مقدمه
موازی کاری و بوروکراسی در فرهنگ ، اصلی ترین آسیب های نظام فرهنگی کشور هستند و اگر راه حلی باید جست بدون ریشه یابی علل گرفتاری نهادهای فرهنگی در بوروکراسی حاکم بر آنها امکان پذیر نخواهد بود . البته اصل تاسیس سازمان ها و نهادهای اداری وپذیرفتن بوروکراسی بهعنوان پدیدۀ قرون جدید، امری اجتنابناپذیر تلقی میشود. در کشور ما نیز اندکی با تأخیر نسبت به سایر نظامهای دنیا و به دنبال شکلگیری نهاد دولت در شکل امروزی، سازمانهای گوناگونی برای پیشبرد امور و حل معضلات اجتماعی پدید آمده است.
شایسته است کارنامۀ هریک از سازمانها و نهادها در یکصد سال گذشته به محک زده شده، داوری و ارزشگذاری شود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بر حسب ضرورتهای انقلابی و برای جبران ضعفها و ناکارآمدی برخی ارگانهای دولتی، نهادهای جدیدی پا به عرصۀ ظهور گذاشتند. یکی از موفقترین تجربههای سالهای نخست انقلاب، تشکیل جهاد سازندگی روستاها بود. روحیۀ جهادی حاکم بر این نهاد نوپا و کاهش بوروکراسی اداری، همچنین رسیدگی مستقیم به مشکلات روستاییان، ضرورت تشکیل آن را توجیه میکرد. البته موضعگیریهای مخالفی نیز وجود داشت اما دستاوردهای بینظیر جهادگران در آبادانی روستاها و کاستن از فاصلۀ طبقاتی بین فقرا و اغنیا، امری نبود که بتوان آن را انکار کرد. بهراستی چه شد که آن روحیههای جهادی، دوباره به بوروکراسی اداری تن داده و با تشکیل وزارت جهاد سازندگی و سپس ادغام در وزارت کشاورزی، به بوتۀ فراموشی سپرده شد؟
امری است که باید در جای خود بدان پرداخت.
از آن زمان تاکنون، بر اساس ضرورتهای خاصی، بنیادها و سازمانهای گوناگون دیگری نیز بهوجود آمدهاند، مسیری که همچنان ادامه دارد. گویی این عادت ثانویه را همه پذیرفتهاند که برای حل مسائل و مشکلات اجتماعی چارهای جز تن دادن به تشکیل نهادها و سازمانهای جدید نیست، حتی اگر مشابه آن تشکیلات، با شرح وظایف مشابه وجود داشته باشد. به عنوان مثال، دهها سازمان فرهنگی با موازیکاری و بدون توجه به کارهای مشابه، شکل گرفتهاند.
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ شکلگیری نهادها و سازمانهای مختلف بیانگر این نکته است که ضرورتهای خاص در زمانهای خاص، موجب بهوجود آمدن هریک از آنها شده است. مثلاً مسئله بی سوادی در نخستین سالهای انقلاب معضلی جدی بود، لذا سازمانی بهنام نهضت سوادآموزی بهوجود آمد. موضوع از بین بردن فقر و رسیدگی به امور مستضعفان، یکی از اهداف انقلاب اسلامی بود، لذا بنیاد مستضعفان شکل گرفت. وقتی موضوع مهاجرت مغزها و خروج نخبگان از کشور مورد توجه مسئولان قرار گرفت، ضرورت تأسیس بنیاد نخبگان احساس شد. سال 58 به دنبال حوادث دانشگاهها که منجر به تعطیلی آنها شد، ستاد انقلاب فرهنگی بهوجود آمد که بعدها به شورایعالی انقلاب فرهنگی تغییر نام داد. همینطور در اوایل انقلاب برای پوشش دادن به فعالیتهای فرهنگی در سطح مدارس کشور، نهادی بهنام امور تربیتی آموزشوپرورش تأسیس شد.
چنانچه گفته شد، قطعاً ضرورتهایی در مقاطع خاص موجب پدید آمدن چنین نهادهایی شده است، اما فرض نخستین بر این بود که هر یک از این نهادها، بنیادها، سازمانها و شوراها معضلات موجود در آن بخش از مدیریت کشور را حل کنند. به اینترتیب، بعد از گذشت سی و چند سال، نگاهی جدی به کارنامۀ هریک از نهادهای مذکور ضروری بهنظر میرسد تا بتوان در تصمیمگیریهای آینده نتایج آنرا به کاربست.
نگارنده کوشیده است در نوشته حاضر معضلات عمده فرهنگی کشور بررسی ، وگرفتاری های نهادهای فرهنگی رادر نظام بوروکراسی به بوته نقد و داوری درآورد . در گام نخستین ، موضوع بررسی ما ، برخی از نهادهایی هستند که در سال های اولیه انقلاب به منظور تعمیق ، ارتقاء یا اصلاح در روابط فرهنگی پدید آمدند .
پیکار با بیسوادی یا نهضت سوادآموزی
نهضت سوادآموزی بر اساس ضرورتهایی در سال 58 تأسیس شد و عملا جایگزین نهادی شد که سال ها قبل از انقلاب با عنوان سازمان پیکار با بیسوادی به تعلیم اکابر می پرداخت . علی رغم تلاش های انجام شده از آغاز تا کنون آمار رسمی سال 92 نشان میدهد هنوز 19 میلیون نفر بیسواد در کشور زندگی میکنند. بدون اینکه بخواهیم ارزش کارهای انجام شده را نفی کنیم، این آمار با توجه به بودجههای صرف شده در بیش از 30 سال قابل تأمل است، بهخصوص که در برخی مقاطع ، نهضت سوادآموزی موفق به دریافت جوایز بینالمللی و جهانی نیز شده است.
به نظر میرسد اصلیترین توفیق نهضت سوادآموزی بعد از فاصله گرفتن از اهداف نخستین، اشتغالزایی برای دهها هزار نفر آموزشیار و کادر اداری نهضت سوادآموزی بوده است که بعدها بهعنوان نیروهای رسمی به وزارت آموزش و پرورش تزریق شدند. در حالیکه قرار بود نهضت سوادآموزی، کمبودهای نظام رسمی آموزش و پرورش کشور را جبران کند اما جاذبۀ استخدام دولتی، اهداف اولیه را به بوتۀ فراموشی کشاند و آن نیروها به استخدام دولت درآمدند. در عوض نیروهای با سابقه و کیفی آموزش و پرورش با 25 سال سابقه، تقاضای بازنشستگی پیش از موعد کردند و از این مجموعه خارج شدند.
آغاز و انجام امورتربیتی آموزش و پرورش
یکی از نهادهای فرهنگی که در نخستین سالهای انقلاب فعالانه وارد عرصۀ فرهنگی شد، امور تربیتی آموزش و پرورش بود که با شعار« تقدم پرورش بر آموزش » برنامههای خود را آغاز کرد. تهذیب و تربیت معنوی و ایجاد زمینه برای رشد استعدادهای فرهنگی و هنری دانشآموزان، در کنار فعالیتهای علمی مدارس جزء اهداف اصلی این نهاد بود. بدینمنظور تعداد قابل توجهی از جوانان مستعد که دغدغههای دینی و فرهنگی داشتند، به عنوان مربی پرورشی جذب آموزش و پرورش شدند تا در خصوص آموزشهای فرهنگی، فعالیتهای گروهی، برگزاری جشنوارهها، اردوها و فعالیتهای هنری و دینی دانشآموزان برنامهریزی کنند.
سیاستهای حاکم بر آموزش و پرورش در سالهای بعد، همچنین نگرشهای سیاسی حاکم بر دولتهای وقت، موجب میشد تا این نهاد گاهی مهم و گاهی نیز فاقد اهمیت تلقی شود، لذا فعالیتها نیز دست خوش تغییر میشد. در این شرایط عدۀ زیادی از نیروهای اولیه ترجیح دادند به جای فعالیتهای پرورشی، خود را به کادر آموزشی منتقل کرده و صرفاً به تدریس بپردازند. شک و تردیدهای ایجاد شده در اصل بقای امورتربیتی، کمرنگ شدن فعالیتها را به دنبال داشت و در نهایت به ادغام و حذف عملی این نهاد منجر شد. مجدداً در دورههای بعدی شعار احیای امور تربیتی بر سر زبانها افتاد، اما معلوم نبود دقیقاً چه چیزی قرار است احیا شود؛ نه شرایط اوایل انقلاب حاکم و نه از شور و نشاط آن سالها خبری بود و نه قرار بود نیروهای اولیه و صاحبان اصلی امور تربیتی دوباره دعوت به کار شوند و نه اهداف روشنی از احیای مجدد آن مد نظر بود.
تنها خاصیت موضوع این بود که عدهای از اتهام مخالفت با امور تربیتی مبرا شدند. جالب است که در ساختار جدید، فعالیتهای پرورشی و تربیتبدنی در یک حوزه تعریف شدند و تشکیلات و ساختار سازمانی جدیدی به تصویب رسید که خود آغازی بر مشکلات بعدی بود، چون از طرفی تعارض نقشها را پیش آورد و از طرف دیگر، چند سال زمان لازم بود تا ادغام صورت بگیرد و افراد با پست سازمانی جدید مشغول به کار شوند(مشابه این ادغام بین سازمان ملی جوانان و سازمان تربیتبدنی کشور نیز بهوجود آمد و هنوز هم مسائل ادغام و ساختار سازمانی جدید یکی از موضوعات مبتلابه وزارت ورزشوجوانان است).
سالهای بعد، عدم کارآیی چنین ادغامی آشکار شد و معاونتهای مستقلی تحت عنوان « معاونت پرورشی و فرهنگی » و «معاونت تربیتبدنی و سلامت» در وزارت آموزش و پرورش شکل گرفتند. در حالحاضر، نهاد انقلابی موسوم به امور تربیتی که برخاسته از متن انقلاب و پرچمدار انقلاب فرهنگی در مدارس بود، تبدیل به یک اداره کل با عنوان « دفتر امور تربیتی ومشاوره » شده است و مثل سایر ادارات کل وزارت آموزشوپرورش به صدور بخشنامه و ایفای وظایف مدیریتی میپردازد. از شور و تکاپوی سالهای اولیۀ انقلاب هم خبری نیست، اما بحثهای کارشناسی و تخصصی در بارۀ زمینهها، اهداف و اصول تربیت در مقاطع گوناگون سنی و شرح وظایف والدین و مدرسه و نقش حیاتی آنها در تربیت فرهنگی فرزندان ادامه دارد، مقالات و پژوهشهای متعددی عرضه میشود، آسیبشناسیهایی نیز انجام میشود و کمسیونهای مختلف تشکیل و نتایج جلسات به مراجع مربوطه ارسال میشود. اسناد مربوط به تحول بنیادین آموزش و پرورش نیز تهیه و به تصویب رسیدهاند. همۀ این کارها ارزشمند است اما مهمتر از همۀ اینها، فرهنگی است که در نهاد نسل جوان شکل میگیرد. بهطور حتم، عمر فرزندان ما و روزگار جوانی آنها معطل بخشنامهها و اسناد ملی نمینماند.
روند شکل گیری شورایعالی انقلاب فرهنگی
شورایعالی انقلاب فرهنگی (ستاد انقلاب فرهنگی سابق) در آغاز کار به تعیین ضوابط احراز صلاحیت تدریس استادان و نحوۀ ادامۀ تحصیل دانشجویان موجود و اعلام ضوابط گزینش برای دانشجویان جدید پرداخت. سپس اصلیترین وظیفۀ خود را تدوین سرفصلهای دروس دانشگاهی و دقتنظر در متون درسی قرار داد. از طریق تشکیل کمیتههای تخصصی با حضور استادان رشتههای مختلف، این مهم انجام و بارها اصلاحات لازم در مقاطع مختلف به عمل آمد، البته بعدها مسئولیت تعیین سرفصل دروس به عهدۀ هیأت ممیزۀ دانشگاهها گذاشته شد. همچنین تصویب صلاحیت رؤسای دانشگاهها و انتصاب آنها بعد از طی مراحل اولیۀ گزینش و معرفی از سوی وزارت علوم یا وزارت بهداشت بر عهدۀ این شورا ست. اینکه آیا مصوبات شورایعالی انقلاب فرهنگی به تغییر و تحولی اساسی در روابط فرهنگی جامعه منجر میشود یا نه؟ خود جای تأمل دارد. چرا که نظارت بر روند امور دانشگاهها، تعیین سرفصل دروس دانشگاهی، تصویب صلاحیت رؤسای دانشگاهها و کارهایی از این قبیل، لزوماً به معنی تغییر نگرش عمومی جامعه و تحقق انقلاب فرهنگی مورد انتظار جامعه اسلامی نبوده و نیست.
بهنظر میرسد، شورایعالی انقلاب فرهنگی به جای اینکه به تعمیق باورهای فرهنگی اصیل جامعه پرداخته و نمونهای از فرهنگ دیرپای سرزمین اسلامی ایران را بهعنوان مدلی جهانی عرضه کند، صرفاً به عنوان نهاد ناظر بر نحوۀ اجرای وظایف وزارت علوم و دانشگاهها عمل کرده و براساس شرح وظایف سازمانی تعریف شده، وظیفۀ خاصی در تحقق انقلاب فرهنگی که همۀ ابعاد اجتماع را دچار تحولی اساسی کند، ندارد.
این استدلال مطرح میشود که شورای عالی انقلاب فرهنگی وظایف خاص خود را دارد و از طریق تشکیل کمیتههای تخصصی و کمیسیونهای گوناگون با حضور استادان صاحبنظر و فرهیخته، در حیطۀ وظایف تعیین شده ایفای نقش میکند، لذا ایجاد انقلاب فرهنگی مورد نظر جامعۀ اسلامی را باید از نهادهای دیگری مثل شورای فرهنگ عمومی کشور یا وزارتخانههای فرهنگی و... مطالبه کرد. اما مرور حوادث سال 58 و مسائلی که موجب تعطیلی دانشگاهها درآن دوره شد و سپس مسئولیت این شورا در بازگشایی و نوگشایی دانشگاهها و بازکاوی مطالبات جامعۀ انقلابی آن روز، حاکی از انتظارات دیگری در پدید آمدن این نهاد است.
البته برخی معتقدند انقلاب فرهنگی مورد نظر قبل از اینکه انقلاب اسلامی پیروز شود، رخ داده بود، چون اگر تغییر نگرش عمومی برای گذر از وضع موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب رخ نمیداد، اساساً پدیدهای به نام انقلاب اسلامی به وجود نمیآمد. اگر این فرض را بپذیریم، آنگاه این سؤال پیش خواهد آمد که انتقال پیامهای انقلاب فرهنگی و ترسیم آن بهعنوان یک مدل موفق در جهان امروز، بر عهدۀ کدام سازمان یا نهاد مسئول است؟
جایگاه شورای فرهنگ عمومی کشور
سازمانهای فرهنگی که با عناوین متعدد در سیستم اداری کشور فعالیت میکنند، جملگی در شورای فرهنگ عمومی کشور عضویت دارند. در استانها و شهرها نیز این شورا با ریاست ائمه جمعه و دبیری ادارات کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل میشود. موضوعات اساسی مورد بحث در این شوراها عبارتند از: بررسی مسائل فرهنگی جامعه، تعیین خطوط کلی فعالیتهای فرهنگی، ارائه طریق به نهادهای مسئول، همفکری در جهت یافتن راه حلهای مشترک و در نهایت ارائه گزارش عملکرد شورا و دستگاههای فرهنگی به دبیرخانۀ شورا.
تعدد سازمانها ونهادهای فرهنگی در کشور از یک طرف بیانگر اهمیت موضوع و اهتمام مسئولین به مقولۀ فرهنگ است و از طرفی، موجب تداخل در وظایف، موازیکاریهای عدیده و اتلاف بودجه و سرمایه میشود. لذا نهادی مثل شورای فرهنگ عمومی کشور بدینمنظور بهوجود آمده است تا خطوط کلی مسائل فرهنگی و برنامههای کلان فرهنگی را هدایت کند. البته میزان پای بندی اعضا به مصوبات و ضمانت اجرایی آنها از دغدغههای همیشگی مسئولین است و علیرغم تلاشهای موجود، بسیاری از مسائل و معضلات فرهنگی جامعه همچنان لاینحل باقی مانده است.
نقدِ حال
نیمنگاهی به علل و ضرورتهای شکلگیری انقلاب اسلامی در دهۀ 50 شمسی، دغدغههای فرهنگی جامعۀ آن روز ایران و خیزش میلیونی مردم برای ساختن تمدنی جدید بر مبنای فرهنگ اصیل مرز و بومشان، بیانگر این نکته است که اهداف فرهنگی برای مردم ایران یک اصل اساسی بوده و همۀ تلاشها به خاطر احیای فرهنگ و ارتقای شاخصهای فرهنگی صورت گرفته و ساختن جامعهای نوین بر اساس آرمانهای فرهنگی، جزء اهداف اصلی پدیدآورندگان انقلاب بوده است. بدینخاطر، انتظارات فرهنگی مردم را باید پاس داشت و برای تحقق یکایک آنها برنامهریزیهای اساسی را صورت داد. این انتظارات نشانگر دلبستگی مردم به سرنوشت کشور است و برای کسانی که احساس مسئولیت میکنند، از نان شب واجبتر است. بنابراین ارائه نگاهی تحلیلی نسبت به روابط فرهنگی حاکم بر جامعه و مطالعه در آداب و اخلاق اجتماعی امروز مردم ایران ضروری است.
بر اساس این نگاه تحلیلی میتوان دریافت باوجود تلاشهایی که از اول انقلاب تاکنون، از سوی سازمانهای فرهنگی مسئول صورت گرفته است، هنوز بسیاری از مسائل و معضلات فرهنگی جامعه مثل پرخاشگری در روابط اجتماعی، عصبیتها و تعصبات قومی، فرصتطلبی و سودجویی اقتصادی، مسابقۀ ثروت و سیریناپذیری در بهدست آوردن منافع، مزاحمتهای اجتماعی، عدم احترام به حقوق شهروندی دیگران، تقدم منافع حزبی و گروهی و قبیلهای، قانونگریزی، عدم انضباط اجتماعی، تقدم منافع فردی بر منافع ملی، بیعدالتی اجتماعی، استفاده از افراد صاحبنفوذ برای دور زدن قانون، فقر و نابرابری اقتصادی، ریاکاری و تزویر، بالا رفتن سن ازدواج، شیوع ازدواجهای مصلحتی و وقوع طلاق بهخاطر دریافت مهریه، افزایش آمار طلاق در شهرهای بزرگ، عدم تضمین شغلی برای فارغالتحصیلان دانشگاهی و افزایش نگرانی نسبت به زندگی آینده،کاهش نسبی آمار مطالعه و کتابخوانی و... همچنان باقی است.
از طرفی نیز مسائل عدیدهای چون عدم توانایی سینما و تلویزیون در رقابت با حریفان خارجی و شبکههای ماهوارهای، ضعف دستگاههای فرهنگی در ترسیم الگوی زندگی اسلامی با زبان هنری و قابل فهم دنیای امروز، عدم برنامهریزی در جهت معرفی چهرهای لطیف و زیبا از تفکر دینی متناسب با نیازهای جوامع امروز، عدم توجه به نیازهای زمانه و اقتضائات روز در تبلیغ دینی، اصرار بر روشهای غلط و ناکارآمد در فعالیتهای فرهنگی، گرفتار شدن در روزمرگی وتکرار و... دغدغههای جدی صاحبنظران و دلسوزان فرهنگی است.
راهحلها و انتظارات
یک راهحل این است که مثل همیشه و به دلیل حساسیت موضوع، به فکر تأسیس سازمان جدیدی با عنوان (سازمان حل مشکلات و معضلات فرهنگی) باشیم و با بهکار گماردن افراد صاحبنظر و متخصص، بحثهای کارشناسی و آسیبشناسانه ارائه دهیم و سازمان مذکور مرجع نهایی بررسی مشکلات فرهنگی نامیده شود. سپس هر کس هر ایده و نظری دارد به سازمان مذکور ارائه دهد و حاصل آنها جمعبندی شده و بعد از بحث و بررسیهای فراوان در کمیتههای تخصصی و کمیسیونهای مشترک و تلفیقی به عنوان یک طرح کلی به هیأت دولت ارائه شود. سپس حاصل دیدگاهها بهصورت یک لایحه ازطرف دولت به مجلس تقدیم تا بعد از بحث و بررسیهای کاملاً تخصصی در کمسیونهای مربوط مجلس، درصحن علنی مجلس مطرح و بعد از تصویب اکثریت نمایندگان و ارجاع به شورای نگهبان به هیأت دولت ارسال تا آئیننامههای اجرایی و بخشنامههای لازم تهیه شود و...؛ این همان راهی است تاکنون بارها و بارها آزمودهایم.
راهحل دیگر این است که با نگاهی منطقی به گذشته و تأمل در کاستیهای راه طی شده، با استفاده از تجربۀ ملتهای پیشرو و تجدیدنظر در افکار غلط، راهی نو پیش پای فرهنگ بگشاییم. یا اینکه اساساً از تولیگری بر فرهنگ دست برداریم و اجازه دهیم فرهنگ راه خود را آزادانه طی کند.
بهعبارت دیگر، اجازه دهیم فرهنگ در زندگی راه پیدا کند و تاروپود زندگیمان را تحت تأثیر قرار دهد. یعنی به جای آنکه عرصه را بر فرهنگ را تنگ کنیم، باید اجازه دهیم «فرهنگ» زندگی ما را اداره کند. حتی باید دست از «کنترل فرهنگی» برداریم و فرهنگ «خودکنترلی» یا «کنترل اجتماعی» را بهجای آن حاکم کنیم.
ملت ایران به دلیل سابقه و دیرینۀ تمدنی کهن و برخورداری از فرهنگ غنی، میتواند یک الگوی موفق از فرهنگ انسانی و دینی را برای زندگی در جهان امروز عرضه کند.
بهعبارت دیگر میتوان و بایست مدلی از سازگاری دین و دانش و همگرایی بین زندگی دینی و تفکر علمی را ارائه کرد. لازمه این کار آن است که: تفکر فرهنگی را ایزوله نکنیم، از ارتباط فرهنگی با سایر ملتها نهراسیم، فرهنگ جهان امروز را بشناسیم، زبان برقراری ارتباط با دیگران را یاد بگیریم و بپذیریم که خداوند انسان را موجودی اجتماعی آفریده است. منظور از اجتماع نیز فقط چارچوب مرزهای جغرافیایی خودمان نیست، بلکه پهنۀ هستی، دفتر معرفت کردگار است. منظور از (سیروا فیالارض) که در قرآن بدان اشاره شده است، گردش در طبیعت نیست. بلکه آشنایی با تمدنها و مطالعه در سیر زندگی بشر در روی زمین است.
بنابراین نباید فرصت فهمیدن را از خود دریغ کنیم. ما به ارتباطات جهانی بهخصوص در عرصۀ فرهنگ به شدت نیازمندیم تا هم بتوانیم از حاصل تجربۀ بشری بهرهمند شویم و هم داشتهها، محصولات و اندیشههای فرهنگی خود را به محک داوری دیگران بزنیم. مسلما در این ارتباط فرهنگی ضرر نخواهیم کرد، بلکه رشد و شکوفایی فرهنگی بیشتری را شاهد خواهیم بود. روزگار ما آنگونه نیست که یک ملت بتواند ایزوله و بدون ارتباط با دیگران زندگی کرده و پیشرفت کند. تجربۀ کشورهای کمونیستی در حصار کشیدن به دور خود، تجربهای شکستخورده است. ملت ایران با سابقۀ تمدنی درخشان، در این ارتباطات فرهنگی نه تنها ضرر نخواهد کرد، بلکه الهامبخش و الگوآفرین به دیگران نیز خواهد بود.
به نظر نگارنده، تأمل در نکات زیر میتواند راهگشا باشد:
- نقد فرهنگی را ارج نهیم واز دیدگاههای نو در عرصۀ فرهنگ استقبال کنیم.
- آزاداندیشی فرهنگی را پاس بداریم و فرهنگ را به قانون و مقررات تبدیل نکنیم.
- از ایزوله نگهداشتن جامعه بپرهیزیم و به تجربههای مشترک جهانی، ارزش قائل شویم.
- یکسانسازی فرهنگی را رها کنیم و به تنوع فرهنگی بها دهیم.
- بالندگی فرهنگی را در بخشنامههای اداری نخشکانیم.
- به از همگسیختگی و جدایی نهادهای فرهنگی پایان دهیم و به یکپارچگی فعالیتهای فرهنگی بیندیشیم.
- فرهنگ را اداره نکنیم، بلکه اجازه دهیم فرهنگ، زندگی ما را اداره کرده و به جامعۀ ما هویت ببخشد.
- به جای سختگیری و تعصب و ماندن در گذشته، افقهای روشن را در آینده بجوییم.
- دستوپای فرهنگ را از قید و بندهایی که برخی متولیان ناکارآمد بر آن بستهاند، باز کنیم.
- بپذیریم که فرهنگ در محیط سالم و بانشاط شکوفا میشود، پس نشاط اجتماعی را پاس بداریم.
- تفکر فرهنگی را ارج نهیم، اندیشمندان فرهنگی را قدر شناسیم و آنها را در صدر نشانیم.
- این پیام قرآن را آویزۀ گوش کنیم که: شمارا به صورت ملتها و قبایل مختلف قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید (لتعارفوا) و معنای این عبارت چیزی نیست، جز شناخت فرهنگی.
دریا شکوه ایثار
دریا خروش بیدار
دریا نشانه ای از
امواج لایزالی
دریا غرورملی
دریاامیدواری
دریا سکوت فریاد
درعمق بیکرانها
دریا شگفت و مبهم
سرشار بی نشانها
دریا هزارافسون
افسانه های مجنون
یاران بی نشانه
غمهای بی کرانه
در سینه اش نهفته
آن را به کس نگفته
گاهی خروش وخشمش
گاهی سکوت واشکش
اسراربی نهایت
درسینه تا به غایت
مردان مرد دریا
نام آوران فردا
امواج را سپردند
راهی به کعبه بردند
کعبه نشانه است و
در قلبهای یاران
آنان که جان سپردند بهر امیدواران
غواص های پاک و دریادلان کجایند؟
دریادلان کجایندغم رازدل زدایند؟
بهر نجات میهن
بهر شکست دشمن
راز نهفته جستند
با عشق جان سپردند
دریا انیس بودی
با پیکر شهیدان
شیران پرغرور و
غواصهای ایران
دریا تو پاک پاکی
چون پیکرشهیدان
دربستر تو خوابید
شاید تو را دوباره
دریای پاک نامید
خرداد یعنی شروع ماه امتحان و پایان سال تحصیلی؛ اما برای اهالی سفر و گردشگری این ماه مصادف است با شروع فصل جدید سفر. برای آنها که به طریقی با محیطهای آموزشی بهویژه مدارس و دانشگاهها در ارتباط هستند، نیمه جان شدن بهار به معنای نزدیک شدن تعطیلاتی طولانیمدت است که باید به فراغت بگذرد. اما آیا این فراغت به معنای فراغت از آموختن است یا فراغت از محیطهای روزمره همیشگی؟
بیگمان برای آنان که لذت دانستن را دریافتهاند گزینه دوم مصداق دارد. برای بسیاری از دانشجویان و دانشآموزان این تعطیلات فرصت مغتنمی است برای خواندن، دیدن و دانستن در باب موضوعاتی که مسوولیتهای همیشگی فرصتی برای پرداختن به آنها باقی نمیگذاشت. حتی این فراغت میتواند زمانی باشد برای تجربه عملی دانستهها و اندوختههای ماههای گذشته.
در این میان گردشگری هم این فرصت را مییابد تا بستر مناسب برای خلق چنین تجربههایی را فراهم کند. اشتیاق گردشگران به دانستن و تاکید بر لزوم آموزش برای رسیدن به توسعه پایدار در سالهای اخیر، سبب پیدایش بازاری نو در عرصه گردشگری شده که توجه برنامهریزان و بازاریابان در این عرصه را به خود معطوف کرده است.
« گردشگری آموزشی » پیشتر بیآنکه نام و هویت مستقلی داشته باشد همراه با گونههای دیگر گردشگری همچون گردشگری رویداد وجود داشته است. امروزه این گونه مستقل از گردشگری با اهداف گوناگونی همچون ارتقای مهارتهای حرفهای و تخصصی، آموزش دانش و مهارتهای عمومی و کسب تجاربی با هدف خودشکوفایی در اقصی نقاط دنیا برگزار میشود. بر این اساس این گونه از گردشگری در قالبهای متنوعی به گردشگران عرضه میشود. اگرچه تلاش بسیاری صورت گرفته است تا با ایجاد تمایزاتی این قالبها را برای اقشار گوناگون در سنین متفاوت سازگار کنند اما در پس همه آنها این ایده نهفته است که گردشگری به همان اندازه که میکوشد آرامش را برای ذهن و جسم گردشگران به ارمغان آورد، میتواند در بالندگی و خودشکوفایی آنان نیز نقش به سزایی داشته باشد. علاوهبر اینها، در مباحث مربوط به توسعه پایدار همواره آموزش به گردشگران برای داشتن درکی درست از مقصد و همچنین بروز رفتاری پایدار مورد تاکید بوده است؛ چرا که گام نخست در رسیدن به رفتار پایدار، آگاهی است و این مهم محقق نخواهد شد مگر با آموزشهای درست علمی و عملی. از این رو گردشگری آموزشی، کلاس درس بسیار خوبی است برای آنکه علم و عمل را با یکدیگر پیوند بزنیم. بر همین اساس گردشگری آموزشی پیامش یک جمله است «آموختن لذتبخش است؛ برای همه و در هر سنی که باشند.»
گردشگری آموزشی میتواند در یکی از فرمها و قالبهای زیر به گردشگران عرضه شود و به بازار محصولات و خدمات مقصد رونق و تنوع ببخشد:
- سفرهای سازماندهیشده برای مدارس: بهدلیل شرایط خاص مخاطبان این نوع از گردشگری، اغلب این سفرها بدون شبمانی و یک روزه برگزار میشوند. اما این موضوع به هیچ وجه از اهمیت این نوع سفر نمیکاهد، حتی از منظر اقتصاد گردشگری. هر چه افراد در سنین پایینتری در معرض آموزش قرار بگیرند امید به اصلاح رفتارهای اشتباه کلیشه شده نیز افزون میشود. از سوی دیگر اگر مقصدی اول بار میزبان کودکان و نوجوانان شود و برای آنان تجربهای به یاد ماندنی رقم بزند، باید در آیندهای نزدیک، در انتظار بازگشت آنها به همراه والدینشان باشد.
- تحصیل دورههای آموزشی کوتاهمدت در خارج از کشور: بسیاری از موسسات آموزشی و دانشگاهها در ایام تابستان اقدام به برگزاری دورههای آموزشی فشرده در حوزه علوم گوناگون میکنند؛ برخی از آنان برای ایجاد فرصتی برای آشنایی دانشآموزان با رشتههای علمی گوناگون و برخی دیگر برای آموزش زبانهای خارجی. این دورههای آموزشی در بسیاری از کشورهای اروپایی برگزار میشوند و طرفداران بسیاری دارند.
- دورههای آموزشی تخصصی: برخی از دورههای آموزشی حرفهای تکمیلی برای متخصصان در کشورها یا استانهایی که مولد دانش در آن عرصه هستند یا تجارب عملی منحصربهفردی در آن حوزه تخصصی دارند برگزار میشوند که گاه مخاطبان جهانی پیدا میکنند.
- کروزهای آموزشی: برخی کشتیهای کروز در ضمن سفر، با برگزاری کارگاههای آموزشی درباره مباحث گوناگون همچون روان شناسی، سفر را برای مسافران شان پربارتر میکنند. گاهی دلیل اصلی سفر با کروز برای مسافران، شرکت در این کارگاهها است.
برای ارتقا و توسعه گردشگری آموزشی در یک مقصد، خوب است تا با رایزنی با دانشگاهها و مراکز آموزشی از مباحث آموزشی مورد علاقه گردشگران باخبر شویم. این امر میتواند به کشف دلایل علاقهمندی افراد به برخی از مباحث یا سایتهای ویژه برای بازدید و آموختن کمک کند و منجر به معرفی مباحث و مکانهای جدید شود.
از سوی دیگر بهتر است افراد بومی و محلی را وارد این بازی کنیم. این افراد همواره حرفی ناشنیده برای گفتن دارند. « آموزآباد »ها در ایران ابتکاری است که به گردشگران امکان همخانه شدن با بومیان فلات مرکزی ایران و آموختن بسیاری از مهارتها از جمله پختن غذاهای محلی، چوپانی و ساخت صنایعدستی و محلی را به آنها میدهد. نکته قابل ذکر دیگر تسهیلگرانی هستند که آموزش را در بستری بیحاشیه و به دور از کجفهمی و سوءتفاهم ممکن میسازند. در اغلب موارد این وظیفه برعهده راهنمایان گردشگری است. آگاهی و مهارت آنان برای تسهیل روند آموزش میتواند تجربه کمنظیری برای گردشگران رقم بزند و برای مقصد مزیت رقابتی ایجاد کند.
در دنياي جديد هيچ سازمان، دستگاه و نهادي وجود ندارد كه به دنبال موفقيت باشد اما از عامل اساسي و حياتي در مسير موفقيت خود يعني اهميت و جايگاه روابط عمومي غافل باشد به ويژه اينكه عصر ارتباطات بر اهميت اين نهاد مدرن و انسانمحور افزوده است.
حال اهميت و نقش روابط عمومي در دستگاهي مانند آموزش و پرورش دوچندان است چراكه اين دستگاه بيش از هر سازماني انسانمدار است؛ هم ورودي و هم خروجي آن انسان است و هم فرآيند آموزشي بر محور عنصر انساني ميچرخد.
حال پرسش اصلي اين است كه علاوه بر ويژگيها، كاركردها و نقشهايي كه روابط عمومي در آموزش و پرورش همانند ساير دستگاهها بر عهده دارد چه انتظارات ويژهاي در اين دستگاه از اين نهاد ميرود؟ در پاسخ به اين پرسش به طور اجمال به چند نكته اشاره ميشود.
يكم: تربيتمحوري: ترديدي نيست كه روابط عمومي در هر دستگاهي بايد اولويت خود را رسالت اصلي آن دستگاه قرار دهد بنابراين از مركز اطلاعرساني روابط عمومي آموزش و پرورش نيز انتظار ميرود استراتژي و برنامههاي خود را بر محور تربيت يا آموزش قرار دهد به اين معني كه عملكرد هر كسي يا برنامه و طرحي را در مجموعه با شاخص اصلي يعني تعليم و تربيت رصد كند و خود را بيش از هر كسي و هر چيزي در برابر اين مهم مسوول بداند.
دوم: دانشآموزمحوري: مسوولان روابط عمومي و دستاندركاران اين نهاد با عنايت به نكته نخست كه آورده شد بايد حقوق دانشآموزان را بر هر چيز ارجح بدانند و خطكشي آنها با اين معيار به رصد بپردازد، غيبت اين رويكرد موجب شده متاسفانه دانشآموزان و اولياي آنها روابط عموميها را مدافع حقوق خود ندانند و اميد و اعتمادي به اين نهاد نداشته باشند.
سوم؛ تعامل مستمر و شفاف؛ گسترش تكنولوژي و فناوري رسانهاي اين امكان را فراهم ساخته است تا روابط عموميها بهطور مستمر با مخاطبان خود در ارتباط باشند؛ لازمه اين استمرار شفافيت و بهروز رساني اطلاعات و اخبار است بهگونهاي كه مخاطبان به شدت به آن احساس نياز كنند و موفقيت خود رادر گرو اين تعامل و ارتباط بدانند.
چهارم؛ همهجانبهگرايي: مسوولان و مديران، معلمان و مربيان و دانشآموزان و اوليا نقشآفرينان عرصه آموزش و پرورش هستند ، توجه به يك دسته از آنها و به فراموشي سپردن ساير افراد در عمل روابط عموميها را ناكارآمد خواهد كرد چرا كه نگاه تكبعدي موجب سلب اعتماد ساير افراد خواهد شد و اگر اين اعتماد حاصل نشود روابط عموميها نميتوانند به رسالت اصلي خود كه آموزش و تامين حقوق دانشآموز است جامه عمل بپوشانند.
سخن آخر اينكه مسوولان ارشد آموزش و پرورش بايد تا دير نشده چارهاي اساسي بينديشند و روابط عموميها را با به كارگماردن نيروهاي متخصص و خوشفكر و پويا در مسير واقعي خود قرار دهند و اين دستگاه بزرگ را از خمودگي و ايستايي برهانند.
متاسفانه از نشاط و شادابي و تحرك و پويايي كه لازمه مجموعه آموزش و پرورش است خبري نيست و اين نشانه خوبي براي اين دستگاه نيست.
روزنامه اعتماد
رقص ( dance ) و رقصیدن (dancing ) از واژه آلمانی ( danson ) به معنی کش آمدن، درازکشیدن و قدم بلندبرداشتن است.
رقص عبارتست از شرح احساسات و عواطف یک فرد از طریق حرکاتی که با ریتم خاصی نظم یافته است.
این نظم برگرفته از نظم طبیعت (شبانه روز، فصول، رقص پرندگان) ابزاری برای تخلیه هیجانات، ورزش، شادی و ابزار ارتباطی است،به طوری که برخی حیوانات مثل سگ، بز و بعضی پرندگان برای جذب جنس مخالف خود جهت جفت گیری حرکات نمایشی و رقص انجام می دهند.
رقص ازهنرهای7گانه (نقاشی، موسیقی، مجسمه سازی، خوش نویسی، عکاسی، تصویرسازی، رقص )است و قدیمی ترین هنر نمایشی آدمی محسوب می شود.
یافته های باستان شناسی ردپای آن را قبل ازتاریخ از جمله در نقاشی های مقبره های مصری در حدود 2300سال پیش از میلاد نشان می دهد.
انسان بدوی رقص های آئینی برای رویارویی با وقایع زندگی مثل خشکسالی، ازدواج، ستایش مقدس با رقص سما، رشد فرزندان،دفن مردگان و...داشت.
درگذشته رقص پسران آزمونی برای مهارت پرتاب نیزه و رقص دختران آزمونی برای زن بودن که همراه طبل بود،تربیت سربازان نیز با رقص با ریتم خاص بود.
اولین فرهنگستان رقص درپاریس درسال1661گشایش یافت و رقص باله زیر نظر آن تشکیل شد.
در قرون وسطی ، کلیسا رقص را غیراخلاقی می دانست و این دلیلی شد بر جدایی موسیقی رقص سکولار و کاملا"مجزا ازموسیقی مذهبی .
در آغاز قرن بیستم نوآوری در رقص شدت یافت و همراه با موسیقی حرکات موزون شکل جدیدی گرفت. مطالعات رقص از1920درغرب شروع شدو امروزه رشته دانشگاهی رقص تا دوره دکترا برقرار است.
با توجه به اهمیت رقص در ترویج صلح و شادی،سازمان یونسکو روز سوم اردیبهشت را روزجهانی رقص نام گذاری کرده است.
رقص درهمه فرهنگ ها و اقوام هست و جنبه غریزی دارد مثلا"در گیاهان،نوزادان،حیوانات و گردباد ...نیز رقص هست.
انواع رقص: رقص با شمشیر سیستانی، کردی، آذربایجانی، عربی، هندی، لری، گیلانی، تانگو، باله،سما و...
پرفسور جینو آلفرد:
اصالت رقص دردنیا فقط و فقط از آن کردها می باشد و بقیه رقص ها در دنیا هیچ گونه اصالتی ندارند .
چهار ویژگی اصلی رقص کرد که در هیچ کدام از دیگر رقص های دنیا وجود ندارد :
1:چرخاندن دستمال در آسمان نشانه آزادی آنها می باشد .
2: کوبیدن پاها بر روی زمین نشانه وطن دوستی و وابستگی آنها به خاک میهن خویش می باشد.
3:یکی در میان قرار گرفتن زن و مرد در صفوف رقص نشانه تساوی حقوق بین زن و مرد می باشد.
4: در آخر دست در دست هم داشتن نشانه اتحاد و مهر و دوستی آنهاست که من در هیچ رقص دیگری این خصوصیات ارزشمند و پر معنا را ندیدم.
کاربرد امروزی رقص:
1-رقص درمانی برای درمان کم تحرکی وافسردگی.
2-به عنوان شغل و کسب درآمد برای رقصنده ها.
3-یکی از جاذبه های گردشگری و کسب درآمد ملی ؛ به عنوان مثال برای کشورهای هند،جمهوری آذربایجان و برزیل.
4- افزایش همبستگی اجتماعی برای ترویج نشاط و شادابی شهروندان.
5-پرکردن اوقات فراغت و تخلیه هیجانات جوانان.
6-حرکات موزون نظم گرایی و هماهنگ سازی نیمکره های مغزی را برعهده دارد .
کتاب گفت و گوی معلم و فیلسوف اثر دکتر خسرو باقری است که توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است. اثر مذکور گفت و گویی خیالی میان معلم و فیلسوف تعلیم و تربیت است. هدف از نگارش این کتاب جلب توجه معلمان به دیدگاه های مختلف در فلسفهی تعلیم و تربیت و تبیین این است که اساساً یک معلم چرا باید فلسفه تعلیم و تربیت بداند و بخواند.
مهمتر اینکه دری به روی گفت و گوی میان معلم و فیلسوفان تعلیم و تربیت گشوده شود. دکتر باقری به عنوان یکی از فیلسوفان تعلیم و تربیت ایران، همیشه دغدغه گفت و گو میان صاحب نظران و اندیشمندان جامعه را داشته و معتقد است که در خلال گفت و گوست که جامعهی علمی ما پیشرفت می کند. در کتاب حاضر هم مبنا را براین گذاشته که این اثر بتواند باب گفت و گو را در میان معلم و فیلسوف تعلیم و تربیت بگشاید.
در حال حاضر یکی از مصائبی که تعلیم و تربیت ایران از آن رنج می برد شکاف میان نظر و عمل است؛ زیرا، از یک سو فیلسوفان و نظریه پردازان تعلیم و تربیت بدون توجه به عرصهی عمل نظریه پردازی می کنند و از دیگر سو؛ معلمان نیز که درگیر عرصهی عمل اند خود را بی نیاز از نظر و نظریه پردازی می بینند.
در واقع همین دوری نظر و عمل از یکدیگر و باز نشدن طریق گفت و گو میان معلمان و فیلسوفان تعلیم و تربیت منجر به شکست هر دو طریق شده و در این میان دود این آتش بر چشم متربیان نظام آموزشی میرود. از آنجا که هنوز فرهنگ گفت و گو در میان دست اندرکاران تعلیم و تربیت در ایران جا نیفتاده و هرکسی از جاده یکطرفه خود میرود؛ ناگزیر برای پر شدن این شکاف باید کتابی نوشته می شد و این کار با نوشتن این کتاب تا حدود زیادی تحقق یافته است. البته همان طور که نویسنده کتاب هم اذعان کرده این کار با دو امر متعارض روبرو خواهد بود؛ از یک جهت، واژه ها و اصطلاحات فلسفی دشواری خاصی دارند و به راحتی برای معلمان قابل فهم نیستند و از جهت دیگر، یک ضرورت انکارناپذیر وجود دارد و این است که باید معلمان در جریان کار خود و حرف های فیلسوفان تعلیم و تربیت قرار گیرند. در این راستا برای جمع این دو امر مهم و دست و پاگیر، دکتر باقری راه میانه را بر می گزیند و می گوید: « اعتقاد به ضرورت انکارناپذیر این کار، از سویی، و قبول دشواری زبان آن، از سوی دیگر، مرا به این نتیجه رهنمون شدند که راهی آسان تر برای تحقق آن بیابم و سرانجام، این راه را در انتخاب نوع گفت و گو (دیالوگ) یافتم. گفتگو، تا حد زیادی قلم را از رفتتن به سوی رسمیت معمول در نگارش آثار فلسفی باز میدارد و آن را به سمت فضای گفت و گوی شفاهی می کشاند و به این ترتیب آن را تلطیف و سبک بال می گرداند و از این جهت برای گفت و گو با معلم مناسب است. به علاوه، گفت و گو از دیرباز، دست کم با افلاطون، به عنوان گونه ای توانا و متناسب با فلسفه و مباحث فلسفی جلوه گر شده است. امید است که حاصل کار بتواند مقصود را برآورد و باب گفت و گو را با معلم بگشاید.»
این کتاب اگر چه در واقع گفت و گوی میان معلم و فیلسوف نام گرفته؛ اما خواندن آن برای چند دسته از افراد مفید بوده و خالی از لطف نخواهد بود. اولین دسته معلمان (شامل مدیر و کارکنان و تمامی دست اندرکاران عرصهی تربیت) هستند. دستهی دوم دانشجویان فلسفهی تعلیم و تربیت و دانشجویان رشتهی علوم تربیتی به طور کلی، و دستهی دیگر والدین میباشند. کتاب برای دانشجویان رشتهی علوم تربیتی از آن رو اهمیت دارد که آنها را متوجه می کند که معلم و کسانی که دست اندرکار عرصهی عمل اند از آنانی که درگیر عرصهی نظر هستند چه خواسته هایی دارند و این موجب بازنگری در پرداختن صِرف به کار نظری شده و آنان را متوجه درهم تنیدگی دو حوزه نظر و عمل می کند. این خود می تواند منشأ برکات زیادی از جمله پرداختن به پژوهش در این زمینهی مهم و به ایجاد گفت و گو میان معلم و آنان بینجامد. در مورد والدین هم آنچه برای معلم ضروری است برای آنان هم صدق می کند؛ زیرا والدین هم مانند معلم (در جلسهی اول و دوم گفت و گو با فیلسوف) خود را صاحبنظر در امر تربیت می دانند و به خیال خود تربیت همان انتقال آگاهی و امر و نهی کردن، شبیه کردن کودک به خود و... است، در حالی که با خواندن این کتاب متوجه خواهد شد که امر تربیت چقدر پیچیده و وادی صعب العبوری بوده و در پسِ هر رفتار و عملی که در امر تربیت میان مربی (معلم، والدین، اطرافیان) و متربی (کودک، دانش آموز) رخ خواهد داد، لایه های نامحسوس و مهمی لانه کرده اند که بدون توجه به آنها امر تربیت به امری نظیر تلقین، اجبار، شبیهسازی و ... بدل خواهد شد.
کتاب گفت و گوی معلم و فیلسوف، در شش فصل تنظیم شده است. چند نکته جالب در این گفت و گوها وجود دارد. اول اینکه در هر بخش معلم آغازگر سوال است و سوالاتی را مطرح می کند که فیلسوف با زبانی ساده ولی پر از نکتههای گران قیمت و مهم در عالم تعلیم و تربیت، به آنها پاسخ می دهد. نکتهی دیگر این است که جواب ها طوری داده می شود که برانگزانندهی سوالات بیشتری باشد. در کل سوالات اساسی در آن زمینه طرح میشوند که همین نکته می تواند در تدریس معلمان الهام بخش باشد؛ زیرا، در روند فعلی آموزشی کشور ما، معلمان کمتر اجازه می دهند که دانش آموزان آنان را مورد سوال قرار دهند. در واقع ، یک رابطه یکطرفه برقرار است و سوالات دانش آموز نادیده گرفته می شود. اما اگر متوجه باشیم همان طور که فیلسوف در گفت و گو با معلم و سوال پرسیدن وی را مهم تلقی می کند، معلم نیز برای فهم دیدگاه دانش آموز و درک نیازهایش نیاز به برقراری گفت و گو و دیالوگ با وی دارد و اگر به این امر توجه نکند عملاً ناقض امر تربیت شده؛ بنابراین، این کتاب می تواند پیوندی باشد میان پایین ترین سطح عمل تا بالاترین سطح نظر و به تصحیح تلقی ما از فرآیند تعلیم و تربیت بینجامد.
در گفت و گوی نخست، ضرورت توجه معلم به فلسفه بازکاوی شده است. در اینجا معلم از فیلسوف می پرسد که تعلیم و تربیت به این آسانی و سرراستی چه نیازی به بحثهای پیچیده و دشوار معرفت شناسی، هستی شناسی و ارزش شناسی و... دارد؟
مگر تربیت غیر از این است که من به کلاس بروم و مطالبی را بیاموزانم و برای اطمینان از فهم آن مطلب، از او سوال بپرسم و ارزشیابی کنم؟
سوالات دیگری که می پرسد هیچ اعتنایی به فلسفه را حتی پی شفرض هم نگرفته اند. اما فیلسوف در پاسخ به معلم، او را متوجه دیدگاه فیلسوفان می کند و می گوید اگر سقراط از شما بپرسد که چرا با «گفتن» آغاز می کنی و نه با «پرسیدن»؛ دیویی از شما بپرسد چرا تدریس را با «مسأله» شاگردان آغاز نمیکنی؟ در پاسخ اگر بگویی که همه معلمان دیگر این کار را می کنند، در این هنگام فیلسوفی چون فوکو شما را به امر «به هنجار کردن» محکوم می کند که فرسنگها با تربیت فاصله دارد. این که بگویی تدریس یعنی گفتن یک رشته مطالب به دانش آموزان، در این صورت شما ذهن آنان را مانند ظرفی خالی فرض کرده ای که می توان آن را هر طور و با هر محتوایی پر کرد. اما این در حالی است که فیلسوفی مانند کانت معتقد است که ذهن انسان قالب هایی دارد که درک امور بر حسب آنها صورت می گیرد نه اینکه هر آنچه در مقابل ما قرارگیرد درست همان طور درک شود، بنابراین می توان فهمید که ذهن نه تنها ظرفی خالی نیست، بلکه گزینشگر مطالب هم هست.
در گفت و گوی دوم، چیستی فلسفه با تفصیل بیشتری به بحث گذاشته شده و این امر در ارتباط با تلاش فیلسوفانی که به کار فلسفی مشغولند بررسی شده است. در این بخش معلم راجع به چیستی فلسفه و کار فیلسوفان و تفاوت فلسفه با علم و .. می پرسد. فیلسوف هم با زبانی ساده و شیوا مطالب خود را بیان می کند و فلسفه را معرفتی مینامد که راجع به وجود، معرفت و زبان، هستی و... سوالات اساسی و عمیق می پرسد. این پرسش راجع به چیستی می تواند به عرصه تعلیم و تربیت هم رسوخ کرده و چیستی مفاهیم یادگیری، تدریس، تشویق، تنبیه و... را مورد پرسش قرار دهد. در نهایت تفاوت فلسفه با علم و کار فیلسوفان با کار عالمان بیان شده است.
در گفت و گوی سوم، رابطه نظر و عمل در کانون توجه قرار گرفته است تا بر مراوده میان فیلسوف که در سمت و سوی نظر و معلم که در سوی عمل ایستاده است پرتوی افشانده شود. طبق معمول باز هم معلم آغازگر پرسش است و به حالتی بدبینانه می گوید چه نیازی به گفت و گوی بین ما هست زمانی که هر دوی ما از دو دنیای متفاوت هستیم؟ معلم می تواند کاری که مدرسه از او می خواهد را به نحو منظم انجام بدهد و هیچ دستگاه نظری نامحسوسی هم با خود نداشته باشد؛ بنابراین، چه نیازی به گفت و گو با فیلسوف است؟
فیلسوف در پاسخ به او، ضمن قبول تعلق آنان به دو دنیای متفاوت، این نکته را یادآور می شود که این دو مقام چنان به هم آغشته اند که نمی توان آنها را تفکیک کرد. از آنجا که معلم به تنبیه، تشویق، ارزشیابی و... می پردازد، نباید گمان کند که بی واسطه و بدون هر تصور و نظری، به طور مستقیم با عمل سر و کار دارد؛ زیرا، معلم همواره از پس تصور و نظری معین به عمل می پردازد. در ادامه گفت و گوها فیلسوف تفاوت «نظر» و «نظریه» را که موجب بدفهمی معلم شده با زبانی ساده به او تفهیم می کند. در نهایت، فیلسوف برای تکمیل بحث های خود دلیل اینکه نظریه های مختلف در عمل به وحدت می رسند و حالت برعکس را، یعنی هنگامی که با مبنای نظری مشترک به عمل های متفاوتی می رسیم، برای معلم توضیح میدهد. این دو مسأله اخیر یکی از مسائل پیچیده در عرصهی نظر و عمل هستند که فیلسوف در قالب زبانی بسیار ساده و شیوا آن را به خواننده نشان می دهد.
در گفت و گوهای چهارم، پنجم و ششم، به طور صریح تری پای فلسفه و به خصوص فلسفه تعلیم و تربیت به میان کشیده میشود و در واقع ضرورت و کاربرد فلسفه در تعلیم و تربیت نشان داده می شود. در این گفت و گوها، وقتی که معلم تا حدودی با کار فیلسوفان آشنا شده و به صورت ضمنی اهمیت کار آنان را پذیرفته سوال های دقیق تر و چالش برانگیزتر می پرسد (دقیقا باید اینجا اذعان کرد فایدهی گفت و گو این است که دیدگاهها را به هم نزدیک می کند) و در واقع تلاش برای نزدیکی به دیدگاه طرفین مشهودتر می شود.
فیلسوف در ادامه این سه فصل به نکات اساسی در فلسفه تعلیم و تربیت می پردازد. به عنوان نمونه بیان می کند وقتی که فیلسوف با نگاه ژرف کاوانهی خود به هدف، برنامه و روش در تعلیم و تربیت می پردازد، با این کار مسائلی از قبیل ماهیت دانش، هدف زندگی و باید و نبایدهایی که در این راه وجود دارند، روشن شده و در نتیجه، عاملان تربیتی دست کم با آگاهی بیشتری به این امور می پردازند. مسائلی دیگر نظیر این که «آیا یادگیری بدون یاددهی ممکن است؟» را به بحث گذاشته و همچنین نشان میدهد که شعار «روش اندیشیدن را بیاموزیم، نه فقط اندیشه را»، چندان صحیح نیست؛ زیرا، محتوا و روش لازم و ملزوم یکدیگرند. همچنین اینکه تربیت را به پژواک نسل های قبلی تبدیل کنیم غیرقابل قبول است؛ بنابراین، نباید تربیت را این بدانیم که تنها آنچه را که پیشینیان آموخته اند به نسل بعدی آموخته و فقط سخنان پیشینیان را تکرار کرد، بلکه تعلیم و تربیت باید راه درنوردیدن مرزهایش را به شاگردان نشان دهد.
از دیگر نقاط قوت این گفت و گوها آشنایی با روش تحلیل مفهومی است که با توجه به این روش می توان مفاهیم اساسی و مهم در عرصه تعلیم و تربیت را به تحلیل کشاند و لغزش های فکری و معناهای نادرستی که از آنها لحاظ می شود از میان برداشت؛ زیرا، واقعیت همین است که بسیاری از مسائل و مصیبت هایی که دامن گیر تعلیم و تربیت شده و به ایجاد شکاف میان عرصه نظر و عمل شدت می بخشد، برداشت های نادرست از مفاهیم و یا بنابه تعبیری روشن نشدن معنا و مقصود از آن مفاهیم است؛ به ویژه این تیره و تار بودن مفاهیم در میان اسناد بالادستی و طرح اهداف کلی برای نظام تعلیم و تربیت زیاد است.
در گفت و گوی پایانی بحث بر سر این است که آیا فرهنگ و تعلیم و تربیت باید از قواعد کلی و جهان شمول پیروی کند یا تلاش خود را متوجه امور بومی و محلی کند؟ بحث ها از منظر فیلسوفان مدرن و پست مدرن، و فواید و زیان های روی آوری به هر کدام از این دو حالت مطرح شده و در نهایت فیلسوف و معلم به این نتیجه می رسند که نباید هیچ کدام از این دو حالت را به صورت قهرآمیز طرد یا قبول کرده و یکی از این حالت ها را به نفع دیگری خاموش کنیم؛ زیرا، انسان ها، همانطور که فرهنگ پذیرند و رو به وحدت دارند، فرهنگ ساز نیز هستند و این امر از گرایش آنها به کثرت سرچشمه می گیرد.
نکته جالب در پایان گفت و گو تغییر منظر معلم و فیلسوف است که در گفت و گوی اول از هم فاصله داشتند اما در پایان دیدگاههای شان به سمت توافق ضمنی و گاهی توافق کامل سوق می یابد. این کار جز از طریق گفت و گو ممکن نبود.
امید است که این کتاب آغازی باشد برای گفت و گوهای دیگر در این عرصه ها و روزی شاهد آن باشیم که والدین، دانش آموزان، اندیشمندان و روشنفکران جامعه، سیاست گذاران و به طور خلاصه تمام ذی نفعان حوزهی تربیت، پایشان به این گفت و گوها باز شود تا مسیر پرپیچ و خم تربیت هموارتر گردد.
به راستی دکتر باقری با تألیف این کتاب، گامی مهم در تحقق این طریق پر از خیر نهاده اند و بابی باز کرده اند که بهترین راه برای فهم دیدگاههای یکدیگر جهت بهبود اوضاع علمی و فرهنگی امروزی جامعه ماست.
آزاد محمدی، دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران
گروه مدرسه اعتماد| ١٢ سال از عمر كودكان و نوجوانان ما در مدارس سپري ميشود. هر روز در طول سال تحصيلي چند كتاب را زير بغل ميزنند و روانه مدرسه ميشوند. پايان سال هم كه ميشود با تنفر پس از آخرين امتحان كتابها را به گوشهاي پرت ميكنند. آنها كه دل پري دارند جشن كتاب سوزان هم ميگيرند. معدود دانشآموزاني هستند كه كتابهاي خود را مرتب و تميز و جلد كرده يادگاري نگه ميدارند.
اين حجم و عمق تنفر از كتاب به روشني خود را در سرانه مطالعه جامعه ما نشان ميدهد؛ سرانهاي كه از ميانگين جهاني آن فاصله شرمآوري دارد. تيراژ پايين كتاب و بازار كمرونق آن كه داد نويسندهها و ناشران را درآورده ريشه در اين درد تاسفبار دارد.
اينكه مشكلات جامعه ما در ابعاد مختلف ريشه فرهنگي دارد جاي ترديدي ندارد و اينكه مهمترين ابزار فرهنگسازي كتاب است امري است بديهي اما اينكه چرا چارهاي براي آن انديشيده نميشود پرسشي است كه پاسخ آن را بايد مسوولان بدهند.
در فرصتي كه يك بار ديگر نمايشگاه كتاب به وجود آورد و كمي جامعه را به تحرك واداشت و بازار كتاب تكان كوچكي خورد ما به دليل اهميت و ضرورت مطالعه و فرهنگ كتابخواني بر آن شديم تا در گروه مدرسه «اعتماد» به اين موضوع بپردازيم و اينكه آموزش و پرورش چه رسالتي در اين راستا دارد و خانواده و مدرسه چگونه ميتوانند همگام با ساير فعاليتهاي خود به فرهنگسازي در زمينه مطالعه بپردازند و كودكان و نوجوانان ما را با كتاب آشتي دهند و آنها را به مطالعه تشويق كنند.
چرا ترويج كتابخواني اهميت دارد؟
دوران، دوران جهاني شدن و انفجار اطلاعات است. كودكان و نوجوانان با حجم عظيمي از اطلاعات كه به شكل غيرفعال دريافت ميكنند، روبهرو هستند. براي كودك امروزي فضا و امكانات كافي براي استقلال فكري وجود ندارد، امكان آشنايي حسي با طبيعت يا نيست يا كم است، بازيها بيشتر آمادهاند و كودك مانند گذشته هنگام بازي، نظمپذيري، سازماندهي، اداره كردن و اداره شدن از سوي ديگران و مهارت تصميمگيري را نميآموزد. بنابراين به دنبال دست يابي به گونهاي استقلال دروني است.
كودك امروزي خيلي زود دنياي كودكي را ترك ميكند، پرده از رازها برايش كنار ميرود و احساس دانستن همهچيز، تمام احساس شگفتي و كنجكاوياي كه او را به سوي علم و خلاقيت راهنمايي كند، راه را براي پيشرفتهاي بيشترش ميبندد.
اين بيتفاوتي ناشي از دانستن همهچيز براي زندگي او زيانبار است. تلاش خانوادهها، مربيان و آموزگاران، از مهد كودك تا دبيرستان، در انباشت اطلاعات علمي در ذهن كودكان و نوجوانان از يكسو و نقش كامپيوتر و دنياي مجازي از سوي ديگر ارتباط كودكان و نوجوانان را با دنياي واقعي به ويژه جامعه انساني محدود كرده است.
آنها كه به وضعيت زندگي و نيازهاي كودك و نوجوان امروزي آگاهي دارند، ميدانند كه كتاب امنترين پناهگاه كودك و نوجوان است. اهميت كتاب وقتي روشنتر ميشود كه بدانيم اگر عشق به مطالعه از كودكي در انسان پديد نيايد و مطالعه به يك نياز معنوي در زندگي او تبديل نشود، ذهن او در جواني تهي خواهد بود و آن وقت است كه سادگي و بيتجربگي جواني راه را براي نفوذ بديها باز ميكند و گوشههاي زشت طبيعت انسان آشكار ميشود.
سعادت فرد و جامعه در گروي احساس مسووليت نسبت به نسل آينده است. پدر و مادرها و آموزگاراني كه درك درستي از وظايف خود براي بناي زندگي آينده كودكان دارند، ايجاد عادت به مطالعه و انگيزه خواندن را راهي غيرمستقيم براي پاسخ به نيازهاي روحي و پر كردن خلأ موجود در زندگي كودك امروزي ميدانند و از اين راه به پرورش نسل آينده ميپردازند.
شروع كتابخواني ازخانواده و تقويت آن در مدارس
ترويج كتابخواني ميان كودكان و نوجوانان به معناي تلاش براي علاقهمند كردن آنها به مطالعه و ايجاد عادت به مطالعه به عنوان يك برنامه روزانه است.
توسعه و ترويج كتابخواني در دهههاي ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ (١٣٦٠-١٣٥٠) مورد توجه يونسكو قرار گرفت و اكنون از موضوعها و دغدغههاي بزرگ كشورهاي در حال توسعه است. پژوهشهاي يونسكو جايگاه مهم كتابخواني و اهميت آن را براي توسعه اقتصادي كشورها روشن ساخته است.
ترويج كتابخواني موضوعي چند وجهي است و شامل سطح خرد و كلان است. اگر از سطح كلان به آن نگاه كنيم، راهبردي ملي و نيازمند توجه و برنامهريزي براي حلقههاي گوناگون كتاب و كتابخواني است. اين حلقهها شامل تاليف، نشر، برپايي و تجهيز كتابخانههاي عمومي و... است. يك سوي اين حلقه، دسترسي به كتابهاي مناسب و ارزان و سوي ديگر آن، ايجاد انگيزه براي كتابخواني است.
اگر ازسطح خرد به كلان حركت كنيم بايد كتابخواني را از خانواده شروع كرد ، زيرا بنيادهاي عادت به مطالعه در خردسالي و نخست در خانواده شكل ميگيرد و سپس در آموزشگاهها و با همكاري مربيان... .
بايد دانستهها و تجربههاي ايران و جهان در اين زمينه در اختيار مخاطبان گذاشته شود تا باب انديشيدن، گفتوگو و بيان ديدگاهها درباره اين مساله ملي بازشود و با برخوردار شدن كتابخواني از اعتبار اجتماعي و بالا رفتن انگيزههاي مطالعه، ديگر نگران نرخ بسيار اندك كتابخواني در كشور نباشيم.
كتابخانه را بايد يك كلاس يا يك واحد آموزشي فعال در مدرسه دانست
چند وقتي است كه از طرف مسوولان آموزشوپرورش توجه و تاكيد فراواني براي برپايي و فعال بودن كتابخانههاي مدارس شده است بهطوري كه حداقل تابلويي به عنوان كتابخانه مدرسه ديده ميشود ولي متاسفانه مسوولان ذيربط بهاي چنداني نميدهند و توجه زيادي ندارند و به همان نصب تابلو در مدرسه بسنده كردهاند. شايد اين به دليل ندانستن اهميت كتابخانه براي پيشرفت دانشآموز و معلم باشد.
كتابخانه را بايد يك كلاس يا يك واحد آموزشي فعال در مدرسه دانست و تبديل كرد زيرا نقش بسيار مهمي در آموزش و پرورش دانشآموز دارد چرا كه تلقياي كه معلمان از درس و تدريس و كلاسشان دارند فقط انتقال مطالب كتابهاي درسي و اندوختههاي ذهني معلم به دانشآموز است. كتابخانه را بايد يك مركز يادگيري و نيز مركز مطالعه و منابع اطلاعاتي دانست.
يكي از دلايل افت تحصيلي دانشآموزان، غيرفعال بودن كتابخانهها و نبودن انگيزه مطالعه در بين معلمان و دانشآموزان است.
مسوولان و مربيان و معلمان بايد براي برپايي و پويايي اين كتابخانهها تلاش كنند تا اين كتابخانهها به جايگاه واقعي خود در مدارس برسند.
ارزشهاي كتابخواني براي كودكان و نوجوانان
ادبيات، وسوسهانگيز، برانگيزاننده و آگاهيبخش است، درهاي اكتشاف را ميگشايد و اوقاتي جادويي از ماجراجويي و لذت فراهم ميآورد. كودكان نياز ندارند منتظر برنامههاي تلويزيون باشند يا در صف تئاتر بايستند تا موشي را كه از سوراخي بيرون ميآيد يا ميترسد و درون سوراخش ميخزد دنبال كنند. اين تجربهها هر لحظه در نزديكترين كتابخانه در دسترس آنهاست.
يكي از مهمترين ارزشهاي ادبيات، لذت و سرگرمي است. چه خوب است كودك عادت كند هر وقت حوصلهاش سر رفت، احساس تنهايي كرد و به دنبال راه گريزي بود تا سرگرم شود، به كتاب پناه ببرد و در لذت ماجراهاي آن سهيم شود.
كتاب بهترين وسيله انتقال ميراث ادبي از نسلي به نسل ديگر است و به كودك كمك ميكند ميراث فرهنگي خود را بشناسد و به آن ارج بنهد. ايجاد نگرش مثبت به فرهنگ خود و ديگر فرهنگها، هم براي رشد اجتماعي او ضروري است و هم براي رشد فردياش. درك و دريافت ارزشهاي خود بدون شناخت و احترام به ارزشهاي ديگران ممكن نيست. ادبيات ميتواند در ايجاد فضايي براي اين شناخت نقشي بهيادماندني بازي كند.
به دست آوردن تجربههاي گوناگون كه نه تنها به رشد فردي بلكه به احساس شادي و لذت ميانجامد، نيز از پيامدهاي مطالعه است. بدون ادبيات، كودكان نميتوانند هيجان و لذت كشف سرزمينهاي نو يا تنهايي و ترس ناشي از زندگي در جزيرهاي دورافتاده را تجربه كنند.
در داستانهاي تاريخي كودكان فرصتهاي استثنايي زندگي در گذشته را مييابند و داستانهاي علمي- تخيلي آنها را به تفكر و انديشه درباره آينده وا ميدارد.
با داستانهاي واقعگراي نو، كودكان به شناخت انسان امروزي و رابطهاش با محيط زيست و ديگر انسانها كنجكاو ميشوند. كودك به كمك ادبيات با شيوههاي برخورد انسانها با دشواريهاي زندگي آشنا ميشود و از شخصيتهاي داستان ميآموزد كه چگونه با گرفتاريها برخورد و احساسهاي ديگران را درك كند.
كتاب، درهاي دانش و اكتشاف و پيشرفت را روي جوانان ميگشايد. براي دست يابي كودكان به تجربههاي گوناگون و پركشش جهان، كتابهايي كه در موقعيتها و زمانهاي مختلف شكل گرفتهاند، مناسبند. كتابهاي اطلاعاتي يافتههاي تازه درباره تمامي موضوعها را ارايه ميدهند.
زندگي نامهها از راهي كه افراد موفق رفتهاند، سخن ميگويند؛ عكسها و تصويرها شگفتيها را به نمايش ميگذارند و به شرح روشهاي لازم براي كسب مهارت در انجام بازيها و سرگرميها ميپردازند و سبب رشد و پرورش شناخت، حتي در كودكان خردسال ميشوند.
كتابهايي كه شخصيتهاي آن به شيوههاي كليشه عمل نميكنند و به بيان الگوهاي رفتاري غيرقالبي ميپردازند، به كودكان فرصت ميدهند با الگوهاي ذهني خود برخورد كنند.
زندگي نامهها و همچنين برخي داستانهاي واقع گرا به كودكان و نوجوانان كمك ميكنند تا دريابند كه دشواريها تنها در زندگي آنها وجود ندارد و انسانهاي ديگر نيز با همين دشواريها يا دشواريهاي بزرگتر دست و پنجه نرم كردهاند. با خواندن اين كتابها كودكان و نوجوانان دچار آسيبهاي رواني به نوعي درمان ميشوند و ميتوانند خود را از زير بار فشارهاي عاطفي بيرون بكشند.
ادبيات در رشد و پرورش و نيز گسترش دامنه تخيل نقش بنيادين دارد. با الهام از كتابهاست كه كودكان به نوشتن يا بازگو كردن قصههايي ساخته و پرداخته ذهن خود و اجراي نمايش تشويق ميشوند.
به باور روان شناسان، كودكان سه تا ۱۰ ساله آمادگي فراواني براي پذيرش هنر دارند. از اين رو ادبيات، كودكان را هم به دنياي روابط انساني رهنمون ميكند و هم حساسيت آنها را به هنر و زيبايي افزايش ميدهد.
كتاب ميتواند كودك را به سوي واقعيت و فراتر از آن براند و در غني كردن روح و روان خوانندگان خود و آشكار كردن نياز آنها نقش اساسي دارد. آثار ژرف ادبيات در كودكان در بزرگسالي آشكار ميشود.
كتاب به كودكان فرصت ميدهد با شخصيتهايي به سن و سال خودشان همذاتپنداري كنند. كودكان دوست دارند درباره كساني بخوانند كه ميتوانند آنها را درك كنند و از اين راه به خود باوري ميرسند.
كتاب با گسترش علاقههاي كودكان، فراهم كردن امكان تجربه ماجراهاي جديد و نيز نمايش شيوههاي نگرش متفاوت و برخورد با كشمكشها و درگيريهاي زندگي خود آنها، افق ديد كودكان را گسترش ميدهد.
داستانهاي ورزشي، پررمز و راز و طنزآميز، گريزگاههايي لذتبخش براي كودكان و نوجواناناند.
كتاب با كمك به گسترش افق ديد كودكان و نوجوانان، شناخت ديگران و محيط اطراف، بينش آنها را انساني و همهجانبه ميكند.
كودكان با خواندن كتابهاي خوب كتاب به نيكي در جايگاه نياز و قانون باور پيدا ميكنند. در نتيجه هرگز بدبين و مردد نخواهند شد، بلكه به رويارويي با پديدههاي منفي خواهند پرداخت. نگرش منطقي به زندگي، به آنها هماهنگي دروني ميبخشد.
سرانجام آنكه ميتوان گفت كتاب به شيوههاي مختلف در رشد زباني، عاطفي، شخصيتي و اجتماعي كودكان تاثيرگذار است.
فردوسی
( 25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی را گرامی می داریم )
ز مشرق زمیـن شـاعری نامـدار
بنـا کـرد کاخ سـخن اسـتوار
گرفـته ز دهـقان بسی داسـتان
بـیـاورد در نـامه ی بـاسـتان
از آیـین ایران فـراوان سخن
بیـاورد در قصـّه های کهـن
ز سنگی که آتش از آن برجهید
و زان مار کز بـرق آتـش خزیـد
از آن آتش آن روز جشنی به پا
سَده نام دادنـد آن جـشـن را
ز سیـمرغ اسطوره ها ساخـته
در آن آرزوهـا بـپـرداخـتـه
ز ضـحّاک و آن مارهـای سـیاه
که کـرد روزگار جوانـان تـبـاه
وز آهنگـری بی سلاح و دلـیر
که آشفته کرد خواب ضحاک پیر
هـمان کاوه با چـرم آهـنگری
بشـورید بر ظلم و خیره سـری
ز هومان و کاووس و گُردآفرید
بسی داستان ها که آمد پدید
ز رودابـه و زال و افراسـیاب
بیاورده او داستـان های نـاب
ز سَلم و ز تور و ز نـیرنگ شان
ز جور و جفایی که شـد ننگـشان
فریدون و ایرج همه نیک نام
از آن فرّه ی ایزدی شادکام
سیـاوش در آن اوج مردانگی
از آتش گذشتـه به یکبارگی
همه شهر ایران تماشـای او
به دل حسرت بُرز و بـالای او
از آن آتـش او آمده سربـلند
نیامد به او اندکی زان گـزند
ز رستم بسی قصّه ها گفته است
نه قصّه که دُرِّ سخن سفته است
ز رخش و ز کوپال و گـرز گران
ز میدان جـنگ و نبـرد یـلان
ز جادوگر پـیر و دیـو سپـید
ز روزی که رخشش بشد ناپدید
ز سـهراب آن نورسـیده جـوان
که با کشتنش اشک ها شد روان
همان نوش دارو که نامد به دست
و تهمینه بر خاک تـیره نشست
نهفته به هر داستان رمز و راز
که مانـدست تـا روزگـار دراز
همه درس عبرت بیـاموخته
خرد را و دانـش به هم دوخته
سخن های نابش پرآوازه شد
جهانی ز شعرش تر و تازه شد
خرد ورزی و حکمت آیین او
عدالت که بُد پایه ی دین او
ستایش فراوان کنند شاعران
ز شهنامه اش از کران تا کران
از او زنده شد نام ایـران زمین
که هر بخردی گویـدش آفـرین