آموزش و پرورش ایران به مثابه خرده نظامی از نظام اجتماعی، مجموعه ای از دردها و مشکلات است. انباشتی از دردها که صرفا تاکنون معلمان و دانش آموزان از آنها نالیده اند ولی نتوانسته اند آنها را بهبود بخشند.
البته در سال های اخیر این دردها به دغدغه های جدی در میان جامعه فرهنگیان تبدیل شده و همگان را به جست و جوی راهکارهایی برای رفع شان فراخوانده اند. اما هنوز تا رسیدن به حلقه سوم این زنجیره یعنی تلقی مشکلات آموزش و پرورش به عنوان یک مساله اجتماعی فاصله داریم. مرحله ای که در آن برانگیخته شدن حساسیت عمومی به کمک رسانه ها عزم مسئولان را نیز به همراهی با خود فرامی خواند. اینجاست که به اصطلاح موضوع " پروبلماتیک" می شود و نتیجه آن می تواند تغییر و بهبود در عملکرد آموزش و پرورش کشور باشد!
ایران امروز با انباشتی از مسائل و بحران ها روبه رو است. بحران هایی که نتیجه بی اعتنایی حاکمیت به مسائل و حل و فصل آنها است. نتیجه اما انباشت مسائل بر یکدیگر و روبه رو شدن کارشناسان با کلافی سردرگم از انبوه مشکلاتی است که هم اکنون قادر نیستیم حتی سر نخ آنها را بیابیم. در چنین شرایطی است که دیگر نمی توان از مسیرهای پیشین به خروج از غرقاب مسائل موجود امیدوار باشیم.
حرکت به سوی " پارادایم شیفت" به معنای تحول عمیق در شیوه حکمرانی از مسیر انجام اصلاحات بنیادین شاید اکنون آخرین راه محتمل باشد.

شاید سنگ بنای اولیه برای سامان جدید هم عبارت از اهتمام به پرورش نسلی پرسش گر، خلاق، جست و جو گر و توسعه گرا باشد.
تاریخ اقتصادهای نوظهور همچون کره جنوبی، سنگاپور، تایوان و مالزی نشان می دهد که توجه ویژه به آموزش و پرورش توسعه گرا رکن اساسی پیشرفت در این کشورها بوده است. این در حالی است که پارادایم غالب در ایران عبارت از آموزش و پرورش ایدئولوژیک می باشد که در آن تابعیت، تمرکز، آرمان گرایی، جنسیت زدگی و اخلاق گرایی از ارکان مهم آن به شمار می روند. کمبود بودجه، فقدان تفکر راهبردی، مناقشه بر سر فلسفه آموزش و پرورش، سیاست زدگی، مشارکت گریزی و کنکورزدگی موجبات افزایش بیگانگی و نارضایتی فرهنگیان، والدین و دانش آموزان را فراهم آورده و ما را در این سیکل معیوب سرگردان رها می کنند!
نظامی که مطابق سند تحول بنیادین قرار است انسانی در تراز جمهوری اسلامی خلق و به او حیات طیبه ببخشد.
اگر چه در سال های اخیر تلاش های پراکنده ای برای گذار به آموزش فنی- مهارتی صورت گرفته ولی از آنجا که ساختارهای این نظام آموزشی متکی بر گزینش های عقیدتی، تبلیغات ایدئولوژیک و غیریت سازی های غیر واقعی می باشد نتوانسته به آرمان توسعه گرایی جامه عمل بپوشاند.
آموزش و پرورش توسعه گرا ؛ آرمان های همزیستی مسالمت آمیز با جهان، پرورش نسلی مدارا جو، دموکرات، شایق نسبت به پیشرفت اقتصادی، میهن پرست، مجهز به مهارت های حرفه ای و دارای وجدان کاری بالا را مورد توجه قرار داده و می کوشد تا نظام آموزشی را به سکوی توسعه پایدار و متوازن کشور تبدیل نماید.

بنابراین گزافه نیست اگر گفته شود که مسیر آینده بهتر برای ایران از تحقق یک تحول پارادایمیک در نحوه حکمرانی کشور به ویژه در حوزه آموزش و پرورش می گذرد. بدون این تحول کارها همچنان بر مدار پیشین دنبال خواهد شد.
کمبود بودجه، فقدان تفکر راهبردی، مناقشه بر سر فلسفه آموزش و پرورش، سیاست زدگی، مشارکت گریزی و کنکورزدگی موجبات افزایش بیگانگی و نارضایتی فرهنگیان، والدین و دانش آموزان را فراهم آورده و ما را در این سیکل معیوب سرگردان رها می کنند!
کانال مهران صولتی
دانش یک کالای عمومی است. در این معنا دانش از انحصار گروه های خاص می گریزد و با زندگی واقعی و دغدغه های عمومی مردم پیوند می یابد. گفت و گوها بر سر ماهیت و کارکرد آن رونق می گیرد و پرسش های جدید در ذهن ها جوانه می زند. جامعه ایران اما با عمومی شدن دانش فرسنگ ها فاصله دارد. اگر چه مدرنیت اقتضا کرده است که همگان به آموزش عمومی دسترسی یابند ولی گرفتار شدن دانش در انحصار قدرت و بازار از ایجاد گفت و گوهای سازنده درباره آن جلوگیری کرده است.
کنکور نمادی آشکار از پررنگ شدن دانش تکنوکراتیکی است که در پیوند با بازار زندگی روزمره ما را با ضرباهنگ خود تنظیم می کند. همچنین تبدیل آموزش و پرورش به یک نهاد ایدئولوژیک، از نضج گیری تفکر خلاق و انتقادی به مدد قدرت جلوگیری کرده است.
از سوی دیگر شاهد انفعال فزاینده جامعه درباره پرسش از ماهیت و کارکرد آموزش و پرورش هستیم. دغدغه های خصوصی والدین بر گفت و گوهای عمومی در این باب چیرگی یافته و نتوانسته دردهای فردی ما را به مساله های اجتماعی تبدیل کند.
ما به طور جدی نیازمند عمومی شدن آموزش و پرورش در ایران هستیم. تنها در چنین شرایطی می توانیم اراده معطوف به تغییر در این نهاد را به جامعه منتقل و اراده ها را پیرامون تحول در آن بسیج کنیم. امری که می تواند از مسیر راهکار هایی به شرح زیر امکان پذیر باشد:
انتخاب یک چهره ملی به عنوان وزیر آموزش و پرورش: در شرایطی که تعلیم و تربیت از اولویت های دولت های بعد از انقلاب خارج شده است انجام برخی از اقدامات نمادین دارای اهمیت می باشد. بنابراین اگر فرهنگیان بتوانند مطالبه تعیین وزیر خود از مسیر فراخوانی عمومی را به کرسی بنشانند می توانند گام مهمی را در فراگیر کردن اهمیت آموزش و پرورش و ضرورت تحول در آن را به جامعه منتقل نمایند!
ارائه برنامه تحول در آموزش و پرورش از سوی جناح های سیاسی:
انتخابات بهار مشارکت سیاسی محسوب می شود. فصلی که در آن سیاسیون جهت بهره گیری از نیروهای اجتماعی به ارائه برنامه های خود در حوزه های مختلف می پردازند. از همین رو تلاش برای واداشتن جناح های سیاسی به ارائه علنی برنامه های شان جهت تحول در آموزش و پرورش در آستانه انتخابات مختلف می تواند گام مهمی در این راستا تلقی شود!

دعوت از روشنفکران جهت ورود به عرصه نظریه پردازی برای آموزش و پرورش:
واقعیت این است که برخلاف رونق مسائلی همچون توسعه، دین، حوزه عمومی و چگونگی گذار به دموکراسی در میان نحله های مختلف روشنفکری ایران، مسائل آموزش و پرورش نقشی حاشیه ای و متروک در این جریان ایفا می کنند.
بنابراین تلاش برای ورود روشنفکران به عرصه گفت و گو درباره ماهیت و کارکردهای این نهاد می تواند گام مهمی در گفتمان سازی از مسائل آن محسوب شود!
احیای نقش معلم الهام بخش:
برخلاف سال های نه چندان دور که دانش آموزان آینده خود را با ضرباهنگ اخلاق و منش معلمان تنظیم می کردند در سال های اخیر و با چیرگی منطق بازار بر منطق فرهنگ، دو عرصه آموزش و پرورش با گسستی زیان بار مواجه شده اند. تنگناهای معیشتی موجبات نارضایتی شغلی فرهنگیان را فراهم آورده و افول منزلت معلمان در جامعه دانش آموزان را از همنشینی با الگوهایی تاثیرگذار و آینده ساز بازداشته است!
نقش آموزش و پرورش در کاهش آسیب های اجتماعی:
در زمانه ای که تردید در مورد کارکردها و تاثیرات مدارس و معلمان هر روز فراگیرتر از پیش می شود و جامعه دچار بی هنجاری کم سابقه ای شده است، تبیین نقش معلمان الهام بخش در کاهش آسیب های اجتماعی می تواند بر اهمیت آموزش و پرورش در جامعه بیفزاید. معلمانی که قادرند با منش انسانی خود بر روح نوجوانان نقش خاطره بزنند!
نقش سازمان های مردم نهاد در عمومی کردن دانش:
در شرایطی که آموزش و پرورش ایران برای عمومی شدن صرفا به نقش حکومت چشم دوخته است، جامعه مدنی می تواند نقشی نوین و متفاوت در این زمینه ایفا نماید. در همین راستا جلب حمایت NGO ها از ضرورت عمومی کردن آموزش و پرورش از طریق ایجاد کمپین های حقیقی و مجازی می تواند نقش مهمی در تحول آفرینی در این نهاد ایفا نماید.

بهره گیری از رسانه های رسمی و غیر رسمی:
تبدیل آموزش و پرورش به گفتمان غالب جامعه بیش از هر چیز وابسته به نقش رسانه ها در تبدیل دردها به دغدغه ها و مساله ها است. از همین رو بسیج رسانه ها از جمله صدا و سیما و شبکه های اجتماعی می تواند در تحریک احساسات و افکار عمومی پیرامون ضرورت تحول در آموزش و پرورش موثر باشد. پرواضح است که فشار رسانه ای در این زمینه می تواند موجبات تغییر نگرش به این نهاد را در مسئولین فراهم آورد!
کانال مهران صولتی
آموزش و پرورش ایران به شدت از دولت محوری رنج می برد. مراد البته صرفا تمرکز گرایی نیست که برخی از اقسام نظام های آموزشی جهان همچون فرانسه درگیر آن هستند بلکه منظور عبارت از چیرگی منطق دولت بر روح و کالبد این نهاد مهم و تاثیرگذار است. همین امر موجب تبدیل آموزش و پرورش به بنگاه ورشکسته ای شده است که نه تنها از انجام وظیفه جامعه پذیری خود عاجز مانده بلکه به عامل اصلی احساس بیگانگی و ناراضی تراشی در میان پرسنل خود تبدیل شده است.
مرگ مدرسه و تقویت احساس بیزاری از کلاس، تبدیل مدارس به کانون بازتولید خشونت، افزایش بی مهار آسیب های اجتماعی و فرسایش روحی و جسمی دانش آموزان و معلمان تنها ثمرات اندکی از وجود این دستگاه معیوب به شمار می رود. از همین رو است که امروزه گذار از دولت محوری به سوی جامعه محوری به معنای احیای منطق جامعه در این دستگاه ضروری به نظر می رسد. اما چه تفاوت هایی میان دو رویکرد دولت محوری و جامعه محوری وجود دارد؟ در ادامه به تمایزهای موجود میان این دو رویکرد نظری می افکنیم:
آموزش و پرورش دولت محور از منطق دولت یعنی لزوم کنترل و یکدست سازی دانش آموزان بهره می گیرد( پوشش یکسان لباس و ظاهر فرد)، در حالی که آموزش و پرورش جامعه محور در پی حاکمیت منطق جامعه یعنی به رسمیت شناختن تفاوت های میان دانش آموزان است!

آموزش و پرورش دولت محور؛ ایدئولوژیک و در پی تحمیل ذهنیت ها بر واقعیت های اجتماعی است (جنسیت زده و تبعیض آلود است)، حال آن که آموزش و پرورش جامعه محور؛ پراگماتیک و به دنبال تصحیح ذهنیت ها پس از دریافت تعارض آنها با واقعیت ها است! در شرایطی که آموزش و پرورش از آسیب هایی مانند سیاست زدگی، مشارکت گریزی، کنکورزدگی و خصوصی سازی رنج می برد، رویکرد دولت محور موجود هم با بی اعتنایی نسبت به اقتضائات یک جامعه پویا و مطالبه گر حجم آسیب ها را افزایش داده است
آموزش و پرورش دولت محور حقیقت را پیشینی و قطعی می داند و می کوشد تا آن را به دانش آموزان تحمیل کند( دروس معارف اسلامی)، در حالی که آموزش و پرورش جامعه محور حقیقت را فرآیندی و مشارکتی می داند و می کوشد تا دانش آموزان را با آن آشنا کند!
آموزش و پرورش دولت محور با انکار واقعیت ها نه تنها به خشونت نمادین دامن می زند بلکه موجب خلق دانش آموزانی چند شخصیتی می شود( تظاهر و ریاکاری)، حال آن که آموزش و پرورش جامعه محور با پذیرفتن واقعیت ها به دانش آموزان مهارت زندگی در جهان واقعی را می آموزد!

آموزش و پرورش دولت محور، مشارکت را امری نمایشی و فرمالیستی دانسته و می کوشد نتایج آن به تغییر واقعی در این نهاد منجر نشود( شوراهای تزیینی معلمان، اولیاء و دانش آموزی)، حال آن که آموزش و پرورش جامعه محور مشارکت را امری واقعی تلقی می کند که می تواند بنیاد این دستگاه را دگرگون کند!
نکته پایانی:
در شرایطی که آموزش و پرورش از آسیب هایی مانند سیاست زدگی، مشارکت گریزی، کنکورزدگی و خصوصی سازی رنج می برد، رویکرد دولت محور موجود هم با بی اعتنایی نسبت به اقتضائات یک جامعه پویا و مطالبه گر حجم آسیب ها را افزایش داده است. بنابراین اتخاذ رویکرد جامعه محوری از سوی متولیان این دستگاه می تواند آغازی برای اعتراف به اشتباهات گذشته و تلاش برای جبران آنها باشد!
کانال مهران صولتی
حجت الاسلام و المسلمین علی ذوعلم فرموده اند؛ " همان گونه که در قبل از انقلاب برخی مدارس سعی می کردند که دانش آموز انقلابی تربیت کنند، امروز برخی مدارس می کوشند دانش آموز غیر انقلابی تربیت کنند".
بخش اول صحبت رییس سازمان پژوهش و برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش درست است. در دوران پیش از انقلاب (دهه پنجاه) رشد فزاینده ارزش های دینی همچون اقبال به مساجد، تمایل به حجاب، نمایش آشکار فرایض دینی همچون نماز و روزه و نام گذاری مذهبی فرزندان از تحولی نوین زیر پوست جامعه خبر می داد ( صدایی که شنیده نشد، نشر نی). در چنین فضایی و به ویژه در سال های ۵۶ و ۵۷ مدارس هم به کانون تبلیغ انقلاب مبدل شده بودند. هژمونی انقلاب و تاثیر گذاری شگفت معلمان هم کار را به جایی رسانده بود که می شد به آن " تربیت دانش آموز انقلابی" در مدارس اطلاق کرد. پرواضح است که حتی در آن شرایط هم تاثیرات محیطی از جمله نارضایتی گسترده مردم از رژیم شاه عامل اصلی گرایش معلمان و دانش آموزان به سمت و سوی انقلاب بود.
به عبارت دیگر اگر شرایط غیر انقلابی بود امکان تربیت انقلابی دانش آموزان در سطح وسیع وجود نداشت. حال به دوران پس از انقلاب می رسیم که به مثابه یک تز به ناگزیر آنتی تز خود را در بطن خویش پروراند. بر اساس این منطق حکومت های سکولار نوعی نگرش دینی را درون خود پرورش می دهند و بر عکس حکومت های دینی هم به سکولاریسم مجالی برای رویش و آشکار شدن می دهند. ب
به تجربه در سال های بعد از انقلاب دریافته ایم که هر زمان حکومت کوشیده است که با مداخله در منطق حاکم بر جامعه آن را پیش بینی پذیر و قابل کنترل سازد نتیجه ای متفاوت حاصل آمده است.
به حذف مظاهر ایران باستان از کتاب های درسی و اماکن عمومی بنگرید تا بتوانید علت تجلی شگفت انگیز آن ها را در سایر ساحت های خصوصی و به دورمانده از دخالت دولت فهم کنید.
به همان نسبت سلوک معلمان نیز بر رفتار دانش آموزان تاثیر گذار بوده است.

منش های تک بعدی که سعی در تحمیل نوعی خشونت انقلابی به عرصه مدارس داشته اند عمدتا با واکنش منفی دانش آموزان مواجه شده اند و به عکس معلمانی که کوشیده اند با برخوردی انسانی و محبت آمیز با مخاطبان خود روبه رو شوند برای همیشه به عنوان معلمان الهام بخش در اذهان نسل های بعد به یادگار مانده اند.
از سوی دیگر حجم عظیمی از ناکارآمدی ها که حاصل تداوم مسائل حل نشده، همزمانی بحران ها، فقدان نوآوری سیاسی، به محاق رفتن آزادی های اجتماعی و تیره شدن افق های آینده می باشد نسل جوان را به شدت ناامید و سرخورده کرده است.

نسل آینده در چنین شرایطی بیش از شنیدن، نیازمند گوش هایی است که همدلانه دردها و ناکامی های او را بشنوند و خودبیانگری او را به رسمیت بشناسند. بنابراین هر گونه برخورد شعاری مدارس در زمینه دستاوردهای چهل سال گذشته به دیوار ستبر بی اعتنایی نسل آینده برخورد می کند. در چنین شرایطی است که هر گونه واکنش سرد دانش آموزان به بمباران تبلیغاتی و یک سویه آموزه های ایدئولوژیک چهاردهه گذشته در نگاه افرادی همچون حجت الاسلام ذوعلم به پرورش نسلی غیر انقلابی در مدارس تعبیر می شود.
متاسفانه هم اکنون به دلیل بی اعتنایی حکومت به نقش ممتاز معلمان در مدارس شاهد افول بی سابقه نقش آفرینی این اندک سرمایه های انسانی موجود در مدارس هستیم. منش های تک بعدی که سعی در تحمیل نوعی خشونت انقلابی به عرصه مدارس داشته اند عمدتا با واکنش منفی دانش آموزان مواجه شده اند و به عکس معلمانی که کوشیده اند با برخوردی انسانی و محبت آمیز با مخاطبان خود روبه رو شوند برای همیشه به عنوان معلمان الهام بخش در اذهان نسل های بعد به یادگار مانده اند
بیراه نیست اگر بگوییم در چنین مدارسی معلمان حتی اگر هم بخواهند نمی توانند با ذهنیت منفی شکل گرفته دانش آموزان در اثر نارسایی های موجود مبارزه کنند.
بنابراین سخن از نقش مدارس در تربیت دانش آموزان غیر انقلابی در روزگاری که معلمان مرجعیت فکری خود را به دنبال بی اعتنایی های نظام تصمیم سازی از کف داده اند بیش از همیشه فانتزی و غیر واقعی به نظر می رسد. به قول سهراب؛ چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید...
کانال مهران صولتی
گروه اخبار/وی ادامه داد: همه حوزه ستادی و صف و مدرسه از سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی مطالبه دارند و باید سازمان هر زمان میوه تازه فکری و فرهنگی ارائه دهد.
حجتالاسلام والمسلمین ذوعلم در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به دهه فجر گفت: انقلابی که امام(ره) و رهبری تعریف میکنند با انقلابی که در جامعه شناسی سیاسی است، تفاوت دارد؛ انقلاب در ادبیات سیاسی به هم ریختن، شورش و خشونت است ولی انقلاب اسلامی ریشهاش تحول بنیادین است.
وی ادامه داد: به تعبیر شهید مطهری، اسلام دو انقلاب دارد که انقلاب درونی مبارزه با نفس و به تعبیر مرحوم شریتعی خودسازی انقلابی و یک انقلاب در بیرون یعنی مبارزه با استبداد و بی عدالتی به خاطر عدم استقرار حق است.
رئیس سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی افزود: دغدغه وزیر آموزش و پرورش برای ما فرصت است و باید دید آنچه به دانشآموزان داده میشود، چقدر به درد میخورد.
وی با بیان اینکه برنامه ویژه مدرسه بسیار مهم است و نباید خارج از حوزه یادگیری تعریف شود، گفت: همان گونه قبل از انقلاب برخی مدارس، دانشآموزان انقلابی تربیت میکردند، امروز هم برخی مدارس سعی میکنند دانشآموز غیرانقلابی تربیت کنند.
خبرگزاری فارس

آقای بطحایی وزیر آموزش و پرورش هفته گذشته در پنجمین همایش ملی مدیریت جهادی گفت : "یکی از اهدافی که در وزارت آموزش و پرورش مجدانه دنبال آن هستیم این است که مدیریت جهادی را در کودکان مان پرورش دهیم و آنان را با ابعاد گوناگون آن آشنا سازیم." بطحایی در توضیح مدیریت جهادی می گوید : "بالا رفتن تحمل و پایداری برای رسیدن به اهداف، مهمترین مولفه مدیریت جهادی است. همچنین نیت الهی مهمترین وجه افتراق میان این شیوه مدیریت با سایر موارد مدیریت است."

آقای وزیر برحسب موقعیت و نوع مخاطبان حرفهای متفاوت و گاه متضادی می زند. یعنی وزیر استراتژی مشخصی ندارد. فرمایش وزیر در مورد مدیریت جهادی را بگذارید کنار توئیت هایی که به نام ایشان در فضای مجازی در زمینه تعلیم و تربیت کودکان منتشر می شود. شادی ، نشاط ، حذف تکالیف درسی ، آموزش بازی محور و... که همگی از آموزه های آموزش و پرورش مدرن است چه نسبتی با مدیریت جهادی و نیت الهی و تحمل و پایداری برای رسیدن به هدف ، آن هم از نوع اهداف سیاسی و حکومتی دارد؟ آقای بطحایی چیزهای قشنگی را در ویترین مجازی خود نمایش داده ، اما کالای بنجل تحویل مشتری می دهد
آقای بطحایی در این همایش گفتند : " امروز از حیث کیفی هیچ گونه تفاوت و تبعیضی میان دختران و پسران ما برای رسیدن به فرصت های تحصیلی وجود ندارد." منظور ایشان احتمالا کمی بوده نه کیفی. از نظر "کمی" البته تبعیض چندانی نیست، درصد دانش آموزان دختر دو سه درصد کمتر از پسران است. اما تبعیض کیفی علیه دختران دانش آموز از همان سال اول دبستان و حتی از پیش دبستانی اعمال می شود. غیر از پوشش اجباری دختران ، مهم ترین تبعیض تعریف نفش های اجتماعی بر اساس جنسیت در کتاب های درسی است.
دخترها قبل از آنکه هویت جنسی خود را بشناسند در قالب های جنسی محبوس می شوند
نگاه کتاب های درسی ، حاوی تبعیض جنسیتی است. این نگاه نه تنها معطوف به آینده نیست ، بلکه از واقعیت های موجود حضور زنان در عرصه های اجتماعی (وضع موجود ) ایران عقب تر و محافظه کارانه تر و منطبق با نگاه لایه های سنتی جامعه است و از واقعیت های جهان و حتی ایران فرسنگها فاصله دارد. تقسیم مشاغل و نقش های اجتماعی بر اساس جنسیت در کتاب های درسی چه در متن و چه در تصویر ، بدترین نوع القای تبعیض و نابرابری و شست و شوی مغزی کودکان است. تقسیم نقش های اجتماعی به زنانه – مردانه و القای اینکه زنان به دلیل خلقیات خود باید کارهای ویژه ای انجام دهند با آموزه های تعلیم و تربیت مدرن در تضاد است.

آقای بطحایی چیزهای قشنگی را در ویترین مجازی خود نمایش داده ، اما کالای بنجل تحویل مشتری می دهد. ارتباط وزیر با واقعیت گسسته است. وزیر در ویترین مجازی خود، مدرسه اورستد دانمارک و فوجی ژاپن و مدرسه فرهاد توران خانم را تبلیغ می کند اما در محفل رسمی، طرفدار مدرسه جهادی است. آنچه در واقعیت می بینیم نه مدرسه اورستد و فوجی است و نه مدرسه جهادی . دیوار لرزان مدرسه ، کمبود معلم ، نداشتن سرویس بهداشتی ، خشونت علیه دانش آموز ، بی انگیزگی معلم، خالی بودن صندوق مالی مدرسه و آموزه های دینی کتاب های درسی در حد اشباع و جنگ و دعوای مدیران بر سر پست و مقام سیمای واقعی آموزش و پرورش امروز است.
گروه تلگرامی
تاريخ آموزش و پرورش در ايران، تاريخ پرفراز و نشيبِ عرقريزانی بوده است؛ آموزشی مختص مردان و با قرائتی ايدئولوگ از فرآيند پرورش، نخستين حقخواهیهای خود را در بزنگاه مشروطه سَر داد. سياسيشدن زنان و مشاركتشان در نهضت ملی، خيليزود ابعاد ديگری هم يافت و نخستين سهمخواهيها از ايجاد انجمن و تشكيل مدرسه برای زنان را با خود داشت.
روزی كه «مظفرالدينشاه» قانون اساسی را توشيح كرد، مطبوعهی «مجلس» تقاضای يك زن را در حمايت از آموزش زنان و مشاركت اجتماعی آنها چاپ نمود. اين روزنامه، در نوشتهای، «سيدمحمد طباطبايی» را مخاطب قرار داد و خواستار حمايت از مدارس دخترانه شد و تصريح كرد:
“ايران بهدليل عدم آموزش زنان از ترقی اقتصادی و اجتماعی خود بازمانده است. كودكانی كه بهدست مادران درس نخوانده تربيت شوند، آمادگی رقابت و مواجهه با جوامع پيشرفتهتر را ندارند.” (ژانت آفاری. رضا رضايی. ۱۳۸۵)
در پاسخ اما، تعليم و تربيت زنان، منحصر به امور اطفال، خانهداری، حفظ ناموس، اخلاق و معاش خانواده گشت و درواقع دور امور خاصهی رجال از قبيل علوم پلتيكی و سياسی خط كشيده شد. از آن روز كه زنان، ديگر منتظر حمايت قانونی نماندند و به طُرُق گوناگون تشكّل يافتند و نخستين مدرسهی دخترانه در «اروميه» افتتاح شد .
حدود ۱۴۸سال گذشته است؛ هرچند زنان توانستند پشت ميز مدارس بنشينند، اما درب معطل ساختار آموزشي، بر همان پاشنه ميچرخد!
آنچه از وضعیتِ عمومیِ امروز مدارس برداشت میشود، حاکی از سرانهی پایین آموزشی است. آموزش و پرورش در ايران به مثابهي يك كارخانهی عظيم است كه وظيفهی آن توليد سوژهی تابع، مطيع و قابل پيشبينی براي نهاد قدرت شده؛ توابع مرکزی که سفت و سخت به اصول بنیادین خود چسبیده و مهرههای پاسدار این ارزشها را از آموزش و پرورش میطلبد
سیر نزولیِ سالبهسالِ استاندارد جمعیتیِ كلاسها، تزلزل و ناامنیِ امور منسوب به معلمين، بیبرنامگی و حتی بیتوجهی به وضعيت بهداشت رواني معلم و شاگرد در تراكم كلاسها، کالایی شدن آموزش، بیتوجهیِ تام به وضعیت معیشت معلمین، ارعاب و بازداشتهای فراگیر در فرآیند حقخواهی آنها، و نیز لوایح تا تصویب طرحهای ضدرفاه معلمین چون “معلم تماموقت” و… یکشمای کلی از شرایط نامطلوب سیستم آموزشی را نشان میدهد.
در زبان مدیریت و سیاستگذاری نیز مقولهی پرورش معمولاً تا حد یک موضوع دستدوم فروکاسته میشود. به هر روی؛ افق پیشآمده، به اندازهی برنامهریزیهای این حوزه ناروشن است.
شاید نقصهای این عرصه را بتوان به کاستیهای فراگیر توسعهی فرهنگی نسبت داد؛ تعریفهای تعارفی و سرسری و مبهم از فرهنگ، دخیل نکردن متخصصان امر در سیاستگذاریها، خوانشهای کهنه و مصادره بهمطلوب از فرهنگ و بلوکهکردن مضامین عام فرهنگی در دوایر خواستههای سياسی، آسیبهای گاه جبرانناپذیری به تولید فرهنگ ازجمله در سيستم آموزشي وارد کرده است.
کندوکاو در عوامل دخیل در اين مسأله، موضوع درازدامنی است که در افق آن بیش از هر مؤلفهای، نقش خنثی و افلیجوار “برنامهريزی آموزشی” و هدفگذاری پرورشی چشمگیر است.

کندوکاو در عوامل دخیل در اين مسأله، موضوع درازدامنی است که در افق آن بیش از هر مؤلفهای، نقش خنثی و افلیجوار “برنامهريزی آموزشی” و هدفگذاری پرورشی چشمگیر است بهرغم اینکه جنبش بزرگی توسط سپاهیان دانش پیش از سال۵۷ و توسعهی گستردهی مدارس و نهضت سوادآموزی بعد از انقلاب، شکل گرفت تا بهتدریج، بیسوادی بهعنوان یک محرومیت اجتماعی ریشهکن شود و بخش بیشتری از جامعه، از امتیاز آموزش و پرورش بهرهمند گردند، اما برخی از تاکتیکهای مجادلهی استراتژیهای آموزشی، اين سيستم را از معنا تهی كرده است.
سیاستگذاران فرهنگی، خوانش خاص خودشان را از امر فرهنگی و آموزشی دارند و براساس همان قرائت، عرصه را بر زایایی فرهنگ بستهاند.
بنابراين بهنظر ميرسد در پر نمودن گپ ميان وضع واقع و وضع مطلوب بايستی در اولين قدم، در حوزهی اهداف و نيز استراتژیِ نيلِ به اهداف، خانهتكانی نمود. بهعبارتی؛ گفتمان رسمی که مدام تلاش میکند حضور تکگویانهای داشته باشد، به فرد جز ابزاری در خدمت اهداف تعریفشده نگاه نمیکند. اگر سيستم آموزشی درصدد كنشگریِ آموزشی است، بايستی از اين گفتمان و بازتوليد آن در مدارس رهايی يابد و كودكان را برای زندگی مسالمتآميز و بهينه در دنيای امروز آماده كند.در اين گذار، در محتوای آموزشی تا مراسمِ سر صفها، بايد زلزلهای ساختاری رخ دهد. بهعنوان مثال؛ شادی، هرچند در وهلهی اول، یک احساس روانشناختی بهنظر میرسد اما یک کنش اجتماعیست که در تعامل میان خصایص فردی، فضاهای اجتماعی و سنتهای فرهنگی ساخته میشود، اما شادی در فضای خصوصی، گستردهترین نوع تجربهی شادی ماست. مسألهی اصلی این است که ساختارهای زیربنایی در مدارس، شادی را بیش از همه بهعنوان مقولهای سیاسی تعریف کرده است؛ بهتعبيری، دانشآموزان باید با دلالتهای ایدئولوژیک در مدرسه شادی کنند؛ بنابراین، آنچه ضروری است، کاهش گسترهی کمی و کیفی آیینهای حزنانگیز است. در مدرسه، شادی باید وجه غالب را داشته باشد تا دانشآموزان توان روحی کافی برای حل مسأله و تابآوری را داشته باشند .

از سوی دیگر، عدم تأمین مالیِ مدارس و همچنین، میزان حقوق کم و پرداخت نشدن به موقع آن به معلمین، نبود امکانات رفاهی و درمانی، وضعیت تأمین اجتماعی نامناسب و عدم اعطاي تسهیلات ضروری، جز با فهم سیاست فقرزایی در سیستم آموزشی و درگیریِ معاشیِ معلمین و واماندن آنها در مسیر مطالعه، به روز بودن و آگاهی، قابل فهم نیست؛ مشکلاتی که معلمان، آنها را ازجمله تبعیض هاي موجود بين قشر فرهنگیان و سایر کارکنان دولت میدانند. اين درحاليست كه نوشتن از معيشت معلم، نوشتنی در ساحت حقوق است؛ حقوق انسانی.
در حاليكه قريب به اتفاق معلمان ايرانی زير خط فقر امرار معاش دارند، بسياری از كشورهای آسيايی به اهميت تمكن مالی معلمها در بهبود وضع آموزشی و كيفيت پرورش واقف شدهاند، بهعنوان مثال: چون کشور ژاپن فاقد منابع طبیعیست و اقتصاد آن مبتنی بر سرمایهی انسانی، فناوری پیشرفته، تولید کالا و خدمات کیفی است، بنابراین انسان و امور پرورشیِ وی نیز مهم تلقی میشود و در نتیجه معلم، مدرسه، آموزش، برنامهی درسی و هر آنچه با آموزش، پرورش و ”سرمایهگذاری بر نیروی انسانی” در ارتباط است، برای آنها اهميت شايانتوجه دارد. مطلوبترین جنبهی زندگی معلم ژاپنی این است که او زندگی مرفهی دارد و حقوق بسیار بالایی دریافت میکند.
گپ طولانی
ضعفهایی که در سیستم آموزش و پرورش کشور و در رابطه با مسائل متفاوت آن؛ ازجمله بحث محتوای کتابهای درسی، اهداف غاییِ آنجهانی، محیط آموزشی، استاندارد جمعیتی کلاسها، معیشت معلمان و… وجود دارد، بسیار گسترده است و بیشک ضعف در برنامهریزی برای هر کدام از آنها بر سایر مسائل هم تأثیرگذار است. سیاستگذاران فرهنگی، خوانش خاص خودشان را از امر فرهنگی و آموزشی دارند و براساس همان قرائت، عرصه را بر زایایی فرهنگ بستهاند
معضل اساسی آموزش در ایران، هدفمندنبودن سیستم آموزش و ناکارآمد بودن روشهای آموزشی است كه بهبود شرايط جز با بازانديشي ساختاري رخ نميدهد.به تعبير ديگر، شاید تمام مشکلات درون و برونسیستمی آموزش و پرورش را بتوان در یک عامل خلاصه نمود و آن وجود «نگاه مصرفی» به این وزارتخانه است.
آموزش و پرورش در ايران به مثابهي يك كارخانهی عظيم است كه وظيفهی آن توليد سوژهی تابع، مطيع و قابل پيشبينی براي نهاد قدرت شده؛ توابع مرکزی که سفت و سخت به اصول بنیادین خود چسبیده و مهرههای پاسدار این ارزشها را از آموزش و پرورش میطلبد.
سیستم آموزشی در این بازیِ سیاست و گسترهی بیمکث مصادره به مطلوب را میتوان بهدرستی در سهگانهی “آجری دیگر در دیوار”: Another Brick in the Wall اثر مشترک “پینک فلوید” و “راجر واترز” بازجست.
بخش دوم این سری در آلبوم “دیوار” که بیشتر از همه بهخاطر جملهی «ما هیچ آموزشی نیاز نداریم» مشهور است، فضای آموزشی ما را بازتاب میدهد؛ ترانهای که در دوم می ۱۹۸۰، برای جنبهی ضدتبلیغی نژادی، تبعیض در برنامهی آموزشی رسمی و تدریس انعطافناپذیر ممنوع اعلام شد، در کلیپ قابل تأملی چرخگوشت بزرگی را نشان میدهد که بچهها را در خود فرو میکِشد و تبدیل به یک تکهگوشت میکند؛ بیمغز، بیکنش، بیآینده؛ فضایی که مشابهتاش با مدارس ما را چندان لازم نیست با نگاهی هنری و زیباییشناختی فهم کرد. اگر معتقدیم جامعهی بیمار، محصول سیستم آموزشی بیمار است، به واقعیت و کارکرد این چرخگوشت بزرگ هم درست نزدیک شدهایم .
انگاره
( کلیپ را ببینید )

بسیاری از مردم فکر می کنند که آموزش سیاسی یعنی آموزش ایدئولوژیک یا حزبی. اینکه مثلا از افراد بخواهیم طرفدار لیبرالیسم یا مارکسیسم بشوند.
من دراین باره بر میگردم به کانت و اینکه چه شرایطی باید فراهم شود که افراد بتوانند جامعه را خودشان اداره کنند نه اینکه یک آقا بالاسر داشته باشند که او ارشادشان کند. جامعه باید به این درجه از مسئولیت و آگاهی برسد که خود را مرتب مورد سؤال قرار بدهد و مدام در آن واکنشهای دموکراتیک صورت بگیرد.
مسأله این نیست که کسی را به قدرت برسانید و بعد از مدتی سرنگوناش کنید. حرف اصلی این است که باید سیاست را از پایه ایجاد کرد و این تنها با آموزش جامعه ممکن میشود. به قول هگل، ما در اینجا با یک خودآموزی جمعی و تاریخی مواجه هستیم.
ما مدرنها، متأسفانه باور داریم که به گفته لایبنیتس در «بهترینِ جهانهای ممکن» زندگی میکنیم زیرا در تکنولوژی و صنعت مرزهای سابق را رد کردهایم و وضعیتِ امروز ما، غایتِ سعادت بشر است. این موضوع تبدیل به یک بینش جهانی شده که من شدیدا با آن مخالفم زیرا چنین بینشی اجازه نمیدهد که ما نگاه اجتماعی و سیاسیمان را اصلاح کنیم.
در وضعیت فعلی، به قول اسپینوزا ما نیاز به «اصلاح شعورمان» داریم.

نگرشی که انسان مدرن به جهان دارد نگرش دکارتی است یعنی اینکه انسان خود را مالک و سرور جهان می داند و همه چیز اطرافاش را برای لذتجویی شخصی مصرف میکند. دغدغههای چنین انسانی، میشود رسیدن به پول بیشتر و داشتن اُرگاسم طولانیتر و کسب قدرت نامحدود. از میان این وضعیت است که دونالد ترامپ بیرون میآید و می شود الگو برای بسیاری آدمها.
اما در نهایت هنوز هم مسأله اصلی، داشتنِ شفقت و همدلی است. وقتی ما در حوزهی عمومی شفقت و همدلی نداشته باشیم، به یک فلاکت عمومی و روزمرگی احمقانه دچار میشویم که گرفتاری اصلی دوران مدرن است.
اسیر روزمرگی شدن به معنای پایان پرسشگری و اندیشیدن است.
شبکه جامعهشناسی علامه

نظام آموزش و پرورش کشور مرتکب گناهان نابخشودنی ای شده است که برای بری و دور شدن از این گناهان ضمن توبه ای نصوح باید از بنیاد تغییرات اساسی در سیاستگذاری و ها و برنامه های خودش ایجاد کند تا شاید اندکی موجب التیام زخم های وارد شده به جسم و جان و روان دانش آموزان و جامعه نماید. در این نوشته به برخی گناهان نابخشودنی آموزش و پرورش کشور به طور فهرست وار به شرح زیر می پردازم:
نظام آموزش و پرورش کشور در بسیاری از کتاب های درسی و همچنین برنامه های روزانه مدارس تمام کوشش خود را به کار گرفته است مباحث ایدئولوژیکی که گرایی مناسبی هم ندارند را به دانش آموزان القاء نماید و گویا نمی داند که این مباحث نوعی دوگانه سازی نظام شخصیتی و رفتاری برای دانش آموزان به دنبال داشته و در واقع به تباهی آنان و در نتیجه جامعه می انجامد.

برنامه های درسی و غیر درسی مدارس که به صورت کلیشه ای و جهت دار و کاملا ایدئولوژیک طراحی شده اند دانش آموزان را وارد دنیایی خیالی و آرمانی به دور از دنیای واقعی موجود کرده بدتر این که به جای کوشش در جهت تقویت خلاقیت و به کارگیری استعدادها و توانمندی های فکری و ذهنی دانش آموزان آنان را با مشتی حفظیات سرگرم می کند و بدین گونه تمامی استعدادهای آنان را به تباهی می کشاند.
مطالب بسیاری از کتاب های درسی هیچ انطباقی با واقعیت های جهان امروزین نداشته و گویا کوشش می کنند دانش آموزان را از واقعیت های اصلی جامعه دور نگاه دارند و آن ها را با امور غیر واقعی آشنا سازند. به طور مثال روند مدرنیته مهم ترین و انکار ناپذیرترین واقعیت جهان امروز است اما با تأسف باید گفت که مطالب درسی مدارس عموما مدرنیته را انکار کرده و کوشش می کنند دانش آموزان را به جهان پیشامدرن و سنتی بازگردانند. برنامه ریزان و طراحان کتاب های درسی کم ترین آگاهی و آشنایی با جهان مدرن و مولفه های سازنده آن نداشته و نابخردانه و غافلانه این واقعیت مهم و اساسی را منکر می شوند و گویا خوش دارند آن چه که در ذهن و ضمیرشان به صورت نادرست و غیر منطقی می گذرد را به دانش آموزان نیز آموزش دهند.

کتاب های دینی مدارس کاملا عاری از آموزش های اخلاقی به ویژه آموزش های اخلاقی برای جهان امروز بوده و تنها به آموزش تاریخ دین آن هم تاریخ کاملا جهت گیری شده و نادرست و هم چنین آموزش احکام فقهی مبادرت می ورزند و روشن است که چنین آموزش هایی نه تنها موجب گرایش و علاقه دانش آموزان به دین نمی شود، بلکه سبب بدبینی و حتی تنفر آنان از دین نیز می شود. امروزه به راحتی می توان خروجی های مدارس در پایان دوره دانش آموزی را دید که علاقه و گرایش بسیار کمی به دین در آنان دیده می دشود و این ها نتیجه تأکید بیش از اندازه بر تاریخ دین و احکام فقهی بوده است. اما آن چه که بیش از همه مورد نیاز داشتن یک جامعه اخلاق مدار است آموزش های اخلاقی است که شوربختانه برنامه های درسی فاقد چنین آموزش هایی است. همواره بر نوعی دینداری نمایشی و ظاهری و تقلیدی تأکید رفته است و هیچ گاه سایر انواع دینداری مانند دینداری عالِمانه و عارفانه و اخلاق مدارانه مورد توجه قرار نگرفته است.
از آن جا که در نظام آموزشی مدارس همواره نوعی اقتدار آمرانه از بالا به پایین وجود داشته و دارد لذا مهم ترین وظایف دانش آموزان سکوت، تقلید و عدم گفت و گو و مدارا است. در واقع، دانش آموز خوب و سر به راه دانش آموزی است که همواره در برابر معلم سکوت کند، از همه گفته های او تقلید و پیروی نماید، وارد گفت و گو نشود و بدتر این که هیچ گونه مدارا و رواداری ای از خود نشان ندهد. به راستی باید پرسید چنین آموزش و تربیتی کجا خواهد توانست سرمایه های انسانی ارزشمندی برای توسعه و پیشرفت کشور تربیت کند؟ چنین روندی چگونه خواهد توانست برای توسعه همه جانبه یک جامعه مفید به فایده باشد؟
نظام آموزش و پرورش کشور نوعی روند جامعه پذیری ناقص و معیوب را القا می کند که دانش آموزان را در این روند ناقص و معیوب گرفتار کرده است و تمامی توانمندی های ذهنی و روانی آنان را به تباهی کشانده است. ضمن این که هیچ گونه هماهنگی ای با سایر کارگزاران جامعه پذیری مانند نظام رسانه ای کشور نداشته و هر کدام شان دانش آموزان را به دنیایی کاملا متضاد و ناسازگار با یکدیگر دعوت می کنند که نتیجه چنین اقدامی تربیت افراد چند شخصیتی، فاقد مهارت، ناتوان، ضعیف، سرخورده و نا امید از آینده خواهد بود.
سایت انگاره

سیستم آموزشی کشور از ابتدا تا کنون با مسائل و بعضا بحران هایی روبه رو بوده است که حل نشدن آنها ضربه هایی جدی به بدنه و روح این سیستم معلول وارد کرده است . مسئولان مربوطه به جای آسیب شناسی و جست و جوی راه حل برای مشکلات، بیشتر در حال تحمیل نظرات خود بر این سیستم بوده اند ، نظراتی که شاید افراد موجود در سیستم از دانش آموز تا هیئت امنای مدارس به آنها حداقل نقد داشته و دارند!
امروز در این سیستم که مشکلات مختلفی گریبان آن را گرفته است حق معلم، از گرفتن حقوق ماهیانه در عمل فراتر نمی رود و وظیفه ی دانش آموز، بیشتر ساکت بودن و رفت و آمد منظم به مدرسه است تا یادگیری گفت و گو و مهارت های ارتباطی و... !
والدین هم می بایست پیگیر درس و مشق فرزندان خود باشند تا خدایی نکرده از بچه های همسایه و اقوام ! عقب نمانند.
در مدارس هیئت امنایی هم اگر افراد هیئت امنا با مدیر آموزش و پرورش به اختلاف نظر برسند به جای گفت و گو و رسیدن به راه حلی منسجم به نفع دانش آموزان، این مسائل به قومیت ، جنسیت و اختلافات جغرافیایی گره زده می شود و گستردگی این اختلافات موجب مشکلات بیشتر می شود!
انگار مدیریت فرایند مدار و برنامه محور در سیستم آموزشی به رویایی خنده دار بدل شده است! ما در این شرایط پیچیده به شدت به شخصیت و سیاستی دموکرات، مشارکت جو ، خوشبین و امیدوار به آینده ی این سیستم نیاز داریم
این ها همه ناشی از بحران هایی است که در عمق جان این سیستم نفوذ کرده و کم کم مثل موریانه انگیزه را از این سیستم را می گیرد.
امروز در عرصه ی بین المللی مدیریت در یک مقام و در یک میز و صندلی خلاصه نشده است بلکه در جهان امروز مدیریت یعنی رهبری تغییر! (پروژه ی مدیریت موفقISSPP -2000 تا 2006).
آیا نگاه به مدیریت در این سیستم به عنوان رهبری تغییر است یا تغییر رهبری؟!
در این پروژه ی عظیم مدیران موفق کسانی هستند که :
1. موجب موفقیت دانش آموزان مدرسه فراتر از آزمون های ملی و ایالتی شده اند.
2. ارزیابی شهرت این مدیران از طریق مشورت با مدیران دیگر و بازرسی صورت گرفته است.
3. شهرت موفقیت مدرسه از طریق موفقیت در آزمون های خاص مشخص می شود.(توبین،2015)
مسئله ی محتوای ایدئولوژیک در منابع درسی موجب بحران عدم نقد پذیری، عدم تحقیق و نگاه غیر علمی به مشکلات کشور در همه ی سطوح این سیستم شده است!
مدیران موفق در این برنامه کسانی هستند که قادر به سازگاری با شرایط داخلی و خارجی باشند و برنامه ای جهت هدایت استراتژیک برای رسیدن به اهداف اخلاقی و معنوی را داشته باشند.
امروز به عینه می بینیم که اختلاف نظر و دیدگاه در سطوح مدیریتی ناشی از بازی های سیاسی ، لجبازی شخصی و تحمیل نظرات خود بر دیگران است .
عزیزان، نگاهی فارغ از سیاست ، قومیت و مذهب به آموزش و پرورش بیندازید تا ببینید بحران آن فقط کمبود بودجه نیست!
مسئله ی ناامیدی از تغییر موجب بحران هایی از قبیل جذب معلمان ضعیف ، انتصاب مدیران سیاسی و تربیت دانش آموزان ناکارآمد شده است!

مسئله ی محتوای ایدئولوژیک در منابع درسی موجب بحران عدم نقد پذیری، عدم تحقیق و نگاه غیر علمی به مشکلات کشور در همه ی سطوح این سیستم شده است!
مسئله ی بدبینی موجب نگاه امنیتی ، افسردگی و خمودگی نسبت به برنامه های جدید در بین معلمان و به تبع آن دانش آموزان شده است!
امروز همین بدبینی موجبات عدم مسئولیت پذیری را فراهم کرده است در حالی که طبق تحقیقات ؛ خوشبینی موجب تحریک ایجاد تغییر و به تبع آن مسئولیت پذیری خواهد شد.(سلیگمن-2006)
مسئله ی بی عدالتی در امکانات آموزشی موجب سربرآوردن موسسات قارچی به صورت بنگاه های تجاری در سطح و عمق این سیستم شده است و موجبات رشد آزمون ها و کنکور در این مملکت را فراهم آورده است! و چندین بحران و مسئله ی دیگر که انرژی سیستم و اعضای آن را کاملا خواهد گرفت.
حال به راحتی می بینیم که جای مسئله های بالا به راحتی با بحران ها می تواند عوض شود و بحران ها مسئله ای شوند که موجب چرخه ای از مسئله / بحران می شوند و این دور باطل تا آمدن رهبر تغییر ادامه یابد.
امروز مسئله ی عدم جرات ورزی در کل سیستم موجب بحران عدم قطعیت شده است که آن هم به نوبه ی خود میدان اختلاف نظر و سلیقه را تبدیل به جبهه ی جنگ و دعوا کرده است.

مشکل ما در آموزش و پرورش شخصی نیست بلکه شخصیتی است ، سیاسی نیست بلکه سیاستی است.
ما در این شرایط پیچیده به شدت به شخصیت و سیاستی دموکرات، مشارکت جو ، خوشبین و امیدوار به آینده ی این سیستم نیاز داریم . سیستمی که نمی خواهد خرج دانش آموزی کند که فرداها از او ذیل عنوان فرار مغزها یاد کند! دانش آموزی که آن قدر مهارت یاد گرفته است که به خاطر عدم قبولی در آزمون ها دست به خودزنی و خودکشی نزند!
دانش آموزی که برایش وطن پرستی به معنای تلاش برای تحلیل و حل مشکلات باشد نه مبارزه با دیدگاه دیگران و پافشاری بر منافع شخصی در مقابل منافع ملی! دانش آموزی که اختلاف دیدگاه با دیگران را کینه و دشمنی معنا نکند و دانش آموزی که در آینده در مقابل قانون از واژه ی " دلم می خواهد!!" و " به من چه!" استفاده نکند...
منابع :
کتاب از بدبینی به خوشبینی نوشته ی مارتین سلیگمن سال ترجمه مهدی قراچه داغی--1397 نشر پیکان
پروژه ی مدیریت موفق 2006
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید