبینشان، زیبایی غروبهای نارنجی را میبیند، اما غریزهشان آنها را به سوی دشتهای گرمتر میکشاند. درناها، نماد وفاداری، با گامهای آرام بر زمینهای نمدار، توقف کوتاهی میکنند و سپس با کلاسیکترین رقص مهاجرت، به پرواز درمیآیند؛ نغمههای غمگینشان، اکویی از بادهای پاییزی است که از دست دادن را زمزمه میکند، اما بازگشت بهاری را وعده میدهد. کوچ پاییزی پرندگان، آزادانهتر از عشایران است، رها از بار چادرها، اما اسیر ساعتی دقیق که فصلها را دیکته میکند، شبهایی که در میان ابرها پناه میگیرند، و صبحهایی که با طلوع خورشید، امید را بازمییابند.
عشایر و پرندگان پاییزی در این مهاجرت غمانگیز درسهایی از انعطاف میدهند. زندگی، چون برگ پاییزی، میریزد تا دوباره جوانه زند؛ حرکت، نه پایان، که پلی به فصل بعدی است. اما در بادهای سرد پاییز، وقتی چادرها سرد میشوند و بالها سنگین، آیا هرگز از خستگی این راه ناله نمیکنند؟ عشایر با آتش شبانهشان پاسخ میدهند، و پرندگان با بالزدنهای مصمم، ما میرویم، چون پاییز، موقت است و بهار، همیشه بازمیگردد. این پیوند پاییزی، ما را به فکر وامیدارد؛ در جهانی که تغییرات سریعتر از فصلها پیش میروند، آیا ما هم باید چون عشایر و پرندگان، با غم پاییز همآغوش شویم تا زمستان را پشت سر بگذاریم؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
علیرضا کاظمی، وزیر آموزش و پرورش، اخیراً چنین فرمودهاند: « حضور روحانیت در مدارس به رشد معنوی دانشآموزان یاری میرساند » .
او در فرازی دیگر از همین افاضات، برای nامین بار، از ضرورت توجه مدیران و معلمان به مسائل تربیتی و اقامهٔ نماز نیز سخن گفته است.
لازم است به ایشان -که علاقهمند تزریق معنویت به مدارس است- یادآوری شود که برخی از هنرستانها، هنرآموز/مربی ندارند. تقریباً هیچ مدرسهای کارگاه و آزمایشگاه ندارد. مسئولیت تدریس بسیاری از دروس در مقاطع مختلف تحصیلی به افراد غیرمتخصص سپرده میشود. برنامهٔ آموزشی و درسی همچنان تهی از محتوای مفید و پر از مطالب مخلّ و بیگانه با نیاز امروز و فردای دانشآموزان است! برخی از مدارس (و شاید هم بسیاری از آنها)، نیروی خدماتی/نظافت چی ندارند.
به راحتی قابل تصور است که؛ مدرسهای که در دو نوبت صبح و بعدازظهر، پذیرای بیش از هزار دانشآموز است، در فقدان نیروی خدماتیِ نظافت گر، چه جای چرکینی خواهد بود!
چنین مدرسهای -حتی اگر همهٔ دانشآموزانش مقید به رعایت نظافت در عالیترین درجهٔ ممکن باشند- هر روز نیاز به نظافت و گردگیری دارد.
اما کیست که نداند که دانشآموز ایرانی چه استعداد خارقالعادهای در تولید زباله و چه دستان توانمندی در ریختن و پراکندن پوسته و پسماند خوراکی و خرده کاغذ و انواعی دیگری از آشغالهای عجیب و غریب در زیر نیمکت و کف کلاس و پهنهٔ حیاط دارد؟!

جناب وزیر!
اولاً سیستمی که نزدیک به نیم قرن، خمار « تربیت » بوده و تمام ساحات و شئوناتش تحتالشعاع شعار نماز قرار داشته، نتواسته است دانشآموزی تربیت کند که برگههای دفترچههای خود را به زباله تبدیل نماید و پلاستیک و پوسته و پسماند خوراکیاش را زیر پایش نریزد و کلاس درسی و محوطهٔ مدرسه و محیط زندگیاش را با انواع زبالهها آلوده نسازد.
ثانیاً به همان میزان که دغدغهٔ نماز و راز و نیاز دانشآموزان را دارید و آن را روشنی بخش مسیر سعادت آنان میپندارید، ضرورت توجه به شأن و کرامت انسانی آنان و حفظ عزّت و حرمت فضای آموزشی را هم دریابید و نیروی خدماتی به مدارس اختصاص دهید تا اصل اخلاقی نظافت به حاشیه نرود و زندگی مدرسهای کودکان و نوجوانان در میان گرد و خاک و زباله سپری نگردد و حس زیبای تکریم شدن و ارزشمند بودن در ذهن و ضمیرشان نمیرد که این نیز، جزو فرایند تربیت و بخشی از مسیر سعادت است.

آقای وزیر!
اثر و پیامد حذف نیروی خدماتی از چارت سازمانی مدرسه، فقط انباشت زباله در کف کلاسهای درسی نیست بلکه بیحرمتی به ساحت آموزش و زندگی مدرسهای دانشآموزان و معلمان و دست کم گرفتن کرامت انسان است.

آقای وزیر!
فقدان نیروی خدماتیِ پایشگرِ پاکیزگی در یک مدرسهٔ پر جمعیت، علاوه بر تعطیلی امر نظافت و خدشه بر حرمت فضای تعلیم و تربیت و ضربه بر کرامت انسانی دانشآموز و معلم و مدیر و...، مصائب دیگری را هم رقم میزند. فراموش نکنیم که انسان و محیط اثر متقابل بر هم دارند.
حکایت زیر فقط نمونهٔ کوچکی از صدها رخداد عادی و معمولیِ متأثر از خلاء آموزهها و عناصر تربیتی در بوستان تربیت است:
زنگ تفریح است و به غیر از ۴-۵ نفر که در حال خروج از کلاساند، کسی داخل نمانده است. در خروجی کلاس با صحنهای مواجه میشوم که شوکه کننده است.
دو دانشآموز، که هر کدام در یک طرف چارچوب درب کلاس ایستادهاند، راه را بر یک دانشآموز کوچک اندام و نحیف و لاغر بستهاند. او در حالی که لقمهاش را به سینهاش میفشارد، اشک میریزد و تقلا میکند که از دست آنها خلاص شود.
یکی از دانشآموزانی که مانع خروج وی است، این جملهٔ وقیحانهٔ حرمتشکنانه را پی در پی تکرار میکند: « لیس بزن. زود باش لیس بزن » ! در حالی که سعی میکنم از دیدن آن وقاحت تب نکنم و متلاطم نشوم و خونسرد بمانم، آن دانشآموز را از تکرار آن الفاظ منع میکنم و در حالی که در تلاش برای نجات دانشآموز گریان از آن مخمصه هستم ؛ آن دو زورگو، از جایشان تکان نمیخورند و به رفتار و گفتار توهینآمیز خود ادامه میدهند! آنیکی میگوید: « این سفیر سلامت است. باید کلاس را تمیز کند »!... به این ترتیب، علت آن رفتار بیشرمانه معلوم میشود:

آن دانشآموز مظلوم، آدم مسئولیت پذیری هست که داوطلب شده به عنوان « سفیر سلامت » در طبقهٔ همکف با مسئولین مدرسه همکاری نماید. من واقعاً از شرح وظایف « سفیر سلامت » بیخبرم. ولی به احتمال نزدیک به یقین، گسترهٔ مسئولیت او در حد تبلیغ و تشویق و ترویج پاکیزگی ست. اما آن دو بیانصاف، طلبکارانه و البته؛ کاملاً قلدرمآبانه طرار وار راه را بر او بسته و یقهاش را گرفتهاند و با الفاظ ناپاک و رکیک تهدیدش میکنند که در زنگ تفریح، کلاس را نظافت کند!
در واقع، آنچه شاهدش هستیم، شیطنت کودکانه نیست بلکه رفتاری ریاکارانه و مستکبرانه و ستمکارانه و شرورانه است که در فقدان متوازن مؤلفههای تربیت و در خلاء عناصر و بنمایههای ملموس معنویت شکل گرفته است. رفتاری که در فضای کاریِ غنی و فنّی و گیرا و دلپذیر و احترامآمیز هرگز مجال ظهور و بروز پیدا نمیکند.
کلاس کثیف و خدمات ضعیف و میز و صندلی شکسته و فضای فکری بسته و محیط فقرزدهٔ ورشکستهٔ وابسته به جیب اولیاء و آموزههای انتزاعی و ناملموس و بیثمر و شیوههای آموزشی رنجآور و اوضاع کسالتبار و معلمان فاقد منزلت و اقتدار نمیتوانند مفهوم احترام متقابل را به ذهن دانشآموزان خود تداعی کنند.
این است که هر روز شاهد کشمکشهای بیدلیل میان دانشآموزان و آزادی عمل افراد وقیح بدون ترس از مؤاخذه و تنبیه! و له شدن کرامت انسانی و خودنمایی بیشرمانهی وقاحت و خلاء معنویت در بوستان تربیت هستیم که بانی آن، دولت و وزارت شعارمحور است!
آقای وزیر!
تجلّی معنویّت در عالم انسانیّت، معطوف به انجام درست و دقیق مسئولیّت است.
اگر کسی سر در لاک تعبّد فرو برَد و در خلوت عبادت خزَد و به دعا و ندبه و نیایش و الحاح و التماس و استغاثه بپردازد و نسخهٔ اعتزال و اعتکاف برای دیگران بپیچد و آن را معنویت بپندارد اما به انجام رسالت و مسئولیّت قانونی و اجتماعی خود نکوشد و از سر و ته وظایف شغلی خود بزند و یا حق و حقوقی را از دیگران سلب نماید، خودبهخود از دایرهٔ مدنیّت -که همانا محل تعریف و تحقّق و تجلّی معنویّت است- خارج میشود... و خروج از دایرهٔ مدنیّت، یعنی سقوط از سطح تشکّل انسانی به سطوح فرودست و مرتبتی ماقبل انسانیّت!

به خاطر بسپاریم:
راه دست یابی به معنویّت در مدارس، فراهم کردن محیط غنی و نظیف و احترامآمیزِ مملوّ از فعالیّت در راستای حقیقتِ تربیت است و تزریق تصنّعی معنویّت به مدرسه با استمداد از روحانیت، اگر هم مصداق « آب در کوزه و گرد جهان گشتن » نباشد، شانه خالی کردن از بار مسئولیّت است.
لطفاً رسالت و مسئولیّت خود را درست انجام دهید و عزّت و کرامت را به مدرسه برگردانید تا شاید، شاهد تجلّی معنویّت در مدارس باشیم.
تزریق تصنّعی معنویّت به مدارس، راه حلّ نیست.
لطفاً تخصیص نیروی خدماتی به مدارس فراموش نشود.
( ادامه دارد )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/

«هیچ چیز تغییر نمی کند، اما همه چیز تغییر می کند. آرتور نه به سر کار رفتن را رها می کند و نه وظایفش را نادیده می گیرد، اما یادگیری تکنیک های جدید چاپ دیگر برایش لذتی ندارد. او هنوز از پرندگان مراقبت می کند و قفس را تمیز نگه می دارد، اما دیگر با آنها صحبت نمی کند.
پسری که همیشه در فکر فرو رفته بود، کاملاً در خودش فرو می رود. در چهره ی تا پیش از این معمولاً آن قدر متفکرش اکنون چروک های نگرانی به گونه ای کشیده شده شده اند که او را مسن تر نشان میدهند.
او با بیمعنی بودن همه چیز دست و پنجه نرم میکند. آقای بردبری همه چیز داشت - همسری مهربان، فرزندانی زیبا، خانهای دوستداشتنی و حتی کالسکه شخصیاش، حرفهای که برایش مقدار قابل توجهی پول و جایگاه اجتماعی به ارمغان آورده بود. چرا چنین مرد موفق، ثروتمند و توانمندی باید به زندگی خود پایان دهد؟
آرتور فقر را درک میکند؛ او حتی جرم و جنایت را هم درک میکند، اما بیماری روانی، مانند نوعی که مادرش را رنج میدهد، برای او یک معما باقی مانده است.
آقای ایوانز که از سوگ پسرک متأثر شده بود، او را زیر نظر داشت و سایر کارگران، حتی آنهایی که او را مسخره میکردند، با او به آرامی و احتیاط رفتار میکنند. اما آرتور تقریبا اصلا متوجه این چیزها نمیشود. او فقط در مواقع ضروری با دیگران صحبت میکند و وظایفش را در سکوت انجام میدهد. او همچنان کارآموز بینقصی است.»


(Elif Shafak: Am Himmel die Flüsse, 176-177)
صفحه Facebook
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

« گفت آن را جمله میگفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد »
مولانا
***
فلسفه ی مراسمی مانند « هالووین » چیست و قرار است چه پیامی برای جامعه و جهان داشته باشد ؟
دمیدن این همه هیجان و ترس در زندگی انسان قرن بیست و یکمی که به شدت از « تنهایی » رنج می برد ، از هم نوعان خویش فرسوده و ناامید شده و برای پر کردن خلاء « تنهایی مزمن » خود به ارتباط با « حیوانات » که قدرت تفکر ندارند ، چنگ انداخته تا چه حد می تواند به حل مساله نهایی کمک کند ؟

دوستی در آمریکا دارم که تجارب خود را برای من می فرستد .
حال برگردیم به ایران .
خیبری می گوید : در این جا برخی اوقات ، زندگی برای بسیاری از مردم یکنواخت و کسل کننده است . چون این جا « قانون » حکمفرماست و مردم به حقوق یکدیگر احترام می گذارند و فردی بی جهت برای دیگران مزاحمت ایجاد نمی کند ؛ جامعه در مجموع در « آرامش » به سر می برد .
برخی اوقات خود این آرامش روزمره شده و به قول معروف دل مردم را می زند و آنان را خسته می کند .

جامعه برای کسب « تنوع » دنبال « هیجان » می گردد تا بتواند نیازهای روانی و روحی خویش را کاملا تامین کند و به این بهانه بتوانند با یکدیگر ارتباطی « متفاوت » پیدا کنند و به این جهت است که این گونه مراسم در این جوامع محبوب است و مردم از آن استقبال می کنند .
اما پرسش « مهم » این است که نسبت به این گونه مراسم با جامعه ی ایرانی چیست ؟
جامعه ای که در آن مانند جوامع غربی ؛ « قانون » در روابط و مناسبات اجتماعی چندان موضوعیتی نداشته و معمولا مردم حقوق شهروندی و اجتماعی همدیگر را به رسمیت نمی شناسند و به راحتی آن را با توجیهات و بهانه های مختلف زیر پا می گذارند و به قول معروف هنوز در « همان توحش ابتدایی » به سر می برند ؛ برپایی خرافات غربی مانند « هالووین » چه مشکلی از این جامعه می تواند بگشاید ؟
جامعه ای که آمارهای رسمی از شیوع اختلالات روانی تا میزان 30 درصد و آمارهای غیررسمی بسیار بالاتر را اعلام می کنند ؛ تزریق ترس و هیجان به چنین جامعه ای که از زمان بیدار شدن تا زمان خوابیدن دائما در ترس و اضطراب و هیجان های خود ساخته و دولت ساخته به سر می برد و از آینده ناامید است ؛ آیا اساسا با « منطق و عقل » سازگاری دارد ؟

شبکه « پاک کن مدیا » می نویسد :
« رواج جشن هالووین در ایران، به ویژه در میان نوجوانان و جوانان، نشانهای از دگرگونی عمیق در نظام فرهنگی و آموزشی ایران است؛ نظامی که در آموزش هویت ایرانی و تقویت جشنهای بومی دچار کاستی شده است .
وقتی برای ثبت رویدادهای فرهنگی در تقویم مقاومت میشود، موسیقی و سازهایش محدود و ممنوع میشود، رویدادهای ملی و جشن های ایرانی از برنامهی آموزش و پرورش حذف یا کم رنگ میشوند و نگاه ایدئولوژیک جای آن را میگیرد، بروز و ظهور جشن هالووین و جشن هایی از این دست دور از انتظار نیست .
شوربختانه در مدارس و رسانههای رسمی، آموزش هویت فرهنگی اغلب به شعار تقلیل یافته و عموما جشن و شادی جمعی از میان رفته است. در ایران امروز غیبت برنامهریزی فرهنگی خلاق و روزآمد که بتواند ریشههای فرهنگ ایرانی را در قالبهای نو بازآفرینی کند، کاملا مشهود است.
وقتی جوان ایرانی نمیتواند «مهرگان» یا «یلدا» را تجربه کند، به سمت جشنهای پرزرق و برق جهانی خواهد رفت. بازتعریف جشنهای ایرانی با زبان امروز و پیوندشان با هنر و موسیقی و آموزش می تواند فرهنگ فراموش شده ایران زمین را دوباره زنده کنیم » .
این که نظام آموزشی ایران در هویت سازی برای جوان ایرانی دچار کژی کارکرد و رویکرد شده و برنامه ای برای بازسازی و احیای آن ندارد ؛ تردیدی نیست .

این که برخی و شاید بسیاری از برنامه ریزان و سیاست گزاران هنوز « هویت ایرانی » را نمی شناسند و با تاریخ و هنر ایرانی بیگانه اند اما آرزوها و رویاهای بزرگ در سر دارند که جامعه را در عمل و از هر سو به « بن بست » رسانده هم تردیدی نیست .
اما پرسش راهبردی آن است که نقش خود مردم و کارکرد آنان در این بحران هویت چه بوده است ؟
آیا می توان همه قصورات و بدبختی ها را به « بالا » و « دیگران » فرافکنی کرد ؟
آیا سایر رویدادهای فرهنگی و تاریخی که در تقویم رسمی ثبت شده است ؛ از سوی جامعه و روشنفکران به آن توجه کافی می شود ؟
فی المثل ؛
آیا واقعا نوروز ، نوروز است ؟ و با آمدن آن افراد به دنبال تحول و نیک بودن در سه بعد « اندیشه ، گفتار و کردار » خود هستند ؟

نتیجه ی واقعی تعطیلات طویل المدت « عید نوروز » جز جدال خونین در جاده ها و شکستن رکورد کشته ها و مصدومین و مجروحان ؛ آیا چیز دیگری بوده است ؟
آیا چهارشنبه سوری با فلسفه ی آن چقدر هماهنگی دارد ؟ جز ایجاد رعب و وحشت و دامن زدن به تنفر از یکدیگر ؟
ره آورد روز « سیزده به در » جز تخریب و انهدام طبیعت برای ایران چه بوده است ؟

آیا این جشن ها توسط خودایرانی ها و بدون دخالت بیگانگان ؛ « لوث و بی محتوا » نشده است ؟
این نکته را نباید از نظر دور داشت که بر اساس شواهد و مستندات تاریخی ؛ « بیگانه پرستی » و « تقلید کورکورانه » ریشه ای طولانی و عمیق در فرهنگ ایرانی ها دارد .
برای من همیشه جای سوال و ابهام است که چرا ایرانی ها از عادت های خوب غربی ها و ممالک توسعه یافته در ارزش هایی مانند « قانون گرایی و احترام به ارزش ها و قراردادهای اجتماعی » همواره « عقب » هستند و برخی اوقات آن را ناشنیده و نادیده می نگرند اما در برقراری ارتباط و تقلید با چیزی که اصلا تناسبی با فرهنگ و تاریخ و مهم تر از همه « شرایط اجتماعی » آنان ندارد ؛ تا این اندازه «پیش قدم و پیرو »هستند .
آیا « زمان » آن فرا نرسیده که فرد ایرانی پاسخی عقل نگرانه برای این همه « تناقض اندیشی » و « انبوه تناقض های رفتاری » خویش داشته باشد .
گروه گزارش/

نشست خبری « علی فرهادی ؛ سخنگوی وزارت آموزش و پرورش » امروز یکشنبه 11 آبان در « دبیرستان دخترانه متوسطه دوره اول هاجر هیات امنایی منطقه 11 شهر تهران » با حضور خبرنگاران برگزار گردید .
با وجود آن که قرار بود نشست ساعت 13 برگزار گردد اما فرهادی 25 دقیقه زودتر در مدرسه حاضر شد و در صف برای دختران دانش آموز سخنرانی کرد .
آن چه در این مدرسه قابل تامل بود ؛ پوشش دختران دانش آموز به صورت « چادر و مقنعه » و هماهنگ بود در حالی که در سایر مدارس تنوع بیشتری دیده می شود .

و البته نکته ی مهم دیگر این که این گونه نشست های خبری تاکنون در مدارس از نوع « هیات امنایی » تاکنون برگزار شده است .
حضور مسعود پزشکیان در آغاز سال تحصیلی در یک مدرسه هیات امنایی هم مورد نقد و اعتراض « صدای معلم » به عنوان تنها رسانه در حوزه ی آموزش و پرورش قرار گرفت . ( این جا )

با وجود آن که از قبل توسط مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش اعلام شده بود که این نشست خبری سخنگوی وزارت آموزش و پرورش است اما صادق حسین زاده ملکی معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش نیز به صورت هم زمان در این نشست حضور پیدا کرده و بیش از 30 دقیقه به سخنرانی پرداخت .
مجری نشست علت حضور ایشان را مقارن بودن نشست با روز 13 آبان روز دانش آموز اعلام کرد .
با وجود این ناهماهنگی برخی خبرنگاران از حضور معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش استقبال کرده و پرسش هایی را هم مطرح کردند .

پرسش یکی از خبرنگاران از ملکی در مورد « تنبیه بدنی دانش آموزان توسط معلمان » بود . هنگامی که معاون پرورشی و فرهنگی در این مورد در حال توضیح بود ؛ « علی پورسلیمان مدیر صدای معلم » ضمن تذکری عنوان کرد که « خشونت » در حال حاضر فقط مختص به مدرسه نیست و در سطح جامعه به صورت عمومی و فراگیر مشاهده می شود و برای آن باید فکری شود .

پرسش خبرگزاری رکنا در مورد « آمار دانش آموزان باز مانده از تحصیل » بود .
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش به صورت دقیق و شفاف به این پرسش پاسخ نداد اما مدیر صدای معلم در این نشست به گفت و شنود این خبرگزاری با نایب رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس اشاره کرد که در آن ضمن هشدار اعلام کرده بود این تعداد ممکن است به یک میلیون نفر برسد .
مدیر صدای معلم در وقت خویش خطاب به سخنگوی وزارت آموزش و پرورش گفت :
« تا جایی که می دانم و بر اساس آخرین نظرات در آخرین نشست قرار بود نشست خبری را پیش از آغاز سال تحصیلی برگزار کنید که اکنون برگزار می شود .
در ضمن ؛ دیروز یعنی شنبه برای این نشست اطلاع رسانی شد .
یعنی کم تر از یک روز . در حالی که هر گونه نشست خبری باید چند روز پیش اعلام شود تا خبرنگاران با آمادگی و برنامه ریزی در این نشست حضور پیدا کنند .
شما معاون برنامه ریزی در وزارت آموزش و پرورش هستید و نباید کارها و تصمیم ها فی الساعه و خلق الساعه انجام شوند .
« رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون »
معاونت برنامه ریزی در وزارت آموزش و پرورش باید تجسم و تعیّن نظم و دقت و برنامه ریزی باشد .

پورسلیمان مدیر صدای معلم در پرسشی چنین مطرح کرد :
« با توجه به ادعای سخنگوی دولت در خبرگزاری ایسنا مبنی بر سهم 12 درصدی آموزش و پرورش از بودجه ی عمومی دولت و گزارش مرکز پژوهش های مجلس مبنی بر افزایش 8 / 8 سهم آموزش و پرورش ؛ مستندات سخنگوی وزارت آموزش و پرورش و تایید رشد 12 درصدی را ارائه نمایند . »
فرهادی اعلام کرد که این مستندات را در اختیار « صدای معلم » قرار می دهد اما تا پایان نشست و پس از آن خبری نشد .
یکی دیگر از محورهای مطروحه توسط مدیر صدای معلم ، رتبه بندی معلمان بود که به صورت مشروح به آن پرداخته خواهد شد .
پرسش پایانی پورسلیمان در مورد وضعیت پرداخت پاداش بازنشستگان سال 1404 بود .
مدیر صدای معلم گفت :

« آقای کاظمی در خصوص پرداخت پاداش بازنشستگان سال ۱۴۰۴ می گوید : برای سال ۱۴۰۴ هنوز کسی بازنشسته نشده و بازنشسته ۱۴۰۴ یک نفر هم نیست ولی بودجه آن پیش بینی شده که توفیق بزرگی در آموزش و پرورش است .
وزیر آموزش و پرورش در این مورد از عنایت ویژهای آقای رئیس جمهور و سازمان برنامه و بودجه دارند سخن رانده است .
جناب عالی در گردهمایی مشترک شورای معاونین وزارت و مدیران کل آموزش و پرورش سراسر کشور که به میزبانی استان اصفهان برگزار شد گفته اید :
« بخش قابل توجهی از پاداش پایان خدمت بازنشستگان سال ۱۴۰۳ پرداخت شده و باقی مانده آن نیز تا پایان سال تسویه خواهد شد » .
پرسش آن است که اگر بر اساس گفته های خود این مسئولان ردیف و اعتبار بودجه برای این موضوع پیش بینی شده است پس چرا پرداخت نمی شود ؟
این که آقای فرهادی ادعا می کند ساختار مالی این وزارتخانه بهبود پیدا کرده و یا درآمدهای اختصاصی وزارتخانه نسبت به سال گذشته دو برابر شده تا چه حد درست و به واقعیت نزدیک است ؟ این موضوع کجا باید خودش را نشان دهد ؟ و چه تاثیری در معیشت معلمان دارد ؟
آیا در ستاد وزارت آموزش و پرورش همچون معلمان پاداش پس از بیش از یک سال و آن هم به صورت « قطره چکانی » و با کلی منت و بوق و کرنای رسانه ای پرداخت می شود ؟
آیا طبق روال همیشگی ؛ معلمان بازنشسته برای همین مطالبه ی قانونی که روز به روز با تورم رنگ می بازد باید چندین بار در برابر وزارت آموزش و پرورش و مجلس و... تجمع کنند ، گاز فلفل به آنان پاشیده شود ، مورد تحقیر قرار بگیرند و سرانجام با کلی منت حق شان پرداخت شود ؟
آیا این منطقی و عقلایی است ؟ »

سخنگوی وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد که خبر منتشر شده در اصفهان در این مورد صحیح نبوده و اعلام کرد که پاداش معلمان بازنشسته سال 1403 به صورت کامل پرداخت شده و پاداش معلمان بازنشسته سال 1404 تا پایان سال جاری پرداخت خواهد شد .
مشروح این نشست و پرسش و پاسخ در « صدای معلم » منتشر خواهد گردید .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
استاندار تهران دیروز از تکمیل طرح انتقال آب طالقان به تهران خبر داد و برنامه بعدی را انتقال آب لار به تهران عنوان کرد که تا سال آینده به بهرهبرداری میرسد؛ طرحی که قرار است بحران تشنگی پایتخت را التیام بخشد و وعدهی پایداری در تأمین آب شهر را محقق کند. اما آنسوی این خبر پرطمطراق، زخم تازهای بر پیکر حوضههای آبریز کشور نشسته است.
طالقان، یکی از آخرین دشتهای نسبتاً زنده البرز مرکزی، حالا باید بخشی از جان خود را به پایتختی بدهد که بیش از هر زمان دیگری از نفس افتاده است.
در نگاه رسمی، انتقال آب راه حلی فنی و فوری است؛ پروژهای که با خطوط لوله میلیاردها تومانی، قرار است عطش میلیونها نفر را فرو بنشاند. اما در واقعیت، همان نسخهای است که دهههاست در اصفهان، یزد و کرمان اجرا شده و هر بار تنها بحران را جابهجا کرده است.
بر اساس آخرین آمار، تهران سالانه حدود 1.1 میلیارد مترمکعب در بخش خانگی و ۱.۸ میلیارد مترمکعب در بخش کشاورزی مصرف آب دارد، مصرفی که میباید طبق سند ملی امنیت غذایی هر ساله 10 درصد از آن کم شود، اما این مصرف نه تنها کم نمیشود که با نقبزدن به سدهای بیشتر، بحران مصرف وارد ابعاد وسیعتری خواهد شد.
انتقال آب از طالقان در این مرحله و مرحله بعد لار، نه فقط زخمی بر پیکرهی حوضههای مبدأ است، بلکه در عمل به چرخهی معیوب تمرکز جمعیت و امکانات در پایتخت دامن میزند. وقتی شهری همواره آب و برق و سوختش را از استانهای دیگر میکشد، طبیعی است که مردم آن مناطق، برای زندهماندن به سوی پایتخت مهاجرت کنند.
تجربهی اصفهان شاهدی روشن است. موضوعی که محمد درویش، پژوهشگر و کنشگر نامآشنای محیطزیست به آن اشاره کرده و در گفتوگو با «توسعه ایرانی» تصویری روشن از این منطق وارونه میدهد:
«شهری که برای زنده ماندن، شهرهای دیگر را میکُشد».
در پایان گفتوگویی که شرح کامل آن در ادامه آمده، وقتی از محمد درویش پرسیدیم نکتهای مانده که بخواهد اضافه کند، به تلخی گفت: «نکته که زیاد هست، ولی شما روزنامهتون تعطیل میشه... منم مثل امروز باید برم دادگاه!» بعد با خندهای کوتاه اضافه کرد: «این دوازدهمین شکایت بود که به خاطرش به دادگاه فرهنگ و رسانه رفتم...». همین جملهی آخر شاید خلاصهی تمام ماجرا باشد؛ در کشوری که ویرانگر طبیعتش محاکمه نمیشود، کسی که از آن دفاع میکند باید هر روز به دادگاه برود.
در ادامه متن کامل این گفتوگو را میخوانید:
در زمان های نه چندان دور که در دروازه شهرها ماموران بلدیه از ورود و خروج کالاها عوارض نقدی دریافت می کردند ؛ پیله وری روستایی تعدادی لامپ فانوس و گردسوز و چند کاسه بشقاب چینی و بلور از شهر خریداری و برای جلوگیری از شکستن با وسواس فراوان آن را در دو طرف خورجین الاغ خود جاسازی کرده بود تا برای فروش به روستا ببرد. موقع خروج از دروازه؛ مامور عوارضی که روی سکوی دم دروازه نشسته بود روستایی و الاغش را متوقف و برای ورانداز کردن نوع کالا در حالی که با چوب دستیِ خود ناشیانه چند ضربه به بارِ الاغ پیله ور بی نوا می زد ؛ با تبختر بادی به غب غب انداخت و پرسید :
آهای عمو ؛ بارت چیست؟!
پیله ور با اشاره به طرف دیگر خورجین گفت : اگر دو تا چوب دیگر هم به این طرف بار بزنی؛ هیچی! (یعنی کل شکستنی ها می شکند و چیزی نمی ماند که عوارض بگیری)
خبر انحلال بانک آینده و آثار مخرب فعالیت های این بانک بر اقتصاد خسته و تحریم زده کشور برای چندمین بار زنگ هشدار که نه ؛ بلکه به مثابه دود آتش سوزی بزرگی بود که به سراسر ایران رسید و به شکل تورم و گرانی و کاهش ارزش پول ملی به چشم همه مردم به ویژه اقشار فرودست جامعه رفت(1) و عاملی شد تا برای چندمین بار چگونگی شکل گیری زیان بار این بانک و سایر موسسات مالی خلق الساعه را به دلسوزان کشور یادآوری کند.

بانک ها و موسسات مالی ای که بعضا بدون در نظر گرفتن ظرفیت اقتصادی (2) کشور مثل قارچ روییده و از بدو تاسیس در نبود نظارت کامل نهادهای تخصصی یا دور زدن آنها (3) (بانک مرکزی و شورای پول و اعتبار و وزارت امور اقتصادی و دارایی) با آزادی عمل عجیب در دستکاری نرخ بهره و جذب سرمایه های اقشار مردم ، سرمایه های کلان ملی را نه در توسعه اقتصادی و تولیدی بلکه در انواع تاسیسات پر زرق و برق ویترینی مثل ساخت « مال ها » به کار می برند که این عمل ضمن انحراف سرمایه ها از بخش تولید و کار آفرینی و هدایت به سمت و سوی اقتصاد غیر شفاف و رانتی باعث مرگ تدریجی بخش های سالم اقتصاد مولد کشور می شوند.
یکی از هنرهای این موسسات و بانک ها سرمایه گذاری های کلان در احداث و تاسیس مال ها و بازارهای لوکس است که حتی اگر در چارچوب قوانین شهری و بازرگانی و صنفی صورت بگیرد باز هم نشان دهنده ی تصمیمات اشتباه در سیاست های کلان مالی و پولی کشوراست چرا که درآن اولویت های سرمایه گذاری نادیده گرفته می شوند.
کیست که نداند تاسیساتی مانند " ایران مال "و امثالهم به عنوان نماد مشخص این گونه سرمایه گذاری ها هیچ دردی از اقتصاد کشور را درمان نکرده اند و تنها مصداق پزِ عالی جیب خالی هستند ؛ چرا که طبق نظر کارشناسان ، بانکِ سرمایه گذار این پروژه با خلق حجم عظیمی از پول و شبه پول مسئول مستقیم درصد قابل توجهی از تورم تحمیل شده بر اقتصاد کشور شده است. تورمی که خود زمینه بسیاری از معضلات پیچیده اجتماعی و سیاسی را فراهم کرده است که شرحش مثنوی هفتاد من می شود.

در خبرها آمده بود که 4 یا 5 بانک دیگر هم مثل بانک آینده گذشته ای مغشوش و غیر شفاف دارند و در نتیجه گرفتار ناترازی و زیان انبوه شده اند .
لذا دولت و مجلس باید قاطعانه با اصلاح نظام بانکی و بستن مفرهای قانونی و فراقانونی مانع از پدید آمدن این بنگاه های شبه اقتصادی مرموز و مخرب شوند تا حداقل آنچه از اقتصاد کشور سالم مانده است در راه پیشرفت واقعی کشور به کار گرفته شود چون اگر چند بانک و موسسه دیگر مثل آینده داشتیم مثل آن روستایی بیچاره شکستنی سالمی برای کشور نمی ماند (4)

1- بر اساس ارقام شگفت آوری که منتشر شده هر ایرانی بین 7 تا 8 میلیون تومان بابت فعالیت های چند ساله بانک آینده متحمل زیان شده است (عصر ایران کد خبر 1107512مورخ 4/8/404)
2- مگر کشوری با ظرفیت اقتصادی مثل ایران به چند بانک نیاز دارد ؟
3- نگاه کنید به مصاحبه چند روز پیش آقای ولی الله سیف رئیس کل سابق بانک مرکزی درباره موسسه مالی و اعتباری ثامن الحجج در تابناک کد خبر 1334346 مورخ 26 مهر
4- بر اساس گزارش ها با این حجم از پول های بر باد رفته می شد ده ها پروژه بزرگ تولیدی و اشتغال زا به وجود آورد . می شد وام ازدواج هزاران زوج منتظر را به موقع پرداخت کرد . می شد در حمل و نقل فرسوده شهری تحولی شگرف به وجود آورد .
می شد.....
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

محمد درویش :
« چقدر دوست داشتم ایران برخوردار از مدیران خردمندتری بود که مانند پنجاه و چهار سال پیش که افتخار ثبت نخستین کنوانسیون محیط زیستی جهان را به نام ایران در رامسر ثبت کردند، چنین کرده و در حمل و نقل پاک هم پیشگامانه و تحولخواه حرکت میکردند ... اما نهتنها آن گونه نشد که حالا در پایتختش شهرداری چون علیرضا زاکانی دارد که آشکارا میگوید: روز تاریک است و در برابر ترویج دوچرخهسواری ایستاده است ... بدتر آن که عزم خود را جزم کرده که ایران را تهران کند!
اما ما یادش میاندازیم: بزرگ که باشی، مترسکها لو میروند! مترسک، هرقدر هم که پرهیبت، عظیم و باوقار به نظر رسد، عاقبت در پیشگاهِ آن که ترس را کناری نهاده و او را لمس کند، چوبِ خشکی بیش نیست!
بسیاری از مشکلات آدمزمینیها از همین دریچه قابل تحلیل است؛ اینکه اگر میخواهی از شر تابوهای نفسگیری که همهی سالهای زندگی عذابت داده است، رها شوی؛ به جای آنکه بکوشی تا آنها را حذف کرده یا نبینی، باهاشون چشم در چشم شو.
شکسپیر میگوید: « وقتی میتوانستم صحبت کنم، گفتند: گوش کن؛ وقتی میتوانستم بازی کنم، مرا کارکردن آموختند؛ وقتی کاری پیدا کردم، ازدواج کردم؛ وقتی ازدواج کردم، بچهها آمدند؛ وقتی آنها را درک کردم، مرا ترک کردند؛ و سرانجام وقتی یاد گرفتم چگونه زندگی کنم، زندگی تمام شد! » .
***
یکی از کانال هایی که علاقه ی خاص و وافری به آن دارم و هر روز چندین بار آن را می بینم ؛ کانال « محمد درویش » کنش گر محیط زیست در ایران است .
اصولا با هر کسی که حافظ و دوستدار « محیط زیست » و ارزش های آن باشد پیوند و قرابت خاصی با او حس می کنم . تاکنون چند مدیر و معاون و مربی امور پرورشی را دیده اید که سر صف برای دانش آموزان از « محیط زیست » و ارزش و اهمیت آن سخن بگویند و برای دانش آموزان در این حوزه « حس نیاز » ایجاد کنند ؟
انسان ها وقتی طبیعی زندگی می کنند با طبیعت اطراف شان یک رنگ می شوند . وقتی به لباس ها و چهره و حتی طرز راه رفتن و سخن گفتن شان دقت می کنی پیوندی عمیق و ناخود آگاه بین آن ها و طبیعت می بینی .
تا کنون ندیده ام و یا نشنیده ام کسی کنش گر و دوستدار محیط زیست و طبیعت باشد اما دزد و کلاهبردار و یا موجب اذیت و آزار مردم باشد .
این موهبتی است که فقط « طبیعت » به هواداران خود عطا می کند و نعمتی است که نصیب هر کسی نمی شود و به قول معروف « لیاقت و شایستگی » می خواهد .
امروز خبری را در کانال آقای درویش دیدم :

« دوازدهمین شکایت علیه محمد درویش!
@darvishnameh
طبیعی است که کنش گری و به چالش کشاندنِ شخصیتهای حقیقی یا حقوقی برای پاسخ گویی و مطالبهگری هزینه دارد و بنده هم تاکنون در طول بیش از سه دهه کنش گری خود بارها و به اشکال گوناگون این هزینه را پرداخته و خواهم پرداخت .
اما چرا در برگ احضاریه نباید بدانم چه کسی یا چه نهادی علیه بنده شکایت کرده و موضوع شکایت دقیقاً چیست؟
آیا این درخواستی خارج از عرف و حقوق شهروندی در ایران است؟
هزینههایی که میدهیم :
https://t.me/darvishnameh/14421 »
تاکنون چند دانش آموز و یا معلم را دیده اید که برای تخریب محیط زیست ، تجمع اعتراضی بر پا کرده باشند ؟ با این که از محتوای شکایت ها خبری ندارم اما می دانم و باور دارم که درویش و امثال او دغدغه محیط زیست دارند و به چیزی جز آینده ایران نمی اندیشند و در کنار او و وظیفه ی انسانی و عالی او می ایستم .
اما پرسش این است که چرا باید یک فرد با این دانش و سواد غنی و انگیزه های عالی انسانی این چنین تحت فشار و مضیقه قرار گیرد ؟
افراد و یا نهادهایی که از او شکایت کرده و می کنند خودشان برای « محیط زیست ایران » چه کرده اند و آیا اساسا آینده ی این کشور و سرنوشتی که برای آن رقم می خورد ؛ مهم است ؟
چرا در کشور ما ؛ فرهنگ احترام به طبیعت و محیط زیست تا این حد عقب مانده و ارتجاعی است ؟
در حالی که به باور نگارنده و در شرایط فعلی ایران بحران زده ؛ مهم ترین و راهبردی ترین مساله باید « محیط زیست » باشد و به قول معروف :
« محیط زیست از نان شب هم واجب تر است » .
مهم ترین و آشکارترین وجه بی توجهی و سخیف شمردن محیط زیست همین « بحران آب » است که همه کشور را درگیر خود کرده و آینده ای تاریک و وحشت زا را برای « همه » رقم زده است .

چرا در مدارس ما صحبت چندانی از « محیط زیست » نمی شود ؟ تاکنون چند مدیر و معاون و مربی امور پرورشی را دیده اید که سر صف برای دانش آموزان از « محیط زیست » و ارزش و اهمیت آن سخن بگویند و برای دانش آموزان در این حوزه « حس نیاز » ایجاد کنند ؟
وزیر آموزش و پرورش ما هم دغدغه و هم و غمش این است که چرا در مدارس دانش آموزان در مورد نماز ؛ مشارکت ندارند و یا اهمیتی به آن نمی دهند ؟
تاکنون در مدرسه چند شورای انجمن اولیا و مربیان را دیده اید که به « محیط زیست » و چگونگی نمود آن در مدرسه و ایجاد انگیزه برای دانش آموزان جلسه گذاشته و یا حتی در مورد آن گفت و شنود داشته باشند ؟

چند درصد معلمانی که در حوزه « محیط زیست » در مدارس تدریس می کنند خودشان درد محیط زیست و آینده را دارند و یا حداقل دانش تخصصی و تجربه در این زمینه دارند ؟ آیا حتی یک یادداشت کوتاه در عمرشان در مورد « محیط زیست » نوشته اند ؟
برای نسلی که به « زد » مشهور شده و مسئولان برای این که خود را امروزی نشان دهند و خود را مطلع در امور جلوه دهند دائما در مورد آن نظر داده و سخنرانی می کنند ؛ وقعا این نسل چه شناخت و یا دردی نسبت به محیط زیست دارد ؟
در کلیپ زیر ؛ « نسل زد » ایرانی کجاست در حالی که تصور می کند منجی ایران است ؟ و گفته های بی مبنای دیگران در زمینه ی توانایی ها او را دچار « خودشیفتگی و توهم » کرده است ؟
در میان این همه برندگان المپیادی در رشته های مختلف که گوی سبقت را برای « دیده شدن » در شعاع دید بیگانگان در جهت توجه و التفات حداقلی به آنان و جذب آنان برای ساختن یک زندگی مرفه در خارج ربوده اند ؛ چند نفر مانند « گرتای سوئدی » دیده و یا شنیده اید ؟

تاکنون چند دانش آموز و یا معلم را دیده اید که برای تخریب محیط زیست ، تجمع اعتراضی بر پا کرده باشند ؟

تجربه ای را اخیرا برای من رخ داده در این جا می نویسم .
دوشنبه ها معمولا کوه نوردی می روم .
جمعیت « سگ ها » به شدت زیاد شده است تا حدی که برخی اوقات به مردم حمله ور شده و ایجاد رعب و وحشت می کنند .
به نظر می رسد شهرداری هم حوصله عقیم کردن این سگ ها و روش های استاندارد را ندارد و ترجیح داده دور از چشم ها ؛ این سگ ها را معدوم کند .
از سوی دیگر دیده می شود که مردم هم دائما به این سگ ها غذا می دهند و این سگ ها به صورت وحشتناکی تکثیر شده اند و چرخه اکو سیستم را به هم زده اند . .
وقتی هم به آنان می گویی غذا ندهید و توضیح می دهید این روش ها غلط هستند و... بدتر از سگ ها به تو حمله ور می شوند !
چند روز پیش خیلی از آنان را با تفنگ کشته و جمع کرده بودند .
یکی از این دختران به اصطلاح نسل جدید داشت به شدت گریه می کرد و به مسئول ایستگاه یک اعتراض می کرد .
من ابتدا فکر کردم که حادثه خاصی برای او رخ داده است .
به آن دختر گفتم : شما به محیط زیست علاقه دارید ؟ تا کنون شده که یک زباله را از روی زمین برداری .... می دانی که این سگ ها محتویات داخل جایگاه های زباله را خالی می کنند و باد هم آن ها را در کل کوهستان پراکنده می کند . واقعا طبیعت زشت و کریه می شود .
پاسخش فقط سکوت بود .
انگار برای این ها ؛ محیط زیست فقط در سگ و گربه و غذا دادن مرضی به آنان خلاصه شده است .
من با کشتن سگ ها موافق نیستم اما واقعا چاره ای برای برخورد با چنین جماعتی جز این روش ها مانده است ؟

واقعیت آن است که هم مسئولان بی خرد و هم جامعه بی تفاوت و غیر کنش گر ما همچون سایر حوزه ها ؛ فاقد «سواد محیط زیست » هستند و حتی هشدارها و تذکرات دلسوزانه افرادی چون محمد درویش را جدی نمی گیرند و بی تفاوت و غیر مسئولانه از کنار آن رد می شوند .
در موقع هزینه دادن این کنش گران محیط زیست هم معمولا خود را به « ندیدن » و « نشنیدن » می زند .
برای چنین جامعه ای با این مختصات فرهنگی و اجتماعی چه آینده و سرنوشتی در انتظار است ....