
همین که جناب حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش، به مناسبت روز جهانی معلم ، پیام داده اند ( این جا ) ، نشانه شجاعت ایشان است. اما این شجاعت نصفه و نیمه است و ذیل تعابیر ایدئولوژیک و سیاسی پیام ، محو و نابود می شود.
قبل از حاجی میرزایی، مرتضی حاجی، وزیر وقت آموزش و پرورش در سال ۱۳۸۳ و علی اصغر فانی در سال 94 به مناسبت روز جهانی معلم پیام صادر کردند که هر دو جاندارتر و حرفه ای تر از پیام وزیر کنونی بود.
پنجم اکتبر برابر با 14 مهرماه ، از سوی یونسکو «سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد» روز معلم اعلام شده است، منظور از اعلام این روز این بود که جامعه و مخصوصا اولیا و دانش آموزان در این روز از زحمات طاقت فرسای معلمان قدردانی کنند و با حضور در مدرسه یا فرستادن کارت پستال معلمان را خوشحال کنند.

بعد از اینکه در انتخابات ریاست جمهوری سال 96 ، موضوع سند 2030 تبدیل به یک مناقشه انتخاباتی شد، از سوی جریان اصولگرا اتهامات سیاسی علیه یونسکو مطرح شد و سند 2030 مورد هجوم قرار گرفت. هجوم به یونسکو در حالی صورت گرفت که ایران یکی از اعضای اولیه این نهاد وابسته به سازمان ملل بوده و عضویت آن بعد از انقلاب نیز ادامه داشته است. در این پیام هیچ اشاره ای به نام یونسکو و تاریخچه تعیین روزی به نام روز جهانی معلم نمی شود. در این پیام بر نقش حرفه ای معلمان تاکید نمی شود.
اساسنامه کمیسیون ملی یونسکو در ۱۳ ماده در سال ۱۳۲۸ ه.ش. توسط هیات وزیران تصویب شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این اساسنامه مورد بازنگری قرار گرفت و سرانجام در ۱۷ ماده و۴ تبصره تنظیم و پس از تایید وزارت فرهنگ و آموزش عالی در جلسه مورخ ۲۹ شهریورماه سال ۱۳۶۶ توسط هیات وزیران به تصویب رسید. مرکز عمل و معرف هر کشور در یونسکو « کمیته ملی یونسکو » است.
در ایران رئیس کمیته ملی یونسکو، وزیر علوم، تحقیقات و فن آوری است. این کمیته که در راس آن یک مقام دولتی قرار دارد برقراری ارتباط بین یونسکو و نهادهای علمی، آموزشی و فرهنگی داخل کشور را برعهده دارد. در شورای عالی کمیته ملی علاوه بر وزیر علوم، وزرای خارجه، ارشاد اسلامی، آموزش و پرورش و رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست و رئیس صدا و سیما نیز حضور دارند. دبیرکل کمیته ملی یونسکو هم با ابلاغ وزیر منصوب می شود.
ظاهرا با ترکیب کمیته ملی یونسکو ، فضایی برای رخنه و نفوذ احتمالی استکبار از طریق یونسکو وجود ندارد.
نکته مهم این است که کشور آمریکا و دولت اسراییل در اعتراض به سیاست های حمایتی یونسکو از آرمان فلسطین و هژمونی کشورهای جهان سوم بر این نهاد ، به عنوان اعتراض از آن خارج شده اند و حضور و تاثیری در یونسکو ندارند.
در پیام حدودا 140 کلمه ای وزیر، تنها یک جمله 23 کلمه ای به موضوع روز جهانی معلم مربوط است: "فرارسیدن 5 اکتبر، مقارن با ۱4 مهر و روز جهانی معلّم را به شما مشتاقان تعلیم و تربیت تبریک و تهنیت میگویم."
در این پیام هیچ اشاره ای به نام یونسکو و تاریخچه تعیین روزی به نام روز جهانی معلم نمی شود. در این پیام بر نقش حرفه ای معلمان تاکید نمی شود. بر عکس، پیام وزیر پر از کلمات نامانوس و تعابیر عقیدتی در مورد آموزش و پرورش است. معلمان به عنوان "حامیان معنوی و هادیان فکری انسانهای روزگار " معرفی می شوند." که با" اتّکال به خداوند متعال و اتکا به سیرهی نظری و عملی پیامبران الهی و نیز با ابتنا بر شیوهی حیاتبخش معلّمی" در مسیر "سبز آفرینش " گام بر می دارند.

در پایان هم از معلمان خواسته می شود که : "رویکرد انسانها را نسبت به مقابله با بلایای طبیعی و بیماریهای فراگیر و واگیرداری مانند کرونا، ارتقا و اعتلا دهند. " که موضوعی مربوط به نهادهای بهداشتی و دولتی است.
مساله امروز ما زوال شغل معلمی به عنوان یک حرفه تخصصی و تمام وقت است. مساله این است که در جامعه و در میان مردم نیز معلمی اعتبار خود را از دست داده است و معلم دیگر الگوی جوانان نیست. مساله این است که معلم دیگر به شغل خود افتخار نمی کند.
معلم امروز انسانی ژنده پوش، غمگین و مضطرب و در معرض کووید ۱۹ است که در حل نا معادله پیچیده دخل و خرج زندگی درمانده است. روز معلم چه جهانی و چه ملی و مذهبی، برای معلم جز غم و اندوه، دستاوردی ندارد.
در حالی که آموزش و پرورش ما با چالش های اساسی روبه رو است و نظام آموزشی ما به دلیل بی اعتنایی به تحولات و پیشرفت های دنیا گرفتار رکود و بحران است، ما همچنان درگیر بحث های پایان ناپذیر در مورد تقدم یا تاخر تعلیم برتربیت و ماجراهای گزینش معلمان و تغییرات چندین باره کتاب های علوم انسانی برای تطبیق روایت های تاریخی با وقایع و تحلیل های روز هستیم.
آیا وقت آن نرسیده که نگاه مسوولان به آموزش و پرورش واقعی شود و به جای تکرار شعار های سیاسی و بار کردن همه وظایف به دوش نحیف آموزش و پرورش، توقعات خود را از این وزارتخانه و معلمان واقعی کنند؟
گروه خبرنگاران حوزه آموزش و پرورش

باید اِستاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد!
"احمد شاملو"
فرانتس کافکا، داستان کوتاهی با عنوان «جلو قانون» دارد که بهفارسیِ "صادق هدایت" در دسترس است. پاسبانی پیشاپیش قانون، قد برافراشته و مردی میخواهد از درب آن بگذرد و وارد قانون شود. مرد که با ممانعت پاسبان مواجه میشود، میپرسد: آیا ممکن است که بعد داخل شود؟ پاسبان میگوید: «ممکن است، اما نه حالا.» و ادامه میدهد: «من آخرین پاسبان نیستم. جلوی هر اتاقی پاسبانی تواناتر از من وجود دارد.» پس مرد ترجیح میدهد که: «انتظار بکشد تا به او اجازهی دخول بدهند.»
پاسبان، او را کمی دورتر از در مینشاند. آن مرد تا سالها منتظر میماند و پاسبانهای دیگر را فراموش میکند. پاسبان اولی به نظر او یگانه مانع میآید. بالاخره چشماش ضعیف میشود و از عمرش چیزی باقی نمیماند. قبل از مرگ، از پاسبان میپرسد: «چطور در طی این همهسال کس دیگری بهجز من تقاضای ورود نکرده است؟» پاسبان پاسخ میدهد: «از اینجا هیچکس بهجز تو نمیتواند داخل شود، چون این درِ ورود را برای تو درست کرده بودند. حالا من میروم و در را میبندم!»
▫️ این آستانه، برای بسیاری از ما معلمها مکشوف شده؛ دَربی که به محتوای بستهاش راهی نیست و برنامهی آموزشیاش در انقیاد مراتب ایدئولوژیست، محتوایی که از بالادست دیکته میشود، و معلم و شاگرد را در کانالهای پوسیدهی بیتخیل و بیچشمانداز سرگردان میسازد.
خروجی این کانالها هم سرراست است؛ تولید "تابع بیامید" که تمامی امکانهای تحقق رؤیا را وانهاده و جز تمکین، مدارا و سرسپردگیِ تامو تمام به وضع موجود، خط قصهای ندارد.
▫️ برای تکتک ما معلمان در آستان این درب، دو راه وجود دارد؛ یا مانند مرد داستان، عمری همسخن دربان شویم و مانع، تمامی سویههای گذر را تاریک کند و یا چون آیهی روشن "فروغ": نقبی بهسوی نور بزنیم!
سرسپردگی به این ساختار صلب که چون سایهی هول، بر حال بچهها ایستاده و فراسویی جز تاریکی را به آنها نشان نمیدهد، انتخاب من نبود.

▫️ با ناخنهای خون و قلبی شورمند، مشغول کندنام و خوب میدانم اگر همکارانام، حرفهی معلمی را بهمثابهی "کنش آموزگاری" فهم کنند و محتوای آموزشیای که با آجر به آجرِ ایدئولوژی منجمد شده، را مورد پرسش قرار دهند، اگر پرتو پژوهشیِ کارشان را در ورطهی تاریک آن بیاندازند و در افشای سازوکار این سیستم، یکصدا باشند، نگهبان پس خواهد نشست.
▫️ در این گذار، من و بچهها آینهایم؛ ما به هم میتابیم و حاصل انعکاسمان، روبهرو را در تاریکنای چشمانداز آموزش، روشن میکند؛ "پرسش" و "تحقیق" چراغ این مسیر است؛ آنچه دانشآموزان میپرسند، تحقیقی که انجام میدهند و از تردیدی که سر برمیکشند؛ را میتوانید در کانال "کنش معلمی و دانشآموزی" ببینید. نسلی که فرو میریزد و خلق میکند؛ خوب میداند دستها چقدر توانا هستند.
کانال صور ما

دکتر حسین بشیریه، دولت در نظام جمهوری اسلامی ایران را در قالب دولت های ایدئولوژیک تقسیم بندی می کند. از نظر وی هدف اصلی این گونه دولت ها اجرای اصول ایدئولوژی کم و بیش فراگیر و همه جانبه به منظور ایجاد تحول در خودفهمی ها و کردارهای اجتماعی و فرهنگی مردم است. از نظر بشیریه در دولت های ایدئولوژیک، میان ایدئولوژی دولتی (هنجارهای رسمی) با کردارها و گرایش های عمومی (هنجارهای غیررسمی) شکاف فزاینده ای به وجود می آید. به عبارت ساده تر بین افکار، باورها و گرایشات مردم یا افکار عمومی با افکار، باورها، برنامه ها و گرایشات دولت، نوعی ناهمگرایی و ناسازگاری به وجود آمده و به تدریج موجب شکافی و فاصله ای فزاینده بین آن دو می گردد. بنابراین شکاف میان ایدئولوژی دولتی با کردارها و افکار عمومی می تواند دو پیامد مهم را در بر داشته باشد: نخست، ایدئولوژی گریزی فعال به شیوه ای که در انتخابات 1376 و 1378 در دوره اصلاحات رخ داد. دوم، ایدئولوژی منفعلانه که به بی هنجاری اجتماعی و انفعال سیاسی و یا پیدایش جامعه توده ای منتهی می شود.

شکاف میان ایدئولوژی دولتی با کردهای مردمی را می توان در شکاف میان نام گذاری مدارس دولتی و غیردولتی در کشور مشاهده کرد. به این معنی که میان نام گذاری مدارس دولتی با مدارس غیردولتی در کشور، شکافی کاملا مشهود وجود دارد. چنان که می دانیم مؤسس یا موسسان مدارس غیردولتی، فرد یا افراد حقیقی و حقوقی هستند که بر طبق مفاد قانون اقدام به تاسیس واحد آموزشی مینمایند و طبق قوانین آموزش و پرورش به اداره آنها می پردازند. موسسان این مدارس از اختیاراتی چون انتخاب نام برای مدرسه خود برخوردارند. شکاف و فاصله بین نام هایی که توسط موسسان مدارس غیردولتی انتخاب می شود با نام هایی که توسط مسئولین آموزش و پرورش برای مدارس دولتی انتخاب می شود، مورد مقایسه قرار می گیرد. برای این منظور نام مدارس دولتی با نام مدارس غیردولتی در مقطع ابتدایی در یکی از نواحی شهر تبریز با یکدیگر مقایسه می گردد.
نام مدارس دولتی:
آيت اله كاشاني، ابن سينا، امام علی (ع)، حضرت ابوالفضل، حضرت امام حسین (ع) ، حضرت مهدی (ع)، رضوان، شهيد احمدی روشن، شهيد بهشتي، شهيد رحيمي، شهيد چمران، شهید شفیع زاده، شهيد محموديان، شهيد مدرس، شهيد هاشمي نژاد، شهیدان صبوری، صدوق ، علامه حلي، مسلم بن عقیل، ام ابیها، ام البنين، ايثار، حضرت سكينه، خديجه كبري، شهید باکری، شهيد حسين زاده، شهيد ستار داداشي، عفاف، علامه اميني، پروین اعتصامی، غزالي، فدک، ولایت و...
نام مدارس غیردولتی:
آرام خلاق، آزادگان، آفتاب مهر، ارسطو، ارمغان، امید آینده، امیدان فردا، پیام دانش، تمدن ، حكمت، دانش عصمت، دهخدا، ساعي، سامان، ستارگان، سحر، سرآمد، سما، شفق روشن، شفق مهر، طرح نو، عترت، فارابی، فرهنگ، گلستان فلق، گلستان کوثر، متفکران، معرفت، ستارگان منیر، مولود، نسیم، نورشهاب، نورفکور، نیایش، نیکو، يگانه، فراست، راه نور، اندیشه ناب، مبین، رهنمون، همام تبریزی، ترنم شادی، دانش مادر، سرزمین فرشتگان، مهر تابان، پدیده دانش، سپاس و...
با تامل بروی نام گذاری مدارس دولتی و غیردولتی مشاهده می شود که نام مدارس دولتی شامل نام امامان چون امام علی (ع) و حضرت امام حسین (ع)؛ نام شهدای انقلابی چون شهيد هاشمي نژاد و شهيد احمدی روشن؛ نام شخصیت های مذهبی چون علامه حلي و مسلم بن عقیل؛ واژه های انقلابی-اسلامی چون ولایت، فدک و ايثار می باشد. در مقابل، نام مدارس غیردولتی شامل نام مشاهیر و دانشمندان غیرحکومتی چون ارسطو، دهخدا و همام تبریزی؛ نام های مرتبط با علم و پیشرفت همچون پدیده دانش، اندیشه ناب، پیام دانش، تمدن، فرهنگ و متفکران می باشد.
بنابراین به وضوح مشاهده می شود که نام گذاری مدارس دولتی و غیردولتی بر اساس معیارهای کاملا متفاوتی انجام می گیرد که نشانگر شکاف بین ایدئولوژی دولتی با افکار مردمی در نام گذاری مدارس دولتی و غیردولتی در ایران است. این امر به قدری عیان است که افراد به راحتی قادرند با شنیدن نام یک مدرسه ناآشنا، دولتی یا غیردولتی بودن آن را تشخیص دهند.
کانال جامعه شناسی

مطلقاً به تلویزیون و رادیو نگاه نمیکنم و گوش نمیدهم. بسیار طبیعی است اگر از این رسانهها بیخبر باشم. خوشبختانه روزنامه هم اصلاً نمیخوانم.
فقط میدانم که کتابهای درسیِ فارسیِ ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نمونهٔ درخشان و معجزآسایِ «نقضِ غَرَض» است و دشمنکام شدنِ زبان فارسی. یعنی بهترین راه برای گریزان کردنِ بچهها و جوانان از فرهنگ و ادبیّات ایرانی است.
با سخنِ من باید از متصدّیانِ تألیف و تولید این کتابها عذرخواهی کنم که حتماً از من خواهند رنجید. برنجند! بعضی از ایشان عزیزان مناند. از قدیم میگفتند: «عقلِ وزیر» چیزی است و «عقلِ وزارت» چیز دیگر است. اینها وقتی خارج از پست اداریشان حرف میزنند، ظاهراً معقول و بهرهمند از ذوق و شعورند، وقتی عمل میکنند حاصلِ کارشان خلاف تمام آن دعویهاست.
در مورد کتابهای دانشگاهی و فارسیِ عمومی متداول، کتابی هست که من آن را تا دو سه سال پیش، که پسرم دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف شد، ندیده بودم. یک روز، با رفیقش آمدند و چون مجبور بودند از روی آن امتحان بدهند از من پرسشهایی میکردند. کتابِ ذوقْکُشِ بیفایدهای بود. یکی دیگر از مظاهر آن «نقضِ غَرَض» که بدان اشارت کردم، گویی ما هنوز بین آموزشِ ادبیّات و فرهنگ از یک سوی و تعلیمِ «اخلاقیّات» و آموزشهای حزبی از سوی دیگر، تفاوت قائل نشدیم.
محمدرضا شفیعی کدکنی
فصلنامهٔ هستی، شمارهٔ بهاری، ۱۳۷۲، صفحهٔ ۶۶، نظرخواهی درمورد فرهنگ؛ فرهنگ گذشته و نیازهای امروز/کانال دکتر شفیعی کدکنی

در سلسله مباحث مرتبط با نقد تعلیم و تربیت اسلامی، ابتدا گذری خواهیم داشت بر موضوعات طرح شده در حوزه مبانی و اصول این تعلیم و تربیت.
اصل، امری هنجاری است و جنبه تجویزی دارد. اصل از مبنا مشتق می شود. مبانی از واقعیت ها و هست ها سخن میگویند و اصل ها از باید و نبایدها. اصول تعلیم و تربیت برای وصول به اهداف جنبه ابزاری دارند و لذا سنخیت و هماهنگی آنها با یکدیگر الزامیست. از طرف دیگر اصل، معیار و ابزاری برای گزینش روشهای تربیتی است. به طور کلی هر گونه ناسازگاری و ناهماهنگی بین مبانی، اصول و اهداف و روش ها، محصولات سیستم تربیتی را دچار خسران و آسیب خواهد کرد.
جهت روشن تر شدن موضوع، مثالی در این خصوص کمک خواهد کرد. اصلی تحت عنوان "عقلانیت" به دلیل عدم ارائه روش های مناسب و همجنس و هم راستا در سیستم تعلیم و تربیت اسلامی، در تئوری، موضوعیت و در عمل کاربرد خود را از دست می دهد و همچون عنصری بلا استفاده در ویترین زیبای تربیت اسلامی به جرگه اجناس صرفا دیدنی و نه خریدنی میپیوندد.
با مراجعه به متون تخصصی تعلیم و تربیت اسلامی در مییابیم که "عقلانیت" یکی از اصول مورد اشاره اسلامیون است. (اگر چه چنین نیست که در تمام متون این اصل مورد تاکید باشد و این خود، محل اشکال و ایراد مهمی است که در متون تربیت اسلامی بین علما اتفاق نظری در خصوص اصول وجود ندارد).
وقتی به روش های تربیت اسلامی مراجعه می کنیم ردپای عقلانیت در آنها کاملا محو و نادیدنی است.
روش های پرورش عقلانیت بر بنیاد پرسش گری، نقد و انتخاب استوار هستند. موضوع انتخاب از ابتدا منتفی است، چرا که افراد، مسلمان به دنیا میآیند و پیش از آنکه فرصتی برای تفکر و انتخاب داشته باشند؛ شناسنامه، تکلیف آنها را در این خصوص روشن کرده است.

نقد و پرسش گری در یک بستر عاری از فرصتهای انتخاب، همانند ویترین مغازه ای است که اجناس لوکس و زیبا برای نمایش فراهم آورده ولی روی آنها برچسب "لطفا دست نزنید فروشی نیست" چسبانده است و موضوعی مهمتر و قابل توجه تر اینکه دین با تمام ضمائم و حواشی آن امری مقدس است و امر مقدس هرگز نقد و پرسش گری را برنمی تابد و لذا ادعای استفاده از روش های مناسب برای پرورش عقلانیت در متن دین، ادعایی کذب و ناشدنی است.
رواج تک گویه هایی همچون "یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است" نه از جنس تفکر پرسش گرانه منتج به انتخاب بلکه از جنس تفکر در راستای جمع آوری شواهد تایید کننده برای اثبات حقانیت یک طرز تفکر محتوم، قطعی و غیر قابل تغییر است. یعنی فکر کن و هر چه می توانی شواهد تایید کننده در راستای اثبات حقانیت این مسیر پیدا کن (همان مسیری که منشا آن نه انتخاب بلکه جبر جغرافیایی است).
بنابراین اصلی تحت عنوان "عقلانیت" به دلیل عدم ارائه روش های مناسب و همجنس و هم راستا در سیستم تعلیم و تربیت اسلامی، در تئوری، موضوعیت و در عمل کاربرد خود را از دست می دهد و همچون عنصری بلا استفاده در ویترین زیبای تربیت اسلامی به جرگه اجناس صرفا دیدنی و نه خریدنی میپیوندد.
کانال خرد و بینش
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

اخیرا مدیر کل دفتر انجمن اولیا و مربیان وزارت آموزش و پرورش اعلام کرده است که دانش آموزان باید با لباس رسمی سر کلاس بنشینند تا حریم دانش آموز و معلم در ارتباطات تصویری حفظ شود. به نظر می رسد که مخاطبان سخن جناب آقای عباسپور، دانش آموزان دختر هستند و مسئولین بیشتر روی پوشش دختران حساس هستند تا پسران.
این سخن، نقض آشکار حقوق شهروندان ایرانی و تجاوز به حریم خصوصی آنهاست. هر چند آقای عباسپور تاکید کرده که منظورش از لباس رسمی، لباس عرفی رسمی است و نه لباس فرم، اما این دخالت آشکار در پوشش دانش آموزان و طبیعتا معلمان در خانه، اگر عملی شود مطمئنا در همین مرحله باقی نخواهد ماند و چه بسا به تدریج، معلمان و دانش آموزان مجبور به پوشیدن لباس فرم در منازلشان شوند.
اما پرسشی که در اینجا پیش می آید این است که چرا آموزش و پرورش به جای مواجهه با بحران هایی که برای ساختار آموزش کشور به وجود آمده به مسائلی می پردازد که هیچ ضرورتی برای طرح آنها وجود ندارد ؟
آموزش و پرورش هنوز پاسخ نداده که برای دانش آموزان مناطقی که از داشتن اینترنت و وسایل هوشمند محرومند دقیقا چه اقداماتی انجام داده است. هنوز پاسخ نداده که چرا دانش آموزان مجبورند برای آموزش مجازی، حجم اینترنت خریداری کنند ؟ آیا این مسئله برخلاف اصل سی ام قانون اساسی نیست؟ از اینها گذشته مسئولین از هم اکنون باید به این مسئله مهم فکر کنند که آموزش مجازی، خطر بی سوادی را که از سالها قبل به وجود آمده بود به نحو چشمگیری افزایش داده است. چون آموزش مجازی هرگز به تنهایی نمی تواند جای آموزش واقعی و حضور فیزیکی در کلاس درس را بگیرد. آیا مسئولین تدابیری برای این مهم اندیشیده اند؟
مسلما هیچ معلم و دانش آموزی به هنگام حضور در کلاس آنلاین با پوشش غیر عرفی ظاهر نمی شود و این نیاز به گفته مسئولین ندارد. اما بیان این مسئله از طرف مسئولین نشانه نگرانی عمیق آنان از این موضوع است که فضای مجازی به تدریج در حال فتح سنگرهایی است که قبلا در اختیار و کنترل نگاه ایدئولوژیک حاکمیت به مسئله آموزش بود.
فضای مجازی هر چقدر در تدریس دروس رسمی ناتوان باشد اما در آموزش حقوق شهروندی، در ایجاد رابطه ای صمیمی تر و انسانی تر بین معلم و دانش آموز و در آزادی معلمان و دانش آموزان از فضای خشک و رسمی و ایدئولوژیک مدرسه بسیار موفق عمل کرده است. معلمان و دانش آموزان می توانند در گروههای مجازی فارغ از قید و بندهای دست و پاگیر مدرسه، خود واقعی شان را نشان دهند اما ظاهرا مسئولین از این امر خرسند نیستند و قصد دارند آن فضای خشک و رسمی و کسل کننده مدرسه را به فضای مجازی هم منتقل کنند.

سخن مدیر کل انجمن اولیا و مربیان وزارتخانه در حد یک نظر شخصی است و هنوز تبدیل به بخشنامه نشده است، اما در همین مرحله معلمان و دانش آموزان باید شدیدا نسبت به این نظرات شخصی واکنش نشان دهند. نه به این دلیل که از این پس مجبور می شوند در منزل خود با لباس رسمی سر کلاس آنلاین حضور پیدا کنند، بلکه مسئله مهم تر، عادی سازی یک پدیده عجیب و غیرانسانی است که از کف آزادی های مجاز در قانون اساسی هم پایین تر است.
عادی سازی یک پدیده از خود آن پدیده خطرناک تر است. چون باعث می شود مردم به مرور زمان نسبت به نقض بدیهی ترین حقوق طبیعی و انسانی خود بی تفاوت شوند.
ما امروزه از دیدن یک دختر هفت ساله با پوشش مانتو، شلوار و مقنعه تعجب نمی کنیم. در حالی که می توانستیم از روز اول حتی با توسل به قوانین دینی جلوی این ظلم بزرگ به دختران خردسال را بگیریم.
از اینکه در بعضی مکان ها و حتی درمانگاه ها از ورود زنان بدون چادر جلوگیری می شود تعجب نمی کنیم. از ارسال پیامک های بدحجابی به صاحبان خودروهایی که سرنشین زن دارند تعجب نمی کنیم. از اینکه داخل ماشین، دیگر جزء حریم شخصی به حساب نمی آید تعجب نمی کنیم. مبادا روزی برسد که خانه هایمان هم از لیست حریم شخصی خارج شود و همه ما با لباس فرم مدرسه سر کلاس آنلاین حاضر شویم بدون اینکه تعجب کنیم.
کانال صنفی معلمان ایران

تاریخ ایران مدرن که خط شکلگیریِ کارخانههای فولاد تا هویت ملی و درصد نسبتیِ جمعیت شهرنشین به روستایی-ایلاتی را مورد بحث قرار میدهد، گوشهچشمِ ناگزیری نیز به آموزش و پرورش دارد؛ مثلاً اینکه؛ چطور «میرزا حسن تبریزی» کولیِ تحققِ ایدهی مدرسه شد، تا نقشی از مدارس نوینِ دنیا را بر چهرهی عبوس اکابر بکشد و نیز بتواند، شکل خواصخواهیِ دارالفنون و مشیریه را با طرحی نو براندازد.
رشدیه، که قشر روحانی را در تحقق ایدهاش مقابل داشت، بارها مکان مدرسه را تغییر داد و به آوار ساختمان و لاشهی آرزویش چشم دوخت. در همین کشاکشِ مدرن شدن ایران است که میبینیم، چطور هجوم قشریمسلکها، وی را از شهری به شهری کشاندند، بلکه همصدایی مقابلِ توبیخهای آنها که فریاد میکشیدند: «آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟» بیابد، تا سرانجامِ خوندلهایش به بچههای این سرزمین بگوید: «تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یادتان نگه دارید که در روز پنجشنبه پنجم ربیعالاول، اول برج میزان ۱۳۰۴ وارد به مدرسه شدهاید». اما بیتردید، وی در آن خطابهخوانی و شبنامهنویسیها که تأکید میکرد: «شما مثل یک آدم بیقیمت مانند مرغ و خروس با خاک بازی میکردید و از امروز شاگرد مدرسه شده، بعد از این با کاغذ و کتاب بازی خواهید کرد»، نمیدانست آن دست بزرگ، زیر میز این بازیهای کوچک میزند و بازی خودش را ترتیب خواهد داد.

( مکتب خانه ای در دوران قاجار )
شاید، عطف تغییر در سیستم آموزشی را بتوان در برگی دید که محتوای عینیِ یک گفتمان رسمی را در سال۵۷ رقم زد؛ در واقع این ورق، دیگر میخواست از یک دکترین تندروی سیاسی بگوید و محافظهکاری را در صفحات پسِ پشت جا بگذارد؛ ایدئولوژیای که در تکثر نیروهای غیرشخصیاش میان بازار و بوروکراسی تا رسانه و مدرسه، به تربیت نسلی مصرفکننده برای تولیداتاش عمیق میاندیشید.
جان پتروف پلامناتز در کتاب «ایدئولوژی»، از نوعی بهرهبرداری ایدئولوژیکی سخن گفته که بهراحتی میتوان ردّ آن را در محتوای آموزشی ایران پی گرفت؛ «ترغیب مردم به فداکاریهای بزرگ در راه آرمانهایی که نزد رهبران بهمراتب مهمتر و پرمعناتر است تا نزد خود آنان»(ص۱۷۹). «برنامهی درسی ملی جمهوری اسلامی ایران» مصوب شورای عالی آموزش و پرورش که در آن قید شده، امید است: «اجرای این سند تحولآفرین گامی بلند در برنامههای درسی نظام آموزش و پرورش کشور باشد و با بازنگری و بازتولید محتوای آموزشی و کتابهای درسی، زمینهی دستیابی دانشآموزان بهمراتبی از حیات طیبه فراهم آید»، حوزههای تربیت و یادگیری را با «حکمت و معارف اسلامی» آغاز میکند و بعد از عناوینی چون «قرآن و عربی» در مرتبهی آخر خود (ردیف۱۱) به «آداب و مهارتهای زندگی و بنیان خانواده»(ص۱۹ و ۲۰) میرسد!
روزی که با شلیک تیری به پای رشدیه، وی را مجروح و مدرسهاش در لیلیآباد را بستند و او شعری به این مضمون خواند: «مرا دوست، بیدستوپا خواسته است/ پسندم همان را که او خواسته است»، حدود یک قرن روی تقویم گذشته است؛ اما هنوز هم سیستم آموزشی ایران بهمثابهی «پروکروستس» با معلمها و دانشآموزان رفتار میکند. این اسطورهی یونانی، رهگذران را به بهانهی مهماننوازی به خانهی خود میبُرد و روی تختی میخواباند؛ اگر از طول تخت کوتاهتر بودند، آنقدر آنها را میکشید یا بدنشان را روی سندان با چکش میکوبید تا همطول تخت شوند و اگر بلندتر بودند، از پاهایشان میبرید!

ماحصل چنین برنامهریزی انتزاعی را امروز در جامعه میبینیم؛ از دستشدن تمامی مفاهیم بنیادین برای تعیُن یک جامعهی مدنی، خروجی عمل پروکروستسی است؛ رویکرد «آنجهانی» در تدوین یک برنامه و خواباندن ملتی روی یک تخت تا درنهایت، توابعی در قالب مصرفکننده، تولیدی این سیستم باشد!
میرزاحسن، که روزی برای بهحداقل رساندن تنش میان ایدهی مدرسهی نوین و مکتبخانهها -که بنیادی دینی داشتند- از بهصدا درآوردن زنگ خودداری کرد تا از بهانهجویی تندروها که طنین آن را شبیه ناقوس کلیسا میشنیدند، خلاص شود؛ بیشک نمیدانست پوستی که آرامآرام از شمایل دارالتأدیبیِ آموزش انداخت، امروز بر تن برنامهایست که مفاهیمِ: فردیت، حقوق شهروندی، مسوولیت اجتماعی، مشارکت مدنی و شادی عمومی را با همان فلکهای متعصب به چوب بسته و درنهایت، پاهایی تاولزده را روانهی اجتماعی میکند که تکافتادهها با اهداف جزیرهای ترتیباش دادهاند؛ بیشهرهایی که بتوان برایشان طرحی جامع داشت و جامعهای که پاسخخواه و پرسشگر، به روبهرو نگاه کند و مفهوم زمانی-مکانیِ آینده را در ذهن و میان دستهایش داشته باشد!
صور ما
لجاجت اگر درپایِ هدفی مقدس مانند عدالت طلبی، آزادی خواهی و آگاهی بخشی باشد همیشه زیباست چرا که بزرگترین و پر ارزشترین دستاوردهای انسانی، همیشه محصول لجاجت و صبوری بوده است.
در کودکی که بر خواسته خود بیش از اندازه لجاجت کرده و سرانجام مادر و مادربزرگ را ذله می کردیم در آن لحظه آخر که تسلیم خواسته مان میشدند همیشه یک ناسزای خفیفی نثاران می کردند:
سنین نس داماریوا...!
این لجِ مخصوص آذربایجانی در تاریخ چقدر زیبا بوده:
لجِ بابک در بارگاه خلیفه که کفر خلیفه را درمی آورد و به سلاخی اش می انجامد، لج ستارخان در پای مشروطیت ایران, لج ثقه الاسلام تبریزی در مقابل خواسته فرمانده قشون روسی تنها برای یک تائید، یا لج صمد و مخصوصا لج بهروز دهقانی با دستان بسته در حصار عمله و اکره آقای پرویز ثابتی خوشتیپ...!
اما این رشدیه مثل اینکه در آن لجاجت مخصوص تبریزی سرآمد همه بوده!
آنها از راههای مختلف می آیند اما برای هدف مشترک: از خرمدینی از شیخی گری، از مشی چریک... و این یکی رشدیه از درس و مشق و تخته سیاه...همگی چون رودهایی که از نواحی مختلف می آیند ولی به یک دریای مشترک می ریزند...آزادی و عدالت و آگاهی.
اولین بار که در زمان ناصرالدین شاه، نخستین مدرسه اش را در محله ششگلان تبریز باز کرد یک سال بیشتر طول نکشید که با فتوای پیشنماز محل، متعصبان حمله کرده مدرسه را تخریب و با چوب و چماق به جان دانش آموزانش افتادند ، رشدیه شبانه به مشهد فرار کرد. پس از شش ماه دوباره برگشت دومین مدرسه اش را در محله بازار باز کرد اما باز متشرعین خرابش ساختند.
رشدیه سومین مدرسه اش را در محله چرنداب تبریز گشود اما باز ویران کردند! این بار، چهارمین مدرسه اش را در محله نوبر تبریز برای کودکان تهیدست بازکرد . تعداد دانش آموزان بیشتر بود ، مخالفانش به نزد پدر رشدیه رفته و به او هشدار دادند که اگر به فکر جان فرزندش هست او را از ادامه مدرسه سازی باز دارد...
رشدیه باز به مشهد رفت اما اندکی بعد به تبریز بازگشته پنجمین مدرسه اش را در محله بازار تبریز راه انداخت . استقبال دانش آموزان این بار متعصبان را بیشتر خشمگین ساخت ، به مدرسه حمله کرده یکی از دانش آموزان را کشتند...
و تازه، در آن زمان، تبریز به خاطر ارتباط با تحولات قفقاز و عصر تنظیمات عثمانی از همه شهرهای ایران رشد یافته تر بود و قرار بود اندکی بعد در مشروطه خواهی ایران نقش خطیری را بازی کند ؛ آن وقت حدیث مفصل بخوان از اوضاع سایر شهرهای ایران...!
رشدیه باز به مشهد رفت و مدرسه ای را در آنجا دایر کرد اما این بار، مکتب داران سنتی مشهد حمله کرده ، مدرسه رشدیه را غارت کرده و دستش را نیز شکستند!
رشدیه به تبریز بازگشت و ششمین مدرسه خودش را در لیل آباد باز کرد . مدرسه اش سه سال دوام آورد اما شبی به مدرسه اش حمله شد و با شلیک گلوله متعصبین، پایش زخمی شد و دستش را که قبل از این در مشهد شکسته بودند چنین سرود:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است
پسندم همان را که او خواسته است....

دیگر همه می ترسیدند حتی خانه خود را برای مدرسه به او کرایه دهند . رشدیه با فروش کشتزار خود، با اجازه علمای نجف، مسجد شیخ الاسلام تبریز را به مدرسه تبدیل کرد اما این بار، صدای زنگ مدرسه به تریج قبایشان برخورد که شبیه ناقوس کلیساست!...
باز مخالفانش حمله کرده این بار برای تخریب مدرسه اش تنها به بیل کلنگ اکتفا نکرده بلکه به نارنجک متوسل شدند که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود!
ذهن ها تکان نمی خورند اما ابزار تخریب در جامعه ترقی می کرد! این هفتمین مدرسه اش بود.
اواخر عمرش که دیگر ناتوان گشته بود اما از لجاجت تبریزی اش کم نشده بود!
در 90 سالگی هم دست بردار نبود!
روزی در کلاس بیهوش شد . پزشکی آوردند که سفارش کرد حتما باید از تدریس دست بکشد. در آنجا بود که وصیت نامه معروفش را بر زبان راند:
«چه بهتر در کلاس درس بمیرم و پس از مردن، در جایی دفن کنید که شاگردان مدارس پا بر روی گورم بگذارند تا روحم را شاد کنند»
معلم لجوج سرانجام سعادت آن را یافت که بر روی شانه های انبوهی از شاگردان خود به خانه ابدی اش رهسپار گردد...
به نظر می رسد که سرانجام، درخت دانش بر تبر جهل پیروز شده بود و پوست و گوشت نحیف معلم بر شلاقِ نادانی متعصبان...
کانال تاریح تحلیلی ایران

اگر وضعیت آموزش و پرورش کودکان را همین روزها درنیابیم، سال های بسیاری را باید به تیمار زخم های جامعه صرف کنیم. زخم های عمیق ناشی از آسیب های اجتماعی، سقوط فرهنگی و اخلاقی، آشفتگی اقتصادی و بن بست سیاسی که پیکره جامعه را شرحه شرحه خواهند کرد.
سیستمی که عملا وظیفه آماده سازی افراد برای زندگی در آینده را بر عهده دارد، اینک ذیل تئوری های متعلق به دهه ها قبل برنامه ریزی و مدیریت می شود.
در حوزه برنامه ریزی آموزشی که می توان آن را به مثابه ستون فقرات و موتور محرکه آموزش و پرورش دانست، کماکان با مفاهیم و تعاریف برجای مانده از تئوری های دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی کومبز دست به گریبان است. مع الاسف در سال های گذشته این رشته دانشگاهی در مقطع کارشناسی ارشد حذف شد، چنانچه گویا آموزش و پرورش اساسا به برنامه ریزی از نوع آموزشی نیازی ندارد.
در حوزه برنامه ریزی درسی البته وضعیت تا حدودی مساعدتر بوده و کتب و مقالات ترجمه شده در این حوزه نسبتا جدیدتر است.
با این حال در حوزه برنامه ریزی درسی نیز موانع بسیاری برای انجام برنامه ریزی و اجرای آن ها وجود دارد. ایدئولوژی غالب بر ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور عمده ترین این موانع است که برنامه ریزی بر اساس واقعیت ها و نیازهای روز فراگیران را ناممکن می سازد؛ در چنین وضعیتی برنامه ریزان ناچارند بخش هایی از فرآیند برنامه ریزی را فدای مصلحت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور کنند.
در حوزه مدیریت آموزشی ورود و کاربست تئوری های مدرن مدیریتی، سالیان بسیار جایگاه درخور توجهی در نظام آموزشی کشورمان نداشت؛ ورود مفاهیمی همچون مدیریت فرایند مدار، کیفیت جامع و برخی مفاهیم از این دست نتوانست گره از کار مدیران آموزشی بگشایند. چرا که فرآیند انتخاب و انتصاب مدیران به گونه ای بود که زیرساخت های لازم برای به کارگیری شیوه های علمی را مهیا نمی ساخت. چه بسا افرادی با رشته های تحصیلی غیرمرتبط، فاقد مهارت های حرفه ای و تجارب مدیریتی به صرف وابستگی های جناحی یا تعلق خاطر به فرد یا قومی خاص جهت تصدی پست مدیریت انتخاب میگردد؛ در چنین شرایطی برخورداری از خلقیات مدنظر مدیران بالادستی یعنی فرمانبرداری بی قید و شرط بیش از هر مشخصه دیگر مورد تاکید بود.
در رویه مرسوم انتصاب مدیران مدارس به طور مستقیم از سوی مدیران مناطق و با تائید حراست منطقه انجام می شد. لذا شاخص های حرفه ای و مهارت های انسانی کمترین نقش را در این انتصابات داشته و وابستگی های سیاسی یا قومی تعیین کننده ترین اصل در انتخاب مدیران مدارس بود.

در زمینه انتصاب مدیران ستادی نظام آموزشی نیز اوضاع بر همین منوال است.
اگرچه طی دهه های گذشته یک بار در دولت اصلاحات و بار دیگر نیز در دولت حسن روحانی، فرایند انتخاب و انتصاب مدیران تغییرات قابل توجهی را به خود دید. چنانچه در دولت اصلاحات با شکل گیری و تقویت تشکل های معلمان، موضوع انتخابی شدن مدیران مدارس در دستور کار قرار گرفت؛ اما پس از پایان عمر این دولت، انتصاب مدیران مدارس به همان رویه پیشین بازگشت.
از سال ۹۷ با ابلاغ شیوه نامه انتخاب و انتصاب مدیران مدارس، تغییر قابل توجهی در این زمینه پدید آمد. این اتفاق با تلاش جمعی از کارشناسان حوزه مدیریت آموزشی و کارکنان ستادی رقم خورد. با این حال طبق معمول، موانع موجود بر سر راه اجرا، طرح را از شکل اولیه آن دور ساخت.
طرح انتخاب مدیران آموزشی مدارس در راستای تحقق راهکار ۶-۲۲ سند تحول بنیادین، با هدف تضمین و بهبود کیفیت در مدارس به اجرا در آمد. اما آنچه با گذشت ۳ سال از ابلاغ رسمی این شیوه در حال اجراست، کمتر شباهتی با طرح اولیه و اهداف آن در انتخاب علمی و دموکراتیک مدیران مدارس دارد.
سه حوزه برنامه ریزی درسی، برنامه ریزی آموزشی و مدیریت آموزشی به عنوان مجاری کاربست علوم تربیتی در نظام آموزشی به شمار می روند؛ با این حال تاثیر عوامل حاشیه ای بر عملکرد نظام آموزشی به مراتب بیش از عوامل بنیادی همچون علوم تربیتی است.

به کارگیری دستاوردهای سایر شاخه های علوم تربیتی از جمله تکنولوژی آموزشی، روانشناسی تربیتی، فلسفه تعلیم و تربیت و برخی دیگر از زیرشاخه های آن در نظام آموزشی کشورمان به مراتب کمرنگ تر از سه حوزه اصلی یاد شده است.
با وجود مشکلات اساسی در شیوه های مدیریت منابع انسانی و مالی در آموزش و پرورش، به نظر می رسد سرمایه گذاری در آموزش طی سال های آتی از بخش دولتی به سوی بخش خصوصی سوق پیدا کند؛ چرا که بهره وری آموزش رسمی و دولتی بیش از پیش مورد سوال قرار گرفته است. ضمن آنکه بدون کاربست شیوه های مدرن و علمی در برنامه ریزی های آموزشی و درسی و شیوه های مدیریتی، امکان بهبود کیفیت دانش آموختگان نظام آموزشی به عنوان خروجی اصلی آن، دور از دسترس خواهد بود.
کانال تابان
تمام کشورهایی که به توسعه رسیده اند بنیاد تصمیمات خود را بر پذیرش و تقویت علم مدرن مبتنی کرده اند. علمی که تکرار پذیر، همگانی، مساله مند و ابطال پذیر است. این فرآیند در غرب از دوره رنسانس آغاز شد و کشورهای دیگر جهان هم به آن پیوستند. پذیرش علم البته منوط به رفع موانع و کسب آمادگی هایی است که در ممالک مختلف، متفاوت است. موانعی که هم در حکومت وجود دارد و هم جامعه.
به نظر می رسد در این میان رفع موانع سیاسی بر برچیدن محدودیت های اجتماعی اولویت دارد.
این یادداشت می کوشد تا موانع سیاسی پذیرش و رشد علم مدرن در دوران چهل ساله اخیر را برشمارد:
بدیل سازی برای علم مدرن:
پس از پیروزی انقلاب و به ویژه رخداد انقلاب فرهنگی تلاش های فراوانی برای نفی علوم انسانی مدرن و جایگزینی آن با علوم انسانی اسلامی آغاز شد. برنامه ای که حتی داعیه فیزیک و شیمی اسلامی را در سر می پروراند و می کوشید تا طرحی نو در اندازد. تلاش هایی که در پانزده سال اخیر تشدید هم شده است!
علم در خدمت تبلیغات سیاسی: در ایران اما دانشگاه حدود یک سده است که به زائده ای بر بوروکراسی رایج تبدیل و زندگی دانشگاهی به نوعی زیست کارمندوار و بی ارتباط با مسائل جامعه و حکومت تبدیل شده است!
از آن جا که امروزه گزاره" دانش، قدرت می آورد"، بدیهی تلقی می شود، نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب کوشید تا با ابداع مفهوم تولید علم، آن را به خدمت تبلیغات سیاسی در آورد. تولید فله ای مقالات برای القای حس کارآمدی و پیشرفت به مخاطبان داخلی و خارجی از خروجی های این سیاست است!
آموزش و پرورش ایدئولوژیک:
پرورش روحیه علمی در جهان بیش از همه در مدارس صورت می گیرد. دانش آموزانی که می آموزند ساعی، خلاق و ملتزم به اخلاق علمی تربیت شوند. در ایران اما ایدئولوژی به مثابه سازه ای انتزاعی، دستوری، نقد ناپذیر و عمودی دست اندرکار پرورش دانش آموزان برای تحقق آرمان های سیاسی است!

نفی استقلال دانشگاه ها:
مهمترین کانون تجدد در جهان دانشگاه ها هستند که توانسته اند مبتنی بر علم مدرن، مسائل جامعه را حل و فصل کنند. در ایران اما دانشگاه حدود یک سده است که به زائده ای بر بوروکراسی رایج تبدیل و زندگی دانشگاهی به نوعی زیست کارمندوار و بی ارتباط با مسائل جامعه و حکومت تبدیل شده است!
تسری غرب ستیزی به علم ستیزی:
انقلاب ایران اگر چه در ابتدا برای رهایی از استبداد شکل گرفت ولی به سرعت به وادی غرب ستیزی غلتید. نتیجه منطقی این ستیز هم نزد دست اندرکاران انفلاب فرهنگی عبارت از تخطئه علم به مثابه بنیان دنیای مدرن بود. اگر چه اکنون پزشکی و مهندسی جایگاه خود را بازیافته اند ولی علوم انسانی هنوز هم در معرض اتهام اند!
هراس از پیامدهای علم مدرن:
علم هم از تحولات اجتماعی تاثیر می پذیرد و هم بر آن ها تاثیر می گذارد. علم مدرن همچنین جسارت اندیشه ورزی، نقد سنت و قدرت، و دموکراسی را به ارمغان می آورد. عجین بودن علم و برابری خواهی هم موجب آزاد شدن بسیاری از ظرفیت های انسانی و اجتماعی می شود. پیامدهایی هراسناک برای نظم هایی که بیش از همه به کنترل جامعه می اندیشند!
کانال مهران صولتی