آقای دکتر محمود سریع القلم در یادداشتی تلگرامی با عنوان «چرا دموکراتیک نمی شویم» ؛ برخی از عوامل مهم مؤثر بر دموکراتیک نشدن جامعه ی ایران را مورد بررسی قرار داده است. این یادداشت تأمل برانگیز است و در تأیید مفاد آن به برخی دیگر از عواملی دخیل در این فقدان می پردازم.
هر جامعه ای دارای ساختار و هویتی است که این ساختار و هویت را در یک فرآیند درازمدت در طول تاریخ کسب نموده است. به قول نوربرت الیاس جامعه شناس معاصر آلمانی؛ فرآیندهای کلان کور، برنامه ریزی نشده و خود به خودی اند. اما عواملی در اجزای ساختاری وجود دارند که این فرآیند متأثر از آنهاست. یکی از این عوامل ، فرآیند جامعه پذیری است که در جریان آن، فرد هنجارهای جامعه را می آموزد و درونی می کند و آن هنجارها را الگوی رفتاری خود قرار می دهد.
فرآیند جامعهپذیری این جامعه، نه بر بنیان های دموکراتیک، بلکه بر مبنای هنجارهای اشرافی گری و دیکتاتوری تنظیم گردیده است. جامعه ی ما از نظر تاریخی یک جامعه ی دیکتاتورگراست. اما دموکراسی یک منش آموختنی و یک مرام پرورشی ست که لازم است از دوران کودکی در خانواده و مهد کودک و مدرسه و رسانههای جمعی و در محیط اجتماعی تعلیم و آموخته و درونی شود.

اما آنچه همواره رخ داده و همچنان روی می دهد، بازتولید هنجارهای دیکتاتوری در روابط میان فردی و تعاملات اجتماعی است. امروزه بخش قابل توجهی از مدرک داران این جامعه، خواهان بازگشت به نظام دیکتاتوری پهلوی هستند. این امر فاجعه ای است که مانع از آن می شود که جامعه ی ایران در مسیر دموکراسی گام های بلندتری به جلو بردارد و از فروافتادن در چاله ی ارتجاع و واپس ماندگی سیاسی رهایی یابد.
خود من اخیرن به خاطر اظهار نظر تحلیلی نسبت به شخصیت ضعیف و نابالغ رضا پهلوی در یک کانال موسوم به اساتید دانشگاه، آن چنان مورد هجمه و تهاجم قرار گرفتم که مجبور به ترک کانال گردیدم. نمی دانم پس از خروج من از آن کانال، چند نفر از حقوق دموکراتیک یکی از اعضای آن کانال دفاع کرده اند.

از سوی دیگر؛
بسیاری از مدرک داران و دانشگاهیان که از وضع موجود انتقاد می کنند، رفتاری غیردموکراتیک و شخصیتی دیکتاتورمآبانه دارند.
بسیاری از آنان از موضع مطلق اندیشی، نظر خود را عین حقیقت می پندارند و سایر نظرات را اشتباه و نادرست می خوانند، بدون آنکه نظرات خود را نسبی و تکثر دیدگاه ها را به رسمیت بشناسند و برای دیدگاه های مختلف مخالف، احترام قائل باشند. اینان از موضع تحکم و تحمیل، آماده ی تهاجم و تخریب و ترور شخصیت دیگران اند و عدم سلامت شخصیتی اشان عاملی مهم در عدم بلوغ سیاسی دانشجویان و دیگر مردم است.
بسیاری از منتقدان وضع موجود نیز دیکتاتورهایی بالقوه و خفته در خاموشی اند.
جامعه ی ما فاقد دغدغه ی حقیقی دموکراسی است.

دموکراسی نتیجه ی بلوغ در حوزه ی تفکر سیاسی و پیامد احترام راستین و ریشه دار به انسان و گرایش سیاسی متفاوت اوست که این مهم هنوز در جامعه ی ایران تحقق نیافته است. شهرت طلبی ها و عقده های روان شناختی ناشی از پرورش یافتن در خانواده های دارای فرهنگ دیکتاتوری و سرکوب حقوق انسانی، افزودن به تعداد اعضای کانال و دنبال کننده ها در کانال های فضای مجازی به هر قیمت باعث شده تا رفتار تهاجمی و تخریبی فاقدان سلامت شخصیتی و بلوغ هویتی از طریق هویت تاریخی دیکتاتورگرایی نمایان گردد.

غول دیکتاتوری در فرآیند پرورشی انسان ها در این جامعه به وجودها و رفتار آدمیان تزریق می شود. مضاف بر این، ظاهرگرایی مردم و جامعه ی ایرانی نمی گذارد از ارزش های انسانی دموکراتیک و حقوق بشری جوامع غربی الگوبرداری صحیح صورت بگیرد، بلکه این ظاهرگرایی، نگاه ها را تنها متوجه پوسته ی تمدن غرب ساخته و جامعه ی ما را از حرکت در مسیر دموکراسی بازداشته است.
این است که دیکتاتوری همچنان دلخواهِ بسیاری از آدمیان است و نوستالژی آن با مدرک دار و بی سواد و کم سواد همواره همراه است.
( کانال بازسازی گفتمان دینی )
گروه استان ها و شهرستان ها/

حدود یک سال پیش اداره کل آموزش و پرورش استان البرز در حرکتی نمایشی و بدون طی تشریفات قانونی اقدام به کلنگ زنی مدرسه ای در منطقه شعبان آباد حائل میان حسین آبادو آق تپه ی مهرشهر کرج نمود.
افراد مختلفی از استانداری و آموزش و پرورش به این جا آمدند و سخنان رسائی بر زبان راندند و عکس ها و فیلم های زیبایی گرفتند و رفتند.
با گذشت یک سال از این مراسم تشریفاتی باشکوه هیچ خبری از ساخت مدرسه نیست و علیرغم پیگیری های اهالی محل و تحویل زمین از سوی شهرداری به آموزش و پرورش متاسفانه مسئولین آموزش و پرورش هیچ اقدامی انجام نمی دهند.
خانم شعبانی از اهالی این منطقه به « صدای معلم » گفت :
« پارسال این جا آمده و کلنگش را زدند . هم خیّر آماده هست و هم شهرداری آمادگی دارد اما متاسفانه رفتند و پشتشان را هم نگاه نکردند در صورتی که این منطقه نیاز بسیار مبرم به فضای آموزشی دارد .
معلوم نیست مشکل اصلی کجاست ؟ »

خانم نوری هم در ادامه چنین عنوان کرد :
« با خانم شعبانی که پی گیر می شویم همین حرف ها را می زنند . گاهی اوقات می گویند در شهرداری گیر است . گاهی هم می گویند با استانداری هماهنگ می کنیم . اما کاغذبازی ها سرجایش هست !
این جا منطقه پرجمعیتی است و نیاز به مدرسه دارد .
چرا پس از یک سال اقدامی انجام نداده اند ؟
این در حالی است که که در 21 تیر ماه 1402 ؛ « علی حجرگشت ، مدیر کل آموزش و پرورش استان البرز » در جلسه مولدسازی و مستندسازی املاک آموزش و پرورش البرز چنین عنوان کرده بود : ( این جا )

« خیران مدرسه ساز نباید در استان البرز معطل تامین زمین بمانند.
این استان در بخش سرانه فضای آموزشی آخرین استان کشور و بعد از استان سیستان و بلوچستان قرار دارد.
مدیر کل آموزش و پرورش استان با بیان اینکه آموزش و پرورش برای ساخت مدرسه به کمک مجموعه شهرداری ها و شوراهای اسلامی در استان البرز نیاز دارد، یادآوری کرد: نبود زمین برای ساخت مدرسه در نواحی چهارگانه آموزش و پرورش کرج که بیشترین مهاجرت پذیری استان البرز را دارد محسوس تر است.
تامین زمین یکی از چالش های اصلی ساخت کلاس های درس با جمعیت بالای دانش آموزی در استان البرز است که باید برای آن چاره اندیشی کرد » .

پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/

مصطفی ملکیان: وقتی فرانسویان نیروهای اشغالگر را از فرانسه خارج کردند، ژنرال دوگل از آندره موروا رماننویس و متفکر بزرگ خواست تا وزارت آموزش و پرورش را برعهده بگیرد. موروا پذیرفت اما گفت من کتابهای درسی را اساساً عوض میکنم و تا پایان تحصیلات دبیرستان به بچهها بیش از سه چیز نخواهم آموخت. یکی زبان و ادبیات فرانسه تا فرهنگ کشور خودشان را بشناسند. یکی ریاضیات که وقتی در حال خرید و فروش هستند کلاهی سرشان نرود و دیگر فقط درسهای زندگی را به آنها یاد خواهم داد. فیزیک و شیمی و تاریخ و جغرافی و… را میگذارم برای زمانی که وارد دانشگاه میشوند و میخواهند در رشته خاصی وارد شوند. اما چیزهایی هست که همه آنها به آن نیاز دارند، چه مرد چه زن، چه فقیر چه ثروتمند و… هر چه باشند به این نیاز دارند و من درسهای زندگی را تا ۱۸ سالگی به آنها یاد خواهم داد، بقیه بماند برای دانشگاه. البته دوگل نپذیرفت و آندره موروا خودش سه جلد کتاب با نام "درسهای زندگی" نوشت. حرف من چیزی جز حرف موروا نیست. به ما هنر زندگی را نیاموختهاند.
گفت و گو با روشنفکران- محمد صادقی
***

معاون مدرسه که اتفاقا سابقه اش بالاست و هنوز بازنشسته نشده حدود دو هفته پیش و در حالی که کلاس ها برقرار بود زنگ زده و با گلایه گفت که چرا سوالات را تحویل نداده ام .
به او پاسخ دادم : امتحان دو هفته دیگر برگزار می شود . دلیلی برای تحویل این همه زود هنگام سوالات به مدرسه وجود ندارد .
هفته پیش صبح به مدرسه رفتم اما کسی حضور نداشت و از قضا در مدرسه بسته بود .
زنگ زدم . کسی هم جواب گو نبود .

امروز برای تحویل سوالات امتحانی درس خود در مقطع هنرستان که خوشبختانه هنوز به قطار نهایی شدن سوالات در پایه های دهم و یازدهم نپیوسته است به مدرسه رفتم . نماینده ی معلمان در هر مدرسه تراز و میانگین عقل آموزشی و تربیتی در همان واحد آموزشی است و معلمان معمولا کسی را انتخاب می کنند که مثل خودشان باشند و فراتر از آنان فکر و یا عمل نکند .
معاون مدرسه با حالتی طلبکار و از موضع « حق » حرف های قبل خود را تکرار کرد .
به او گفتم : هیچ قانون و بخشنامه ای نیست که حرف و حرکت شما را در این مورد تایید کند و قانونی هم نیست که بگوید معلم به فرض باید سوالات را یک و یا دو هفته زودتر تحویل دفتر مدرسه دهد .
از ایشان پرسیدم آیا شما در برگه مراقبت من و برنامه ی امتحانی این را نوشته اید ؟

آیا آن را به من ابلاغ کرده و یا اطلاع رسانی کرده اید ؟
ایشان در پاسخ گفت که در کانال مدرسه این را نوشته ایم .
به ایشان گفتم : هیچ قانونی معلم را ملزم نمی کند که در این گونه کانال های مجازی عضو باشد و حتی عضویت در این گونه کانال ها هم دلیلی برای اطلاع و ابلاغ خواسته ها و مطالبات نمی تواند باشد و بابت آن نمی شود فردی را مواخذه کرد .
در حالی که حرفی برای گفتن نداشت با عصبانیت و پرخاش گفت که :
« من قانون هستم » .

به ایشان پاسخ دادم که مرجع قانون گذاری در آموزش و پرورش مشخص است و شما و سایرین در این سیستم فقط عامل اجرای قوانین و آیین نامه ها هستید .
پیش خود فکر کردم اگر همان شعار « مدرسه محوری » در این فرهنگ سازمانی غالب و بیمار و در این پس زمینه اجتماعی ( Social Context ) اجرا شود برون داد آن واقعا چه خواهد بود ؟ وقتی که هنوز جایگاهی برای « تفکر انتقادی » تعریف نشده و آدم ها اصلا بلد نیستند در هر سن و سطحی با هم حرف بزنند و یا تعامل موثر داشته باشند .
از او خواستم که سوالات را پس دهد و از اداره آموزش و پرورش پی گیر قضیه شود ...
جالب است که در آن اتاق ؛ « نماینده معلمان » هم در « گوشه ای » نشسته بود و این اتفاقات را تماشا می کرد .
واکنش او فقط لبخند بود و سکوت .
در این بیش از سه دهه کار معلمی همیشه از خود پرسیده ام که واقعا کار و وظیفه نماینده ی معلمان در مدرسه جز امضا کردن چند سند و چک و شرکت نیم بند در برخی جلسات بی فایده و بی هدف چیست ؟
هر چند نماینده ی معلمان در هر مدرسه تراز و میانگین عقل آموزشی و تربیتی در همان واحد آموزشی است و معلمان معمولا کسی را انتخاب می کنند که مثل خودشان باشند و فراتر از آنان فکر و یا عمل نکند .
در چنین جاهایی و در جلسات یا سکوت می کنند و یا مجیزگویی راه می اندازند که اگر به فرض غیبت کردند کسی آنان را مواخذه نکند و یا سال بعد در همان مدرسه بمانند و احتمالا برخورداری از رانت های دیگر در این نظام آموزشی بیمار و ناکارآمد .

زمانی که قصد خروج از مدرسه را داشتم مدیر مدرسه دوان دوان آمد و گفت که چیز خاصی نبوده و مرا به دفتر مدرسه دعوت کرد .
لحن معاون مدرسه کمی تغییر کرده بود اما شهامت و یا توانایی عذرخواهی در برابر حرف های ناصحیح و غیرقانونی خود را هم نداشت .
حال ما در این سیستم انتظار داریم که دانش آموزان به مهارت هایی مانند عذرخواهی کردن و تشکر و سایر مهارت های زندگی آشنا شوند ؟
اساسا در این سیستم و با این « آدم ها » ی دگم و دیکتاتور می توان انتظار تربیت «شهروند قانون مدار » را داشت وقتی که معاون مدرسه خود را عین قانون و قانون گذار معرفی می کند ؟

و نماینده ی معلمانش هم جز لبخند و سکوت کار دیگری نمی داند ؟ پیش خود فکر کردم اگر همان شعار « مدرسه محوری » در این فرهنگ سازمانی غالب و بیمار و در این پس زمینه اجتماعی ( Social Context ) اجرا شود برون داد آن واقعا چه خواهد بود ؟
ماجرا ظاهرا تمام شد .
وقتی که داشتم از مدرسه بیرون می آمدم یاد آن فیلم « افعی » افتادم که که کلی سر و صدا به پا کرده و جملگی کنش گران و معلمان کف مدرسه حرف های آن فیلم ساز را توهین به آن « معاون مدرسه » و « مقام شامخ معلمان » عنوان کرده بودند به ویژه آن جایی که آن معاون مدرسه را از اتومبیل پیاده کرده بود .

شرح و تحلیل این ماجرا را به تفصیل پیش تر و با عنوان : « « کی قرار است از دست این رفتارهای برخاسته از روح استبداد رهایی پیدا کنیم ؟» اندر حکایت کُرنش مدرسه ایرانی در برابر یک شهردار : دیکتاتوری در وجودمان است ! » به رشته تحریر در آورده ام . ( این جا )
آن معاون و عملکردش تنها گوشه ای از خیل عظیم صحنه ها و وقایعی بوده و هست که هر روز در مدارس ما اتفاق می افتد .

یکی مانند پیمان معادی خواه آن را تصویر می کند .
من هم قصه اش را مکتوب می کنم .
( 1 ) فردریش نیچه
( شاهکار Pink Floyd : Another brick in the wall ) : - { آجر دیگری در دیوار }

جناب آقای محمد روزبهانی
درگذشت پدر بزرگوارتان را از صمیم قلب تسلیت گفته برای شما و خانواده محترم صبر و سلامتی آرزومندیم .
پایان پیام/
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ نشست تخصصی « پارادوکس پرورش ذهن باز در نظام تعلیم و تربیت بسته با تاکید بر برنامه درسی » با سخنرانی « ایرج خوش خلق ، عضو هیات علمی بازنشسته پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش » در « خانه اندیشمندان علوم انسانی » برگزار گردید .
بخش چهارم را می خوانید .
گروه رسانه/
یک جامعهشناس به خبرآنلاین گفت: «در ایران یک نوع نارضایتی هستی شناختی در طول تاریخ وجود دارد، شاید به این دلیل که ملت کهنی هستیم، فرهنگ کهن و حافظه تمدنی داریم اما شرایطمان طوری بوده که اجازه موفقیت به ما نداده است، ملتی هستیم که میخواهیم موفق شویم اما نمیتوانیم، شاید دلیل اعتراضات سال ۱۴۰۱ هم همین بود.»
مظاهر گودرزی: «جامعه ایران یک جامعه گمراه کننده است»، این را مقصود فراستخواه میگوید. جامعهای که در ظاهر با آسیبهای زیادی مواجه است، از نظر اقتصادی شاخصی مانند ضریب جینی نشان میدهد وضعیت مساعدی ندارد، از نظر اجتماعی ایران جزو جوامعی است که مردمانش تجربههای عاطفی منفی بسیاری دارند، این جامعه در شاخص کامیابی اصلاً وضعیت خوبی ندارد و در حالیکه ارزشهای بقا در آن از ارزشهای شکوفایی جلوتر افتاده است اما همچنان میخواهد موفق شود. همه اینها درحالیست که همزمان نبودن سیاستهای رسمی با جامعه آن را تبدیل به یک جرم بحرانی کرده است، این اصطلاحی است که فراستخواه آن را برای جامعه ایرانی بهکار میبرد.
این جامعهشناس معتقد است جامعه ایرانی به یک جرم بحرانی تبدیل شده که هر لحظه میتواند آبستن یک ایدئولوژی رادیکال شود، ایدئولوژیای که بیاید با مستعمره کردن نارضایتیهای مردم آنها را اصطلاحاً از چالهای به چاه بیندازد. او درمقابل این مستعمرگی ایده قلمروسازی را مطرح میکند، میخواهد از هر نقطه امیدی برای نجات جامعهای چنین بحران زده استفاده کند که به تعبیر خودش در نقطه کور حکومت قرار دارد، برای همین میگوید: «بهجای جنون زوال، نبوغ بقا داشته باشیم.»
متن کامل گفتوگوی خبرآنلاین با مقصود فراستخواه در ادامه آمده است.
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ گردهمایی اهالی تعلیم و تربیت در خانه ی اندیشمندان علوم انسانی به مناسبت بزرگداشت مقام معلم برگزار گردید .
این نشست بیش از سه ساعت به طول انجامید .
در پایان این نشست سه نفر از وزاری پیشین علی اصغر فانی ، محمدبطحایی و محسن حاجی میرزایی در میزگردی شرکت کردند .
همچنین دانش آموزان دختر و پسر از مدارس سمپاد به هنرنمایی پرداختند .
این نشست میهمان دیگری داشت که از فاصله ی بسیار دوری به این جا آمده بود تا به بیان خاطره و یا بهتر است بگوئیم به « ذکر مصائب حرفه ی معلمی » بپردازد .
او کسی نبود جز « ثریا مطهرنیا » آموزگار سخت کوش بیجاری که عملکرد خدمت بی ادعا و صادقانه در روستاهای محروم کردستان را در کارنامه ی خود دارد .
در این قسمت بخش نخست از سخنان خانم مطهرنیا را می خوانید .

پخش یک سکانس از سریال افعی تهران موجب شکایت وزارت آموزش و پرورش از سازندگان سریال فوق به دلیل توهین به معلمان شده است . این شکایت و دفاع از حقوق معلمان اقدام صحیحی است ولی مشروط بر اینکه هر نوع توهین به معلمان را در برگیرد . وزارت آموزش و پرورش در برابر توهین مکرر به معلمان در تبلیغات تلویزیونی سکوت می کند ولی از سازندگان یک سریال با بینندگان محدود شکایت می نماید .
به طور مثال تبلیغاتی به صورت مکرر در تلویزیون پخش می شود که جمله محوری آن این است :
« معلم را به خانه ببریم » .
جمله توهین آمیز فوق هیچ گاه مورد اعتراض نهاد مسئول تعلیم و تربیت قرار نگرفته است .
در صحنه ای از سریال افعی تهران ، شخصیت اصلی با بازی پیمان معادی ناظم مدرسه خود را در میان یک جاده پیاده می کند تا انتقام تنبیه های بدنی دوران دانش آموزی اش را از وی بگیرد . توهین آمیزتر از سکانس مربوطه تصویری است که سریال افعی تهران از مدرسه ارائه می دهد . بازیگر نقش کودکی شخصیت اصلی داستان در ازای دریافت امتیاز ، تخلفات انضباطی دیگران را بر عهده می گیرد تا به جای آن ها تنبیه بدنی شود .

نقش ناظم در سریال ، ماشین تنبیه گری است که به محض برعهده گرفتن یک تخلف همچون یک شکنجه گر وارد عمل می شود و برخورد بدنی و خشن می نماید . ناظم هیچ گاه نمی پرسد که چرا باید یک نفر همه رفتارهای متخلفان را بر عهده گیرد ؟
ناظم مدرسه آن قدر کم هوش و ناتوان است که توان تجزیه و تحلیل این مسئله ساده را ندارد . این تصویر از مدرسه و ناظم مدرسه در ظاهر نقادانه ولی در واقع شعاری است . رویکردی که نه تنها به زمینه های تنبیه بدنی نمی پردازد که در ارائه تصویری واقع بینانه از مدرسه ناتوان است .

تنبیه بدنی به عنوان یک روش تربیتی همواره مورد نقدهای جدی بوده است . سابقه چوب و فلک در مدارس ایران همزاد با تاسیس مدارس نوین است . وزارت آموزش و پرورش نیز سال ها است که تنبیه بدنی را ممنوع کرده است . به موجب « آیین نامه اجرایی مدارس » که مهم ترین متن اداره مدارس کشور است ، واژه تنبیه به تشویق و آگاهی بخشی معنا می شود . براین اساس آئین نامه کوشیده است که تشویق را به عنوان راهکار اصلی آگاهی بخشی بداند .
بر اساس ماده 78 آئین نامه فوق مدرسه در چارچوب نظام ترغیب و تشویق و تنبیه حق دارد با روش هایی از جمله تذکر و اخطار شفاهی به طور خصوصی ، دعوت از ولی دانش آموز و توجیه جهت پیگیری موضوع ، اخطار کتبی و اطلاع به ولی دانش آموز تا انتقال به مدرسه دیگر با دانش آموز متخلف برخورد نماید . گام برداشتن برای برسازی یک نظام ترغیب و تنبیه علاوه بر آئین نامه به پشتوانه ای نیاز دارد که مناسبات داخلی مدرسه را تغییر دهد .
بر اساس ماده 81 آئین نامه مزبور تنبیه بدنی دانش آموز و سوء رفتار با وی به هر دلیل و تحت هر شرایطی ممنوع است . این متن هر چند که به عنوان یک رویکرد راهنما نقش عمده ای در توقف تنبیه بدنی و ارائه راهکار های بدیل دارد ولی نتوانسته تصویر مدرسه را در اذهان عمومی تغییر دهد و یک نظم مدنی را جایگزین نماید . از این رو همواره با اخباری از خشونت در مدرسه روبه رو هستیم .
تنبیه به معنای آگاهاندن از درون ساخت قدرت و مناسبات فرهنگی یک جامعه بر می آید . وجود آئین نامه ها و بخش نامه ها هر چند تا حدی می تواند به توقف این امر کمک کنند ولی رویکرد حقوقی در ارائه تصویری واضح از دلایل شکل گیری تنبیه بدنی و راهکارهای مناسب برای توقف آن ناتوان است .
تنبیه فقط یک سو ندارد . مدرسه ، معلم و دانش آموز عناصر اصلی در تنبیه هستند ولی مناسبات آن ها از درون ساختارهای اجتماعی و فرهنگی شکل می گیرد . به این دلیل است که تنبیه در مدرسه را باید ترجمان روابط قدرت در جامعه دانست .

جوامعی که براساس نظم اقتدار گرا شکل گرفته اند تنبیه خشن را تایید می کنند و آن را می پسندند . این جوامع خود مولد خشونت و تنبیه بدنی هستند و آن را رواج می دهند.
شکل گیری تنبیه بدنی در جامعه ایران را نیز نمی توان از سابقه اقتدار گرایی در این سامان جدا دانست .
در فرهنگی که چوب معلم فضیلت دارد ، ساخت قدرت در مدرسه نیز بر مبنای خشونت عریان و تنبیه بدنی شکل گرفته است .
لوئی آلتوسر ، اندیشمند فرانسوی در تعریف ایدئولوژی می گوید که : «ایدئولوژی، رابطهی تخیلی افراد را با شرایط واقعی هستیشان بازنمایی میکند» . تعریف مربوط از ایدئولوژی در مورد رابطه معلم و دانش آموز با شرایط واقعی قابل فهم است . تنبیه بازنمایی عملی یک رابطه ای خیالی است که در میان دانش آموز و معلم شکل گرفته است و نسبت آن ها با شرایط واقعی را نشان می دهد .
در یک نظم اقتدار گرا هر دو طرف به خشونت پناه می برند تا طرف قوی تر مشخص شود زیرا تنها راه چاره برای فهم روابط قدرت همین است .

مشکل اصلی وزارت آموزش و پرورش به عنوان نهاد ملی تعلیم و تربیت این نیست که تنبیه بدنی را ممنوع نکرده است . شکایت از توهین کنندگان به جایگاه معلم در سریال افعی تهران نیز بیشتر به دعوای ژورنالیستی می انجامد که تاثیری بر روابط واقعی قدرت در مدرسه ندارد . وزارت آموزش و پرورش از منظری حقوقی به یک سریال برخورد می کند و سریال فوق نیز رویکری شعاری به مسئله تنبیه در مدرسه دارد .
گسست وزارت آموزش و پرورش از نهاد مدرسه و عدم درک روابط قدرت در شکل گیری مناسبات مدرسه مهم ترین نقطه ضعفی است که وزارت آموزش و پرورش از آن رنج می برد .
نقطه ضعف فوق موجب می شود که نهاد تعلیم و تربیت کشور برنامه ای برای رفع مشکلات موجود در مدرسه نداشته باشد و خود را در جایگاه انذار دهنده قرار دهد . این روند تاثیری در بهبود روابط دانش آموز و معلم و تحول در نهاد مدرسه ندارد .
وزارت آموزش و پرورش نیازمند ایده و برنامه ای است که بتواند به جای بازتولید ایدئولوژی تنبیه بدنی به جایگزینی نظمی مدنی در مدرسه بینجامد .

شکل گیری نظم مدنی در مدرسه بدون گذار از شعار به واقعیت و تدوین راهکار بر اساس واقعیت ممکن نیست . در نظم برآمده از یک رابطه مدنی ؛ تنبیه از ایدئولوژی مبتنی بر خشونت به مثابه ایدئولوژی تشویق و آگاهی بخشی تغییر می یابد . این روند نیازمند فهم دقیق مناسبات اجتماعی و تمهید راهکارهایی برای تغییر و دگرگونی است .
در حال حاضر « آیین نامه اجرایی مدرسه» راهکارهایی برای تشویق و آگاهی بخشی ارائه می دهد که بیشتر بر پایه تشویق و نفی خشونت در مدرسه است ولی روابط موجود در مدارس بر مدار سابق می چرخد .
گام برداشتن برای برسازی یک نظام ترغیب و تنبیه علاوه بر آئین نامه به پشتوانه ای نیاز دارد که مناسبات داخلی مدرسه را تغییر دهد . در غیر این صورت متون فوق بدون پشتوانه یک نظم مدنی که تنبیه را به منزله یک ایدئولوژی مدنی در نظر گیرد ناکام خواهد ماند .
رویکردهای حقوقی تنبیه را ممنوع و محدود می کنند ولی مسئله را حل نمی کنند ؛ زیرا روند تولید خشونت و روابط قدرت را متوقف نمی کند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیروز در آخرین روز نمایشگاه بین المللی کتاب ۱۴۰۳ش به دعوت برخی دوستان، سری زدم . همه چیز را تاسف بار دیدم، به هر غرفه ای سر زدم می نالیدند!
خلوتِ خلوت و آن هم در آخرین روز نمایشگاه کتاب که معمولا چند سال پیش در آخرین روزهای نمایشگاه ها، آدم نمی توانست از ازدحام جمعیت حرکت کند!
البته چند صف آن بیرون بود یعنی صف فست فودی...

من ۳۰ سال است از تمام نمایشگاههای بین المللی کتاب تهران بازدید کرده ام اما سال به سال کم رنگ تر می گردد، انگار مثل دریاچه ارومیه بوده که سال به سال کوچک تر و زار و نزارتر می گردد تا جلوی چشم مان محو گردد!
شاید نسل بعدی زمانی اگر گذرش به این مکان نمایشگاه بیفتد به همدیگر بگویند اینجا زمانی نمایشگاه کتاب بوده!

به قول دوست شاعرم آقای واحدی:
«بوردا بير دنيز وارايميش»
با دولت مرا کاری نیست، اما به نظرم این مردم انگار حسابی آن نصیحتِ تلخ و شومِ قابوسنامه را آویزه گوش شان کرده اند كه:
«مردی، فرزند سركش و لاابالی خود را نصيحت می کرد كه اگر دوباره سركشی كند او را به مكتب خانه خواهد گذاشت تا درس بخواند و دانشمند شود تا يك عمر فقير و گرسنه بماند»!
( کانال نویسنده )