خودکشی نوعی از مرگ شمرده می شود که بر اثر فشار روحی - روانی و یا احساس گناه شدید از عمل پنهانی یا تجاوز دیگری بر فرد صورت می گیرد. اگر این افراد هم صحبتی مهربان داشتند تا تخلیه فشار عصبی یا روانی نمایند، شاید هرگز اقدام به خودکشی نمی کردند. یا اگر امیدی به جبران شرایط نامناسب زندگی را داشتند یا چنین امیدی به او داده می شد، لزوما زندگی زیباست و ادامه زندگی را ترجیح می دادند.
خودکشی شخصیت های هنری، ادبی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را مرگ خودخواسته می نامند. گویی واژه خودکشی فقط برازنده جاهلان یا نوجوانان و جوانان گمنامی است که گناه زیادی هم در انتخاب خود نداشته اند و کاش فقط دیده می شدند.
اما هدف این بحث خودکشی نیست. البته هست اما جامعه آماری که چنین خودکشی را انجام داده اند بدان واقف نبودند و چنین هدفی را شاید فقط ناخواسته عملی کرده اند.
آمار فوتی های سفر نوروزی 1404 شگفت آور است. آن هم از نوع منفی و تأسف بارش. شاید فراوانی تصادفات رانندگی در سفرهای نوروزی در هر سال به دلیل زیاد بودن تعداد سفرهاست. اگر دلیل این هم باشد دقت و هوشیاری بیشتری انتظار نمی رود؟
« نه به تصادف » که با پیشنهاد رئیس جمهور، عمومیت یافت همانند یاعلی گفتن یا صلوات فرستادن قبل از شروع سفر یا هر عملی دیگر است. همانند یا ابوالفضل گفتن حسین رضازاده. رضازاده یا هر قهرمان دیگری ماه ها و سال ها شبانه روز تلاش بی امان کرده اند و از آسایش خود و خانواده محروم و با دوری دراز مدت از آنان قهرمان جهان شدند.
شخصیت نا به هنجار دیروز را امروز با شعار نه به تصادف، نمی توان سر به راه کرد.
در هر جامعه ای خوب، خوب است و بد، بد. تغییر رفتار یا یادگیری مربوط به دورانی از سن این افراد است که جامعه از آن غفلت کرده است و امروز نیز غفلت می کند.
کجاست آرزوی هر معلم خردمندی که در حسرت شنیده شدن فریادش عمر سپری ساخت اما آمال آنان جامه عمل نپوشید. محتوای کتب درسی که همین رانندگان سنت شکن قانون پرهیز را به دوران کودکی برد و او را بازاجتماعی نماید تا که شاید این بار یاد بگیرند. اما دریغ و صد افسوس از چنین کتاب و محتوایی. و دریغ از گوش بدهکار وزیر و وکیل مجلسی که دریابد جای انقلاب فرهنگی هنوز در نظام آموزشی، مدارس، کلاس درس و متون کتب درسی ما خالی خالی است.
این همه بدرقه راه آنانی که رفتند و سر به منزل مقصود نبردند.
نورنیوز- گروه اجتماعی: ملتی که ناله می کند و غر می زند که گرانی است و وضع اسفبار زندگی آنان را بیچاره کرده است، چگونه افزایش سفرهای نوروزی را رقم زده اند؟
رئیس پلیس راهور فراجا سردار سید تیمور حسینی، از افزایش شمار جان باختگان تصادفات نوروز به 747 خبر داد و گفت: در روز طبیعت، تردد کامیون ها ممنوع است. وی با اشاره به آخرین آمار تصادفات نوروزی اظهار کرد:
از آغاز طرح ترافیکی نوروز 1404 (25 اسفند 1403) تا پایان روز 12 فروردین 1404، در مجموع 480 میلیون تردد با افزایش 3 درصدی نسبت به مدت مشابه سال قبل در جادههای کشور ثبت شده است. این میزان تردد نسبت به مدت مشابه سال گذشته 2.5 درصد افزایش داشته و نشاندهنده حجم بالای سفرهای نوروزی در سال جاری است.
در بازه زمانی 18 روزه :
747 نفر شمار جانباختگان نوروز 1404 است. کسانی که پدر، مادر، همسر، فرزند، مادربزرگ، پدربزرگ، همکار، همسایه دیگری بوده اند. شاید اگر در منزل می ماندند اتفاقی برای آنان نمی افتاد. ضرر جانی و مالی توأم بر این افراد وارد شده است. بدتر از شرایط فوت شدگان که تأثری بالاتر از مرگ نیست، شرایط مجروحان است که نقص عضو پیدا کردند یا زمینگیر شدند. یعنی معلولیت بیشتر. که اضافه می شود به معلولیت های هر ساله شب چهارشنبه سوری.
در هر جامعه ای خوب، خوب است و بد، بد. تغییر رفتار یا یادگیری مربوط به دورانی از سن این افراد است که جامعه از آن غفلت کرده است و امروز نیز غفلت می کند.
- 615 فقره تصادف فوتی
- 13563 فقره تصادف جرحی است که در جریان آن 16905 نفر مجروح شده اند.
- 74311 فقره تصادف خسارتی در جاده های کشور به ثبت رسیده است.
رئیس پلیس راهور فراجا ادامه داد: استان های کرمان با 66 نفر، فارس 64 نفر ، خراسان رضوی 53 نفر ، خوزستان 48 نفر و سیستان و بلوچستان 46 نفر بیشترین آمار تصادفات فوتی را به خود اختصاص دادهاند.
44 درصد از تصادفات منجر به فوت، ناشی از عدم توجه راننده به جلو، 15 درصد به دلیل ناتوانی در کنترل وسیله نقلیه، 15 درصد به علت تغییر مسیر ناگهانی و 6 درصد نیز ناشی از انحراف به چپ بوده است.
بیشترین تصادفات فوتی نیز در بازه زمانی 16 تا 20 رخ داده که 27 درصد کل تصادفات را شامل میشود.
44 درصد رانندگان اگر جلوی خود را یعنی امتداد جاده را نگاه نمی کردند، چشم هایشان کجا مشغول بود و چگونه چشم بسته رانندگی کرده اند، یا 15 درصد آنان چرا با سرعت غیرمجاز رانندگی می کردند که در کنترل وسیله نقلیه خود عاجز شده اند ؟
هنوز در حل این معمای ذهنی به پاسخ قانع کننده ای نرسیده ام که ؛
ملتی که ناله می کند و غر می زند که گرانی است و وضع اسفبار زندگی آنان را بیچاره کرده است، چگونه افزایش سفرهای نوروزی را رقم زده اند؟
همان هایی که بازار شلوغ قبل عید را نیز به تصویر کشانده بودند.
در این بین حتی اگر گروهی به اسکان در مدارس هم تن داده باشند باز هزینه ها بالاست. اسکانی که عدمش بِه ز وجود است و متأسفانه درک نمی کنند که مدرسه هتل نیست. نه آنان که می روند و نه آنان که چنین امکاناتی را با درجه بندی امکانات تا حد لوکس پیش برده اند. هر چند که لوکس بودن با اسکان مدرسه همخوانی ندارد. اما چنین کرده اند تا بر اشتیاق مشتریان بیفزایند و بیشتر بهره مالی برند. اما آنان که در مدارس اسکان می یابند فراموش می کنند که این ها کلاس درس است نه اتاق هتل یا مهمان سرا.
مدرسه و کلاس درس برای ما مقدس است. یادی از « میرزا حسن رشدیه » پدر آموزش و پرورش نوین ایران که گفته بود: مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گور من بگذرند و از این بابت روانم در آخرت خشنود باشد.
حال با توجه به آمار فوتی ها و مصدومان، شما قضاوت کنید که چنین داستان تلخی که هر ساله در کشور ما رقم می خورد اگر خودکشی نیست، پس چیست؟ با این تفاوت که در خودکشی فرد تنهاست اما در اینجا به خودکشی دسته جمعی پرداخته اند.
مبادا خود را فریب دهیم که آمار تصادفات نسبت به سال های گذشته کاهش یافته است، درد و رنج حاصل از این بی مبالاتی بر جای خود باقی است و ننگی است بر فرهنگ عمومی ما که قادر به تشخیص سره از ناسره نیستیم.
و اکنون کانون توجه رئیس پلیس راهور فراجا متوجه بازگشت مسافران نوروزی به شهرهای خود است تا ادامه رانندگی خود را به نحوی تنظیم کنند که ترافیک برگشت در جاده ها، سنگین تر از ترافیک رفت آنان نباشد. تا شاید دیگر تصادفی در سه روز باقی مانده نداشته باشیم. یعنی چنین احتمالی ممکن است ؟
ماشاالله که تعطیلات تمامی ندارد.
ظاهرا بسیاری از ما ایرانیان فقط در حیطه فرهنگ گفت و گو مشکل نداریم و فرهنگ شنیداری ما نیز پر از فراز و نشیب لجاجت و خودخواهی است.
گویی آن که ضرر جانی و مالی می بیند مردان قانون هستند نه آنان. اما آنان موجب تصادف این همه انسان اهمال کار نبوده اند. آنان نیروهای بازدارنده از خلاف و تصادف هستند، اما این ما هستیم که جایگاه هر چیز را محترم نمی شماریم.
چون برخی از ما بالاتر از عقل، درایت، قانون و شعور جمعی هستیم.
الحق تلاش تمامی نیروهای انتظامی و پلیس راهور، در باورم امسال بسیار گسترده تر از دیگر سال ها بوده است که جای تقدیر و تشکر دارد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در ویدئویی که از همکار ارجمند جناب آقای فنایی در فضای مجازی پر بازدید بوده است ایشان از سریال پایتخت 7 که در ایام نوروز از شبکه یک صدا و سیما پخش شده است به شدت انتقاد کرده و به خصوص آقای محسن تنابنده را مورد حمله قرار داده اند.
انتقاد ایشان بیشتر در ارتباط با تصویر و برداشتی است که در این سریال از معلمان نشان داده می شود. با تایید کلی سخنان ایشان در باره جهت گیری کلی صدا و سیما و بی محتوایی و حتی مخرب بودن بسیاری از برنامه های آن در سال های اخیر و توهین آمیز بودن چهره ای که از معلمان در برخی از سریال ها به خصوص سریال های به اصطلاح طنز نشان داده می شود و درک خشم و عصبانیت این همکار گرامی، به چند نکته قابل توجه اشاره می کنم.
1- ادبیات به کار رفته از سوی ایشان نسبت به آقای محسن تنابنده در شان جامعه معلمان و فرهنگیان نیست. ایشان سخن حقی دارند که حمله ایشان به شخصیت آقای تنابنده به آن جنبه شخصی و توهین و تخریبی می دهد. این کار از نظر اخلاقی قطعاً درست نبوده و آقای تنابنده را سزاوار این نسبت ها نمی دانم.
این گونه سخنان، نقد ایشان را ملوث به غرایض صنفی و شغلی کرده و تحت الشعاع حمله ایشان به شخصیت آن بازیگر قرار می دهد.
2- سال هاست که جامعه شناسان و روان شناسان نسبت به اوج گرفتن خشونت به ویژه خشونت کلامی در جامعه ایران هشدار می دهند.
ما به عنوان معلمان جامعه نباید خود در این دام بیفتیم و به آن پر و بال بدهیم.
قطعاً این خشونت ریشه در خشونت سیاسی حاکم بر جامعه و نابرابری ها و از هم گسیختگی های اجتماعی و اقتصادی دارد اما همگان به ویژه قشر فرهنگی و دانشگاهی جامعه باید به این نکته توجه کنند که خشونت خشونت می آورد و خون به خون شستن محال است.
تنها راه جلوگیری از گسترش خشونت در هر جنبه آن، التزام به عدم به کار گیری آن است. مگر در مواردی که جای بحث آن در این جا نیست.
3- به صورت کلی همیشه در ایران صنف ها و قشرها و قوم ها و نژادها و گویندگان زبان یا گویشی مختلف نسبت به تصویر خودشان در رسانه های ارتباط جمعی حساس بوده اند و هر از گاهی در این ارتباط صدای اعتراضی به گوش می رسد که باعث متوقف شدن پخش آن برنامه یا فیلم و سریال یا حتی تغییر خط داستانی آن می شود.
در این میان قضاوت دشوار به نظر می رسد. از یک سو، آن صنف و قشر و قوم و نژاد احساس می کند که توهین و تخریبی در حق او صورت گرفته و به صورت طبیعی خشمگین شده و اعتراض می کند و از سویی دیگر هنرمندان و اهل رسانه مدعی هستند که اگر بخواهند با هر ناراحتی و اعتراضی از سوی شخص یا گروهی، برنامه یا کاری ساخته و پخش نشود چیزی برای نوشتن و ساختن و سرودن نمی ماند و باید رسانه را تعطیل کرد.
آنها از عدم تحمل این اقشار گله کرده و از آنها می خواهند با درک ظرایف کار رسانه ای و هنری بر تحمل و سعه صدر خود بیفزایند به خصوص در کار طنز که تکیه و مبتای اصلی آن، بزرگ نشان دادن ضعف های بشری برای اصلاح آنهاست.
معمولاً هم هیچ کدام از دو طرف هم سخن همدیگر را نپذیرفته و به راه خود ادامه می دهند تا آنکه در نهایت بسته به قدرت اجتماعی هر کدام، سخن کدام طرف به کرسی بنشیند یا مانند اکثر موارد، تا نوبت بعد به صورت آتشی زیر خاکستر باقی بماند .
چاره چیست؟
تشکیل هیئت حل اختلاف یا دادگاهی خاص و ... به نظر می رسد مهم تر از همه اینها، گفت و گوی دائمی بین اقشار مختلف در جامعه از طریق رسانه های جمعی، یا به صورت رو در رو می تواند در حل اختلافات و کاهش سوء تفاهم ها موثرتر از هر راه حل دیگری باشد. به شرط آن که این گفت و گو ها واقعاً گفت و گو و شنیدن و استدلال کردن باشند نه مناظره و منازعه و ستیزه جویی که در این صورت همه طرف ها بازنده خواهند بود و هر روز این خشونت کلامی و ارتباطی ابعاد خطرناک تری در جامعه پیدا خواهد کرد.
4- آقای فنایی اما در سخنان اشان البته به گستردگی خانواده فرهنگیان و نقش اجتماعی آنها و فداکاری این قشر چه در مشکلات و رویدادهای اجتماعی مانند جنگ و چه در حل مشکلات دانش آموزان اشان اشاره کرده اند که کاملاً درست بوده و همه ما از جمله نگارنده می توانند در این باره مصادیق و نمونه های فراوانی را از میان همکاران امان ذکر کنیم. البته همه ما از جمله این همکار محترم قبول داشته و داریم که در این قشر یا صنف مانند هر قشر و صنف دیگری نقاط ضعف و تاریک و سیاهی هم وجود دارند که نباید منکر آنها شد و مانند بعضی از اقشار خود را در مرتبه معصومیت و خطا ناپذیری و خارج از دایره نقد دید.
به گمانم تمام سخن ایشان و البته معلمان این است که این نقد و این طنز نباید جنبه توهین آمیز و تحقیر گونه باشد و باید به نحوی با تلطیف این نقد به روش های مختلف هنری، حس توهین آمیز بودن آن را رقیق یا بی اثر کرد. کما اینکه بعد از تجربه های مختلف در این سال ها ، معمولاً اصفهانی ها یا مشهدی ها یا آذری زبان ها یا جنوبی ها دیگر به نحوه ارائه چهره اشان در سریال ها و فیلم ها، به ویژه نوع طنز آنها، اعتراضی نداشته و تقریباً این مسئله را پذیرفته اند.
5- این همکار محترم در پایان خواستار تحریم خرید کالاهای مورد تبلیغ در این سریال شده اند که البته پیشنهادی مدنی است که اگر مورد قبول مخاطبان قرار گیرد و استمرار یابد می تواند در موارد مختلف، راهی مسالمت جویانه و البته اعتراضی برای مقابله با یک مسئله و مشکل باشد اما کارایی این گونه اعتراضات صنفی بستگی به وجود کانون های صنفی قدرتمند و پذیرش جبری یا اختیاری آن از سوی حاکمیت دارد که متاسفانه در ایران به خاطر بدبینی حکومت به فعالیت های صنفی و سیاسی و امنیتی کردن این گونه فعالیت ها فعلاً امکان آن وجود نداشته یا بسیار ضعیف به نظر می رسد. همان طور که قبلاً گفته ام یکی از مهم ترین و شاید مهم ترین هدف جامعه فرهنگیان باید متقاعد کردن یا وادار کردن حاکمیت به پذیرش و به رسمیت شناختن کانون های صنفی باشد.
اما سخن پایانی من با این همکار ارجمند و دیگر همکاران آن است که به جای پرداختن به سریال های پایتخت یا هر فیلم یا هر سریال سفارشی دیگری یا سازنده و بازیگران آنها، توجه ما باید به ریشه های این توهین و تحقیرها به اقشار مختلف و به خصوص قشر فرهنگیان در رسانه ای که خود را ملی می نامد باشد ؛ توهین ها و تحقیرهایی که متاسفانه کم سابقه هم نیستند.
به نظر می رسد صدا و سیما و در مجموع دستگاه رسمی فرهنگ کشور علیرغم آنچه که ادعا می کند یکی از رسالت های خودش را ایجاد تفرقه اجتماعی و به جان هم انداختن قشرهای مختلف و از هم گسیختگی اجتماعی می داند و این سیاست به نحو ظریف و زیرکانه ای به شکل های مختلف اجرا می شود.
مقابله شخصی و فردی با یک سریال و هنرمند این مشکل را حل نمی کند. در واقع این صدای صدا و سیما و سیستم رسمی فرهنگی ماست که از زبان هنرمندی که برای امرار معاش ناچار به کار کردن است بلند می شود. هر چند که از هنرمندان انتظار بیشتری می رود اما چه می توان کرد که هنرمند نیز چون همه ما غم نان دارد. ادبیات به کار رفته از سوی ایشان نسبت به آقای محسن تنابنده در شان جامعه معلمان و فرهنگیان نیست.
باید سیستمی را مورد خطاب و عتاب قرار داد که انسان ها را برای رفع حوائج خود مجبور به گذشتن از مرزهای اخلاقی می کند.
به قول مولانا :
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدلله بود
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گر خون تازه میرود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهم است (سعدی)
مقدمه
صله رحم یا به قول سعدی دیدار دوستان، یعنی درمان درد و رنج انسانی. حس با هم بودن، محترم و مورد توجه بودن. پذیرش اجتماعی داشتن. همفکری و همدلی کردن. درد دل کردن. یعنی تخلیه فشارهای عصبی.
یعنی هیجان شادی در روزمرگی زندگی که اغلب خسته کننده و آزاردهنده است. یعنی تضمین سلامتی روحی و جسمی. اما برای تداوم چنین سلامتی و تثبیت و تداوم آن، فقط افراد یک جامعه انتخاب گر یا تصمیم گیرنده نیستند بلکه شرایط اجتماعی، اقتصادی و شدیدا سیاسی روی این رفتار افراد اثر می گذارد.
تداوم تورم و گرانی افسارگسیخته، چه بلایی بر سر صله رحم و تعاملات اجتماعی ما آورده است ؟ دیگر کمتر موعظه ای در مورد صله رحم می شنویم، اما چرا؟ چون امروز، رفت و آمد جمعی در بین خویشاوندان، دوستان، همسایگان و همکاران، با بیماری و بحران اقتصادی حاکم، عملا غیرممکن شده است. حتی نام چهارشنبه سوری را به روز تکریم همسایگان تغییر داده اند که متوجه از دست دادن نعمتی باشیم که سلامتی روح و روان و جسم ما را به خطر انداخته است و صد البته سلامتی جامعه را.
امروز افسردگی؛ انرژی زیستی فرد و اجتماع را تقلیل داده است. افسردگی در جایگاه سوم بیماری ها در ایران است. بر اساس نتایج آخرین پیمایش غربالگری سلامت روان، حدود 30 درصد در کشور به اختلالات روان مبتلا هستند.
به نظر می رسد مفهوم « تسلای اجتماعی » با توجه ویژه از سوی ما و مسئولان، بهترین درمان دردهای انباشته شده ما طی دهه ها بی اعتنایی باشد. دردهایی که از کارکردهای نامناسب و ویرانگر مدیرانی بر ما تحمیل شده است که گاه منافع شخصی خود را بر ملت ارجح دانسته اند، گاه نادانی، ناتوانی و ضعف مدیریتی خود را بی رحمانه ندید گرفته و بر ملت تحمیل کرده اند و گاه انتخاب ناشایست خود را اقرار نکرده اند.
آنان دلسوز ایران و ایرانی نبوده اند. آنان با بی کفایتی و جاهلیت کردانیسم خود، هر دو را به ورطه بیماری و بحران کشانده اند.
امروز ایران و ایرانی زخم خورده به تسلای اجتماعی نیاز دارد تا شادی، همدلی و انسان بودن خود را بیشتر از این فراموش نکند. تا منجی انسانیت و روابط سالم و اثرگذار انسانی باشد.
تسلای اجتماعی یعنی چه؟
تسلا یعنی آسایش، اطمینان، خشنودی و شادکامی. فرد فاقد آسایش ناراحت شناخته میشود. گذر از غم فشارهای اجتماعی، به معنای بازیابی آرامش است، به معنای بازپسگیری فضاهای آرام در زندگیمان است، فضاهایی که میتوانیم در آن استراحت و بازیابی انرژی کنیم.
« تسلای اجتماعی » هر چند در علم روان پزشکی و روان شناسی، کاربرد دارد، اما به توجه به بحران های پی در پی جامعه ما و وجود آسیب های اجتماعی و اقتصادی بسیار ناشی از آن ها و برای حفظ سلامت روان افراد، شدیدا به تسلای اجتماعی نیازمندیم.
هادی خانیکی، استاد ارتباطات در همایش سلامت روان و رسانه، از رابطه میان تسلای اجتماعی و ارتباطات می گوید :
« مسأله " تسلا " در روان پزشکی و روان شناسی بسیار مطرح است و یکی از عوامل مهم ترمیم روانی اجتماعی است. من احساس میکنم که جامعه ما در وضعیت ترومایی قرار دارد و در این وضعیت طبیعتا فقط و فقط بلایای طبیعی و سیل، زلزله، جنگ، بیماری همهگیر و ... نیست. گسیختگی اجتماعی، بحران اقتصادی و سیاسی این ها مسائلی است که وضعیت را ترومایی میکند.
او معتقد است که باید به وضعیت تسلای اجتماعی بازگشت. " (1)
انواع رنج های انسان
« اروین یالوم (Irvin David Yalom) ، روان درمانگر هستیگرا و نویسنده برجسته آمریکایی در کتاب ارزنده « روان درمانی اگزیستانسیال » که با ترجمه دکتر سپیده حبیب منتشر شده است به برخی رنجهای وجودی، روانی و اجتماعی اشاره میکند که در شرایط بحرانی نظیر بیماریهای سخت یا وضعیت ترومایی جامعه تشدید میشوند . گویند مذهب و ایمان، معنویت افراد را بیشتر می کند و چنین افرادی اصولا خرسند و راضی زندگی می کنند. پس چرا واقعیت های جامعه ما این گفته را تأیید نمی کند؟
در این میان چهار رنج برجسته هستند :
1- رنج از مرگ؛ به معنای آگاهی از فناپذیری که اضطراب برآمده از آن در بیماریها و بحرانها شدت مییابد.
2- رنج از تنهایی؛ که انسان را به بنیادیترین سطح وجودی خود یعنی تنهایی سوق میدهد و در متن بیماری و بحران آشکارتر میکند.
3- رنج از بیمعنایی؛ که در مواجهه با بیماریها و بحرانها به پیدایش و رشد حس بیثمری و سرباربودگی میانجامد.
4- رنج از آزادی و مسئولیت؛ که در بیماری و بحران امکان برخورداری از آزادی در انتخاب و مسئولیت برآمده از آن را در مخاطره قرار میدهد.
تسلای اجتماعی با تقویت شبکههای ارتباطی و همبستگیهای جدید اجتماعی، افراد را در فهم و پذیرش مسائل هستیشناسانه، اجتماعی و انسانی توانمند میکند. " (2)
گویند بیماری جسم برخاسته از بیماری روح و روان است.
وحشت عده ای از مرگ نزدیکان یا خود به حدی است که هر روز بخشی از گفت و گوی ذهنی فرد با خودش را تشکیل می دهد. اضطراب ناشی از این تفکر، فشار مضاعفی بر مغز و قلب فرد به وجود می آورد. یا در تعقیب همین تفکر رنج آور، ترس از تنهایی بعد فوت پدر، مادر، همسر و فرزند، بار اضطراب را تشدید می بخشد.
رنج بردن از بی معنایی برخلاف دو رنج قبلی، به حدی از شعور و آگاهی نیاز دارد. از این لحاظ این نوع رنج دارای بار ارزشی است. کسانی که جهت زدودن این رنج، هدف، جهت و برنامه ای جهت خلاصی خود دارند، امکان خلاص شدن از این رنج را دارند. مثلا با پرداختن به انواع هنر، شعر و نویسندگی دنبال چاره اندیشی هستند. یا در دل طبیعت به دنبال یادگیری های جدید، خویشتن خویش را جلا می دهند.
همه این موارد در صورتی ممکن است که فرد جسم و روانی سالم داشته باشد و یا مشکلات زندگی او را در برنگرفته باشد، و گرنه به پوچی و بی هدفی بیشتری خواهد رسید.
رنج از آزادی و مسئولیت، برای فرد در شرایط بیماری و بحران، فرصت مناسبی برای بهره مندی از آن یا تحقق اهداف مفید نخواهد بود. خود امر انتخاب از چند راهکار یا موقعیت، به اندازه کافی گیج کننده است.
شرایط بحران و بیماری، مخاطرات این مواجه را تشدید می کند.
انسان در دوران بیماری جسمانی در هر سن و پایگاه اجتماعی که باشد خصوصا در سنین کودکی و سالخوردگی، به توجه و تسلی بیشتری نیاز دارد. حتی افراد بیگانه و ناآشنا نیز می توانند با قدری مهربانی، درد و رنج بیماری فرد را بکاهند.
فرد بیمار منتظر نگاه مهربانی است تا بودن با دیگران را باور کند. همین حس در بیماران روحی - روانی نیز صادق است. تنها گذاشتن و جداسازی آنان از متن جامعه، آزردگی را بیشتر می کند و بیماری را شدت می بخشد.
« توجه » حس خوشایندی است که تمامی افراد جامعه بدان نیازمندند. این توجه موجب تسلای خاطر می گردد. وقتی دختر یا پسری، داماد یا عروسی دست یک سالخورده را که پدر و مادر هستند، گرفته و او را به خانه سالمندان می گذارد، روانی متلاشی پر از سئوالاتی بی جواب را به آنان هدیه می دهد. حال اگر با پدر و مادر هر دو چنین معامله ای کنند، جدا ساختن آنان که بیش از نیم قرن با هم زیسته اند، دردی مضاعف است. ( در جایی سندی برای خانه سالمندان متأهل نیافتم)
افسردگی جمعی ؛ درد ایران امروز
افسردگی؛ قاتل انرژی زیستی فردی و اجتماعی است. بر اساس نتایج آخرین پیمایش غربال گری سلامت روان، حدود 30 درصد در کشور به اختلالات روان مبتلا هستند و افسردگی در جایگاه سوم بیماری ها در ایران است.
قدر مسلم تنها روان و جسم انسان، بیمار و رنجور نمی گردد.
« افسردگی جمعی » دردی است که این روزها درگیر آن هستیم. جامعه یا هر بخش موجود در جامعه یعنی بخش های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیز می تواند بیمار باشد. لذا جامعه بحران زده و بیمار نیز به توجه و تسلی نیازمند است.
تسلی چنین جامعه ای با توجه به کیفیت زندگی جمعیت موجود در آن و با شناخت و بررسی مشکلات جامعه، قبل از تبدیل شدن به معضلات لاینحل و با رعایت عدالت در تمامی بخش های موجود در آن ممکن است.
حس بی عدالتی بدترین تجربه تلخ زندگی اجتماعی است. امروزه شدت بی عدالتی در جامعه در هر حیطه ای تا حدی است که حتی کودکان نیز آن را خارج از خانواده حس می کنند. جامعه ما بیمار اورژانسی است و نیاز به درمان و توجه عاجل دارد.
چرا ایران نود و نهمین کشور شاد دنیاست؟ فقط دولت ها جامعه را رنجور و بیمار نساخته اند، بلکه من و شما هم در ایجاد شرایط موجود مقصریم.
ایران در رتبه 99 بین کشورهای شاد دنیا قرار دارد. لابد باید خوشحال باشیم که در بین 147 کشور که آخرین آن کشور افغانستان است، رتبه 99 زیاد بد نیست و رتبه قابل قبولی است. البته این رتبه را هم مدیون مردم ایران هستیم چون رتبه 13 شهروندان در سخاوت و کمک به دیگران باعث شده است تا رتبه ایران در مجموع پایینتر نیاید.
باید تجزیه و تحلیل کرد که چرا کشورهای فنلاند، دانمارک، ایسلند، سوئد، اسرائیل، هلند، نروژ، لوکزامبورگ، سوئیس و استرالیا، به عنوان ده کشور شاد دنیا معرفی شده اند؟ خصوصا اسرائیل که دائما در حال جنگ است، چگونه پنجمین کشور شاد شناخته شده است؟
مشخص است که اشتغال کامل و نبود بیکاری، تولید انبوه، سرمایه گذاری و رفاه اجتماعی در این کشورها بیشتر است. آنان در شرایط رفاه و توانمندی، تنبل و تن پرور نشده اند، بلکه با بالفعل درآوردن امکانات بالقوه کشور خود، رفاه و شادی را به عنوان یک حق انسانی و طبیعی، برای همه افراد جامعه فراهم ساخته اند.
آنان دارای ثبات اقتصادی هستند و همانند ما در ساعات متفاوت یک روز و در مغازه های گوناگون، با قیمت های چندگانه مواجه نیستند. یعنی اقتصادی منتظم و پربازده دارند و همانند ما به دلیل قوانین دست و پا گیر یا غلط، کارخانه ها و کارگاه های آنان ورشکسته و تعطیل نمی شود.
امروز برندهای ملی ایرانی که در 50 یا 60 سال پیش رشد کرده بودند کجا هستند؟
سیاست آنان برخلاف سیاست ماست. گرسنه نگه داشتن افراد در سنین و طبقات گوناگون و سپس دادن انواع کمک مالی بلاعوض یا با بهره کم توسط دولت، با تصور تثبیت محبوبیت دولت ها، چهره فقر مطلق را در کشور توسعه داده است.
بیشتر مردم ایران با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند تا ثابت کنند که سرپا و زنده هستند. اما به چه بهایی؟ به بهای غمگینی و درماندگی. تنبلی و سربار خانواده و جامعه بودن. با تولید ناکافی و اتکا به درآمد نفت و گاز به بهای بیماری و بحران در جامعه که نهایتی برای مرتفع شدن آن ها دیده نمی شود.
در شرایط بحران و بیماری جامعه، جهت گرفتن تصمیم درست باید به اطلاعات درست و واقعی، دسترسی داشته باشیم. چرا همیشه تورم؟ چرا همیشه تحریم؟ چرا همیشه مشکل مسکن و اشتغال، بحران قاچاق کالا و سوخت؟ چرا غایتی برای حل این بیمارهای اجتماعی و اقتصادی وجود ندارد؟ چرا رفاه و شادی برازنده ملت ایران نیست؟
اینجاست که عده ای برای جستن آن وطن را رها می سازند و ما چرا به نکوهش آنان می پردازیم. آنان از حاد شدن بیماری جامعه و خود، هراس داشته و با جسارت و شهامت، مهاجرت را عین رهایی یافته اند.
زمانی باید ماند که امید به تسلای اجتماعی از سوی مردم و دولت باشد. یقین اگر چنین بود کشور من هم حداقل جزو 20 کشور شاد دنیا بود.
گویند مذهب و ایمان، معنویت افراد را بیشتر می کند و چنین افرادی اصولا خرسند و راضی زندگی می کنند. پس چرا واقعیت های جامعه ما این گفته را تأیید نمی کند؟
بدترین خصلت یک انسان که بیشتر ما درگیر آن هستیم انتظار بیهوده برای فرجی معجزه آسا آن هم از سوی دیگران است.
آگاهی از وضعیت اسفبار می بایست به حرکتی درمانگر منجر شود و گرنه هرگز با حلوا گفتن دهن کسی شیرین نشده است.
حداقل من و شما در تعاملات اجتماعی خود بر فشارهای جامعه از هم گسیخته خود، قدری با یکدگیر مهربان باشیم و به همدیگر احترام بگذاریم و اگر مرهم دردی نمی شویم با رفتار نادرست خود، شدت بیماری اجتماعی را بیشتر نکنیم.
فشارهای وارده بر ما را کوه با آن همه سختی و استواری قادر به تحمل نیست.
فقط دولت ها جامعه را رنجور و بیمار نساخته اند، بلکه من و شما هم در ایجاد شرایط موجود مقصریم.
بیماری روح و روان سرایت می یابد و دامن ما را هم می گیرد. با خود روراست باشیم و از سلامتی روح و روان مان مطمئن شویم تا مبادا جسم مان درگیر بیماری های ناعلاج کشنده شود. آن هم در روزگاری که هزینه درمان سر به فلک کشیده است.
و باز به قول سعدی شیرین سخن:
بر احوال آن كس ببايد گريست
كه دخلش بود نوزده، خرج بيست
منابع :
(1) جامعه ایران به تسلای اجتماعی نیاز دارد. منبع آپارات. چهاردهمین همایش روان و رسانه. یکم اسفند 1403
(2) روزنامه اعتماد؛ یادداشت دکتر هادی خانیکی؛ در باب تسلای اجتماعی.1403/12/07
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
طبیعت ایران گنجینهای ارزشمند از مناظر بکر، اقلیمهای متنوع و منابع طبیعی منحصربهفرد است. یکی از مهمترین مسائلی که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته، اهمیت حفظ این منابع برای نسلهای آینده است. گردشگری پایدار یکی از راههایی است که میتواند همزمان با بهرهبرداری از طبیعت، از تخریب آن جلوگیری کند.
نمونهای از این چالشها، برداشت بیرویه از منابع طبیعی بهعنوان سوغات است. هرچند که هدیه دادن یک تکه سنگ، خاک یا گیاهان منطقهای ممکن است نشانگر علاقه به طبیعت باشد، اما در بلندمدت باعث کاهش جذابیت گردشگری و حتی نابودی تدریجی زیستبومها میشود. تصور کنید که اگر هر بازدیدکننده از مناطقی مانند جزیره هرمز یک مشت از خاک نقرهای آن را با خود ببرد، در آینده چیزی برای دیدن باقی نخواهد ماند.
در این میان، مسئولیت ما بهعنوان شهروندان آگاه و علاقهمند به توسعه پایدار این است که این موضوع را با دیگران در میان بگذاریم، حتی اگر موجب ناراحتی آنان شود. آگاهیبخشی درباره اهمیت حفاظت از طبیعت نه تنها یک وظیفه فردی بلکه یک ضرورت و ماموریت اجتماعی است.
با ترویج فرهنگ مسئولیتپذیری در سفر، میتوان به جای برداشت منابع، تجربههای ارزشمندی را به یادگار برد و به دیگران نیز فرصت داد تا زیباییهای طبیعت را همانگونه که هست، ببینند و از آن لذت ببرند. تنها در این صورت است که میتوانیم میراث طبیعی ایران را برای نسلهای آینده حفظ کنیم و توسعه صنعت گردشگری را در مسیری پایدار و مسئولانه پیش ببریم.
***
صدای معلم :
- آن چه در تصویر مشاهده می کنید فاجعه ای است که مردم و مسافران برای ساحل نقرهای جزیره هرمز ایجاد کرده اند .
بسیاری از گردشگران و مسافرانی که به هرمزگان رفته اند ؛ خاک نقره ای سواحل آن جا را در بطری ریخته و با خودشان برده اند طوری که سواحل هرمزگان تقریبا از این خاک خالی شده است .
به قول معروف :
شمال را خراب کردیم؛ حالا نوبت جنوب است !
- کلیپ زیر متاسفانه ؛ «سواد محیط زیستی ایرانی ها » را در برخورد با طبیعت و محیط زیست نشان می دهد که چقدر بی رحمانه و بدون مسئولیت پذیری و آینده اندیشی کمر به نابودی آن بسته اند :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا
سوره نساء، آیه 58
ترجمه: «همانا خداوند شما را امر میدارد که امانتها را به صاحبان آن ادا کنید.»
حوزه مشارکتهای مردمی و مدارس غیردولتی یکی از ارکان کلیدی نظام آموزشی کشور است که میتواند به کاهش بار مالی دولت، ارتقای کیفیت آموزشی و توسعه عدالت آموزشی کمک کند. در شرایطی که سیاستهای کلان کشور بر افزایش سهم مدارس و مراکز غیردولتی تأکید دارد، مدیریت صحیح این حوزه اهمیتی دوچندان مییابد. اما مشاهدات میدانی از روند مدیریت و سیاستگذاری این بخش نشان از ناکارآمدی، عدم تخصص و رویکردهای غیرعلمی دارد.
نگارنده این سطور، معلمی با ۲۸ سال سابقه خدمت در نظام تعلیم و تربیت با پیشینهای از فعالیتهای آموزشی و اداری است که بهعنوان یکی از نامزدهای تصدی ریاست حوزه مشارکتهای مردمی در یکی از استانهای غرب کشور است. پس از مصاحبه و رد و بدل پرسشها و پاسخها، قصد نقد سلیقه تیم حاکم بر مجموعه مدیران مشارکتهای مردمی وزارت آموزش و پرورش بهجامانده از دولت سیزدهم را دارم تا خطراتی که در این روند به چشم میخورند، به اطلاع مقام عالی وزارت آموزش و پرورش برسد.
مدیریت بدون تخصص و تصمیمگیری بدون تحلیل
مدیران حوزه مشارکتها فاقد درک صحیح از مأموریت و مسئولیتهای خود هستند. این نقیصه در نحوه طراحی ساختار، برنامهریزی و حتی مصاحبههای جذب مدیران استانی به وضوح قابل مشاهده است.
برخی از مهمترین مشکلات عبارتند از: گوش باشید، بشنوید، تحقیق کنید و عمل کنید. شاید کلام منِ معلم، راهگشای کم کاری شما در این جا به جایی باشد.
1- نبود شفافیت و اطلاعات بهروز
وبسایت این مجموعه فاقد آمار دقیق، اطلاعات جامع و شفافیت در ارائه عملکرد خود است. در شرایطی که تصمیمگیریهای کلان باید مبتنی بر دادههای مستدل باشد، عدم وجود یک پایگاه اطلاعاتی قوی نشان از ضعف مدیریتی است.
2- غلبه نگاه سیاسی و امنیتی و ایدئولوژیک بر نگاه تخصصی
به جای استفاده از متخصصان برای سیاستگذاری، انتصابات بر اساس گرایشهای سیاسی و جناحی صورت میگیرد. این امر منجر به تصمیمگیریهای ناکارآمد و غیرکارشناسی شده است.
3- عدم درک صحیح از وظایف حوزه مشارکتها
در مصاحبهها، بهجای طرح پرسشهای مرتبط با برنامههای اجرایی و توسعه مدارس غیردولتی، برخی سوالات پیرامون مدیریت گروههای تلگرامی و امکان اعتصاب دانشآموزان مطرح میشود!
همچنین، پرسشهایی نظیر نحوه مدیریت نمازخانه مدارس غیرانتفاعی مطرح میگردد که خارج از محور اصلی وظایف این حوزه است. این نوع پرسشها نشاندهنده ناآگاهی عمیق مدیران از محدوده و ماهیت واقعی مشارکتهای مردمی و مراکز و مدارس غیردولتی بوده و گرایش آنها به مسائل امنیتی و فرعی، مانع ارائه راهکارهای سازنده میشود.
4- نبود نگاه علمی و پژوهشی در سیاستگذاری
سؤال شد که برنامه شما برای بهبود آموزشی و پرورشی مدارس و مراکز غیردولتی چیست؛ پیشنهاد دادم کارشناسان تخصصی در معاونتهای پرورشی و آموزشی وزارت برای ارتقای کیفیت مدارس غیردولتی داده شوند؛ اما در کمال ناباوری پاسخی مبهم نظیر «عمر خدمت من و شما به این موضوع نمیرسد که خواهان تغییر در چارت معاونتهای وزارت و ادارات کل و ... باشیم» دریافت گردید. این پاسخ نه تنها نشاندهنده فقدان دید کلان و بلندمدت است، بلکه بیانگر بیتوجهی به ضرورت استفاده از دادههای آماری و پژوهشهای میدانی در تدوین سیاستها میباشد.
لزوم اصلاحات بنیادی در مدیریت مشارکتهای مردمی
جناب وزیر!
کشتی توفانزده آموزش و پرورش ناخدایی بیدار میخواهد. حوزه مشارکتهای مردمی و مدارس و مراکز غیردولتی وزارت نیازمند اصلاحات بنیادین در ساختار مدیریتی با نگرش علمی، پژوهشی و تخصصی در فرایندهای تصمیمگیری است.
نیازمند اصلاح قوانین در حوزه مدارس هیات امنایی برای خروج از بن بست گستزش این مدارس است . اهمیت این مطلب وقتی نمایانتر میشود که طبق برنامه دولت پیشین ( ابراهیم رئیسی )، سهم مدارس غیردولتی و هیئتامنایی از ۱۶٪ موجود باید تا دو سال آینده به ۴۵٪ افزایش پیدا کند.
عدم توان اجرایی مدیران حاضر، نداشتن تخصص حقوقی و استفاده از دادههای آماری در تصمیمگیریهای کلان کشوری و همچنین نگاه سطحی آنان به مشکلات این حوزه کاری، پیامدهای جدی در گسترش مدارس و مراکز باکیفیت در کشور به همراه خواهد داشت.
جناب وزیر!
در حوزه مشارکتها وقت تغییر رسیده است. شما امانتدار فرهنگیان هستید. میز خدمت و مسئولیتی که به شما رسیده است، پاسخگویی شما را باید در پی داشته باشد. بهعنوان یک فرهنگی ذی نفع و یک پدر نگران آموزش فرزندان ایران، خواهان جواب روشن شما در علت نگهداشتن تیم بهجامانده از دولت سیزدهم، بدون داشتن عملکرد مثبت و کارنامه قابل دفاع هستم.
وزارت آموزش و پرورش ناخدایی بیدار و عملگرا میخواهد؛ کسی که بتواند امانت را در جای درست خود قرار دهد. مشارکتهای مردمی و مراکز و مدارس غیردولتی نیازمند اصلاحات فوری و اساسی با بهرهگیری از کارشناسان متخصص است.
تحقق این هدف با مدیریت آقای احمد محمودزاده و تیم همراه ایشان امکانپذیر نیست.
این امانت را در جای درست آن قرار دهید.
آقای وزیر
شما مسئول و خادم جامعه بزرگ فرهنگیان و ملت شریف و نجیب و با فرهنگ ایران هستید.
گوش باشید، بشنوید، تحقیق کنید و عمل کنید. شاید کلام منِ معلم، راهگشای کم کاری شما در این جا به جایی باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« وقتی از مارگارت مید، انسان شناس مشهور، در مورد اولین نشانه تمدن در یک فرهنگ سوال شد، بینش شگفت انگیز و عمیقی ارائه کرد. او به جای اشاره به ابزار یا مصنوعات، تأکید کرد که نشانه واقعی تمدن، کشف استخوان ران بهبودیافته در اسکلت انسان از یک جامعه باستانی است.
توضیح مید آن است که در طبیعت، یک موجود زخمی در برابر شکارچیان آسیب پذیر می شود، نمی تواند از خطر فرار کند یا شکار کند. زنده ماندن با استخوان ران شکسته برای اکثر حیوانات غیرممکن است.
از این رو، وجود استخوان ران التیامیافته در بقایای انسان باستانی چیزی قابل توجه است زیرا نشان می دهد که در این جوامع اولیه، افرادی بودند که در طول بهبودی از مجروحان حمایت و مراقبت میکردند.
مید میگوید : شفقت و کمک در مواقع دشواری، پایه و اساس تمدن است.
دیدگاه مید به ما یادآوری می کند که تمدن نه تنها از دستاوردهای تکنولوژیکی یا پیشرفتهای مادی بلکه از تمایل افراد برای کمک به یکدیگر پدید می آید. در اصل از مراقبت و همکاری است که ریشه های تمدن شکل می گیرد و در نهایت جوامعی را شکل می دهد که با حمایت و همبستگی مشترک شکوفا می شوند » . ( 1 )
***
پوسته ی درختان را می کَنند تا بتوانند بلکه با آن آتشی بر پا کنند . به قول خودشان ، جوجی بزنند و قلیانی چاق کنند .
نگارنده خود به دفعات شاهد چینن صحنه ها و اتفاقاتی بوده است اما وقتی که با این قاتلان درخت و دشمنان محیط زیست صحبت می کنی و تذکر می دهی گویی ملک شخصی خودشان است .
بر آشفته می شوند و شاید هم چند فحش آبدار بارتان کنند .
چقدر زمان می برد تا یک نهال تبدیل به یک درخت شود ؟
هنوز و با گذشت سال ها از عمر بی حاصل شان و سوادی که فقط برچسب مدرک خورده و از تاریخ انقضایش مدت ها و فرسنگ ها می گذرد ؛ و هنوز تفاوت میان « حریم شخصی » و « مکان عمومی » را تمیز و تشخیص نمی دهند و فکر می کنند در مکان عمومی مجاز به انجام هر کاری هستند و کسی هم نباید معترض عمل غلط آنان شود .
محرومیت های اجتماعی و جریمه های سخت و بازدارنده در حوزه محیط زیست در ایران یک چیز خنده دار و بی ارزش است و حکومت هم خیلی با این مسائل کاری ندارد مبادا سر و صدایی بلند شود و احیانا تبدیل به « سیلی ویرانگر » در فقدان « جنگل ریشه دار انسانیت » شود .
اما ایرانی ها خیلی فکر و ذهن خود را درگیر این چیزها و آینده نمی کنند آن هم در کشوری که وضعیت محیط زیست از بحران و هشدار گذشته است .
فردی و یا نهادی هم معمولا با این چیزها کاری ندارد و از فرط تکرار این چیزها صورت کاملا عادی و طبیعی به خود گرفته است .
وقتی شهرداری تهران که ظرف چند سال گذشته چندین هزار درخت را به بهانه های مختلف قطع کرده است و در روز درختکاری سال 1403 از آن همه درخت کشته شده فقط 2000 درخت را با تبلیغات بسیار کاشت ( این جا ) که البته مشخص نیست این درختان با توجه به مشکل شدید آبیاری و چیزی که مسئولان به عنوان « آفت زدگی » از آن نام می برند سرنوشت بهتری از بقیه داشته باشند .
نخستین بار ؛ « صدای معلم » در هفدهم شهریور 1402 در گزارشی خبر از قطع حداقل 4000 اصله درخت در پارک ملی سرخه حصار داد . ( این جا )
آیا درختی که به دلیل عدم مراقبت و نگهداشت علمی دچار بیماری و آفت می شود را باید قطع کرد ؟
افراد عادی با بی مبالاتی و تنبلی و مهم تر از همه « خودخواهی » از یک سو و نهادهایی که در زمینه محیط زیست به به وظایف خود عمل نمی کنند ؛ محیط زیست ایران را در معرض نابودی کامل قرار داده است .
به ندرت جایی را پیدا می کنی که از گزند این تخریب چی های محیط زیست در امان مانده باشد .
فردا ، سیزدهمین روز از تعطیلات دراز مدت و فرساینده نوروز یعنی « سیزده به در » یا به اصطلاح جمهوری اسلامی « روز طبیعت » است و تنها نشانی که ندارد احترام و تکریم طبیعت است .
سال قبل و در چنین روزی ، یادداشتی با عنوان : « سیزده به در ؛ امتداد لوث کردن سنت های باستانی و اعلان جنگ به طبیعت ؟! » نوشتم . ( این جا )
در این یادداشت به نقل از یک رسانه آمده بود : محرومیت های اجتماعی و جریمه های سخت و بازدارنده در حوزه محیط زیست در ایران یک چیز خنده دار و بی ارزش است و حکومت هم خیلی با این مسائل کاری ندارد مبادا سر و صدایی بلند شود و احیانا تبدیل به « سیلی ویرانگر » در فقدان « جنگل ریشه دار انسانیت » شود .
« آن گونه که خبرگزاری صداوسیما روایت کرده، وزارت کشور اعلام کرد: با توجه به در پیش بودن روز طبیعت و همزمانی آن با ایام ماه مبارک رمضان به ویژه سالروز شهادت مولای متقیان حضرت علی (علیه السلام) و حرمت این ماه مقرر شده در روز ۱۳ فروردین همه پارک ها، بوستانها و تفرجگاهها مثل سنوات قبل که مصادف با ماه مبارک رمضان بود بسته است و یک ساعت قبل از اذان مغرب بازگشایی شود.
فارغ از صحت و یا سقم این گونه اخبار ؛ آرزو می کنم ای کاش مقامات و مسئولین در جمهوری اسلامی آن همه حساسیت و دغدغه ای که نسبت به برخی مناسک مذهبی دارند را نسبت به طبیعت بحران زده ایران ، فرهنگ رو به انحطاط و میراث تاریخی و مهم تر از همه « منافع ملی » می داشتند » .
در آن مطلب آورده بودم : افراد عادی با بی مبالاتی و تنبلی و مهم تر از همه « خودخواهی » از یک سو و نهادهایی که در زمینه محیط زیست به به وظایف خود عمل نمی کنند ؛ محیط زیست ایران را در معرض نابودی کامل قرار داده است .
« سیزده به در به اسم، به عنوان "روز طبیعت" و انس گرفتن با محیط زیست سیزده شناخته شده اما در عمل آنچه در این روز رخ می دهد دست کمی از اعلان جنگ به طبیعت ندارد.
( این آمار مربوط به 10 سال پیش است ) :
آمارها ، غیر رسمی و جسته گریختهاند اما مسئولان ایران در سالهای قبل برآورد کردند که میزان آلودگی محیط زیست در روز سیزده به در ده برابر روزهای معمولی است.
این برآورد در شرایطی ارائه شد که مقامات شهرداری تهران گفتند در روز سیزده بهدر، تنها در مناطق حفاظت شده پایتخت، ۶ تن زباله در دامان طبیعت رها میشود. این رقم در کل استان تهران به ۱۰ هزار و ۳۰۰ تن زباله می رسد.
اوضاع در دیگر نقاط ایران بهتر نیست. چهار سال پیش مدیر کل محیط زیست استان لرستان از کارشناسان نقل کرد که ایرانیان در روز سیزده بهدر، طبیعت خود را معادل "۵۸ سال" در ژاپن تخریب می کنند.
در این یک سال ؛
آیا چیزی در « خود » ما تغییر کرد .
آیا تلنگری بر « اندیشه ، گفتار و کردار » ما احساس کردیم .
( 1 )
کانال ساسان حبیب وند
در سالهای اخیر، یکی از چالشهای مهم نظام آموزشی کشور، بیتوجهی به دروسی مانند « مدیریت خانواده و سبک زندگی » بوده است؛ دروسی که نقش کلیدی در آمادهسازی دانشآموزان برای زندگی اجتماعی، خانوادگی و شغلی دارند.
متأسفانه در بسیاری از مدارس غیر انتفاعی ( غیر دولتی )، این دروس در حاشیه قرار گرفتهاند و اولویت اصلی فقط بر دروس خاص و کنکوری گذاشته شده است. در نتیجه، دانشآموزان بهجای اینکه مهارتهایی مانند مدیریت استرس، تصمیمگیری صحیح، شناخت روابط سالم، و مسئولیتپذیری اجتماعی را بیاموزند، تنها در مسیری تکبعدی بهسوی موفقیت تحصیلی سوق داده میشوند.
این روند، آسیبهای اجتماعی متعددی را در پی دارد. وقتی نظام آموزشی صرفاً به انتقال دانش تئوریک بسنده کند و دانشآموزان را از مهارتهای اساسی زندگی محروم کند، آنها در آینده در مواجهه با چالشهای اجتماعی، خانوادگی و شغلی دچار مشکلات جدی خواهند شد. افزایش طلاق، ناتوانی در حل تعارضات، بیمسئولیتی اجتماعی و حتی گرایش به رفتارهای پرخطر، همه و همه از نتایج چنین سیاستهای غلطی هستند.
جامعه پذیری ناقص در مدارس، دانشآموزان را بدون درک مناسبی از مسائل واقعی زندگی وارد جامعه میکند.
البته، این مشکل تا چند سال پیش در مدارس دولتی هم بهشدت محسوس بود، اما خوشبختانه وزارت آموزش و پرورش در سال جاری اقداماتی نظیر برگزاری کلاسهای ضمن خدمت برای معلمان این دروس و افزایش نظارتها را در دستور کار قرار داده است. این نشان میدهد که سیاستگذاران آموزشی به اهمیت این دروس پی بردهاند، اما هنوز در مدارس غیر دولتی، بسیاری از مؤسسات آموزشی به دلیل رویکرد تجاری خود، کمتر به این مباحث توجه دارند.
بیایید روراست باشیم!
درسی مثل « مدیریت خانواده و سبک زندگی » چیزی نیست که بشود نادیده گرفت. زندگی فقط ریاضی و فیزیک نیست، فقط تست زدن و قبول شدن در دانشگاه نیست. یک نوجوان باید بداند چطور احساساتش را مدیریت کند، چطور در شرایط سخت تصمیم بگیرد، چطور با دیگران تعامل داشته باشد. باید یاد بگیرد که زندگی فقط موفقیت تحصیلی نیست، بلکه دانستن شیوه درست زیستن است.
اما آیا مدارس این آموزش را میدهند؟
متأسفانه، بسیاری از مدارس فقط به فکر افزایش آمار قبولی کنکور هستند، بدون اینکه توجهی به آینده اجتماعی و فردی دانشآموزان داشته باشند. نظام آموزشی باید از نگاه تکبعدی به موفقیت خارج شود و به رسالت اصلی خود که همان « تربیت انسانهای آگاه، مسئول و آماده برای زندگی » است بازگردد.
از منظر جامعهشناسی آموزش و پرورش، نظریاتی مانند دیدگاه بوردیو درباره بازتولید فرهنگی و اجتماعی، نشان میدهد که مدارس نقشی اساسی در شکلدهی به سرمایه فرهنگی و اجتماعی دانشآموزان دارند. وقتی مدارس فقط به دروس کنکوری اهمیت میدهند، در واقع در حال بازتولید نابرابری اجتماعی و طبقاتی هستند، چراکه مهارتهای زندگی، قدرت تفکر انتقادی و تواناییهای اجتماعی که برای همه دانشآموزان ضروری است، نادیده گرفته میشود.
در مقابل، نظریه دورکیم درباره کارکردگرایی در آموزش و پرورش تأکید دارد که مدارس باید دانشآموزان را برای نقشهای اجتماعی آماده کنند، نه اینکه صرفاً آنها را به ابزارهای حل مسائل ریاضی و علمی تبدیل کنند.
ما در حال تربیت نسلهایی هستیم که نمیدانند چطور با چالشهای واقعی زندگی مواجه شوند. نسلی که وقتی با مشکل خانوادگی روبهرو میشود، نمیداند چطور باید آن را مدیریت کند.
نسلی که در برابر سختیهای زندگی، استقامت کافی ندارد، چون مهارتهایی مثل تابآوری، خودآگاهی، مسئولیتپذیری و مدیریت بحران را یاد نگرفته است. این مسئولیت چه کسی است؟
برای حل این معضل، باید گامهای جدی برداشته شود:
1- الزام مدارس غیر دولتی به تدریس جدی دروس مهارتهای زندگی: وزارت آموزش و پرورش باید نظارت بیشتری بر کیفیت آموزش این دروس در مدارس غیر دولتی اعمال کند.
2- تربیت معلمان متخصص در حوزه مهارتهای زندگی : صرف داشتن مدرک تدریس کافی نیست؛ باید به معلمان آموزش داده شود که چگونه این دروس را کاربردی و اثربخش تدریس کنند.
3- توسعه برنامههای مکمل : برگزاری کارگاههای عملی، اردوهای آموزشی و پروژههای دانشآموزی در حوزه سبک زندگی و مسئولیت اجتماعی میتواند به یادگیری عمیقتر کمک کند.
4- ایجاد فرهنگسازی در خانوادهها : خانوادهها باید نسبت به اهمیت این دروس آگاه شوند و از مدارس بخواهند که به آنها توجه بیشتری داشته باشند.
نظام آموزشی باید از نگاه تکبعدی به موفقیت خارج شود و به رسالت اصلی خود که همان « تربیت انسانهای آگاه، مسئول و آماده برای زندگی » است بازگردد.
دانشآموزان تنها با حفظ کردن فرمولهای ریاضی و قواعد فیزیک نمیتوانند جامعهای سالم و پویا را شکل دهند.
آنها نیاز دارند تا زندگی را در مدرسه یاد بگیرند، نه فقط آزمون دادن را!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جستارگشایی
تعطیلات عید ۴۰۴ در برگشت از شهر مشهد به دعوت دکتر لطفی سری به سیاهکل گیلان زده و در ادامه برای برگزاری جشن تولد دکتر سهند با یک استاد تمام آرشیتکت (موسس بومگردی سپیدگاه) در یکی از نقاط سحرآمیز فشتال سیاهکل آشنا شدیدم. دکتر مهرداد رازجو فارغ التحصیل دبیرستان ماندگار دهخدای کرج و دانشآموخته دانشگاه علم و صنعت ایران، استاد معماری دانشگاه آزاد ابهر، ساکن قزوین و عاشق منطقه بکر روستای اسبراه و فشتال سیاهکل با اصالت سلطانیهایست.
تقریبا تمام اسباب و اثاثیه قدیمی و مظاهر زندگی سنتی به همت مهراد با جانمایی هنرمندانه و مبلمان عالمانه خبردار ایستادهاند.
در اثنا جشن گپ و گفت دوستانهای با این استاد متفاوت و دگرانديش زده که در ادامه نقل به مضمون به اشتراک میگذارم.
از دهخدای کرج تا فشتال سیاهکل
مهرداد معتقد است که ما بیش از حد غرق در زندگی ماشینی و اسیر تکنولوژی شدهایم. اولین مرحله رشد، خودشناسی است که برای رسیدن به آن باید با خویشتن خلوت نمائیم و این خلوتگزینی در دامن پرمهر و محبت طبیعت بکر سیاهکل راحتتر اتفاق میافتد.
شش سال پیش در جست و جوی حس گمشده، به نوعی با هدایت تکوینی سر از منطقه اسبراهان و فشتال سیاهکل درآوردم. انگار قبلن در رویاهای خود کاراکتر بومگردی و حتی زمین و صاحبش را با تمام وجود لمس کرده بودم. پایان نامه دکترایم « خانههای سنتی گیلان » است . برای تجسم تخیلات ذهن چموشم دنبال خلق بومگردی متمایز و متفاوتی بودم آن هم در مسیر قدیمی سیاهکل، مکانی با جاده بکرِ مالرو و با کول کردن اسباب و مصالح ساختِ بنایی کاملا سنتی و چوبی.
با اینکه برای ساخت بوم گردی با چالشهای بیامانی مواجه بودم ولی سرانجام همه مشکلات را با اعجاز صبر و اشتیاق پشت سر گذاشته و امروز بومگردی آماده افتتاح رسمیست.
مشتریهای بومگردی را انتخاب میکنیم
خوشبختانه وابستگی مالی به مجموعه بومگردی ندارم لذا به جای اینکه مشتریها ما را انتخاب کنند ما مشتریهای خاص خود را سفارش و صید میکنیم.
اگر ژول ورنها داستانهایی چون سفر به اعماق زمین را نمینگاشتند معلوم نبود خیلی از رویاهای دست نیافتنی بشر به این زودی در دسترس باشند ؛ تکانههای تاریخ و کارهای بزرگ مدیون نویسندگان خلاق، اندیشمندان عاشق پیشه و هنرمندان دگراندیش است.
من هم به سهم خود دنبال شناسایی و جذب آدمهای متفاوت برای خلق دنیایی بهتر میباشم. برخی از دانشجویانم برای گذراندن دوره کارورزی و آشنایی با جنس کار و آموزش عملی کارآفرینی، روزها و ماهها در مشارکت داوطلبانه غور میکنند.
ادبیات مادر هنرهاست
مهرداد با تشریح سویههای مختلف سواد میافزاید: سواد؛ کندوکاو در ابعاد نادانی خویش است.
در بوفکور صادق هدایت ، سوژه با ارائه کاراکترهای مختلف ظاهر میشود.
معتقدم فرهنگ به تدریج و در بستر زمان تغییر و تکوین مییابد. تورق ویژهنامهای از موسسه رسانههای تصویری در دوره نوجوانی باعث شد امروز بیش از چهار هزار فیلم مورد علاقه در آرشیوم آرام بگیرند. من شخصا در نوشتههای کلاسیک و مدرن در قالب شعر و داستان به جلال آل احمد و تا حدود به آنتوان چخوف شبیهام و بیامان در جست و جوی معشوقه پنهانیام. مولوی محبوبترین شخصیت زیست فرهنگی و هنریام بوده و سعدی را بزرگترین شاعر تغزلی و البته حافظ را با تمام بزرگیش شاعری درباری میدانم. به جِد معتقدم ادبیات مادر هنرهاست. در خصوص بزرگان معماری نیز جمله معترضهای دارم معتقدم شیخ بهایی را چون دیگران بر سر زبانها انداختهاند یک مجهول بزرگ و کلاهبرداری تاریخیست در حوزه معماری نکات مبهم زیادی بدون فکت تاریخی به ایشان منسوب است.
از بومگردی تا دریاچه سحرانگیز فشتال
از بوم گردی سپیدگاه مهرداد تا دریاچه فشتال سیاهکل پنج دقیقه راه بوده و این دریاچه یکی از زیباترین دریاچههای ایران است و به دلیل آب زلال و طبیعت بکر، مقصدی محبوب برای گردشگران است. در نزدیکی آبگیر سحرانگیز و زیبا با یه تک درخت بید نیمه مغروق و کلی پوشش گیاهی وجود دارد. میتوان همزمان هم از منظره دریاچه و هم از منظره جنگل فشتال نهایت لذت برد.
دریاچه فشتال در منطقهای کوهستانی واقع شده است و دارای پوشش گیاهی متنوع و قارچهای سمیست. در اطراف دریاچه میتوان انواع درختان، از جمله بلوط، راش، ممرس و توس را مشاهده کرد. همچنین در این منطقه انواع گیاهان دارویی و خوراکی مانند گل گاوزبان، آویشن و نعناع وجود دارد. دریاچه زیستگاه انواع پرندگان، پستانداران و خزندگان است. برخی از حیوانات رایج در این منطقه عبارتند از: عقاب، شاهین، کبک، قرقاول و اردک، گراز وحشی، پلنگ، خرس قهوهای، گرگ و روباه، همچنین انواع ماهی قزلآلا، کپور و ماهی سفید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید