در یک جامعه به طور طبیعی برای تمامی هیجانات رفتاری بایستی نمودی عینی وجود داشته باشد. این هیجانات می تواند در جهت شادمانی و خنده و سرور باشد یا برعکس. وقتی جامعه ای از هر حیث طبقاتی است و سهم افراد از داشته های بالقوه موجود محیط اجتماعی متفاوت است این هیجانات نیز از شرایط تضاد طبقاتی تأسی می پذیرد.
اکثریت مردم جامعه ما در زمرۀ جمعیت ندار هستند لذا پیدا کردن نمودهای حقیقی شادی و خنده نیز بسیار دشوار و حتی نادر است. جمعیت ندار همه جا ندار است. برای رفتن به سینما یا پارک یا سفر یا مهمانی های آن چنانی یا حتی خرید برای رفع نیاز جهت بقا نه صرفا برای تفریح و ....نیز سهمی از زندگی ندارند.
این افراد حتی در زمان پیاده روی معمولی که نیازی به هیچ هزینه ای ندارد غمگین و درمانده اند. خیلی از آنها با خود حرف می زنند ، منتهی نه در اعماق ذهن دست نیافتنی شان بلکه با صدای بلند و با حرکات لبها . رهگذران تصور می کنند که بیچاره مالیخولیائی شده یا ضعف اعصاب دارد و کودکان او را دیوانه می شمارند. اما او فقط یک دردمند از بسیار دردمندان محل زندگی ماست ، شدت تلخ کامی او را وادار به واکنش بیرونی یعنی صحبت کردن با صدای بلند نموده است.نمی داند به پرداخت قسط وام عقب افتاده خود بیندیشد یا به خرید نیازهای زن و بچه اش که اگر داشت مضایقه نمی کرد، یا به خرابی برخی وسایل زندگی اش ، یا به زِواردررفتگی اتومبیل مدل هفتادش یا....
در کشورهایی که تضاد طبقاتی غوغا می کند و گروه های شغلی بسیاری زیر خط فقرند ، جلسات روانشناسی خنده درمانی می گذارند تا با تحمیل یا تلقین یا بنا به تجویز پزشک روانشناس یا حتی روانکاو به طور سفارشی تلاش نمایند تا خندۀ زورکی کنند. شرکت در این جلسات نوعی عوام فریبی است که با نمایش خنده می کوشند تا جلوی افزایش آمار بیماران افسردگی که منجر به اختلالات روحی و روانی یا شیوع بیماری ناعلاج یا کم علاج سرطان می گردد را بگیرند. غافل از آن که خنده یک نعمت الهی است که بایستی از اعماق درون فرد بنا به وجود یک رخداد واقعی صورت بگیرد تا بر هر دردی درمان گردد نه با زور و سیاست.
حقیقت خنده و شادی و نشاط در بین فرهنگیان جامعه دهه هاست که مرده است !
حال از تمامی مسئولین کشوری که در اوضاع نابسامان زندگی فرهنگیان (و یقین سایر گروه های شغلی ) دخیل اند ، می پرسم :
ما چگونه بخندیم ؟
ما چگونه دیو افسردگی و غمگینی را درهم بشکنیم در حالی که حق و حقوق 10 ساله خود را هنوز دریافت نکرده ایم؟
ما چگونه خود و اهل و عیال مان را به سفره نشاط و خنده و شادمانی روزگار دعوت کنیم در حالی که شرمنده و رو سیاهیم؟
ما چگونه مطمئن زندگی کنیم در حالی که از اوضاع مالی و رفاهی خود در سال 97 بی اطلاعیم یا امید و اعتمادی به وعده های شما نداریم؟
ما چگونه باور کنیم که شما تمامی مقصران اوضاع و احوال دردمند فرهنگیان در سال 97 ، سیاست های انقباضی خود را با تدوین بخشنامه ها و آئین نامه های انبساطی تعویض و مایه نشاط و شادی مان خواهید گردید؟
ما از تمامی روزهای باقی مانده از مدت خدمت مان (شاغلان ) و یا عمرمان (بازنشستگان ) که پیش روی خود داریم دل نگرانیم . ما اصلا نمی دانیم آرامش خیال یعنی چه؟ ما نمی دانیم خواب بدون دغدغه زندگی یعنی چه ؟
ما خیلی چیزهای خوب را نمی دانیم و خیلی چیزهای بد را تجربه کرده یا می نمائیم. ما سیاهه ای از هیکل های درهم تندیدۀ دردمندیم تا شما بازی های سیاسی و اِعمال قدرت خودتان را بر روی مان انجام دهید.
شاید ما تنها قشری هستیم که پدر و مادر بیمار و سالخورده خود را در خانه سالمندان نمی گذاریم و با تعهد احساس و عاطفه انسانی به مراقبت و نگه داری از آنان می پردازیم. این مهم رنگ و بوی وفای به مِهر دارد و به دلیل بدی اوضاع معیشت نیست ، اما با حقوق فعلی شما قضاوت کنید ما چنین شرایطی را چگونه مدیریت مالی کنیم؟
فرهنگیان منتظر بودند ، منتظر یک تحول اساسی در حال و هوای زندگی خود ، از ماهها پیش ، چرتکه وضعیت معیشتی خود را پیش رو گذاشته بودند و به جمع و تفریق و ضرب و تقسیم اعدادی که اصلا شفاف و امیدوار کننده نیست ، پرداختند. شما هیچگاه با ما معلمان شفاف عمل نکردید و همیشه ما را در هاله هایی از ابهام و نومیدی ، رنجور نگه داشتید. شرایط مساعد شغلی را از ما فراری ساختید و ما نمی دانیم دسترسی به ایده آل های حرفه ای یعنی چه ؟ شما ما را در مظلومیت نداری و بی نصیبی محکوم نگه داشتید و این همه تاوان نجابت و اصالت شغلی ماست.

اما مسئولین مملکت ،
ما بارها اعتراض کردیم و جوابی برای آنها نشنیدیم . ما خود می گوئیم و خود می شنویم ما زیر چرخ های تورم و گرانی و توقعات بیشمار زندگی مدرنیته تقدیمی شما له گردیده ایم. ما همانند برخی مشاغل ولی نعمتی حامی و دلسوز نداریم. با ورود کالاهای تجملی و گران قیمت ، انتظارات زیستی را به وجود آورده اید که دریافتی ما قدرت هماهنگی با آن را ندارد. شما ما را روز به روز بی نصیب تر و بی مایه تر ساختید. امروز ما هیچ نداریم نه پس انداز مثبت و نه پس انداز منفی. امروز ما تهی گشتیم از مجموعه بی انصافی های سالها بی توجهی شما.
برای رسیدن به عدالت ، پلکانی لازم نیست. طریق عدالت خطی مستقیم و شفاف است. شما می بایست درک می کردید که افزایش 6 تا 12 درصد حقوق سال 97 برای کدامین سقف حقوقی ، تعیین می گردد!
شما می بایست قیمت دلار و سکه را معدل می گرفتید و بر افزایش حقوق فرهنگیان سرشکن می کردید؟!
تصور می کنید حقوق مابین یک تا دو میلیون با رقم افزایش تصویب شدۀ شما چقدر مرهم زخم های پینه بسته ما می گردد؟!
چنان رقم 12 میلیون را تلفظ می نمائید گویی منت ارباب بر رعیت می گذارید! شما تصمیم گیران بیایید فقط یک ماه با این مقدار وجه زندگی شاهانه خود را سپری سازید تا ما بر مدیریت اقتصادی خود خرده بگیریم!
گفته اید که : " حقوق مقامات و همطرازان مندرج در قانون مدیریت خدمات کشوری ، مدیران عامل و اعضای هیئت مدیره و رؤسای دستگاه های اجرایی، استانداران، شهرداران مراکز استان ها و اعضای شورای اسلامی شهر مراکز استان ها در سال ۹۷ افزایش نمی یابد. "می دانید چرا؟ چون آنان هزار و یک بهانه برای دریافتی اضافه دارند آن هم میلیون میلیون نه مانند ما معلمان با ریال اصلاح اوراق یا مراقبت امتحانات نهایی و کنکور یا مهم ترین نقش مان در پشت صندوق انتخابات نشستن و.... آری ما ریال دریافت می کنیم اما مشاغل فوق میلیون میلیون تومان!
ما هم بر لب جوی نشسته ایم و گذر عمر می بینیم شما هم از قدیم گفته اند که آدم سیر از احوال گرسنه بی خبر است و شما خیلی مست احوال سیری خود هستید که ما را همیشه گرسنه می خواهید .
ما هم در خلقت پرودگار نام انسان بر خود گرفته ایم و برای حفظ آزادی و برابری انسانها ، برقراری عدالت لازم است. حداقل عدالت نسبی نه مطلق. ما انسانیم و حقوق بشر برای تک تک انسانها نگاشته می شود . انسانیت انسان بدون حد و مرز است و تمامی کسانی که خنده و شادی و نشاط و سرور را از خیل عظیم انسانها دریغ می نمایند در مرگ زندگی مجرمند.
شما همگی در مرگ وجدان شغلی ، تعهد شغلی ، انگیزه و انگیزش های شغلی ، سلامتی روح و جسم و...... معلمان مقصرید و سال به سال شاهد افزایش کتک خوردن دانش آموزان و معلمان خواهید بود!
به چرائی این مهم بیندیشید که چرا تا 30 سال پیش وقوع چنین رخدادهایی بسیار نادر بود اما در دهه فعلی این آمار روز به روز در حال افزایش است ؟
آنان قربانیان غفلت شمایند. آنان قربانیان افزایش ریالی حقوقند. فراموش نکنید که اقتصاد در جامعه ما وسیله نیست و هدف است و افراد جامعه برای رسیدن به این هدف بیراهه های بسیاری طی می نمایند. تعیین کننده سیاستها شمائید و کنترل اجتماعی نیز در دستان مبارک شماست . مرگ معلم ، پایان حیات یک جامعه است. شما باعث خشکیدن این دشت سرسبز مهربانی هستید و امروز این دشت خشم و نفرت ، کویری بیش نیست .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مدتی است مطلبی تحت عنوان خبر حذف معاونت تربیت بدنی جدی است، در فضای مجازی به طور مکرر به اشتراک گذاشته شده است.
در این خصوص لازم است چندین نکته را به مدیران تصمیم گیر یادآور شوم:
اول این که در طرح تحول بنیادی آموزش پرورش توجه به فعالیت های جسمانی جهت حفظ سلامت دانش آموزان و ارتقای سلامت بسیار مورد توجه و تاکید قرار گرفته است ؛ حال چگونه ممکن است در بالاترین سند آموزش و پرورش برای تربیت بدنی و زیر مجموعه آن چنین جایگاهی رفیع تعریف شده باشد آن وقت حداقل تلاش های صورت گرفته در سنوات گذشته برای ارتقای این جایگاه و توجه به این مقوله و تشکیلات مرتبط با آن حذف شود؟
دوم این که این معاونت سه حوزه بسیار مهم با موضوع:
1- پیش گیری از آسیب های اجتماعی 2- مراقبت از سلامت و بهداشت مدارس 3- فعالیت های بدنی را تحت پوشش دارد که هر کدام از این موضوعات خود زیر مجموعه های قابل توجهی را پوشش می دهتد. حال چگونه ممکن است حوزه ای با این تنوع فعالیت و گستردگی خدمات هم از نظر کمی و هم کیفی ذیل یک معاونت دیگر بتواند با کیفیتی بالاتر از آنجه مستقل بوده است ارائه خدمات کند؟
سوم این که این سه حوزه رسالت بسیار مهمی در سالم سازی مدارس و به تبع آن ارتقای سلامت جامعه بر عهده دارند که هر نوع کم توجهی نسبت با آنان خسارات زیان باری را برای جامعه به بار خواهد آورد .اگر از عملکرد معاونت تربیت بدنی رضایت چندانی نیست، لازم است تصمیم گیران با اعتماد به نیروهای متخصص در بدنه آموزش و پرورش شخصی متخصص و کاربلد را که تجربه کافی در ورزش مدارس داشته باشد برای این معاونت در نظر بگیرند تا با هماهنگی و همفکری با 33 هزار دبیر تربیت بدنی تغییرات اساسی در این خصوص صورت پذیرد
آیا آموزش و پرورش در مقابل این خسارتها هیچ مسئولیتی ندارد؟ مگر نه اینکه یکی از مهمترین اهداف آموزش و پرورش ایجاد آمادگی برای زندگی مطلوب در آینده است. آیا این معاونت در رسیدن به این هدف مهم از مهمترین و اثربخش ترین ارکان آموزش و پرورش نیست؟
چهارم این که در شرایط کنونی که شاخص های کم تحرکی و عواقب ناشی از آن و همچنین آسیب های اجتماعی و عواقب خطرناک آنها تا حدودی جامعه را تهدید می کند آیا آموزش و پرورش نباید بطور جدی با این معضلات مقابله کند؟ آیا این مهم نیازمند عزم جدی و تشکیلات اثربخش و قوی نیست؟
به راستی آیا خردمندانه است که ما برای مقابله با این خطرات تنها حوزه موجود در این مقوله را حذف کنیم؟ ما در این حذف دنبال کدام اهداف متعالی مقابله با خطرات اجتماعی و سالم سازی جامعه می گردیم؟
پنجم: در حالی که داشتن نشاط و شادابی برای دانش آموزان امروز بیش از پیش ضرورت پیدا کرده است و تقریبا از ضروریات زندگی امروز و فردای آنها محسوب می شود چگونه است که متولیان و برنامه ریزان وزارتخانه قصد دارند عملا در جهت خلاف دست یابی به این هدف مهم گام بردارند و حداقل تشکیلات مرتبط با این موضوعات را حذف کنند.
ششم این که اگر وزارت آموزش و پرورش مجبور به حذف یک معاونت است باید پاسخ دهد که:
1- آیا مقایسه ای بین ضرورت وجود معاونت های این وزارتخانه انجام شده که در آن محرز شده باشد که وجود معاونت تربیت بدنی ضرورت کمتری دارد؟
2- چگونه و بر اساس کدام تحقیق و پژوهش و کار میدانی به این نتیجه رسیده اند که معاونت تربیت بدنی و سلامت اولویت اول برای حذف یا ادغام است؟
3- اگر تحقیقی انجام شده در این تحقیق نظام آموزش و پرورش کدام کشور توسعه یافته معیار و مقیاس ارزیابی بوده است؟
4- در کدام کشورهای توسعه یافته تشکیلات ورزش دانش آموزی و سلامت آنها مرتب دستخوش تغییرات قرار می گیرد؟
5- اگر تحقیقی انجام شده است آیا نفس معاونت ایراد داشته یا افرادی که به عنوان معاون انتخاب شده اند، نتوانسته اند به اهداف مورد نظر دست یابند؟
7-آیا در این وزارتخانه معاونت های دیگری وجود ندارد که با ادغام آنها نه تنها مشکلی ایجاد نشود، بلکه با ادغام آنها امکان مدیریت منسجم تر و علمی تر فراهم گردد؟
8- آیا در وزارتخانه معاونت هایی وجود ندارد که دارای وظایف تقریبا موازی و بعضا تا حدود بسیار زیادی مشترک باشند؟
9- چگونه است که در بین تمام معاونت ها باید معاونتی را نامزد حذف کنیم که معاونت دیگری نتواند رسالت تخصصی آن را انجام دهد؟
10- آیا در این تصمیم گیری سلایق و علاقه مندی دانش آموزان که از مهمترین عناصر آموزش و پرورش هستند مورد توجه قرار گرفته است؟
هفتم این که آیا رغبت و علاقه مندی دانش آموز و نیاز آنها به فعالیت های بدنی و همچنین اثرات جسمانی و روانی این فعالیت ها از جمله ایجاد نشاط و سرزندگی در دانش آموزان آن قدر کم اهمیت و غیرقابل توجه است که متولیان نظام آموزش و پرورش با حذف ساختار مرتبط با این فعالیت ها به جامعه پیام بی اهمیتی و باری به هر جهت بودن این فعالیت ها را القا می کنند؟
هشتم این که اگر علت ادغام احتمالی این معاونت ضعف عملکرد شخص معاون است آیا غیر منطقی و غیر علمی نیست که به خاطر ضعف افراد به دنبال حذف یک تشکیلات مهم و مورد نیاز فرزندان این مرزو بوم در این شرایط بسیار باشیم؟

نهم این که اگر تشکیلات یک معاونت با تمام پتانسیل نتواند اهداف مورد نظر را برآورده کند، چگونه ممکن است با تبدیل شدن این معاونت به بخشی از یک معاونت این اهداف قابل دستیابی باشد؟
پیشنهادات:
اگر وزارتخانه مجبور به حذف یکی از معاونت هاست پیشنهاد می شود:
اول این که سه معاونت (آموزش ابتدایی)، (آموزش متوسطه) و (نهضت سواد آموزی) که تقریبا هدف مشترک آموزش را دنبال می کنند، تحت عنوان دو معاونت ادغام کند که در این مورد به نظر ادغام نهضت سواد آموزی در معاونت آموزش ابتدایی منطقی تر خواهد بود.
دوم این که اگر از عملکرد معاونت تربیت بدنی رضایت چندانی نیست، لازم است تصمیم گیران با اعتماد به نیروهای متخصص در بدنه آموزش و پرورش شخصی متخصص و کاربلد را که تجربه کافی در ورزش مدارس داشته باشد برای این معاونت در نظر بگیرند تا با هماهنگی و همفکری با 33 هزار دبیر تربیت بدنی تغییرات اساسی در این خصوص صورت پذیرد.
سوم این که اگر برنامه های معاونت مشکل دارند، فرصتی فراهم شود تا با مشارکت تمام دبیران تربیت بدنی برنامه های تخصصی قابل اجرا طرح و برنامه ریزی گردد.
* کارشناس ارشد تربیت بدنی
پژوهشگر و منتقد تربیت بدنی به خصوص برنامه های معاونت تربیت بدنی وزارتخانه
کارشناس رسمی دادگستری در امور ورزشی
مولف چندین عنوان کتاب حقوق ورزشی
و مولف کتاب حقوق ورزشی در مدارس
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

امروز شنبه هشتم اردیبهشت ماه نشست خبری « اسفندیار چهاربند » رئیس مرکز برنامه ریزی منابع انسانی و فن آوری اطلاعات و قائم مقام وزیر آموزش و پرورش در ستاد مرکزی بزرگداشت مقام معلم با حضور خبرنگاران برگزار شد .
در ابتدای این نشست چهاربند مطالب تفصیلی و مهمی را در مورد چالش های تامین نیروی انسانی در آموزش و پرورش و نیز سایر مسائل مربوطه را مطرح کرد .
در این نشست خبری ، « صدای معلم » پرسش های را مطرح کرد که به محض پیاده سازی در اختیار مخاطبان محترم صدای معلم قرار خواهد گرفت .
پایان پیام/
گروه گزارش/
امروز شنبه هشتم اردیبهشت ماه 1397 است .
تصاویری که مشاهده می کنید از محل دو « وزارت آموزش و پرورش » و « تعاون ، کار و رفاه اجتماعی » گرفته شده است .
در محل ورودی وزارت آموزش و پرورش هیچ بنری در مورد گرامی داشت « روز معلم » مشاهده نمی شود اما در دیگری وضعیت به گونه ای دیگر است .




پایان پیام /

بارها و بارها گفته ام،آموزش و پرورشی که از مهد کودک مبتنی بر حافظه و تسلیم است،هیچ وقت نمی تواند دکترایش فهم و نقد داشته باشد.
فهم و نقد نقیض حافظه و تسلیم است و ما از مهد کودک به بچه هایمان داریم حافظه و تسلیم را یاد می دهیم.
خیلی ساده آزمایش کنید اگر سن تان اقتضا می کند به بچه چهارم ابتدایی تان بگویید و اگر سنتان اقتضا نمی کند به خواهر کوچکتر یا برادر کوچکترتان بگویید. شما می گویید که مثلا مرکز فرانسه پاریس است.دخترتان می گوید نه خانم معلم مان گفته است که پایتخت فرانسه پاریس است.هر چه می گویید مامان بابا فرق که نمی کند من هم دارم همان حرف را می زنم. من می گویم مرکز فرانسه پاریس است خانم معلم تان هم می گوید پایتخت فرانسه پاریس است.می گوید که نه پایتخت فرانسه پاریس است.چون آدمی که مبتنی بر حافظه است نمی فهمد که مرکز و پایتخت علی رغم تفاوت ظاهری لفظی ای که دارند وحدت باطنی معنایی دارند.
حالا فرض هم می کنیم دو تا حرف هم می زدید حرف شما یک چیز بود و حرف معلم چیز دیگری.چرا حق را فوری به معلم اش می دهد؟ رکن دوم و آن تسلیم است.وقتی وارد مدرسه می شوی باید تسلیم معلم بشوی.
حالا من می گویم بابا عزیز من فرض می گیریم حرف من با خانم معلم تان دو حرف باشد چرا فورا من را تخطئه کردی گذاشتی کنار؟ نهایت اش باید بگویی معلم ما یک چیز می گوید پدر من یک چیز می گوید باید بروم ببینم حق با کدامشان است.به خاطر این است که این را هم به او یاد داده اند که باید تسلیم باشی.
خوب حافظه غیر از فهم است، فهم با مفهوم سر و کار دارد،حافظه با لفظ سر و کار دارد و تسلیم غیر از نقد است، تسلیم موضع انفعال داشتن نسبت به اقوال بزرگان و اکابر یک علم است که من تسلیمم،من واداده ام در مقابل بزرگان این علم.اما نقد نقش فعالانه به دوش گرفتن است که من خودم قوه ی تمییزی دارم، قوه تشخیصی دارم،عقل دارم،فهم دارم، قدرت تفکر دارم، معلومات دارم و تجربه دارم و با استمداد از این منابع من هم می خواهم یک جرح و تعدیلی بکنم در سخنان دریافت کرده از قبل دیگران.
با فرهنگی که از دوران مهد کودک به او یاد می دهند که تسلیم باید باشی،تسلیم معلم،تسلیم دبیرتسلیم بالاتر از خودت.بعد هم فقط و فقط چه بکن؟ توجه بکن الفاظ را یاد بگیر بیا طوطی وار معنا کن.شما ببینید ننگ یک کشور نیست که به بچه تان،به خواهرتان،به برادرتان می گویید که چرا کلاس کنکور می روی؟ تو که همه درس ها را خوب بلدی؟ می گوید مفهوما بلدم، تست زدن بلد نیستم.این یعنی چه؟یعنی تست ها جوری طراحی شده اند که با فهم هیچ سر و کار ندارند. این است که با اینکه مفهوما بلدم ولی باید کلاس کنکور بروم تا یاد بگیرم تست بزنم.یعنی یاد بگیرم که از شگردهای زبانی استفاده کنم.از آن طرف می گوییم تو چرا موفق نشدی؟ می گوید من مفهومی خوانده بودم دختر همسایه تستی حفظی خوانده بود.آدم حفظی که بخواند در کنکور قبول می شود دیگر.

خوب این ننگ یک مملکت است وقتی ما کمی دقت در آن بکنیم.ولی خوب ما اصلا برایمان عادی شده است.اصلا متوجه نیستیم که اگر کنکور یک کشوری در هر مقطعی مبتنی بر لفظ و حافظه باشد که آنهایی که مفهوما و به عمق داستان فرو رفتند اینها در آن موفق نیستند.خوب یک خللی باید در این نظام تعلیمی و تربیتی، در این نظام آموزشی و پرورشی وجود داشته باشد.همه اینها موجبات این می شود که ما اصلا تفکر نمی کنیم.
در مقام نظر اگر کسی بخواهد نقش فعال بر عهده بگیرد باید متفکر باشد و تفکر نه یعنی حفظ کردن هزارتا کتاب در ذهن،انگار پنج تا دی وی دی کرده اند در ذهن من،نه،یعنی بتوانیم هرس کنیم یک اندیشه هایی را که مدام دارند به من هجوم می آورند.
مصطفی ملکیان،سخنرانی ابعاد اهمیت روش شناسی علوم انسانی
خدا نکند معلمی در ضمن آموزش ، دانش آموزی را ناخواسته کتک بزند. فریاد واویلا و واحسرتا از کنار گوشه مملکت بلند می شود که ای وای و چه نشسته اید که یکی از فرزندان لوس و ننر ما را زده اند. حتی وقتی هم یکی از از همین گل های زندگی، دبیر بروجردی باسابقه فیزیک را در کلاس درس با چاقو می کشد، لام تا کام کسی صدا نمی کند.
عصر پهلوی اگر همه چیزش بد بود، لااقل این رویه اش خوب بود که نظام آموزشی چشمش به دست و جیب اولیا نبود و به همین خاطر با بی نیازی تمام منتظر قضاوت یا مواجه خانواده ها نمی ماند.
اصلا هر مدرسه در حکم اداره ی پر طمطراقی بود که خلق الله برای حضور در آن باید کلی خود را و سر و وضعشان آماده می کردند که در حین ورود به دفتر مدرسه، فقط چطور سلام بدهند نه این که مثل دیروز در خوزستان با پررویی تمام راه بیفتند و بروند داخل مدرسه و معلم را با پنجه بکس خرد و خمیرکنند. آن هم معلم بی دفاعی را که قبلا بیداد بی عدالتی و بی تفاوتی نظام ، بی جان و ناتوان نموده است.
به خودمان دروغ نگوئیم اما از معلم الان دیگر در حد تعارف و با مشتی شعر و شعار، تنها نامی و یادی مانده است. زیاد بودنشان و کم کار بودن بعضی هاشان، توجیه خوبی نیست. مگر بین ادارات دیگر کم کارمند اضافی وول می خورند و مگر همه آنها واقعا کار می کنند؟
دردسر معلم از وقتی شروع شد که به نام سیاست بی حساب و کتاب دانش آموز محوری، معلمان بایکوت شده و والدین و فرزندانشان شیر شدند. ضمن این که به نام مشارکت های مردمی و پیوند خانه و مدرسه، والدین با چقدر منت در تامین بار مالی مدارس سهیم شدند و همین بخشندگی ، اسباب شرمندگی برای اولیای مدرسه فراهم کرد.

با احترام به والدین نیک نهاد و همدل و همراه، متاسفانه گاهی با والدینی از خود راضی روبه رو می شویم که توقع حداکثری دارند اما تعامل حداقلی با مدرسه نشان می دهند.
اوضاع آن گاه نگران کننده تر می شود که به واسطه پخش اطلاعات چه بسا نا معتبر،اولیا و به ویژه مادران، کارشناس تربیتی می شوند و ذهن و زبانشان در نقد کار معلمان تیزمی شود و تن و جان معلم را در کلاس می لرزانند.آن هم از سوی برخی والدین که خود از اختلافات خویش با همسر و فرزندان در خانواده رنج می برندو...
نقطه، سرخط!
نظام آموزشی کشورهای دیگر را نمیدانم؛ اما چون با پوست و گوشت خود در نظام آموزشی کشورم زندگی کردهام، با قاطعیت زیادی میتوانم بگویم که نظام آموزشی در ایران، دارای دو کارکرد اصلی است.
اولین کارکرد اصلیِ آن، چپاندن انواع و اقسام دستهبندیها و طبقهبندیها و فرمولها در ذهن من و شماست؛ به امید اینکه بتواند سمت چپ مغز من و شما را فعال سازد و تقویت کند؛ چراکه خالقان این نظام آموزشی، از همان ابتدا بر این باور بودند که این سمت چپ مغز است که باعث موفقیت بشر شده، میشود، و خواهد شد. جالب است که همین لحظه که در حال نگارش این متن هستم، بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاههای مشهور، و حوزههای علمیه میشناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. برای یک مثال کوچک، کافی است نگاهی بیندازید به ورودی آزمون رشتههای مدیریت یا MBA که درصد بسیار بالایی را برای درس ریاضی یا تست هوش درنظر گرفتهاند به این امید که بتوانند مدیران بهتری برای آیندۀ کشور گزینش کنند.
اما همین الان، لپتاپ یا موبایل هوشمند خود را بردارید و کمی در گوگل در مورد موتور محرک اقتصاد مدرن جست و جو کنید. قطع به یقین، به کلماتی نظیر خلاقیت، نوآوری، و نظیر آن برخواهید خورد (اولین کسی که در دهۀ 1910، به اهمیت نوآوری به عنوان موتور یک اقتصاد پویا اشاره کرده است، شومپیتر بزرگ است).
اکنون یک تب جدید باز کنید و به جست و جو در کتابها و مقالات نوشته شده در مورد خلاقیت و نوآوری بپردازید. مجددا قطع به یقین درخواهید یافت که خلاقیت و نوآوری، کار چندانی با سمت چپ مغز مبارک شما ندارد؛ بلکه بالعکس، کاملا مرتبط با سمت راست مغز شماست؛ و جالب اینکه سمت راست مغز، متوجه تنها موضوعاتی که می شود موضوعاتی است نظیر احساس، شهود، و ... . بهعنوان یکی از دوست داشتنیترین و استقبالشدهترین مورد از این کتابها، پیشنهاد میکنم حتما کتاب دنیل پینک با عنوان «ذهن کاملا نو: چرا افراد سمتراستمغزی، حاکمان آینده خواهند بود» را مطالعه کنید.
اکنون چه موقع نظام آموزشی ما، یا بهتر بگویم، چه موقع حاکمیت (در تمام نهادهای خود) قصد دارد دست از این باور تاریخگذشتۀ خود که «سمت چپ مغز مهمتر است» بردارد و به درک عمیقتری از موتور محرک اقتصاد مدرن دست یابد، الله اعلم؛ و صد البته که ممکن است وقتی به این اشتباه تاریخی خود پی برد که دیگر کار از کار گذشته باشد.
اما کارکرد دوم نظام آموزشی در ایران، تقویت برخی هنجارهای از قدیم پذیرفتهشده است که شاید مهمترینِ این هنجارها، حیاتی بودن وجود «قواعد مشخص و دقیق» و «نظم» در موفقیت بشر، در گذشته، حال و آینده است.
مجددا بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاههای مشهور، و حوزه علمیه میشناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. اما جالب است بدانید که این بار هم سازمانهای خالق اقتصاد مدرن، این باور را به چالشی اساسی کشیدهاند و به سرعت در حال تبدیل کردن آن به یک باور تاریخگذشته هستند.
برای مثال، به این نقل قول از کتاب «گوگل چه کار میکند» نوشتۀ اریک اشمیت، مدیر عامل سابق گوگل توجه کنید: «... والدین شما اشتباه کردهاند؛ بی نظمی یک ارزش است ... از آنجایی که بی نظمی به عنوان محصول جانبی خویشابزاری و نوآوری شناخته میشود، معمولاً نشانه خوبی است و سرکوب آن هم، آن طور که در بسیاری از شرکتها میبینیم، میتواند به طرز عجیبی، تاثیر منفی بسیار عظیمی را درپی داشته باشد.
پس خوب است اجازه دهید رفتار شما تا حد زیادی بی نظم باشد ...». یا بهعنوان مثال دیگر، ریکاردو سملر، یکی از موفقترین و بزرگترین کارآفرینان برزیل، سخنرانی جذابی در TED دارد که در آن نشان میدهد چگونه در عصر جدید، می توان شرکتی را تقریبا بدون قواعد مشخصی اداره کرد. یا هنری مینتزبرگ (بهعنوان شناختهشدهترین محقق در حوزۀ ساختار سازمانها) پس از مطالعه بر روی سازمانهای متعدد، نشان میدهد که نوآورترین نوع ساختار، ساختاری است که برای نوآوری و مواجهه با پیچیدگیهای محیطی، ناگزیر تا حد زیادی سلسله مراتب، نظم، و قوانین را به کنار گذاشته و در عوض به رویارویی چهره به چهره میان متخصصان خود روی میآورد.
و در انتها یک سوال مهم:
آیا زمان خداحافظی با باورهایی که نظام آموزشی ما برای دهههاست تلاش برای مقدس نشان دادن آنها به ما دارد، نرسیده است؟
شبکه جامعهشناسی علامه

هر ریا کاری نهانی مقصدی
مقصدی دارد تظاهر لا بدی
این چه انسانی فریبد اجتماع
با چنان ترفند گیرد انتفاع
جاه خواهد تا کند فسقی دلا
در امانت معصیت بس ماجرا
مال ایتامی خورد اوقاف را
متقی دوران به ظاهر عارفا
می دهد خرجی به هر درویش را
صوفیان را خانقاهی طرح ها
مسجدی سازد رباطی مجلسی
می کند بر پا خودی مطرح رهی
پارسا ما بین مردم این کسان
قصدشان مردم فریبی میل جان
امردان را بنگرد گیرد که کام
هر اناثی را نگاهی والسّلام
با عبادت می فریبد مردمان
هر معاصی را کند کتمان همان
بین مردم محترم با احترام
با ریا کاری فریبد جمله عام
بین مردم پارسایان این کسان
میل دنیا منحرف سازد همان
این کسان از آخرت مردم گریز
همچو تمساحی مداوم اشک ریز
صالحان روزند زاهد پیشگان
در تردد شیخ وار این صالحان
آدمی در غفلتی افتاده هان
ذکر سبحان اللهی گوید فغان
باطنی را پاک باید کرد هان
ظاهری گویا صبوری نیست جان
هر چه گویم گفته آید در زبان
با عمل علمی به تقوا هر زمان
از ریا کاری کند دوری همان
همچو خورشیدی که یک رو هر زمان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید