گروه گزارش/

فوت « سید محمد موسوی زاده » دانش آموز ۱۱ ساله ساکن شهرستان دیر در جنوب استان بوشهر موجب جریحه دار شدن افکار عمومی گردیده است .
اولیای دانش آموزان گفته اند " محمد " به خاطر نداشتن گوشی همراه و بضاعت کم خانواده برای تهیه آن خود را حلق آویز کرده است .
روابط عمومی آموزش و پرورش شهرستان دیر در اطلاعیهای، خبر منتشر شده در خصوص دلیل خودکشی دانش آموز دیری مبنی عدم دسترسی به تلفن همراه و کلاس های مجازی را تکذیب کرده است .

فروردین ماه هم خبر خودکشی یک دانش آموز فسایی به علت نداشتن گوشی اندروید منتشر شد که روابط عمومی فارس آن را تکذیب کرد .
« صدای معلم » قصد وارد شدن در جزئیات و حواشی این " واقعه تلخ " را ندارد اما نخستین پرسش این رسانه آن است که آیا زیرساخت های لازم و کافی برای آموزش " غیرحضوری " دانش آموزان فراهم بوده که آموزش و پرورش اقدام به تعطیلی کلاس ها کرده است ؟
آیا امکان آموزش حضوری با رعایت تدابیر و پروتکل های بهداشتی مناسب و یا حداقلی فراهم نبوده است ؟
در آخرین اظهار نظر ؛ امروز سه شنبه 22 مهر ، معاونت حقوقی و امور مجلس وزارت آموزش و پرورش گفته است : ( این جا )
« رعایت پروتکل ها و دستور العمل های بهداشتی در مدراس انصافا خوب بوده واین از نتایج بازدیدها ونظارت های دوره ای مدارس است . »
این نظر پیش تر نیز توسط مسئولان وزارت بهداشت تایید و تصریح گردیده است .
کشمیری دبیر ستاد استانی مقابله با کرونا در استان بوشهر 9 مهر با اشاره به فعالیت یک هزار و ۳۹۷ مدرسه در استان بوشهر گفت:
شاخص رعایت پروتکلهای بهداشتی در این استان نسبت به گذشته بهتر شده و در زمان حاضر ۸۴ درصد مدرسههای فعالی که دانشآموز میپذیرند دستورالعملهای بهداشتی را به طور کامل رعایت و ۹۰ درصد از ماسک استفاده میکنند .
دبیرستاد استانی مقابله با کرونا در استان بوشهر گفت: براساس گزارش وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی این استان در زمینه رعایت دستورالعملهای بهداشتی به ویژه در ادارهها، مدرسهها، بانکها و حمل و نقل عمومی بهترین درصد را داشته است . »
اگر تک مصرع حفظ « جان و سلامت » دانش آموزان که به اصطلاحی کلیشه و روزمره در ادبیات مسئولان تبدیل شده است ؛ آیا وجدان آنان از مرگ این کودک جریحه دار نشده است ؟ اگر اظهارات این مقام و سایر مسئولان واقعیت دارد ، چرا باید بیش از 75 درصد مدارس این استان تعطیل شوند ؟
کدام اراده در داخل و خارج از آموزش و پرورش به دنبال تعطیل کردن مدارس است ؟
استان بوشهر و استان هرمزگان در همسایگی یکدیگر قرار دارند .
« صدای معلم » پیش تر در گزارشی از بازگشایی مدارس در بندر خمیر واقع در هرمزگان نوشت : ( این جا )
« در بیشتر مدارس استقبال از دانش آموز وجود ندارد و حتی کتابها هم بسته بندی نشده در اختیار دانش آموز قرار می دهند .
امسال اگر چه بیست لیتری مایع دستشویی در دفتر خودنمایی می کرد و ماموری از شبکه بهداشت با چک لیستی در دست سری به بعضی کلاسها زد اما جای بنر خوشامد گویی در ورودی مدرسه یا نوشتن توصیه های بهداشتی خالی بود .

در یکی از کلاس ها کنترل کولر پیدا نشده بود و هنگامی که از دانش آموزم پرسیدم چرا ماسک را از صورتت بر می داری؟ در جواب گفت : هوا گرم است و با این ماسک نمی توانم نفس بکشم .
در کلاس دیگری وقتی خواستم کمی از رعایت مسایل بهداشتی بگویم وقتی به اینجا رسیدم که بعد از دست زدن به دستگیره در دست هایتان را ضدعفونی کنید، دانش آموزی با انگشت بالا رفته اش که نشان اجازه گرفتن بود گفت: آقا، درهای کلاس ما دستگیره نداره . امسال اگر چه بیست لیتری مایع دستشویی در دفتر خودنمایی می کرد و ماموری از شبکه بهداشت با چک لیستی در دست سری به بعضی کلاسها زد اما جای بنر خوشامد گویی در ورودی مدرسه یا نوشتن توصیه های بهداشتی خالی بود .
تعداد کم حاضران کلاس زیر خنده زدند و من با خیره شدن به در کلاس فکر کردم پس پروژه مهر شامل چه مواردی می شود؟ بازدید مدارس برای دیدن چه مواردی صورت می گیرد؟
وقتی آب آبخوری را به بهانه عدم رعایت بهداشت توسط بچه ها قطع می کنیم، وقتی برایمان مهم نیست دانش آموز با چه وسیله ای و چگونه مدرسه می آید، وقتی هنوز نمی دانیم کدام دانش آموزمان توان استفاده از امکانات مجازی دارد و کدام ندارد، وقتی مسیر رفت و آمد دانش آموز به مدرسه و نظافت آن بررسی نکنیم چگونه می خواهیم در تربیت و رشد آنها همراه شویم . »
آیا مسئولان نمی توانند حداقل با نصب یک " هواکش " در کلاس ها و برخی برنامه ریزی های ساده ، شرایط آموزش را به صورت حضوری در چنین مناطقی فراهم کنند ؟
انجام برخی مسائل ساده و حتی پیش پا افتاده ممکن است نیازی به صرفه هزینه های بالا هم نداشته باشد اما چه می توان کرد وقتی " سترونی " ، "روزمرگی " و نمایش بر همه چیز تفوق پیدا کرده است .
کدام نهاد و یا فرد وظیفه نظارت بر چنین اوضاعی را دارد ؟
مطابق اعلام مسئولان وزارت آموزش و پرورش حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد کل دانشآموزان در دوران کرونا از امکانات آموزشی محروماند هرچند معاون برنامهریزی آموزشی و توانبخشی «سازمان آموزش و پرورش استثنایی» در ایران اعلام می کند این رقم بالاتر است و بیش از ۴۰ درصد دانشآموزان به سیستم هوشمند و شبکه آموزش اینترنتی دسترسی ندارند .
وزارت آموزش و پرورش واقعا چه تدابیری برای آموزش بیش از 5 / 3 میلیون دانش آموز بازمانده از تحصیل در کشور تدارک دیده است ؟

آیا با ارائه پاسخ های آماده و کلیشه ای مانند : " آموزش های تلویزیونی ، بسته های آموزشی ، گسیل راهنمایان آموزشی و... " مشکل آموزش در این مناطق حل می شود ؟
آیا با این نمایش ها و تبلیغات ، افکار عمومی قانع می شوند ؟
اگر قرار بود با این نسخه ها مشکلات حل شوند چرا دانش آموزان باید چنین وقایعی را متحمل شوند ؟
مسئولان وزارت آموزش و پرورش به جای نوشتن پیام های بلند بالا و ویترینی به مناسبت " بهداشت روانی " که در حال حاضر در آن قرار داریم ؛ واقعا چه برنامه ای برای حل مساله " بهداشت روانی " در کنار تعطیلی بی دلیل مدارس دارند ؟

چرا این مسئولان و سایر مقامات در جاهای دیگر به این گونه مسائل علی رغم توصیه اکید سازمان های بین المللی مانند یونسکو ، یونیسف و.. بی توجهند و راه خود را می روند ؟
اگر تک مصرع حفظ « جان و سلامت » دانش آموزان که به اصطلاحی کلیشه و روزمره در ادبیات مسئولان تبدیل شده است ؛ آیا وجدان آنان از مرگ این کودک جریحه دار نشده است ؟
با تکذیب کردن و فرافکنی و قلب واقعیات چه مشکلی از نظام آموزشی و بحران های آن حل می شود ؟
مرگ این دانش آموز در کنار سایر وقایع تلخ کوچک و بزرگ پس از مدتی به روال معمول و روزمره به فراموشی سپرده خواهد شد .
« بحران مدیریت » را مدیریت کنید !
پایان گزارش/

استاندار فارس گفت: فروش ملک مازاد دستگاه های اجرایی،طرحی است که دولت برای تامین نقدینگی این دستگاهها از جمله پاداش بازنشستگان و یا تامین نقدینگی برای پروژههای نیمه تمام در دستور کار دارد و خست به خرج دادن دستگاه اجرایی در این زمینه پذیرفته نیست.
استاندار فارس از مدیر کل امور اقتصادی و دارایی فارس خواست دو هفته مهلت به سازمان هایی که همکاری لازم را برای معرفی اموال مازاد شان به عمل نمیآورند، از جمله سازمان آموزش و پرورش بدهد و چنانچه در این مدت برای معرفی کردن املاک و اموال مازاد شان اقدامی نکردند، سازمان امور اقتصادی استان اقدام کرده و فرم فروش را تکمیل کند.
بابک دایی مدیرکل غیربومی اداره کل امور اقتصادی و دارایی فارس اعلام کرده است: تعداد ۳۴۸ فقره از املاک آموزش و پرورش استان فارس ملک مازاد شناخته شده و جهت بازدید و فروش آنها اقدام خواهد نمود .این در حالی است که اجاره و شرایط واگذاری ساختمان ها و اراضی مازاد بر نیاز آموزش و پرورش بر عهده وزیر می باشد.
برخی از ۳۴۸ ملک اعلام شده مدرسه های فعال و یا اراضی آموزشی است که اداره کل از محل درآمدهای اختصاصی برای احداث فضاهای آموزشی خریداری کرده است.

آموزش و پرورش فارس در برخی مناطق با کمبود شدید فضای آموزشی روبه رو است. چگونه می توان ۳۴۸ ملک آموزش و پرورش را به دولت واگذار کرد، وقتی خود با مشکلات و گرفتاری های مالی روبه رو است؟
آیا این چوب حراج زدن بر فضاهای آموزشی عقلانی است !؟
برخی از این املاک منازلی است که خیرین به صورت صلح مشروط به آموزش و پرورش داده و امکان فروش آنها وجود ندارد. این اقدام استانداری و اداره دارایی و مجموعه دولت باعث فرار خیرین از مدرسهسازی خواهد شد، و بازتابی به شدت منفی در میان آنان خواهد داشت .
به نظر میرسد دولت بایستی از تصرف املاک آموزش و پرورش دست بردارد . نهادی که همه ساله با کسری بودجه فراوان روبه روست نمیتواند کمبودهای بودجهای دولت را تأمین کند.
اگر آموزش و پرورش فارس ۳۴۸ ملک مازاد به معنای واقعی دارد چرا از آن به عنوان طرح مسکن ملی فرهنگیان استفاده نمیشود؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

در ابتدا لازم می دانم و به عنوان " مطلع سخن " نگاهی انتقاد آمیز داشته باشم به رفتاری که قاطبه جامعه پس از درگذشت استاد محمدرضا شجریان از خویش بروز دادند و آن تکرار شعر و یا ترانه محبوب " مرغ سحر " به صورت هم خوانی در تجمعات مختلف توسط مردم بود .
پیش تر و در 13 فروردین 1396 ؛ « صدای معلم » یادداشتی را با عنوان « مانیفست مرغی » منتشر کرد . ( این جا )
نظر بر اهمیت و غنای این مطلب و بازخوانی آن در حافظ تاریخی دوباره آن را جهت اطلاع مخاطبان منتشر می کنم :
« ترانه " مرغ سحر" ترانه دلِ هر ايرانى است . تقريباً همه خواننده هاى مشهور از سنتى و پاپ و راك و رپ ، از قمر الملوك وزيرى گرفته تا فرهاد و مهراد آن را خوانده اند. حتى یکی از خوانندگان لس آنجلسی هم اين اواخر در قصر زيبايى چمباتمه زده و مرغ دلش ناله سر داده است .
در همه ى كنسرت هاى داخل و خارج، شجريان هم آخرش اين تصنيف را به خواهش مردم مى خواند و مردم هم اشك ريزان همراهي اش مى كنند .
تا حالا از خودتان پرسيده ايد كه چرا اين قدر اين تصنيف و خصوصاً متن ترانه به دل مى نشيند؟
چون كه اين ترانه ، "خودِ خودمان" را فرياد مى زند . ما هم انگار كودك گمشده يا خودِ وجودمان را ديده ايم دلمان به طپش مى آيد و اشك مى ريزيم و اين " خود" را بغل مى گيريم .
بيشتر عناصرِ تفكر ايرانى در كلماتِ متن ترانه آمده است. " ناله" ، " داغ" ، " آه" ، " قفس" ، " آزادى" ، " ظالم و ظلم و جور" ، " خدا" ، " فلك" ، " دلِ تنگ" ، " عاشق" ، " عمر" ، و " هجران" تعدادى از اين كلمات كليدى هستند كه روزانه يا به كار مى بريم و يا به آن فكر مى كنيم.
جداى از كلمات، مهمترين عناصر فرهنگى ايرانى هم در گوشه گوشه ى اين ترانه جا گرفته است كه مى توان به چند تاى آنها مختصراً اشاره كرد.
* غم زدگى ( ناله سر كن، داغ مرا تازه تر كن، ابر چشمم ژاله بار است، دلم تنگ و تار است و...)
* هنوز به كلمه ى سوّم متن نرسيده ايم كه " ناله" آغاز مى شود ؛ به عبارتى اولين فعلِ متنِ ترانه " ناله سركن" است . حقيقتش اينست كه ما ملتِ " ناراحتى" هستيم . فقيرمان ناله مى كند، ثروتمندمان ناله مى كند، داخل نشين ها ناله مى كنند ، خارج نشين ها ناله مى كنند، حتى سگ و گربه هايمان بيشتر از سگ و گربه هاى ملت هاى ديگر زوزه مى كشند .
اين همان فرهنگى است كه وقتى ناپرهيزى مى كنيم و زياد مى خنديم ، به خودمان مى گوييم كه حتماً غمى در راه است .
فرهنگِ زهر كردنِ شادى به خود .
* مهرطلبى و توقع محبت زياد از ديگران ( جانب عاشق نگه اى تازه گل از اين بيشتركن بيشتركن بيشتر كن )
از صد نفرمان بپرسند ، نود ونه نفرمان معتقديم كه " دستمان نمك ندارد" و هر چه خوبى كرده ايم ، يك درصد هم جوابش را نگرفته ايم . عمر اكثر ما در اين تفكر كه چه وقت بالاخره قدر مرا مى دانند تمام مى شود .
* انتظار معجزه ( برشكن و زير و زبر كن ، وز نفسى ... پرشرر كن، شام تاريك ما را سحر كن)
ما به جاى اينكه خود آستينِ همت را بالا بزنيم و سرنوشت مان را به ميل خودمان تغيير دهيم به هر معجون و ورد و جادو و منجى و كس و ناكس از آجيل مشكل گشا گرفته تا امامزاده اى در سر كوه چنگ مى اندازيم كه بختمان باز شود .
روشنفكرنماهايمان هم منتظر حمله هوايى مى مانند .
* حزبِ باد! ( اى خدا ، اى فلك ، اى طبيعت )
همين مصرع كافيست تا بدانيم كه خودمان هم نمى دانيم به چه اعتقاد داريم : خدا؟ طبيعت؟ فلك؟
هم دكتر مى رويم ، هم دخيل مى بنديم . گردن بند " فروهر" در گردن ، شوله ى امام حسين به هم مى زنيم ؛ يك سفر به مكه و سفر بعدى به پاتايا مى رويم ؛ دكتراى هوافضا داريم ، از جن مى ترسيم ؛
نوروز و كريسمس و هالوين و والنتاين و نيمه ى شعبان را با دل و جان جشن مى گيريم بعد از زدن دو تا "شات " دهنمان را آب مى كشيم و مسواك مى زنيم و تا افطار هيچى نمى خوريم . شعرايمان هم مى سرايند: " مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیست" .
*بى حوصلگى ( شرح هجران مختصر مختصر كن )
حوصله هيچى را نداريم . حوصله ى ناله را هم نداريم ، زود طاقت مان سر مى رود. بيشترمان كتاب نمى خوانيم چون طولانى است ؛ متن هاى كمى بلندتر را اصلاً نمى خوانيم . عشق مان كلمات قصار است كه آن هم اكثراً شعار است . توى مهمانى ها دو ساعت كه مى رقصيم حوصله مان سر مى رود باز رو مى كنيم به دوستِ خوش صدايمان كه برايمان همين " مرغ سحر" را بخواند .
* اگر به يك روانشناسِ اجتماعى اين ترانه را بدهيد ته روده ى ما را هم از خلال كلماتش مى بيند .
اين ترانه مى تواند " مانيفست مرغى " ما ملت قلمداد شود .
* تنها در يك جاى اين ترانه مرحوم " بهار" كلمه اى آورده كه به هيچ وجه در قاموس فرهنگ ما جا ندارد؛ آنجا كه مى گويد:
" نغمه آزادى " نوعِ بشر" سرا" .
* اين جهان نگرى و بشر دوستى در قالب فرامليتى اصلاً در حد و قواره ى ملت ما نيست . حتماً مرحوم بهار ، آينده نگرى كرده است .
روحش شاد! »

در این مدت کوتاه از درگذشت شجریان انواع و اقسام تحلیل های گوناگون در فضای رسانه ای و مجازی منتشر گردید اما به عنوان یک " معلم " می خواهم نگاهی تحلیلی بر بخشی از زندگی حرفه ای و شغلی محمدرضا شجریان داشته باشم .
شجریان در سال 1338 وارد دانش سرای مقدماتی ( تربیت معلم ) می شود و تا سال 1347 در استخدام وزارت فرهنگ ( آموزش و پرورش ) بود .
( دانشسرای مقدماتی یا دارالمعلمین مقدماتی نام یک مرکز تربیت معلم بود که به آموزش و تربیت معلم برای دورهٔ ابتدایی میپرداخت. فارغالتحصیلان دورههای دانشسرای مقدماتی، دیپلم میگرفتند. شرط اصلی ورود به دانشسرای مقدماتی، تحصیلات سهسالهٔ اول متوسطه و مدتِ دورهٔ تحصیلات آنها دو سال بود. )
در واقع شجریان حداقل 9 سال از زندگی خویش را با معلمی سپری کرده است .
نگاهی به تعداد قابل توجهی از چهره های تاریخی نشان می دهد که آنان به نوعی برآمده از این گونه مراکز بودند .
آخرین مورد آن 20 مهر ماه بود که زاد روز « غلامحسین مصاحب » ریاضیدان ایرانی بود که او هم در دارالمعلمین عالی در رشته ریاضیات تحصیل کرده بود . ( این جا )
همیشه این پرسش را مطرح کرده ام که آیا مراکز تربیت معلم و در آخرین ورژن آن ، دانشگاه فرهنگیان در یک چرخه زمانی 40 ساله چند شخصیت در قالب و وزن این چهره ها تحویل جامعه داده اند ؟
چرا افرادی مانند شجریان که اکنون در قامت یک " اسطوره " توجه جهانی را به خود جلب کرده اند در ابتدا " معلمی " را پیشه خود ساختند ؟
آیا شرایط جامعه در آن دوره و نگاه جامعه و حکومت به حرفه معلمی طوری بوده است که نخبگان و نوابغ جذب این گونه مراکز می شدند ؟
نکته مهم و البته ظریف آن است که ؛
نخبه بودن الزاما به معنای " دارا بودن رتبه بالا در کنکور " نیست .
در حال حاضر عنوان می شود که بسیاری از رتبه های برتر در کنکور جذب دانشگاه فرهنگیان می شوند اما پرسش اساسی این است که آیا با ورود این " افراد " جایگاه آموزش و پرورش و حرفه معلمی در جامعه ایران دست خوش تحول و جهش خواهد شد ؟

نگاهی به سیر تحولات نشان می دهد که تا پیش از تجمیع مراکز تربیت معلم و تاسیس دانشگاه فرهنگیان تحول خاصی در هژمونی مذکور رخ نداده است .
در عمر نزدیک به یک دهه ای دانشگاه فرهنگیان نیز مورد و یا موارد خاصی مشاهده نمی شوند.
آیا با سازوکارهایی که در آن مراکز تربیت معلم و این دانشگاه فرهنگیان برای تربیت " معلم " تعبیه و تثبیت شده است می توان انتظار خروجی هایی مانند محمدرضا شجریان ، غلامحسین مصاحب ، سیداحمد فرید ، محمد جواد مشکور ، روح الله خالقی ، جعفر شعار ، حبیب یغمایی ، غلامحسین شکوهی ، کمال الدین جناب و... داشت ؟
من به این موضوع خیلی خوش بین نیستم .
سیستم به گونه ای شده است که حتی اگر فرضا نخبه ای وارد آن شود فضاو فرهنگ سازمانی موجود در آموزش و پرورش و نوع تعاملات و روابط میان فردی آن معلم را به یک " چوخ بختیار " مبدل خواهد ساخت . ( این جا )
فردی که از همان ابتدای ورود می آموزد که با دروغ گفتن ، تظاهر و نمایش خود را به سیستم تحمیل کند و فضای تعریف شده در داخل سیستم عنصر " شهامت " و " تفکر انتقادی " را در او می کشد ؛ آیا می تواند حتی خود را در حد یک " الگو " برای دانش آموزان کلاسش مطرح کند ؟ « اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چارهای نداریم جز این که پایهایترین گزارههای فرهنگیمان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم »
آیا شجریان به واسطه ترانه ها و اجراهایی که در موسیقی داشت توانست خود را به عنوان یک " الگو " مطرح کند و یا آن که در قالب هنری که خود را آن کشف کرد و البته سیستم آن موقع اجازه بروز آن را داد و با تجهیز منطقی آن به عنصر بی بدیل " شهامت " توانست جایگاهی این چنین در میان اذهان و قلوب جامعه کسب نماید ؟
( در دو هفته ای که به همت استانداری تهران همه مدارس تعطیل شده اند و البته کادر اداری مدارس جهت خالی نبودن " عریضه " و حفظ ظاهر در آن حضور دارند و در مدرسه خالی سیر و سیاحت می کنند ؛ معلمی در یکی از مدارس به دانش آموزان اعلام می کند که بچه ها می توانند برای رفع اشکال به مدرسه مراجعه کنند و او هم در آن جا حضور دارد .
به محض ورود معدودی از دانش آموزان ، مدیر و معاون مدرسه مضطرب و هراسان خطاب به آن معلم نگون بخت که چرا بچه ها این روزهای " خطرناک " به مدرسه آمده اند ...
این چوخ بختیارها لابد یادشان رفته که فلسفه تاسیس مدرسه به خاطر همین دانش آموزان است و اگر دانش آموزی بر حسب تمایل خود در مدرسه حضور می یاید باید هم آن معلم و هم آن دانش آموز را تشویق کرد نه آن که عتاب و خطاب . اگر دانش آموز نباشد دیگر نیازی به حضور بقیه و این همه نان خور و عائله در آموزش و پرورش نیست .
این معلمان مسئولیت شناس ، آگاه و مطالبه گر در این سیستم متاسفانه در اقلیت اند و چوخ بختیارها در اکثریت و البته این فرهنگ نماها خود فارغ التحصیل همین مراکز تربیت معلم بوده اند ! )
شجریان کار خود را به عنوان یک معلم همچون صمد بهرنگی از روستا آغاز کرد .

در وصف زندگی شغلی شجریان چنین آمده است : « استاد اگر میدید کسی صدای خوبی دارد برایش کلاس اختصاصی میگذاشت ... » ( این جا )
مروری بر این شواهد نشان می دهد که شجریان معلمی را نه از سر ناچاری بلکه با آگاهی و علاقه انتخاب کرده بود و حاضر بود از وقت خود برای دانش آموزان مستعد و در حوزه تخصص خود وقت بگذارد .
حال شما مقایسه کنید آن را با معلمان و مدیران و سایرینی که اکنون و اکثرا در سیستم " استحاله " شده و جز بخشنامه و دستور از بالا و همچون یک ربات ماموریت دیگری برای خود تعریف نکرده اند .
آن ها به مثابه " آجری از یک دیوار " به شمار می روند که حائل میان دانش آموزان با یکدیگر و مانعی انعطاف ناپذیر در برابر شکوفایی استعداد و رغبت های آنان به شمار می روند بدون آن که خود به این نقش ضد تربیتی آگاه و. معترف بوده و حتی در صورت انتقاد بلافاصله در مقام " توجیه " و " فرافکنی " بر می آیند .

و اما نکته دیگری که در زندگی شغلی و حرفه ای شجریان در روزهای اخیر خودنمایی کرد اما جامعه در کلیت خود خویشتن را به " ندیدن " زد ؛ نقاشی بود که شجریان 60 سال پیش و در روستای رادکان مشهد بر دیوار مدرسه نظام الملک روستا نقاشی کرد .
چرا رسانه ها بخش معلمی زندگی شجریان را پر رنگ نکردند و بیشتر به جنبه های عاطفی ، اعتراضی و حماسی وی پرداختند ؟
از همین جا می توان به جایگاه نازل فرهنگ و آموزش در جامعه متوهم و مسئولیت گریز ایرانی پی برد ضمن آن که به نظر می رسد معلمان به دلایل مختلف – که مجال ذکر آن ها نیست – مرجعیت خود را در افکار و اذهان عمومی از دست داده اند .
به نظر می رسد امروزه بسیاری از معلمان در هم نوایی با مدیران خود به نقاشانی متبحر تبدیل شده اند که از مدرسه فقط یک نقاشی ساخته و دیوار مدرسه را هر روز کوتاه تر می کنند و برای توجیه این کار خود به انواع بهانه ها و مغالطات متوسل می شوند .

مهم ترین خصیصه این معلم نماها همانا نداشتن " شهامت " و " تفکر انتقادی " است که اصولا تعلیم و تربیت جدید بر مبنای این ها پایه گذاری شده است .
شجریان در یکی از مصاحبه ها از حذف نقش زنان در موسیقی انتقاد می کند .
( چندی پیش با یکی از مدیران دبیرستان های دخترانه در تبریز صحبت می کردم .
ایشان از تعطیلی مدارس به شدت دفاع می کرد و حتی در استدلال خویش عنوان می کرد که بحران کرونا در نظام آموزشی خیلی از مسائل را روشن کرد . این که دروسی مانند هنر ، انشا ، جامعه شناسی ، تاریخ و... نیازی به کلاس ندارند و بهتر است در همان فضای مجازی تدریس شوند . اما برخی مانند ریاضی ، شیمی ، فیزیک و... حتما نیاز به کلاس و آموزش حضوری دارند .
کوتاه سخن آن که اگر درسی از اهمیت می افتد مقصر آن درس نیست بلکه معلمی است که آن را تدریس می کند و شما بخوانید تا آخر قضایا را ... )
حال شما بنگرید به سطح محافظه کاری و احتیاط غالب در میان جامعه آموزش و پرورش ما .
بسیار مشاهده کرده ام که معلمی به صدای معلم زنگ زده و از مشکلات خودش می گوید . ما به جاى اينكه خود آستينِ همت را بالا بزنيم و سرنوشت مان را به ميل خودمان تغيير دهيم به هر معجون و ورد و جادو و منجى و كس و ناكس از آجيل مشكل گشا گرفته تا امامزاده اى در سر كوه چنگ مى اندازيم كه بختمان باز شود .
جنس غالب در این گفت و گوها از همان " نالیدن " است که در ابتدا به آن اشاره شد .
برخی اوقات نزدیک به یک ساعت و حتی بیشتر از مشکلات شخصی اش گفته اما وقتی به او می گویم که همین ها را مکتوب کن و ارسال کن دیگر حرفی نمی ماند .
او حاضر نیست حتی برای خودش هم گامی مطالبه گرانه ، شفاف و قانونی بردارد چه برسد به آن که بخواهد دغدغه و غم دیگران را هم از آن خود کند .
چیزی که می شنوی و می بینی ؛ نالیدن است و نالیدن و باز هم نالیدن ...
شجریان در عین آن که روحیه مطالبه گرانه ای داشت نگاه تحلیلی و عمیق خود را از مسائل و بحران ها دریغ نمی کرد .
کیست که نداند در جهان امروز رابطه ای ناگسستنی میان " آموزش " و " موسیقی " برقرار است و معلمی در کارش موفق و موثر است که بتواند از جوهر موسیقی به نحو " هنرمندانه ای " در حرفه خود بهره جوید ؟

کیست که نگاهی به تجارب کشورهای موفق و توسعه یافته بیندازد و متوجه نشود که تفکیک جنسیتی حداقل در دوره ابتدایی کاری غیرعلمی و نابخردانه است که عوارض آن بعدها و به صورت " عقده " در دوران بزرگ سالی رخ می نماید ...
اما چرا این ها به صورت یک مطالبه در میان معلمان و حاملان فرهنگ جامعه طرح و تسری نمی یابد ؟
آیا این موید پایین بودن عمیق و سخیف سطح تراز مطالبات حداقل در معلم ایرانی از دریای مواج و خروشان تحولات جهانی نیست ؟ آیا با سازوکارهایی که در آن مراکز تربیت معلم و این دانشگاه فرهنگیان برای تربیت " معلم " تعبیه و تثبیت شده است می توان انتظار خروجی هایی مانند محمدرضا شجریان ، غلامحسین مصاحب ، سیداحمد فرید ، محمد جواد مشکور ، روح الله خالقی ، جعفر شعار ، حبیب یغمایی ، غلامحسین شکوهی ، کمال الدین جناب و... داشت ؟
برخی از مخاطبان در انتقاد از " صدای معلم " عنوان می کنند که این مطالب از نگاه آنان " صدای معلمان " نیست .
صدای معلم هم لابد از نظر این افراد در پژواک مطالباتی است که از جنس " صنف " بوده و البته خودشان هم شهامتی در بیان مطالبه گرانه آن ندارند و بیشتر به دنبال قهرمانی هستند که آن را هنرمندانه و جسورانه فریاد کند .
روحیه " چوخ بختیاری " حتی قدرت اندیشیدن و تفکر را از آنان سلب کرده است .
جوهر معلم و حرفه معلمی با " تفکر انتقادی " آمیخته است .
« سرگلزایی » در این مورد از بهترین عبارت بهره جسته است . وی می گوید : ( این جا )
« اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چارهای نداریم جز این که پایهایترین گزارههای فرهنگیمان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم »

کسب مرجعیت در جامعه الزاماتی را می طلبد که " شهامت " و " پرسش گری " سنگ بنای آن است .
کسی و یا جامعه ای با " نالیدن " در تاریخ برای خویش جایگاهی کسب نکرده است .
( کلیپ ویدئویی را مشاهده فرمایید )

راه ورود به حرفه معلمی چیست؟ آیا برای معلم شدن وزارت آموزش و پرورش تصمیم می گیرد یا نهادها و مجموعه های دیگر؟...
آیا معلم خوب و کارآمد باید دارای ویژگی های خاصی باشد؟ مثلا سن یک معلم تا چه حد مهم است؟ یک معلم در سال های پایانی اگر ۵۵ سال سن داشته باشد با یک معلم که ۶۵ سال و گاه بیشتر سن دارد خروجی یکسانی خواهند داشت؟
آیا نباید وزرا و مسئولین قبلی وزارت آموزش و پرورش را به خاطر عدم آینده نگری در بحث نیروی انسانی کارآمد و مورد نیاز مواخذه نمود و طبق قانون با این مسئولین ضعیف و مسبب آشفته بازار فعلی برخورد کرد؟
آیا در مقطع ابتدایی، یک معلم با رشته ای غیر از آموزش ابتدایی ( غیر مرتبط)، قادر به تدریس اصولی است؟
آیا یک معلم باید مدت زمانی معین تحت آموزش های خاص قرار گیرد تا بتواند تجربه لازم برای آموزش به دانش آموز را کسب کند یا فقط حضور فیزیکی یک نفر در کلاس کافی است؟ معلمی علم است، هنر است یا ...؟
آیا کسانی که انبوهی از معلمان دارای رشته های تحصیلی غیرمرتبط را وارد سیستم آموزش و پرورش می کنند دوستدار دانش آموزان هستند یا بارِ بر زمین مانده خود را به این سبب بار می کنند؟ چه نماینده مجلس باشند و چه مسئول دولتی...
آیا برای صحبت از آموزش و پرورش، تخصص و آشنایی با تعلیم و تربیت لازم است یا با اطلاعات پیش پا افتاده و عمومی می توان سخن و سخنرانی بسیار، بلکه؛ تصمیمات مهمی برای سیستم آموزش گرفت؟
آیا برای درمان یک بیمار باید دهه ها فقط (مُسکن) تجویز نمود یا اقدامات درمانی هدفمند برای بهبود روح و جسم بیمار انجام داد؟
آیا این روش ِ جذب نیرو که در پیش گرفته ایم پایانی دارد؟ پایان این راه، رشد و بالندگی درخت تعلیم و تربیت خواهد بود یا زوال آن؟
دیروز عده ای تصویب کردند امروز باز عده ای تصویب کردند؛ بی گمان، فردا هم این چنین خواهد بود...
نیروهای نهضتی، پیش دبستان، خرید خدمات و برون سپار، غیردولتی و آزاد، سربازمعلم، حق تدریس...
با این رویه می توان امیدوار بود خروجی سیستم آموزش و پرورش، دانش آموزانی باسواد و صاحب اندیشه باشند؟
هر چه مدت زمان باقیمانده تا برگزاری انتخابات نزدیک تر باشد احتمال اخذ تصمیم و تصویب قانون استخدام های غیرکارشناسی بیشتر است؛ در واقع برخی، ضعف های خود و عدم توانایی تغییر مثبت در حوزه انتخابیه را به این طریق جبران می کنند؛ به ویژه در شهرستانهای کوچک و مناطق کمتر برخوردار و غیرصنعتی که آمار بیکاری بالایی دارند.

راهکار حل مشکل شغلی جوانان فعال در بخش های نهضت، پیش دبستان و...چیست؟
بی شک تنها راهکار، استخدام در آموزش و پرورش نیست؛ بلکه، باید در همان سیستم، حقوق معین و مکفی برای فعالیت کاری آنان در نظر گرفته شود و به جای چندین سال پرداخت حق الزحمه در حد یک پول حیبی و کرایه رفت رفت و آمد، باید از بدو ورود حقوق و بیمه معمول و مرسوم برای این نیروها تعیین گردد تا برای تحقق هدف های ترسیم شده آن نهاد، بدون دل نگرانی و از روی علاقه تلاش نمایند.
به راستی اگر قرار هست من نوعی در سیستم نهضت، به بیسوادان آموزش دهم، چرا در خود نهضت استخدام نمی شوم تا از تخصصم که رفته رفته پربار و شکوفا می شود، به نحو بهینه استفاده شود؟
طی شدن دوره پیش دبستان اگر نیاز یک کودک است چرا از روز اول نیروی متخصص و آشنا به این حوزه استخدام نمی شود؟ چرا این دوره بین سازمان بهزیستی و آموزش و پرورش معلق است؟ اصلا برای تامین نیروی متخصص دوره پیش دبستان چه رشته ای باید دنبال شود؟ آن رشته در حیطه دانشگاه فرهنگیان است یا وزارت علوم؟ آیا این روش ِ جذب نیرو که در پیش گرفته ایم پایانی دارد؟ پایان این راه، رشد و بالندگی درخت تعلیم و تربیت خواهد بود یا زوال آن؟
در مدارس غیر دولتی و غیر انتفاعی اگر معلمی مشغول کار است آیا نباید از حقوق و بیمه برخوردار باشد و به جای تشویش ذهن و پیگیری استخدام، در همان عرصه دغدغه هایش رفع شود؟
اصولاً دوران جوانی و طلایی زندگی این نیروها، به نوعی توسط سیستمی از هم گسیخته و غیرپاسخگو به هدر می رود و استرس و اضطرابِ فردایِ نامعلوم بر زندگی آنان سایه می اندازد، در حالی که در همان سیستم ها، می توان با حساب کتاب، و تعیین تعداد نیروی مورد نیاز، حقوق و مزایای مناسب برای آنان تعیین و از این طریق کیفیت کار را افزایش داد و از این نابه سامانی ها جلوگیری کرد.
در حال حاضر روند به کارگیری نیرو در پیش دبستان و نهضت سازماندهی خاصی ندارد و تعداد افرادی که وارد این عرصه می شوند زیاد است و هر سال تعداد بیشتری از جوانان، به امید آینده و استخدام در آموزش و پرورش، پیگیر یافتن افراد بیسواد و کودکان مهد و پیش دبستانی هستند.

در بحث مدارس غیردولتی قضیه متفاوت است و افراد کمتری مشغول هستند چرا که موسسان این مدارس، سعی می کنند با به کار گیری یک معلم، کلاسی با نُرم متوسط و استاندارد از دانش آموزان مهیا نمایند و تا حد ممکن بازدهی و سود مالی را مدنظر دارند.
در بحث برون سپاری، فردی برای چندین ساعت از طرف موسسه طرف قرارداد با آموزش و پرورش دعوت به تدریس می شود و تعداد نیرو به کار گرفته شده سازماندهی خاصی ندارد.
در بحث سرباز معلمان باید توجه داشت این نیروها هرچند در مناطق محروم خدمت می کنند اما سررشته خاصی در تدریس ندارند و ...
بدون شک حوزه مبارزه با بیسوادی، تدریس در مدارس غیردولتی، مناطق محروم، پیش دبستانی و... اهمیت دارند و با توجه به همین اهمیت، دولت و مجلس باید به جای مصوبه هایِ پیاپیِ به کارگیری این نیروها در آموزش و پرورش، قوانینی مصوب کنند که آنان در همان ابتدا به استخدام این بخش ها و سازمان ها درآیند و همانند سایر کارکنان دولت از بیمه و حقوق مناسب برخوردار باشند.
در نهایت به نظرمی رسد راه تکمیل نیروی انسانی آموزش و پرورش در وهله اول جذب از طریق دانشگاه فرهنگیان و مراکز رسمی تربیت معلم است و در مرتبه بعد، باید کمبود نیرو با برگزاری آزمون تخصصی و از بین تمام فارغ التحصیلان دانشگاه ها( رشته های مرتبط با کمبودها) انجام شود تا در یک رقابت سالم، افراد توانمندتر جذب شوند و پس از طی دوره ای کوتاه مدت و آموختن فنون تدریس، کلاس داری، روانشناسی و...، شاهد حضور نخبگان با مدرک مرتبط با حوزه آموزش و پرورش در کلاسهای درس باشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/

« قانون ممنوعیت به کارگیری بازنشستگان » در راستای اجرای اصل یکصد و بیست و سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مجلس شورای اسلامی تصویب و در خرداد 1395 برای اجرا به رئیس جمهور ابلاغ گردیده است .
قانون اصلاح قانون منع به کارگیری بازنشستگان به شرح زیر است:
ماده واحده - از تاریخ ابلاغ این قانون، به کارگیری افرادی که در اجرای قوانین و مقررات مربوطه بازنشسته یا بازخرید شده یا بشوند ،در دستگاههای اجرایی موضوع ماده ۵ قانون مدیریت خدمات کشوری مصوب ۷ / ۱۳۸۶ و کلیه دستگاههایی که به نحوی از انحا از بودجه عمومی کل کشور استفاده می کنند، ممنوع می باشد. فرد بازنشسته نمی تواند به نام دستگاه، صاحب امضای مالی باشد امضای وی مسدود خواهد شد و هرگونه پرداخت به این افراد تخلف است، در صورتی که اصرار بر ماندن داشته باشند توسط دستگاه قضایی و بازرسی کل کشور با عنوان تصرف در اموال عمومی مورد پیگیری قرار خواهند گرفت. مردم میتوانند علیه افراد بازنشسته در دستگاههای اجرایی اعلام جرم کنند.
مطابق بند ۵ بخشنامه آموزش و پرورش در مورد بازنشستگی سال ۱۳۹۹ نیز ادامه خدمت کارکنان شاغل در مشاغل اداری که مطابق بند الف ماده ۱۰۳ قانون خدمات کشوری واجد شرایط بازنشستگی میشوند ، مجوزی ندارد.
در بند چهاردهم اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز تامین حقوق همه جانبه افراد زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون ذکر شده است .
اخبار رسیده به « صدای معلم » حاکی از آن است که معاون پژوهش و برنامه ریزی و توسعه منابع اداره کل آموزش و پرورش و معاون آموزش ابتدایی در این اداره کل مشمول این قانون هستند .

شنیده ها بیان می دارند که سید محمد میرپور از تمام ظرفیت های تحصیلی و سنوات بازنشستگی خود برای ماندن در این پست استفاده کرده است.
پرسش این رسانه آن است که با وجود سپری شدن دو سال از بازنشستگی رسمی سید محمد میرپور و شهین جوانی چرا آنان در این سمت ها ابقا شده اند ؟ در حالی که نیروهای خواهان تعویق در بازنشستگی که امکان حضور در مدارس را نیز داشته اند از این درخواست منع شده و حکم بازنشستگی آنان صادر شده است.
« صدای معلم » از پاسخ گویی و اجرای قانون در این مورد اسقبال می کند .
پایان پیام/
گروه رسانه/
در پی درج انتقاد برخی مخاطبان صدای معلم در مورد وضعیت آموزش حضوری و نیز غیرحضوری در بخش « نامه های دریافتی » ، « اداره آموزش و پرورش هریس » در استان آذربایجان شرقی جوابیه ای به این رسانه ارسال کرد .
ضمن سپاس از پاسخ گویی ؛ عین جوابیه به شرح زیر است .
گروه گزارش/

تاکنون نمایندگانی از مجلس در مورد " بازگشایی مدارس " اظهار نظر کرده و " صدای معلم " بر اساس مبانی کارشناسی ، علمی و تجارب جهانی گزارش هایی در مورد آن ها منتشر کرده است .
در آخرین گزارش ها که مربوط به اظهار نظر « نایب رییس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی » است ، " صدای معلم " در گزارشی نوشت : ( این جا )
« این نماینده مجلس با انتشاری پیامی در حساب کاربری خود در توییتر از استیضاح وزیر آموزش و پرورش این کشور خبر داد.
نایب رییس کمیسیون اجتماعی مجلس نوشت:

« استیضاح وزیر آموزش و پرورش کلید خورد.
امروز بعد از سوال از وزیر محترم آموزش و پرورش و اعلام وصول توسط هیات رئیسه برای بحث در کمیسیون تخصصی استیضاح وزیر هم کلید خورد و برای امضا در کارتابل نمایندگان محترم قرار گرفت.
مجلس انقلابی برای حفظ جان فرزندان ملت با احدی تعارف ندارد. »
این رسانه از نایب رئیس اجتماعی مجلس پرسید :
« اکنون پرسش " صدای معلم " از کمیسیون اجتماعی مجلس آن است که آیا مطابق با اعلام نظر کارشناسی مراجع جهانی تاکنون به عوارض و آسیب های اجتماعی تعطیلی مزمن و طولانی مدت مدارس اندیشیده اند ؟
یک بار دیگر چارچوب پیبشنهادی یونسکو در مورد " بازگشایی مدارس " را مرور می کنیم :
« « انگیزه تدوین آن موضوع بازماندگی دانش آموزان از تحصیل در سراسر جهان است و از آن جا که باز شدن مدارس ضامن حق آموزش دانش آموزان در شرایط فعلی است ، سیاست گذاران باید شرایطی فراهم سازند که ضمن فراهم کردن حق سلامت و امنیت دانش آموزان ، حق آموزش کودکان و نوجوانان نیز تامین گردد .
علاوه بر این مختل شدن خدمات آموزشی پیامدهایی جدی و بلند مدت برای اقتصادها و جوامع دارد . از جمله افزایش نابرابری نزول بازده سلامت و همچنین کاهش همبستگی اجتماعی .
اخلال در زمان آموزش درس می تواند تاثیر شدیدی بر توانایی یادگیری یک کودک داشته باشد . هر چند کودکان به حاشیه رانده شده زمان طولانی تری به مدرسه نروند ، احتمال بازگشت آن ها نیز کم تر است . کودکان ، فقیرترین خانواده ها تقریبا پنج برابر بیشتر از کودکان خانواده های ثروت مند محتمل است که از آموزش ابتدایی محروم باشند .دور بودن از مدرسه خطر خشونت و سایر تهدیدات برای کودکان را نیز افزایش می دهد .

علاوه بر این ، تعطیلی طولانی مدت ، خدمات ضروری مدارس مانند امنیت بخشی ، تغذیه در مدرسه ، بهداشت روانی و حمایت های مشاوره ای و روان شناسی را مختل می کند .
همچنین به خاطر از بین رفتن تعامل با همسالان و اختلال در روال های روزمره ممکن است باعث ایجاد استرس و اضطراب شود . این تاثیرات منفی برای کودکان در حاشیه ، مانند آنانی که در کشورهایی تحت تاثیر درگیری و سایر بحران های طولانی مدت اند ، مهاجران ، آواره های اجباری ، اقلیت ها ، کودکان معلول و کودکانی که در موسسات حمایتی زندگی می کنند ، به طور قابل توجهی بیشتر خواهد بود .
مطابق اعلام نظر مسئولان در حال حاضر بیش از یک سوم مدارس کشور " تخریبی " و " غیرمقاوم " هستند .

" مجلس انقلابی " که بیش از 3 ماه از عمرش گذشته اگر واقعا و از روی " صداقت " نگران جان فرزندان ملت است فکری بنیادین و باپشتوانه برای آن کند که سال هاست نظام آموزشی ما درگیر خود کرده است . »
امروز « خبرگزاری ملت » نوشت : ( این جا )
سیدامیرحسین قاضی زاده هاشمی نایب رئیس مجلس شورای اسلامی در نامهای به وزیر آموزش و پرورش نسبت به شرایط مدارس هشدار و گفت که در بازدید از مدارس مشخص شد رعایت دستورالعمل های بهداشتی، حتی در مناطق برخوردار پایتخت نیز شرایط مناسبی ندارد و تضمین کننده سلامت فرزندانمان نیست.

این نماینده مجلس می نویسد :
« جناب آقای محسن حاجی میرزایی
وزیر محترم آموزش و پرورش
اکنون بیماری کرونا با سرعتی غیر قابل تصور و عملکرد پیچیده بیولوژی توانسته موقعیت ویژه ای در ابعاد گوناگون جامعه بوجود آورد. در همین راستا دولتمردان در زمینه آموزش و پرورش دانش آموزان به صورت خاص وارد امتحانی بزرگ شدند. در این مقطع حساس، تلاطم در تصمیم گیری ها باعث شد، دغدغههای بیشماری از سوی اهالی آموزش و خانوادهها مطرح گردد و به همین جهت طی بازدیدهای میدانی و ارزیابیهای انجام شده، نتایجی حاصل گردید که قابل تعمق میباشد. آیا نایب رئیس مجلس وضعیت " بازگشایی مدارس " را در جهان و به ویژه در کشورهای همسایه مانند ترکیه ، افغانستان ، تاجیکستان ، سوریه مورد مطالعه قرار داده است ؟
اگر در فرصتی که از ابتدای همه گیری فراهم بود و با دید مدیریت پیشگیرانه مدلهای حضور دانشآموزی و ارزیابی ریسک مورد بررسی قرار میگرفت مسلماً شاهد نگرانیهای به حق خانوادههای چندین میلیون دانشآموز نبودیم.
تغییر سیاستها در نوع شیوه برگزاری سال جدید تحصیلی، از زمان شروع آن تاکنون، حاکی از عدم تسلط علمی کافی در برنامهریزی برای تبیین بهترین الگوی نظام آموزشی در همه گیری کرونا میباشد.
در بازدید از مدارس مشخص شد رعایت دستورالعمل های بهداشتی، حتی در مناطق برخوردار پایتخت نیز شرایط مناسبی ندارد و تضمین کننده سلامت فرزندانمان نیست. در این خصوص چه کسی باید پاسخگو باشد؟
برای آماده سازی مدارس با منابع ویژه طرحی با عنوان «مهر مدارس» را داشتیم که متأسفانه مدارسی که از آنها بازدید شد، این آماده سازی را انجام نداده بودند و قابل پیگیری بود.
در راستای مقابله با همهگیری و هوشمندسازی مدارس میتوانستیم در فرصتی مناسب قبل از آغاز سال تحصیلی طرحی را تحت عنوان «هر خانه یک مدرسه هوشمند» طراحی نماییم که نتیجه آن آموزش با کیفیت و سلامت همه جانبه دانش آموزان باشد.
در پایان از افزایش آمارها این گونه استنباط میشود، روش صحیح، عدم بازگشایی مدارس بود و در صورت الزام با نظرات کارشناسان امر باید به سمت آموزش غیر حضوری قدم برداریم.
امید است که با استعانت از پروردگار متعال و همکاری های مؤثر نهادهای مرتبط با تعلیم و تربیت دانش آموزان این مرز و بوم، شاهد ارتقای دانش آنان در کنار تأمین سلامت جسمی و روحی این قشر و خانواده هایشان و به تبع آن کل جامعه باشیم. »

سه شنبه 5 شهریور 1398 اعتماد آنلاین نوشت : ( این جا )
« هرچند که تاکنون رقم رسمی از هزینه اداره مجلس شورای اسلامی مطرح نشده است، اما در مهرماه سال ۹۵ حشمتالله فلاحتپیشه نسبت از هدررفت وقت پارلمان انتقاد و تاکید کرده بود: با توجه به اینکه هر دقیقه اداره مجلس ۳۰۰ میلیون تومان هزینه دارد، چرا وقت پارلمان را هدر میدهند؟ " مجلس انقلابی " که بیش از 3 ماه از عمرش گذشته اگر واقعا و از روی " صداقت " نگران جان فرزندان ملت است فکری بنیادین و باپشتوانه برای آن کند که سال هاست نظام آموزشی ما درگیر خود کرده است .
اگر تورمی که از مهر ماه سال ۹۵ تاکنون شاهد آن هستیم را هم نادیده بگیریم برای هر ساعت جلسه علنی مجلس شورای اسلامی ۱۸ میلیارد تومان هزینه میشود که البته با احتساب تورم طی سالهای اخیر حتماً رقم یک ساعت جلسه علنی بسیار سرسامآورتر خواهد بود و میتوان برآورد کرد که با این بودجه درکشور چه اقداماتی را میتوان انجام داد. »
پرسش " صدای معلم " از نایب رئیس مجلس آن است که آیا می داند کل هزینه ای که وزارت آموزش و پرورش برای " بهداشت مدارس " در حالت عادی و نیز " وضعیت کرونا " اختصاص داده است به چه میزان است ؟
آیا با دست خالی می توان کاری کرد ؟
حدود 4 ماه از تشکیل مجلس یازدهم می گذرد .
این نماینده پاسخ دهد که خروجی و برون داد این مجلس حداقل برای آموزش و پرورش چه بوده است ؟

آیا نایب رئیس مجلس وضعیت " بازگشایی مدارس " را در جهان و به ویژه در کشورهای همسایه مانند ترکیه ، افغانستان ، تاجیکستان ، سوریه مورد مطالعه قرار داده است ؟
در کدام یک از آن ها مانند ایران 90 درصد مدارس را تعطیل کرده و تلاش می کنند آن 10 درصد بقیه نیز تعطیل شود ؟!
آیا منطق ایجاب نمی کند با توجه به هزینه بالای تمام شده برای جلسات مجلس فعلا این نشست ها غیرحضوری شوند و بودجه آزاد شده صرف بهسازی و مقاوم سازی مدارس شود ؟
البته این در صورتی است که این افراد و مقامات به محور بودن آموزش و توسعه انسانی در پیشرفت کشور باوری داشته باشند .
پایان گزارش/
گروه گزارش/

پس از انتشار اظهارات تحقیر آمیز و مداخله جویانه « معاون امنیتی انتظامی استانداری تهران » در پی اعلام تعطیلی یک هفته ای این شهر ؛ این رسانه « صدای معلم » بود که به عنوان نخستین و تنها رسانه و گروه معلمی در نشست رسانه ای وزارت آموزش و پرورش اعتراض شدید خود را نسبت به آن ابراز داشت . ( این جا )
این مقام امنیتی گفته بود :
« این تعطیلی تنها مربوط به عدم حضور دانش آموزان در مدارس است و آموزش مجازی طبق روال قبلی انجام می شود بنابراین آموزش دانش آموزان تعطیل نیست و به صورت آنلاین و غیرحضوری ادامه دارد. نخستین پرسش « صدای معلم » آن است که آیا واقعا فعالیت ده درصد باقیمانده آن قدر خطرناک و پُرریسک بود که تصمیم به تعطیلی آن ها گرفته شد ؟
هرگونه تعطیلی آموزش مجازی و شبکه شاد پیگرد قانونی خواهد داشت و دانش آموزان باید آموزش را از طریق فضای مجازی و تدابیر اتحاذ شده برای این منظور دنبال کنند. »
در آن گزارش آمده است :
« پرسش صدای معلم آن است که آیا معلمان و دانش آموزان وظایف خود را در این مورد نمی دانند و حتما یک " مرجع بیرونی " باید در این مورد اظهار نظر کند که به نظر می رسد نه سررشته ای از آموزش دارد و نه قانون اجازه طرح آن را به این صورت به ایشان داده است ؟
اگر این مصوبه ستاد کروناست ؛ بیانش باید از طریق مجاری مربوطه باشد .
پس وزیر آموزش و پرورش در این مملکت چه کاره هست ؟
در کجای دنیا ، یک مقام امنیتی برای آموزش و پرورش ، چارچوب فعالیت و شرح وظایف تعریف می کند ؟
حتی اگر تعطیلی به آموزش حضوری محدود شود؛ چرا به صورت سراسری اعلان شده است؟ اگر استانداری تهران و سایر نقاط کشور خود را صاحب رای برای این گونه تصمیمات می دانند ؛ بهتر است که به همه موارد مندرج در « قانون تشکیل شورای های آموزش و پرورش » استناد و عمل کنند .
آیا ما قانونی داریم که معلمان را وادار به آموزش در حوزه مجازی کند ؟
آیین نامه ها و قوانین " همه " برای آموزش حضوری تعریف شده اند .
نه شورای عالی آموزش و پرورش و نه مجلس برای این قانونی ندارند .
از طرف دیگر ، وقتی شما مدارس را تعطیل می کنید ؛ چه الزام قانونی برای وادار کردن آنان به آموزش مجازی با استفاده از وسایل و امکانات شخصی وجود دارد ؟
آن مقام استانداری چه حقی دارد که معلمان را تهدید کند ؟

مگر آموزش و پرورش حراست و نهادهای نظارتی و کنترل ندارد ؟
آیا این دخالت آشکار در امور آموزش و پرورش نیست ؟
چرا این مقامات با چنین لحنی با اساتید دانشگاه و مدیران آموزش عالی سخن نمی گویند ؟
انتظار از مسئولان وزارت آموزش و پرورش ، پاسخی منطقی و کارشناسی و درخور به این گونه اظهار نظرهاست . »
اگر چه سخنان رقیق و کم ریسک مسئول شبکه شاد تایید مواضع صدای معلم بود اما هنوز موضع وزارت آموزش و پرورش در این مورد شفاف نیست .
« صدای معلم » اگر چه اجبار معلمان و دانش آموزان را به فعالیت در شبکه شاد فاقد مبانی قانونی و حقوقی می داند اما طرح این موضوع از سوی مسئولان که این ها تصمیمات « ستاد ملی مبارزه با کرونا » می باشد نیز استدلال قوی قانونی و اقناع گرایانه ای نیست با تصریح بر این نکته راهبردی که هیچ فرد و نهادی حق ندارد با وضع قوانین آزادی های مشروع را سلب کند .

اصل نهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تصریح می کند :
« در جمهوری اسلامی ایران، آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت اراضی کشور از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه دولت و آحاد ملت است. هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی، به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشهای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادی های مشروع را، هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند. »
این وضعیت در مورد ناظر بر سایر موارد مندرج در « حقوق ملت » مصرح در قانون اساسی ساری و جاری است .
در گزارش دیگر این رسانه که در انتقاد از تصمیم استانداری تهران مبنی بر اعلام تعطیلی یک هفته ای مدارس و برخی مراکز از 12 تا 18 مهر منتشر شد ( این جا ) چنین آمده است :
« یکی از این مراکز ، « مدارس » و « دانشگاه ها » بودند . این اعلام استانداری در حالی اعلام شد که به گفته وزیر آموزش و پرورش 90 درصد مدارس تعطیل بودند .
نخستین پرسش « صدای معلم » آن است که آیا واقعا فعالیت ده درصد باقیمانده آن قدر خطرناک و پُرریسک بود که تصمیم به تعطیلی آن ها گرفته شد ؟

مسئولان پاسخ دهند که اعلام این تعطیلی یک هفته ای چه تاثیری بر وضعیت ازدحام مردم در شهر تهران داشته است و آمار بیماری را کاهش داده است ؟ ( اگر بپذیریم که این تعطیلی ریشه سیاسی نداشته و متاثر از جنگ آذربایجان و... نبوده است ).
این استانداری دوباره تعطیلی مدارس را به مدت یک هفته دیگر تمدید کرده است .
وزیر آموزش و پرورش و سایر مسئولان این وزارتخانه بارها اعلام کرده اند که تصمیم گیری در این موارد را به « شورای مدرسه » واگذار کرده اند . چرا این مقامات با چنین لحنی با اساتید دانشگاه و مدیران آموزش عالی سخن نمی گویند ؟
آیا به تعطیلی کشاندن آن 10 درصد مدارس غیرتعطیل به نوعی زیرپاگذاشتن قوانین ، آیین نامه اجرایی مدارس و حرف های خود وزیر نیست ؟
آیا با این اوضاع اتوریته ای برای مدرسه و حتی وزارتخانه می ماند ؟
آیا با این انفعال و سکوت ارکان و اضلاع مدرسه دیگر به مدرسه اعتمادی می کنند ؟
آیا این گونه تصمیمات در راستای رعایت عدالت آموزشی ، سلامت روان دانش آموزان و اصول تعلیم و تربیت مندرج در تجارب جهانی صورت می گیرد ؟
اگر استانداری تهران و سایر نقاط کشور خود را صاحب رای برای این گونه تصمیمات می دانند ؛ بهتر است که به همه موارد مندرج در « قانون تشکیل شورای های آموزش و پرورش » استناد و عمل کنند .

آیا مطابق بند یک از ماده 4 قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش ؛ شورای آموزش و پرورش استان نظارتی بر تعیین هزینه سرانه دانش آموزی که شامل " بهداشت " آنان می شود داشته است ؟
استانداری تهران شفاف توضیح دهد که برای بهداشت مدارس و تهیه ملزومات مورد نیاز آنان چه اقدامی کرده است ؟
آیا در نقاط محروم امکان توسعه کمی و کیفی فعالیت های آموزشی و پرورشی و برای دانش آموزان نیازمند فراهم شده است ؟
قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش فقط در عزل و نصب مدیران آموزش و پرورش و دخالت در تعطیل کردن مدارس خلاصه نمی شود .
پایان گزارش/

با اتمام امتحانات پایان ترم تکاپوی دانشجویان برای کسب نمره در دانشگاه های قارچ گونه مختلف این مملکت که در هر ناکجا آباد تنها نشان و هویت علمی شان سر در عظیم و تابلوهای بسیار وسیع است آغاز می شود. نه از بابت نگرانی از مشروطی های متعدد و اخراجی که مسئولین دانشگاه ها و وزارتین بهداشت و علوم عملا تضمین لازم را به دانشجویان درس نخوان داده اند که از باب تکریم هیچ دانشجویی را به دلیل بی سوادی اخراج نمی کنند. بلکه نگرانی آن ها از بابت هزینه های تحصیلی و اخذ دوباره دروس و موارد دیگری است که باعث زحمت شان می شود. بنابراین به هر دری میزنند تا دل استاد را به رحم بیاورند. به قول خود دانشجویان ناشیانهترین راه همانا درس خواندن است که هم کودکانه بوده و هم وقتگیر است و مخصوص بچههای لوس! این دانشجویان همه تلاش خویش را به کار می برند تا از زحمت دانش پژوهی برهند و نمره ای شکار کنند و دیگر هیچ چون شعارهای دهان پرکن جایگاه علم و عالم هیچ اهمیتی برای سیستم آموزشی ندارد. دانشگاه محل درس خواندن است ( نه محل تنبلی ) و نمره سازی کاذب نه تنها نقص سواد و دانسته های فرد را جبران نمی کند بلکه بر بی انضباطی و بی مسئولیتی وی صحه گذاشته و با تکیه بر کاربرد همین منش و رفتار و شیوه تقلب و فساد وارد اجتماع می شود.
در چارچوب مختصات گفته شده دانشجو همه تلاش خود را میکند تا با استفاده از روش های پپشرفته و سنتی تکدی گری از قبیل التماس و خواهش و تمنا و چاپلوسی و اظهار رفاقت کافی شاپی و زور بازو، تهدید، تطمیع، سفارش، ضامن و شفیع قرار دادن پدر و مادر ناتوان و علیل و بی بضاعت، پارتی و حمایت مسئولین و حتی همکاران خدماتی حق مسلم خودش یعنی نمره قبولی را گرفته و بیخودی وقت گرانبهای خود را صرف یاد گرفتن درس های به درد نخور نکند ( 1). از طرف دیگر با القای اینکه حل کل مشکلات عالم و آدم منوط به حاتم طایی بودن استاد سهل انگار و بی مسئولیت است آن را گول زده و اهمیت همین نمره پیزوری ناقابل در حل همه مشکلات دنیا را به وی یادآور شوند.
با تمام این اوصاف سوال اینجاست که آیا هر کسی که گرفتاری بیشتری دارد باید نمره بیشتری بگیرد یا هدف از امتحان، سنجش میزان دانستههای دانشجویانی است که قرار است در آینده بر اساس این دانسته ها در پست های مختلف حساس و غیر حساس مسئولیت داشته باشند. جالب تر اینکه نمره درخواستی هیچ تاثیری در رفع مشکلات گفته شده ندارد و حتی سیستم مدیریت آموزش نیز هیچ گاه شاکی نشده است که چرا اساتید کیلویی نمره می دهند و هیچ وقت استادی که نمره گلابی به دانشجویان می دهد را مورد توبیخ قرار نداده است بلکه مشوق آن هم بوده است. صد البته معدود اساتید سنگ دل و بی رحم به این نمایش تهوع آور توجهی نکرده و خود را از دعای خیر دانشجو و خانواده اش و خیرات و برکات دنیوی و اخروی و مادی و .... برای خود و رفتگان شان محروم می دارند.

توصیه همه دانشجوها این است که درس را باید بدون خواندن پاس کرد و چه نمره تون خوب شده باشد چه نه گدایی نمره فراموش نشود! چون گدا صفتی و گدا پروری یکی از ویژگی های بارز فرهنگی ما برای به دست آوردن منفعت و امتیاز مادی است و همه با مجیز گویی و اظهار بندگی و چاکری چشم دوخته اند به خوان گسترده و کرم استاد و با این رویه استاد دچار احساس بزرگ منشی و اربابی کاذبانه شده و از بیت المال نمره ( که البته متعلق به خودش نیست) به شما صله ای پرداخته و از کیسه خلیفه حاتم بخشی می کند. نمره هم که حد و حساب ندارد و تا دلتان می خواهد می توانید ببخشید. مثلا مهم نیست که سقف نمره 20 است و اگر سوالاتی را جواب ندهیم قانونا نباید نمره اش را بگیریم. مهم آن است که این قدر حاتم بخشی کنی تا رضایت دانشجوی مکرم فراهم گردد. همیشه این سوال بوده است که چرا در زمانی که امثال ما دانشجو بودیم حرمت استاد و کلاس و دانشگاه و آموزش بیشتر نگه داشته می شد و چنین پدیده زشتی وجود نداشت و به ندرت اگر دانشجویی مشکل غیر مترقبه ای برایش حادث می شد به استاد مراجعه می کرد که اساتید نیز بیشتر در جهت رفع مشکل در چارچوب قوانین آموزشی اقدام و کمک می کردند تا دانشجو بتواند درس را حذف نماید.
حال چرا دانشجویان به این راحتی عزت نفس خود را زیر پا می گذارند و با انواع و اقسام حیله ها و خدعه ها و نیرنگ ها سعی دارند به هر طریق ممکنی به هدف خود برسند. البته متاسفانه این موضوع پدیده همه گیر جامعه ماست که در اینجا به صورت کسب نمره خود را نشان می دهد. برای کسب هر منفعتی به ما یاد داده شده است که با القای مظلوم نمایی و حقارت آشکار متاثر از ضد ارزش های فرهنگی غالب چنین روشی را پیش بگیریم. فردی هم که صله بخشی می کند با دادن آن احساس اقتدار و سروری می کند. ظاهرا هر قدر مظلوم واقع شویم دوست داشتنی تر خواهیم بود و حس ترحم عوام را بیشتر بر می انگیزانیم و در مقابل کسی که بخشش می کند نیز مورد توجه و تایید عوام و کسب شهرت قرار می گیرد. معمولا می بینیم که در چنین مواقعی همه طوطی وار می گویند گناه داره بهش بدین بره!

احتمالا مقصر اصلی این وضعیت نابه هنجار سیستم های آموزشی هستند. بسیاری از معلمان از فشار مدیران برای افزایش نمره دانش آموزان که به یک رویه معمول درآمده شاکی هستند. مدیر از معلم میخواهد که نمرات بالا باشند در غیر این صورت عذر معلم را می خواهد. معلم می گوید اگر در کلاس به وظیفه شغلی و البته اخلاقی اش عمل کند، دچار مشکل می شود. چون مدیران با این کار سعی می کنند امتیاز مدرسه خود را در رقابت با مدارس دیگر بالا ببرند. این عمل نوعی نمره سازی یا عملکرد سازی کاذب است که نتیجه آن افزایش افت پنهان تحصیلی است. نتیجه چنین رویکردی بیسوادی گسترده (بالای 50 درصد) دانش آموزان دبیرستان و ضعف شدید اغلب آنها در درک مفاهیم پایه ای دروس ریاضی و علوم و خواندن و نوشتن است. بعضی از افرادی که در کسوت استادی دانشگاه هستند فاقد شانیت و صلاحیت علمی و اخلاقی برای این مقام بوده و با استفاده از اهرم ها و فشارهای مختلف به چنین موقعیت هایی دست یافته اند.
نکته تاسف بار اینکه اغلب این دانش آموزان ضعیف با معدل های بالا از دوره ابتدایی وارد مقطع متوسطه می شوند. مدیران دبیرستان هم با این توجیه که تکرار پایه فایده ای ندارد از دبیران برای این قبیل دانش آموزان نمره می گیرند و با استفاده از تک ماده و تبصره کارنامه قبولی دستشان می دهند تا به قول خودشان از شر آنها راحت شوند و بفرستندشان به دانشگاه ها برای تحصیلات عالی! ریشه این مشکل در سیاست امتیاز بندی مدارس و مدیران بر اساس درصد قبولی و نمره دانش آموزان و عدم کنترل و نظارت جدی بر ارزشیابی تحصیلی دانش آموزان است.
ظاهرا مسئولین هم از موضوع مطلع بوده ولی بالا بودن نمره با روش های مهندسی شده و تاکید پنهان بر تقلب گسترده را بیشتر می پسندند تا متقلبانه آن را به عنوان نشانه ارتقای یادگیری و کیفیت تحصیلی کاذب سازی کنند و بی اعتبار کردن امتحان و نمره سازی برایشان مهم نیست تا پست و مقام شان هم چنان محفوظ باقی بماند. (2)
با همین رویه و در حالی که تعداد صندلی های دانشگاه ها از تعداد داوطلبان بیشتر شده است ( تعریف جدید دانشگاه یعنی تعدادی صندلی در یک اتاق که باید پر شود! یعنی کارخانه صندلی پر کنی به جای کارخانه آدم سازی)، این نسل بی سواد با رانت سهمیه و پول و قوانین تبعیض آمیز و غیره وارد دانشگاه می شوند و همان طور که اخیرا اعلام شده است 70 درصد دانشجویان رشته های پزشکی و دندانپزشکی و داروسازی سهمیه ای هستند. لذا دقیقا موارد قبلی تکرار می شود تا دانشگاه نیز هر چه زودتر از شر بیسواد متوقع و متوهم جوینده مدرک خلاص شده و بر اساس اصل نانوشته "بغلی بگیر " دانشجویی که حالا فارغ التحصیل شده است را تحویل جامعه می دهد. به همین دلیل این جمله را زیاد می شنوید که به استاد می گویند برای خودت دردسر درست نکن و نمره را بده بره ! (3)
متاسفانه این حقیقت تلخی است که نهادهای مدیریت مطالعات و توسعه آموزش پزشکی در دانشگاه های علوم پزشکی دقیقا همین وظیفه بی اعتباری جایگاه آموزش و یادگیری را بر عهده داشته ( زیرا تا زمانی که چنین تشکیلاتی که فقط برای منفعت گروهی خاص طراحی و سازماندهی شده است وجود نداشت همان طور که ذکر شد وضع آموزش به مراتب بهتر بود) تا با به کارگیری روش های مختلف مهندسی نتایج را مطابق میل مسئولین بی کفایت دستکاری کنند. مثلا تکیه بی اندازه بر ارزشیابی ها به این منظور است که تا دانشجو از استاد راضی نباشد وی استاد خوبی نخواهد بود و صد البته دانشجوها زمانی راضی اند و ارزشیابی استاد را خوب می زنند که دو طرف معامله در یک توافق برد- برد پیروز باشند و اعتبار مدیریت آموزش نیز حفظ شده باشد. این وضعیت به قدری اسفبار شده است که در برگزاری امتحانات علوم پایه در مناطق آمایشی حداقل نمره قبولی را آن قدر پایین می آورند تا همه شرکت کنندگان قبول شوند! مقایسه کنید این را مثلا با مسابقات المپیک که برای پرش به جای اینکه مانع را روی 2 متر قرار دهند روی 50 سانتیمتر گذاشته و سپس با هم توافق کنند که به دیگران بگوییم 2 متر بوده است!
به عقیده یک استاد دانشگاه علت اصلی تلاش دانشجویان برای گرفتن نمره اضافی را باید در ضعف علمی و انگیزشی دانشجویان که ناشی از عدم کارایی و کفایت و لیاقت سیستم های تعلیم و تربیت پایه و تحصیلات عالی در کشور است دانست. در کشوری که مدرک گرایی و نه ارتقاء علمی و آموزشی حرف نخست را می زند و اکثر دانشجویان صرفاً برای گرفتن مدرک به دانشگاه می آیند بیشتر اعتراضات برای کسب نمره قبولی است. از طرفی هم آموزش عالی در کیفیت آموزشی در دانشگاهها ضعیف عمل کرده است زیرا مدرکگرایی در جامعه تبدیل به عرف و حتی قانون برای استخدام در شرکتها و ... شده است. یعنی کمتر کسی پیدا میشود که به میزان تخصص و کیفیت دانشجویان و فارغالتحصیلان توجه داشته باشد. در ایران طوری القا شده که هر کسی دست به تقلب بزند موفقتر از بقیه خواهد بود. لذا از نظر وی تعجبی ندارد که دانشجو اظهار نماید که با استفاده از دروغ نمره به دست میآورد، زیرا "ما در کشور جهان سومی زندگی میکنیم. بنابراین همه چیزمان باید به یکدیگر بخورد یعنی استاد، دانشجو و دانشگاه هم در ایران از این قاعده مستثنی نیستند" (4و5).
از دیدگاه آموزشی نمرات نوعی ارزشیابی محسوب می شوند و وسیله ای برای معامله دو طرفه نیست و طبیعی است که وقتی این موضوع تعمدا نادیده گرفته شود دیگر ارزش و اعتباری برای آن سیستم باقی نخواهد ماند.در یک سیستم فاسد و معیوب نه نمره کارنامه دانشجویان واقعی است و نه نمره ارزشیابی و جایگاه استاد. در این حالت تنها بر سر معامله ای صوری و کاذب و منفعت طلبانه امر مهم آموزش و یادگیری قربانی اصلی و وجه المصالحه خواهد بود که دودش علاوه بر حیف و میل شدن بیت المال نهایتا به چشم ملت خواهد رفت. کلا چیزی به نام کنترل کیفی در آموزش عالی این کشور نیست تا عملکرد خود و جایگاه و اعتبار استاد و دانشجو و مهمتر از همه تحقق اهداف آموزشی را عیار سنجی نماید.
چه از به اصطلاح دانشگاه ناکجا آباد پشت کوه مدرک فوق لیسانس گرفته شود چه از دانشگاه تهران، همه فارغ التحصیلان به صورت درهم هستند. اگر فارغ التحصیل متکی به سهمیه و پول و پارتی و رانت و باشد صندلی های مشاور و رئیس و مدیر و معاون از قبل برایش رزرو شده است ولی اگر با بهترین رزومه علمی فاقد موارد گفته شده باشد برای استخدام دچار مشکل خواهد بود !
انصافا شرافت شغلی اتحادیه اصناف در هر شغلی از وزارتین آموزش عالی و بهداشت و دانشگاه های آزاد به مراتب بالاتر است. چون که مثلا صنف طلا و جواهر فروش همه نظارت ها و استانداردها را به کار می گیرد تا هیچ فروشنده ای طلای تقلبی را به جای طلای با عیار بالا به مردم نفروشد و به مردم هشدار می دهد که در صورت تخلف به تعزیرات گزارش کنند. حال وقتی یک شهروند جانش را به یک دکتری که از کم و کیف سواد و توانایی فنی و دانش علمی وی خبر ندارد می سپارد چرا نباید از سابقه تحصیلی و کیفیت آن دکتر خبر داشته باشد؟ چرا نباید کارنامه و ریز نمرات و سهمیه و محل تحصیل افراد را در مدرک درج کرده و به دیوار مطب و آزمایشگاه و دفتر استاد و داروخانه بزنند و مردم حق انتخاب داشته باشند که حیات و مماتشان را به چه کسی می سپارند؟ چرا با مخفی کاری و بی مسئولیتی نا مسئولین چنین بلای بزرگی که تحویل فارغ التحصیلان بی سواد و پر توقع به جامعه است بر مشکلات و معضلات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی می افزایند.

در سال های اخیر شدت بی سوادی به حدی مفتضح شده است که آمار بالای رد شدن دانشجویان مقاطع دکترای تخصصی در دروس اساسی و امتحان جامع و مشروطی های مکرر -که بعدا باید خود استاد شوند- حتی حساسیت مقام های مسئول وزارت بهداشت را نیز به دنبال نداشته است. چرا یک مسئله بسیار بدیهی مثل درس و امتحان وجه المعامله استاد و دانشجو، استاد و همکار، استاد و مدیر، استاد و رئیس، استاد و ..... بشود. چرا هر کس و ناکسی به خود این اجازه را می دهد که با شکستن شان و شخصیت خود با ترفندهای مختلف به یاری دانشجو آمده و واسطه گرفتن نمره برای وی شود.
چرا مسئولینی که خود واضع آیین نامه ها و مقررات آموزشی در دانشگاه هستند به جای حفظ استقلال آموزشی دانشگاه و احترام به رعایت اصول اولیه آموزش، خودشان نیز برای کسب نمره برای این و آن و معاملات و بده بستان هایی که با دیگران دارند وقیحانه چنین درخواست های محقرانه ای را مطرح کرده و حتی در صورت عدم اجابت از سوی بعضی از اساتید آن ها را تهدید کرده و از هیچ گونه کارشکنی برایشان نیز کوتاهی نمی کنند (6).
معلم می گوید اگر در کلاس به وظیفه شغلی و البته اخلاقی اش عمل کند، دچار مشکل می شود. از طرف دیگر بعضی از افرادی که در کسوت استادی دانشگاه هستند فاقد شانیت و صلاحیت علمی و اخلاقی برای این مقام بوده و با استفاده از اهرم ها و فشارهای مختلف به چنین موقعیت هایی دست یافته اند. این افراد چون ضعف علمی مفرط دارند فکر می کنند با بذل و بخشش نمره می توانند اعتبار و جایگاه اجتماعی بین دانشجویان کسب کنند، در صورتی که وقتی خر دانشجو از روی پل درس و استاد رد شد حتی جواب سلام این استادها را هم نمی دهند و کوس بیسوادی فرد را هم در همه جا اعلام می کنند. البته در بیشتر مواقع این طمع طلبی دو طرفه است و معمولا بحث های جنسیتی هم که پیش بیاید، ارتباطات غیر اخلاقی بیشتر شده و مابه ازای نمره به دانشجویان دختر درخواست های جنسی است که ده ها نمونه از آن در شبکه مجازی و رسانه ها آورده شده است. اساتیدی که خودشان با تلاش و پشتکار درس خوانده اند معمولا به دیگران توصیه می کنند که سخت کوش باشند و در درس و امتحان استانداردهای حداقلی را رعایت می کنند. این افراد سعی می کنند که در انتقال مفاهیم درسی حداکثر تلاش خود را به کار بسته تا انگیزه های لازم برای دانشجویان ایجاد شود. برای این اساتید نمره اعلام شده چیزی جز حق واقعی دانشجو نیست که در نزد استاد به امانت بوده و شاخصی ( البته هر چند ناکافی) از لیاقت و شایستگی دانشجو در مورد آن درس می باشد.
از طرف دیگر کاذب اساتیدی هم هستند که به جای تلاش و کوشش در انتقال مفاهیم درسی و صرف وقت برای کلاس و رعایت استانداردهای لازم، به هر طریق ممکن کلاس ها را سمبل کرده و برای اینکه دانشجویان صدایشان درنیاید با گفتن اینکه مطالب این درس به دردتان نمی خورد کیلویی بذل و بخشش نمره می کنند تا در مقابل هم از دانشجویان نمره رضایت بسیار بالا گرفته و پله های ترقی و ارتقا را چند تا یکی کرده و از نظر مسئولین هم به عنوان استاد نمونه شناخته شوند.
هنوز هستند اقلیت اساتید و دانشجویان فهیم و درستکار که نان را به نرخ روز نخورده و به دنبال آن هستند که حضور و عملکردشان در آموزش و پژوهش ثمر بخش باشد. به عنوان مثال استادی در پاسخ به این سوال که چرا به دانشجو، نمره پاسی نمیدهد (7) می گوید که در همان جلسه اول هر درس به دانشجویان میگویم نگذارند درسها روی همدیگر برای شب امتحان جمع شود. میتوانند به اتاقم بیایند و انتقاد کنند؛ پیشنهاد بدهند؛ سوال بپرسند؛ بهانه بیاورند؛ مشکلاتشان را مطرح کنند. اما بعد از امتحان، دیگر هیچ بهانهای برای کم شدن نمرهشان پذیرفته نیست ولی مصیبت نامه ها بعد از اعلام نمرات ارسال می شود. علت اصلی تلاش دانشجویان برای گرفتن نمره اضافی را باید در ضعف علمی و انگیزشی دانشجویان که ناشی از عدم کارایی و کفایت و لیاقت سیستم های تعلیم و تربیت پایه و تحصیلات عالی در کشور است دانست.
ایشان بسیار متقن و مستند دلایل خود برای ندادن نمره را فهرست می کند: عدم شایستگی علمی لازم دانشجو برای پاس کردن درس حتی اگر چندین بار درس را مردود شده باشد. رعایت حقوق عمومی و واقعی کردن معدل دانشجو، عدم امتحان گرفتن و نمره دادن به گرفتاری دانشجو و غیره. بعضی از دانشجویان در هنگام درخواست نمره استدلال میکنند که: «استاد فلانی در ترم قبل، ۸ نمره به فلانی کمک کرد یا دو نمره به همه داد و طلبکارانه می گویند شما چرا نمره نمیدهید؟! یا همکار دیگری با طرح این سوال که "اگر دانشجویی که چند سال در یک مقطع درجا میزند و مثلا چهار سال را هشت سال طی می کند و مشکلات روحی و روانی پیدا کرده، آیا استاد مجاز است به او چند نمره اضافه دهد؟ و در جواب می گوید نه! وقتی نمی تواند درس بخواند، خب باید برود سر کار دیگری. نه اینکه ما خلاف کنیم و او را هم عادت دهیم به کار خلاف! به هر حال چیز یادگرفتن فقط به مدرک داشتن نیست. او می تواند سر کار دیگر یا شغل دیگری برود و معلومات کسب کند. به هر حال استاد مجاز نیست برای اینکه ایشان درسهایش را پاس کند و به مقاطع تحصیلی بالاتری برود، نمره بی جهت بدهد. "
وجه تاثر برانگیز داستان آنجاست که زمانی این روش ها محدود بود به تعداد کمی از دانشجویان که آن ها نیز شاید می توانستند مدرک دانشگاهی را بگیرند ولی در عرصه کار تخصصی به دلیل ضعف در معدل و نمرات اکثرا به پست ها ی تخصصی نمی رسیدند و تنها دلخوشی داشتن مدرک و بهره مندی مختصر از مزایای مادی را می پذیرفتند. ولی واقعیت آن است که تقریبا همه دانشجویان بعد از یکی دو ترم می فهمند که چون اخراجی در کار نیست، درس خواندن و نخواندن در دانشگاه تفاوتی نداشته و این موضوع برای مسئولین دانشگاه بی اهمیت است. البته اگر ارزش و جایگاه نمره که به عنوان امانتی در دست ماست را دقیقا مثل ارزهای رایج قدر بدانیم و از آن حفاظت کرده و بذل و بخشش نکنیم دیگر چنین راه های خلافی جواب نخواهد داد. این سیگنال باید از مجموعه مدیریت آموزش دانشگاه به دانشجو داده شود تا متوجه باشد که دانشگاه محل درس خواندن است ( نه محل تنبلی ) و نمره سازی کاذب نه تنها نقص سواد و دانسته های فرد را جبران نمی کند بلکه بر بی انضباطی و بی مسئولیتی وی صحه گذاشته و با تکیه بر کاربرد همین منش و رفتار و شیوه تقلب و فساد وارد اجتماع می شود.

موارد زیادی از خاطرات اساتید و دانشجویان از نحوه تقاضای گرفتن نمره وجود دارد که البته در مواردی اگر چه عامیانه و مبتذل به نظر می رسد ولی چون مشکل فعلی و گریبانگیر ماست آموزنده است. قوانین و آیین نامه های آموزشی مثل قوانین رانندگی تا حدود زیادی بین المللی هستند و پر واضح است که دانشجویان در کشورهای دیگر هم تقاضای نمره داشته باشند ولی چون سیستمهای مدیریت آموزش ضوابط و نظارت های قوی و مستمر دارند که بر وظایف استاد و دانشجو اشراف دارد کمتر به صورت حالت پاتولوژیکی که در کشور ماست در می آید. از نوشتن مشکلات و لطیفه برای تغییر مود استاد در زمان تصحیح برگه امتحانی تا ضمیمه کردن عکس ام آر آی، جواب آزمایش و برگه استراحت پزشک به برگه امتحان شروع می شود تا برسد به ارسال دعوت نامه برای سفر تفریحی به کیش تا حسابی از خجالت استاد دربیایند.
جالب آنکه در بین موارد دانشجوی منصفی به دانشجویان توصیه می کند که با توجه کامل و کافی به درس و موضوعات درسی خود را درگیر ترفندهای قدیمی نکنند، چرا که به نظر وی درس خواندن بهترین راه است. متاسفانه در برخی موارد اقدامات مجرمانه از قبیل تهدید و حمله فیزیکی به استاد تا اقدام برای خودکشی نیز دیده می شود که در این مورد خاص اعتراض نادرست بقیه دانشجویان در جهت فشار بر استاد و تامین نظر دانشجو جو آموزشی را نیز آشوب زده کرده است(8).
از طرف دیگر در این بلبشوی دانشجویان هم باید انتظار داشته باشند که در قبال دریافت نمره درخواستهای نامعقول و غیر اخلاقی برخی اعضای هیئت علمی را نیز برآورده کنند تا معامله به صورت برد-برد باشد. از ترجمه مقالات علمی و نوشتن کتاب گرفته تا تایپ و دانلود فیلم که به هر میزانی که انجام شود نمره به دانشجو داده خواهد شد بدون آنکه لازم باشد زحمت خواندن درس را بکشند. در مورد دیگری دانشجویان با ارسال فایل صوتی به پایگاه مرآت (9) مدعی می شوند که استاد درس تقاضای اخذ وجه در پوشش کلاس اضافه برای دانشجویانی که نمره نگرفته اند می کند و در مقابل نمرات بالای 19 می دهد. به هر حال اوضاع و شرایط بسیار اسفباری را در حیطه آموزش عالی در تاریخ کشورمان شاهد هستیم که خودبه خود به یکی از منفورترین دوران مدرک و مدرک گرایی و مدرک فروشی و تقلب ماندگار تاریخ ایران خواهد شد.
آیا با خود اندیشیده ایم که این همه امکانات عظیم و منابع مالی نجومی آموزش عالی چه میزان باید استخراج علمی، فنی و کاربردی جدی داشته باشد و اکنون چه میزان دارد؟ واقعیت آن است که ما بعضا عادت کرده ایم که چیزی را بخواهیم ولی از لوازمش اعراض می کنیم، در نتیجه شکل و صورت برایمان اصل می شود و درون و محتوا و اساس در حاشیه قرار می گیرد و این می شود که دانشجوی اتفاقا مستعد ما برای زحمت درس و مشق بی انگیزه می شود و به مدرکی ظاهری و سطحی از دانش بسنده می کند و راه های گوناگون و کم زحمت التماس گرفتن نمره از استاد را طی می کند(10)
جالب تر از همه ارائه فرم "گدایی نمره" از سوی یک استاد است که نوعی خلاقیت محسوب می شود. .به نقل از خبرنامه دانشجویان، در اقدامی عجیب یکی از اساتید دانشگاه دریانوردی و علوم دریایی چابهار پس از اینکه تعداد زیادی از دانشجویان در یکی از درس ها نمره قبولی نگرفتند اقدام به ارائه فرمی تحت عنوان «فرم درخواست متکدیانه نمره» به دانشجویان نموده است. این استاد در قسمتی از این فرم به نقل از دانشجوی متکدی نمره آورده است: "من اقرار می کنم که از یادگیری مطالب عاجزم و خداوند این توانایی را در من قرار نداده است که بتوانم با پاسخ دادن به سوالات امتحانی نمره قبولی را کسب کنم و البته با وجود این ناتوانایی و عجز به هر دلیل باید به عنوان فارغ التحصیل این رشته نیز در نهایت معرفی شوم(11) .
در آخر به منظور ساماندهی گدایی نمره و اخذ رویه واحد و اجتناب از تفاوت سلیقه اساتید در بذل و بخشش نمره پیشنهاد می شود تا واحد مددکاری نمره در معاونت آموزشی دانشگاه ها تاسیس شود تا ضمن رسیدگی به مشکلات دانشجویان و ضمن تدوین آیین نامه آن، خود معاونت نسبت به دادن نمره به دانشجویان مستحق و مستمند راسا اقدام نموده و اساتید را از این معضل قرن برهانند! همچنین از آنجا که دروس سخت و به درد نخور از دیدگاه مسئولان و دانشجویان مانع پیشرفت تحصیلی دانشجو شده و سنوات وی را زیاد می کند، شاید بهتر باشد که در صورتی که مسئولان نتوانند این دروس را از برنامه درسی این رشته ها حذف کنند، برای اضافه کردن هر 1/0 نمره مبلغی را تعیین و طبق جدولی از دانشجویان اخذ نمایند. بدین ترتیب بذل و بخشش مفتی نمره هم کمتر شده و دانشگاه ها که در اهداف آموزشی خود و تربیت نیروهای کارآمد و مسئول و متعهد مردود شده اند، در تبدیل دانشگاه به مغازه صندلی و مدرک فروشی و نیل به کسب درآمد و اهداف اقتصادی خود موفق تر عمل نموده و لااقل دکان داری و کاسبی را خواهند چسبید و گداخانه های نمره و شکار نمره مفت و مجانی هم برچیده خواهد شد.
منابع:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

با خودم گفتم: «آخر دانشآموزان دبستانی چه خاطرهای میتوانند از معلمشان داشته باشند؟ گیرم که معلمشان استاد شجریان باشد.» داشتم غر میزدم، چون بیشتر از یک ماه پیش یکی از دوستان رسانهای که میخواست ویژهنامهای برای استاد شجریان منتشر کند تماس گرفت و پیشنهاد داد به روستایی بروم که استاد در آنجا، در اوایل دهه چهل شمسی و به مدت چهار سال تحصیلی درس میداده است. بعد از اینکه میخواستم کار را از سر خودم وا کنم گفت: «حالا برو تلاشت را بکن. خدا را چی دیدی شاید شد.» رویش را زمین نینداختم، اما امیدی هم نداشتم که اتفاقی بیفتد، ولی خب اشتباه میکردم. بعد از چند تماس رسیدم به یکی از اقوام دانشآموزانی که حالا همه مویی سپید کرده بودند و اغلب شان دوران بازنشستگیشان را میگذراندند. حتی بعدش سَر و کارم به یکی از همکاران استاد در همان دبستان در روستای «رادکان» افتاد. با همهشان حرف زدم و عجیب که همه از او خاطرههای بسیار داشتند. با جزئیات فراوان و با اشتیاق، از روزهایی میگفتند که او معلمشان بوده است.
حتی نقشه جغرافیایی که او روی دیوار مدرسه نقاشی کرده بود را هم هنوز نگه داشته بودند. یکی میگفت درس ریاضیام را مدیون او هستم. یکی دیگر از صوت خوش قرآنش میگفت و اینکه استاد اگر میدید کسی صدای خوبی دارد برایش کلاس اختصاصی میگذاشت. روی دو درس تأکید زیادی میکرد؛ قرآن و ورزش. هرچند روی همه دروس تأکید داشت و برای تدریس آنها چیزی کم نمیگذاشت. شجریان بعد از اینکه به مدرسه «رادکان» میرود کارهای زیادی میکند. اسباب و وسایل ورزشی را آنجا عَلَم میکند. هالتر و تور والیبال و دروازه فوتبال و کلی امکانات دیگر در یک روستای محروم. خودِ استاد والیبالیست بود و کسی روی دست آبشارهایش نمیتوانست بلند شود. فوتبال را خیلی خوب بازی میکرد. نیزه پرتاب میکرد.
نقاشی میکرد و خط خیلی خوبی هم داشت. یکی از دانشآموزان هم اینطور درباره آواز استاد صحبت میکرد: «درباره صدایش شاید نتوانم خیلی درست حرف بزنم، چون ما خوشبخت بودیم که صدای او را از نزدیکترین فاصله ممکن میشنیدیم.» دانشآموز دیگری از روزهای ماه رمضان روستا حرف میزد در ایامی که شجریان آنجا ساکن بوده است: «عموی من خودش معلم بود و همکار آقای شجریان. در نتیجه، من بیشتر از بچههای دیگر دمپر ایشان بودم و همراهیشان میکردم. میرفتیم باغ پدربزرگم. ماهرمضانها استاد بلند میشدند و میرفتند روی پشتبام و شروع میکردند به قرآن خواندن. با یک صوتولحن گیرا و جذاب توی آن سکوت سحری روستا صدا تا آخرین خانه روستا میپیچید و همه کیف میکردند.»
بچههای آن روستا در همان برهه، ظاهرا بهترین روزهای عمرشان را میگذراندند. ولی انگار آنها مدام از یاد نبردنِ معلمشان را در این سالها تمرین میکردهاند. به تصنیفها و آواز استادشان گوش میکردند. حتی وقتی داشتم با همکارش حرف میزدم همچنان خوشحال بود از خاطره شنیدن صدای همکارش از رادیو. میگفت: «آن روز با اشتیاق پیچ رادیو را باز کردم و صدایش را شنیدم. دوست دارم دوباره صدایش را با همان قدرت بشنوم.»
شهرآرا نیوز