چهل هشت سالگی را رد کردهام .
کم حوصلهتر ، پیرتر و پفیوزتر شدهام .
حالا میدانم که چهل هشت سالگی به بعد سن اصرار نکردن است .
حالا بیشتر شب ها در تراس خانه می نشینم و زل می زنم به سرکوچه و منتظر .... .
سرم را برمی گردانم .
تو در اتاق ت ، سرت گرم است و مشغولی با گوشی و لپ تاپ.
هوای اتاق بوی ادکلن سی اچ می دهد .
تو را نگاه می کنم و باز قند در دلم آب میشود که من خوشحال ترین آدم دنیا هستم .
به خودم هم حسودی میکنم وقتی باز به یاد می آورم تو کنار منی .
به تمام روزها و ساعت ها و ثانیه هایی که بی تو گذشت فکر می کنم و حالا که در کنارم هستی در دلم قند آب میشود .
باز به یاد می آورم که در سیاهترین حالت ممکن زندگی تو برگشتهای و من از این بابت سر از پا نمی شناسم .
تو برمی گردی و از داخل اتاق ت لبخندی میزنی و با بستنی در دستت دلبری میکند .
به طرفم می آیی با همان لباس طوسی ؛ اما نمی دانم چرا هرچه به طرفم می آیی من دورتر میشوم !
ترس و دلهره همهی وجودم را می گیرد .
از خواب می پرم . نیم ساعت از سه گذشته است و خانه در تاریکی مطلق است . به طرف اتاق ت می دوم اما در اتاق کسی نیست .
غم دنیا در دلم می نشیند و یادم می افتد که تو رفته ای .
باتپش قلب فراوان برمی گردم .
روی تخت غلت می زنم .
قطره ی اشکی از گوشه چشمم غلت می خورد به گونه ام.
اما تنها دلخوشی کوچکم این است که گاهی به خوابهایم سر می زنی . اما دیگر نمیخوابم و تا صبح به تو که در خوابم بودی فکر می کنم .
راستی ؛ اگر شما هم در خانه ات کسی را داری که دوستش داری و کنارت هست ، چشمهایش را ببوس که مرگ و قیامت نزدیک است .
دنیای من چه در خواب و چه در بیداری توهمی از پسری است که تا ابد نمی آید .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چهار سال از بهترین دوران دانشجو معلمان در دانشگاه فرهنگیان سپری می شود تا فارغ التحصیل شوند و سپس وارد مدارس برای تدریس می شوند ؛ لیکن در سال اول و به محض ورود به مدرسه و کلاس با چالش های گوناگونی مواجه می شوند.
پرسش اینجاست که چرا دانشگاه فرهنگیان نمی تواند دانشجو معلمِ توانمند پرورش دهد؟
در اوایل مهرماه وقتی به گروه معلمان در فضای مجازی سربزنیم، متوجه میشویم که نومعلمان با چالش های ریشه ای مواجه هستند و این مواجهه را سعی می کنند در گروه های مجازی به اشتراک بگذارند و جواب بخواهند.
چرا اساتید دانشگاه فرهنگیان به این گونه پرسش های بنیادینِ دانشجو معلمان در دانشگاه فرهنگیان پاسخ نمی دهد تا معلمان جدید با مشکل رو به رو نشوند یا اگر پاسخ می دهند چرا همچنان با سوالات عدیده ای طرف هستیم؟!
بخشی از چالش ها و سوالات نومعلمان:
- در کتاب های درسی چگونه سوال بگوییم؟ بگوییم یا نگوییم؟
- چگونه طرح درس بنویسیم؟
- چگونه آزمون بگیریم؟
- چگونه از پوشه ی کار استفاده کنیم؟
- چگونه ریاضی و فارسی را تدریس کنیم؟
نحوه نوشتن برنامه هفتگی درسی چگونه است؟
- کدام پایه برای آموزش آسان است؟
و ده ها چالش و پرسش دیگر...
می توان گفت که علت عمده ی مشکلات آموزشی و مدیریتی بسیاری از معلمان تازه کار و حتی باسابقه، به اساتید و نحوه تدریس آنان در دانشگاه فرهنگیان برمی گردد. به این صورت که بسیاری از استادان دانشگاه فرهنگیان به هیچ عنوان مدرسه ای نرفته اند و یا تدریسی نداشته اند تا تجربیات خودشان را در اختیار دانشجو معلمان قرار دهند و در کلاس درس و تدریس شان نیز از روش های سنتی استفاده می کنند.
آیا استادی که خودش از روش های سنتی مانند جزوه خوانی و سخنرانی صِرف استفاده می کند، قادر خواهد بود، معلمان را برای کلاس درس آماده کند؟
در یادداشت قبلی ام به صورت گذرا به دغدغه ، گفتمان سازی و عمل مشترک برای رفع چالش های نظام تعلیم و تربیت اشاره کردم . ( این جا )
حال اگر این پیشنهاد را به دانشگاه فرهنگیان تعمیم بدهیم، متوجه می شویم که :
اساتید دانشگاه فرهنگیان نه دانشجو معلمان را دغدغه مند می کنند، و برای این دغدغه ها نه گفتمان سازی و نه به عنوان استاد، برای اقدام مشترک زمینه سازی می کنند.
ما نمی توانیم دانشگاه فرهنگیان و اساتیدش را نادیده بگیریم و همه ی اشکالات را گردن معلم بیاندازیم. وقتی از عملِ مشترک صحبت می شود، استاد دانشگاه فرهنگیان هم سهیم می شود.
ما در دانشگاه فرهنگیان با کتاب هایی مواجه هستیم که از تجربه و کلاس درس ایرانی صحبت نمی شود ؛ ما با جزوه هایی رو به رو هستیم که نه تنها معلمان را برای کلاس درس مشتاق و دردمند نمی کنند، بلکه با تکرار نظریه های گوناگون، اصالت آموزش اکتشافی را از دانشجو معلمان می رباید و آنان را در انبوه نظریه های یادگیری گم می کند.
و اما ما با سخنانی مواجهیم که به کلاس درس و چالش های فردای معلمان ارتباطی ندارد.
به امید سرافرازی معلمان و دانش آموزان سرزمین خوبم، ایران
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
چهارشنبه 21 مهر 1400 نخستین نشست رسانه ای رئیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک به مناسبت «هفته ملی کودک » به صورت حضوری با خبرنگاران در محل این سازمان برگزار گردید .
در این نشست ؛ « علی پورسلیمان ؛ مدیر صدای معلم » پرسش هایی را خطاب به « علیرضا حاجیان زاده » رئیس وقت این سازمان مطرح نمود . ( این جا )
مدیر صدای معلم گفت :
سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی است .
چرا این شورا نباید در طول دوران فعالیت خود با رسانه ها و خبرنگاران نشست بگذارد ؟
چرا شورای عالی انقلاب فرهنگی نباید در برابر عملکرد خود به « حوزه عمومی » و « افکار عمومی » پاسخ گو باشد ؟
فرق این نهاد با بقیه در چیست ؟
این نهاد " پشت درهای بسته " موضوعات را تصویب می کنند . شما هم " مجری " می شوید . آن ها که به کسی پاسخ گو نیستند و شما باید جواب بدهید .
برخی از سوالات من درحوزه کاری شما و اما خارج از اختیارات شماست .
شما بگویید از چه کسی باید بپرسیم ؟
«1 - اساساً با شکلگیری این سازمان قرار است چه اتفاقاتی در حوزه تعلیم و تربیت کودک رخ دهد؟ آیا صرفاً قرار است اختیارات حاکمیت در این حوزه افزایش پیدا کند؟
2- گفته می شود دولت با تاسیس این سازمان، درصدد است ابتدا از یک سو مسئولیت مالی و ارائه خدمات تربیتی در دوره دوم کودکی (سه سال دوم) را از خود سلب نموده به خانواده بسپارد و از سوی دیگر برای دوره اول کودکی (سه سال نخست) نیز خط و نشان کشیده، ضمن تدوین محتوای خاص برای آن، والدین را به کارمندان و عوامل اجرایی مدل تربیتی مطلوب خویش بدل سازد.
3- جنابعالی در تشریح علت تأسیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک در ساختار آموزش و پرورش گفته اید : با توجه به وجود تفاوتهای ماهوی در نظام تعلیم و تربیت در سطوح مختلف سنی، به خصوص ویژگیهای آموزشی مختص سنین زیر 7 سال، وجود یک سازمان مستقل با نگاه تخصصی به امر تعلیم و تربیت کودکان ضرورت داشت .
منظور از « سازمان مستقل » چیست ؟
قرار است از چه چیزی مستقل باشید ؟
4- آیا تاسیس این سازمان استمرار موازی کاری و تداخل در وظایف نیست ؟
ماده 14 اساسنامه این سازمان می گوید :
ساختار، نمودار سازماني و تشكيلات تفصيلي سازمان، پس از تصويب هيأت امناء به تأييد سازمان اداري و استخدامي كشور مي رسد. ساختار سازمان در استانها و شهرستانها ذیل ساختار ادارات کل آموزش و پرورش استان ها و ادارات آموزش و پرورش شهرستان ها با اختصاص تعداد پست هاي سازماني مناسب پیش بینی می شود.
آیا نمی شد در آموزش ابتدایی این ها تعریف و عملیاتی شوند ؟ اکنون پرسش آن است که پس از گذشت 5 سال از تاسیس این سازمان ؛ چه تحول خاصی در وضعیت آموزش ابتدایی ایجاد شده است ؟
آیا این ها با چابک سازی سازمانی در تضاد نیست ؟
این همه وظایف و اهدافی که شما در این نشست بیان کردید ، تحقق آن ها بودجه ای به اندازه خود وزارت آموزش و پرورش نیاز دارد ! »
حاجیان زاده تشکیل « سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک » را یک فرمان حاکمیتی اعلام کرد و در مقابل ؛ مدیر صدای معلم به صراحت در برابر سایر خبرنگاران تاکید کرد که از سخنان و دلایل رئیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک قانع نشده است .
به تازگی ؛ حمیدرضا شیخالاسلام معاون وزیر آموزش و پرورش و رئیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک در وبینار همافزایی و هماندیشی برای برگزاری جشن غنچهها، توسعه ساختار استانی را یکی از اقدامات مهم برای تسهیل فرایندها و تسریع امور دانسته و گفته است: ( این جا )
« خوشبختانه با اقدامات انجامشده و پیگیریهای مجدانه و همچنین نظر ویژه شخص وزیر آموزش و پرورش به سازمان، ساختار سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک تا سطح مناطق گسترده شد .
از این به بعد، کارشناس تعلیم و تربیت کودک در تمام مناطق آموزش و پرورش در سراسر کشور مستقر خواهد بود که این امر در یکپارچهسازی مدیریت، فراگیر شدن نظارت و همچنین بهبود کمی و کیفی خدماتدهی به موسسان، مدیران و خانوادهها تاثیر به سزایی دارد.
با این اقدام، نزدیک به ۴۰۰ منطقه، کارشناس تعلیم و تربیت کودک مستقل خواهند داشت و در دیگر مناطق با توجه به تراکم جمعیت دانشآموزی، کارشناس سازمان به صورت تلفیقی مستقر میشود.
رئیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک تصریح می کند : با این تعداد پست، در کمتر از یک سال گذشته، نزدیک به ۹۰۰ پست سازمانی در سراسر کشور ایجاد شده است » .
20 شهریور سال جاری ؛ مسعود پزشکیان در جریان سفر رسمی استانی خود به اردبیل می گوید : ( این جا )
« مهمترین عامل تورم، بزرگشدن غیرکارآمد دولت است. دولت بیش از حد بزرگ شده، با کسری بودجه مواجه است و برای جبران آن پول چاپ میکند که تورم ایجاد میشود. هنوز هم درخواستهای گسترش دولت ادامه دارد؛ همه میخواهند رئیس شوند، اتاق بزرگ داشته باشند و امکانات غیرضروری مصرف کنند.
اگر میخواهیم مشکل مردم را حل کنیم، باید خودمان را اصلاح کنیم و از ایجاد تورم جلوگیری کنیم. هر کس باید مشکلات و موانع خود را حل کند تا اوضاع کشور بهبود یابد و هیچ قدرت خارجی نتواند به منابع ما طمع کند.
اگر مدعی ولایتمداری هستیم، باید به فرمان رهبر انقلاب مبنی بر خودداری از اسراف عمل کنیم. بسیاری از ادارات و سازمانها نیاز به حضور ندارند و میتوان آنها را ادغام کرد تا منابع به صورت بهینه مصرف شود. هدف این است که کارکنان زندگی خوبی داشته باشند و در عین حال هزینههای غیرضروری کاهش یابد » .
اکنون پرسش آن است که پس از گذشت 5 سال از تاسیس این سازمان ؛ چه تحول خاصی در وضعیت آموزش ابتدایی ایجاد شده است ؟
آیا استمرار کار این سازمان با سخنان رئیس جمهور مبنی بر ضرورت حیاتی کوچک شدن دولت و چابک سازی تشکیلاتی منافات ندارد ؟
یکی از مفاهیم کلیدی در اساسنامه این سازمان، مفهوم عدالت است به طوری که این مفهوم نقشی محوری در مبانی نظری آن دارد. در بند 6 از اصول، بر عدالت محوري و فراهمآوردن زمينه دسترسی عادلانه به فرصتهای تربیتی برای همه کودکان تأکید شدهاست. همچنین در بند 4 از مجموع اهداف تأسیس سازمان، تأمین عدالت در دسترسی به تعلیم و تربیت با کیفیت دوره كودكي با تأکید بر كودكان و خانوادههاي مناطق محروم و داراي نيازهاي ويژه ذکر شدهاست .
مضافاً در بخش وظایف و فعالیت های سازمان، ایجاد ظرفیت و تسهيلات برای پوشش کامل کودکان دوره دوم كودكي (از آغاز 4 سالگي تا پايان 6 سالگي) متناسب با امكانات و منابع طی یک دورهی 7 ساله (1400-1407) در قالب دوره پیشدبستانی و با اولويت بخش غيردولتي و همکاری و مشارکت دستگاههای دولتی، عمومی به خصوص برای كودكان مناطق محروم و دو زبانه و داراي نيازهاي ويژه پیش بینی شدهاست ( این جا )
اکنون پرسش آن است که کارکرد این سازمان موازی تا چه حد به تحقق « عدالت آموزشی » کمک کرده و آیا تشکیلات معاونت آموزش ابتدایی با اعمال مدیریت واحد و منعطف با رویکرد جلوگیری از اسراف و افزایش بهره وری و پاسخ گویی لازم و بیشتر نمی توانست اهداف مورد نظر را جامه ی عمل بپوشاند ؟
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چندی پیش یکی از جامعهشناسان ما در یکی از درسگفتارهای خود ادعا کرد که « زندگی بدون دروغ امکانپذیر نیست ! » .
به دوستانی که این فایل تصویری را مشاهده کردهاند توصیه میکنم کتاب « نمود خود در زندگی روزانه » اثر گافمن را مطالعه کنند. این کتاب پاسخی قاطع به کسانی است که معتقدند دروغ جزو ملزومات زندگی است.
گافمن در این کتاب با طرح نظریهی « تحلیل نمایشی کنش متقابل » بیان میکند که زندگی همانند صحنهی تئاتر است. فرد ناگزیر است نقابهای متعددی بر چهره داشته باشد تا بتواند زندگی خانوادگی و اجتماعی خود را حفظ کند. اما شاهکار گافمن در این است که میگوید هر تئاتری پشتصحنهای نیز دارد. در زندگی روزمره نیز فرد دارای پشتصحنه است و هر آنچه در جلوی صحنه انجام میدهد، با خودِ پشتصحنهی او متناظر است؛ بدین معنا که نقابها دروغ نیستند، بلکه دقیقاً قرینهی وجود حقیقی فرد به شمار میآیند.
مثال:
فرض کنید اندوهگین هستید اما نمیخواهید جشن تولد کودک، دوست یا همسر خود را خراب کنید. بنابراین در طول جشن، نقاب خنده بر چهره میزنید. این نقاب همان خودِ مهربانِ پشتصحنهی شماست که نمیخواهد شادی دیگری را برهم زند.
یا آنکه:
فرض کنید انسانِ ایرانی در ساختاری زندگی میکند که دین در آن بهمنزلهی سرمایهی اجتماعی در نظر گرفته میشود. به همین دلیل « ریا » رواج مییابد. اما این ریا، در واقع شکلی از سازگاری با محیط برای جلوگیری از تنش به شمار میرود. در اینجا ما نه با دروغ، بلکه با دو وجه از واقعیت مواجهیم. نقاب دین، یک نقاب جمعی تثبیتشده توسط ساختار اجتماعی است که جامعه آن را ساخته بهگونهای که ریا از سطح نقاب فراتر رفته و به ابزار، و یا حتی نهادی تبدیل میشود که فرد برای بقای اجتماعی خود به آن نیازمند است.
در نتیجه، فردی که نقاب دینداری بر چهره دارد، در واقع از همان ابزاری بهره میبرد که ساختار اجتماعی در اختیار او قرار داده است؛ ابزاری که یکی از وجوه واقعیت اجتماعی به شمار میآید و همگان نیز از آن آگاهند.
اما هنگامی که این شیوهی زیستن برای ایرانیان به روشی جهت ساختن واقعیت اجتماعیِ جدید بدل میشود، بهسادگی به بیماری اجتماعی مبدل خواهد شد.
زمانی که یک شکل زیستن یا الگوی رفتاری (که در زبان میمشناسی همان « میم » نامیده میشود) بهجای آنکه موقتی، قابل نقد و در حال پالایش باشد، به هنجاری ثابت و غیرقابل پرسش تبدیل شود، بهتدریج کارکردی بیمارگونه پیدا میکند. هنگامی که مردم احساس کنند راه دیگری وجود ندارد، همان میمی که کارکرد موقتی داشته، به هویت اجتماعی گره میخورد و جامعه دیگر نمیتواند خود را بیرون از آن الگو تصور کند.
این شیوهی زیستن به مرور به مثابهی امر طبیعی جلوه میکند؛ برای مثال، سختیها، فساد یا تبعیض بهجای آنکه بهمثابهی مساله در نظر گرفته شوند، بهعنوان « طبیعت زندگی ایرانی » پذیرفته میشوند. از آنجا که این الگوی تکرارشونده طبیعی و بدیهی جلوه میکند، هیچ سازوکاری برای اصلاح باقی نمیماند و نقد یا اعتراض در نطفه خفه یا به تمسخر گرفته میشود.
این شیوهی زیستن بیمارگونه همانند ویروس از طریق آموزش، خانواده و رسانهها به نسل بعد منتقل میشود و نسل بعدی دیگر حتی بیمار بودن آن را احساس نمیکند.
زمانی که تمام ساختارها (مدرسه، خانواده، نهادها) این میم بیمار را بازتولید میکنند، جامعه وارد چرخهی خودویرانگر میشود و چیزی که در ابتدا ابزاری برای سازگاری بوده، خود به عاملی برای تخریب بدل میگردد.
در چنین شرایطی جامعه بهجای واکنش خلاقانه، همانند ویروسی که صرفاً نسخهی تکراری از خود تولید میکند، از واکنش و ایمنسازی بازمیماند. در این میان، کسی که به این شکلِ زیستن (ریا یا سازگاری بیش از حد با محیط) برچسب « دروغ » میزند و سپس ادعا میکند که « زندگی بدون دروغ ممکن نیست »، در واقع دست به جا به جایی معنایی میزند؛ جابجاییای که پیامدهای خطرناک اجتماعی دارد :
نخست آنکه زمانی که دروغ بهعنوان شرط زیست معرفی میشود، جامعه « انحراف از معنای زیست اجتماعی » را به « ضرورت » تعبیر میکند؛ یعنی امری که باید استثناء باشد، به قاعده بدل میگردد.
دوم آنکه این نقابِ تازه نامیافتهی ضروری، که اکنون به بیماری اجتماعی تبدیل شده است، صرفاً به تاکتیکی موثر برای بقا تقلیل مییابد و حتی به مهارت زندگی یا خِرد اجتماعی بدل میشود. در اینجاست که ارزشها وارونه میگردند.
بدین ترتیب، اگر زندگی بدون دروغ، ناممکن قلمداد شود، هر فردی که تلاش کند راستگو یا شفاف باشد، بهعنوان انسانی ناپخته، سادهلوح یا حتی « خطرناک برای خود و دیگران » در نظر گرفته میشود و مقاومت اخلاقی بهآسانی در نطفه خفه میشود.( همچنانکه این جامعهشناس، در صحبتهای خود، چنین انسانی را خطرناک قلمداد کرده است!)
این جا به جایی معنایی موجب میگردد جامعه در سطح فردی و نهادی به بازتولید ریا متعهد شود؛ زیرا این بیماری خود به واقعیت بدل میشود. در چنین شرایطی مردم میآموزند که دو سطح زبانی داشته باشند:
زبان رسمی (ظاهر) و زبان واقعی (پنهان).
وقتی این وضعیت نهادینه گردد، اعتماد از میان میرود؛ زیرا همگان مطمئن میشوند که طرف مقابلشان نیز به همان دروغ ساختاری تن داده است. این بیاعتمادی، هم روابط شخصی و هم روابط اقتصادی و سیاسی را فرسوده میکند.
در پایان باید افزود که یکی از بزرگترین خطاهای روشنفکران معاصر ما این است که موضوعاتی را که عمیقاً نیازمند نقد و بررسی فلسفی، جامعهشناختی و حتی ادبی و هنری هستند، با سادهسازی دچار تحریف کرده و به جامعه تزریق میکنند و از این رهگذر جامعه را به فروپاشی ذهنی میکشانند.
پرسش من این است که آیا این همان کاری نبود که روشنفکران چپِ پیش از انقلاب انجام میدادند؟ چقدر باید از چاله به چاه بیفتیم تا دریابیم چگونه باید سخن بگوییم و چگونه باید عمل کنیم؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید