صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

تاثیر مدرسه بر رفتار دانش آموزان و رفتار آنان در آینده

شما هم حتماً با این اتفاقات مواجه شده‌اید:

تابلوهای راهنمایی و رانندگی کنار جاده‌ها که خط‌خورده‌اند یا از جا کنده شده است.

صندلی‌های بوستانی که علی‌رغم حصار و نگهبان دونیمه شده است و لامپ‌های شکسته‌اش فرهنگ استفاده از اموال عمومی را برایتان روشن می‌سازد.

موتورسوارانی که بدون گواهینامه و کلاه غیرمعقول و ناایمن مشغول رانندگی هستند و چه‌بسا جان خود و دیگران نیز به کام مرگ کشانده‌اند.

گاهی از خودمان می‌پرسیم این‌ها چه کسانی هستند؟ پیران جامعه هستند یا جوانان؟

مدرسه‌ای که باید نظم، قانون و فرهنگ یکی از اولویت‌های اصلی‌اش برای آموزش باشد خود نماد قانون‌گریزی و ناهنجاری‌هایی می‌شود که بعدها در اجتماع آن‌ها را به شکل‌های مختلف می‌بینیم.

تربیت نادرست که سنین کودکی و مدرسه شکل می‌گیرد بلایی به جان اجتماع می‌اندازد که شهروندان غیرمسئول و بی تعهد حاصل آن است.

شهروندانی که از گام‌های نخست در مدارس و خانواده باید احترام، نظم، قانون و مهارت‌های اجتماعی را می‌آموختند. به‌ یقین می‌توان گفت وقتی نظم کم‌ ارزش‌ترین مورد در مدرسه باشد و دانش‌آموز حتی با عدم حضور در یک سال تحصیلی بتواند با نمره بالا به دوره بعد برود در آینده نمی‌توان انتظار یک شهروند قانون‌مدار از آن‌ها داشت.

به‌ راستی در 12 سال آموزش‌ و پرورش مستمر و سالیانه آینده‌سازان این سرزمین چه چیزی را فرامی‌گیرند؟

چه مسئله‌ای ارزش تلقی می‌شود و چه مواردی انجام آن‌ها ممنوع است؟

سال تحصیلی گذشته یک سال آموزشی سخت و طاقت‌فرسا بود که کاهش شدید کیفیت تحصیلی را -که در ایام حضوری نیز وجود داشت- بیشتر نمایان ساخت.

هرچند مدیران آموزش‌ و پرورش کشور ، شبکه شاد را سنگ تمام آموزش و یادگیری در فضای مجازی عنوان کردند اما بسیاری از مدارس و دانش آموزان بهره‌ای چندان از آن نبردند.

فقر یکی از عواملی است که چه در دوره حضوری و چه در سال گذشته عامل اختلال در ادامه تحصیل دانش آموزان بوده است.

در استان‌هایی چون هرمزگان ، مدیران آموزش‌ و پرورش پارها این مورد را اعلام کرده‌اند.

شروع عجولانه سال تحصیلی توسط وزیر از شهریور ماه بود و شش ماه بعد در هرمزگان یعنی 21 بهمن 1399 تفاهم‌نامه تأمین 12 هزار تبلت برای دانش آموزان نیازمند منعقد شد !

هرچند کسی بعد از آن به‌طور دقیق اعلام نکرد که چه تعداد از این تبلت ها تأمین شد و در اختیار کدام مدارس و مناطق قرار گرفت ؟

مدرسه‌ای که باید نظم، قانون و فرهنگ یکی از اولویت‌های اصلی‌اش برای آموزش باشد خود نماد قانون‌گریزی و ناهنجاری‌هایی می‌شود که بعدها در اجتماع آن‌ها را به شکل‌های مختلف می‌بینیم.

مسئله آموزش‌ و پرورش در زمان حضوری بودن مدارس جای انتقاد زیادی داشت و در زمان مجازی بودن وضعیت بسیار نگران‌کننده‌تر شد.

تلاش گسترده همکاران آموزشی در تهیه و تولید محتوا و همچنین دغدغه مندی برخی مسئولان آموزش‌ و پرورش بر کسی پوشیده نیست اما بزرگ‌ترین ضعف در زمینهٔ کیفیت‌بخشی برنامه‌های مدرسه انتخاب نالایق مدیرانی است که سال‌ها بدون ارزیابی و بدون بررسی برنامه‌های مدیریت آن‌ها «مدیر» می‌شوند. به‌ راستی در 12 سال آموزش‌ و پرورش مستمر و سالیانه آینده‌سازان این سرزمین چه چیزی را فرامی‌گیرند؟

مدیرانی که نه‌ تنها تمهیدات بازگشایی مدرسه، تأمین وسایل و امکانات موردنیاز دبیر و دانش‌آموز، انجمن اولیا و مربیان و نشسته‌ای دبیران برایشان مهم نیستند بلکه به‌راحتی نمرات دبیر  را هم‌ تغییر می‌دهند.

عجیب‌تر این‌ که مسئول مرتبط با رصد کیفیت آموزش و نمره دهی اداره نیز در جریان کار است و گویا این افزایش نمره امتیازی برای منطقه و آبرویی برای تلاش‌های صورت نگرفته محسوب می‌شود.

مدرسه‌ای که باید نظم، قانون و فرهنگ یکی از اولویت‌های اصلی‌اش برای آموزش باشد خود نماد قانون‌گریزی و ناهنجاری‌هایی می‌شود که بعدها در اجتماع آن‌ها را به شکل‌های مختلف می‌بینیم.

به‌ یقین می‌توان گفت وقتی نظم کم‌ ارزش‌ترین مورد در مدرسه باشد و دانش‌آموز حتی با عدم حضور در یک سال تحصیلی بتواند با نمره بالا به دوره بعد برود در آینده نمی‌توان انتظار یک شهروند قانون‌مدار از آن‌ها داشت.

مدارس جز آموزش موارد درسی، با نگاه دقیق مدیر، معلم، مشاور و اولیا می‌تواند سرنوشت و آینده دانش آموزان را بهتر بسازند.

سرنوشتی که سرنوشت اجتماع همه ماست است و در آن زندگی می‌کنیم.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

تاثیر مدرسه بر رفتار دانش آموزان و رفتار آنان در آینده

منتشرشده در دانش آموز

آیا استخدام طلاب حوزوی در آموزش و پرورش دارای توجیه منطقی و قرینه جهانی است

استخدام بیش از پیش طلاب حوزوی در آموزش و پرورش و به طور مشخص " مدارس " و به عنوان " معلم " پس از گذشت بیش از 40 سال از انقلاب اسلامی حرکتی عجیب ، قابل تامل و  البته فاقد مبانی منطقی است .

با توجه به اینکه تاکنون چنین شدت و اصراری در استخدام طلاب دیده نشده است می توان دلایل زیر را برای این رخداد متصور شد:

1. جمعیت زیاد طلاب و نبود مکان و شغل مناسب برای آنها در دیگر ارگان ها

 یکی از ارگان هایی که همیشه مشکلاتی مانند حقوق پایین داشته است آموزش و پرورش بوده اما ارگان های دیگر مانند قوه قضائیه ، نهاد ریاست جمهوری ،آموزش عالی ( عضو هیات علمی ) و ... از نظر درآمدی جایگاه مناسبی داشته اند و به همین دلیل احتمالا عدم توجه حوزه به شغل معلمی تاکنون به دلیل وضع نامناسب درآمدی آن بوده است، ولی با ازدیاد جمعیت طلاب نیاز شده است که مکان ها و سازمان های دیگری برای اشتغال طلاب فراهم گردد.

2. احتمالا با توجه به تحولات اجتماعی سال های بعد از انقلاب تا کنون، متولیان حکومت را به این نتیجه رسانده که لازم است کنترل بیشتری بر مدارس داشته باشند .

3. کم کارکرد شدن مساجد و اهمیت آنها در سال های اخیر و حضور ضعیف کودکان و نوجوانان در مساجد و به این ترتیب در دسترس نبودن آنها برای تاثیرگذاری مساجد بر روی آنها

4. ایجاد وجهه علمی و آموزشی و مهم برای طلاب و حوزویان با ایجاد حضور حوزویان در مدرسه


غیر منطقی بودن حضور طلاب و حوزویان در مدارس

با بررسی دلایل فوق می توان به عدم وجود منطق لازم در این ارتباط و حضور طلاب در مدارس رسید. به عبارت دیگر ، هیچ کدام از موارد فوق نمی توانند در افکار عمومی مورد پذیرش قرار گیرند.

 

فلسفه وجودی حوزه و طلاب آیا شما تا کنون یک کشیش به عنوان معلم مدرسه دیده اید؟

 فلسفه وجودی طلاب حوزوی در مدارس چیست ؟

باید دید که یک فرد برای چه وارد حوزه می شود؟ آیا او برای شغل معلمی و یا شغل دیگری وارد حوزه می شود ؟ 

در واقع او برای آخوند یا روحانی یا مبلغ مذهبی شدن وارد حوزه می گردد و شغل یا جایگاه یک حوزوی کاملا از قبل مشخص است . او پس از گذراندن دوران تلمذ و طلبگی لازم است در مساجد و یا اماکن مذهبی و ... جایگاهی داشته باشد ، مردم را ارشاد کرده و مناسک مذهبی را اجرا نماید و چراغ مسجد را روشن نگه دارد.

اگر متولیان حوزه بیش از اندازه طلبه جذب می کنند به گونه ای که مجبور می شوند برای حل مشکل بیکاری آنها به دنبال تعریف « فرصت های شغلی » باشند ؛ چرا باید  استقلال حرفه ای دستگاه ها و وزارتخانه های مهمی مانند آموزش و پرورش مورد خدشه قرار گیرد ؟

راه حل ساده است :

متولیان و تصمیم گیرندگان کمتر طلبه جذب کنند!

آیا استخدام طلاب حوزوی در آموزش و پرورش دارای توجیه منطقی و قرینه جهانی است

تخصصی شدن مشاغل و علوم در جهان

در جهان امروز مشاغل ، علوم و دانش های موجود در جهان به سوی « تخصصی شدن » پیش می روند .

این یک امر بدیهی و مسلم در جهان بالغ  است که کشیش برای کلیسا و راهب بودایی برای معبد و خاخام برای کنیسه تربیت می شوند و اگر کسی از این روحانیون مذهبی بخواهد وارد مدرسه یا شغل دیگری گردد ابتدا لازم است از کسوت خویش بیرون آید و دوباره در زمینه مورد نظر خود تحصیل کرده و تلاش نماید .

او هیچ گاه نمی تواند به عنوان راهب ، بودایی یا کشیش در مدرسه  مشغول به کار شود .

آیا شما تا کنون یک کشیش به عنوان معلم مدرسه دیده اید؟

آیا یک پزشک یا نظامی می توانند معلم شوند ؟

امکان تغییر هست اما همان گونه که ذکر شد ، لازم است از کسوت خود خارج شده ، رشته مورد علاقه معلمی را آموزش ببینند و سپس وارد آموزش و پرورش گردند .

حال پرسش دیگر این است که اگر حوزویان این مورد را نیز رعایت کنند یعنی از کسوت خود خارج شوند آیا می توانند مستقیم وارد مدرسه گردند؟

پاسخ باز هم  منفی است .

 آیا در رشته مورد نظر را تحصیل کرده اند؟

بنابراین شرط منطقی است که حوزویان هم ابتدا از کسوت فعلی خود خارج شده و سپس تحصیلات لازم را فراهم آوردند و در مرحله بعد در سنجش ورودی شرکت کنند.

این تنها قسمت و مشکل ورود حوزویان به مدراس نیست، بلکه آن طور که اعلام نموده اند آنها در رشته ها مختلف و درس های مختلف و حتی برای آموزگار ابتدایی می توانند استخدام شوند. به عبارت دیگر ، کسی که سال ها کلام و تفسیر و حدیث خوانده است می تواند معلم ابتدایی شود که در حالت طبیعی نیاز به تخصص و مدرک آموزگار ابتدایی یا حداقل رشته های مرتبط مانند علوم تربیتی یا روانشناسی دارد . درس های دیگر نیز به همین شکل نیاز به تحصیلات تخصصی مرتبط دارد ؛ اصلا با منطق همخوان نیست که چگونه یک فرد حوزوی می تواند یک دفعه متخصص رشته زبان و ادبیات فارسی و یا جامعه شناسی و یا تاریخ و جغرافیا گردد و بعد وارد شغل دبیری ادبیات فارسی یا تاریخ و جغرافیا شود .

از سوی دیگر ، در دانشگاه ها رشته هایی مانند دبیری الهیات ، علوم قرآنی و ... وجود دارند و به شکلی برای دبیری قرآن و تعلیمات دینی و ... تربیت می شوند . مشخص نیست وقتی طلاب می توانند دبیر قرآن و دینی شوند، پس این رشته های دانشگاهی به چه دلیل شکل گرفته اند ؟

این نوع برخورد وزارت آموزش و پرورش با مسئله استخدام، فاجعه بار است و نشان دهنده فقدان اختیار و استقلال در این وزارتخانه و گرایش آن به سمت غیرتخصصی و عوامانه کردن سیستم آموزشی در جهت فراهم کردن فضای شغلی آن برای حضور بدون توجیه طلاب است.

آیا استخدام طلاب حوزوی در آموزش و پرورش دارای توجیه منطقی و قرینه جهانی است

 مسئله متناقض و عجیب دیگر این که تحصیل کردگان رشته های تخصصی دانشگاهی و آموزگاری که تنها امکان و بازار شغلی آنها در وزارت آموزش و پرورش و شغل معلمی تعریف شده است با ورود حوزویان به این شغل به کجا باید بروند ؟

با این اوصاف، آیا بهتر نیست دانشگاه ها تعطیل شوند چرا که دیگر نیازی به رشته هایی مانند ادبیات فارسی ، تاریخ ، آموزگار ابتدایی و.. نداریم. شاید بهتر باشد داوطلبان ورود به حرفه معلمی ابتدا طلبه شوند و بعد وارد مدرسه گردند و یا اینکه مدارس تعطیل شده و تبدیل به حوزه شوند . اگر متولیان حوزه بیش از اندازه طلبه جذب می کنند به گونه ای که مجبور می شوند برای حل مشکل بیکاری آنها به دنبال تعریف « فرصت های شغلی » باشند ؛ چرا باید  استقلال حرفه ای دستگاه ها و وزارتخانه های مهمی مانند آموزش و پرورش مورد خدشه قرار گیرد ؟

در این صورت دیگر ما چه نیازی به دروس تخصصی و افراد متخصص داریم؟!

مساله قابل تامل دیگر این که بسیاری از حوزویان در سال های اخیر علاوه بر درخواست بیشتر کردن رشته های قابل آزمون برای آنها خواهان احتساب امتیازات بیشتر در آزمون استخدامی بوده اند تا مطمئن تر وارد این وزارتخانه شوند .

آنها تصور می کنند که به راحتی نمی توانند وارد این سیستم شوند .

 این گونه استخدام حوزویان سالیان مدیدی است که انجام می شود و به نظر می رسد که حوزویان امتیازات و شرایط بهتری برای خود طلب می کنند تا کسی از آنها بیکار نماند.

در حال حاضر ، تعداد ۴۵۰۰ نفر از نیروهای شاغل در آموزش ‌و پرورش با مدرک تحصیلات حوزوی مشغول به کار هستند . علاوه بر آن هر روز بر تلاش خود برای در اختیار گرفتن مدارس می افزایند و در این راستا طرح ها ، برنامه ها و کارهای جدیدی را ارائه می کنند .

به این خبر توجه کنید ؛

رحیمی از برگزاری نشست های کارشناسی و تحلیلی با مراکز و مجموعه های حوزوی پیرامون جمع بندی و ارزیابی حضور طلاب و عدم موفقیت آنان در آزمون استخدامی سال ۹۸-۹۹ خبر داد و گفت: این نشست ها در رده کارشناسی برگزاری و نتیجه به مجموعه های مرتبط ارسال خواهد شد. ( پایگاه خبری شفقنا )

در گزارشی که در روزنامه شرق منتشر شد ( این جا ) ؛ اخبار رسیده نشان دهنده تلاش وافر حوزه علمیه برای حضور بیشتر و پر رنگ تر در مدارس می باشد .


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آیا استخدام طلاب حوزوی در آموزش و پرورش دارای توجیه منطقی و قرینه جهانی است

منتشرشده در یادداشت

عمومی سازی مسئله آموزش و پرورش و نقش رسانه

عمومی شدن یا عمومی سازی ( generalization یا popularization ) روشی است که از طریق آن امکان حل مسائل به دلیل افزایش مطالبه گری، بالا رفتن فشار افکار عمومی و اجبار متخصصین و مسئولین در پرداختن به مسئله بیشتر می‌شود.

گاهی برخی مسائل و موضوعات به دلیل عینی بودن و درگیر ساختن همگان به سرعت به یک مسئله عمومی تبدیل می‌شود. مثل بیماری کرونا در یک و نیم سال اخیر. اما برخی مسائل با وجود عینی بودن، چون سرعت فراگیری و همه گیری کمتری دارند دیرتر عمومی می‌شوند. مثل مشکلات زیست محیطی در چند دهه اخیر.

گزافه نیست اگر بگوییم هیچ مسئله ای تا جنبه عمومی پیدا نکند حل نمی‌شود و عمومی سازی یکی از شرطهای لازم و اساسی حل هر مسئله است. آموزش و پرورش نیز از این قاعده مستثنی نیست و تا زمانی که مانند سایر موضوعات مربوط به انسان جنبه عمومی پیدا نکند و مسائل و مشکلات آن در معرض افکار عمومی قرار نگیرد و ضرورت پرداختن و حل مسائل آن به مطالبه عمومی تبدیل نشود، دستخوش هیچ تغییر مثبتی قرار نخواهد گرفت؛ و اگر هم تغییر یا اراده ای برای تغییر دیده شود بیشتر یک حادثه و اتفاق و یک پدیده ناپایدار خواهد بود.

مهمترین ابزار عمومی سازی رسانه است. هر چه تعداد رسانه ها، انواع رسانه ها، شکل های پرداختن به موضوع، تعداد افرادی که به موضوع می پردازند و میزان پرداختن به یک موضوع بیشتر باشد به همان میزان عمومی می‌شود.

عمومی سازی مسئله آموزش و پرورش و نقش رسانه

مهدی بهلولی اگر نگویم اثرگذارترین اما قطعا یکی از پرتلاش ترین و اثرگذارترین کنش گران عرصه عمومی سازی مسائل آموزش و پرورش در یک دهه اخیر بود. وی از جمله معدود معلمانی بود که هم به اهمیت موضوع عمومی سازی پی برده بود و هم برای تحقق این مهم هر آنچه در توان داشت به کار می‌گرفت. در یک دهه اخیر کمتر مسئله ای مربوط به آموزش و پرورش بود که از نگاه و قلم مهدی جا مانده باشد و یا او در مورد آن حرفی نزده باشد. یکی از آرزوهایش ایجاد یک برنامه تلویزیونی مستقل و مستمر درباره آموزش و پرورش بود او به خوبی تشخیص داده بود که تا زمانی که آموزش و پرورش و مسائل آن به دغدغه ذهنی و اصلی همه فرهنگیان، دانش آموزان و خانواده آنها، روشنفکران، اهالی رسانه و سیاستمداران و مدیران تبدیل نشود این مسائل حل ناشده خواهند ماند .

شاید خیلی از ما رویای معلمی در نظام های آموزشی همچون فنلاند، هلند، ژاپن، دانمارک، انگلیس و آمریکا و نظایر آنها را داشته باشیم اما این رویا تا زمانی که دو سه دهه و بیش از صدها نفر مانند مهدی بهلولی در روزنامه، رادیو، تلویزیون، شبکه های ماهواره‌ای و رسانه های مجازی به طور حرفه ای و مستمر در جهت عمومی سازی مسائل آموزش و پرورش اقدام نکنند تعبیر نخواهد شد.

عمومی سازی مسئله آموزش و پرورش و نقش رسانه

( بوریس جانسون نخست وزیر انگلستان در کلاس درس )

 

امروز مهدی در میان ما نیست اما هستند کسانی که شبیه او و یا به اشکال دیگر در جهت عمومی سازی مسائل آموزش و پرورش تلاش می‌کنند. گرامی داشت نام و تلاش های پرثمر مهدی خوب، لازم و ضروری است اما نباید این گرامی داشت ها فقط بعد از مرگ این عزیزان صورت پذیرد. نکوداشت و بزرگداشت همکاران فهیم، شجاع و اندیشمند و سایر کسانی که دیروز و امروز در هر جا برای این مهم تلاش کرده و می‌کنند موجب ترویج بیشتر فرهنگ سپاس و قدرشناسی و توجه بیشتر همگان و به خصوص معلم های جوان به این حوزه خواهد شد.

شیرزاد عبداللهی به عنوان پیشکسوت این عرصه، محمود بهشتی، اکبرباغانی، طاهره نقی ائی، محمدرضا نیک‌نژاد، اسماعیل عبدی، علی پورسلیمان و ده ها نفر دیگر که هر کدام به روش‌های مختلفی در جهت عمومی سازی مسائل آموزش و پرورش تلاش کرده اند، با وجود همه اختلاف نظر ها و روشها بین ما، شایسته سپاس و تقدیرند.

گاهنامه فرهیزش تیرماه ۱۴۰۰ شماره ۵
ویژه یادبود مهدی بهلولی


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

عمومی سازی مسئله آموزش و پرورش و نقش رسانه

منتشرشده در یادداشت

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

دومین کودتا علیه مشروطیت جمهوری رضاخانی

کودتای اسفند 1299 کودتایی نظامی بود که توسط سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و رضاخان میرپنج و با برنامه‌ ریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد. رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از نا آرامی‌ها و راهزنی‌ها را از بین برد. در سوم آبان 1302 رضاخان با فرمان احمد شاه به نخست وزیری گمارده شد و تلاش او در جهت جمهوری‌خواهی به علت مخالفت اکثر روحانیان به ویژه آیت الله حائری یزدی ( بنیان گذار حوزۀ علمیۀ قم در سال 1300 خورشیدی ) و بعضی از نخبگان مشروطیت ناکام ماند. روحانیان، نظام جمهوری را به تقلید از جمهوریت ترکیه به رهبری مصطفی کمال پاشا بر خلاف شرع می دانستند و در آن زمان پادشاهی را یک ودیعۀ الهی می خواندند و می خواستند حکومت ایران تنها پادشاهی شیعی جهان باقی بماند.

جمهوری که رضاخان می خواست به هیچ وجه به پشتوانۀ موازین دموکراسی که ویژگی کلیدی آن پاسخگو بودن حکومت در برابر شهروندان است، نبود. او می خواست دوران قاجار را به هر نحوی پشت سر بگذارد و جمهوری را در برابر دموکراسی می خواست. جمهوری دمکراتیک حتی در خیال رضاخان نمی گنجید. مگر او درک و سواد و بینشِ محمدرضا مساوات و علی اکبر دهخدا را از موازین دموکراسی و جمهوری دموکراتیک داشت؟ آخر چگونه می توان این بزرگان و دیگر نخبگان مشروطیت را از رأس مدرنیته کنار گذاشته و رضاخان را بر چکاد مدرنیته بنشانیم ؟ رضاخان از سران قزاق بود و با فرهنگ مشروطه آشنایی نداشت. همۀ قزاقها در سرکوب آزادیخواهان مشروطه نقش داشتند به ویژه در محاصرۀ تبریز در کودتای اول علیه مشروطه.

رضاخان با مدرنیته هم آشنا نبود. وقتی یک قزاق بود در دستجات عزاداری به سر و رویش گِل می مالید و علم می کشید. رضاخان با مدرنیته بعد از کودتا و به مرور در آشنایی با نخبگان مشروطیت رفته رفته آشنا شد. بسیاری از نخبگان مشروطیت به این نتیجه رسیدند با توجه به اقتدار خانگی و هوش کوچه بازاری که رضاخان دارد می توانند به او تکیه کنند. لذا قدرتش فقط در قزاقخانه نماند بلکه تجدد خواهی او به پشتوانۀ بسیاری از مشروطه طلبان از قضات، وکلا و نمایندگان مجلس را کنار او قرار داد. اما تجددی آمرانه نه رایزنانه. به این معنی که بعضی از عملکردهای دولت، مقبول مردم نبود و خواستۀ اصلی مردم را که برگشت به قانون اساسی مشروطه بود، دولت نمی خواست. در این هنگام شبه مدرنیسم پیروز گشت که هم مقبول شوروی بود و هم مقبول غربیان. کرملین رضاشاه را نمایندۀ بورژوازی ملی (!) خوانده و از وی حمایت می کرد؛ در ظاهر به این نیّت که تضاد بین بورژوازی و پرلتاریا تضادی آشتی ناپذیر بوده و این تضاد، ریشۀ مبارزۀ طبقاتی می باشد و بالاخره به انقلاب سوسیالیستی منجر می شود.

در اردیبهشت 1305 به پشتوانۀ بعضی از آزادیخواهان مشروطه که به این نتیجه رسیده بودند که ساختن کشور با قوانین مشروطه مستلزم برقراری امنیت است و با تصویب نمایندگان مجلس و توافق انگلستان و شوروی، رضاخان پادشاه ایران شد. در مجلس، هواداران حزب کمونیست نیز به نفع پادشاهی رضاخان رأی دادند. نیز اکثر روحانیان از پادشاهی او حمایت کردند. تنها بعضی از روشنفکران و آزادیخواهان مشروطه در مجلس پنجم با انقراض سلسلۀ قاجار مخالفت کردند چرا که با زحمت و رنجِ فراوان آن نظام را قانونمند کرده بودند. بهتر بود رضاخان در رأس دولتِ مشروطه، مصوبات مجلس پنجم و مجالس پیش را اجرا می کرد تا اینکه در رویای سلطنت باشد. با اینکه احمدشاه بیش از رضاخان مدرنیته و موازین دموکراسی را می شناخت دریغا که ترسو و بی وجود بود.

پس از رأی اکثریتِ مجلس پنجم به تغییر نظام از قاجار به پهلوی حتی مخالفان این طرح با شاه جدید همکاری کردند. هیچ یک از آزادیخواهانی که با رضاشاه همکاری کردند، حساب نکرده بودند که حکومت مقتدرِ تک نفره حتی با آرزوی ایجاد امنیت، تبدیل به دیکتاتوری گردد. رضاشاه پس از به دست آوردن سلطنت، دقیقاً از دو ماه بعد با شروع مجلس ششم، مجلس را به حاشیه رانده و آن را طویله می خواند.

 

مرتجعان و دلالان استبداد مردم را نسبت به آزادی بی لیاقت می خوانند

بعد از ایجاد امنیت، مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه دلیل به حق و درستی نبود. اگر شعلۀ قوانین مشروطه را خاموش نمی کردند و آزادی مطبوعات پا بر جا می ماند، مرتجعان نه می توانستند مظلوم نمایی کنند و نه زیر لاک خود پنهان شوند و از بزنگاه های تاریخ سوءاستفاده کنند. کودتاگران علیه مشروطیت در هر دوره ای، عدم حاکمیت دموکراسی در جامعه را بی لیاقتی مردم نسبت به آزادی می خوانند و ما آن را می بلعیم. چون « سیاست » و « تاریخ » را علم نمی دانیم.

سوداگران استبداد می گویند : « رضاشاه مخروبه ای را از قاجار تحویل گرفته بود نه سوئیس را، که از همان اول دموکراسی را حاکم کند. »

نخست اینکه دموکراسی را حکومت حاکم نمی کند بلکه حکومت باید ضامن دموکراسی باشد، با اجرای درست و بدون تبعیض قانون، آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و نمایندگان در خانۀ ملت. دوم اینکه فرهنگ بر خلاف دموکراسی یک مقولۀ مجرد نیست. هیچ یک از ممالکی که امروز به کشورهای دموکراتیک معروفند، پیش از آنکه حکومت دموکرات ایجاد کنند به مردمشان مشق دموکراسی ندادند. مشق و تمرین دموکراسی در حضور دموکراسی انجام می گیرد، نه در غیاب آن.   

مواردی که کودتای 1299 را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد

مواردی که کودتای اسفند 1299 را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد، چشم اسفندیار حکومت پهلوی اول نیز شد و او را در شهریور 1320 با اهانت از کشور خارج کردند. این موارد عبارتند از :

  1. مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی؛

نمایندگان مجلس دست چین می شدند و پیش از ورود به مجلس از تمام نمایندگان استعفا نامه می گرفتند. تا هنگام مخالفت جدی با دولت، استعفا نامه را رو کنند.

  1. قلع و قمع نهال حزب؛

نهال حزب را رضاشاه کشت. آتاترک با اینکه زیان بزرگی به فرهنگ ترکیه وارد کرد ولی نهال حزب را چنان آبیاری کرد که امروز با وجود ارتجاع مضاعفی که از اتحاد اسلامگراها و شئونیسم ترک در حکومت ترکیه شکل گرفته، حزب مخالف از آنکارا تا استانبول حرکت می کند و در استانبول یک میلیون نفر در سخنرانی رهبر حزب حاضر می شوند.

  1. تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران و عدم آزادی بیان؛
  2. پیشکش بخش عمده‌ای ازسرزمین کوهستانی و زرخیز با مرکزیت کوه آرارات و سرچشمه قره سو به آتاترک؛

این منطقه امروز در ترکیه به نام استان آگری معروف است که تحت عنوان « تعیین خط سرحدی ایران و ترکیه » در پنجم خرداد 1311 با حکم حکومتی به تصویب مجلس فرمایشی دورۀ هشتم نیز رسانیده شد.

منطقۀ بسیار مهمی که از لحاظ ژئوپلتیک با مقاومت قاجار به عثمانیها داده نشده بود، رضاشاه بخشید و در توجیه این خیانت گفت : « منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چند صد سال قبل وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است، از میان برود. مهم نیست که این تپه ها مال که باشد، آنچه مهم است اینست که ما ( رضاشاه و آتاترک ) با هم دوست هستیم. » تنها راهکار استقرار حاکمیت ملت بر ملت و حاکمیت قانون با عدم تبعیض و امکان اصلاحِ نقص قانون است نه حاکمیت دیکتاتور با هر لباسی.

این شیر خانه و روباه بیرون، گویی از ارث پدریش می بخشد.

دولت جمهوری اسلامی هم حقوق ایران را در دریای مازندران به بیگانگان بخشید؟ مسبب « شیر خانه و روباه بیرون بودن » مواد مخدر است که عقل را ضایع می کند یا مزدور استعمار بودن یا بی عرضگی و یا هر سه؟ البته هنوز مجلس تصویب نکرده است. جمهوری اسلامی در آخرین روزهای دولت روحانی کبیر در تیر 1400 در 77 هزار کیلومتر مربع از دریای مازندران رزمایشی انجام داد که 20% کل این دریا است در صورتی که باید این رزمایش نزدیک 200 هزار کیلومتر مربع برگزار می شد. نمی فهمند یا خود را به نفهمی می زنند، حتی گذشتن از یک وجب خاک کشور در آینده تبعات جبران ناپذیری می تواند داشته باشد.

حاصلِ اختناق علیه روزنامه نگاران و سانسور مطبوعات و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی در یک کلام حاکمیت دیکتاتور، قطعاً به تجزیه می انجامد.

پایمال کردن آزادی بیان در هر دوره ای به عدم شناخت تاریخ، سیاست و جامعه می انجامد. دریغا که عده ای از جوانان کتاب نخوان امروز پایشان را بر زمین کوبیده و فریاد برمی آورند :

« روحت شاد رضاشاه ».

گرچه این شعار نه به حب علی بلکه از بغض معاویه سر داده می شود اما ملتی که از قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، قوام السلطنه و مصدق یادی نمی کند، نه از لحاظ سیاسی اوضاع خوبی می تواند داشته باشد و نه از لحاظ اجتماعی و فرهنگی.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

رفتار میرزا تقی‌خان امیرنظام پیش از صدراعظمی وی را با عثمانیها مقایسه کنید با رفتار رضاشاه در برابر آتا(!)ترک.

وقتی در سال 1225 خورشیدی در دوره محمدشاه قاجار، میرزا تقی‌خان امیرنظام، به نمایندگی از دولت ایران وارد ارزنه الروم ( شهری در جنوب شرقی ترکیه امروزی ) شد، اوضاع اصلاً به نفع ایران نبود. روسیه تزاری به موجب قرارداد گلستان و ترکمانچای، بخشهای وسیعی از سرزمینهای شمال‌غربی ایران، در قفقاز را تصاحب کرده بود و تمایل داشت که ایران در دیگر عرصه‌های بین‌المللی نیز بازنده باشد. بریتانیا هم که تنها در اندیشه حفظ مستملکات خودش در هندوستان بود، ایرانِ ضعیف و تحقیر شده را بسیار بیشتر از ایران مقتدر می‌پسندید. این دو کشور استعماری، با چنین رویکردی، واسطه و میانجی مذاکرات ارزنه الروم میان عثمانی و ایران شده بودند.

بدیهی بود که عثمانیها با درک این مسأله، لحن تندتری را در مذاکرات پیش بگیرند و بخواهند طرف ایرانی را تحت فشار بگذارند. عثمانیها در این مذاکرات، اصرار داشتند که ایران از حق حاکمیت خود بر خرمشهر بگذرد. اما امیر مستندات تاریخی و حقوقی فراوانی را برای اثبات حق حاکمیت ایران بر خرمشهر ارائه داد و افزون بر آن، برای گرفتن حالت حمله و وادار کردن عثمانیها به عقب‌نشینی، اسناد انکار ناشدنی‌ را درباره حق حاکمیت ایران بر سلیمانیه و سنجار در اختیار حاضران در مذاکرات دو جانبه و ناظران قرار داد. طوری که عثمانیها، عملاً در تنگنای عجیبی قرار گرفتند و دست به اقدام نابخردانه‌ای زدند؛ در یکی از روزها که امیرکبیر به قصد استحمام وارد شهر شده بود، با تحریک انورافندی، نماینده دولت عثمانی، تعدادی از اراذل و اوباش شهر به خیمه‌گاه سفیر ایران حمله کردند.

اعتراض اعضای هیأت ایرانی با این جمله که « آنها معترضانی بودند که حقوق حقه کشور خود را می‌خواستند » پاسخ داده شد. اما امیر بدون از دست دادن آرامش خود، عثمانیها را تهدید کرد که قشون ایران در کرمانشاه، انتظار نتیجه این مذاکرات را می‌کشد تا در صورت لزوم حمله کند. آرامش، متانت، آداب‌دانی و کیاست امیرکبیر در این نشست، همه را به شگفتی واداشت و در حالی که روس و انگلیس پشت عثمانی را گرفته بودند، او به تمام خواسته‌های آنها « نه » گفت و عاقبت، حرف خود را به کرسی نشاند و حقوق ملت ایران را استیفا کرد و اجازه نداد تمامیت ارضی ایران، دستخوش تغییرات و تهدیداتی شود که بیگانگان خواهان آن بودند.

نادیده گرفتن تمامیت ارضی سرزمین ایران خیانتی نابخشودنی است. رضاشاه در شرایط کاملاً عادی، بلایی بر سر ایران نازل کرد که امیرکبیر، در بدترین شرایط، حاضر به انجام آن نشده بود.

امروز کوه آرارات در استان آگری نزدیکی مرز ایران، ارمنستان و جمهوری خودمختار نخجوان قرار دارد. این سرزمین زرخیز دارای سرچشمۀ قره سو با موقعیت فوق العاده استراتژیک است. وقتی یک نفر خود را همه کارۀ کشور می داند، پی در پی فاجعه آفریده می شود. با این خبط بزرگ ترکیه 15 کیلومتر مرز زمینی با بخش خود مختار نخجوان به دست آورد. که امروز در زیاده خواهیهای شئونیسم ترک در جنوب قفقاز بسیار اهمیت دارد. اگر رضاشاه حاتم بخشی نمی کرد، راه ترکیه به جنوب قفقاز صرفاً از طریق ارمنستان بود. دریغا که رضاشاه نه درکی از موقعیت ژئوپلیتیک منطقه داشت و نه آینده نگری. حتی گذشتن از یک وجب خاک کشور در آینده تبعات جبران ناپذیری می تواند داشته باشد.

  1. غصب یا خرید زوری بهترین املاک؛

عدم اجرای قانون و تبعیض در اجرای قانون در ایران سبب شده که هر کس به مقامی می رسد، هدف اصلی اش ثروت اندوزی برای هفت پشت خود باشد. در طول سلطنت رضا شاه، نزدیک به 44000 سند مالکیت به نام وی ثبت شد، میانگین در هر روز تقریباً هفت سند. مالکان با از دست دادن زمین از محل خود کوچانده شده و ارتباط آنها را با محل و اهالی آنجا قطع می کردند. در پرونده ای که چند خرده مالک از رضا شاه شکایت کرده بودند، قاضی پرونده شادروان احمد کسروی به نفع مالکان رأی می دهد و همین امر سبب می شود کسروی از قضاوت خلع گردد. این نشان از استقلال قوۀ قضائیه و وجود انسانهای شریف و کاردان در آن بود.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

( احمد کسروی در حوزه‌های مختلفی همچون تاریخ، زبان‌شناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامه‌نگاری، وکالت و سیاست فعالیت داشت )

 

دلالان استبداد می گویند : « زمین خواری در زمان قاجار هم بوده است و نیز رضاشاه، املاک شمال را از صاحبان آنها می خرید تا از نفوذ روسها در آن منطقه و اشاعه کمونیسم در ایران جلوگیری کند! مگر رضاشاه این زمینها را از کشور خارج می کرد؟! »

وجود این موارد در دوره های قبل، دلیلی بر موجه بودن کار رضا شاه یا کار هر مقام دیگری امروز با کوه خواری و دماوند خواری و جنگل خواری و لواسان خواری و آب خواری و نفت خواری و دکل خواری و بانک خواری و اختلاس نمی تواند باشد. رضاشاه با حکم حکومتی، در مجلس شورای ملی، قانون « فروش املاک خالصه » را به تصویب رساند تا بتواند بهترین املاک خالصه را نه تنها فقط در شمال بلکه در کل ایران به نام خود و فرزندانش منتقل کند. تعداد روستاهایی که رضاشاه در مدت سلطنت خود تصاحب کرد، حدود 2200 روستا بود. عایدات این روستاها مستقیماً متعلق به اعلاحضرت بود. در ضمن جلوگیری از نفوذ امپریالیسم شوروی با آزادی بیان و اقتدار حکومت ممکن می شود نه با زمین خواری.

در شهریور 1320 با تبعید رضاشاه از ایران، فرصت پیدا شد که زمین خواریهای وی آزادانه مطرح شود. چون دیکتاتور بر افتاده بود. وضعیت به حدی وخیم بود که شاه جدید در 30 شهریور 1320 برای فرونشاندن خشم مردم و نمایندگان مجلس اعلام کرد : « زمینهایی که به زور از مردم گرفته شده به دولت می دهم تا به مردم بازگرداند. » اتفاقی که هرگز نیفتاد. هفت سال بعد دولت لایحه‌ای به مجلس فرستاد که با تصویب آن بسیاری از اموال به شاه و خاندان پهلوی بازگشت.

  1. تمدید قرارداد ننگین دارسی؛

اگر شرکت ملی انگلیس با مجلس شورای ملی طرف بود، قرارداد ننگین دارسی 60 سال دیگر تمدید نمی شد. دریغا که دیکتاتورها خود را عقل کل می دانند. این بار هم شیر خانه و روباه بیرون، پیش عده ای از مقامات لشکری و کشوری قرارداد قبلی را با افتخار به خود در آتش می اندازد و سپس با تهدید و ارعاب انگلیسیها، قرارداد جدید و ننگین تری با 60 سال تمدید امضا کرده و با حکم حکومتی مجلس نهم را مجاب به تصویب آن می کند.

  1. قتل، ترور و حبس مخالفان؛

به گفتۀ فرخی یزدی،

بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه       ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست

از ویژگی های دیکتاتورها است که به فکر جامعه حرمت نمی گذارند و صاحب اندیشه ها را ترور می کنند و یا حبس.

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم       هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

در پیشگاه خرد نیست محترم       هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت

  1. کشف حجاب اجباری؛

من حجاب اجباری را مذموم عقل و مکروه شرع می دانم. اما حکم حکومتی کشف حجاب در 17 دی 1314 برای ایران فاجعه ای بود که حتی امروز مردم تاوان آن را به مرتجعان می دهند. گرچه منع نقاب و روبند نیاز بود تا هویت اشخاص مخفی نباشد، اما کشف حجاب نباید اجباری می شد. الگو پذیری از غرب پیش از آنکه فلسفۀ سیاسی غرب را بیاموزیم، صرفاً تقلید است و جامعه آن را پس می زند.

خلق را تقلیدشان بر باد داد       ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

چند ماه پیش از حکم حکومتی کشف حجاب نیز حادثۀ مسجد گوهرشاد اتفاق افتاده بود که ناشی از بی درایتی حکومت بود. ایران به مرور به سمت پوشش غربی پیش می رفت. هیچ نیازی به اجبار کلاه شاپو  و قتل عده ای سرِ آن نبود.

  1. عدم درک و تخریب بعضی از میراث فرهنگی و آثار هنری به ویژه آنهایی که در دورۀ قاجار ساخته شده بودند؛

بعضی از آثار فرهنگی و تاریخی را یا خراب کرده و یا به شکل تحقیر آمیزی به بعضی ادارات تحویل داده شد و با این کار به مرور مستهلک شده و از بین رفتند.

بخش عظیمی از دارلخلافۀ تهران تخریب و اموال آن توسط قزاقهای لات غارت شد. قصر قاجار را زندان کردند. کاخ عشرت آباد را به نظام وظیفه دادند، کاخ مسعودیه را به آموزش و پرورش، قلعۀ فلک الافلاک خرم آباد را پادگان نظامی و زندان سیاسی کردند. قصر پادشاهان زند را در شیراز سرباز خانه کردند. قصر فیروزه و قصر شمیران را تخریب کردند. در تبریز مجموعۀ شنب غازان، دروازۀ رشیدی در ربع رشیدی، کاخ عالی قاپو و حرمخانۀ قاجاریه، عمارت اعتضادیه در باغشمال تبریز، عمارت باغ صاحب دیوان که اکنون زندان تبریز در آنجا بنا شده، نابود کردند. اکثر دروازه های شهرها را که میراث فرهنگی بودند از بین بردند. امروز فقط دروازه قزوین و دروازه سمنان و دروازه غار به جا مانده است.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

  • تنها ماندن در پایان کار؛

با اینکه رضاشاه بر گردۀ نخبگان مشروطیت به قدرت رسیده و به پشتوانۀ آنها اقداماتی انجام داده بود ولی در پایان کار یا آنها را کشت، یا محبوس کرد و یا خانه نشین. مانند : داور، فروغی، تیمورتاش، نصرالله فیروز، سردار اسعد، قوام السلطنه، ساعد مراغه ای، مصدق و . . .

خود بزرگ بینی همۀ دیکتاتورها روز به روز بیشتر شده و در نتیجه بر نادانی آنها افزوده می شود و اطرافیانشان ریزش می کند. در 15 سال و 4 ماه سلطنت رضاشاه، سفارتخانه های بیگانگان آنقدر بر سرنوشت کشور سایه انداخته بودند که حتی پادشاه کشور بعد از اشغال ایران نمی دانست او را کجا می برند.

 

وبای مالیخولیایی که گریبان ملت ایران را گرفته

ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش و از شکسته شدن بتهای ذهنمان می ترسیم. لذا در ارائۀ طرحی نو، با هزاران واژۀ اخته بر لب مواجه می شویم و به دو دلیل دوست نداریم نظر مخالفی بشنویم.

  1. بسط راحت طلبی در جامعه؛
  2. ترس از تزلزل اعتقاداتِ بت شده در اذهان؛

 این ترس یک دلیل واهی در مقابل عدم مطالعه در اذهان متبادر می کند، می گویند در کتابها افکار ضد و نقیض وجود دارد لذا مطالعه آرام و قرار ما را به هم می زند. این اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده است. سیاست و تاریخ به مثابۀ یک علم نه با نگاه متحجری که یکی را بی پدر و مادر می داند و دیگری را نوشتۀ فاتحان. با واژگانی مثل گوزن و کرگدن و گاو گویی که شاخ دارند[1] حماقتشان را دست بر دهانت می نهند[2] و می گویند :

« تو که نمی توانی جهان را تغییر دهی. »

دو دلیل بالا در کنار زدن نظر مخالف، مِثل وبای مالیخولیا گریبان ملت ایران را گرفته است. تقی زاده به اشتباه انگلیسیها را وبای مالیخولیا می داند[3] و همین کج دانی است که او را به این نتیجه می رساند که « برای پیشرفت باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد. »

سوال اساسی از جناب تقی زاده اینست که گیریم انگلیسیها و هیچ کشور دیگری در ایران دخالت نمی کردند، آیا ما نباید ضعفها و حماقت هایمان را بر طرف می کردیم؟ و اگر عاقل بودیم آیا بیگانگان به خود اجازۀ دخالت می دادند؟ یا با تمدن بزرگ ایران در یکی از مهمترین جغرافیای جهان، مراودات عاقلانه برقرار می کردند؟ حکومتهای مستبد و دیکتاتورها از کرات دیگر نمی آیند. بی آنکه تأثیر خارجیها را نادیده بگیریم، بدانیم که ما زمینه را برای آنها فراهم کرده ایم. اینکه عذر بدتر از گناه است بگوییم مسبب تمام بلاهایی که بر سر ما آمده خارجیها بودند. پس ما چقدر بی عرضه و نادان و بچه ایم؟ از یک طرف مردم را لایق آزادی نمی دانیم و از طرفی بیگانگان را مسبب عدم پیشرفت کارها معرفی می کنیم؛ هر دو توجیه بی پایه و بی مایه اند.

اگر مواردی که کودتای اسفند 1299 را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد در سلطنت رضاشاه نبود و او پای بند به قانون اساسی مشروطه می ماند و اصلاح قوانین را به عهدۀ نمایندگان واقعی مردم می گذاشت، در یک کلام عقلانیت در امور سیاسی و اجرایی کشور ساری و جاری بود، ایران در شهریور 1320 نقش پل پیروزی را با کمترین تاوان ایفا می کرد و کشور به حالت تحقیر آمیز اشغال نمی شد. دلبستگی به فتوحات فاشیسم آلمان و دل خستۀ هیتلر بودن در رویای به خاک مالیدن پوزۀ انگلیس و روس، نهایت حماقت و بزدلی بود.

 اگر سیاست ورزی عاقلانه ای داشتیم، بیگانگان خود را در برابرِ سیاست ورزانِ عاقل می دیدند نه یک مشت نادان. با این تأکید که هر انسانی جایز الخطا است. اما نادان دو ویژگی دارد : خود را همه کاره می داند و خطایش را تکرار می کند. آزادی هر ملتی در گرو عقل آن ملت و حاکمانش است.

داریوش همایون روزنامه نگار و وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینۀ آموزگار سالها بعد از انقلاب 57 دربارۀ محمدرضا شاه گفت : « فکر شاه در هیچ موردی به عمق مطلب نمی رسید. » این جمله دربارۀ رضاشاه نیز صادق است. دریغا که پدر و پسر در هر زمینه ای اظهار نظر می کردند و کسی را در تصمیمات کشوری بالاتر از خود نمی دانستند.

امروز نیز به هوش باشیم، کشوری دچار تجزیه یا اشغال و هر بدبختی دیگری می شود که دیکتاتور بر آن حاکم است. هر وقت فضای سیاسی در کشور بسته نبود، ایران دچار تجزیه نشد. اگر هم بلای تجزیه بر آن نازل شد، ترمیم یافت. مانند نجات آذربایجان در 21 آذر 1325 .

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

خدمات عمده در پادشاهی رضاشاه از اردیبهشت 1305 تا شهریور 1320

خدمات عمدۀ رضاشاه که آمال و آرمانهای مشروطه خواهان و مصوبات مجالس اول، دوم و سوم مشروطه ( پیش از سلطنت رضاشاه ) بود اما به دلیل عدم امنیت مسکوت مانده بود و بسیاری از خدمات دیگر وی به پشتوانۀ آزادیخواهان مشروطه قابل تقدیر است. این خدمات در دورۀ پادشاهی ایشان از اردیبهشت 1305 تا شهریور 1320 عبارتند از[4] :

  1. ایجاد آرتش ملی در دورۀ تصدی وزارت جنگ؛

دریغا برای این کار نیروی مستقل و میهن پرستِ ژاندرمری با قزاقهای لات که همواره بر ضد مشروطیت عمل کرده بودند، ادغام شد. نتیجۀ این ادغام منجر به فجایعی گشت که گوشه ای از آن را شادروان احمد کسروی تاریخدان و زبان شناس بلامنازع در کتاب « افسران ما » نوشته است.

کار غلط در هر دوره ای فاجعه می آفریند. وقتی سرنوشت جنگ تحمیل شده به ملت ایران را در سال 1359 خورشیدی به بی برنامگی های نیروهای آموزش ندیدۀ سپاه گره زدند و برنامه های آرتش آموزش دیده و سازمان یافته و مقتدر ایران ( هر چند بعضی از سران آن در اول انقلاب قلع و قمع شدند ) را تحت الشعاع قرار دادند، دیدیم چگونه جوانان رشید این مرز و بوم را بی هدف روی مین فرستادند، گوشت جلوی توپ قرار دادند، با بی برنامگی ها و بد برنامگی ها، جنگ را هشت سال کش دادند. نیروهای مردمی در ساختار نظام آرتش باید به جبهۀ جنگ اعزام می شدند، نه در قالب ارگانی که الفبای نظامی گری را هم نمی دانست.

  1. ایجاد امنیت داخلی در کشور؛
  2. تأسیس مدرسۀ نظام در تهران و کرمانشاه، تأسیس دانشکده افسری، اعزام دانشجوی نظامی به اروپا؛
  3. عدم دخالت در زندگی خصوصی مردم؛
  4. تأسیس نخستین دانشگاه مدرن ایران در تهران؛  

نخستین پیشنهاد برای تأسیس دانشگاه تهران را دکتر  اسماعیل سنگ در سال 1305 خورشیدی در مجلس ششم شورای ملی داد و پس از انجام مطالعات اولیه توسط صدیق اعلم[5]، دانشگاه تهران در سال 1313 خورشیدی تأسیس شد.

  1. هزارۀ فردوسی یکی از رویدادهای مهم فرهنگی قرن و نخستین اجتماع بزرگ علمی در ایران معاصر؛

مجموعه آیینی به مناسبت هزارمین سال تولد فردوسی در سال 1313 خورشیدی در تهران و توس برگزار شد. این کنگره یکی از رویدادهای مهم فرهنگی قرن و نخستین اجتماع بزرگ علمی در ایران معاصر بود.

  1. تأسیس کتابخانه های ملی رشت (در سال 1306 )، تبریز (در سال 1314 ) و تهران (در سال 1316 )؛
  2. ارزشمند بودن مقام دانش و دانشگاه؛
  3. تحول و استقلال نظام قضایی ایران و اصلاح دادگستری؛

مدرن سازی ساختار نظام قضایی مدیون علی اکبر داور می باشد.

حاصلِ اختناق علیه روزنامه نگاران و سانسور مطبوعات و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی در یک کلام حاکمیت دیکتاتور، قطعاً به تجزیه می انجامد.

گرچه پیش از او حسن پیرنیا و مجلس مشروطه کوششهای فراوانی در ایجاد نظام قضایی انجام داده و با تصویب اصلِ « برابری همۀ مردم در مقابل قوانین کشور » ورود حقوقدانان و کارشناسان به نظام قضایی و ثبت اسناد را بلا مانع کرده بودند. خارج کردن نظام قضایی و ثبت اسناد از سیطرۀ روحانیان، بزرگترین ضربه به این طبقه محسوب می شود. شیخ فضل الله نوری در اعتراض به تصویب این اصل مجلس را ترک کرد.

  1. استفاده از آدمهای با سواد و با عرضه و نخبگان مشروطیت؛

بدون آنکه همانند دکترهای ماکتی امروز، مدرک خود را به رخ ملت بکشند.

  1. انتقال موقوفات به دولت برای حسابرسی؛
  2. تأسیس بانک ملی و اصلاح امور مالیاتی و بودجه عمومی و تنظیم امور مالی و بانکی و پولی کشور؛
  3. تغییر تقویم از هجری قمری به هجری شمسی؛
  4. الغای کاپیتالاسیون؛

دولت سپهدار تنکاپنی در سال 1289 خورشیدی نخستین دولتی بود که پس از استقرار مشروطیت، الغای کاپیتالاسیون را اعلام کرد. اما به علت اوج مداخلات روس و انگلیس در آن دوره، بی تدارک ماند. گرچه به قول مخبرالسلطنه نغمه ای بود در گوشها. دیگر بار الغای کاپیتالاسیون در سال 1297 خورشیدی در کابینۀ صمصام السلطنه و در سال 1298 خورشیدی در کابینۀ وثوق الدوله در کنفرانس صلح پاریس اعلام شد. سرانجام تحت فشار افکار عمومی در به کار گرفتن قوانین سکولار به پشتوانه مشروطه در 21 اردیبهشت 1307 کاپیتالاسیون برای همۀ اتباع خارجی لغو گردید.

  1. احداث راه آهن؛

کلنگ احداث راه آهن در مهر 1306 توسط رضاشاه به زمین زده شد و تأمین بخش بزرگی از بودجۀ آن از مالیات ویژه ای بود که به چای و قند و شکر بسته شد و کسری آن نیز از وامهای بانکی و اعتبارات دولتی تأمین شد و در شهریور 1317 کار راه آهن تکمیل گشت و سه سال بعد متفقین ایران را اشغال کردند و تا سالها برای انتقال نیرو، ادوات نظامی و آذوقه از آن بیشترین استفاده را بردند.

این پروژه بسیار بزرگ از یکی از بنادر جنوب ( که به علت موقعیت ژئوپلیتیک خوزستان به درستی ماهشهر انتخاب شد ) تا تهران عقلانی بود. به شرطی که از چند شهر مهم در آن زمان بگذرد. دریغا که از هیچ یک از شهرهای مهم آن زمان ( به جز تهران ) نگذشت. اما ادامۀ آن تا بندر گز در شرق خط ساحلی دریای مازندران به هیچ وجه در آن دوره صرفۀ اقتصادی نداشت. باید از تهران ( یا یکی از شهرهای مهم در سر راه ) یک شاخه به سمت مرز غرب و یک شاخه به سمت مرز شرق می رفت. در این صورت مسیر جادۀ ابریشم نیز احیا می شد و برای آینده بسیار مفیدتر بود. آخر بندر گز چه ارزش اقتصادی، دفاعی و ارتباطی برای ایران داشت؟ ولی به اصرار انگلیسیها این خط آهن، شمال را به تهران وصل کرد و پل پیروزی متفقین گشت و نیز اعلاحضرت به مستملکات خود که بیشتر در مازندران قرار داشتند دسترسی راحت پیدا کرد.

پس از اشغال ایران در 1320 انگلیسیها غلات را از محتکران با قیمت بیش از مصوب دولت می خریدند. به این ترتیب آذوقۀ آرتش اشغالگران را تأمین کرده و بقیه به شوروی انتقال می یافت. در این دوره محتکران غلّه به ثروتمندان بزرگی تبدیل شدند. نانواها به آردها هر آشغالی اضافه می کردند. دولت خود نانوایی زد و نان را با 50% آرد و 50% مواد غیر خوراکی و در ظاهر غیر مضر مانند خاک ارّه به دست مردم می رساند. ولی به هیچ وجه کافی نبود. انگلیسیها به نخست وزیر وقت محمدعلی فروغی تحمیل کردند که قیمت لیره را تا دو برابر افزایش دهد. مجلس نیز تصویب کرد. با این کار آذوقه ای که انگلیسیها از محتکران می خریدند، حدود 50% اش از جیب ملت می رفت.

سومین کودتا علیه مشروطیت

از شهریور 1320 تا اَمرداد 1332 فضای سیاسی تقریباً باز شد. در فضای باز سیاسی احزاب و مطبوعات جان گرفته و حیات تازه یافتند. مطابق قانون مشروطه، شاه در چارچوب سلطنت قرار گرفت و ادارۀ کشور به دست دولت افتاد. با حذف سایۀ دیکتاتور مجلس نیز آزاد شد و با وجودی که کشور اشغال بود، نمایندگان دورۀ چهاردهم مجلس ملی با رهبری قوام السلطنه آذربایجان را نجات دادند و نشان دادند در نبود دیکتاتور می توان تجزیه را ترمیم کرد.

نمایندگان دورۀ پانزدهم مجلس ملی پایه های ملی شدن صنعت نفت را گذاشته و نمایندگان دورۀ شانزدهم مجلس ملی صنایع نفت و شیلات را در سرتاسر کشور به رهبری مصدق ملی کردند. چون دیکتاتور نبود. این وقایع در زمانی اتفاق افتاده که از جمعیت 20 میلیونی ایران تقریباً 75% در روستاها زندگی می کردند. بیمار، بیسواد، بی پول، بی دفاع، بی اسلحه ولی از بیشتر دانشگاه دیده های امروز آرمانگرا و آرمان خواه بودند. ملت و نمایندگانشان نشان دادند هرگاه سایۀ استبداد از خانۀ ملت کنار رود، نمایندگان، مصوبه هایی در رشد و ارتقاء کشور و ملت تصویب می کنند. در سدۀ هژدهم مسیحی در فرانسه بیش از 95% مردم بی سواد بودند. ولی جامعه در انقلاب فرانسه به نخبگان سیاسی و اجتماعی بها داد.

ایران امروز از فرانسۀ سدۀ هژدهم مسیحی و از هند 1948 ، برای ورود به دموکراسی بسیار مستعدتر است. برابری خواهی که یکی از اصول دموکراسی است در جامعۀ ایران بسیار رشد کرده.

 از شهریور 1320 دو نیروی بازدارنده دموکراسی نیز به عرصه آمدند. یکی حزب توده و دیگری متحجران. متحجران به سه دلیل توانستند بار دیگر وارد گود سیاسی کشور شوند. نخست عدم آزادی بیان و اختناق علیه روزنامه نگاران در دورۀ رضاشاه، دوم کشف حجاب اجباری که امروز نیز ملت تاوان این نابخردی را می دهند؛ سوم خرافی بودن محمدرضا پهلوی. حضور متحجران در گود سیاسی، توجیه مناسبی برای منع از کمونیستی شدن کشور نیست. این ذهنیت غلطی بود که برای شاه ساخته بودند.

دیگر سد در برابر دموکراسی، حزب توده ( حزبی خزیده در پناهگاه انترناسیونالیسم و سوسیالیسمِ لنینی– استالینی ) بود. تشکیل حزب توده در 10 مهر 1320 فضای سیاسی ایران را مخدوش کرد. چون این حزب از فرق سر تا نوک پا مزدور شوروی بود و از بدو تأسیس تا پایان، سر سوزنی اختیار نداشت. حتی انگلیسیها نیز از آنها حمایت کردند. ارنست بوین وزیر خارجۀ بریتانیا از حزب کارگر در خرداد 1325 در هیأت دولت بریتانیا می گوید : « برنامۀ حزب تودۀ ایران معتدل است و تا اندازه ای با خط مشی حزب کارگر ما شباهت دارد. لذا می توان کمکش کرد. » 

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

ناگفته نماند امروز نقش مخرب حزب توده را تجزیه طلبان ( پان های ماکتی ) در صحنۀ سیاسی کشور ایفا می کنند. بی توجهی به این امر مهم را یا باید به حساب بی تدبیری مقامات گذاشت و یا سیاستی که تجزیه طلبان را آلترناتیوی در مقابل رشد مردم سالاری در دست آنها نگه می دارد.  اگر کودتاهای اول و دوم علیه مشروطیت و آزادی ملت رخ نمی داد، حزب کمونیست ایران، مستقل شکل می گرفت نه از فرق سر تا نوک پا وابسته به شوروی. آنچه مردان شریفی همچون تقی ارّانی می خواستند. این خدشه در فضای سیاسی موجب شد بعد از طرح ناموفقِ برکناری مصدق در 30 تیر 1331 زمینه های طرح یک کودتا به رهبری امریکا و حمایت انگلیس و سکوت و رضایت شوروی شکل بگیرد و با صرف مبالغی پول به معدودی اوباشِ مزدور و مرتجعِ مدعی و کاسه لیسانِ دربار با نوید مقام در 28 اَمرداد 1332 بار دیگر دستاوردهای مشروطیت را به زنجیر کشیدند.

امروز دیگر نباید در دام بحثهای فرسایشی بیفتیم. سخن از حق پادشاه در عزل نخست وزیر هنگام تعطیلی مجلس نیست. سخن از کودتا علیه دستاوردهای مشروطیت است که اگر آن اتفاق شوم نمی افتاد، مفاد مترقی انقلاب سفید پایمال نمی شد. ما را به ملتی تبدیل کردند که « غلط حرف نمی زنیم، ناقص حرف می زنیم » و چون نقص بهره ای از حقیقت دارد فریب می خوریم یا خودمان را فریب می دهیم. جامعه ای که دیر زمانی ست مَثلهایش را هم ناقص می گوید. به هر ابزار و بهانه ای در ذهن جامعه فرو کرده اند که با یک گل بهار نمی شود؛ یا هیچ بدی نرفته که بهتر بیاید و . . . اینها سرآغازی بر بی مسئولیتی است.

 

مواردی که کودتای 1332 را به کودتای سوم علیه مشروطیت تبدیل کرد

بعد از این کودتا، پهلوی دوم را سیاستمداران کار کشته ای که کنار پدرش بودند، همراهی نمی کردند. مواردی که کودتای 28 اَمرداد 1332 را به کودتای سوم علیه مشروطیت تبدیل کرد و طبقۀ متوسطی با پول نفت و صرفاً با پول نفت رشد کرد و چشم اسفندیار حکومت پهلوی دوم نیز شد و او را در 22 بهمن1357 سرنگون کرد عبارتند از :

  1. مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی؛
  2. قلع و قمع احزاب؛
  3. تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران و عدم آزادی بیان؛
  4. گسترش فساد؛
  5. ساواک به جای حفظ امنیت در جامعه، مسبب آزار مردم و ایجاد خفگان و وحشت در جامعه و شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی بود. نیز مسبب میدان دادن به ارتجاع.

وجود مزدورانی در سازمان اطلاعات و امنیت ( ساواک ) که در ظاهر تحت فرمان شاه بودند اما در واقع سرِ معدودی از کارمندان این سازمان به آخور دیگران بند بود.

  1. صرف و هزینۀ بیشتر درآمدهای نفتی در غیر از زیرساختها؛
  2. گسترش ارتجاع سرخ و سیاه و حتی گاهی اتحاد مضحک آنها؛

البته هر سوسیالیست و هر مذهبی، مرتجع نیست. این ارتجاعها به حدی در بسط ناآگاهی مؤثر بودند که 25 سال بعد از کودتای سوم علیه مشروطیت، جماعت قابل توجهی تصویر منجی و رهابخش خود را در ماه دیدند.

  1. پیشکش شهرستان فیروزه، منطقه خوش آب و هوا به اتحاد جماهیر شوروی تحت عنوان « تعیین خط سرحدی ایران و شوروی » .

روز 14 آذر 1333 روزنامه اطلاعات فاش کرد كه يكي از بندهاي امضا شده ميان نمايندگان ایران و شوروی، واگذاري شهرستان فيروزه به روسیان بوده است. حزب توده که ادعایش در مبارزه با امپریالیسمِ امریکا، آسمان را سوراخ می کرد در تجزیۀ ایران توسط امپریالیسم شوروی خفه خون گرفت. در واقع این منطقۀ پر آب و با صفا حق السکوت شوروی در کودتای 28 اَمرداد 1332 بود.

  1. پیشکش استان بحرین به اتحادیۀ عرب؛

شاه با گرفتن ژِست دموکراسی و برگزاری رفراندم غیر دموکراتیک در فروردین 1349 بدون مشارکت عمومی، بحرین بخشی از خاک ایران را تقدیم اتحادیۀ عرب کرد.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

در 21 اردیبهشت 1349 استقلال بحرین در سازمان ملل متحد به اتفاق آرا تصویب شد و در یک ترفند سیاسی خنده‌‌آور از شاه ایران به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی (!) تقدیر و تشکر گردید.

نمایندگان مجلس نیز که اکثریت قریب به اتفاق آنها نمایندۀ واقعی مردم نبودند بلکه منصوب دربار بودند با اطاعت بی‌قید و شرط از حکم حکومتی، بریدن بحرین از ریشۀ ایران را در نشستِ فوق‌العادۀ مجلس در روز 24 اردیبهشت 1349، با 199 رأی موافق و تنها 4 رأی مخالف، تصویب کردند. پیش از این فاجعه با اینکه بحرین استان چهاردهم نام گرفته بود ولی استانداریش نه در بحرین بلکه در تهران، خیابان شاه قرار داشت! با این کار وحشتناک خیال اعلاحضرت تخت شد که مخالفانش در بحرین پایگاهی علیه او ایجاد نمی کنند. تأکید می کنم مردمِ بحرین ایرانی تبار هستند و رفراندم بدون مشارکت عمومی صورت گرفت.

مدافعان بی عرضگی می گویند : « دیگر بحرین از دست ما خارج شده بود و بر آنجا احاطه ای نداشتیم. »

این حرف غلط محض است. به فرض محال اگر درست هم باشد، تف سر بالا است. عاملش جز بی عرضگی حکام و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی و تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران چیز دیگری نبود.

با این اشتباه بزرگ، اتحادیۀ عرب گام به گام جلو آمد. از پیشکش بحرین مدتی نگذشته بود، این اتحادیه دیگر بار بر نام جعلی خلیج عرب (!) پافشاری کرد و ادعای مالکیت سه جزیرۀ استراتژیک تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را مطرح نمود. شاه نفهمید حتی گذشتن از یک وجب خاک کشور در آینده تبعات جبران ناپذیری می تواند داشته باشد.

محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها،‌ در مصاحبه‌ای با روزنامۀ گاردین چاپ لندن، در شهریور 1345 گفت : « با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل بحرین پایان رسیده، دیگر بحرین از نظر ایران اهمیتی ندارد(!) »

این سخن بی خود را مقایسه کنید با سخن یاوۀ رجل سیاسی (!) که امروز می گوید : « اگر ما سهم خود را از دریای خزر بخواهیم، مرزهای ما در دریا شکل قشنگی پیدا نخواهد کرد. زیرا باید از سواحل کشورهای همسایه دور شویم(!) » ظاهراً ایشان انتظار دارد شکل مرزهای ما نظمی شبیه ریش آنکادر شدۀ خود داشته باشد. وطن فروشی به دست هر خیانتکاری، مذموم عقل و مکروه شرع است و خیانتی نابخشودنی.

  • تأسیس حزب رستاخیز؛

در اسفند 1353 با اعلام تشکیل حزب رستاخیز، اندک احزاب باقی مانده را نیز منحل و اعلام کرد : « همۀ ایرانیان باید عضو این حزب شوند و هر کس قبول ندارد، گذرنامه اش را می گذاریم کف دستش هر کجای جهان که خواست برود. » امروز هم همین حرف ناشایست از زبان دلالان استبداد تکرار می شود.

  • تنها ماندنِ شاه در پایان کار؛

تنهایی شاه در 1357 خورشیدی متفاوت از تنهایی پدرش در سال 1320 خورشیدی بود. رضاشاه بر گُردۀ نخبگان مشروطیت و انسانهای شریف و وفادار به میهن به قدرت رسید و به تدریج همۀ آنها را کنار زد. اما محمدرضا شاه در دام هفت خطهایی مثل فضل الله زاهدی و پسرش اردشیر، حسین فردوست، جعفر شریف امامی، کاظم ودیعی و . . . افتاد. در واقع محمدرضا شاه از 28 اَمرداد 1332 به بعد تنها ماند. دور و برش مگسانی بودند گرد شیرینی. شاه نفهمید که دوست واقعی، دوستش را پرستش نمی کند و دیدیم که در انقلاب 1357 این پرستش کنندگان چگونه او را تنها گذاشتند.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

بحران روحی و روانی در جامعه ریشه در بی اعتمادی دارد

 می گویند : « پهلوی ها مثل بعضی از صاحب منصبان امروز خائن بالفطره نبوند. » اما انصاف داشته باشیم، حماقتهایشان تماماً به خیانت تبدیل گشت. کارهایی که برشمرده شد به حدی وقیح و مضر بودند که دیگر چه اهمیت دارد عمدی یا غیر عمدی بودنشان.

مسبب بحرانهای روانی در جامعه حاکمان هستند که اگر اندکی درایت داشته باشند می فهمند خود نیز از آن مصون نخواهند ماند. بحران روحی و روانی در جامعه ریشه در بی اعتمادی دارد. تاریخ معاصر گواه است در اندک بازه های زمانی که دولت ملی مستقر شده و حاکمیت به مردم اقتدا کرده، اعتماد متقابل در کشور شکل گرفته است. پس از مظفرالدین شاه هیچ پادشاهی در ایران دفن نشده است. این افتخار نیست یک ننگ است. اگر این پادشاهان به مردم اقتدا می کردند و به قانون اساسی مشروطه پای بند بودند و در اصلاح بعضی از موارد آن تلاش می کردند، اگر هم در دفاع از آرمانهای ملت و میهن کشته می شدند، امروز شاه شهید بودند. وقتی محمدرضاشاه در آبان 1357 در سخنرانی معروف خود می گوید « من صدای انقلاب شما را شنیدم . . . من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است هستم و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی داده اید، تضمین می کنم، که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود. » دیگر گوش شنوایی برای این حرفها نمانده بود.

مستبدان در برابر توسعۀ سیاسی سد می بندند و انتظار حمایت مردم را در بحرانهای سیاسی و اجتماعی دارند. استبداد و انسداد سیاسی خیانت است، هر چند حاکم میهن دوست باشد. سال 1357 خورشیدی شاه گوشۀ رینگ افتاده بود و مردم نفهمیدند که باید حوله ای به سر و صورتش بکشند و از او امتیاز بگیرند، چون خائن بالفطره نبود. آخر برای اینکار درک سیاسی لازم است. رمق جامعه را با چندین کودتا علیه مشروطیت گرفتند و نگذاشتند جامعۀ ما تبدیل نقشِ فرد به نقشِ نهاد را بیاموزد و انتظار دارند درک سیاسی داشته باشیم ؛ به یاد حمید مصدق شاعر معاصر :

خوب یا بد/ تو مرا ساخته ای/ تو مرا

صیقلی کرده و / پرداخته ای

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

با انسداد سیاسی، کشور را به جایی رساندند که نماد روشنفکری، دیدگاه چپ داشتن و نقد بی نظم و بی قاعدۀ دربار بود و نماد مظلومیت روحانیان. در چنین جامعه ای، عقب مانده هایی مانند جلال آل احمد و علی شریعتی نام روشنفکری را به یدک کشیدند و تندروهای انقلاب با تشویق ارتجاع سرخ، اشغال و گروگان گیری نابخردانۀ کارکنان سفارت امریکا در 13 آبان 1358 را که کاری به نفع امپریالیسم بود، فضیلت دانسته و به این ترتیب بار گجستکی نقش سازمان سیا در کودتای سوم علیه مشروطیت را در اذهان مردم خفیف کرده و علاوه بر آزادی سیاسی، آزادی های مدنی را هم بسیار محدود کردند.

بهمن 1357 نتیجۀ سه کودتای علیه دستاوردهای مشروطیت و آزادیخواهی مردم بود. به ویژه کودتای 28 اَمرداد 1332 که بزرگترین فاجعه را علیه آزادی سیاسی در جامعه رقم زد.

خدمات عمدۀ محمدرضا شاه از شهریور 1320 تا بهمن 1357 قابل تقدیر اند

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

  1. اصول مترقی انقلاب سفید؛

دریغا که تعدادی از این اصول مسکوت ماند یا در جهت عکس پیش رفت. مانند مبارزه با فساد و رشوه خواری.

اما اهم این اصول نوزده گانه مترقی عبارتند از : اصلاحات ارضی و الغای سیستم زوری ارباب رعیتی ، ملی کردن جنگلها و مراتع  ، ملی کردن آبهای کشور  ،حق رأی زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان  ،  ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت و خانه های اصناف و شورای داوری  ،  فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانۀ اصلاحات ارضی  ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ،  فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی  ، پوشش بیمه های اجتماعی برای همۀ ایرانیان ، تحصیلات رایگان و اجباری .

مرتجعان سرخ و سیاه در نقد غیر منصفانه ای می گویند : « شاه اصلاحات ارضی و الغای سیستم ارباب رعیتی را به دستور امریکا اجرا کرد. »

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

هر چه که هست این کارِ درست به دست پهلوی دوم انجام گرفته و قابل تقدیر می باشد، گرچه اجرای اصلاحات ارضی با عجله و غیر کارشناسی شده انجام گرفت. اگر اصول مترقی انقلاب سفید اجرا نمی شد، ما هنوز گرفتار پدیدۀ شوم ارباب رعیتی بودیم و بیشتر اصولی که در بالا اشاره شد، اگر اجرا نمی شد تا امروز گریبان گیر ملت ایران بودند.

  1. ارزشمند بودن مقام دانش و دانشگاه؛

بدون آنکه مافیای بی شاخ و دمی بر آن مسلط باشد ، در جمهوری اسلامی مافیای آموزشی، آموزش و فرهنگ را به سخره گرفته است. با تشکیل مدارس رنگارنگ و بی محتوا ، آموزش و پرورش را به آموزش دورۀ نظام ایدئولوگ ساسانیان به سبک و سیاق قرن بیست و یکم تبدیل کرده و تحصیل رایگان برای همه که یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود را مخدوش و فاصلۀ طبقاتی را در جامعه افزایش داده است و جامعه را به سمت مدرک گرایی برده و نیروی انسانی دانشگاه ها را به حقیرانه ترین صورت تأمین کردند. مسبب این همه فاجعه، بی درایتی و دلال صفتی دولتهای جمهوری اسلامی می باشد. مقایسه کنید سواد دیپلمه های قدیم را با لیسانس و فوق لیسانس های امروز.

  1. مانع شدن از استقرار موشک های امریکایی در خاک ایران که حاصل آن گرفتن ذوب آهن از شوروی و کارخانجات ماشین سازی از چکسلواکی و تراکتور سازی از رومانی شد.
  2. عدم دخالت در زندگی خصوصی مردم؛
  3. استقلال قوۀ قضائیه و وجود انسانهای شریف و کاردان در آن؛
  4. ارتقاء ایران در جامعۀ جهانی و اعتبار پاسپورت ایرانی در جهان؛
  5. پرستیژ بالا و آداب دانی محمدرضا شاه؛
  6. چند زبان دانی محمدرضا شاه؛
  7. حقوق اعتصاب کنندگان قطع نمی شد؛
  8. زندانی سیاسی پس از آزاد شدن از زندان، سر کارش برمی گشت؛

اما امروز جمهوری اسلامی آنقدر خدا محور است که پرداخت حقوق کارگران را هم به امید خدا گذاشته است.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

راه نجات در پی یک منجی و رهبر رفتن نیست بلکه باید مسئولیت پذیر باشیم در قبال بشریت، محیط زیست و ایران

هر مستبدی در وهلۀ نخست می خواهد نظر جمهور مردم را به نظر خود نزدیک کند، قطعاً اگر هم امکان پذیر باشد کوتاه مدت خواهد بود. لذا دستگاه پروپاگاندایی راه می اندازد و با تحمیق و تغنیِ کاسه لیسانش و ایجاد ترس در دل مردم، استبداد خود را مونارشی ( به زعم خود بر اساس حقیقت و فضیلت ) نام می نهد. امروز مونارشی از نظر اجتماعی همان استبداد است و دسته بندی که ارسطو از نظامهای سیاسی ارائه داده جای بحث دارد. ما را به ملتی تبدیل کردند که « غلط حرف نمی زنیم، ناقص حرف می زنیم » و چون نقص بهره ای از حقیقت دارد فریب می خوریم یا خودمان را فریب می دهیم. جامعه ای که دیر زمانی ست مَثلهایش را هم ناقص می گوید.

مرتجعان نیز از هر نوع و در هر زمان که همواره یا یکی از بازوهای استبداد بوده و یا خود بر مسند حکومت نشسته، عدم حاکمیت دموکراسی در جامعه را بی لیاقتی مردم نسبت به آزادی می خوانند و ما آن را می بلعیم. چون « سیاست » و « تاریخ » را علم نمی دانیم. برخورد غیر علمی با « تاریخ » و « سیاست » به علت آفت راحت طلبی به ناتوانی در تجزیه و تحلیلِ تجربه های انسان در طول تاریخ و حتی به حذف تجربۀ تاریخ و فرهنگ از زندگی انسان می انجامد. جايگاه امروز انسان و انسانيت مديون تجربه هاي بشر در طول تاريخ است. تا زمانی که « سیاست » و « تاریخ » را علم ندانیم، به قول معروف همین آش است و همین کاسه. حکومتها می آیند و می روند و ما شاهد خیانتها و شکستها خواهیم بود. اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده و به جای اینکه با « سیاست » و « تاریخ » علمی برخورد کنیم، با نگاهی متحجرانه، یکی را بی پدر و مادر و دیگری را نوشتۀ فاتحان خوانده و از غزل پر مغز حافظ، فقط بر لب جوی نشستن و گذر عمر نظاره کردن را برمی گزینیم. راه برون رفت از بن بست فقط و فقط اینست که با « تاریخ » و « سیاست » به مثابۀ علم برخورد کنیم و باور کنیم که تداوم آزادیخواهی، چشم اسفندیار دیکتاتوری است و راه نجات در پی یک منجی و رهبر رفتن نیست بلکه باید مسئولیت پذیر باشیم در قبال بشریت، محیط زیست و ایران.

عرصۀ فکر هر کس محدود به وسعت تجربه و قدرت تفکر اوست. عدم حق مردم در حکومتداری (نبود دموکراسی) و عدم حق فرد انسانی ( تا نشود حقوق فرد فردِ جامعه را حتی با رأی اکثریت تضییع کرد ) ما را مستحق هر بلایی خواهد کرد. هنوز هم متحجران حتی در مترقی ترین جوامع وجود دارند. اما فرق بین جوامع آزاد با جوامع بسته اینست که در جوامع آزاد، قوانینِ پیشرفته و مجریانِ متعهد و آزادی مطبوعات، افسار قانون را بر یاغیگری متحجران بسته اند.

دریغا که امروز برای خروج از بحران نسخۀ رضاخان اسلامی را تجویز می کنند، که حماقتی بیش نیست. اگر دیکتاتوری راهکار و کارساز بود که امروز کشور ما بعد از قرنها زیر سیطرۀ استبداد و دیکتاتورهای رنگارنگ باید پیشرفته ترین کشور جهان می بود.

تنها راهکار استقرار حاکمیت ملت بر ملت و حاکمیت قانون با عدم تبعیض و امکان اصلاحِ نقص قانون است نه حاکمیت دیکتاتور با هر لباسی.

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

نهال آزادی با اینکه محصور ماند ولی همواره پویۀ شکفتن دارد . . . 

باز از شفیعی کدکنی بشنویم.

ترجیح می دهم درختی باشم/ در زیر تازیانۀ کولاک و آذرخش

با پویۀ شکفتن و گفتن/ تا رام صخره ای      

در ناز و در نوازش باران/ خاموش از برای شنفتن.

بخش نخست

منابع :

  1. کتاب « تاریخ مشروطۀ ایران » - احمد کسروی
  2. کتاب « مشروطیت ایرانی » - هوشنگ طالع
  3. کتاب « تاریخ تجزیۀ ایران – دفتر یکم » - هوشنگ طالع
  4. کتاب « مردم سالاری و سالارمند کردن مردم » - هوشنگ طالع
  5. کتاب « روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی » - عبدالحسین زرین کوب
  6. کتاب « نوسازی ناتمام – گفت و گو با محمدعلی کاتوزیان » - محمد صادقی
  7. کتاب « درک شهری از مشروطه » - رسول جعفریان
  8. کتاب « ستارخان سردار ملی » - هوشنگ ابرامی
  9. کتاب « آزادی و آزاد فکری » - مجتبی مینوی
  • مقالۀ « آذربایجان در جنبش مشروطه » - صمد بهرنگی
  • روزنامه خراسان - 19 آبان 1398

 

[1]- برگرفته از شعر شفیعی کدکنی با عنوان « معراجنامه » دفتر شعر « از بودن و سرودن »

[2]- زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم       گوش بده عربده را دست منه بر دهنم   ( مولوی )

[3]  - تقی زاده می گفت : « نمی دانم چرا یک مرض عمومی به بسیاری از مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده و آن اینست که انگلیسیها مثل جن و پری در همۀ امور دست دارند و مانند قضا و قدر کل امور جاریه از کوچک و بزرگ تابع ارادۀ آنها است و به انگشت آنها می گردد. این جزام مسری و طاعون مهلک یکی از بدترین بلاهایی است که به ایران روی داده و دلیل کمی رشد اجتماعی است و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست. »

[4]  - سه بند نخست این خدمات از زمان وزیر جنگ شدن ایشان آغاز شده است.

[5] - با تلاش عیسی صدیق ملقب به صدیق اعلم در فرانسه، زبان فارسی در ردیف زبا‌نهایی قرار گرفت که دانشجویان می‌توانستند به جای زبان خارجی در امتحانات رسمی انتخاب کنند.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مروری بر یکصد و پانزدهمین سالگردانقلاب مشروطه

منتشرشده در دیدگاه

نگاهی بر تاریخ مشروطیت ایران و علل شکست آن

تقدیم به همۀ آزادیخواهان راه مشروطیت و آنهایی که همواره پویۀ شکفتن و گفتن دارند.

گفت درختی به باد چند وزی؟ باد گفت

باد، بهاری کند گرچه تو پژمرده ای

( مولوی )

مهمترین تعهد هر انسان به ویژه یک روشنفکر باید به « حقیقت » باشد. اغلب مدافعان فرقه ها و احزاب مختلف، از ایدئولوژی و رهبر خود بت ساخته و بررسی تاریخیِ روشنفکرِ متعهد به حقیقت را سیاسی می کنند. یا خودِ روشنفکر با در نظر گرفتن ملاحظات ایدئولوژیِ فرقه یا حزبی و در نتیجه نادیده گرفتن حقیقت، نوشتۀ خود را از یک بررسی تاریخی به سیاهکاری سوق می دهد. در واقع ، بت هر آن کس یا هر آن چیزی است که به هر دلیلی نتوان نقدش کرد.

فرق است بین استبداد بی قاعده و قانونِ پیش از مشروطیت با استبدادی که بعد از امضای فرمان مشروطیت، نخست با به توپ بستن مجلس اول و تهدید و ارعاب نمایندگان مجلس دوم توسط روسیان[1] و تعطیلی مجلس سوم به علت آغاز جنگ جهانی اول و پس از کودتای اسفند 1299 با وجود محکمه و مجلس صوری در دوره های مختلف اعمال شد.

 بی کفایتی سیاسی و نظامی و فرهنگی دورۀ قاجار از ابتدای سلطنت محمد شاه به بعد ( به جز در دوره های کوتاهی از صدراعظمی قائم مقام و به ویژه امیرکبیر ) شروع شد. حاجی میرزاآقاسی صدراعظم و مراد محمدشاه، گاومیشی داشت که به وسیلۀ مزدورانش هر روز در شهر گردانده می شد. میوه ها و سبزیجات بقالها را می خورد تا شیر خوش عطر و بویی به میرزا بدهد. صاحبان مغازه حق اعتراض نداشتند. وقتی داد زنی در اعتراض به تجاوز به عنف گاوچرانهای میرزا به فرزندش به گوش او رسید، میرزاآقاسی گفت : « پس می خواستی با من این کار را بکنند؟ » این ادبیات لمپنی که فقط از ذهن پست تراوش می کند، امروز از ذهنی پست تر با جملۀ « کرم از بچۀ خودت بود » تراوش می کند.

اما حکومت ناصرالدین شاه تجسم کامل یک استبداد تمام عیار بود. آذربایجان مرکز الزام رعیت به اجرای هوسهای شاهزادگان بود. در تهران، اخاذی و تعدی کامران میرزا نائب السلطنه پسر شاه از رعیت زبان زد بود. در اصفهان، ظلمِ مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ شاه یادآور وحشیگریهای مهاجمان تاتار و مغول بود. در فارس، سنگدلی فرهاد میرزا معتمدالدوله و استفاده از انواع شکنجه، یادآور حکام عرب بود. در کرمان و خراسان و دیگر بلاد هم مردم زیر سلطۀ شاهزادگان و مزدوران مواجب بگیر آنها بودند و هیچ کس نمی توانست از آنها دادخواهی کند. حاصل این گروگان گیریِ ملت، پروندۀ سیاه دورۀ ناصری پس از کنار گذاشتن امیرکبیر از صدر اعظمی است که ادامه حکومت استبداد را به دلایل زیر تحمل ناپذیر می کرد :

  1. رواج و استمرار فساد و رشوه؛
  2. احتکار و گسترش فقر؛
  3. تعدی و تجاوز؛
  4. تبعیض و بی قانونی؛
  5. خاطرۀ شکستها و اشتباهات مکرر در جنگهای قفقاز، هرات، مرو و خوارزم در اذهان؛

تقصیر این شکستها را روحانیان به گردن دربار و دربار به گردن روحانیان و هر دو آنها به گردن مردم و مردم به گردن آنها و نهایتاً همه با دیدگاه دایی جان ناپلئونی به گردن خارجیها انداختند بدون آنکه کلاه خود را قاضی کرده و شکستها را تحلیل علمی کنند.  

  1. نفوذ وقفه ناپذیر روس و انگلیس در امور سیاست و رقابتهای پایان ناپذیر آنها در به دست آوردن امتیازها و انحصارها؛
  2. مسافرتهای تفریحی پر خرج پادشاه به اروپا؛

این سفرها با قرضهای سنگین و بهره های کمرشکن از دولتهای خارجی به همراهی جاهلان مسخره ای که احوال و اطوار آنها غالباً موجب بی آبرویی کشور می شد و هیچ نتیجه ای هم در پیشرفت مملکت و اصلاح احوال شاه و رعیت نداشت، انجام می گرفت.

نگاهی بر تاریخ مشروطیت ایران و علل شکست آن

ناصرالدین شاه سه بار در طول سلطنت خود به کشورهای اروپایی سفر کرد. در نخستین سفر سال 1873 مسیحی او با 84 نفر همراه خود روز 18 ژوئن از بندری در بلژیک به وسیلۀ یک کشتی جنگی و دو کشتی کوچک بخار نیروی دریایی به انگلستان رفت. در انگلستان، دو تن از پسران ملکه و وزیر خارجه به استقبال وی آمده و از طرف ملکۀ بریتانیا به شاه خوش آمد گفتند. روز سوم اقامت در لندن، به ملاقات ملکه ویکتوریا رفت و بده بستانهایی بین جوان ایرانی و پیرزن انگلیسی صورت گرفت. شاه ایران به پاس تجزیۀ افغانستان و جدایی سرچشمۀ هیرمند از ایران در سال 1857 مسیحی بر پایۀ قرارداد پاریس و تجزیۀ بلوچستان و سیستان به ترتیب در سالهای 1871 و 1872 بر پایۀ حکمیت گلد اسمید از ملکۀ بریتانیا « نشان بند جوراب (!) » بالاترین نشان افتخار دربار انگلستان را دریافت کرد. دومین و سومین سفر او در سالهای 1878 و 1889 مسیحی بوده است.

  1. یکنواختی و کرختی بر زندگی روزمره مردم مستولی بود. در این بین رواج خرافات با سوءاستفاده از احساسات مذهبی به ویژه در محرم و صفر و رمضان و ترویج جشن عمرکشان که شیعه را مورد ملامت سنی قرار می داد و مراسم نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده بدر، مجموعه مراسمی بود که مردم به آنها دل خوش می کردند.

عمده اهداف انقلاب مشروطه :

  1. تأسیس عدالتخانه
  2. تأسیس مجلس شورای ملی ( عدالتخانه ای دیگر )

      استقرار این دو عدالتخانه موجب تفکیک قوا گردید و ایران را در مسیر حاکمیت ملی و استقرار دموکراسی قرار داد. با اینکه مسیر حاکمیت ملی و تمرین دموکراسی پر مخاطره است، اما یک سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه همۀ مردان ایران دارای حق رأی شدند. درست در همان سال نیز مردان انگلیسی از حق رأی برخوردار گشتند. از دل این دو هدف احزاب شکل گرفتند و مطبوعات آزادی بیان یافتند. سندیکاها و اتحادیه ها شکل گرفتند و حق انتخاب، حق انتقاد و حق اعتصاب آزاد گشت. مشروطه ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد.

 اهداف انقلاب ( تأسیس عدالتخانه و تأسیس مجلس شورای ملی ) به هیچ وجه مخالف شریعت نبود. اگر قصد دلالان استبداد حفظ شریعت بود باید شرعیتشان را بعد از استقرار مجلس شورای ملی، در قانون گذاری اعمال می کردند نه در مخالفت با استقرار عدالتخانه و مجلس شورای ملی.

مجلس شورای ملی ایران در چهاردهم مهر ماه  1285 ( ششم اکتبر 1906 ) به عنوان نخستین پارلمان قارۀ کهن آغاز به کار کرد و در روزگار خود یکی از سکولارترین قوانین اساسی را تصویب نمود.

نگاهی بر تاریخ مشروطیت ایران و علل شکست آن

امروز از این دو دستاورد مشروطه جز صندوق رأی و نام و ظاهری از ساختمانشان چیزی باقی نمانده است. در نظامهای حکومتی که صندوق رأی تنها نماد مردم سالاری است، مردم فقط تا پای صندوق آزادند تا از نامزدهای دست چین شدۀ حکومتی، یکی را برگزینند و این دور تسلسل در عوام فریبی است. حق انتخاب شدن مخصوص ذوب شدگان در حاکمیت می باشد و ذوب شدگان در حاکمیت وقتی اسمشان از صندوق بیرون می آید گویی از مردم وکالتنامۀ بلاعزل و سفید امضا می گیرند و اغلب هیچ خدایی را بنده نیستند. نظام هر چه بسته تر می شود، نخست با مهندسی صندوق رأی و پایمال کردن هر چه بیشتر حقوق شهروندی بهوسیلۀ هولیگانیسم حکومتی و به دست اراذل و اوباش (گروه فشار) و سپس بردن انتخابات به سمت انتصابات غیر مستقیم، حاکمیت استبدادی را به انسداد سیاسی در کشور می انجاماند. به هر حال حسرت استقلالِ عدالتخانه و مجلس شورای ملی جز زمانهای بسیار کوتاه بر دل مردم ماند.

حکومت باید حامل آرمانهای ملت باشد و قدرت خود را متکی بر اراده و آرمانهای ملت بداند. شکل حکومت، جمهوری یا سلطنتیِ مشروطه، مهم نیست؛ بلکه محتوا و درون مایۀ حکومت دارای اصالت است. به عبارت دیگر رابطۀ حکومت با مردم کشور و مردم جهان مهم است. دموکراسی یک پدیدۀ مستقل و قائم به ذات است و در آن رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت، اصل نیست بلکه آنها اسباب دموکراسی هستند.

اصل در دموکراسی دو چیز است :

  1. پاسخگو بودن حکومت در برابر شهروندان که در این صورت وکالتنامۀ بلاعزل به وکالتنامۀ با عزل در دست مردم تبدیل می شود.
  2. « دیگری عین من است. » این جمله باید در اذهان ملت و قانون نهادینه شود. افراد فقط در عقاید با هم فرق دارند و نمی توان حق شهروندی را با رأی اکثریت پایمال کرد.

      این دو اصل همۀ آزادیهای فردی و اجتماعی را در بر دارد. در دموکراسی مردم به افراد در قالب دو سه حزب رأی می دهند و حزب منتخب در مجلس، دولت را تشکیل می دهد و باید به مردم پاسخگو باشد. تقلب در دموکراسی و حاکمیت قانون گرچه صفر نیست، بی تأثیر است. برگزیدگان از شوراهای روستایی و شهری گرفته تا نمایندگان مجلس و رئیس دولت موظف هستند آنچه را که به موکلان خود وعده داده اند عمل کنند. در یک کلام با انقلاب مشروطه، نوزادی به نام مردم سالاری متولد شده و در مسیر سالارمند کردن ملت گام برداشت و ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد. اما تا به امروز مرتجعان از هر فرصتی استفاده کرده و دموکراسی و ملی گرایی را فریب ملت دانسته و این دستاوردها را پایمال کرده و ایران را به انزوا کشیدند. « خداوند آزادی را فقط به مردمانی می بخشد که با پافشاری و جانبازی در راه رسیدن به آن با تمام دشواریها، خود را مستحق دریافت نعمت آزادی می سازند. »

تداوم خواهان استبداد به دو دسته تقسیم می شوند

 از عوامل ضد مردم سالاری نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است که برخاسته از نظامهای استبدادی می باشند. تداوم خواهان استبداد ( مستبدان خُرد ) از نظر طبقۀ اجتماعی به دو دسته تقسیم می شوند و از دید سیاسی از دهه ها پیش اتحادی مستحکم در ناآگاه نگه داشتن مردم از قانون و حقوق خود تشکیل داده اند.

طبقۀ اول، متحجران و واپسگرایان هستند. کسانی که خواستار تداوم استبداد و گروگان گیری مردم می باشند، به بهانۀ حفظ شریعت، نخست با مشروطه مخالفت شدید کردند تا حدی که به خونریزیهای زیادی انجامید اما وقتی بوی پیروزی مشروطه خواهان به مشام آنها رسید، قید مشروعه را بر مشروطه اعمال کردند که از نظر روشنفکران مانع عمده در استحکام مبنای مشروطه گردید. در دفاع از استبداد دو دلیل برای متحجران می توان ذکر کرد. دلیل اول با نادیده گرفتن مقتضیات زمان به علت عدم درک از کثرت در فرهنگها و اندیشه ها و ناپویا انگاشتن رفتارهای انسانها در مواجهه با زندگی، بر ذهن آنها این وهم واهی را می نشاند که تاریخ تکرار می شود و نتیجه می گیرند حتی با پیشرفت تکنولوژی نیز قوانین گذشتگان بی قید و شرط چراغ راه امروز نیز می تواند باشد و دلیل دوم در دفاع از استبداد، حفظ منافذ مالی سرشاری است که در اتحاد با طبقۀ دوم به دست آورده اند.

 طبقۀ دوم، مالکان بزرگ و تیولداران و متولیان اوقاف هستند که مناصب خود را یا به ارث[2] یا به رشوه و یا به حمایت بزرگان دربار و گاهی اهدای حاکم، به دست می آورند و غالباً تنها هنرشان تسلط بر مال و ناموس زیردستان است. مالکانِ جز نیز به تبعیت از آنها هم راغب اند و هم مجبور.

ایجاد عدالتخانه که نظام دادخواهی رعایا است، منافع این دو طبقه را از بین می برد. اما رعایای آنها به دلیل زور و ارعابِ مالکان و تحمیق شدن از طریق متحجران و بی سوادی در نهضت مشروطه وارد نشدند. به این ترتیب می توان گفت : « عامل مهم در کُند شدن اجرای اهداف مشروطیت محدود بودن نیروی اجرایی مشروطه بود. »

روحانیان در مواجهه با مشروطیت سه دسته بودند

  1. آنهایی که مشروطه را بدون مشروعه می خواستند. می گفتند مشروطه ذاتاً غیر دینی است. مشروطه به حکومت و تجدد ارتباط دارد نه به شرعیات و قید شرعی بستن به مشروطه آن را از محتوا خالی می کند. تعداد باورمندان این دسته میان روحانیان انگشت شمار بود. سید عبدالله مازندرانی و ثقه الاسلام تبریزی از این دسته بودند.
  2. آنهایی که مشروطۀ مشروعه می خواستند که نامدارشان شیخ فضل الله نوری بود. روحانیان این دسته بر این باور بودند که لایحه های مجلس شورای ملی باید زیر نظر شریعت تصویب یا رد شوند.
  3. آنهایی که ذاتِ مشروطه را از بیخ و بن غیر شرعی می دانستند که نامدارشان آیت الله میزاصادق مجتهد تبریزی بود و در زمان ما آیت الله مصباح یزدی که مردم را هیچ کاره می دانست.

      دستۀ سوم که از آنها کمتر سخن به میان آمده نسبت به دستۀ دوم نظر خطرناکتری داشتند. آیت الله میزاصادق مجتهد تبریزی رساله ای در رد مشروطیت دارد وی در بخشی از رسالۀ خود در تفاوت اصل شورا در قرآن با مجلس مشروطه می نویسد : « اگر تعلق شور به سلطنت جائره او را از جور و معصیت خارج و مبدّل به حقانیت نماید، باید [اگر] تعلق شود به زنا و لواط هم آنها را از معصیت خارج و مبدّل به حلّیّت نماید. »

 این قیاس مع الفارق است. مجلس برای پیشرفت کار در امور مملکت و مشارکت آحاد مردم در سرنوشت خود بنا شده و می تواند سلطان غاصب یا جائر را عزل کند. دریغا دیر زمانی است که متحجران از حساسیت مردم ایران به مسائل جنسی، سوءاستفاده کرده و هر که یا هر چه را بخواهند تحقیر کنند به مسائل جنسی ربط می دهند. مسائل جنسی ملعبه ای شده دست مرتجعان برای تحریک متعصبان.

 میرزاصادق مجتهد تبریزی در جای دیگر رساله، مقصود خود را از شورا، انکار ولایت خدا بر خلق می داند و ولایت خلق بر خلق را ناممکن می داند. او می گفت : « غیر از کفر، دینی که بخواهد با اکثریت آرا مشروعیت پیدا کند، دین نیست. »

نگاهی بر تاریخ مشروطیت ایران و علل شکست آن

اساساً این دسته از روحانیان، مجلس را نجس می دانستند. میزاصادق در رساله اش می نویسد : « اکثر اشتباه کاری آقایان علما در اینجا ست، خیال کرده اند اعضای مجلس در صورتی که احکام شرعیه را برای دولت، قانون قرار دهند، مطابق با دین و شریعت خواهد بود. هیهات هیهات! دین و شریعت مقدسۀ الهیه منزه از لوث این نجاست است. »

برای میرزاصادق فرقی نمی کرد که چه کسی منتخب مردم باشد، مسلمان یا کافر. چون اصلِ مجلس و انتخابات را برگرفته از اصول غربی می دانست و معتقد بود قوانین غربی ساخته و پرداختۀ انسانها، مجعول است و نمی تواند جای امر به معروف و نهی از منکر را بگیرد.

او در جای دیگر ادعا می کند : « مجلس در مملکتی خوب است که ملت یک دست باشند، مخلوطی از اقوام و مذاهب مختلف نباشند، فقط صاحب مذهب مخصوصی باشند. »

دستۀ سوم روحانیان ماهیت امر به معروف و نهی از منکر را چیزی جز ارشاد خلق نمی دانند. میرزاصادق می گفت: « اگر مجلس، مجلس امر به معروف و نهی از منکر باشد، وظیفه اش صرفاً ارشاد خلق است. آیا مشروطه خواهان این را می پذیرند؟ و اگر چنین باشد برای مجتهد، اجتهادش و برای مقلّد رسالۀ مرجعش حجت است. »

در یک کلام ، آنها تحدید سلطنت را نه توسط ملت و نمایندگانش در مجلس بلکه توسط خود و شرعیات می خواستند.

 میرزاصادق می گفت : « اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر است، چرا زنها حق انتخاب ندارند؟ چرا زیر بیست سال حق انتخاب ندارد؟ چرا نمایندگان مجلس فقط در وقت معینی کار می کنند؟ مگر امر به معروف و نهی از منکر به جنسیت یا سن و یا وقت ارتباط دارد؟ و اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر نیست، مجلسی هم نیاز نیست. مجلس مشروطه را بر اساس امر به معروف و نهی از منکر دانستن مثل سید گفتن است به خرسی که پارچۀ سیاه به سرش بسته است. »

میرزاصادق و طرفدارانش استقرار مشروطه را استقرار کفر می دانستند. میرزاصادق می گفت : « اگر رفع ظلم به قیمت اساس نهادن کفر باشد آیا باز هم باید راضی به مشروطه بود؟ به خدای لا شریک له قسم اگر روس و انگلیس به مملکت ایران مسلط و مالک شوند، ضرر و صدمۀ آنها به دین و مذهب مسلمین به اندازۀ ضرر و صدمۀ مشروطیت نخواهد بود. چرا که بیگانگان تنها در صدد دزدی هستند ولی مشروطه بنیاد دینداری مملکت را ویران می کند. در حکومت دینی قوۀ قضائیه در ید مجتهدان است و حاکمان شرع مطابق با قوانین الهی حکم صادر می کنند. با اینکه این نوع حکومت یک استبداد است ولی این عدل بوده چون برای رستگاری نوع بشر در عالم دیگر وضع شده و بر خلاف نظر طبیعیان و غربیها این نوع استبداد ظلم نیست. در حکومت دینی مطابق با حکم شرع خونی که ریخته می شود حلال است. اگر ایران را چیزی به چنگال روس و انگلیس بدهد در آخر همین مشروطه بازی و مفاسد او خواهد بود نه استبداد. از آن روزی که این مجلس را افتتاح کردند تا الان کار خوب و امر خیری دیده نشده جز فساد و تخریب امور مملکت و پایمال کردن حقوق مسلمانان که اگر قیاس شود به زمان سابق که این فتنه بر پا نشده بود، مثل این است جهنم به بهشت قیاس شود. اینها می خواهند شریعت را محدود کنند نه دولت را. وقتی تصمیم مردم جای تصمیم خداوند را بگیرد دستگاه شیطانی کفری که مادتاً و صورتاً من عندالناس است مستقر شده. »

میرزاصادق شریعت را در کنار اعتقاد به خدا و نبوت و معاد می خواهد و مردم را مقلد مراجع می خواند نه اینکه شریعتِ دین به صورت قانون درآید و به گفتۀ او در یک فضای کفری و الحادی قرار گیرد. مثلاً حرام کردن مسکرات توسط مجلس را اجرای شریعت نمی داند. به این ترتیب با انقلاب اسلامی در سال 1357 خورشیدی، تغییر نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی فقط یک تغییر نام نبود. در طول تاریخ، ارتجاع همواره یا یکی از بازوهای استبداد بود و یا خود بر مسند حکومت نشسته. دریغا دیر زمانی است که متحجران از حساسیت مردم ایران به مسائل جنسی، سوءاستفاده کرده و هر که یا هر چه را بخواهند تحقیر کنند به مسائل جنسی ربط می دهند. مسائل جنسی ملعبه ای شده دست مرتجعان برای تحریک متعصبان.

 

نخستین کودتا علیه مشروطیت

در 13 اَمرداد 1285 فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه امضا شد. عدالتخانه مستقر و انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای ملی برگزار شد. اما این تمرین آزادیخواهی دیری نپایید. محمدعلی میرزا که هنگام ولیعهدی در تبریز در نهایت آلودگی به ظلم و فساد، به شدت تظاهر به دینداری می کرد، روز عاشورا تکیه بر پا می کرد و شب عاشورا پا برهنه در کوچه ها راه می رفت و بنا به رسم در چهل و یک مسجد شمع روشن می کرد و دائم کتابهای دینی و دعا به چاپ می رساند، با شاه شدن او فضای رعب و وحشت و نا امنی و استبداد دوباره ایجاد شد. در دوم تیر 1287 مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه و زیر نفوذ روسیان توسط لیاخوف روسی به توپ بسته شد و چند تن از مشروطه خواهان کشته شدند و به این ترتیب نخستین کودتا علیه مشروطیت به فرمان عروسک خیمه شب بازی روسیان (محمدعلی شاه) به اجرا درآمد.

اصلاحِ طلبی در حکومت خونریز و فریبکار حماقت است

به علت مخالفت در ولایات به ویژه در تبریز این استبداد در حدود یک سال دوام یافت. نتیجۀ مبارزۀ مجاهدان تبریز با رهبری ستارخان، بیداری در چند شهر دیگر ایران بود و نیز گوشمالی روزنامۀ تایمز لندن که دو سه روز پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی گستاخانه نوشت : « به توپ بستن مجلس نشان داد شرقیان شایستۀ زندگانی آزاد نیستند. »

 مجاهدان تبریز به این نتیجه رسیده بودند که وقتی دشمنانِ ملت، خونریزی و فریبکاری پیشه می کنند ( مجلس را ویران کرده، آزادیخواهان را کشته یا زندانی کرده و بعد دستخط می دهند که شرط مردمی بودن حکومت پا بر جا است ) امید به اصلاح با نمایش مظلومیت مردم و برانگیختن حس ترحم و انسان دوستیِ مستبد و مزدوران متنفع اش حماقتی بیش نیست. آذربایجان و محمدعلی میرزا همدیگر را خوب شناخته بودند. محمدعلی میرزا به واسطۀ دشمنی با تبریز و خوش خدمتی به روسیان علیه آذربایجان توطئه می چید؛ افراد معلوم الحالی را سراغ مجاهدان تبریز می فرستاد. این دشمن ملت گستاخی را در حد وطن فروشی بالا برده بود. عثمانیها را به دشمنی برانگیخت و راه را برای ورود روسیان به آذربایجان هموار کرد. در تبریز کشتار و اعدام بی رحمانه ای راه انداختند. ولی مردم تبریز هویت ایرانی خود را ذره ای نباختند. وقتی پاختیانوف کنسول روس در تبریز با بی شرمی به ستارخان پیشنهاد داد : « پرچم روسیه را به شما می دهیم، سر درِ خانه تان بزنید و زیر بیرق امپراتوری روسیه جان و مال شما در امان خواهد بود. »

ستارخان با خشمی که به صدایش آهنگ دیگری داد گفت : « چنین تهمتی به من نمی چسبد. من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران باشند. آن وقت به من می گویید زیر بیرق بیگانه بروم؟!! پرچم روس و انگلیس ارزانی خودشان. »

نگاهی بر تاریخ مشروطیت ایران و علل شکست آن

اعتقاد به اینکه هر کس را می توان خرید، اعتقادی است که در ذهن یک دیکتاتور شکل می گیرد و به غلط هیچ استثنایی را برنمی تابد. هنگامی که در تبریز بر سر خانه های مردم بیرق سفید می زدند و آنها را در پناه روسیه می خواندند، اگر ستارخان و یارانش به کوچه ها نمی آمدند و بیرقهای سفید را یکی یکی برنمی داشتند جنبش مشروطه خفه می شد. چرا که فقط در محلۀ امیرخیز تبریز جنبش باقی مانده بود و این مقدمه ای برای بلعیدن آذربایجان توسط روسها بود. ولی روسیان یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند.

در جنگ یازده ماهۀ تبریز علیه استبداد صغیر و وطن فروشی محمدعلی شاه وقتی شهر در محاصره بود، فدائیان ایران در تبریز یونجه می خوردند متحجران مذهبی و مالکان، دو طبقۀ دشمن آزادی، قداره کشان را استخدام کرده و گروه فشاری بر مجاهدان آزادی ترتیب داده بودند. اما فدائیان آزادی به فرماندهی ستارخان، جانانه در مقابل چهار قشون تا دندان مسلح و گروه فشار آنها و دشمنی روسیان مبارزه کردند و پیروز شدند. استبداد را زمین گیر کردند. ندای مشروطه خواهی و این همه مجاهدت و ایثار در راه آزادی ایران فقط در محلۀ امیرخیز تبریز گوش مستبدان و متحجران را کر می کرد. کینۀ گروه فشار که پس از پیروزی آزادیخواهان رنگ عوض کرده بودند از مجاهدان آزادی در تبریز به ویژه از ستارخان به حدی بود که او را در تهران با گلوله زدند و سپس با رخنه در حکومت، نهال آزادیخواهی ملت را محصور کردند و باز کلاه مردم پس معرکه ماند. شعر استاد شفیعی کدکنی یادآور ستارخان و مبارزان آزادی در همۀ ادوار است.  از عوامل ضد مردم سالاری نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است که برخاسته از نظامهای استبدادی می باشند.

هزار مرتبه گفتند و باز نشنیدی / کنون سزای ستیهندگیت را دیدی

گرسنه میر و به زنجیر/   کز چه روی ای شیر/ به جشن شادی بوزینگان نرقصیدی

پیام ستارخان

 نهضت مشروطه خواهی، نهضت آزادی ایران است. ولی تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان را واداشت به بهانۀ پاسداری از دین به روی هموطن آزادی خواه اسلحه کشیده و خونش را بریزند. بی آنکه بدانند، همۀ مردم از اقوام و فرقه های مذهبی و حزبی، استثمار شده اند. نیز تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان دیگر ( پان های ماکتی ) را هم واداشت با اوهام کور و صد البته كژي و كاستي در برنامه ريزيهاي ما « تندیس گرگی با گونه گونه دروغش و آن فانوس بی فروغش »[3] بر بوستان تمدن ایران  ترکتازی کند. دریغا که حکومت ایدئولوگ با کارت پان های ماکتی بازی می کند و جنبشهای آزادیخواه را تحت الشعاع قرار داده و سرکوبشان را موجه جلوه می دهد. مسألۀ ایران، مشروطه خواهی است و حفظ تمامیت ارضی ایران نیز از عمده مسائل مشروطیت است. نهضت مشروطه خواهی نهضت آزادی ایران و احراز حقوق شهروندی آحاد ملت می باشد و در چارچوب قانون اساسی مشروطه، اقوام نیز به مطالبات خود می رسند. ستارخان به درستی می گفت : « دشمنان ما تنها وقتی بر ما پیروز می شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم. »

کُشچوشکو فرمانده سپاهیان لهستان در جنگ با روسیان در سدۀ هژدهم و مدافع حکومت مشروطه و استقلال میهن خویش می گوید : « خداوند آزادی را فقط به مردمانی می بخشد که با پافشاری و جانبازی در راه رسیدن به آن با تمام دشواریها، خود را مستحق دریافت نعمت آزادی می سازند. »

تشکیل کمیسیون عالی توسط آزادیخواهان و خلع محمدعلی شاه از سلطنت

سیزده ماه بعد از به توپ بستن مجلس شورای ملی در 25 تیر 1288 اردوی گیلان به ریاست سپهسالار تنکابنی و اردوی مجاهدان بختیاری به فرماندهی سردار اسعد بختیاری وارد تهران شدند. استبداد به زانو درآمد و محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناه برد. بی درنگ عده ای از نمایندگان و رؤسای اصناف و دیگر آزادیخواهان در ساختمان بهارستان گرد آمدند و به عنوان کمسیون عالی، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرده و به حکومت نظامی پایان دادند. روزنامه های آزاد نشر یافتند. تبعیدیان بازگشتند و مخالفان مشروطیت توقیف و عده ای که دستشان به خون مردم آلوده بود مجازات شدند و در 9 اَمرداد 1288 ، نماد مشروعیت ( شیخ فضل الله نوری ) در میدان بهارستان مقابل مجلس ملی توسط مشروطه خواهان به دار آویخته شد. اما 69 سال بعد در بهمن 1357 ، نوادگان آنها حوزۀ فقه قم را به عنوان نماد مشروعیت به رهبری آیت الله خمینی به قدرت رساندند. سوال اساسی اینست که در طی 69 سال چه اتفاقهایی در کشور افتاد که ما را به سمت انقلاب 57 سوق داد؟

 

[1]  - در این دوره روسیان در استانهای شمالی ایران بر ستم و بیدادگری خود افزودند، جراید آزادیخواه را بستند و نویسندگان آنها را به تهران و ولایات مرکزی و جنوبی تبعید کردند.

[2]  - در اقتصاد غیر آزاد، کلام سعدی کاملاً صادق است.

       آنکه افزون گشت سیم و زرش       زر نباریده از هوا به سرش

       پس کجا جمع کرده این زر و سیم       یا خودش دزد بوده یا پدرش

[3]  - اصطلاحاتی از شعر « آوارۀ یمگان » از محمدرضا شفیعی کدکنی

ادامه دارد


نگاهی بر تاریخ مشروطیت ایران و علل شکست آن

منتشرشده در پژوهش

مشکلات ابقای بازنشستگان در آموزش و پرورش

استخدام معلم
به دلیل مدیریت چهل ساله ضعیف در وزارت آموزش و پرورش بار دیگر یکی از زخم های کهنه، دهان خود را باز کرده است و باعث رنجش و درد بر پیکر این سیستم آموزش مشکل دار شده است.

استخدام نیروی انسانی در وزارت آموزش و پرورش از همان ابتدا مانند ارگان های دیگر و دانشگاه بعد از انقلاب 57 دچار تغییرات متعددی گردید. از میان این تغییرات در وزارت آموزش و پرورش ایران می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. استخدام برخی از معلم ها با مدرک پایین و بدون آموزش مناسب نیروی انسانی به خصوص در دو دهه اولیه انقلاب، به بهانه های مختلف
2. استخدام با امتیازات مختلف مانند امتیاز خانواده شهید، جانبازی و خانواده جانباز، رزمندگی، کمیته و ... که منجر می شد افراد با نداشتن شاخص های اولیه مناسب وارد این سیستم گردند و همچنین باعث شود افراد شایسته تر از گردونه استخدام خارج شوند.
3. نداشتن برنامه مناسب و آینده نگرانه برای استخدام نیروی انسانی که همینک نیز نتایج این نوع بی برنامگی را ملاحظه می کنیم؛ یعنی به جای استخدام مداوم و برنامه ریزی شده، این وزارت در یک زمان خاصی با کمبود نیرو مواجهه می شود.
4. نداشتن برنامه جامع برای تامین معیشت مناسب معلم ها و افزایش سطح احترام آنها در اجتماع

با کمی دقت می توان موارد دیگری نیز بر موارد بالا افزود؛ اما لازم است که پیرامون این موضوع، این نکته گفته شود که هر گونه سهل انگاری در استخدام نیروی انسانی در وزارت آموزش و پرورش یک کشور بسیار سهمگین و غیرقابل بخشش است چرا که معلم مانند کارمند یا کارگر و یا استاد دانشگاه نیست که فعالیتش محدود به مکان یا قسمت خاصی باشد و گستره تاثیرگذاری محدودی بر اجتماع داشته باشد.

معلم را می توان گفت در جامعه مدرن کنونی، مهمترین شغل و وظیفه را داراست و هر گونه سهل انگاری و بی توجهی به این موضوع یک جامعه و حتی محیط پیرامون را تحت تاثیر خود قرار داده و با مشکلات بسیاری و حتی سقوط اجتماعی مواجهه می کند و به همین دلیل است که در جوامع توسعه یافته با مبحث معلم بسیار جدی و سخت گیرانه برخورد می شود و جامعه و مردم و حکومتی که سیستم آموزش و استخدام نیروی انسانی برای آموزش را جدی نگرفته و برای آن هزینه نکنند نمی توانند توقع رشد و توسعه داشته باشد.

مشکلات ابقای بازنشستگان در آموزش و پرورش

مشکلات بازنشستگان در وضع کنونی
اما مبحث اصلی ما، بحث بازنشستگی بود، موارد و نکاتی که در سطور بالا گفته شد برای همین موضوع اصلی این مقاله می باشد یعنی بحث مشکلات پیش آمده مرتبط با بازنشستگی معلم ها در برهه کنونی. تمام مواردی که گفته شد به شکلی در مشکلات پیش آمده دخالت دارند. از مشکلات پیش آمده برای بازنشستگی در این وزارت می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. کمبود شدید معلم در یک برهه زمانی خاص
2. فشار مالی شدید بر دولت جهت پرداخت پاداش بازنشستگی
3. استخدام شتاب زده و فله ای و سهل انگاری و آسان گیری در استخدام نیروی انسانی
4. ماندگاری بیشتر از زمان تعیین شده بازنشستگان به دلیل نیاز وزارت
5. کاهش پاداش بازنشستگی به دلیل تعداد زیاد بازنشستگان
6. کاهش برخورد محترمانه و در خور شان یک معلم در حال بازنشستگی
7. به دست گرفتن اکثر مدیریت های مدارس و سازمان ها توسط بازنشستگان جهت افزایش حقوق بازنشستگی
8. کم توجهی به نیروی جوان جهت تامین رضایت خیل عظیم معلم های در حال بازنشستگی
و موارد دیگر که می توان به آن ها افزود اما برخی از موارد بالا مشهود و طبیعی می باشند در حالی که برخی دیگر خیلی مورد توجه و دقت نیست و در عین حال بسیار مضر و مخرب برای سیستم آموزش این کشور می باشد.

دلیل ماندگاری بیشتر از زمان تعیین شده توسط معلمان بازنشسته
اگر شرایط موافق طبع باشد طبیعتا اکثر معلم ها به محض رسیدن به پایان خدمت خود، سریع بازنشسته می شوند که این موضوع همینک به دلیل مشکلات پیش روی بازنشستگان و همچنین تورم افسارگسیخته ، توسط بازنشستگان رعایت نمی گردد و به این شکل اکثر بازنشستگان رغبتی با بازنشستگی در موعد خود ندارند که بیشترین دلیل آن بحث تورم و مشکلات اقتصادی می باشد.

معلم وقتی می بیند که چون ثباتی در تعلق پاداش پایان خدمت وجود ندارد؛ بهتر است تا می تواند در این سیستم بماند تا وضع اقتصادی ثبات پیدا کند چرا که اگر در زمان تورم و نبود ثبات اقتصادی بازنشست گردد؛ مشخص نیست چه زمانی پاداش خود را خواهد گرفت و همچنین تا زمانی که پاداش خود را بگیرد ممکن است ارزش پولی آن کاهش چشمگیری داشته باشد.

دلیل دیگر که آن هم یک مبحث مالی است می توان گفت اکثر معلم ها با توجه به تورم و افزایش های حقوقی در این شرایط ترجیح می دهند تا می توانند در این سیستم بمانند تا با حقوق بالاتری بازنشست گردند.

همچنین کسانی که همچنان بعد از زمان مقرر بازنشستگی در این سیستم می مانند می توانند چند سالی نسبت به زمان بازنشستگی، حقوق مناسبت تری دریافت کنند.

و برخی نیز احتمالا ماندن در این سیستم را به بیکاری بعد از بازنشستگی ترجیح می دهند به خصوص که به شکلی مرسوم شده است که معلم های در حال بازنشستگی به طور خودکار، مدیر مدرسه، معاون و سمت های دیگری نیز بر عهده می گیرند که هم افزایش حقوق بازنشستگی بیشتری داشته باشند و همچنین کار در خور و احترامی نیز به دست گیرند.

و افرادی نیز ممکن است بر اثر تبلیغات و تلقینات سیستم و وزارت آموزش و پرورش، جهت کمک به دولت در این ارگان بمانند ؛ پس دلایل مختلف و متفاوتی در این موضوع دخالت دارند.

مشکل این وضعیت ماندگاری بیشتر از زمان تعیین شده چیست ؟
می توان گفت معلمانی که بیش از اندازه سنوات خدمت در این سیستم در این برهه زمانی می مانند، دچار یک سری اشتباهات فکری شده اند ( به طور مثال ماندن بیش از اندازه سنوات خدمت کمک چندانی در دریافت پاداش آخر خدمت و افزایش حقوق ندارد اما این قشر از معلم ها فکر می کنند هر چه بیشتر بمانند به نفعشان است ) و عده بسیاری هم به دلیل طبع منفعت جویی شخصی همچنان بر این وضع مورد خوشایند دولت ایستاده اند و همکاری می کنند به هر صورت در این قسمت می خواهیم مشکلات این وضع ماندگاری را بررسی کنیم.

مشکلات ابقای بازنشستگان در آموزش و پرورش

از مشکلات این ماندگاری بیش از اندازه سنوات خدمت می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. بیکار ماندن جوان های تحصیل کرده این کشور
2. گسترش فقر و مشکلات اجتماعی و ناامیدی به دلیل بیکاری دیگر اقشار اجتماع و جوان ها بر اثر ماندگاری بازنشستگان
برخی شاید بگویند این تعداد جوان بیکار تحصیل کرده وجود ندارند اما این بهانه و دلیلی ضعیف می باشد و کافی است به آمار و ارقام بیکاری جوانان تحصیل کرده بپردازیم که اگر همینک وزارت بخواهد هر سال 400 هزار نیرو بگیرد به همین میزان جوان تحصیل کرده آماده به کار داریم. (یکی از ویژگی‌ها و خصیصه ‌های بازار کار در ایران، حجم بالای بیکاران دانشگاهی است.

براساس آمارهای مرکز آمار ایران، در زمستان 99 از 2 میلیون و 478 هزار بیکار کشور، حدود 961 هزار نفر از آنان یا معادل 39 درصد از کل بیکاران کشور، دارای مدرک تحصیلات عالی بوده‌اند، خبرگزاری دانشجو، کد خبر : کد خبر: ۹۲۹۱۰۶ ، اردیبهشت 1400 ) و همچنین برخی شاید دلیل بیاورند که تحصیل کرده دانشگاهی چه ربط به معلم شدن دارد ؛ دانشگاه فرهنگیان پس برای چه می باشد ؟

این درحالی است که استخدام رایج و حرفه ای در اکثر کشورهای توسعه یافته از میان فارغ التحصیلان دانشگاهی صورت می گیرد و همچنین بسیاری از رشته های دانشگاهی، بازار کاری جز معلمی ندارند؛ البته واقع بینانه نگاه کنیم این خیل عظیم تحصیل کردگان دانشگاهی نیز غیرطبیعی است و این مشکل نیز بر می گردد به سیستم آموزش کشور و بی برنامگی و صنعتی کردن آموزش در ایران. با این همه جوانان تحصیل کرده چه گناهی کرده اند که بعد از سال ها تحصیل و هزینه کردن و قرار دادن عمر خود در این راه همینک نمی توانند در جامعه خود جایگاه شغلی مناسب به دست آورند و یک زندگی متوسط داشته باشند.
3. کمک به ماندگاری مشکلات استخدامی در وزارت آموزش و پرورش
به عبارتی معلمی که در این سیستم بیش از حد می ماند باعث می گردد که دولت و این سیستم آموزش در پی رفع این مشکل برای سال های بعد نگردد و همچنان این مشکل استخدام در اوج و فرود یا افراط و تفریط باقی بماند.
4. معلم های در حال بازنشستگی در یک رسم نانوشته تقریبا همه مدیریت ها و سمت ها را برای خود می گذارند یا خود را دراولویت می بینند تا با شرایط و حقوق مناسبت تری بازنشست گردند که این موضوع یک معضل بسیار عجیب و بزرگی هست، به عبارتی این موضوع باعث می شود شایسته گرایی در این بخش به طور کامل حذف گردد و بیشتر از نیمی از معلم ها از گردونه شانس مدیریت مدارس و شاید ادارات محروم گردند و به این شکل ممکن است باعث کاهش کیفیت مدیریت و در نتیجه کاهش کیفیت آموزش و پرورش دانش آموزان این کشور گردد.
5. کاهش فشار مالی بر دولت و وزارت آموزش و پرورش با ایجاد شرایط عدم استخدام نیروی جدید
وقتی وزارت از نیروی معلم بازنشسته استفاده می کند؛ در اصل حدود یک چهارم دستمزد یک معلم را پرداخت می کند و این موضوع بسیار برای دولت شیرین می باشد و تا جایی که امکان دارد از این وضع بهره خواهد برد.
6. کاهش اعتراضات به شان و دستمزد پایین معلم ها
وزارت با به کارگیری نیروی بازنشسته و ماندگاری آنها، سطح توقعات معلم ها و اتحاد آن ها را کاهش می دهد تا با خیالی آسوده تر دستمزد کمتری پرداخت کند و همچنین هر گونه شکایت مرتبط را سرکوب نمایدکه نمونه های این مورد را در سال های اخیر زیاد دیده ایم. به طور مثال در بحث رتبه بندی و افزایش حقوق ها همان طور که مشاهده کردیم اکثریت به مقدار کم افزایش حقوق هم راضی هستند در حالی که جوان تر ها می دانند که سال ها در این سیستم خواهند بود پس تلاشی چند برابر برای کسب حقوق واقعی خودشان انجام می دهند.
7. فرصت دادن و باز گذاشتن دست وزارت و دولت برای ورود افراد مختلف و نامربوط به داخل سیستم آموزش مانند وارد کردن حوزوی ها یا طرح امین ها و ... بدون آزمون یا سخت گیری خاصی.
امیدوارم این بحث و بررسی و منطق و دلایل مورد توجه معلم های در شرف بازنشستگی قرار گیرد و توجه کرده و همکاری نمایند.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مشکلات ابقای بازنشستگان در آموزش و پرورش

منتشرشده در بازنشستگان

چرا جامعه مدنی در ایران شکل نمی گیرد و چرا همدیگر را قبول نداریم

دلیل یک. به نظر می­ رسد افراد از طریق تجربه، یاد می­ گیرند که برای بسیاری از کارهای مثبتی که انجام می­ دهند، جواب مناسبی دریافت نمی­ کنند، آنها در نوجوانی و جوانی به تدریج می­ آموزند که کارهای زیر، خیلی فایده و عاقبتی ندارند:

    خوبی کردن، رعایت کردن، ملاحظه کردن، منصف بودن، جبران کردن، احترام گذاشتن، جا باز کردن برای دیگران، توانایی دیگران را تقدیر کردن، سهم برای دیگران قایل شدن، انجام وظیفه نسبت به دیگران، نوبت را رعایت کردن، حریم شخصی افراد را ملاحظه کردن، با ادب بودن، وقت گذاشتن، سرموقع رسیدن، گره­ ای را از دیگران باز کردن، پول قرض دادن، حمایت کردن، بد نگفتن، بدی شخصی را نخواستن، کمک کردن و صدها کار مثبت دیگر.

    وقتی افراد از همسایه، دوست، همکار، محیط کار و دستگاه های اجرایی در برابر کارهای مثبتی که انجام می ­دهند، جواب شایسته نمی­ گیرند راه خود را می­ روند. و سپس به تدریج از خود می­ پرسند: چرا باید رعایت کنم و وقت بگذارم وقتی از طرف مقابل برخوردِ مثبتی نمی ­بینم. نتیجه آنکه، جامعه مدنی شکل نمی­ گیرد و افراد به گروه های بسیار کوچک رو می­ آورند؛ آنچه جامعه ­شناسان بدان، ذره ذره شدن جامعه می­­ گویند (Atomization).

جبران کردن (Reciprocation) و انتظار جبران داشتن، جزیی از طبع بشر است. وقتی به شخصی که اتومبیل خود را نه دوبله بلکه در ردیف سوم در خیابان پارک کرده می ­گویید: لطفاً قدری جلوتر پارک کنید تا مزاحم رفت و آمد مردم نشوید و پاسخ می ­شنوید: من هر جا دوست داشتم پارک می­ کنم، خودبه خود و اتوماتیک می ­آموزید، رعایت کردن معنا ندارد. افراد تجربه می ­کنند که به طور واقعی و جدی، دیگران را قبول نکنند و حداقل این است که بی­ تفاوت شوند .

چرا جامعه مدنی در ایران شکل نمی گیرد و چرا همدیگر را قبول نداریم

     دلیل دو. ساختارهای بسیار قدیمی، دو خصلت نسبتاً پایداری را در افراد شکل داده ­اند: حذف و انحصار. چون افراد رعایت یکدیگر را نمی­ کنند و مرتب حریم ­ها را می­ شکنند، دو خصلتِ، حذف دیگران و ایجاد انحصار جایگزین رفتار معقول و تعامل معقول می­ شوند. افراد نسبت به همه شهروندان، احساس وظیفه نمی­ کنند بلکه در گروه های بسیار کوچک، هوای همدیگر را دارند.

وقتی شخصی خارج از یک گروه است و مورد وثوق و اعتماد نیست، حذف می­ شود. افراد در درون و ناخودآگاه به خود می ­گویند: شخصی را قبول کنم که برای "من" فایده ­ای داشته باشد. حذف و انحصار باعث می ­شود تا "ما" شکل نگیرد و ارتباطات اجتماعی خلاصه شود در: من و دوستان من.

 در فرهنگ شرق آسیا، مفاهیمی مانند: ما، جمع، عامه، عموم و مردم بسیار مقدس هستند و به همین دلیل  LG، Samsung، Toyota و Panasonic شکل می­ گیرند. زیمنس و بنز براساس تفکرات لیبرالی شکل گرفته­ اند اما پاناسونیک و سامسونگ براساس تفکرات کنفوسیوسی به وجود آمده­ اند. هم آلمانی ­ها و هم ژاپنی­ ها، در رعایت کردن حدود و حقوق یکدیگر، تجربه مثبت کسب می­ کنند و می­ آموزند که همدیگر را قبول کنند و اعتماد کنند. آنقدر افراد رعایت هم را می­ کنند که حذف و انحصار بی ­معنا می­ شوند. 

وقتی فرد اولویت داشته باشد، قهرمان شدن و خودنمایی نیز رشد می­ کنند. خودخواهی و Ego همه جا سایه می­ افکنند. وقتی درک دیگران، فهم دیگران و رعایت دیگران اهمیت نداشته باشند، خود بزرگ ­بینی و خود بزرگ ­پنداری ناخواسته پرورش پیدا می­ کنند.

چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمی­ کند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر روی آجرهای گذشته بگذارند. چرا رنسانس علمی در اروپا صورت گرفت ؛ چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد. او را نقد کرد ولی حذف نکرد. نظر قبلی را گرفت و آن را بهتر کرد. چرا گفته می­ شود چهار مرحله از انقلاب صنعتی داشته ­ایم چون به عنوان مثال، نسل دومی ­ها بر کارهای نسل اولی­ های کامپیوتر، بنا کردند، آنها را   حذف نکردند، یکدیگر را نابود نکردند، تخریب نکردند بلکه آن را بهبود بخشیدند تا صنعت کامپیوتر که زمانی در IBM  خلاصه شده بود امروز به نرم­ افزار  Blockchain تبدیل شود. در کشورهایی که "جمع" شکل نگرفته، تجربیات منقطع هستند، مرتب اشتباهات گذشتگان تکرار می ­شوند، هر فردی به دنبال دُکّان خودش است، ارتباط و اتصال و تداوم نیست. محمدرضا شاه از پدرش نیاموخت که مدیریت یک کشور نمی ­تواند یک نفره باشد. جمعی فکر و عمل نکرد. آن قدر حذف کرد و انحصار ایجاد کرد که در نهایت نتوانست انبوهی از مسایل غفلت شده را حل کند .

  در کشوری که راحت دکتری می­ دهند، به تدریج تخصص از بین می­ رود.   دلیل سه. افراد اگر یکدیگر را قبول کنند، مجبور می ­شوند در کار و پیشبرد کار Share کنند و شریک پیدا کنند. Share کردن یعنی جمعی فکر کردن. جمعی کاری را انجام دادن. جمعی مشکلی را حل کردن. این از ابهت و شوکت افراد می­ کاهد. نمی­ توانند قهرمان شوند و خودنمایی و خودبزرگ پنداری را به نمایش بگذارند (Self-obsession). در چنین شرایطی، فرد خیلی مهم ­تر از جمع است و خیلی جلوتر از جمع حرکت می­ کند. کار، حل موضوع، سازمان، جامعه و کشور خیلی اهمیت ندارند؛ فرد و عظمت فرد مهم است. این فرهنگ به  مریدپروری منجر می ­شود.  Shareکردن یعنی نفی فرد و اهمیت جمع. علاوه بر این، افرادی که اهل Share کردن هستند دو ویژگی را در خود به صورت غیرمستقیم ایجاد می­ کنند: اول، اخلاقی ­تر می­ شوند و خودخواهی­ های آنها کاهش پیدا می­ کند و دوم، بیشتر یاد می­ گیرند چون با صدای بلند اعلام می­ کنند: من خیلی مسایل را نمی­ دانم. به من بیاموزید. ممکن است فقط کسری از مسایل را بفهمم. شاید بدانم. شاید هم ندانم. این گونه افراد به طور واقعی متواضع می­ شوند و اَداهای مصنوعی تواضع را نمی ­توانند از خود نشان دهند. Share کردن و خصلت Share کردن در جوامعی یافت می­ شود که جمع مقدم بر فرد باشد و حقوق اکثریت، مقدم بر خودخواهی­ های فردی باشد؛

چرا جامعه مدنی در ایران شکل نمی گیرد و چرا همدیگر را قبول نداریم

     دلیل چهار. در جاهایی افراد یکدیگر را قبول ندارند که تفاوت میان نظر (Opinion) و تخصص (Expertise) را نمی ­دانند. همه انسان ها حق دارند نظر بدهند و از مطالعات و تجربیات و مشاهدات خود استفاده کنند. ولی تصمیم­ سازی و تصمیم­ گیری صرفاً در دایره افراد متخصص انجام می­ پذیرد. در جاهایی که تخصص مبناست، افراد، متخصصین را می ­پذیرند و قبول می­ کنند.

تخصص از سه طریق قابل شناسایی است:

1) تحصیلات کیفی (و نه ضرورتاً مدرک)، 2) تجربه و 3) تولید متون.

داشتن مدرک با متخصص شدن متفاوت است. دانشگاه و محل تحصیل، سطح دانش اساتیدی که یک فرد تحصیل کرده در معرض آنها قرار گرفته تعیین کننده هستند. هر فردی که مدرک دکتری داشت دلیل بر تخصص او نیست. در کشورهای غربی، دانشگاه هایی هستند که اگر فردی چندبار به آنها سر بزند، حضور فیزیکی داشته باشد و احیاناً گپی با چند استاد تدارک ببیند، در مدتی کوتاه، دکتری هم می­ تواند بگیرد. از افراد باید پرسید: شما کدام دانشگاه درس خوانده ­اید؟ اساتید شما چه کسانی بوده ­اند؟ کدام متون را خلق کرده ­اید؟ تولید انبوه مدرک ­داران باعث می­ شود که آنها، دیگران را قبول نداشته باشند چون خود، مجوز اظهارنظر پیدا کرده ­اند. وقتی مدرک ­داران ده ها برابر تحصیل کرده­ ها می­ شوند و هرم تخصص و دانش و کیفیت تحصیل اصالت خود را از دست می­ دهند، شرایط به گونه­ ای شکل می­ گیرد که همه خود را حداقل در داشتن دکتری مساوی می ­دانند. چرا رنسانس علمی در اروپا صورت گرفت ؛ چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد. او را نقد کرد ولی حذف نکرد.

در کشوری که راحت دکتری می­ دهند، به تدریج تخصص از بین می­ رود. وقتی دانشگاه های گلابی (ضعیف و کم کیفیت) گسترش پیدا می­ کنند، معنای تخصص از میان می­ رود و غرور کاذب فردی رشد می­ کند. جامعه ­ای که تفاوت میان مدرک ­دارها و تحصیل­ کرده ­ها را بداند، به معنای تخصص هم پی می­ برد. وقتی فردی در لابه لای ده ­ها کار و سمت اجرایی از دانشگاهی که رتبه جهانی 9000 دارد دکتری می ­گیرد طبعاً ادعا پیدا می­ کند و دیگران را هم قبول ندارد در حالی که نه درست کلاس رفته، نه درست متون خوانده، نه درست دانشجو بوده و نه درست تحقیق انجام داده­ ولی مدرک دکتری به او مجوزی می ­دهد که "لیست کردن مشکلات جامعه" را به عنوان علم و تخصص به دیگران تحویل دهد. درست درس خواندن در متخصص شدن بسیار کلیدی است.

* آیا این چهار دلیل، تقدم و تأخر دارند؟ اصلاح امور از کجا شروع می ­شود؟

دو راه­ حل و راهبرد قابل طرح است: یکی تخصصی شدن تصمیم­ سازی­ ها و  تصمیم­ گیری­ ها و خروج از مرید پروری، فرهنگ حذف و حلقه ­های انحصار و دوم، تشخیص، اجرا و پرورش فرهنگ مدنی. آموزش گسترده مدنیت برای رعایت حقوق یکدیگر، حساس بودن به قول، وفای به عهد و جا باز کردن برای یکدیگر. تحقق این امور، سهل نیستند. صرفاً با سخنرانی هم به وجود نمی ­آیند.

دهه ­ها طول کشید تا اروپایی­ ها به سرمایه اجتماعیِ همکاری و اعتماد متقابل دست یابند. آسیایی­ ها این سرمایه اجتماعی را در مکتب کنفوسیوس یافتند. اصل در این چهار دلیل، دست یابی به جمع است. سرمایه، فن آوری، صنعت، رشد اقتصادی، مزیت نسبی و تولید ثروت عموماً در قالب سرمایه اجتماعی جمع قابل تحقق هستند. آلمان، ژاپن و اخیراً کره جنوبی نمونه­ های بارز این واقعیت هستند.

هیچ کشوری نمی­ تواند بدون تئوری پیشرفت کند. مبنای این تئوری، ایجاد سرمایه­ های اجتماعی- فرهنگی هستند: تعامل، اعتماد، همکاری، برای یکدیگر جا باز کردن و رعایت حدود یکدیگر. سپس با این زیربنا می­ توان به شاخص ­های رشد و توسعه اقتصادی و سپس آزادی دست یافت. مسئولیت این تشخیص و تغییر نزد نخبگان سیاسی است.

چرا جامعه مدنی در ایران شکل نمی گیرد و چرا همدیگر را قبول نداریم

سایت دکتر محمود سریع القلم


چرا جامعه مدنی در ایران شکل نمی گیرد و چرا همدیگر را قبول نداریم

منتشرشده در دیدگاه

مرثیه ای برای محیط زیست ایران

بدون شک ما در شرایط دشوار و حساسی از تاریخ این کهن بوم و بر زندگی می‌کنیم و البته در اثر ندانم‌کاری و سهل‌انگاری‌های خود چالش‌های فراوانی برای نسل خود به ارمغان آورده و کوله‌باری از سوغاتی‌های ناجور و اسقاطی برای آیندگان مهیا کرده‌ایم.

خدا از قصورات ما نگذرد، چرا که با مدیریت معیوب و توهمات بی حد و حصر خود محیط زیست (آب، هوا و خاک) را به اسارت گرفته و زمین سوخته تحویل نسل آتی خواهیم داد.

خوزستانی که ثلث آب‌های روان و رودخانه‌های دائمی را دارا بود، امروز با عطش و تنش آبی و محاصره ریزگردها و هزار و یک درد دیگر دست به گریبان است.
دریاچه ارومیه، هورالعظیم، بختگان و صدها تالاب و رود و رودخانه را به مسلخ برده‌ایم.

با خود بزرگ بینی، حق و حقوق اقوام و مذاهب متکثر ایرانی را نادیده گرفته و در یک کلام ، اعتماد عمومی را زخمی و احترام همگانی را خدشه دار کرده‌ایم.

خلاصه به هر سو و هر حوزه‌ای بنگریم سینه مالامال درد بوده و چالش‌ها و ابرچالش‌های متعددی در نظرگاهمان هویداست.

انتظار طبیعی و منطقی آنست که اگر به هر دلیل نتوانسته ایم جهانی که تحویل گرفته ایم به احسن مبدل کنیم حداقل در همان شرایط ایستای قبلی تحویل نماییم.

مرثیه ای برای محیط زیست ایران

بحران محیط زیست و تنش‌های آبی،
پخمه پروری و فرار مغزها،
فروپاشی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی،
حاشیه‌نشینی و اختلاف شدید طبقاتی،
بحران اعتماد و شکاف بین نسلها،
حضور حداکثری دولت در شئون زندگی مردم،
جوانان و زنان تحصیل‌کرده و افسرده و ناامید،
بحران اشتغال و لشکر بیکاران،
نقدینگی و رکود توأمان فعلی،
نظام آموزشی طبقاتی و ناکارآمدی سیستماتیک،
ارادت‌محوری به جای شایسته‌سالاری،
صعوبت کسب و کار،
درهم تنیدگی، موازی‌کاری و تداخل امور،
آستانه تحمل نازل و فقدان رواداری و خود انتقادی،
تبعیض و احساس تبعیض‌های روا و ناروا،
طبقه متوسط رو به اضمحلال،
ورشکستگی صنایع و بانک‌ها و تأمین اجتماعی
آسیب های فزاینده اجتماعی
تقابل با جهان و انزوای بین المللی و....
منظومه ای از ابر چالش‌های پیش روی ماست.

به هر حال ما در این مرز و بوم صاحب خانه‌ایم، لذا باید تدبیری مالکانه و طرحی نو و البته در شأن ایران و ایرانی برای ملک و ملت دراندازیم و با قبول قصورات متناسب با مسئولیت، بیش از این شرمسار تاریخ، جغرافیا و شرمنده آیندگان نباشیم.

در پایان بخشی از وصیت‌نامه «برتولت برشت» به آیندگان را به نظاره می‌نشینیم.

این شاهکار در سال ۱۹۳۹ زمانی‌که برشت در دانمارک و در شرایط سخت تبعید به‌سر می‌برد، سروده شده و از این شعر به‌عنوان وصیت‌نامه او نام برده‌اند:

آهای آیندگان!
شما که از دل طوفانی بیرون می‌جهید که ما را بلعیده است.

وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید،
یادتان باشد از زمانه‌ی سخت ما هم
چیزی بگویید.

به یاد آورید که
ما بیش از کفش‌هایمان
کشور عوض کردیم
و ناامیدانه میدان‌های جنگ را پشت‌سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود
و اعتراضی نبود.

این را خوب می‌دانیم.
حتی نفرت از حقارت نیز،
آدم را سنگدل می‌کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌کند.

آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم،
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما
وقتی به روزی رسیدید که
انسان یاور انسان بود،
درباره ما با رأفت داوری کنید.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مرثیه ای برای محیط زیست ایران

منتشرشده در محیط زیست
شنبه, 09 مرداد 1400 08:05

لازمه تحول ، واقع بینی است

الزامات اصلی تحول در آموزش و پرورش چه هستند

آرمان و  واقعیت دوگانه ای هستند که در اندیشه سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی  و اقتصادی بشر جایگاه مهم و تعیین کننده ای داشته اند و دارند. آرمان گرایان بزرگی در طول تاریخ بشر، مدینه فاضله های متفاوتی را به تصویر کشیدند و برای رسیدن به آن کوشیدند.  شمار زیادی از فیلسوفان ، اندیشمندان و حاکمان جوامع نیز واقع گرایانی بودند که واقعیت را محور تفکر و  فعالیت خود  می دانستند و می دانند .

این دوگانه آرمان و واقعیت همواره در کنار یکدیگر بوده اند و خواهند بود . آرمان داشتن و تلاش برای  نیل به آن بیهوده نیست و انسانیت بدون آرمان فردایی برای تلاش خود نخواهد دید .  ولی وقتی آرمان ها به مورد نقد و بررسی قرار نگیرند و نسبت آن ها با واقعیت ها مشخص نباشد بیشتر از  اینکه آرمان باشند خیال هایی  هستند که از ذهنیت های آرمان زده برخاسته اند .

 تحول در آموزش و پرورش به عنوان یک آرمان مطلوب همه معلمان ، دست اندرکاران ، صاحب نظران و مدیران است ولی مشکل از تفاوت برداشت ها در مورد این آرمان  آغاز می شود و وقتی یک جریان یا تفکر فقط خود را حق مطلق بداند و تن به نقد و واقع بینی  ندهد ؛ آرمان هایش در مورد آموزش و پرورش بیش از هر چیز خیال هایی هستند که  در اتاق دربسته باقی می مانند و  از قضا سرکنگبین می افزایند و به ضد خود تبدیل می  شوند. 

« تحول در آموزش و پرورش » همانند داستان فیل در تاریکی مولانا  است که هر کس از ظن خود یار آن شده است . تا زمانی که این خود حق پنداری وجود داشته باشد امیدی به تحول نباید داشت .

 بیانیه اخیر « کانون تربیت اسلامی » یکی از مهم ترین نمونه های  این آرمان های خیالی است که از ظن خود به تصویر آموزش و پرورش و تحول در آن پرداخته است . اصل کلام تشکل فوق اینست که  مسئله آموزش و پرورش تاکنون  وزیران غرب گرا بوده است و اگر « وزیری انقلابی ، تحول خواه  و جوان گرا و از جامعه معلمان » تصدی وزارت آموزش و پرورش را بر عهده بگیرد همچون اکسیری ، مس آموزش و پروش تبدیل به طلا می گردد و کلیه مشکلات موجود حل می گردد .

شاید بهتر بود کانون تربیت اسلامی توضیح می داد که آیا دبیرکل این تشکل واجد شرایط فوق نیستند که در دوران وزارتشان تحول عمده ای در آموزش و پرورش مشاهده  نشد. احتمالاً بیشترین ابزار ایشان برای ایدئولوژیک کردن آموزش و پروش تقویت جایگاه هیات های رسیدگی به تخلفات اداری برای برخورد با هر نوع انتقاد بود . اینجاست که سخن شیخ سعدی را باید به کاربرد که  که "چو تو قرآن به این نمط خوانی ، ببری رونق مسلمانی"  .

کانون تربیت اسلامی مدعی است که در طول سال های اخیر غرب گرایان در آموزش و پرورش تصدی امور را در دست داشته اند . مفهوم " غرب گرایی"  در کنار عمده واژه های مبهم  بیانیه قرار دارد که   مقصود آن ها مشخص  و واضح نیست. غرب گرایی چیست و و چه کسانی از منظر این تشکل غرب گرا هستند ؟ پاسخ به این سوال در بیانیه  فوق  مسکوت گذاشته می شود.

ذکر این نکته مهم است که هر سه « رئیس سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی » ( به عنوان مغز متفکر آموزش و پرورش ) و بدنه و ریاست دانشگاه فرهنگیان در طول هشت سال گذشته از همفکران کانون تربیت اسلامی  بوده اند و سایر مدیران ارشد نیز همراهی کامل با گفتمان مد نظر  کانون داشته اند و برای همین در طول هشت سال گذشته  تکیه کلام همه مدیران ارشد و میانی و خرد آموزش و پرورش سند تحول و اجرای آن بوده است و در وفاداری به « سند تحول » گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند. 

الزامات اصلی تحول در آموزش و پرورش چه هستند

این نکته نیز در بیانیه فوق مورد اشاره قرار نمی گیرد که  غرب گرایی در آموزش و پروش  و رفتار خلاف سند تحول در کدام بخش آموزش و پرورش و کدام برنامه در حال اجراست ؟

کانون تربیت اسلامی مدعی است  که « کارگزاران تفکر غرب گرا ...... تلاش می کنند آموخته های سکولار خود را در قالب برنامه ، حتی سند تحول  ، در عرصه تعلیم و تربیت اجرا کنند ). این کارگزاران غرب گرا از کجا آمده اند و چه کسانی هستند ؟ از منظر این تشکل ، سکولاریسم چیست و آیا سکولاریسم با برنامه ایجاد می شود ؟

به نظر می رسد برداشت کانون تربیت اسلامی از سکولاریسم با برداشت های علمی و واقعی از آن در تضاد کامل قرار دارد . مشخص نیست که در کدام  کشور سکولاریسم را با برنامه درست کرده اند و خوب است نمونه های این نوع سکولاریسم نشان داده شود .

 نمونه های این نگرش غیر واقع بینانه به آموزش و پرورش را که احساس نیازی هم به واقعیت های موجود ندارند به کثرت قابل مشاهده می باشد . برای مثال جناب دکتر صادق زاده ،  رئیس کمیته علمی " سند نحو.ل بنیادین در آموزش و پرورش " ، در همایش « اصلاحات آموزشی و چالش های آن در ایران : تبیین فلسفی دیدگاه ها و تلاش  ها » تاکید دارند که « کسانی که می خواهند به آموزش و پرورش کمک کنند حتما لازم نیست خودشان به تعبیری کف مدرسه را به عنوان معلم درک کرده باشند. شاید کسانی که دلسوز نظام تربیتی هستند اینها به خاطر اطلاعات عمیقی که از وضعیت پیدا کرده اند  ، مسئله شناسی کردند امکان دارد یک چیزهایی را در مقام فهم به واقعیت های آموزشی رسیده باشند که شاید یک معلم کف کلاس با آن درک عمیق موضوع را نداشته باشد . » (سخنان حجت اسلام صادق زاده  / سایت صدای معلم) .

سخنان فوق  نشان می دهند  که از منظر جناب ایشان  خیلی لازم نیست برای  تحول در آموزش و پرورش مدرسه به عنوان واقعیت موجود آموزش و پرورش شناخته شود و کف مدرسه در معادلات برنامه ریزانی مانند ایشان جایگاهی ندارد . همین  رویکرد غیر واقع بینانه باعث می شود سند تحول آموزش و پرورش نسبتی با مدرسه و واقعیت های آموزش و پرورش و معضلات امروز جامعه ایران نداشته باشد .

الزامات اصلی تحول در آموزش و پرورش چه هستند

در سخنان  جناب ایمان زاده به این نکته اشاره می شود که ایشان به مسائلی واقف هستند که معلمان درک عمیقی از آن را ندارند . نمونه این درک عمیق در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش قابل مشاهده است که به عنوان یک  متن غیر قابل اجرا و مبهم  است . این غیر قابل اجرا بودن باعث شده است تا وزیران آموزش و پرورش بتوانند با مدرک و دلیل ثابت کنند که مو به مو به سند فوق عمل شده است و تشکلی مانند "کانون تربیت اسلامی " نیز مدعی باشد که سند تحریف شده است و حتی برنامه های سکولار در قالب سند تحول اجرا می شود .  این روند به دلیل  کثرت ابهام در سند پایانی نخواهد داشت .

غیرواقع بینانه بودن آرمانهای فعلی در عرصه آموزش و پرورش موجب شده است که ارتباط آموزش و و پرورش باواقعیت های موجود قطع گردد و  آموزش و پرورش از ارائه برنامه های  عاجل  برای حل مسائل واقعی درماند . اگر صاحب نظر یا مدیری هم بخواهد رفتار و گفتار کمی متفاوت داشته باشد با برچسب های غرب گرا و سکولار مورد حمله قرار می گیرد  . همین فضا عرصه را بر گفت و گو پیرامون مسائل اصلی آموزش و پرورش بسته است و تا زمانی که این خود حق پنداری وجود داشته باشد امیدی به تحول نباید داشت .

برای تحول باید واقعیت ها را درک کرد و دید و مورد توجه قرار داد و برنامه ها را برای نیل از شرایط واقعی به شرایط مطلوب تنظیم کرد .

در حال حاضر واقعیت های زیادی در آموزش و پرورش هستند که دیده نمی شوند و عمدتاً مسکوت می مانند . دانش آموزانی که  زندگی می کنند، در خیابان راه می روند، پوشش ، رفتار،  افکار و  ارزش های  عموماً متفاوت با برنامه ریزان و مدیران آموزش و پرورش  دارند  ؛ مدارسی که به حال خود رها شده اند و فقط از آن ها کار خواسته می شود بدون اینکه نیازهای اولیه آن ها تامین گردد .؛  سقوط عدالت آموزشی در آموزش و پرورش ، کاهش سال به سال کیفیت آموزشی  در مدارس دولتی  ؛ شکاف طبقاتی وحشتناک در آموزش و پرورش  ؛ نسل عصیانگری که از اجبار و فشار خسته شده است  ؛ معلمانی که  درک درستی از آموزش و پرورش دارند ولی جایگاهی در اتاق های دربسته برنامه ریزی ندارند و صدای آن ها شنیده نمی  شود ؛  اختلاف عمیق بین نگرش راس و بدنه آموزش و  پرورش و ده ها مورد مانند این ها واقعیت هایی  هستند که بدون توجه به آن ها  امکان تحولی نخواهد بود .

شاید تشکل هایی  مانند کانون تربیت اسلامی  گمان می کنند که با تعیین وزیر مورد نظر آن ها همه این ها در یک شب حل می شوند ولی واقعیت اینست که باید اتفاق  نظر و وفاقی برسر واقعیت ها و مطلوب ها صورت گیرد و این جز با گفت و گو و نقد همه جانبه  میان صاحب نظران ، مدیران ، فعالان و معلمان  اماکن پذیر نیست .

لازمه هر تحولی  واقع بینی است و تا زمانی که آرمان های تحول خواهانه  با محک نقد آزموده  نشوند و نسبت شان  با واقعیت مشخص نگردد کاروان آموزش و پرورش به سرمنزل مقصود نخواهد رسید .


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

الزامات اصلی تحول در آموزش و پرورش چه هستند

منتشرشده در یادداشت

نظرسنجی

انتصابات علیرضا کاظمی تا چه میزان با تعهدات و قول های مسعود پزشکیان هم خوانی داشته و توانسته رضایت معلمان را جلب کند ؟

خیلی زیاد - 1.9%
زیاد - 0.9%
متوسط - 2.3%
کم - 2.5%
خیلی کم - 92.4%

مجموع آرا: 1986

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور