گروه تشکل ها/
به تازگی جمعی از کنش گران حوزه آموزش و فعالان حوزه عمومی در این عرصه با انتشار نامه ای خطاب به مسئولان نسبت به دخالت های حوزه علمیه در نهاد تعلیم و تربیت عمومی و خدشه دار شدن استقلال حرفه ای مدرسه واکنش نشان داده اند .
« صدای معلم » این بیانیه را منتشر کرد . ( این جا )
این کنش گران از وزیر آموزش و پرورش پرسیده اند : « شما به عنوان مقام مسئول یک وزارت خانه وزین، که نبض حیات و ممات یک ملت و فرهنگ و تمدن یک کشور در آن می تپد بر مبنای کدام پژوهش علمی و بررسی های میدانی به این نتیجه رسیدید که "بحران تربیت" در کشور با ورود طلاب و روحانیون در حوزه تعلیم و تربیت عمومی، مرتفع خواهد شد؟
در این نامه تاکید شده است :
« با اینکه مساله تربیت معلم، سال هاست در کشمکش ها و تعارضهای بین وزارت خانه های علوم و وزارت خانه تحت مسئولیت شما، تبدیل به یک بحران جدی شده است؛ چرا به جای اهتمام به حل این بحران و دادن اعتبار و ارزش به معلمان، در صدد جذب نیروهای موازی و بدیل هستید؟
آیا روحانیون مجهز به دانش تعلیم و تربیت به عنوان یک دانش رسمی و علمی و مهارت ها و شایستگی های معلمی هستند؟ اگر برنامه ای برای تجهیز این قشر به منظور ورود در مدارس دارید چرا همین تلاش و انرژی و هزینه را صرف تجهیز هر چه بیشتر معلمان به توانمندی ها و شایستگی های لازم برای حرفه معلمی نمی کنید؟ »
روز گذشته اتحادیه انجمن های علمی دانشجویی تاریخ نیز نسبت به واجد شرایط اعلام شدن طلاب و دانش آموختگان سطوح 2 و 3 حوزوی برای استخدام به عنوان دبیر تاریخ در آموزش و پرورش به وزیر آموزش و پرورش نامه ی اعتراضی نوشته اند .
موضع تشکل های فرهنگیان نسبت به این امر تاکنون سکوت بوده است .
متن کامل این نامه به شرح زیر است .
گروه رسانه/
کتاب « اعترافات یک معلم » در مرداد ماه 1337 توسط « رضا ایزدی » منتشر گردیده است .
این کتاب ارزشمند و موثر خاطرات یک دبیر ادبیات از چگونگی تدریس در دبیرستان های پسرانه بین سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ را به نمایش می گذارد که به نارسایی ها و اشتباهاتش در تدریس به نحو هنرمندانه ای اشاره می کند .
در بیوگرافی آقای رضا ایزدی چنین می خوانیم :
« از نویسندگان سخن سنج و خوش قریحه کشور ما است . او کمتر چیز می نویسد ولی آن چه تاکنون نوشته است همه در نوع خود دلچسب و خواندنی است .
وی همکاری با مطبوعات را از سال 1320 با درج مطالب مفید و آموزنده در مجلات هفتگی شروع کرده و مقالات تحقیقی و ادبی و داستان های کوتاهش همواره زبانزد خاص و عام بوده است .
ایزدی مدتی روزنامه مستقلی به نام « الوند » منتشر می کرد و بر دیوان مفتون همدانی شاعر بلند پایه ایران و حسینی داور شاعر شیرین سخن معاصر نیز مقدمه های جالب نگاشته است .
ایزدی علاوه بر کارهای مطبوعاتی سال ها در پست های گوناگون و ریاست آموزش و پرورش شهرستان های ایران به تعلیم و تربیت خدمت کرد . »
« صدای معلم » در راستای تاسیس و تثبت « فرهنگ گفت و گو و تفکر انتقادی » با رویکرد « خودانتقادی » متن کامل این کتاب فاخر را در بخش های پیوسته منتشر می کند .
گروه تشکل ها/
به مناسبت فرارسیدن هشتم مارس " روز جهانی زن " ، کانون صنفی معلمان ایران ( تهران ) بیانیه ای صادر کرد .
در این بیانیه آمده است :
« ارزیابی شرایط کنونی نظام آموزشی کشور نشان میدهد که ضریب نابرابری آموزش در کل کشور در دهه هشتاد ۴۴ درصد بوده در حالی که این شاخص اکنون در مناطق روستایی و به ویژه درباره زنان تا ۵۵ درصد افزایش داشته است.
همچنین بر اساس آمار رسمی از هر ۴ دانش آموز ۱ نفر، ترک تحصیل میکند که عمده این ترک تحصیلها مربوط به دختران طبقات فرودست روستایی و ساکنان مناطق مرزی است و باز هم بر اساس آمار رسمی منتشر شده؛ ۲۰ درصد دختران مناطق محروم در مقطع متوسطه دوم به مدرسه نمیروند. فقر و ازدواج دو عامل مهم این وضعیت اعلام شده است. »
کانون صنفی معلمان تاکید می کند :
« وضعیت محتوای کتابهای درسی نیز شرایط بهتری ندارد و در درسهایی مانند مدیریت خانواده بیش از آن که دختران دانشآموز را به سمت علمآموزی و پیشرفت تحصیلی و شکوفایی استعدادهایشان هدایت کند، متاسفانه آنان را به سوی ازدواج و خانهداری سوق میدهد؛ در حالی که همگی این دانش آموزان زیر ۱۸ سال سن دارند و طبق پیمان نامه جهانی حقوق کودک که ایران نیز آن را امضا کرده، ازدواج کودکان ( کودک همسری ) ممنوع است. »
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است .
با یکی از همکاران دانشگاهی صحبت می کردیم و می گفت این که بسیاری از دانشگاهیان چیزی نمی نویسند به دلیل این است که چیزی به ذهن شان خطور نمی کند. پرسیدم منظورتان از «چیزی» چیست؟ گفت «ایده ای» که درباره اش بنویسند و سخن بگویند و زندگی یا بخشی از زندگی شان را صرف پردازش و گسترش آن کنند.
در تمام سال های معلمی ام همواره با دانشجویانی سروکار داشته ام که برای پایان نامه و انجام تکالیف درسی شان در جست و جوی ایده ای بوده اند و عاقبت هم چیزی به ذهن شان خطور نکرده و دست به دامان این و آن (استادان) شده اند. آن ها غافل اند از این که این و آن هم چیزی به ذهن شان خطور نمی کند! چرا این طور است؟
باور من این است که انسان در وضعیت طبیعی اش پرسش می کند. ما از کودکی پرسشگری را آغاز می کنیم. در مسیر زندگی و تأمین نیازهای ضروری مان نیز باید پرسش کنیم. البته برای این که پرسشگری های ما در مسیر دانش قرار گیرد و قابلیت نوشتن و نشر یافتن پیدا کند، به مدرسه و دانشگاه می رویم. فاجعه دقیقا همین جا رخ می دهد.
با رفتن به مدرسه و بعد دانشگاه این میل و توانش پرسشگرانه ما هر سال محدود یا حتی گاهی مسدود می شود. این که چرا نظام آموزش و آموزش عالی ما مانع پرسشگری می شود، موضوع سخنم در اینجا نیست. طبیعتا می توان شمار زیادی از عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دخیل دانست.
پیامد طبیعی و اجتناب ناپذیر مسدود و محدود شدن توانش پرسشگری، بسته شدن ذهن است. همه ما این را تجربه کرده ایم که آموزش های مدرسه و دانشگاه در جان و روان ما نمی نشیند. مدرسه و دانشگاه ما را در معرض اندیشیدن قرار نمی دهند. مدرسه و دانشگاه القا و تلقین ایدئولوژی را به جای آموزش و یادگیری، و افزودن اطلاعات و حفظ کردن را به جای تقویت حس کنجکاوی، و سازگاری و تبعیت را به جای «تفکر مستقل» و «انتقادی» نشانده است. طبیعی است که در این نظام آموزشی ذهن بسته می شود و بسته می ماند. دقیقا همین وضعیت است که ما را آزار می دهد و این پرسش را ضروری می سازد که چرا چیزی به ذهن مان خطور نمی کند؟
اگر بخواهم از تحلیل های ساختاری و کلان عبور کنیم و صرفا در سطح سوژه و فردی تحلیل را محدود کنیم، فکر می کنم برای « بارورسازی ذهن » ما نیازمند فهم پذیر کردن دو دسته عوامل هستیم. نخست «عوامل بازدارنده» و دوم «عوامل سازنده».
براساس تجربه زیسته ام سه چیز را عوامل بازدارنده می دانم:
1) ترس، یعنی احساس ناامنی از نوجویی و پرسشگری و ترس از متفاوت بودن و متفاوت اندیشیدن، ترس از مجازات ها و محرومیت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی؛
2) طمع، یعنی میل شدید و سیری ناپذیر برای برخورداری از فرصت های مادی و تخصیص ندادن زمان و انرژی خود برای فعالیت فکری خلاق و کنجکاوی
3) تنبلی، یعنی غلبه میل آسودگی و لذت جویی و تن پروری بر ذهن و زندگی.
و سه چیز را عوامل سازنده می دانم: با رفتن به مدرسه و بعد دانشگاه این میل و توانش پرسشگرانه ما هر سال محدود یا حتی گاهی مسدود می شود.
1) تعامل، یعنی داشتن ارتباط با جهان و درگیری عمیق با آن؛
2) تمایل، یعنی داشتن انگیزه و اشتیاق زیاد برای دانستن و یادگیری
3) توانایی، یعنی برخوردار بودن از شایستگی ها و مهارت ها و فرصت های کافی.
البته همه این عوامل وابسته به زمینه های محیطی و ساختاری هستند. آن ها که می خواهند چیزی به ذهن شان خطور کند باید سبک زندگی و خلق و خوی را برای خود خلق کنند که بتواند در برابر محیط سرکوب گر و اغواکننده مقاومت کند.
داشتن «زندگی هدفمند» و «اراده ای معطوف به دانستن»، در هر موقعیتی برای اندیشیدن ضروری است. اگرچه نباید فراموش کرد که «تاریخ فردی» و «مسیر زندگی» و بسیاری از عوامل عصب شناختی و زیستی سهم مهمی در شکل دادن کیفیت ذهن ما و عملکردن آن دارند.
کسانی که می خواهند چیزی به ذهن شان خطور کند ناگزیر باید برای این خواسته شان بیندیشند و این موضوع تبدیل به «دغدغه وجودی» شان شود.
تجربه ام نشان می دهد کسانی که دغدغه ای دارند، می توانند بر بسیاری از محدودیت های فردی و ساختار تا حدودی غلبه کنند و آن ها که دغدغه چیزی را ندارند حتی اگر برخوردار از فرصت ها و امکان های مادی و عینی بسیاری هم باشند هرگز چیزی به ذهنشان خطور نخواهد کرد.
وقتی این تحلیل را همکارم شنید گفت: «البته تردید دارم که بسیاری از دانشگاهیان بدانند یا نگران این باشند که چیزی به ذهن شان خطور نمی کند»!
کانال دکتر نعمت الله فاضلی
نام کتاب: مجموعه کتاب های سعادت
نویسنده: رندی گِیج
ترجمه: نیما عرب شاهی و شکوه آرونی
کتاب از 5 کتاب تشکیل شده و دارای 7 فصل می باشد. در بخشی مهم از کتاب با 37 راز سعادت مواجه می شویم. "سعادت" چیز عجیبی است. همه این واژه را شنیده اند ولی عده کمی معنی واقعی آن را درک کرده اند. افراد معدودی رازهای باز شدن قفل سعادت در زندگی را می دانند. اگر شما هم این رازها را فرا بگیرید دنیای جدیدی پیش رویتان قرار خواهد گرفت.
در راز اول می خوانیم:
" نمی توانید از زیر پرداخت سهم خود به کائنات شانه خالی کنید. این، اولین راز اصلی سعادت و همان رازی است که بسیاری از مردم متوجه آن نیستند. آنها سعادت را مانند طلب خود می دانند و توجهی به انرژی ای که آن را احاطه کرده است ندارند. همه چیز در کائنات بر اساس اصل مبادله ای ارزش (بها) در برابر ارزش (بها) است. ولی کفه های این ترازوی مبادله هم سطح نیستند. آنچه می دهید چند برابر به سوی شما باز می گردد، معمولا ده برابر. پس وقتی بذر نیکی می کارید ، نیکی بیشتری به سراغ شما خواهد آمد."
در راز سوم چنین می خوانیم:
" سعادتمندان، متعصبان مذهبی نیستند." و "با این که سعادتمندان لزوما افراد مذهبی نیستند ولی انسان هایی عمیقا معنوی به حساب می آیند. آنها می دانند که تعصبات و باورهای تحریف شده ی دینی باعث می شوند که ایشان از طبیعت اصلی خود فاصله بگیرند. مسیر سعادت فارغ از پیچیدگی است و از مرحله ی رؤیا تا مرحله تجلی ساده و زیباست. سعادت واقعی عمومی است نه انحصاری."
در راز پنجم می خوانیم:
" سعادت شما بر مبنای کلام شما شکل می گیرد."
در راز ششم چنین آمده است:
" هر چه عشق بیشتری به دیگران ببخشید، عشق بیشتری به سوی شما کشیده می شود. تندرستی فراوان به برکت خود زیاد می شود. شادی نیز به همین شکل است."
در راز هفتم آمده است:
" طبیعت، از خلاء متنفر است، همیشه سعی می کند خلاء را با خوبی پر کند. اگر دست شما پر باشد کائنات نمی تواند چیزی در دست شما بگذارد. بهترین راه برای جذب چیز مثبت ، رها کردن چیزی منفی است."
در راز نهم نیز آمده است:
" می توانید آنچه را که فکر می کنید می خواهید طلب کنید ولی آنچه را که واقعا طلب کرده بودید به دست می آورید. "
موضوع " قوی ترین ابزار رسیدن به سعادت دانایی است." در راز دهم آمده است.
همچنین در راز یازدهم می گوید:"سعادت حق مسلم و طبیعی شماست." " وقتی ناسالم ناخشنود یا فقیر هستید به این دلیل است که از مسیر خود فاصله گرفته و ارتباطتان با طبیعت واقعی خود از دست داده اید. سلامتی جزء حالت طبیعی شماست. فقط وقتی از حالت هماهنگی و تناسب خارج می شوید بیماری به سراغ شما می آید. شما شاد و خشنود وارد این دنیا می شوید. ناخشنودی یک انتخاب آگاهانه است و لازمه اش آن است که خود برای داشتن آن تصمیم بگیرید. ناخشنودی امری طبیعی نیست."
راز دوازدهم ما را متوجه این نکته می کند:" کائنات تمام نیازهای شما را برآورده کرده است. سعادت در فضای شما موج می زند. سعادت مانند سربازی که در انتظار فرامین است در کناری منتظر است تا آن را فرا بخوانید."
چه زیباست این جمله در راز سیزدهم که:" هنگامی که ماموریت خود را می یابید ، سعادت نیز شما را می یابد" یا " وقتی به کاری که واقعا باید انجام دهید مشغول شوید کائنات جواب این کار شما را با خیر و نعمت ها می دهد. عملکرد قوانین کائنات این گونه است و استثنایی هم ندارد. همه مردم به طور ناخوداگاه در جست و جوی جهاد خود هستند. نوعی دلیل، تمایل یا بینش که بزرگ تر از آنچه هستند باشند. وقتی به انجام ماموریت خود مشغول هستید دیگران این نیرو را احساس کرده و می خواهند که بخشی از آن باشند."
در راز چهاردهم آمده است:" هنگامی که بینشی قوی داشته باشید کائنات در برابر اراده شما سر تعظیم فرود می آورد. "
راز شانزدهم می گوید:
" ایمان، سعادت شما را از منبع آن بیرون می کشد." "می دانیم که افکار ، انسان را قادر می سازند که سعادت را از فضای اطراف خود به واقعیت فیزیکی تبدیل کند ولی این اتفاق بدون داشتن ایمان روی نمی دهد."
در راز هجدهم آمده است:
" اتفاقاتی که دیگران چالش می نامند، باعث می شود رشد شخصیت شما شده و سعادت را برایتان به ارمغان می اورند." عبارت زیبای " رؤیاهای شما باید به اندازه خودتان بزرگ باشد." در راز بیستم آمده است."
جمله " سعادت همیشه ردپایی از خود به جای می گذارد " متعلق به راز بیست و یکم است.
راز بیست و دوم معتقد است :
" بینش و رؤیای شما سعادت را خیلی زود نزدتان می آورد."
در راز بیست و سوم می خوانیم: " سعادت ربطی به فرصت ها، شانس و بخت و اقبال ندارد."
در راز بیست و چهارم می خوانیم:" سعادت به معنی فراوانی چیزی نیست. سعادت نوعی طرز تفکر است."
راز بیست و پنجم می گوید:" ذهن شما ابزاری است برای رسیدن به سعادت یا بدبختی." " این راز یا ترسناک ترین چیزی است که شنیده اید یا بهترین بصیرتی است که تا به حال آموخته اید."
در راز سی ام آمده است:" در تجلی سعادت، موضوع قضاوت مطرح نیست. "
در راز سی و یکم می گوید:" تا وقتی ماموریت فعلی خود را تمام نکنید ماموریت بعدی به شما داده نمی شود."
در راز سی و دوم می خوانیم:" سرعت رشد سعادت شما دقیقا برابر با رشد خودتان است."
در راز سی و سوم آمده است:" باید تفکر انتقادی داشته باشید. کاری که عوام نمی توانند انجام دهند."
راز سی و چهارم می گوید:" کائنات می تواند هر کاری را تنها به واسطه ی خود شما برایتان انجام دهد."
راز سی و پنجم می خوانیم:" بدگویی درباره دیگران ، دِینِ منفی برای شما ایجاد می کند."
در راز سی و ششم آمده است:" وقتی انتقام از یک در بیرون می رود ، سعادت از درب دیگر وارد می شود."
در راز سی و هفتم چنین می خوانیم:" تجلی غنا و سعادت ، نتیجه فراگیری رازهایی است که آنها را تبیین می کنند، حال شما این رازها را فرا گرفته اید."
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دیدن زیاد، درد و رنج زیاد و مطالعه زیاد سه ستون یادگیری هستند. یکی از تفاوت های ساده اما بسیار مؤثر و جدّی نظام آموزشی ما با کشورهای برتر در این حیطه، دور ماندن ما از امر مشاهده هست. مشاهده هر شیء، رفتار، پدیده، موجود زنده و غیرزنده و بسیاری دیگر، یک تجربه عملی است که هرگز فراموش نمی شود. به طور مثال وقتی یک فرد فیلمی از جریان تخم گذاری و بزرگ شدن یک مار را مشاهده می کند او با اطلاعاتی که کسب کرده است قادر به شناخت بهتر و بیشتر مارها می شود. ادامه یادگیری تکمیلی او در این مورد، بستگی به میزان تحمل درد و رنج و مشاهدات او دارد. اگر به این موضوعِ خاص علاقه مند باشد، می تواند در این خصوص کتاب های بیشتری تهیه و مطالعه نماید و یا چندین فیلم دیگر نیز ببیند و یا با جست و جو در اینترنت، اطلاعات بیشتری دریافت کند. این همه جریان یادگیری موضوعی است که این فرد بدان علاقه دارد.
اما نحوه آموزش ما در مدارس و حتی در خانواده از این سیر تبعیت نمی کند. بیشتر موضوعات کتب درسی ما تحمیلی، خارج از واقعیت های جاری زندگی، غیرملموس، غیرکاربردی و گاه کم اهمیت است. در حالی که واقعیت، پدیده ای عینی، پایدار، ثابت، قابل رؤیت و لمس کردن هست. معلم و دانش آموز ما برای یاد دادن و یاد گرفتن چنین تلاشی ندارند، پس امر یادگیری صورت نمی گیرد و مطالب موجود در متون کتب درسی با اَزبر شدن در یک بازه زمانی کوتاه از شب امتحان تا جلسه امتحان، تبدیل به نمره گردیده و بعدِ پایان جلسه امتحان بیشتر مفاهیم از ذهن دانش آموز یا دانشجو پاک می شود.
اصولا ما در تثبیت و پایداری جریان یادگیری توسط فرآیند مشاهده، کوچک ترین تلاشی نداریم. حتی از اتاق سمعی و بصری که یکی از جلوه های مدارس به ظاهر استاندارد ما محسوب می شود جهت تحقق این امر استفاده مطلوب به عمل نمی آوریم. معلمان ما چون مقیّد به اتمام بودجه بندی حجم زیاد کتاب درسی خود تا ترم اول و دوم هستند پس قادر به ترک کلاس خود نیستند و با خروج از کلاس حوصله و تحمل غوغای بی نظمی دانش آموزان و صدای اعتراض دیگر همکاران خود را ندارند. اولویت با تدریس نظری است که به طور یک سویه انتخاب و اختیار موضوع را مطلقا به معلم می دهد و بدین طریق اتوریته معلم با سکوت دانش آموزان در کلاس درس و حفظ آرامش اعصاب معلم و دیگر همکاران او در مدرسه تبدیل به بهترین گزینه می شود.
در واقع به یک دانش آموز طی 12 سال تحصیل، نحوه یادگیری فعال و پویا آموزش داده نمی شود پس او هم کنجکاو هیچ موضوعی خاص نمی گردد. روندی که پرسش کردن از معلم را تحمل رنجی بیهوده می سازد. او در قالب محدود شیوه آموزش ما با وابستگی مطلق و با از دست دادن اختیار و اراده خود، تابعی چشم و گوش بسته گردیده و همین رفتار را در دانشگاه، جامعه و در تربیت فرزندان خود نیز تعقیب می نماید.
برای همین اذهان افراد در جامعه ما عاری از یادگیری و به تولید دانش جدید منجر نمی شود. ما قادر نیستیم دانشی نوین، بالنده و زاینده تولید کنیم چون خودمان دانشی را یاد نگرفته ایم که بخواهیم به زایندگی آن کمک کنیم. ما فقط بخشی از دانش را روخوانی کرده و تا زمان حصول نتیجه ساختار محدود نظام آموزشی خود، تصور کرده ایم که آن را یاد گرفته ایم. اما آنها فقط مجموع حفظیات کم دوامی هستند که بعد گرفتن نمره، کارنامه، تأییدیه استخدام و یا اشتغال، همه را فراموش می کنیم.
لذا دانش آموزان و دانشجویان ما با فاصله زمانی معین یعنی یادگیری شب امتحان تا جلسه امتحان، قادر به دریافت عالی ترین مدارک تحصیلی از دانشگاه های گوناگون هستند، اما آنان مستعد ایجاد و برقراری شرایط توسعه پایدار جهت پیشرفت در تمامی ابعاد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیستند. و چون مهارتی خاص نیز در هیچ دوره و رشته تحصیلی به آنان آموزش داده نمی شود پس او می ماند و روزمرگی زندگی و شرح وظایف شغلی معین و ثابت، بدون هر نوع تغییری مثبت و سازنده.
ستون یادگیری در چنین جامعه ای می لنگد و متزلزل هست پس بر اساس رفتارهایی چون عادت و تقلید عمل کرده و قدرت تفکر، تجزیه و تحلیل، استنباط منطقی و صحیح از واقعیت به وجود نمی آید. بدین طریق مسایل ساده و اولیه محیط کار بر روی هم انباشته شده و پدیده جدیدی به نام " مشکلات " را در یک نهاد یا سازمان به وجود می آورد. این داستان، درد عمومی تمامی سازمان ها در جامعه ما هست و در نهایت ماجرای انباشتگی مشکلات لاینحل که تبدیل به پدیده ای جدیدتر و خطرناک تری می شود که آن نیز " معضلات " نام دارد.
کارمند، مدیر، مدیرکل، وزیر و نماینده مجلس و دیگر کسانی که در چنین جامعه ای و با چنان شیوه یادگیری، فعالیت اقتصادی انجام می دهند، قادر نیستند تا به حل و فصل امور بپردازند. چون دیروز قابلیت های حل مسأله به آنان آموزش داده نشده است و امروز ایجاد چنین مهارت و توانایی برای افرادی که به دلیل سختی اشتغال، نوع منصب و بالا رفتن سن، خود را مستعد و مساعد یادگیری نمی دانند غیرممکن است.
پس باری به هر جهت، من و شما در چنین نظامی فقط با ادعاهای سطحی و غیرواقعی عمر خود را سپری می سازیم و در نگاهی عاقل اندر سفیه به فرزندان و دانش آموزان خود، به پند و نصیحت آنان پرداخته و بدون توجه به شرایط و نیازهای آنان در گروه های سنی مختلف، سینه صاف کرده نفسی عمیق توأم با افتخار می کشیم و تصور می کنیم که در حال تربیت فرزند یا دانش آموز خود هستیم. غافل از این که ما فرزند خود را در این چرخه معیوب فقط شبیه خود ساخته و با همانندسازی بی نقص، او را تحویل جامعه کج مدار می دهیم. دانشمندان برتر علوم پزشکی کشور ما بر اساس نتايج ماه ژانويه ۲۰۱۵ نظام رتبهبندی بین المللی ESI و با توجه به تعداد استناد، از 25 نفر با رتبه های جهانی فقط دو رتبه سه رقمی داریم و مابقی در رتبه 4 یا 5 رقمی قرار دارند .
در این میان ادعاها، بسیار بیشتر از واقعیت هاست. گفته ها و کرده های ما کفِ روی آب هستند که اثرات مفید و مطلوبی ندارند. بعد از نمایش ادعاهای خود، من و شما در این میان در جست و جوی هماوردی توانمند با تظاهرات رفتاری شبیه خودمان جهت درگیری هستیم. گروهی در این میان با بزرگ نمایی مدرک تحصیلی خود کلمات و جملات قُلمبه سُلمبه می گویند و می نویسند و برچسب باسواد و روشنفکر می خورند و گروهی دیگر با سادگی تمام و با همان کلمات معمولی برخاسته از تجارب عملی خود، سخن می رانند.
در این وسط مقوله یادگیری، قربانی سیستم و تفکر منجمدی است که خود ما آن را ترسیم ساخته ایم. چون جامعه و ما هیچ یک از سه ستون یادگیری را یعنی دیدن زیاد، درد و رنج زیاد و مطالعه زیاد را عملی نساخته ایم. ما وقتی در چنین جامعه ای شاغل می شویم و خستگی روزانه ناشی از انجام کار یکسان و غیربالنده را درد و رنج یادگیری فرض می کنیم و دیدن رفتارهای تکراری و مشابه افراد را مشاهده و تجربه حیات را برتر از مطالعه می یابیم. لذا قادر به حل و فصل مشکلات، موانع و عوامل بازدارنده در محیط زندگی و شغلی خود نیستیم.
ماهاتما گاندی می گوید: " طوری زندگی کنید که انگار فردا قرار است بمیرید و طوری یاد بگیرید که انگار برای همیشه زنده خواهید ماند."
سه ستون یادگیری در زیربنای نظام آموزشی ما فراموش گردیده و ما در طی مابقی عمر خود ناتوان هستیم. دلیل عمومیت این واقعیت تلخ، ثبات قدم ما در رأی و باور نادرست خودمان است تا حدی که تمام عمر، در انتظار اختراعات بیشتر و جدیدتر کشورهای توسعه یافته می نشینیم. چون برای آنان برخلاف ما یادگیری فعالیتی است که هیچ ابتدا و انتهایی ندارد. اما کلاس اول ابتدایی یا برای برخی مهدکودک و پیش دبستانی، ابتدای یادگیری و آخرین مدرک تحصیلی انتهای یادگیری ما است تا حدی که از مطالعه کردن نیز بی نیازیم. بهانه های ما برای مطالعه نکردن خود قصه تلخی دیگر است.
ایراد کار بسیاری از ما متوقف ساختن جریان یادگیری است. ما تصور می کنیم که یادگیری فرآیندی است که در کلاس درس و یا سن خاص صورت می گیرد ( یعنی در مکان و زمان مشخص ) و خارج از آن ضرورتی برای یادگیری موضوعی وجود ندارد. یا برخی دیگر چنین می اندیشند که با همین معلوماتی که دارم زندگی من می چرخد پس نیازی به یادگیری بیشتر نیست.
هر اشتباهی که ما مرتکب می شویم نشان دهنده این است که وقت آن رسیده چیزی جدیدی یاد بگیریم چیزی که از قبل نمی دانیم. تعصب فرزند جهل است و ما بیشتر اوقات در آن غوطه وریم. زیبایی یادگیری در این است که کسی دیگر به جز خودمان نمیتواند آن را از ما دور سازد، اما با کمال تأسف خود ما از آن فاصله می گیریم. با ذوق و اشتیاقی وصف ناپذیر باید باور کنیم که جایی، چیزی باور نکردنی منتظر آن است که شناخته شود و ما قادر به یاد گرفتن آن هستیم.
ما حتی می توانیم از یک فرد بسیار نادان، چیزی جدید یاد بگیریم. باید باور کنیم که مشکلات ما را متوقف نمی سازند، بلکه به ما آموزش میدهند. هر چند آموزش توانسته است جمعیت فراوانی را باسواد کند اما نتوانسته است به بیشتر آنها بگوید که بخوانند. باید گفت آموزش را در خانواده ، دانش را در جامعه و بینش را در تفکرات تنهایی باید بیاموزیم. اما ما ترجیح می دهیم که همه چیز را فقط در مدرسه و دانشگاه بیاموزیم. آنانی که توفیق ادامه تحصیل نمی یابند قادر به یادگیری بیشتر نیستند چون از مطالعه و مشاهده گریزانند.
در واقع ما به طور ناگهانی چیزی را درک میکنیم که در تمام زندگی خود آن را درک میکردیم، اما این بار با راهی جدید. این همان یادگیری است. یاد دادن نیز یادگیری دوباره است اما دانشی که همراه با اجبار کسب شود در ذهن نمیماند. دانش آموزان ما از این اجبار نظام آموزشی خسته، بیزار و گریزانند.
اگر آنان در مساعدترین سن خود یعنی زیر 18 سالگی، طبق سه ستون یادگیری قادر به دیدن زیاد، درد و رنج زیاد و مطالعه زیاد می شدند جذابیت های فراگیری دانش جدید آنان را با نشاط و هیجان متزایدی شیفته یادگیری می ساخت و او برای پاسخ به کنجکاوی و سئوال بیشتر خود تلاش می کرد و از فرآیند یادگیری لذت می برد و 12 سال شکنجه نمی شد. این ظلمی است که ما در حق دانش آموزان خود کرده و می کنیم.
در این میان طبق روال همیشگی جامعه خود، با امیدواری در انتظار تعداد معدودی افراد موفق می نشینیم تا با قابلیت های ذاتی خود به عنوان نخبگانی برجسته در سطح جهانی ظهور یابند که ما فقط بدان افتخار می کنیم اما باز از یادگیری دانش ممتاز آنان ناتوانیم چون چنین تربیت نشده ایم.
اساس جامعه ما بر تلاش های فردی و تصادفی تابع قانون احتمالات نهاده شده است و برای همین وابسته مطلق دانش دیگران هستیم. اما لجاجت در ثبات همین وضع یعنی بیسوادی و عقب ماندگی مستمر. سه ستون یادگیری یا باید فرهنگ غالب در جامعه ما باشد و یا ما باید همچنان وابسته ظهور چهره ها بنشینیم.
با مراجعه به رتبه های هر ساله کشور خود در آزمون های بین المللی دروسی چون علوم و ریاضیات، به جای پیشرفت کاهش پسرفت رتبه جهانی خود هستیم. یا در مراجعه به منبع خبرگزاری علم و فرهنگ با عنوان : " چهره های علمی سال را بشناسید." با کد خبر : 4425 05 فروردین 1394 متأسفانه خواهید دید که رتبه های جهانی ما 4 یا 5 رقمی است و فقط دو رتبه سه رقمی داریم. در این منبع، دانشمندان برتر علوم پزشکی کشور ما بر اساس نتايج ماه ژانويه ۲۰۱۵ نظام رتبهبندی بین المللی ESI و با توجه به تعداد استناد، از 25 نفر با رتبه های جهانی فقط دو رتبه سه رقمی داریم و مابقی در رتبه 4 یا 5 رقمی قرار دارند.
بازخواست زحمات و تلاش آنان در حد من نیست، اما بهتر است بیندیشیم که ادعاهای ما کجا و چگونه تظاهرات عملی می یابند؟ همه این افراد بیشتر و خارج از ساختار بسته نظام آموزشی ما توفیق یادگیری یافته اند و این افراد همان استثنائات جامعه ما هستند که با اراده و پشتکار خود برجسته شده اند. بیشتر این افراد همان چهره های موفق و ممتازی هستند که ظرفیت جامعه را برای گنجایش توانایی خود ناکافی یافته اند و پدیده فرار مغزها را به وجود آورده اند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« جامعه روشنفکریِ حال حاضر از دُرون پوک است، نسلی ژلهای که تنها توزیع میکند نه تولید، متحّول نمیکند بلکه منتظر تحّول است .
تحّول اگر "بجوشد" و بخواهد بالا بیاید کسی نمیتواند صدايش را خفه كند. حال در درون جوششی نیست. سماوری "غُل غُل" نمیکند. جنّمى، جدّیتی، تفکّری، ایدهای، تمرکزی، آغازی و در نهایت "دستاورد کیفی ای" که از غُل خوردن شرایط "شیرابه ای" به شمادست آید وجود ندارد .
دوران دوران بی دستاوردی است و نیروها خودشان را در ویترین روزگار جای دادهاند و در تيپيكِ نوستالژيک خودشان غرق شدهاند و از مردم هم فرسنگها فاصله گرفتهاند.
در حقيقت اين جامعه، جامعهای خرده خاكِ شيرى است و متشكل از پرگارى است كه خودِ فرد مدارش است و جالب است كه به تعداد افراد هم پروژهِ فردى تعريف شده است .... »
سخنرانى شادروان هدى صابر از سلسله نشستهاى «باب بگشا»
در ابتدا لازم می دانم از همکاران محترم آقایان : " علی اکبر رضادوست " ، احمد احمدی شیخلر و غلامرضا بهرام پور " به جهت نقدهایی که بر دو مکتوب نگارنده نگاشتند سپاسگزاری کنم هر چند این دوستان به هیچ یک از پرسش هایی که در آن ها مطرح کرده بودم پاسخی ندادند .
و از این جهت به نظر می رسد تا حصول " فهم مشترک " فاصله قابل توجهی مشاهده می شود .
به عنوان مثال ؛ در یادداشت نخست ( این جا ) چنین پرسش کرده بودم :
« دکتر معلمان در حالی از توان مندی حرفه ای و صلاحیت های حرفه ای در آموزش می گویند که هنوز هیچ تعریف و برنامه و پلتفرمی برای جایگاه صلاحیت های حرفه ای معلمان در نظام آموزشی ایدئولوژیک و سیاست زده ما تدارک ندیده و یا شهامت و پشتکار لازم برای ورود به این مباحث را ندارند .
فرضا ؛ نظر این گروه از معلمان در مورد نهاد ارزیاب صلاحیت های حرفه ای معلمان چیست ؟
نظر دکتر معلمان در مورد « سازمان نظام معلمی » با « رویکرد مستقل حرفه ای » برای تعریف « معلم حرفه ای » چیست ؟ »
آقای غلامرضا بهرام پور چنین پاسخ داده بود :
« این بنده کمترین که شاگرد جمع «کارگروه تدوین و نگارش کلیات آییننامه ارتقای نظام معلمی» هستم تاکنون چهار کتاب ادبی و تحقیقی و چند مقاله علمی و پژوهشی ارائه نموده دو اثر دیگر زیر چاپ دارم که به توفیق حق تا اریبهشت آینده به بازار کتاب خواهد رسید. پس داوری شما درباره فلان فرد که از فلان دانشگاه با چه شیوهای اخذ مدرک داشته (و احتمالاً اگر داوری شما درست باشد)، دچار نقص و استقرای ناقص است و نمیتواند به تمام اعضای این مجموعه که مغز متفکر آموزش و پرورش به شمارند، تسری یابد. »
من متوجه این گونه کارگروه ها و کارکرد آن ها نمی شوم .
اگر چنین کارگروهی در درون " ساختار رسمی " تعریف شده است ؛ پرسش اساسی آن است که چرا سازمان نظام معلمی پس از یک دهه هنوز بلاتکلیف است ؟
« صدای معلم » به کرات و در گزارش ها و یادداشت های مختلف بر لازم و ملزوم بودن اجرای رتبه بندی معلمان با شکل گیری سازمان نظام معلمی تاکید کرده است .
در واقع اجرای رتبه بندی معلمان بدون طی این فرآیند بیشتر به یک شوخی و سر کار گذاشتن افکار عمومی می ماند .
اگر هم این کارگروه در درون یک ساختار غیررسمی و اصطلاحا " مدنی " تعریف شده است ؛ این مواضع در کجا بیان شده اند ؟ اما پرسش اساسی آن است گروه و افرادی که سعی در " متفاوت جلوه داده خود " با سایرین دارند واقعا چه چیزی در چنته دارند و چه حرفی برای گفتن ؟
جهت یادآوری لازم است اشاره ای اندک به تاریخچه سازمان نظآم معلمی داشته باشم .
نخستین پیش نویس سازمان نظام معلمی در جلسه 764 شورای عالی آموزش و پرورش مورخ 3/ 2 / 87 به تایید و تصویب کارگروه ویژه مرکب از نمایندگان معاونت ها ،کارشناسان و صاحب نظران رسید اما به دلایلی مسکوت ماند .
اما در زمان وزارت دانش آشتیانی وزیر پیشین آموزش و پرورش و به درخواست ایشان ، شورای عالی آموزش و پرورش کارگروه تخصصی سازمان نظام معلمی را با محوریت افراد زیر تشکیل داد .
« صدای معلم » گزارشی در این مورد در آن زمان منشتر کرد . ( این جا )
1- فریدون واسعی - مدیرکل دفتر حقوقی و حمایت قضایی کارکنان
2- اسفندیار چهاربند - رئیس مرکز برنامهریزی و منابع انسانی آموزش و پرورش
3- سعیدی - رئیس مرکز برنامه ریزی منابع انسانی و فناوری اطلاعات
4- حسین فرزانه – معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش
5- هاشم مسعودی - معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی
6- مرضیه گرد - معاون سازمان مدارس غیردولتی و مشارکت های مردمی و خانواده
7- دکتر عظمتی
8- پورکمالی - رئیس دانشگاه تربیت دبیرشهید رجایی
9- دکتر محمود مهرمحمدی- سرپرست دانشگاه فرهنگیان
10 - مهندس اسماعیلی - مدیر هنرستان ماندگار صنعتی تهران
11- خانم دکتر رضایی - نماینده پژوهشگاه مطالعات وزارت آموزش و پرورش
12- علیرضا هاشمی سنجانی - سازمان معلمان ایران
13- عادل عبدی - مشاور وزیر در امور تشکل ها
14 – رفیعی - مسئول پیگیری دفتر وزیر
15- مجتبی زینی وند - مدیر کل دفتر وزراتی
16- دکتر شامانی - صاحب نظر ( رشته حقوق )
17- مهندس قربان خانی- ریاست سازمان نظام مهندسی استان تهران
18- دکتر آدابی
19- محمد شریفی مقدم (قائم مقام سازمان) ریاست سازمان نظام پرستاری
20- دکتر علیرضا زالی
21- دکتر علی اصغر پیوندی
22- دکتر سجادی ( مدیرکل حوزه ریاست) - ریاست سازمان نظام پزشکی کل کشور
23- موسوی
24- دکتر سید حسن الحسینی - دبیر انجمن اسلامی معلمان ایران
25- دکتر عباسپور - مدیر امور شوراهای وزارت آموزش و پرورش
26- فرج کمیجانی - دبیرکل مجمع فرهنگیان ایران اسلامی
27 – علی محمد مصلحی - صاحب نظر
28- یزدان پناه - مدیر کل آموزش و پرورش عشایر وزارت آموزش و پرورش
29 - مهناز احمدی - مدیر کل دفتر امور زنان
30 - علیرضا جدایی - رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی
31- مددی- مشاور وزیر
32 - علی شکوهی - تحلیل گر
33- سلیمی جهرمی - مشاور وزیر (مرکز نیروی انسانی)
34- علی پورسلیمان - مدیر مسئول صدای معلم
35 - مهدوی - مشاور عالی وزیر
36 – دکتر عبدالرسول عمادی - رئیس مرکز سنجش
37 - احسان اورنگیان - معاون مدیر بالندگی دانشگاه فرهنگیان
38- محمد روزبهانی- مدیر مسئول سایت فانوس
چه کسانی در آن کار گروه از مصوبه حمایت کرده و به تاسیس آن وفادار بودند ؟
به جرات می توان گفت تنها فردی که در آن کارگروه و تاکنون پی گیر تشکیل سازمان نظام معلمی بر اساس مصوبه و خروجی آن کارگروه در حوزه عمومی فعال بوده من هستم .
یکی از پرسش هایی که در یادداشت دوم مطرح کردم ( این جا ) ؛ چنین بود :
« پرسش راهبردی از این گروه معلمان آن است که واقعا متدولوژی مطالبه گری و کنش گری مدنی آنان برای دست یابی به مطالباتی که مطرح می کنند چیست ؟
مبانی فکری و تئوریک دکتر معلمان برای مطرح شدن در سپهر عمومی آموزش چیست ؟
آیا با پیش کشیدن مدرک دکتری و یا سوابق اداری خود می خواهند خود را در سیستم تعریف کنند و یا به آن تحمیل کنند ؟ »
پرسش من از این گروه معلمان آن است که آیا و به فرض تحقق مطالبه آنان در مورد هم ترازی با هم ردیفان خویش در نظام آموزش عالی ، از مطالبه گری در مورد سایر مطالبات معلمان در حوزه عمومی دست خواهند کشید ؟
در واقع ، مدینه فاضله دکتر معلمان در ذهن آنان برقراری حقوقی در تراز هیات علمی دانشگاه هاست . اساتیدی که این دکتر معلمان ، سایر فارغ التحصیلان و وضعیت حال حاضر آموزش عالی از نظر " سواد " حاصل و برآیند عملکرد و رویکرد آنان است .
و اما پرسش مهم و راهبردی در این میان همانا پرداختن به " حوزه عمومی " در نظام آموزشی ماست .
پیش از بحران کرونا و در سال 1398 ، « صدای معلم » گفت و گویی مفصل با « مقصود فراستخواه » استاد دانشگاه علامه طباطبایی با موضوع " آموزش ایدئولوژیک و چالش های نظام آموزشی ایران " برگزار کرد .
فراستخواه در پاسخ به پرسش صدای معلم چنین گفت : ( این جا )
« مشکل عمده آموزش و پرورش این است که حوزه عمومی ندارد و برای همین است که دست شما را باید بوسید که برای معلمان رسانه ای ایجاد کرده اید .
بدبختی آموزش و پرورش این است که حوزه عمومی ندارد، صدای معلم ندارد. مطالبه ای نیست. خانواده ها متأسفانه بالاجبار می خواهند خودشان را سر پا نگه دارند. به دومینوی تست زنی می پیوندند تا بلکه بچه های شان رشد کنند . متاسفانه تعلیم و تربیت ایران حوزه عمومی چندان ندارد. درد آشنایانی مستقل و صاحب رأی که در این حوزه مطالبه بکنند. کنش داشته باشند. همه، متأسفانه کارکنان آموزش و پرورش شده اند و اندک است کنشگران آموزش و پرورش. رشدیه کارمند آموزش و پرورش نبود. کنشگر بود. باغچه بان، بهمن بیگی ، توران میرهادی، محمد باقر هشیار اینها همه کنشگر بودند. اگر می خواهیم مشکلات آموزش و پرورش حل بشود باید حوزه عمومی آموزش و پرورش توسعه پیدا بکند .
ایدئولوگ ها بر آموزش و پرورش حکومت می کنند و چون ایدئولوژی ، مذهبی هم هست مقدس است و در نتیجه خط قرمزهایش را دارد و نزدیک شدن به این خط قرمزها هزینه دارد. دو فشار از بالا و پایین. یک فشار سیستماتیک از بالا و یک فشار عقاید از پایین دارد. جامعه ما قطبی است. ما چهارده میلیون تحصیلکرده عالی داریم نُه میلیون بیسواد مطلق. در این معلوم است که گریز از عقل و دلزدگی از عقل باشد و طبعا آموزش و پرورش عقلانی و توسعه گرا وپیشرفت گرا نیز چندان رونقی نخواهد داشت . »
و اما موضوع مهم دیگر که این دکتر معلمان باید تکلیف خود را با آن شفاف کنند ، مساله " روشنفکری " است . مبانی فکری و تئوریک دکتر معلمان برای مطرح شدن در سپهر عمومی آموزش چیست ؟
« محمدرضا سرگلزایی » می نویسد : ( این جا )
« «نق زدن» مخاطب تعریف شدهای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آنوقت میتوانی شروع به نقزدن کنی ولی نقدکردن، مخاطب تعریفشدهای دارد. مخاطب روشنفکر پیش از همه، خود نهادهای قدرت هستند و سپس کارشناسان، گروههای ذینفع، رسانهها و سایر نقدکنندگان.
نقدکردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعت پرداخت هزینه! شما میتوانید در هر مهمانی که مینشینید و هر تاکسی که سوار میشوید نق بزنید؛ کسی کاری به کار شما ندارد! ولی اگر نقد خود را برای نهادهای قدرت و رسانهها ارسال کنید باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید، بنابراین یکی دیگر از ویژگیهای روشنفکران که آنها را از شبهروشنفکران جدا میکند «شجاعت» است.
آیا این گروه از معلمان شجاعت و ریسک پرداخت هزینه را دارند ؟
هنوز این افراد روش و متدولوژی مطالبه گری و کنش گری خود را شفاف سازی نکرده اند .
اگر آن ها تصور می کنند به واسطه قرار گرفتن در پستی و یا جایگاهی در این سیستم ناقص ، خلاقیت کش و روزمره و حتی دارای فساد سیستماتیک می توانند تحولی در آن ایجاد کنند ، بدانند که سخت در اشتباهند .
متاسفانه تجربه شکست خورده و عملکرد غیرقابل دفاع ورود سه معلم در شورای عالی آموزش و پرورش و صندوق ذخیره فرهنگیان خود گواه خوبی بر این فرضیه است و این در حالی است که این معلمان تا حدی صاحب پشتوانه مردمی بودن اما در درون این سیستم استحاله شدند .
آموزش و پرورش ما برای تحول و دگردیسی نیازی به مدرک و تحصیلات ندارد .
آن چه می تواند موجب تحول در سیستم شود وارد شدن در حوزه عمومی و تلاش مستمر و داشتن نقشه راه برای تحولات عمیق و زیربنایی است .
و سخن آخر :
1- وقتی گفته می شود در آموزش و پرورش ما بحران تفکر ساری و جاری است و محافظه کاری جزئی از صفات ذاتی سیستم شده است ، تفکر انتقادی و فرهنگ گفت و گو در آن جایی ندارد و... در مورد همه اجزا و جغرافیای آموزش و پرورش و سطوح آن صادق است .
اما پرسش اساسی آن است گروه و افرادی که سعی در " متفاوت جلوه داده خود " با سایرین دارند واقعا چه چیزی در چنته دارند و چه حرفی برای گفتن ؟
ارزش افزوده این گروه از معلمان در قالب تشکیلات سازی در نظام آموزشی و برای تعریف " حوزه عمومی " چه بوده است ؟
2- این که دکتر معلمان می خواهند با سایر هم ردیفان خود در سایر دستگاه ها و نهادها هم تراز شوند سخنی است معقول ، منطقی و قانونی .
اما تحقق این مهم در کنار سایر موارد و ظرفیت هایی که قانونی بوده اما برای معلمان اجرایی نشده اند مستلزم تحقق دو امر مهم است . یکی اولویت داشتن آموزش و دیگری ارتقا و احیای اقتصاد آموزش .
اقتصاد آموزش هم به عنوان یک " متغیر وابسته " به اقتصاد کلان کشور مرتبط است .
کشوری که رشد اقتصادش منفی است و هنوز در الفبای تعامل جهانی مانده است و برای پذیرش سندهای بین المللی مانند FATF با مشکلات اساسی رو به روست و هنوز درک و فهم مشترکی از " منافع ملی " در سطوح راهبردی و تصمیم گیری شکل نگرفته است و ده ها مسائل و فاکتور دیگر ، چگونه می توان به نقطه مطلوب دست یافت ؟
آیا دکتر معلمان غیر از مطالبه منحصر به فرد خویش در حوزه عمومی توان ، درک و پی گیری چنین مسائلی را دارند ؟
آیا می توانند در کمال صداقت و شفافیت نظرات خود را به جامعه ارائه کنند ؟
گروه تشکل ها/
سازمان معلمان ایران در خصوص صدور حکم انحلال" جمعیت امام علی (ع) " اطلاعیه ای صادر کرد .
متن کامل این بیانیه که در اختیار صدای معلم قرار گرفته است به شرح زیر است.
موزیک ویدئو جدیدی از "ساسان حیدری یافته" مشهور به ساسی مانکن، انتشار یافته که بحث برانگیز شده است. حضور یک پورن استار در موزیک ویدیو به این بحث ها دامن زده است. محتوا نیز از جنس "پارودی" می باشد. این گونه می توان در باب مختصات و واکنش ها بدان پرسش نمود.
آیا این محصول یک امر کم اهمیت است یا خطر تربیتی دارد؟ ابعاد پدیداری آن چیست؟ راهبرد موثر در مواجهه با آن کدام است؟
در این راستا نکات زیر محل اعتناست.
١. موسیقی ایرانی در دهه اخیر، در معرض حداقل دو تحول عمده بوده است : "گسترش جهانی تکنولوژی" و "ساخت شکنی هنجاری" . پارودی سازی از فیلم سراسر رنج "ابد و یک روز"، تلخ است. اقبال عمومی به این قبیل پارودی ها که در زیر پوست جامعه جاری است، "تقدس ابتذال" است. هشداری جامعه شناختی بر انحراف تمدنی.
گسترش تکنولوژی چنان امری گریزناپذیر واجد نتایج بسیار است. از یک سو کیفیت تولید موزیک تغییر یافته و از سوی دیگر دسترسی به محصولات سهل شده است. سایت های متعدد و شبکه های اجتماعی، ارائه دهنده های این محصولات هستند. دسترسی عموم مردم به این منابع فرهنگی آسان شده و عرضه آن ها نیز سرعت و گسترش یافته است. این روند علی رغم کم و کیف متفاوت و موانع متعدد در نقاط جغرافیایی ایران، روند صعودی داشته است.
۲. دسترسی به تکنولوژی برای طبقه سرمایه دار آسان تر است. همین امر در حوزه هنر نیز صادق می باشد. بارها مشاهده شده افرادی فاقد صدای شاخص و دانش هنری توانسته اند با صداسازی و افکت پردازی و به کمک سیستم توزیع و بازاریابی، شهرتی برای خویش رقم بزنند. تکنولوژی هنری این امکان را فراهم آورده تا حجم کثیری از افراد کمتر مستعد در حوزه موسیقی مشغول به کار شوند و محصول موسیقیایی تولید کنند. ذات بازار و سرمایه داری هنری این امر را قابل فهم می نماید. به نظر می رسد از این امر گریزی نیست.
۳. موسیقی تابع حداقل سه ضلع، شاعر، آهنگساز و خواننده است. اگرچه خواننده "شناس"ترین وجه اثر نزد عموم است اما دو وجه دیگر اهمیت و حتی برتری های خاص خود را دارند. برمبنای این تذکر و در تلاقی نکته بالا، می توان ادعا نمود که نزول محتوای هنری تحت الشعاع امر بازار رقم می خورد. "شاعرانگی" نخستین قربانی این فرم از تولید موسیقی است. نقض آشکار قواعد شعری در بسیاری از این محصولات دیده می شود. در یک بررسی دقیق تر با ابتذال کلام مواجه هستیم که در طیف رقیق تر این محصولات وجود دارد.
در یک درک جامعه شناختی، فقدان شاعرانگی به سطحی بالاتر یعنی هنجارستیزی فرا می روید. کلام از هنجار عاری می شود. فرم، هنجار را ترک می کند. تصویر به نقض هنجار می انجامد. حضور یک پورن استار در کلیپ مذکور و محتوای آغشته به عناصر جنسی در این سپهر قابل ارزیابی است. "اعتنا" از مدخل سکسوالیته فراهم می شود. تقدس ابتذال در به اوج رسیدن اعتنای جمعی، رقم می خورد.
۴. مخاطب سنی این محصولات، عمدتا قشر نوجوان هستند که اخیرا کودکان نیز بدان افزوده شده اند. نوجوانان به واسطه بازه سنی، بیشترین اقبال را به محصولات نوین هنری نشان می دهند. آنچه جدید است دسترسی کودکان به این محصولات می باشد. جهان کرونایی سبب ساز ارتباطات مجازی بیشتر در کودکان است. هردو نسل مذکور در فقدان آموزش های جنسیتی مناسب و بدون آمادگی لازم با این محصولات مواجه می شوند. جهان جدیدی نزد آنها گشوده می شود که با هنجارهای اخلاقی متعارف، کمتر هماهنگی دارد. آنها بدون دانش و مهارت کافی با این تجربیات نو برخورد می کنند. تجربیاتی که به ساخت ذهنی _ فلسفی آنها احتمالا آسیب جدی خواهد زد. تمرکززدایی از ذهن کودک - نوجوان و اُفت آموزشی، کمترین این آسیب ها خواهد بود.
۵. اقبال نوجوانان و کودکان به این محصولات ناشی از حداقل دو عامل کلان و خرد می باشد. در سطح کلان، نظام آموزشی و رسانه جمعی قرار دارند. نهاد آموزش عمومی در تجهیز ذهنی نسل نو به مهارت های ارتباطی، پیوند بینانسلی و آگاهی های جنسیتی ناتوان بوده است. این ناتوانی هم "وجه محتوایی" دارد هم "وجه زمانی"! وجه محتوایی یعنی به این قبیل آموزش ها بی اعتنایی می نماید. آموزش های جنسیتی در پلتفرم های کلان نسبتا غایب است. وجه زمانی نیز به عقب افتادگی نهاد آموزش از تحولات نسلی - تکنولوژیک مربوط می باشد. نهاد آموزش همواره یک قدم از تجربیات جدید نوجوانان عقب تر است!
این مشکل در سطح خرد بحث یعنی خانواده نیز دیده می شود. خانواده در مضیقه معیشتی، گسست بینانسلی و یا نبود دانش تربیتی لازم، به "سرعت دانستن" فرزند خویش نمی رسد! در جهان جدید، دانش والدین همواره در خطر عقب افتادن از دانش فرزند قرار دارد. شتاب تکنولوژی این امر را تشدید نموده است. امری که در جهان کهن و "آهستگی تجربه"، موازنه را به نفع والد قرار میداد. هردو نسل مذکور در فقدان آموزش های جنسیتی مناسب و بدون آمادگی لازم با این محصولات مواجه می شوند. جهان جدیدی نزد آنها گشوده می شود که با هنجارهای اخلاقی متعارف، کمتر هماهنگی دارد.
۶. بحث در باب خوب/ بد این قبیل محصولات فرهنگی - به زعم نگارنده - اولویت ندارد. زیرا در جهان جدید، موافقت یا مخالفت شما کمتر بر عدم تولید چنین محصولات مبتذلی موثر خواهد بود. بازار تابع ایدئولوژی سود است. بازار همواره منفعت خویش را جست و جو می کند. سود در بازاریابی حداکثری به تقدس می انجامد. تقدس ابتذال از این زمره است. اقبال حداکثری از ابتذال، این تقدس را شکل می دهد. در این آوردگاه، تذکرهای اخلاق گرایانه لازم است اما احتمالا کافی و موثر نخواهد بود! از این حیث نگارنده، ممانعت از ساخت یا دیده شدن این قسم محصولات را کمتر موفق می داند. سیاست های فرهنگی حذفی همواره شکست می خورند. نمی توان با حذف دیگری بر امواج فرهنگی جهان نو سوار شد. راهبرد صحیح احتمالا در آگاه سازی عمومی و باز نمودن عرصه برای استعدادهای فرهنگی متکثری است که به انحاء مختلف به حاشیه رانده شده اند.
راهبرد صحیح احتمالا در آگاه سازی عمومی و باز نمودن عرصه برای استعدادهای فرهنگی متکثری است که به انحاء مختلف به حاشیه رانده شده اند.
۷. اقبال به محصولات فرهنگی بی کیفیت، تابع "ذائقه فرهنگی" است. ذائقه فرهنگی نتیجه سیاست های کلانی است که در رسانه رسمی تجلی می یابد. سیاست گذاری های حذفی در عرصه رسانه و هنر، به طرد استعدادهای نوپدید کمک نموده است. هنر را به ساحتی خارج از هنجارهای اخلاقی و قواعد اجتماعی هدایت کرده است. در واقع ذائقه فرهنگی در غیاب چهره های فاخر هنری و استعدادی درخشان موسیقی ایرانی، تنزل یافته است. تذکر عمده همینجاست؛ گفتمان رسمی با تنگ نمودن عرصه، ناقض خویش را تولید می نماید!
حال سخن گفتن مستقیم و صادقانه با نسل جدید می تواند آنها را به بازیگران فعالی تبدیل کند که از مصرف کالای بی کیفیت انصراف دهند. سخن گفتن شفاف در باب مسائل زندگی حتی اگر نتیجه تام مطلوب به بار نیاورد، بذر تفکر و تردید را در ذهن مخاطب خواهد کاشت تا در مصرف این محصولات شک کند. به کودک - نوجوان این پیش آگاهی داده می شود که "مصرف فرهنگی" تابعی از سن و عقلانیت است. برای او تهدید، عینیت خواهد یافت. جهان شعارزده بیرون و عملکرد ناموفق رسانه رسمی، در عدم درونی سازی باورها موثر بوده است.
در یک جمع بندی می توان بیان داشت که :
الف. پدیده های اجتماعی محصول ساختارها هستند. آنها از خلا متولد نمی شوند.
ب. همان قدر که می توان به نقد "ساسی مانکن"ها از وجه نشانه شناسی فرهنگی و امور تربیتی توجه داشت، نباید در اثرگذاری آنها نیز غلو نمود.
ج. پارودی سازی از فیلم سراسر رنج "ابد و یک روز"، تلخ است. اقبال عمومی به این قبیل پارودی ها که در زیر پوست جامعه جاری است، "تقدس ابتذال" است. هشداری جامعه شناختی بر انحراف تمدنی.
د. محتوای سکشوال آن، یک خطر تربیتی برای نسل نو است. این گونه با یک پازل چندوجهی از جامعه شناسی فرهنگی، تکثرگرایی هنری، فلسفه تربیتی و سیاست گذاری رسانه ای مواجه هستیم.
از قلم انداختن هرکدام از آنها احتمالا بحث را مخدوش می نماید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید