گروه اخبار/ برگزاری آزمون استخدامی میان حقالتدریسان مسیر جبرانی برای کمبود نیرو در آموزش و پرورش است
دیروز دقایق طراوت و شادابی عمرمان بود. پر از سوز و عشق و هیجان بودیم. همه ما بازنشستگان از کودکی پرخاطره به نوجوانی پرشور و سپس به جوانی پر مسئولیت پا گذاشتیم و دوران تصمیم گیری بر سر دو راهه ها و سر راهه ها ی زندگی ، استرس و نگرانی ما را صدچندان ساخت. منابع اطلاعاتی دقیق و مناسبی برای پاسخ سئوالات در خصوص ادامه تحصیل یا اشتغال خود نداشتیم . سردرگمی و بلاتکلیفی یک
جوان بدترین ظلم بزرگسالان یا قانون گذران نسبت به اوست. جوانی رها و افسار گسیخته که مجبور به گرفتن سخت ترین انتخاب های زندگی در تعیین مسیر سرنوشت آینده بود . اما رسم بر این بود که به تنهایی این بحران های شیرین زندگی را با خاطرات تلخ رهاشدگی پشت سر بگذارد. امروز چنین نیست. امروز خیلی از مراکز، بامجوز یا بی مجوز ، با صلاحیت یا بی صلاحیت ، قصد راهنمایی و هدایت جوانان را دارند، هر چند این هم نوعی سرگشتگی جدید است با منافع بیش از حد برای عده ای فرصت شناس.
آری !
من و شما این مسیر بی انصافی مطلق را پشت سر گذاشته ایم و راه مان به اینجا سرزمین معلمین هدایت شد. یا علاقه داشتیم یا شغل یکی از اعضای خانواده مان بود ، یا هوس تعطیلات عید و تابستان مست مان ساخت ، یا شغل ناچاری مان بود چون درِ دیگری به رویمان باز نشد، یا منزلت و حرمت این شغل و یا هم شیرینی تدریس به کودکان و نوجوانان معصوم این مرز و بوم که روستایی را به نوعی و شهری را به نحوی دیگر، دوست داشتیم .
بدترین روز دوران خدمت برخی از همکاران ، خاطره تلخ روز بازنشستگی است مسیر دو راهه و سه راهه ما معلمان به اینجا یعنی خانه عشق ختم شد. عده ای در همان سال اول پشیمان گشتند و عده ای خیلی زود خسته شدند و شمارش معکوس پایان خدمت را آغاز کردند و عده ای این شغل را ناکافی برای مخارج زندگی دانستند و سراغ شغل دوم یا مشاغل کاذب رفتند و برخی به تدریس خصوصی و آموزشگاه ها پناه آوردند و عده ای عاشقانه همچنان بعد بازنشستگی نیز تدریس می کنند، شاید عده ای برای کسب درآمد بیشتر که نه اضافه، اما واقعا برخی تدریس نکنند آرام و قرار نمی یابند.
و نهایت رسیدیم به پایان خط خدمت. درد و بلای بسیاری از سرمان بگذشت و همچنان در حال گذر است. شاید اگر از بی مهری روزگار بر این قشر مظلوم خبر داشتیم پا در این وادی نمی گذاشتیم . نمی دانم شاید هم برای این شغل خلق شده ایم و توانایی گرایش به شغل دیگر را نداشتیم و بجز معلمی، شغل دیگری دلخواسته ما نبود.
و امروز میدان هر شهری که مجهز به تعدادی صندلی است با فواره آبی یا پهنای گل و سبزه ای ، ما بازنشستگان دل به دل همدیگر داده و گذشته نه چندان دور را با هم به خاطر آورده و مرور می کنیم. از دور عابران با خنده هایی شیرین و شاید گاه تلخ ، بر پیری و سفیدی موی ما اشاره کرده لبخندی می زنند.بر عصایی که با چانه خود روی نیمکتی بدان دو دستی تکیه کرده ایم یا بر عینک نوک بینی مان و یا پشت خمیده مان ، ما انگشت نمای مهربانی شهرمان هستیم . چه در جمع یکدیگر در میدان سبز خیابانی و چه جلوی بانک ها در روزی که حقوق پرداخت می شود و....
خیلی از ماها طاقت ایستادن یا راه رفتن نداریم. گاه چند قدمی رفته زود خسته می شویم ، گاه بر روی پله همسایه یا هم محله و همشهری قدری می نشینیم تا نفسی تازه کنیم آخر دَم و بازدَم ما قدری دشوار است . آلودگی شهر هم هست. یادش بخیر یاد ایامی که محدود ماشینی در شهر بود یا به وقت مدرسه شهر خالی از جمعیت بود اما امروز غوغایی است در شهر. به وقت کلاس درس نیز خیابانها پر ازدحام است. وحشتناک و دهشتناک.
اما ای یار مهربانم ، با نشستن هر روز خود در دود و دَم نامهربانی ها ، دقایق عمر شمردن ، برای تویی که فرهیخته ات می نامند برازنده نیست. برخی از بازنشستگان که در طی سی سال خسته اند به اهل و عیال خود می گویند : بیشتر کار کنم که بیشتر بخورید و برخی با این که پشت خمیده دارند و دستان لرزانشان امان هر نوع فعالیتی را از آنان سلب می کند اما باز فعالیتی مثبت انجام می دهند. آدمی چون چاقوست اگر به کار گرفته نشود روز به روز کُندتر و کُندتر می شود. کار روح و جسم آدمی را صیقل می دهد. کمترین کار برای شمای همکار بازنشسته نوشتن تجارب و خاطرات دوران تدریس می باشد. حیف آن همه دقایق پُربار نیست که خموش و مسکوت نگه داشته شود.
آری ؛ روزهای خوش آب و هوا می توان با همراهی دوستان در فضای سبز محله تجدید قوا کرد ، اما 50- 55 سالگی سنی نیست که با برچسب بازنشستگی تمامی قوای فکری و جسمی خود را به انجماد و بطالت محکوم نمائیم. حقیقت همان است که
باور می کنید. پس حقیقت درست را باور کنیم نه القای منفی جامعه را
ما وقتی موفقیت دانش آموزان خود را در جای جای شهرمان می بینیم چقدر خوشحال می گردیم ، چقدر احساس رضایت مندی می نمائیم ؟ باز می توان مفید بود.
باز می توان با گلکاری یا پرورش ماهی و قارچ یا کشت گلخانه ای یا نگارش متون با ارزش و سرودن شعری و...... لذت مفید بودن را به خود و دیگران تقدیم داشت. می توان کارآفرین بود .
مهم این است که بخواهیم و با سرمایه اندک خود به همراهی چند رفیقی که برایمان از دوران خدمت مانده است فعالیتی ارزنده انجام دهیم. فروشندگی یا رانندگی تاکسی و... را نمی گویم چیزی که باز تولید فرهنگی یا اجتماعی و اقتصادی داشته باشد. دل مشغولی که با روح شغل و مهربانی ما معلمان هم خون باشد.
از نظر علم جمعیت شناسی سن واقعی اشتغال 15 – 64 سالگی است در کشورهای پیشرفته که جمعیت سالخورده دارند مجبورند از نیروی
کار بهره لازم را ببرند حتی در رکود چند سال پیش اروپا ، در برخی از کشورها این سن تا 78 سالگی نیز افزایش یافت. در کشوری مثل ایران که دارای ساختار جمعیتی جوان می باشد (یعنی بیش از چهل در صد جمعیت آن زیر 15 سالگی است ) ، لذا جهت ایجاد اشتغال برای جمعیت بیکار ، سن بازنشستگی 50 – 55 سالگی است. و این بدان معنا نمی باشد که ما در این سن ناتوان و از کارافتاده ایم. برای حفظ سلامتی خود و تأمین امکانات خانواده و افزایش تولید فرهنگی و اقتصادی ، ما بازنشستگان باید تلاش بنمائیم. حقیقت همان است که
باور می کنید. پس حقیقت درست را باور کنیم نه القای منفی جامعه را.
نشستن بازنشستگان در پارک ها بدون هدف ارزشمند اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی برای سپری ساختن عمرشان پسندیده نیست !!
به امید آن که شاغلین برای روز بازنشستگی خود برنامه ریزی در خوری داشته باشند و اجازه کُند شدن تدریجی توانایی های فکری و جسمی خود را به دست روزگار ندهند.
در ضمن بدترین روز دوران خدمت برخی از همکاران ، خاطره تلخ روز بازنشستگی است. مسئولین و مدیران نواحی و مناطق و استانها به این مهم توجه بیشتری داشته باشند تا همکار بازنشسته را همانند یک کالای مستهلک به کناری ننهند. فردی که از خدمت 30 سال خود خداحافظی می کند یک انسان تمام عیار است. شما هم چندی بعد این مسیر را طی خواهید کرد.
بیایید به یکدیگر شادی و شادمانی و امید هدیه کنیم هر چند مصیبت نامه معلمان هرگز تمامی ندارد حتی بعد بازنشستگی.
عزت زیاد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
خلقی به خروش ناله فریاد
از بهر چه در خروش ای داد
بنگر به جهان که خلق غوغا
ما بی خبران خبر چه گویا
گشتیم مچاله زیر باری
له گشته به زیر پا نه یاری
هر چند که خام گشتگانیم
با دیگ خیال ماندگانیم
دل مرده این جهان خاکی
از خرقه برون روان به پاکی
ماتم زده را بگو فلانی
دنیا همه هیچ هیچ دانی
این خرقه زهد را تقاضا
بر هر که کنی تو عرضه گویا
از زهد مزوّری بدوریم
با خرقه مرقّعی صبوریم
ای مایه حیات جاودانی
ای جلوه پاک زندگانی
ما جام به وصل وی بنوشیم
از هجر خودی برون به گوشیم
امید به روز وعده خالق
با هر عملی زبان که ناطق
گویای حقایقی هویدا
خلقی نگران نشسته تنها
بهتر که بنوش باده ای هان
از رنج زمان گذر ز دوران
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
(با کمی تلخیص) :
۱- کنجکاوند و سعی میکنند در موضوعات مهم مطلع و آگاه باشند.
۲- خلاقانه پرسش مطرح میکنند. همواره از چراییِ امور سؤال میکنند و در پی آن هستند که ببینند چه دلیلهایی برای دفاع از یک عقیده یا باور وجود دارد.
۳- از مراجع و منابع معتبر استفاده میکنند و به مراجع و منابع معتبر ارجاع میدهند.
۴- وقتی که میخواهند چیزی را تفسیر کنند کل موقعیت و بافتار (کانتکست) را در نظر میگیرند.
۵- وقتی که میخواهند دربارهی موضوعی فکر کنند سعی میکنند اندیشیدنشان پیوند خودش را با موضوع اصلی از دست ندهد و حواسشان هست که دائم از این شاخه به آن شاخه نپرند.
۶- گشادهذهن هستند و نظرگاههایی که با نظرگاهِ خودشان تفاوت دارند را به نحو جدی مورد توجه قرار میدهند.
۷- استدلالها، دیدگاهها یا تبیینهای بدیل و متفاوت را جست و جو میکنند.
۸- اگر شواهد، مبانی، یا دلیلهای کافی به نفع یک دیدگاه وجود داشته باشد آن را میپذیرند و اگر شواهد، مبانی، یا دلیلهای کافی علیه دیدگاهی وجود داشته باشد آن را کنار میگذارند.
۹- وقتی که شواهد، مبانی، یا دلیلهای کافی برای رد یا قبول موضوعی وجود ندارد از داوری درباره آن پرهیز میکنند.
۱۰- تا آنجا که ممکن است در بیان موضوعات دقت را رعایت میکنند.
۱۱- به نقشِ داوریها، تعصبها و جانبداریهای شخصی در فرایندِ شناخت توجه دارند.
۱۲- وقتی با یک کلِ پیچیده و درهمتافته مواجه میشوند، برای درک آن با انضباط و ترتیب مشخصی با آن برخورد میکنند.
۱۳- هنگامی که میخواهند یافتههای خود را عرضه کنند، احساسات، سطح دانش، و میزانِ ظرافتِ اندیشه مخاطبشان را در نظر میگیرند.
۱۴- تواناییهای سنجشگرانهاندیشی (تفکر انتقادی) خودشان را در طیفِ وسیعی از موضوعات به کار میگیرند.
شبکه جامعهشناسی علامه
هر زمان که نوروزی فرا میرسد و جان گرفتن دوباره زمین را نوید میدهد؛ سوالی در گوش ذهن شنیده میشود که میپرسد: «نوروز، آیین تکرار است یا فرصت تحول؟»
به فرموده یکی از بزرگان همعصرمان: «سال نو، از نگاه اخترشناس، جز تکرار نیست. این، نگاه انسان است که این گردش را نه یک تکرار بلکه تحول مینماید.» از همین روست که در دعای نوروز هم از خدای تحولآفرین تمنایی جز تحول حالمان به بهترین احوال را نداریم. اما بهراستی انسان فراموشکار تا چه اندازه این پیام را دریافت و حفظ میکند؟
خوب است از خود بپرسیم در آستانه آمدن نوروز آن چنان که به استقبالش میرویم و خانه میآراییم و در نو شدن ظواهر زندگیمان همت میگماریم، آیا برنامهای برای تحول در وجودمان نیز داریم، یا حتی آمدن بهار هم برایمان تکراری از مکررات بهارهای گذشته است؟!
تحول، بنیان و اساس نوروز است و مهمترین پیام آن برای ما همین است، اما آنچنان که امام علی علیهالسلام فرمودند: «هر روزی که در آن معصیت خدا نکنیم، آن روز برای ما عید است»، به تبعیت از همین حدیث گرانقدر، هر روزی را که انسان تصمیم به تحول در نگاه خود به زندگی بگیرد، نوروز خواهد بود؛ چون در پی تحولات، روز نو پدید میآید.
به این ترتیب نوروز، تلنگری برای انسان است که تحول فردی او مانند تحول طبیعت میتواند فرا رسد، حتی از پس سرما و یخبندان و خشکی شاخههای سبز؛ همان تعبیر زیبایی که مولوی در اشعارش از نوروز دارد:
نوروز بمانید که ایام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
(روزنامه مردم نو)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دوست را بینم چه زیبا جلوه ای
همچو ماهی سرو قامت دیده ای
لعل لب با زلف افشان بید سا
از حجاب آمد برون یک لحظه ای
مُشک افشان گیسوانش را چو پهن
در مسیری باد کردم خنده ای
با نگاهی چشم شهلایی خود
ناوکی انداخت ناوک غمزه ای
با دو چشمانش چنان زد تیر را
زخم دل حاصل بشد از ضربه ای
روزها بگذشت ایامی گذر
بر دلم آن زخم دیرین مانده ای
گر چه شیدا دل به شیدایی هنوز
خاطرش در یاد زیبا بنده ای
رخ به زیبایی زبانزد ساقیا
عاقبت جوینده شد یابنده ای
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گویند: «آنچه از دل بر آید بر دل نشیند.» راست میگویند. حرف حق بحث ندارد! و دل آدمی مبدأ تمام احساسات است که گاهی با عقل سلیم به جدال مینشیند. کسی که قلم بهدست میگیرد، به فرمان دل این کار را میکند و قلم که بر کاغذ مینشیند و جوهری که بر صفحه میرقصاند، همه به لطف دل است.
این میان میماند عقل که گهگاهی خودی نشان میدهد و در انتخاب واژگان صاحبقلم را یاری میکند و چه زیباست جدال میان این دو که ثمرهاش میشود دلنوشته.
گاه میمانم به سخن دل گوش فرادهم یا سخن عقل!
دلگفتههایم که تمام شد، کمی کنار مینشینم، قلم را روی کاغذ میگذارم تا کمی استراحت کند. سپس قهقههای سر میدهم از اعماق وجودم و فریاد میزنم: «بس کنید! تمام شد آنچه من میخواستم بنویسم» و آنگاه است که مات و مبهوت به یکدیگر خیره میشوند و از خندههای من خندهشان میگیرد. سپس بلند میخوانم آنچه دل امر کرد و عقل نهی.
جالب است. عقلی که همهجا حرف اول را میزند، اینجا هیچ نقشی ندارد و صاحبقلم نام این جدال را میگذارد دلنوشته بی آنکه ذرهای عقل را حتی در نامش شریک کند و چه مظلوماند صاحبقلمان!
ابزار کارشان قلم و کاغذی است و وجودشان و دلشان ابزار اصلی این کار است. شبها چراغی کافیست تا بیافرینند اثری زیبا که فردا ماندگار شود و خوابشان. مگر دل امان خواب میدهد؟!
تا چشم گرم میشود، واژه است که تراوش میکند و همچون قطرات شبنم که بر گلبرگها میرقصند تا خواب را ازچشمانشان بدزدند، از سر و دست بالا میروند و دست را به گرفتن قلم وادار میکنند.
آری، این است حکایت زندگی صاحبقلمان.
گویا قلم و کاغذ جزئی از وجودشان است؛ اما باز هم نام دل است که میماند پای نوشتههایشان.
کانال انشا و نویسندگی
گروه استان ها و شهرستان ها/
در پی درج مطلبی در صدای معلم با عنوان :
" چرا وزارت آموزش و پرورش خدمتگزاران مدارس را اجبار به همکاری در ستاد اسکان فرهنگیان کرده است ؟ ( این جا ) ؛ اداره کل آموزش و پرورش استان یزد جوابیه ای برای صدای معلم ارسال کرد .
ضمن تشکر و قدردانی از پاسخ گویی مسئولان ، عین جوابیه به شرح زیر است
دُختر از ریشه " دوغ " است که در میان مردمان آریایی به معنی " شیر" بوده و ریشه واژه ی دختر " دوغ دَر" بوده به معنی " شیر دوش "
زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید این واژه نیز همان دختر است .
gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و " خ " گفته می شده است. در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar
در پهلوی "دوخت ، دوغ "که در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شده است. *
در برهه ای از تاریخ بشر ، زن سالاری حاکمیت داشت که به دو دلیل عینیت یافته بود :
تلخ تر آن که این سرود از سوی کسانی برمی آید که خود خاطی اند و فراموش می کنند که آنان نیز خواهر و مادر و دختر و همسر دارند، حکم این افراد ناقض عملکرد خودشان است مردان متوجه نقش خود در به وجود آوردن فرزند نبودند و چون از دامن زنان (هر چند با پوششی از گیاهان به عنوان دامن) دانه ها بر زمین افتاده و رشد و تکثیر می یافت زنان را عامل رویش گیاهان می دانستند ، لذا مردان تصور می کردندکه زنان از قدرت خارق العاده ای برخوردارند و مقدس و قابل احترام هستند. اما بعدها با فهم دروغ بودن هر دو فرضیه ، قدرت اداره ایل و قبیله و.... به دستان مردان افتاد. جامعه شناسان اعتقاد دارند علت ناتوانی جسمی زنان یا ظرافت فعلی آنان یک پدیده تاریخی است و دلیل آن را واگذاری نقش ها و فعالیت هایی به زنان عنوان می کنند که نیاز زیادی به توانمندی جسمی نداشت ، چون بچه داری و انجام امورات منزل .... و چنین شد که تاروپود حقیقت زندگی زنان رقم خورد.
بر زنان در جهان تلخی ها و حقارت ها و اجحاف های زیادی رقم خورده شده است که نتیجه عملی آنها واقعیتی به نام ترس و نیاز به توان و حمایت مردان در پیشگیری از هر گونه تجاوز و تعدی به حریم امنیت آنان بوده است. لذا شانه و وجود مردان به دژ استوار امنیت برای زنان تبدیل گردید.
بعد از انقلاب صنعتی که در قرن 18 صورت گرفت کلی فعالیت های اجتماعی - سیاسی و کِش و قوس عملکردی در واگذاری آزادی و حقوق به زنان صورت گرفت ، تاریخِ " فمینیسم " یا تاریخِ "جنبشهای برابری خواهیِ زنان" در آمریکا و کشورهای اروپایی گویای محرومیت آنان از هر گونه حق و حقوق زندگی چون آزادی بیان و عقیده بود. با پرداختن به تفصیل این مهم ، از اصل موضوع به حاشیه خواهم رفت اما بیشتر تلاشم بر ترسیم چهره زنان ایران امروز است.
اگر به تاریخ کهن ایران زمین نگریسته شود زنان در طول آن بیشتر محکوم به مظلومیت جنسی و ارزشی بوده اند. دوران تحصیلات متوسطه را به خاطر دارم که برخی از هم کلاسی هایم دوست داشتند مثل پسران لباس بپوشند یا برخی ها مثل لُوطی ها راه می رفتند و حتی برخی مثل آنان سخن می گفتند. یعنی آنان از تفاوت و تمایز موجود بین دو جنس در خانواده و جامعه ، به ایجاد همشکلی با آنان پناه آورده بودند. تا روزی که خود شدم دبیر و این بار در نقش مقابل با آنان اما باز همجنس آنان ، و باز همان گفته ها و حسرت ها را شاهد بودم ، چیزی عوض نشده بود که بدتر هم گردیده بود.
حسرت های دختران و زنان جامعه ما با شمارش تمام نمی شود:
چرا پسران می توانند در خیابان راحت بخندند یا با صدای بلند سخن بگویند یا در گوشه ای بایستند و تخمه بشکنند اما ما نه.
چرا پدر و مادرمان مابین من و برادرم این همه تفاوت قائلند.
چرا پسران می توانند سوار موتور و دوچرخه بشوند اما ما نه.
چرا پسران می توانند رئیس جمهور شوند اما ما نه.
چرا پسران می توانند خلبان بشوند اما ما نه.
و.....
داستان حسرت ها گاه بسیار ساده و سطحی و گاه بسیار تأثیر گذار و عمیق بوده است. همیشه دو چیز را برای امیدواری و روشنگری به دانش آموزانم نوید می دادم :
1- تحولات اجتماعی نیاز به زمان دارد و همانند میوه ای است که باید برای چیده شدن ، رشد کامل داشته باشد تا تبدیل به یک محصول خوشمزه و آبدار شود ، منتظر بمانید. البته دروغ نمی گفتم و ایمان داشتم که چنین است منتهی زمانبری آن طاقت فرسا بود.
2- شما نمی توانید افکار و عقاید والدین یا بزرگترهای خود را عوض کنید ، پسرزایی در روزگار گذشته امتیاز برتری بود چون آنان تأمین کننده نیروی کار بودند و تعداد فرزندان ذکور در یک خانواده هر چه بیشتر بود قدرت اقتصادی و حتی قبیله ای نیز بیشتر بود ، عامل دیگر قطعیت یافتن جایگزینی حکومت ها از سوی فرزندان پسر بود. لذا توجه بیشتر به فرزند پسر از لحظه تولد تا مرگ ریشه فرهنگی – تاریخی دارد. منتهی کشورهای پیشرفته از این مراحل قرنهاست که گذشته اند اما ما به دلایل ماند فرهنگی یا تحجر فرهنگی و یا گسست فرهنگی ، نتوانسته ایم چنین رسوبات تفکری را از اذهان افراد بزداییم.
شما مادران نسل بعدی این کشور می توانید با ارائه تربیت برابر و بدون تبعیض جنسی ، این روند ناصواب را به صلاح آورید. اگر چنین تمایزاتی شما را می آزارد اجازه ندهید تا دختر شما زیر فشار این بار محکومیت گذشتگان ، کین جنس برتر را با خود داشته باشد و این
بند نامیمون را با تربیت صحیح ، قیچی کنید. سرآغاز اصلاح فرهنگ و نگرش و بینش متوازن از تربیت شما مادران آینده ممکن می گردد، لذا دلیل زمانبری تصحیح ساختار فرهنگی همین نکته است. جامعه ما در این خصوص نیازمند تزریق باور تازه و نویی است.
آری ، تحقق هر دو مهم ، به گذشت زمان نیازمند است و چون جامعه ما در حوزه فرهنگی ، حرکتی بسیار بطئی و ناموزونی دارد لذا آهنگ رشد در طی این زمان در سایه محرومیت چندین نسل ، خاموش خواهد ماند.
بُعد مذهبی حکومت در جامعه ما ، انحراف معیار پنداشت ها و نگرش ها را تحت الشعاع قرار می دهد. تا می خواهی سخن از فراهم سازی برخی امکانات برای دختران و زنان بگویی ، فوری با برچسب انحراف و گناه و خطا و لرزش و جهنم و.........مواجه می شوی که از طرح حق و حقوق خود نیز پشیمان می گردی تا چه رسد تلاش برای بدست آوردن آن.
در واقع این مسیر پنهانی متحجر نگه داشتن زنان ماست. تا جایی که خود زنان دچار احساس دائمی گناه در چنین جوامعی گردیده و حتی از اندیشه آرزومندی آن نیز منصرف می گردند. احساسی که ما با آن دختران تازه به بلوغ رسیده خود را تا مرز خودکشی می کشانیم. برخی از آنان در برابر واقعیت های بلوغ جنسی خود با چنین احساس تحمیلی ، حقیقت رشد را عامل درونی و طبیعی ندانسته بلکه آن را توجیه گناهان خود می شناسند، خصوصا اگر از قبل در این مورد به او آگاهی لازم داده نشود.
هر چند برخی از دختران امروز ، با از دست دادن اخلاقیات یا تعهد انسانی ، قدری پسر گونه شدن را تجربه کرده اند اما متأسفانه به عنوان کالایی برای پاسخگویی به تمنیّات پسران . آنان تصور می کنند همانندسازی فرهنگی صورت گرفته است غافل از آن که آنان نجابت و وقار خود را در این نبرد گرو گذاشته اند. مانند شب دیر به منزل رفتن ، یا بدون هدف در کوچه و پس کوچه پرسه زدن ، یا سیگار و قلیان کشیدن و.....
متأسفانه این داستان از دوران بلوغ آغاز گردیده و امروز او به عنوان یک زن برچسب خوردۀ کوچه و محله من شماست. دایره ای از غفلت نظام خانواده و نظام آموزشی که آنان را به سوی ناکجاآباد هدایت نموده است. جایگاهی که آرزوی دختران دیروز همکلاسی من و امروز دانش آموزان من نبوده است.
ما با محروم نگه داشتن دختران از کانون مهر و محبت درهر دو نهاد اصلی جامعه ، یعنی خانواده و مدرسه ، آنان را با برداشت غلط خود تنها گذاشته و به حال خود رها کرده ایم و به عنوان مادران فردای جامعه ، آسیب جدی بر تربیت فرزندان دختر وارد آورده ایم.
از دیگر نمودهای نمایش تلخ "من هستم " دختران جامعه ما ، پدیده پنهان ماندۀ زیر پست مدارس برخی استانهاست که به تیغ زنی مچ دست و بازوان یا خون بازی دختران برای خودنمائی و اثبات وجود ، معروف است ، مؤدب ترین و درس خوان ترین دختری که پا در چنین مدرسه ای می گذارد در قبال غنای خواست آنان تسلیم می گردد و او نیز تیغ زنی را به عنوان نمود تجددگرایی نوین باور می کند.
جامعه ما در حوزه فرهنگی ، حرکتی بسیار بطئی و ناموزونی دارد لذا آهنگ رشد در طی این زمان در سایه محرومیت چندین نسل ، خاموش خواهد ماند اگر مسیر طبیعی مقبولیت دو جنس نر و ماده در بین انسانها زنجیر استعمار و استثمار خود را نرهد چنین رفتارهای غیر منطقی نیز بازتاب عملی آن خواهد بود.
دختران این جامعه فقط می خواهند زندگی کنند ، نفس بکشند، شادی کنند، محبت کرده و متقابلا آن را دریافت کنند و ما وقتی کانال های درست دریافت آن را با تربیت تبعیض آمیز در خانواده و با محرومیت جنسی در جامعه مسدود می سازیم ، در واقع ما دنیای انسانی آنان را تخریب می کنیم. او با فقر محبت از سوی خانواده برای دریافت آن بر اساس نیاز ذاتی ، گاه به بیراهه ها می رود ماجرای دختران فراری را فراموش نکرده ایم و تصور نمی کنم این بیراهه امروز پایان یافته باشد چون داستان تلخکامی ها هنوز ادامه دارد.
هر از چند گاهی نیز دختران و زنان را با واژۀ "ناموس و غیرت " محبوس می نمایند و تلخ تر آن که این سرود از سوی کسانی برمی آید که خود خاطی اند و فراموش می کنند که آنان نیز خواهر و مادر و دختر و همسر دارند، حکم این افراد ناقض عملکرد خودشان است. زنان جامعه ما از این مسیر ضربه های بسیاری خورده اند. شلاق ها و حبس های زیادی را بر تن خریده اند اما در اثبات بی گناهی خود ناکام مانده اند.
محبوس کردن زنان در منزل یا کشیدن تمامی پرده ها یا اجازه بیرون رفتن ندادن حتی به منزل مادر و...... همه نتیجۀ این غیرت کور یا بددلی است. دختران و زنان قبل از هر چیز یک موجود انسانی هستند و مرزی بین انسان نر یا ماده وجود ندارد. در تفسیر معنی واژه انسان عامل جنسیت دخیل نیست. اگر ارزش ها و هنجارهای جامعه به نفع دیدگاه برخی مخدوش می شود ، نمی توان حق زندگی کردن را از زنان دریغ داشت. آرزوهای کوچک دختران شهر من و شما اگر انسانی نگریسته شود مُخل نظم و امنیت جامعه نیست.
در زمان انتخابات ریاست جمهوری احمدی نژاد ، وعده حضور زنان در استادیوم های ورزشی خصوصا فوتبال داده شد، دختران هیجان زده بودند و متأسفانه به عنوان معلم آب سردی بر این اشتیاق آنان پاشیدم و گفتم : این فقط یک ساز و کار انتخاباتی است برای جذب آرای زنان، با توجه به دیدگاه مذهبی حاکم ، عملا شدنی نیست ، و نشد اما چرا؟ چرا نباید بسترهای فرهنگی ما بر حول چنین هیجانات طبیعی بچرخد؟ ممانعت ما از چنین حرکت هایی ، انجماد فکری جامعه خصوصا باور محتوم مردان نسبت به زنان را شدت می بخشد یا دوچرخه سواری حسرت کودکانه آنان است هر چند بالغند.
تبعیض جنسی یا تمایز جنسی محصول قابل تحمل قرن حاضر نیست. در این قرن انسانها به انسان بودن و انسان ماندن خود می اندیشند.
فرقه ها و گروه های انحرافی در تمامی جوامع وجود دارد و تا درصدی از کل جمعیت ، به قول امیل دورکیم ، وجود آنها طبیعی است ، ما مشهودات اهریمن و اهورامزدا را در تمامی ادیان و جوامع با نام های متعدد داریم . خیر و شر ، خوب و بد ، زشت و زیبا، به قدمت تاریخ بشر وجود دارد ، اما وجود این واقعیت به معنای در حصار نگه داشتن شعور و تفکر و خرد و آزادی دختران و زنان جامعه ما نیست.
نگاه ما به زنان نگاه درستی نیست امروز تنها وظیفه زنان پخت و پز و بچه داری و خانه داری و همسرداری نیست ، دیروز هم نبوده است. یا فقط پاسخگویی به خواسته ها و امیال نفسانی مردان هم نیست. جبر جغرافیایی ، جبر فرهنگی ، جبر مذهبی ، جبر سیاسی ، جبر اقتصادی ، جبر نفسانیت مردان و..... فشارهایی است که همگی بر زنان جامعه ما تحمیل می گردد. کشورهای پیشرفته از این مراحل قرنهاست که گذشته اند اما ما به دلایلی مانند فرهنگی یا تحجر فرهنگی و یا گسست فرهنگی ، نتوانسته ایم چنین رسوبات تفکری را از اذهان افراد بزداییم
ترس های زنان ما از تنهایی ، از تاریکی ، از فردایی گنگ و نامشخص ، از عدم تأمین شدن ، از رها شدگی خود و فرزندان شان و....... باعث می شود تا مطیع مردان گردند ، ترس های زنان ما با شمردن پایان نمی یابد .
امروز ما زنان به شهامت زیادی برای اثبات وجود خود نیاز داریم . امروز زنان ما مجبور به ایستادن در قبال اِعمال شدت از سوی همسرانشان هستند. امروز بیشتر زنان شاغل اجازه دریافت حقوق خود از بانک را ندارند و برای هزینه کرد آن هیچ اختیاری ندارند. امروز ما زنان برای تأمین اقتصادی و بی نیازی خود در جامعه باید تحصیل کرده و با اشتغال و کسب درآمد ، استقلال خود را رقم بزنیم.
زنان طلاق گرفته شاغل ، به دلیل داشتن درآمد ، مستقل تر و مقاوم تر از خانه دارهایشان است. به دلیل همین وابستگی استعماری زنان جامعه ما به مردان با تقویت عامل مذهب ، اشتغال زنان حتی مهمتر و حیاتی تر از مردان است.
امروز جوانان به دو دلیل اصلی امر ازدواج خود را به تأخیر می اندازند یا حتی تصور آن را منتفی می سازند:
اول : وجود آزادی برای برآوردسازی نیازهای جنسی در جامعه که شرعی ترین شکل آن صیغه کردن است.
دوم : جوانان و خصوصا زنان ، ازدواج را نقطه پایان استقلال و آزادی خود می دانند.
مردان در طول تاریخ زنان را برده گونه در درون انواع نظام های سیاسی محروم نگه داشته اند. در طی این مسیر طولانی گاه زنانی بوده اند که حتی سرنوشت یک ملت را از لحاظ سیاسی یا فرهنگی و اجتماعی و حتی علمی تغییر داده اند ، اما این داستان تمامی زنان نیست.
درود و صد درود بر شیر زنان تاریخ کشورم که علیرغم همه این محدویت ها ، در عرصه های علم و سیاست و ادب و فرهنگ این کشور در بیداد استبداد یا در لوای خشم و ظلم مردان ، بی نظیر درخشیده اند و تسلیم سرنوشت محتوم خویش نگردیده اند. آنان در خلاف مسیر آب ، اما در جهت سازندگی و بالندگی گام گذاشته اند. پروین اعتصامی ها ، سیمین دانشورها ، توران میرهادی ها و...
ما زنان باید بر ترس های خود غالب آئیم و گرنه شرایط جدیدی هر روز آبستن موقعیت هایی برای ترس بیشتر خواهد شد و این داستان سالیان درازی بر ما مستولی خواهد شد . اصل موضوع اثبات وجود هست. اثبات این حقیقت که من به عنوان یک انسان نفس می کشم و حق و حقوقی دارم ، تا کسی جرأت حق خوری یا پایمال حقوق ترا نداشته باشد. تا برده وار به عنوان دختر یا مادر خانواده یا خواهر و همکار زن ، اهانت های جنسی را متحمل نشوی . ترس های ما زنان موجب تداوم محرومیت ما از امتیازهای زندگی می گردد. تا جایی که خطا و لرزشی صورت نگیرد ما زنان مستحق آزادی و برابری هستیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در بین چند هزار پیام نوروزی، چند صد پیام مشابه داشتم که گفتم چند موردی از آنها را با شما به اشتراک بگذارم.
حدسم این است که شما هم چنین پیامهایی، کمتر یا بیشتر از من، را دریافت کردهاید.
تاریخ روزی در وصف ما خواهد نوشت:
«در اینجا روزگاری مردمانی میزیستند که :
هر سال سر بر آسمان، نیایش تحول میخواندند و در سراسر زمین تمایز را تحسین میکردند اما زندگی خود را بر تکرار و تقلید و تنبلی بنا کرده بودند.
حتی هر سال، بهانهی خنده و گریهشان هم هیچ تغییری با سالهای قبل نمیکرد.
انقراض آنها، نه با برخورد شهابسنگی از بالای سرشان بود و نه به روبه رویی با یخبندانی در زیر پایشان.
آنها خود، آگاهانه، مرگ را – که سکون و تکرار و توقف است – انتخاب کرده بودند.»
پی نوشت یک: ای کاش، آسمان یک بار در جواب این التماس سالانهی تحول ما زمینیان دهان باز میکرد و میگفت:
راز تکامل طبیعت تحول است. هستی، سنت تکرار و تقلید را برای مدت طولانی تحمل نمیکند.
پی نوشت دو: برای اینکه تلخی این متن گرفته شود اجازه بدهید دو بیت از مولوی را نقل کنم.
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی