گروه گزارش/
وزیر آموزش و پرورش در نشست شورای اداری آبدانان از آغاز رسمی برنامه تحول کیفی آموزش و پرورش از مهرماه امسال در کشور خبر می دهد . ( این جا )
علیرضا کاظمی از آغاز رسمی طرح تحول کیفی آموزش و پرورش از مهرماه امسال خبر داد و می گوید :
پس از ۴۶ سال از انقلاب، برای اولین بار است که آموزش و پرورش بهعنوان مسئله نخست دولت مطرح میشود. این تحول با تأیید و تأکید مقام معظم رهبری و با راهبری مستقیم رئیسجمهور در حال اجراست .
۳۵ جلسه برای بررسی نظام مسائل آموزش و پرورش کشور تاکنون برگزار شده و در استان ایلام نیز اعتبارات مشخصی با امضای رئیس سازمان برنامه و بودجه، معاون رئیسجمهور و وزیر آموزش و پرورش تعیین شده که جزئیات آن در شورای اداری استان اعلام خواهد شد .
وزیر آموزش و پرورش تأکید کرد که کیفیت آموزش، فرهنگ سازی، ارتقای هویت ملی و دینی دانشآموزان، تقویت آموزههای دینی، نماز و قرآن در اولویت برنامههای دولت قرار دارد و در تابستان امسال، اقدامات لازم برای تحقق این اهداف آغاز خواهد شد » .
این سخنان وزیر آموزش و پرورش در حالی بیان می شوند که در سال تحصیلی پیش و به بهانه های مختلفی مانند آلودگی هوا ، ناترازی انرژی .... زمان آموزش مفید و رسمی به حدود نصف رسیده است و این در حالی است که مسئولان و مقامات حاضر به پذیرش این مساله نیستند و دائما قصد دارند آموزش بی کیفیت مجازی را به حساب آموزش رسمی و حضوری جا بزنند .
وزیر آموزش و پرورش عنوان می کند که از ابتدای انقلاب اسلامی برای نخستین بار است که آموزش و پرورش مساله نخست دولت شده و برای اثبات مدعای خود تعداد جلسات برگزار شده را گواهی آن می کند .
در یک نمونه ؛ پرسش « صدای معلم » آن است که ابتدا مشخص کند جایگاه واقعی « معلم » در نظام دریافت حقوق در ساختار اداری و مدیریتی کشور چیست ؟
« منیره رضایی ، عضو هیات علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش » در گفت و شنود با « صدای معلم » در ارتباط با موضوع « رتبه بندی معلمان » چنین می گوید : ( این جا )
« انتظارات مختلفی که وجود دارد باید هم اینها را احصا می کردیم هم اعتباربخشی می کردیم که به نظر صاحب نظران برسانیم . بعد هم زمان بحث رتبه بندی در سطح شورای عالی مطرح شد. از همان جلسات ابتدایی من هم عضو آن کارگروه بودم . یک کارگروه خیلی مفصل و همه جانبه. با ترکیب همه جانبه ای تشکیل می شد که از بخش های مختلف. مثلا فرض بفرمایید از دانشگاه شهید رجایی، دانشگاه فرهنگیان، معاونت ها و کسانی که در این زمینه کار کرده بودند، خود معلمان و مدیران یک جمع چهل پنجاه نفره روی این بحث کار می کردند و روند منطقی در آنجا طی شد.
نشست ها یک سال و نیم تا دو سال طول کشید .
فکر می کنم پنجاه نشست بود. محصول این به کمیسیون رفت. یعنی غیر از این کارگروه بعد از این که کارگروه کارش را انجام داد و این طرح را آماده کرد به کمیسیون منابع انسانی رفت. چندین جلسه هم در آنجا طول کشید که با حضور اعضای کمیسیون مورد بررسی قرار گرفت. روندی که در کارگروه طی شد روند منطقی بود. ابتدا در آنجا برایند پژوهش ها و مطالعاتی که انجام شد از جمله پژوهش من که خوشبختانه نتایج تا حدی به دست آمده بود و در آنجا ارائه شد ... » آیا معلمان و سایر ارکان مدرسه به « آینده آموزش » و « زیست بهتر انسانی » امیدوار شده اند ؟
اما نتیجه ی آن همه نشست و برخاست و رفت و آمد چه بود و محصول آن چه شد ؟
پرسش صریح « صدای معلم » آن است که نتیجه آن 35 جلسه برای آموزش و پرورش چه بوده و موجد چه تحولی در نظام آموزشی شده است ؟
آیا موجب ارتقای کیفیت آموزش شده است ؟
آیا برای معلمان « نقش حرفه ای » تعریف شده و آموزش حرفه ای شده است ؟
آیا از « نارضایتی فراگیر معلمان » کاسته شده است ؟
آیا معلمان و سایر ارکان مدرسه به « آینده آموزش » و « زیست بهتر انسانی » امیدوار شده اند ؟
« صدای معلم » در گزارش خود با عنوان : « آقای حاجی بابایی .... برنامه ی شما برای راضی و همراه کردن معلمان کشور چیست ؟! » به تاریخ جمعه 4 بهمن 1403 نوشت : ( این جا )
پرسش « صدای معلم » آن است که ابتدا مشخص کند جایگاه واقعی « معلم » در نظام دریافت حقوق در ساختار اداری و مدیریتی کشور چیست ؟
آیا معلم جزئی از کارکنان دولت است ؟
اگر معلمان به عنوان بزرگ ترین بخش جمعیتی کارکنان دولت تابع « قانون مدیریت خدمات کشوری » هستند چرا کمک های رفاهی مستقیم و غیر مستقیم شامل حال آنان نمی شود ؟ ( این جا )
چرا برخی از مواد قانون مدیریت خدمات کشوری مانند ماده 125 برای معلمان اجرا نمی شود ؟ به عنوان مثال ؛ چرا فوق العاده ویژه ۵۰ درصد برای معلمان پرداخت نمی شود ؟
چرا پاداش پایان خدمت معلمان مانند سایر کارکنان دولت پرداخت نمی شود و تا تجمعی نشود و تعدادی از معلمان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار نگیرند ؛ مسئولان و نمایندگان مجلس حقوق آنان را نادیده می گیرند ؟
و کسی صدای آنان را نمی شنود ... »
مقولاتی مانند « تحول » و « ارتقای کیفیت آموزش » چیزهایی نیستند که با برگزاری نشست و جلسه و دستور و بخشنامه حاصل شوند .
تحول نیاز به مدیران انسان محور متصف به صداقت و پشتکار و متصل به برنامه و پاسخ گویی می خواهد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نوای دلتنگی ام را به تاریکی پستوی خانه ام می برم ... و یادت عمیق ترین زخمی است که به دست زمان می سپارمش.
من تو را دوست می دارم با وطنم.
دخترم تو دوست داشتنی ترین بودی ،خودت این را نمی دانستی.
موهای پریشان و شور تو را در خیالم می بافم.
و تار به تار موهایت را می بوسم و می بویم.
و من تا ابد در گره موهایت زندانی خواهم بود و تو عجب زندانبان عزیزی هستی، تمام دخترکان سرزمین من در تو فریاد می زنند.
با یادت در زیر باران همیشگی خواهم بود.
من نمی دانم دلتنگی ام برای تو تا به کجای این دنیا رسیده است.
دخترم
ما به هیچ سرزمینی تجاوز نکردیم، سرزمین بکر خودمان را حفظ خواهیم کرد. پشم گوسفندانمان را خواهیم چید و قالی ها خواهیم بافت با گل ها و رنگهای شاد و تمام خستگی هایمان را در گره های قالی ها خالی خواهیم کرد.
و من، دخترم، با هر تپش دل، وطنم را صدا میزنم؛
ایرانِ من، زخمی اما استوار،
در میان دود و آتش، هنوز بوی نان تازه و صدای خندهی کودکانت را میشنوم.
ما با دستهای کوچک و قلبهای بزرگ،
در تار و پود قالیهایمان امید میبافیم،
و هر گره، عهدیست که با صلح و آزادی بستهایم.
دخترم، تو و همه دختران سرزمینم،
شعلههای خاموشنشدنی هستید،
زیر باران گلوله و غبار جنگ،
باز هم آواز زندگی سر میدهید.
ایران ما، هرچقدر زخمی،
باز هم خانهی عشق و آرزوست.
دخترم، به یاد داشته باش:
ما وارثان آفتابیم،
و هیچ شب سیاهی نمیتواند
صبح وطنمان را خاموش کند
دخترم، این روزها وطنم زخمیتر از همیشه است؛
صدای انفجارها لالایی شبهایمان شده و بوی دود، جای عطر نان تازه را گرفته.
کودکان این سرزمین دیگر به جای دویدن دنبال بادبادک،
در پناهگاهها پنهان میشوند و خوابهایشان پر از صدای آژیر است.
ما قالیهایمان را با نخهای اندوه میبافیم و هر گرهاش باری از دلتنگی و ترس دارد.
دخترم، دیگر عروسکهایت هم خندان نیستند،
گرد و غبار جنگ روی صورتشان نشسته و چشمهایشان خستهتر از همیشه است.
و من، مادر، فقط میتوانم دعا کنم این شبهای سرد و بیپناه زودتر تمام شود.
اما میدانم، زخم وطنم عمیق شده است ولی
دخترم، حتی در دل این شبهای تار و صدای انفجار، هنوز جایی برای امید هست؛
از لابهلای ویرانهها، گاهی صدای خندهی کودکی میآید که یادمان میاندازد زندگی هنوز جریان دارد.
ما هنوز قالیهایمان را میبافیم،
و هر گره، آرزویی برای روزهای بیدغدغه است.
خورشید دوباره طلوع خواهد کرد،
و دستهای کوچک تو،
روزی دوباره عروسکهایت را به آغوش میکشد،
بیآنکه غبار جنگ روی صورتشان بنشیند.
امید، مثل ریشههای یک درخت،
در دل خاک وطنمان زنده است؛
حتی اگر شاخهها زخمی باشند،
باز هم شکوفه خواهد داد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نوشتن از غم، این روزها بیش از همیشه سنگین است؛
در روزگاری که دوباره دشمن به میهن حمله کرده و خیال درهمکوبیدن ریشههای این خاک را در سر دارد.
اما ما زادهی خاکی هستیم که یکبار، نه از جنگ، که از دل زمین شکست خورد و باز برخاست، ما باز با چنگ و دندان،
با شعر و سوگ و ایستادگی،
میسازیم،
و در نهایت،
پیروز این جنگ خواهیم شد.
نخستین روز تابستان، برای کودکی که من بودم، نه بوی گندم تازهدرو، نه صدای خندهی دشت، که آغاز راهی بود به گورستان. مادرم دستم را میگرفت و در گرمای جوان آفتاب، به جایی میبرد که زندگی از زیر خاک سر برنمیآورد.
آنجا، پیرزنهایی بودند که چشمشان خشک نمیشد. پیرمردهایی که انگار سالها پیش از آن زلزله هم، چیزی را در دل دفن کرده بودند؛ بعضیشان شهیدی از جنگ تحمیلی از دست داده بودند، و حالا برای جوانهایی میگریستند که قرار بود خانه بسازند، درخت بکارند، عاشق شوند... و حالا فقط نامی شده بودند روی سنگ.
من هیچ چیز نمیفهمیدم. نه زلزله را، نه مرگ را. تنها تصویرهایی در ذهنم مینشست: خاک، بوی اسپند، صداهایی که شکسته میشدند، و نگاههایی که دنبال کسی میگشتند در میان قبرها. انگار هر گریه، راهی بود به گذشتهای که دیگر برنمیگشت.
بزرگترها عزاداری میکردند، شیون میکشیدند، و ما بچهها، چند قدم آنسوتر، قایم موشک بازی در میان گور ها ؛ بیخبر از عمق سوگ، بیتقصیر در بیخیالیمان. انگار زندگی، خودش را از دل مرگ بیرون میکشید، با طنابی از خنده و خاک.
بالغ شدم .
مادرم از زلزله و آن شب گفت؛ نه فقط از لرزش زمین، که از لحظهای که انگار خود خدا هم گریهاش گرفته بود. از شبی که ستارهها لرزیدند، از آسمانی که شکافت، و زمینی که دهان باز کرد تا خاطرهها را ببلعد. از شبی که دیگر شب نبود، و تاریکی، چیزی فراتر از نبود نور بود؛ تاریکیِ مطلق، جایی که حتی دعاها هم یتیم میماندند.
میگفت سنگها صدای ناله داشتند. میگفت درهها سقوط کردند و خانهها مثل خاطرهای در باد، در هم شکستند. مادرم نمیترسید از تعریفکردن، اما هر بار که از آن شب حرف میزد، صدایش میلرزید. نه از ترس، از سوگ. سوگی که هنوز در چینهای صورتش جا مانده بود.
میگفت صبح فردا، خیابانها پر از پول و طلا بود. ولی کسی خم نشد. نه چون بینیاز بودند، بلکه چون مرگ، در یک شب، نیاز را هم بیمعنا کرده بود. آدمها دیگر نام نداشتند، خانه نداشتند، فردا نداشتند. فقط سکوتی مانده بود، و چشمهایی که دنبال گمشدهای میگشتند در میان خاک و آوار با فریادی خانه دوست کجاست؟.
از دخترانی میگفت که با روپوش مدرسه خوابیدند، بیآنکه بیدار شوند. از پسرهایی که دستهایشان هنوز در جیب مانده بود، شاید برای در آوردن یک نامه عاشقانه ، یک عکس، یک آرزو. از پدری که بیصدا ایستاد کنار خرابهها، با پیراهنی که هنوز بوی پیراهن یوسفش را میداد.
پدرم قرار بود آن شب به منجیل برود، نرفت. نگفت چرا. فقط نرفت. شاید دلیلی ساده، یا صدای درونی که گفت: « بمان » .
اگر رفته بود، حالا من اینجا نبودم. فرزندم که چند روزی است چشم به جهان گشوده است نبود. این جمله گاهی نفس آدم را بند میآورد؛ که بودن، گاهی تنها نتیجهی یک نیامدن است.
و حالا، سالها گذشته. زلزله دیگر فقط خاطره نیست، شده بخشی از ما. در رگهای ما، در خوابهای ما، در آغوش گرفتنهای ناگهانیمان وقتی زمین فقط کمی میلرزد. شده فصلی که هیچگاه تمام نمیشود، مثل زمستانی که حتی در تابستان، سرمایش را جا گذاشته.
سالگردها برای ما رودباریها فقط تقویم نیستند؛ نوعی ایستادن است، سکوتی دستهجمعی در برابر گذشته، در برابر اسامیای که حالا، سنگ مزار شدهاند. ما میگرییم، میخوانیم، و با هر فاتحهای، دوباره زنده میشویم.
اما هنوز، درختان زیتون ایستادهاند. ریشههاشان در دل همین خاک زخمخورده است.
ما یاد گرفتهایم که امید را باید در دل همین خاک بکاریم، کنار استخوانها، کنار خاطرهها. که رنج، اگرچه میشکند، اما میسازد.
خانهها ریختند، اما ما از آوار، آغوش ساختیم. زمین لرزید، اما ما دست هم را محکمتر گرفتیم. چون ایمان داریم، به نوری که گاهی فقط در دل تاریکی پیداست. به صدای آرام خدا، که وقتی همهچیز فرو میریزد، هنوز میگوید: برخیز.
و این است ایمان ما:
زیستن، حتی در امتداد ویرانی. ساختن، حتی با دستهای زخمی. خندیدن، حتی در میان اشک. و بخشیدنِ عشق، به جهانی که هر روز ممکن است بلرزد و ما نباشیم .
ما، فرزندان زیتون و زلزله، فرزندان خاکی که بلعید و زندهمان گذاشت، هنوز سرود زندگی را بلند میخوانیم؛ با صدایی زخمی، اما پرشورتر از همیشه.
و بله، زندگی هنوز طعم گیلاس میدهد؛ حتی اگر زمین بلرزد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
بیش از 10 روز از تجاوز وحشیانه و هدف مند رژیم اسرائیل به میهن عزیزمان ایران می گذرد .
به تازگی ؛ آمریکای مدعی دموکراسی ، آزادی و قانون گرایی و نیز مدعی صدور ارزش های انسانی و دموکراتیک به کشورهای جهان سوم در پشت آن رژیم روان پریش قرار گرفته است .
پرتال وزارت آموزش و پرورش در خبری به تاریخ شنبه 31 خرداد نوشت : ( این جا )
« علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش، پیش از ظهر امروز در بازدید سرزده از ادارهکل آموزش و پرورش شهر تهران، در جریان روند پیشبرد برنامه ها و فعالیتهای کارکنان در شرایط دورکاری قرار گرفت.
وی با همراهی مجید پارسا؛ مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران، از حوزه های مختلف اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران بازدید و ضمن گفت و گو با همکاران، از نزدیک در جریان نحوه ارائه خدمات کارکنان به شهروندان قرار گرفت.
کاظمی ضمن دیدار صمیمی و گفتوگوی چهرهبهچهره با کارکنان، بر لزوم حفظ آرامش، کیفیت خدمات آموزشی و افزایش رضایت مندی مراجعان تأکید کرد. مدیریت بحران، یعنی تربیت انسانهایی که در دل ناآرامی، بتوانند آرام بمانند و درست عمل کنند. این دقیقاً همان کاریست که مدرسه باید ادامه دهد .
در این بازدید، وزیر آموزش و پرورش از تلاشهای کارمندان قدردانی و خاطرنشان کرد: علیرغم شرایط خاص دورکاری، همکاران ما در تهران با تعهد و خلاقیت، مأموریتهای آموزشی را با دقت وافر و حداکثر کارایی پیش میبرند ..
این بازدید میدانی نشان داد که حتی در دوران کاهش حضور فیزیکی کارکنان، چرخه فعالیت های اداری و آموزشی شهر تهران با همت والای کارکنان این اداره کل بهصورت پویا و کارآمد در حال حرکت است » .
مشخص نیست این گونه اخبار و گزاره ها تا چه حد به واقعیت نزدیک باشند اما در بازدیدی که به تاریخ یکشنبه اول تیر ماه از دوایر مختلف اداره ی آموزش و پرورش منطقه ی 9 تهران صورت گرفت تعدادی از آن ها تعطیل و در برخی اتاق ها هم فقط یک نفر حضور داشت و ایشان هم وقتی پرسشی صورت می گرفت اظهار بی اطلاعی می کرد و انجام کار را به زمان آینده نامشخص احاله می کرد .
پرسش « صدای معلم » از وزیر آموزش و پرورش آن است که گردش کار اداری در ادارات به چه صورت است ؟
پیش از این اتفاقات گفته می شد ساعت کار مفید کارمندان کم تر از یک ساعت در روز می باشد .
محمدرضا باهنر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام 21 بهمن 1403 ؛ ساعت کار مفید کارمندان از 8 ساعت را فقط 20 دقیقه اعلام می کند . ( این جا )
اکنون وضعیت به چه صورت باشد ؟
سه شنبه 27 خرداد ؛ « صدای معلم » در گزارشی با عنوان : « « مدیریت بحران فقط " تعطیل کردن " نیست ! دانشآموز ایرانی باید بیاموزد که بحران، بخشی از واقعیت جهان امروز است » چرا وزارت آموزش و پرورش آزمون های مدارس را لغو کرد ؟ نوشت : ( این جا )
« آیا مدیریت بحران در چنین مواقعی فقط « تعطیل کردن » و « فرار از حل مساله » است ؟
آیا اتخاذ این گونه تصمیم ها به معنای پاک کردن صورت مساله مطابق معمول نیست در حالی که مدارس باید بر اساس ماموریت خود و به ویژه در چنین شرایطی ؛ آموزش را تعطیل نکنند و تامین امنیت روان را راهبرد اصلی خویش قرار دهند .
در روزهای بحرانی، بیش از همیشه به عقلانیت در تصمیم گیری نیاز داریم.
تعطیلی مدارس شاید در ظاهر راهی برای حفظ امنیت باشد، اما در باطن، جامعه را از ستون اصلی آرامش و ثبات محروم میکند.
مدرسه فقط محل آموزش نیست؛ جایی است برای تمرین تحمل، قانونمداری و زیستن در شرایط دشوار .
دانشآموز ایرانی باید بیاموزد که بحران، بخشی از واقعیت جهان امروز است .
ما به نسلی نیاز داریم که در برابر فشار، پخته تر شود نه خاموشتر. بلوغ فکری، در پناه آموزش مداوم و هدایتشده شکل میگیرد، نه در انزوا و ترس .
مدیریت بحران، یعنی تربیت انسانهایی که در دل ناآرامی، بتوانند آرام بمانند و درست عمل کنند. این دقیقاً همان کاریست که مدرسه باید ادامه دهد .
مدارس ما باید محیطی برای آموزش مهارتهایی باشد که در دوران بحران ضروریاند: از مدیریت اضطراب گرفته تا آشنایی با اصول پناهگیری، کمکهای اولیه و تصمیمگیری مسئولانه در شرایط غیرعادی » .
به نظر می رسد وزارت آموزش و پرورش در وضعیت حاضر برنامه ای متناسب با شرایط و وضعیت ندارد و سعی می کند با تکرار تجربیات ناموفق پیشین ، اوضاع را ایده آل و مطلوب نشان دهد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
از دیروز پنج شنبه 29 خرداد 1404 اینترنت قطع شده است .
دیگر نمی توان منابع را جست و جو کرد و به آخرین داده ها و یا پژوهش ها در مورد موضوعی دست پیدا کرد .
از دلایل اتخاذ این تصمیم حاکمیتی بی خبرم اما مشخص است که در غیاب شبکه های اجتماعی جامعه برای کسب اخبار دست اول و کم تر گزینش شده به سراغ تلویزیون های ماهواره ای خواهد رفت .
خوشبختانه در این بخش سلایق و دیدگاه های مختلف و بعضا متضاد و مخالف دیده می شوند و افکار عمومی با مشاهده و تفکر و تحلیل در مورد آن ها دست به انتخاب خواهد زد .
شنبه 15 تیر 1403 در یادداشتی با عنوان : « «بزرگ ترین بازنده این دوی ماراتن، " رسانه ها " و برنده اصلی "صداقت و خرد" بود » آیا در انتخابات ریاست جمهوری ایران ؛ رسانه ها " رکن چهارم دموکراسی " بودند ؟
به برخی نکات اشاره کردم . ( این جا )
« چه چیزی موجب تحقق « دموکراسی » و ارزش های منبعث از آن در یک جامعه می شود ؟
چه باید کرد تا با کم ترین هزینه و بیشترین برداشت و فایده به یک جامعه دموکراتیک وآزاد برسیم ؟ جامعه ای که در آن « قانون » و قراردادهای اجتماعی به رسمیت شناخته شده و فراتر از کاغذ و مکتوبات هستند و تاثیر آن را می توان روی اندیشه ، گفتار و کردار تک تک شهروندان یک جامعه مشاهده و آن را مورد ارزیابی و سنجش قرار داد .
شمس افرازی زاده ، روزنامه نگار می نویسد : ( این جا )
«نگاهی گذرا به قوانین اساسی کشورهای دموکراتیک و مترقی دنیا نشان میدهد که مردم را نباید از حق بیان نوشتن، انتشار افکار و عقایدشان محروم کرد. در این قوانین تاکید شده از آزادی رسانه به مثابه یکی از مهمترین آزادیهای سلبناشدنی جوامع باید حراست کرد.
مگر می شود یک فرد و یا نهاد دیگری را به چیزی متهم کند که خودش آلوده به آن باشد ؟ کارکرد مطبوعات در جوامع دموکراتیک امروزی شامل نقد، بررسی و نظارت بر عملکرد حاکمیت، اطلاع رسانی شفاف، افزایش آگاهی عمومی در وجوه گوناگون توسعه، فرهنگ مشارکت مدنی، تشویق و تقویت روحیه مطالبهگری شهروندان و ...است.
شهروندان یک جامعه در بیان آراء و افکار و عقاید باید آزاد باشند و این آزادی عقیده، بخش غیرقابل انکار حیات سیاسی و اجتماعی شهروندان را تشکیل میدهد. شایسته است که نقش نقادانه رسانهها در ارکان حاکمیتی محقق شود ... »
در انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران ، رفتار رسانه ها چه در داخل کشور و چه بیرون از آن قابل تامل و بازخوانی است .
صدا و سیما که به عنوان « رسانه ی ملی » با ابعاد « فراگیر » شناخته می شود تا چه حد با معیارهای « حرفه ای » با این موضوع برخورد کرد ؟
با وجود آن که این رسانه فراگیر از بودجه عمومی ارتزاق می کند اما به نظر می رسد که « مرجعیت رسانه ای » خود را تا حد قابل توجهی از دست داده است .
برخی از تحلیل گران حوزه رسانه میزان نفوذ صدا و سیما را در حدود 30 درصد بیان می کنند .
هنوز گردانندگان رسانه این پرسش ها را برای خود جدی تلقی نکرده و همچنان در « توهم دانایی » به سر می برند .
وقتی چنین خلایی در جامعه مشهود باشد ، جامعه مجبور می شود تا نیاز خویش را در سایر رسانه ها مانند تلویزیون های برون مرزی و شبکه های اجتماعی جست و جو کند .
البته شبکه های اجتماعی در عصر رسانه و ارتباطات ، مرجعیت رسانه های رسانه های سنتی را مورد چالش جدی قرار داده اما متاسفانه و به دلایل مختلف که مهم ترین آن « فقدان و یا ضعف سواد رسانه ای » غالب و فراگیر در ایران است ؛ به نظر می رسد که این شبکه ها نتوانسته اند در تعریف و تعمیق دموکراسی در جامعه ایران توفیق چندانی داشته باشند .
مهم ترین آن این است که معمولا به جای دیالوگ ، مونولوگ داریم و گفت و گو جای گفت و شنود را گرفته است . مهم ترین و راهبردی ترین پرسشی که در مورد « استقلال حرفه ای » هر رسانه با هر اسم و رسم مطرح می باشد شریان ها و منابع مالی آن می باشد .
این فرهنگ در حوزه ارتباط و رسانه هنوز تا نقطه مطلوب فاصله معنا داری دارد .
در جهان رسانه ؛ ما « رسانه ی بی طرف » نداریم اما رسانه ها بر اساس اصول و قواعد حرفه ای می توانند ضمن حفظ اعتماد دو سویه با مخاطب اما به وظیفه و ماموریت اصلی خود که همانا « رکن چهارم دموکراسی » است عمل کنند .
در جریان انتخابات اخیر ، رسانه های برون مرزی غالبا خط « تحریم و بایکوت» را دنبال می کردند .
برخی به وضوح مانند « ایران اینترنشنال » از فرط شتاب و بی برنامگی به یک حزب سیاسی تمام عیار و مخالف تبدیل شدند که صدای منتقد و مخالف در آن بازتابی نداشت .
مهم رسیدن به نتیجه از پیش طراحی شده بود .... » .
از آغاز تجاوز وحشیانه ی رژیم اسرائیل به میهن عزیزمان ایران سعی می کنم دیدگاه های مختلف را در این موضوع بسیار مهم مورد مشاهده و مداقه قرار دهم .
به عنوان یک روزنامه نگار و معلمی که درس « سواد رسانه ای » را در مدارس تدریس می کند تلاشم بر این است که تعصبی در مورد افراد و چهره ها و نظرات آنان نداشته باشم .
اما مهم ترین و راهبردی ترین پرسشی که در مورد « استقلال حرفه ای » هر رسانه با هر اسم و رسم مطرح می باشد شریان ها و منابع مالی آن می باشد .
بارها شده که در برخی از این تلویزیون ها و به طور مشخص « ایران اینترنشنال » ؛ مجریان و عوامل و میهمان های آن تلویزیون ، حاکمان جمهوری اسلامی ایران را مکررا به فقدان شفافیت و یا عدم پاسخ گویی مناسب و اقناع گرانه نسبت به مطالبات مردم متهم کرده اند اما هیچ گاه و در هیچ موردی ندیده ام که این تلویزیون برون مرزی به این مهم پاسخ دهد که بودجه این تلویزیون از کجا و چگونه تامین می شود ؟
مگر می شود یک فرد و یا نهاد دیگری را به چیزی متهم کند که خودش آلوده به آن باشد ؟
این نشان می دهد که برنامه ریزان و و دست اندرکاران این تلویزیون فراگیر هنوز و هنوز با الفبای « سواد رسانه ای » و به ویژه اخلاق رسانه کاملا بیگانه اند و شوربختانه خودشان را به تغافل و تجاهل زده اند .
بدون تردید امثال این رسانه در خط و مسیر « رسانه به عنوان رکن چهارم دموکراسی » نیستند و شاید بهتر باشد کارکرد و عملکرد آنان را به نوعی در « ستون پنجم » بیگانگان به عنوان ماشین شست و شوی مغزی جای داد .
رسانه ها با هر خط مشی و تفکر باید بدانند که عملکرد و مواضع آنان در حافظه ی تاریخی جامعه با وجود سیالیت ویژه در جامعه ایرانی خواهد ماند و چیزی نیست که به راحتی و یا سادگی قابل جبران و یا تغییر به ویژه برای بخش تحلیل گر و مطالبه گر آن باشد .
گروه رسانه/
آموزش ما، چون نحوه تفکر و زندگی امان، آکنده از پیش فرض های غلط و زیان بار است. این پیش فرض ها آن قدر شایع می گردند که دیگر مورد تأمل هم قرار نمی گیرند و حتی گاه امری مقدس پنداشته می شوند. این کتاب درباره رویکرد رایجی است که بهترین روش برای وادار ساختن دیگران به انجام کاری را، تعیین پاداش برای آن کار یا احتمالاً و در صورت ضرورت، تنبیه برای انجام ندادن آن، می داند.
مکتب رفتار گرایی ( behaviorism) به نمایندگی اسکینر آمریکایی، نماینده و مُبلِّغ چنین اصلی است: « این کار را بکن تا فلان پاداش را بگیری » . این طرز تفکر چنان در تار و پود ما ریشه دوانده که حدی برای آن متصور نیست. این باور، حتی در بطن اعتقادات ما آن چنان مستحکم شده است که امر بزرگ، عمیق و راز آلودِ ایمان را به پاداش ( = بهشت ) و تنبیه ( = جهنم ) فرو کاسته ایم.
اما ایراد کار در کجاست؟ چه اشکالی و جود دارد که ما از طریق پاداش و تشویق، موجب انجام کاری بشویم که آن را درست می دانیم. در مورد تنبیه شاید کم تر به اعتراض برخیزیم چون همگان اذعان دارند که در نهایت، تنبیه، نفرت و انزجار تولید می کند نه مسئولیت پذیری.
اما تشویق چه؟
مولف کتاب دلایل و شواهد بسیاری را در ردِ این تصور رایج ارائه می کند اما جان کلام او این است که : « تشویق چون تنبیه در نهایت روشی برای کنترل دیگران است، نه ایجاد رفتاری مسئولانه و برانگیختن میل ذاتی به یادگیری و درستکاری » . تنبیه، خشن تر و علنی تر است ولی در پاداش این کنترل، با ملایمت صورت می گیرد که به نظر کُهن، در ذاتِ خود، بسیار ویرانگرتر و خشن تر از تنبیه است زیرا پیام اصلی هر دوی آن ها این است:
« آقا بالا سر را راضی کن تا پاداش خوبی بگیری » .
به باور رفتارگرایان ؛ کنترل، ویژگی غیر قابل اجتناب روابط انسانی است، تنها چیزی که در این میان متغیر است ظرافت آن است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، تمام رفتارها کنترل می شوند و دنیا یک جعبه آزمایشگاهی بزرگ است. اما نویسنده معتقد است نیاز به داشتن حدود و مقررات بسیار متفاوت از آن است که بگوییم یا بخواهیم دیگران، به ویژه در این جا کودکان و نوجوانان ، را کنترل کنیم.
آیا پاداش رفتار را تغییر می دهد؟
پاسخ محکم نویسنده به این سئوال، « خیر » است. او در برابر این پرسش، سه پرسش مهم دیگر را مطرح می کند.
1. پاداش برای چه کسی موثر است؟ پاسخ: موجود نیازمند و وابسته
2. اثر پاداش چه قدر دوام می آورد؟ پاسخ: بسیار کوتاه. تا زمانی که پاداش، جنبه پاداش بودنش را از دست ندهد و یا درخواست پاداش گیرنده بیشتر و بیشتر نشود.
3. پاداش دقیقاً کدام جنبه از رفتار را تغییر می دهد؟ پاسخ: فقط فرد را به اطاعت وا می دارد اما افکار، احساسات و انتظارات و خواسته هایش را خیر.
آیا پاداش عملکرد را بهبود می بخشد؟
پاسخ نویسنده با ذکر و بررسی موشکافانه شواهد و مثال های بسیار، باز هم منفی است. تا زمانی که انگیزه های درونی بیدار نشده و پرورش نیابند، تاثیر پاداش در بهبود عملکرد افراد و سازمان ها، بسیار ناچیز و کوتاه مدت و حتی مخرب خواهد بود.
پنج دلیل ناکار آمد بودن پاداش
1. پاداش اثر تنبیهی دارد
فرض زیر بنایی رایج این است که برای تغییر رفتار دیگران فقط دو راه وجود دارد: تنبیه یا پاداش. اما این دو راهکار فقط زمانی استفاده می شوند که نیروهای میدانی، قادر به بر انگیختن انگیزه های درونی نیستند و در هر دو مورد سرانجام مجبور می شوند برای تدوام رفتار مورد نظر، مرتب بر حجم تنبیه یا پاداش بیفزایند.
در واقع پاداش نیز، مانند تنبیه ماهیتی کنترل کننده دارد هر چند که این کنترل از طریق فریفتن فرد صورت می گیرد. بر اساس تعریف، پاداش، شیء یا امر مطلوبی است که گرفتن آن منوط به تحقق بعضی از شرایط باشد.
تصور کنید که اگر فردی برای رسیدن به پاداشی تلاش کند و به آن نرسد یا در رقابت بازنده شود چه رخ خواهد داد. پاداشی هم که بی قید و شرط به تمام افراد ارائه شود دیگر پاداش نیست.
2. پاداش روابط را مخدوش می کند
پاداش و تنبیه خود موجد نابرابری بوده و کار گروهی را - که شرط لازم و پیش نیاز کیفیت کار قلمداد می شود - مخدوش می کنند. همه ما در جمع، با هوش تر از افراد دیگر به صورت انفرادی هستیم و پاداش در بهترین شکل خود نمی تواند در ایجاد تعاون و همکاری یا حس مشترک تاثیری داشته باشد و بلکه در بیشتر موارد مانع از این اهداف هم می شود.
پیامی که در تمام رقابت ها به شخص داده می شود این است که هر کسی می تواند مانع موفقیت من باشد. این کار به دلیل ایجاد نوعی اضطراب، بر عملکرد فرد تاثیر منفی می گذارد و افرادی را را هم که گمان می کنند شانسی برای برنده شدن ندارند دلسرد می کند.
اصل مطلب در این روش این است: تفرقه بینداز و حکومت کن. اگر به دست آوردن پاداش منوط به کسب رضایت رئیس باشد انگیزه ای نیرومند برای پنهان کردن مشکلات، تظاهر به توانمندی و رواج چاپلوسی و تملق می شود و ما را از صراحت و خطر پذیری بر حذر می دارد.
آن چه در این میان از دست می رود رابطه ای مبتنی بر همدلی صادقانه و واقعی است.
3. پاداش علت ها را نادیده می گیرد
پاداش هرگز راه حل واقعی نیست؛ بلکه نوعی ترفند، راه میان بُر یا مُسکّنی است که مشکل را پنهان می کند و موجب غفلت از علل واقعی می شود.
4. پاداش خطرپذیری را تضعیف می کند
وقتی برای پاداش کار می کنیم دقیقاً کاری را انجام می دهیم که برای کسب پاداش لازم است نه بیشتر. پاداش دشمن کنکاش و جست و جو است. شعار « این کار را بکن تا به فلان پاداش برسی » توجه افراد را روی « فلان پاداش » متمرکز می کند نه روی « فلان کار » .
5. پاداش باعث کاهش علاقه و کنجکاوی می شود
ما - از والدین خیرخواه گرفته تا معلمان و مدیران- دانسته یا ندانسته در هر کاری که پاداش تعیین می کنیم علاقه کودکان را می کشیم. پاداش شاید بتواند رفتار معینی را تا مدتی تضمین کند اما به چه قیمتی؟
تعیین پاداش برای انجام فعالیتی، به منزله اعلام این مطلب است که کار مورد نظر ارزش آن را ندارد که برای خودش انجام شود. با مطرح شدن پاداش، هر امکانی که برای جذاب ساختن یک فعالیت وجود دارد در معرض خطر قرار می گیرد.
اما اگر به دلیلی ناچار به دادن پاداش هستیم، راهکارهای مولِّف برای محدود ساختن تاثیر زیانبار پاداش در بلند مدت از این قرار است:
- از نمایش دادن پاداش بپرهیزید.
- پاداش را شرط کار قرار ندهید.
- هرگز دریافت پاداش را به صورت مسابقه در نیاورید.
- تا جایی که ممکن است پاداش را به صورت یک کار یا تکلیف در آورید.
- حتی الامکان افراد پاداش گیرنده را در چگونگی استفاده از پاداش دخالت دهید.
- سعی کنید افراد را در مقابل تاثیر زیانبار پاداش بر انگیزه، مصون سازید.
اشکال های تعریف و تمجید یا همان تشویق زبانی
شاید تصور کنیم پاداش کلامی، ایرادهای اشاره شده را ندارد. همه ما تشنه تعریف و تمجیدیم و بعضی ها هم که شعارشان آن است که همیشه و هرجا باید از شخص مقابل تعریف کرد. اما نویسنده معتقد است پاداش های کلامی که بوی کنترل می دهند و فرد را وابسته به تایید دیگران می سازند، زیان اشان کم تر از دیگر محرک های بیرونی نیست و کم یا زیاد آن هم فرقی نمی کند. چون:
1- تغییری که که از طریق تعریف و تمجید خواهان آنیم، الزاماً به نفع تعریف شونده نیست بلکه در جهت منافع تعریف کننده است. اگر قبل از شروع کار و تکلیفی از فرد تعریف کنیم، فرایندِ یادگیری مهارت را مختل می کنیم.
2- وقتی از کسی تعریف و تمجید می کنیم آن شخص فشار بیشتری را متحمل می شود تا بتواند مطابق با تعریف ما عمل کند.
3- تعریف و تمجید از دیگران باعث ایجاد این انتظار غیر واقع بینانه در آن ها می شود که همیشه باید موفق باشند و در نتیجه در مواجهه با تکالیف دشوار، از ترس شکست، از رو به رو شدن با آن خودداری می کنند.
4- تعریف و تمجید مانند سایر پاداش ها، اغلب انگیزه درونی را که موجب می شود فرد نهایت تلاش خود را بکند تحلیل می برد.
5- تعریف و تمجید اعتیاد آور است و فرد تمجید شده دیگر توانایی کوچک ترین و ملایم ترین نقد یا انتقادی را نخواهد داشت.
6- گاه تعریف و تمجید، احساس نامنی و شکاکیت را در فرد مخاطب افزایش خواهد داد. « چرا او دارد از من تعریف می کند؟ او به دنبال چه هدفی است؟ ......»
نویسنده برای کاهش آثار زیان بار تعریف و تمجید، توصیه های عملی زیر را پیشنهاد می کند.
1- از شخص تعریف نکنید؛ از کارش تعریف کنید .
به جای آن که بگویید : واقعاً نویسنده خوبی هستید ؛ بگویید : واقعاً داستان قشنگی است .
2- حتی الامکان تعریف خود را متوجه موارد خاص کنید.
به جای آن که بگویید : واقعاً داستان قشنگی است ؛ بگویید : آخر داستان که قهرمان اصلی در باره آن چه که اتفاق افتاده کمی گیج و مبهوت می ماند خیلی خوب تمام شده است .
3- از تعریف و تمجید دروغین و غیر ضروری خودداری کنید
عریف و تمجید نسبت به رفتار واقعی و به صورت طبیعی و ملایم ابراز شود نه برای کارهای انجام نشده و به صورت اغراق آمیز و تصنعی.
4- از تعریف و تمجیدهایی که جوّ رقابت ایجاد می کنند بپرهیزید
هرگز در تعریف، کسی را با دیگری مقایسه نکنید. این کار همکاری را به رقابت یا حتی دشمنی تبدیل می کند. « همه به جز استوارت بازنده اند » به رابطه استورات و هم سالانش آسیب می زند، استوارت را ترغیب می کند که فقط در جهت جلب رضایت گوینده حرکت کند و مهم تر آن که این تعریف بر اساس این فریب استوار شده است که هدف او در واقع تعریف از استورات نیست بلکه کنترل دیگران است.
5- تعریف مثبت از شخص باید در خلوت انجام شود
اگر قرار است معنای شایستگی و برتری را برای مخاطبان، بیشتر روشن سازیم اول باید از خود بپرسیم که آیا واقعاً این کار ضروری است؟ و دوم باید سعی کنیم بدون جار و جنجال و در قالب گفت و گو این کار را انجام دهیم تا با برگزاری جلسه ای علنی برای اعلام و معرفی.
اما چرا اکثر افراد به جای توصیف کار، با رگبار تعریف و تمجید به طرف مقابل پاسخ می دهند؟
اول، انجام این کار نیازی به فکر و تامل ندارد و کم خرج و آسان است. بر عکس توصیف کار، مستلزم مهارت، دقت و توجه است.
دوم، تعریف و تمجید احساس خوبی در خود گوینده ایجاد می کند.
سوم، بسیاری از ما نگران آن هستیم که مبادا صِرف توصیف و تشریح، عملی بی ثمر و حاکی از سردی و بی رغبتی باشد. همگی نیازمند محبت بی قید و شرط هستیم، حال آن که تعریف و تمجید نیز مانند تمام پاداش ها مشروط است:
« فقط در صورتی که این کار را بکنی، آن را خواهی گرفت » .
اما چه باید کرد ؟
وقتی کودکان نخستین بار پا به مدرسه می گذارند بی نهایت مجذوب دنیای اطرافشان می شوند. آن ها از توانایی نوشتن اسم خود و شمارش هر آن چه در مقابل دیدگان شان قرار می گیرد و درک علائم و تابلوهای اطرافشان غرق در شادی می شوند. مجذوب داستانی می شوند که معلم برایشان می خواند و شعرهایی ساده، آن ها را سرشار از لذت می کند. کودکان در حالی به خانه برمی گردند که آموخته های جدید و ارتباط بین آن ها وجودشان را یکپارچه هیجان کرده است و به محض ورود می گویند: « می دونی امروز چی یاد گرفتم؟ »
اما با گذشت زمان این هیجان و شگفت زدگی از بین می رود. از دست تکالیف می نالند و برای تعطیلات آخر هفته و عید و تابستان لحظه شماری می کنند.
اما چگونه این اتفاق می افتد؟
به عقیده نویسنده از زمانی که کودک تلاش می کند انتظارات دیگران را بر آورده سازد از رضایت والدین گرفته تا کسب رضایت معلم.
مفهوم کنترل به ما کمک می کند تا دریابیم که پاداش چگونه از فراگیران مشتاق، افراد بی قراری می سازد که برای تمام شدن کلاس ثانیه شماری می کنند ؟
نسخه ای که راه حل تمام مشکلات را را در ترکیبی از پاداش و تنبیه می داند، چشمه شوق و خلاقیت کودکان را می خشکاند. کودکان برای یادگیری نیازی به پاداش ندارند. میل به یادگیری، امری طبیعی است.
در تمامی سنین، تاثیر انگیزه درونی در یادگیری، نیرومندتر از پاداش است.
آن چه در انگیزه مهم است میزان آن نیست، منشا و ماهیت آن است. انگیزه بیرونی، هر قدر هم زیاد، می تواند در عمل مانعی برای موفقیت باشد.
اگر می گوییم نه تنبیه و نه تشویق راهکارهایی مناسب برای ایجاد کردن رفتاری مشخص نیستند به این معنا نیست که دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا فرد خود علاقه مند شود؛ بلکه وظیفه اولیای آموزشی ایجاد شرایطی است که یادگیری را ممکن می سازد و محرک های درونی را بیدار می کند.
خلاصه ای از روش های مفیدی که نویسنده کتاب، جهت ایجاد این شرایط ارائه می کند عبارت است از:
پاداش ها را حذف کنید
اگر معلمی از همین فردا استفاده از محرک های بیرونی مانند ماه و ستاره و کارت جایزه و دفتر نمرات کلاسی را کنار بگذارد، دانش آموزان از خوشحالی فریاد نخواهند کشید و صاحب انگیزه درونی نخواهند شد. دانش آموزان می توانند به نمره بیست و دیگر مشوق ها معتاد شوند و بدون آن ها میلی به انجام تکالیف نداشته باشند. این حقیقت که دانش آموزان در طول زمان به این جا رسیده اند که یادگیری را برای گرفتن پاداش انجام بدهند بدان معناست که بازگشت به انگیزه های درونی ممکن است روندی کُند و دشوار باشد، ولی هر چه این روند دشوارتر باشد ضرورت انجام آن مبرم تر خواهد بود و حتی یک لحظه را هم نباید از دست داد.
2- در ضرورت نمره دادن تجدید نظر کنید
نمره دادن به صورت جزء جدایی ناپذیر سیستم آموزشی در آمده است و رهایی از آن بسیار دشوار به نظر می رسد. اما چرا؟
موافقان، دلایلی مانند موارد زیر را برای ملاک قرار دادن نمره در آموزش مطرح می کنند:
الف. ترس از نمره بد و امید به گرفتن نمره خوب موجب عملکرد بهتر دانش آموز می شود.
ب. نمره، عملکرد دانش آموزان را از هم تفکیک کرده و در پذیرش دانشجو و تعیین شغل مفید واقع خواهد شد.
پ. نمره، دانش آموز را نسبت به کارش آگاه می سازد و زمینه های تلاش بیشتر را مشخص می کند.
اما ؛
الف. در واقع نمره، صرف نظر از توجیهی که برای به کار بردن آن می شود، تاثیری نیرومند در از بین بردن انگیزه دارد و فقط این امکان را به مدیران می دهد تا کودکان را طوری طبقه بندی کنند و برچسب بر آن ها بزنندکه دیگر گریز از آن ممکن نباشد
ب. نمره دقتی ساختگی دارد و ارزیابی بی طرفانه و عینی آن زیر سئوال است. گزارشی ناقص از قضاوتی غیر دقیق توسط داوری جهت دار که میزان نامعلومی از مهارتِ دانش آموز را در باره درصدِ نامشخصی از یک موضوع نشان می دهد. سنجشی که می تواند از معلمی به معلم دیگر و حتی از زمانی به زمان دیگر فرق کند.
مهم ترین وظیفه مراجع آموزشی اعتلای سطح یادگیری و آموزش است نه گزینش دانش آموزان و دانشجویان.
پ. حقیقت آن است که دانش آموزان یاد گرفته اند برای آگاهی از توان و کفایت خود، به نمره تکیه کنند. اما نمره اطلاعات مفیدی در این زمینه در اختیار آن ها قرار نمی دهد و توجه آن ها را به میزان عملکردشان منحصر می کند نه به آن چه می کنند یا می آموزند. روش های دیگری هم برای تامین این هدف وجود دارند که جنبه تنبیهی آن ها کم تر و جنبه اطلاعاتی اشان بیشتر است.
3- با نمره گرایی مبارزه کنید
برای مبازره با نمره گرایی لازم است در مسیر درست، قدم های کوچک و واقع بینانه برداریم. پدران و مادران سئوال در باره نمره یا قشقرق به پا کردن در باره کارنامه را کنار بگذارند. به جای صحبت کردن از نمره، از کودک خود بپرسند: « بهترین کاری که امروز توی مدرسه کردی چی بود؟ » ، « آیا مطلبی نشنیدی یا نخواندی که برایت جالب باشد؟ » ، « وقتی مسئله ریاضی را حل کردی، چه احساسی بهت دست داد؟ » ، « به نظرت چرا رای گیری می شود؟ » و...
با این حال اگر حذف نمره برای معلم دشوار است، توصیه های زیر می توانند در کاهش آثار زیانبار آن، مفید باشند:
1- 3 تعداد تکالیفی را که قرار است به آن ها نمره یا امتیاز دهید محدود سازید یا ترجیحاً اصلاً نمره دادن را کنار بگذارید.
به جای نمره دادن، اظهار نظری سازنده و مفید در باره کار دانش آموز، به صورت شفاهی یا کتبی ارائه دهید
2 - 3 امتیازها را محدود کنید.
مثلاً زیر موارد غلط، خط بکشید و بنویسید: تصحیح شود، مثبت یا تصحیح شود، منفی .
3- 3 تعداد رتبه ها را به دو رتبه ( مثلاً: A و کامل نیست) کاهش دهید.
4- 3 وقتی دانش آموزان در حین یادگیری هستند هرگز به آن ها نمره یا رتبه یا حتی پاداش ندهید.
امتحان های متوالی هفتگی روند یادگیری را کند می سازند و فرصت بررسی دانسته ها را از او می گیرند.
5 - 3 هرگز به تلاش دانش آموز رتبه یا نمره ندهید.
اگر دانش آموزی حین یادگیری - مادامی که می کوشد چیزی را یاد بگیرد - نمره پایین دریافت کند ممکن است برداشتش چنین باشد: « تو موفق نمی شوی حتی اگر تلاش کنی » .
6 - 3 هرگز نمرات یا امتیازات را روی منحنی نبرید.
7 - 3 تا حد امکان دانش آموزان را در روند ارزشیابی شرکت دهید.
این، بدان معنا نیست که بعد از امتحان، شما پاسخ درست پرسش ها را بخوانید و آن ها خودشان به برگه ی خودشان نمره بدهند. بلکه به معنی آن است که برای تعیین ملاک های ارزیابی یادگیری، از همفکری دانش آموزان استفاده کنید.
اگر فقط معلم در کمرنگ کردن نقش نمره بکوشد و در نهایت مجبور باشد گزارش کتبی از نمره دانش آموزان به مدیر مدرسه ارائه دهد، تلاش معلم بی نتیجه خواهند ماند. کنار گذاشتن نمره موجب نارضایتی بعضی از والدین خواهد شد چون نمره امتحانی، تنها پنجره آن ها به روی وقایعی است که در مدرسه رخ می دهند. باید راه های دیگری برای اطلاع آن ها از وضعیت تحصیلی فرزندانشان فراهم سازید.
4- یادگیری را به عنوان یک کشف درآورید
نقش معلم این نیست که به دانش آموز تاکید کند تا درباره موضوع معینی مطلب یاد بگیرد، بر عکس، باید او را در کشف موضوع یاری دهد. راهکارهای زیر می توانند میل به مکاشفه را در کودکان برانگیزد:
1- 4 شرایط یادگیری فعال را فراهم کنید.
نه تنها کودکان بلکه بزرگسالان نیز با شیوه های عملی، بهتر یاد می گیرند تا یک جا نشستن و گوش دادن.
2 - 4 دلیل انجام تکالیف را بیان کنید.
دلیل اصلی عدم مشارکت مفید دانش آموزان در انجام تکالیف، می تواند قصور معلم در توجیه اهداف و فواید موضوعات آموزشی باشد.
3- 4 کنجکاوی آن ها را برانگیزید.
مثال: در وسط داستان، خواندن را قطع کنید و از کودک بپرسید: « به نظر تو، بعد چه اتفاقی می افتد؟، به نظرت او چرا این کار را کرد؟ »
4 - 4 خود یک الگو باشید.
وقتی پدر و مادر یا معلم در باره شروع هفته و آغاز کار غُر بزنند نباید از کودک توقع داشته باشندکه نسبت به رفتن به مدرسه شور و شوق نشان دهند.
هم چنین مطلع ساختن دانش آموزان از علائق معلم، اعتراف معلم به ندانستن، سرسختی در مقابل شکست، مشورت با دانش آموزان در پیدا کردن راه حل و نشان دادن روش فهم مطالب دشوار، می تواند معلم را به الگویی عملی در جهت توجه به روند کشف در فرایند یادگیری تبدیل کند.
5 - 4 از اشتباهات استقبال کنید.
معلمِ با تجربه با مشاهده خطای دانش آموز جبهه گیری نمی کند و عصبانی هم نمی شود. بروز اشتباه ما را از طرز تفکر دانش آموز آگاه می کند و تصحیح فوری اشتباهات تاثیر مثبتی در روند یادگیری ندارد.
5- بر سه اصل انگیزش ( هما= همکاری، محتوا، اختیار ) تاکید نمایید
یکی از مشکل سازترین موضوعات در نظام های آموزشی تاکید بر ساکت بودن دانش آموزان است.
تاکید بر سکوت، مانند اکثر ویژگی های مدارس ما، از این تفکر رایج سرچشمه می گیرد که معلم را خزانه ای از اطلاعات فرض می کند که ذره ذره دریای دانش خود را در ظرف دانش آموزان می ریزد و دانش آموز باید منفعلانه پذیرای این اطلاعات باشد و آن ها را حفظ کند و هر گاه معلم خواست، آن ها را ابراز کند تا معلم از انتقال شان مطمئن شود.
تا زمانی که این الگوی عقیم را از نظام آموزشی خود کنار نگذاریم هرگز معنای آموزش واقعی را نخواهیم یافت.
هر راه حلِ جایگزینی باید بر سه اصل انگیزش مبتنی باشد
همکاری: یادگیری گروهی
مطالعات نشان داده است که مشارکت در گروه های فعال موجب می شود دانش آموزان در باره خود، دیگران و موضوع یادگیری احساس مثبتی پیدا کنند. به علاوه، یادگیری گروهی، موثرتر از یادگیری بر حسب الگوی رقابت ( الگویی که دانش آموزان مقابل یکدیگر قرار می گیرند و برای رتبه و جوایز محدود با هم رقابت می کنند ) یا الگوی جدایی از یکدیگر ( الگویی که تکالیف کلاسی، تکالیف منزل و نیز آزمون ها، همه به صورت انفرادی برگزار می شوند ) است.
محتوا: موضوعاتی که ارزش یادگیری دارند
در حال حاضر بخش بزرگی از تکالیف دانش آموزان مربوط به موضوعاتی است که ارزش تلاش ندارند و نیاز به تفکر خلاقانه در آن ها بسیار کم است و ارتباطی با دنیای واقعی کودکان ندارد. یادگیری جدا از بافت زندگی است و مفاهیم آموزشی به اجزایی بسیار کوچک تقسیم شده اند که هیچ ارتباطی با کل ندارند.
دانش آموزان باید با آن ها مشغول باشند تا زنگ تفریح بخورد. محتوای عاری از جذابیت برنامه های درسی، تجربه هیجان انگیز یادگیری را به انجام تکالیفی ملال آور تبدیل کرده است. دانش آموزان مجبور می شوند به جای خواندن ادبیات به حل کتاب های تمرین در این زمینه بپردازند.
برای تحول در این زمینه توجه به ویژگی های زیر می تواند راهگشا باشد:
- فرد زمانی بیشترین توان خود را در انجام تکالیف به کار می رود که تکلیف نه آن قدر آسان باشد که ملال آور باشد نه آن قدر مشکل که سبب اضطراب و احساس عجز شود. کودکان ذاتاً به تکالیفی علاقه دارند که هم انجام آن ها در توانشان باشد و هم از لحاظ رشد، فراتر از سطح فعلی آن ها باشد.
- تغییر و تنوع تکالیف عامل دیگری است که به رشد انگیزه درونی کمک می کند. مشخص کردن چند تکلیف که هر دانش آموز بتواند به میل خود یکی را انتخاب کند میل رقابت را در دانش آموزان کاهش داده و توجه را به یادگیری سوق می دهد.
- برای بالا بردن جذابیت تکالیف، گاه می توان آن ها را در قالبی دیگر عرضه کرد و شاخ و برگی جالب به آن ها افزود. مانند آموزش های نرم افزاری یا اینترنتی که در بافتی تخیلی عرضه می شوند.
اختیار: استقلال در کلاس
به هر معلمی گفته شود چه مطلبی را در چه مدتی و به چه روش و نوع ارزیابی باید درس بدهد، احساس ناخوشایند کنترل را درک کرده و اشتیاقش به کار فروکش می کند. اما چنین موضوعی در مورد دانش آموزان نیز صدق می کند.
این که باید به دانش آموز در انتخاب روش انجام تکلیف و گاه، انتخاب محتوا، آزادی عمل داد سه دلیل دارد :
نخست این که اساساً دادن آزادی عمل و حق انتخاب به دیگران، امری مطلوب و اخلاقی است چون نشانه احترام ما به آن هاست. دوم این که این کار به نفع خود معلم نیز هست و تدریس را به صورت همکاری جذابی بین معلم و دانش آموز در خواهد آورد. سومین دلیل برای آزادی عمل دانش آموزان آن است که مطالعات نشان داده است این امر، شیوه ای موثرتر بوده و موجب می شود دانش آموزان هر بار که که خود تکلیف اشان یا روش ها و ابزارهای حل مسائل اشان را انتخاب کرده اند، تکلیف بیشتری در مدت زمانی کوتاه تر انجام داده، به راه حل های بهتری رسیده، خلاقیت بیشتری نشان داده، غیبت کم تری داشته و حتی نمرات بهتری کسب کرده اند.
این بر معلم است که دریابد تا چه حد می تواند به دانش آموزان اختیار دهد. هم چنین این معلم است که پیشنهادها و گزینه های زیادی را ارائه می دهد و کودکان از آن میان، دست به انتخاب می زنند.
6- در کنار کودکان باشید نه در برابر آن ها
این که کودک باید حدود و مقرارتی را در موارد مختلف رعایت کند بحثی ندارد ولی معقول بودن این حدود مقرارت سخن دیگری است. حدود و مقرارت را زمانی می شود تایید کرد که :
الف) هدف آن ها قابل دفاع باشد ( مثلاً از آسیب رساندن کودک به خودش یا دیگران جلو گیری کند ).
ب) میزان محدودیتی که اعمال می کند در حداقل باشد ( مثلاً در مورد کودک نوپا جلوی دسترسی او را به کشوی کاردها و چنگال ها بگیرد، نه این که دامنه حرکت او را محدود به فضایی کوچک کند) .
پ) نحوه رعایت و حفظ حدود و مقرارت نیز باید مورد توجه قرار گیرد. اگر باید به هر دلیلی بر حرف خود پافشاری کنیم و قاطع باشیم و می توانیم با فشار کم تری این کار را انجام دهیم، عقل سلیم حکم می کند که چنین کنیم. اگر کودک با خواهش کردن سر جایش می نشیند لزومی به دستور دادن نیست و اگر با دستور دادن انجام می دهد نیازی به رفتن به سمت او نیست و اگر می توان کودک را آرام سر جایش نشاند نیازی به خشونت نیست.
درسی که تنبیه می دهد استفاده از قدرت است و به کودک نمی گوید چرا و چگونه رفتار کند. گاه توسل به شیوه های تنبیهی ناشی از این ترس است که مبادا کودک خاطی " قسر در برود .
این ترس و نگرانی ناشی از این دیدگاه در مورد ماهیت و سرشت انسان است که فکر می کنیم کودکان ذاتاٌ به رفتارهای ضد اجتماعی تمایل دارند و فقط ترس از تنبیه می تواند مانع این رفتارها یا تکرار آن ها شود.
یا این که رابطه خود و کودک را بیشتر به مثابه یک نبرد می بینیم که ما نباید در آن بازنده شویم.
اما در مقابل کودکی که مرتکب خطا می شود واکنش و راه حل دیگر این است که این موقعیت را « لحظه ای درس آموز » در نظر بگیریم. فرصتی که می توان همراه با آن، به کودک چیزی آموخت و مشکلی را حل کرد. در چنین مواقعی واکنش درست آن نیست که بگوییم : چون بد رفتاری کردی باید تنبیه شوی ؛ بلکه این است که بگوییم : این جا کار اشتباهی اتفاق افتاده است. حالا باید ببینیم چه کار می توانیم در باره آن انجام دهیم.
همکاری با کودک در حل مشکل، حاکی از اعتماد و اطمینان ما به اوست و این پیام را به او می دهد که من مطمئنم که تو این موقعیت را درک کرده و اگر مهارت های لازم را داشته باشی مسئولانه رفتار خواهی کرد.
تنبیه باعث تشدید رفتار مشکل ساز شده، مشکلات زیر بنایی را حل نکرده و ارزش های منفی را شکل می دهد. باید در جّوی عاری از فشار و تهدید، علت اصلی مشکل را پیدا کرده و با کمک کودک در رفع آن ها بکوشیم.
میل به تنبیه، حاکی از عجز و نا امیدی ما در یافتن روش برخورد درست است.
وقتی کودک نافرمانی می کند باید ببینیم که انجام چه کاری را از او خواسته ایم و منطقی بودن خواست های خود را مورد پرسش قرار دهیم. این اولین قدم در راه گشودن مشکل است. و گام بعدی همراهی با کودک برای یافتن برنامه و راه حلی مشترک است. وقتی کودکان از تنبیه نترسند برای جبران مافات پیش قدم خواهند شد.
تربیت اخلاقی بدون پاداش
در امر تربیت، برخورد با رفتار غیر مسئولانه یا حتی ممانعت از بروز آن کافی نیست. تاکید بر مثبت ها و کمک به کودک در پرورش ارزش های مثبت اجتماعی است
رهنمودهای کلی زیر می توانند در ایجاد این ارزش های مثبت یاری رسانند:
نوع دوستی
اگر کودکان مورد توجه و احترام و محبت قرار گیرند و احساس امنیت کنند، جرئت سئوال پیدا کرده و به ما اعتماد می کنند
الگو برداری
کودک به لحظه لحظه رفتار ما توجه دارد و از آن ها یاد می گیرد و الگو بر می دارد. ما خود باید با رفتار و گفتارمان بذر این ارزش های مثبت را در جان آن ها بکاریم.
توضیح دادن و دلیل آوردن
حل مشکل مستلزم صحبت با کودک و آوردن دلایل و توضیحات قانع کننده است. اما این فقط کافی نیست. توضیحی که به کودک ارائه می شود نباید فقط به ذکر آثار منفی مورد نظر محدود شود بلکه باید در کنار آن، او را تشویق به فکر کردن در باره ارزش های مثبت کار مقابل آن کار بد کنیم.
اِسناد انگیزه های مثبت
باید هم خود اعتقاد داشته باشیم و هم به کودک بگوییم که که کودکان واقعاً دوست دارند بزرگسالان را راضی نگه دارند اما گاه فاقد مهارت های لازم برای رسیدن به آن خواست ها هستند. کار خطای کودک ناشی از شرارت و سرکشی و خودخواهی او نیست. بلکه از ناتوانی او در تشخیص واکنش درست یا جلوگیری از بروز واکنش نادرست است.
ایجاد فرصت برای توجه و محبت به دیگران
دادن فرصت به کودک برای کارهایی چون مواظبت از خواهر یا برادر کوچک تر، کمک به دانش آموزان دیگر در یادگیری مطالب درسی، همکاری با سایر هم کلاسی ها برای حل مشکلات، به کودک، رفتار بر اساس تعاون و همکاری و محبت را خواهد آموخت.
اهمیت درک و تصور موقعیت دیگران
تمامی اهداف اخلاقی و انسانی زمانی میسر خواهد شد که کودک یاد بگیرد خود را به جای دیگران بگذارد و افکار و احساسات و نگرش آن ها را به زندگی دریابد. ناتوانی برای بیرون آمدن از خود و درک دیدگاه های دیگران، علت بسیاری از رفتارهای مشکل ساز است.
ما خود را زمانی می توانیم به جای دیگران بگذاریم که متوجه شویم با وجود تفاوت های سطحی بسیار، اساساً همه در انسانیت خود مشترکیم و شباهت هایمان بسیار بیشتر از تفاوت هایمان است.
آموختن این اصل طلایی به کودکان، نیازمند آن است که خود، الگویی عملی برای این ویزگی ها باشیم و از این ویزگی برای مشکل گشایی استفاده کنیم. هم چنین می توان از کتاب خواندن و تماشای فیلم برای آموزش این مسئله استفاده کرد یا حتی این ویژگی را مستقیم به کودک آموزش داد. مدارس نیز می توانند با تشکیل جلسه های کلاسی، تعیین فعالیت هایی برای ایجاد وحدت و یکپارچگی بین دانش آموزان، مانند بازی و سرودهای دسته جمعی، برنامه های فراکلاسی مانند جلسات بین کلاس ها یا با معلمان و مسئولان مدرسه، تاکید بر ادبیات جامعه مدار در کتاب های درسی یا خواندن این گونه کتاب ها در کلاس، به پرورش و تقویت این حس همبستگی و اتحاد با دیگر انسان ها یاری برسانند.
تاکید و تمرکز کتاب بر روی مسائل آموزشی است اما البته به مسائل محیط کار و خانواده و تربیت کودکان هم می پردازد. تمامی مدعیات نویسنده با شواهد و مدارک بسیار و بررسی های بسیار دقیق و شکاکانه و موشکافانه همراه شده است که ارزش علمی کتاب را دو چندان می کند. هر چند که این شواهد و مثال ها و مدارک و مستندات مربوط به جامعه ایالات متحده آمریکاست اما تا حد زیادی با واقعیت های بسیاری از جوامع کنونی، از جمله کشور ما، همخوانی و هم پوشانی دارند.
کتابی است بسیار خواندنی و البته مهم و بسیار ضروری برای تمامی دست اندرکاران آموزشی کشورمان اعم از معلمان و مدیران و حتی والدین و مدیران ادارات و سازمان های دولتی و خصوصی. این کتاب که در 319 صفحه، با ترجمه سرکار خانم اکرم کرمی و از سوی انتشارات صابران منتشر شده است؛ از ترجمه ای بسیار خوب و روان برخوردار است که لذت خواندن آن را دو چندان می کند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تعادل، تناسب و تفاهم آدم ها گاه به تقابل، تخاصم و تضاد منافع یا تفکر منجر می شود. این رو به رویی مابین دو نفر، یک گروه بزرگ تر و بعضا دو ملت یا دو کشور به وجود می آید. در جنگ ها، فقط جسم آدم ها نمی میرد. شاید جسم زنده باشد اما روان یا روح و عقل او را همراهی نکند.
در جنگ ها روح آدمی نیز پژمرده و پرپر می شود. در سایه جنگ گونه های مختلفی از پرندگان، حشرات، حیوانات اهلی یا غیراهلی و صدالبته پوشش گیاهی نیز، می سوزد، می میرد و نابود می شود. گونه هایی که فراوان و یا در حال انقراض هستند. خاک نیز قابلیت کشت و قدرت باروری خود را از دست می دهد. هوا نیز با ذراتی اسیر می شود که سوزانده اکسیژن است و تنفس سالم را غیرممکن می کند.
هر ابزار جنگی ذاتا و لزوما برای تخریب، نابودی و نیستی خلق شده است. در این بین ساخته ها و سازه ها و سازنده آنان یعنی انسان ها که به دو گروه نظامی و غیرنظامی تقسیم می شوند نیز می میرند. صدای انفجار هر دم مرگ را تداعی می کند. چون نمی توانی فاصله یا محل اثبات موشک یا راکت و... را حدس بزنی یا ببینی پس مرگ را نزدیک می بینی.
باید قبول کرد که تاریخ در قضاوت خود بیشتر اوقات موفقیت های درخشان و شکست های چشم گیر نیروهای متخاصم را ثبت می کند تا تأثیر جنگ بر مردم عادی را. یک نیروی نظامی، دوره های آموزشی لازم را می بیند و برای جنگ و جنگیدن آماده می شود اما افراد عادی خصوصا کودکان و زنان و همه آنانی که دوره سربازی را سپری نکرده اند با سازوکار جنگ و عواقب آن بیگانه اند پس بیشترین آسیب را می بینند.
همیشه و از کودکی در بازی شطرنج نیز حس خاصی به ردیف جلو یعنی سربازان داشته و دارم. لذا معتقد نیستم چون نیروهایی نظامی هستند باید بمیرند و یا پیش مرگ هموطنان خود شوند. مرگ زیبنده هیچ کس نیست اما مع الاسف وقوع برخی از تلخی ها اجتناب ناپذیر است.
اگر طی جنگ جهانی اول و دوم، گفته می شد بدون هواپیمای جنگی یا زیردریایی و جنگ تن به تن، از راه بسیار دور نیز می توان جنگید کسی باورش نمی شد. اما امروز همگام با تمامی پیشرفت ها، نرم افزارها و سخت افزارهای جنگی نیز دگرگون شده اند. امروز شاهد هستیم که بدون داشتن مرز مشترک و یا بدون استفاده از هواپیماهای نفربر نیز می توان از فاصله 1200 تا 2500 کیلومتری با راکت، ریزپرنده، موشک ، پهپاد و...جنگید.
حال اگر باروت یا دینامیت اختراع نمی شد، وضعیت تخاصم مابین بشر چگونه رقم می خورد؟ اما متأسفانه اختراع خوب و بد ندارد و هر چیز تازه و تسهیل گر، ارزشمند است. پس داستان جنگ گسترده توأم با صدای مهیب انفجار به طور مختصر بدین گونه ادامه یافت:
بر طبق آنچه از قدیم گفته اند چینی ها باروت را در زمانی پیش از عصر مسیحیت درست کرده بودند، ولی این ماده از هنگامی شروع به گسترش در سایر نقاط جهان کرد که به دست اروپاییان افتاد. اروپاییان در قرن چهاردهم استفاده از باروت را آغاز نمودند. از سال 1845 به بعد یک شیمیدان آلمانی پنبه باروتی و یک دانشمند ایتالیایی نیتروگلیسیرین را فرآوری کردند که قدرت انفجار هر یک رفته رفته بیشتر می شد. تا این که آلفرد نوبل در 25 نوامبر سال 1867 خبر اختراع ماده منفجره دینامیت را اعلام کرد.
شاید او پیش بینی می کرد که دول مختلف برای استیلاجویی یا به منصه اثبات رساندن اهداف خود، چگونه به جنگ با یکدیگر تا نابودی دشمن متخاصم خواهند پرداخت و برای همین جایزه صلح نوبل را تأسیس کرد.
دینامیت یک اختراع مهم بود که کاربردهای فراوانی در صنعت و معدن داشت، اما به سرعت در جنگها نیز مورد استفاده قرار گرفت و خسارات زیادی به بار آورد.
پس از انتشار خبر نادرست درگذشت آلفرد نوبل در یک روزنامه فرانسوی که او را به عنوان « سرمایه دار مرگ » معرفی کرده بود، او از این موضوع ناراحت و دچار عذاب وجدان شد پس به این فکر افتاد که چگونه میتواند در اذهان عمومی به عنوان یک فرد مثبت شناخته شود؟ او برای تسلّی خیال خود اقدام به تأسیس جایزه صلح نوبل کرد.
نوبل در وصیتنامه خود، ثروتش را برای اعطای جوایزی در پنج رشته فیزیک، شیمی، فیزیولوژی و پزشکی، ادبیات و صلح به کسانی که بیشترین خدمت را به بشریت کردهاند، اختصاص داد. علاوه بر عذاب وجدان، عوامل دیگری مانند تمایل به تشویق پیشرفت علمی و بشردوستانه نیز در تصمیم نوبل برای تأسیس این جایزه نقش داشتند.
وقتی گفته می شود آموزش در هر کشوری حرف اول را می زند، به نظر عده ای بزرگ نمایی است. به جملاتی از نیچه فیلسوف و موسیقی دان آلمانی که الهام بخش هیتلر در جنایات دو جنگ جهانی بود دقت کنید:
* آرامش همیشگی نیز کسل کننده است؛ گاهی طوفان هم لازم است.
* اراده زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!
* جنگ، قانون ابدی زندگی است و صلح، آسایش میان دو جنگ است.
نیچه شرم و حیا و یا زمان کافی نوبل را برای عذاب وجدان گرفتن نداشت. او مخترع نبود اما قدرت تحریک و نفوذ شدیدی برای جنگ افروزی داشت. به جز او بزرگانی از دو کشور آمریکا و انگلیس که روحیه استعمارگری و جنگ افروزی گسترده ای در سطح جهان دارند نیز جنگ را پدیده ای عادی و رفتار طبیعی بشر دانسته اند.
از جمله:
* ما از جزیره خود دفاع خواهیم کرد، به هر قیمتی که باشد، ما در سواحل خواهیم جنگید، در مزارع و تپه ها خواهیم جنگید، در خیابان ها خواهیم جنگید و هرگز تسلیم نخواهیم شد. ( وینستون چرچیل)
* اگر جنگ نباشد، ژنرال بزرگی هم در کار نخواهد بود. اگر موقعیت عالی وجود نداشته باشد، دولتمرد بزرگ به وجود نمیآید. اگر لینکلن در زمان صلح زندگی می رد، هیچ کس نام او را نمی دانست. ( تئودور روزولت )
*من با همه جنگ ها مخالف نیستم. آنچه با آن مخالفت می کنم یک جنگ احمقانه است. یک جنگ عجولانه. ( باراک اوباما)
* اگر می خواهیم از توهین اجتناب کنیم، باید بتوانیم آن را دفع کنیم. اگر می خواهیم صلح را که یکی از قوی ترین ابزارهای رفاه ما است، تضمین کنیم، باید بدانیم که ما همیشه آماده جنگ هستیم. ( جورج واشنگتن)
متأسفانه در این جنگ نابرابر و تحمیلی، ملت ایران شاهد خود فروختگان وطن فروشی بودند که در ابعاد گوناگون به نفع دشمن عمل می کردند. در اصطلاح رایج جاسوسی می کردند. خود این موضوع به اندازه کافی تأسف بار بود، اما چرایی آن تلخ تر از زهر بود.
وقتی گفته می شود آموزش در هر کشوری حرف اول را می زند، به نظر عده ای بزرگ نمایی است. هر یک از ما شاید به یاد داشته باشیم که در مدرسه یا محل کار، مدیران برای سهولت سیاست مدیریتی خود و یا خوش خدمتی به بالا دستان، عده ای را با خصوصیات خاص پاچه خواری و یا حسادت به موفقیت و پیشرفت تحصیلی یا شغلی افرادی، به عنوان جاسوس کلاس یا مدرسه یا محل کار تعیین می کردند و می کنند.
در نتیجه چنین نگاه و تربیتی، امروز برخی تا حد رسوایی وطن فروشی از داخل به اسرائیل، اطلاع رسانی می کند. امید که درس عبرتی باشد و دیگر هیچ مدیری ضعف های خود را با چنین ترفندی غیراخلاقی لاپوشی نکند.
در ضمن ؛
باید از خودمان بپرسیم چرا چنین خائنانی در کشور اسرائیل به نفع ایران وجود ندارند ؟
امید ملت و کشور ایران قابلیت و توانمندی لازم جهت دسترسی به نتایج مطلوب و ایده آل را از این جنگ داشته باشند و تمامیت ارضی، استقلال، دوام و ثبات ایران عزیز ثبت شود بر جریده عالم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، اطلاعیه ای را درباره لغو آزمونهای مدارس و آزمون ورودی مدارس سمپاد و نمونه دولتی صادر کرده است . ( این جا )
در این اطلاعیه آمده است :
« به اطلاع دانشآموزان، والدین و جامعه آموزشی کشور میرساند؛ بر اساس تصمیم ستاد عالی آزمونها و با توجه به شرایط موجود، تمامی آزمونهای مدارس(امتحانات داخلی و غایبین موجه) و آزمون ورودی مدارس سمپاد (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) و مدارس نمونه دولتی لغو گردید. مدیریت بحران، یعنی تربیت انسانهایی که در دل ناآرامی، بتوانند آرام بمانند و درست عمل کنند. این دقیقاً همان کاریست که مدرسه باید ادامه دهد .
تاریخ جدید برگزاری این آزمون ها متعاقباً از طریق درگاه های رسمی وزارت آموزش و پرورش و خبرگزایهای رسمی کشور اعلام خواهد شد.
وزارت آموزش و پرورش همواره در تلاش است تا بهترین شرایط را برای آموزش و پرورش دانشآموزان فراهم آورد و امیدواریم با همکاری تمامی ذینفعان، این دوره نیز با موفقیت سپری شود » .
پرسش « صدای معلم » از وزارت آموزش و پرورش آن است که دلیل و یا دلایل ستاد عالی آزمونها برای اتخاذ این تصمیم چه بوده است ؟
منظور از « شرایط موجود » دقیقا چیست ؟
این در حالی است که سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرده فرمانده کل قوا هنوز برای کشور شرایط جنگی اعلام نکردهاند . ( این جا )
آیا مدیریت بحران در چنین مواقعی فقط « تعطیل کردن » و « فرار از حل مساله » است ؟
آیا اتخاذ این گونه تصمیم ها به معنای پاک کردن صورت مساله مطابق معمول نیست در حالی که مدارس باید بر اساس ماموریت خود و به ویژه در چنین شرایطی ؛ آموزش را تعطیل نکنند و تامین امنیت روان را راهبرد اصلی خویش قرار دهند .
در روزهای بحرانی، بیش از همیشه به عقلانیت در تصمیم گیری نیاز داریم.
تعطیلی مدارس شاید در ظاهر راهی برای حفظ امنیت باشد، اما در باطن، جامعه را از ستون اصلی آرامش و ثبات محروم میکند.
مدرسه فقط محل آموزش نیست؛ جایی است برای تمرین تحمل، قانونمداری و زیستن در شرایط دشوار .
دانشآموز ایرانی باید بیاموزد که بحران، بخشی از واقعیت جهان امروز است .
ما به نسلی نیاز داریم که در برابر فشار، پخته تر شود نه خاموشتر. بلوغ فکری، در پناه آموزش مداوم و هدایتشده شکل میگیرد، نه در انزوا و ترس .
مدیریت بحران، یعنی تربیت انسانهایی که در دل ناآرامی، بتوانند آرام بمانند و درست عمل کنند. این دقیقاً همان کاریست که مدرسه باید ادامه دهد .
مدارس ما باید محیطی برای آموزش مهارتهایی باشد که در دوران بحران ضروریاند: از مدیریت اضطراب گرفته تا آشنایی با اصول پناهگیری، کمکهای اولیه و تصمیمگیری مسئولانه در شرایط غیرعادی.
و اما در چنین شرایطی باید این پرسش مهم را از دست اندرکاران مطرح کرد که فلسفه ی آموزش دروسی مانند « آمادگی دفاعی » با صرف بودجه و و زمان و نیروی انسانی چه بوده است ؟
در ضرورت آموزش این درس چنین آمده است : ( این جا )
« برنامه درسی آمادگی دفاعی شامل برنامهریزی برای آن دسته از آموزشها و مهارتهایی است که در زمینهی دفاع عامل و غیر عامل در برابر تهدیدها و تهاجمات نظامی و غیر نظامی ( جنگ نرم، جنگ روانی و...) دشمنان نظام و عناصر وابسته به آنها و همچنین، مقابله با برخی مخابرات ( طبیعی و انسانی)، در قالب اسناد مانند راهنمای برنامهی درسی و...، صرفا کتاب درسی نیست. امروزه حوزهی یادگیری بسته آموزشی است که کتاب بخشی از آن است. مانند: کتاب دانشآموز، بستهی آموزشی و ....، و تجربههای عملی مانند کلاس درس، اردوی عملی و... ارائه میگردد.
از طرف دیگر در عصر حاضر پدافند غیر عامل به عنوان دفاع بدون استفاده از سلاحهای جنگی، یکی از محورهای مهم دفاع همه جانبه در کشور ما میباشد. این امر مهم نیز یکی از اهداف اساسی برنامهی درسی آمادگی دفاعی میباشد.
برنامهی درسی آمادگی دفاعی سعی دارد ضمن بیان پیام صلحطلبی اسلام، دانشآموزان را هوشیار نماید تا فریب بازیگردانان دنیای به ظاهر متمدن امروز را نخورند.
زیرا این درس در پی آن است که دانش آموزان:
- نسبت به تهدیدات عصر حاضر و دوستان و دشمنان میهن شناخت کافی داشته باشند؛
- روحیهی غیرت مندی، سلحشوری، وطن دوستی و اعتماد به نفس در مقابل دشمنان خود و ملت کسب نمایند؛
- نسبت به هویت دینی و ملی خود مباهات نمایند؛
- انسانهایی ولایتمدار، منتظر، معتقد به جهاد و شهادت طلب باشند؛
تا بتوانند در مسیری که رضایت خداوند در آن است و مقاصد آن حیات طیبه میباشد، حرکت نمایند » .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
20 نکتهای که دارم این چند روزه به آن فکر می کنم و شاید خواندنش خالی از لطف نباشد:
۱.جنگ مصیبت است و خوشحالی از آن سفاهت.
۲.جنگ شر مطلق است و صلح مهم تر از حقیقت.
۳. وطن مهم هست ولی مهمتر از آن، آدمیان ساکن در وطناند، هم به فکر وطن باشیم و هم به فکر انسانها.
۴. خواندن و آگاهی در همه روزگاران امری لازم است و در این روزگار خاص و برای ما مردمان به خصوص امری واجب.
۵. هیچ کشوری با دخالت خارجی به دموکراسی نرسیده است که ما دومی اش باشیم پس حتی اگر به وضع موجود معترض هستیم باز نباید مدافع حمله خارجی باشیم.
۶.ما مردمانی با حافظه تاریخی ضعیف هستیم و برای همین نه از گذشته درس می گیریم و نه برای آینده برنامه داریم و اساس این همه تنازعات در کشورمان این است که درکی از تاریخ نداریم.
۷. می شود با سیاستهای حکومت مخالف بود ولی باید فرق گذاشت بین مخالفت و به خاطر مخالفت در آغوش دشمن افتادن.
۸. سیاست و حکمرانی خیلی پیچیده تر از مطالب فضای مجازی است که ما آنها را در اینجا می خوانیم یا می بینیم.
۹. تحلیلهای تمام پژوهش ها نشان میدهد جنگ بیشترین ضربه را به مردم عادی و اندیشه های ترقی خواهانه وارد می کند و اساسا جنگ دموکراسی را نابود می کند و محدودیت ها را بیشتر.
۱۰. جنگ در هر نوع آن مذموم است ولی دفاع یک امری مقبول است و با اینکه تمام جنگ ها در آخر با صلح پایان می پذیرد ولی اثرات جنگ به دههها و نسلها سرایت می کند و باید از الان به فکر آینده باشیم.
۱۱. رسانهها امروزه راوی حقیقت شده اند حقیقتی که منحصرا از قلم و لنز خودشان هست پس نباید اعتماد صد در صدی به آن ها داشته باشیم چون حقیقتی که بازگو می کنند شاید واقعیتی نداشته باشد.
۱۲. تبلیغات همیشه مهم بوده است و امروزه مهمتر چرا که شاید جای مظلوم و ظالم را با هم عوض کنند.
۱۳. بیشتر مراقب بچه ها باشیم چون به دور از کلیشهگوییهای همیشگی آینده متعلق به آنهاست.
۱۴. نمی دانم چطور ولی باید به فکر آموزش های جایگزین برای روزهایی که بچه ها به مدرسه نمیروند باشیم.
۱۵. به این فکر کنیم که اگر حرف نزنیم، استوری نگذاریم، پست منتشر نکنیم یا تحلیل های خود را در جمع های مخصوصا خانوادگی مطرح نکنیم چیزی از ارزش های ما کم نمی شود!
۱۶. گاهی سکوت از همه چیز بهتر است.
۱۷.از خدمات سلامت روان و حوزههای مربوط به بهداشت روانی در همه ایام و به خصوص این ایام خاص بیشتر استفاده کنیم.
۱۸. ترس و دلهرهای افراد نزدیک مان را همدلانه بپذیریم و بیشتر درک شان کنیم.
۱۹. کمتر اخبار را پی گیری کنیم مخصوصا از اسکرول کردن صفحات اینستاگرام و تلگرام بپرهیزیم و برای روان خود ارزش قایل بشویم.
۲۰. و شاید در آخر آرزو کنیم که روزی برسد که تمام کینه ها و دشمنیها و جنگ ها پایان بپذیرد و جنگ ها در افکار آدمیان باشد نه در اعمال.
اینها لزوما شاید درست نباشند ولی فکر کردن به آن ها شاید مفید باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید