گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر آمد ( این جا ) نشست رسانه ای رئیس سازمان نهضت سوادآموزی به مناسبت هفته نهضت سوادآموزی در محل سالن اجتماعات این سازمان برگزار شد .
نخستین رسانه که برای " طرح پرسش " ثبت نام کرده بود « صدای معلم » بود .
« علی پورسلیمان » در آغاز ضمن اشاره به برخوردهای موهن صورت گرفته نسبت به این رسانه در تاریخ دوشنبه 26 آذرماه که در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی رخ داد از سکوت و انفعال وزیر آموزش و پرورش در مورد مدیران زیرمجموعه خویش انتقاد کرده و از بطحایی به صراحت خواست تا تکلیف و جایگاه رسانه ها را در این مجموعه مشخص کند .
مدیر صدای معلم از وزیر آموزش و پرورش خواست تا به جای شوآف های رسانه ای کاری کند تا خبرنگاران و رسانه های به ویژه مستقل بتوانند آزادانه و به راحتی به رسالت های رسانه ای و حرفه ای خویش عمل کنند .
پورسلیمان ضمن انتقاد از بی نظمی و تاخیر در این نشست رسانه ای خطاب به رئیس سازمان نهضت سوادآموزی گفت :
نشست حدود ساعت 20 / 10 شروع گردید . حدود 5 دقیقه مراسم آغازین بود و شما هم 34 دقیقه سخنرانی کردید .
در این نشست ها مسئولان به جای صحبت باید پاسخ گوی عملکرد خویش و مدیریت زیرمجموعه خویش باشند .
مشروح پرسش و پاسخ صدای معلم و رئیس سازمان نهضت سوادآموزی تقدیم شما می گردد .
گروه اخبار/
معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی در گردهمایی مشترک اعضای شورای معاونان و مدیران کل آموزش و پرورش استان های کشور مطرح کرد: طرح معلم تمام وقت به امضای رییس جمهور رسیده است و به آموزش و پرورش ابلاغ شده است.
گروه رسانه/
چندی پیش « صدای معلم » مطلبی را با عنوان :
" نامه ی فرهنگیان بناب به صدای معلم "
اعتراض فرهنگیان شهرستان بناب نسبت به دخالت افراد و نهادهای غیرمسئول و غیرپاسخ گو : آقای پاشایی ! انفعال تا چه حد ؟! ( این جا )
منتشر کرد .
انتشار این نامه موجب شد تا اداره آموزش و پرورش بناب علیه تعدادی از " معلمان " شکایت کند .
همچنین مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی نیز علیه « حسن فیضی » اقامه دعوا نمود . ( این جا )
در ابلاغیه ؛ « مهدی بهرامی اقدم » روحانی و موسس مدرسه قرآن و عترت بناب از مدیر صدای معلم به اتهام " نشر اکاذیب در فضای مجازی " شکایت کرده است .
به « علی پورسلیمان » ابلاغ شده است تا برای دفاع از اتهام انتسابی در شعبه چهارم بازپرسی دادسرای ناحیه 31 ( جرایم رایانه ای و فن آوری اطلاعات ) تهران حاضر شود .
« صدای معلم » پیش تر و در دفعات متعدد نسبت به ادامه چنین روندی در برخورد با معلمان منتقد به « سیدمحمد بطحایی » وزیر آموزش و پرورش هشدار داده بود .
بخشی از کارنامه « سید محمد بطحایی » وزیر آموزش و پرورش در مورد " معلمان منتقد " :
در وزارت بطحایی مدیر آموزش و پرورش بناب از معلمان شکایت کرد .
در وزارت بطحایی مدیر کل آموزش و پرورش استان آذربایجان شرقی از معلمان منتقد شکایت کرد .
در وزارت بطحایی مدیر کل آموزش و پرورش استان خوزستان از سایت عصر خبر شکایت کرد . ( این جا )
مدیر کل آموزش و پرورش قم هم در ردیف شکات قرار گرفته است .
اخیرا هم مدیر کل آموزش و پرورش استان البرز به صف شکایت کنندگان پیوسته است .
یکی از نکات قابل توجه ، قابل تامل و البته قابل تحسین در وزارت فانی و دانش آشتیانی سعه صدر بالا و تحمل مخالفان و منتقدان نسبت به سیاست ها و عملکردهای وزارت آموزش و پرورش بود .
اما گویی « سید محمد بطحایی » دارد در این زمینه رکورد می زند .
شاید بتوان پایه گذار چنین فضایی را در وزارت یک ساله بطحایی ، « علی اللهیار ترکمن » دانست .... ( این جا )
پایان گزارش/
فضيلت مدارا به معناي بردباري يا شكيبايي (نه به معناي حلم، كه از آن گاه به صبر تعبير ميشود).
مدارا يعني قدرت سازگار شدن با امور به جاي ستيز كردن با آنها. گاه از مدارا به تساهل يا تسامح تعبير ميكنند، همان كه در زبانهاي اروپايي toleration يا tolerance ميگويند. من شخصاً تعبير تساهل يا تسامح را نميپسندم و به نظرم تعبير مدارا يا رواداري را بايد به كار برد.
مدارا يعني احساس عاطفي خاصي به ديگرباشي، ديگرانديشي و ديگرزيستي داشتن؛ همة انسانها مثل هم نيستند، نميانديشند و نميزيند، پس در قياس باهم ديگرياند. نحوة عقايد، احساسات و عواطف و هيجانات، خواستهها، گفتار و كردار هركس با ديگري متفاوت است، هرچند به ميزان متفاوت از اين يا آن، اما خود اين حالت هركس را موجودي متغاير و، بالاتر، متضاد با ديگري ميكند؛ حال هركس به نحوة بودن خود دلبستگي دارد، اما اگر به نحوة بودن ديگري هم دلبستگي داشته باشد داراي فضيلت مدارا خواهد بود. منظور من از «احساس عاطفي خاص» همين است؛ اگر كسي دقيقاً همان احساسي را كه نسبت به بودن خود داشت به ديگري هم داشت كمال مطلوب است، والا هرچه به آن نزديكتر شود بهتر است، لااقل بيش از پنجاه درصد، تا به آن تعلق خاطر مثبت اطلاق شود.
فضيلت مدارا حالت درونياي است كه خود باعث يك سلسله كارهاي خاصي نسبت به ديگري ميشود كه از نظر اخلاقي درستاند، از جمله مهمترين آنها اين است كه هركس با ديگري وارد گفتوگو ميشود؛ هر گفتوگوي ديگري كه ناشي از مدارا نباشد به معناي دقيق گفتوگو نيست، جر و بحث است. مدارا را با يك سلسله امور ديگر هم نبايد خلط كرد، كه خواهم گفت.
خاستگاه مدارا
1. گاه انسان تحمل نحوة زيست ديگري را ميكند چون ناچار است، يعني شديداً خواستار آن است كه ديگري نحوة زيستش را مثل او كند اما، به تعبير عاميانه، زورش نميرسد، آنگاه به نظر ميآيد كه دارد مدارا ميكند. اين خاستگاه مدارا به معنايي كه در اخلاق فضيلت به حساب ميآيد نيست؛ مدارا در اخلاق غير از مدارا در امور سياسي و اجتماعي است.
2. خاستگاه دومي هم هست و آن اينكه انسان با ديگري مدارا ميكند چون عقيده دارد كه مردم با ملايمت بيشتر سر به راه حق ميآورند تا با ناملايمي و خشونت مثل رفتار پدر و مادر با فرزند. اين حالت هم نوعي مصلحتانديشي است و در آن نوعي انانيت نهفته است.
3. خاستگاه سوم اين است كه شخص ميانديشد كه اگر اجازه دهد همة نحوههاي زيست در جامعه حضور داشته باشند و هركس متاع خود را عرضه كند آنگاه ارزش متاع او بيشتر معلوم ميشود، چون معتقد است آنقدر حقانيت متاع او واضح است كه اگر ديگران وارد رقابت با او شوند بالمآل متاع اوست كه مطلوبيت خواهد داشت. در اينجا هم نوعي انانيت نهفته است.
4. خاستگاه چهارم ناشي از يك ديد انسانشناختي است و آن اينكه شخص معتقد است كه نظام عالم انساني نظام آزمون و خطاست و هيچگاه نميتوان حقي را در اختيار كسي نهاد و حتي اگر هم بشود آن كس قدر آن را نخواهد دانست و بنابراين مطلوب هم نيست، بلكه طرف آنقدر بايد آزمون و خطا كند و مدام به زمين خورد و برخيزد تا آهستهآهسته به حقيقت پيببرد. عالم انساني عالمي نيست كه در آن حقايق به رايگان عرضه شوند، چون اولاً ممكن نيست، چراكه فهم حقيقت به سلسله مقدماتي نياز دارد كه بدون آنها اصلاً حاصل نميشود و مقدمات فهم حقيقت را آزمون و خطاهاي مكرر و فراز و نشيبهاي زندگي فراهم ميآورند، ثانياً مطلوب هم نيست، چون قدرش دانسته نميشود.
5. تا الآن همة اين ديدگاهها در يك چيز مشترك بودند و آن اينكه كسي كه مدارا ميكرد، با مراتب مختلف، حقانيتي براي نحوة زيست خود قائل بود و به انگيزههاي مختلف براي نحوة زيستهاي ناحق مجال بروز و ظهور ميداد، اما خاستگاه پنجم در اينجاست كه شخص ميگويد امكان دارد كه نحوة زيست بهتري از آنچه او اختيار كرده است وجود داشته باشد و براي اينكه بداند كه كدام نحوة زيست بهتر است اجازه ميدهد نحوة زيستهاي ديگر هم وجود داشته باشند. در اينجا فرد خودش را ميآزمايد و در معرض نحوة زيستهاي ديگر قرار ميدهد تا مبادا وقتي بفهمد كه نحوة زيست او بهترين نحوة زيست نبوده است كه ديگر دير شده باشد.
6. خاستگاه ششم كه برخاسته از نوعي طنز منفي يا نوعي سياهبيني و ميتوان گفت نوعي نيهيليسم نسبت به زندگي است در اين عقيده نهفته است كه اصلاً بشر آن قدر و قيمت را ندارد كه بخواهد به طرز فكر و مرام و مشرب خود بچسبد؛ مگر نحوة زيست خودش چه ارزشي دارد، نحوة زيست ديگران هم چه ارزشي دارد كه بخواهد مانع آنها شود.اين خاستگاه، بر خلاف خاستگاههاي ديگر كه براي زيست اهميت قائل بودند و بر اساس آن به ميزان و انگيزههاي مختلف مدارا نشان ميدادند، اساساً اهميتي براي زيست قائل نيست.
به قول حافظ:
سودائيان عالم پندار را بگو سرمايه كم كنيد كه سود و زيان يكي است
7. خاستگاه هفتم ديدگاهي است كه از آن به پلوراليسم تعبير ميكنند. اين ديدگاه ديدگاهي معرفتشناختي است و واقعاً نه نسبيانگار است و نه به طريق اولي پوچانگار. بنابر اين ديدگاه، واقعاً ممكن است نحوة زيستي بهتر از بقيه باشد و حقيقي هم باشد، اما، به يكي از دو روايتي كه خواهم گفت، چارهاي جز اين نيست كه همة نحوة زيستها را تحمل كنيم؛ يكي به اين روايت كه جهان هستي ذاتاً چنان است كه تحمل تفسيرهاي متعدد را دارد و با بيش از يك تفسير سازگار است؛ اگر طوري تفسير كنيد همه چيز به سود آن تفسير تمام خواهد شد و اگر طور ديگري تفسير كنيد همه چيز به سود اين تفسير تمام خواهد شد. (اگر مناظرة خيلي معروف ميان سه فيلسوف در دهة هفتاد را ديده باشيد، يعني مناظرة ميان آنتوني فلو، هِر و بازيل ميچل، كه يكي خداگرا و ديگري نافي وجود خدا و سومي لاادري بود، ميبينيد كه سخنان هر كس را كه ميخوانيد انگار حق با اوست و هرچه هر كس ديگر به رخ ميكشد را ديگري ميتواند به سود خود تفسير كند )
جهان واقعاً يك آزمونپذيري قاطع ندارد كه خود را عريان نشان دهد؛ بگذريم از اينكه اين روايت آنقدر گسترش يافت كه كسي مثل موريس كتابي نوشت با عنوان فراسوي تناقض در رد محال بودن ارتفاع و اجتماع نقيضين (به فارسي هم ترجمه شد)، همچنين كلاين، رياضيدان آمريكايي، كتابي نوشت با عنوان Uncertainty of Mathematics و، عليرغم همة ادعاهايي كه ميگويند فقط در رياضيات قطعيت وجود دارد، در اين كتاب مفصل ادعا كرد كه در رياضيات هم قطعيت وجود ندارد. مدارا يعني احساس عاطفي خاصي به ديگرباشي، ديگرانديشي و ديگرزيستي داشتن؛ همة انسانها مثل هم نيستند، نميانديشند و نميزيند، پس در قياس باهم ديگرياند.
روايت دوم پلوراليسم به اين نتيجه ميرسد كه در عالم ابهام ذاتي وجود ندارد كه قابل تفسيرهاي متعدد باشد، بلكه يك تفسير بيشتر برنميدارد، ولي هر جزء اين تفسيز نزد كسي است، بنابراين چارهاي جز نوعي تشريك مساعي نيست. به تعبير ديگر، جهاننگرياي هست كه چهبسا يگانه نگرش مطابق با واقع باشد، اما اين جهاننگري نزد يك نفر نيست و مثل آينة منكسري است كه هر تكهاش نزد كسي هست و اگر به همه مجال بروز و ظهور دهيم روزي به كل آن خواهيم رسيد؛ ممكن است نكتهاي را كسي درست فهميده باشد و نكتة ديگري را شخص دوم و نكتة ديگر را شخص ثالث و اگر مانع ديدگاههاي ديگر شويم از يكي از اينها محروم خواهيم شد و دچار ترجيح بلامرجح ميشويم.
8. خاستگاه هشتم سرشت و سرنوشت مشترك انسانهاست كه آنها را به مدارا ميخواند. اين سرشت و سرنوشت مشترك به سه صورت تصوير شده است: يكي اينكه انسانها از اين لحاظ مشتركاند كه همه بهيكسان در معرض خطا و صواباند و بنابراين هيچ كس بر ديگري ترجيح ندارد. يعني ساختار ذهني انسان چنان است كه هم مستعد اين است كه خطا نكند و مستعد اين است كه خطا كند.پس چون چنين است، حقانيت و بطلان افكار همه به يك اندازه است. بنابر اين ديدگاه، اولاً عقل امري كاملاً فطري است و نه اكتسابي و در آغاز به همه بهيكسان داده شده است (اين سخن به نظرم قابل دفاع نيست، اما به هر حال كساني به آن معتقدند)، بنابراين، گويي جبري ذهني بر اذهان انسانها حاكم است. ثانياً جبر وجودي نيز بر انسانها حاكم است، چراكه بر اساس آن همه در نحوة زيستشان بهيكسان مجبورند و سناريست عالم به هر كس نقشي را داده است و به همين دليل بايد نحوة زيستهاي گوناگون را تحمل كرد. ثالثاً جبر موقعيت نيز بر انسان حاكم است، چراكه، بر اساس اين ديدگاه، سرشت و سرنوشت همة انسانها به این لحاظ نيز مشترك است كه هر كس در صحنة زندگي با قسمتي از زندگي مواجه شده است و نحوة زيست متناسب با آن يافته است، مثل پازلي كه هركس را در قطعهاي محدود كرده باشند و هركس كل پازل را بزرگشدة قطعة خود بداند.
9. نهمين خاستگاه مدارا در اين اعتقاد است كه انسان تا وقتي با دو نحوة زيست متفاوت «از نظر اخلاقي» مواجه نباشد نبايد احساسات و عواطف و هيجانات متفاوتي نسبت به آنها نشان دهد. مثلاً وقتي با از سويي با نحوة زيست كسي مثل مادر ترزا روبهروست كه اخلاقي زندگي ميكند و از سوي ديگر با نحوة زيست كسي مثل استالين كه ضداخلاقي زندگي ميكند، در اينجا انسان حق دارد كه احساسات و عواطف و هيجانات متفاوت داشته باشد و نحوة زيست يكي را بپسندد و سعي كند تا آنجا كه ميتواند آن را در نحوة زيست خود غالب كند و نحوة زيست ديگري را ناپسند دارد و تا آنجا كه ميتواند اجازه ندهد كه بر نحوة زيست خودش غالب شود؛ چون اين نحوههاي زيست «به لحاظ اخلاقي» ذيربطاند. در اينجا مدارا فضيلت شكيبايي با هر نحوة زيست مگر نحوة زيست اخلاقستيزانه است.
مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق،جلسه 53،موسسه پرسش
دکتر محمود مهرمحمدی در مناظره ای با حجت الاسلام ذوعلم صحبت های مهمی را در باب مسائل آموزش و پرورش بیان کرده است، این یادداشت نقدی بر گفته های او درباره رقابت، عدالت آموزشی و افزایش بهره وری در آموزش و پرورش است.
آن عمارت نیست ویران کرده اند!
دکتر "محمود مهرمحمدی" هنگامی که بر مسند ریاست دانشگاه فرهنگیان نشسته بود اعتقاد داشت، دانشگاه فرهنگیان ابتدا باید به رشد ابعاد کیفی خود بپردازد و سپس در بعد کمی به توسعه و رشد خود فکر کند، برای همین استدلال نیز در دوره ریاست ایشان، ورودی دانشگاه فرهنگیان به شدت کاهش پیدا کرد و عده ی زیادی معتقد بودند این روند عملا حکم به نابودی دانشگاه فرهنگیان می دهد .
ایده ی مهرمحمدی تفکری بود که ریاست بعدیِ دانشگاه ،"حسین خنیفر"، به کلی با آن مخالف است. برخلاف مهرمحمدی او معتقد است که توسعه در بعد کیفی باید توامان با بعد کمی صورت پذیرد. تکلیف خانواده هایی با درآمد اندک چه می شود؟ در این روند فرزندان این خانواده ها باید به مدارسی سطح پایین بروند و در آینده نیز به تحصیلات عالی و موقعیت های شغلی دسترسی کمتری داشته باشند.مگر برنامه درباره عدالت آموزشی نبود؟
اما مهرمحمدی تقریبا یک سال پس از اتمام ریاستش بر دانشگاه فرهنگیان در مناظره ای در شبکه چهارم سیما مقابل "حجت الاسلام ذوعلم" قرار می گیرد، مناظره قرار است درباره عدالت آموزشی باشد .
او می گوید باید شرایط موجود را پذیرفت و در همین شرایط به دنبال تحول کیفی باشیم چرا که توقع دو برابر شدن بودجه و افزایش منابع مالی آموزش و پرورش امری محال است و نباید دائم نوای "هل من مزید" سر داد. سپس از ایده ی خود رونمایی می کند، می گوید:
(( رقابت باید شرط بقای مدرسه در صحنه تعلیم و تربیت شود، مدرسه را باید از تنفس مصنوعی بودجه دولتی خلاص کنیم. نه این که بودجه دولتی نباشد بلکه مدرسه باید این پول را بر اساس شایستگی هایش از دست والدین بگیرد. والدین ما باید عاملیت تربیتی داشته باشند. از طرفی به دهکهای اقتصادی پایینتر باید سرانه بیشتری تعلق بگیرد. بحث من بازار آزاد و خصوصی سازی نیست. در ذیل مانیفست آموزش و پرورش میتوانیم مدارس متنوعی داشته باشیم. عرض من این است که مدارس در مدیریت آموزش و پرورش باید با هم رقابت کنند نه رقابت بچهها با هم. این الگو میگوید مدارس فقط در سایه رقابت و انگاره حذف از صحنه به این معنی که اگر نتوانند کیفیت لازم را فراهم کنند تعطیل خواهند شد، برای ارائه کیفیت مطلوب خود را به آب و آتش میزنند. مدارس تا نان بازوی شان را نخورند به طور طبیعی جهش نخواهند داشت. رقابت را شرط پایداری کیفیت میدانم. البته دولت هم باید منابع را بیشتر کند و توزیع عادلانه به همراه نظارت دولت باید وجود داشته باشد. اما دولت باید در امر مدرسه داری نقش خود را کمتر کند.))
صحبت های مهرمحمدی عجیب و مبهم است اما در ذیل چند نکته درباره گفته های او می آید:
الف) اینکه مدارس به عنوان ارائه دهنده خدمات آموزشی باید با هم رقابت کنند و اولیا نیز درپی این برآیند که خود تشخیص دهند که کدام مدرسه خدمات بهتری ارائه می دهد و سپس به آن پول دهند، به نظر می آید همان نگاه کردن به آموزش و پرورش به عنوان یک بازار است ؛ در اینجا مدارسی که از نظر مشتری یا همان اولیا در سطح خوبی نیستند حذف خواهند شد، مهرمحمدی از رقابت، پول و حذف می گوید اما می گوید منظور من بازار آزاد نیست، این روند نامش اگر بازار آزاد نیست پس چیست؟
ب) او می گوید منابع مالی مدارس باید از طریق اولیا تامین شود، مدارس نان بازویشان را بخورند و حالا دولت هم بودجه ای تزریق کند و نظارتی داشته باشد اما منظور من خصوصی سازی نیست.
چطور ممکن است نام این روند خصوصی سازی نباشد؟ اگر این خصوصی سازی نیست، مهرمحمدی باید مراد خود از خصوصی سازی را مشخص کند.
ج) آنجا که ذوعلم از مضرات رقابت می گوید مهرمحمدی می گوید:
" عرض من این است که مدارس در مدیریت آموزش و پرورش باید با هم رقابت کنند نه رقابت بچهها با هم! "
اما مگر نه اینکه کیفیت مدارس از روی عملکرد دانش آموزان مشخص می گردد، مگر ما می توانیم مدارس را به صورت منفرد و مجرد و بدون در نظر گرفتن دانش آموزانِ آن تصور کنیم؟ اکنون نیز بسیاری از مدارس برای آنکه نشان دهند از نظر آموزشی در چه سطح بالایی هستند و ورودی فلان مدرسه و فلان دانشگاهشان از مدرسه رقیب چه اندازه بالاتر است چه فشارهایی که بر دانش آموزان تحمیل نمی کنند.
د) مهرمحمدی به برنامه آمده است که درباره عدالت آموزشی سخن بگوید در ایده ای که او مطرح می کند مدارس باید با هم بر سر کیفیت رقابت کنند و مدارسی که مشتری ندارند حذف شوند و طبعا مدارسی که کیفیت بالاتر و امکانات بیشتری دارند طلب پول بیشتری از مشتری های خود می کنند( اولیای دانش آموزان ) اما اینجا تکلیف خانواده هایی با درآمد اندک چه می شود؟ در این روند فرزندان این خانواده ها باید به مدارسی سطح پایین بروند و در آینده نیز به تحصیلات عالی و موقعیت های شغلی دسترسی کمتری داشته باشند.مگر برنامه درباره عدالت آموزشی نبود؟
ه) آیا اساسا فرآیند های آموزشی و تربیتی قابل ارزش گذاری به صورت کمّی هستند؟ آیا اساسا اولیا در جایگاه تخصصی برای انتخاب مدرسه بهتر قرار دارند؟ مقصود آنکه طبیعی است که با توجه به شرایط جامعه، غالب اولیای دانش آموزان، فرزندان خود را به مدارسی می فرستند که آنها را برای تست زنی و آزمونی بنام کنکور آماده می کنند، چنین مدارسی تا چه اندازه به فرآیندهای تربیتی درست می پردازند؟ ایده ی مهرمحمدی کیفیت مدارس را تضمین می کند یا آن را در چاهی عمیق تر می افکند؟
معلمِ درسِ ادبیات در یکی از مدارسِ خاص روایتی از کلاس درس خود بیان می کرد که چند ساعت از هفته را برنامه ای برای کتابخوانی، نقد کتاب و فیلم گذاشته بود، پس از چند جلسه سیل اولیایی که به مدرسه روانه می شدند و معترض، که چرا به به تست زدن نمی پردازی؟
خلاصه آنکه به نظر می آید این ایده ها نیز نمی تواند دردی از دردهای آموزش و پرورش را دوا کند /
از مهرمحمدی که نظریه پرداز حوزه آموزش و پرورش است توقع آن است که دقیق تر و شفاف تر سخن گوید و کمی درباره نسخه های درمانی خود، تامل بیشتری کند به قول مولانا:
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست ویران کرده اند
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید