دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند!
وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم:
وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند.
واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود:
"ای هالوی ساده لوح!".
لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده!
دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آن وقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند!
طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم!
به قول دکتر شریعتی (در کتاب امت و امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(مثنوی مولوی دفتر چهارم)
کانال دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
قانون تیزی تیغ عدالت است. قانون حدود و ثغور بایدهاست. قانون ، حتمیّت اجرای تعهد ضمنی قانونگذاران برای ملت است. در سایۀ تدوین و اجرای قانون ، سنگ ها بر روی هم بند می شود و بنای برابری و امنیت و عدالت ساخته می شود. آرامش و نوعدوستی و همدلی سیمای انسانی و خرد ورزی بر خود می گیرد. اما وقتی این قوانین در برابر منیّت عده ای منوط به توان و قدرت فردی جهت اجرای باب میل و ارادۀ خود در می آید یعنی قبول این ادعا که من برتر از قانونم ، حدّت و شدّت و تیزی و برندگی تیغه شمشیر عدالت از بین می رود ، نرم و منعطف می شود ، خم می شود ، اعتماد سلب می شود ، خودخواهی بیشتر و مقاومت در دنیای بی قانونی با رفتارهایی کج مدار افزونی می یابد. دیگر سنگ عدالت روی سنگ بعدی یعنی برابری ، بند نمی شود. نظم هست اما نه برخاسته از میل و ارادۀ قانون و یا ملت بلکه تحمیلی است برای نفس بریدن. اما این شرایط جامعه را به نظم غایی برخاسته از بی نظمی نمی رساند، بلکه ملت را تشویق و ترغیب به دور زدن قانون می نماید چون الگوهای بالاتر از او چنین می کند. هر روز نسبت به روز قبل ترفندها و تاکتیک های جدیدی خلق می کند و نسبت به شرایط روز و همپای تکنولوژی ، روش اختیار می کند و یا آن را تغییر می دهد. او مخترع آنلاین قانون شکنی با ابزار و ایده هایی است که به کشف رمز عبور مجموعۀ هم پیمانان خود با بی رنگ و بو سازی قانون ، موجب انگیزش شگفتی و تحسین همگان می گردد. در چنین جامعه ای هنجار جای خود را به ناهنجاری می دهد و ما کلماتی مانند: دست و پا چلفتی ، عُرضه نداری نگاه کن دو روز نیست مدیر شده صاحب ویلا و اتومبیل گرانقیمت و .... شده ، تو هیچی نمیشی . یا ببین چه راحت زیرمیزی می گیرد ، گور بابای وجدان و.... زندگی پول لازم دارد پول با پول به همه چی می رسی ، خاک بر سرت و......
شاید بیشتر ما گه گاهی خواسته و یا نخواسته در طول زندگی خود و یا فرزندانمان ، از عده ای انتظارات خلاف قاعده داشته ایم اما آن موارد خلاف عرف نبوده ، چون چنین مسیری برای نقض قانون و ضابطه مندی ، در جامعه ما سیری روان و فراوان بوده است.
حتی از مورد توجه ویژه قرار گرفتن ، لذت برده و افتخار هم کرده ایم . مثلا دانش آموز دیروزم ، امروز پزشکی شده که من معلم شدیدا در همین دقایق نیازمند طبابت او هستم و حق تقدم دیگران را روی این حساب در هم شکسته و با افتخار که معلم او هستم قانون را می شکنم. یا به بهانۀ آشنایی در شهرداری و ثبت املاک و کلانتری و...... گاه ما هم وقتی فرصت و امکان نقض قانون برایمان فراهم می شود در حد توان و موقعیت خود از پارتی بازی بدمان نمی آید. همین پارتی بازی های خارج از قاعده و ضابطه ، امروز مدیران کل را به گزینش فامیل و خویشاوندان خود برای مناصب و پست ها گسیل داشته است. از سطح وزارت تا یک ادارۀ کوچک ، همگی درگیر نقض قانون هستند. همیشه که بخت و اقبال به آدمی رو نمی کند ، دَم غنیمت شمردن است . مگر در طول عمر چند نفر ، پدر یا عمو و دایی و همسایه و.... مدیر و مدیر کل و وزیر و وکیل مجلس می شود؟ یک حق بدیهی و طبیعی شمرده می شود و وسوسۀ سودِ استفاده از شرایط پارتی بازی ، میلی قوی و مسلط در برخی از افراد است. نیازی به تفکر و تأمل و دخالت ثواب و عِقاب اعمال نیست ، فرصت طلایی پیش روست و می تواند شانس دگرگونی اوضاع زندگی ات باشد پس بشکن ضابطه را . بشکن قانون را . مختار و مُجازی ، آب از آب تکان نمی خورد. رفتار غیر عادی ،عادی است ، گفته شد که ناهنجاری ، هنجار است.
