گروه استان ها و شهرستان ها/
سه شنبه ۲۹ آذر در آستانه ی « شب یلدا » به بهانه اهدا بیش از سیصد جلد کتاب توسط استاد اکبرستاری (شاعر و بازنشسته فرهنگی) به کتابخانه دبیرستان شهید مدرس کرج، عصر شعری در این واحد آموزشی برگزار گردید.
این نشست ادبی دو ساعته با حضور تعدادی از شعرا و ادبای استانهای تهران و البرز در جوی معنوی برگزار شده و شاعران حاضر اشعار خود را در خصوص ایام فاطمیه و همچنین ضرورت گرامی داشت شب یلدا (از مراسمات کهن ایرانی) قرائت نمودند.
اکبر ستاری (قیزیل قلم) خیر کتب، شاعر و نویسنده سه زبانه (ترکی،فارسی و عربی) دارای دهها جلد تألیف کتب ادبی و مذهبی، از بازنشستگان آموزش و پرورش استان تهران می باشند . وی در استقبال از فراخوان « وقف کتاب دبیرستان مدرس » تعداد قابل توجهی از کتب عمدتا ادبی خود را وقف کتابخانه این دبیرستان محروم نمودند.
حجت الاسلام حمیدی، ستاری، دکتر تقی لو، مغانلو، حمیدی(نسیم)، قویدل، رضا زاده، کریمخانی، علیزاده، کاوسی، عباسی، نصیری، مرادخانی، چمنی، نیک رفتار، حسنی، شاهرخ،خانم ها کتابی و میرزایی و رضا قاسم پور از جمله شعرا و نویسندگانی بودند که اشعار و نقطه نظرات فرهنگی خود را به اشتراک گذاشتند.
یلدا آخرین روز پاییز و درازترین شب سال میباشد. عدهای بر این باورند که این شب نحس بوده و برای رفع نحسی باید تا صبح علیالطلوع بیدار ماند. عدهای نیز بر این باورند که شب چله همچون بسیاری از آیینهای ایرانی ریشه در رویدادی کیهانی داشته و انطباق کامل با تقویم طبیعی دارد.
مراسم نکوداشت شب یلدا (چیلله گئجهسی) علاوه بر ایران در بسیاری از کشورهای همجوار همچون آذربایجان، ترکیه، تاجیکستان، افغانستان و.... نیز با سلایق و علایق بومی و منطقهای خاص خود برگزار میگردد.
جشن یلدا در گستره فرهنگی ما
جشن یلدا در ایران پسا کرونا نیز با گرد هم آمدن و شبنشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار میشود. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوههای گوناگون است که همه جنبهٔ نمادین دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است.
تجملگرایی پاشنه آشیل شب یلدا
متأسفانه امروزه شرایط دگرگون شده و تجملگرایی و چشم و همچشمی بر یلدای ایرانی، سایه انداخته است.
چشم و همچشمی و تمایل به هزینه تراشیهای بسیار برخی از خانوادهها، شب یلدا را به شبی پرخرج در سال تبدیل کرده است. آداب و رسوم خوش بلندترین شب سال به مهمانیهای تجملاتی تغییر شکل داده و ماهیت اصلی خود را از دست داده است. ما فراموش کردهایم حافظ خوانی و تفأل به دیوان او رسم زیبایی بود، گویی نمیدانیم همدل بودن، سادگی و صمیمیت این مراسم، راز حفظ این آیین خوش در طی قرنهاست.
هندوانه مربعی با قاچ مجازی
از چند هفته مانده به این شب، یکی بهدنبال خرید آجیل شب یلداست و دیگری به فکر تدارک چند نوع غذا و آن یکی دنبال هندوانه مربعی شکل برای تزئین مراسمش! بماند که عدهای دیگر بهدنبال پیامک تبریک شب یلدا هستند یا با گرفتن فال قهوه مجازی میخواهند اطرافیانشان را به اصطلاح غافل گیر کنند.
فلسفه یلدای ایرانی
گویی فراموش کردهایم که یلدا را بدون هندوانههای مربعی و آجیلهای تزئین شده گران قیمت هم میتوان گذراند. یادمان باشد که یلدای امسال بهانه با هم بودن مجازی است. فلسفه واقعی شب یلدای کرونایی قطع زنجیره شیوع کروناست.
بهتر است در کنار پاسداشت بلندترین شب سال طولانیترین روز سال نیز به مثابه نکوداشت شفافیت و روشنایی گرامی داشته شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
معرفی کتاب از نوشتن اثر استیون کینگ
کتاب از نوشتن، اثری نوشته ی استیون کینگ است که اولین بار در سال 1999 منتشر شد. این کتاب که هم خود زندگی نامه است و هم کلاسی ارزشمند برای یادگیری قواعد نوشتن از یکی از پرفروش ترین نویسندگان تمامی اعصار، هنر نویسندگی را به شکلی موشکافانه و کاربردی مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد و اطلاعات پایه ای و ضروری برای فعالیت در این عرصه را به مخاطبین ارائه می کند.
توصیه های کینگ، در خاطرات او از دوران کودکی تا تبدیل شدن به نویسنده ای حرفه ای ریشه دارند و دوران های مختلف زندگی او، همچون سال های سخت آغاز کار و حادثه ی تصادف تقریباً کشنده ی کینگ در سال 1999، را به تصویر می کشند. کتاب از نوشتن، اثری درخشان، صمیمانه و الهام بخش است و برای همه ی کسانی که دوست دارند داستان ها خوب روایت شوند، بسیار جذاب و سرگرم کننده خواهد بود.
مترجم این کتاب « شیرین صفوی » است که توسط انتشارات میلکان در سال 1396منتشر شده است .
فرازی از این کتاب را می خوانیم .
گروه رسانه/
کتاب در برابر استبداد
بیست درس قرن بیستم
نویسنده: تیموتی اسنایدر
مترجم: بابک واحدی
نشر گمان
کتاب در برابر استبداد نوشتهٔ تیموتی اسنایدر (مورخ و پژوهشگر متخصص نازیسم و کمونیسم) و ترجمهٔ بابک واحدی است. نشر گمان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی ۲۰ درس پیرامون قرن بیستم است.
منشأ نگارش کتاب در برابر استبداد یک پست فیسبوک بوده است؛ پست فیسبوک که در آن تیموتی اسنایدر، مورخ مشهور حوزهٔ تاریخ حکومتهای نازی و شوروی، به انتخاب رئیسجمهوری جدید امریکا واکنش نشان میداد؛ به انتخاب دونلد ترامپ. این نویسنده در نوشتهٔ خود به ترامپ تاخت و سرنوشتی را هشدار دهد که بهگفتهٔ امریکاییها مدتها بود خیال میکردند هرگز بر سرشان نخواهد آمد.
کتاب حاضر در ۲۰ بخش نوشته شده است. نویسنده در مقدمه توضیح داده است که تاریخ تکرار نمیشود، ولی راه را نشان میدهد. اسنایدر در این کتاب، دانش جامع و گستردهاش از تاریخ جهان و بهویژه تاریخ استبداد را به کار میگیرد تا از تحولات قرن بیستم ۲۰ درس تنظیم کند. اسنایدر که پیش از این با کتاب «سرزمین خون» خودش را در جایگاه یکی از برترین مورخان معاصر جهان نشانده بود، در این کتاب کمحجم، حاصل سالها مطالعه پیرامون تاریخ تحولات سیاسی جهان را، بهشیوهای موجز و مؤثر، در اختیار خواننده میگذارد.
خواننده در این کتاب میآموزد که اطاعت از حاکمان جبار خیلی اوقات اجباری و ناگزیر نبوده است و خیلیها پیش از آنکه کسی از آنها اطاعت بخواهد، زانو میزنند و فرمانبرداریشان را پیشکشِ حاکم میکنند؛ یا این که نداشتن زندگی خصوصی و استقلال فکر و عمل، بستری است برای سوءاستفادهٔ استبداد.
نداشتن زندگیِ خصوصی و استقلال فکر و عمل بستری است مهیّا برای سؤاستفادهٔ استبداد،
از تکرار جملاتی که همه میگویند خودداری کنید. به شیوهٔ بیانیِ خاص خودتان فکر کنید، حتا اگر برای بیان آن چیزی باشد که فکر میکنید همه میگویند. سعی کنید خودتان را از اینترنت دور کنید. کتاب بخوانید.
بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد ؛ این طرز فکر غلطی است.
به چشم دیگران نگاه کنید و احوالپرسی کنید این کار فقط رعایت ادب نیست. بلکه جزئی از شهروندی و لازمهٔ عضو مسئول جامعه بودن است. همچنین روشی است برای حفظ ارتباط با پیرامونتان، شکستن موانع اجتماعی و شناختن کسانی که میتوانید به آنها اعتماد کنید و کسانی که شایستهٔ اعتمادتان نیستند. اگر فرهنگ عیبجویی را در پیش بگیریم، به دنبال شناخت چشمانداز روانشناختیِ زندگیِ روزمرهتان خواهید بود.
جوامع درهم بشکنند، دموکراسیها سقوط کنند، اخلاقیات فروبپاشد و مردمان عادی یکباره خودشان را اسلحه به دست بالای سر گورهای دستهجمعی بیابند.
۱۱. پرسوجو کنید خودتان سر از ماجراها درآورید. وقت بیشتری را به خواندن مقالات بلند اختصاص دهید. مشترک رسانههای چاپی شوید تا از روزنامهنگارانِ تحقیقی حمایت کنید. بدانید که هدف بعضی از چیزهایی که در اینترنت منتشر شدهاند ضربه و صدمه زدن به شماست. وبسایتهایی را که در مورد ادعاهای کارزارهای پروپاگاند تحقیق و حقیقتیابی میکنند بشناسید (که بعضی از آنها در خارج از کشور هستند). مسئولیت آنچه را با دیگران به اشتراک میگذارید بر عهده بگیرید.
نمادهای امروز راه به واقعیتهای فردا میگشایند. حواستان به صلیبهای شکسته و دیگر نمادهای نفرت باشد. نگاهتان را برنگیرید و به آنها عادت نکنید. خودتان دستبهکار شوید و از بین ببریدشان، و سرمشق دیگران شوید که آنها هم همین کار را بکنند.
رژیمهای اقتدارگرا معمولاً نیروی پلیسیِ ضدشورش دارند که وظیفهاش پراکندنِ مردمی است که میخواهند اعتراض و تظاهرات کنند، و یک نیروی پلیس مخفی که در شرح وظایفش قتل مخالفان یا هر کسی که دشمن فرض میشود هم گنجانده شده است.
تا میتوانید شجاع و دلیر باشید اگر هیچیک از ما حاضر نباشیم در راه آزادی بمیریم، همه زیر پای استبداد خواهیم مرد.
با زبانتان مهربان باشید؛ از تکرار جملاتی که همه میگویند خودداری کنید. به شیوهٔ بیانیِ خاص خودتان فکر کنید، حتا اگر برای بیان آن چیزی باشد که فکر میکنید همه میگویند. سعی کنید خودتان را از اینترنت دور کنید. کتاب بخوانید.
برای مقابله با هر گونه استبداد باید ابتدا از خودمان شروع کنیم .
اگر در خدمت حکومت هستید و اسلحه با خود حمل میکنید، خدا به شما عمر بدهد. ولی بدانید که در شُرور گذشته مأموران پلیس و سربازانی هم دست داشتهاند که ناگهان روزی شروع کردهاند به کارهای غیرمعمول. آمادهٔ نه گفتن باشید.
یکی از نخستین اهداف حکومتهای استبدادی زبان است، و این حکومتها با تحریف و تغییر و سؤتعبیرِ واژگان و فرمِ زبانْ وجود و عملکردشان را توجیه میکنند و راهِ شناخت استبداد را بر آیندگان میبندند. اسنایدر در این درسِ مهم میگوید که تا میتوانید به واژهها فکر کنید، و حرف بقیه را بی فکر و تأمل تکرار نکنید. حتی اگر همان حرف را میزنید با کلمات خودتان بگویی
در اوایل سال ۲۰۱۶ روسیه در آلمان هم وحشتی ساختگی بر پا کرد. روسیه همزمان که بر سر غیرنظامیانِ سوری بمب میریخت و از این طریق پناهجویان مسلمان را مجبور میکرد راه اروپا را در پیش بگیرند، از نمایشی خانوادگی سوءاستفاده کرد تا به آلمانیها بقبولاند که مسلمانان به کودکان تجاوز میکنند. باز هم هدف ایجاد اختلال و بیثباتی در یک نظام دموکراتیک و تبلیغ احزاب راست افراطی بود. در ماه سپتامبر پیش از آن (۲۰۱۵)، دولت آلمان اعلام کرده بود که به نیم میلیون پناهجوی جنگ سوریه پناه خواهد داد. پس از آن بود که روسیه بمباران سوریه را آغاز کرد؛ بمبارانی که غیرنظامیان را هدف گرفته بود. آنها پس از آنکه به قدر کافی پناهجو آفریدند، دستبهکار جعل روایتی مناسب وضعیت شدند. در ژانویهٔ ۲۰۱۶ رسانههای روسیه این شایعه را بر سر زبانها انداختند که دختربچهای روسیالاصل و ساکن آلمان، که چندی ناپدید شده بود، هدف تجاوز گروهی مسلمانان قرار گرفته. سازمانهای دست راستیِ آلمان، با سرعتی شکبرانگیز، اعتراضاتی علیه دولت راه انداختند. و وقتی پلیس محلی به مردم گزارش داد که چنین تجاوزی هرگز رخ نداده، رسانههای روسیه به پلیسِ آلمان انگ لاپوشانیِ واقعیت زدند. حتا دیپلماتهای روس هم به این نمایش پیوستند.
حاکمان مستبد به دنبال دستاویزی میگردند که شما را با آن حلقآویز کنند
تاریخ تکرار نمیشود، ولی راه نشان میدهد.
تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نهفقط برای اینکه آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آنکه حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همهچیز برمیدارند .
شهامت به معنای فقدان ترس، یا اندوه، نیست. بلکه به معنای شناخت سریع مدیریت وحشت و مقاومت در برابر آن است، از همان لحظهٔ وقوع حمله، که این کار سختتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد.
و یک همهپرسی (در مورد مسئلهای که پاسخ «صحیح » آن از قبل مشخص بود) برگزار کردند تا نظم جدید را به تأیید مردم برسانند.
در قرن بیستم همهٔ دشمنان بزرگ آزادی با سازمانهای غیردولتی و خیریهها و نهادهای مشابه سرِ جنگ داشتند.
۱. در اطاعت پیشدستی نکنید ! بیشترِ قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار میگیرد داوطلبانه به آن داده شده است. در چنین زمانهای افراد پیشاپیش به این فکر میکنند که حکومت سرکوبگرتر چه خواهد خواست و بعد بدون اینکه آن چیز از آنها خواسته شده باشد آن را در اختیار حکومت میگذارند. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت میآموزد که با وی چهها میتواند بکند.
شهامت به معنای فقدان ترس، یا اندوه، نیست. بلکه به معنای شناخت سریع مدیریت وحشت و مقاومت در برابر آن است، از همان لحظهٔ وقوع حمله، که این کار سختتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد.
« نهادها » هستند که به ما کمک میکنند منزلت و شأنمان را حفظ کنیم. اما آنها هم به کمکمان نیاز دارند. از « نهادهای ما » دم نزنید مگر اینکه واقعاً با تلاش در جهت حفظ و تقویتشان، آنها را مال خود کنید. نهادها نمیتوانند از خودشان دفاع و محافظت کنند. اگر از همان ابتدای کار از آنها دفاع نکنیم یکی پس از دیگری فروخواهند ریخت. پس نهادی را که برایتان مهم است ... یک محکمه، یک روزنامه، یک قانون، یک اتحادیهٔ کارگری .... انتخاب کنید و پشت آن را بگیرید.
انسانها بهشدت پذیرای قواعد جدید یک وضعیت جدید هستند. آنها به طرز غریبی حاضرند در راه اهداف جدیدی که یک مقام جدید پیش چشمشان گذاشته به انسانهای دیگر آسیب بزنند و آنها را بکشند.
تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نهفقط برای اینکه آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آنکه حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همهچیز برمیدارند.
اطاعت پیشدستانه در آغاز کار به معنای پذیرش و یکرنگ شدن غیرارادی با وضعیتی جدید است، بدون اینکه دربارهاش فکر کنیم.
اگر هیچیک از ما حاضر نباشیم در راه آزادی بمیریم، همه زیر پای استبداد خواهیم مرد.
برانداختن یک حکومت قانونْ بدون وکلا، یا برگزاریِ دادگاههای فرمایشی بدون قضّات، دشوار است که فقط به بهای از دست دادن آزادی میتوانید به امنیت دست یابید معمولاً میخواهند هم آزادی و هم امنیت را از شما سلب کنند. هیچ بعید نیست که آزادی را فروگذاریم و امنیت بیشتر هم به دست نیاوریم. احساس تبعیت و تمکین در برابر مقام حاکم شاید آرامشبخش باشد، ولی این با امنیت واقعی فرق دارد. از طرف دیگر به دست آوردن کمی آزادی شاید ترسناک و اضطرابآور باشد، ولی این ناخوشی و اضطراب موقت خطرناک نیست. بهراحتی میتوان نمونههای مختلفی آورد از شرایطی که در آن هم آزادی و هم امنیت را همزمان قربانی میکنیم: وقتی وارد یک رابطهٔ بیمار میشویم یا به یک فاشیست رأی میدهیم. از طرف دیگر هم میتوان بهراحتی تصور کرد که چطور میتوانیم انتخابی کنیم که هم آزادی و هم امنیت را افزایش میدهد، مثل بیرون آمدن از یک رابطهٔ بیمار یا مهاجرت از یک کشور فاشیستی. این وظیفهٔ حکومت است که هم آزادی و هم امنیت را افزایش دهد.
ناسیونالیست ما را تشویق میکند که بدترین حالت ممکنِ خودمان باشیم و بعد به ما میگوید که بهترین هستیم. یک ناسیونالیست، به نوشتهٔ اورول، « اگرچه مدام در اندیشهٔ قدرت، پیروزی، غلبه و انتقام است» ، معمولاً « به آنچه در دنیای واقعی میگذرد علاقهای ندارد». ناسیونالیسم نسبیگراست، چرا که تنها واقعیت موجود نفرتی است که ما نسبت به دیگران در دل داریم. به قول دانیلو کیش رماننویس، ناسیونالیسم « هیچ ارزش همهگیری ندارد، نه ارزشی زیباشناختی و نه اخلاقیاتی » . در مقابل، یک میهندوست خواهان آن است که ملت به آرمانهایش برسد، که یعنی از ما میخواهد بهترین حالت خودمان باشیم. میهندوست باید دغدغهٔ دنیای واقعی را داشته باشد، چرا که این دنیا تنها جایی است که میتوان در آن به کشور او عشق ورزید و بقای آن را تضمین کرد. میهندوست ارزشهای همهگیر دارد، معیارهایی که او با استفاده از آنها ملت و کشور را داوری میکند، و همواره با نیتی خیر .
« حقیقت چیست؟ » بعضی وقتها این سؤال را به این خاطر میپرسیم که میخواهیم دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم. بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد، حتا با وجود اینکه همراه با هممیهنانمان در باتلاق بیتفاوتی افتادهایم. تواناییِ ما در تفکیک واقعیتهاست که از ما یک فرد میسازد و اعتماد جمعیِ ما به دانش رایج است که از ما یک جامعه میسازد. فردی که تحقیق و پرسوجو میکند، از طرف دیگر شهروندی است که خلق میکند و میسازد. رهبری که از پرسوجوگران خوشش نمیآید بالقوه مستبد است.
در اطاعت پیشدستی نکنید !
برانداختن یک حکومت قانونْ بدون وکلا، یا برگزاریِ دادگاههای فرمایشی بدون قضّات، دشوار است.
رهبران نازی با جعل اعتقادی عمومی مبنی بر اینکه زمانهٔ فعلی زمانهای استثنایی است از مخالفان خویش جلو میافتند و بعد آن وضعیت استثنایی را به یک وضعیت اضطرار دائم تبدیل میکنند. اینجاست که شهروندان آزادیِ واقعی را در ازای امنیت ساختگی فرومیگذارند.
اعتراضات را میتوان از طریق رسانههای اجتماعی سازمان داد. ولی هیچچیز واقعی نخواهد بود مگر اینکه کارش به خیابانها بکشد. اگر حاکمان مستبد در دنیای سهبُعدی با عواقب اقدامات خویش روبهرو نشوند، هیچچیز تغییر نخواهد کرد.
بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد، حتا با وجود اینکه همراه با هممیهنانمان در باتلاق بیتفاوتی افتادهایم.
به قدرت رسیدن پوتین و حذف دو نهاد بزرگ از سوی او ــ یعنی تلویزیون خصوصی و پُست انتخابیِ فرماندار محلی ــ با مدیریت تروریسم واقعی، جعلی و محل تردید میسر شد.
ما تا بدانجا آزاد هستیم که شناخت و اطلاعات دیگران از خودمان را تحت کنترلمان داشته باشیم و ما باشیم که تعیین میکنیم در چه شرایطی آنها به اطلاعات شخصی ما دست مییابند.
بیشترِ قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار میگیرد داوطلبانه به آن داده شده است. در چنین زمانهای افراد پیشاپیش به این فکر میکنند که حکومت سرکوبگرتر چه خواهد خواست و بعد بدون اینکه آن چیز از آنها خواسته شده باشد آن را در اختیار حکومت میگذارند. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت میآموزد که با وی چهها میتواند بکند.
در ماه نوامبر آن سال مقامات آلمان (بی هیچ مخالفتی) انتخابات پارلمانی و یک همهپرسی (در مورد مسئلهای که پاسخ “صحیح” آن از قبل مشخص بود) برگزار کردند تا نظم جدید را به تأیید مردم برسانند. برخی یهودیان آلمان هم به خواست رهبران نازی رأی دادند با این امید که نشان دادن وفاداریشان موجب شود نظام جدید به آنها وفا کند؛ که امیدی بس واهی از آب درآمد.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
یکی از نخستین اهداف حکومتهای استبدادی زبان است، و این حکومتها با تحریف و تغییر و سؤتعبیرِ واژگان و فرمِ زبانْ وجود و عملکردشان را توجیه میکنند و راهِ شناخت استبداد را بر آیندگان میبندند.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
در رمانِ فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری، که در سال ۱۹۵۳ منتشر شد، شهروندان نشستهاند به تلویزیونهای هوشمندشان خیره شدهاند و آتشنشانان به دنبال کتابها میگردند و به آتش میکشند. در رمانِ ۱۹۸۴ اورول، که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد، کتاب قدغن است و تلویزیون دوطرفه است، تا حکومت بتواند همیشه شهروندان را زیر نظر داشته باشد. در ۱۹۸۴ زبانِ رسانهٔ تصویری بهشدت محدود و مقیّد است، تا مفاهیمی که مردم برای تفکر دربارهٔ وضع موجود، یادآوریِ گذشته و تصورِ آینده نیاز دارند از آنها گرفته شود.
شاید از خیره شدن به صفحهٔ تلویزیون گریزی نباشد، ولی دنیای دوبعدیِ تصویر بیمعنی خواهد بود مگر اینکه از آن ابزارهای ذهنی، که در جای دیگر به دست آوردهایم، در درک آن بهره بگیریم. وقتی همان واژهها و جملههای هر روزِ رسانهها را تکرار میکنیم، فقدانِ یک چارچوب بزرگتر را پذیرفتهایم. داشتن همچو چارچوبِ فکریِ بزرگتری مستلزم مفاهیم بیشتر است و داشتن مفاهیم بیشتر هم مستلزم خواندن.
بر خلاف فضای آنلاین که هر کسی در آن میتواند مقاله و یادداشتی را بازنشر کند، تحقیق و نگارش کار سختِ زمانبر و هزینهبری است. پس قبل از آنکه « رسانههای کثیرالانتشار » را به باد تمسخر بگیرید، توجه داشته باشید که این رسانهها دیگر کثیرالانتشار نیستند. بلکه همین تمسخر شماست که کثیرالانتشار و آسان است،
اگر وکلا هنجار « عدم اجرای حکم بدون محاکمه » را کنار نمیگذاشتند، اگر پزشکان قاعدهٔ « عدم جراحی بدون رضایت بیمار » را میپذیرفتند، اگر آن اهالیِ کسبوکار «ممنوعیت بردهداری » را به رسمیت میشناختند، اگر بوروکراتها از بررسی و ثبت اسناد جنایتها سر باز میزدند، رژیم نازی در پیاده کردن جنایتهایی که امروز بر پیشانیاش حک شدهاند کار سختی پیش روی خود میدید.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
۵. اخلاقیات حرفهای را فراموش نکنید وقتی رهبران سیاسی الگوی نادرست و نامطلوبی هستند، تعهد حرفهای به عمل عادلانه و درست اهمیت بیشتری مییابد. برانداختن یک حکومت قانونْ بدون وکلا، یا برگزاریِ دادگاههای فرمایشی بدون قضّات، دشوار است. اقتدارگرایان به کارمندان مطیع نیاز دارند و رؤسای اردوگاههای کار اجباری دنبالِ کاسبکارانی هستند که نیروی کار ارزان میخواهند.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
الیگارشی روس که پس از انتخابات سال ۱۹۹۰ شکل گرفت همچنان به کارش ادامه میدهد و سیاست خارجیای را در پیش گرفته که برای ویران ساختن دموکراسیهای جاهای دیگر دنیا طراحی شده است.
در واقع وِندال فیلیپس، الغاگرای آمریکایی، بود که گفت « دائم گوشبهزنگ بودن بهای آزادی است » ، و افزوده بود که « نعمت آزادی مردمی باید هر روز برداشت شود، وگرنه میگندد و از بین میرود » .
انسانها بهشدت پذیرای قواعد جدید یک وضعیت جدید هستند. آنها به طرز غریبی حاضرند در راه اهداف جدیدی که یک مقام جدید پیش چشمشان گذاشته به انسانهای دیگر آسیب بزنند و آنها را بکشند .
در عالم سیاست اینکه بگویید فریب خوردهاید بهانهٔ خوبی نیست. لِشِک کولاکُفْسْک
وقتی تفاوت میان آنچه میخواهید بشنوید و حقیقت را انکار کنید، تسلیم استبداد شدهاید. این انکار واقعیت میتواند طبیعی و خوشایند به نظر برسد، ولی نتیجهٔ آن سقوط و تنزّل فردیِ شماست .
بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد، حتا با وجود اینکه همراه با هممیهنانمان در باتلاق بیتفاوتی افتادهایم
از همتایان خود در کشورهای دیگر بیاموزید دوستیهایتان با دوستان خارج از کشور را حفظ کنید، یا دوستانی در کشورهای دیگر بیابید. مشکلات کنونی در ایالات متحده جزئی از یک روند بزرگتر است و هیچ کشوری نخواهد توانست بهتنهایی راهحلی برای این مشکلات بیابد. مطمئن شوید که خودتان و خانوادهتان گذرنامهٔ معتبر دارید.
استبداد مدرن مدیریت وحشت است. به وقت حملات تروریستی یادتان باشد که حاکمانِ اقتدارگرا از همچو رخدادهایی برای تحکیم قدرتشان سوءاستفاده میکنند. اینکه فاجعهای ناگهانی رخ داده و حالا باید مثلاً قیود و موازنهها را برداشت، احزاب مخالف را منحل کرد، آزادیِ بیان را به حالت تعلیق درآورد، و حقِ محاکمهٔ عادلانه و حقوق دیگر را برچید، قدیمیترین حقّهٔ کتاب راهنمای سیاستِ هیتلری است. « فریبش را نخورید » .
تاریخ ما را قادر میسازد که الگوها را ببینیم و داوری کنیم. تاریخ برای ما ساختارهایی را به تصویر میکشد که میتوانیم در درون آنها به دنبال آزادی بگردیم. تاریخ لحظاتی را برابر چشمان ما عیان میسازد که هر یک با دیگری متفاوت است و هیچکدامشان کاملاً منحصربهفرد نیستند. درک یک لحظهٔ تاریخی مترادف است با پی بردن به فرصت خلق لحظهای دیگر. تاریخ به ما اجازه میدهد مسئولیتپذیر باشیم: نه بابت همهچیز، اما دستکم بابت چیزی.
تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نهفقط برای اینکه آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آنکه حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همهچیز برمیدارند
یکی از نخستین اهداف حکومتهای استبدادی زبان است، و این حکومتها با تحریف و تغییر و سؤتعبیرِ واژگان و فرمِ زبانْ وجود و عملکردشان را توجیه میکنند و راهِ شناخت استبداد را بر آیندگان میبندند.
وقتی شبهنظامیِ هوادارِ رهبر و پلیسِ رسمی و ارتش درهم بیامیزند، نابودی آغاز شده است.
در تکتکِ مواردِ کشتار دستهجمعی و تیرباران یهودیان، نیروهای معمولیِ پلیسِ آلمان دست داشتند. در مجموع شمارِ یهودیانی که بهدستِ نیروهایِ معمولیِ پلیس کشته شدند بیشتر از قربانیانِ نیروهایِ آینستاسگروپن بوده است. بسیاری از این مأموران هیچ آموزشِ خاصّی برایِ این کار ندیده بودند. آنها خودشان را در وادیای ناشناخته یافته بودند، دستوری به آنها رسیده بود، و نمیخواستند ضعیف به نظر برسند. در برخی مواردِ نادر هم که این مأموران از دستورِ کشتار سرپیچی کردند، هیچ جزایی ندیدند. بعضی از سرِ اعتقادشان به قتل آدم کشتند. ولی بسیاری دیگر فقط از اینکه مقابلِ مافوق بایستند میترسیدند. سوای همرنگی با جماعت و پیروی از دستورات، عواملِ دیگری هم در کار بودند. ولی بدونِ این فرمانبرداران، آن جنایات غیرممکن میشدند.
رهبری که از پرسوجوگران خوشش نمیآید بالقوه مستبد است.
ولی بر خلاف فضای آنلاین که هر کسی در آن میتواند مقاله و یادداشتی را بازنشر کند، تحقیق و نگارش کار سختِ زمانبر و هزینهبری است. پس قبل از آنکه “رسانههای کثیرالانتشار” را به باد تمسخر بگیرید، توجه داشته باشید که این رسانهها دیگر کثیرالانتشار نیستند. بلکه همین تمسخر شماست که کثیرالانتشار و آسان است، و ژورنالیسم واقعی به حاشیه رفته و دشوار است.
دستمزد لولهکش یا مکانیک را دادن به نظرمان کاملاً طبیعی است، ولی دلمان میخواهد اخبار به رایگان به دستمان برسد. اگر پول لولهکش یا تعمیرکار را ندهیم، نمیتوانیم انتظار نوشیدن آب یا راندن ماشینمان را داشته باشیم. پس چرا داوریهای سیاسیمان را بدون یک پاپاسی سرمایهگذاری شکل میدهیم؟ هر قدر پول بدهیم آش میخوریم.
« اگر ستون اصلیِ نظام دروغ باشد، پس عجیب نخواهد بود که تهدید اساسیِ آن راست گویی باشد» . از آنجا که در عصر اینترنت تکتک ما ناشر هستیم، تکتک ما مسئولیت شخصیِ درک عمومی از حقیقت را بر گردن داریم.
اعتراضات را میتوان از طریق رسانههای اجتماعی سازمان داد. ولی هیچچیز واقعی نخواهد بود مگر اینکه کارش به خیابانها بکشد. اگر حاکمان مستبد در دنیای سهبُعدی با عواقب اقدامات خویش روبهرو نشوند، هیچچیز تغییر نخواهد کرد.
سرقت نامهنگاریهای شخصی، به بحث گذاشتن آنها، یا انتشار آنها، چه از سوی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا یا روسیه انجام شود و چه هر نهاد دیگری، اساس حقوق ما را از بین میبرد. اگر ما نتوانیم تعیین کنیم که چه کسی چه زمانی چه چیزی دربارهٔ ما میخواند، امکان عمل در زمان حال و برنامهریزی برای آینده را از دست میدهیم. هر آن کس که امکان سرک کشیدن در حریم خصوصیِ شما را داشته باشد میتواند شما را تحقیر کند و شرمسار سازد و بهعمد روابطتان را برهم بزند.
در قرن بیستم همهٔ دشمنان بزرگ آزادی با سازمانهای غیردولتی و خیریهها و نهادهای مشابه سرِ جنگ داشتند. کمونیستها همهٔ چنین گروههایی را ملزم به ثبت رسمی کرده بودند و از آنها نهادهای کنترلچی ساختند. فاشیستها نظامی خلق کردند که خودشان آن را « نظام صنفی » میخواندند و در آن تکتک فعالیتهای انسانی جای خاص خودش را داشت، و همه تحت سلطه و تابع حکومت و حزب بودند. حاکمان مستبد امروز (در هند، ترکیه و روسیه) هم اصلاً تاب تحمل تجمعات آزاد و سازمانهای غیردولتی را ندارند.
شکی نیست که سیاستمداران امروز وقتی از تروریسم حرف میزنند، دارند از خطری واقعی خبر میدهند. ولی وقتی سعی میکنند ما را جوری تعلیم دهند که آزادی را به نام امنیت فروبگذاریم، باید حواسمان را جمع کنیم و تسلیم ایشان نشویم. برای داشتن یکی از این دو لزوماً نباید دیگری را فدا کرد. درست است که گاهی اوقات یکی را به بهای از دست دادن دیگری به دست میآوریم، اما گاهی اوقات هم چنین نیست. کسانی که با اطمینان به شما میگویند !
۱۸. در اتفاقات غیرمنتظره خونسرد باشید ؛ استبداد مدرن مدیریت وحشت است. به وقت حملات تروریستی یادتان باشد که حاکمانِ اقتدارگرا از همچو رخدادهایی برای تحکیم قدرتشان سوءاستفاده میکنند. اینکه فاجعهای ناگهانی رخ داده و حالا باید مثلاً قیود و موازنهها را برداشت، احزاب مخالف را منحل کرد، آزادیِ بیان را به حالت تعلیق درآورد، و حقِ محاکمهٔ عادلانه و حقوق دیگر را برچید، قدیمیترین حقّهٔ کتاب راهنمای سیاستِ هیتلری است. « فریبش را نخورید » .
یک ناسیونالیست، به نوشتهٔ اورول، «اگرچه مدام در اندیشهٔ قدرت، پیروزی، غلبه و انتقام است» ، معمولاً «به آنچه در دنیای واقعی میگذرد علاقهای ندارد » .
میهندوست باید دغدغهٔ دنیای واقعی را داشته باشد، چرا که این دنیا تنها جایی است که میتوان در آن به کشور او عشق ورزید و بقای آن را تضمین کرد. میهندوست ارزشهای همهگیر دارد، معیارهایی که او با استفاده از آنها ملت و کشور را داوری میکند، و همواره با نیتی خیر و آرزوی بِهروزی بیشترِ آن.
سیاست به تفکیک خیر از شر تبدیل میشود، به جای آنکه بحث بر سر راهحلهای ممکن برای مسائل واقعی باشد. از آنجا که بحران همیشگی است، احساس ضرورت همیشه وجود دارد؛ برنامهریزی برای آینده محال یا حتا خیانتکارانه به نظر میرسد. چطور میتوان در اندیشهٔ اصلاح بود وقتی دشمن همیشه پشت دروازههاست؟
در دوران دبستان، اصلا نمی دانستم که غیر از کتابهای درسی، کتابهای دیگری هم می تواند برای خواندن وجود داشته باشند! در روستای ما که در آن زمان بیش از دو سه نفر در حد سواد خواندن و نوشتن نداشتند سوادشان تنها در دو جا کاربرد داشت: یکی خواندن نامه های جوانان به سربازی رفته روستا و دومی نوشتن اقلام جهاز عروسها که دامادها باید آنها را تحویل گرفته و زیرش را انگشت می زدند...
در دوران دبیرستان که وارد دنیای کتاب شدم هر موقع کتابی به دستم می گرفتم، مرحوم مادربزرگم می گفت کتاب نخوان! چون اگر کتاب بخوانی یا کور می شوی یا بی دین...!
زیاد هم بیراه نمی گفت چون الان که نگاه می کنم سه تا عینک دارم. در مورد دین هم والله چه عرض کنم...!
هر جا کوچ می کنیم دوتا ماشین باید کرایه کنیم یکی برای جهاز من یعنی کتابها، دیگری برای جهاز عیال و اثاثیه خانه...به خانه جدیدی هم که می رسیم بلافاصله دوستانه شروع می کنیم به تقسیم فضای خانه و البته در این تقسیم اگر احیانا اختلاف و بگو مگویی داشته باشیم، معمولا کفه ترازو سرانجام به نفع کتابها می چربد، چون عیال علّیه هم اهل کتاب است و حرمت آنرا نگه میدارد...
معمولا برای همه مراسم ها کتاب کادو می برم: مراسم ازدواج، خرید خانه، تولد مخصوصا تولد بچه ها...
یعنی کتاب در همه جا جواب می دهد.
با کتابهای الکترونیکی pdf به اندازه کتابهای کاغذی رفیق نیستم. تفاوتش با کتاب کاغذی مثل گلِ پلاستیکی با گلِ طبیعی است که نه بویی دارند و نه لطافتی...! اما وقتی کتاب کاغذی را در دست مان میگیریم و ورق می زنیم انگار جلدش و تک تک صفحاتش با آدم سخن می گوید! وقتی به بهترین صفحه اش می رسم همانجا می بندم ؛ اول یک چایی می خورم و شاید گشتی هم بزنم...اما چشم ام همواره به دنبال آن صفحه است، تا با دوباره به دست گرفتنش، عیش و نشاطم دو چندان گردد.
خریدن کتاب، ادای دینی است به نویسنده اش و عرقی که در نوشتنش ریخته و دوده چراغ که در پایش خورده و همچنین، کمک به صنعت نشر کشورمان که در حال ورشکستگی است...
اما از حق نگذریم که بزرگترین مزیت کتابهای مجازی اینست که قیچی جناب ممیزی متعصب را لمس نکرده اند!
بزرگترین کتابخانه های دنیا و غولهای کتاب در مسکو، پاریس، مخصوص در دو کتابخانه کنگره آمریکا با ۱۳۴ میلیون کتاب و موزه بریتانیا با ۱۵۰ میلیون کتاب...یعنی دریایی از کتاب یعنی...
اگر چه، نمی توان همه آنها را خواند اما دیدنش نیز لذت بخش و برای انسان غرورانگیز است مثل اینکه در ساحل دریایی ایستاده ای و به بی شمار ماهی هایی می نگری که از سطح دریا برای رسیدن به خورشید بالا و پایین می پرند، به همه دسترسی نداری اما رقص و بازیگوشی شان فی نفسه لذت بخش اند...
شخصیت آدم ها براساس کتابهایی ساخته می شود که می خوانند .
به هر خانه ایی که وارد می شویم می توان از نوع کتابها در قفسه خانه اش پی برد که چه تیپی باید باشد، اما در مورد خانه هایی که اصلا قفسه کتاب ندارند چه می توان گفت؟ خودتان حدس بزنید...!
من به آینده جامعه ای که در آن، حقوق معلمانش از حقوق قاضی های دادگاه ها کمتر است امیدوار نیستم.
من در وجنات جامعه ای که مردمش با کتاب بیگانه اند، هیچ نور رستگاری نمی بینم...
جامعه ای که پس از قرن ها، همچنان مصداق این حکایتِ تلخ قابوسنامه است كه:
«مردی، فرزند سركش و لاابالی خود را نصيحت میکرد كه اگر دوباره سركشی كند او را به مكتب خانه خواهد گذاشت تا درس بخواند و دانشمند شود تا يك عمر فقير و گرسنه بماند»!
می دانم که در جهنم هیچ کتابی وجود ندارد چون آتش می گیرند، اما توصیفات بهشت را زیاد شنیده ایم مثلا آب روان، حوری...! ولی، هیچ سخنی از کتاب و کتابخانه هایش نشنیده ایم.
اگر کتاب و کتابخانه ای در آنجا نباشد بدون شک، بهشت خوبی نخواهد بود...!
کانال تاریخ تحلیلی ایران
گروه رسانه/
کتاب «مسئله مدرسه؛ بازاندیشی انتقادی در آموزش و پرورش ایران» به قلم دکتر نعمتالله فاضلی به تازگی توسط انتشارات هوش ناب منتشر شده است. این کتاب با رویکردی جامعهشناختی و انتقادی به بررسی عمدهترین مسئلههای نظام آموزشی میپردازد و از دریچه مطالعات فرهنگی و تاریخی به مدرسه و آموزش و پرورش مدرن ایران نگاه میکند.
دکتر نعمتالله فاضلی استاد بازنشسته انسانشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این کتاب به مسئلههای مهمی از جمله اینکه آموزش چیست و چگونه در ایران شکل گرفت، آموزش و پرورش جدید چگونه و طی چه فراز و نشیبهایی از دوره قاجار تا به امروز متحول شد و چه دستاوردهایی را برای جامعه ایران به همراه داشت، میپردازد. همچنین مباحث مهمی را در این باره مطرح میکند که چرا و چگونه آموزش مدرن در ایران نتوانست رسالت اجتماعی خود را به تمامه ایفا کند و چالشهایی که در تعیین اهداف و برنامههای آموزشی و برنامه درسی با آن مواجه شد، کار را به جایی رساند که امروز نه تنها دانشآموزان از مدرسه گریزانند بلکه شأن و جایگاه معلم که در تاریخ ایران همیشه جایگاه رفیعی بوده، به نازلترین سطح خود سقوط کرده است.
فاضلی در بخشی از کتاب مینویسد:
«در حالی که گفتمان مدرسه با تکیه بر ایدئولوژی و جهانبینی دینی، بر حقانیت آموزهها و احکام خود تکیه دارد و از ابزارهای اداری مدرسه و دانش رسمی برای پیشبرد هدفش -پرورش سوژه مومن- بهره میگیرد، هر سال بر شمار کسانی که در برابر گفتمان مدرسه مقاومت میکنند افزوده میشود. این مقاومت هم به صورت «مقاومت منفعلانه» است و هم به صورت «مقاومت فعالانه». مقاومت منفعلانه، شانه خالی کردن دانشآموزان و معلمان از زیر بار مسئولیت و تکالیف مدرسه، همچنین بیتوجهی و بیاعتنایی به دانش رسمی و فرهنگ آموزشی حاکم است. مقاومت فعالانه، شکلهای پیچیده آشکار و پنهان از فعالیتهای دانشآموزان برای تخریب و دور زدن نظم مدرسه و خلق بدیلهایی برای این نظم را در برمیگیرد.» (ص ۵۹)
همچنین مینویسد:
«فضای سلسله مراتبی، رعب و روابط سلطه در فضای کلاس درس و مدرسه مانع از مشارکت معلمان و دانشآموزان در گفت و گویی زنده و سازنده میشود. سوژگی از مدرسه و تعامل درون آن آغاز میشود. مدرسه هم انتقالدهنده دانشها، پیامها و ارزشها به دانشآموزان است و هم دریافتکننده، شنونده و گیرنده تجربهها، دانشها و پیامهای نسل جدید است. شرط سوژهپروری، ایجاد ارتباط و تعامل برابر، چندسویه و آزاد میان دانشآموزان، معلمان و کادر مدیریتی مدرسه و ساختار آنست.» (ص ۶۹)
همچنین در جای دیگری درباره تفاوت نقش معلم در آموزش و پرورش قدیم و جدید مینویسد:
«هدف اصلی مدرسه آماده کردن نسل جدید برای زیستن در جامعه مدرن و امروزی است. روح دنیای مدرن، روح نوآوری، خلاقیت، خودشکوفایی، فردیت، اندیشه مستقل، تفکر انتقادی، بدعت، تازگی و مدرن بودن است. برنامه درسی، کتابها، معماری و فضای مدرسه، و مهمتر از همه معلمها، در مدرسه جدید در خدمت تحقق این آموزشها و تواناییها هستند. اگر معلمِ مدرسه جدید را با معلم مکتبخانه و مدرسه دینی مقایسه کنیم، میبینیم میان این معلم با آن یکی تفاوت از کجاست تا کجا. معلم قدیم برای تکرار و تداوم و تثبیت تاریخ و سنت و دین است؛ معلم جدید برای تولید سوژهای جدید، عاملیتی تازه، انسانی معاصر، و فردیتی برخاسته از دنیای امروز» (ص ۱۰۷)
فاضلی درباره بحران نظام آموزشی در ایران مینویسد:
«بحرانی که اکنون با آن مواجهیم، نوعی مواجهه سُست، کمجان و کمرمق جامعه در برابر نظام آموزشی است. به نظر میرسد جامعه ما از نظام آموزش رسمی قطع امید کرده و به همین دلیل، دائماً اشکال جدیدی از مدرسهها به وجود میآید تا خانوادههایی که تمکن مالی دارند، فرزندان خود را به مدارس تاحدودی متفاوت از مدارس رسمی بفرستند و برخی نیز تلاش میکنند تا فرزندانشان را به خارج از کشور اعزام کنند. این روشها اگر چه اندکی میتواند مرهمی بر زخم عمیق ناکارآمدی نظام آموزش ما برای خانوادههای توانمند و ثروتمند باشد اما اکثریتی که این توانایی را ندارند نمیتوانند از این راهبرد برای پرورش و آموزش فرزندانشان بهره بگیرند. به همین دلیل، اکثریت مردم همچنان به نظام آموزش رسمی وابستهاند.
بنابراین باید راههایی پیدا کنیم که این اکثریت بتوانند نظام آموزشی مطلوبتر و کارآمدتری داشته باشند. راهی که پیشنهاد میکنم این است که «استیضاح اجتماعی» صورت بگیرد؛ یعنی از مدیران مدارس گرفته تا برنامههای درسی، کتابهای درسی، وزرا، مجلس، کل نظام سیاسی در برابر مردم پاسخ گو شوند. پاسخ گو کردن نظام آموزشی در برابر مردم مستلزم این است که تقاضای اجتماعی و پرسش گری اجتماعی ایجاد شود.» (ص ۱۹۱- ۱۹۲)
کتاب «مسئله مدرسه» مشتمل بر پانزده فصل، یک مقدمه و یک موخره است و دکتر محمدرضا سرکارآرانی استاد سرشناس علوم تربیتی نیز پیشگفتاری بر کتاب نوشته است. کتاب از متن روان و گیرایی برخوردار است و تصاویر و عکسهای تاریخی از مدارس قدیم و جدید نیز حال و هوای دلنشینی به متن کتاب داده است.
فاضلی در موخره کتاب با عنوان «آموزش، چشم و معلمان، آبروی جامعهاند» به استناد آخرین آمار و نظرسنجیهای ملی معتقد است که هنوز معلمان و استادان از جایگاه بلندی در جامعه ایران برخوردارند که باید از این سرمایه معنوی برای ارتقای کیفیت آموزش و احیای ارزش و مقام علم و معلمی بهره گیرند.
«معلمان و استادان از روحانیون و سلبریتیها و ورزشکاران و هنرمندان و سرمایهداران احترام و آبروی بیشتری نزد مردم دارند. چرا؟ چه چیزی این آبرو را برای آنها ایجاد میکند؟ آنها که دستشان از قدرت و جیبشان از ثروت خالی است و شهرتی نیز ندارند نباید چنین احترام و منزلتی میداشتند. پاسخی که میدهم اینست:
در «فرهنگ ایران مدرن» و معاصر، معلم و استاد سرمشق و نمونه انسان مطلوب و آرمانی است. هر فرهنگی لاجرم سرمشقهایی برای انسان آرمانی و مطلوب خود میآفریند. این سرمشق در «تخیل اجتماعی»، «نهادهای اجتماعی»، «فضای عمومی» و «زبان» آن جامعه نقش میبندد و ارزشهایی حول او شکل میگیرد. معلم و استاد، قهرمان فرهنگ متجدد ایرانی است.» (ص ۲۸۵)
عناوین فصول کتاب عبارتند از:
۱: مرگ مدرسه یا مرگ سوژه
۲: آموزش و مسئله شهروندی
۳: مسئله معلمی
۴: یاددهی و یادگیری در دوره بحران
۵: معلمی بازاندیشانه
۶: سفری به دنیای درون معلم
۷: انشا و معلمی
۸: فرار از مدرسه
۹: بحران بیسوادی در ایران
۱۰: چرا باید با سواد شویم؟
۱۱: سواد انتقادی
۱۲: کدام پداگوژی؟
۱۳: مسئله آموزش ابتدایی
۱۴: بومشناسی و مسئله یادگیری
۱۵: مسئولیت ما چیست؟
مخاطبان این کتاب همه معلمان، مدیران، سیاستگذاران آموزشی، دانشجویان، پژوهشگران و استادان علوم تربیتی و جامعهشناسی و سایر علاقمندان مباحث آموزشی و اجتماعی هستند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
امروز حرف از چیست؟ از درد ای مردم از درد فقدان یک مرد ای مردم
امروز ترس از چیست؟ از دشنۀ تاراج از زخم تیغ جهل بر شاخک آماج
چندیست می سوزیم از شعلۀ سرما این سیل بی آبی چون می شود بر ما؟
انگار می گریند آلاله های زرد در باغ می خواند مرغی نوای درد
گویی که نزدیک است صبح اقاقی ها خون شفق پیداست در جام ساقی ها
دیروز در کوچه فریاد جاری بود در شهر مشتاقان آتش سواری بود
بایست روییدن بر زخمۀ شمشیر بایست بگسستن زنجیرۀ تزویر
ننگ است دل بستن بر بیرق بیداد حیف است گم گشتن در لایه های باد
از آسمان سرخ آتشفشان خشم چون برق می تازد بر توده های پشم
بر پهن دشت عشق خون شقایق هاست بگذار نامردی کاین شهر عاشق هاست
روح شقایق را دلگیر می سازند در باور شبنم زنجیر می کارند
بر عطر نیلوفر دیوار می سازند غول شناعت را بیدار می سازند
در این تکانش ها مانیز درگیریم تا هست ها هستند ما باید پیریم
نقص شعور ماست ایجاب لنگرها رفتن زدست دیو در کام اژدرها
ای جان چه شیرین است آوای لالایی لختی تأمل کن گر فکر فردایی
از کوه ها بوی الهام می آید تا کی وجود ما گمنام می یابد
چندی بر اغیار گشتیم حیرانه با آشناهامان گشتیم بیگانه
از دامن مردم اعجاز می بینم از شاخۀ امید امداد می چینم
ماه شعور ما چون ماهی اندر آب تندیس آگاهی مرغابی تالاب
خار غمش در دل می غلتد و افغان شادی نمی روید در مزرع انسان
بر لب قناری را شعر رهایی بین در ساحل امید مهر طلایی بین
هر چند بی بلبل گل را صفایی نیست این بار بلبل را در باغ جایی نیست
جانا غنیمت دان فصل بهاران را در ذهن خود دریاب پیغام باران را
آخر چه سودی کرد رسم هیاهویی بگذار شور و شر واگو به نیکویی
آرامش عالم بنیادش آبادیست بنیاد آبادی در اصل آزادیست
بی اتفاق رأی با کثرت تیشه از پای می افتد هر جنگل و بیشه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جستارگشایی:
سه سال و اندی توفیق مدیریت هنرستان هنرهای زیبای زنجان را به عهده داشتم . برای اخذ مجوز رشته پرطرفدار و در عین حال فوق حساس موسیقی برای هنرستان، ماهها رایزنی و برنامه ریزی نرم کرده و نهایتا با جلب نظر مسئولین فرهنگی و غیرفرهنگی استان و با حمایت مدیرکل وقت ارشاد اسلامی موفق به دریافت مجوز رشته موسیقی و صدور دیپلم موسیقی در شهر مذهبی شور و شعور حسینی زنجان شدیم ؛ اخذ رتبه ۹ کنکور هنرجویانم در کنکور سال ۹۷ تمام خستگی های راه را از جان و تنم ربود و...
معلم خواننده ای از دیار کرمانشاه:
استاد «سعید دارابی » دانش آموخته ارشد روانشناسی و مشاور مدارس تهران /کرج بوده و مهر امسال به افتخار بازنشستگی نائل شده است. وی علاوه بر معلمی، هنرمندی است قابل، خواننده ایست خوش صدا و آزاداندیش که هنرش در خدمت انسان دوستی، وطن پرستی،صلح و در راستای منافع ملی و مصالح بشری تراز شده است.
دارابی گرچه درک عمیق و روشنی از حوزه پرپیچ و خم سیاست دارد ولی آلوده سیاست و ابزار دست سیاستمداران نیست. متن ترانه ها و اجراهایش بوی پیشرفت و ترقی خواهی داده و اکنده از عشق و محبت و صلح و صفاست. با این معلم خواننده خوش صدا و خوش مرام گپ و گفتی دوستانه داشتم که در ادامه باهم تورق می کنیم.
سوابق شغلی و رزومه کاری:
- مدیریت کانون های فرهنگی هنری و سازمان دانش آموزی اداره کل آموزش و پرورش استان کرمانشاه
- رزمنده نوجوان دوران دفاع از وطن درگردان رزمی حمزه و واحد اطلاعات و عملیات تیپ نبی اکرم (ص)
- برادر شهیدِ شاخص استان شهید مسعود دارابی معروف به (پهلوان شهر آفتاب/ قهرمان کشتی کشور و عضو اسبق تیم ملی)
- تولید و اجرای ۱۳ ترانه و همکاری با سیما تا سال ۹۸
- موسس مرکز آموزشی علمی پاک ضمیر کرج
اینها گوشه ای از رزومه شغلی و هنری دارابی می باشند .
چرایی ورود به عرصه خوانندگی:
اولین بار در عملیات مرصاد زمانی که گردان های تیپ نبی اکرم در سرپل محاصره شده بودند یکی از فرماندهان به من گفت چون نوجوانی و از همه کوچک تر، چیزی بخوان که نیروها روحیه بگیرند و من اولین بار در جبهه صدایم را امتحان کردم و شعر طنز (روحیه عالیه شکم ها خالیه) را خواندم ؛ بعدها دنبال صدای خودم رفتم و در دبیرستان در گروه سرود تک خوان شدم. متعاقباً در دانشگاه با شرکت درکلاس های تخصصی موسیقی مهارت خودم رو بالا بردم و از سال ۱۳۹۰ که به کرج منتقل شدم با تشکیل یک گروه موسیقی کار حرفهای رو شروع و در شهرهای مختلف خصوصاً شمال و جنوب کنسرتهای متعدد اجرا کردم. همچنین با آهنگسازی استاد دکتر چراغعلی و استاد مازیار عطاریان ترانه هایی را تولید و خواندم که تا سال ۱۳۹۸ موزیک های من در صدا سیما پخش می شد ولی نهایتا به دلیل خواندن ترانه (صلح) ارتباط کاری با صدا و سیما قطع و در ادامه فقط باگروه موسیقی خودم اجرا های استیج داشتیم.
رابطه معلمی با هنر خوانندگی:
معلمی خود یک هنر فاخریست. در عین حال اگر معلم در یک رشته هنری خاص مهارت داشته باشد می تواند خیلی در برقراری ارتباط با جامعه هدف (جوانان و نوجوانان) موفق عمل نماید. راه موفقیت ایران در احترام و ارزش قائل شدن برای خواسته ها و نیازهای برحق جوانان و مطالبات قانونی آنها میسر می شود .
مفهوم موسیقی از منظر شما:
می گویند موسیقی صدای خداست چون زمانی که خداوند انسان را از گِل آفرید روح از حلول در این جسم خاکی امتناع ورزید تا اینکه به اذن خداوند موسیقی خیلی زیبا و روح نوازی از گِل ساطع شده و در نتیجه روح با اشتیاق وارد بدن ابوالبشر گردید.
به نظر من، موسیقی معجزه والای حیات، ندای کائنات و زبان بین المللی است.
اگر امکان برگشت به گذشته بود:
اگر به گذشته برگردم فقط کار موسیقی را به شکل کاملن تخصصی ادامه داده و همچنین با آموزش موسیقی به کودکان و نوجوانان مشق معلمی می کنم تا به یک صاحبنظر حرفه ای در عرصه جهانی تبدیل شوم.
توصیه هنری به همکاران :
به همکاران توصیه می کنم حتی برای یک بار هم شده معجزه موسیقی در زندگی را تجربه کنند ؛ موسیقی و سایر هنرهای زیبا در ایجاد روحیه، افزایش نشاط و امید به آینده و سرزندگی موثر خواهد بود. همچنین موسیقی به عنوان ابزاری کارآمد و عالی برای جذب و نگهداشت دانش آموزان و دانش جویان گریز پای فعلی در حلقه آموزش و پرورش بسیار موثر بوده و در واقع تلفیق موسیقی با مدرسه نوعی روش تدریس با متدهای روزآمد می باشد.
رشته تحصیلی من روانشناسی هست و چون موسیقی درمانی کار می کنم به تجربه معتقدم که موسیقی درمانی یکی از موفقترین روشهای درمان روح و روان و همچنین و تسکین بخش آلام بشری است.
خاطرات تلخ و شیرین معلمی:
معلمی پر از خاطرات تلخ وشیرین و آکنده از تجربیات گرانسنگ و آموزش های دوطرفه می باشد. حتی خاطرات تلخش هم در انتهای کار معلمی جالب بوده و من قصد دارم کتابی در همین زمینه تألیف کنم. اما ذکر یک خاطره خالی از لطف نیست.
آموزش و پرورش کرمانشاه یک برنامه اجرای موسیقی سنتی داشت. گروه هنری مدعو ما چند روز آهنگ (مستان)استاد ناظری رو تمرین کرده بودیم نیم ساعت قبل از اجرا مسئول امور تربیتی منطقه گفت: کاری که می خواهید اجرا کنید را یک بار بخوانید تا چک کنم . گروه شروع به اجرای ترانه (یاوران مستن) استاد ناظری(که به دفعات از صداوسیما پخش شده بود) کردند. ناگهان مسئول امورتربیتی برآشفته و با عصبانیت گفت:
این دیگه چیه میخونید؟
یاوران مستن یعنی چی؟
تو این سالن می خواهید از مستی و شراب و فسق و فجور بخوانید؟
بفرمایید بیرون آقا ...بفرمایید...
خلاصه با تشر این آقا با ناراحتی از سالن خارج شدیم. بعد تصمیم گرفتیم برای اجرای موسیقی به دامن طبیعت و کوه و دشت پناه برده و در فضای آزاد و به دور از ذهن های منجمد و افکار بسته خشک مغزان به اجرای آزاد خود بپردازیم.
پیام به مسئولین کشور
پیام من به مسئولین کشور اینست که فرزندان ایران سرشار از استعداد و خلاقیت بوده و جوانانی پرشور و شعور هستند . راه موفقیت ایران در احترام و ارزش قائل شدن برای خواسته ها و نیازهای برحق جوانان و مطالبات قانونی آنها میسر می شود .
شما را به خالق هستی این راه موفقیت و پیشرفت کشور را با سیاست های غلط مسدود نکنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
قرن بیست و یکم میلادی را یونسکو قرن یادگیری نامگذاری کرده و «آموزش با کیفیت برای همه» ( Quality Education For All) در دستور کار کشورها قرار گرفته است. در همین راستا از یک سو، یادگیری در این چهار محور بازنمایی شده: یادگیری برای دانستن (یادگیری مداوم)، یادگیری برای انجام دادن (کارآفرینی و تولید)، یادگیری برای باهم زیستن (پاسداری صلح، محیط زیست و توسعه پایدار)، یادگیری برای باهم بودن (شهروندی و هستیوندی مسئولانه و پاسخگو). و از سوی دیگر با گسترش فن آوری و امکانات ارتباطی مطالبههای جدی در خصوص عدالت آموزش و کیفیت یادگیری به وجود آمده است.
در این کتاب «پداگوژی» به معنای علم و هنر پردازش و تبدیل اطلاعات به دانش با همیاری و تعامل میان یادگیرندگان، مربی، منابع و بستر (Context) تعریف شده است. واژه پداگوژی در زادگاه خود یونان، ترکیبی است از Paidos به معنای «کودک» و Ago به معنای «هدایت». واژه پداگوژی از سال ۱۵۸۰ میلادی از زبان فرانسه وارد زبان انگلیسی شده است. در زبان فارسی واژه پداگوژی را دکتر هوشیار (۱۳۲۷) به معنای «وجدان و اراده پرورشی» به کار گرفته است. دورکهایم (۱۹۳۸) واژه پداگوژی را به عنوان نظریه علمی مطالعه چگونگی فرآیندهای یاددهی- یادگیری با هدف تشخیص ارزشها و روشن ساختن و هدایت کردن عمل تدریس تعریف کرده است. این کتاب بار معنایی کلمه پداگوژی را در گذر زمان و مکان مورد جست و جو قرار داده است. واژه «پداگوژی» با تمرکز بر کودک به عنوان یادگیرنده- در مقابل واژه آندراگوژی که به بزرگسال به عنوان یادگیرنده تاکید دارد معرفی شده است.
مدرسه برای پاسخگویی به چه نیاز یا نیازهایی به وجود آمده است؟ مدرسه در قرن بیست و یک با مدرسه در قرن نوزدهم چه تفاوتهایی دارد؟ همانطور که در سطرهای ابتدایی این نوشته عنوان شد قرن بیست و یکم، قرن یادگیری اعلام شده است: یادگیری برای دانستن، انجام دادن، بودن و باهمزیستن (دلور، ۱۹۹۶).
ساختار کتاب شامل سه بخش است: بخش اول با عنوان «تکوین اندیشهها و کاربرد پداگوژی از دوران باستان تا قرن بیستم میلادی»، بخش دوم با عنوانِ «مکاتب پداگوژی و پداگوگها در قرن بیستم میلادی» و بخش سوم با عنوانِ «روانشناسی علمی و پداگوژی.»
«آموزش به قدمت نوع انسان است و در طول تاریخ انواع و اشکالی دارد که میتوان آنها را از جامعهای به جامعه دیگر و از دورانی به دوران دیگر بازشناسی کرد. آموزش به قدمت بشریت است و بهطور تناقضگونهای همانقدر کهنسال است که جوان. مبدا آموزش همزمان با پیدایش زندگی در جمع، زبان، کار، هنر و بهطور خلاصه تولد موجود اجتماعی و انسانیت است. به این معنا، میتوان گفت آموزش از معنای دقیقی برخوردار نیست؛ از سوی شخصی اختراع نشده و در جایی آغاز نشده است تا بعد گسترش یابد و در تملک هیچ مردمان و فرهنگ ویژهای قرار ندارد. آموزش بخشی از تجربه انسان است» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۴۰).
تعاریف متعددی از آموزش وجود دارد. شاید بتوان در نگاهی کلی آموزش را فرآیند انتقال دانستیهای لازم برای زیستن در جامعه دانست. فرآیندی که دو کارکرد اساسی دارد: وارد کردن کودکان به جامعه و انتقال دانش و فرهنگ، دین و… در جوامع سنتی کارکرد آموزش، انتقال محتوا به نسلهای جدید و پاسداری از سنت است. در این کتاب پس از معرفی سوفسطائیان و سقراط، افلاطون به عنوان نخستین متفکر غربی معرفی شده که فرآیند جامع آموزش را در نظر گرفته است. آموزشی که مبتنی بر «شایستهسالاری» است. از دیدِ افلاطون «دانش سخنوری» سوفسطائیان و «دانش استدلال کردن» سقراط کفایت لازم را ندارد. او معتقد به اصولی است که علاوه بر هوشمندی زبان، از دانش پدیدههای عینی هم برخوردار باشد. از سقراط تا ارسطو، با گذر از افلاطون، فعالیت آموزشی به تدریج از الگوی ارتباطی تعامل زبانی میان مربی و فراگیر فاصله گرفته و در مسیر الگوی شناختی یادگیری پیش رفته است.
آموزش فلاسفه و سوفسطائیان شامل افراد بزرگسالی میشد که با کمک بحث و قانع کردن باید تغییر میکردند. متفکران یونان باستان تامل بر مبنای آموزش را به وجود آوردند و در ادامه تامل بر روی مفاهیم مرتبط با مدرسه، تدریس و پداگوژی وارد تاریخ شد.
دورکهایم (۱۹۶۹) در کتابِ ممتازش با عنوانِ «تکامل علم و هنر یاددهی- یادگیری در فرانسه» تاکید دارد که مدرسه در قرون وسطا زیر فشار کلیسا متولد شده است. «مدرسه چیست؟ و از کجا میآید؟» دورکهایم معتقد است یونانیان مربیان و استادان بینظیری هستند اما آنها مدرسه را اختراع نکردند. در واقع تدریس بدون مدرسه امکانپذیر است. با گذر از دوره رومیان، زیر نفوذ مسیحیت، الگوی جدید انسان آموزشدیده و دیدگاه جدیدی از جهان و آموزش به وجود آمد که باعث پیدایش نهاد فرهنگی جدیدی با نام مدرسه شد. در سراسر قرون وسطی، هنوز دغدغه پداگوژی عمقی وجود نداشته است و بیشتر تمرکز بر محتوا بود تا نیاز کودک.
با فروپاشی تدریجی قرون وسطا جهانی نو ظاهر شد، جهانی که جایگاه و اهداف آموزش را تغییر داد. ابعاد اصول آموزشی جدید موارد مختلفی چون روشهای کهنهگرا، ناسازگار با زمان، مضر و بدون اثربخشی، رابطه معلم و شاگرد، برنامه کلی درسها، آموزش دختران و نهادهای تدریس را در بر میگرفت. در این دوره آموزش انسانگرا مورد توجه بود. انسانگراهای قرن پانزدهم و شانزدهم، در خاتمه دادن به جزمیگری و اینکه روشهای کهنه بر ضد روحیه نو و هدف آزادسازی انسان و تحقق عمل مبتنی بر دانش است، نقش عمدهای را ایفا کردهاند.
پداگوژی به عنوان دانش تدریس در قرن هفدهم متولد شد. از جمله عوامل اثرگذار بر تولد پداگوژی نگاهی نو نسبت به دوران کودکی است. «پداگوژی یعنی چه؟ یعنی گفتمان و عمل منضبط که با هر نوع بینظمی در کلاس درس مخالف است. پرسش پداگوژیک مورد نظر عبارت است از: چگونه به یک گروه کودکان در طول یک مدت زمان پیوسته، در مکانی واحد، برای اینکه بیشتر، سریعتر و بهتر یاد بگیرند، تدریس کنیم؟»(گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۲۵) تدریس چیزی بیش از تقسیم محتوا به اجزا و انتقال آن است. لازمهی تدریس به سوی دیگری رفتن است، به سوی دانشآموز رفتن، نیاز او را تشخیص دادن و برآوردن آن. «قرن هفدهم گواهی است بر پیدایش نظم نوین تحصیلی» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۳۱).
قرن هجدهم قرن روشنگری است. ژانژاک روسو در این قرن به عنوان کپرنیک در علم و هنر یاددهی- یادگیری گفتمانی را پایهگذاری کرد که در آن دیگر بزرگسال مرکز آموزش نیست و کودک مرکز آموزش است. روسو معتقد است دانش خوب است به شرطی که انسان خوب باشد. یعنی نبود پیوند مستقیم میان علم و اخلاق مورد تاکید اوست. برای روسو، کودک دارای طبیعت ویژه خود است. این طبیعت با طبیعت بزرگسال متفاوت است. به همین دلیل امروز روسو به عنوان کاشف دوران کودکی، به عنوان بخش بنیادین زندگی و مستقل از زندگی بزرگسال، شناخته شده است. از دید روسو هدف آموزش تربیت انسان آزاد است. او معتقد است معلم باید شوق یادگیری را در کودک برای اینکه خودش یادگیرنده باشد بیدار کند. «شوق یادگیری یعنی ایجاد لذت از یادگیری» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۶۱).
پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم دلالت بر گذار از پداگوژی سنتی به پداگوژی نوین دارد. پداگوژی نوین، کودک را در مرکز اشتغال فکر قرار داده است از این رو با پداگوژی سنتی که بر معلم و محتوا برای انتقال متمرکز است مخالفت میکند. دستاورد بنیادی قرن نوزدهم در حوزه آموزش برقراری پیوند نزدیک با تکوین سیاسی و اقتصادی است که نتایج عمده آن را در سازماندهی مدرسه میتوان دید. دیوئی، مونتهسوری و پیاژه را میتوان از چهرههای برجستهی این دوران دانست. مدرسه نوین مدرسهای است که درهای آن بهروی جهان باز است و پیوندش با جهان واقعی قطع نمیشود. توجه به انگیزه درونی کودکان و تجربه و نیاز و علاقه کودک از مفاهیم مورد تاکید در این دوره است. پداگوژی سنتی به موضوع و فرهنگی که معلم میخواهد به شاگرد انتقال دهد اختصاص دارد در حالی که پداگوژی نوین بر پویایی و یادگیری دانشآموز بهجای تدریس معلم تاکید دارد.
قرن بیستم قرنی است که در آن اندیشه و عمل پداگوژیک بهصورتی باورنکردنی بارور بوده است. پائولو فریره به عنوان یکی از بزرگترین صاحبنظران حوزه آموزش بر اندیشه آموزشی در نیمه دوم قرن بیستم تاثیر گذاشته است. برای فریره آموزش، فرآیند آگاهسازی و آزادسازی است. فریره اعتقاد دارد انسانها برای برقراری ارتباط خلق شدهاند. از دید او سوادآموزی یعنی ظرفیت یافتن برای قرائت انتقادی جهان پیرامون و در نتیجه تغییر آن. از میانِ مکاتب روانشناسی مهم قرن بیستم سه مکتب بیش از همه بر آموزش تاثیر گذاشتهاند: روانشناسی رفتارگرا، روانشناسی سازاگرا و روانشناسی شناختی.
کودکان امروز با توجه به توسعهی فن آوریهای اطلاعات و ارتباطات فضای متفاوتی را تجربه میکنند. حالا مدرسه تنها منبع اطلاعات و یادگیری خارج از خانواده نیست. محیط یادگیری تغییر کرده و کودکان همچنان نیاز به بیان کردن، ارتباط برقرار کردن و یادگرفتن دارند. هجوم رسانهها در حال حاضر انحصار مدرسه را در زمینه دانش شکسته است. ولی دانشآموزان همچنان به یافتنِ مکانی برای معناسازیِ فضای پیرامون خود احتیاج دارند. فن آوریهای امروز باید در پیوند با پداگوژی باشند در همین راستا معلمان هم نیاز به صلاحیتهایی نو دارند. صلاحیتهایی نه فقط فنی، انسانی و اجتماعی. مارشال مکلوهان همین را پیشبینی کرده بود: «یکروز انسانها از طریق مدارهای الکترونیکی یاد میگیرند.»
برای پیوند موفقیتآمیز ِ فن آوری اطلاعات و ارتباطات با پداگوژی لازم است «مدرسه به عنوان نهادی که در آن یادگیری لذتبخش است و اینترنت و چندرسانهای در خدمت یادگیری لذتبخش قرار میگیرد متحول شود (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۲۸۸) و امروز در مدرسه دیگر فقط از معلم و کتاب نمیآموزیم. در حال حاضر باید تغییر پارادایم از «چگونه تدریس کنیم؟» به «چگونه یاد بگیریم؟» انجام بگیرد. در این تغییر تمرکز ِفرآیندهای آموزشی بهجای آموزش بر یادگیری است (فتحی واجارگاه و نوری، ۱۳۹۵). یادگیری معطوف به یادگیرنده است و آموزش مستلزم فعالیت متقابل بین حداقل دو نفر(یک معلم و یک یادگیرنده). این دو فرآیند بههم وابستهاند و میتوان آموزش را وسیلهای برای رسیدن به هدفی بهنام یادگیری دانست (سیف، ۱۳۸۴).
در خصوص علم آموزش با توجه به آنچه در این کتاب آمده میتوان گفت: «علم آموزش بهطور کلی دربرگیرنده روانشناسی و روانپداگوژی(Psycho-Pedagogy) است، در حالی که علوم تربیتی دربرگیرنده علوم اجتماعی و انسانی و مشتقات ارزیابی و مدیریت است» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۳۰۴).
خواندنِ این کتاب برای دانشجویان و پژوهشگران و سیاستگذاران حوزه آموزش، برای معملمان و به طور برای شهروندان در مقامِ یادگیرنده مداوم سودمند و راهگشاست.
منابع:
-Delors, Jacques(1996). Learning: Treasure Within. Paris: UNESCO.
-گوتیه ، کلرمون و تاردیف، موریس.(۲۰۰۵). پداگوژی: علم و هنر یاددهی-یادگیری- از دوران باستان تا امروز(نظریه و کاربرد). ترجمه: فریده مشایخ. (۱۳۹۴). تهران: انتشارات سمت.
-هوشیار، محمدباقر.(۱۳۲۷). اصول آموزش و پرورش. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
– سیف، علیاکبر(۱۳۸۴). روانشناسی پرورشی(روانشناسی یادگیری و آموزش). تهران: آگاه.
– فتحی واجارگاه، کورش و نوری، فیروز.(۱۳۹۵). مدیریت یادگیری در سازمان. تهران: علم استادان.
مغلطه، راهنمای درست اندیشیدن
نویسنده: جمی وایت
ترجمه: مریم تقدیسی
نشر ققنوس
اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که هر روز با منطق و استدلال سروکار دارید، این کتاب مناسب شما است. هریک از فصول این کتاب یکی از مغلطهها را بررسی میکند و توانایی استفاده از منطق در بحثها را به مخاطب میآموزد.
بهطورکلی در این دنیای مدرن امروزی که دسترسی به اطلاعات بسیار آسان شده و بهراحتی میتوان اطلاعات را به اشکال مختلف در اختیار همه قرار داد، تحمیل کردن هدفی خاص به دور از هر منطقی به راحتی انجام میشود.
نویسندهی کتاب، سعی کرده است مختصر و مفید هنر مذاکره و مواجهه با اطلاعات گوناگون را آموزش دهد.
کتاب مغلطه: راهنمای درست اندیشیدن، تند و نیشدار ، حربههای رسانهها و سیاستمدارها را برای مردم افشا میکند. روشهایی که قدرتمندان از آنها استفاده میکنند تا افکار و اندیشههای خود را به مخاطبانشان تحمیل کنند در این کتاب به خوبی معرفی میشوند.
هدف این کتاب پر کردن خلائی است که نظام آموزشی ایجاد کرده است. ولی کتاب درسی نیست، بلکه معادل منطقی یکی از آن راهنماهای دردسرساز ماشین یا کامپیوتر شماست.
اقتدار»، «تعصب در جامه ی فاخر»، «حرف نزن!»، «واژههای بیمعنی»، «انگیزهها»، «حق داشتن عقیده»، «مغایرت»، «کلمات گمراهکننده»، «بدیهی جلوه دادن موضوع»، «تصادف»، «آمار حیرتآور» و «تب اخلاقیات» عنوان فصلهای کتاب هستند که در هر فصل نویسنده مهارتی را در زمینهی برخورد با اطلاعات جدید و چگونگی پذیرش آنها آموزش داده است.
محال است تصمیم بگیرید چیزی را باور کنید و آن را باور کنید. حتی اگر این تصمیم با تهدید همراه باشد می توانید امتحان کنید. سعی کنید چیزی را که باور ندارید باور کنید. مثلا اینکه شما وارث تاج و تخت کرواسی هستید یا اینکه تصادف با خودرو به شما آسیبی نمی رساند. شرط می بندم نمی توانید. برای باور کردن چیزی طبیعتا دلیل و منطق در مورد حقیقت آن نیاز دارید.
مغلطه زمانی رخ میدهد که اقتدار واقعی که در آن کسی از قدرت تصمیم گیری در زمینه های خاص برخوردار است با اقتدار استعاری، که در آن کسی که کارشناس است می تواند در مورد موضوعی صاحب نظر باشد اشتباه گرفته می شود. احتمالا منظور شما از این که می گوید مسئله عقیده در مورد چیزی مطرح است این است که این معیار عینی برای قضاوت درباره موضوع وجود ندارد و به این ترتیب هر کسی عقیده خود را دارد. گاهی می توانیم منظورمان را با کلماتی مبهم یا دو پهلو روشن کنیم و در مورد اختلافی آشکار توضیح بدهیم. ما فقط منظور یکدیگر را درک نکرده بودیم ولی گاهی چنین کاری امکان پذیر نیست. درباره خوب یا بد بودن موضوعی با هم بحث می کنیم، کاربرد محاورهای مسئله عقیده بی ضرر است. این موضوع تنها ثابت میکند که معیار روشنی وجود ندارد و همچنین نشان می دهد که شاید جز درباره معانی کلمات احتمالا هیچ اختلاف واقعی ای وجود ندارد. بارزترین نمونه « مغلطه اقتدار » عملی در دنیای مدرن، خطاناپذیر بودن باور عموم مردم است. مردم هم مانند شخصیت های مقتدر قدیمی بخش عمدهای از جایگاه دروغین کارشناسی شان را از طریق ترس به دست می آورند. همین نوع ترس است که موجب می شود سایر مقامات مقتدر دنیای مدرن ما از جهالت نومیدانه خود فراتر روند.
تشخیص مغلطه اقتدار ساده است. از خودتان سوال کنید که آیا منبع اقتداری که پیشنهادی را ارائه کرده است در این زمینه کارشناس است یا نه. اگر این طور نیست باید به جای اینکه فقط به گفته های او اکتفا کنید موضوع را باز کنید . عقیده او به تنهایی شاهدی بر صحت گفته های او نیست ؛ مراقب « سرایت نظرهای کارشناسی » هم باشید. این زمانی رخ می دهد که کسی را که قطعا در زمینه ای صاحب نظر است، به عنوان منبع موثق در زمینه ای کاملا متفاوت با تخصصش به شما معرفی می کنند.
زوار درفتگی ترفند رمز و راز، با این واقعیت آشکار می شود که در مورد هر اعتقاد موهوم، هر قدر هم عجیب و غریب صدق می کند. هر وقت از شما سوال کردند که چطور ممکن است عقیده تان حقیقت داشته باشد در حالی که با هر چیزی که می دانیم مغایر است و هیچ شاهدی هم برای آن وجود ندارد، فقط پاسخ دهید اینجا اسرار است. وقتی که کذب بودن چیزی را به وضوح می بینید، دیگر هیچ رمز و رازی در مورد آن وجود ندارد. دنیا مملو و رمز و راز های واقعی است. این رمز و رازها تنها برای عدهای از مردم ایجاد می شوند. وقتی در مورد موضوعی اطلاعات چندانی ندارند در حالی که بسیاری از افراد اطلاعاتی بیشتر در این زمینه دارند و مسئله برای آنها مرموز نیست.
برخی به شدت تحت تاثیر مسائل مرموز قرار میگیرند این مسائل دلهرهای فرازمینی در آنها ایجاد می کند که تنها عدم شناخت را نشان می دهد. مشهورترین استدلال در زمینه ی باور کردن چیزی که هیچ گواهی برای آن وجود ندارد شرط بندی پاسکال و مدعی بودن وی بر عقلانی بودن داشتن دین است. چون اگر بر حسب اتفاق دین داری حقیقت از کار در آید، تا ابد رستگار خواهید شد و اگر معلوم شود که حقیقت ندارد – یعنی خبری از خدا و بهشت و جهنمی نیست – وضعیت تان بدتر از کافرهای واقعی نخواهد بود. علم هم حاکی از حقایق مطلق نیست و پدیده های فوق طبیعی تردید را حاکم می کنند.
برخی مطالب تنها زمانی بیان میشوند که صحت نداشته باشد. این حقایق از نظر ما بدیهی اند اینکه همه انسانها برابر خلق شده اند و خدایشان به همه آنها حقوقی غیر قابل تفویض اعطا کرده است که از جمله آنها میتوان به زندگی آزادی شادی و سعادت اشاره کرد. آیا در کشوری مملو از برده، این جمله که همه در مقابل قانون برابرند واقعا می تواند بدیهی و مسلم باشد؟
انسان ها تنها زمانی سعی می کنند بحث هایی که شواهد نومید کننده دارند را با پیش کشیدن مسائل اخلاقی سرکوب کنند که نتوانند از عقیده خود دفاع کنند یا علاقهای به دانستن حقیقت نداشته باشند. کسانی که مسائل مذهبی سیاسی و جنسی را جدی می گیرند، منع عمومی بحث در این زمینه ها را رعایت نمی کنند و وقتی نادرست بودن نظرشان برای خودشان ثابت می شود به آن ها بر نمی خورد.
حرف نزن!
شاید در جوامع مدرن امروزی دلیل معقولی برای این نحوه طرح موضوع و سایر حقوق پیچیده ولی شناخته شده منطقی مربوط به حق بیان وجود داشته باشد. ولی دلیل آن هرچه باشد، این نیست که فقط کسانی که در این موضوعات محق اند حقیقت را می گویند. وانگهی بهترین ردیه ها به واقعیاتی تمسک می جویند که بر همگان آشکار است . برای رد کردن یک نظر چه کاری بهتر از این که نشان دهید با عقیده ای شناخته شده و بدیهی مغایر است؟ البته که مغایرت با هر حقیقتی اعم از شناخته شده یا شناخته نشده موجب رد یک فرضیه می شود ولی می توانیم با استفاده از یک حقیقت مغایر با فرضیه - یعنی حقیقتی که خودش محل نزاع نیست - از جار و جنجال های غیر ضروری جلوگیری کنیم. حمایت قاطع از یک ایده زمانی تأثیر عکس ایجاد می کند که به جای اینکه آن را امتیاز عقلانیِ فرد حامی به حساب آوریم، نقصی در ایدهای محسوب کنیم که مورد حمایت قرار گرفته است. ایده بی شک غلط است، ببینید طرفداران آن چه افراد خسته کننده ای هستند.
زبان حرفه ای می تواند به شفافیت کمک کند که در این صورت کمتر توهین آمیز است و ترمینولوژی نامیده می شود. مثلا اصطلاحات خاص اقتصاد - ارزش خالص فعلی یا کشش قیمت و از این قبیل - با موضوع آن ارتباطی تنگاتنگ دارند. چون بر خلاف مترادف های متداول شان – ارزیدن، ولخرج و غیره - می توان آنها را با دقت سنجید. با تعیین و تصریح معانی دقیق این اصطلاحات و به خصوص با تبدیل آنها به کمیت هایی قابل اندازه گیری، می توان ایده های اقتصادی را شفاف تر بیان و آزمایش کرد. تمایز قائل شدن بین اصطلاحات کاربردی و زبان گنگِ حرفه ای و تشخیص اینکه چه زمانی کلمات نامفهوم و سنگین فقط مترادف هایی گیج کننده برای کلمات قابل فهم اند و چیزی بر دقت کلمات نمی افزایند، مستلزم تسلطی قاطع بر موضوع مورد نظر - اعم از مسائل تجاری، سیاسی یا ادبی - است به همین دلیل است که خودی ها بهتر می توانند پته ی همکارانشان را روی آب بریزند. افسوس که آنها هم تمایلی به این کار ندارند و به همین دلیل این موضوع به ندرت برملا می شود.
مطرح کردن ادعایی شفاف خطرناک است. وقتی موضوعی را در قالبی ساده بیان میکنید به همان سادگی ممکن است برای نادرست بودن ادعایتان محکوم شوید. ماهیت مشروط این کلمات مفید واقع می شود. مثلا « در آینده نزدیک » هم اصطلاح به درد بخوری است چون به این معناست که زمان تحقق پیش بینی تان هرگز فرا نمی رسد. حتی اگر قیمت طلا هفته بعد کاهش یابد ممکن است هفته بعدش افزایش پیدا کند، در این صورت این اتفاق باز هم در آیندهای نزدیک رخ داده است این طور نیست؟
« اعتقاد بر این است » عبارت جالب دیگری است که می توان آن را جایگزین « هست » کرد. کسانی که از کلمات دو پهلو استفاده میکنند امیدوارند زمانی که پیش بینی شان غلط از آب در می آید نادیده گرفته شوند. این کلمات به نوعی باعث می شوند گوینده بیمه شود. کلمات دو پهلو صرفا پیش بینی ها را امن و امان نگه نمی دارند. در همه ی یافته های ادعا شده نیز از همین زبان استفاده می شود. اگر کلمات دو پهلو را به خاطر داشته باشید که اتفاقی برای تان رخ نمی دهد! همه طرفدار عدالت فقط سر این موضوع که چه چیزی عادلانه و چه چیزی ناعادلانه است با هم اختلاف دارند. « عدالت » از این لحاظ یک کلمه هورا است. کافی است اعلام کنید طرفدار آن هستید تا همه هورا بکشند و موافقتشان را اعلام کنند، حتی اگر در مورد عادلانه بودن هر مسئله ی ریز و درشتی با شما مخالف باشند. گذشته از عدالت، کلمات آرمانی دیگری مانند صلح، دموکراسی، برابری و بسیاری دیگر وجود دارند که همه مردم صرف نظر از محتوایشان به آنها اعتقاد دارند. نوبت کلمات « هو » نیز میرسد. جنایت، قساوت، خودخواهی و از این قبیل. همه صرف نظر از اینکه چه نوع کشتاری را جنایت می دانند اتفاق نظر دارند که جنایت کار غلطی است. اگر می خواهید عقایدتان را شفاف بیان کنید قبل از آنکه از کلمات « هورا » یا «هو » استفاده کنید، معنی آنها را درک کنید. با وجود بی ارزش بودن این ادعا، بسیاری از سیاستمداران از این روش استفاده میکنند.
وقتی موضوع انگیزه مطرح میشود، ارزیابی شهادت به نظرت مهم است. طبیعتا بحثی به راه میافتد شواهد ارائه می شوند دفاعیه ها مطرح می شوند و از کسی خواسته نمی شود بر اساس شهادت قضاوت کند و بعد ناگهان یکی از طرفین شروع میکند به بالا و پایین کردن انگیزه های طرف دیگر. متوسل شدن به روش مغلطه انگیزه مند به بحث پایان می دهد البته نه با رد کردن یکی از طرفین بلکه فقط از طریق عوض کردن موضوع. افراد میتوانند برای عقایدشان بهترین دلایل را ارائه کنند ولی به خاطر همان ها نادان به نظر برسند. مغلطه ی انگیزه اعم از اینکه در قالبی سادهلوحانه بیان شود یا در قالبی بدبینانه مغلطه است. اعم از اینکه قدیسین را بدون استثنا محقق یا گناهکاران را بدون استثنا خاطی جلوه دهد. مشکل مغلطه انگیزه مند تشخیص مغلطه بودن آن نیست بلکه تشخیص نمونه های آن در زندگی روزمره است. یک علت آن است که این موضوع چنان متداول شده که ما حساسیت مان را در مورد آن از دست داده ایم و دلیل دیگر این است که روش های نامحسوس انجام میگیرد.
شناخت حقوق همچنین میتواند به معنای کشف این موضوع باشد که شما از حقوقی که در واقع فکر می کنید دارید برخوردار نیستید این هم می تواند برایتان مفید باشد. مثلا فرض کنید شما فکر می کنید حق دارید هر کاری که می خواهید با جسمتان انجام دهید به شرطی که از آن طریق به دیگران آسیب نرسانید. چنین خیال باطلی می تواند شما را به جرم استفاده از مواد مخدر یا ضرب و شتم راهی زندان کند. به حقوقی که واقعا ندارید دلخوش نکنید. مثلا حقِ داشتن عقیده. این باور مانند سایر دیدگاه هایی که زمانی مورد قبول جهانیان بودند واقعیت ندارد. شما در واقع مختار نیستید که هر عقیده ای داشته باشید و این سخن که شما چنین حقی دارید، اگر هم کذب نباشد، همیشه زمانی واقعیت دارد که داشتن آن به هیچ کاری نخواهد آمد. به بیان ساده تر اگر عقایدی که داشتن شان حق ماست کذب و غلط باشند، نمیتوانید برای فرونشاندن بحث به این حق متوسل شوید؛ چون هیچ اطلاعات تازهای به موضوع اصلی اضافه نمیکند. متوسل شدن به این حق هیچ ربطی به واقعیت یک عقیده ندارد. تفسیر این کلیشه برای مستثنا کردن امکان کذب - یعنی اینکه تصور کنیم حق داریم همه عقایدمان را درست فرض کنیم - دو مشکل دارد. ابتدا اینکه مضحک است و دوم اینکه در واقع چنین تصوری به اینکه کدام یک از طرفین بحث درست میگوید ربطی ندارد. پس حتی اگر ما حق داشتن عقاید درست را داشته باشیم این قدر نشان میدهد که همیشه حقیقی در حال پایمال شدن است، دقیقا در همان مواقعی که عقایدمان واقعا غلط اند. در هر بحثی برای دانستن این موضوع که حق داشتن عقیده های درست در مورد کدام یک از طرفین نقض شده است، باید ابتدا مشخص کنیم عقیده کدام یک از طرفین نادرست است. یعنی باید بحث اصلی را حل و فصل کنیم. حتی قوی ترین و عالی ترین تفاسیر درباره حق داشتن عقیده به هر موضوع قابل بحث دیگری بی ارتباط است. پس چرا پافشاری بر حق داشتن عقیده چنین حقه متداول و بحث انگیزی است؟
بخشی از آن به دلیل ابهامی است که در مورد فعل «حق داشتن » وجود دارد تفسیر سیاسی یا قانونی این فعل این است که بر اساس آن ما حق داشتن هر عقیدهای هر قدر بی اساس را داریم. ولی تفسیری معرفتی هم دارد. یعنی تفسیری که با حقیقت یا دانش و معلومات در ارتباط است یا با آن سر و کار دارد. شما زمانی از لحاظ معرفتی استحقاق داشتن عقیده ای را دارید که دلایل خوبی برای آن داشته باشید. شواهد، استدلال های منطقی و از این قبیل. همگان این استحقاق معرفتی را ندارند و باید به دستش بیاورند. این شبیه استحقاق لاف زدن است یعنی باید کاری کرده باشید که ارزش لاف زدن داشته باشد. پس این دو معنای حق داشتن کاملا با هم متفاوت اند با این حال به راحتی می توان آنها را اشتباه گرفت.
به راحتی می توان دید که خلط مفهوم سیاسی و معرفتی کلمه استحقاق خطای بزرگی است. اگر این کلیشه که ما حق داریم هر عقیده ای داشته باشیم و لو به رغم آن که دیدیم اشتباهاتی فاحش میدان ندهد، بخشی از ذهنیتی را تشکیل میدهد که به نحوی فزاینده مانع جریان آزاد ایده ها و ارزیابی قاطع آنها می شود. بسیاری از افراد احساس میکنند عقایدشان کمی تا قسمتی مقدس است و دیگران باید با احتیاط و دقت کامل با آنها برخورد کنند. آنها وقتی با استدلال های مخالف روبه رو می شوند لحظهای درنگ نمی کنند و نمی اندیشند که شاید آنها اشتباه کرده باشند. این گونه است که به تدریج قبایشان بر می خورد.
فرهنگ ترس و لرزی که محصول این نگرش است مانعی جدی سر راه کسانی است که به دنبال کشف حقیقت اند. پس باید ایده های کاذبی مانند حق عقیده داشتن (به معنای سیاسی) را که از این نحوه برخورد حمایت می کنند از خودمان دور کنیم. ولی مسئله واقعا حقیقت نیست و آزاردهندهتر این است که بخواهید روی موضوع پافشاری کنید. برای محکم کاری و روشن کردن این که حقیقت نه اینجاست و نه آنجا، آنها اعلام میکنند که « من حق دارم هر عقیده ای داشته باشم ». زمانی که این کلمات را می شنوید متوجه میشوید که پافشاری روی موضوع گستاخی است و بس. شاید بخواهید بدانید عقیده آنها واقعا درست است یا نه. ولی بدانید و آگاه باشید که آنها علاقهای به حقیقت ندارند.
مغایرت
به دنبال سازگاری کامل بودن کاری بیهوده است ولی بیهودگی این امر به این معنا نیست که نباید هیچ انتظاری داشته باشیم. برای تشخیص و رفع بیشتر ناسازگاری هایی که بحث های عمومی را آلوده می سازند تلاش زیادی لازم نیست ولی چنین صراحتی حتی در بحث های عمومی یا خصوصی به ندرت اتفاق میافتد. مردم اغلب تلویحا مسائل را تعمیم میدهند و به همین علت مغایرت محتمل با سخنان به سختی قابل تشخیص است در این صورت مغایرت هم مانند تعمیم، تلویحی است.
قبل از اشاره به تناقض های تلویحی باید ابتدا به این مسئله بپردازیم که تعمیم چگونه می تواند تلویحا بیان شود.
کسانی که به چنین نتیجه هایی می رسند معمولا می دانند و اگر روراست باشند تصدیق میکند که با پذیرش مثالی متضاد در مقابل تعمیم زمان ایشان استدلالشان خنثی می شود.
مسئله کلافه کننده برای مدافعان تناسخ این است که تشکیلات علمی چنین شواهدی را نادیده میگیرند . آنها چنان در تعصب شان و به اصطلاح روش های علمی شان گرفتار آمدهاند که نمی توانند حقیقت پیش رویشان را ببینند. عقاید عجیب و غریب ذاتا عجیب نیستند. آنها عجیبند چون با دیدگاه های تثبیت شده مربوط به قوانین طبیعت مغایرند. شما با پذیرش این عقاید در واقع دیدگاه های تصویب شده یا حداقل بخشی از آنها را رد می کنید و این کار سادهای نیست چون در حمایت از آن دیدگاه تثبیت شده کوهی از شواهد وجود دارد کسانی که آن را با پذیرش نظر تناسخ، خروج روح از بدن یا طالع بینی رد می کنند گام جسورانهای برمی دارند. برای اینکه چنین گامی عقلانی باشد، باید شواهد حامیِ این نظریه قوی تر از شواهد دیدگاه تثبیت شده ای باشد که آن را نفی و می کند ولی این شواهد به ندرت چیزی بیش از مشتی حکایت و نقل قول است. آن هم درباره کسانی با معلومات باورنکردنی یا شخصی که ظرف سه سوت از تب آنفولانزا شفا یافته است.
اگر اعتقاد دارید داروهای هومئوپاتی تاثیری دارند که آب ندارد خود را در موقعیتی دشوار قرار داده اید. شما یا باید انکار کنید که داروهای هومئوپاتی فقط از آب تشکیل شده اند، علی رغم این واقعیت که رقیق کردنشان وجود ماده ی فعال را در آنها غیر ممکن می سازد یا باید انکار کنید که موادی با خواص یکسان تأثیرات یکسان دارند. در صورتی که یکی از این ایده های معقول را انکار نکنید، با اعتقاد به اثربخشی داروهای هومئوپاتی در واقع سخن خودتان را نقض کرده اید.
آخرین حکومت حزب محافظه کار باور داشت که داشتن جمعیتی تحصیل کرده تر به نفع انگلیس خواهد بود. اعضای آن حکومت به ویژه به دنبال تحصیلات دانشگاهی بیشتر برای شهروندان بودند علت خواسته ی آنها مهم نیست؛ ما آن را صرفا به عنوان هدفشان می پذیریم. مشکل در دست یابی به آن است. افزایش چشم گیر تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه ها مستلزم افزایش چشمگیر ظرفیت نظام دانشگاهی انگلستان است. یعنی ایجاد دانشگاه های بیشتر یا حداقل افزایش فضای دانشگاه های موجود. این بی شک چشم اندازی رعب آور، گران و کند است. چون تربیت مدرسان جدید دانشگاهی سال ها طول می کشد و با ایده « بیاید دانشکده های فنی را دانشگاه بنامیم » . مشکل حل نمی شود.
حیرت آور است ایجاد ناگهانی ده ها دانشکده جدید بدون خرج کردن یک پِنی. و به این ترتیب بود که در دهه ۱۹۹۰ تعداد دانشگاه های انگلستان تقریبا دو برابر شد. مشکل این سیاست اینجاست که سر سوزنی در کمیت یا کیفیت تحصیلات جاری در کشور تأثیری ندارد و ممکن نیست هدف یادشده را برآورده سازد یعنی جمعیتی با تحصیلات بهتر. این کار فقط باعث شده افراد بیشتری با آرم تحصیلات دانشگاهی وارد جامعه شوند. این اشتباه درست مثل این است که فکر کنید با کاهش ارزش ارز رایج می توانید همه را ثروتمند کنید. ببینید چقدر میلیونر در ترکیه وجود دارند. شما نمی توانید دنیا را با عرضه توصیفی متفاوت یا عوض کردن جای کلمات زیبا و زشت تغییر دهید. کنایه به سخن مشهور مارکس که گفته بود: « فلاسفه به قدر کافی جهان را توصیف کرده اند اکنون زمان تغییر جهان فرارسیده است » . اگر مستراح شما بوی بدی می دهد نمی توانید با توالت خواندن آن کاری کنید که بوی بهتری بدهد. باید تمیزش کنید. یک چلاق هم اگر او را تندرست بنامید نمی تواند بایستد و راه برود. البته ممکن است کلمات بهمرورزمان بار معنایی منفی بگیرند و تنها کسانی به استفاده از این کلمات ادامه بدهند که از این بار معنایی حمایت می کنند. « کاکا سیاه » مثال بی نقصی است. ممنوعیت استفاده از آن یا حتی اشاره به کلمه ای که با « ک » شروع می شود به خودی خود نژادپرستی را ریشه کن نمی کند یا بخت سیاه پوستان را بلند نمی سازد. برعکس اگر نژادپرستی تداوم پیدا کند سایر اسامی برای سیاهپوستان بار معنایی ناخواسته به خود می گیرند.
هر وقت استدلال و بحثی آنقدر خوب به نظر می رسد که ممکن نیست واقعی باشد مراقب باشید یعنی زمانی که تنها از معنای کلمات نتایجی آموزنده درباره واقعیت می گیرید یا وقتی که از مقدماتی بر اساس واقعیت محض به نتایجی بسیار ارزشمند می رسید، چون هیچ نوع استدلالی کاملا موثق نیست. هر نمودی از موفقیت در بحث را می توان با ردیابی کلمات دو پهلو که جایی درون استدلال جا خوش کردهاند توضیح داد.
حقه بدیهی جلوه دادن موضوع زمانی رخ میدهد که مردم مخالفت شان را ریشه یابی نمیکنند ؛ شاید همین دلیل عامه پسند بودن این حقه است. ریشه یابی مخالفت اغلب شما را وادار به موشکافی در فرضیه های بنیادین می کند. چون این همان جایی است که اختلاف نظر اغلب از آن شروع می شود ولی این کار ناخوشایندی است این فرضیه های بنیادین معمولاً بدون لحظهای فکر به دست آمدهاند و جدی فکر کردن درباره آنها ممکن است به تردید های ایدئولوژیک منجر شود چرا شما فکر می کنید مردم حقوق مالکیت مطلق دارند؟یا ندارند ؟ اکثر مردم حاضرند بمیرند ولی جدا با چنین سؤالاتی روبه رو نشوند. پس این کار را نمی کنند. آن ها پاسخی را که به نفع خودشان است بدیهی فرض میکنند و مستقیما در جهت رد نظر مخالفانشان صحبت می کنند.
بدیهی جلوه دادن موضوع به خصوص در بحث های مربوط به ممنوعیت ها، بیش از همه در بحث های سیاسی در هر دو طرف بحث رایج است. همه طرفدار تحمل هستند ولی فقط در مورد چیزی که قابل تحمل باشد این قید و شرط کمی پیچیده است و همین جاست که مخالفت آغاز میشود و وقتی مخالفت آغاز شد، ستودن فضیلت اخلاقی تحمل سودی ندارد، چون روشن نمی کند چه چیزی را باید تحمل کرد و چه چیزی را نباید این موعظه هم مانند سایر موعظه ها به همان اندازه که فضل فروشانه است تهی است.
مثل همیشه این نوع مغلطه بیش از همه در بحثهای سیاسی رایج است. نه فقط به این دلیل که سیاستمداران افرادی عادی اند که بیش از همه ما بحث می کنند بلکه به این علت که دینامیسم سیاست مدرن بدیهی جلوه دادن مسائل را تقویت می کند. البته داشتن اصول مهم است؛ ما سیاستمداران بی اصول نمی خواهیم. ولی این اصول آن قدر باید عمیق باشند که هیچ وقت در سطح ( زبانی ) مطرح نشود. درست در لحظهای که سیاستمداری اعلام کند تصمیم گیری هایش وابسته به اصول است، متحجری خطرناک به نظر خواهد رسید.
سیاستمدار عاقل ایدئولوژی اش را برای خودش نگه می دارد با این حال باید با عقاید حریفان خود هم مخالفت کند و به این ترتیب بحث های سیاسی به باتلاقی تبدیل میشوند که همه مسائل را در آن بدیهی جلوه می دهند. باتلاقی با مبانی مخالفت آمیز واقعی، نکات مربوط به اصول عمومی که سیاستمداران را موافق یا مخالف سیاستی می سازد که تنها به صورت مبهم در گفته های آنان در ملا عام مطرح می شود.
فقط جملات نیستند که می توانند به این روش مبدل، موضوع را بدیهی جلوه دهند سؤالات هم این کار را انجام می دهند مثال معروف آن این است: « دیگر همسرت را نمی زنی؟ » چه پاسخ مثبت بدهید و چه پاسخ منفی تأکید کرده اید که همسرتان را می زنید. ولی اگر بحث بر سر این است که شما همسرتان را می زنید یا نه این سوال یعنی بدیهی جلوه دادن موضوع.
اعتقاد به اینکه اتفاقی که به دنبال مسئله ای رخ می دهد به دلیل آن مسئله را داده است، مغلطه ای است آن قدر مشهور چه نامی لاتین "Post hoc ergo propter hoc" به آن اختصاص داده اند. مغلطه ی « بعد از این، در نتیجه به دلیل این » .
اتفاقات میتوانند به طور متوالی و حتی نزدیک به هم رخ دهند. در حالی که هیچ یک از علت و معلول یکدیگر نیستند. به محض اینکه من می نشینم حباب لامپ می ترکد این بدان معنا نیست که نشستن من باعث ترکیدن حباب لامپ شده است اتفاق الف باعث رخ دادن اتفاق ب می شود.
تنها در صورتی که رخ دادن اتفاق ب به رخ دادن اتفاق الف بستگی داشته باشد، یعنی اگر اتفاق الف نمی افتاد اتفاق ب هم رخ نمی داد. این شرط در مورد حباب لامپ وجود ندارد. ترکیدن حباب لامپ به نشستن من بستگی نداشته است. اگر هم نمی نشستم حباب می ترکید. اتفاق ب می تواند بدون اینکه به اتفاق الف ارتباط داشته باشد پس از آن رخ دهد. هیچ کس فکر نمی کند نشستن باعث ترکیدن حباب شده است. چون همه می دانند کار و بار دنیا این طوری نیست. نشستن چیزی نیست که باعث ترکیدن حباب لامپ شود. اطلاع از نحوه عملکرد دنیا ،دانستن اینکه چه نوع اتفاقاتی باعث اتفاقات دیگر می شوند بستگی به این دارد که شاهد چه اتفاقاتی به دنبال اتفاقی دیگر باشیم ولی نه فقط بر اساس مشتی مشاهدات.
چطور می توانیم این ادعاهای علّی را تایید کنیم؟ ابتدا دیدگاهی احتمال گرایانه درباره علت و معلول اتخاذ کنید به این معنا که نگوییم اگر الف رخ نمی داد ب هم رخ نمی داد. بلکه فقط اینکه اگر الف رخ نمی داد احتمال رخ دادن ب کمتر می شد. به بیان دیگر این که علت ها باعث افزایش احتمال معلول ها می شوند.
آمار، سلاح شیمیایی اقناع است. همه سیاستمداران و تاجران خوب این را میدانند ، کافی است کمی آمار به بحث تان تزریق کنید تا بلافاصله شاهد تأثیرات محسوس آن باشید. چشم ها بی فروغ میشوند. دهانها باز میمانند و در چشم بر هم زدنی همه در تأیید و موافقت سر تکان می دهند. ارقام بحث ناپذیرند. البته که هستند. حتی وقتی ارقام صحیح اند، آنچه را به آنها منتسب شده است نشان می دهند. مثلا سردبیران روزنامه ها همیشه از آماری درباره تغییر رفتار به نتایجی درباره تغییر و معمولا وخامت ارزش ها می رسند، رفتار ممکن است تغییر کند ولی نه به دلیل تغییر ارزش ها بلکه به دلیل تغییر شرایط.
نوجوانان امروزه بیشتر از سال ۱۹۸۰ مرتکب جرایم خیابانی می شوند. آیا به این دلیل که احترام کمتری ست که برای مالکیت خصوصی قائل اند یا به این علت که امروزه مردم چیزهای بیشتری برای به سرقت بردن دارند؟ مردم امروزه بیشتر از سال ۱۹۵۰ می خورند. آیا به این دلیل است که شکمو تر شده ایم یا به این دلیل که غذا ارزانتر است؟
ساده لوحی گسترده آماری باعث شده است، آمار بی اساسی مانند آنچه تاکنون دیده ایم به « واقعیات محکمی » تبدیل شوند که تعیین کننده تصمیم گیری ها هستند.
در مجموع بهتر است در مورد نتایج بررسی هایی که اطلاعاتشان فقط از طریق سوال کردن از مردم درباره تمایلات یا عادت هایشان به دست می آید شکاک باشید. مردم هزار و یک دلیل برای عرضه تصویری نادرست از خودشان دارند. منظور آنها معمولا فریب دادن نیست ولی اگر حتی فقط به خودشان هم دروغ بگویند، نتایج بررسی نامعتبر خواهد بود. از قبل نمی توان حدس زد مردم در مورد چه مسائلی گمراه کننده حرف می زنند. مثلا حتما فکر می کنید که می توانید هر کسی را درباره ی نیتش در رأی دادن در انتخابات سراسری در بسته قبول کنید. ولی این طور نیست. پیروزی حزب محافظه کار در انتخابات عمومی سال ۱۹۹۲ برای سازمان های نظرسنجی که اکثرشان پیش بینی کرده بودند، حزب کارگر به راحتی پیروز خواهد شد باعث حیرت بود. تحلیلهای بعد از انتخابات درباره دلیل اشتباه کردنشان نشان داد که بسیاری از مردمی که به حزب محافظه کار رأی داده بودند، این موضوع را حتی در مراکز نظرسنجی بی نام و نشان تصدیق نکردند. پس این را یک هشدار بدانید اگر حتی نمیتوان به محافظهکاران هم اعتماد کرد که در خفا کرده خود را تصدیق کنند. پس نمی توانید روی ظاهر مسائل حساب کنید. ضرورت جلوگیری از سوگیری جمعیت نمونه، هنگام جمع آوری آمار شناخته شده است. با این همه این نوع اشتباهات شایع است. روزنامههایی مانند تایمز بدون شک به این امور واقف ترند. چون اغلب نتایج نظرسنجی های سیاسی را منتشر میکنند و حتی گاهی هم آنها را مدیریت میکنند. با این حال اگر نتایج بررسی های غرض ورزانه باعث شود سرتیتر خوبی برای روزنامه دست و پا شود با خوشحالی آن را منتشر می کنند. روش سوگیری جمعیت نمونه به جمعیت نمونه اجازه می دهد خودش، خودش را انتخاب کند. کسانی که برای شرکت در بررسی ها در مورد چیزی داوطلب می شوند با توجه به آن مسئله خاص شهروندان عادی محسوب نمی شوند. آن ها پر شورتر از اکثر افرادند. پس آنچه در مورد آنها صدق می کند به احتمال بسیار در مورد جمعیت های گسترده تر صدق نمی کندهمه از شوکه شدن از آمارهای حیرت انگیز لذت می برند ولی باید بتوانید آنها را باور کنید. این لذت با پی بردن به تو خالی بودن این آمارها از بین می رود.
عجیب است که شما بخواهید ادعایی را رد کنید از این طریق که توضیح دهید چرا آن ادعا صادق است. چطور ممکن است کسی آنقدر سردرگم باشد که این چنین فکر کند؟ البته مقصر تب اخلاقیات است. این نوعی آفت گسترده ذهنی است که به نظر من در حال شیوع است. ظاهرا تعداد فزایندهای از عقاید و موضوعات موجب میشوند تب و تابی اخلاقی آنقدر بالا برود که مغز جوش بیاورد.
آنچه شر است،کذب هم هست. بارزترین مثال در این زمینه بحث در مورد تفاوت های نظام مند در زمینه ضریب هوشی انواع نژاد هاست. بر اساس تحقیقات دانشمندان در این زمینه میانگین ضریب هوشی آسیاییها بالاتر از سفیدپوستان و میانگین ضریب هوشی سفید پوستان بالاتر از سیاه پوستان است. اکثر منتقدانِ این نظریه آن را بدون هیچ گونه بحثی درباره روشهای تحقیقات یا اطلاعات استفاده شده برای رسیدن به چنین نتایجی رد می کنند. همین که نژادپرستان موافق این یافته ها هستند دلیل کافی برای ورود به آن محسوب می شود. چنین استدلالی به وضوح معیوب است.
کسانی که حتی از شنیدن نظری که دیگران از آن نتایج نامطلوب می گیرند سرباز می زنند تلویحا با معانی ضمنی ای که به نظر آن نظر نسبت داده شده موافق اند. این افراد خوش خیال در صورتی که واقعیت آن نظر ثابت شود به چه دفاعی می توانند متوسل شوند؟
آن چه سود دارد حقیقت هم دارد. همه ما گاهی در دفاع از موضعی که به نفعمان است به چنین حقه بازی هایی متوسل می شویم. ولی نمی دانیم که نباید این کار را انجام دهیم. حتی زمانی که فکر می کنیم موضعمان بر حق است. اگر دفاع از این موضوع مستلزم سوء تعبیر واقعیات باشد پس به هیچ وجه درست نیست. بر حق بودن مهم تر از حقیقت نیست.
حقیقت از آن متواضعان است. نسبی گرایی فرهنگی در مورد حقیقت که در علوم انسانی هم متداول است یعنی معتقد بودن به این موضوع که هر باوری که به طور گسترده در فرهنگی شایع است به طور خودکار در آن فرهنگ حقیقت دارد. در ایران اکثر مردم معتقدند تنها یک خدا وجود دارد. اعتقاد به وجود تنها یک خدا در ایران حقیقت دارد. در پاپو آی گینه نو مردم به وجود خدایانی چندگانه معتقدند. پس در پاپو آی گینه نو خدایان متعددی وجود دارد. هر فرهنگی از قدرت خلق حقیقت خود برخوردار است. با توجه به این مفهوم از حقیقت، اگر با عقیده عموم مردم موافق نباشید از عقیده شما غلط است. نسبیگرایی فرهنگی آن قدر نام معقول است که به سختی می توان باور کرد کسی آنقدر تب زده باشد که آن را تأیید کند. اگر این حقیقت داشت خدایان، سیاره ها، باکتری ها و هر چیز دیگری بنا بر اعتقادات کلی مردم در مورد وجود آنها به وجود می آمدند و از بین می رفتند که بدیهی است چنین چیزی واقعیت ندارد و جملاتی که یکدیگر را نقض میکنند مانند "فقط یک خدا وجود دارد" و "بیش از یک خدا وجود دارد" هر دو درست بودند، چون باورهای رایج در فرهنگ های مختلف اغلب ضد و نقیض یکدیگرند ولی امکان ندارد هر دو جمله متناقض حقیقت داشته باشند.
کسانی که بیش از آنکه به استدلال های قانعکننده علاقه داشته باشند به نشان دادن نگرانی ها و صداقت خود علاقهمندند ؛ در واقع ظاهرا معتقدند نگرانی های واقعی مجوزی است برای بی منطق بودن.
واکنشی که می خواهند ببینند این است: « در صداقت آنها شکی وجود ندارد » . و از این لحاظ آنها هم شبیه بسیاری از شنوندگان خود هستند. این ایده که نمی توانید به صداقت اخلاقی آنها شک کنید و اینکه صداقت مجوزی است برای بی منطق بودن، به همان اندازه که عامه پسند است زیان بار است. این نشان دهنده فقدان جدیت اخلاقی است. اگر واقعا به موضوع بحث اهمیت میدهید باید بیش از هر زمانی به دنبال باور حقیقت آن باشید و طرز فکر منطقی تنها طرز فکری است که بیشترین احتمال حقیقت داشتن را به باورهای شما میدهد.
اهانت خودمحورانه ی مشابه دیگری در مورد حقیقت وجود دارد که پایه و اساس بسیاری از مغلطه های آشکاری است که در ابتدا بررسی شد. مردم تظاهر به داشتن عقیده ای می کنند تا از طریق آن بتوانند روابطشان را با سایر افرادی که آن عقیده را دارند حفظ کنند یا به این دلیل که فکر میکند آن عقیده قابل احترام است یا چون در گذشته آن را در مقابل عموم مردم اعلام کردند و بازگشت از آن باعث خجالت زدگی شان می شود یا به این دلیل که اگر آن عقیده درست باشد دنیا بر وفق مرادشان خواهد بود یا موارد دیگر.
شاید حفظ رابطه با دوستان و اعضای خانواده یا شرمنده نشدن یا تسکین دادن به خود با رویا پردازی های مختلف بهتر از باور کردن حقیقت است. ولی کسانی که به این طریق به مسائل فکر میکنند باید هر نوع تظاهر به جدیت عقلانی را کنار بگذارند. آنها صادقانه به واقعیت علاقه ندارند. هم چنین نگران سعادت و رفاه دیگران هم نیستند. چون همه ما در عالم واقعیت زندگی می کنیم، حتی اگر خواسته ما چیز دیگری باشد.
برای اینکه به منافع کسانی که برایتان اهمیت دارند پی ببرید باید دنیایی را که در آن زندگی میکنند درک کنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این یادداشت به یاد و احترام و ادای دین به کسی است که از آن سوی گیتی به ایران آمد ، دلبسته ی ایران و کودکان ایران شد و عمر و هستی خود را در راه تعلیم و تربیت محروم ترین کودکان ایرانی صرف کرد و سرانجام در این دیار چشم از جهان فرو بست و در خاک ایران برای همیشه آرام گرفت .
ارنست یاکوب کریستوفل به تاریخ چهارم سپتامبر سال 1876 میلادی در شهر ریدت ( مونشن گلادباخ ) به دنیا آمد . پس از گذراندن دبستان و سه سال دوره متوسطه به آموزشگاه پرورش آموزگاران دبستانی رفت . در آنجا بود که تشویق به یادگیری زبان های مختلف شد . الهیات را در مدرسه کشیش های بازل به پایان رساند . در همین ایام بود که اخبار کشتار ارامنه در سال 1894 میلادی در ترکیه را شنید و احساس وظیفه ای در او برای نگهداری و کمک به مسیحیان شرق به وجود آمد . پس از فارغ التحصیلی از مدرسه کشیشان بازل سوییس تصمیم گرفت به همراه خواهرش هدویگ در سال 1904 میلادی به ترکیه برود و از سوی کمیته کمک به ارامنه پرورشگاه تبلیغ دین مسیحیت و سازمان بشارت آیین مسیح را شرق را تاسیس کند .
سال 1907 به همراه خواهرش به آلمان بازگشت ولی بار دیگر در سال 1908 به ترکیه بازگشتند و در شهر ملطیه نخستین مدرسه نابینایان را تاسیس کردند . داستان از این قرار بود که آموزشگاه و پرورشگاهی که قبلا تاسیس کرده بودند مختص ارامنه بود ولی کریستوفل اهداف بزرگتری داشت و آن همانا تاسیس آموزشگاهی برای کلیه ی نابینایان در شرق بود ، اما هیچ کدام از نهادهای تبلیغ مسیحیت با او همراه نبودند ، از این رو کریستوفل راهش را از همه ی آن نهادها جدا کرد و اقدام به تاسیس مدرسه نابینایان کرد . او به همراه خواهرش مدیریت دو یتیم خانه را هم بر عهده گرفتند .
در سال 1915 میلادی موج جدید قتل عام ارامنه باعث شد تا کریستوفل ترکیه را ترک کند و به آلمان باز گردد و به عنوان کشیش در خدمت ارتش آلمان که درگیر جنگ بود باشد . پس از پایان جنگ در سال 1919 به ترکیه بازگشت تا کارش را دوباره از سر گیرد ولی به او اجازه کار و بازگشایی مدرسه را ندادند ، در نتیجه بار دیگر او به وطنش مراجعت کرد و در آنجا مشغول به خدمت شد .
سال 1925 ( ۱۳۰۴ خورشیدی ) تصمیم به کار و خدمت در ایران می گیرد و به همین علت عازم شهر تبریز می شود . کریستوفل در تبریز اقدام به ساخت مدرسه نابینایان می گیرد و بدین ترتیب اولین مدرسه نابینایان در ایران تاسیس می شود .
در تبریز خط و زبان فارسی و آذری را می آموزد و الفبای بریل را برای فارسی زبانان ابداع می کند .
پس از چند سال به سال ۱۳۰۸ خورشیدی آموزشگاه را به همکاران جوان خود می سپارد و عازم شهر اصفهان می شود . در اصفهان آموزشگاهی با نام مدرسه نابینایان کریستوفل تاسیس کرد . آموزشگاه یا مدرسه کریستوفل به قدری وسیع با کاربری های گوناگون بود که آن را سازمان نابینایان کریستوفل نامیدند .
آموزشگاه یا سازمان نابینایان کریستوفل با بیش از ده هزار مترمربع وسعت دارای ویژگی های زیر بود :
۱ - مزرعه بیست هکتاری کوروش زیر نظر دایره اسقفی که به نابینایان آموزش کار کشاورزی را می داد . بزرگترین درس این آموزگار درس نوع دوستی ، خدمت به نوع بشر و نیک خصالی و مهرورزی به محروم ترین کودکان ایرانی بود .
۲ - ساختمان دخترانه نابینایان نور آیین .
۳ - خوابگاه دخترانه نابینایان نسرین .
۴- دیگر تاسیسات آموزشگاه کریستوفل با بیست و هشت هزار مترمربع مساحت به ضمیمه کتابخانه
کریستوفل تا سال 1943 میلادی در ایران مشغول به کار و خدمت بود که در این سال به سبب جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به دست متفقین بازداشت می شود . اتهام او همکاری غیر مستقیم با آلمان بود . او را به مدت چهار سال در اردوگاه اسرای جنگی زندانی می کنند و پس از اینکه پی به بی گناهی او می برند از زندان آزاد می شود . کریستوفل پس از آزادی در غرب آلمان در شهر نومبرشت پرورشگاهی برای قربانیان نابینای جنگ تاسیس کرد تا اینکه تصمیم به حضور مجدد در ایران می گیرد .
سال 1951 میلادی ( ۱۳۳۰ ) به اصفهان آمد و علی رغم کهولت سن ، خود شخصا تدریس موسیقی ، خط بریل ، بیولوژی ، زبان فارسی و آلمانی ، گیاه شناسی ، جانور شناسی را بر عهده گرفت .
ارنست یاکوب کریستوفل پس از شصت سال خدمت و کوشش برای نوع بشر و تلاش جهت کاستن از رنج انسان های مظلومی که از نعمت دیدن و بسیار لذت ها و حقوق انسانی محرومند در آستانه هشتاد سالگی به تاریخ ۲۳ آوریل ۱۹۵۵ میلادی ( ۴ اردیبهشت ۱۳۳۴ ) چشم از جهان فرو بست و در دیار فردوسی و کوروش و بوعلی و حافظ و خیام در ایران و در آرامگاه ارامنه اصفهان به خاک سپرده شد .
میراث پر مهر و ذی قیمت او تا سال ۱۳۵۷ در خدمت نابینایان ایرانی بود تا اینکه چند ماه پس از وقوع انقلاب و در سال ۱۳۵۸ سازمان و آموزشگاه نابینایان کریستوفل توسط دادگاه انقلاب مصادره می شود .
تاسیساتی که حاصل عمر کریستوفل و همه مسیحیان فارسی زبان ساکن ایران است و وقف نابینایان می باشد و پروانه فعالیت آن هم به نام دایره اسقفی است بلاتکلیف می شوند تا اینکه دادگاه اختیار آن را به بنیاد مستضعفان و سازمان بهزیستی می سپارد .
بعدها نام کریستوفل هم از نام این آموزشگاه حذف و به مجتمع توانبخشی شهدای هفتم تیر تغییر می یابد . نام ساختمان دخترانه نابینایان نور آیین هم به فاطمه زهرا تغییر می یابد و از حالت شبانه روزی خارج شده و تعطیل می شود . خوابگاه دخترانه آن هم تغییر کاربری داده می شود . وسایل کشاورزی ، تراکتور و ماشین آلات و گاو و گوسفند و باغ پسته مزرعه کوروش نیز فروخته و از بین می رود و نابینایان از خدمات آن محروم می شوند .
بر سر مالکیت آن بین بنیاد ، سازمان بهزیستی و استانداری اختلاف نظر است و بخش مهمی از تاسیسات آن اجاره داده شده و تنها کتابخانه بریل و گویای آن فعال است که احتمال تعطیلی این بخش کوچک هم می رود !
ارنست یاکوب کریستوفل کشیش آلمانی آموزگار بود و بزرگترین درس این آموزگار درس نوع دوستی ، خدمت به نوع بشر و نیک خصالی و مهرورزی به محروم ترین کودکان ایرانی بود .
در کشوری که نسب از سعدی و حافظ دارد و داعیه ی مهرگستری و انسان نوازی ، شایسته است که میراث پر ارج آن نیک مرد شریف را پاس بدارد و مدرسه و سازمان نابینایان کریستوفل را با تمام پیشینه و تجهیزاتش برای کودکان نابینای ایرانی حفظ و مراقبت و نگاهبانی کند .
منابع :
1- توان نامه / فصلنامه مطالعه و اطلاع رسانی ویژه معلولیت و توانمندسازی / شماره 2 و 3 پاییز و زمستان 1394 . نوشته ای از حمید ازغندی با عنوان کریستوفل : فعالیتها در عرصه فرهنگ نابینایان ایران
2- انصاف نیوز . ماجرای سازمان کریستوفل که مصادره شد . 25 شهریور 1399
3 - سایت DW دویچه وله صدای آلمان . 26 مهر 1391
4- کتاب آرامگاه خارجیان در اصفهان . نوشته هوشنگ مظاهری / نشر غزل / 1382
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید