قتل مظلومانه ی الهه حسن نژاد و بازتاب وسیع آن در رسانه ها و فضای مجازی ، یک بار دیگر افکارعمومی را به شدت تحت تاثیر قرار داده و باعث شده که مقوله امنیت در جامعه به ویژه امنیت بانوان در مسافرت های درون شهری برای چندمین بار مورد توجه مردم و مسئولین قرار بگیرد تا جایی که به دستور وزیر محترم کشور مقرر شد وضعیت حمل و نقل عمومی غیر رسمی و اینترنتی و ساز و کارهای نظارتی این بخش از حمل و نقل مسافر مورد بازبینی و آسیب شناسی قرار گیرد.
واقعیت این است که پدیده مسافر کشی خودرو های شخصی و حتی استفاده گسترده مردم از اسنپ و سایر شرکت های مشابه به رغم هزینه بالای کرایه ؛ ریشه در ناکارآمدی و ناتوانی سیستم حمل و نقل عمومی و عدم پوشش کامل خدمت رسانی به همه مناطق شهری دارد که بحثی جدا و مورد نظر این نوشته نیست. اما اینکه این ناترازی ها و سوءمدیریت ها در حمل و نقل چرا و چگونه زمینه مناسبی برای سوءاستفاده مجرمین و جنایتکارانی همچون « بهمن فرزانه » را فراهم می کند ...پرسشی ست که پاسخ آن را می باید در سایر حوزه های اجتماعی و تربیتی جست و جو کرد.
بی شک بهمن فرزانه ها از بدو تولد مجرم به دنیا نیامده اند بلکه شخصیت ضد اجتماعی آنها تا حد زیادی در محیط خانواده و اجتماع و بدتر از همه تحت تاثیر بلای خانمان برانداز قرن 21 یعنی فضای بی در و پیکر مجازی پایه ریزی شده و می شود.
اینکه می گویم خانواده نه اینکه خدای ناکرده پدر و مادر و نزدیکان آنها مجرم بوده باشند ، نه ؛ فقط می توان گفت که خانواده ها متاسفانه به علل عدیده من جمله مشکلات فراوان زندگی یا باورها و اطلاعات ناقص در مورد تربیت کودکان و نوجوانان و درک ناقص از مفاهیمی مثل تفاوت های نسل زد با خودشان و ... برای تربیت فرزندان شان وقت چندانی صرف نمی کنند و بعضا تربیت کودک و نوجوان را صرفا در تامین خواست های بی چون و چرای او در تهیه خوراک و پوشاک خوب آن هم در رقابت و چشم و هم چشمی با دوستان و هم سن و سالان او می دانند.
در همین ایامی که مردم در شوک قتل الهه هستند همشهری آنلاین خبر قتل تاسف بار قتل پدری در نازی آباد تهران را هم منتشر کرد آن هم نه در یگ درگیری خیابانی توسط اوباش بلکه در حال آرام کردن و نصیحت کردن چند نوجوان دختر و پسر فحاش و عصبانی که سعی می کردند نوه پیرمرد را که او هم دختر بود را با جار وجنجال جهت دعوا از خانه بیرون بکشند.
پیرمرد که دم درب منزلش سعی می کرد با نصیحت آنان را کمی آرام کند ، ناگهان از طرف یکی از دختران با قمه مورد حمله قرار می گیرد و به شدت مجروح می شود و دو دختر دیگر هم چند ضربه چاقو نثار پیرمرد می کنند.
نتیجه ماجرا روشن است : قتل پیرمرد . قتلی که به لحاظ عناصر تشکیل دهنده آن یعنی نوجوانان دختر ماهیتا از ماجرای قتل « الهه » ابعاد اجتماعی گسترده تری دارد و زنگ هشداری ست از وقوع سیلی بنیان کن که می تواند نسل جوان و در واقع آینده کشور را تهدید کند.
به راستی ؛
آیا والدین این نوجوانان متهم اصلی نیستند؟
همان ها که بر رفت وآمد و روابط فرزندان اشان ابدا اشرافی ندارند و یا اینکه فرزندشان با چه کسانی دوست و به چه اماکنی رفت وآمد دارند؛ برایشان خیلی مهم نیست.
در خبری دیگر که در همین روزها منتشر شد دو دختر نوجوان تکوواندو کار ناگهان مفقود می شوند و پلیس بعد از چند روز آنها را در خانه یکی از دوستانشان پیدا می کند.
نکته ظریف این ماجرا که خوشبختانه به خیر گذشته در این است که والدین این نوجوانان اگر می دانستند فرزندشان با چه کسی دوست است باید قبل از طولانی شدن غیبت آنها به محل اختفای فرزند شان می رسیدند و نیازی به حضور پلیس نبود .
چند روز پیش در پارکی در گوهردشت کرج ؛ من و سایر رهگذران شاهد موتورسواری جسورانه سه دختر نوجوان بودیم که با وجود سن نسبتا کم (شاید 13 _14 سال بیشتر نداشتند) ملبس به لباس مدرسه با سر و صدای زیاد نظر همه را به طرف خود جلب می کردند.
بعد از متلک پرانی چند پسر آن چنان فحش های رکیک و به اصلاح منشوری بین این دختران و پسران مبادله می شد که هر مرد و زنی انگشت به دهان مانده بودند.
این رفتارهای ضد اجتماعی نوجوانان که کم هم نیست خبر از فاجعه اجتماعی بزرگی می دهد که همچون کوه بزرگ یخ شناور در اقیانوس فقط قسمت کم آن قابل مشاهده است.
این موارد و موارد مشابه همه حاکی از سهل انگاری خانواده ها در کنترل روابط فرزندان شان دارد .
در ماجرای قتل امیر محمد خالقی نوشتم ( این جا ) که بازسازی فرهنگی جامعه در حال حاضر از اوجب واجبات است و اکنون هم با وام گرفتن از مرحوم شریعتی می گویم :
« پدر ، مادر !
حالا دیگر؛ ما واقعا متهمیم! » .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
وقتی سلبریتیها اتومبیلی چند میلیاردی را با پاپیون قرمز جلوی دوربین میبرند و نامش را میگذارند تولد یا هدیهی عاشقانه، چیزی فراتر از یک لحظهی خصوصی یا سلیقهی فردی در حال وقوع است. آنچه در این صحنه بازتاب مییابد، بخشی از نمایش ایدئولوژیک جامعهی امروز ماست؛ جایی که «داشتن» جای «بودن» را گرفته و معنا، در بستهبندی لوکس کالاها دفن شده است. این تصاویر، حامل یک واقعیت نیستند؛ بلکه وانماییاند، نسخههایی دروغین و سطحی از معناهایی عمیق، که ژان بودریار دربارهشان هشدار داده بود. آنچه دیده میشود، واقعیت نیست؛ چیزیست که خود را به جای واقعیت جا زده: موفقیت در قالب خودرو، عشق در قامت پاپیون، و تولد در هیئت قیمت.
ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن ارزشها، پیش از آنکه تجربه شوند، باید دیده شوند. در این جهان، دیده شدن شرط وجود است. احساسات اگر استوری نشوند، انگار که وجود نداشتهاند. عشق بدون الماس، بیاعتبار است. رابطهای که ماشین میلیاردی پشتش نباشد، گویا هنوز جدی نشده. و اینجاست که سرمایهداری متأخر، نهفقط اقتصاد ما، که زبان احساسات ما را نیز مصادره کرده است. این تورمِ معنا، خودش شکل تازهای از نیهیلیسم است؛ نه پوچی ناشی از نبودِ ارزش، بلکه پوچی ناشی از ابتذال بیشازحدِ آنها.
مارکوزه به درستی میگفت انسان امروز، به انسان تکساحتی بدل شده: موجودی که دیگر نمیاندیشد، فقط مصرف میکند. وقتی سلبریتیها روابط انسانی را با اتومبیلهای میلیاردی جشن میگیرند، در حقیقت، عشق و تولد را به زبان کالا ترجمه میکنند. این، نه فقط تهیکردن لحظههای انسانی است، بلکه بازتولید نوعی رواننژندی جمعی است که انسانها را در دام قیاس، حسرت و رقابت بیمارگونه میاندازد.
پیر بوردیو با دقتی خیرهکننده نشان داد که سلطه در جهان امروز، دیگر از راه باتوم و سانسور نمیگذرد؛ بلکه از مسیر ذوق، سلیقه و زیباییشناسی اعمال میشود. سبک لباس، برند ساعت، رنگ ماشین، لوکیشن تولد، همه ابزارهاییاند برای بازتولید نابرابری. اینها شکلی از «سرمایه نمادین»اند که طبقات بالا با آن سلطهی نرم خود را تثبیت میکنند. سلبریتیها وقتی سبک زندگی لاکچری خود را نمایش میدهند، عملاً نوعی فاصلهگذاری طبقاتی را طبیعی جلوه میدهند؛ گویی ثروت، ذوق، موفقیت و «عشق درست» همه فقط در یک قالب مشخص اتفاق میافتد: قالبی که قیمت دارد، مارک دارد، و مهمتر از همه، دوربین دارد.
و در این میان، آنکه بیش از همه آسیب میبیند، نسلهاییاند که در این فضا رشد میکنند. نوجوانانی و دانش آموزانی که پیش از آنکه بفهمند کیستند، یاد میگیرند که چه باید بخرند تا معتبر شمرده شوند.
آنها بهجای تأمل درباره معنای زندگی، به رقابت در دیدهشدن کشیده میشوند؛ پیش از آنکه فرصتی برای پرسشهای بنیادی پیدا کنند — مثل اینکه من چرا به دنیا آمدم؟ قرار است کجا بروم؟ — درگیر این میشوند که چه برند کفشی بپوشند یا چطور از تولدشان عکس بگیرند که بیشتر پسندیده شود. و بدتر از همه، تجربههای زیستهشان کمکم رنگ میبازد، چون واقعیت جای خود را به شبیهسازیها داده است.
همه چیز باید شبیه به چیز دیگری باشد: عشقی که شبیه عشق سلبریتیهاست، تولدی که شبیه ویلاهای شمال است، رابطهای که شبیه یک فیلم است، نه واقعاً یک رابطه.
نیچه زمانی گفت: «عصر نیهیلیسم، عصری است که در آن همه ارزشها وارونه میشوند.» امروز ما دقیقاً در دل چنین عصری ایستادهایم. ارزشها نه با حذف، بلکه با تورمِ بازنماییشان تهی میشوند. آنقدر درباره عشق و خوشبختی فریاد زده میشود که دیگر کسی باور نمیکند عشق هم میتواند آرام، کمخرج، بیپست، بیپاپیون و صادق باشد. این تورمِ معنا، خودش شکل تازهای از نیهیلیسم است؛ نه پوچی ناشی از نبودِ ارزش، بلکه پوچی ناشی از ابتذال بیشازحدِ آنها.
و در نهایت، این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم: آیا میخواهیم به این نمایش بیپایان ادامه دهیم؟ آیا هنوز میتوان عشق را بیهدیه، تولد را بیبرند، و رابطه را بیاشتراکگذاری زیست؟
شاید در جهانی که همهچیز باید دیده شود تا وجود داشته باشد، رادیکالترین کار این باشد که چیزی را فقط برای دل خود نگه داریم. بیصدا، بیپست، بیپاپیون.
برای همین است که پرسش هنوز باقیست:
در عصری که همهچیز را باید نشان داد، آیا میتوان انسانی زیست؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پنج شنبه 22 خرداد 1404
جداسازی ، تفکیک ؛ این مفهوم ذهنم را درگیر کرده است. هر چه سلسله مراتب خواص بالاتر می رود، ریزش آن ها سهمگین تر می شود.
این روزها که معلم ها را مجبور به تصحیح الکترونیکی اوراق می کنند ؛ موقع تصحیح، وقتی روی گزینه ها کلیک می کنم و دوباره کلیک و کلیک، خودم را پای دستگاهی همچون ربات می بینم.
نمی دانم مخاطبانم چه کسانی هست و آن ها هم من را نمی شناسند و من با هر کلیک، تعیین می کنم که مخاطب نادیده چه نمره ای بگیرد و طبق همان عدد برای او تعیین تکلیف شود یا پله های موفقیت را طی کند یا مثل بازی مارپله، به قعر جدول سقوط کند و دوباره مجبور به تلاش شود.
یاد مجموعه تلویزیونی تفکیک (Severance) می افتم. عده ای استخدام شده اند که پای مانیتور بنشینند و کلیک کنند. اعدادی را حذف کنند و اعدادی را نگه دارند. هر چند نمی دانم در آن مجموعه، حذف اعداد و ارسال شان به سطل آشغال بر چه مبنایی است ولی اینجا می دانم که طبق یک پاسخ نامه تدوین شده باید رفتار کنم. کسانی که توانسته اند حافظه مند، پاسخ ها را به برگه منتقل کنند تایید می شوند و بقیه باید حذف شوند.
مهم نیست پاسخ دهنده، شرایط تحصیل اش چگونه بوده است.
مهم نیست که درس را فهمیده است یا خیر.
خیلی از پاسخ ها با وجود این که مطابقتی از لحاظ کلمات با پاسخ نامه ندارند از نظر من درست هستند ولی موقعی که به آنها امتیاز می دهم تقریبا مطمئن هستم که بقیه مصحح ها نمره نخواهند داد.
جداسازی و تفکیک قبل تر از این نوع آزمون ها در نظام آموزشی رخ داده وقتی مدارس خاص را درست کردند. بچه های خاص وارد آن شدند. با تعریف خاص کار ندارم. اما بچه ای که به یک باره به او گفته شود تو خاص هستی ؛ چه حس خاصی به او دست می دهد.
خاص بودن برایش خیلی انرژی می آورد. با توهّم این خاص بودن احتمالا بیشتر تلاش می کند و احساس عزت نفس بیشتری خواهد داشت. خاص بودن لابد احساس برتری هم بیاورد. بعدا این احساس می تواند منجر به نگاه از بالا به پایین هم بشود.
این خواص به خاطر این که توسط خاص های دیگری که از امکانات خاص هم برخوردارند انتخاب می شوند. در صورتی که بتوانند در طی مراحل تفکیک، یا جداسازی نمره و عدد مورد قبول بالاستی ها را کسب کنند می توانند به جایگاه های خاص برسند.
شاید خواننده من را متهم به تئوری پردازی کند.
نترسید !
من خاص نیستم می توانید نقدم کنید ؛ فقط می خواهم ذهنیات عوامانه ام را با شما در میان بگذارم.
وقتی در سیستم آموزش و پرورش کنونی، مسئولین که احتمالا خاص هستند، برنامه ریزی می کنند و طرح هایی اجرا می کنند و بودجه هایی مطالبه می کنند، معمولا جایی برای نقد را گشوده نمی گذارند.
با توجه به تئوری خاص بودن ؛ اگر خودشان را خاص می دانند چه ضرورتی دارد که حرف عوام را بشنوند.
ناسلامتی ؛ خواص باید باهوش تر، داناتر، مطیع تر نسبت به بالادستی ها، باشند. اگر یک فرد خاص بخواهد انتقاد را بپذیرد یعنی پذیرفته که ممکن است غیر خاص در موردی بهتر از او بفهمد.
ممکن است بالادستی که تا حالا او را به دلیل خاص بودن در این پست و مقام نگه داشته بفهمد که او دیگر خاص نیست و پست و مقامش را از او بگیرد.
حالا طبق این تئوری ؛ بالادستی ها، بالاتری دارند که هر کدام خاص بودن شان و ابقای حضورشان در صحنه خواص، منوط به این است که یک عام بی سر و پای منتقد پیدا نشود.
انتقاد به ناکارآمدی تصمیمات، برنامه ریزی ها و شاید انتقاد به نحوه خرج بودجه های در اختیار، شاید انتقاد به نحوه برخورد و ارتباط با عوام زیر دست و به طور کلی هر نوع انتقادی می تواند پایه های بُرج عاج نشینی خواص را به شدت بلرزاند.
هر چه سلسله مراتب خواص بالاتر می رود، ریزش آن ها سهمگین تر می شود.
شاید خاص بودن در ابتدا یک دروغ انرژی بخش بوده باشد ولی این دروغ، زندگی و حیات انسان وار را تباه می کند.
بروم پشت دستگاه بنشینم و به دستور خواص، تیک تیک، وارد پروسه جداسازی شوم.
من منتقد مطیع ام. چه دوگانه متعارضی.
دوست دارم بدانم نقش من عامی در این جریان جداسازی ها چیست؟
بدورد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
آن چه در زیر می آید ؛ نقدی بر یادداشت آقای بیت الله محمودی با عنوان : « دانشگاه ایرانی ؛ انسان دانشگاهی و درماندگی انسانی » است که در صدای معلم منتشر گردیده است . ( این جا )
گاهی اتّفاقی ، چنان آدمی را به هم می ریزد ؛ مانند فر فره ای می شود که خود نمی چرخد خود به خودش نمی پیچد ، آنچه او را می پیچانَد و سر گردان می کند عوامل دیگری هستند که زندگی و آرامشش را می گیرد و وادارش می کند به ریشه یابیِ عامل سر گردان ساز در حد توان بِپردازد .
در مسافرت بودم .
تازه از بستر بیماری برخاسته که خبر ناخوشآیند و نا جوانمردانه یِ کُشته شدنِ دختر خانمی برای سرقت گوشی اَش و هم چنین تجاوز گروهیِ سه ورزشکار ایرانی به یک دختر در کُره را شنیدم .
از خود می پرسیدم چرا ؟
هر چند به گفته ی تاریخ نگاران هر اتفاقی یک دلیل ندارد ، دلایل مختلفی جمع می شوند تا سبب ساز آن باشند ولی به نظر می رسد آن دلیل اعتقادیِ منحرف و ضدِّ انسانی که قرن هاست با هجوم مهاجمین وحشی همچون خالد ابن ولید ، مغیرت ابن شعبه و ... به کشور ما ؛ روش های رفتاری بسیار ناپسندی ، الگو ساخته شده است به دیگر دلایل برتری داشته باشد .
خالد می گفت : از خون ایرانیان آسیاب آبی را راه می اندازم که گندم آرد کند و با آن نان بِپزند و لشگریانم بخورند .
به چه جُرمی ؟ به چه خطایی ؟ به چه آسیبی که ایرانیان به آنها رسانده بودند ؟
آنها علاوه بر تمام ناجوانمردی ها که در حقِّ مردم ایران روا داشتند ، تجاوز به زنان را مجاز ساختند و قربانیان این عقده دارانِ مهاجم که خواسته های نَفس خود را پشتِ پرده یِ دین و اشاعه و ترویج آن پنهان کرده بودند نه تنها در یک زمان بلکه در طول تاریخ غیر قابل شمارش بودند و هستند .
بِه گونه ای که تعریف می کنند ، ارباب روستایی در اردبیل به نام عظمت خانم در اواخر دوران قاجار دستور داده بود هر دختری که بخواهد عروسی کند ، شب اوّل باید با پسر ایشان هم بستر شود تا تبرّک گردد و بعد به خانه یِ بخت بِرَوَد .
نابرابر دانستن زنان با مردان ، محترم نشمردن حقوق آنها به عنوان یک انسان آفریده یِ خدا ریشه در اندیشه هایی داشته است ! اندیشه ای مانند اندیشه یِ خالد و امثال او که با نام دین کُشتن ، غارت کردن ، تجاوز گروهی و .... را حلال و بنا به گفته یِ باقی مانده هایِ کنونی شان ترویج دین و جهاد در راه خدا می دانستند و می دانند و شور بختانه چون خانم ها در این وحشی گری ها ضعیف تر بودند بیشتر از آقایان تحت ستم قرار می گرفتند و می گیرند .
نمی گویم کشته شدن الهه و تجاوز گروهی در کُره با فتوایِ کسی انجام گرفته است ، ولی می توان گفت این الگوی رفتاری که خالدها داشتند هنوز هم هست ! و باید برای رها شدن از زنجیره ی شیطانی آن تا می توان کوشید و برای گسستن آن که مانند بختکی به فرهنگ ما چنگ انداخته است بی هیچ معطّلی و جان بر کف تلاش کرد .
آیا آماده یِ گسستن زنجیرِ زنجیر شدگانی ؟ یا تماشاگرِ آن ؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
دکتر مقصود فراستخواه در مقدمه کتاب ارزشمند « دانشگاه خوارزمی در آینه تاریخ » مینویسد: تاریخ آموزش عالی در ایران بیتردید بخشی جدایی ناپذیر از تاریخ معاصر این سرزمین کهن است که در عصر مدرن فراز و فرودهای بسیاری را از سر گذرانده است. بدون شک پیشینه دانشگاه خوارزمی در داستان دلکش اما پرتنش علم ورزی مدرن در ایران یک صد سال قبل تاکنون، نقشی برجسته دارد؛ از دارالمعلمین مرکزی گرفته تا دارالمعلمین عالی و دانشسرای عالی تا پیوستن به دانشگاه تهران و بعد جدایی از آن و تغییر نامش به دانشگاه تربیت معلم؛ همچنین تأکید بر نقش مأموریت گرایی آن در تربیت معلم و مولد بودن دانشگاه های تربیت معلم است.
با پیروزی انقلاب اسلامی نظم نوین جامعه علمی کشور عاملی برای استقلال مراکز ادواری این دانشگاه کهن شد و در نهایت با سیاست کلان کشور و عبور از نقش تربیت دبیر عملا به سوی دانشگاهی جامع پیش رفت. در راستای این توسعه در سال ۱۳۹۰ نام دانشگاه تربیت معلم به نام یکی از دانشمندان نام آور ایران زمین؛ یعنی « خوارزمی » تغییر پیدا کرد و...
رسالت خبرنگار روشنگری است
دوشنبه ۱۹ خرداد ۴۰۴ به دعوت روابط عمومی دانشگاه خوارزمی همراه با مهندس مهدی حسنی (از مسئولین ارشد شورای عکاسی استان البرز) برای روشنگری و همچنین بررسی چالشهای قدیمیترین دانشگاه ایران در دفتر مدیریت دانشگاه حاضر شده و در خصوص مسائلی چون اساتید پروازی، نسبت با دولت وفاق، چرایی ارتباط ناکافی و تاثیر و تاثرات اندک دانشگاه خوارزمی با تحولات و رویدادهای استان، چالشهای استقرار دپوی مترو در ضلع غربی دانشگاه، آخرین وضعیت سرپرستی و... گپ و گفتی چند جانبه رد و بدل میشود آنچه در ادامه تورق میکنیم نقل به مضمون این گفت و گو میباشد.
ضمن اینکه برای رضا قاسمپور فرصت مغتنمی برای مرور خاطرات نوستالوژیک دوره دانشجویی در قاموس دانشگاه خوارزمی میباشد. همچنین موارد مطروحه در این گزارش وحی منزل نبوده و میتواند مورد نقد منصفانه جامعه هدف و مداقه بیتعارف کارشناسان مستقل قرار گیرد.
مدیریت خرچنگی ضدتوسعه است
بیژن عبدالهی رئیس این دانشگاه ضمن استقبال از جلسه و اذعان به ضرورت توسعه ارتباط با رسانههای گروهی استان میافزاید: افتخارم معلمی دانشگاه بوده و هیچ ادعای خاصی ندارم. از سال ۸۵ در دانشگاه خوارزمی با چالشها (فرصتها و تهدیدات) از نزدیک و بلاواسطه آشنا هستم.
در گذشته نه چندان دور دانشگاه با مدیریت خرچنگی و ضد توسعه فدای برخی کوته فکریها شده است
من روحیه تحولخواهی داشته و معتقد به تعامل درون و برون دانشگاهی هستم. آینده دانشگاه نباید فدای تصمیمات لحظهای و احساسی شود. در انتخابات اخیر در سمت درست تاریخ (طرف تحولخواهی) بوده و معتقدم تحولخواهی را نباید به لقلقه زبانی تقلیل داد بلکه مشی اصلاحطلبی باید در رفتار افراد نمود داشته باشد.
برای پیشبرد امورات دانشگاه و خروج از آچمزهای پیدا و پنهان از هر گونه تعامل و مذاکره با مدیریت عالی استان، مجموعه شورا و شهرداری و سایر نهادهای مرتبط استقبال میکنیم.
نگاهم به دانشگاه راهبردی و جهانیست
در خصوص اساتید ترددی از تهران طرحی برای ماندگاری و خانهدار شدن اساتید در قالب شرکت تعاونی داریم. اجرای طرح میتواند به تثبیت اساتید در کرج و حذف تدریجی اساتید ترددی منجر شود. از ۱۵ دانشکده ۹ تا کلن در کرج مستقر شده و الباقی در دانشگاه خوارزمی تهران هستند. متاسفانه مجلس با پیشنهاد افرایش ۴۲ درصدی بودجه دانشگاه مخالفت کرده و دانشگاه خوارزمی را در تنگنای مالی قرار داده است.
فارغ از طول مدیریت عبدالهی در دانشگاه، نگاهم به دانشگاهِ مادر و معین خوارزمی، نگاهی استراتژیک و جهانیست. البرز قطب صنعتی و علمی پژوهشی کشور و در مسیر تردد ۱۴ استان بوده و لینک کردن دانشگاه خوارزمی با شهرکهای صنعتی، مراکز پژوهشی و شرکتهای دانشبنیان میتواند مزیتهای نسبی دانشگاه باشد.
آماده تعامل با دستگاههای مرتبط هستیم
فارغ از اینکه فردا چه کسی مدیریت و مسئولیت دانشگاه را به دوش خواهد کشید برای ساماندهی ضلع دو کیلومتری شرق دانشگاه از مدیریت عالی استان، مسئولین شورا و شهرداری کرج درخواست و انتظار مساعدت و همراهی مسئولانه داریم تا با راهبری دکتر عبدالهی استاندار ساعی در یک تعامل سازنده و بردبرد وارد شده و با صدور مجوز تغییر کاربری ضلع شرقی به تجاری، چند هدف راهبردی را توامان به شرح زیر پیش برده و در دوره مسئولیت خود شگفتیساز باشیم.
- حل مسئله دپوی مترو کرج
- ساماندهی و بهروز رسانی میدان دانشگاه با عقب نشینیهای لازم
- زیباسازی و احیای خیابان شمالی جنوبی ضلع شرقی دانشگاه با تجاریسازی هدفمند و متناسب با نیازهای منطقه
- حل و فصل مشکلات مالی دانشگاه و حرکت به سمت خودکفایی و شکوفایی.
بدیهیست که احیای شرق دانشگاه نقطه آغاز خوبی برای ساماندهی غرب کرج بوده و لحاظ پیوستهای فرهنگی، ورزشی، نیازهای منطقه و جانمایی مسئولیت اجتماعی در پیشنهاد تجاریسازی ضلع شرقی دانشگاه میتواند نقطه عطفی در احیای سیمای مناطق محروم مجاورت دانشگاه خوارزمی تلقی شود.
در یک کلام استاندار محترم البرز میتواند با راهبری این پیشنهاد؛ ناجی و گرهگشای مشکلات دانشگاه خوارزمی کرج باشد.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شاید انتظاراتی که از دانشگاه وجود داشته و دارد چندان با رسالت و کارکرد واقعی و قابل پیش بینی آن همخوانی نداشته باشد. اما بی تردید جامعه و البته خود دانشگاه این انتظارات را به نوعی نهادینه و خویش را در مرکز آنها قرار داده است. یکی از این انتظارات، تعالی و فرهیختگی فکری و عملی انسان دانشگاهی است. به این معنی فردی که در دانشگاه تحصیل می کند و فراتر از آن فردی که در دانشگاه تحصیل می دهد، نماد انسانی فرهیخته و فرزانه ای باشد که از جنبه های علمی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی متمایز از سایر افراد جامعه است. وقتی در تنهایی خویش، به عمق وجودمان می نگریم به جز خرواری از توهم دانایی و افسردگی وجودی چیز قابلی حتی برای دلخوشی خویش نداریم.
در طول حدود 25 سالی که در محیط های دانشگاهی کشور به زیست آکادمیک مشغول هستم، همواره یکی از دغدغه های درونی و بنیادین من این بود که از نظر شخصیتی، روانی، اجتماعی و دینی رشد و توسعه فردی داشته باشم. به جز در مواقع اضطرار درسی و کاری، در اغلب اوقات زندگی در دانشگاه در این اندیشه بودم که چگونه می توان از خود انسان بهتری ساخت. این موضوع گمشده ای همیشگی در وجودم بود که هرگز مأمنی مطمئن در محیط دانشگاه برای پرداختن به آن پیدا نمی کردم.
آنچه کف جامعه از فرهیختگی و فرزانگی دانشگاه و انسان دانشگاهی انتظار دارد؛ با آنچه سیستم بوروکراتیک دانشگاه از این واژگان منظور دارد بسیار متفاوت است. انسان فرهیخته و فرزانه از منظر دانشگاه، دانشجو یا استادی است که به قواعد اداری هم در نظر و هم در عمل احترام و جامعه پذیری علمی را سرلوحه زیست دانشگاهی خود قرار می دهد. جامعه پذیری ای که در آن انسان دانشگاهی به ماشینی برای یادگیری و یا یاددهی مبدل می شود و به مرور و به سرعت مراتب علمی را طی طریق و در انبار علمی آن کپه ای از دستاوردهای علمی انباشته شده باشد.
اما از منظر جامعه، فرهیختگی و فرزانگی با تعریف متعارف دانشگاه تفاوت بسیار دارد. در این ساحت، انسان دانشگاهی فرزانه و فرهیخته کسی است که علم و دستاوردهای علمی خویش را به شکل ارگانیک و ملموس در زندگی شخصی و اجتماعی جاری و ساری می کند و این موضوع نه در گفتار و نمایش های علمی، بلکه در کردار فردی و حرفه ای وی نمودار می شود. علاوه بر این و مهمتر از آن، انسان فرهیخته و فرزانه دانشگاهی کسی است که بینش و منش فردی و اجتماعی وی نمود یک انسان در حال تعالی و سعادتمند است که خوشبختی و دگرخواهی را با تمام وجود زیست می کند.
جامعه از دانشگاه چنین افرادی را انتظار دارد؛ اما دانشگاه در حال تکثیر انسان هایی است که برای زیستن در کف جامعه و تلاش برای رفع نیازهای معیشتی خود سراسیمه اند.
بی حوصلگی، منفعت طلبی و پر توقع بودن در کنار کم سوادی و بی مهارتی، از شاخص های پیدا و پنهان انسان های دانشگاهی است که دانشگاه با افتخار تحویل جامعه می دهد.
قطعا در فضای دل مشغولی اجباری دانشگاه به سیاست زدگی، اقتصاد زدگی و مدرک گرایی، انتظار تمرکز بر ارزش های اصیل انسانی چون صداقت، شجاعت، عدالت، مسئولیت پذیری، حق پذیری، دگردوستی و ... انتظاری است رویایی و البته دست نیافتنی.
فقر مزمن و واقعی فرهیختگی در دانشگاه را زمانی به خوبی لمس می کنیم که بخواهیم ساعتی فارغ از هیاهوی روزمرگی دانشگاه، کنار جمعی از استادان یا اندیشمندان فرزانه ای باشیم که صرف بودن در کنارشان و هم صحبتی با آنان، احساس لذت و آرامش عمیق درونی و دلی را تجربه کنیم. اما یافت نمی شود چنین جمعی و دردناک تر اینکه حتی به ندرت فردی را می توان پیدا کرد که خارج از مباحثی چون سیاست، مذاکره، تورم، بی پولی، مدیریت ها و صحبت های این چنین دم دستی، حرف دیگری برای گفتن داشته باشد.
دانشگاه ما را تهی از خودمان کرد، از ما بی مایگان و در بهترین حالت میان مایگانی ساخته است که وقتی در تنهایی خویش، به عمق وجودمان می نگریم به جز خرواری از توهم دانایی و افسردگی وجودی چیز قابلی حتی برای دلخوشی خویش نداریم.
تنها در این موقعیت است که وجدان بیدار ما، بر فراز همه القاعات بی پایه و اساس، آنچه دانشگاه در وجودمان مهجور ساخت را با گوشت و پوست و استخوان درک می کنیم و آن چیزی نیست جز گوهر وجودی مان که انتظار می رفت و می رود هر روز و هر سال که می گذرد در ما افراشته تر شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« چیزی که مردم جهان سوم باید نجات دهند وطن شان نیست .
بلکه ابتدا باید خود را نجات دهند ؛ زیرا بیشتر آن ها در اعماق ناآگاهی و توهم دانایی قرار دارند » .
الهه حسین نژاد
***
دانش آموزانی را نشان می دهند که رو به روی مدرسه کتاب های درسی خود را پاره کرده و غریو شادی سر می دهند .
هلهله ای بر پاست .
موزیکی نوستالژیک هم به آن اضافه کرده اند تا بیشتر مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند .
برخی و شاید بسیاری گمان کرده اند که چنین صحنه هایی برای نخستین بار است که در ایران اتفاق می افتد و آن را چماقی کرده و با پیش کشیدن چیزهایی مانند « آموزش ایدئولوژیک » بدون آن که معنای دقیق و علمی این نوع آموزش را بدانند ، یا کتابی و مقاله ای در مورد آن خوانده و یا تقریر کرده باشند ؛ به نظام آموزشی حمله کرده و حتی در موارد بسیاری این کنش دانش آموزان ایرانی را ستایش کرده اند .
این جماعت کثیر و روز افزون ؛ طوری می گویند و می نویسند گویی خودشان هیچ سهم و مسئولیتی در شکل گیری و انسداد شریان های ارگانیسم پیکر آموزش نداشته اند و سعی می کنند با تکریم و ستایش « قربانی » هر چه بیش تر هیولای پوپولیسم را پَروارتر کنند و خود را دور از « سیبل نقد » جای دهند .
پیش از این هم دانش آموزان کتاب هایشان را « آتش » زده اند کاری که فقط در دوران هایی مانند استیلای مغول و یا در زمان معاصر در آلمان نازی مشاهده شده است .
آیا دانش آموزانی که مبادرت به انجام چنین کارهایی می کنند واقعا کتاب ها را قبول ندارند ؟ اگر چنین است پس چرا زمانی که سوالی در امتحان می آید که سخت است و یا پاسخی برای آن ندارند فریاد بر می آورند که این سوال در کتاب نیست ؟ و خارج از کتاب بر آمده است و...
چگونه موقعی که کتاب را پاره می کنند ارزشی برای کتاب متصور نیست اما موقع امتحان و آزمون ، متر و معیار می شود ؟
بارها شده است موضوع و یا مطلبی را در کلاس تدریس کرده ام .
نخستین و مهم ترین پرسش و اعتراضی که بسیاری از دانش آموزان مطرح کرده اند این است که چرا « خارج از کتاب » درس می دهید در حالی که آن مطلب حول حقوق و مهارت های شهروندی بوده و بیان آن لازم و حیاتی .
در جامعه ای که « کتاب » هم ردیف و هم تراز « ضایعات » دسته بندی شده و خرید و فروش می شود ؛ آیا به لحاظ منطقی می توان انتظار داشت که جامعه به عنوان یک کلان سیستم و دانش آموزانی که در آن تنفس می کنند ارزش و جایگاهی برای کتاب و نقش آن قائل باشند ؟
شاید مهم ترین وجهی که برای این حرکت اعتراضی می توان بر شمرد هر چند به لحاظ آماری قابل تعمیم به همه جای نظام آموزشی نیست آن است که دانش آموزان با پاره کردن کتاب ها قصد تخلیه انرژی را دارند و یا می خواهند « ابراز وجود » کنند . تا این تناقض های عقل ستیز در جامعه ی ایرانی جریان دارد محال و بعید است که گشایشی در امور برای تغییرات و تحولات مثبت و رو به جلو روی دهد و صحنه ی اجتماعی و نیز سیاسی ما باید همچنان شاهد کنش های کودکانه و لجبازانه برای اعلام مخالفت با وضعیت موجود باشد
کافی است فقط یک نفر مبادرت به انجام این کار کند .
پیش بینی مراحل بعدی این گونه کنش ها چندان دشوار نیست .
خاصیت جامعه ی ایرانی در چنین مواردی که بیشتر از نوع « اعتراض بی هدف » است آن است که به سرعت همچون جرقه داخل انبار کاه به همه بخش ها سرایت می کند .
و این همان خصیصه ی « تقلید » است .
وضعیت جامعه به گونه ای شده است که افراد مستقر در آن حتی اگر حقی هم متوجه آن ها نباشد و متخلف و متجاوز به حقوق دیگران هم باشند ؛ شروع به « اعتراض و غر زدن » می کنند . این جاست که به واقع می توان به وجه عریان « عقلانیت گریزی » در جامعه ی ایرانی پی برد و می توان آن را به نوعی رخنه و نفوذ « ناترازی عقل » در همه سطوح و حوزه ها بر شمرد .
نکته ی قابل تامل در این کلیپ ، حضور و نظاره برخی اولیای دانش آموزان در مراسم پاره کردن کتاب هاست که البته مطابق انتظار ، نقش « تماشاچی » و یا در نهایت « فیلم بردار » را ایفا می کنند . اولیایی که بعضا به خاطر یک نمره و یا کسری از نمره بر سر معلمان آوار می شوند که مبادا معدل کارنامه دلبندان شان دچار افت و یا نوسان شود و آینده ی آنان به مخاطره بیفتد .
تناقض بزرگ و غیر قابل هضم آن جاست وقتی که اساس این نظام آموزشی بر « نمره » و « محفوظات » بنا شده و رقابت برای کسب نمره بر اساس چارچوب کتاب به یک رویه و سنت غالب مبدل شده است اما در انظار سعی می کنند از آن برائت بجویند و تنفر خود را از « کتاب » به صورت رسمی اعلام کنند .
ویدئوی منتشر شده تابلوی مدرسه ای را نشان می دهد که از نوع « هوشمند » است و یک مدرسه عادی دولتی نیست . وضعیت جامعه به گونه ای شده است که افراد مستقر در آن حتی اگر حقی هم متوجه آن ها نباشد و متخلف و متجاوز به حقوق دیگران هم باشند ؛ شروع به « اعتراض و غر زدن » می کنند .
در تعاریف و مختصات « مدرسه هوشمند » چنین آمده است :
*«پایه و اساس هوشمند سازی مدارس بر تکنولوژی و استفاده از رایانه بنا شده است. به همین دلیل در این مدارس لازم است که همه اعضا اعم از مدیر، ناظم و دانش آموز در خصوص استفاده از کامپیوتر و فضای مجازی آموزش ببینند. مدرسه هوشمند، مدرسهای است که در آن نقش دانش آموز از حالت منفعل و مستمع به یک نقش فعال تبدیل خواهد شد. در این مدارس دانش آموزان علاوه بر یادگیری مطالب درسی باید روحیه خلاق خود را نیز در حل مشکلات خود به کار بندند.
در مدارس هوشمند پس از تمام شدن زمان مدرسه ارتباط دانش آموزان با فضای آموزش قطع نمیشود. معلمان در این سیستم قادر به ایجاد کلاس مجازی و اتباط مستقیم با دانش آموزان خواهند بود. همچنین دانش آموزان میتوانند هر زمانی که ذهن شان درگیر سؤالی شد آن را به صورت برخط برای دبیر مربوطه ارسال نمایند و جواب خود را نیز از همان طریق دریافت کنند. ( این جا )
*« مدارس هوشمند رویكرد جدید آموزشی است كه با تلفیق فن آوری اطلاعات و برنامه های درسی، تغییرات اساسی در فرایند یاددهی و یادگیری را به دنبال خواهد داشت.
در این رویكرد نقش معلم به عنوان راهنما و نه انتقال دهنده دانش، نقش دانش آموز به عنوان عضو فعال، خلاق، نقاد و مشاركت جو، به جای عضوی منفعل و مصرف كننده دانش و نظام ارزشیابی به صورت فرایند محور نه نتیجه محور، تغییر خواهد نمود » . ( این جا )
* « هوشمندسازی مدارس یکی از موضوعاتی است که میتواند مدارس را به محیطی امن، دارای منابع، کنترل پذیر و مدیریت بهتر و در نهایت مکانی فوق العاده برای آموزش تبدیل کند » . ( این جا )
اگر مطالب بالا درست باشند و در مورد ویژگی های مدارس هوشمند تدقیق و مدیریت صورت گرفته باشد ؛ پس این پاره کردن کتاب ها دقیقا اعتراض به چه چیز و یا موردی بوده است ؟
آیا قبل از آن و در آن مدرسه و یا مدارس مشابه اعتراضی صورت گرفته ، عمومی ( وایرال ) شده که چون پاسخی نیافته منجر به وقوع این کنش یعنی پاره کردن کتاب شده است ؟
همان گونه که قبلا نیز نوشته و بیان داشته ام ؛ نظام آموزش عمومی در ایران بر خلاف بسیاری از کشورها و نظام ها ، « اجباری » نیست .
در واقع ؛ قانون اجباری بودن آموزش در ایران اجرا نمی شود . ( این جا )
در خلاء چنین ساز و کاری دانش آموزان و خانوداه هایشان و بدون هر گونه تعقیب قضایی و یا حقوقی می توانند از جریان رسمی آموزش خارج شوند .
پرسش این است وقتی چنین سخت گیری هایی در ایران وجود ندارد ؛ این پاره کردن کتاب ها ناظر به کدامین پیام است ؟
به گواهی نتایج آزمون های نهایی و نیز آزمون های معتبر بین المللی مانند تیمز و پرلز ؛ دانش آموزان مشکلات و چالش های اساسی در مقوله ی « خواندن و نوشتن » و نیز فراگیری همان مطالب و محتوایی دارند که در کتاب های درسی آمده است .
از سوی دیگر ؛ در فراگیری و درونی کردن مهارت های شهروندی به ویژه مقولاتی مانند احترام به قانون و حقوق دیگران و نیز محیط زیست ، متاعی واقعا برای عرضه ندارند .
این دانش آموزان هنوز نمی دانند و یاد نگرفته اند که :
جای زباله درون سطل زباله است و نه خیابان و باغچه و جوی آب و طبیعت و...
( این گونه صحنه ها در مواقع عادی هم در کلاس ها ؛ سرویس های بهداشتی و حیاط مدرسه قابل مشاهده هستند )
در آن کلیپ ؛ اتومبیل هایی مشاهده می شوند که توسط اولیای همین دانش آموزان یا در پیاده رو پارک شده اند و یا به صورت دوبله ( برای بردن این دانش آموزان از مدرسه پارک شده اند ) مخل آمد و شد شهروندان دیگر شده اند .
در واقع ؛
این دانش آموزان نه همان مطالب کتاب های پاره شده را درست یاد گرفته اند و نه مهارت های شهروندی در شیوه درست و مدنی اعتراض را .
برای این نسل که از « آرمان گرایی » کاملا بی بهره است آن چه ارزشمند است رویکرد « لذت گرایی » محض و نگاه ابزاری به همه چیز و همه کس است .
به قول معروف ؛
کتاب و جایگاه آن کیلویی چند ؟
مهم این است که چند دقیقه ای لذت ببریم . آن را به دیگران نشان دهیم و از این طریق ارضاء شویم .
تا این تناقض های عقل ستیز در جامعه ی ایرانی جریان دارد محال و بعید است که گشایشی در امور برای تغییرات و تحولات مثبت و رو به جلو روی دهد و صحنه ی اجتماعی و نیز سیاسی ما باید همچنان شاهد کنش های کودکانه و لجبازانه برای اعلام مخالفت با وضعیت موجود باشد بدون آن که :
یاد بگیرند چگونه ، کجا و چه موقع « مطالبه گری » را تمرین ، درونی و پی گیری کنند .
مفهوم ضمنی و دلایل برچسب زدن به خود و دیگران
ضرورت تعامل اجتماعی؛ انسان ها را به برقراری ارتباط با یکدیگر وا می دارد. افراد با توجه به نوع و میزان مقوله هایی چون شخصیت، تربیت و آموزش، هنگام برخورد با دیگران اعم از آشنا و بیگانه، رفتاری متفاوت از خود نشان می دهند. از جمله عادات بشر که حد و مرز روابط اجتماعی را رقم می زند، می توان به قضاوت و ارزش گذاری اشاره کرد که بیشتر از توجه به ماهیت رفتار خود، مربوط به رفتار و عادات دیگران است که طی آن ناخواسته یا با بی اعتنایی تام و حتی گاه با بی رحمی وصف ناپذیر، رفتار دیگری را با برچسبی مقوله بندی شده، مشخص می سازیم.
در طول زندگی هر کسی می تواند در جایگاه برچسب زنی یا برچسب خوری از سوی خود یا دیگری، قرار بگیرد. چون گاه خود فرد به خود برچسب هایی می زند که دقیقا توانایی هایش را نشانه می رود که موجب تضعیف اعتماد به نفس می شود.
گاهی فکر می کنیم با برچسب زدن به شناخت بیشتری نسبت به خود یا دیگران می رسیم. در واقع آن را نوعی معرّفی ساده یا کامل از خود یا دیگران می دانیم. ظاهرا آرامش خیال یا دنیای ما با نام گذاری هر کس به جز نام و نام خانوادگی شناسنامه ای او تأمین می شود.
انگشت نما شدن و انگ زدن دیگر اسامی برچسب زنی است. در معنای ظاهری، یعنی کسی را با دست نشان دادن و به او اشاره کردن. اما در معنای کنایه ای، یعنی کسی که ویژگی بد یا خوب بارزی دارد که باعث می شود هر جا که می رود، دیگران درباره او صحبت کنند. غالبا این اصطلاح در معنای منفی به کار می رود یعنی رسوایی، کسی که با صفت بدی در بین مردم مشهور گشته است. یا کار بدی کرده که به موجب آن مردم از او نفرت دارند و در هر جا که او را ببینند به او چپ چپ نگاه می کنند و با انگشت به او اشاره می کنند. در اینجا می گویند فلانی بین مردم انگشت نما شده و آبرویش رفته است.
گاهی هم این اصطلاح را در معنای مثبت به کار می برند. کسی که ویژگی بسیار مثبتی دارد و به سبب آن بین مردم معروف شده و هر جا می رود، سخن از اوست. مثلا از لحاظ علمی، نخبه و بسیار کوشاست یا از خیّران به نام شهر است، یا قهرمان ورزشی است، کسی که مشهور و در بین دیگران شناخته شده است.
یک کارمند در بخش بایگانی اداره ای با برچسب زدن به پرونده ها و فایل های گوناگون، قصد دارد تا با طبقه بندی انجام یافته با مشخص کردن، سهولت دسترسی به هر یک را در دفعات بعد فراهم سازد. یا برچسب هایی که برای مصرف بسته های غذایی طبق زمان بندی و نام محتوای بسته توسط زنان در هنگام فریز کردن صورت می گیرد. اما افراد با برچسب زدن به دیگران در واقع قصد دارند تا آنها را از دیگران متمایز کنند و حتی حس طرد شدگی به آنان بدهند.
متأسفانه کودکان نیز از شرایط برچسب زنی در امان نیستند و در خانواده یا مدرسه انواع برچسب ها بر پیشانی آنان حک می شود. هر دو نوع برچسب مثبت یا منفی به کودکان نادرست و آسیب زاست. فرآیندی که بسیار مخرب است و حس ارزشمندی را از کودکان سلب می کند. ما با نسبت دادن هر نوع صفت مثبت یا خوب و منفی یا بد، قسمتی از تفکر کودک نسبت به خودش را رقم می زنیم. برچسب هایی که در ذهن کودک ثبت و کودک را نسبت به خودش بدبین یا خودشیفته می کند.
القای صفت مثبت یا خوب: بیان مکرّر شاگرد اول بودن فرزند به دیگران آن هم با حساسیت بسیار بالا نسبت به نمره 20 ، تصور گرفتن نمره کمتر از بیست را برای کودک به کابوس تبدیل می کند. انتظارات و توقعات والدین از یک سو و استرس و اضطراب کودک از دیگر سو، روز به روز بیشتر می شود. تا حدی که شرایط جدید نتایجی چون افت تحصیلی یا شب ادراری و ناخن جویدن را برای کودک به وجود می آورد. یا کودک خود را تافته جدا بافته می داند و حس برتری شدیدی نسبت به دیگران احساس می کند.
ادامه این رفتار شخصیت خودشیفتگی را به وجود می آورد که به معنای عشق افراطی به خود و تمرکز بیش از حد بر خود و باورهای درونی است. خود بزرگ بینی، نیاز به تحسین، حسادت و عدم تحمل انتقاد از سوی دیگران، ویژگی هایی است که چنین افراد بدان مبتلایند. این خصلت با قضاوت های نادرست یا افراطی ما تا بزرگسالی با او همراه خواهند بود.
القای صفت منفی یا بد: به طور مثال کودکی که مدام به او گفته شود دست و پا چلفتی، موقع انجام دادن هر کاری از ناتوانی خود نگران خواهد بود. تماس با هر نوع وسیله شکننده، نگرانی افتادن و شکستن را در او تقویت می کند.
باوری که برچسب های دیگران در فرد به وجود می آورد دامنه برچسب های واقعی و غیرواقعی را در فرد بیشتر می کند. فرد برچسب خورده در تمامی سنین خصوصا در دوران نوجوانی و جوانی، دچار بحران هویتی می شود. چنین فردی در روابط اجتماعی، به تناقض و اضطراب مبتلا شده و رفتارهای هنجارشکنانه یا مجرمانه بیشتری انجام می دهد. برچسب زدن به افراد باعث می شود موضوع را نادرست نشان دهیم. به طور مثال نوجوانی که سیگار می کشد از سوی نزدیکان شماتت شده و با واژگان معتاد شدی بسه دیگه نکش، او را به سوی مصرف مواد مخدر، هدایت می کنند.
نظریه برچسب زنی Labeling Theory
برچسب زنی؛ یکی از نظریههای مطرح جامعه شناسی و به طور خاص در حوزه جامعه شناسی انحرافات میباشد. این نظریه از دهه 1950 به بعد در علوم جامعهشناسی و روانشناسی آمریکا مطرح گردید.
نظریه پردازان نظریه برچسب زنی معتقدند؛ انحراف یک پدیده اجتماعی است و بر این باورند که کجرویهای اجتماعی ناشی از عوامل روانشناختی یا زیستشناختی نیست، بلکه این جامعه است که هویت انحرافی را در افراد پدید میآورد. بسیاری از جامعه شناسان این نظریه معتقدند که گروههای اجتماعی قانون را به وجود میآورند و مشخص میکنند چه رفتاری و تحت چه شرایطی صورت پذیرد. وقتی قانون وضع گردید، فردی که آن را زیر پا گذارد و نتواند خود را با قوانین گروه سازگار کند، بیگانه یا اجنبی خوانده میشود.
"هاوارد بکر Howard Saul Becker " جامعه شناس آمریکایی؛ معتقد است چون قوانین را اجتماع میسازد و نقشها به طور یکسان توسط افراد رعایت نمیشود پس نظریه برچسب، به وجود میآید. ممکن است کجرویها در زمانها و مکانهای گوناگون به طور مختلفی تعریف شوند و حتی ممکن است دستهای از مردم قوانین را زیر پا بگذارند، اما کجرو خوانده نشوند.
فرامرز رفیع پور در بخشی از کتاب « توسعه و تضاد » خود نوشته است: هنجارها در جوامع مختلف، معانی متفاوتی دارند. مثلا یک دانشجوی ایرانی در یکی از دانشگاه های آلمان به زبان آلمانی به یک دختر گفته بود: جگرت را بخورم. دختره سیلی محکمی در صورت او خوابانده بود. برای ما ایرانی ها واژه ای برای بیان دوست داشتن شدید است اما برای دختر آلمانی تلقی آدم خواری داشته است.
بر اساس دیدگاه هاوارد بکر؛ نظریه برچسب زنی میگوید: رفتار انحرافی به میزان احترام مردم به آن قانون بستگی دارد و این نظریه افراد را در برابر قانون به چهار گروه تقسیم میکند:
1) همنوایان؛ مردمی هستند که از قوانین گروه سرپیچی نمیکنند و مطابق با نقشها رفتار میکنند.
2 ) کجروان واقعی؛ مردمی هستند که قوانین را زیر پا می گذارند و به خاطر آن تنبیه و جریمه میشوند.
3 ) کجروان پنهانی؛ اشخاصی که در خفا قانون شکنی میکنند و مجازات نمیگردند. مثل کسانی که پنهانی الکل یا مواد مخدر مصرف می کنند.
4) متهمان بیگانه؛ کسانی که قانون شکنی نمیکنند، ولی طوری رفتار میکنند که انگار چنین کاری کردهاند.
جالب این که از بین این چهار گروه، دسته چهارم هستند که توسط دیگران برچسب میخورند. برای مثال میتوان از سیاهپوستان جامعه آمریکا یاد کرد.
نظریه برچسب زنی با دو مسأله رو به رو است: به خاطر داشته باشیم قضاوت ها و ارزش گذاری های ما خمیرمایه فرهنگی دارند و اگر دقت نکنیم به تزلزل فرهنگی دامن خواهیم زد.
الف - چه کسانی برچسب انحراف را به چه کسانی می زنند؟
ب - پیامدهای برچسب زدن چیست؟
پیامدهای برچسب زدن نیز به دو مرحله انحراف اولیه و انحراف ثانویه تقسیم میشود:
در مرحله انحراف اولیه، افراد از هنجارهای اجتماعی سر بر میتابند، ولی برچسب نمیخورند و خود را منحرف نمیدانند. و انحراف ثانوی وقتی رخ میدهد که رفتار انحرافی توسط افراد مهم دیگر مانند دوستان، والدین، کارفرمایان، مقامات، پلیس و... علنی و آشکار میگردد.
خطاکار در این مرحله با واقعه طوری رو به رو میشود که به اصطلاح " هارولد گارفینکل Harold Garfinkel " جامعهشناس آمریکایی و بنیانگذار نظریه روششناسی مردمی؛ « مراسم بیآبرویی » نامیده میشود. در مراسم بیآبرویی، شخص محکوم به عمل انحرافی، سرزنش و مجازات میشود و برچسبهایی از قبیل کلاهبردار، دزد، ابله و... از دیگران دریافت میکند و بعد از دریافت این برچسب، شخص آگاهانه یا ناآگاهانه تصویر جدیدی از خود میسازد و رفتار مناسب با آن را شروع میکند.
بنابراین دومین کجروی، زمانی رخ میدهد که فرد برچسب خود را میپذیرد و خود را کجرو میپندارد.(1)
نظريه برچسب زنی در سياست
گفته شد نظريه برچسب زنی از نظريات مشهور در جامعهشناسی و در تحليل رفتار مجرمانه است. اين نظريه توضيح میدهد كه چگونه می توانيم با واژگان منفی و اطلاق آن به ديگران در هويت و رفتار آنان تأثير بگذاريم و آنان را ناخواسته به سوی رفتاری سوق دهيم كه ابتدا از آن بيزار هستند. نسبت دادن برخی صفات به افراد در حقیقت روشی برای کتمان کردن بخشی از حقیقت آن موضوع است. برای نمونه قانون مربوط به حجاب، انواعی از پوشش را جرم تلقی میكند كه در نهايت موجب برچسب مجرم بر بسياری از زنان میشود. هنگامی كه اين برچسب زده شد، آنان را به جرگه مجرمين و در تقابل با حكومت وارد میكنيم و اين آغاز راه است.
يا نمونه ديگر در ماجراهای اعتراضی آبان ماه 1398 و آبان ماه 1400، اطلاق عنوان اغتشاشگر يا وابسته به خارج به جوانان است كه اين نيز نوعی برچسب زنی است كه اين عناوين را عادی سازی می كند و با ريختن قبح و زشتی چنين صفاتی، افراد را در اين موقعيت رفتاری تثبيت می كند. كسانی كه هزينه دريافت اين برچسب را تحمل كنند، ادامه آن راه را هم پذيرا خواهند شد. خيلی از بازداشتها و تشكيل پروندههای كيفری موجب می شود كه افراد عادی دارای سوءسابقه محسوب شوند و اين برچسبی است كه آنان را به تداوم اين مسير ترغيب میكند، زيرا دچار محدوديتها و مشكلاتی می شوند كه ادامه راه برچسبزده شده برای آنان گريزناپذير و مقرون به صرفه تر است. بدترين نوع برچسبزنی برای خارج كردن رقيب از ميدان است.(2)
مثال بارز برای بدترین نوع برچسب زنی یعنی خارج كردن رقيب از ميدان، توسط احزاب گوناگون انجام می شود که در مناظرات نامزدهای ریاست جمهوری شاهد آن بودیم.
برچسب هایی همچون بدحجاب یا بی حجاب و اغتشاش گر، عناد و لجبازی را در فرد تقویت می کند و او تبدیل به مخالفی علنی برای نظام سیاسی محسوب می شود. هر نوع فرصت تذکر یا احتمال تغییر رفتار نیز خود به خود از بین می رود. تضاد و تناقض بین زنان با حجاب و بدون حجاب، گاه با تنش و برخورد و اهانت آنها به یکدیگر توأم می شود. در واقع با برچسب زدن، خط و مرز مجرم بودن روشن می شود و روز به روز بر تعداد آنها افزوده می شود. چون آن را سپری برای مخالفت خود در می یابند. در حالی که هدف مجریان حجاب همسویی است نه تضاد.
تأثیرات منفی برچسب زدن
برچسب زدن، اعم از این که به خودمان یا دیگران نسبت داده شود، میتواند پیامدهای منفی زیادی بر سلامت روانی و اجتماعی افراد داشته باشد. از جمله: استرس مزمن، انزوای اجتماعی و طردشدگی، کاهش انگیزه و عملکرد، کاهش اعتماد به نفس به دلیل قضاوت نادرست، افزایش اضطراب ناشی از قضاوتهای مداوم و ترویج تبعیض و قضاوتهای ناعادلانه.
سخن آخر
درد بی درمانی که در فضای مجازی غوغا می کند و برخی از افراد در پشت نقاب « ناشناس » تمامی خشم، نفرت و انزجار خود را بر زیر اخبار، گزارشات، دل نوشته ها و موفقیت دیگران قی می کنند، برچسب زدن های بی محاباست. برچسب زدن در واقع برهم زننده روابط انسانی سالم برای داشتن آرامش و آسایش بیشتر است. افراد یا گروه هایی که به خود و یا دیگران برچسب می زنند هیچ کس را دوست ندارند و به افراد به عنوان انسان نمی نگرند. آنان با بلوای درون ذهن و وجود خود قصد دارند تا همه کس و همه جا را به آشوب و بی قاعدگی بکشانند. آنان مخالف نظم و نوع دوستی اند. ما با برچسب زدن ولو با عنوانی واقعی چون قاتل یا دزد، افراد را به انجام جرائم بیشتر محکوم می کنیم و با قرار گرفتن آنان در دانشگاهی به نام زندان، فرصت آموزش ضمن جرم او را خصوصا در سنین نوجوانی، بیشتر و بیشتر می کنیم.
با برچسب زدن، تلاش و احتمال موفقیت دیگران را محدود و مسدود می سازیم تا نتوانند بهتر و برتر از ما باشند. در واقع با کنترل از راه دور به انتقام خاموش دست می زنیم. فرد برچسب خورده انگشت نما می شود و از محافل رسمی و غیررسمی اجتماعی، دوری می جوید. او در دام ما بیشتر غوطه ور می شود و حقانیت صفت برچسب زده شده را با تمام توان به جا می آورد. ما چون او را در خطا و گناه خود پایدار می کنیم پس تا همان اندازه و شاید بیشتر، گناهکاریم. در برچسب های خوب یا مثبت نیز خصوصا در قبال کودکان و نوجوانان از هر نوع افراط بپرهیزیم تا با تصور نیکی، زندگی او را بر باد ندهیم. تعریف بیش از حد یا خارج از قاعده نیز فرد را به سوی انحرافات اخلاقی، روانی و رفتاری، هدایت می کند.
انسان ها اگر در پی شناخت و تقویت توانایی های ذاتی خود برآیند دیگر فرصتی برای انجام کارهای بیهوده و عبث را نخواهند داشت. اگر شما قصد دارید در این جرگه متزلزل قرار نگیرید، ضمن تلاش برای مفید و ارزنده بودن در تمامی عرصه های زندگی فردی و اجتماعی، بکوشید تا از هر نوع قضاوت و ارزش گذاری نسبت به دیگران، پرهیز کنید.
به خاطر داشته باشیم قضاوت ها و ارزش گذاری های ما خمیرمایه فرهنگی دارند و اگر دقت نکنیم به تزلزل فرهنگی دامن خواهیم زد. پس اجازه دهیم در یک وجب خاک خدا همه تلاش کنند و در افزایش خزاین انسانی و فرهنگی، همه در حد توان و شعور فردی و اجتماعی خود، سهیم باشند. این یعنی فرهنگ سازی و تقویت محتوای فرهنگی.
منابع :
1) بلاگفا؛ وبلاگ ابوصدرا، نظریه برچسب و نظریه وجه تمایز، 1390.
2) روزنامه اعتماد؛ نظریه برچسب زنی در سیاست، عباس عبدی، 11 خرداد 1404.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید