گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ گردهمایی اهالی تعلیم و تربیت در خانه ی اندیشمندان علوم انسانی به مناسبت بزرگداشت مقام معلم برگزار گردید .
این نشست بیش از سه ساعت به طول انجامید .
در بخش های پیشین فانی گفت :
امروز آموزش و پرورش آینه تمام نمای آینده کشور است ؛ این جمله را باید ترویج کرد . آن قدر باید گفت تا سرانجام جا بیفتد .
وقتی که سهم ما از جی دی پی 4 / 2 درصد است و میانگین جهانی حدود 4 درصد است پس ما تا میانگین جهانی خیلی فاصله داریم.
سهم آموزش و پرورش از بودجه عمومی کشور در حال حاضر حدود 2 / 11 درصد است ؛ وقتی من وزیر شدم 8 درصد بود.
با چه زحمتی من و دوستان بعد از من به 11 تا 5 / 11 رساندند الآن شده 2 / 11 درصد در حالی که سهم آموزش در میانگین جهانی حدود 22 تا 25 درصد است.
این ها همه کدهایی هستند که نشان می دهند که آموزش و پرورش از اهمیت لازم برخوردار نیست.
بطحایی هم چنین عنوان کرد :
واقعا دولت ها نگاه شان به آموزش و پرورش در تمام دولت ها چه اصولگرا و چه اصلاح طلب خیلی فرقی نمی کند .
من آن ایامی که در خدمت دکتر فانی بودم ( شاید ایشان یادشان باشد ) : یک روز به من فرمودند که مرحوم هاشمی گزارشی را می خواهند . گزارش را تهیه کن و پیش ایشان برو و گزارش را ارائه کن.
به بهانه گزارش که مرحوم هاشمی رفسنجانی از وزارت آموزش و پرورش خواسته بود من وارد یک تحلیلی شدم و نیمرخ توجه دولت های مختلف را به آموزش و پرورش در خصوص تامین و تخصیص بودجه ترسیم کردم . این نیمرخ یک منحنی سینوسی بود که دولت ها در سال اول استقرارشان توجه خیلی بالایی به آموزش و پرورش دارند.
به تدریج در سال دوم این منحنی سقوط می کند تا در پایان سال دولت ها به کمترین میزان خودش می رسد و دوباره دولت جدید که می آید با یک خیز جدی این منحنی بالا می رود و دوباره با گذر عمر دولت جدید این منحنی سقوط می کند.
بخش چهارم گزارش را می خوانید :
در شمارۀ 128 ماهنامۀ خواندنی (فروردین و اردیبهشت 1403) مقالۀ مهمی با عنوان « تشکیل کنفدراسیون ایران و ارمنستان، مرهمی بر ترکمن چای و مقابله با توطئۀ خفگی همه جانبۀ ایران » نوشتۀ دکتر مهرداد میرسنجری منتشر شد. همسو با این مقالۀ ارزشمند لازم است الحاق نخجوان به سرزمین مادری را مطرح و سریعاً پیگیری کنیم. الحاق نخجوان به سرزمین مادری نه یک پروژۀ بلکه یک موضوع بسیار ساده و مهم است.
برای ثبت در تاریخ به جمهوری اسلامی تاکید می کنیم؛
به پشتوانۀ پایان قرارداد ترکمن چای مبنی بر اشغال 90 سالۀ آن سرزمین ها و به پشتوانۀ خواست بیشینۀ مردم آن دیار شایسته و بایسته است نخجوان به آغوش سرزمین مادری برگردد. دریغ و هزار دریغ که در زمان فروپاشی شوروی، دولت وقت ایران به علت همسو بودن با گلوبالیسم، الارغم درخواست مردم نخجوان برای بازگشت به مام میهن، به ایران بزرگ خیانت کردند.
فردا هشتم تیر ماه 1403 نوچه های آن دولت وقت در پی به دست آوردن کاخ ریاست جمهوری به هزار ترفند و حیّل به دریوزگیِ رأی افتاده اند.
به سران جمهوری اسلامی هشدار می دهیم :
از عجز و درماندگی در برابر پوتین که جهانخواریش کم از اسلاف خود، پِتر، کاترین، رومانوف ها و استالین نیست، دست کشیده و با اتکا به ملت و پشتوانۀ قوانین جهانی، سهم دریای کاسپین و الحاق خاک پاک نخجوان به سرزمین مادری که کاری قانونی و جزء حقوق ملت ایران است را سریعاً پیگیری و به نتیجه برسانند.
آن چه هشتصد سال پیش خاقانی شروانی در باب سیاست فهمید و حاکمان امروز نفهمیدند اینست که ثبات حکومت در اقتدایش به ملت است:
بى مقتداى ملت نه کلک و نه کتاب بى شهسوار زابل نه رخش و نه ستام
امروز حاکمیت در راستای بیشینه سازی رأی دهندگان، نامزدی عوام فریب از صافی شورای نگهبان گذرانده است. مسیری که ایشان در پیش گرفته، ایران را به یک فدرالیسم سوق می دهد و فدرالیسم برای ایران مقدمۀ تجزیه است. چنین فردی مواضع ایران را در پروژۀ ترکستان بزرگ موسوم به «ز ن گ ز و ر» تضعیف می کند. به همین دلایل چنین نامزدی باب طبع روسیان هم می تواند باشد. چون دانسته یا ندانسته دو چیز را هدف قرار داده است؛ نخست تمامیت ارضی و دوم زبان و ادب پارسی، یکی از بنیادهای هویت ملی ایران. آنچه نمی فهمند نه اینکه نمی دانند، نمی فهمند اینست که آب در آسیاب گلوبالیسم می ریزند.
این نامزد دسته چندم که از دو سو شیر شده یکی نمایندگان گلوبالیسم و دیگری اصلاح طلبانی که فقط و فقط در پی سهم خواهی از قدرت هستند، پس از بیرون آمدن از صندوق، دست کم در دام سه مسألۀ مهم خواهد افتاد :
در ضمن با توجه به جهت گیری های او در گذشته، به زعم خود سیاستی را پیش خواهند برد که تجزیه طلبان را بدیلی در برابر رشد مردم سالاری در دست آنها نگه دارد.
در پایان به آنهایی که از تاریخ درس نمی گیرند تأکید می کنم قوام و استحکام هر ملت به وجود مردمی است که گوهر و ریشه دارند و زندگی خود را به آرمانی گره زده و در مسیر رسیدن به آن کوشا و پایدارند.
به حاکمانی که حفظ نظام را اوجب واجبات می خوانند یادآوری می کنم تمام تجزیه های ایران، در روزگاران استبداد صورت گرفته است نه روزگارانی که قانون اساسی مشروطیت مستقر بود. بی توجهی به این مهم را یا باید به حساب بی تدبیری حاکمان گذاشت و یا سیاستی که تجزیه طلبان را بدیلی در برابر رشد مردم سالاری در دست آنها نگه می دارد.
به نامزدی که نمی فهمد یا خود را به نفهمی می زند هشدار می دهم :
زبان و ادب دیرین و شیرین و گرانمایۀ پارسی زبان علم و هنر و فرهنگ ایران است فراتر از زبان رسمی. گرچه زبانهای محلی در رشد و ارتقای زبان و ادب پارسی سهم به سزایی داشته و دارند و نیز زبان و ادب پارسی در تحکیم و ثبات آنها، هیچ یک از زبانهای محلی، ادبیات جهانی ندارند.
در ادبیات جهانی هزار و دویست سالۀ پارسي، ویژگیهایی نهادینه شده که چند نمونه عبارتند از :
1) راضی کننده و پاسخ گوی رنج ها و آرزوهای ضمیر آگاه و ناآگاه فردی و جمعی ایرانیان؛
2) مسئولیت پذیری در برابر سرنوشت بشر و سرنوشت ایران؛
3) با رعایت اصل دوم، مشروطیت محوری است برای حفظ و پایداری فرهنگ و تمامیت ارضی؛
گرچه آزِ قدرت، برخی از حاکمان را کور و کر کرده، وظیفۀ ملی ما است که دوباره به حکومت هشدار دهیم : « میراث گرگ مرده به کفتار می رسد ». پیش از آن که سطحی نگران با هجوم کور، خشک و تر را با هم بسوزانند و تجزیه طلبان، توهم پروژۀ ملت سازی را بسط دهند، تصمیم درستی بگیرید.
فعلاً قانون اساسی مشروطه را ملاک قرار داده و گام به گام شرایط گذار مسالمت آمیز را هر چه سریع تر برای ملت فراهم کنید.
لازم است آرتش و سپاه و وکلای مستقل حقوق بشر (به جز معدود کسانی که دستشان به فساد و خون مردم آلوده است و باید به دادگاه های آزاد و عادلانه سپرده شوند) پذیرفتار و ضامن اجرای قانون اساسی مشروطه شوند تا مسیر گذار مسالمت آمیز بدون کینه و انتقام فراهم شود. بی شک اولویت مردم، رشد و اعتلای همه جانبۀ کشور و حفظ شرافت ملت و تمامیت ارضی ایران است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
از تاریخ فلسفه میتوان جسارت داشتن آموخت و خود مستقلا وارد میدان و معرکهی زندگی، دین، سیاست، اجتماع و تاریخ و ... شد و هر یک را با مویبینی فیلسوفانه و نگاهی منتقدانه، زیر سوال بُرد و به چالش کشید و تجزیه و تحلیل کرد و دیگر مدام دنبال تحلیل الف و جیم در مسائل سرنوشتساز نبود (تعطیلیِ تقلید و دنبالهروی و آغاز سفر جست و جوی عقل) بلکه خود مستقیما و با تکیه بر آموزههای بنیادینِ زندگیبخش، تفسیر و خوانشی دقیق، عمیق و ژَرف داشت.
از تاریخ فلسفه خاصه پیشاسقراطیان میتوان توجه به ریشه، آرخه یا بنیادها را آموخت و در سطح نماند و به سطحیات و شطحیاتِ این و اکتفا نکرد .
از هراکلیتوس میتوان دیدن و دقت کردن به کثرت و کثرات موجود در عالم را آموخت و خود را محدود و محصور در فرقه و مذهب و خاک و جغرافیای خاص نکرد و توهم استثنا بودن نداشت و جهانها و جهانبینیهای دیگر را هم لحاظ کرد .
از پارمنیدس میتوان اندیشیدن جدی به هستی و نیستی و گذر از پاسخهای قالبی اسطورهای و دین خویانه را آموخت.
از سقراط میتوان پرسش گری را به مثابهی یک سبکِ زندگی آموخت و دیگر هر چیز و هر کسی را آسان قبول نکرد و نپذیرفت بلکه هر چیز و هر کسی و هر عقیدهای ولو قانون و دین و حاکمان را به زیر سوال برد و بیرحمانه نقد کرد و از هیچ مانعی ولو جام شوکران و مرگ باشد در راه پرسش گری و جست و جوی حقیقت نهراسید .
از افلاطون میتوان رسمِ گفتوگو (الف؛ همیشه توجه داشته باش و این احتمال را بده که همواره ممکن است حظی از حقیقت در سخن مخاطبت باشد پس جزمیت و تعصب به خرج نده و خود را حق مطلق و مطلق حق ندان. ب؛ اگر حقیقتی در کلام مخالف خود یافتی، شهامت بهخرج بده و آن را بپذیر) و تمرین دیالوگ و گام برداشتن در راهِ رشدِ فکر و فرهنگِ جامعهی انسانی را آموخت .
از ارسطو میتوان مرید نشدن و مقلد استاد و شیخ و پیر و فرزانه نماندن و دوستدار حقیقت بودن را آموخت (اشاره به عبارت ارسطو که استاد خود افلاطون را نقد میکرد و میگفت: من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر) .
از آگوستین صداقت و روراستی با خود و نقاب نداشتن و کوتاه نیامدن و جدیت و استمرار داشتن را .
از دکارت شک در امور و نه تنها در امور بل در تمامی عقاید و اصول عقاید و ادیان و جهانبینیها کردن و ویران ساختن و از نو اندیشیدن و به قیل و قال و حضرت فرمودند اکتفا نکردن و خودشناسی و معرفت و حکمت را .
از اسپینوزا (که به تعبیر راسل شریفترین و صادقترین همهی فلاسفه است) پیرو نماندن در سپهر دین و بررسی تاریخی متن مقدس و به زیر سوال بردن متولیان امور دینی و افعال و اوصاف و صفتهایی که به خداوند نسبت میدهند و نهایتا اندیشهی سیاسی را .
از لاک رواداری و به رسمیت شناختن آزادی فردی هر انسانی را .
از هیوم جسارتِ به نقد کشیدن کتب مقدس، علوم طبیعی و حتی فلسفه را!
از کانت نقدِ محض و خرد ناب و نقادی ویرانگرانه و درعینحال سازنده را .
از هگل تاریخ را و تاریخی دیدن امور و پدیدهها حتی مفاهیم را .
از شوپنهاور سادهلوح نبودن و بنا را در زندگی بر خوشی و خوش بختی نگذاشتن و از قبل برای هر مصیبیتی آماده بودن و تامل در ارادهی مطلق خواست و هنرِ همیشه بر حق بودن و هنرِ زندگی کردن و ... را .
از نیچه بُتشکنی و نقد بیپروای ادیان تاریخی و آریگویی به زندگی و مبارزه با پوچی و عصیان و طغیان علیه هر چه کلیشه است و کهنه و پوچ و پوک و پوسیده است را .
از هوسرل رفتن به سوی خودِ خودِ چیزها و پس زدن و کنار گذاشتنِ هرگونه پیشداوری و سوگیری نسبت به پدیدهها و معرفت نابی چون پدیدارشناسی را .
از هایدگر اندیشیدن به هستی و زمان و مرگ و نهیلیسم و هنر و نقد رادیکال اندیشهی حسابگرانه و چارپولی و انسانکالاکُن و سنت سوبجکتیویستی و خودِ متافیزیک را .
از لویناس اهمیت و ارزش دیگری (دیگر همچون شرط حیاط و خود) و ضایع نکردن حق و حقوق طبیعی و شهروندی و کرامت انسانیاش را .
از راسل و سارتر (با وجود فاصلهی کهکشانی بین نحوهی اندیشهشان) مبارزه علیه هر سیاست جنگطلب و هر حکومت سرکوبگر و تلاش برای صلح بیحد و مرزِ جهانی و اندیشیدن در اخلاق و عقیده و کنار گذاشتن عقاید پوسیده و ... را .
اینها صرفا و تنها عنوان بسیار بسیار کلیٍ بصیرتهای بنیادینی بود که بدان در حد اشاره پرداختیم.
اگر بنا بر تفصیل و توضیح و تبیین باشد با همین تاریخ فلسفه میتوان به استقلال روح و روان رسید و راه و رسم زندگی آموخت و هرگز از جست و جوگری و در راه حقیقت بودن خسته نشد و همواره در برابر پوچی، خواه از نوع نهیلیسمش باشد خواه از نوع سیاسی و دینی و خفقانش عصیان کرد و جانها را با نفس اندیشه و سلوک فکری گرم کرد و به هیجان آورد و با شور و شوق و هیجانی ونگوگوار به زندگی آری گفت.
( کانال نویسنده )
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر و در گزارش صدای معلم با عنوان : « استقبال سرد و بی رمق معلمان از مناظره نمایندگان نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری .... آیا بطحایی ترسید که بیاید ؟ » آمد ( این جا ) ؛ یکشنبه سوم تیر و به دعوت سازمان بسیج فرهنگیان وزارت آموزش و پرورش جلسه مناظره انتخاباتی درباره «مسائل تعلیم و تربیت و وزارت آموزش و پرورش» با حضور نمایندگان نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار گردید .
در این نشست سیدبابک هاشمی نکو به عنوان نماینده محمد باقر قالیباف ؛ مهدی کاظمی به عنوان نماینده سعید جلیلی ؛ محمود حدادی به عنوان نماینده حجت الاسلام و المسلمین مصطفی پور محمدی ؛ عباسعلی زارعی به عنوان نماینده امیرحسین قاضی زاده هاشمی و عباس رمضانی به عنوان نماینده علیرضا زاکانی در نشست دعوت شده بودند اما محمد بطحایی در این مناظره حضور نداشت .
برخی از نمایندگان نامزدها به ویژه مهدی کاظمی نماینده سعید جلیلی در پاسخ به پرسش مجری نشست در مورد راهکار آنان برای اقتصاد آموزش و پرورش و حل مشکلات معلمان به ظرفیت و پتانسیل « صندق ذخیره فرهنگیان » اشاره کردند .
کاظمی حتی به تغییر اساسنامه اشاره کرد .
در بخش پرسش و پاسخ ؛ « علی پورسلیمان ، مدیر صدای معلم » ضمن نقد دیدگاه این نمایندگان تصریح کرد :
« به صندوق ذخیره فرهنگیان اشاره کردند.
ماهیت صندوق مشخص نیست. معلوم نیست خصوصی است یا دولتی ؟
آقای هاشمی نکو جواب بدهند چرا اساسنامه مصوب تیر ماه 1400 اجرا نمی شود؟
چرا آقای صحرایی به عنوان رئیس هیات امنا و وزیر آموزش و پرورش از اجرای آن طفره می رود ؟ »
اما مدیر این مناظره با شدت مانع از ادامه طرح پرسش و دیدگاه توسط مدیر صدای معلم شده و گفت که : « لطفا دیگر سوال نپرسید . نظم جلسه به هم می خورد. اینجا جلسه پرسش و پاسخ نیست! »
پورسلیمان هم در پاسخ عنوان کرد که مناظره تعریف دارد. اینجا جلسه تعریف و تعارف نیست. پرسش ها باید شفاف مطرح شوند و پاسخ هم شفاف مطرح شود.
اگر این جلسه را برای تعارف و تعریف و تمجید و کوبیدن یک دولت خاص گذاشته اید ما هم تکلیف خودمان را بدانیم و دنبال کارمان برویم .
آن چه در زیر می آید ؛ نقد و تحلیل « سعید شهسوارزاده ؛ عضو شورای نویسندگان صدای معلم » در مورد محتوای این سخنان است .
« خواب ديدم قيامت شده است.
هر قومي را داخل چاله ای عظيم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ايرانيان.
خود را به عبيد زاكانی رساندم و پرسيدم: « عبيد اين چه حكايت است كه بر ما اعتماد كرده نگهبان نگمارده اند؟
گفت: می دانند كه به خود چنان مشغول شويم كه ندانيم در چاهيم يا چاله.
خواستم بپرسم: اگر باشد در ميان ما كسی كه بداند و عزم بالا رفتن كند...
نپرسيده گفت: گر كسی از ما، فيلش ياد هندوستان كند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش كشيم و به تهِ چاله باز گردانيم ! »
کلیات عبید زاکانی
***
« یکشنبه 15 آبان نشست تودیع و معارفه رئیس سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس در سالن اجتماعات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار گردید .
در این مدت که در نشست های رسانه وزارت آموزش و پرورش شرکت کردم ؛ این نخستین باری است که شخصا توسط رئیس قبلی یک سازمان به یک مراسم تودیع و معارفه دعوت می شدم .
همیشه عادت دارم که در هر نشست ، قرار و یا ملاقاتی – بر خلاف عرف و عادت معمول ایرانیان - زودتر از زمان اعلام شده حضور پیدا کنم چه بر این باورم که باز هم بر خلاف تعریف و تعارفی که رسم معمول ماست حضور به موقع بزرگ ترین تکریم و احترام به میزبان و سایر مدعوین است .
با این حال ، مهر اله رخشانی مهر رئیس پیشین نوسازی مدارس با 50 دقیقه ، حمیدرضا خان محمدی با 70 دقیقه و سرانجام وزیر آموزش و پرورش با 100 دقیقه تاخیر که شاید خودش یک رکورد در میان وزرای آموزش و پرورش حد اقل در یک دهه ی اخیر است در این نشست حضور پیدا کردند .
جزئیات و حواشی این نشست در گزارش « صدای معلم » آمده است اما نکته ی عجیب و غیر قابل فهم در این نشست آن است که چگونه می شود وقتی در این نشست یک فرد که خودش خیّر است و نسبت به تاخیر زیاد وزیر آموزش و پرورش معترض شده و بر می خیزد و عنوان می کند که به نشانه ی اعتراض باید این نشست را ترک کنیم اما حاضران او را تمام قد تحسین می کنند اما کسی از جای خود تکان نمی خورد و صحنه ی عجیب تر ؛ وقتی وزیر آموزش و پرورش با 100 دقیقه در نشست حضور پیدا می کند باز هم این جمعیت به خاطر وزیر آموزش و پرورش از جا بر می خیزند و او را با کف زدن های مرتب تشویق می کنند !
آیا جمعیت حاضر و به چه دلیلی این رفتار را از خود نشان می دهند ؟
بالاخره با این حرکت غیرمدنی وزیر آموزش و پرورش – به هر دلیلی - که 100 دقیقه دیگران را سر کار گذشته موافق هستند یا خیر ؟
وزیر و یا سایر مقامات کجا و چگونه باید بازخورد کار ناشایست خود را دریافت کنند ؟
شاید این گونه تعارض ها و تناقض های رفتاری و اجتماعی را در دنیا فقط بتوان در میان ایرانی ها و فرهنگ ایرانی یافت و به نظر می رسد تا زمانی که این فرهنگ غالب دچار دگردیسی نشده و به تکامل و بلوغ نرسد هر گونه طرح تغییرات در هرم و ساختار این اجتماع طی کردن متوالی مسیر در یک نقطه و به عبارتی همان « در جا زدن » خواهد بود .
از سوی دیگر ، مردمی که در یک جای ثابت و در مدت بسیار کوتاهی و بر خلاف پیش بینی و نیز منطق به یک باره تغییر جهت داده و از اعتراض دست جمعی نسبت به یک کنش به مدح یکپارچه حتی در برابر زیر پا گذاشتن حقوق مدنی شان می رسند اساسا و آیا قابل اعتماد هستند و می توان روی آنان حساب باز کرده و امیدی به « تغییر » به ویژه در سنن تاریخی داشت ؟
پدر بزرگی داشتم که همیشه جمله ای را تکرار می کرد – البته این را شاید همه شنیده باشند – و می گفت : این مردم هنگام سقوط دولت مردمی و دموکراتیک دکتر محمد مصدق صبح شعار زنده باد مصدق را می دادند و بعد ظهر همان روز بدون آن که پشت نخست وزیرشان بایستند شعار مرگ بر مصدق سر می دادند ...
آیا هژمونی و مناسبات فرهنگی و اجتماعی در ایران در این مدت و فرضا از زمان جنبش مشروطیت و با وجود گسترش رسانه های اجتماعی که منطقا می باید منجر به افزایش خودآگاهی فردی و اجتماعی شود دچار تحول اساسی شده و یا آن که فقط ظواهر و پوسته تغییر کرده اند ؟ آیا کسی از خود در مورد « رفتارهای متناقض » خودش فکر می کند و این که چگونه از دل این گونه رفتارها و کنش های ظاهرا بی اهمیت ؛ استبداد می روید و به حوزه ی عمومی تسری پیدا می کند ؟
ممکن است برخی عنوان کنند که یک جلسه رسمی و دولتی نمی تواند قابل تعمیم به همه ی جامعه باشد اما نگارنده صحنه ها و وقایعی این چنین را بارها تجربه کرده و شواهد و مستنداتی که نشان دهند « رنسانس فرهنگی » در ایران به وقوع پیوسته مشاهده نمی گردد .
از سوی دیگر افرادی که در این نشست بودند در زمره « توده » و یا « عوام » نبودند بلکه ادعای مرجعیت داشته و داعیه رهبری فکری و فرهنگی این جامعه را هم دارند حتا اگر به زبان نیاورند .... »
علی پورسلیمان – 22 آبان 1401 : حاشیه ای بر مراسم تودیع و معارفه رئیس سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس کشور و درس هایی که هیچ گاه حاضر به گرفتن آن نیستیم ! ( این جا )
زمانی که حرف ها و نظرات کاندیداهای ریاست جمهوری در این دوره را می بینم ، می شنوم و آن را تحلیل می کنم متوجه می شوم که هنوز خیلی از مسائل در کشور ما به صورت « جعبه سیاه » هستند و هنوز بازگشایی و به عبارت بهتر « رمز گشایی » نشده اند و خیلی سطحی از آن ها عبور می کنند .
مسعود پزشکیان در جلسات و محافل مختلف بر این نکته اصرار می کند که ما مردم خیلی خوبی داریم اما این ما و مدیران هستیم که مقصریم .
هر فرد دیگری جز پزشکیان این حرف ها را می زد بی درنگ می شد نتیجه گیری کرد که « جنس » این سخنان بدون تردید از نوع پوپولیستی و عوام فریبانه است و بسیار که باید احتیاط اختیار نمود .
آیا سخنان پزشکیان در این بخش صحیح بوده و واقعیت های امروز جامعه و مهم تر از آن « روند تاریخ ایران » این گزاره را تایید می کند ؟
بحث و نظر من به هیچ وجه انداختن توپ در زمین مردم و یا تبرئه مدیران ناکارآمد و مسئولان فرصت طلب و یا ناکاردان و کوتوله مسلک نیست که میهن و کیان ما را تا به پرتگاه غلتانده اند و صد البته ریشه بسیاری از بحران و چالش های در « نامدیریتی » و بهتر بگوییم لوث کردن علم مدیریت است ... اما پرسش بنیادین آن جاست که با وجود علم بر این نا به سامانی و شلختگی ساختاری چرا این قصه قدیمی تا این حد و تا کنون کش دار شده است ؟
ریشه ی این تراژدی تاریخی و مایوس گر کجاست ؟
فردوسی خرد را مایۀ زندگانی و زیور نامداران و راهنما و حتی شاداب بخش زندگی می داند و معتقد است که خداوند هیچ نعمتی بهتر از خرد به انسان نداده است.
تاکید فراوان و قابل تامل فردوسی بر عنصر بی بدیل « خرد و خرد ورزی » و سایر مصلحان اجتماعی مانند عبید زاکانی در ورای مکتوبات پر مغز و نغز آنان در حوزه « اجتماع » نشان از چه دارد ؟
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تا سر رشتهٔ خرد گم نکنی
کآنان که مدبرند سرگردانند
( خیام )
تاکید قابل تامل فردوسی بر خرد دقیقا نشان از « نیاز مبرم و زمان و اولویت » دارد .
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردهٔ خویش ریش
حکایت های ملانصرالدین چه سرنخی را در روح جامعه ی ایران به ما می دهد ؟
( دیوار دارالفنون - تهران )
چرا پس از گذشت بیش از یک قرن از جنبش مشروطیت هنوز در فهم مفاهیم آن زمان مشکل داریم و روشنفکران ما نمی توانند در حوزه « گره های کور اجتماع ایران » به فهم مشترکی دست یازند ؟
این همه تفرق و اینرسی سکون و نیروی گریز از مرکز از کجا می آید و سرانجام ما را به کجا پرت خواهد کرد ؟ تاکید فراوان و قابل تامل فردوسی بر عنصر بی بدیل « خرد و خرد ورزی » و سایر مصلحان اجتماعی مانند عبید زاکانی در ورای مکتوبات پر مغز و نغز آنان در حوزه « اجتماع » نشان از چه دارد ؟
چرا ما تاریخ نمی خوانیم و یا مطالعه ی آن برای ایرانی ها حائز اهمیت نیست ؟
و چرا در مدارس از رده خارج ما ، درس تاریخ نخودی است و معلم تاریخ غیر متخصص و بی دغدغه ؟
محمّدعلی فروغی ملقّب به ذَکاءُالمُلک، نویسنده و سیاستمدار ایرانی بیش از 80 سال پیش و در سخنرانی از رادیو تهران در موضوع « انتخابات » چنین می گوید : ( این جا )
« ملّتها هر چه داناتر و به رشد و بلوغ نزدیکتر میشوند به حکومت ملّی متمایلتر میگردند، جز اینکه ملّتها چون غالباً دارای جمعیت فراوان و کشور پهناورند نمیتوانند هر روز یک جا جمع شوند و وظیفۀ قانونگذاری و اجرای قانون را خودشان مستقیماً به جا بیاورند. بنابراین بهترین ترتیبی که پیدا کردند این است که ملّت جماعتی را نمایندۀ خود قرار دهد که به نام او قانونگذاری کنند و مجمع آن نمایندگان را مجلس و ما مجلس شورای ملّی نامیدهایم. مجلس هم چند نفر را برای اجرای قانون اختیار میکند که هیئت وزیران نامیده میشود و این هر دو جماعت در تحت ریاست عالیۀ یک نفر هستند که اگر او انتخابی باشد رئیس جمهوری و اگر دائمی و موروثی باشد پادشاه است.
فراموش نکنید که معنی حکومت ملّی این است که اختیار امور کشور با ملّت باشد و البتّه میدانید که هرکس اختیاراتی دارد، در ازای آن اختیارات مسئولیتی متوجه او میشود. پس اگر مقتضای اختیارات خود چنانچه وظیفۀ وجدانی حکم میکند عمل نکند مسئول واقع میشود و معنی مسئول واقع شدن همیشه این نیست که کسی از او سؤال و بازخواست کند و مسئول واقع شدن غالباً به این است که شخص گرفتار عاقبت وخیم میشود.
مردم موظّفاند که در انتخابات نمایندگان خود برای مجلس شورای ملّی اهتمام داشته و نمایندگان صالح انتخاب کنند و پس از انتخاب مراقب رفتار آنان باشند و افکار صالح یعنی عقاید آزادیخواهی یعنی قانونخواهی یعنی میهندوستی نمایش دهند.
( محسن خشخاشی معلم بروجردی که به خاطر اجرای « قانون و نظم » در کلاس و توسط شاگردش کشته شد )
اگر ملّت عبرت گرفته باشد و به وظیفۀ وجدانی خود عمل کند امیدواری میتوان داشت که روزگار محنت و ذلّت سپری شود و دورۀ شرافت و سعادت و سرفرازی برسد. این مطلب را که اظهار کردم ممکن است بفرمایید سخنهای مبتذل بود که همهکس میداند و گفتن نداشت. من هم آرزومندم که چنین باشد، یعنی به عمل ثابت کنید که به این حقایق ایمان داشتید، در آن صورت من از مبتذلگویی دلتنگ نخواهم شد » .
آیا جامعه ما به مرزهای بلوغ روانی و رشد فکری دست یازیده است ؟
فروغی در آن زمان ، نقشه راهی معرفی می کند و مطالبه گری را به زبان ساده توضیح می دهد .
فروغی می گوید : « مردم موظّفاند که در انتخابات نمایندگان خود برای مجلس شورای ملّی اهتمام داشته و نمایندگان صالح انتخاب کنند و پس از انتخاب مراقب رفتار آنان باشند و افکار صالح یعنی عقاید آزادیخواهی یعنی قانونخواهی یعنی میهندوستی نمایش دهند » .
اما چرا این مساله اتفاق نمی افتد ؟
چه شد که در روز کودتای 28 مرداد 1332 ، مردم پشت نخست وزیر منتخب خود نایستادند و ترجیح دادند تا در خانه های خود مخفی شوند ؟
چرا پس از گذشت قرن ها و دوران ها ؛ روشنفکران ما و جامعه به دنبال « همای سعادت » اند و هنوز در فکر اعجاز و تغییر یک شبه ی اوضاع و احوال بدون مراقبه و گفت و شنود هستند ؟
صادق هدایت : برای از بین بردن این گونه موهومات هیچ چیز بهتر از آن نیست که چاپ بشود تا از اهمیت و اعتبار آن کاسته ، سستی آن را واضح و آشکار بنماید
همای سعادت ، در جست و جوی کیمیای سعادت و روشنفکران خرافات زاده ؟! ( این جا )
این تنبلی اجتماعی و نتیجه گرا بودن و تقدیر گرایی ما ریشه در کجا دارد و چرا دائما و دائما بازتولید می شود ؟
آیا کسی از خود در مورد « رفتارهای متناقض » خودش فکر می کند و این که چگونه از دل این گونه رفتارها و کنش های ظاهرا بی اهمیت ؛ استبداد می روید و به حوزه ی عمومی تسری پیدا می کند ؟ ( این جا )
و آیا نمی دانند که برآیند این رفتارهای جز به بی اعتمادی و از هم گسیختگی اجتماعی نخواهد انجامید ؟
و سخن آخر ؛
تا جایی که می دانم و می فهمم مسعود پزشکیان به دنبال الگویی مانند « محمد خاتمی » و پیاده کردن آن است .
اما پرسش مهم و راهبردی آن است که چه شد که از درون آن 8 سال و در پی تزریق فرمول « اصلاحات و تحولات از بالا » یک دفعه و با قدحی از یک یارانه 45 هزار تومانی در جامعه ای که رشد اقتصادی خوب و قابل قبولی داشت ؛ جامعه به سوی « معجزه هزاره سوم » غش کرد ؟
چه چیزی باید تغییر می کرد که نکرده است .
آیا تاریخ نمی تواند تکرار شود ؟
یکی از مقاطع اختیاری تحصیلی در کشور هلند؛ «سالن بازی کودکان» نام دارد (Peuterspeelzaal).
کودکان خردسال ٢.۵ تا ۴ ساله را به این مراکز شبه مهدکودکی میفرستند تا به جز یادگیری شعر و نقاشی، به ویژه «بازی دست جمعی» را بیاموزند و نیز «تقسیمکردن با دیگران».
از طریق بازیهای دست جمعی، به ویژه بهحسابآوردن سایرین و هماهنگی و همکاری و اشتراک مساعی با دیگران را میآموزند و از طریق تقسیمکردن تعلیم میبینند که چیزهایی مانند اسباببازی، وسایل نقاشی و.... در مالکیت انحصاری آنها قرار ندارند، بلکه آنچه در اختیار آنها قرار داده میشود موقتی است و متعلق به همگان.
بدین وسیله آنها در این مرکز از اندیشهی همه چیز برای من و متعلق به من است، دور داشته میشوند.
این یکی از سازوکارهای ساختاری جلوگیری از تولید انسانهای خودمحور در این جامعه است.
بدین ترتیب آنها میآموزند که چیزها نه صرفاً برای آنها، بلکه برای همگان هستند و همگان به طور مساوی حق دارند از آنها استفاده کنند.
این سازوکار آموزشی باعث میشود که آنها در سن بزرگسالی از این احساس و موضع که آنها محور زندگی هستند و همه چیز برای آنهاست، پس آنها بهترین و از همه برترند و نیز از موضع خودخواهی و خودمحوری و خودبرترپنداری و خودشیفتگی و تافتهی جدابافتهبودن و دیگران را بهحساب نیاوردن و پا روی حق و حقوق و حریم خصوصی دیگران نهادن رهایی پیدا بکنند.
در کشورهای توسعه نیافته که سازوکاری ساختاری و زیربنایی در حوزهی آموزش و تربیت برای ساختن انسانهای رعایتکنندهی حقوق دیگران اندیشیده نشده ؛ مهدکودکها، رسانهها و محیط خانواده مرکز تولید انسانهای خودشیفته و خودکامهای است که دیگران و حریمهای حقوقی دیگران را محترم نمیشمرند، چارچوب حقوقی زندگی دیگران را زیر پا مینهند، از تهاجم به دیگران و ایجاد تنش و چالش در زندگی دیگران ابایی ندارند و حتی تخریب زندگی دیگران را حق خود میشمرند. تا چنین سازوکارهایی در مقام آموزش و تعلیم و پرورش و عمل در جامعه اندیشیده و تعبیه نشوند، جامعه از کمند زور و تحمیل و دیکته و نفی دیگری و توهین و تهاجم و تجاوز و تخریب دیگران در امان نخواهد بود.
نه تنها در خانوادههای تک فرزندی یا تک پسری، بلکه در عموم خانوادهها سازوکاری برای تبدلنشدن کودکان به عناصری متجاوز به حریم فردی و خصوصی و خانوادگی دیگران اندیشیده نشده و آنها از همان کودکی و به ویژه در بزرگسالی به موجوداتی برهمزنندهی چارچوب حقوقی و زندگی خصوصی دیگران مبدل میشوند. آنها نظر شخصیاشان که برخاسته از خودشیفتگی و تعصب خانوادگیاشان است را به سایرین و به ویژه به زیردستان خود با زور تحمیل میکنند و سرپیچی از اوامر استبدادی آنها به معنی بروز چالش در ارتباط با آنهاست.
همچنین آنان تنها با کسانی ارتباط حسنه برقرار میکنند که به برتریت آنها تمکین کنند و تحمیلهای آنان را گردن بنهند و آنها را بستایند و اوامر آنها را اطاعت کنند. پیرامون آنها را تنها مطیعان آنان احاطه میکنند.
مخالفت با تحمیلهای آنها یعنی درافتادن با آنها.
آنان درکی از زندگی مسالمتآميز با دیگرانِ متفاوت و رعایت حریمهای خصوصی و خانوادگی دیگران ندارند.
وجود آنان بازتولید دیکتاتوری در جامعه است.
اگر دیگران زیر سلطهی آنها درنیایند، با آنان بیاحترامی میکنند و حریم حقوقی آنان را درمینوردند. دیگران برای آنها وجود ندارند. بههمین خاطر آنها برای دیگران حرمت و احترامی قائل نمیشوند.
رفتار آنها در پهنهی روابط میانفردی و میاناجتماعی بسیار شبیه به حکام سیاسی دیکتاتور است.
رویکرد آنان به زندگی تخریبی است. چون دچار خودخواهی هستند، خود را برتر از دیگران و دیگران را کوچکتر از آنی میبینند که برای آنها احترام قائل بشوند. چون خود را برترین و داناترین و فهیمترین میدانند و کسی را همسطح خود درنمییابند، لذا نمیتوانند کسی را دوست بدارند و یا عاشق کسی بشوند. اگر ازدواج کنند، اگر همسرشان حس خودشیفتگیشان و زورگویی آنها را تأیید نکند، با او نمیتوانند ادامهی زندگی بدهند.
آنها استاد ویرانکردن هستند و زندگی اعم از روابط، چیزها، مایملک، داراییها و... در دستان آنان از بین میروند.
عجیب آن است که فاقد روحیهی کارکردن و زحمتکشیدن میباشند و در پی ثروتمندشدنِ بدون زحمت و پیمودن یکشبهی ره صدسالهاند. همواره دروغ میگویند تا تصویر متوهمانهی خود در اذهان عمومی را ابقا کنند.
چون آنها دوران کودکیِ لوس و خودخواهانهای داشتهاند که بدون زحمت همه چیز برای آنها و متعلق به آنها بود، در بزرگسالی نیز تلاش قابلتوجهی برای بهدستآوردن چیزها مبذول نمیدارند، چون بدون زحمت همه چیز برای آنها بوده است.
آنان همچنین استعداد انجام کارهای پردرآمدِ کم زحمت را دارند. اهل پساندازکردن نیستند و پول در جیب آنها ذوب میشود، چون بر اساس عادت دوران کودکی، در ضمیرناخودآگاه آنها این امر نقش بسته که پولها را به سمت آنان روانه میکنند.
هر گاه بدانیم که نظام مدیریتی در کشورهای توسعه نیافته متشکل از چنین کسانی است، آنگاه تسلط دیکتاتورهای خودشیفته و زورگویان تحمیلکننده و زیرپاگذارندگان حقوق دیگران و موجودات غیرمحترم بر جامعه دور از انتظار نخواهد بود.
نقد و نفی دیکتاتوری الزاماً میبایست به معنی نقد و نفی و اصلاح اجزای نظام سازندهی دیکتاتورها باشد.
یک ملت برای ایجاد نظامی دموکراتیک که در آن حقها و حقوقها، حریمها و حرمتها و انسانها و زندگیها رعایت بشوند، نیازمند سازوکارهایی برای جلوگیری از تولید انسانهای خودشیفته و زورگو و دیکتهکننده در جامعه و ساختن انسانهایی محترم، متعادل، و رعایتکنندهی حریمها و حرمتهاست.
تا چنین سازوکارهایی در مقام آموزش و تعلیم و پرورش و عمل در جامعه اندیشیده و تعبیه نشوند، جامعه از کمند زور و تحمیل و دیکته و نفی دیگری و توهین و تهاجم و تجاوز و تخریب دیگران در امان نخواهد بود.
( کانال نویسنده )
***
و دیکتاتوری به زبان ساده ! :
گروه رسانه/
بر اساس احضاریه ای که برای « نرگس ملک زاده » کنش گر آموزشی ارسال شده ایشان موظف است دهم تیر ماه سال جاری در شعبه 3030 مجتمع شورای سی شورای حل اختلاف شهر تهران ( مستقر در دادسرای ناحیه 31 ) حضور یابد .
در علت حضور و در این ابلاغیه چنین آمده است :
« در خصوص شکایت وزارت آموزش و پرورش علیه شما مبنی بر گزارش خلاف واقع و نشر اکاذیب در وقت مقرر فوق جهت رسیدگی در این شعبه حاضر شوید . »
ملک زاده در پاسخ به پرسش « صدای معلم » که این شکایت بابت چه چیز و یا موضوعی بوده اظهار بی اطلاعی نموده و تصریح کرد که این احضار فاقد پیوست می باشد .
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
۲ تیر ۱۳۱۸ زادروز معلم فقید صمد بهرنگی ؛
صمد داستانش را از ماهی و آبگیر شروع کرد و افسانه دریا که تنها در یاد مادربزرگها و پدربزرگها مانده بود. افسانهای که آنها از نوههای خود هم پنهان میکردند تا مبادا در سری کوچک، سودای دریا بیفتد و در راه دریا و پیش از رسیدن به آن، در یکی از صدها دام و تله انواع شکارچیان نابود شود. چون قربانیان راه دریا بیشمار بودند، رفتگانی که نه به دریا پیوستند، نه باز آمدند و نه حتی خبری از آنها رسید که مردهاند یا زنده؟ اگر مردهاند، در کدام دام و چگونه جان دادند؟ و اگر زندهاند، در کدام دام و کدام باتلاق؟
زانان که برفتند خبر باز نیامد
آن را که خبر شد به سر دار به رقص است
اما داستان ما از جایی بدتر و تلختر شروع میشود. از آبگیری که آبش ته کشیده و ماهیانش به جای جست و جوی دریا، ماهی بودن را ترک میکنند. ما همه ماهیهایی بودهایم که دریا را تَرک و فراموش کردهایم.
روزی روزگاری ما ماهیهای سیاه کوچکی بودهایم که مادربزرگها و پدربزرگهامان نه قصه دریا را به ما گفتند و نه حتی ماهی بودنمان را به یادمان آوردند. آنها خودشان هم نمیدانستند مادربزرگها و پدربزرگهاشان که بودهاند؟ از کجا آمدهاند؟ آنها زندگی را هم فراموش کرده بودند و به ما یاد دادند برای زنده بودن باید چهار دست و پا به خشکی چسبید و آبها را نیز خشکاند تا مبادا یکی دیوانه شود، خودش را ماهی تصور کند و دل به دریا بزند. آنها دشمن ماهی بودن و دریا بودند. خودشان هم نمیدانستند چرا؟ آنها میگفتند: دریا ما را غرق میکند.
ما ماهی بودن خود را فراموش کرده بودیم و افسانه پُر افسون دریا را هم از کسی نشنیدیم. ما دریا را در درون خویش یافتیم در حالی که حتی ماهی بودن یادمان رفته بود. عطش بیپایان ما دریا را در درونمان جوشاند
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
تشنگی به دست آوردیم و عطش دریا، افسانه دریا را در درون مان زنده کرد و آن را حقیقت پنداشتیم و راه ما اینگونه آغاز شد... ما راوی داستان دریایی بودیم که تنها مُثُلی از آن در درون خود یافته بودیم. وقتی شروع کردیم به گفتن داستان دریا، نه کسی آن را شنید و نه کسی آن را باور کرد.
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
آری!
ما لالهای خوابدیدهایم که با کرها سخن میگوئیم و سرانجام کارمان به « لالبازی » میکشد.
ما در کویر خواب دریا دیدهایم. دریازدگان « اهل هوا» ئیم که با اندوهی تلخ و نزاری تمام زار میزنیم و محتاج «زار»یم تا هوای دریا از سرمان بیرون شود.
ما ماهیهای دریا ندیده و دریا نشنیدهایم که هوای دریا در سرمان افتاده و « اهل هوا» شدهایم. هوایی که به «زار » هم از جان و دلمان بیرون نمیشود. دل به دریا سپردگانیم که افسانه دریامان سکوت مرگبار خشکیها را به هم زده است. این « هوا » سرانجام ما را از خفقان خشکی، جان به لب خواهد کرد و یک روز خسته و تنها راهی دریا خواهیم شد.
رهایی « اهل هوا » تنها در پیوستن به دریاست.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نخستین چیزی که پس از وارد شدن به جهان فلسفه میآموزیم این است که هیچچیز و هیچکس آن چنان بزرگ یا مقدس و پاک نیست که نشود و نتوان آن را زیر سوال برد.
زیر سوال بردن هر جا بد باشد این جا اصل است و خوب. اصلا بدون زیر سوال بردن تفکر فلسفی پیش نمیرود. به همین دلیل هم بود که در طول تاریخ همواره فلاسفه را سانسور میکردند به تبعیدهای سخت میفرستادند و گاه همانند جوردانو برونو زندهزنده جزغالهشان میکردند یا همانند سقراط جام زهر و مرگ بدیشان مینوشاندند چراکه اینها با طرح چرا در برابر هر امر حکومتی و دینی و فرهنگی و سنتی و ... پیش فرض ها و باورهای پوچ و پوک و تهی از هرگونه عقلانیت شان را فاش میکردند و اتوریتهی حاکم را از بیخوبُن ویران میکردند.
بنابراین اولین و نخستین چیزی که پس از ورود به سپهر فلسفه میبایست بیاموزیم این است که هیچ قشر و هیچ اجتماع و هیچ احدالناسی مصون از زیر سوال بردن نیست خواه سیاسیون و حاکمان باشد خواه قشر معلمان باشد خواه پزشکان و یا آخوندها و روحانیان.
هر کسی و هر چیزی که امری و دستوری پیش بکشد و یا به هر نحوی دخالتی در زندگی مردمان داشته باشد باید که در برابر چراهای طرح شده پاسخ گو باشد و به میزان پاسخهای معقولی که میدهد مقبولیت و مشروعیت پیدا میکند و نه شعار دادن و احساسات مردمان تحریک کردن و نهایتا بدین جها رسیدن که شما حق ندارید قشر مقدس فلان و بهمان را زیر سوال ببرید!
( کانال نویسنده )