صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

او چند زبان بلد است بدون هیچ کلاس خصوصی/ زهرا با برنامه ریزی دقیق و با کمک مربی در طول سال تمام وظایف یک فرزانه اصیل و پیشرو را نه فقط برای خودش بلکه برای همه اعضای گروه رقم می زد/ زهرا نمی دانست که آموزش و پرورش بودجه ندارد و به علت بی پولی باید خیلی خساست کرد ، نمی توان به جای سه شب در اردو که فعالیت ها به طور کامل اجراء شوند بخشی از برنامه تربیتی اجبارا حذف می شوند به جای اتوبوس درجه یک و دارای امکانات کامل به یک اتوبوس با قیمت ارزان بسنده می شود/ زهرا نمی دانست چرا باید در اردو به علت نداشتن خرج هزینه از طرف سازمان دانش آموزی بخشی از هزینه را از جیب خانواده بپردازند در صورتی که می دانست و می فهمید سرمایه گذاری دراین حوزه ، گسترش اقتصاد پویا و توسعه انسانی کارآمد را رقم خواهد/ متاسفانه می دانست کمیسیون آموزش و پرورش همه کار غیر مرتبط می کند وتنها کاری که نمی کند راهبری آموزش و پرورش برای توسعه و پویایی و کارآمدی است/ زهرا می دانست بودجه ها درکجا حیف و میل می شود اما به آموزش و پرورش که می رسد از پرداخت حق السهم بوفه مدارس و پورسانت دوخت لباس فرم دانش آموزان گدایی شود تا مدارس برق و گازشان قطع نشود و این یعنی فاجعه / که داستان برای گل های سرزمین من همچنان بدون استعفای مقصران و با پررویی درسرهم بندی کردن دستور و دستورالعمل و بخشنامه های صوری و گزارش های آبکی ادامه دارد ...

منتشرشده در دانش آموز
چهارشنبه, 14 شهریور 1396 16:02

اردو بی اردو !

مشکلات اردوی دانش آموزان  اردیبهشت بود. عروس ماه‌های سال. ماه اردوهای دانش‌آموزی. بچه‌ها توی محوطه‌ی وسیع دبیرستان پراکنده بودند. عده‌ای توی زمین والیبال. بیشتری‌ها توی زمین بسکتبال. جمعی هم در حاشیه‌ی زمین بسکتبال مدیر را دوره کرده بودند. مدیر نزدیک میله‌هایی که زمین بسکتبال را از زمین چمن جدا می‌کرد ایستاده بود. پشت به زمین چمن. شاخ‌وبرگ‌های درختان زبان گنجشک حاشیه‌ی زمین چمن از فراز میله‌ها بر زمین آسفالتی سایه انداخته بودند. مثل همیشه دست‌هایش را به پشت قلاب کرده بود. جدی بود و بچه‌ها را جز با لفظ آقا خطاب نمی‌کرد. کجا می‌ری آقا؟ بیا بیرون آقا! حرف نزن آقا! آقای حسینی جز به ضرورت با بچه‌ها هم‌کلام نمی‌شد. این بار هم بچه‌ها بودند که با او سخن می‌گفتند. او سراپا گوش بود. نزدیک‌تر رفتم. سلام دادم. نگاهی انداخت و در جواب سری تکان داد. دوستش داشتم. تا سال‌ها او را به‌عنوان یک مدیر نمونه می‌شناختم. در دوسالی که شاگردش بودم جز یک‌بار ندیدم که رفتار و گفتار تندی از او سر بزند. با این همه در حضور او همه حساب کار دست‌شان بود. یکی از بچه‌ها با لحن آمیخته به تعجب پرسید:‌”یعنی امسال اردو نمی‌برین؟“ آقای حسینی برای لحظه‌ای مچ دست چپش را رها کرد و با انگشت اشاره‌ی دست راستش عینکش را کمی بالا داد. به فراخور عینک ابروهایش را نیز بالا داد و گفت:”گفتم که آقا. نه.“
- ولی آقای حسینی سال‌های قبل همیشه این روزها ما رو می‌بردن اردو.
- اون سال‌های قبل بود آقا.
صدای زنگ رشته‌ی گفت و گو را گسست. پایان زنگ تفریح.
- برید سر کلاس آقا.
- ولی آقا!
- باشه برای بعد.
صبح روز بعد سر صبحگاه بعد از قرائت قرآن و همخوانی سرود ملی مدیر پشت تریبون ایستاد. گفت می‌خواهد درباره‌ی اردو سخن بگوید. از اردویی گفت که برای تمام بچه‌ها و خانواده‌های‌شان، جز یکی، یک‌شب و دو روز طول کشیده بود اما برای او سه چهارسال کش آمده. از اتفاقی که در خواب نیز لحظه‌ای رهایش نکرده. از عذاب وجدان. از یک جای همیشه خالی پای سفره‌ی یک خانواده. از حراست و پاسگاه و دادگاه. از دادگاه و دادگاه و دادگاه. از حکم. از دادگاه تجدیدنظر. داستان هنوز ادامه داشت. بچه‌ها را برده بودند شمال. بیشتری‌ها به آب می‌زنند. یکی از بچه‌ها از حد مجاز فراتر می‌رود. حتماً کسی سهل‌انگاری کرده بود. موج می‌زند و زیرپایش را خالی می‌کند. می‌ترسد. شنا‌کردن نمی‌دانست. دست‌وپا می‌زند. کمک می‌خواهد. کسی حواسش به او نیست؟ کسی صدایش را نمی‌شنود؟ چندنفر از بچه‌ها توی ساحل مانده بودند. شاید از ترس به آب نزده بودند. شاید از خستگی. لابد توی ساحل ایستاده بودند به تماشای غروب آفتاب. یکی‌شان صدای کمک را که می‌شنود بی‌محابا به آب می‌زند. کسی متوجه او نیست؟ چند متر اول را توی آب می‌دود. آب دریا که به زانویش می‌رسد از سرعتش می‌کاهد. به افق خیره می‌شود. تنها یک نقطه را می‌بیند. دو دست کشیده. فریاد کمک. هر چه پیش می‌رود بیشتر توی آب فرو می‌رود. آب تا کمرش رسیده. راه رفتن در آب سخت‌تر شده؛ اما خودش را پیش می‌کشد. فریاد کمک لابه‌لای صدای شادی و شوخی بچه‌ها و صدای موج گم می‌شود؛ اما قطع نمی‌شود. کسی متوجه آن‌ها نیست؟ هر چه نجات‌دهنده در دریا پیش می‌رود دریا دوستش را بیشتر پیش می‌برد. هر چه می‌رود به او نمی‌رسد. آب تمام وجودش را دربرگرفته. سطح آب بالاتر از قامت اوست. شنا نمی‌داند. ترس توی رگ‌هایش می‌دود. میل به حیات بر انگیزه‌ی نجات هم‌نوع می‌چربد. چند متر مانده به هدف از آن دست می‌کشد. به آن پشت می‌کند. دست‌وپا می‌زند. فریاد می‌کشد. یکی از نجات‌غریق‌ها از راه می‌رسد. صدا را می‌شنود. تصویر را می‌بیند. به آب می‌زند. حالا؟ دست برقضا او که دوم به آب زد غرق می‌شود. آن که دم بود غرق شود نجات می‌یابد. دریا می‌بخشد و می‌کشد. معجزه و فاجعه در یک آن. تلخ و اندوه‌بار. ثمره‌ی غفلتی ناخواسته. کام همه تلخ است. اردو یک‌روز زودتر از موعد مقرر به پایان می‌رسد. شب تلخ را سر می‌کنند. صبح زود راه می‌افتند. همه، جز یکی، اندوهگین اما در سلامت به خانه برمی‌گردند. یکی هیچ‌وقت به خانه برنمی‌گردد. یکتا‌ چراغ خانه‌ای تا ابد خاموش شده. محوطه‌ی صبحگاه غرق در سکوت است. آقای حسینی دست توی جیب کتش می‌کند. دستمال چهارخانه‌ای را بیرون می‌آورد. با گوشه‌ی دستمال نم نشسته در گوشه‌ی چشمانش را می‌گیرد  و صحبت‌هایش را با این جمله به پایان می‌برد:

”همون یکی برای سی‌سالم کافیه. اردو بی اردو.“


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در دانش آموز

آذربایجان شرقی

منتشرشده در نامه های دریافتی

سیستان و بلوچستان

منتشرشده در نامه های دریافتی

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

عالی - 6.3%
خوب - 6.5%
تاثیر چندانی نداشته است - 29%
رتبه بندی فقط به ایجاد نارضایتی بیشتر معلمان و تبعیض درون سازمانی انجامیده است - 58.2%

مجموع آرا: 414

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور