كسي از من پرسيد محور توسعه و پيشرفت چيست؟ گفتم پرسش دشواري است بايد از اهل فن و بزرگان و صاحبنظران حوزه انديشه در زمينه توسعه پرسيد. گفت: آيا ميشود يك كشوري يا ملتي بدون توجه به اهميت و جايگاه كتاب به توسعه دست يابد؟ باز هم گفتم: بايد تحقيق و پژوهشي صورت گيرد و به استناد آمار و اطلاعات به اين پرسش پاسخ داده شود. آن دوست گفت: من كه فكر نميكنم بدون كتاب و كتابخواني جامعهاي بتواند به معناي واقعي در همه ابعاد به توسعه پايدار دست يابد.
اين گفتوگوي كوتاه من را به فكر فروبرد و به ارتباط توسعه و كتاب و كتابخواني انديشيدم. در ذهنم مطالب مرتبط را مرور كردم؛ اينكه گفته ميشود سرانه مطالعه در كشور ما حداكثر هفت دقيقه در شبانهروز است يا اينكه ميانگين تعداد كتاب در كشورهاي توسعهيافته به ازاي هر نفر ٢٠ جلد است ولي در كشور ما نصف جلد است يعني آنها ٤٠ برابر ما كتاب ميخوانند و طبيعي است كه ٤٠ برابر ما هم پيشرفت كنند.
چرا آمار كتاب و سرانه مطالعه ارتباط مستقيم با توسعه دارد؟ پاسخ به اين پرسش يك كلمه كليدي دارد و آن هم « آگاهي » است به اين معنا كه رمز و راز پيشرفت در آگاهي است. انسان تا از ضرورت رسيدن به اهداف و راه و چگونگي رسيدن به آن آگاه نشود تحركي براي رفتن و انگيزهاي براي رسيدن نخواهد داشت.
اينكه گفته ميشود لازمه توانستن دانستن است اينجا مصداق پيدا ميكند. شايد جملهاي كه قديمها گفته ميشد «بيسواد كر و نابينا است» معنايش همين باشد كه فرد ناآگاه نميتواند مسيري را انتخاب كند و توان پيمودن راه و انگيزه رسيدن به مقصد را ندارد.
اگر بپذيريم كه محور توسعه دانش است و بزرگترين سرمايه، سرمايه اجتماعي است نبايد ترديد كنيم كه بزرگترين جاي سرمايهگذاري آموزش و پرورش است. هر ايرادي داريم بايد ريشه آن را در نظام آموزشي كشور جستوجو كنيم و هر توفيقي را ميخواهيم بايد بذر آن را در اين نظام بكاريم.
كتاب و كتابخواني از جايگاه مناسبي در كشورمان برخوردار نيست. متاسفانه خانه و مدرسه به عنوان دو نهاد موثر در تربيت و فرهنگسازي نقش خود را بهدرستي براي ترويج فرهنگ كتابخواني ايفا نميكنند؛ نقشي كه اگر به درستي ايفا شود و كودكان و نوجوانان ما با كتاب مأنوس شوند تحول بزرگي ايجاد خواهد شد.
نخست اينكه پدران و مادران و معلمان و مربيان بايد الگوي عيني و عملي در اين راستا باشند. لازم نيست فرزندان و دانشآموزان را به كتاب خواندن توصيه كنيم فقط كافي است در ساعاتي از شبانهروز كتاب در دست داشته باشيم و به آنها نشان دهيم كه خواندن كتاب و مطالعه همانند مصرف اكسيژن و خوردن غذا يك ضرورت حياتي است.
متاسفانه گشت و گذار در فضاي مجازي و تعاملهاي شبكهاي در اين فضا چنان وقت دانشآموزان را اشغال كرده كه آنها را به جستوجوگران اطلاعات در اقيانوسي به عمق نيم ميليمتر تبديل كرده است. ترديدي نيست كه ابزارهاي ارتباطي و تكنولوژي مربوطه كاركردهاي مثبت فراواني دارد اما هيچگاه نميتواند جايگزين كتاب شود. حداقل بايد كتابهاي الكترونيكي را جايگزين جستوجوهاي سطحي در اين فضا كرد.
مدارس و كتابخانههاي مدارس به شدت از غافله فرهنگسازي كتابخواني عقبماندهاند باوجود اينكه هر مدرسهاي موظف است كتابخانهاي داشته باشد و در كادر نيروي انساني فردي به نام كتابدار متولي آن است و معلمان نيز بايد دانشآموزان را به كتاب و كتابخواني تشويق كنند، اما متاسفانه شاهد بيگانگي دانشآموزان با كتاب و كتابخواني هستيم.
در سبد هزينهاي خانوادهها مبلغي براي تهيه كتاب منظور نميشود. والدين كمتر وقت ميگذارند تا فرزندانشان را به كتابفروشيها ببرند. آنها متاسفانه از اينكه دقايقي از شبانهروز را به كتابخواني با فرزندان اختصاص دهند پرهيز ميكنند. در نگاه آنها كتاب چندان جايگاهي ندارد و الگوهايي كه معرفي ميكنند متكي بر كتاب و كتابخواني نيست.
انحصار مطالعه به كتابهاي درسي آن هم با اجبار براي نمره آفت مطالعه است. شايد يكي از دلايل بيعلاقگي دانشآموزان به كتاب اين است كه تجربه مثبتي از خواندن كتابهاي درسي ندارند؛ كتابهايي كه چندان جذابيت ندارند.
متاسفانه رسانهها نيز براي اينكه والدين و معلمان و مربيان بايد در زمينه فرهنگسازي كتابخواني تلاشي كنند، چندان نقش ايفا نميكنند رسانه ملي هم به همه چيز ميپردازد دريغ از اينكه در برنامههاي خود توجهي به جايگاه كتاب داشته باشد.
مدرسه و خانه ابتدا بايد خود با كتاب آشتي كنند تا بتوانند فرزندان و دانشآموزان را همراه كنند.
روزنامه اعتماد
سالي يكبار نمايشگاه كتاب برگزار ميشود و اقشار مختلف در اين نمايشگاه شركت ميكنند تا از تازههاي بازار كتاب باخبر شوند و كتابهاي موردنياز خود را هم تهيه كنند. وقتي به نمايشگاه كتاب ميروي در كنار ساير اقشار حضور دانشآموزان نيز جلبتوجه ميكند؛ حضوري كه تفاوت قابل توجهي دارد چراكه گروههاي دانشآموزي دركنترل معلمان و مربيان بيش از اينكه به غرفههاي كتاب توجه داشته باشند متمركز هيجانات قرار گرفتن در محيط خارج از مدرسه هستند و باهياهو و شوخي و طنز ساعاتي را در محوطه نمايشگاه ميگذرانند.
ديدن چنين صحنههايي اين پرسشها را در ذهن ايجاد ميكند كه دانشآموزان چقدر به كتاب و كتابخواني علاقه دارند و به مطالعه اهميت ميدهند؟ و آموزش و پرورش چقدر توانسته در اين راستا فرهنگسازي كند؟ و معلمان و مربيان و مدارس و والدين و خانواده چه نقشي دارند؟
اين پرسشها و پرسشهاي مشابه بهانهاي شد تا گفتوگوي كوتاهي با حسن ذوالفقاري كه داراي دكتراي زبان و ادبيات فارسي، عضو هيات علمي دانشگاه تربيت مدرس، نويسنده و پژوهشگر و مولف كتابهاي درسي و مدير گروه آموزش زبان و ادبيات فارسي فرهنگستان زبان و ادب فارسي است، انجام دهيم.
* با توجه به اهميت كتابخواني به نظر شما اين مهم در آموزش و پرورش از چه جايگاهي برخوردار است؟
بعد از خانواده نخستين محيطي كه همه دانشآموزان به اجبار يا اختيار وارد عرصه كتابخواني ميشوند، مدرسه است. هر دانشآموز حداقل، كتاب درسياش را بايد بخواند. سالانه ١٠ كتاب درسي با حجم حدود ٢٠٠٠ صفحه و كتب جنبي ديگر را ميخواند. از اين رهگذر و به ابتكار و هدايت معلم، دانشآموزان وارد كتابخواني حرفهاي ميشوند. پس نقش مدرسه بسيار جدي و مهم است و اگر مسوولان فرهنگي ميخواهند توفيقي در توسعه و ترويج كتابخواني داشته باشند بايد از مدرسه شروع كنند چون عادات خوب هم از مدرسه و كودكي شكل ميگيرد.
به اعتقاد من البته امروز دانشآموزان به نوعي مطالعه خنثي و ناخواسته هم مشغولند كه از طريق پيامك، وايبر، چت، شبكههاي اجتماعي و مطالعه نشريات زرد است. مقصود و تعريف ما از كتابخواني خوانش آثار جدي علمي، ادبي و هنري، است. امروزه با توجه به اين نكته سرانه مطالعه بسيار پايين است و رسانههاي ديداري جاي مطالعه را پركرده است. در مدارس هم غول كنكور سه دهه است از شيشه بيرون آمده و حالا نه مجلس و نه دولت نميتواند آن را مهار كند. كنكور روند مطالعات آزاد دانشآموزان و اهداف آموزش و پرورش را تحتالشعاع قرار داده و ناخواسته معلم و خانواده و مديران تسليم شدهاند و كتاب درسي تنها ماده مطالعه دانشآموز است كه آنهم از سر اكراه انجام ميگيرد و ماندگاري ندارد.
در كنار اين مشكلات البته آموزش و پرورش و كتابهاي درسي بيكار نبوده و در كتابهاي فارسي، بخشي به عنوان كتابخواني درنظر گرفته شده است؛ اما باز هم تا معلم ارادهاي براي انجام نداشته باشد و خانواده كمك نكند و مدرسه تجهيز نشود عملا اين بخش معطل ميماند.
* در فعاليتهاي فوق برنامه آيا براي توسعه و ترويج كتابخواني در مدارس چارهاي انديشيده شده است؟
كنكور جايي براي فعاليت فوقبرنامه نميگذارد اما برخي مدارس خاص اطلاع دارم برنامههاي ويژه براي كتابخواني دارند و حتي برخي معلمان حلقههاي كتابخواني تشكيل دادهاند و اين بسيار ناچيز است. اگر قرار است كاري شود بايد در همين برنامههاي فوقبرنامهها باشد و ساعت مستقيم و نمره درست است كه آن را جدي ميكند اما اين خطر را هم دارد كه كتابخواني را به كار اجباري و نادلخواه تبديل ميكند و ممكن است دانشآموز را دلزده كند.
* كتابخانههاي مدارس را از نظر كمي وكيفي و فعاليت در راستاي ترويج كتابخواني چگونه ارزيابي ميكنيد؟
كتابخانههاي مدارس با چند مشكل جدي روبهرو هستند؛ كتابخانههاي مدارس يا بودجه ندارند يا اينكه بودجه آن بسيار اندك است و همان اندك به دليل ناآگاهي مديران يا كجسليقگي آنان به آثار بياثر يا كاملا ارزشي يا با جهتگيري خاص اختصاص داده ميشود و اين عملا راه را براي ورود آثار جذاب و مفيد و موثر ميبندد. برخي مديران دچار خودسانسوري شده و بسيار محتاط عمل ميكنند مثلا از ورود برخي رمانهاي مشهور يا آثار شاعران معاصر سرشناس با مهر بدآموزي ممانعت به عمل ميآورند.
كمتر ديده ميشود كه از انجمن اوليا و مربيان براي تجهيز كتابخانه كمك گرفته شود. در مدارس يك روز به نام روز كتاب باشد و هر دانشآموز يك كتاب به مدرسه اهدا كند و اين يك فرهنگ شود. اگر اين برنامه درست اجرا شود سالانه ١٣ ميليون جلد كتاب به مدارس اهدا ميشود.
در كنار كتابخانه مدرسه بايد كتابخانههاي محلي نزديك به منازل گسترش يابد ، زيرا امروز دغدغه خانوادهها دوري و بعد مسافت كتابخانه به منزل و ناامني است. جا دارد واقفان و خيران كتابخانههاي محلي بسازند. در كاشانهها، مديران و اهالي ساختمان بخشي را كتابخانه كنند. همچنين كتابخانههاي سيار با برنامه منظم هر هفته در محلهاي حاضر شوند و كتاب اهدا كنند. به بچهها ياد دهيم در مدارس كتاب مبادله و معاوضه كنند.
جا دارد وزارت ارشاد يارانه كتاب به شكل بن در اختيار كتابخانهها و معلمان و دانشآموزان قرار دهد.
* اوليا در فرهنگسازي براي مطالعه چه نقشي ميتوانند داشته باشند؟
آموزش خانواده سهم بسيار بالايي دارد. در خانه است كه پدر و مادر خواندن را ميتوانند نهادينه كنند. شرط اول آن است كه خود كتابخوان باشند. در فرهنگسراها، رسانهها و مدارس و انجمن اوليا و مربيان و هر فرصت ديگر بايد خانواده را آگاه كرد. در سبد خانواده بايد كتاب جاي ثابت داشته باشد. در خانوادهها همه نوع خرج ميشود جز كتاب كه نقش اصلي را در تربيت دارد.
* رسانهها در ترويج كتابخواني و تشويق كودكان و نوجوانان چگونه ميتوانند موثر باشند؟
رسانهها و از همه مهمتر رسانه ملي ميتواند بهراحتي مردم را كتابخوان كنند. در حال حاضر برنامههاي تلويزيوني از موضوع كتاب بسيار دورند و اين كالاي مهم فرهنگي در اين رسانه مورد اقبال نيست. در راديو نيز ميتواند شبكههايي مانند كتاب راهاندازي كرد يا در برنامههايي، خود مولف به خوانش كتابش بپردازد.
تبليغات درباره كتاب خواندن نيز تا حدي و زماني موثر است؛ بايد وارد خود موضوع شد. از شنيدن شروع كرد و آثار جذاب ادبي بيآنكه نگاه تنگنظرانه داشته باشيم. در سريالها و برنامههاي پربيننده به اشكال مختلف و غيرمستقيم كتاب تبليغ شود و آن هم نه با گرايش خاص و معرفي آثار كمارزش و صرفا ارزشي، بلكه تمام آثار مهم ادبي از نويسندگان مهم معرفي شود تا شناخته شوند و اعتماد مردم به رسانه ملي بازگردد. ارايه شكلهاي مناسب و جذاب هم كمك شاياني ميتواند بكند؛ در اخبار چه ايراد دارد از انتشار كتابي تازه خبر داد؟!
* نقش معلمان و مربيان در ترويج كتابخواني را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
من خودم كتابخواني را مديون معلم كلاس سومم هستم كه براي ما كتاب ميآورد و ما را با صف به كتابخانه ميبرد و عضو ميكرد. اين عادت در همان زمان در من شكل گرفت. معلم اگر به جد به اين موضوع بپردازد، بسيار نقش سازنده در تربيت حال و آينده دانشآموز ايفا ميكند. من وقتي معلم بودم هر ساعت چند كتاب را زير بغل زده به كلاس ميبردم و فقط روي ميز ميگذاشتم و برخي بچههاي كنجكاو ميديدند و از من امانت ميگرفتند. در ساعت انشا كتاب ميخواندم و از بچهها ميخواستم درباره داستان يك بند بنويسند يا آن را طور ديگر تمام كنند. اگر معلم وارد صحنه نشود كار كتابخواني روي زمين ميماند. بايد نهادهايي مثل كانون پرورش فكري يا ارشاد براي معلمان دورههاي توجيهي داشته باشند و ياد بدهند چگونه كتاب را به كلاس ببرند.
* چه موانعي در مسير توسعه و ترويج كتابخواني در مدارس وجود دارد؟
١- تصميمات خوب و بد مديران، نقش موثري در تقويت بنيه كتابخواني در مدارس خواهد داشت. مهمترين مانع گماشتن كساني بدين امر است كه خود كتابخوانده نيستند.
٢- خانوادهها درك درستي از كتابخواني ندارند يعني خود به اهميت اين موضوع پي نبردهاند و اهل كتاب نيستند. هنوز كتاب در سبد آنان نرفته و فرهنگ كتابخواني جا نيفتاده است.
٣- مانع صوري ديگر قيمت كتاب است. البته شايد نخستين چيزي كه در رابطه با ضعف كتابخواني و شمارگان كتابها، به ذهن برخي برسد، همين قيمت كتابها باشد كه در اين باره بايد گفت قيمت كتاب در مقابل ديگر كالاها به نسبت ارزانتر است و از سوي ديگر وقتي فرد علاقهمند باشد، بهاي كتاب در مطالعه او تاثيري نميگذارد. اين در حالي است كه خانوادهها اين روزها براي كالاهاي غيرضروري هزينه بيشتري را متحمل ميشوند.
٤- عدم امنيت ناشر و مولف غيرمستقيم ميتواند روند چاپ و خواندن كتاب را مختل كند و در صورت رفع آن ميتواند به تقويت آثار بهتر منجر شود، آسانتر شدن شرايط چاپ و نشر ميتواند به انتشار آثار شاخص كمك كند و اين مساله را بايد مديران فرهنگي بيش از گروههاي ديگر مدنظر داشته باشند.
* چه طرحهايي را ميتوان براي ترويج كتابخواني در مدارس اجرا كرد؟
در مدارس ميتوان دو ساعت به كتاب اختصاص داد. اين ساعت ضمن معرفي تازههاي كتاب، ميتواند با خوانش كتاب نيز همراه باشد. تجهيز كتابخانههاي مدارس با آثار بهروز و شاخص، همراه با آموزشي كه منجر به آشنا شدن با كتابهاي جديد باشد، ميتواند علاقهمندي را از كودكي در اقشار جامعه نهادينه كند تا در درازمدت، كمتر با چالشي مانند ضعف فرهنگ كتابخواني و پايين بودن سرانه مطالعه در كشور مواجه باشيم يكي از ابزارهاي كمكي كنار كتابخواني، كتابهاي الكترونيكياند كه در حال حاضر در فروشگاههاي الكترونيكي به فراواني وجود دارند. اين عامل مثبت ميتواند در قشر وسيعي شوق خواندن را افزايش دهد.
* ضعف كتابخواني در آموزش و پرورش چه تاثيري در جامعه خواهد داشت؟
كتاب سبك زندگي را تغيير ميدهد، اخلاق جامعه را متحول ميكند، آگاهي ناشي از كتاب جهل فرهنگي را ميزدايد و خلاصه تمام اهداف تعيينشده آموزش و پرورش در سند تحول را ممكن ميكند. با اطمينان ميگويم تمام برنامههايي كه براي انقلاب فرهنگي در نظر داشيم و محقق نشد اما با عزمي جدي و نه برخوردي شعاري با كتابخواني محقق ميشود.
پرسه در حوالي گذرانقلاب، براي اهالي درس و مدرسه خالي از لطف نيست. دانشجويان با جيبهاي خالي، ويترين كتابفروشيها را چندباره برانداز ميكنند. كتاب كه گران است و خريداري ندارد، اما زير پوست همين گذر انقلاب، تجارت پُرسودي جريان دارد:علمفروشي. طبقات بالاي كتابفروشيها كه زماني مؤسسات تايپ و ترجمه بود، اغلب نام خود را به مؤسسه پژوهشي تغيير دادهاند و خدمات علمي !
چون تدوين پاياننامه، تهيه مقاله، چاپ مقاله در هر مجله معتبر علمي خارجي،انجام پروژه دانشجويي و هر آنچه يك دانشجو براي اخذ مدرك بالاتر بدان نياز دارد و انجام آن سخت است، به مشتريان جوان و ميان سال خود ارائه ميدهند. ازحق نگذريم، قيمتشان هم پُربيراه نيست و مناسب است. تز دكترا هم مينويسند؛ تضميني و درست. اگر مدير باشيد و بخواهيد براي تكميل سوابق علمي خود، كتابي هم بهنامتان منتشر شود، در هر موضوع دلخواه شما كتاب مينويسند و بهنام خودتان چاپ ميكنند.
ديگر چه ميخواهيد؟! همه اين خدمات را فارغالتحصيلان باهوش و نخبهاي كه فرصتي براي اشتغال نيافتهاند،انجام ميدهند. اگر ميل به شركت در آزمون مقطع بالاتر داريد، انواع سؤالات آزمونها، جزوههاي خلاصه شده دروس و كتابهاي كمكي آماده فروش است.
وزارت علوم، به ظاهر كاري با اين تجارت پُرسود ندارد؛ لابد مردم عاقلاند و خودشان صلاح خود را بهتر تشخيص ميدهند كه پولشان را چطور خرج كنند. بگذريم كه در دنيا معمول است، دولت نيازسنجي ميكند و رشتههاي دانشگاهي بر اساس ميزان نياز كشور در سالهاي آتي، تنظيم و برنامهريزي ميشود، اما در كشور ما، فعلاً به نظر ميرسد چنين كاري نشده است والا معني ندارد كه اينهمه دانشگاه و مؤسسه آموزش عالي ريز و درشت، در اقصي نقاط كشور، كارخانه مدركسازي راه بيندازند و لشكر فارغالتحصيلان بيكار درست كنند. پارسال كنكور دكتراي تخصصي در دانشگاه آزاد و سراسري، غلغله بود و فكر ميكنم دانشگاه آزاد، امسال به خاطر ميزان جذب دانشجو در كنكور فوقليسانس و دكترا، قابليت ثبت در كتاب ركوردهاي جهاني گينس را به دست آورد. مگر كجاي دنيا، يك دانشگاه ميتواند در عرض يكسال، ظرفيت دورههاي دكتراي تخصصي خود را به ده برابر و بيشتر افزايش دهد.
در هر حال خانوادهها مستأصل هستند؛ آنها عمري است كه توش و توان خود راصرف تحصيل و آموزش فرزندانشان كردهاند، بدون اينكه اين زحمت بسيار، حاصل مشخصي براي اشتغال فرزندان شان داشته باشد. هزينههاي كمرشكن انواع كلاسهاي زبان، تقويتي، كنكور، شهريه دانشگاه، دوره فوق ليسانس و اكنون دكترا، برگُرده خانوادهها سنگيني ميكند. كسي نبوده به اين خانوادهها بگويد، مگر در هر رشته تحصيلي به چند نفر كارشناس، كارشناسارشد و متخصص نياز هست كه اين همه براي گرفتن مدرك بالاتر سر و دست ميشكنند. موافقان البته ميگويند، چه ايرادي دارد؛ بهتر از اين است كه جوان، بيكار در كوچهها پرسه بزند؛ به هر حال يك مدركي ميگيرد.
از آن طرف، نام كشورمان به دليل درصدبالاي تقلب علمي در مقالات محققان، در دنيا مطرح شده است. اخيراً مجله علمی «ساینس»، از تحقیقي خبر داده كه بر پایه آنالیز صدها مقالهای که ازسال ۱۹۹۱تا ۲۰۱۲ذخیره شدهاند، صورت گرفته و مشخص شده كه از میان ۱۰۵۴مقاله محققان ایرانی، ۱۶۴مقاله مشکوک به تقلب علمی هستند و كشورمان باحدود ۱۵درصد مقالات مشکوک به تقلب، در جایگاه مناسبی نیست.
وزارت علوم درواكنش به اين گزارش، با احتياط اعلام كرده كه گاهی به صورت ناخودآگاه و ندانسته، استانداردهای مقالات علمی از سوی اساتید رعایت نمیشود و اعضاي هیأت علمی و دانشجویان، باید آموزشهایی در خصوص استانداردهای مقالات علمی ببینند.
دولت در سال گذشته، با ارسال لایحه «برخورد با تقلب در پایاننامهها» به مجلس، سعی کرده از موارد تقلب علمی بکاهد. در ايران،سرقت پایاننامه و مقاله، طبق قانونی که چهل سال پیش تصویب شده، عملی مجرمانه است و کسی که دست به این نوع از سرقت بزند، بايد با مجازات حبسبین ششماه تا یک سال روبهرو شود.کپیکردن جملاتی از تحقیقات دیگران واستفاده از آنها در مقالههای خود، بدون ذکر منبع یا جعل آمار يا آمارسازی، از جمله مواردی است که پیگرد قانونی دارد.
البته وزارت علوم، مجموعهای از اخلاق پژوهشی و استانداردهای پژوهشی را تهیه کرده تا موضوع رعایت استانداردهای علمی، در کشور فرهنگسازی شود؛ گرچه تجارت علمي گذر خيابان انقلاب، با مشتريان پروپاقرص خود، به خوبي جريان دارد و فعلاً در آمار تقلب علمي، اشاره خاصي به اين مؤسسات نميشود.
خرد
آذربایجان شرقی
مدتی است علاوه بر اجتماعات ساکت معلمان در بسیاری از شهرها، تقریبا هر روز نامهای از یک معلم از اقصی نقاط کشور به وزیر آموزش و پرورش و یا رییس جمهور نوشته میشود و در سایتها و شبکه های اجتماعی پخش و منتشر می شوند. این نامه ها که غالبا « گزارش الم » هستند محصول شرایط نامناسب و سخت اندیشگی و فشار معیشتی نویسندگان آنهاست تا از این طریق حرف دل خویش گفته باشند و آن را در گوش شنوایی نجوا کنند. واضح نیست، این نامهها مقابل دیده مخاطبان واقعی آنها (وزیر یا رییس جمهور) قرار داده خواهند شده یا نه؟
لذا چنین اعلامی را باید از روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش و نهاد ریاست جمهوری انتظار داشت. این نهادها در این راستا چه رویهای در پیش گرفته، واکنششان به این نامه ها چه بودهاست؟ آیا آنها را ندیده و نخوانده میپندارند؟ آیا به دلیل اینکه این نامهها رسما بدانجا ارسال نشده، آنها را نشنیده میگیرند و خود را مسؤل پاسخگویی بدانها نمیدانند؟ یا برعکس، مانند یک نهاد مردم مدار و مسؤل، با وظایف خویش آشنا هستند و از آنها فهرستی تهیه میکنند و لب مطالب و اهم مطالبات مندرج در آنها را جلوی میز وزیر و رییس جمهور می گذارند تا رابط مطمئنی باشند میان مردم و دولت.
اینکه معلمان و یا هر فرد یا گروه دیگری می توانند به آسانی به نامه نگاری با مقامات مسؤل بپردازند، نتیجه کم شدن فاصله بین فرودستان و فرادستان نیست بلکه بیشتر از برکات شبکه های اطلاع رسانی و اجتماعی مدرن روز است. اکنون دیگر مانند گذشته لازم نیست دست به قلم برد و تمبر و پاکت و هزینه پست را پرداخت و انتظار طولانی شنیدن پاسخ را کشید. بلکه هر فرد و یا جریانی می تواند به طور نسبی ضمن اعمال خودسانسوری بر قلم خویش، به انتشار حرف دل و عقل خویش بپردازد.
در پیوند با نامه هایی که این روزها معلمان در فضای مجازی منتشر میکنند، باید دو جنبه را از هم تفکیک کرد: نخست اینکه برخی از این نامهها جنبهی «دلنوشته» دارد و حاکی از ابراز حسی است که منشآ آن دل و احساس است. اما دلی که از کمبودهای زندگی و فقر معاش به درد آمده و به ناچار با نوشتن شکواییهای میخواهد همنوا و همدردی بیابد تا برای مدتی خود را از بغض های مانده در گلویش، رها سازد.
جنبه دیگر این نامهها را می توان از منظر عقل و فکر نگریست و به عبارت دیگر آنها را « عقلنوشته » به حساب آورد. از این رو برخی از این معلمان، به جای برجسته کردن نواقص و کمبودهای مادی و معیشتی زندگی خویش، به بعد غیرمادی و الزامات حرفهای خود به سان یک معلم می پردازند.
البته نگارنده بر آن نیست که هر آن کس که در پی معاش باشد، در پی عقل نتواند بود و یا از این موهبت بی بهره باشد؛ زیرا هر آن کس که بیمعاش باشد، لا اقل از کاربست تمام و کمال عقل خویش عاجز میماند.
مخاطب هر دو رویکرد میتواند از یک سو هر دو طیف، یعنی معلمان «معاش اندیش» و «عقل نگر» و از سوی دیگر دستگاه عریض و طویل و دیوان سالار اجرایی کشور را در برگیرد. نگاه هر دو رویکرد می تواند هم در میان معلمان موجب همدلی و برخورد استدلالی و عقلایی با مساله را به دنبال آورد و هم دولت را نیز به تدبیر و چاره اندیشی وا دارد. به تبع اینکه معلمان، خود بیشتر عضو کدام یک از دو طیف مذکور باشند و نیز دولت و نهادهای مسؤل به چه میزان مایل به رسیدگی به مطالبات آنان باشند، حدیثهای متفاوتی به دنبال خواهد داشت؛ اگر دولت، لااقل با رفع تبعیض در پرداخت ها از بدنه کارمندی کشور و قایل شدن جایگاه در خور شأن معلمان (نه به طور شعاری، بادکنکی و کاغذی)، بتواند زمینه فروکاهیدن طیف وسیعی از معلمان معاشاندیش و هجرت آنها به طیف عقل نگر را فراهم آورد، شاید بتوان از آن به عنوان یک نقطه عطف و کار ماندگار در نظام اداری ـ تربیتی ایران نام برد.
بدیهی است در عالم واقع، روی دادن چنین امری را نباید به آرمان گرایی شاعرانه و خیال پردازی دونکیشوتوار فرو کاست. اگر 50 سال پیش کرهایها در یک برنامه استراتژیک و بلندمدت بسیاری از بخش های هزینهبر و بدون اولویت کشور را به نفع آموزش و پرورش قطع کردند، امروز ثمره آن را دارند می بینند.
سال هاست که بودجه آموزش و پرورش لاغرتر می شود و تقریبا 99 درصد آن صرف امور جاری وزارت می شود. ناگفته پیداست، با این یک درصد کاری نمی توان انجام داد!
از سوی دیگر انجام تغییر اساسی و مآل اندیشی در توسعه غیرهیجانی کشور منوط به اولویت بخشی به آموزش و پرورش است. آموزش و پرورشی که از ساختمان و همه امکانات و لوازم سخت افزاری تا تربیت معلم و مجموعه لوازم نرم افزاری، همگی نیازمند پول و هزینه است. هزینهای که از آن به سرمایه گذاری پایه معنا میشود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار /
باخبر شدیم آقای « امیر حسین هاشمی سنجانی » فرزند آقای « علیرضا هاشمی سنجانی » ( دبیر کل سازمان معلمان ایران ) حائز رتبه 64 در کنکور ارشد رشته مهندسی عمران گردیده است .
این موفقیت بزرگ موجب شادمانی همه دوستان و همکاران فرهنگی گردید .
« سازمان معلمان ایران » این موفقیت را به خانواده محترم آقای هاشمی تبریک می گوید و امیدوار است که آقای علیرضا هاشمی هر چه زودتر از زندان آزاد شده و در این شادی شریک باشد .
« گروه سایت سخن معلم » نیز این موفقیت بزرگ را به خانواده محترم آقای هاشمی و همچنین همه دوستان و مخاطبان سخن معلم تبریک می گوید .
پایان پیام/
به نام خداوند جان و خرد
سازنده و مهندس اعظم بود خدای آری که جز خدا را این اقتدار نیست لیکن به کار تربیت روح آدمی آموزگار خوب کمتر از پروردگار نیست .
درختان بزرگ از دانه های کوچک می رویند و مردان شایسته و بزرگ و متعهد و دلسوز در کلاس های کوچک پرورش می یابند ؛ اگر به Hن نقطهِ متعالی رسیدیم که دریابیم که فرهنگ سازان و معلمان بی ادعا از چاه های نفت و سایر منایع زیرزمینی کشور با ارزش تر و سودمندترند ، آن گاه می توانیم ادعا کنیم که همت و تلاش و حرکت خود را به سوی توسعه همه جانبه کشور آغاز کرده ایم و باید باور کنیم در جهان امروزی نقش معلم تخصصی و فراحرفه ای است و اگر به درستی دیده شوند همان معلمان با تربیت نسلی متعهد و آگاه و دلسوز موجب توسعه همه جانبه کشور خواهند شد.
تصمیم گیران و تصمیم سازان کشور باید بپذیرند که توجه ویژه و عالی به معلمان به عنوان متخصصان تعلیم و تربیت نیروی انسانی در خور لازم و شایسته جامعه ی مشتاق توسعه و پیشرفت همه جانبه ، امری لازم و اساسی و استراتژیک و تعیین کننده خواهد بود .
به نظرم باید نوع نگاه قانون گذاران و دولت مردان و سایر تصمیم گیران به آموزش و پرورش عوض شود و تا زمانی که نگاه هزینه ای و زیادی تعداد معلمان و جهان سومی و مصرفی به آموزش وپرورش باشد نه تنها جامعه به توسعه و پیشرفت همه جانبه دست پیدا نمی کند بلکه چالش ها و مسایل و مشکلات جامعه و ناهنجاری های مختلف روز به روز گسترش خواهد یافت و برای رویارویی و مقابله با این مشکلات جامعه تاوان های سنگینی را پرداخت خواهد کرد.
به نظر بنده نونهالان و کودکان هر کشوری بزرگترین و با اررش ترین سرمایه های ملی آن کشور هستند که اگر به درستی و دقیق و به دور از تنگ نظری روی آنها سرمایه گذاری گردد ، در آینده نه چندان دور از همان آموزش و پرورش به نگاه بعضی ها مصرفی و هزینه بر ،محصولاتی به جامعه عرضه می شود که هر کدام از این محصولات ارزش و سود آوری اش هزاران هزار میلیارد تومان بالاتر و برتر از چاه های نفت و سایر منابع زیرزمینی آن کشور خواهد بود ،مثلا با تولید مغزهای متفکر و دانشمندان مخترع و مکتشف و ... و اراِیه و فروش حاصل این اختراعات و اکتشافات به جهان هزاران میلیارد تومان به کشور ارمغان آورد.
به نظر بنده اگر دوستدار پیشرفت و آبادانی و سربلندی و سرافرازی سرزمین مان و نظام اسلامی و مردم شریف مان هستیم و تصمیم جدی به توسعه و پیشرفت داریم باید از تکروی و از مباحث نظری و بحث های حاشیه ای و افراطی گری دوری کنیم و مسایل و مشکلات آموزش و پرورش به ویژه معلمان را در الویت برنامه ها قرار دهیم و سپس با برنامه ریزی کلان شامل کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت با استفاده از نظرات کارشناسان خبره در هر زمینه و احترام به خرد جمعی و دادن پست های حساس و کلیدی به متخصصان متعهد و دلسوز و کاربلد و رصد کردن تمامی معضلات و مسایل کشور و مهم تر الویت بندی کردن و بررسی علل و ریشه اساسی بروز این مشکلات و رعایت قانون و احترام به قانون و پرهیز از بخشی نگری و خودسری می توان مشکلات و چالش های موجود را با موفقیت پشت سر گذاشت .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شاید سخن گفتن از مفهوم مرگ مدرسه از زبان یک معلم بازنشسته و از قضا معلم علوم اجتماعی سخت باشد. مدرسهای که سالیان زیادی از عمر همه ما در آن گذشته است. امروز به نظر میرسد که حال و روز خوبی ندارد و تدابیری که مسئولان در تمام سالهای گذشته برای آن اندیشیدهاند هم دوایی بر درد کمرنگی حنای آموزش و پرورش در تکامل اجتماعی دانشآموزان نداشته است. هاشمی سنجانی، دبیرکل سازمان معلمان ایران در این گفتوگو به شرح مفهوم مرگ مدرسه و آسیبشناسی نظام آموزش و پرورش میپردازد.
* آموزش و پرورش یکی از مهمترین ارکان هر نظام اجتماعی در تعلیم و تربیت سرمایههای اجتماعی آن است. برخی از منتقدان معتقدند که کمیت آموزش و پرورش در ایران دچار مشکل است. به نظر شما نقاط ضعف آموزش و پرورش در ایران را در کجا میتوان یافت؟
من در آغاز سراغ ریشهایترین و عمیقترین لایههایی که فکر میکنم مصیبت از آنجا شروع میشود میروم، یعنی آن چیزی که ما در سازمان معلمان به آن سونامی انحطاط آموزش و پرورش میگوییم یا حتی از کلمه " مرگ مدرسه " استفاده میکنیم. ما به مفهومی به نام مرگ مدرسه خیلی نزدیک شدیم و فکر میکنم که هنوز جامعه ما به این مشکل به صورت جدی توجه نکرده و نمیکند و هرچه جلوتر میرویم مشکل بزرگتر از قبل میشود و فکر میکنیم هزینههایی که به جامعه تحمیل خواهد شد بیشتر از چیزی است که بعضیها فکر میکنند. مهمترین و اصلیترین عامل این قضیه «تمرکز گرایی» در ایده، اراده و عمل است. این موضوع باعث شده است که ما در آموزش و پرورش شاهد این باشیم که کنترل همهچیز از الف تا ی آموزش و پرورش تحت کنترل شدید است و این باعث بروز ۲ مشکل عمده برای ما شده است. نخست پدیده دولتزدگی است و ما هم با یک آموزش و پرورش «دولتزده» روبهرو هستیم. بهطوریکه شما برای کوچکترین موضوع در مدرسه منتظر آن هستید که بخشنامهای از منطقه بیاید یا اداره به آن مجوز بدهد. کوچکترین نوآوری، خلاقیت و حرکتی که ناشی از کار خود مدرسه باشد دیده نمیشود. مگر در حیطههایی که خود آموزش و پرورش اجازه آن را داده است. مانند منتشر کردن جزوه در راستای کتاب درسی، تست و مسائلی از این دست. بنابراین، این مشکلات باعث شده که آموزش و پرورش از ۳ مقوله که پایه همه کارهایش است در ۲ پایه لنگ بزند. یک ضلع این مثلث قانونی بودن تصمیمات است. ضلع دیگرش مسائل کارشناسی و پشتوانههای علمی است و سومین ضلعش هم مشارکت است که شامل مشارکت دانشآموز، خانواده و معلمان و مشارکت گروههای بیرونی است.
درحال حاضر در این مثلث به یک ضلعش که فقط به مسائل قانونی است، توجه میشود و سعی میشود که تصمیمات تنها یک روند قانونی داشته باشند ولی به اینکه آیا این روند قانونی پشتوانههای علمی و کارشناسی دارد اصلا توجهی نمیشود. بهطوریکه بزرگترین تصمیمات در آموزش و پرورش حامی علمی ندارند و کسی نیست که از آنها دفاع کند. مشارکت هم که اصلا مفهومی در این زمینهها ندارد. بهطور مثال شما از معلمان بپرسید که در تدوین این قانون نقشی داشتهاند یا خیر؟ اصلا این طور نیست. دانشآموز و خانواده هم که جای خود و جامعه هم هنگامی که این تصمیمات گرفته میشود از آن با خبر میشوند. این را در موارد متعدد میتوانیم ببینیم که تصمیمی گرفته و به راحتی کنار گذاشته میشود و بعدتر هم بازخوردهای منفی آن بررسی نمیشود و به راحتی به فراموشی سپرده میشوند و هر کسی که میآید با رد تصمیمات قبلی و چند تصمیم جدید چند سالی را میگذراند.
شما بررسی کنید که ما در آموزش و پرورش یک وزیر نداریم که بعد از رفتن شان بگویند که ما این اشتباهات را کردهایم همه میگویند که دوران ما بهترین دوران بوده است. همین چند هفته پیش در هفته معلم در جلسهای که با آقای خاتمی داشتیم در آنجا مطرح کردیم که تجارب جهانی گفتهاند کار تعلیم و تربیت را به ۲ گروه نباید سپرد. به گروهی که به شرایط بیرونی توجهی ندارند و این شرایط هم در آموزش و پرورش بسیار مهم است وقتی شرایط درحال تغییر است شما هم باید به فراخور آن شرایط تغییر کنید. دومین گروه هم تحول طلبها هستند زیرا این افراد هم به طبع بشری توجه نمیکنند، آنها هم یک سری اهداف خاص دارند و میگویند که یا «همه عالم بگیریم یا به همه عالم پی زنیم» و به نیازهای طبیعی بشر توجه نمیکنند و ما در ایران هر دوی اینها را داریم. وقتی ما از مرگ مدرسه صحبت میکنیم در این زمینه طرحی هم به آموزش و پرورش دادیم که طی این تحقیق اعلام کردیم که گفتمان زمان تفریح بچهها و تفاوتش بین محیط مدرسه تا خانه و آنچه که در خانهشان میگذرد چقدر فرق میکند با آن چیزی که آموزش و پرورش به آنها آموزش میدهد. وقتی شما این را بررسی کنید متوجه میشوید که این دو کاملا با هم تفاوت دارد. در یک مدرسهای یک روز را آزاد اعلام کردند که هرکس هرجور که میخواهد بیاید و هر چیز هم که میخواهد بیاورد. کاملا بعد از این قضیه همه از اتفاقی که افتاده بود متعجب شده بودند و دانشآموزان کاملا در یک مسیر دیگری میروند که با آموزش و پرورش متفاوت است. ما در آموزش و پرورش یک کلمه رایانه و یک کلمه از دنیای جدید به آنها آموزش ندادهایم و کمترین ارتباط را با دنیای بیرون داریم. درحالیکه بچهها در یک مسیر دیگری میروند. یکسریشان کار موسیقی، هنری و گروهی ورزشی میکنند. مصیبت آموزش و آن چیزی که ما از آن بهعنوان سونامی انحطاط نام میبریم به این دلیل است که این درواقع مشکل اصلی ما است.
*در رابطه با این قضیه مثال بیشتری میزنید؟
شما هنگامی که وارد آموزش و پرورش شوید سراغ هر مسالهای که بروید به این موضوعات برمیخورید. من در وزارت آموزش و پرورش در زمان اصلاحات مسئولیت داشتم و با توجه به برداشت شخصیام و برداشتی که از دولت داشتم سعی کردیم که آییننامهای را تدوین کنیم که اجازه بدهد تشکلهای غیردولتی در آموزش و پرورش هم ایجاد شوند. با اینکه آن دولت مدعی تقویت جامعه مدنی بود ما نتوانستیم آن را از مجاری قانونی دنبال کنیم. من چند روز پیش در وزارتخانه بودم که دیدم مباحث بازگشایی مدارس جدید آغاز شده است و من جزوهای در اینباره داشتم که نقش دانشآموزان در بازگشایی مدارس در کشورهای مختلف بود و اینکه خود دانشآموزان برای این روز برنامهریزی میکنند و مراسم را تدارک میبینند. ما زیر کولر دولتی نشستیم و میوه و چایی میخوریم و بعد میگویند که ما پروژه مهر برای بازگشایی مدارس داریم. در بسیاری از کشورها بازگشایی مدارس با شادی همراه است و یک اتفاق خوبی در جامعه میافتد ولی در اینجا ما در شهریور یک نشاط یا حرکتی که خود دانشآموزان انجام دهند، نمیبینیم و باز هم یک بخشنامه و یک پارچهای سر در مدرسه میزنید که به «سنگر مدرسه خوش آمدید» و ما هنوز از کلمات سنگر و از جلو نظام و اینها استفاده میکنیم. این موارد در مورد تشکلهای معلمانش نیز همینطور است. ما از زمان آقای مظفر شروع کردیم و گفتیم که ما حدود ۵۰ معلم هستیم و میخواهیم دور هم جمع شویم و ایرادهایی که به نظرمان میرسد را به شما برسانیم ولی بلافاصله به ما گفتند نه، شما بهتر است که درباره مشکلات دانشآموزان صحبت کنید، نمیشود که شما زیرمجموعه ما باشید و بخواهید ما را نقد کنید. یعنی اصلا این برایشان قابل پذیرش نیست که کسی در یک مجموعهای کار کند ولی نسبت به یک سری مسائل در آن مجموعه نقد داشته باشد. برای همین است که نهتنها دست ما را نگرفتند بلکه برایمان پرونده هم درست کردند و ما را تحت فشار گذاشتند.
* بحث مرگ مدرسه چه نمودهای ظاهری دارد؟ به چه مدرسهای مرده گفته میشود؟
در این مفهوم ما با این مواجه هستیم که جایگاه مدرسه در شکلگیری توانایی دانشآموزان به صفر گرایش پیدا میکند. بهطور مثال در انتهای آموزش و پرورش ما کنکور را داریم. در بازار کنکور غیرآموزشی ما چیزی حدود ۳هزارمیلیارد پول رد و بدل میشود. از انواع موسسات کنکور و موسساتی که از پیشدبستانی وجود دارد این را میشود فهمید که خانوادهها آموزش و پرورش را توانا در ارایه خدمات به خانواده و بچههایشان نمیدانند و از همان ابتدا بچهها را به این موسسات میفرستند. این نشان میدهد که آموزش و پرورش در سادهترین چیزی که کار آموزش باشد، ناتوانی دارد. یا شما بحث زبان را در نظر بگیرید وقتی در خود آموزش و پرورش آمار وجود دارد که اکثر کسانی که زبان میدانند در آموزش و پرورش این را یاد نگرفتهاند و در بیرون کلاسهایی رفتهاند. این در موضوعات زیباییشناسی و هنر یا حتی مهارتهای اجتماعی نیز مصداق دارند. آموزش و پرورش متکفل ۲ کار است. نخست باید مسائل علمی حداقلی را به دانشآموزان، آموزش بدهد و دوم اینکه در اجتماعی کردن آنها موثر باشد. این کارکردها هر چه جلوتر میآییم در آموزش و پرورش کمرنگتر میشود.
* با این تفسیر که شما از آن صحبت میکنید پس چرا نظام مدرسه و آموزش و پرورش ادامه پیدا میکند؟
خود کسانی هم که در آموزش و پرورش کار میکنند نظرشان بر این است که علت ماندگاری آنها عمدهاش این است که بهطور مثال ما میشنویم چرا دولت ایرانخودرو را تعطیل نمیکند و پاسخ میدهند که صرف تعطیل شدن نیست، چندهزار نفر در آنجا مشغول به کار هستند و بحث اشتغال زایی در میان است. دولت ممکن است که هزینه بالاتری انجام دهد که اشتغال آسیب نبیند و این به نظر میرسد که در مورد آموزش و پرورش هم در میان است. از طرف کادر کاری است که افراد مشغول به آن هستند و حقوقی میگیرند و زندگیشان را میچرخانند و از طرف خانوادهها هم مدرکی است که برای دانشآموزان میماند. اگر مدرک وجود نداشته باشد و استنادی به آن مدرک در جامعه نباشد به نظر میرسد خیلیها از فرستادن بچههایشان به مدرسه خودداری میکنند. بهطوری که چند سال پیش این اتفاق افتاد و یک سری مدارس باب شد که اینها کلاس تشکیل نمیدادند و دانشآموزان در مدرسهای ثبتنام میکردند و بعد میرفتند یک جای دیگر کلاسهای خودشان را خصوصی برگزار میکردند و بعد میآمدند در آن مدارس فقط امتحان میدادند این به آن خاطر است که خانوادهها به نظام آموزش و پرورش اعتماد ندارند.
به نظر میرسد که آموزش و پرورش در نقشهای اصلی که به عهدهاش است ناتوان است ولی به دلیل این دو موضوع، داشتن شغل و درآمد برای تعدادی و از طرف دیگر مدرک این راه ادامه پیدا میکند. من در تهران در شمالیترین نقطه تهران و هم در پایینترین نقطه کلاس دارم و این را میبینم که دانشآموزان خیلی به هم نزدیک هستند و خواستههایشان هم به یکدیگر نزدیک است و رشد ارتباطات باعث شده که شمال و جنوبی که در ذهن والدین هست در ذهن بچهها کمتر شده ولی این مشکلات در همه جا وجود دارد. ما مدتی قبل نشستی با آقای حجاریان داشتیم و در آنجا آقای حجاریان گفتند که آموزش و پرورش درحال حاضر اهمیتی برای دولت ندارد و شما بیخود به آب و تاب افتادهاید و آموزش و پرورش موضوع دولت نیست و برخلاف دیگر جاهای دنیا آموزش و پرورش ما دوتکه شده و آموزش عالی از آن جدا شده است و آن قسمتش هم برخلاف دیگر نقاط دنیا است که ابتدایی را به خاطر تاثیر ۷۰درصدی که روی شکلگیری شخصیت افراد دارد بیشتر مورد توجه قرار میدهند اما در ایران ما برعکس هستیم و به قسمت دوم اهمیت بیشتری میدهیم چون آدمها هرچه بزرگتر میشوند بیشتر میتوانند حرف بزنند و اعتراض کنند ولی بچههای ابتدایی خواستهای ندارند. شما همین مشکلی که در منطقه ۹ در رابطه با تجاوز به وجود آمده را در نظر بگیرید. دانشآموز تریبونی ندارد و کسی نیست که از او حمایت کند و بعد ما به خود آموزش و پرورش هم این را مطرح میکنیم معلمی را که شما استخدام میکنید ممکن است در سال سوم یا چهارم خدمتش با مشکلات روحی و روانی مواجه شود و ما در آموزش و پرورش مکانیسمی برای نظارت مداوم بر اینها نداریم.
* چه شرایطی باید مهیا شود تا آموزش و پرورش در تکامل اجتماعی دانشآموزان نقش موثری داشته باشد؟
چیزی که در دنیا بهعنوان یک تجربه بشری است، «مردمی شدن» آموزش و پرورش است. شما وقتی همه سیم را دست خودت بگیری طرف مقابل اصلا چیزی ندارد که بخواهد اتصال برقرار کند. شما پایگاهی برای خانواده در نظام آموزش و پرورش تعیین نکردهاید و تنها چیزی زیر عنوان انجمن اولیا و مربیان تعریف کردهاید که تنها نگاه اقتصادی به آن وجود دارد. اینکه کارها و تصمیمات ما برآیند افکاری از پایین باشد ما چنین سیستمی نداریم و این مشکل ما است. من بهعنوان کسی که کارم رشته انسانی بوده است تحقیقی کردهام که در آن حدود ۶۰کشور را بررسی کردم.
هم از کشورهای توسعه یافته و هم از کشورهای درحال توسعه که در اینها درس تاریخ درس دیکته شدهای نیست، موضوع دارد ولی خود معلم مباحثه مربوطه را مطرح میکند. ما این را تحمیل میکنیم که شما باید این را بخوانید و حتی درباره این شخص هم اینگونه بخوانید. ما معمولا همه سیستممان آمرانه است و در این سیستم شما میگویید و دیگران باید عمل کنند و چیزی از پایین به بالا نمیآید. در همین انتخابات اخیر آقای صالحی امیری بهعنوان نماینده فرهنگی آقای روحانی مناظرهای انجام دادند و در این مناظره اعلام کردند که «سیستم آموزش و پرورش ما یک سیستم یک طرفه است و ما اگر بیاییم این سیستم را دوطرفه میکنیم». شما وقتی خیابانی یکطرفه است نمیتوانید بگویید که ما سالها نشستهایم که خودرویی از این طرف بیاید و به این خاطر است که نمیگذارند که بیاید. امری که شاید بتواند این قضیه را درست کند دوطرفه شدن این خیابان است. در نظام آموزش و پرورش ما هیچ صدایی از معلمان شنیده نمیشود و هیچکسی نیست که حرف این پایینتر را به بالادستیها بزند. این را در نظر بگیرید که در شورای عالی آموزش و پرورش باید ۲ معلم هم حضور داشته باشند ما تحقیق کردیم، ببینیم که اینها چه کسانی هستند و بعد دیدیم که ۲ مدیرکل را به اسم معلم آنجا گذاشتهاند. چون سیستم دوطرفه نیست صدای دانشآموز و معلم شنیده نمیشود و خواستههایشان اجرایی نمیشود و با این حال نمیشود انتظار تحولی در این سیستم را داشته باشیم.
* نسبت آموزش و پرورش ما با دنیای جدید به نظر میرسد حکایت ۲ مسیر جداگانه است. این نسبت چگونه است؟ هم با خواستههای دانشآموزان و هم در راستای مسائل جدیدی که در دنیا به وجود آمده است؟
مسئولان ما نگاه دیگری دارند و معمولا این نگاهها ۲ ویژگی بارز دارند. یکی استقلال را دنبال میکند و دیگری هم استغنا را. یعنی اینها فکر میکنند که پاسخ همه سوالات را دارند برای همین است که اگر کسی اینگونه فکر کند که پاسخ همه سوالات را دارد دیگر دنبال این نمیرود که دیگران به این مشکل و سوال چگونه پاسخ میدهند که بتواند از آنها هم استفاده کند. برای همین است که آموزش و پرورش ما با دنیا و بیرون از خودش کمترین ارتباط را دارد و این عدم ارتباط باعث شده که از تجارب و دستاوردهای بشری کمترین استفاده را کند. هنگامی که ما استقلال را به مفهوم عدم ارتباط بگیریم این میشود که خودشان مینشینند و در یک فضای کاملا بسته پرسش مطرح میکنند و پاسخ میدهند. درحالیکه در دنیای واقعی ممکن است مسائل طور دیگری باشد. درحالیکه این عدم ارتباط باعث میشود که شما کار، تلاش و هزینه کنید و بعد از یک مدت میبینید که دانشآموزان ما که بیرون میآیند همه از آنها ناراضی هستند. خانواده، مدرسه و جامعه همه ناراضی هستند. از لحاظ کارکردی تا مسائل دیگر... ما درواقع به قول آقای روحانی در دوران توهمی هستیم و با واقعیتها فاصله داریم و این واقعیتهای درونی افراد است مانند اینکه یک جوان شادی، حرکت و تحرک را دوست دارد و ما هیچ کدام از اینها را به رسمیت نمیشناسیم و در دنیای بیرون هم همینطور است خواستههای متنوعی که وجود دارد اینها را ما درواقع ندید میگیریم و این باعث میشود که آموزش و پرورش آن کارآیی لازم را نداشته باشد.
* یکی از راههایی که خیابان یکطرفه آموزش و پرورش را دوطرفه میکند آموزش فعالیتهای مدنی و تقویت نهاد مدنی است. ما در آموزش و پرورش این کار را انجام دادهایم؟
یک حرکتهای کوچکی در زمان آقای خاتمی شروع ولی سریع پروندهاش بسته شد. در آن زمان بحث شوراهای دانشآموزی خیلی جدیتر گرفته میشد و اینها در سطح کشور مجلس دانشآموزی را شکل میدادند که این مجلس دانشآموزی قانون وضع میکرد و من خاطرم هست که در آنجا چیزی را تصویب کردند که برای اولین بار در تاریخ ایران با این پدیده روبهرو شدیم و آن هم تحت عنوان «حقوق دانشآموز» بود که قرار بود این مصوبه برود در شورای عالی آموزش و پرورش و در آنجا به رسمیت شناخته شود و بعدتر این شکلش ماند و محتوایش از بین رفت. در حوزه فعالیت معلمان هم در آن زمان ما مدیران انتخابی داشتیم هرچند خیلی کوتاه و نه حداکثری چون معلمان باید ۳ نفر را انتخاب میکردند و از بین این ۳ نفر منطقه یکی را انتخاب میکرد یا حتی کتابی تحت عنوان گفتوگوی تمدنها و آموزش حقوق شهروندی چاپ شد که همه این ها جلویش گرفته شد. تا دولت جدید که آقای روحانی در ابتدای امسال دوباره بحث حقوق شهروندی و بحث ورود دانشآموزان به این مسائل را مطرح کرد.
* البته این را که مطرح میکنید بعضی معتقدند که بزرگترین ضربهای که ما به بعضی مفاهیم میزنیم این است که بهعنوان درسی تبدیل و دچار امتحان و سوال میکنیم. این اتفاق برای حقوق شهروندی هم میافتد؟ فقط یک امتحان اضافه کردیم یا اینکه میتوانیم این حقوق را آموزش بدهیم؟
آموزش و پرورش به جای اینکه فضای داخلی مدارس را به آن سمت ببرد که این ارتباط دوطرفه ایجاد شود در حال حاضر فقط اعلام کردند که با توجه به منویات آقای رئیس جمهوری ما در درس علوماجتماعی قسمتی را به نام حقوق شهروندی اضافه میکنیم. ولیکن این چیزی را بیرون نمیدهد. ما یک شعار داشتیم که« این آموزشدهندگان را چه کسی آموزش میدهد؟» وقتی شما در سیستم آموزش و پرورش کسی را ندارید که منتقد باشد چگونه میتوان انتقاد را آموزش داد. همین امسال ما از چند منطقه تهران انتقاد کردیم ولی اینها رفتند از ما شکایت کردند.
فضای آموزش و پرورش فضای حقوق شهروندی نیست که شما بتوانید نگاه دوطرفه را آموزش بدهید. البته این را در فضاهای جامعه هم داریم. ما چند وقت پیش خدمت آقایهاشمی رفسنجانی بودیم به ایشان گفتیم که یکی از چیزهایی که باید به آن فکر شود این است که «فضاهای عمومی» تعریف شود. شما نمیتوانید یک جایی را به ما بگویید که در آنجا دولت نباشد و ما این را نداریم. آموزش و پرورش این مفاهیم را میگیرد و اینها را تبدیل میکند به چند صفحه کاغذ و این را دست چند نفر میدهد که خودشان این آموزشها را ندیدهاند و با سبک قدیم رشد کردهاند.
ما اینگونه فکر میکنیم که این مفاهیم از این آموزش و پرورش در نمیآید و نباید توقع داشته باشیم که این آموزش و پرورش بتواند شهروند تربیت کند .
«کرم شبتاب گفت: رفیق خرگوش! من همیشه میکوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم. اگر چه بعضی از جانوران مسخرهام میکنند و میگویند با یک گل بهار نمیشود! تو بیهود میکوشی با نور ناچیزت جنگل را روشن کنی. خرگوش گفت: این حرفها مال قدیمیهاست. ما هم میگوییم هر نوری هر چه قدر هم ناچیز باشد بالأخره روشنایی است!»(عروسک سخنگو، صمد بهرنگی)
معلم و مبارز راستین، صمد بهرنگی در دومین روز از تابستان ۱۳۱۸ در چرنداب تبریز دیده به جهان گشود. زندگی در خانوادهای پرجمعیت و نسبتاً محروم سبب شد که وی از همان اوان کودکی با رنج و مشقات طبقهی زحمتکش دست به گریبان شود، که به اذعان مرحوم اسد بهرنگی –برادر صمد- سنگ بنای شخصیت صمد را میبایست در همین محرومیتها و فشارهای اقتصادی دوران کودکیاش جست و جو کرد.« وقتی که تازه به دبستان رفته بود و کلاس اول را میخواند، صبحها کاسبهای سر گذر پسربچهای را میدیدند که کفشهایش را زیر بغل زده و تند میدود. از یکدیگر میپرسیدند این بچه کیست؟ چرا همیشه میدود؟! چرا کفشهایش را زیر بغل میزند؟! برای کاسبهای سر گذر جای تعجب باقی بود تا اینکه بعدها سر و ته قضیه را درآوردند و معلوم شد این بچه، پسر کارگری است به نام عزت که به تازگی در این محل اتاقی اجاره کرده است. او برای این میدود که مدرسهاش خیلی دور است، میترسد سر وقت به به مدرسه نرسد و کفشهایش را برای این زیر بغل گذاشته که پاره هستند و نمیشود با آنها بدود و اسم این پسربچه صمد است...»
پس از گذراندن دورههای مقدماتی تحصیل خود در زادگاهش تبریز و درک دو حرکت تأثیرگذار تاریخی؛ فرقهی دموکرات و حکومت دکتر مصدق، بنیهی فکری صمد کموبیش شکل میگیرد و مطالعات مختلف نیز بر این پویایی ذهن نویسندهی جوان میافزاید. در مهر ماه سال ۱۳۳۴ وارد «دانشسرای مقدماتی پسران تبریز» میشود. در دو سال دانشسرا با فرهیختگان بسیاری من جمله بهروز دهقانی آشنا میشود. بهروز که همچون صمد با کولهباری از تجربه و مطالعه وارد دانشسرا شده بود تا آخر عمر کوتاه ولی پربار صمد پا به پای او به مبارزه، تحقیق و نوشتن ادامه میدهد و بیشک که تعامل با مبارز جسوری همچون بهروز دهقانی در تکامل فکری و عقیدتی صمد بسیار مؤثر واقع میشود.
شاید بتوان گفت برای اولین بار در دانشسرا است که صمد به قدر قلم پی میبرد و این در نتیجهی انتشار روزنامهدیواری فکاهی «خنده» در دانشسرا است. صمد به همراهی بهروز دهقانی در این روزنامه قوانین خشک دانشسرا را به ریشخند میگیرد و از دانشجویانی که فقط حفظ میکنند و به هر دری میزنند برای شاگرد اول شدن انتقاد میکند.
«واقعا چه فایدهای دارد که ذهنم را از چیزهایی انباشته کنم که هیچ به دردم نخواهد خورد. من که نیامدهام اینجا شاگرد اول شوم، فقط قبولی برایم کافی است...»
معلم روستاهای آذربایجان، علاوه بر دانشآموزان روستاهای ممقان، قاضیجهان، گوگان و آخیرجان؛ به والدین آنها نیز سواد میآموزد. برایشان کتاب میخواند. با حقوق ناچیزش در مدارس محقر روستا کتابخانه درست میکند و شاگردانش را به نوشتن خلاصه از این کتابها تشویق میکند. در حین تدریس، رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تبریز به صورت شبانه میگذراند. لیسانس میگیرد. ولی باز هم دبستان را به دبیرستان ترجیح میدهد. و به قول اسد بهرنگی با این کارش چه بهتانها و تهمتهایی که به جان نمیخرد...
غافل از این که معلم آیندهنگر آذربایجان همیشهی عمرش کار زیربنایی را ترجیح داده به پایههای بالاتر و ژستهای معمول معلمنماها !
صمد همان معلم دبستانی است که عالمی فقید همچون دکتر امیرحسین آرینپور لب به ستایشاش میگشاید: « ما همه نوشتیم، کار کردیم، درس گفتیم، مبارزه کردیم، ولی فقط صمد بلد بود که چه طوری برای خودش در میان مردم و اکثریت جامعه جا باز کند.»
همان معلم دهات آذربایجان که «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» را مینویسد و آموزش و پرورش زوار در رفتهی وطنش را به باد انتقاد میگیرد و چه جرأتی میخواهد که یک معلم روستایی دور افتاده، معلمین بیتفاوت کشور مدعی تاریخ و فرهنگی بینظیر را مخاطب قرار دهد و بگوید: «معلم خوب حکم کیمیا دارد!»
بهرنگی در سال ۱۳۴۲ کتاب «الفبا» را برای مدارس آذربایجان مینویسد و بنا به توصیهی جلال آلاحمد، این کتاب برای چاپ به «کمیتهی پیکار جهانی با بیسوادی» فرستاده میشود. صمد با تغییراتی که قرار بود در کتاب اعمال شود با قاطعیت تمام مخالفت میکند و نهایتاً پیشنهاد پول کلانی را که به وی وعده میدهند را نیز نمیپذیرد و کتاب را پس میگیرد، که این کار باعث برانگیختن خشم و کینهی عوامل ذی نفع در چاپ کتاب میشود.«من تعجب میکنم، این «متخصصها» که این همه به وسواسی بودن و دقتنظر مشهورند، چه طور به راحتی، بدون هیچ منطقی در کتاب من دست میبردند و کک شان هم نمیگزید؟!...
آخر چه طور میشود یک کتاب اول را هم در تهران و در آن شرایط زندگی به یک فارس زبان درس داد و در عین حال در آذربایجان به یک بچهی ترکزبان که حتی یک کلمه هم فارسی نمیداند تدریس کرد؟! معلم هر چقدر هم ماهر باشد، چون خود نیز به محیطی غیر از محیط خود آشنا نیست، اشتباه میکند..»
علاوه بر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مختلف، صمد بهرنگی در فرهنگ و فولکلور آذربایجان نیز دست اندر کار بود. به طوری که از سال ۱۳۴۲ به همراه رفیق همیشه همراهش، بهروز دهقانی، اقدام به جمعآوری ادبیات شفاهی و فولکلور غنی مردمان آذربایجان میکند. ایشان به این نکته واقف بودند که زبانی همچون زبان ترکی که ادبیات مکتوب آن چنانی نداشته است، به پشتوانهی فرهنگ شفاهی و فولکلور دیرینش به حیاتش ادامه داده است. صمد و بهروز وضعیت امروز جهانی را به خوبی درک کرده بودند و میدانستند که در عصر حاضر خطر مرگ فولکلور و ادبیات شفاهی دور از انتظار نیست.
از این روست که قلم در دست میگیرند و راهی روستاهای دور افتادهی آذربایجان میشوند و قصهها، افسانهها، بایاتیها، چیستانها و بسیاری دیگر از گنجینههای خوابیده در سینههای مردان و زنان دنیادیدهی وطن شان را مکتوب میکنند.
اسد بهرنگی در این باره مینویسد: «از آن جایی که به زبان مادریاش عشق میورزید، در این زمینه تحقیقات کرد. بر کتابهایی که در زمینهی زبان آذری بود نقد نوشت، ترکی استامبولی را آموخت. دستور زبان آذری را مشخص کرد... هنگامی که کتاب فولکلور زبان آذری به نام «متلها و چیستانها» انتشار یافت، خیلی خوشحال بود که توانسته است خدمتی هر چند ناچیز به زبان مادری خودش بکند. با این حال حاضر نبود هر چیزی را به عنوان اینکه آذری است بپذیرد...»پس از چاپ کتاب «پاره پاره» در سال ۱۳۴۳ صمد از سوی دادستانی عالی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز تحت تعقیب قرار میگیرد و برایش حکم تعلیق از خدمت به مدت شش ماه صادر میشود.
در نهم آبان ۴۳ دوباره به آموزگاری برمیگردد و کارهای خود را از سرمیگیرد: «مهم نیست. بگذار بچهها پخته شوند. آمدن و رفتن به این جور جاها (دادگاه) ترس آدمها را میریزد و برای کارهای بزرگتر آماده میکند...»
در ماه ۱۳۴۶ کمیتهی پیکار جهانی با بیسوادی، بار دیگر صمد را برای تکمیل کتاب الفبا به تهران فرامیخواند و اتاقی را در اختیار وی قرار میدهد تا در مدت سه ماه به تحقیق و تکمیل کتاب بپردازد و پول قابل توجهی هم به عنوان حق مأموریت دریافت کند. اوایل فروردین ۱۳۴۷ صمد به نیأت مسئولین کمیته پی میبرد و با وجود نیاز مالی شدیدش، از خیر آن پول کلان پیشنهادی هم میگذرد و کتاب را برداشته و راهی تبریز میشود.«من نمیتوانستم اسم خود را روی کتابی بگذارم که همان مزخرفاتی را به خورد مردم بدهد که بقیه کتابها میدهند. من که در عمرم کلمهی شاه را تدریس نکردهام و از روی صفحات شاهبانو و ولیعهد پریدهام، چگونه صفحهی اول کتابم را به عکس آنها اختصاص دهم؟! بگذار سقف خانه بریزد. من نمیتوانم حرف «ش» را با شاه و حرف «ـهـ» را با شهبانو و «ـعـ» را با ولیعهد یاد بدهم!»پیغام و پسغامهای تهران به صمد برای برگرداندن کتاب به کمیته کارساز نمیشود. اوایل شهریور ۱۳۴۷ چهار نفر لباس شخصی به سرپرستی یک تیمسار بازنشستهی ساواک در جست و جوی کتاب الفبا وارد خانهی صمد میشوند که باز با تهدیدها و تطمیعهای بسیار صمد، موفق نمیشوند کتاب را به دست آورند و نهایتاً با این جملهی تیمسار خانهی صمد را به سمت تهران ترک میکنند: «این کار برای تو گران تمام میشود!»«دست به قلم بردن در ایران مشکلتر از هر جای دنیاست. مشکل تنها این نیست که آزادی نداری، از همه طرف فکرت را، نوشتهات را کنترل میکنند. شبانه میریزند تمام کتابهایت را تفتیش میکنند، یادداشتهایت را برمیدارند و نوشتههایت را پاره میکنند. نه، بزرگترین مشکل یک نویسنده در ایران این است که خود باید نمایندهی کلام خود باشد...»
در این گیر و دار است که صمد به همراه حمزه فراهتی راهی سواحل ارس میشود و در روز نهم شهریور به طور مشکوک در آبهای ارس جان میبازد. جسد خالق شاهکار بزرگ «ماهی سیاه کوچولو»، پس از چند روز در نزدیکی پاسگاه کلاله از آبهای ارس گرفته میشود و پس از انتقال به زادگاهش در قبرستان امامیه تبریز دفن میشود.«مرگ خیلی آسان می تواند الآن به سراغ من بیاید: امّا من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البتّه اگر یک وقت ناچار با مرگ روبرو شوم که میشوم، مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه تأثیری بر زندگی دیگران داشته باشد...»(ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی)
منابع:
باژن، کیوان (۱۳۸۳) تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، صمد بهرنگی؛ چاپ اول، تهران، نشر روزنگار
بهرنگی، اسد (۱۳۸۶) برادرم صمد بهرنگی، روایت زندگی و مرگ او؛ چاپ سوم، تبریز، نشر بهرنگی
بهرنگی، اسد (۱۳۸۲) مجموعهی کامل آثار صمد بهرنگی (۱ و ۲)؛ چاپ اول، تبریز، نشر بهرنگی
دهقانی(تبریزی)، بهروز (۱۳۵۱) در شناخت ادبیات و اجتماع (مقاله، نقد و بررسی)؛ چاپ دوم، تهران، کتاب نمونه
صفحه نگارنده در انسانشناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/node/26175