گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ گفت و گوی صدای معلم با محمد اعتدادی مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان در تاریخ پنچ شنبه یکم اردیبهشت ماه در دفتر کار ایشان انجام شد .
نمایندگان صدای معلم در این گفت و گوی یک ساعته نرگس کارگری ، حمید قاسمی و کرامت رنجبر دستیانی بودند.
بخش نخست این پرسش و پاسخ را می خوانیم .

این یادداشت از سر دغدغهای تربیتی و در راستای فهم و داوری دربارهی ادعاهای مطرح شده در برخی برنامههای پر سروصدای صدا و سیما همچون "برنده باش" طرح میگردد و به هیچ روی گرد امیال سیاسی و جناحی و روزمرّگیهای ژورنالیستی بر آن نمینشیند.
به باور نگارندهی این سطور، برنامههایی این چنینی نه تنها کمکی به انگیزهی مطالعهی اثربخش و سازنده نمیکنند بلکه عمدتاً ضدّ آن هستند.
منظور از مطالعهی اثربخش، مطالعهایست که با اهداف یادگیری از قبل تعیین شده نائل گردد. ناگفته پیداست هر نوع مطالعهای با قصد و هدفی صورت میگیرد و عمدتاً خواننده از این قصد و هدفش آگاه است و بنابراین عمدتاً به صورت هدفی خودآگاهانه به مطالعهای روی میآورد و در مواردی نیز منطقاً قابل تصوّر است که هدف و قصد فرد به صورت ضمنی و ناخودآگاه باشد. قدر مشترک این است که قصد و هدفی در کار است.
با فرض هدفمند بودن رویداشت به مطالعه، آنگاه مطالعهی اثربخش مطالعهایست که به اهداف پیشینیاش دست یافته باشد. به عبارت دیگر اگر هدف من از مطالعهی کتاب تاریخ ادبیات، آشنایی با ایدهها و سبکها و تجربههای ادبی و گذارهای طی شده تا کنون باشد، آنگاه اگر پس از مطالعهی تاریخ ادبیات به طور مثال به اهداف مزبور برسم میتوانم بگویم مطالعهی اثربخشی داشتهام. امروزه روانشناسی و جامعهشناسی زرد دست در دست سرمایهداری و رسانه بر تن هر ورزشکار و هنرمندی چنگ میاندازد تا تکنیکهای فریب و فروش و الگوسازیها و برندسازیهای مبتذل خود را در قالبهای عوامفریبانه ارائه کند
اهداف یادگیری که به خاطر آن به مطالعه روی میآوریم میتواند در سطوح مختلفی باشد. یکی از تقسیمبندیهای اولیه و قدیمی و معروفی که در این زمینه وجود دارد، تقسیمبندی ارائه شده توسط دیوید بلوم است. این تقسیمبندی اگرچه مورد انتقاد است اما برای بیان مقصود ما مناسب است. بلوم سطوح اهداف یادگیری را به سه حیطهی شناختی، عاطفی و روانی-حرکتی تقسیم میکند.
در حیطهی شناختی، سطحیترین هدف مطالعه عبارت است از به یادآوردن نام چیزی، پس از آن به ترتیب، فهمیدن چیزی، به کار بستن قاعدهای، تحلیل کردن موضوعی، ارزشیابی کردن و در نهایت خلق یا آفرینش.
همچنین اقسام دانش میتواند به این صورت طبقهبندی شود، دانش امور واقعی،دانش مفهومی، دانش روندی و دانش فراشناختی.
با این مقدمه وقتی از اهداف یادگیری میپرسیم میتوان مطابق با این تقسیمبندی مراد خود را بیان کنیم. چنان که ملاحظه میشود اگر هدف از مطالعهی یک منبع، به یادآوردن نام چیزی باشد، آنگاه سطحیترین هدف مطالعه را انتخاب کردهایم. فرض کنید من منبعی را مطالعه میکنم برای به یاد آوردن نام چیزها به صورت بازشناسی آنها در میان دیگر نامها، آنگاه این مطالعه در زندگی روزمرّهی من، در تفکر تحلیلی، تفکر انتقادی، تفکّر خلاق و حل مسئلهی من چه نقشی ایفا میکند؟ تقریباً میتوانیم بگوییم نقشی ایفا نمیکند.
حال اگر فردی در زمینهی موضوعات مختلف که هیچ وحدت مفهومی و ماهوی با هم ندارند، صرفاً برای از بر کردن یک سری نامها و اسامی و اصطلاحات دست به مطالعهی یک سری منابع بزند، هدف و قصدش چه بوده و حاصل آن چه خواهد بود؟ به طور مثال من نام یک ماهی خاص را بدانم، نام مرکز یک شهر در افریقا را بدانم، نام یک دانشمند خاص در حیطه ی فلک شناسی را بدانم، نام یک تفرجگاه، معنی یک اصطلاح خاص، فصلی که قورباغهها تخم ریزی میکنند، نویسندهی فرانسوی یک رمان، مکتشف یک فرمول ریاضی، کاربست یک قاعدهی ریاضی ساده ولی غیرمتعارف در کوتاهترین زمان، تیم فوتبالی که بیشتر از همه به جام جهانی رفته و یا قهرمان شده، دروازبانی که بیشترین گل را خورده و چیزهایی از این قبیل که عمدتاً هیچ ربطی به هم ندارند، آنگاه در واقع من به کدام یک از اهداف یادگیری رسیدهام؟، به زحمت میتوان گفت اهداف مبتنی بر یادآوری در حیطهی شناختی. در چه زمینههایی؟ در زمینههای متعدد و غیرمرتبط؟ در اینجا هدف من از یادگیر ی صرفاً یادآوری چیزهایی برای بازشناسی آنها و کسب مبلغی پول است. به عبارت دیگر هدفگیری معیوب و ناشیانه، مرا از مطالعهی سازنده دور میسازد، چرا که مطالعهی سازنده مطالعهایست که با اهداف عمیق یادگیری که با زندگی من پیوند برقرار میکند ربط داشته باشد. دانستن این نامها چه کمکی به حل مسئله، تفکر تحلیلی، تفکر انتقادی، تفکر خلّاق و سازگاری من خواهد کرد؟ تقریباً هیچ کمکی. چه ربط و پیوندی با زندگی روزمرهی من برقرار میکند؟ تقریباً هیچ.

در میان عارفان و گذشتگان ما، حکمتی رایج بود با عنوان "حکمت به من چه؟" مطابق این حکمت من میتوانم بگویم چه بسیار چیزهاست که به دانستن آن نیازی ندارم. به عبارت دیگر دانستن آن، نقشی در زندگی اجتماعی و روانی من ایفا نمیکند. چیزی که دانستن آن هیچ کمکی به بهتر زندگی کردن من از لحاظ روانی، اخلاقی، اجتماعی وعلمی نمیکند و به طور کلّی کارکردی بر ای من ندارد را چرا باید به ذهن بسپارم؟ سیطرهی تصور حل جدول و اطلاعات روزنامهای به عنوان اهداف مطالعه، آیا نشان از عمق یک فاجعه در زمینهی فرهنگی نیست؟
آیا این مسابقه باعث میشود من بروم و کتاب ارسطو یا افلاطون یا تاریخ بیهقی یا تاریخ فیزیک جدید، یا جفرافیای طبیعی ایران را بخوانم تا مراد آنها را بفهمم؟ خیر، تنها مرا برمیانگیزد که به از بر کردن نامها و اصطلاحات مرتبط با اینها بپردازم، گسترهای از نامها و اصطلاحات بدون هیچ عمقی، این چیزی است که از مخاطب خواسته میشود. قضیه اینگونه است که من به تو که مثلا انگیزهی مطالعه نداری میگویم کشکول ذهنت را پر کن از اطلاعات غیرمرتبط و سطحی و به دردنخور تا به تو پول بدهم. اگر هم هوس کردی و کتابی را به طور عمیق خواندی و با محتوای آن درگیر شدی و در مورد آن دست به تحلیل و نقادی زدی، تنها وقتت را هدر دادهای و سراغ گسترهی اطلاعات لازم دیگر نرفتهای. این است مسابقههای برندهباش!.
از کلمهی برنده که طنینی رقابتگرا و سرمایهدارانه دارد به خوبی میتوان ماهیت چنین برنامههایی را شناخت که تا کجا فاصله دارند از برانگیختن فرهنگ کتابخوانی و غنی کردن پردازش ذهنی و قوای اخلاقی و زیباییشناختی. آیا در فرهنگ سنتی ما، فرد عالم به دنبال خودنمایی و برنده شدن بود؟ این الگوی "برنده باش" از کجا ریشه میگیرد؟ذبح فرهنگ در پای سرمایهداری و رسانه، معنایی جز این دارد؟
قضیه به اینجا ختم نمیشود، گفته میشود بابت بازشناسی یک سری نامها، اصطلاحات، و چیزهای غیرمربوط، غیر مهم، بیتاثیر در زندگی من، که هیچ ربطی با کیفیت زندگی و ذهنی من برقرار نمیکند، پول هنگفتی میدهند؟ ناگهان غوغایی به پا میشود. فردی که در یک زمینهی مربوط و مورد علاقهاش که به زندگی اش مربوط است و برایش کارکرد دارد اعم از علمی، اخلاقی، روانشناختی، زیباییشناختی، میبیند پرسشهایی در یک برنامه مطرح میشود که او به عنوان یک فردی که اهل مطالعه نیز هست، چندان رغبتی برای دانستن آنها نداشته و دانستن آنها هم هیچ گرهی از هیچ بنی بشری باز نمیکند به وفور مطرح میشود. آیا این نوعی تهاجم به روال طبیعی مطالعه در یک اجتماع نیست؟ اینکه شما به خاطر دانستن چیزهای بی ربط و بی تاثیر جایزههای بزرگ بگیرید، آیا به زندگی فکری و مطالعاتی کودکان ، نوجوانان و جوانان ما ضربه نمیزند؟ آیا این نوع برنامهها افراد را به سمت مطالعههای بیبخار و بیخاصیتی که ذهن را همچون توبرهای برای پر کردن آن از چیزهای جورواجور و بی ربط و بیخاصیت سوق نمیدهد؟ بگذریم از اینکه وضعیت مطالعه و میل به فهمیدن و تفکّر در وضعیتی اسفناک و منحط است.
قضیه باز هم به همین جا ختم نمیشود، بازیگری که کسی او را نمایندهی افراد اهل مطالعه و فرهیخته علمی، ادبی و فکری و فلسفی نمیداند، بلکه بازیگریست که در فیلمهایی معلوم و معمول نقش ایفا میکند و البته صورت و تیپ جذاب و مخاطب پسندی دارد، اگر هم هنری دارد، در جای خودش محترم است. ولی کسی انتظار ندارد از زبان او کلمات قصار و نصیحتهای اجتماعی دریافت کند. کما اینکه ممکن است از تلفظ و معنای برخی کلمات و جملاتی که میگوید هم گاهی عاجز باشد و البته این عیبی بر او به عنوان یک بازیگر سینما نیست که اینها را لزوماً بلد باشد. قضیه چیست؟ آیا شاهد یک پدیدهی آشنا نیستیم؟ آیا این همان الگوی آشنای نولیبرالیزم وفرهنگ نو سرمایهداری نیست که در دهان افراد جذّاب و سلبریتیها اعم از ورزشکاران و بازیگران حرف میگذارد تا به اهداف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خودش برسد؟ آیا این پدیدهی تکراری که ما را خفه کرده است، همان نیست که میخواهد بگوید از طریق دانستن یک سری چیزهای بیربط شما را به رفاه و زندگی مرفّه میرسانم؟ آیا این ادامهی همان یورش و تجاوز به علم و اکادمی و کالایی کردن و مبتذل کردن آن نیست؟
امروزه روانشناسی و جامعهشناسی زرد دست در دست سرمایهداری و رسانه بر تن هر ورزشکار و هنرمندی چنگ میاندازد تا تکنیکهای فریب و فروش و الگوسازیها و برندسازیهای مبتذل خود را در قالبهای عوامفریبانه ارائه کند.
قابل پرسش است شورای نظارت بر صدا و سیما آیا آن قدر فاقد حساسیت است که نمیتواند بداند این بازیهای مشمئزکننده نباید به خورد عموم بینندگان و این مردم داده شود؟
آیا تا قبل از آنکه یک فقیه جرئت کند و بگوید این کارها مصداق قمار است، هیچ خلل و نقصی در این برنامهها توسط مدیران و مسئولین معلوم الحال صدا و سیما و مرتبط با آن دیده نمیشود؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/

امروز دوشنبه نهم اردیبهشت ماه دومین مرحله انتخابات برای انتخابات تعیین نمایندگان فرهنگیان در شورای عالی آموزش و پرورش در اردوگاه منظریه ( شهید باهنر تهران ) برگزار گردید .
در این نشست نمایندگان منتخب دوره اول استانها ( از 32 استان ) هر یک به مدت 5 دقیقه به ارائه مواضع و برنامه های خود پرداختند .
سپس وزیر آموزش و پرورش سخنرانی کرد .
این نشست بدون حضور رسانه ها برگزار گردید .

مواضع سیدمحمد بطحایی وزیر آموزش و پرورش نسبت به رسانه ها شفاف نیست .
در بازدید بطحایی به همراه هیات همراه از مناطق و مدارس سیل زده در استان گلستان وزارت آموزش و پرورش از رسانه ها خواسته بود تا این بازدید پوشش رسانه ای داده شود . ( این جا )
این نشست انعکاسی در پرتال وزارت آموزش و پرورش نداشته است .
پایان پیام/
کانال آموزگاران می نویسد :
طبق بخشنامه ی سازمان اداری و استخدامی کشور مقامات و مسئولان مجازند در قالب پست های سازمانی مصوب مشاور تعیین و منصوب کنند . هر گونه صدور احکام انشایی و ابلاغ داخلی خلاف قانون است.
لیست مشاوران وزیر آموزش و پرورش به شرح زیر است :
1- محسن قرائتی – مشاور کد دار
2- علیرضا حاجیان زاده – مشاور کد دار
3- علی اکبر زاده – مشاور کد دار
4- اصغر حصیری – مشاور کد دار
5- مرتضی دزفولی – مشاور کد دار
6_فریبرز حمیدی - مشاور وزیر
7- حسین بزرگی زاده – مشاور بازنشسته
8- عادل عبدی – مشاور بازنشسته
9- رضا مددی – مشاور بازنشسته
10- محمد حسین سلیمی جهرمی - مشاور بازنشسته
11- محمد نشاسته ریز – بازنشسته
12- احمد صافی – مشاور بازنشسته
13- اسماعیل دلفراز – مشاور
14- حجازی – مشاور مامور از دانشگاه فرهنگیان
15- محمدرضا اسماعیلی – مشاور حق الزحمه ای
16- مهناز احمدی – مشاور حق الزحمه ای
17- حجت الاسلام و المسلمین آقای آگاه - مشاور حق الزحمه ای
18- قائدیها - مشاور حق الزحمه ای

انتصاب ۱۸ مشاور چه الزامی دارد ؟ آیا استفاده از این همه مشاور با شعار چابک سازی ستاد آموزش و پرورش هم خوانی دارد ؟
آیا این همه مشاور بر اساس قانون و چارت سازمانی فعالیت می کنند ؟
وظایف این مشاوران و دستاورد آنها چیست ؟
انتصاب این مشاوران بر چه اساسی بوده است ؟
اینها فقط مشاوران وزیر هستند اگر مشاورین معاونین وزیر و مدیران کل را هم به آنها اضافه کنیم یک لشکر بزرگ مشاور خواهیم داشت.
سخنی با تمامی منتخبین انتخابات شورای عالی آموزش و پرورش:
در صورت انتخاب در مراحل پایانی، از نظر شاخصه های مشارکت اجتماعی و اصول حاکم بر دموکراسی مدنی و اجتماعی، مشروعیت نخواهید داشت.
نامه ی برخی منتخبان فرهنگیان(!!؟) در انتخابات شورای عالی آموزش و پرورش به سیدمحمد بطحایی ( این جا ) در حالی منتشر گردید، که جای سئوالات و ابهامات بیشتری در اذهان جامعه فرهنگیان باقی گذاشت.
همان طور که از شاخص های انتخابات الکترونیکی پیداست، هدف برگزاری، مشارکت فعال تر و گستردهتر شهروندان در دموکراسی نیابتی امروزی، از طریق اینترنت، ارتباطات تلفن همراه و دیگر فناوریها، بوده است.
درصد مشارکت پایین فرهنگیان در این انتخابات که به صورت الکترونیکی برگزار گردید، مشروعیت منتخبین را زیر سئوال برده است.
بد نیست نگاهی بیاندازیم به توئیت وزیر آموزش و پرورش:

اگر تعداد کل فرهنگیان کشور را یک میلیون نفر فرض کنیم (که این آمار بیشتر از عدد مفروض است)، و آمار کلی شرکت کنندگان در انتخابات را بر اساس توئیت وزیر در پایان انتخابات، صد هزار نفر در نظر بگیریم، به این نکته خواهیم رسید که پذیرفته شدگان مرحله نهایی، منتخبین تنها 10 درصد فرهنگیان کشور در خوشبینانه ترین حالت هستند!
هر چند انتقاداتی به نحوه برگزاری و روند انتخابات به علت زیر پا گذاشتن شاخصه های یک مشارکت و انتخابات الکترونیکی وارد است، درصد پایین مشارکت (زیر ده درصدی) فرهنگیان (به هر دلیل و علت)، به شدت مشروعیت منتخبین را تحت تاثیر خود قرار داده است.
بسی جای تعجب دارد که این افراد چگونه خود را منتخبین فرهنگیان کشور قلمداد می کنند؟
مگر نه این که در سابقه تاریخی دموکراسی اسلامی، حضرت امیر المومنین علی (ع)در اواخر خطبه سوم کتاب نهج البلاغه با بیانی فصیح به دلایل پذیرفتن خلافت اشاره دارد و می فرماید:
در روز بیعت فراوانی مردم چون یال های پرپشت کفتار بود. از هر طرف مرا احاطه کردند تا آنکه نزدیک بود حسنین (ع)را لگد مال کنند و ردای من از هر دو طرف پاره شود.سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند،اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه ی اول آن سیراب می کردم آنگاه می دیدید دنیای شما نزد من، از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.
در قسمتی از این نامه - خطاب به وزیر آموزش و پرورش- آمده است:
"نیک می دانید که فراگیری بحران اعتماد عمومی در این سرزمین بیش از هر چیز ریشه در وعده های بی سرانجامی دارد که هیچ گاه تحقق نمی یابد."
بر اساس همین کلید واژه ، و همچنین تجربه همراه با شکست و تامل برانگیز انتخابات صندوق ذخیره فرهنگیان، و یا به هر دلیل دیگر، اکثریت فرهنگیان کل کشور در این انتخابات شرکت ننموده اند. و اکنون هم که عده ای به مرحله نهایی راه یافته اند، بیم بی اعتنایی نسبت به وعده های وزیر آموزش و پرورش دارند، پس باید گفت:
" اصرار منتخبین دور اول بر ادامه حضور در جریان انتخابات با وجود درصد مشارکت پایین و بیم بی اعتنایی مجموعه وزارتخانه چیست؟"
مگر نه این است که :
خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج!!
ممکن است این نقد به اینجانب و دیگر منتقدان وارد شود که :" بهتر بود که به جای انتقاد در انتخابات شرکت فعال می داشتید تا این چنین نشود و ..."
لذا در جواب این گروه افراد باید متذکر شد که چرا طرح سازمان نظام معلمی که خواسته و مطالبه تمام فرهنگیان است و مورد مطالبه و سئوال نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی است، از جانب وزیر و دیگر مدیران ارشد وزارت خانه مسکوت مانده است ؟

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

... متعاقب زلزله فاجعه بار اخیر در غرب ایران و تلفات و خسارات مترتب بر آن، گفت و گوها و تحلیل های گوناگونی در عرصه ملی، به ویژه در قلمرو فضای مجازی، درباره علل و پیامدها و مسببان و مقصران این رخداد اندوهبار مطرح شد که از آن جمله بود نوشتارهایی که متضمن دراز کردن انگشت اتهام بسوی نظام آموزشی و ناکامی و ناکارآمدی آن در آموزش، پرورش و تولید و تربیت فرد و نسلی توانمند و ماهر و متعهد در برابر کشور و جامعه بود،که به سرعت و به دفعات در فضای مجازی پخش و دست به دست شد ...
ضمن اذعان به نقش و سهم قاطع و خطیر و بی بدیلِ سامانه آموزشی هر کشور در فرآوری و تربیت و جهت دهی و مهندسیِ ذهن و روح و روان و روش و منشِ شهروندان، مدیران، مجریان، ناظران و ... ، اکنون باید پرسید آیا متهم و مقصر اصلی در ساختمان خیابان قره نی( ستاد وزارتی آموزش و پرورش) آرمیده و مأوی گزیده ( و به عبارتی پنهان شده ) است؟ آیا سرچشمه و کانون و مسبب انواع بلایای طبیعی و انسانی و خسارات و تلفات ناشی از آن، اعم از سیل و زلزله و خشکسالی و بیماری و تقلب و تدلیس و خدعه و نیرنگ و دزدی و جنایت و کم کاری و کم فروشی و ... در خیابان قرنی تهران سنگر گرفته است که نه اکنون که از گذشته، و در آینده نیز، نامریی و چراغ خاموش همچنان در حال قربانی گرفتن از جامعه و افزودن بر مصائب و آلام ماست؟
... فراموش نکنیم که سازه آموزشی یک خرده نظام از نظام اجتماعی بزرگتر پیرامونی خود و متأثر و مقهورِ پارادایم ها و ارزش ها و الگوها و هنجارهای حاکم بر آن و بازتاب و مأمور تحقق اهداف و انتظارات آن است و بدون هماهنگی و همراهی با آن قادر به قوام و دوام نیست و در غیر این صورت ( ناهمخوانی و ظهور تعارضات ساختاری و سیستماتیک بین نظام کل با خرده نظام های تابع آن )، یا نظام آموزشی فرو می پاشد( از طریق انحلال یا استحاله ) و یا ( در صورت ضعف نظام اصلی و قوت نظام فرعی ) نظام کل و حاکم دچار فرایند تجزیه و تلاشی و سرانجام اضمحلال و استحاله و انقلاب و فروپاشی می گردد و یا ، در صورت برابر بودن کفه نفوذ و اقتدار هر دو، سیستم مادر ( نظام کل ) ، با ابتلا به بیماری تعارض و تزاحم ساختاری و افزایش روزافزون هزینه ها ، بدون راندمان و کارآمدی کافی به حیاط لرزان و بیمارگونه خویش تا زمان فرا رسیدن فروپاشی و مرگ ادامه می دهد ... ،
در واقع، نظام اصلی و مسلط بر هر جامعه (به منزله برآیند و معدل همه ارزشها، الگوها، اهداف، انتظارات، ساختارها، و... )، بی شباهت به یک هیولا و غول عظیم و نامریی ( به تعبیری همچون اختاپوس یا لویاتان هابزی ) نیست که بر همه ارکان و اجزا و زوایای زیر مجموعه خود حاکم و ناظر است و بر آنها حکم می راند و نافرمانی و انحراف آنها از فرامین و انتظارات خود را، مگر از سرضعف و غفلت، بر نمی تابد و ما نیز در دل و ذیلِ همین امپریالیسم اجتماع زندگی می کنیم که بر روح و اندیشه و افکار و اعمال وسلایق و علائق و خواست ها و آرزوهای ما سایه افکنده است و در شرایط عادی کسی را یارای ستیز و عصیان و عدول در قبال خواست و اراده و سلیقه وی نیست ...
با این مقدمه، اکنون باید دید که نظام آموزشی بیمار و ناکارآمد ما در ذیل چه اتمسفر و چه سپهری و در چارچوبه و بستر چه رویکردها و ارزش ها و گفتمان ها و تقاضاها و انتظاراتی و با چه امکانات و ابزاری مشغول فعالیت و نقش آفرینی است؟

همان گونه که خوانندگان گرامی مسبوق و مستحضر هستند، اکنون مدت هاست که آموزش و پرورش ایران، همچون بیماری محتضر، با معضلات عدیده و پیچیدۀ محتوایی و ساختاری و تنگناهای بودجه ای عظیمی روبه روست که این مشکلات گوناگون، با سوق یافتن مداوم به چرخۀ "همجوشی، همپوشی و هم افزایی"، بهمن وار در حال ضخیم تر و وخیم تر شدن هستند، چندان که حتی فهم و اولویت بندی آن ها و این که واقعا "از کجا و چگونه باید آغاز کرد؟" نیز خود به چالشی بزرگ بدل شده است و در نتیجه تدبیر و تمشیتِ امور این وزارتخانه غول پیکر را ( به سان نهنگی بر گِل نشسته ) ، با دشواری و پیچیدگی فراوان و فزاینده ای مواجه ساخته است که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود:
1- نگاه ابزاری، مصرفی و کوتاه مدت به نظامِ آموزشی و راندن آن به انتهای اولویت های برنامه نویسی و بودجه ریزی و تنگناهای مالی و کسری بودجه دائمی و فزاینده و مضایق و مصائب ناشی از آن ... ، سامانه ی مزبور را به یک دستگاه مصرفی و هزینه ای همیشه بدهکار تقلیل داده است. با توجه به رسالت خطیر و سنگین نظام آموزشی و گستره تحت پوشش آن، اکنون تقریبا کل بودجه نظام آموزشی صرف هزینه های جاری و پرسنلی آن هم در –نازل ترین سطوح می شود و قاعدتاً دیگر چیزی جهت ارتقاء و اعتلای کیفی و به روز کردن معلمان و سیستم آموزشی و تجهیز مدارس و نوسازی آن –ها ( که اغلب فرسوده و غیر استاندارد بوده و بدون نیاز به حوادث طبیعی در حال فروریزی هستند )، باقی نمی ماند.
در چنین وضعیتی اکثر مدیران، با تقلیل به نقش یک تدارکات چی صِرف و حتی آچار فرانسه، باید اغلب فکر و وقت خویش را صرف تأمین مالی و رفع مشکلات و نیازهای اولیه ی محیط آموزشی خود بنمایند و این مسئله علاوه بر آن که باعث تغییر و تنزّل شدید معیارها و استانداردهای مدیریتی و استیلای مدیران و معاونین به اصطلاح زِبل و زرنگ و اهل رابطه و زد و بند و مسلط به فنون جذب کمک های مالی و جنسی گردیده است، موجب شده تا بi تدریج رهبری و هدایتِ مراکز تعلیم و تربیت از دست چهره های فرهنگی/آموزشی و افراد عمیق و نجیب و با سواد و دور اندیش به چنگ عناصر سطحی و بی سواد و چرب زبان و دلال صفت و همه فن حریف و عاری از دور اندیشی و فاقد بینش و منشِ فرهنگی/ آموزشی بیافتد و این جماعت نیز با شبیه سازی و تکثیر و تعمیم آداب و عادات و اخلاق خود و طرد و
حذف و منزوی ساختن و بی انگیزه کردن افراد دلسوز و فرهیخته و تشدید دومینوی سفله پروری و انحطاط رهبری سازمانی، رفته رفته دستگاه تعلیم و تربیت کشور را به مسیر قهقرایی سوق داده و گام به گام بستر پیدایش و گسترش انواع عقبگرد فرهنگی و زوالِ سرمایه ی اجتماعی و ظهور اقسام فسادهای اخلاقی، مالی و اداری را مهیا و هموار سازند که افزون بر نابودی اهداف و رسالت های خطیر و بنیادین نظام آموزشی، کیان و اعتبار مدرسه، مدیر و معلم و دستگاه تعلیم و تربیت کشور ( به عنوان یکی از اساسی ترین و اثربخش ترین مراجع ذی نفوذ اجتماعی، و متولی و متکفل تربیت و پرورش نسل کنونی و آینده ) را نیز نزد اولیا و دانش آموزان و جامعه مخدوش و تخریب می نماید ... ؛ نظام آموزشی تابعی از برآیند و میانگین سطح تفکر و انتظارات خانواده ها به عنوان صاحبان و سهام داران اصلی این عرصه، و نوع بینش و نگرش و انتظارات آن ها از سامانه مزبور و میزان توجه و تعصب نسبت به آن است.جایگاه و منزلت امور فرهنگی در سبد هزینه زندگی جامعه ما چندان محل اعتنا و افتخار نیست
به عبارتی، در این شرایط بحرانی و در میانه ی دریای طوفانی، ما با سپردن سُکان مدیریت و هدایت ناوگان آموزشی خود به افراد دون پایه و تُنک مایه، ناخواسته و نادانسته، آن را گرفتار یک پارادوکس درونی و تناقض رفتاری کرده ایم زیرا در حالی که به خاطر کسری بودجه و تنگناهای شدید مالی و برای تأمین منابع لازم جهت تحقق اهداف خود ناگزیر از میدان دادن و تن سپردن به چنین عناصری شده ایم ( افرادی که به جای اُنس با تحقیق و مطالعه و آگاهی از آخرین تحولات و دستاوردها و تکنیک های آموزشی، تنها در فنونِ جذب و شمارش پول مهارت دارند و اصولا چنان مغروق در امور اجرایی و اسیر روزمرگی شده اند که دیگر حال و مجالِ به روز کردن خویش را ندارند و در بهترین حالت نگاهی سخت افزاری، سطحی و ویترینی به مقوله فرهنگ و آموزش دارند )، اما، متاسفانه، این سِنخ افراد اغلب فاقد سواد، عمق، درایت و کفایت لازم برای درک، تعقیب و تحققِ اهداف والای فرهنگی/ آموزشی هستند و چه بسا فرایند نیل به این اهداف را لوث و به بیراهه بکشانند و مآلا به ضد خود بدل کنند و به ویژه در غیاب یک ساز و کار نظارتی موثر و کارآمد، چه بسا برخی از آن ها با تغییر ریل از مصالح جمعی به سوی منافع فردی، به تدریج مدیریت را غنیمتی برای حال و آینده خود و بستگان و اطرافیانِ شان، و موقعیتی برای پس انداز و بسطِ شبکه روابط شخصی و سکوی پرش به مراتب و مناصب و مواهبِ اداری و اجتماعی بعدی و آتی خود تلقی نمایند و در این صورت بعید می نماید تحت هدایت و رهبری چنین عناصری ساختار و سامانه ی آموزشی قادر به تأمین مصالح عالیه جمعی و پیشبردِ اهداف و آرمان های مورد نظر خود باشد ... ،
از این رو، در کنار ضرورتِ میدان ندادن به چنین عناصری و خلع ید از ایشان، تأمین نیازهای اولیه سامانه آموزشی و زیر ساخت های ضروری و اساسی آن و پایاندادن به سریال تراژدیک و تکراریِ کسری بودجه ( همزمان با اصلاحات ساختاری و بهبود مدیریت منابع ) امری بدیهی می نماید.

2- نظام آموزشیِ سنتی ، ایدئولوژیک، متصلب، متمرکز، منسوخ، حافظه محور، آزمون مدار، نمره گرا، مدرک ستا ... ، و بی ارتباط با نیازها و مهارت های فردی و اجتماعی، و بی اعتنا به دستاوردها و فناوری های نوین آموزشی، و فقدان بازار کار برای فارغ التحصیلان از یک سو، و دژِ رفیع کنکور و ترافیک سنگین پشت آن از سوی دیگر، به یُمنِ وجودِ مافیا و افراد و موسسات حقیقی و حقوقی ذی نفع و ذی نفوذ، منجر به تحمیل فنون تست زنی به جای شوق دانش افزایی و مهارت اندوزی و حرکت نظام آموزشی در سطح به جای عمق و جایگزینی فهم با فن( تست زنی ) و تبدیل دانش آموزان به ماشین و رُبات آزمون و تست شده است. می توان گفت که دیوِ کنکور برای انتخاب تعدادی محدود و نفع افرادی معدود، کل اهداف و فلسفه نظام تعلیم و تربیت کشور را تحت الشعاع خود قرار داده و به عبارتی آن را به گروگان و اسارت خود در آورده است.
در واقع، برزخِ کنکور همچون مثلث برمودا و به سان یک کوه عظیمِ مغناطیسی و به موازات نزدیکی دانش آموزان به آن ( از هنگام ورود به دبیرستان و حتی پیش از آن )، نظام آموزشی را با توجه و تمرکز افراطی بر خود و ترک رسالت ها و اهداف از پیش طراحی شده، دچار بدکارکردی و کژکارکردی و وداع با نیازها و دغدغه های انسانی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، معنوی و ملی کرده است و در نهایت دانش آموختگان را به یک ماشین تست بی احساس و ایزوله و تک ساحتی و عاری از لطایف انسانی و ظرایف اخلاقی و بیگانه با جامعه و تعاملات فردی و جمعی تبدیل می کند که چه بسا در نهایت با کوله باری از عُقده و حسرت به دنبال انتقام از دیگران به خاطر شکنجه های دوران تحصیل و ربوده شدن کودکی و نوجوانی خویش و جبران مافات باشند... شاید مصیبت بزرگتر سامانه آموزشی و جامعه فرهنگی هم این باشد که با امکانات حداقلی باید پاسخگوی انتظارات حداکثری باشد
3- نظام آموزشی تابعی از برآیند و میانگین سطح تفکر و انتظارات خانواده ها به عنوان صاحبان و سهام داران اصلی این عرصه، و نوع بینش و نگرش و انتظارات آن ها از سامانه مزبور و میزان توجه و تعصب نسبت به آن است.جایگاه و منزلت امور فرهنگی در سبد هزینه زندگی جامعه ما چندان محل اعتنا و افتخار نیست. توقعات و انتظارات اولیا از مدرسه و فرزندان خود، تصوری فرسوده و غیر کارشناسی شده و بیشتر مبتنی و معطوف به آرزوها و ساز و کارهای دوران کودکی خود و نیز جهت گیری ها، اولویت ها و امواج فصلی حاکم بر جامعه و نظام کل است و ربط چندانی با نیازها و علائق نسل و عصر جدید ندارد. بی اعتنایی آزار دهنده اولیا نسبت به علوم انسانی و رشته های هنری، و تحمیل نگرش حاکم بر خود و جامعه به فرزندان( از جمله در ایام اخیر تمرکز بر رشته علوم تجربی و جدال بر سر محدویت های انتخاب رشته)، ولو به قیمت نفرت و دلزدگی و ترک تحصیل فرزندان و نابودی استعدادهای ذاتی ایشان، گواه بارزی بر این مدعاست.
4- فشار سنگین و فزاینده تقاضای اجتماعی و خانواده ها( بمثابه مشتریان و کارفرمایان اصلی سامانه آموزشی ) برای سوق یافتن به سوی الگوها و ارزش های بیمار و نابهنجار حاکم بر سپهر عمومی، از جمله احرازِ کارنامه قبولی و کسبِ نمره بالاتر در آزمون های رسمی و ادواری( مملو از 22 ) به هر قیمت، و کسب رتبه برتر در کنکور و المپیاد و ... ، و تب و بلکه شهوتِ زایدالوصف مدرک گرایی حاکم بر جامعه و شهروندان و مسئولین، و تمایلات و رقابت های بیمار گونه، فرصت طلبانه و مخربِ مدارس، مدیران و معلمان برای بِرند شدن و تزیین و تبلیغ ویترین دُکّان خویش ...، چندان که اگر مدیر یا معلمی جرات نادیده انگاشتن این ارزش ها و هنجارها و پارادایم های غلط مرسوم و مستولی بر سپهر عمومی را در قلمرو تحت مدیریت و آموزش خود به ذهن خویش راه دهد، چنان در گام نخست توسط جامعه مخاطب و در واقع مشتریان و ولی نعمتان خود ( اولیا و خانواده ها )تنبیه و تأدیب می شود که عطای هر گونه دکترین اصلاح و اعتلا را به لقایش می بخشد و مجبور به پیوستن و پیمودن همان راهی می شود که دیگران در پیش گرفته اند ... ، در واقع، درست یا نادرست، گفته و ناگفته، نظام آموزشی ما مشغول تحقق آرزوها و انتظارات خانواده ها و اجرای فرامین و تقاضاهای آن هاست و به عبارتی، آینه و بازتابی است از میزان دانش، بینش و افق فکری جامعه ...، چرا که در غیر این صورت ( سر نساییدن به آستان آرزوها و انتخاب و اجماع عمومی )، به سرنوشت
حضرت ابراهیم مبتلا می گردد که پس از ایستادگی در برابر جماعت بت پرستان به "حنیف" ( احنف به مفهوم کج پا و منحرف زیرا از صراط جامعه که بت پرستی بود خارج شده بود )، ملقب گشت و به آتش کین و انتقام جامعه سپرده شد ...؛
5- اهل فن به نیکی واقف هستند که این وزارتخانه، به عنوان نهادی عمومی و فراگیر و با انبوهی از مأموریت های خطیر، متکفل ایفای نقش در سطح و گستره ی ملی، و کانون التقا و به هم پیوستن کلیه نهادها و جریانات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، قومی، نژادی، اقتصادی، و فصل مشترک دولت و ملت به شمار می آید ... ، از این رو حل و فصلِ معضلات آن، در گرو تغییرات اساسی در پارادایم و گفتمان حاکم بر سپهر و ساحت عمومی و تغییر و تبدیل آرزوها، اهداف، چشم اندازها و رویکردهای خانواده و جامعه و شهروندان آن و تجدید نظر در نگرش و سیاست های کلان نظام، و نیز مُستلزم همکاری و همراهی و مشارکت و مُعاضدت کلیه نهادها و دستگاه های سهیم و دخیل در این حوزه ( به ویژه خانواده ها به مثابه صاحبان و سهام داران اصلی این عرصه ) و به کارگیری سیاست ها و اقدامات فرا بخشی و فراسازمانی سنجیده، هدفمند و هماهنگ است ... ؛ زیرا که سازِ ناساز و ناکوک نظام بیمارِ آموزشی فعلی، در مجموع محصول، معلول و مولودِ برآیندِ بینش و نگرش و انتظارات حاکمیت و جامعه ( دولت و ملت ) نسبت به مقوله فرهنگ است و تا در این پارادایم های غالب تغییر وتبدیلی حاصل نگردد و مقوله فرهنگ قدر نبیند و بر صدر ننشیند، آش همین آش و کاسه همین کاسه خواهد بود ... ،

6- بدیهی است معضلات و کاستی ها و چالش های آموزش و پرورش بسی گسترده تر و عمیق تر از آن است که در این مختصر بگنجد، و شاید مصیبت بزرگتر سامانه آموزشی و جامعه فرهنگی هم این باشد که با امکانات حداقلی باید پاسخگوی انتظارات حداکثری باشد، از این رو، مادامی که رویکردها و گفتمان ها و رویه های غالب برسپهر و سامانه کلان کشور ( در سطح ملت و دولت )، معروض نقد و واکاوی و امعانِ نظر کافی و وافی قرار نگیرد و شان و منزلت علم و معلم و نظام آموزشی به فراخورِ سهم و نقش خطیر و حیاتی آن در اعتلا و انحطاط و حیات و ممات جامعه درک و به رسمیت شناخته نشود و اهمیت و جایگاه درخور و واقعی آن به عنوان محور و موتور رشد و توسعه ی همه جانبه، متوازن، درونزا و پایدار، در مقام برنامه نویسی و بودجه ریزی و الزامات متناسب و متناظر با آن، احیا و اعاده نگردد، گمان نمی رود گرفتن انگشت اتهام بسوی ساختمان واقع در خیابان قره نی و نواختن نظام آموزشی و معلمان بینوا، جز فرافکنی و رد گم کنی و تسلی و تشفی موقت و اندک ما ( بنا به عادات مانوس و کهنِ تقلیل گرایانه و مصلحت جویانه جامعه ایرانی مبنی بر ضعیف کشی و افکندن گناه حوادث به گردن مردگان و قربانیان آن و مختوم کردن پرونده ) ، گره ای از جامعه مصیبت خورده ما بگشاید ... ،
بنابر این، در واقع باید گفت: پدران، مادران، دانش آموزان، دانشگاهیان، معلمان، اساتید، مدیران، مجریان، نویسندگان، تحلیل گران ، رسانه ها، برنامه نویسان، بودجه ریزان، موسسات، نهادها، حکومت، دولت، ملت، جامعه، و و و ... ، ما، همه و همه متهم و مقصریم ...، در حقیقت عنصر جرم و ناکارآمدی در درون روح و روان و اندیشه و فرهنگ تک تک ما مأوی گزیده است و در صورت بروز هر حادثه و فاجعه ی نامیمونی، هر یک از ما ( در قالب و قامتِ هویتِ حقیقی یا حقوقی ) به نسبتِ ( وزن، سهم و نقش خود در عرصه عمومی، شریک جرم محسوب می شویم ... ؛
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
یادداشت زیر نقدی بر مطلب رضا قاسم پور با عنوان : " معلم سرا طرحی چند منظوره " ( این جا ) می باشد .
گروه رسانه /
در حالی که شکایت علیه معلمان و رسانه های مستقل در وزارت سیدمحمد بطحایی متاسفانه به یک رویه تبدیل شده و تاکنون با سکوت و انفعال وزیر آموزش و پرورش همراه بوده است ؛ پیروز حناچی به تمامی مجموعه ها و عوامل خود صریحا گفته است که حق شکایت از هیچ رسانه ای را ندارند .
سرپرست مرکز ارتباطات و امور بین الملل شهرداری تهران تصریح کرده است: رویکرد مدیریت شهری این است که حتی در صورت انتشار اخبار خلاف واقع و کذب به جای طرح شکایت، با برگزاری جلسه با مسئولان و خبرنگاران رسانه منتشرکننده خبر، در راستای اقناع رسانه و تنویر افکار عمومی گام بردارد.
« صدای معلم » از این حرکت سازنده ، مردمی و دموکراتیک پیروز حناچی شهردار تهران تشکر و قدردانی می کند .