پیرامون شخصیت علمی، فلسفی و زیبایی شناختی و مباحث جهان و انسان شناسی و تاثیر گزاری جهانی این فیلسوف بزرگ در عرصه های مختلف تا هم اکنون مطالب ارزشمند فراوانی گفته و نوشته شده است از " سیر حکمت در اروپا " گرفته تا " نقد تفکر فلسفی غرب" آثار ویل دورانت، برتراند راسل و امثال "اتیل ژیلسون" و "کاپلتسون" و اثر ارزشمند دیگری به نام " کلیات فلسفه " جملگی ابعادی از کلیت وجودی و دیدگاه فلسفی افلاطون منعکس نموده اند.
افلاطون و فلسفه اش از امهات اندیشه و تعقل و تفکر به شمار می آید. بسیاری از ایده ها و نظرات سقراط را به افلاطون منتسب می نمایند. می توان ادعا نمود اساسا اصل و تمامیت فلسفه به میزان قابل ملاحظه و تحسین برانگیزی مدیون و مرهون افلاطون است. به حق ایشان را از استوانه ها و ستون های اصلی و غیرقابل انکار دانش و فلسفه برشمرده اند. این جمله از افلاطون است که " فلسفه، راز و نیازی است که روح در آن مشتعل می شود." به قولی آیا خبر کوردلان تاریک روان از این راز و نیاز بی نیاز توانند بود؟ همان فلسفه ای که به قول "استاد دادبه" به دلستان سیم بری می ماند که گذشتن از روی بر آنان که شربتی از سرچشمه عشق و زیبایی نوشیده اند و بویی از محبت برده اند، بسی دشوار است."
افلاطون منادی فلسفه ای بود که وقتی " در تیرگی گور فرو می غلتد که خورشید فکر فرو می رود و ماهتاب اندیشه به ورطه تاریکی ها در اوفتد و این همه جز با نابودی کامل انسان صورت نمی بندد، چرا که انسان تا هست می اندیشد، تا هست فکر می کند و تا فکر و اندیشه هست فلسفه نیز هست، که فلسفه فرزند راستین تفکر است. مگر برترین امتیاز انسان از دیگر حیوان ها تفکر او نیست؟ انسان، بی تفکر چه تواند بود و با دیگر جانوران چه تفاوت تواند داشت." (همان)
افلاطون را بیشتر و عمدتا با مُثُلِ افلاطونی و مدینه فاضله اش می شناسند. این اندیشمند و متفکر بزرگ جهان بشریت، از قبل از میلاد مسیحی نفوذ استراتژیک و عمیق در فلاسفه قرن ها بعد همچون کانت و هگل و نیچه داشت. به نظر نگارنده اگر اختلاف نظر فلسفی فی میان افلاطون و مثلاٌ ملاصدرا و برخی فلاسفه مشهور و مطرح غرب و شرق در باب ذهن و عین و روح و چگونگی پیدایش آن و تقدم و تاخر در ماده و روح دیده می شود، نه به مفهوم نادیده انگاشتن کنه مطالب و وجوه دیگر و از نظر انداختن برخی حقایق از ناحیه آن فیلسوف عالی مقام می باشد. ضمن این که این ایده وجود دارد که استنتاجات متفاوت است، مضافا این که، افلاطون، علاوه بر پردازش به مباحث و زوایای متعارف و آگاهی به جوانب امر و سیر تطور استکمالی علم و فلسفه، موضوعات را از جنبه ی باطن و عرفان و معنی به تصویر کشیده است.
در بحث جزء و کل، جوهر اشیاء، سیر تطور ماده و روح تا برسد به ایده و آرمان و یوتوپیا و موضوعاتی همچون حکومت، حاکم فیلسوف و فیلسوف حکیم، سیاست، دموکراسی و حقوق و هنر، بررسی و ارزیابی کرده است. افلاطون سعی می نمود سیاست و دموکراسی و آزادی را با فضیلت، سعادت، نبوغ، شجاعت، عدالت، دیانت و نخبه بودن گره بزند و عوام زدگی و سطحی نگری و تفکر "پوپولیستی" را منزوی سازد.
انتقادات افلاطون به برخی واژه ها و عناوین و پارادایم های روزمره و متعارف و شعاری و روبنایی از آن جهت بود که می خواست، زیربنا و زیرساخت های فلسفی، سیاسی و اجتماعی و مذهبی، با حقیقت و باطن و جواهر اساسی و بنیادین همگنی و همخوانی داشته باشد.
در واقع ، ساختار شکنی های وی از سر دلسوزی و بازسازی و بازآفرینی و مثبت گرایی بود. کتاب معروف "جمهوریت" افلاطون مؤید چنین مدعا و نظریه ای می باشد. اگر افلاطون سخن از حقیقت و غایات و ماوراءالطبیعة و لذت فلسفی به میان می آورد از رئالیسم گریزان نبود. او بسیار متوازن و متعادل و عقلانی می اندیشید.
افلاطون، مسئله معرفت- شناخت را ضمن جدل یا دیالکتیک مورد بث قرار می داد همان گونه که سقراط عمل می کرد. بحث از ذات – ذات گرایی و "نومن" نیز از جمله ابتکارات و مشهورات افلاطون می باشد. مقصود او از نومن عبارت است از واقعیت چنان که به خودی خود وجود دارد و موضوع شناسایی عقلی است. گفته شده برای نخستین بار این فیلسوف بزرگ یونان قدیم واژه ی " ایده = انگاره را در معنی موجود مجرد به کار برد. افلاطون ایده ها را هستی های واقعی شمرد و بنیاد و اصل هستی های مادی محسوب داشت.
در کتاب ارزشمند دانشمند محترم جناب استاد اصغر داد به (کلیات فلسفه) پیرامون انکارگرایی افلاطونی یا مثالی چنین آمده است:" فلسفه افلاطون در درجه اول متوجه تربیت فردی و اجتماعی، یعنی متوجه اخلاق و سیاست بود و در درجه دوم به جهان شناسی و کشف حقیقت عالم توجه داشت. تمام زندگی افلاطون در این تلاش گذشت تا عاقل ترین مردم را برای امر حکومت آماده سازد و بر سر آن بود تا کاری کند که یا فیلسوفان شاه شوند یا شاهان فیلسوف گردند!
در جنب این تلاش اساسی، افلاطون کوشیده است تا با طرح نظریه ی"مُثُل" به راز دهر پی ببرد و معمای هستی را حل کند. خلاصه ی نظریه ی مثالی یا عقیده ی انکارگرایانه ی وی را می توان در این عبارت خلاصه کرد:" جهان، نه بود است و نه نبود است. بلکه نمود است."مقصود این است که هر نوع از موجودات این جهان چه موجودات مادی مثل جماد، گیاه و حیوان، و چه موجودات معنوی مثل بزرگی، کوچکی و شجاعت، یک نمونه کامل و حقیقی در جهانی دیگر- که جهانی حقیقی و اصلی است دارد.
نمونه های مذکور دارای وجود حقیقی هستند و آنچه در این جهان وجود دارد، اعم از موجودات مادی و معنوی، همه نمودند، یعنی در مقابل آن نمونه های کامل یا "بودها" وجودی ضعیف دارند. اگر آن نمونه های کامل را اصل به حساب آوریم موجودات این جهانی، به منزله عکس ها یا سایه های آنها محسوب می شوند. نمونه های کامل را که وجود حقیقی دارد، خود افلاطون، ایده نامیده است. کلمه ایده را حکمای اسلامی به مثال ترجمه کرده اند و به صورت مُثُل جمع (جمع مکسر) بسته اند. به نظر افلاطون، مُثُل یا مثال موجوداتی هستند جاودانی، ثابت و غیر مادی (مجرد) و جایگاه آنها عالم معقولات یا جهان مُثُل است. حواس، از شناخت مُثُل عاجزند. فقط عقل می تواند آنها را دریابد. علم واقعی نیز علم به مُثُل است. در مقابل جهان مُثُل ، جهان محسوس (مادی) گذرنده و تغییر پذیر قرار دارد و به همین علت تغییر پذیری، نشناختنی است! و متعلق علم واقعی قرار نمی گیرد. یعنی علم واقعی، علم به جهان مادی نیست.
افلاطون می گفت: اگر حس، معیار حقیقت باشد، فیلسوف و کودک، حقیقت را یکسان درمی یابند. تنها عقل است که می تواند توده ی درهم محسوسات را نظم ببخشد و به علم صحیح دست یابد.
افلاطون بر آن بود که اولاً: ذهن انسان "لوح نوشته" است. یعنی روح آدمی پیش از آن که به این جهان آید در آن عالم (عالم ارواح = عالم مُثُل) همه حقایق را آموخته و چون به این جهان آمده آنها را فراموش کرده است و باید بکوشد تا به یاد آورد. ثانیاً: عالم واقعی نه علم به محسوسات که به علم به معقولات (حقایق = ذات ها = مُثُل) است و نه از راه حس که از راه عقل و به مدد عقل حاصل می شود.
البته بایستی توجه نمود که افلاطون، با عنایت به جامع الاطراف بودن و تمام بعدی نگریستنش و همچنین دارا بودن ایده و نظرات مدرن در عصر خویش و نسبت به فلاسفه انکارگرای محض و مطلق و خیال پردازان و ذهن گرایان افراطی منهای عین گرایی و واقع اندیشی که داشته و بحث جمهوریت وی با آن نظرات بلند و وسیع و عمیق روان شناختی و جامعه شناسانه و پردازش به اجتماع در کنار فرد و امورحکومت، سیاست، مدنیت و پرهیز دادن دیگران از انزوا و وهم اندیشی و نیز دیدگاه های جالب و تحسین برانگیز زیبایی شناسی و هنر و شعر و موسیقی، هرگز نخواسته به صرف ایده آل پرداخته و حس و تجربه را انکار و رد نماید. او نیز هماره سعی می نمود همچون کانت میان عین و ذهن، حس و عقل و ماورءالطبیعة پل بزند و فراتر و کامل تر از آنچه که هیوم و برکلی می اندیشیدند، اندیشه نموده و متحقق سازد. در نهایت و غایت امر می توان گفت از منظر این متفکر بزرگ یونان و جهان، نبایستی اهم و مهم و تقدم و تاخر و متن و بطن و ذات و طباقا عن طباق و درجات و هزارتوی هستی را به بوته ی فراموشی و تاق نسیان سپرد.
این حقیقت مسلم از منظر ویل دورانت در کتاب مهم لذات فلسفه نیز معقول نمانده و بدان اشاراتی شده است. ایمان گرایی و پرداختن به متافیزیک و ذات هستی و عشق به حقیقت و ذات هستی از ناحیه ی افلاطون همانند ایده و دکترین برخی فلاسفه در عهد قدیم یا قرون وسطی و اسکولاستیک نبود که متاسفانه ایمان و عشق و معنویت و متافیزیک را در مقابل و علیه عقل و علم و دانش و رئالیسم و تمدن و مدنیت و حس قرار دادند و مع الوصف زمینه ساز پارادایمی شدند که بعدها در عهد نوزایی و رنسانس، برخی و نه البته همه، به ایمان و متافیزیک تاختند و برخی به اشتباه چنین استنباط نمودند که مذهب و ماوراء الطبیعة مخالف عقل، حداقل ریاضی و رشد و توسعه و تکامل و صنعت می باشد.
در یونان باستان، زنون ایلیائی با به بازی گرفتن عقل و استدلال به رشد عشق و ایمان (مطابق سلیقه و نیت و قصد خویش) کمک کرد!
هر چند می توان پذیرفت که اگر ایمان نباشد فهم حقیقت میسر نمی گردد و پیروزی به اصطلاح عقل بر ایمان نیز که بوی یک جانبه گری از آن به مشام می رسد درست و منطقی نمی باشد، اما جنگ متافیزیک با فیزیک و ماوراء طبیعت با طبیعت نیز اصولی و پذیرفتنی نیست. هر دو لازم و ملزومند نه تحجر و نه تجدد افراطی ، هیچ یک، قهرمان پیروز میدان تعادل و توازن و انصاف نیستند.
بایستی دید چه چیزی باعث شد تا ژان ژاک روسو ، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم، انسان متفکر را حیوانی فاسد شمرد و مردم را به سوی ایمان و احساس خواند!؟
و کانت عقل را از درک حقیقت عاجز دانست و اعلام داشت مردم تا دلشان بخواهد می توانند به خدا و روح و ... معتقد باشند. مقصود کانت از این سخن آن بود که فقط به مدد عشق و ایمان و صفای دل، اثبات چنین مسائلی امکان پذیر است و تنها با بال شوق می توان تا بیکران ها و تا سرزمین حقیقت های برتر به پرواز در آمد. ضمن آن که حس و تجربه و دانش روز از دید او و افلاطون مطرود و منفور نبود.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه با بیانی دلکش به دفاع از عقل برخاسته است. می گوید: راست است که غریزه (احساس، عشق و ...) دوست داشتنی است و عشق لحظه ای از اندیشه ی سالی خوش تر است، اما امروزه باید از حق عقل دفاع کرد. زیرا عقل همواره یاور انسان بوده است. نه تنها در تمدن بلکه از همان وقتی که امواج عظیم یخ از قطب شمال به جنوب سرازیر شد عقل به فریاد انسان ضعیف رسید تا همچون ماموت های نیرومند نابود نشود!
برخی اندیشمندان، افلاطون را همچون انکساگوراس (450 ق.م) و دکارت در عصر جدید در عداد و طبقه ی دوگرایان برشمرده اند. زیرا افلاطون به دو جهان یعنی جهان مثال (جهان ارواح) و عالم حواس (عالم ماده) قائل بود. اعتقاد به وجود مبدإ عاقل محرک (خدا روح جهان) در مقابل عنصر مادی غیر متحرک لاشعور (جهان، ماده) نیز در همین سلک می گنجد. البته پر واضح است که ماده در ظاهر لاشعور و بدون روح است. و اِلّا به تعبیر قرآن کریم آنچه در آسمان ها و زمین هستند خداوند را تسبیح و تقدیس و تنزیه می نمایند. حرکت جوهری ملاصدرا و نظریه و آراء پس از نیوتون نیز مؤید و مصدق چنین واقعیت واصلی است. تجزیه پذیر بودن اتم و زیر مجموعه و ذرات آن امری است علمی و غیر قابل کتمان. بنابراین صرف و محض گرایی ها و تقابل و تنافرها مورد قبول نیست. این که با نفی مطلق و یا در سایه ضعیف قرار دادن معنی و روح، ماده گرایی صرف در عصر جدید اگر ----- گردد، همان سان که مارکس ، ژرژ پولیتسر و دیگران و تا حدودی راسل و به میزان قابل ملاحظه ای هابز و گاسندی متفکران معروف و مطرح، عنوان ساختند قابل تأمل، تردید و اعجاب و نقد می باشد. البته هابز و گاسندی هر دو متأله و موحد بودند برخی هم از آن طرف افتادند مثل برکلی که می گفت ماده ساخته ی ذهن می باشد.
در رد اتهام الحاد به افلاطون همین بس که از منظر این دانشمند بزرگ و سقراط و ارسطو و بسیاری از فلاسفه ی قدیم و جدید و حتی قرون وسطی و از دیدگاه دکارت، مالبرانش و لایپ نیتس و .... انسان دارای روحی است مستقل از بدن. این رود مجرد (غیر عادی) و جاویدان نیز هست و با نابودی تن نابود نمی گردد، همین موضوع، اثبات گر معاد و عالم بقاء و قیامت می باشد. این که فیلسوفانی شهیر و بزرگ چون سنت آنسلم، دکارت، لایپ نیتس و هگل به دلیل وجودی اشاره کرده و معتقد بودند ما موجودی را که از هر حیث کامل است و کامل تر از آن ممکن نیست می توانیم تصور کنیم. این موجود فقط در ذهن نیست و مسلما در خارج از ذهن هم وجود دارد، چنین موجودی خداست، ملهم و منبعث از فلسفه ی والای افلاطون می باشد.
در باب شهود گرایی نیز افلاطون را در زمره ی شهودگرایان دانسته اند. بر مبنای این مذهب و مشی، که مذهب فطری و ذوقی نیز نامیده می شود احکام اخلاقی از فطرت و ذوق انسان سرچشمه می گیرد. به عبارت دیگر ، احکام اخلاقی، از طرف آن نیروی غریزی که وجدانش نامند صادرمی گردد. فلاسفه ی قدیم (افلاطون و ارسطو ....) و نیز فیلسوف عهد جدید یعنی توماس کارلایل و همچنین ژزف باتلر در انگلیس تا فخیته و کانت در آلمان از این نظریه دفاع کرده اند. آقای افلاطون را در زمره ی سعادت گرایان هم آورده اند. به نظر آنان آرامش و نیک بختی را باید در لذات روحانی جست. فی المثل لذت ناشی از یک عمل بزرگ فکری ، با لذت حاصل از وفاداری و خدمت به هم نوع بسی گرانبهاتر و آرامش بخش تر از لذات جسمانی زودگذر است .
بنابراین میزان ارزش یک عمل اخلاقی بستگی به مقدار سعادتی دارد که از آن حاصل می گردد .
علاوه بر افلاطون ، سقراط و اپیکور و پیروان آن ها سعادت گرا بودند .
از فلاسفه جدید ، شافتنبری را نیز در زمره سعادت گرایان برشمرده اند .
در باب اخلاق ، افلاطون را نظر چنین بود که عمل نیک نتیجه علم به نیکی و معرفت بدان می باشد . در چنین صورتی ، فرد بر آن است تا خویشتن را منزه و پاکیزه و دارای سجایای اخلاقی بسازد . از منظر این فیلسوف ، اگر مردمان نیکی ( خیر ) را بشناسند به بدی ( شر ) نمی گرایند .
این فیلسوف ، مسائل اخلاقی را مبتنی بر ما بعدالطبیعه می کند و می کوشد تا مشکلات اخلاقی را هم به مد نظریه مثل حل کند .
به نظر او ، خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند . روح انسانی قبل از حلول در بدن ، در عالم « مثل » از « خیر مطلق » بهره برده است و اینک که در سراچه ترکیب ، تخته بند تن شده است و قادر نیست تا در فضای عالم قدس به گردش آید ، یعنی از خیر و سعادت دور شده است ، چاره ی کار در آن است که دل و اندیشه خود را از آلودگی پاک کند و بدین منظور باید به فضائلی آراسته گردد . این فضائل عبارتند از :
حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت .
افلاطون می گوید : هر کدام از قسمت های بدن را فضیلتی است .
فضیلت سر ( جنبه عقلی ) حکمت است ، فضیلت دل یا قلب ( جنبه اراده ) شجاعت است و فضیلت شکم ( قوه شهوانی ) عفت و پرهیزکاری است .
چون فضائل مذکور ( حکت ، شجاعت و عفت ) را جمعا مورد توجه قرار دهیم ، عدالت پدید می آید . بدین معنی که چون آدمی به کمک ریاضت به حکمت و شجاعت و عفت آراسته گردد ، عدالت بر زندگی او حکومت می کند و چنین انسانی خردمند و سعادت مند خواهد بود . ( کلیات فلسفه )
چون به فلسفه و نظریه اخلاقی افلاطون نظر می افکنیم ، می بینیم وی فیلسوفی بسیار منطقی ، معقول ، معنوی ، روحانی و متعادل و پسندیده بود بر خلاف رواقیان و و کلبیان که افراط و تفریط و اشکالات عمده ای داشتند ؛ افلاطون علوه بر آن که به جنبه افلاکی انسان توجه داشت هرگز از معاش ، مدنیت و تلاش و جهاد و در میدان بودن گریزان و غافل نبود .
کرامت و ارزش انسان در فلسفه ی او موج می زند و لذا جایگاهی بس ممتاز و ارزنده برای ایشان رقم می زند .
در باب زیبایی شناسی ، به نظر افلاطون ؛ زیبایی در مرحله عالی و اوج آن با خیر و نیکی یکی و هم آهنگ است و هنر باید جزء اخلاق باشد .
میزان زیبایی هر موجود بستگی تام و تمام با میزان بهره ای دارد که آن موجود از زیبایی مطلق برده است .
موسیقی نیز در آراء او جایگاه ویژه ای داشت . افلاطون می گفت روح انسانی از راه موسیقی ، تناسب و هماهنگی می آموزد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را نیز پیدا می کند .
شخصی که روحا منظم است درستکار نیز هست . موسیقی ، نه تنها خلق و احساسات را تلطیف می کند ، بلکه در حفظ سلامت و درمان پاره ای بیماری های روحی نیز موثر است .
افلاطون معتقد بود اگر شکل و وضع موسیقی عوض شود ، قوانین اساسی حکومت نیز با آن عوض خواهد شد .
افلاطون نه تنها زیبایی را ملکوتی می دانست که همانند فیثاغورث بر آن بود که آواهای خوش نیز بنیادی ملکوتی و آسمانی دارند و روح انسان پیش از آن که بدین جهان آید و اسیر تن شود هم با زیبایی های اصیل و زیبایی مطلق ، نیک آشنا شده ، هم از نغمه های خوش ملکوتی سرمست گردیده است و اینک در این جهان با دیدن زیبایی ها و شنیدن آواهای خوش به یاد آن زیبایی ها و آن نغمه ها می افتد و به سوی آن پر می کشد ...( کلیات فلسفه )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
خوش به سعادتان ، به گمانم شما مطابق هرم مازلو از مراحل و مراتب اولیه عبور کرده اید که چنین درگیر مسائل فلسفی شده اید.
به نظرم اکثریت همکاران همچون خود بنده هنوز درگیر برآورده کردن نیازهای اولیه (فیزیولوژیک) خود و خانواده هستند و حوصله خواندن مطلب شما را ندارند.
آقای محمد
سلام
ضمن تشکر از نظر شما
سخن معلم در همه جنبه ها وارد می شود و نگاهی جامع و گل نگرانه نسبت به آموزش دارد .
همکاری استاد فرهیخته جتاب آقای افراسیابی با گروه سخن معلم برای ما یک افتخار است .
پایدار باشید .