شهر، در همه نقاط جهان شهر است و طبیعت هم طبیعت. معمولا آنان که پا به طبیعت میگذارند در پی پناهگاهی جهت رهایی از هیاهوی شهرند و میخواهند در دامان طبیعت آرام گیرند. از همهمه و صدای شهر دور شوند تا با اشتیاق به صدای طبیعت گوش بسپارند. از هیاهو به کوه پناه میآورند و به دنبال شنیدن صدای آب، برگ و پرندهاند. محیط مصنوعی شهر در مقابل محیط طبیعی طبیعت قرار میگیرد. محیط شلوغ شهر در مقابل سکوت طبیعت قرار میگیرد.
در واقع آنان که به طبیعت میروند از کالچر(فرهنگ) به نیچر(بکر بودن و سادگی) نقلمکان میکنند. ولی آیا آنچه گفتیم درباره ایران هم صادق است؟
طبیعت برای جوانان ایرانی، گویا آرمانشهری در نزدیکی شهر است. جوانانی که به طبیعت میروند نه به طبیعت، که از شهری به شهر دیگر میروند. کمی دورتر، و آنطرفِ دیوارهای شهر؛ میتوان جایی یافت که آسوده بود. آسودگی و آرامش نه به آن معنایی که در سطرهای قبل به آن اشاره کردم، بلکه آسودگی از نگاه خیره نهادهای نظارتی. در جنگل هم مانند بسیاری از عرصهها شاهد نوعی آشفتگی هستیم، همان آشفتگی اجتماعی که یکی از علل آن نگاه خیره نظارتی است. به دلیل حاکمیت این نگاه، پدیدهها از شکل طبیعی خود خارج شدهاند. هیچچیز در ایران در جای خودش نیست !
در طبیعت، لحظاتی نگاه خیره ناظران به حالت تعلیق درمیآید. جوانان میروند و شهری در دل طبیعت میسازند. جوانان نمیروند تا در عمق «جنگل ابر» یا «جنگل الیمستان» لحظاتی به مکاشفۀ درونی بپردازند. آنان میخواهند در داخل جنگل ابر به شکل دستهجمعی و البته خودخواسته؛ گموگور شوند!
برخلاف بیشتر قسمتهای جهان، طبیعت در ایران مساوی با نیچر یا بکر بودن نیست. بیشتر جوانان در دل طبیعت؛ همانی هستند که درواقع دوست دارند « در شهر » همان باشند. طبیعت در ایران مکانی برای تبدیل هویتهای دگر-راهبر به هویتهای خود-راهبر است. جوانانی که به طبیعت میروند از کالچرِ دگر-ساخته بهسوی کالچری خود-ساخته میروند.
در تاریخ غرب بهویژه در قرن بیستم، جنبشهایی به وجود آمدند که ضدشهری بودند. آنان برای فرار از مدرنیسم حاکم بر شهر به طبیعت و جنگل میزدند. طبیعت برای این جنبشها مترادف با سادگی، بکر بودن و سکوت بود. در ایران، برعکس، افراد وقتی به جنگل میآیند زرقوبرق، هیاهو، فریادهای انباشتهشده در شهر را همراه خودشان به جنگل میآورند. آن جنبوجوشی که در سایر کشورهای جهان در شهر اتفاق میافتد در ایران به جنگل نقلمکان میکند.
پخش موسیقی با صدای بلند در محوطه باز، همخوانی با خواننده، آواز خواندن برای جمع، رقصیدن در فضای باز، پوشش نسبتا اختیاری، کباب و «بعضی چیزهای دیگر» ازجمله رفتارهایی است که مشاهده آن در جنگلهای ایران چندان دشوار نیست.
طبیعت در ایران معنای دیگری دارد. در جنگل هم مانند بسیاری از عرصهها شاهد نوعی آشفتگی هستیم، همان آشفتگی اجتماعی که یکی از علل آن نگاه خیره نظارتی است. به دلیل حاکمیت این نگاه، پدیدهها از شکل طبیعی خود خارج شدهاند. هیچچیز در ایران در جای خودش نیست. در جنگل رفتارهایی میبینید که باید در شهر ببینید و در شهر رفتارهایی میبینید که باید در جنگل ببینید!
نمایش مد، نمایش سبک زندگی، شادیهای دستهجمعی، بالا و پایین پریدن با هر ریتم تند و کندی، همه و همه جایش شهر است و نه جنگل. این روزها مشکل طبیعت در ایران فقط خشکسالی نیست. جنگلها هم در ایران بار مسائل اجتماعی خارج از خودشان را به دوش میکشند.
سخن پایانی: با این اوصاف، تکلیف اقلیتی که برای آرامش و سکوت به جنگل میروند چیست؟ آنان هم از این جنگل سهمی دارند.
کانال فردین علیخواه
گروه استان ها و شهرستان ها/
جمعی از دانشجو معلمان استان قم با ارسال نامه ای به صدای معلم خواهان توجه « حسین خنیفر » رئیس دانشگاه فرهنگیان نسبت به مطالبات خود شده اند .
متن کامل این نامه که در اختیار ما قرار گرفته است به شرح زیر است .
( امضاها نزد صدای معلم محفوظ است . )
این رسانه آمادگی خود را برای انتشار پاسخ مسئولان اعلام می کند .

روزهای گذشته اخبار ناگوار سیل استانهای گلستان و مازندران عید را بر کام ایرانیان تلخ نمود.
فارغ از چرایی و چگونگی خشم طبیعت (غارت سیستماتیک جنگل های شمال توسط سودجویان و بی توجهی مسئولین قبل و بعد از سیل) چند نکته قابل ذکر می باشد.
جناب دکتر روحانی عزیز
اگر خدای ناکرده سیل گلستان در سمنان جاری می شد آیا شما همین واکنش انفعالی فعلی را در پیش می گرفتید؟
آیا هموطنان ترکمن ساکن در آغ قالا (آق قلعه) ایرانی درجه دوم هستند؟
موضوع وقتی دردناک تر می شود که تلاش مداوم و بی وقفه شما و کابینه برای مکیدن آب دریاچه خزر و پمپاژ آن به کویر سمنان (زادگاه تان) را در نظر آوریم.
آقای رییس جمهور
استاندارتان که خارج تشریف دارند و افتخار ندادند حتی به خاطر وقوع این فاجعه در حوزه استحفاظی خود ، سفرشان را کنسل نمایند حداقل شما برای تسکین آلام روحی و تخفیف مشکلات مردم قدم رنجه کرده و از مناطق سیل زده دیدن فرمایید.
جناب رییس جمهور
به عنوان کسی که در هر دو دوره انتخابات ۹۲ و ۹۶ از مسئولین و پادوهای اصلی ستادتان در استان زنجان بودم تقاضایی دارم.
نکند شیرینی قدرت ما را چنان در خواب غفلت و بی توجهی نسبت به مردم شریف ایران وانهد که یکباره خدای ناکرده خشم فروخفته و چند لایه ملت دهن باز کرده و چون سیل بنیان کن آغ_قالا ما را با خود ببرد.

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

چرا جامعه ایران توانایی پرورش روشنفکران برجسته را از دست داده است؟ شاید برای آن که منظور ما از روشنفکر ، نسبت به گذشته ای که روشنفکران عصر مشروطیت و یا بعد آن را تشکیل می دهد نیز تغییر یافته است. آنان دود چراغ بسیار می خوردند و ناملایمات سیاسی بسیاری متحمل و آبدیده می شدند. صاحب تألیفات و نظر و ایدئولوژی بوده اند. غبار روزگار هم آنان را صیقل می داد و هم صاحب اندیشه و قلمی ستودنی می نمود و چون تعداد آنها محدود بود و نرخ بیسوادی غوغا می کرد ، آنان جلوه ای تحسین برانگیز و ماندگار داشتند.
غفلت ما امروز از فرهنگ ، انکار ناپذیر است ، اما به جای انحطاط فرهنگی که بیشتر در سایه جنگ ها و غارت های آثار فرهنگی ، صورت
می گیرد ، بهتر است بگوییم ایستایی فرهنگی و یا ماند فرهنگی که نه جسارت و توان پیش رفتن از آنچه هست را دارد و نه لیاقت قبول و اختیار آنچه که در گذشته بوده است را. البته به عنوان شاخص های ممتاز فرهنگی ، نه انجماد و سیر قهقرایی آثار فرهنگی .
امروز ، جامعه ما به جای دست یازیدن به روشنفکران فرهنگی ، به عالِمان دینی روی آورده است و تصور می کند که تنها همین ، برای عرضِ اندام و جلوه گری جهانی و یا هماوردی با آنها ، کافی است.
در گذشته کسب علم برای دست یازیدن به مهارت اندیشه و عمل بود و امروز ، کسب علم مسیری برای پولدار شدن . شاید بدترین خیانت به علم و علم اندوزی همین وابستگی باریک تر از موی ارتقای سطح کیفی زندگی ما با دست یازیدن به مدارک بالاتر تحصیلی ، است. در
واقع امروزه تحصیلات بیشتر یعنی بالا رفتن از نردبان امتیازات مادی جهت نیل به شهرت و قدرت . همین خیانت ، ما را از داشتن نعمت اندیشمند و روشنفکر ، باز داشته است. تصور می کنم انشای قدیم الایام کلاس های درسی ما امروز لباس عافیت بر تن کرده است و بیانگر
این مهم است که علم بهتر است برای پیمودن سیر پیشرفت شغلی و ثروت هم همان اندازه بهترین است برای افزایش قدرت در این سیر مصلحت اندیشانه ! امروز هر دو هم وسیله و هم هدف حرکت افراد خاص است اما در گذشته علم هدف بود و ثروت وسیله !
در جامعه ای که بیشترین دغدغۀ آن را چنین سیری تشکیل می دهد ، به روشن اندیشی و روشنفکری نیاز ندارد. نیک به خاطر دارم سال های تحصیل در دانشگاه را ( 65 تا 69 ) ، که هر چند کم اما در یک گروه آموزشی ، حداقل دو نفر از اساتید ، دغدغۀ خرید زمین دولتی و یا ثبت نام برای اتومبیلی که دانشگاه می داد را داشت ، و برای این منظور در آن زمان ، می بایست موجودی خویش را به نام همسر و یا فرزند شش ماهۀ خود می کرد ! به نظر شما این آقای دکتر جامعه شناسی و یا حقوق اجتماعی ، نیازی به ساز و کار روشنفکر مآبانه داشت ؟! سه دهه از آن زمان گذشته است و هنوز تفکر بنگاه داری ما در هر سطح و در هر پایه ای ، بر توفق اندیشه می چربد. حتی مدارس و بانک های ما به جای انجام عملیات پولی – مالی ، بنگاه داری می کنند چون پرمنفعت و سودآور است. امروز خرید و فروش خودرو ، سکه ، دلار و..... فقط برای صرافان و عاملین امر ، اولویت اول نیست برای هر تیپ و هر موقعیتی ، فرصتی ممتاز است. آیا در چنین جامعه ای ، روشنفکر و اندیشمند لازم است یا حسابگر و حسابرس برای صعود شگفت انگیز!
مگر مدارس ما با اسکان فرهنگیان و مردم عادی در مدارس در دو تعطیلات عید نوروز و تابستان ، تفکر اقتصادی به دانش آموزان نمی آموزد ؟! یک برداشتی ظریف از " برنامۀ پنهان " عملکرد سودآورانۀ مسئولان وزارت آموزش و پرورش !
این همه فساد اقتصادی و دادگاه هایی که نتایج آن بر ما پوشیده باقی می ماند گواهی بر این ادعاست.ما تنها مملکتی هستیم که سلطان خودرو ، سلطان زمین خواری ، سلطان موز ، سلطان سکه ، سلطان دلار و اخیرا در چهارشنبه سوری امسال یادی از سلطان ترقه ! نیز شد ،
داریم آیا چنین جامعه ای نیازی به اندیشیدن و یا اندیشمند دارد ؟!
آری !
پدیده کردانیسم و یا بیسوادی سفید در جامعه ما غوغا می کند چون بهترین و تنها ترین ساز و کار لازم برای به جلو تاختن است. حال
چون شما استاد محترم ، با نگاشتن نکاتی حسّاس و زیر ذره بین گذاشتن آنها ، قصد دارید روشنفکر کدام گروه و یا طبقه ای باشید ؟ فرهیختگان دینی و یا اقتصادی ! چون جامعه ما به جز این دو ، به دیگر خطوط فکری ، هیچ نیازی ندارد. جامعه ما نه نیازی به اعتلای فرهنگی دارد و نه به تقویت ادبیات ، نه هنرمند دلسوخته می خواهد و نه خطاطی دردمند و........
مهاجرت افراد نخبه برای تکمیل تحصیل ، پیشۀ روشنفکران گذشته نیز بود اما آنان سوز برگشتن به وطن و خدمت در آن را داشتند. علیرغم حاکمیت جهل و استبداد ، آنان بر می گشتند و رشد می کردند. گویی استبداد خود به منزلۀ کود و آب و خاک مناسب برای پرورش آنان بود ،
اما امروز ، رفتگان ، کمتر برمی گردند ، چون سیاست و اقتصاد زدگی محض ، شاخ و برگ اندیشمندی را سخت می سوزاند و نابود می سازد.
جوّ حاکم اجازۀ رشد و نمو را از آنها می گیرد و رفاه زدگی بیمار گونۀ موجود و توهّم نیل به آسایش زندگی ، ناخواسته آنان را همرنگ دیگران
می سازد ، لذا ترجیح آنان ماندن در غربت و رها شدن از اسارت دنیوی وطن است ، هر چند که همۀ مهاجرت کنندگان به کشورهای خارجی ، لزوما فرار مغز محسوب نمی شوند ، چون بسیاری از این وادی به دورند و با آن بیگانه اند.
در یادداشتی نوشته بودم " عدم پاسخگویی به خواسته های معلمان برای آن است که او پرچم دار آگاهی و روشنگری جامعه نباشد . "
امروز جامعه از پرداختن به علم در هر حیطه ای و پرورش استعداد افراد بدون ایجاد محدودیت انتخابی برای آنان ، واهمه دارد. امروز تلاشی برای مسکوت نگه داشتن روشن اندیشی وجود دارد ، چون منافع گروه هایی سودجو به مخاطره می افتد. آگاهی و بازگشت به خویشتنِ خویش و رهایی از خودباختگی در هر عرصه ای یعنی پایان زندگی محدود افرادی که جز گِل آلود کردن فضای نفع گرایی ، هیچ بهره ای برای آنان ندارد. روشنفکری به منزلۀ سمپاشی افکار و اعمال پوسیدۀ گروه هایی است که چون زالو در پی خون آشامی هستند.
در جامعه ما بنیان های روشنگری و خردورزی ، نه تنها محکم نشده است که متأسفانه آرام آرام ، بنیان های روشنفکرمآبانۀ قبلی نیز به وادی فراموشی سپرده شده است ، ما بدون عبور از خیلی از آثار مدرنیسم و پس مدرنیسم ، اسیر تنها وادی معنوی یعنی دین شدیم ، اما چون در القای آثار و معانی آن به کودکان و نوجوانان از طریق دو نهاد خانواده و مدرسه و حتی رسانه ها ، کمتر موفق عمل کرده ایم ، لذا به قولی از آنجا رانده و در اینجا مانده شدیم و تنها جان پناه مجذوب و سرگرم کننده و یا اکسیر فراموشی آلام و دردها برای نوجوانان و جوانان و حتی میانسالان و گاه با شگفتی حتی برای کودکان ، فضای مجازی گردیده است. ما همانند بازی مارپلّه ، توسط برخی از نردبان های غیرمعقول چون فضای مجازی و دلال بازی و رانت خواری و کردانیسم و بیسوادی سفید و.....یک دفعه از جوّ محرومیت با بالا رفتن ، به عالَم برخورداری رسیده ایم !! بدون آن که ظرفیت و دانش قرار گرفتن در این موقعیت جدیدپر از رفاه و هیجان را داشته باشیم و یا برای به دست آوردن آن تاوانی چون اراده و پشتکار و همّت و تلاش ، پرداخته باشیم . ما فقط در این وادی ، خویشتنِ خویش را به هیجانِ دهشتناکِ تونلِ وحشتِ لونا پارکی سپرده ایم تا با قربانی کردن تمامی ارزش ها ، در خماری ره آورد عصر ارتباطات ، کِیف و حالی کنیم !
تمامی سرمایه های اندوخته شدۀ این جامعه که روزگاری با چنگ و دندانِ روشنفکرانی چون جلال آل احمد و شریعتی و شایگان و...... در برابر استبداد ، با خونِ دل و جان ، گردآوری شده بود با تسلیم ما در برابر ظواهر پوشالی تکنولوژی ، رشته رشته شده است.
یک نکته را هم نباید فراموش کنیم که در گذشته علیرغم حاکمیت استبداد ، روشنفکران در بین مردم پایگاه اجتماعی ممتازی داشتند و هوادار و رهروانی ، آنان را تعقیب می نمود. پس جامعه آنان را حمایت می کرد و بدانها ارزش و بهایی قائل می شد. اما امروز افراد خردمند روشن اندیش ، نه در بین رجل اجرایی و سیاسی چنین پایگاهی دارند و نه در بین مردم. چون ارزش ها و ابزارها و دل مشغولی های افراد و جامعه تغییر یافته است ، لذا بسیاری در خلوت خود و برای دل خود می اندیشند و می نویسند اما دل و دماغی برای به اشتراک گذاشتن آنها ندارند. آنان از سرخوردگی در این اجتماع واهمه دارند. در وافع زرگری باقی نمانده است تا قدر زر بداند.
امروز ما در تربیت بزرگان ادب و هنر و علم و .... ناتوانیم چون الفبای زندگی ما همانند مردان و زنان گذشته نیست ، چون ساز و کار تعلیم و تربیت کودکان در مدارس و نحوۀ جامعه پذیری آنان در خانواده به تأسی از جامعه ، دیگر آبدیده کردن استعدادها و توانایی های ذاتی و اکتسابی افراد نیست. امروز با قرار گرفتن در برخی از طبقات اجتماعی ، اقتصادی و شغلی ، شما اگر کُودن هم باشید ، توانمند می گردید ، نالایق هم باشید سردَمدار می گردید ، بیسواد هم باشید ، مسئول می گردید و.......
امروز ما از مجموع علوم روزگار خود فقط برای خدمت در منفعت طلبی بیشتر ، بهره مند می گردیم. امروز دیگر همۀ جمعیت کشور چون روزگار مردان و زنان برجستۀ قدیم ، در خدمت مردم و وطن نیستند ، آنان در بند جیب خود به نزدیکان خود رحم نمی کنند چه رسد به من و شما و یا عزت و اعتلای وطن! امروز این باور شدیدا تثبیت شده است که اگر تو نخوری دیگری خواهد خورد ، پس چرا خورنده من یکی نباشم ! غارت سرمایه و منابع ملی و طبیعی فقط زمانی در این سرزمین حلال و مباح است که به درجات شغلی ممتاز دست یازی ، پس این کمترین فرصت را به بیشترین بهره مندی مادی تبدیل ساز و گرنه بی نصیب خواهی ماند. این خوان گسترده دو سه روزی است باز است پس دَم غنیمت شمار و تا می توانی با ساز وکار دروغ و نیرنگ و حقّه ، بخور و بخور تا جانت برآید!
آیا چنین جامعه ای به روشنگر و روشنفکر ،جهت آگاهی بخشیدن به تودۀ مردم ، نیاز دارد ؟!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در گزارشهای مختلفی که دربارۀ وضعیت نظام بازنشستگی ایران طی سالهای اخیر تدوین شده، عموماً «سخاوتمندی» این نظام بهعنوان یکی از مهمترین دلایل وضعیت این صندوقها معرفی میشود. در طرحی که اخیراً در راستای اصلاح قانون تأمین اجتماعی در دستور کار مجلس قرار گرفته نیز «بخشندهبودن» نظام بازنشستگی بهعنوان یکی از دلایل اصلی وضعیت موجود صندوقها معرفی شده است.
منظور از این سخاوتمندی چیست و آیا واقعاً نظام بازنشستگی ایران، سخاوتمند است؟ این موضوع یادداشتی است که در روزنامه اعتماد، البته با تیتری متفاوت منتشر شده است.
براساس گزارشهای منتشرشده و گفتههای مدیران و کارشناسان این حوزه میتوان دریافت که سخاوتمندی بر دو شاخص دلالت دارد:
۱. پایینبودن سن بازنشستگی، و ۲. بالابودن نرخ جایگزینی (نسبت حقوق دورۀ بازنشستگی به حقوق دورۀ اشتغال). در کشورهای مورد مقایسه، نسبت حقوق بازنشستگی به خط معیشت بسیار مهمتر است، بدینمعنا که حقوق بازنشستگی در اکثر این کشورها بیش از خط معیشت است و فاصلۀ معناداری با میانگین درآمد خانوارها ندارد
سن بازنشستگی در ایران براساس قانون برای مردان ۶۰ و برای زنان ۵۵ سال است. بهدلیل انواعی از قوانین مربوط به بازنشستگی پیش از موعد، سن واقعی بازنشستگی در ایران کمتر از سن قانونی است. اما آیا این قوانین از سر سخاوتمندی دولتها به اجرا درآمده است؟
دولتهای مختلف غالباً از تصویب قوانین بازنشستگی پیش از موعد در کنار اهداف پنهان و بعضاً سیاسی، ۲ هدف روشن داشتهاند:
۱. کوچکسازی دولت، ۲. خروج زنان از بازار کار رسمی. برای مثال، یکی از وزرای پیشین آموزش و پرورش اظهار میکند که قانون بازنشستگی پیش از موعد برنامۀ کوچکسازی بدنۀ این وزارتخانه را چندین سال جلو انداخته است. یا در دورهای قانون بازنشستگی پیش از موعد صراحتاً در راستای حمایت از نهاد خانواده معرفی و اجرا میشود که نمونۀ نزدیک به ذهن آن در سال قبل در مجلس تکرار شد.
مسئلۀ دیگر دربارۀ سن بازنشستگی، مقایسۀ آن با کشورهای دیگر است. نکتهای که در این گزارشها وجود دارد این است که «سن واقعی» بازنشستگی در ایران را با «سن قانونی» بازنشستگی در سایر کشورها مقایسه میکنند، در حالی که در اکثر کشورها قوانینی برای بازنشستگی پیش از موعد (بعضاً تا ۵ سال پایینتر از سن قانونی) وجود دارد. لذا اگر سن قانونی ایران با سایر کشورها مقایسه شود، مشاهده میشود که فاصلۀ بین سن بازنشستگی و امید به زندگی (که بهعنوان مبنایی برای افزایش سن بازنشستگی معرفی میشود) کمتر از آن چیزی است که در گزارشها بر آن تأکید میشود و این فاصله از بسیاری از کشورهای مورد مقایسه پایینتر است.

نرخ جایگزینی (نسبت حقوق بازنشستگی به حقوق قبل از بازنشستگی) بهعنوان مهمترین معرّف سخاوتمندی نظام بازنشستگی ایران معرفی میشود. این شاخص در سال ۱۳۹۵ در سازمان تأمین اجتماعی حدود ۸۷ درصد و در صندوق بازنشستگی کشوری حدود ۹۲ درصد است که در مقایسه با میانگین اروپا (حدود ۷۶ درصد) نسبت بالاتری است، اما نکتهای که به آن توجه نمیشود این است که در کشورهای مورد مقایسه، نسبت حقوق بازنشستگی به خط معیشت بسیار مهمتر است، بدینمعنا که حقوق بازنشستگی در اکثر این کشورها بیش از خط معیشت است و فاصلۀ معناداری با میانگین درآمد خانوارها ندارد. این در حالی است که در ایران، برای مثال بیش از ۴۰ درصد بازنشستگان تأمین اجتماعی، حقوقی نزدیک به حداقل دستمزد دریافت میکنند. در سازمان تأمین اجتماعی مستمریهای بازنشستگی در سال ۱۳۹۵ تنها حدود ۷۶ درصد هزینۀ بازنشسته را تأمین میکند. این نسبت برای بازماندگان و ازکارافتادگان بهترتیب ۶۳ و ۴۳ درصد است.
نکتۀ مهمتری که در این رابطه بدان توجه نمیشود، کلیت نظام رفاهی یا حمایت اجتماعی در بسیاری از کشورهای مورد مقایسه است که کمبودهای بعضاً موجود نظام بازنشستگی را از طریق پرداخت مکملهای درآمدی، خدمات مراقبتی و اقداماتی از این دست جبران میکند و به همین دلیل است که سهمی از تولید ناخالص داخلی که صرف مستمری سالمندان و بازنشستگان میشود چندین برابر ایران است.

در ایران به غلط، نظام بازنشستگی نظامی خودبسنده تلقی میشود که باید پایداری خود را مادامالعمر حفظ کند، اما در هیچ کجای جهان و در هیچ گونهای از نظامهای رفاهی چنین قاعدهای وجود ندارد، بلکه نظام بازنشستگی بهطور جدی از محل منابع عمومی حمایت میشود. شاید پرسش جدیتری که در این حوزه پیش روی سیاستگذاران حوزۀ رفاه قرار دارد این است که سایر گروههای اجتماعی اعم از شاغلان غیررسمی، شاغلان بدون بیمۀ اجتماعی، سالمندان بیبهره از مستمریهای بیمهای چه سهمی از منابع این حوزه دارند؟
این پرسش، اساساً راهکارهای کلانتری را فراتر از اصلاحات پارامتری و سیستمی در حوزۀ بازنشستگی میطلبد.
شبکه جامعهشناسی علامه
سید محمد بطحایی وزیر آموزش و پرورش مورخ ۹۷/۱۲/۱۴ در جمع خبرنگاران در یزد گفت: پیگیری های لازم برای پرداخت ۷۱۰ میلیارد تومان از معوقات فرهنگیان در حال انجام است و دستور تخصیص آن نیز ۲ هفته قبل به خزانه رفته و قول مساعد برای پرداخت تا پایان سال داده شده است.

پی نوشت:
حمید قاسمی
گرچه لقمان را حکمت آموختن شرط ادب نیست اما در کتاب "حبیب السّیر" مسطور است که «سلطان حسین بایقرا» که پادشاه خراسان و زابلستان بود ، امیرحسین ابیوردی را به «ایلچیگری» نزد «سلطان یعقوب میرزا» پادشاه آذربایجان و عراق فرستاد و امر کرد از کتابخانه خاصّه، کتب نفیس من جمله "کلّیات جامی" را که آن وقت، تازه و بسیار مطلوب و در نظرها مرغوب بود را به همراه هدایای بیشمار همراه او نمایند.
در وقتی که ملاعبدالکریم کتابدار کتابها را به او تسلیم مینمود سهواً "فتوحات مکّی" را که در حجم و جلد به کلّیات مذکور مشابهت داشت به امیر داد و امیر آن کتاب را احتیاط نکرده مضبوط نمود و روانه شد.
چون به تبریز رسیده و به حضور سلطان رفت، سلطان تفقّد بسیار به او فرمود، از رنج راه پرسید و گفت: در این مسافتِ بعیده،از طول مسافت ملول گشته خواهی بود.امیرحسین چون اشتیاق سلطان یعقوب را به "کلّیات جامی" شنیده بود جواب داد: که بنده را در راه، مصاحبی بود که در هر منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت ملالت پیرامون خاطرم نمیگذشت.
سلطان از حقیقت استفسار نمود، جناب امیر گفت که: کلّیات جامی که حضرت سلطان هدیه به جهت سرکار پادشاه فرستاد چون اندک ملالتی رخ مینمود به مطالعه آن مشغول بودم.
سلطان از وفور اشتیاق فرمود: بگو بروند و کلّیات را بیاورند.امیر حسین کسی را فرستاد آن مجلد را آوردند.چون گشودند معلوم شد که "فتوحات مکّی" است نه "کلّیات جامی" و در عَرض راه مطلقاً مطالعه کلّیات جامی اتفاق نیفتاده و به این سبب امیر، منفعل و شرمسار از درجه اعتبار افتاد.
شایسته است که در انجام هرکاری نهایت درجه غایت را داشته و اگر حق آن را نمیتوانیم انجام دهیم، لااقل از آنچه در توان داریم «مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ» کوتاهی نکرده و بدانیم که صداقت اشرف صفات نفسانیّه و رئیس اخلاق ملکیّه است.
کانال مکاتبات رسمی آموزشدهندگان کشور

بخشی از کارنامه ى عملىِ « سیدمحمد بطحایی » وزیر آموزش و پرورش در مورد "معلمان منتقد" را مى خوانيم كه متاسفانه در عالَم نظر، هم، بر اين موارد ، خود و دستگاه مربوطه اش ديده پوشيدند و سكوت، اختيار كردند:
* دروزارت بطحایی، مدیر آموزش و پرورش بناب از معلمان شکایت کرد .
* مدیر کل آموزش و پرورش استان آذربایجان شرقی از معلمان منتقد شکایت کرد .
* مدیر کل آموزش و پرورش استان خوزستان از سایت عصر خبر شکایت کرد .
* مدیر کل آموزش و پرورش قم هم در ردیف شکات قرار گرفته است .
....
آنچه آمد؛ يكى از پرشمار جور و جفا و تلخى و تنگناهايى است كه بر سر اصحاب رسانه و ارباب معرفت در اين ديار ، مى رود.
دوست دلير و دل آگاهمان جناب پورسليمان عزيز نيز به عنوان مدير سايت "صداى معلم" در همين ايام، چنين اخطارها و احضارهايى از جانب همان دستگاه دريافت داشته...و درشگفتم كه چگونه دولتى كه داعيه ى ديندارى و دادْورىِ على گونه و پيامبرپسند دارد؛ نقد و نصيحت شهروندانش را برنمى تابد.شهروندانى كه عقلاً و اخلاقاً ولىّ نعمت اصلىِ ايشانند..
افلاطون ، درمنظر سیاسی خود ، مخالف با نظریه ی حکومت مردم بر مردم یعنی همان دموکراسی معروف بود. و آن را بدترین نوع حکومت درمیان حکومتهای باقانون می دانست. و تنها از آن رو نیکویش می شمرد که در او، قانون، حاکم است در حالی که در انواع حکومت های جبارانه-مستبدانه-خودکامه-دیکتاتوری، اساسا این بی قانونی ست که حکمران و فرمانرواست.
داستان، اين است که در هر جامعه ای اگر راه رشد و پرسه ی پرسشگری و امکان آزادی و مجال بالیدن باز نباشد؛ نباید چندان چشم توقع به ارتقا و اعتلای شهر و شهروندان آن داشت.
آزادی مسئولانه ، اساس مديريت عالمانه و عادلانه ی امروزیان را تشکیل می دهد.

یعنی آزادی از سویی برای تعالی شهروندان لازم است و از دیگر سو مسئولیت-پاسخگویی در جهت تقید ایشان و جلوگیری از هرنوع تفرعن و خودکامگی فردی ، ضرورت ناگزیر اخلاق انسانی جهان جدید است.
در كتاب ديني-آسمانی مان قرآن ، پیامبرخدا که برگزیده ترین و پسندیده ترین افراد بشر در نزد و نظر خداوند است، هیچ گاه تمام ریز و درشت زمام امور مسلمانان به دست ایشان سپرده نشده؛ بلکه با خطابات و عتاباتی از این قبیل که (تو وکیل و نگهبان و نماینده ی حقوق مسلمانان نیستی) ؛ (تو حق سیطره و سلطه بر ایشان نداری) ؛ (جز خدا هرکسی پاسخگوی اعمال خویشتن است) ؛ (درکاری چنان با دیگران مشورت کن) ؛ (آنچه بدان علم نداری؛ پیروی مکن) حد و حق رذیلت بزرگ "استبدادمزاجی و خودکامگی آدمیان" را بر جای خویش گزارده است. بسا اشارات دیگر قران به رعونت ِفرعون و طغیانِ شیطان و نخوتِ نمرود و سرکشىِ قوم لوط و هود و امثالهم همه به یک نکته ی مشترک ارجاع دارد و آن عبارت است از : براى تعالى مدني و ترقي مدرن شهروندان (خاصه اهل فرهنگ) از يكسو مى بايد تبختر و تكبر خودكامگان ، شكسته و كنار گذاشته شود و ازسوى ديگر آزادى، چشم و چراغِ باز و روشنِ هر ديده و دانش و داورى اى قرار گيرد
" تحذیرِ یكّه تازی و خودکامگی"
از آیات الهی هم اگر پایه و پله ای پایین تر بیاییم؛ سنت و سلوک نبوی و علوی نیز مشحون از ارشادات ایشان در این ابواب است. از پیامبر پسندیده ی خداوند، تعبیری عمیق نقل است که :
" هر ملک و ملتی اگر با کفر برقرار باشد؛ با ستم ، باقی نمی تواند ماند "
و مولاعلی بن ابیطالب را خطبه ها و نکته ها و نامه های بسیاری است که هر یک ، به تنهایی کفاف می دهد تا در "مذمت تبختر و تکبر" از سویی, و "تکریم عدل و عدالت" , و "تجلیل از خرد جمعی" ، مرامنامه ای مدون و مبرهن به دست داد.
بارى!
آزادى بيان ، و ابراز عقيده ، و تشكيل و برگزارى اجتماعات، و احقاق و استيفاى حقوق حياتى آدميان، از هر منظر دينى-عقلى دادورزانه[=اخلاقى/عادلانه] مستحسن و بلكه مسلّم شناخته شده است .
اين همه را وقتى علاوه بر نكته ي اصلى بعدى مي كنيم كه :
اخطار و تهديد و تحديدِ روزنامه نگاران و فعالان صنفى و نويسندگان و رسانه هاي"فرهنگيان" از سوى مديران و مسئولين رده ى اول سازمان آموزش و پرورش ، غيرقابل قبولتر و هضم ناپذيرتر از هر تحديدى و هر سازمانى است.چه، اگر كار هر معلم و مربى اى ، تعليم علم و هنر و فن و كسب همه ى حظ ها و حق هاى حياتى است؛
وزارت مربوطه از قضا مى بايد كه مجال و محل بيشترى براى جولان و تجلى همكاران توانا و كوشا و دلير خود بدهد.اگر كار هر مربى و معلمى، نماياندن ِ راه هاىِ رهايي از تيرگى و روى آوردن به روشنى و رستگارى است؛ باز مى بايد كه شرايط شكوفانيدن ايشان و شكوفايى متعلمين شان را بيش و به فراهم آوَرَد. و اگر كار هر مربى و معلمى، بر مدار اخلاق و عدل باشد؛ بنابراين كمترين دانايي، وقوف به اين دو نكته است كه:
١- اساس كار آموزش، دفع ظلم بيرونى/آفاقى است و ٢-اساس كار پرورش، رفع ظلمت درونى/اَنْفُسى
درنتيجه مى بايد كه دستهاى ايشان را بازتر و آزادتر بگذارند .
به هرحال ، درد و درس ِ هرباره گفتنى و شنيدنى و [به اميد خدا] درس آموختنى، اين است كه:

2- براى تعالى مدني و ترقي مدرن شهروندان (خاصه اهل فرهنگ) از يكسو مى بايد تبختر و تكبر خودكامگان ، شكسته و كنار گذاشته شود و ازسوى ديگر آزادى، چشم و چراغِ باز و روشنِ هر ديده و دانش و داورى اى قرار گيرد.به عبارتى يكى به منزله ى سلوك ستمكارانه، پس زده شود و ديگرى به مثابه ى آيين عادلانه،پاس داشته شود.
نه اينكه، ماجرا درست، برعكس اين كمترين آموخته هاى علم اخلاق و تدبير باشد- كه تا اينجا آمد- رگِ روشن و حياتى ِ رسانه ها ،آزادى است. و آزادى در گرو رفت و آمدِ اطلاعات است ، و نقّادى و نظرورزىِ بى روى و ريا و راست و درستِ وقايع بيرونى ، و تحليلِ بى ترس و طمعِ مسائل ِ مبتلابه ، و تعليم و تحقيق ِ بى مرز و منعِ حقايق و علوم و معارف...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
گزارش تریبون سکوت چندی پیش در صدای معلم منتشر شد . ( این جا ).
یکی از همکاران مطلبی در مورد آن نگاشته است .
داریوش شایگان هم رفت! یکی از آخرین چهره های روشنفکری این دیار درست در زمانی رخ در نقاب خاک کشید که ایران دورانی از سترونی اندیشه ها و انحطاط فرهنگی را از سر می گذراند.
با درگذشت روشنفکرانی همچون آل احمد و شریعتی، به حاشیه رفتن سروش و مجتهد شبستری و اینک هم درگذشت داریوش شایگان به نظر می رسد که ما به طور جدی با فقدان روشنفکران برجسته مواجه شده ایم. ولی به راستی چرا با این احساس مواجهیم که جامعه ایران توانایی پرورش بزرگانی از این جمله را از دست داده است؟
نقش حکومت دینی در محدود شدن امکان شکل گیری دیالوگ میان دین و جامعه:
روشنفکران از آنجا که بر مرز میان سنت و تجدد حرکت می کنند نیازمند آن هستند که نگاهی منتقدانه به سنت داشته باشند. برای تحقق چنین نگرشی روشنفکران به شکل گیری یک گفت و گوی انتقادی با مهمترین منبع سنت یعنی دین سخت نیازمندند. در همه سال های پیش از انقلاب روشنفکران دینی و سکولار از این بخت برخوردار بودند که با سنت دینی وارد یک دیالوگ انتقادی و سازنده شوند. نتیجه هم سودمندی همزمان برای دین و جریان روشنفکری بود. حال آنکه با تبدیل دین از منبع معرفت به منبع قدرت در سال های پس از انقلاب، امکان شکل گیری این گفت و گوی ارزشمند میان سنت و مدرنیته از میان رفت. حاصل اما افول همزمان جریان روشنفکری و دینداری بود!
کالایی شدن دانش، ارزش فرهیختگی را به محاق برده است:
در سال های اخیر عطش جامعه برای مدرک گرایی آموزش عالی کشور را دچار بحران ساخته است؛ گسترش پذیرش دانشجوی دکتری، تنزل کیفیت آموزش، افزایش تقلب های علمی و ...هم از راه های پاسخ دانشگاه به یک جامعه بیمار بوده اند! در چنین جامعه ای اگر شما دارای مدرک دکتری نباشید گوش شنوایی برای حرف های تان نخواهید یافت. از همین رو است که فرهیختگی و روشنفکری به محاق رفته و دانش بیش از پیش کالایی شده است! در حقیقت بخش عمده ای از بحران مخاطب در میان روشنفکران به دلیل سطحی شدن دانش و دور افتادن دانشگاه ها از رسالت حقیقت جویی خود می باشد. حاصل اما پرورش یافتن دانشمندانی به وسعت یک اقیانوس و عمق یک بند انگشت بوده است!

سیاست زدگی، روشنفکران را در دامگه سیاست اسیر ساخته است:
جهان سوم قتلگاه روشنفکران است! نگاهی به سال های پیش و پس از انقلاب نشان می دهد که چگونه نسلی از روشنفکران از آل احمد و شریعتی گرفته تا مطهری و بهشتی قربانی سیاست شده اند. خسارتی عظیم برای کشوری که هنوز نتوانسته به تلفیق کارآمدی میان سنت و مدرنیته دست یابد! در سال های بعد هم بخش دیگری از روشنفکران در دامگه سیاست افتادند و به جای آنکه جامعه، پویایی سیاست را از آموزه های ایشان نتیجه بگیرند خود به هیات کنش گران سیاسی درآمده و بر محدودیت های خویش از سوی نظام سیاسی افزودند. نتیجه اما پرهزینه شدن کار روشنفکری و مهاجرت ناگزیر روشنفکران به خارج از کشور و کاهش معنادار میزان تاثیرگذاری بر جامعه بوده است!

فضای مجازی نسلی از شبه روشنفکران را پدید آورده است:
برای جامعه ای که هنوز بنیان های روشنگری و خردورزی در آن مستحکم نشده است شبکه های اجتماعی به آفتی آشکار تبدیل شده اند! آمیزه ای از راست و دروغ، خردورزی و خرافه گرایی، مدرن و پست مدرن و ... دست به دست هم داده اند تا با ملغمه شگفتی از اباطیل در قالب نظریه پردازی مواجه باشیم. با چنین امکان گسترده ای از مخاطب یابی، روشنفکری نه تنها دیگر مستلزم از سرگذراندن چالش های فکری نبوده بلکه می تواند با مقادیری از آسمان ریسمان بافی هم به راحتی حاصل شود. فضایی که در آن سلبریتی ها جای روشنفکران را گرفته و جامعه را هر چه بیشتر با توهم دانایی مواجه می سازند!
کانال مهران صولتی