اما فردی قانونمند اگر فرصت زیر میزی دادن و یا گرفتن داشت ، اجتناب می ورزد. اگر فرصت استفاده از تک کارت شانس برای پارتی بازی داشت ، به عنوان موقعیت ممتاز طلایی از آن چشم می پوشد. قانون را حرمت می نهد و آن را دور نمی زند، در هر مقام و موقعیتی .
همیشه گفتن و حرف زدن و نصیحت کردن دیگران راحت و ساده و خردمندانه است ، من قانونمند هستم ، من شهروندی ممتاز هستم ، من حق کسی را پایمال نمی کنم و یا چرا از قانون تبعیت نمی کنی ؟ چرا رشوه ؟ چرا دزدی ؟ و....... اما مهمتر آن است که هنگام قرار گرفتن در موقعیت خلاف ،تو و دیگری از آن اجتناب ورزد و جوانمردانه از انجام رفتارهای ناشایست قانون شکن هر چند مطابق با عُرف جامعه بپرهیزد .
آنچه که اهمیت دارد :
پشت چراغ قرمز ایستادن در نصف شب است ،
نگذاشتن زباله دَم در همسایه در خلوت شب است ،
رفت و آمد آمیخته به سکوت و ادب و فرهنگ در راه پلۀ آپارتمان است ،
در صف اتوبوس و مترو ، نوبت خویش رعایت کردن است ،
در جمع ، زمان گفتن و خاموش بودن ، دانستن است.
از دست دادن فرصت استخدام و عدم استفاده از قدرت فامیل و آشناست.
پرداخت مالیات و عدم سهم دهی خلاف به کارمند دولت است.
به حق خود قانع بودن و به حق خوری و حق کشی راضی نشدن است.
انسانیت انسان را ترسیمی نیکو پرداختن است.
تابع قانون وجدان دارد و معامله با زندگی دیگران به شرط سود خود نمی کند.
مغبون بودن خود و یا متضرر شدن دیگران را چرتکۀ معاملات پر منفعت خود نمی کند.
برای پیشرفت مراتب شغلی و یا سطح زندگی ، دیگران را نردبان ترقی خود نمی کند.
و همۀ این و دیگر موارد را وقتی انجام می دهد که فرصت آن دَم درش آمده است ، یعنی موقعیت سود استفاده از قدرت خویش و یا دیگری برایش فراهم است. و گر نه، هنگامی که شعله های آتش قدرت از ما دور است همۀ ما معلم اخلاقیم . مهم آن است که در شرایط مساعد رشوه و دزدی و اختلاس ، از آنها باز مانی و اخلاقیات را به منصۀ ظهور انسانیت برسانی .
فرد قانونمند حتی به شرط شکسته شدن قانون توسط خود قانونگذاران ، قانون را مرزی برای رعایت عدالت می شمارد. شاید حماقت شمرده شود اما راحتی وجدان یعنی همین . یعنی رها و آسوده اما بی بهره زیستن . اگر اعتدال زندگی به همرنگ جماعت شدن باشد ، دیگر قانون لازم نیست. قانون ماده ها و تبصره های فراموش شده و یا مورد غفلت قرار گرفته شده نیست. اجرای هر بند قانون تدوین شده در هر سازمان و ارگان به منزلۀ استحکام و دوام امنیت جامعه است. من و شما چقدر قانون را دور می زنیم و یا در وسوسۀ گیرندۀ رشوه سهیم می شویم و یا از رابطه مداری لذت می بریم ؟ فراموش نکنیم تنها گیرندۀ رشوه خطا کار نیست ، من رشوه دهنده او را وسوسه و تحریک کرده ام ، جرم من بیشتر از دریافت کنندۀ رشوه است.
بهتر است بیندیشیم که خود قانون نوشته شده چقدر صحیح است و قابلیت اجرایی دارد و آیا خیر و منفعت کل جامعه را تأمین می کند یا خیر، فقط گروه و یا طبقه ای از منافع آن بهره مند می شوند؟ آیا قانون نوشته شده جامع و مانع است ؟ مشمولیت کلی دارد ؟ اجرای آن باعث خلق بی نظمی و بی قاعدگی های جدید می شود یا خیر برای حذف آنها عمل می کند؟
تعامل اجتماعی سخت ترین ، حساس ترین و شگفت انگیزترین حلقه های روابط اجتماعی است که هر نقش در آن وظیفۀ اجرای تکالیف و حقوق نقش خود را برعهده دارد و کوتاهی هر فرد و جمع در توجه بدان ها ، یعنی قانون شکنی و تجاوز به حریم دیگری. مضروب رفتارهایِ قانون شکنیِ مجموعۀ افراد یک جامعه یعنی ترویج بی عدالتی و نابرابری. به نظر شما ما چرا امروز شاهد چنین رفتارهایی هستیم و سهم ما در آن چقدر است ؟!
چرا ما در جامعه الگوی رفتارهای نامناسب را برای قطعیت قانون شکنی خود مثال می آوریم ؟ چرا الگوهای خلاف معرفی می شوند و به شهرت در قانون شکنی می رسند اما برای ما و جوانان و نوجوانان الگوهای مثبت قانونمداری معرفی نمی شود؟
چرا هر دائم از چهره های شاخص قانون شکنان بحث می شود؟
شاید :
چون ما فرهنگ خلاف مان از فرهنگ سازندگی و شرافت مان پررنگ تر و پرملات تر است و تعداد قانون شکنان در جامعه ما بیشتر از قانونمداران است !
چون اگر من عوارض ساختمان و یا اتومبیل خود را زودتر و حتی در فروردین ماه یعنی آغاز هر سال می پردازم تا سازمان های مربوطه از
منافع آن برای خدمات رسانی شهروندان استفاده نمایند ، هرگز تشویق نمی شوم.
چون اگر من داوطلبانه مالیات غیرمستقیم خود را با مراجعه به ادارۀ دارایی شهرم ، زودتر از موعد، مشخص و پرداخت می کنم هرگز مورد تشویق قرار نمی گیرم.
چون اگر من خلافی های رانندگی ام را یک ماه نشده پرداخت می کنم ( هر چند در طی 10 سال شاید یک خلاف توقف روی خط کشی خلاف حواس پرتی من است نه مرض اجتماعی ام برای هنجارشکنی) .
اما همۀ موارد ذکر شده برای خلاف کاران گاه از یک سال هم می گذرد تا قصد پرداخت آنها را داشته باشند و حتی با حذف جریمۀ دیر کرد و یا تعیین تخفیف دیرکرد پرداخت جریمه و یا ...... برای آنها ، پاداش خلافکاری خود را هم دریافت می کنند.
آری برای همین ، قانون شکنی در جامعۀ ما عرفی خوشایند و عامه پسند و قانونمداری حماقت و دیوانگی محض شمرده می شود. افراد قانونمدار آنقدر مورد بی اعتنایی و اهانت قانون شکنان قرار می گیرند که با گذشت سن در تنهایی خود از مقدس شمردن قانون خسته و گاه تسلیم می شوند. برای قانون شکنان انجام خلاف ، سفره ای گسترده جهت برخورداری از سهمی بیشتر از لیاقت شان است. آنان افرادی قدرت طلب ، سودجو ، فرصت طلب و خودخواهی هستند که دوام و ماندگاری خود را با شکست قانون ممکن می سازند.برای آنان هنوز
جامعۀ مدنی و حقوق شهروندی متعاقب آغاز زندگی اجتماعی در کنار نهرها و رودخانه ها ، تشکیل نشده است و آنان همانند انسان های عصر حجر در تعقیب شکار منافع خود برای بقای بیشتر هستند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر آمد ؛ بسیج دانشجویی پردیس شهدای مکه ( این جا ) نشست مناظره ای را بین « ابراهیم سحرخیز » و « علی الهیار ترکمن با موضوع " معلم تمام وقت " اعلام کرد .
همان گونه که انتظار می رفت معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش در این نشست حضور پیدا نکرد .
در این قسمت ؛ سخنان « علی پورسلیمان » مدیر صدای معلم در نقد بخشی از سخنان ابراهیم سحرخیز تقدیم شما می شود .
در این نشست دانشجو معلمی تنها رسانه ی « صدای معلم » حضور داشت .
بر خلاف دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی که برخوردهای توهین آمیز و زننده ای با مدیر صدای معلم صورت گرفت ( این جا ) ( میکروفون را قطع کردند ، ضبط خبرنگاری را بردند ، مدیر رسانه تهدید به شکایت در محاکم قضایی شد ، تقاضای مجوز برای صحبت کردن ، ضبط کردن و حتی عکس گرفتن و... کردند ) اما خوشبختانه در این نشست فرصت اظهار نظر و گقت و گو فراهم شد و صدای معلم از این نظر از مجریان برگزاری این برنامه تشکر می کند .
چه فکری کردند و منوی انقلاب فرهنگی را نوشتند؟
این چه خوراک های سنگین و پر خرجی بود که تبلیغش را می کنند!
سند تحول بنیادین
رتبه بندی
طرح معلم تمام وقت
بیمه زوری
تعدادی برای جلب توجه دم در ایستاده اند و چون عروسک های گازی چنین زار می زنند:
"دو تا و سه تا ببر ، یکی ، یکی بگیر"
مهمانان افتخاری هم که هستند.
یکی می گفت:" برای قوت قلب مفید است."
دیگری می گفت :" استخوان بندی را سفت می کند."
از سوی دیگر ندایی بلند شد که :" اگر خورده نشود ، ابتلا به بیماری ها افزایش می یابد."
هر کس قصد سفارش این خوراک را کرد ، فقط سرسری مواد اولیه اش را خواند و چون با مزاج و مذاقش جور نبود ، سری می جنباند و می گفت :" ما را به خیر و تو را به سلامت.در شله زرد که نمی شود دنبال گوشت گشت."
خوراکی که نه اسم و رسمش آشناست و نه در عادات غذایی مرسوم است و مواد اولیه اش پیدا نمی شود ،خوردن و بردن ندارد.
ناگهان صدا برآمد که اصلا اینجا کجاست؟ برای کدام ملت غذا سرو می کند؟ کدبانو بودنتان چهل سال است ثابت شده است.اگر این منوها قوت روزانه خودتان ست ، الان با عوض کردن نام کافه به رستوران چیزی تغییر نمی کند. چه نقل بی ظرفیتی است ، وقتی از بی صاحب بودن آموزش و پرورش حرف می زنیم!
علیل و ذلیل است.هر باری هر کس و ناکسی از سر دلسوزی و ترحم ، دستی به سرش می کشد و بازوی شکسته و بسته اش را می گیرند تا لنگ لنگان با آن پای قلم شده اش ، بر سکویی بنشیند . از پرتو این حال زارش چه کاسبی ها که نمی شود!
تابلویی را مافیا برایش نوشتند که این کر و نابینا را خدا که به زمین زده ، شما که بندگان اویید ، در حد توان یاری کنید. کاسه ای سیاه و سوخته که انگار از آتش سوزی پیدا شده و با چکش کاوه آهنگر صاف شده جلوی پای نیمه جانش گذاشته اند و با طنابی به تیرک کنار دیوار بهارستان بسته اند.
شماره حسابی آشنا روی گچ دستش نوشته اند که التماس دعا دارد و از یاری هم وطنان مدد جسته است.
دست دیگرش را چوب لباس کرده اند تا فال و چسب زخم آویزش باشد .رد گم کنی شده برای مراودات کوچه بالا و پایین به گردنش طوقی آویزان است که دلالت از وابستگی او به کسی یا جایی دارد.
چقدر این تن بی قواره و حساس ، به درد اهالی و کسبه این محله خورده است و خودش بی نصیب است.
هر نقش مثبت و منفی ، به راحتی خودش را به او می چسباند تا قالبی به دست آورد.
از پیر محل پرسیدم ، این مرده به ظاهر زنده را می شناسی؟
گفت زمانی برای خودش برو بیایی داشت.ارج و قربش را بردند.
حالا چه کنیم؟
گریه کنیم؟
از درد بی درمان این بدبخت در گوشه ای غمباد بگیریم؟
یا
خنده کنیم؟
بالا و پایین بپریم و فارغ از در به دریش الکی شاد باشیم؟
چقدر فضای توافق به اختیار در عمل ، تنگ و خوف انگیز است!
معرفت حکم می کند یاد سالهای خوب آموزش و پرورش را زنده کنیم. روزهایی که فرهنگ و ادب و توصیف های پرورش را مشتی خاک بر سر و دزد و غارتگر احاطه نکرده بودند.
البته ناگفته نماند که اگر جوهر این قلم گیس بریده ، قاعده ذهن های خراب را بر جریده ی تاریخ نمی نوشت ، شاید سرنخ های امروز ، خیره خیره به اجداد آویزان به رخت و لباس این وزارت خانه میخ نمی شد.
گویا عاقبت همه چیز از قصه خوانی تلخ خاتون های سیاه پوش و روبند دار دربند خانه و تمرین خاطره گویی های آن ها سرسام گرفت . ساخت و پاخت کردند و تمام ممیزی ها را در تمایز نو و کهنه بر دایره ریختند.
هردم بیل بازاری شد که گدای امروز ، فرهیخته ترین فرد جامعه شد.
حدسمان درست درآمد. تمرین بی بنیادی بود برای امروز ، از همان زمان که کودکی سه چهار ساله بود. نهادینه شد از هفت سالگی اش که مقارن شد با تربیت اجتماعی .در اوج نوجوانی درگیر آری و خیر شد. جوانی را ندید.ناگهان پیر و فرتوت شد.
تمیز صحیح مصادیق از غیر مصادیق ، آسان تر از بیان خصوصیات بی اسلوب مفهوم است.
این همه صغری کبری از وضع حال به هم زن آموزش و پرورش را گفتم که شاید دغدغه و فکر شود برای مجموعه مدیریتی که چارچوبش را موریانه زده و هر از گاهی قسمتی از آن در گل و لای سیلاب ها فرو می رود و با چهار تا تیر و تخته به نشان مرمت وصله می شود که اقلام تاریخ گذشته ی دکان داران فسیل شده را ویترین باشد. خصوصیات این مجموعه را روزگاری روابط بین الملل به مقایسه می گذاشت.اکنون به حساب هم نمی آید.
آنانی که روی صندلی و پشت میز و جلوی میکروفنی می نشینند و از بازی ببر و بدوز تعریف می کنند و به جیب بری های حین سخنرانی نیش خند می زنند ، رابطه ی طبقه اول و دوم را خوب می دانند و چون عمومیتی برای جامعه همکف و زیرزمین نمی بینند ، فن مرزبانی را اینجا خوب به جا می آورند و سفت و سخت از حریم مشترک خود دفاع می کنند. چقدر فضای توافق به اختیار در عمل ، تنگ و خوف انگیز است!
مجری نگو چه مجری!
فقط بگویند چه کند، همان اجرا می شود.
چنان مستقل عمل می کنند که استعاره از تشبیه ایشان به وابسته خجالت می کشد.رو به ایهام می آورد ولی ترجیح می دهد با مراعات نظیر مبادرت به رفت و آمد کند.
آوایی ملایم ولی همیشگی شبیه هیس، خفه بودن را به همه یادآوری می کند.هشدار برخوردی داخلی !
خوشحال باشیم !
علوم اجتماعی بالاخره جایگاهش را که در ایران نتوانست پیدا کند بلکه خنده دار و رمانتیک چنان کوله بارش را بست و رفت که از این مهاجرت دائم ، لااقل ارزش فکاهی را بالا ببرد.
وقتی می گوییم جامعه ی ما پذیرفته است ، مولفه های مثبت را به نفع منفی شدن جواب معادله حذف کند ، تا قلدری راضی شود ، به یکباره همه راه حل ها را در گور دفن می کنیم که آرام گیرد ، صدایی که می گوید دخالت ، تبعیض را جان می بخشد و تبعیض ، عدالت را به آتش می کشد.
جامعه درجه ی حساسیت توان تحمل نه شنیدن ، از تصویر ذهنی عصاره های یک ملت را برای نمونه ی این دست معاملات به ظاهر معادله با شرم به حضورتان معرفی می کند.
راه می رود و تف می کند
از او می پرسند : چه خورده ای ؟
می گویدش : آن قدر تلخ است که نتوانستم به آن لب بزنم.
نخوردی که به حلق برسد ، از چه تف می کنی؟
می گوید: بدان چه نخورده ام !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
از تو خواهم ای پسر گویم تو را
پندهایم چون چراغی رهنما
مثل من باید بباشی ای پسر
تا بفهمی غصّه ها دارم به سر
گر دلم گاهی به دنبالت روان
با تو همراهی به هر جا ناگران
بارها پندت شنیدم ای پدر
گر درشتی خسته جان را لا ثمر
مثل کودک پند گفتی گر مرا
گر شنیدم پند را مفهوم لا
خسته جان می شد پدر گر دل شکن
آه سردی می کشیدش لا چو من
گاه سر را گر تکان می داد همان
با سکوتی کظم* غیظی داشت هان (* فرو خوردن خشم )
گر سکوتی با نگاهی خیره ای
مضطرب احوال دور از خنده ای
گر چه خوشحال از چنین فتحی بزرگ
می زدم از خانه بیرون همچو گرگ
لا فراموشی مرا آن روز هان
آن نگاهی را صمیمی مهربان
دیر فهمیدم چو بشنیدم پدر
روی تختی خواب از دنیا گذر
آخرین دَم لحظه از عمرش مرا
پند را گفت گر چه تکراری دلا
پند را گفتش ببستش چشم را
گر عیانی مرگ را جانب فنا
خوب فهمیدم زمانی فهم هان
ماجرا را با گذر ایام همان
چون چراغی رهنما هر چند پند
پندها گفتم رها از هر چه بند
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در دوران تحصيل در دانشگاه شهيد بهشتي، استادي داشتم كه مي گفت برخي اوقات موقعي كه از كنار فرزندم رد مي شوم، عمدا با برخورد با وسايل كودك، نظم آنها را به هم مي ريزم، و بعد بلافاصله از او عذرخواهي مي كنم تا اولا ياد بگيرد، انسان در برابر كار اشتباهي كه انجام مي دهد بايد عذرخواهي كند و اين امر ربطي به سن و مقام و رتبه ندارد و ثانيا بداند كه اتفاقا عذرخواهي توسط بزرگان چقدر زيبا و پسنديده است.
ما از ايشان علاوه بر يادگيري دو نكته فوق، آموختيم عذرخواهي كردن امري تربيتي است و بايد فرهنگ عذرخواهي را از كودكي نهادينه نمود .
وقتي اوضاع و احوال اين چند روز را ديدم ناخودآگاه ياد مهم بودن ديدگاه ايشان افتادم.
٤ دانش آموز در زاهدان و ٩ دانشجو در دانشگاه آزاد ، جان باختند و خانواده ها و جامعه دچار آسيب روحي شده است، اما هيچ مسئول عالي رتبه و مستقيم و مرتبطي ، صادقانه و شجاعانه عذرخواهي نمي كند ؛ بگذريم از نظريه هاي جديد استراتژي بحران در سازمان كه بهترين راه حل در زمان وقوع بحران در سازمان را صداقت و عذرخواهي مي داند، هر دو سازماني كه اين اتفاق در آنها افتاده ، نهادهاي فرهنگي هستند و انتظار بيشتري از آنها مي رفت كه از جهت الگويي هم شده، حداقل عذرخواهي مي كردند .
اين يادداشت ربطي به منازعات سياسي ندارد،چرا كه دو نهاد از دو طيف سياسي مختلف و ظاهرا رقيب هستند
اين يادداشت جنبه فرهنگي دارد و بايد نهادهاي برنامه ريز فرهنگي براي اين آسيب آزاردهنده، چاره انديشي كنند.
کانال حسین طالب زاده
کارایی و اثربخشی هر نظام آموزشی قبل از هر چیزی به ماهیت اهداف آموزشی و پرورشی و میزان تحقق آن ها بستگی دارد و آنچه که در این میان از سیستم های مدیریتی قابل انتظار است تدارک فرصت های مناسب و مطلوب جهت تکوین و تکمیل شرایط مطلوب حصول هدف های مورد نظر می باشد.
نگاهی بر کیفیت و کمیت فرایندهای اجرایی در مسیر اجرای برنامه های مختلف در متن آموزش و پرورش ایران به خصوص در مدارس و کلاس های درسی گویای این واقعیت تلخ می باشد که شرایط حاکم بر مدیریت های آموزشگاهی و کلاسی روز به روز به جای روان و ساده شدن در مسیر پیچیدگی و مکانیکی شدن حرکت می کند و مدیران و معلمان عمدتا تبدیل به ماشین هایی جهت عینیت بخشیدن به محتوای ظاهری بخشنامه ها شده اند.
امروز این واقعیت بر هیچ معلمی پوشیده نیست که توجه مدیران مدارس و معلمان دیگر به اهداف آموزش و پرورش به شکل صحیح معطوف نبوده و سمت و سوی تمرکزها عمدتا بر حاشیه های مرتبط می باشد که نمونه ای از این حاشیه ها در ادامه مورد توجه قرارمی گیرد:
1. عرصه و متن نظام آموزش و پرورش رسمی ایران محلی جهت تاخت و تازهای سیاسی خیل کثیری از نمایندگان مجلس در راستای مدیریت امیال و اهداف سیاسی خود با تمرکز بر مهره چینی های مورد نظر می باشد که عمیق تر شدن این امر سبب گردیده که مدیران ارشد و میانی آموزش و پرورش در وزارت، استان ها، نواحی و مناطق اولویت کاری خود را پاسخ گویی به انتظارات نمایندگان مجلس قرار دهند و ادامه این روند وضعیتی را در ذهن ها تداعی می کند که آموزش و پرورش گویا به منطقه مستعمره و تسخیری چنین نمایندگانی تبدیل شده است.
2. یکی از واقعیت های تلخ دیگر موجود در آموزش و پرورش حضور مستقیم و غیر مستقیم نهادها و سازمان های مختلف مانند بهزیستی، بهداشت، بانک ها، شرکت های بیمه، شهرداری ها و...... در جهت اجرای طرح ها و برنامه های مختلف بدون توجه به به وضعیت برنامه های مدارس می باشد که اجرای هر کدام از این برنامه ها سبب مختل شدن برنامه های آموزشی و پرورشی مدارس می گردد و نکته بسیار مهم در این ارتباط دقت بر این امر می باشد که بسیاری از این برنامه ها به شکل سازمان یافته در داخل محتوای درسی دانش آموزان موجود می باشند.
3. مساله بسیار مهم و چالشی که امروزه چهره آموزش و پرورش را مخدوش و بغرنج نموده است وجود طرح های متعدد و کثیر مانند طرح های مروج سلامت، سفیران سلامت، پیشگیری از آسیب های اجتماعی، شهاب، پروژه مهر، تعالی مدیریت، جشنواره قلم، جشنواره نوجوان سالم، جشن الفبا، نماد، ایران مهارت، هجرت، بشری، پروژه حیات طیبه و ده ها طرح دیگر توسط بخش های مختلف آموزش و پرورش بدون توجه به میزان اثربخشی آن ها می باشد؛ طرح هایی که بودجه های عظیم و هنگفتی را به خود اختصاص داده که هیچ وقت وضعیت اثربخشی آن ها مورد توجه یک فرایند پژوهشی درست واقع نشده است.
نکته مهم دیگر در این ارتباط مساله تراکمی و انباشتی بودن چنین طرح هایی می باشدکه هر مسئول جدیدی که از راه می رسد در کنار اجرای طرح های قبلی برطرح های جدید نیز اضافه هایی می نماید که واقعا ادامه چنین روندهایی کیفیت زندگی کاری و بهزیستی روان شناختی در مدارس را در شرایط نامطلوبی قرار داده است.
4. از آفت های اصلی دیگر نظام آموزش و پرورش ایران تمرکز بر شیوه ناقص، متناقض، نامتقارن، نامتوازن و بخشی رفتارگرایی با تاکید بر رفتارهای نمایشی بدون توجه به مقوله اثربخشی واقعی می باشد که متاسفانه عمده فعالیت و تلاش مدیران در شرایط حاضر در سطوح مختلف تمرکز بر رویکردهای ظاهری و سندسازی شده که خود سبب گردیده تا بیشتر وقت و انرژی مسئولین امر به چنین رفتارهایی معطوف شود و مسایل واقعی دنیای یادگیری وتربیتی مورد فراموشی واقع گردد.
5. مساله کنکور و مدارس تیزهوشان خود سبب انحراف گسترده فعالیت ها و برنامه های مدارس شده است؛ به طوری که نوع آمادگی دانش آموزان به این نوع آزمون ها،حضور موسسات تجاری در مدارس، به حاشیه رفتن بسیاری از دروس غیر مرتبط با آزمون های کنکور و تیزهوشان، پزشکی زدگی نظام آموزشی و موارد دیگر سبب گردیده تا روز به روز متن های اصلی نظام آموزش و پرورش از محتوای اصلی تهی شده و حتی در برخی از مدارس دانش آموزان ترجیح می دهند جهت آمادگی برای کنکور وقت خود را خارج از مدرسه سپری نمایند و حتی اجازه این کار توسط مدارس به آن ها داده می شود.
6. شرایط حاکم بر نظام آموزشی در وضعیتی قرار گرفته است که اصلی ترین رکن آن یعنی معلم در حالت مغشوش و ناشادی قرار گرفته است و هیچ دورنمای مشخصی هم نسبت به وضعیت خود و نظام آموزشی برای ایشان قابل تصور نیست؛ چراکه اولا مدت هاست که معلمان شاهد بر هیچ خبر خوشی در ارتباط با خود و نظام آموزشی نبوده اند و ثانیا فرهنگیان هر روز نظاره گر اخبار متناقض، غیر واقعی و غیر علمی در ارتباط با آموزش و پرورش می باشند. به عنوان مثال طرح غیر علمی و غیر منطقی برنامه هایی مانند رتبه بندی معلمان، معلم تمام وقت، وضعیت بیمه معلمان و..... سبب ایجاد اختلال در تمرکز معلمان و بی اعتمادی آن ها به ارکان سیستم آموزش و پرورش و دولت شده است.
7. مساله بسیار مهم دیگر در ارتباط با پررنگ تر بودن حاشیه ها که سبب ایجاد و افزایش اضطراب و استرس در دانش آموزان و خانواده های آن ها شده است نامشخص بودن دورنمای نظام آموزشی ایران می باشد؛ به عنوان مثال وضعیت کنکور در سال های آتی برای هیچ کس در هر گروه سنی و اجتماعی مشخص نیست چراکه هر روز اخبار متناقضی از حذف کنکور به گوش می رسد و یا اینکه یک روز وزارت آموزش و پرورش تاثیر معدل در کنکور را قطعی اعلام می کند؛ اما چند روز بعد این تصمیم توسط ارکان های خارج از آموزش و پرورش منسوخ می شود که وجود چنین تصمیم های متناقضی فرصت تصمیم گیری صحیح و موثر را برای والدین و دانش آموزان بسیار مشکل نموده است.
8. اجرای ارزشیابی توصیفی در مدارس ابتدایی با شرایط کنونی و بدون توجه به زمینه های اجرای صحیح آن سبب گردیده که عمده وقت معلمان صرف تکمیل پوشه کار دانش آموزان و محتوای آن ها شده که حاکم شدن چنین روندی منجر به توجهی بر شرایط واقعی فرایندهای یاددهی – یادگیری کلاس درس گردیده است و مساله بسیار مهم و قابل توجه در ارتباط با ارزشیابی توصیفی، نارضایتی اکثریت معلمان و والدین دانش آموزان از طرح مورد نظر می باشد که هیچ وقت مورد توجه مسئولین و برنامه ریزان قرار نگرفته است.
باید اذعان و قبول کرد که نمونه های بسیار گسترده از حاشیه های موجود در آموزش و پرورش موجود می باشد که سبب گردیده روز به روز اهداف اصلی تعلیم و تربیت کمرنگ تر شده و شرایط زندگی کاری برای مدیران مدارس و معلمان بغرنج و غیر قابل تحمل شود و ادامه چنین روندهایی منجر به فلج شدن تمام عیار نظام آموزشی خواهد شد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید