گروه گزارش/
نشست خبری « علی فرهادی ، سخنگو و معاون برنامه ریزی و توسعه منابع وزارت آموزش و پرورش امروز سه شنبه 9 اردیبهشت در دبیرستان دخترانه متوسطه دوره اول شاهد حضرت معصومه واقع در منطقه 6 تهران برگزار گردید .
تاخیر 20 دقیقه ای آقای سخنگو در ابتدای پرسش و پاسخ خبرنگاران مورد اعتراض « علی پورسلیمان مدیر صدای معلم » قرار گرفت . ( 1 )
پورسلیمان گفت که در 36 سال تدریس اش به یاد ندارد که 36 دقیقه در ورود به کلاس تاخیر داشته است .
فرهادی در پاسخ عنوان کرد که قبل از ورود به نشست برخی خبرنگاران از او پرسش کرده اند .
مدیر صدای معلم این پاسخ را قابل قبول ندانست و تصریح کرد که همه باید در چارچوب قانون حرکت کنند .
« صدای معلم » نخستین رسانه ای بود که پرسش های خود را در چند محور مطرح کرد .
مدیر صدای معلم در ابتدا گفت :
« در نشست خبری که در زمان وزارت آقای یوسف نوری در باشگاه فرهنگیان برگزار شد من به وجود جایگاه سخنگویی در وزارت آموزش و پرورش اعتراض کردم .
اگر انتخاب سخنگو برای این وزارتخانه ناشی از اهمیت و وسعت مخاطبان است متاسفانه این اتصال با بدنه برقرار نیست.
در حال حاضر روند اعتماد سازی میان صف و ستاد در سیر قهقرایی خودش قرار دارد . مدیر صدای معلم در بخش دیگری و در پاسخ به پرسش یکی از خبرنگاران خواهان ارائه لایحه ی « اجباری کردن آموزش در ایران » توسط دولت شد .
پست معاونت پشتیبانی در وزارت آموزش و پرورش به اندازه کافی شلوغ است و نیازمند هماهنگی بسیار میان واحدها و دوایر و صرف وقت و انرژی زیاد است .
اگر قرار است این سمت استمرار داشته و اثربخشی و کارایی داشته باشد ؛ یا یک فرد تمام وقت در این جا گمارده شود و یا به روابط عمومی واگذار شود .
محور دیگری که مورد انتقاد مدیر صدای معلم قرار گرفت فقدان برگزاری نشست خبری علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش با رسانه هاست .
پورسلیمان گفت :
آقای علیرضا کاظمی در 31 مرداد 1403 وزیر آموزش و پرورش شده اما در این مدت حتی یک نشست خبری برگزار نکرده است .
چرا ؟
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش پاسخ مشخصی به این پرسش های صدای معلم ارائه نکرد .
در بخش دیگری که به صورت تفصیلی مطرح شد ؛ مدیر صدای معلم انتقادات شفاف و صریحی را نسبت به اجرای فرآیند رتبه بندی معلمان مطرح کرد .
پورسلیمان گفت : آیا رتبه بندی تاثیری در آن چه در کلاس رخ می دهد داشته و یا آن که فقط به نارضایتی بیشتر و تبعیض های درون سازمانی افزون تر انجامیده است ؟
یکی از این معلمان ناراضی خود من هستم .
مدیر صدای معلم دو بار جمله بالا را خطاب به سخنگوی وزارت آموزش و پرورش با صدای بلند مطرح کرد .
مدیر صدای معلم در بخش دیگری و در پاسخ به پرسش یکی از خبرنگاران خواهان ارائه لایحه ی « اجباری کردن آموزش در ایران » توسط دولت شد .
فرهادی در پاسخ به پرسش صدای معلم در مورد تعداد خروجی های آموزش و پرورش در سال 1404 ؛ تعداد معلمانی که قرار است بازنشسته شوند را 60 هزار نفر عنوان کرد .
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش ورودی های این وزارتخانه در قالب دانشگاه فرهنگیان و دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی و ماده 28 را 62 هزار نفر برشمرد .
فرهادی در ادامه عنوان کرد که در سال قبل 40 هزار معلم بازنشسته استمرار خدمت داده اند . او اظهار امیدواری کرد که این تعداد در سال تحصیلی جدید به همکاری خود با وزارت آموزش و پرورش ادامه دهند .
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش از مشوق هایی گفت که برای استمرار خدمت این گونه معلمان در دست بررسی هستند .
فرهادی یکی دیگر از تحولات مهم این وزارتخانه را تبدیل گفتمان معیشت محور به تربیت محور عنوان کرد . هر چند وی توضیحات مبسوطی در این باره بیان نکرد اما عنوان کرد که وزارت آموزش و پرورش در رسانه ای نکردن پرداخت مطالبات معلمان مصر است .
نکته ی قابل تامل آن که پس از اتمام زمان نشست و هنگامی که بسیاری از خبرنگاران کلاس را ترک کرده بودند مقادیر معتنابهی از زباله در روی نیمکت ها و نیز کف کلاس توسط خبرنگاران رها شده بود .
و پرسش مهم آن که :
آیا خبرنگاران در کنار پی گیری مسائل آموزش و پرورش به محیط زیست و تاثیر و بازخورد رفتارهای خود بر جامعه هدف توجهی دارند ؟
مشروح پرسش و پاسخ صدای معلم در این نشست خبری منتشر خواهد گردید .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آقای وزیر آموزش و پرورش در جلسه ای جوگیر شده و گفته است : آقای وزیر فکر می کند حالا که نظام آموزشی به اندازه انتظامی و امنیتی شده ، سرباز شدنش هم به تکمیل این روند کمک خواهد کرد.
« من سرباز سردار رادان هستم!».
آدم یادش می افتد به زمانی که یک نفر ناشی و شاید متملق، شعار «همه سرباز توایم خمینی » را تازه باب کرده بود و وقتی یک نفر با هیجان جلو آیت الله خمینی فریاد زد : « ما همه سرباز توایم خمینی» او حرفش را قطع کرد و گفت« یعنی چه؟ ما همه سرباز خدا هستیم» .
الان هم آقای کاظمی وقتی خودش است، می تواند سرباز هر که دوست دارد باشد اما وقتی به هر جهت وزیر شده است، حق ندارد سرباز هر که خواست باشد چون قبلاً افتخار سربازی دانش آموزان و معلمان نصیب او شده و لذا باید تا زمان صدور کارت پایان خدمتش صبر کند!
خود آقای وزیر که البته تا الان بابت این حرف از جامعه فرهنگیان پوزش نخواسته است، با این حرف باورش شده که در جایی هست که نباید باشد و حالا هم که هست الزاما سرباز فرهنگیان نیست چون اگر بود این همه مشکلات ریز و درشت در نظام آموزشی نبود و لذا سرباز سردار رادان که سهل است، سرباز دیگران هم می تواند باشد. ولی نباید فراموش کند که معلم، سرباز کسی نیست و تنها سرباز جبهه مبارزه با جهل و نادانی است، ضمن این که مجیزگویی دیگری نیز اندازه ای دارد.
وقتی او این حرف را می زند، یا حرمت و هیبت حوزه فرهنگ را نمی شناسند یا قدر و ارج خویش را حداقل به عنوان یک معلم درک نمی کند که این دیگران هستند که دست بوس و سرباز معلمند.از جمله همین آقای رادان که سردار شدنش به لطف و همت معلمانش بوده است. اگرچه، از خوش شانسی و شاید موقعیت شناسی آقای کاظمی است که در زمانه ای این حرف را زده که گوش و هوش دانشآموزان و حتی معلمان متوجه وزیر نیست و در واقع او حرف خودش را می زند و دیگران هم راه خودشان را می روند.
آقای وزیر فکر می کند حالا که نظام آموزشی به اندازه انتظامی و امنیتی شده ، سرباز شدنش هم به تکمیل این روند کمک خواهد کرد. گویی سرهنگی کردن بخش فرهنگی کشور،همه امید و آرزوی برخی ناشی و نابلد دست اندر کار امور اجرایی است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این روزها هر جا که قدم میزنم، حرف و حدیثهای زیادی درباره معلمها به گوش میرسد. گویی ما، که زمانی پرچمداران تربیت و آموزش بودیم، حالا به معضلی اجتماعی تبدیل شدهایم. اخبار وحشتناک از آزار و اذیت کودکان در مدارس، تنبیههای وحشیانه بهخاطر مسائلی مانند شارژ گوشی، و حتی اتفاقات تکاندهندهای همچون مسموم کردن معلمها توسط دانشآموزان، همهجا پیچیدهاند.
ما معلمها، آنهایی که هنوز باور داریم تدریس، تربیت و راهنمایی انسانها، یکی از شریفترین شغلهاست، حالا باید در برابر سوالات تلخ و بیپاسخ جامعه قرار بگیریم. آیا این اتفاقات، همه معلمها را متهم میکند؟ آیا همه ما باید در برابر این رسواییها، گناهکار به نظر بیاییم؟
معلمی، زمانی شغل مورد احترام بود ؛ اما حالا گویی برای برخی رسانهها تبدیل به سوژهای شده که هر لحظه باید در معرض قضاوت قرار بگیریم. کافی است یکی از ما خطا کند، یا اشتباهی حتی کوچک، تا بلافاصله تیتر اول اخبار شویم.
در این هیاهوی رسانهای، صداهای بیگناه، معلمانی که با عشق و دلسوزی هنوز در کلاسهایشان ایستادهاند، گم میشود.
رسانهها بهجای بررسی ریشههای این بحرانها، بیشتر به دنبال ایجاد حواشی و ایجاد ترس هستند؛ انگار که هدفشان تنها جلب توجه است، نه اصلاح. آنها بیشتر به دنبال پیچاندن داستان به نفع خودشان هستند تا تحلیل آنچه که واقعا در دل این فاجعهها میگذرد. آیا هیچکسی برای درک عمق این بحران از ریشه، وقت میگذارد؟ یا فقط به دنبال ایجاد احساسات منفی و هیجانات زودگذر است؟
شهید مطهری، معلمی که برای اعتلای علم و تربیت نسلهای آینده جان خود را فدای ایران کرد، همیشه از تعلیم و تربیت بهعنوان بزرگترین مسئولیت اجتماعی یاد میکرد. او میگفت: «معلمی تنها شغل نیست، رسالتی است که در راستای هدایت انسانها قرار دارد». اما امروز، این رسالت نهتنها گم شده، بلکه در بحرانی عمیق گرفتار آمده است. چه شده که معلمی، که باید دست دانشآموز را بگیرد و راه روشن را نشان دهد، اکنون در چشم جامعه به مجرمی تبدیل شده که باید محکوم شود؟
زمانی معلم شدن، آرزویی بزرگ و پرشکوه بود. اما حالا، وقتی به اخبار نگاه میکنم و شنیدهها را میخوانم، احساس میکنم گویی همه ما را به یک دروازهی قضاوت کشاندهاند و هر لحظه ممکن است محکوم شویم. البته همهچیز بر اساس اشتباهات چند نفر نیست؛ بلکه مشکل عمیقتر است. این، تنها نتیجهی بحرانهای فرهنگی، اجتماعی و حتی ساختاری است که در دل آموزش و پرورش شکل گرفته است.
وقتی یک معلم بهخاطر چیزی بهظاهر ساده مثل شارژ گوشی دانشآموز را تنبیه میکند، وقتی معلمی در یک مدرسه ابتدایی به کودکانی که باید در آغوش مهربان آموزش قرار بگیرند، آسیب میرساند، باید بدانیم که این اتفاقات، زخمهای عمیقی هستند که از جای دیگری میآیند. اینها نشانههایی از شکستن چیزی بسیار فراتر از روابط فردی معلم و دانشآموز است. شکافهایی که سالهاست در سیستم آموزشی و اجتماعی ما شکل گرفتهاند، و حالا نتیجهاش بهصورت خشونت، بیاعتمادی، و انتقامجویی ظهور کرده است.
این درد، فقط از طرف معلمها نیست. بلکه از طرف دانشآموزانی است که گاهی احساس میکنند هیچکس صدای آنها را نمیشنود. این، یک بحران دوطرفه است؛ بحران اعتمادی که هم در دل معلمها و هم در دل دانشآموزان وجود دارد. در یک طرف این معادله، معلمی قرار دارد که در نهایت سعی دارد به وظیفهاش عمل کند، اما در طرف دیگر، دانشآموزانی که در دنیای پیچیدهی خود گرفتار شدهاند و ممکن است هیچکدام از ما نتوانیم دست آنها را بگیریم.
آیا رسانهها میتوانند این موضوع را درک کنند؟ یا صرفاً به دنبال سوییچ شدن به تیترهایی هستند که توجه بیشتری جلب کند؟ آیا هیچکسی برای درک عمق این بحران از ریشه، وقت میگذارد؟ یا فقط به دنبال ایجاد احساسات منفی و هیجانات زودگذر است؟ واقعیت این است که رسانهها در این میان نقش بزرگی ایفا میکنند، اما نقششان باید نقد سازنده و منصفانه باشد، نه تبدیل کردن این بحران به یک بازی رسانهای که همه از آن بهرهبرداری کنند.
امروز، بیشتر از هر زمان دیگری، به این نتیجه میرسم که شاید باید جایی برای بازسازی این اعتماد، این روابط، این دنیای فراموششدهی تربیت پیدا کنیم. شاید باید نگاهی نو به سیستم آموزشی، به نقش معلم و دانشآموز، و به دنیای رسانهها و خانوادهها بیندازیم. اما تا آن روز برسد، معلمها باید همچنان ایستاده باشند.
شاید درد ما همین باشد: ایستادن در زمانی که همه چیز در حال فروپاشی است، با این امید که در دل این خرابیها، هنوز جایی برای ساختن هست.
ما هنوز اینجا هستیم. با همهی زخمها، با همهی فشارها، و با همهی امیدهایی که در دل داریم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در محفل اُنسی با تعدادی از دبیران بازنشسته گرمِ صحبت بودیم .
مجلس بسیار گرم و دوستانه ای بود با یک رنگیِ مثال زدنی .
درست ده نفر بودیم که هر یک پس از سی سال خدمت باز نشسته شده بودند و مدتی نیز که نمی خواستند از محیط تعلیم و تربیت کنار بروند ، بدون آن که نیاز مادّی داشته باشند و یا حرصِ مال دنیا را بِخورند ، سال ها با عنوان دبیر حق التدریس هم به تعلیم و تربیت مشغول بوده اند .
یکی از همکار های قدیمی به نام آقای ابراهیمی می گفت : سابقه یِ آدم سازی این مجموعه قریب به سه قرن است ، می دانید یعنی چه ؟ یعنی دنیایی از تجربه در تربیت انسان که در آخر ، هر معلمی به این نتیجه می رسد که مدرسه آیینه یِ بزرگی از نوع آیینه یِ کوچک خانواده است و روان ساز و جریان انداز برای پیوستن از رودخانه به دریا که فقط با محبّت امکان پذیر است نه با خشونت .
آقای پاشا زاده گفت : الحق و وَالانصاف راست می گویی ؛ مرا در اوّل خدمتم به دبیرستانی اعزام داشتند نزدیکی کشتارگاه که بیشتر دانش آموزانش بعد از ظهرها در قصّاب خانه ، به قصّاب ها در کندن پوست گوسفند ها و بزها کمک می کردند .
تصوّرِ من این بود اگر با آنها قصّاب گونه برخورد نکنم نمی توانم دبیرِ موّفقی باشم .
با این باور در اوّلین کلاس شلوغی که در اوّلین روز رفتم ؛ دانش آموزی را زدم و همین باعث شد بیشتر از دو ماه در آن مدرسه نتوانم کار کنم و مجبور به تغییر محل تدریسم شدم .
در دفتر مدرسه موضوع را با یکی از دبیرانِ با تجربه مطرح کردم .
پرسید چرا دانش آموز را زدی ؟
گفتم : شلوغ می کرد . خواستم از کلاس بیرون بِرود ، نرفت زدمش .
گفت : همین اتّفاق عیناَ برای من هم افتاد ، ولی من نزدمش وقتی که گفتم بیرون برود جواب داد نمی روم .
گفتم ؛ خوب نمی روی بِنشین .
همان دانش آموزها اکنون یک به یک دوستان من هستند و هیچ ساعتی غیر از توجّه به تدریسم حرکت دیگری از آنها نمی بینم .
آقای ادیب یکی دیگر از همکارها گفت : آموزش و پرورش در کشور ما چه اتّفاق هایی را پشت سر گذاشته است مثلاً در یک دوره ای که خشونت در آن باب شده بود ؛ نماینده یِ دولت در کلاسِ یک دبیر ادبیات نشسته بود و ایشان این بیت از حافظ بزرگوار را معنی می کردند ( رضا به داده بده از جبین گِرِه بگشا - که بر من و تو درِ اختیار نگشوده ست ) نماینده یِ دولت گفته بود : این رضا به داده بده ممکن است به گوش قبله عالم برسد و روزگارِ مرا سیاه کند ؛ این کلمه یِ رضا را از مصراع اوّل بر دار و بعد تدریس کن .
دبیر ادبیات گفته بود : رضا را بردارم ، چه به جایش بگذارم ؟
مامور دولت جواب داده بود : چه می دانم ، بگذار « حسن » ؛ از قضا اسم خود مامور دولت « حسن » بود و دبیر ادبیات با خوشحالی بیت مذکور را اوّل این گونه خوانده و سپس معنی کرده بود ( حسن به داده بده از جبین گره بگشا - که بر من و تو درِ اختیار نگشوده ست ) .
آقای ادیب اضافه کرد هم اکنون که وزیر محترم آموزش و پرورش اراده کرده اند در مدارس و کلاس ها پلیس بِگُمارند تا بر چگونگیِ رفتار دانش آموزان و نحوه یِ تدریس دبیران نظارت کافی اِعمال شود پیشنهاد می کنم پیشا پیش هیئتی را ماموریت دهند تا آنها مشخّص کنند زمانی که دبیران محترم ریاضیّات واژه یِ « کُسینوس » را تدریس می فرمایند چه تدبیری بیَندیشند تا خدای ناکرده ، زبانم لال اتّفاق مشابهی رُخ ندهد ، هنجاری شکسته نشود و وَصله ای به شئونات نیز همچنین ، تا وفاداریِ جناب وزیر به فرماندهِ خود در خدمتِ مقدّسِ سربازی پرسش زا و تردید بر انگیز نباشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آن چنان دود سیگار بر سراسر این جامعه مسلط شده که میتوان از ایران به عنوان جامعهای دچار جنون سیگار نام برد. این جنون البته در برخی شهرها همچون تهران وخیمتر و شدیدتر است.
در خیابان کمتر جایی است که بوی سیگار مشام انسانی که در جست و جوی زندگی سالم است را نیازارد. فضای اجتماعی آن چنان در تصرف دود و بوی زنندهی سیگار است که بهراحتی و در کمال امنیت خاطر نمیتوان مسیری را برای پیادهروی یافت که در آن، بو و دود سیگار نفر جلویی یا پشتسری تو را آرام بگذارد.
دیگر همه، همهجا سیگار میکشند: کودک و پیر، زن و مرد، دختربچه و پسربچه سیگار میکشند.
در پارک نه تنها تقریباً هیچ صندلی را نمیتوان یافت که نشستن بر آن تو را از دود و بوی سیگار در امان بدارد، بلکه فضای پارکها و گاه خیابانها مملو از بوی ناخوشایند حشیش و گُل و سایر علفهای مخدرِ بدبو هستند.
کار بهجایی رسیده که در مطب دندانپزشکی، آقای دندانپزشک در میانهی کار به اتاق آشپزخانه میرود و با دستان لرزانش سیگار میکشد و دوداندود و بوآلود به مطب بازمیگردد!
در ترهبارِ مسقف محله، صندوقدار و مسئول کار سیگار میکشند و هنگامی که خیلی محترمانه از او میخواهی که هوای فضای بسته را آلودهی دود و بوی سیگار نکند، نمیپذیرد و سیگارش را خاموش نمیکند و تازه به تو با لحنی اندرزگونه میگوید: « سخت میگیری و زود میمیری! » منهم به او میگویم: « اتفاقاً من تو را منع میکنم که زودتر نمیری! »
وقتی که یکبار دعوت به سخنرانی شدم تا در مدرسهای در جنوب تهران درخصوص خطرات کشیدن سیگار صحبت کنم و به بچههای دورهی متوسطه ی اول گفتم که با کشیدن هر یک نخ سیگار، ٢٠ دقیقه از عمرشان کوتاهتر میشود، پچپچ کنان در مقام عدم پذیرش سخن من پاسخ دادند که : « ٢٠ دقیقه که زیاد نیست! ».
وقتیکه کارکنان نانواییها در حین کار و در فرآیند نانپختن سیگار میکشند و خمیر نان و خود نان را در تنور یا ماشین نانپزی آغشته به دود و آلوده به سم نیکوتین میکنند و اعتراض تو را نمیپذیرند و میگویند اگر ناراحتی برو جایی دیگر .
وقتیکه ساکنان آپارتمان توی ساختمان سیگار میکشند و بو و دود آن را به سوی منزل تو هدایت میکنند و به درخواست و خواهش محترمانهی تو برای سیگارنکشیدن در راهرو و راهپله وقعی نمینهند، و رانندهی تاکسی و رانندهی اتوبوس برونشهری و صاحب مغازه داخل یا بیرون مغازه و دانشگاهیان درون و بیرون دانشگاه سیگار میکشند و سیگار میداندارِ روابط در همهی فضاهای ارتباطاتی است .
وقتیکه همکار جامعهشناس در اتاق اساتید سیگار میکشد و سر کلاس کنار پنجره چنان به سیگار پُک میزند که دانشجویان به کشیدن سیگار تحریک و راغب میشوند، آن گاه باید نتیجه گرفت که این جامعه به طرز بیسابقهای دچار جنون سیگارکشی شده است.
از نظر جامعهشناسی؛ افراد جامعه با تقلید از آنچه دیگران انجام میدهند، بر حس انزوای اجتماعی خود غلبه میکنند و احساس به روز بودن و هم نوایی با دیگران را در خود زنده نگه میدارند.
با پیروی از مُد اجتماعی، بسیاری از مردمِ فاقدِ استقلال شخصیتی از حس منزوی بودن و احساس عقبمانده بودن از جامعه نجات پیدا میکنند. تعداد کمی از افراد جامعه آن چنان از استقلال رأی و مقاومت فرهنگی و اخلاقی برخوردارند که توان مقاومت در مقابل مُدهای اجتماعی را دارا میباشند و پیرو مد اجتماعی نمیشوند.
اما این نظرات به تنهایی نمیتوانند علل شیوع جنونِ تمایل به سیگار در جامعهی ایران را تبیین کنند.
به نظر من ؛ زیر پوست این جنون نوعی تمایل به آسیبرساندن آگاهانه به خود و به دیگران وجود دارد، نوعی بیتفاوتی و بیمسئولیتی نسبت به سلامت خود و حتی ضدیت با سالم بودن خود و دیگران، نوعی دهنکجی به زندگی سالم، نوعی بیارزش تلقیکردنِ خود و خود را سوژهی تخریب و نابودی تعریف کردن، بوی ناخوشاینددادن و از تبدیل خود به منبع بوی بد لذت بردن. نوعی ناشکری و نارضایتی از بودن و وجودداشتن و به طبع آن؛ نوعی رغبت به تمام کردن خود، درست همچون همان سیگاری که میکشند و تمامش میکنند تا آن را کُشته باشند.
متعاقب آن؛ کسانی که جامعهای ساختهاند که مردم بسیاری از آن در خود وجودی ارزشمند نمییابند که آن وجود را سالم نگه بدارند و در حفظ سلامتی آن بکوشند و فضای اجتماعی را با دود و بوی سیگار هم آلوده و هم برای افراد غیرسیگاری غیرقابل استفاده میسازند و با آسیبزدن عمدی به خود و به دیگران درصدد تمامکردن خود و دیگران برآیند، در شیوع و همهگیرشدن این جنون مسئول و مقصر و متهم میباشند.
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
سخنان وزیر آموزش و پرورش در برابر فرمانده نیروی انتظامی کشور، موجی از انتقاد و اعتراض را در میان فرهنگیان و جامعه برانگیخته است. از نظر ما، و فارغ از محتوای آنچه بیان شده و نیز تفاهمنامهای که میان این دو نهاد به امضای بالاترین مقام آنها رسیده است؛ این حجم از نارضایتی به عملکرد ناقص، مبهم و پراشکال نیروی انتظامی برمیگردد؛ اینکه جامعه از عملکرد نیروی انتظامی بهعنوان نهاد حافظ نظم و امنیت، رضایت ندارد.
علیرضا کاظمی، بهعنوان وزیر آموزش و پرورش، به صراحت و در برابر رسانهها، خود را سرباز فرمانده نیروی انتظامی خطاب میکند.
پرسش ما این است که در کدام قانون و آیین و کشور ؛ وزیر آموزش و پرورش، خودش را باید سرباز بخش دیگری، آن هم نیروی نظامی معرفی کند؟
اینگونه اظهارنظرهای تعارفآمیز که شاکله اصلی فرهنگ غلط و استبدادی ما را تشکیل میدهد، حتی در حد شوخی هم پذیرفته نیست و معلمان، بهعنوان «گروه مرجع جامعه» و «قشر فرهنگساز»، از این دیدگاه وزیر آموزش و پرورششان بهشدت ناراحت و عصبانی هستند و آن را توهین به خود تلقی کردهاند.
شایسته است که وزارت آموزش و پرورش دولت پاسخگوی مسعود پزشکیان، بهجای «سکوت و یا توجیه» یک کار و سخن غلط، در اسرع وقت عذرخواهی کرده و نظر خود را تصحیح کند.
سخنگوی پلیس، در اظهاراتی، هدف تفاهمنامه مشترک بین پلیس و وزارت آموزش و پرورش را چیزهایی مانند افزایش حس امنیت دانشآموزان و پیشگیری از آسیبهای اجتماعی در مدارس عنوان کرده است.
همکاری آموزش و پرورش با پلیس، به بهانهی «افزایش امنیت»، نوعی اعتراف تلخ به ناتوانی سیستم آموزشی در ایجاد امنیت روانی و اجتماعی در مدارس است؛ گویی بهجای درمان، به سرکوب روی آوردهایم.
این نوع گفتمان و تعامل، نه تنها موجب «حل مسأله» نمیشود بلکه بیشتر منجر به تضعیف جایگاه مدرسه و معلم میگردد. و تا زمانی که نگاه و رویکرد وزیر آموزش و پرورش، بهعنوان بالاترین مقام مسئول در جریان تعلیم و تربیت این باشد، نباید انتظار معجزه را داشت. قرارداد اخیر وزیر آموزش و پرورش با نیروی انتظامی، بهجای تکیه بر نهادهای فرهنگی و تربیتی، بار دیگر نگاه امنیتی به مسائل دانشآموزان را پررنگ کرده است.
ما، بهعنوان معلمانی که بیواسطه با دانشآموزان، محیط مدرسه و کلاس عجین هستیم و از آنچه که در مدارس میگذرد دل پُری داریم.
ما میبینیم که در آموزش و پرورش، ارزشها و اخلاق تا چه حد بیاعتبار و مختل شده است.
ما با پوست و استخوان خود حس میکنیم که محتوای آموزشی ایدئولوژیک، چه بر سر هویت ملی کودک و نوجوان ایرانی آورده که جلای وطن را به ارزشی آرمانی بدل کرده است.
ما بسیار عمیقتر از پشتمیزنشینانی که در ستاد مستقر هستند، از گرفتار شدن همکارانمان به روزمرگی در رنج هستیم. دانشآموز امروز بهجای نگاه قهری و پادگانی بیش از هر چیز به آموزش مهارتهای زندگی، درک محیط زیست، فرهنگ مطالعه و اخلاق اجتماعی نیاز دارد.
ما از مرجعیت یافتن فضای مجازی در میان دانشآموزان آگاهیم و میبینیم که محتوای فضای مجازی چگونه رفتارهای پرخطر را در میان دانشآموزان ایرانی ترویج میکند.
ما بهشدت از شیوع آسیبهای اجتماعی نوپدید در فضای مدارس نگران هستیم.
اما چارهی کار و درمان را باز کردن پای نیروی انتظامی به مدارس حتی در قالبهای زیبا، نمیدانیم. آموزش و پرورش نهادی نرمافزاری است و مشی مدیریتی مؤثر بر آن از جنس ارزشها، فرهنگ و هنر و همدلی و ابزار حل مسأله گفتوشنود است، در حالیکه نهادی که وزیر آموزش و پرورش افتخار سربازی فرمانده آن را میکنید، جنسی سخت دارد و در آن آمرانگی سکه و گفتمان رایج است.
پیشنهاد میکنیم پلیس جمهوری اسلامی، قبل از پرداختن به وظایف بروندستگاهی، ابتدا به آموزش و بهسازی کارکنان و پرسنل خود، بهعنوان نیروی مهم و بیبدیل «حافظ و نگهبان نظم و قانون» در جامعه توجه داشته و آن را در اولویت برنامهریزی خود قرار دهد.
رفتار «قانونمند» و «مسئولیتپذیرانه»ی این عزیزان، در سطوح و در بخشهای مختلف، میتواند بهترین تضمین و الگو برای تصحیح رفتارهای غلط سایر بخشها و افراد در جامعهی ایران، بهویژه نسل جوان باشد.
ما «معلمان پرسشگر و کنشگر» بر این باوریم:
قرارداد اخیر وزیر آموزش و پرورش با نیروی انتظامی، بهجای تکیه بر نهادهای فرهنگی و تربیتی، بار دیگر نگاه امنیتی به مسائل دانشآموزان را پررنگ کرده است.
جای پرسش و تأمل بسیار دارد که چرا آموزش و پرورش بهجای همکاری با نهادهایی چون کتابخانهها، سازمان محیط زیست یا مراکز علمی و فرهنگی و مهمتر از همه، بهرهگرفتن از ظرفیت معلمان توانمند و فکور در درون آموزش و پرورش، تمرکز خود را بر نهادهای نظامی و امنیتی گذاشته است؟
در حالیکه دانشآموز امروز بهجای نگاه قهری و پادگانی بیش از هر چیز به آموزش مهارتهای زندگی، درک محیط زیست، فرهنگ مطالعه و اخلاق اجتماعی نیاز دارد.
جمعی از پرسش گران و کنش گران آموزش و پرورش :
- علی پورسلیمان
- محمد حیدری
- علی زینلی
- سعید شهسوارزاده
- محمدرضا شهریاری
- سیدهادی عظیمی
- رضا قاسم پور
- زهرا قاسم پور دیزجی
- نرگس کارگری
- طهماسب کاوسی
- حمزه علی نصیری
- شیرین یوسفی
***
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« انسانی که توان اندیشیدن و عمل کردن ندارد قادر به تولید محصول نیست؛ محصولی نباشد دارایی و ثروتی هم متصور نخواهد بود. این چنین انسانِ مفلوکی چشم به بیرون از خود دارد تا برایش دارایی و ثروتی فراهم شود.
جوامع هم همینگونه اند؛ جامعه ای که از اندیشه و عمل بی بهره است در فقر دست و پا خواهد زد. در چنین جامعه ی مفلوکی است که مردمش نگاه به بیرون دارند که بتوانند برای خود آبرویی کسب کنند.
اولین راه چاره این است که از گذشتگانشان کمک بگیرند و به تولیدات آنان افتخار کنند. مثل پسرِ بی مایه و تنِ لشی که به دنبال میراث اجدادی میگردد.چنین پسری، فرومایگی خود را ذیل هر چه مربوط به اجدادش باشد پنهان میکند » .
ایمان سلیمانی امیری
***
موسم نوروز که می شود و تعطیلات بی قرینه و بی مشابه آن در جهان به یک تراژدی و بهتر بگوییم به یک جوک تبدیل می شود یک عارضه ی مهم و غیر قابل اغماض دارد :
نزدیک به هزار کشته و هزاران نفر مصدوم و مجروح در بازه زمانی چند هفته .
سردار سید تیمور حسینی رئیس پلیس راهور فراجا در جمع بندی عملکرد طرح نوروزی امسال اعلام کرد: « در طول ۲۱ روز اجرای این طرح، ۸۸۰ نفر از هم وطنان جان خود را از دست دادند و بیش از ۲۰ هزار نفر مجروح شدند. در همین بازه زمانی، ۱۰۱۶۳۴۳ مورد تصادف درونشهری و برونشهری به ثبت رسید که از این میان، ۷۳۸ مورد منجر به فوت و ۱۵۸۳۳ فقره منجر به جرح شد » .
واقعا در کجای جهان می توان نمونه ای چون کشور ما را یافت که به علت یک مناسبت ملی ، کل کشور به مدت حدود یک ماه به حالت « کما » می رود و طبیعی است وقتی تعطیلات تا این حد طولانی باشد راه و چاره ای برای عموم جز به جاده زدن و ترافیک های طولانی و وحشتناک نمی ماند به ویژه در جامعه ای که اکثریت آن حتی اهل فرهنگ و علم یعنی معلمان و دانش آموزان و دانشجویان و اساتید و... هم چندان اهل مطالعه و اندیشیدن نیستند .
طبیعی است که مقامات مسئول باید برای این وضعیت توضیحی داشته باشند اما پیشینه و تجربه نشان داده که معمولا توپ را در زمین یکدیگر « پاسکاری » می کنند تا زمانی که آب ها از آسیاب بیفتد و این مساله از افکار عمومی و مشغله ی آن کنار برود .
در این میان ؛ اظهارات سردار رادان فرمانده کل نیروی انتظامی کشور در این حوزه قابل خوانش و بررسی است .
رادان می گوید :
« سقف، بدنه و شیشه اتوبوسهای ما خودشان عامل قتل هستند! اینها باید اصلاح شوند. نمیتوانیم فقط به استانداردهای اروپا تکیه کنیم؛ وقتی کشور ما پیمایش جادهای زیادی دارد، باید استاندارد مخصوص به خودش را داشته باشد.
حیف است که برای نیم ساعت زودتر رسیدن، خاطره ای از فوت یک عزیز جلوی چشم تان باشه... اما خودروها هم باید مقاوم باشند .
بعضی از خودروهای ما ارابه مرگ هستند؛ وقتی خودرویی واژگون میشود، پنجتا ملق میزند و افراد داخل خودرو مصدوم میشوند اما خودروی دیگری واژگون میشود، فقط نیم ملق میزند و ۳ نفر کشته میشوند! این تفاوت فقط به دلیل ضعف ایمنی خودرو است.
رادان خودروهای ایرانی را به « ارابه های مرگ » تشبیه می کند و با بی کفیت خواندن آنان سعی می کند سهم خود و مجموعه اش را در امر نظارت و کنترل تخفیف دهد .
بدون تردید استانداردهای اتومبیل های ایرانی هیچ گونه شباهتی با نمونه های خارجی اش در زمینه کیفیت و قیمت و... ندارد اما پرسشی که مطرح می شود آن است که :
آیا اگر ایرانی ها سوار خودروهای مورد نظر آقای رادان شوند ؛ چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
در یادداشت پیشین خود با عنوان : « جاده ها و اتومبیل ها و .... در ایران همه غیر استاندارد و ناایمن هستند جز آدم هایش ! » به تفصیل به این نا به هنجاری اجتماعی اشاره کرده ام . ( این جا )
مشکل ما آن جاست که در نشست های خبری این مسئولان ؛ جای رسانه های مستقل و منتقد خالی و یا کم رنگ است و کم تر نقدی از عملکرد نیروی انتظامی در چنین نشست هایی مطرح و برجسته می شوند .
در آن یادداشت به مواردی اشاره کرده ام اما در رصد و پیمایش اخبار کم تر مشاهده کرده ام که مسئولی پاسخ اقناع گرایانه ای بدهد و یا رسانه ها از خط ویرانگر پوپولیسم فاصله بگیرند .
در شبکه های اجتماعی به کرات عکس و کلیپ هایی از خودروهای خارجی به اشتراک گذاشته می شوند و دائما قیمت آنان با داخل مقایسه می شوند اما کسی این موضوع را نمی پرسد و یا وارد چالش نمی شود که بخواهد در کنار مقایسه قیمت ، مقایسه ای هم در مورد « فرهنگ رانندگی " ایرانیان با سایر ملل جهان داشته باشد . اگر راننده ای بداند و به این برسد که ارتکاب تخلف برای او « هزینه » دارد و ممکن است حتی به ممنوع الخروجی او و یا بستن حساب و... منجر شود ؛ آیا باز هم جرات تکرار تخلف را به خود می دهد و به سادگی و راحتی به حقوق شهروندی دیگران تجاوز می کند ؟
چرا ؟
چون عموم مردم ما میانه ای با « خودانتقادی » ندارند و دوست دارند که همیشه علت را در جایی بیرون از خود و عملکردشان جست و جو کنند .
وضعیت به گونه ای شده است که تخلف و تخلفات در جامعه ی ایرانی به یک « امر کاملا عادی » از فرط عمومیت آن تبدیل شده است و معلوم نیست نقش نهادهای نظارتی و کنترل مانند پلیس در این میان کجاست ؟
وضعیت به گونه ای شده است که کم تر کسی پلیس را جدی می گیرد و یا از قدرت و نقش آن ترسی دارد . ( البته در این جا منظور قدرت برخاسته از قانون و در جهت حفظ منافع ملی است ).
در تحلیل چرایی این معلول می توان به علل مختلفی اشاره کرد .
نخست آن که ساختار پلیس در حاکمیت جمهوری اسلامی به گونه ای با مسائل ایدئولوژیک و حاشیه ای تنیده شده است که فضا برای پرداختن به موضوعات اصلی و مادر به فراموشی سپرده شده است .
پلیس ایران در سطح « حرفه ای » نیست اگر چه وانمود می کند که هست اما مشکل آن جاست که نیروهای پلیس نه خودشان به صورت حرفه ای آموزش دیده اند و در برخی موارد خودشان قانون را زیر پا می گذارند و یا خود را فراتر از قانون تصور می کنند که این وضعیت موجب لوث شدن جایگاه این نهاد در افکار عمومی شده است .
پیش تر نوشتم :
« مشخص نیست این همه اعتماد به نفس بالا هنگام انجام تخلفات از کجا و چگونه به این رانندگان القاء شده است ؟
این نکته می تواند نشان دهنده ی این مساله باشد که خلاف کردن در همه اقشار و طبقات اجتماعی و اقتصادی به یک امر مرسوم و مسری تبدیل شده و « نوع و شیوه ی رانندگی » ارتباط معناداری با طبقه اقتصادی و رفاه اجتماعی جامعه ندارد .
این گزاره از آن جهت مطرح می شود که مدل اتومبیل می تواند تا حد قابل توجهی پایگاه اقتصادی و اجتماعی را نشان دهد و به طور طبیعی انتظار می رود کسانی که اتومبیل های گران تری را سوار می شوند از فرهنگ رانندگی بالاتری برخوردار باشند اما مشاهدات چنین فرضیات و یا گزاره های ذهنی را تایید نمی کند .
بدون تردید یکی از فاکتورهای مهم برای سنجش میزان فرهنگ عمومی همین نحوه ی رانندگی ایرانیان است که به نظر می رسد در این زمینه نمره قابل قبولی نمی گیرند .
در واقع ؛ رانندگان ایرانی چیزی به نام « حقوق شهروندی » و یا « احترام به حقوق مدنی و اساسی دیگران » را در جغرافیای فکری و ذهنی خویش به رسمیت نمی شناسند و رانندگی آنان نشان از فرهنگ منحط استبداد و انحصار طلبی آنان دارد .
اما نکته ی مهم در این میان که کاملا و به عمد مغفول مانده است مساله « بهداشت روان » است .
راننده ای که به کرات تخلف می کند و به حقوق شهروندی دیگران می خندد دچار اختلالات روانی است .
اما چرا مجوز رانندگی برای این افراد بیمار صادر می شود ؟ جز آن که نتیجه بگیریم مسئولان و مقامات تصمیم گیر هم مانند خود این ها باشند و جان انسان ها برای آنان ارزشی نداشته باشد ؟
دو سال پیش در یادداشتی نوشتم : ( این جا )
« سوال من این است وقتی راننده ای از نظر مراجع ذی صلاح « پر خطر » شناسایی می شود ؛ چرا به او اجازه رانندگی می دهند ؟
چرا او را محروم نمی کنند ؟
آیا این موضوع به لحاظ حقوقی خودش نوعی مشارکت و معاونت در تخلفات نیست ؟
چرا برای صدور گواهی نامه رانندگی در کشوری که بنا بر آمار رسمی مراجع ذی ربط حدود ۶۰ درصد مردم دارای افسردگی، اضطراب، وسواس و یکی از اختلالات روانی هستند ( این جا ) ؛ تست غربال گری روانی انجام نمی شود ؟
چرا مقامات و تصمیم گیرندگان و صاحبان و شریکان قدرت در این مسائل « حساس » نیستند و از کنار آن به راحتی عبور می کنند ؟
چرا مثل کشورهای غربی و توسعه یافته که این مقامات آن ها را هر روزه در تریبون ها لعن و نفرین می کنند و آن ها را مسبب بدبختی ملت ایران معرفی می کنند در حالی که دغدغه آن حاکمان آرامش و آسایش مردمانش هست ؛ برای هر فرد شناسنامه اجتماعی ( Social credit ) صادر نمی کنند تا حساب اجتماعی هر فردی شفاف باشد و به خاطر کسب امتیازات منفی و یا پر خطر از مزایا و حقوق اجتماعی محروم شوند ؟
چگونه است که دادگاه های جمهوری اسلامی ایران فرد و یا افرادی را فقط به خاطر کنش گری و مطالبه گری و نوشتن از حقوق شهروندی و اساسی شان محروم می کنند اما کسی را به خاطر رانندگی پر خطر و بازی کردن با جان دیگر انسان ها محروم نمی کنند ؟
بخشودگی گاه و بیگاه جرائم معوقه تخلفات رانندگی به مناسبت جشن ها و مناسبت های ملی و دینی از طرف پلیسی که مدعی است کیفیت خودروها در تصادفات و تلفات نقش تعیین کننده دارد چه توجیه منطقی و عقلانی دارد ؟
کجای دنیا یک فرد متخلف و متجاوز به حقوق دیگران را می بخشند بدون آن که تغییری در رفتار آن فرد مشکل دار حاصل شده باشد ؟ » .
از آن زمان تاکنون وضعیت تغییری نکرده و رو به سوی وخامت گذاشته است .
واقعیت آن است که جامعه ی ایرانی در کلیت خود به شدت دچار « خودشیفتگی مزمن » است و نقد و نقادی را بر نمی تابد .
تا این هژمونی در جامعه فرهنگ غالب و پیش رونده باشد ؛ نباید انتظار بهبود را داشت . وضعیت به گونه ای شده است که تخلف و تخلفات در جامعه ی ایرانی به یک « امر کاملا عادی » از فرط عمومیت آن تبدیل شده است و معلوم نیست نقش نهادهای نظارتی و کنترل مانند پلیس در این میان کجاست ؟
آنان که بر شیپور این توهم بی انتهاء می دمند خود کاتالیزورهای فروپاشی نهایی هستند » .
رادان البته پیشنهادهایی هم ارائه می کند .
رادان با اشاره به لزوم تحول در عملکرد پلیس، تاکید دارد که رویکرد سنتی کنترل تخلفات کافی نیست و باید به سمت «مدیریت جامع ایمنی» حرکت کرد.
برآورد ما این است که ۱۰ درصد از رانندگان متخلفین تخلفات حادثه ساز هستند، آیا باید اجازه دهیم که ۱۰ درصد اراده خودشان را به ۹۰ درصد دیگر تحمیل کنند؟!
کمک بخش خصوصی برای به کنترل درآمدن ترددها و تخلفات را شخص رئیس جمهور هم موافقت کردند و باید از همین امروز طرح نوسازی دوربینها و تکمیل این دوربینها را انجام دهیم، مساله دوربینها به کاهش تخلفات و تصادفات و درنهایت کاهش جانباختگان و مصدومان تصادفات منتهی میشود.
رادان با اشاره به طرح «خودروی متصل» گفت: باید جدا از خودروهای عمومی این طرح را برای خودروهای شخصی (نوشماره و تعویض پلاکی) هم اجرا کنیم » .
تجربه نشان داده که این طرح ها بیشتر برای خالی نبودن عریضه و گذر از بحران بیان شده و پس از مدتی به فراموشی سپرده می شوند .
این چه کشوری است که 10 درصد از متخلفان برای دیگران اسباب مزاحمت و سلب آرامش ایجاد کرده اند ؟
واقعا این پلیس با این همه نیروی انسانی و هزینه و بودجه از عهده آن ده درصد بر نمی آید ؟
پرسشی که همچنان به قوت خود و به جد باقی است آن که چرا برای متخلفان حرفه ای ، محرومیت های اجتماعی لحاظ نمی شود ؟
اگر راننده ای بداند و به این برسد که ارتکاب تخلف برای او « هزینه » دارد و ممکن است حتی به ممنوع الخروجی او و یا بستن حساب و... منجر شود ؛ آیا باز هم جرات تکرار تخلف را به خود می دهد و به سادگی و راحتی به حقوق شهروندی دیگران تجاوز می کند ؟
این همه رحم و رافت و دست و دل بازی برای متخلفان از کجا نشات می گیرد ؟
البته و صد البته عملکرد قاطع و قانونی و به دور از تبعیض پلیس در این موارد موجب کسب آبرو و اعتبار اجتماعی برای پلیس هم می شود .
***
در کلیپی که در زیر مشاهده می فرمایید ؛ « محمود سریع القلم ؛ پژوهشگر حوزه توسعه، علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران » به تجربه ی خود در برخورد با یکی از همین رانندگان متخلف و البته طلبکار اشاره می کند .
سریع القلم از باب مطالبه گری اجتماعی و وظیفه ی نظارت عمومی و البته در نهایت ادب و احترام و متانت پرسش می کند :
«... واکنش ؟ پاسخ ؟ علاوه بر فحاشی های بسیار رکیک یک جمله ای گفت که صدتا کتاب است و به درد من نوعی دانشگاهی می خورد .
گفت : من هر جا دوست داشته باشم پارک می کنم . به هیچ کس مربوط نیست .
البته خیلی فحش داد . هم قبلش و هم بعدش .... » .
طبق قانون بهره برداری از محصولات فرعی جنگل ها ومراتع ممنوع بوده و به مجوز نیاز دارد. ولی متاسفانه فرهنگ نادرست، اقتصاد از هم پاشیده و عدم اجرای قانون باعث شده که هر سال به خصوص در فصل بهار تیم های سازماندهی شده و یا افراد سود جو به جان طبیعت کشور بیفتند. آنها هر گیاهی که بتوان به شکلی فروخت و یا استفاده کرد را می کنند و در بازارهای محلی می فروشند. برخی از گیاهان مانند انواع والک و سیرها (Allium)، ریواس، کنگر، آنقوزه و باریجه، کرفس کوهی، گلهای زینتی مانند لاله سرنگون، ثعلب ها (گونه های ارکیده)، آویشن و پونه طرفدارهای زیادی دارند. این گونه ها از ارزشمندترین گیاهان کوه های زاگرس و البرز اند.
جمعیت آنها در اثر برداشت بی رویه به شدت کم شده است و بسیاری از آنها در مسیر نابودی و انقراض اند.
بعد از مدت ها بی توجهی، خوشبختانه اخیرا منابع طبیعی و محیط زیست دماوند طی اطلاعیه ای بر این ممنوعیت تاکید کرده اند.
امیدوارم که این دو سازمان طبق وظیفه قانونی جلوی این غارت را بگیرند.
ای کاش از ظرفیت پلیس برای حفظ حجاب کوه ها هم استفاده کنند.
نابودی پوشش کوه ها باعث ترویج بی حجابی در طبیعت شده و کوه هایی که فاقد پوشش هستند باعث تحریک جوانان آفرود باز می شود. اگر چه سیل، فرسایش خاک و نابودی ذخایر ژنتیکی هم باعث خوشحالی دشمنان هم می شود.
بخش بزرگی از جماعت آفرود باز از بی فرهنگان و پولدارانی هستند که وقتی به کوه و بیابان می روند در کنار انواع منکرات، به مثابه اشغال گرانی هستند که مانند تانک به جان این آب و خاک می افتند.
باور کنید اگر پلیس، نیروهای امنیتی و یگان های ویژه مانع مخربان این سرزمین شوند، نه تنها کسی معترض نمی شود که باعث کسب آبرو برای این نیروها هم می شود.
امسال سال خشکی است، شاید هم سال پر حادثه ای باشد .
بیاییم در این سال مانع تنش های بیشتر بر طبیعت ایران و مانع از غارت سرمایه های ژنتیکی کشور شویم.
( کانال نویسنده )
***
کندن لاله های واژگون کمیاب از ریشه توسط عده ای تخریبگر محیط زیست در دشت لاله های واژگون استان فارس :
گروه گزارش/
حامد علامتی مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم آغاز دوازدهمین دوره مسابقات بینالمللی رباتیک و هوش مصنوعی فیراکاپ ۲۰۲۵ می گوید : ( این جا )
هوش مصنوعی باید از کودکی آموزش داده شود .
کودکان و نوجوانان امروز نه تنها مصرفکننده تکنولوژی، بلکه باید سازنده آن باشند. به همین دلیل، کانون به سمت علوم نوپدید رفته است.ما پنج قطب علمی در کشور ایجاد کردهایم تا استعدادها در حوزههایی مثل رباتیک و هوش مصنوعی از همین حالا شکوفا شوند .
ما همه توان خود را به کار خواهیم بست تا آموزشهای نوپدید را برای کودکان و نوجوانان داشته باشیم و در این راه زمینههای لازم را برای آموزش فراهم میکنیم و انگیزه علم آموزی را بالا میبریم.
به جرات میگوییم : کانون پرورش فکری در حوزه ترویج علم، حرف اول را در کشور میزند که در این زمینه مفتخر به دریافت جایزهای شدهایم. این نا به هنجاری ها را کسی می بیند و حس می کند که درگیر تدریس و معلمی باشد نه کسانی که از پشت میزهایشان برای دیگران نسخه می پیچند و رویا پردازی می کنند .
در راستای گام دوم انقلاب اسلامی و طبق مصوبات ستاد راهبری نقشه جامع علمی کشور و مشخصا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش بررسی کردیم در حوزه علم و فن آوری کانون چه نقشی را میتواند ایفا کند، کانون علوم و فن آوریهای نوین ایران به تازگی تشکیل شده است، کما اینکه فعالیتهای علمی در کانون موضوع جدیدی نیست » .
مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با تاکید بر نقش تولی گرایانه کانون پرورش فکری گفت: در این زمینه ما ریل گذاری علمی برای کودکان و نوجوانان داشتهایم که در این مسیر نمایشگاه اسباب بازیها و مسابقات بین المللی فیرا را برگزار کردیم » .
تب « هوش مصنوعی » همه جا را فرا گرفته است .
هر کسی هم برای آن که از قافله عقب نمانده باشد ، حرفی بزند و خود را « همگام » با تحولات روز نشان دهد سعی می کند ناخنکی به این مبحث بزند .
درست مانند زمانی که « کامپیوتر ( رایانه ) » برای نخستین بار وارد مدارس کشور شده بود و بسیاری از این تجهیزات در ابتدا برای « دکور » خریداری شده بود .
نخستین پرسش « صدای معلم » از مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که سازمان متبوعش مزین به « فکر و پرورش آن » است این که :
آیا واقعا مدارس ما جایگاه پرورش فکر و اندیشه هستند ؟
زمانی تب « مدارس هوشمند » جامعه و نظام آموزشی را فرا گرفته بود .
مدارس برای تفاخر مسابقه گذاشته بودند و ابزارهایی مانند تخته هوشمند و ویدئو پروژکتور و... به سرعت برای مدارس خریداری می شدند .
اما آیا تاکنون امثال آقای علامتی و سایر مسئولان سری به مدارس زده اند و خبر دارند که در چند درصد مدارس این ابزارها وجود دارند و در صورت قابل استفاده بودن توسط « معلمان » در کلاس درس مورد بهره برداری قرار می گیرند ؟ و به آن اهمیت می دهند ؟
جایگاه پرورش ابتدایی ترین مهارت های زندگی در مدارس دقیقا در کدامین جغرافیای نظام آموزشی ایران قرار دارد ؟
1- آیا دانش آموزان نحوه ی نشستن بر روی میز و صندلی فرا گرفته اند ؟
2- آیا طریقه ی اجازه گرفتن ، نحوه ی سوال پرسیدن در حین تدریس یا پایان تدریس را می دانند ؟
3- آیا حرمت و احترام بزرگ ترها ، فحاشی نکردن به دوستان و هم کلاسی ها در کلاس و در حضور معلم در ذهن دانش آموزان درونی شده است ؟
4-آیا یاد گرفته اند که در صحبت های دیگران نپرند و دقیق گوش کنند ؟ آیا مهارت گوش دادن در ارکان آموزش نهادینه شده است ؟
5- آیا یاد گرفته اند که در کلاس قایمکی خوراکی نخورند و اولیای همیشه متوقع آنان پیش از راهی کردن فرزندان شان به مدرسه به او صبحانه خورانده باشند ؟
6- آیا چگونگی و زمان استفاده از توالت ها ( سرویس بهداستی ) را فرا گرفته اند و این که در زنگ تفریح زمان را مدیریت کنند و فضای کلاس را با اجازه گرفتن های متوالی لوث نکنند ؟
7- آیا فهمیدن این موضوع ساده سخت است که جای زباله در سطل زباله است و نه زیر میز و نیمکت و لا به لای شوفاژ و داخل باغچه مدرسه و... ؟
8- آیا نحوه ی آزمون دادن و ورود به جلسه آزمون و طرز نشستن روی صندلی را می دانند و این که تقلب نکردن هنر و زرنگی نیست و نوعی دزدی و تمرین تبهکاری است ؟
9- آیا قوانین و آیین نامه های مرتبط با مدرسه را مطالعه کرده اند و این که وقتی از آن اطلاعی ندارند نباید طلبکار باشند و اگر کسی « قانون » را زیر پا گذاشت از طریق مجاری قانونی مطالبه گر باشند و به شیوه قبیله ای و عشیره ای مدرسه و حریم آن را مورد تهاجم قرار ندهند ؟
10- آیا « مهارت عذرخواهی » کردن را می دانند و این که عذرخواهی نه پذیرش نقص و کمبود و ضعف بلکه مرحله ای از مراحل پختگی و رشد فکری و بلوغ روانی و عاطفی است ؟
و بسیاری از بسیار چالش ها و مسائل ریز و درشت که نوشتن آن ها در حوصله این گزارش نمی گنجد .
این نا به هنجاری ها را کسی می بیند و حس می کند که درگیر تدریس و معلمی باشد نه کسانی که از پشت میزهایشان برای دیگران نسخه می پیچند و رویا پردازی می کنند .
آیا این مسئولان پشت میز نشین می دانند که انباشت و تراکم این وضعیت و فرهنگ سازمانی مدرسه ، معلمان اندیشه گر ، حساس و مسئولیت پذیر را به « نقطه صفر ناامیدی » رسانده و بزرگ ترین مطالبه و آرزویشان ، کنده شدن از این لوپ معیوب و ویرانگر است ؟
آیا هوش مصنوعی می تواند این چالش ها و بحران های رو به تزاید را حل کند و چاره ای برای آن بیندیشد ؟
روا و منطقی است تا مدیر عامل کانون مطابق با اساسنامه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان توضیح دهد که در موارد زیر چه کرده است : ( این جا )
« الف - تأسیس مراکز عرضه کتاب و آموزشهای فرهنگی و هنری مخصوص کودکان و نوجوانان در نقاط مختلف کشور.
ب - کمک به توسعه و تکمیل کتابخانههای مساجد، مدارس، کتابخانههای عمومی و سایر مؤسسات برای ایجاد بخشهای مخصوص کودکان و نوجوانان
پ - تهیه و استفاده از وسائل سمعی و بصری، تدارک وسائل آموزشی، تولید، خرید، توزیع و نمایش و فروش فیلم های سینمایی مخصوص کودکان و نوجوانان.
ت - ایجاد کتابرسان های سیار جهت عرضه کتاب به کودکان و نوجوانان در روستاها و همکاری با سازمان هایی که خدمات مشابه ارائه مینمایند.
ث - کمک به توسعه و ترویج ادبیات کودکان و نوجوانان از طریق تشویق نویسندگان، طراحان، هنرمندان و ناشران و همکاری با آنان
ج - تولید تئاتر و برگزاری جشنوارهها و نمایشگاههای هنری مخصوص کودکان و نوجوانان
چ - همکاری با کلیه مؤسسات ایرانی و غیر ایرانی که با کانون هدف های مشابه دارند.
ح - هرگونه اقدامات دیگری که وصول به هدف های کانون را تسهیل نماید.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید