مغلطه، راهنمای درست اندیشیدن
نویسنده: جمی وایت
ترجمه: مریم تقدیسی
نشر ققنوس
اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که هر روز با منطق و استدلال سروکار دارید، این کتاب مناسب شما است. هریک از فصول این کتاب یکی از مغلطهها را بررسی میکند و توانایی استفاده از منطق در بحثها را به مخاطب میآموزد.
بهطورکلی در این دنیای مدرن امروزی که دسترسی به اطلاعات بسیار آسان شده و بهراحتی میتوان اطلاعات را به اشکال مختلف در اختیار همه قرار داد، تحمیل کردن هدفی خاص به دور از هر منطقی به راحتی انجام میشود.
نویسندهی کتاب، سعی کرده است مختصر و مفید هنر مذاکره و مواجهه با اطلاعات گوناگون را آموزش دهد.
کتاب مغلطه: راهنمای درست اندیشیدن، تند و نیشدار ، حربههای رسانهها و سیاستمدارها را برای مردم افشا میکند. روشهایی که قدرتمندان از آنها استفاده میکنند تا افکار و اندیشههای خود را به مخاطبانشان تحمیل کنند در این کتاب به خوبی معرفی میشوند.
هدف این کتاب پر کردن خلائی است که نظام آموزشی ایجاد کرده است. ولی کتاب درسی نیست، بلکه معادل منطقی یکی از آن راهنماهای دردسرساز ماشین یا کامپیوتر شماست.
اقتدار»، «تعصب در جامه ی فاخر»، «حرف نزن!»، «واژههای بیمعنی»، «انگیزهها»، «حق داشتن عقیده»، «مغایرت»، «کلمات گمراهکننده»، «بدیهی جلوه دادن موضوع»، «تصادف»، «آمار حیرتآور» و «تب اخلاقیات» عنوان فصلهای کتاب هستند که در هر فصل نویسنده مهارتی را در زمینهی برخورد با اطلاعات جدید و چگونگی پذیرش آنها آموزش داده است.
محال است تصمیم بگیرید چیزی را باور کنید و آن را باور کنید. حتی اگر این تصمیم با تهدید همراه باشد می توانید امتحان کنید. سعی کنید چیزی را که باور ندارید باور کنید. مثلا اینکه شما وارث تاج و تخت کرواسی هستید یا اینکه تصادف با خودرو به شما آسیبی نمی رساند. شرط می بندم نمی توانید. برای باور کردن چیزی طبیعتا دلیل و منطق در مورد حقیقت آن نیاز دارید.
مغلطه زمانی رخ میدهد که اقتدار واقعی که در آن کسی از قدرت تصمیم گیری در زمینه های خاص برخوردار است با اقتدار استعاری، که در آن کسی که کارشناس است می تواند در مورد موضوعی صاحب نظر باشد اشتباه گرفته می شود. احتمالا منظور شما از این که می گوید مسئله عقیده در مورد چیزی مطرح است این است که این معیار عینی برای قضاوت درباره موضوع وجود ندارد و به این ترتیب هر کسی عقیده خود را دارد. گاهی می توانیم منظورمان را با کلماتی مبهم یا دو پهلو روشن کنیم و در مورد اختلافی آشکار توضیح بدهیم. ما فقط منظور یکدیگر را درک نکرده بودیم ولی گاهی چنین کاری امکان پذیر نیست. درباره خوب یا بد بودن موضوعی با هم بحث می کنیم، کاربرد محاورهای مسئله عقیده بی ضرر است. این موضوع تنها ثابت میکند که معیار روشنی وجود ندارد و همچنین نشان می دهد که شاید جز درباره معانی کلمات احتمالا هیچ اختلاف واقعی ای وجود ندارد. بارزترین نمونه « مغلطه اقتدار » عملی در دنیای مدرن، خطاناپذیر بودن باور عموم مردم است. مردم هم مانند شخصیت های مقتدر قدیمی بخش عمدهای از جایگاه دروغین کارشناسی شان را از طریق ترس به دست می آورند. همین نوع ترس است که موجب می شود سایر مقامات مقتدر دنیای مدرن ما از جهالت نومیدانه خود فراتر روند.
تشخیص مغلطه اقتدار ساده است. از خودتان سوال کنید که آیا منبع اقتداری که پیشنهادی را ارائه کرده است در این زمینه کارشناس است یا نه. اگر این طور نیست باید به جای اینکه فقط به گفته های او اکتفا کنید موضوع را باز کنید . عقیده او به تنهایی شاهدی بر صحت گفته های او نیست ؛ مراقب « سرایت نظرهای کارشناسی » هم باشید. این زمانی رخ می دهد که کسی را که قطعا در زمینه ای صاحب نظر است، به عنوان منبع موثق در زمینه ای کاملا متفاوت با تخصصش به شما معرفی می کنند.
زوار درفتگی ترفند رمز و راز، با این واقعیت آشکار می شود که در مورد هر اعتقاد موهوم، هر قدر هم عجیب و غریب صدق می کند. هر وقت از شما سوال کردند که چطور ممکن است عقیده تان حقیقت داشته باشد در حالی که با هر چیزی که می دانیم مغایر است و هیچ شاهدی هم برای آن وجود ندارد، فقط پاسخ دهید اینجا اسرار است. وقتی که کذب بودن چیزی را به وضوح می بینید، دیگر هیچ رمز و رازی در مورد آن وجود ندارد. دنیا مملو و رمز و راز های واقعی است. این رمز و رازها تنها برای عدهای از مردم ایجاد می شوند. وقتی در مورد موضوعی اطلاعات چندانی ندارند در حالی که بسیاری از افراد اطلاعاتی بیشتر در این زمینه دارند و مسئله برای آنها مرموز نیست.
برخی به شدت تحت تاثیر مسائل مرموز قرار میگیرند این مسائل دلهرهای فرازمینی در آنها ایجاد می کند که تنها عدم شناخت را نشان می دهد. مشهورترین استدلال در زمینه ی باور کردن چیزی که هیچ گواهی برای آن وجود ندارد شرط بندی پاسکال و مدعی بودن وی بر عقلانی بودن داشتن دین است. چون اگر بر حسب اتفاق دین داری حقیقت از کار در آید، تا ابد رستگار خواهید شد و اگر معلوم شود که حقیقت ندارد – یعنی خبری از خدا و بهشت و جهنمی نیست – وضعیت تان بدتر از کافرهای واقعی نخواهد بود. علم هم حاکی از حقایق مطلق نیست و پدیده های فوق طبیعی تردید را حاکم می کنند.
برخی مطالب تنها زمانی بیان میشوند که صحت نداشته باشد. این حقایق از نظر ما بدیهی اند اینکه همه انسانها برابر خلق شده اند و خدایشان به همه آنها حقوقی غیر قابل تفویض اعطا کرده است که از جمله آنها میتوان به زندگی آزادی شادی و سعادت اشاره کرد. آیا در کشوری مملو از برده، این جمله که همه در مقابل قانون برابرند واقعا می تواند بدیهی و مسلم باشد؟
انسان ها تنها زمانی سعی می کنند بحث هایی که شواهد نومید کننده دارند را با پیش کشیدن مسائل اخلاقی سرکوب کنند که نتوانند از عقیده خود دفاع کنند یا علاقهای به دانستن حقیقت نداشته باشند. کسانی که مسائل مذهبی سیاسی و جنسی را جدی می گیرند، منع عمومی بحث در این زمینه ها را رعایت نمی کنند و وقتی نادرست بودن نظرشان برای خودشان ثابت می شود به آن ها بر نمی خورد.
حرف نزن!
شاید در جوامع مدرن امروزی دلیل معقولی برای این نحوه طرح موضوع و سایر حقوق پیچیده ولی شناخته شده منطقی مربوط به حق بیان وجود داشته باشد. ولی دلیل آن هرچه باشد، این نیست که فقط کسانی که در این موضوعات محق اند حقیقت را می گویند. وانگهی بهترین ردیه ها به واقعیاتی تمسک می جویند که بر همگان آشکار است . برای رد کردن یک نظر چه کاری بهتر از این که نشان دهید با عقیده ای شناخته شده و بدیهی مغایر است؟ البته که مغایرت با هر حقیقتی اعم از شناخته شده یا شناخته نشده موجب رد یک فرضیه می شود ولی می توانیم با استفاده از یک حقیقت مغایر با فرضیه - یعنی حقیقتی که خودش محل نزاع نیست - از جار و جنجال های غیر ضروری جلوگیری کنیم. حمایت قاطع از یک ایده زمانی تأثیر عکس ایجاد می کند که به جای اینکه آن را امتیاز عقلانیِ فرد حامی به حساب آوریم، نقصی در ایدهای محسوب کنیم که مورد حمایت قرار گرفته است. ایده بی شک غلط است، ببینید طرفداران آن چه افراد خسته کننده ای هستند.
زبان حرفه ای می تواند به شفافیت کمک کند که در این صورت کمتر توهین آمیز است و ترمینولوژی نامیده می شود. مثلا اصطلاحات خاص اقتصاد - ارزش خالص فعلی یا کشش قیمت و از این قبیل - با موضوع آن ارتباطی تنگاتنگ دارند. چون بر خلاف مترادف های متداول شان – ارزیدن، ولخرج و غیره - می توان آنها را با دقت سنجید. با تعیین و تصریح معانی دقیق این اصطلاحات و به خصوص با تبدیل آنها به کمیت هایی قابل اندازه گیری، می توان ایده های اقتصادی را شفاف تر بیان و آزمایش کرد. تمایز قائل شدن بین اصطلاحات کاربردی و زبان گنگِ حرفه ای و تشخیص اینکه چه زمانی کلمات نامفهوم و سنگین فقط مترادف هایی گیج کننده برای کلمات قابل فهم اند و چیزی بر دقت کلمات نمی افزایند، مستلزم تسلطی قاطع بر موضوع مورد نظر - اعم از مسائل تجاری، سیاسی یا ادبی - است به همین دلیل است که خودی ها بهتر می توانند پته ی همکارانشان را روی آب بریزند. افسوس که آنها هم تمایلی به این کار ندارند و به همین دلیل این موضوع به ندرت برملا می شود.
مطرح کردن ادعایی شفاف خطرناک است. وقتی موضوعی را در قالبی ساده بیان میکنید به همان سادگی ممکن است برای نادرست بودن ادعایتان محکوم شوید. ماهیت مشروط این کلمات مفید واقع می شود. مثلا « در آینده نزدیک » هم اصطلاح به درد بخوری است چون به این معناست که زمان تحقق پیش بینی تان هرگز فرا نمی رسد. حتی اگر قیمت طلا هفته بعد کاهش یابد ممکن است هفته بعدش افزایش پیدا کند، در این صورت این اتفاق باز هم در آیندهای نزدیک رخ داده است این طور نیست؟
« اعتقاد بر این است » عبارت جالب دیگری است که می توان آن را جایگزین « هست » کرد. کسانی که از کلمات دو پهلو استفاده میکنند امیدوارند زمانی که پیش بینی شان غلط از آب در می آید نادیده گرفته شوند. این کلمات به نوعی باعث می شوند گوینده بیمه شود. کلمات دو پهلو صرفا پیش بینی ها را امن و امان نگه نمی دارند. در همه ی یافته های ادعا شده نیز از همین زبان استفاده می شود. اگر کلمات دو پهلو را به خاطر داشته باشید که اتفاقی برای تان رخ نمی دهد! همه طرفدار عدالت فقط سر این موضوع که چه چیزی عادلانه و چه چیزی ناعادلانه است با هم اختلاف دارند. « عدالت » از این لحاظ یک کلمه هورا است. کافی است اعلام کنید طرفدار آن هستید تا همه هورا بکشند و موافقتشان را اعلام کنند، حتی اگر در مورد عادلانه بودن هر مسئله ی ریز و درشتی با شما مخالف باشند. گذشته از عدالت، کلمات آرمانی دیگری مانند صلح، دموکراسی، برابری و بسیاری دیگر وجود دارند که همه مردم صرف نظر از محتوایشان به آنها اعتقاد دارند. نوبت کلمات « هو » نیز میرسد. جنایت، قساوت، خودخواهی و از این قبیل. همه صرف نظر از اینکه چه نوع کشتاری را جنایت می دانند اتفاق نظر دارند که جنایت کار غلطی است. اگر می خواهید عقایدتان را شفاف بیان کنید قبل از آنکه از کلمات « هورا » یا «هو » استفاده کنید، معنی آنها را درک کنید. با وجود بی ارزش بودن این ادعا، بسیاری از سیاستمداران از این روش استفاده میکنند.
وقتی موضوع انگیزه مطرح میشود، ارزیابی شهادت به نظرت مهم است. طبیعتا بحثی به راه میافتد شواهد ارائه می شوند دفاعیه ها مطرح می شوند و از کسی خواسته نمی شود بر اساس شهادت قضاوت کند و بعد ناگهان یکی از طرفین شروع میکند به بالا و پایین کردن انگیزه های طرف دیگر. متوسل شدن به روش مغلطه انگیزه مند به بحث پایان می دهد البته نه با رد کردن یکی از طرفین بلکه فقط از طریق عوض کردن موضوع. افراد میتوانند برای عقایدشان بهترین دلایل را ارائه کنند ولی به خاطر همان ها نادان به نظر برسند. مغلطه ی انگیزه اعم از اینکه در قالبی سادهلوحانه بیان شود یا در قالبی بدبینانه مغلطه است. اعم از اینکه قدیسین را بدون استثنا محقق یا گناهکاران را بدون استثنا خاطی جلوه دهد. مشکل مغلطه انگیزه مند تشخیص مغلطه بودن آن نیست بلکه تشخیص نمونه های آن در زندگی روزمره است. یک علت آن است که این موضوع چنان متداول شده که ما حساسیت مان را در مورد آن از دست داده ایم و دلیل دیگر این است که روش های نامحسوس انجام میگیرد.
شناخت حقوق همچنین میتواند به معنای کشف این موضوع باشد که شما از حقوقی که در واقع فکر می کنید دارید برخوردار نیستید این هم می تواند برایتان مفید باشد. مثلا فرض کنید شما فکر می کنید حق دارید هر کاری که می خواهید با جسمتان انجام دهید به شرطی که از آن طریق به دیگران آسیب نرسانید. چنین خیال باطلی می تواند شما را به جرم استفاده از مواد مخدر یا ضرب و شتم راهی زندان کند. به حقوقی که واقعا ندارید دلخوش نکنید. مثلا حقِ داشتن عقیده. این باور مانند سایر دیدگاه هایی که زمانی مورد قبول جهانیان بودند واقعیت ندارد. شما در واقع مختار نیستید که هر عقیده ای داشته باشید و این سخن که شما چنین حقی دارید، اگر هم کذب نباشد، همیشه زمانی واقعیت دارد که داشتن آن به هیچ کاری نخواهد آمد. به بیان ساده تر اگر عقایدی که داشتن شان حق ماست کذب و غلط باشند، نمیتوانید برای فرونشاندن بحث به این حق متوسل شوید؛ چون هیچ اطلاعات تازهای به موضوع اصلی اضافه نمیکند. متوسل شدن به این حق هیچ ربطی به واقعیت یک عقیده ندارد. تفسیر این کلیشه برای مستثنا کردن امکان کذب - یعنی اینکه تصور کنیم حق داریم همه عقایدمان را درست فرض کنیم - دو مشکل دارد. ابتدا اینکه مضحک است و دوم اینکه در واقع چنین تصوری به اینکه کدام یک از طرفین بحث درست میگوید ربطی ندارد. پس حتی اگر ما حق داشتن عقاید درست را داشته باشیم این قدر نشان میدهد که همیشه حقیقی در حال پایمال شدن است، دقیقا در همان مواقعی که عقایدمان واقعا غلط اند. در هر بحثی برای دانستن این موضوع که حق داشتن عقیده های درست در مورد کدام یک از طرفین نقض شده است، باید ابتدا مشخص کنیم عقیده کدام یک از طرفین نادرست است. یعنی باید بحث اصلی را حل و فصل کنیم. حتی قوی ترین و عالی ترین تفاسیر درباره حق داشتن عقیده به هر موضوع قابل بحث دیگری بی ارتباط است. پس چرا پافشاری بر حق داشتن عقیده چنین حقه متداول و بحث انگیزی است؟
بخشی از آن به دلیل ابهامی است که در مورد فعل «حق داشتن » وجود دارد تفسیر سیاسی یا قانونی این فعل این است که بر اساس آن ما حق داشتن هر عقیدهای هر قدر بی اساس را داریم. ولی تفسیری معرفتی هم دارد. یعنی تفسیری که با حقیقت یا دانش و معلومات در ارتباط است یا با آن سر و کار دارد. شما زمانی از لحاظ معرفتی استحقاق داشتن عقیده ای را دارید که دلایل خوبی برای آن داشته باشید. شواهد، استدلال های منطقی و از این قبیل. همگان این استحقاق معرفتی را ندارند و باید به دستش بیاورند. این شبیه استحقاق لاف زدن است یعنی باید کاری کرده باشید که ارزش لاف زدن داشته باشد. پس این دو معنای حق داشتن کاملا با هم متفاوت اند با این حال به راحتی می توان آنها را اشتباه گرفت.
به راحتی می توان دید که خلط مفهوم سیاسی و معرفتی کلمه استحقاق خطای بزرگی است. اگر این کلیشه که ما حق داریم هر عقیده ای داشته باشیم و لو به رغم آن که دیدیم اشتباهاتی فاحش میدان ندهد، بخشی از ذهنیتی را تشکیل میدهد که به نحوی فزاینده مانع جریان آزاد ایده ها و ارزیابی قاطع آنها می شود. بسیاری از افراد احساس میکنند عقایدشان کمی تا قسمتی مقدس است و دیگران باید با احتیاط و دقت کامل با آنها برخورد کنند. آنها وقتی با استدلال های مخالف روبه رو می شوند لحظهای درنگ نمی کنند و نمی اندیشند که شاید آنها اشتباه کرده باشند. این گونه است که به تدریج قبایشان بر می خورد.
فرهنگ ترس و لرزی که محصول این نگرش است مانعی جدی سر راه کسانی است که به دنبال کشف حقیقت اند. پس باید ایده های کاذبی مانند حق عقیده داشتن (به معنای سیاسی) را که از این نحوه برخورد حمایت می کنند از خودمان دور کنیم. ولی مسئله واقعا حقیقت نیست و آزاردهندهتر این است که بخواهید روی موضوع پافشاری کنید. برای محکم کاری و روشن کردن این که حقیقت نه اینجاست و نه آنجا، آنها اعلام میکنند که « من حق دارم هر عقیده ای داشته باشم ». زمانی که این کلمات را می شنوید متوجه میشوید که پافشاری روی موضوع گستاخی است و بس. شاید بخواهید بدانید عقیده آنها واقعا درست است یا نه. ولی بدانید و آگاه باشید که آنها علاقهای به حقیقت ندارند.
مغایرت
به دنبال سازگاری کامل بودن کاری بیهوده است ولی بیهودگی این امر به این معنا نیست که نباید هیچ انتظاری داشته باشیم. برای تشخیص و رفع بیشتر ناسازگاری هایی که بحث های عمومی را آلوده می سازند تلاش زیادی لازم نیست ولی چنین صراحتی حتی در بحث های عمومی یا خصوصی به ندرت اتفاق میافتد. مردم اغلب تلویحا مسائل را تعمیم میدهند و به همین علت مغایرت محتمل با سخنان به سختی قابل تشخیص است در این صورت مغایرت هم مانند تعمیم، تلویحی است.
قبل از اشاره به تناقض های تلویحی باید ابتدا به این مسئله بپردازیم که تعمیم چگونه می تواند تلویحا بیان شود.
کسانی که به چنین نتیجه هایی می رسند معمولا می دانند و اگر روراست باشند تصدیق میکند که با پذیرش مثالی متضاد در مقابل تعمیم زمان ایشان استدلالشان خنثی می شود.
مسئله کلافه کننده برای مدافعان تناسخ این است که تشکیلات علمی چنین شواهدی را نادیده میگیرند . آنها چنان در تعصب شان و به اصطلاح روش های علمی شان گرفتار آمدهاند که نمی توانند حقیقت پیش رویشان را ببینند. عقاید عجیب و غریب ذاتا عجیب نیستند. آنها عجیبند چون با دیدگاه های تثبیت شده مربوط به قوانین طبیعت مغایرند. شما با پذیرش این عقاید در واقع دیدگاه های تصویب شده یا حداقل بخشی از آنها را رد می کنید و این کار سادهای نیست چون در حمایت از آن دیدگاه تثبیت شده کوهی از شواهد وجود دارد کسانی که آن را با پذیرش نظر تناسخ، خروج روح از بدن یا طالع بینی رد می کنند گام جسورانهای برمی دارند. برای اینکه چنین گامی عقلانی باشد، باید شواهد حامیِ این نظریه قوی تر از شواهد دیدگاه تثبیت شده ای باشد که آن را نفی و می کند ولی این شواهد به ندرت چیزی بیش از مشتی حکایت و نقل قول است. آن هم درباره کسانی با معلومات باورنکردنی یا شخصی که ظرف سه سوت از تب آنفولانزا شفا یافته است.
اگر اعتقاد دارید داروهای هومئوپاتی تاثیری دارند که آب ندارد خود را در موقعیتی دشوار قرار داده اید. شما یا باید انکار کنید که داروهای هومئوپاتی فقط از آب تشکیل شده اند، علی رغم این واقعیت که رقیق کردنشان وجود ماده ی فعال را در آنها غیر ممکن می سازد یا باید انکار کنید که موادی با خواص یکسان تأثیرات یکسان دارند. در صورتی که یکی از این ایده های معقول را انکار نکنید، با اعتقاد به اثربخشی داروهای هومئوپاتی در واقع سخن خودتان را نقض کرده اید.
آخرین حکومت حزب محافظه کار باور داشت که داشتن جمعیتی تحصیل کرده تر به نفع انگلیس خواهد بود. اعضای آن حکومت به ویژه به دنبال تحصیلات دانشگاهی بیشتر برای شهروندان بودند علت خواسته ی آنها مهم نیست؛ ما آن را صرفا به عنوان هدفشان می پذیریم. مشکل در دست یابی به آن است. افزایش چشم گیر تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه ها مستلزم افزایش چشمگیر ظرفیت نظام دانشگاهی انگلستان است. یعنی ایجاد دانشگاه های بیشتر یا حداقل افزایش فضای دانشگاه های موجود. این بی شک چشم اندازی رعب آور، گران و کند است. چون تربیت مدرسان جدید دانشگاهی سال ها طول می کشد و با ایده « بیاید دانشکده های فنی را دانشگاه بنامیم » . مشکل حل نمی شود.
حیرت آور است ایجاد ناگهانی ده ها دانشکده جدید بدون خرج کردن یک پِنی. و به این ترتیب بود که در دهه ۱۹۹۰ تعداد دانشگاه های انگلستان تقریبا دو برابر شد. مشکل این سیاست اینجاست که سر سوزنی در کمیت یا کیفیت تحصیلات جاری در کشور تأثیری ندارد و ممکن نیست هدف یادشده را برآورده سازد یعنی جمعیتی با تحصیلات بهتر. این کار فقط باعث شده افراد بیشتری با آرم تحصیلات دانشگاهی وارد جامعه شوند. این اشتباه درست مثل این است که فکر کنید با کاهش ارزش ارز رایج می توانید همه را ثروتمند کنید. ببینید چقدر میلیونر در ترکیه وجود دارند. شما نمی توانید دنیا را با عرضه توصیفی متفاوت یا عوض کردن جای کلمات زیبا و زشت تغییر دهید. کنایه به سخن مشهور مارکس که گفته بود: « فلاسفه به قدر کافی جهان را توصیف کرده اند اکنون زمان تغییر جهان فرارسیده است » . اگر مستراح شما بوی بدی می دهد نمی توانید با توالت خواندن آن کاری کنید که بوی بهتری بدهد. باید تمیزش کنید. یک چلاق هم اگر او را تندرست بنامید نمی تواند بایستد و راه برود. البته ممکن است کلمات بهمرورزمان بار معنایی منفی بگیرند و تنها کسانی به استفاده از این کلمات ادامه بدهند که از این بار معنایی حمایت می کنند. « کاکا سیاه » مثال بی نقصی است. ممنوعیت استفاده از آن یا حتی اشاره به کلمه ای که با « ک » شروع می شود به خودی خود نژادپرستی را ریشه کن نمی کند یا بخت سیاه پوستان را بلند نمی سازد. برعکس اگر نژادپرستی تداوم پیدا کند سایر اسامی برای سیاهپوستان بار معنایی ناخواسته به خود می گیرند.
هر وقت استدلال و بحثی آنقدر خوب به نظر می رسد که ممکن نیست واقعی باشد مراقب باشید یعنی زمانی که تنها از معنای کلمات نتایجی آموزنده درباره واقعیت می گیرید یا وقتی که از مقدماتی بر اساس واقعیت محض به نتایجی بسیار ارزشمند می رسید، چون هیچ نوع استدلالی کاملا موثق نیست. هر نمودی از موفقیت در بحث را می توان با ردیابی کلمات دو پهلو که جایی درون استدلال جا خوش کردهاند توضیح داد.
حقه بدیهی جلوه دادن موضوع زمانی رخ میدهد که مردم مخالفت شان را ریشه یابی نمیکنند ؛ شاید همین دلیل عامه پسند بودن این حقه است. ریشه یابی مخالفت اغلب شما را وادار به موشکافی در فرضیه های بنیادین می کند. چون این همان جایی است که اختلاف نظر اغلب از آن شروع می شود ولی این کار ناخوشایندی است این فرضیه های بنیادین معمولاً بدون لحظهای فکر به دست آمدهاند و جدی فکر کردن درباره آنها ممکن است به تردید های ایدئولوژیک منجر شود چرا شما فکر می کنید مردم حقوق مالکیت مطلق دارند؟یا ندارند ؟ اکثر مردم حاضرند بمیرند ولی جدا با چنین سؤالاتی روبه رو نشوند. پس این کار را نمی کنند. آن ها پاسخی را که به نفع خودشان است بدیهی فرض میکنند و مستقیما در جهت رد نظر مخالفانشان صحبت می کنند.
بدیهی جلوه دادن موضوع به خصوص در بحث های مربوط به ممنوعیت ها، بیش از همه در بحث های سیاسی در هر دو طرف بحث رایج است. همه طرفدار تحمل هستند ولی فقط در مورد چیزی که قابل تحمل باشد این قید و شرط کمی پیچیده است و همین جاست که مخالفت آغاز میشود و وقتی مخالفت آغاز شد، ستودن فضیلت اخلاقی تحمل سودی ندارد، چون روشن نمی کند چه چیزی را باید تحمل کرد و چه چیزی را نباید این موعظه هم مانند سایر موعظه ها به همان اندازه که فضل فروشانه است تهی است.
مثل همیشه این نوع مغلطه بیش از همه در بحثهای سیاسی رایج است. نه فقط به این دلیل که سیاستمداران افرادی عادی اند که بیش از همه ما بحث می کنند بلکه به این علت که دینامیسم سیاست مدرن بدیهی جلوه دادن مسائل را تقویت می کند. البته داشتن اصول مهم است؛ ما سیاستمداران بی اصول نمی خواهیم. ولی این اصول آن قدر باید عمیق باشند که هیچ وقت در سطح ( زبانی ) مطرح نشود. درست در لحظهای که سیاستمداری اعلام کند تصمیم گیری هایش وابسته به اصول است، متحجری خطرناک به نظر خواهد رسید.
سیاستمدار عاقل ایدئولوژی اش را برای خودش نگه می دارد با این حال باید با عقاید حریفان خود هم مخالفت کند و به این ترتیب بحث های سیاسی به باتلاقی تبدیل میشوند که همه مسائل را در آن بدیهی جلوه می دهند. باتلاقی با مبانی مخالفت آمیز واقعی، نکات مربوط به اصول عمومی که سیاستمداران را موافق یا مخالف سیاستی می سازد که تنها به صورت مبهم در گفته های آنان در ملا عام مطرح می شود.
فقط جملات نیستند که می توانند به این روش مبدل، موضوع را بدیهی جلوه دهند سؤالات هم این کار را انجام می دهند مثال معروف آن این است: « دیگر همسرت را نمی زنی؟ » چه پاسخ مثبت بدهید و چه پاسخ منفی تأکید کرده اید که همسرتان را می زنید. ولی اگر بحث بر سر این است که شما همسرتان را می زنید یا نه این سوال یعنی بدیهی جلوه دادن موضوع.
اعتقاد به اینکه اتفاقی که به دنبال مسئله ای رخ می دهد به دلیل آن مسئله را داده است، مغلطه ای است آن قدر مشهور چه نامی لاتین "Post hoc ergo propter hoc" به آن اختصاص داده اند. مغلطه ی « بعد از این، در نتیجه به دلیل این » .
اتفاقات میتوانند به طور متوالی و حتی نزدیک به هم رخ دهند. در حالی که هیچ یک از علت و معلول یکدیگر نیستند. به محض اینکه من می نشینم حباب لامپ می ترکد این بدان معنا نیست که نشستن من باعث ترکیدن حباب لامپ شده است اتفاق الف باعث رخ دادن اتفاق ب می شود.
تنها در صورتی که رخ دادن اتفاق ب به رخ دادن اتفاق الف بستگی داشته باشد، یعنی اگر اتفاق الف نمی افتاد اتفاق ب هم رخ نمی داد. این شرط در مورد حباب لامپ وجود ندارد. ترکیدن حباب لامپ به نشستن من بستگی نداشته است. اگر هم نمی نشستم حباب می ترکید. اتفاق ب می تواند بدون اینکه به اتفاق الف ارتباط داشته باشد پس از آن رخ دهد. هیچ کس فکر نمی کند نشستن باعث ترکیدن حباب شده است. چون همه می دانند کار و بار دنیا این طوری نیست. نشستن چیزی نیست که باعث ترکیدن حباب لامپ شود. اطلاع از نحوه عملکرد دنیا ،دانستن اینکه چه نوع اتفاقاتی باعث اتفاقات دیگر می شوند بستگی به این دارد که شاهد چه اتفاقاتی به دنبال اتفاقی دیگر باشیم ولی نه فقط بر اساس مشتی مشاهدات.
چطور می توانیم این ادعاهای علّی را تایید کنیم؟ ابتدا دیدگاهی احتمال گرایانه درباره علت و معلول اتخاذ کنید به این معنا که نگوییم اگر الف رخ نمی داد ب هم رخ نمی داد. بلکه فقط اینکه اگر الف رخ نمی داد احتمال رخ دادن ب کمتر می شد. به بیان دیگر این که علت ها باعث افزایش احتمال معلول ها می شوند.
آمار، سلاح شیمیایی اقناع است. همه سیاستمداران و تاجران خوب این را میدانند ، کافی است کمی آمار به بحث تان تزریق کنید تا بلافاصله شاهد تأثیرات محسوس آن باشید. چشم ها بی فروغ میشوند. دهانها باز میمانند و در چشم بر هم زدنی همه در تأیید و موافقت سر تکان می دهند. ارقام بحث ناپذیرند. البته که هستند. حتی وقتی ارقام صحیح اند، آنچه را به آنها منتسب شده است نشان می دهند. مثلا سردبیران روزنامه ها همیشه از آماری درباره تغییر رفتار به نتایجی درباره تغییر و معمولا وخامت ارزش ها می رسند، رفتار ممکن است تغییر کند ولی نه به دلیل تغییر ارزش ها بلکه به دلیل تغییر شرایط.
نوجوانان امروزه بیشتر از سال ۱۹۸۰ مرتکب جرایم خیابانی می شوند. آیا به این دلیل که احترام کمتری ست که برای مالکیت خصوصی قائل اند یا به این علت که امروزه مردم چیزهای بیشتری برای به سرقت بردن دارند؟ مردم امروزه بیشتر از سال ۱۹۵۰ می خورند. آیا به این دلیل است که شکمو تر شده ایم یا به این دلیل که غذا ارزانتر است؟
ساده لوحی گسترده آماری باعث شده است، آمار بی اساسی مانند آنچه تاکنون دیده ایم به « واقعیات محکمی » تبدیل شوند که تعیین کننده تصمیم گیری ها هستند.
در مجموع بهتر است در مورد نتایج بررسی هایی که اطلاعاتشان فقط از طریق سوال کردن از مردم درباره تمایلات یا عادت هایشان به دست می آید شکاک باشید. مردم هزار و یک دلیل برای عرضه تصویری نادرست از خودشان دارند. منظور آنها معمولا فریب دادن نیست ولی اگر حتی فقط به خودشان هم دروغ بگویند، نتایج بررسی نامعتبر خواهد بود. از قبل نمی توان حدس زد مردم در مورد چه مسائلی گمراه کننده حرف می زنند. مثلا حتما فکر می کنید که می توانید هر کسی را درباره ی نیتش در رأی دادن در انتخابات سراسری در بسته قبول کنید. ولی این طور نیست. پیروزی حزب محافظه کار در انتخابات عمومی سال ۱۹۹۲ برای سازمان های نظرسنجی که اکثرشان پیش بینی کرده بودند، حزب کارگر به راحتی پیروز خواهد شد باعث حیرت بود. تحلیلهای بعد از انتخابات درباره دلیل اشتباه کردنشان نشان داد که بسیاری از مردمی که به حزب محافظه کار رأی داده بودند، این موضوع را حتی در مراکز نظرسنجی بی نام و نشان تصدیق نکردند. پس این را یک هشدار بدانید اگر حتی نمیتوان به محافظهکاران هم اعتماد کرد که در خفا کرده خود را تصدیق کنند. پس نمی توانید روی ظاهر مسائل حساب کنید. ضرورت جلوگیری از سوگیری جمعیت نمونه، هنگام جمع آوری آمار شناخته شده است. با این همه این نوع اشتباهات شایع است. روزنامههایی مانند تایمز بدون شک به این امور واقف ترند. چون اغلب نتایج نظرسنجی های سیاسی را منتشر میکنند و حتی گاهی هم آنها را مدیریت میکنند. با این حال اگر نتایج بررسی های غرض ورزانه باعث شود سرتیتر خوبی برای روزنامه دست و پا شود با خوشحالی آن را منتشر می کنند. روش سوگیری جمعیت نمونه به جمعیت نمونه اجازه می دهد خودش، خودش را انتخاب کند. کسانی که برای شرکت در بررسی ها در مورد چیزی داوطلب می شوند با توجه به آن مسئله خاص شهروندان عادی محسوب نمی شوند. آن ها پر شورتر از اکثر افرادند. پس آنچه در مورد آنها صدق می کند به احتمال بسیار در مورد جمعیت های گسترده تر صدق نمی کندهمه از شوکه شدن از آمارهای حیرت انگیز لذت می برند ولی باید بتوانید آنها را باور کنید. این لذت با پی بردن به تو خالی بودن این آمارها از بین می رود.
عجیب است که شما بخواهید ادعایی را رد کنید از این طریق که توضیح دهید چرا آن ادعا صادق است. چطور ممکن است کسی آنقدر سردرگم باشد که این چنین فکر کند؟ البته مقصر تب اخلاقیات است. این نوعی آفت گسترده ذهنی است که به نظر من در حال شیوع است. ظاهرا تعداد فزایندهای از عقاید و موضوعات موجب میشوند تب و تابی اخلاقی آنقدر بالا برود که مغز جوش بیاورد.
آنچه شر است،کذب هم هست. بارزترین مثال در این زمینه بحث در مورد تفاوت های نظام مند در زمینه ضریب هوشی انواع نژاد هاست. بر اساس تحقیقات دانشمندان در این زمینه میانگین ضریب هوشی آسیاییها بالاتر از سفیدپوستان و میانگین ضریب هوشی سفید پوستان بالاتر از سیاه پوستان است. اکثر منتقدانِ این نظریه آن را بدون هیچ گونه بحثی درباره روشهای تحقیقات یا اطلاعات استفاده شده برای رسیدن به چنین نتایجی رد می کنند. همین که نژادپرستان موافق این یافته ها هستند دلیل کافی برای ورود به آن محسوب می شود. چنین استدلالی به وضوح معیوب است.
کسانی که حتی از شنیدن نظری که دیگران از آن نتایج نامطلوب می گیرند سرباز می زنند تلویحا با معانی ضمنی ای که به نظر آن نظر نسبت داده شده موافق اند. این افراد خوش خیال در صورتی که واقعیت آن نظر ثابت شود به چه دفاعی می توانند متوسل شوند؟
آن چه سود دارد حقیقت هم دارد. همه ما گاهی در دفاع از موضعی که به نفعمان است به چنین حقه بازی هایی متوسل می شویم. ولی نمی دانیم که نباید این کار را انجام دهیم. حتی زمانی که فکر می کنیم موضعمان بر حق است. اگر دفاع از این موضوع مستلزم سوء تعبیر واقعیات باشد پس به هیچ وجه درست نیست. بر حق بودن مهم تر از حقیقت نیست.
حقیقت از آن متواضعان است. نسبی گرایی فرهنگی در مورد حقیقت که در علوم انسانی هم متداول است یعنی معتقد بودن به این موضوع که هر باوری که به طور گسترده در فرهنگی شایع است به طور خودکار در آن فرهنگ حقیقت دارد. در ایران اکثر مردم معتقدند تنها یک خدا وجود دارد. اعتقاد به وجود تنها یک خدا در ایران حقیقت دارد. در پاپو آی گینه نو مردم به وجود خدایانی چندگانه معتقدند. پس در پاپو آی گینه نو خدایان متعددی وجود دارد. هر فرهنگی از قدرت خلق حقیقت خود برخوردار است. با توجه به این مفهوم از حقیقت، اگر با عقیده عموم مردم موافق نباشید از عقیده شما غلط است. نسبیگرایی فرهنگی آن قدر نام معقول است که به سختی می توان باور کرد کسی آنقدر تب زده باشد که آن را تأیید کند. اگر این حقیقت داشت خدایان، سیاره ها، باکتری ها و هر چیز دیگری بنا بر اعتقادات کلی مردم در مورد وجود آنها به وجود می آمدند و از بین می رفتند که بدیهی است چنین چیزی واقعیت ندارد و جملاتی که یکدیگر را نقض میکنند مانند "فقط یک خدا وجود دارد" و "بیش از یک خدا وجود دارد" هر دو درست بودند، چون باورهای رایج در فرهنگ های مختلف اغلب ضد و نقیض یکدیگرند ولی امکان ندارد هر دو جمله متناقض حقیقت داشته باشند.
کسانی که بیش از آنکه به استدلال های قانعکننده علاقه داشته باشند به نشان دادن نگرانی ها و صداقت خود علاقهمندند ؛ در واقع ظاهرا معتقدند نگرانی های واقعی مجوزی است برای بی منطق بودن.
واکنشی که می خواهند ببینند این است: « در صداقت آنها شکی وجود ندارد » . و از این لحاظ آنها هم شبیه بسیاری از شنوندگان خود هستند. این ایده که نمی توانید به صداقت اخلاقی آنها شک کنید و اینکه صداقت مجوزی است برای بی منطق بودن، به همان اندازه که عامه پسند است زیان بار است. این نشان دهنده فقدان جدیت اخلاقی است. اگر واقعا به موضوع بحث اهمیت میدهید باید بیش از هر زمانی به دنبال باور حقیقت آن باشید و طرز فکر منطقی تنها طرز فکری است که بیشترین احتمال حقیقت داشتن را به باورهای شما میدهد.
اهانت خودمحورانه ی مشابه دیگری در مورد حقیقت وجود دارد که پایه و اساس بسیاری از مغلطه های آشکاری است که در ابتدا بررسی شد. مردم تظاهر به داشتن عقیده ای می کنند تا از طریق آن بتوانند روابطشان را با سایر افرادی که آن عقیده را دارند حفظ کنند یا به این دلیل که فکر میکند آن عقیده قابل احترام است یا چون در گذشته آن را در مقابل عموم مردم اعلام کردند و بازگشت از آن باعث خجالت زدگی شان می شود یا به این دلیل که اگر آن عقیده درست باشد دنیا بر وفق مرادشان خواهد بود یا موارد دیگر.
شاید حفظ رابطه با دوستان و اعضای خانواده یا شرمنده نشدن یا تسکین دادن به خود با رویا پردازی های مختلف بهتر از باور کردن حقیقت است. ولی کسانی که به این طریق به مسائل فکر میکنند باید هر نوع تظاهر به جدیت عقلانی را کنار بگذارند. آنها صادقانه به واقعیت علاقه ندارند. هم چنین نگران سعادت و رفاه دیگران هم نیستند. چون همه ما در عالم واقعیت زندگی می کنیم، حتی اگر خواسته ما چیز دیگری باشد.
برای اینکه به منافع کسانی که برایتان اهمیت دارند پی ببرید باید دنیایی را که در آن زندگی میکنند درک کنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این یادداشت به یاد و احترام و ادای دین به کسی است که از آن سوی گیتی به ایران آمد ، دلبسته ی ایران و کودکان ایران شد و عمر و هستی خود را در راه تعلیم و تربیت محروم ترین کودکان ایرانی صرف کرد و سرانجام در این دیار چشم از جهان فرو بست و در خاک ایران برای همیشه آرام گرفت .
ارنست یاکوب کریستوفل به تاریخ چهارم سپتامبر سال 1876 میلادی در شهر ریدت ( مونشن گلادباخ ) به دنیا آمد . پس از گذراندن دبستان و سه سال دوره متوسطه به آموزشگاه پرورش آموزگاران دبستانی رفت . در آنجا بود که تشویق به یادگیری زبان های مختلف شد . الهیات را در مدرسه کشیش های بازل به پایان رساند . در همین ایام بود که اخبار کشتار ارامنه در سال 1894 میلادی در ترکیه را شنید و احساس وظیفه ای در او برای نگهداری و کمک به مسیحیان شرق به وجود آمد . پس از فارغ التحصیلی از مدرسه کشیشان بازل سوییس تصمیم گرفت به همراه خواهرش هدویگ در سال 1904 میلادی به ترکیه برود و از سوی کمیته کمک به ارامنه پرورشگاه تبلیغ دین مسیحیت و سازمان بشارت آیین مسیح را شرق را تاسیس کند .
سال 1907 به همراه خواهرش به آلمان بازگشت ولی بار دیگر در سال 1908 به ترکیه بازگشتند و در شهر ملطیه نخستین مدرسه نابینایان را تاسیس کردند . داستان از این قرار بود که آموزشگاه و پرورشگاهی که قبلا تاسیس کرده بودند مختص ارامنه بود ولی کریستوفل اهداف بزرگتری داشت و آن همانا تاسیس آموزشگاهی برای کلیه ی نابینایان در شرق بود ، اما هیچ کدام از نهادهای تبلیغ مسیحیت با او همراه نبودند ، از این رو کریستوفل راهش را از همه ی آن نهادها جدا کرد و اقدام به تاسیس مدرسه نابینایان کرد . او به همراه خواهرش مدیریت دو یتیم خانه را هم بر عهده گرفتند .
در سال 1915 میلادی موج جدید قتل عام ارامنه باعث شد تا کریستوفل ترکیه را ترک کند و به آلمان باز گردد و به عنوان کشیش در خدمت ارتش آلمان که درگیر جنگ بود باشد . پس از پایان جنگ در سال 1919 به ترکیه بازگشت تا کارش را دوباره از سر گیرد ولی به او اجازه کار و بازگشایی مدرسه را ندادند ، در نتیجه بار دیگر او به وطنش مراجعت کرد و در آنجا مشغول به خدمت شد .
سال 1925 ( ۱۳۰۴ خورشیدی ) تصمیم به کار و خدمت در ایران می گیرد و به همین علت عازم شهر تبریز می شود . کریستوفل در تبریز اقدام به ساخت مدرسه نابینایان می گیرد و بدین ترتیب اولین مدرسه نابینایان در ایران تاسیس می شود .
در تبریز خط و زبان فارسی و آذری را می آموزد و الفبای بریل را برای فارسی زبانان ابداع می کند .
پس از چند سال به سال ۱۳۰۸ خورشیدی آموزشگاه را به همکاران جوان خود می سپارد و عازم شهر اصفهان می شود . در اصفهان آموزشگاهی با نام مدرسه نابینایان کریستوفل تاسیس کرد . آموزشگاه یا مدرسه کریستوفل به قدری وسیع با کاربری های گوناگون بود که آن را سازمان نابینایان کریستوفل نامیدند .
آموزشگاه یا سازمان نابینایان کریستوفل با بیش از ده هزار مترمربع وسعت دارای ویژگی های زیر بود :
۱ - مزرعه بیست هکتاری کوروش زیر نظر دایره اسقفی که به نابینایان آموزش کار کشاورزی را می داد . بزرگترین درس این آموزگار درس نوع دوستی ، خدمت به نوع بشر و نیک خصالی و مهرورزی به محروم ترین کودکان ایرانی بود .
۲ - ساختمان دخترانه نابینایان نور آیین .
۳ - خوابگاه دخترانه نابینایان نسرین .
۴- دیگر تاسیسات آموزشگاه کریستوفل با بیست و هشت هزار مترمربع مساحت به ضمیمه کتابخانه
کریستوفل تا سال 1943 میلادی در ایران مشغول به کار و خدمت بود که در این سال به سبب جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به دست متفقین بازداشت می شود . اتهام او همکاری غیر مستقیم با آلمان بود . او را به مدت چهار سال در اردوگاه اسرای جنگی زندانی می کنند و پس از اینکه پی به بی گناهی او می برند از زندان آزاد می شود . کریستوفل پس از آزادی در غرب آلمان در شهر نومبرشت پرورشگاهی برای قربانیان نابینای جنگ تاسیس کرد تا اینکه تصمیم به حضور مجدد در ایران می گیرد .
سال 1951 میلادی ( ۱۳۳۰ ) به اصفهان آمد و علی رغم کهولت سن ، خود شخصا تدریس موسیقی ، خط بریل ، بیولوژی ، زبان فارسی و آلمانی ، گیاه شناسی ، جانور شناسی را بر عهده گرفت .
ارنست یاکوب کریستوفل پس از شصت سال خدمت و کوشش برای نوع بشر و تلاش جهت کاستن از رنج انسان های مظلومی که از نعمت دیدن و بسیار لذت ها و حقوق انسانی محرومند در آستانه هشتاد سالگی به تاریخ ۲۳ آوریل ۱۹۵۵ میلادی ( ۴ اردیبهشت ۱۳۳۴ ) چشم از جهان فرو بست و در دیار فردوسی و کوروش و بوعلی و حافظ و خیام در ایران و در آرامگاه ارامنه اصفهان به خاک سپرده شد .
میراث پر مهر و ذی قیمت او تا سال ۱۳۵۷ در خدمت نابینایان ایرانی بود تا اینکه چند ماه پس از وقوع انقلاب و در سال ۱۳۵۸ سازمان و آموزشگاه نابینایان کریستوفل توسط دادگاه انقلاب مصادره می شود .
تاسیساتی که حاصل عمر کریستوفل و همه مسیحیان فارسی زبان ساکن ایران است و وقف نابینایان می باشد و پروانه فعالیت آن هم به نام دایره اسقفی است بلاتکلیف می شوند تا اینکه دادگاه اختیار آن را به بنیاد مستضعفان و سازمان بهزیستی می سپارد .
بعدها نام کریستوفل هم از نام این آموزشگاه حذف و به مجتمع توانبخشی شهدای هفتم تیر تغییر می یابد . نام ساختمان دخترانه نابینایان نور آیین هم به فاطمه زهرا تغییر می یابد و از حالت شبانه روزی خارج شده و تعطیل می شود . خوابگاه دخترانه آن هم تغییر کاربری داده می شود . وسایل کشاورزی ، تراکتور و ماشین آلات و گاو و گوسفند و باغ پسته مزرعه کوروش نیز فروخته و از بین می رود و نابینایان از خدمات آن محروم می شوند .
بر سر مالکیت آن بین بنیاد ، سازمان بهزیستی و استانداری اختلاف نظر است و بخش مهمی از تاسیسات آن اجاره داده شده و تنها کتابخانه بریل و گویای آن فعال است که احتمال تعطیلی این بخش کوچک هم می رود !
ارنست یاکوب کریستوفل کشیش آلمانی آموزگار بود و بزرگترین درس این آموزگار درس نوع دوستی ، خدمت به نوع بشر و نیک خصالی و مهرورزی به محروم ترین کودکان ایرانی بود .
در کشوری که نسب از سعدی و حافظ دارد و داعیه ی مهرگستری و انسان نوازی ، شایسته است که میراث پر ارج آن نیک مرد شریف را پاس بدارد و مدرسه و سازمان نابینایان کریستوفل را با تمام پیشینه و تجهیزاتش برای کودکان نابینای ایرانی حفظ و مراقبت و نگاهبانی کند .
منابع :
1- توان نامه / فصلنامه مطالعه و اطلاع رسانی ویژه معلولیت و توانمندسازی / شماره 2 و 3 پاییز و زمستان 1394 . نوشته ای از حمید ازغندی با عنوان کریستوفل : فعالیتها در عرصه فرهنگ نابینایان ایران
2- انصاف نیوز . ماجرای سازمان کریستوفل که مصادره شد . 25 شهریور 1399
3 - سایت DW دویچه وله صدای آلمان . 26 مهر 1391
4- کتاب آرامگاه خارجیان در اصفهان . نوشته هوشنگ مظاهری / نشر غزل / 1382
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ای نماینده که بر صندلی سبز
بنشسته و مغرورترینی
ای دولتمردان
که همه رستید ز مهر من و همکارانم
جان گرفتید و نشستید
بالا بالاتر
شاخ و برگید که از مرحمت این تن خسته
اوج گرفتید به بالا نشستید
بهتر آنست که غافل زمن خسته نباشید
چون من خسته بیفتم از پا
با تمام طراوت شما نابودید
من معلم هستم
من تو را پروردم
که بدانی راه را از بی راه
که بدانی حق را از باطل
و تو می دانی که
خدا مهربانتر زمن توست
من آنم که تو را ساخت
که بری بالا بالاتر
تو مپندار هیچم
تو مپندار که بعد از سی سال
این بار هم
یک عالمه حسرت را
مثل همیشه
باز به خانه ام خواهم برد
همسر و فرزندانم
بی گناه می کشند آه
جمله از دست من ، از دست شما
واقعیت اینکه
از صبر من و بی انصافی تو
حال دلشان افسردست
به که گویم که چرا ؟
درد با من همراه ست
غم همیشه این جاست
و یکی نیست که مرا درک کند،
من هستم بی کس!
من نمی دانستم
که برای معلم افسوس
بازنشستگی اش
می شود یک کابوس
این خود دردی است
دردی بی درمان
که سراسیمه همه
در پی آن می پویند
راهی سی ساله
چون من بیچاره
من رسیدم اما...
نرسید از مقامات
برگی کاغذ ، لوحی تقدیر
یا تشکر به زبانی ساده
خانواده خریدند برایم جوراب
و شدم بازنشسته
آن زمانی که مرا جانی بود
جای گوهر به دستم گچ بود
چشم اندازم بود تخته سیاه
و نگاه های غریب
من با آن لوح تاریک
نور دانش به دلها دادم
باعلاقه به سر و روی خود
گردی سفید پاشیدم
هیچ از کرده خود رنجم نیست
رنج من درد دلی هست
که چرا آن همه چشم
سوی من می نگرند
و نمی بینندم
شاید من هیچم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
آن چه در زیر می آید ؛ بررسی « زندگی و اندیشه شمس تبریزی با تکیه بر وجهه ی آموزگاری او » است که در فصل نامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی س 15 - ش 57 و در زمستان 1398 به کوشش طاهره قاسمی دانش آموخته ی دکتری و زبان ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا و علی محمدی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا منتشر گردیده است .
گروه رسانه/
آن چه در زیر می آید ؛ بررسی « زندگی و اندیشه شمس تبریزی با تکیه بر وجهه ی آموزگاری او » است که در فصل نامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی س 15 - ش 57 و در زمستان 1398 به کوشش طاهره قاسمی دانش آموخته ی دکتری و زبان ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا و علی محمدی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا منتشر گردیده است .
در گرماگرم غروبِ عاطفه، سری به مهراد مال کرج می زنم تا در جشن امضای استاد محمود دولت آبادی شرکت کنم . پله ها را بالا و پایین کرده در طبقه پنجم این پاساژ لاکچری توقف می کنم راستش غلغله ای برپاست. باورم نمی شود که نسل جوان و نواندیش سه لاین فشرده در صف امضای جشن کتاب خبردار ایستاده باشند.
گرچه این ازدحامِ حادثه بیشتر به هیجانی آنی شبیه بود بازهم اندکی به آتیه فرهنگ و ادبِ فاخرمان امیدوارتر می شوم.
خاصه آن که این روزها وضعیت کتاب و کتابت چون اقتصادمان بی بن و بی رونق است. بهترین شاعران و بزرگترین نویسندگان تیراژ کتابشان به زحمت به ۱۰۰۰ عدد می رسد. تازه نیمی از آن را معمولا مجبورند هدیه به کس و ناکس دهند و الباقی در گوشه و کنار کتاب فروشی ها خاک نسيان و بادِ فراموشی بخورد.
استاد محمود دولتآبادی
« (زادهٔ ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در سبزوار) نویسنده چیره دست ایرانی است. رمان دهجلدیِ کلیدر نامآورترین اثر اوست. برخی از آثار دولتآبادی به چندین زبانِ باختری و خاوری برگردانده شده و به چاپ رسیدهاند. داستانِ بیشترِ نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و راوی رنج و محنت روستاییان شرق ایران است .
پیشه نویسنده زمینه کاری داستان کوتاه، رمان ملیت ایرانی جوایز مهم جایزه ادبی خانه فرهنگهای جهان جایزهٔ ادبی "یان میخالسکی" سوییس جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه را تصاحب کرده است.
سبک نوشتاری دولت آبادی
سبک نوشتاری این نویسنده پرکار و حاذق واقعگرایی است. سالهای فعالیت۱۳۳۹–تاکنون کتاب هالایه های بیابانی، جای خالی سلوچ، سفر، سلوک، کلیدر، آینه،آهوی بخت من گزل، روز و شب یوسف، طریق بسمل شدن همسر(ها) مهرآذر ماهر فرزند (ان)سیاوش، فرهاد، سارا پدر و مادرعبدالرسول، فاطمه روی پیشخوان کتاب فروشی های داخل و خارج را مزین کرده است.
جوایز ادبی
دولت آبادی علاوه بر رمان چندین نمایشنامه و فیلمنامه نیز نگاشته است. او همچنین پیشینهٔ بازیگری برای کارگردانان سرشناسی چون عباس جوانمرد و بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی در تئاتر و سینما را دارد، اقتباس از آثار دولتآبادی ساخت چند فیلم را بههمراه داشته است.
دولتآبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوئیس شد. در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه را سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولتآبادی اهدا کردهاست.
در سال ۲۰۲۰، محمود دولتآبادی با نگارش و دکلمهٔ اثری به نام سرباز (پوتینهای نیمسوخته) برای پروژه جهانی هنر صلح با آهنگسازی و تنظیم مهران علیرضایی، با این پروژه همکاری کردهاست » .
آثار دولتآبادی به ترتیب سال تألیف :
«سفر»، داستان بلند (۱۳۴۷)
«آوسنه باباسبحان»، داستان بلند (۱۳۴۷)
«لایههای بیابان، مجموعه داستان (۱۳۴۷)
«تنگنا»، نمایشنامه (۱۳۴۹)
«گاواربان»، داستان بلند (۱۳۵۰)
«هجرت سلیمان»، داستان کوتاه (۱۳۵۱)
«باشبیرو»، داستان بلند (۱۳۵۱)
عقیل عقیل»، داستان بلند (۱۳۵۱)
«از خم چنبر»، داستان بلند (۱۳۵۶)
«دیدار بلوچ»، سفرنامه (۱۳۵۶)
«جای خالی سلوچ»، رمان (۱۳۵۸)
«ققنوس»، نمایشنامه (۱۳۶۱)
«آهوی بخت من گزل»، داستان کوتاه (۱۳۶۸)
کارنامه سپنج»، مجموعه داستان (۱۳۶۸)
«ما نیز مردمی هستیم»، گفتوگو (مصاحبه) (۱۳۶۸)
«روزگار سپریشده مردم سالخورده»، رمان (۱۳۶۹)
«اتوبوس»، فیلمنامه (۱۳۷۲)
«سلوک»، رمان (۱۳۸۲)
«قطره محالاندیش»، مجموعه مقالات و سخنرانیها (۱۳۸۳)
«روز و شب یوسف»، داستان بلند (۱۳۸۳)
«گلدستهها و سایهها» (۱۳۸۴)
«زوال کلنل»، رمان (۱۳۸۸)
«نون نوشتن»، مجموعه یادداشتهای شخصی (۱۳۸۸)
«میم و آن دیگران»، مجموعه یادداشت درباره دیگران (۱۳۹۱)
«تا سر زلف عروسان سخن»، گزیدهای از شاهکارهای نثر کلاسیک فارسی (۱۳۹۴)
«بنیآدم»، داستانی (۱۳۹۴)
سخن آخر
« محمود دولتآبادی از برجستهترین و تأثیرگذارترین نویسندههای معاصر است که آثارش به زبانهای گوناگون ترجمه شده و با جدیت در امر نویسندگی، توانسته است خود را در جامعه ادبی جهان نیز تثبیت کند به گونهای که وی را «تبلور هنری یک دوره» در حوزه داستاننویسی فارسی خواندهاند که ادبیات داستانی بومی و روستایی را به اوج شکوفایی هنری خود رسانده است.
این نویسنده به باور بزرگان ادب و فرهنگ، نمونه برجسته ادیبی است که در آثارش هم میتوان رد پای جدال بر سر تجدد و نوآوری در فن داستاننویسی و هم میراث گذشتهای دوردست را مشاهده کرد. بیش از ۵۰ سال است که این نویسنده برجسته بیوقفه مینویسد. بیشتر داستانهای وی، سفر به ژرفا و اعماق جامعهای بوده که از آن برخاسته و خود آن را تجربه کرده است. ادبیات پربار فارسی با تالیفهای این نویسنده بزرگ، غنیتر شده، چندین فیلم نیز بر اساس داستانها و فیلمنامههای وی ساخته شده است » .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تو را با هنر گوهر است و خرد/ روانت همی از تو رامش برد
۱. غروب یکی از آغازین روزهای تابستان ۱۴۰۱ است. نغمه ی دلکش تصنیف مشهور و ماندگار «تو ای پری کجایی (سرگشته)» با صدای نخستین فردی که آن را اجرا کرد، حسین قوامی، در کوچه پیچیده است و گوش هوش می رباید. شعر این ترانه از امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) و ملودی و آهنگ آن در دستگاه همایون از امیر همایون خرم است. این ترانه اولین بار در سالهای ابتدایی دهه ی ۵۰ در رادیو، برنامه ی گلهای تازه شماره ی ۵۲ ب، با تنظیم جواد معروفی پخش شد. ( 1 )
۲. در شگفتم و از خودم می پرسم این اسطوره های هنر، خرد، دانش، ادب، مهارت، و جوهر انسانی در عرصه های مختلف از جمله ادبیات و زبانشناسی، تاریخ و جغرافیا، اقتصاد، موسیقی و نقاشی، پزشکی، ترجمه، علوم پایه، علوم فنی و مهندسی، و سایر بخش های سپهر اندیشه، پژوهش، و فعالیت انسانی پرورده ی کدام تربیت و چه جنس خانواده هایی هستند؟ در کدام مکتب و مدرسه و دانشگاه آموزش دیده و با کدام کتابها، معلمین، و مدرسین محشور بوده اند؟ به چه شیوه ای آموزش دیده و تجربه کرده اند؟ در چه اتمسفری تنفس کرده اند، از کدام آب نوشیده و از کدام غذا خورده اند که نه تنها در زمینه ی تخصصی فعالیتشان درجه یک و اگر نگوییم بی نظیر، کم نقص و کم نظیرند، بلکه علاوه بر آن عمدتا عاری از کمترین میزان حسد، خودپرستی، بدخواهی، منفعت طلبی، و عموما حساس و ملزم به رعایت حقوق جمعی و وفادار به انسان و ایران بوده اند.
کند و کاو در زندگی آنها نشان می دهد که اکثریت در خانواده هایی گرچه اصیل و پاک متولد شده و بالیده اند، اما در خصوص هنرمندان و به ویژه اهالی موسیقی، خانواده مخالف فعالیت موسیقایی فرد بوده است و با این همه کمترین نشانی از خشونت، بغض، شکستن حرمتها، یا مقصر جلوه دادن پدر و مادر در آنچه بر آنها گذشته، نیست. اغلب هم از خانواده هایی با تعداد زیادی فرزند بودند. حسین قوامی، اولین خواننده ی ترانه ی «تو ای پری کجایی»، من باب مثال، «از معدود خوانندگانی بود که صدایش به طور دقیق با ساز (از نظر ارتفاع صوت pitch) مطابقت داشت و کلمات را در آواز با وضوح ادا می کرد. او به خاطر مخالفت خانواده و بعدها به دلیل محدودیت های محل کارش (ارتش) به مدت ۲۹ سال در رادیو با نام مستعار فعالیت نمود. وی هنرمندی بود متین، مودب، متواضع و مهربان.» (ویکی پدیا)
۳. گاه با خود می اندیشم شاید در این چهل سال اخیر، در آب و و غذای این ملک ، عناصر قدرنشناسی و حسد و کینه و بدبینی و البته تن پروری و بی مصرف بودن و فقط نق زدن و دیگران را مقصر وضع و حال خود دانستن، ریخته باشند اگر از اساس بپذیریم چنین عنصری اصلا هست که فراوانی چنین ویژگیها و رفتارهایی را در اطرافم به طرز خفقان آوری زیاد می بینم و تجربه می کنم.
چه شده که خانواده ها اغلب یک، دو، یا نهایتا سه فرزند دارند اما همین یکی دو تا در بسیاری موارد، چشم دیدن هم را ندارند و مدام در حال جنگ و درگیری با هم و به ویژه با پدر و مادرند، و تنها دنیایی از توقعند!
تجربه ی زیسته ی من به عنوان یک شهروند و معلمی که ۲۷ سال در آموزش و پرورش رسمی کشور فعال بوده است گویای این واقعیت تلخ میباشد که در بیست سال اخیر این مورد حادتر هم شده است. چه شده که خانواده ها اغلب یک، دو، یا نهایتا سه فرزند دارند اما همین یکی دو تا در بسیاری موارد، چشم دیدن هم را ندارند و مدام در حال جنگ و درگیری با هم و به ویژه با پدر و مادرند، و تنها دنیایی از توقعند!
نظام آموزشی ما در مدارس و حتی گاها در دانشگاهها به شدت متمرکز، رقابتی، و فاقد فضای لازم برای تنفس معلم و متعلم در تصمیم گیری برای برگزیدن محتوا، مدت، و شیوه ی یادگیری و کسب مهارت است. کتاب درسی مشخص - که گاها به لحاظ علمی محل انتقاد است یا فاقد مستندات لازم در حوزه ی علوم انسانی است - ساعت آموزشی تعیین شده از بالا که برای همگان یکسان است، و تعداد زیاد یادگیرنده در قیاس با تعداد کم معلم حرفه ای، شدیداً سرکوبگر لذت یادگیری معنادار است که یادگیرنده را برای زندگی حال و آینده به عنوان یک شهروند پرسشگر، آگاه، نقاد، صاحب اندیشه، و خلاق آماده کند. نظام ایدئولوژیک حاکم بر فضای آموزشی به ویژه آموزش رسمی کشور، تناقض و دوگانگی بین آنچه آموزش رسمی کشور ارزش می داند (محفوظات، تست زدن، ...) و آنچه فرد یادگیرنده پرجاذبه و ارزشمند می یابد، مشکلات روزافزون اقتصادی و فقدان شفافیت و صداقت عملکردی لازم در دولت و حاکمیت، عدم تحقق عدالت اجتماعی، سرکوب گسترده ی فعالین در حوزه های مختلف اجتماعی و زیست جمعی، به حاشیه راندن یا کوچاندن بهترین متخصصان و دانش آموختگان در در رشته های مختلف علوم و دانش و هنر و مهارت به خارج از مرزها، بی توجهی به حقوق اولیه ی شهروندان برای زیستن از جمله حق داشتن هوای سالم، آب سالم، غذای سالم، خدمات پزشکی و آموزشی رایگان و با کیفیت در قبال مالیاتی که بی کمترین چشم پوشی دست کم از اقشار آسیب پذیر تر اخذ می شود، حق برخورداری از ثروت های مادی و معنوی کشور برای همه، و فساد اداری در هر سه قوه ، و فقر بی سابقه و تورم کمرشکن امنیت روانی جامعه، خانواده ها، و بالطبع جمعیت دانش آموز و دانشجو و فعالین حوزه ی آموزش و پژوهش را به شدت مخدوش کرده و مانع تشکیل بستر مناسب جهت پرورش انسانهای سالم، ثابت قدم، با انگیزه، شاد، خلاق و تاثیرگذار گشته است.
۴. بازنشستگی خودخواسته ی امثال میرجلال الدین کزاری (شاهنامه پژوه)، و بازنشستگی، اخراج یا به حاشیه راندن برخی دیگر از بهترین اساتید برجسته و پژوهشگران ارزشمند دانشگاهی، نخبگان در حیطه های مختلف علمی، اقتصادی، هنری و اجتماعی که در سالهای اخیر به تعداد آنها افزوده شده، نبودن بهترین زبانشناسان و اساتید زبان و ادبیات فارسی کشور که امروزه هنوز معدودی از آنها در ایران و زنده اند در جایی مثل فرهنگستان زبان و ادب فارسی (از جمله شفیعی کدکنی، جلال خالقی مطلق که بسیاری از دوستداران فرهنگ ایران او را بزرگترین شاهنامه پژوه تمام ادوار می دانند، فریدون جنیدی، و ... ) و نداشتن بهترین فرهیختگان در زمینه های مختلف در مصادر تصمیم گیری و تصمیم سازی کشور در حال حاضر، خود عارضه ای بزرگ برای جامعه و زمامداری فعلی ایران است.
۵. امید که تک تک ما شهروندان ایران امروز به احترام اندیشه، قلم، خرد، دانایی، مهر، صلح، شرافت، و انسانیت بیش از پیش بکوشیم به عنوان یک فرد مسئول، در بدنه ی این جامعه ای که حال چندان خوشی ندارد، به بهترین و صادقانه ترین شکلی که می توانیم در جهت درمان هر دردی که احساس می کنیم قدمهای هر چند کوچکی برداریم، و پرسشگری، کنشگری، و غمخواری را به بیتفاوتی و انفعال مقدم کنیم.
و امید که دولت و حاکمیت هر چه زودتر در راه ساماندهی به نابه سامانی های موجود، ظرفیت پذیرش و استقبال از اندیشه و خردورزی را افزایش دهد؛ ذخایر انسانی این ملک را پاس بدارد، و زمینه های بهرهمندی برابر و در حد کرامت همگان از همه ی فرصتهای مادی و معنوی موجود، و پس آنگاه بهرهمندی به تناسب شایستگی در انجام کار پاکیزه بر مبنای تخصص و مهارت را فراهم آورد که:
سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود تا توانی بورز
خنک آنکه آباد دارد جهان
بود آشکارای او چون نهان
جز از نیکنامی و فرهنگ و داد
ز کردار گیتی مگیرید یاد
( 1 )
نغمه ی دلکش تصنیف مشهور و ماندگار «تو ای پری کجایی (سرگشته) :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس
از روی گور من بگذرند و از این بابت روانم در آخرت شاد شود
این آخرین آرزوی مردی است که پدر آموزش و پرورش نوین نام داشت... او ۹۷ سال زندگی کرد و ۶۰ سال از روزگار پر افتخار خود را صرف فرزندان این آب و خاک کرد.
« میرزاحسن رشدیه » ....این مردبزرگ سیزده تیرماه سال ۱۲۲۹ در محله ی چرنداب تبریز به دنیا آمد... پدرش حاج میرزا مهدی تبریزی از روحانیان مردمدار تبریز بود.... پس از رسیدن به سن رشد، حسن را به مكتبخانه فرستادند...آخوند مكتبدار بیسواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت میگرفت و آن ها را آزار میداد. رشدیه كه میدید هم شاگردان درس را یاد نمیگیرند و هم شیخ نمیتواند به آنها بیاموزد،هر روز صبح زودتر به مكتبخانه میآمد و درس را به شاگردان یاد میداد .
.
رشدیه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احكام و عربی و ادبیات، پیش نماز یكی از مسجدهای تبریز شد. آن گاه تصمیم گرفت برای ادامه ی آموزش به نجف برود، اما با خواندن مقالهای در روزنامه ی «ثریا» كه شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر، ده نفر ذكر كرده بود، از سفر به نجف چشم پوشید و به بیروت رفت و در سال ۱۲۵۹ در دارالمعلمین آنجا به فراگرفتن شیوههای نو در آموزش پرداخت. او در سال ۱۲۶۱ با هدف بنیاد نهادن مدرسه به شیوه ی نو، بیروت را ترك گفت. از مدارس جدید استانبول پایتخت امپراتوری عثمانی بازدید كرد و در همان جا الفبای صوتی را برای جایگزین كردن با روش كهنهی آموزش در مدارس نوابداع كرد. سپس به ایروان رفت و در سال ۱۲۶۲ نخستین مدرسه به سبك نو را برای كودكان مسلمان قفقاز بنیاد نهاد و با الفبای صوتی خود آغاز به تدریس كرد. كتاب « وطن دیلی » (زبان وطن) را به تركی به چاپ رساند و توانست با روش جدید خود، در مدت كوتاهی به نوآموزان، خواندن و نوشتن بیاموزد.
ناصرالدین شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ایروان توقف كرد و پس از بازدید از مدرسه ی رشدیه، از او خواست برای ایجاد مدرسههایی به شیوهی نو با او به ایران برود، اما كارشكنیها و دسیسههای درباریان، نه تنها شاه را از تصمیم خود پشیمان كرد، بلكه سبب شد تا مدرسه ی رشدیه ی ایروان بسته شود. پس از ورود شاه به تهران، با تلاش و میانجیگری برخی خیراندیشان و دانش دوستان، رشدیه اجازه یافت به ایران بازگردد و در تبریز مدرسهای باز كند. در سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۷ نخستین مدرسهی ابتدایی عمومی را در محلهی ششگلان تبریز باز كرد.
اما این مدرسه و پنج مدرسه ی دیگر که او در تبریز و مشهد بنیاد نهاد، با کارشکنی ها و دسیسه های تاریک اندیشان و کهنه پرستان سرانجام بسته شدند. رشدیه از ایران خارج شد و به قفقاز و مصر رفت. پس از آنكه میرزاعلیخانامینالدوله، كه سیاستمداری روشن بین و خوشنام بود، به والیگری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به پایمردی و میهنپرستی او، دبستان بزرگی در محلهی ششگلان تبریز بنا نهاد. رشدیه در این مدرسه به ۶۰ دانشآموز كلاه و لباس یكسان پوشاند و به آموزش آن ها پرداخت.
مرگ رشدیه در ۱۹ آذر ماه سال ۱۳۲۳ خورشیدی رخ داد اما با وجود این که میرزاحسن تلاش فراوانی برای آموزش و پرورش ایران نموده نه تنها به سفارشش (وصیتش) جامه عمل نپوشاندند بلکه غبار تاریخ نه چندان دور و البته شوربختانه تاریخ معاصر آن چنان چهره اش را پوشانده که کمتر کسی حتی نام او را می شناسد و یا به یاد می آورد با این که همه دانش آموختگان ایران و آنان که در آینده با سواد خواهند شد باید خود را وام دار میرزا حسن رشدیه بدانند!
هیچ سخنی برای شناسایی وی در کتاب های درسی در میان نیست!
آیا نباید به عنوان سپاس از تلاش های مردی که بیش از نیم سده از زندگی اش را برای آموزش و پرورش ایران نهاد؛ دست کم نامش را بر روی برخی از مدارس گذاشت ؟
پس از مرگ میرزا حسن وی را در گورستان نو در شهر قم به خاک سپردند. او تنها پایه گذار و پدر فرهنگ نوین نبود، بلکه نخستین کسی بود که برای کودکان شعر سرود.
یادش جاودان باد
کانال آموزش و اندیشه
در غبار آه من گردیده بی تاثیرتر
گم شده احساس من در خاک دامنگیرتر
روزها با سوزها بگذشت و شب ها در هراس
روزها دلگیر بودند و شبان دلگیرتر
نسل های تازه تر از راه تا می آمدند
یک به یک بودند از آن یک به سالی پیرتر
وقت تعمیر جهان ها صد جهان تعمیر شد
وقت تعمیر جهان ما شد اما دیرتر
در عبوس خویشتن بنشسته از بهر چه ای؟
یک جهان تصویر و تو از جمله بی تصویرتر
ما به درگیری، به یقهگیری عادت کرده ایم
این زمان درگیرم از هر دوره ای درگیرتر
هر که آمد وعده تدبیر در اوضاع داد
رفت و دیدیم او ز قبلی بود بی تدبیرتر
تا خروس خانه را روباه دزد از ما ربود
در سکوت خانه روباه دغل شد شیرتر
دست و پای ما به بند ترس هامان بسته است
ترس زنجیری شد از زنجیرها زنجیرتر
کانال هفت جوش
آنان که زودتر از زمانه خود به دنیا آمده اند معمولا دچار رنج های عظیم و توان فرسایی شده اند و گناهِ آنان این بوده است که از زمان خود جلوتر بوده اند...
« عیسی خان فتوحی » یکی از این مردان است، او نخستین مدرسه شبانه روزی را در 1303ش در مراغه به وجود آورد و با هزینه شخصی خود، 20 نفر از کودکان یتیم و بی سرپرست شهر را در آنجا گرد آورده و تمام مایحتاج کودکان از غذا و مکان و لباس گرفته تا آموزش به شیوه مدرن را فراهم نمود.
جالب است قبل از آنکه پیاژه پس از جنگ جهانی دوم چنین کرده باشد حدود نیم قرن قبل از او، عیسی خان فتوحی چنین کاری را کرده بود اما در جامعه ای عقب مانده و در نتیجه با دنیایی از رنج ها و مشقت ها و موانع و مقاومت هایی که قشریون برایش به وجود آوردند...
زمانی که در 1307ش قرار شد کودکان بی سرپرست، صاحب شناسنامه شوند، چون یتیم بودند در نتیجه، برای همگی آنها، نام خانوادگی فتوحی را انتخاب کرد و همگی شدند فرزندان عیسی خان فتوحی...
اما قشریون و مرتجعین که مخالف نظام مدرسه اش بودند بیکار ننشسته، انواع کارشکنی ها کردند ؛ شایع کردند که چون صاحب مدرسه عیسی خان فتوحی، پیر و فرتوت شده، خونِ دانش آموزان را به بدن خود تزریق می کند تا جوان بماند!
به زودی شایعه، کل شهر را فرا گرفت...
صدیق الحکما (رئیس بهداری شهرستان) هر چقدر تلاش کرد که چنین چیزی امکان پذیر نیست و دروغ است اما ثمری نبخشید . کودکان چندین بار شهادت دادند که تا به حال، قطره ای از بدن آنان خون گرفته نشده است...
اما هیچ کدام از این تلاش ها، ثمری نداشت، تیرِ شایعه که از کمان به در رفته بود کار خودش را کرد و باعث فروپاشی مدرسه گشت...
برگرفته از کتاب زیر :
کانال تاریخ تحلیلی ایران